اتحاد نفسانی حضرت علی و رسول خدا

اتحاد نفسانی حضرت علی و رسول خدا

فرق بین اتحاد مجاز و حقیقت

داعى: موضوع اتحاد بین الاثنین به معناى حقیقت محال و ممتنع و بدیهى البطلان است و استحالۀ آن در مقام خود مبرهن آمده بلکه امتناع او از بدیهیات اولیه است پس دعوى اتحاد نیست مگر از جهت مجاز و مبالغه در کلام.

زیرا دو نفر که با هم شدت محبت را دارند یا در جهتى از جهات مشابهت دارند غالبا دعوى اتحاد می‌نمایند.

و در کلمات بزرگان از ادباء و شعراء عرب و عجم این نوع از مبالغه بسیار است حتّى در کلمات اولیاء حق هم ظاهر و بارز است که از جمله در دیوان منسوب به مولانا امیر المؤمنین على علیه الصلاه و السّلام است که می‌فرماید.

 

هموم الرجال فى امور کثیره

 

 

  و همى فى الدنیا صدیق مساعد

 

یکون کروح بین جسمین قسمت   فجسمهما جسمان والروح واحد([۱])

(همت عالی مردان عالم در امور مختلفه بسیاری است و تنها همت من در دنیا دوست مساعدی است که آن دوست مانند روحی باشد در دو بدن که در آینه حقیقت از ما دو جسم و یک روح منعکس گردد.)

در حالات مجنون عامری معروف است زمانی که خواستند فصدش کنند، التماس می‌کرد مرا فصد نکنید که می‌ترسم نیشتر به لیلی من برسد که لیلی در عروق و اعصاب من جای گرفته؛ فلذا ادبا همین معنی را به نظم در آورده‌اند:

 

گفت مجنون من نمی‌ترسم ز نیش   صبر من از کوه سنگین است بیش
لیک از لیلی وجود من پر است   این صدف پر از صفات آن در است
داند آن عقلی که آن دل روشنی است   در میان لیلی و من فرق نیست
ترسم اى فصّاد چون فصدم کنى

 

  نیش را ناگاه بر لیلى زنى

 

من کیم لیلى و لیلى کیست من

 

  ما یکى روحیم اندر دو بدن

 

روحه روحى و روحى روحه

 

  من یرى الروحین عاشا فى البدن

 

(روح او روح من است و روح من روح اوست. چه کسی دیده است که دو روح در یک بدن زندگانی کنند)

و اگر کتب ارباب ادب را مطالعه کنید من حیث المبالغه از این قبیل تعبیرات مجازاً بسیار خواهید دید چنانچه شاعر شیرین بیان و ادیب لبیب سروده:

انا من اهوى و من اهوى انا

 

 

  نحن روحان حللنا بدنا
 
فاذا ابصرتنى ابصرته
 
 
  و اذا ابصرته کان انا([۲])
 

اتحاد نفسانى پیغمبر و على

بیشتر از این وقت آقایان را در مقدمه نگیرم اینک اخذ نتیجه می‌کنم به این‌که اگر عرض کردم امیر المؤمنین اتحاد نفسانى با رسول اکرم دارد توجه شما به اتحاد حقیقى نرود چه آنکه احدى دعوى اتحاد حقیقى ننموده و اگر کسى قائل به چنین اتحاد شود قطعا عاطل و باطل و از درجۀ اعتبار ساقط است.

پس این اتحاد از حیث مجاز است نه حقیقت و مراد از آن تساوى روح و کمالات است نه جسم و مسلّما على امیر المؤمنین در جمیع فضائل و کمالات و صفات با رسول اکرم مساوى بوده است الاّ ما خرج بالنّص و الدّلیل.

حافظ: پس روى این قاعده بایستى محمّد و على هر دو پیغمبر باشند و این گفتار شما می‌رساند که على هم شریک در پیغمبرى بوده و لابدّ نزول وحى هم از جهت تساوى بر هر دو بوده است.

داعى: الحق مغلطه فرمودید این قسم که شما بیان نمودید نیست، نه ما و نه احدى از شیعیان به چنین چیزى عقیده نداریم و از شما انتظار نداشتم که وقت مجلس را به مجادله بگیرید که مطالب گفته تکرار گردد.

الحال عرض کردم که در جمیع کمالات متّحدند الاّ ما خرج بالنص و الدلیل مگر آن چیزى که به نص و دلیل خارج گردیده و آن همان مقام نبوت خاصّه و شرائط آن است. که از جمله نزول وحى و احکام است.

مگر بیانات لیالى ماضیه فراموش شده و اگر فراموش فرمودید به جرائد و مجلات منتشره مراجعه فرمائید خواهید دید که ما در شبهاى گذشته باثبات رساندیم ضمن حدیث منزله که امیر المؤمنین واجد مقام نبوت بوده و لکن در تحت تبعیت دین و شریعت خاتم الانبیاء فلذا نزول وحى بر آن بزرگوار نبوده و مقام نبوتش بیش از آنچه هارون در زمان موسى داشته نبوده است.

حافظ: وقتى شما قائل به تساوى جمیع فضایل و کمالات شدید لازمه‌اش عقیده به تساوى در نبوت و شرایط نبوت است.

داعى: در ظاهر ممکن است این طور به نظر بیاید ولى قدرى که دقیق شدید تصدیق خواهید فرمود مطلب غیر از اینست که بیان نمودید چنانچه در لیالى ماضیه ثابت نمودیم که به حکم آیات شریفه قرآن مجید از براى نبوت مراتبى است صاحبان بعض از آن مراتب بر بعض دیگر مقام برترى دارند چنانچه صریحا در قرآن مجید فرماید:

{تِلْک اَلرُّسُلُ فَضَّلْنٰا بَعْضَهُمْ عَلىٰ بَعْضٍ}

(فرستادگان بعضی از آن رسولان را بر بعضی دیگر برتری دادیم)

و اکمل از جمیع مراتب انبیاء مرتبۀ نبوت خاصّۀ محمّدیه است به همین جهت در آیه ۴٠ سوره ٣٣ (احزاب) می‌فرماید:

{مٰا کٰانَ مُحَمَّدٌ أَبٰا أَحَدٍ مِنْ رِجٰالِکمْ وَ لٰکنْ رَسُولَ اَللّٰهِ وَ خٰاتَمَ اَلنَّبِیِّینَ}

(محمد پدر هیچ یک از مردان شما نیست، لکن او رسول خدا و خاتم پیامبران است)

همان کمال نبوت اختصاصى است که موجب خاتمیّت گردیده پس در این کمال اختصاصى احدى راه ندارد ولى سایر کمالات در حکم مساوات وارد است و براى ثبوت این معنى دلائل و براهین بسى بسیار و بیشمار است.

سید: آیا از قرآن مجید دلیلى بر اثبات مدعا دارید.

استشهاد به آیه مباهله

داعى: بدیهى است البته اولین دلیل ما از قرآن کریم است که سند محکم آسمانى ما می‌باشد و بزرگتر دلیل از قرآن مجید آیه مباهله است که صریحا می‌فرماید:

«فَمَنْ حَاجَّک فِیهِ مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَک مِنَ اَلْعِلْمِ فَقُلْ تَعٰالَوْا نَدْعُ أَبْنٰاءَنٰا وَ أَبْنٰاءَکمْ وَ نِسٰاءَنٰا وَ نِسٰاءَکمْ وَ أَنْفُسَنٰا وَ أَنْفُسَکمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اَللّٰهِ عَلَى اَلْکٰاذِبِینَ» (آل عمران، آیه ۶۱)

(پس هر کس با تو در مقام مجادله بر اید درباره عیسی بعد از آنکه به وحی خدا به احوال او آگاهی یافتی، بگو بیایید ما و شما با فرزندان و زنان خود و نزدیکانی که از غایت بزرگواری به منزله نفس ما باشند با هم به مباهله برخیزیم (یعنی در حق یکدیگر نفرین کرده و در دعا و التجاء به درگاه خدا اصرار ورزیم) تا دروغگو و کافران را به لعن و عذاب خدا گرفتار سازیم.)

رجال بزرگ از اعیان علماء و مفسّرین خودتان مانند امام فخر رازى در تفسیر کبیر([۳]) و امام ابو اسحاق ثعلبى در تفسیر کشف البیان([۴]) و جلال الدّین سیوطى در در المنثور([۵]) و قاضى بیضاوى در انوار التنزیل([۶]) و جار الله زمخشرى در کشّاف([۷]) و مسلم بن حجّاج در صحیح([۸]) و ابو الحسن فقیه ابن مغازلى شافعى واسطى در مناقب([۹]) و حافظ ابو نعیم اصفهانى در حلیه الاولیاء([۱۰]) و نور الدین مالکى در فصول المهمّه([۱۱]) و شیخ الاسلام حموینى در فرائد([۱۲]) و ابو المؤیّد خوارزمى در مناقب([۱۳]) و شیخ سلیمان بلخى حنفى در ینابیع الموده([۱۴]) و سبط ابن جوزى در تذکره([۱۵]) و محمد بن طلحه در مطالب السؤول([۱۶]) و محمد بن یوسف گنجى شافعى در کفایه الطالب([۱۷]) و ابن حجر مکى در صواعق محرقه([۱۸]) و غیرهم به مختصر کم و زیادى در الفاظ و عبارات نزول این آیه را در یوم المباهله مى‌نویسند که آن ٢۴ یا ٢۵ ذى حجّه الحرام بوده.

مباحثه پیغمبر با نصاراى نجران

پس از اینکه خاتم الانبیاء نصاراى نجران را دعوت باسلام نمود علماء بزرگ آنها از قبیل سید و عاقب و جاثلیق و علقمه و دیگران که زیاده از هفتاد نفر بودند آمدند به مدینه با اتباع خود که قریب سیصد نفر بودند و در چند جلسه ملاقات با پیغمبر در مناظرات علمى و مقابل دلائل ثابتۀ آن حضرت که بسیار مفصّل است مجاب شدند.

زیرا که دلائل آن حضرت از روى کتب معتبره‌اى که در دست آنها بود بر اثبات حقانیّت خود و اینکه حضرت عیسى خبر آمدن آن حضرت را با علایم و آثار داده و نصارى روى اخبار حضرت روح الله انتظار چنین ظهورى را دارند که سوار بر شتر از کوههاى فاران (در مکه) ظاهر و ما بین عیر و احد (که در مدینه است) مهاجرت می‌نماید به اندازه‌اى قوى بود که جوابى نداشتند جز آنکه تسلیم گردند.

ولى حبّ جاه و مسند و مقام نگذارد که تسلیم گردند. چون از اسلام و تسلیم سر پیچیدند رسول اکرم حسب الامر پروردگار به آنها پیش نهاد مباهله نمود تا صادق از کاذب جدا گردد نصارى قبول کردند این امر موکول بروز بعد شد.

آماده شدن نصاری براى مباهله

فردا که روز وعده‌گاه بود تمام جمعیت نصارى به اتّفاق زیاده از هفتاد نفر از علماى خود در بیرون دروازۀ مدینه دامنۀ کوه یک طرف ایستاده و منتظر بودند که رسول اکرم لابدّ با طمطراق و تشکیلات بسیار عالى با جمعیت فراوان براى مرعوب کردن آنها تشریف فرما شود.

ناگاه در قلعه مدینه بازشد و خاتم الانبیاء بیرون آمد در حالتى که جوانى در طرف راست و زن محجوبۀ مجلّله‌اى در طرف چپ و دو بچه در مقابل روى آن حضرت آمدند تا در زیر درختى مقابل نصارى قرار گرفتند (و دیگر احدى با آنها بیرون نیامد) اسقف نصرانى اعلم علماى آنها سؤال کرد از مترجمین: اینها کیستند که با محمّد بیرون آمدند؟ گفتند آن جوان داماد و پسر عمّش علىّ بن ابى طالب و آن زن دخترش فاطمه و آن دو پسر بچه نوه و دخترزادگان او حسن و حسین‌اند.

اسقف به علماى نصرانى گفت ببینید محمّد چگونه مطمئن است که خویشان نزدیک و فرزندان و خاصّان و عزیزترین عزیزان خود را بمباهله آورده و در معرض بلا قرار داده و الله اگر او را تردیدى یا خوفى در این باب بودى هرگز ایشان را اختیار نکردى و حتما از مباهله احتراز نمودى و یا لااقل عزیزان خود را از این حادثه بر کنار گذاردى ابدا مصلحت نیست که با او مباهله کنیم اگر جهت خوف از قیصر روم نبود بوى ایمان مى‌آوردم پس صلاح در این است که با وى مصالحه کنیم به هر چه او خواهد و به شهر خود مراجعت کنیم همه گفتند آنچه گفتى عین مصلحت است پس اسقف براى حضرت پیغام فرستاد که: «انّا لا نباهلک یا أبا القاسم» ما با تو مباهله نمی‌کنیم بلکه مصالحه می‌کنیم حضرت هم قبول فرمودند.

صلح‌نامه به خط أمیر المؤمنین نوشته شد بر دو هزار حلّه از حلّه‌هاى اواقى که قیمت هر حلّه چهل درهم باشد و هزار مثقال طلا که نصف آن را که هزار حلّه و پانصد مثقال طلا بود در محرّم و نصف دیگر را در رجب بدهند و به امضاء طرفین رسید آنگاه به وطن خود برگشتند در بین راه عاقب که یکى از علماء آنها بود بیاران خود گفت و الله من و شما می‌دانیم که این محمّد همان پیغمبر موعود است و آنچه می‌گوید از قبل خدا است به خدا قسم که هیچ‌کس با هیچ پیغمبرى مباهله نکرده مگر آنکه مستأصل شده و از بزرگ و کوچک آنها یکى زنده نمانده و قطعا اگر ما مباهله می‌کردیم همگى هلاک می‌شدیم و بر روى زمین هیچ ترسائى باقى نمى‌ماند.

به خدا قسم که من در ایشان نظر کردم صورتهائى دیدم که اگر از خدا درخواست می‌کردند کوهها را از محل خود حرکت می‌دادند.

حافظ: آنچه را بیان فرمودید صحیح و مورد قبول تمام مسلمین است ولى چه ربطى با موضوع بحث ما دارد که على کرم الله وجهه با رسول خدا اتحاد نفسانى دارد.

داعى: استشهاد ما در این آیه با جمله أَنْفُسَنٰا می‌باشد زیرا در این قضیه چند مطلب بزرگ ظاهر و هویدا می‌باشد.

اولا اثبات حقّانیت رسول اکرم است که اگر ذى حق نبود جرأت مباهله نمى‌نمود و علماء بزرگ مسیحى از میدان مباهله فرار نمى‌نمودند.

ثانیا آنکه این آیه دلالت می‌کند بر آنکه امام حسن و امام حسین فرزندان رسول الله می‌باشد (چنانچه در شب اول اشاره نمودم).

ثالثا به این آیه شریفه ثابت می‌گردد که أمیر المؤمنین على و فاطمه و حسن و حسین بعد از حضرت ختمى مرتبت اشرف خلق و عزیزترین مردم بوده‌اند نزد آن حضرت، چنانچه جمیع علماء متعصّب خودتان از قبیل زمخشرى و بیضاوى و فخر رازى و غیر ایشان نوشته‌اند.

و مخصوصا جار الله زمخشرى در ذیل این آیه شریفه با مشروحۀ مفصّله ذکر حقایقى از اجتماع این پنج تن آل عبا را نموده تا آنجا که گوید این آیه بزرگ‌تر دلیلى است که اقواى از این دلیل بر افضلیت اصحاب عبا که با پیغمبر در زیر عبا جمع شدند نمی‌باشد([۱۹]).

رابعا آنکه امیر المؤمنین على از جمیع أصحاب پیغمبر بالاتر و افضل از همه بوده به دلیل آنکه خداوند متعال او را نفس رسول الله در آیه شریفه خوانده است

بدیهى است مراد از انفسنا نفس شخص حضرت محمّد خاتم الانبیاء نیست زیرا که دعوت اقتضاى مغایرت دارد و انسان هرگز مأمور نمی‌شود که خود را بخواند پس باید مراد دعوت دیگرى باشد که به منزله نفس پیغمبر است.

و چون به اتفاق موثّقین مفسّرین و محدثین فریقین (شیعه و سنّى) غیر از على و حسن و حسین و فاطمه احدى با آن حضرت در مباهله حاضر نبوده‌اند پس با جمله «ابنائنا و ابنائکم» حسنین و با «نساءنا و نساءکم» حضرت زهرا÷ خارج می‌شوند و دیگر کسى که به «انفسنا» تعبیر کرده شود در آن هیئت مقدسه جز أمیر المؤمنین علىّ بن ابى طالب نبوده پس از همین جمله انفسنا است که اتحاد نفسانى بین محمّد و على ثابت مى‌شود که حق تعالى جلّت عظمته على را نفس محمّد خوانده و چون اتحاد حقیقى میان دو نفس محال است پس قطعا مراد اتحاد مجاز است.

آقایان بهتر می‌دانند که در علم اصول وارد است که حمل لفظ بر اقرب مجازات اولیست از حمل بر ابعد و اقرب مجازات تساوى در جمیع امور و شرکت در جمیع کمالات است مگر آنچه بدلیل خارج شود و ما قبلا عرض کردیم که آنچه بدلیل و اجماع خارج است نبوت خاصّه آن حضرت و نزول وحى است که على را با پیغمبر معظّم در این خصیصه شریک نمی‌دانیم. ولى بحکم آیۀ شریفه در سایر کمالات شریک می‌باشند و قطعا فیض از مبدء فیّاض على الاطلاق به وسیله خود پیغمبر بر على رسیده و این خود دلیل اتحاد نفسانى است که مدعاى ما می‌باشد.

حافظ: از کجا دعوت نفس مجازا مراد نباشد و مجازى از مجاز دیگر اولى نمی‌باشد.

داعى: تمنا می‌کنم مناقشه نکنید و وقت مجلس را ضایع نکنید و از طریق انصاف خارج نشوید و وقتى به بن بست رسیدید انصافا بگذارید و بگذرید و قطعا از مثل شما عالم جلیل باانصافى انتظار مناقشۀ در کلام و مجادله را نداریم.

زیرا خود می‌دانید و در نزد اهل فضل نیز ثابت است که اطلاق نفس مجازا شایع تر است از مجاز دیگر و در السنه و افواه فضلاء عرب و عجم و ادباء و شعراء شایع است که دعوى اتحاد مجازا می‌نمایند چنانچه قبلا عرض کردم مکرر شده است که افرادى به یکدیگر گفته‌اند تو به منزله جان منى و مخصوصا این معنى در لسان اخبار و احادیث دربارۀ حضرت أمیر المؤمنین على بسیار رسیده که هر یک دلیلى است على‌حده بر اثبات مقصود.

شواهد از اخبار در اتحاد پیغمبر و على

 از جمله امام احمد بن حنبل در مسند([۲۰]) و ابن مغازلى فقیه شافعى در مناقب([۲۱]) و موفق بن احمد خطیب خوارزم در مناقب نقل می‌نمایند که رسول اکرم مکرر می‌فرمود:

«على منى و انا منه من احبّه فقد احبّنى و من احبّنى فقد احبّ الله

(علی از من است و من از علی هستم. هر کس او را دوست بدارد مرا دوست داشته و کسی که مرا دوست بدارد خدا را دوست داشته.)

و نیز ابن ماجه در صفحه ٩٢ جزء اول سنن([۲۲]) و ترمذى در صحیح([۲۳]) و ابن حجر در حدیث ششم از چهل حدیثى که در فضایل امیر المؤمنین در صواعق([۲۴]) نقل نموده از امام احمد و ترمذى و نسائى و ابن ماجه و امام احمد بن حنبل در صفحه ١۶۴ جلد چهارم مسند([۲۵]) و محمد بن یوسف گنجى شافعى در باب ۶٧ کفایه الطالب([۲۶]) از جزء چهارم مسند ابن سماک و معجم کبیر طبرانى و امام ابو عبد الرحمن نسائى در خصائص و سلیمان بلخى حنفى در باب ٧ ینابیع الموده([۲۷]) از مشکاه همگى از جیش بن جناده السلولى روایت نموده‌اند که در سفر حجه الوداع در عرفات رسول اکرم فرمود:

«علىّ منّى و انا من علىّ و لا یؤدّى عنّى الاّ انا او علىّ

(علی از من است و من از علی هستیم و از من کسی ادا نمی کند (یعنی وظیفه مرا انجام نمی‌دهد که تبلیغ به خلق است)مگر خودم و یا علی)

و سلیمان بلخى حنفى در باب ٧ ینابیع الموده([۲۸]) از زوائد مسند عبد الله بن احمد بن حنبل مسندا از ابن عباس نقل نموده که رسول اکرم بامّ سلمه (امّ المؤمنین) رضى الله عنها فرمود:

«علىّ منّى و انا من علىّ([۲۹]) لحمه من لحمى و دمه من دمى و هو منّى بمنزله هارون من موسى([۳۰]) یا امّ سلمه اسمعى و اشهدى هذا علىّ سیّد المسلمین

(علی از من است و من از علیّ هستم. گوشت و خون او از من است و او برای من مانند هارون است برای موسی. ای ام سلمه بشنو و شهادت بده که این علی سید و آقای مسلمین است.)

حمیدى در جمع بین الصحیحین و ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه نقل می‌کنند که رسول اکرم فرمود:

«علىّ منّى و انا منه و علىّ منّى بمنزله الراس من البدن من اطاعه فقد اطاعنى و من اطاعنى فقد اطاع الله»

(علی از من است و من از علی هستم و علی از من به منزله سر است برای بدن. کسی که اطاعت کند او را مرا اطاعت نموده و کسی که مرا اطاعت کند خدا را اطاعت نموده.)

محمد بن حریر طبرى در تفسیر و میرسید على همدانى فقیه شافعى در مودت هشتم از موده القربى([۳۱]) از رسول اکرم نقل می‌نمایند که فرمود:

«انّ الله تبارک و تعالى أید هذا الدّین بعلىّ و انّه منّى و انا منه و فیه انزل أ فمن کان على بیّنه من ربّه و یتلوه شاهد منه

(به درستی که خداوند تبارک و تعالی تأیید نموده است این دین را به علی زیرا که او از من است و من از او هستم و در او نازل گردیده آیه شریفه (۱۷ سوره ۱۱-هود) که خلاصه معنی آنکه پیغمبر از جانب خدا دلیلی روشن مانند قرآن دارد با گواهی صادق مانند علی که به تمام شئون وجودی گواه صدق رسالت است.)

و شیخ سلیمان بلخى حنفى باب ٧ ینابیع الموده را اختصاص به این موضوع داده به این عنوان که الباب السابع فى بیان انّ علیّا کرّم الله وجهه کنفس رسول الله و حدیث «علىّ منّى و انا منه.» (باب هفتم در بیان اینکه علی مثل نفس رسول خدا می‌باشد و حدیث علی از من است و من از علی هستم.)

و در این باب بیست و چهار حدیث به طرق مختلفه و الفاظ متفاوته از رسول خدا نقل می‌نماید که فرمود على به منزلۀ نفس من است و در آخر باب حدیثى([۳۲]) از مناقب از جابر نقل می‌کند که گفت شنیدم از رسول خدا که فرمود در على خصالى هست که اگر یکى از آنها براى مردى بود کافى بود براى فضل و شرف او و آن خصال عبارت است از فرموده‌هاى آن حضرت درباره على از قبیل: «من کنت مولاه فعلىّ مولاه» – و قوله: «علىّ منّى کهارون من موسى» – و قوله: «علىّ منّى و انا منه» و قوله: «علىّ منّى کنفسى طاعته طاعتى و معصیته معصیتىو قوله: «حرب علىّ حرب الله و سلم علىّ سلم اللهو قوله: «ولىّ علىّ ولىّ الله و عدوّ علىّ عدوّ اللهو قوله: «علىّ حجّه الله على عباده و قوله حبّ علىّ ایمان و بغضه کفرو قوله: «حزب علىّ حزب الله و حزب اعدائه حزب الشیطان» و قوله: «علىّ مع الحقّ و الحقّ معه لا یفترقان» – و قوله: «علىّ قسیم الجنّه و النارو قوله: «من فارق علیّا فقد فارقنى و من فارقنى فقد فارق اللهو قوله: «شیعه علىّ هم الفائزون یوم القیمه

(هر کس من مولای او هستم، پس علی مولا (و اولی به تصرف در امر او) می‌باشد. علی برای من همانند هارون است برای موسی. علی از من است و من از علی هستم. علی برای من همانند جان من است. اطاعت از او اطاعت از من است و معصیت او معصیت من است. جنگ با علی جنگ با خداست، صلح و آشتی با علی صلح و آشتی با خداست. دوست علی ایمان است و دشمنی او کفر است. گروه و جمعیت علی گروه و جمعیت خدا است و گروه دشمنان علی گروه شیطان است. علی با حق است و حق با اوست و از هم جدا نمی‌شوند. علی قسمت کننده بهشت و دوزخ است. کسی که از علی جدا شد از من جدا شده و کسی که از من جدا شد از خدا جدا شده. شیعیان علی در روز رستاخیز رستگارانند.»

در آخر باب([۳۳]) خبر دیگرى از مناقب نقل می‌نماید که مفصّل است در خاتمۀ آن می‌فرماید:

«اقسم بالله الذی بعثنى بالنبوّه و جعلنى خیر البریّه انّک لحجّه الله على خلقه و أمینه على سرّه و خلیفه الله على عباده

از این قبیل اخبار در صحاح و کتب معتبرۀ علماء شما بسیار رسیده که از نظرتان گذشته یا بعدها مطالعه خواهید فرمود و تصدیق خواهید نمود که اینها تماما قرینۀ این مجاز است پس کلمه (انفسنا) دلالت واضحى بر شدت ارتباط و اتحاد على بحسب کمالات نسبى و حسبى و خارجى علما و عملا دارد.

و شما چون اهل علم و دانش هستید و ان شاء الله از عناد و لجاج دور می‌باشید باید تصدیق نمائید که این آیۀ شریفه خود دلیل قاطعى است بر اثبات مرام و مقصود ما و از همین آیه جواب سؤال دوم شما هم داده می‌شود.

زیرا وقتى ما ثابت نمودیم که على در جمیع کمالات باستثناء نبوت خاصه و نزول وحى با خاتم الانبیاء به حکم آیۀ انفسنا شریک بوده آنگاه می‌دانیم که از جمله کمالات و مقامات و خصائص آن حضرت أفضل بودن بر جمیع صحابه و امت می‌باشد که همان افضل بر صحابه و امت بوده است بلکه به همین دلیل آیۀ شریفه و هم به حکم عقل و نقل بایستى افضل بر انبیاء و از تمام امت و صحابه باشد بدون استثناء چنانچه رسول اکرم افضل بر تمام انبیا و امت بوده است.

چون پیغمبر افضل بر انبیاء است علی هم افضل از آنها مى‌باشد

شما وقتی کتب معتبره خودتان از قبیل احیاء العلوم امام غزالی و شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید معتزلی و تفسیر امام فخر رازی و تفسیر جار الله زمخشری و بیضاوی([۳۴]) و نیشابوری و دیگران از علماء را مطالعه نمایید، می‌بینید که از رسول اکرم حدیثی نقل می‌نمایند که حضرت فرمود:

«علماء امتی کأنبیاء بنی اسرائیل»

(علماء امت من مانند انبیاء بنی اسرائیل‌اند)

در خبر دیگر فرموده:

«علماء امتی افضل من انبیاء بنی اسرائیل»

(علمای امت من افضل و بهتر از انبیای بنی اسرائیل‌اند)

 آن گاه انصافا تصدیق خواهید نمود جایی که علمای این امت به واسطه آنکه علمشان از سرچشمه علم محمدی است، مانند یا افضل و بهتر از انبیای بنی اسرائیل باشند حتما علی بن ابی طالب که منصوص است به گفتار رسول اکرم بنا بر آنچه اکابر علمای خودتان نقل نموده‌اند که فرمود: «انا مدینه العلم و علیٌّ بابها»([۳۵])، «و انا دار الحکمه و علیٌّ بابها»([۳۶]) (من شهرستان علم و خانه حکمتم و علی دروازه آن می‌باشد) افضل از انبیاء می‌باشد و هرگز در آن شک و تردید نمی‌نمایید.

و از خود علیّ وقتی سؤال این معنی را نمودند، به بعضی از جهات افضلیت اشاره فرمود.

سؤالات صعصعه از على در علت افضل بودن از انبیاء و جواب آن

در روز بیستم ماه مبارک رمضان سال چهلم هجرت که آثار مرگ بر آن حضرت ظاهر شد در اثر ضربت شمشیر زهر آب داده‌ای که اشقی الاولین و الآخرین (نظر به خبری که رسول اکرم داده بودند) عبد الرحمن بن ملجم مرادی بر فرق سر مبارکش وارد آورده بود، فرمود به فرزندش امام حسن شیعیانی که بر در خانه اجتماع نموده‌اند اجازه دهید بیایند مرا ببینند. وقتی آمدند اطراف بستر را گرفتند و آهسته به حال آن حضرت گریه می‌نمودند، حضرت با کمال ضعف فرمودند:

«سلونی قبل ان تفقدونی، و لکن خففوا مسائلکم»

(سؤال کنید از من هرچه می‌خواهید قبل از آنکه مرا نیابید، و لکن سؤالهای خود را سبک و مختصر کنید)

اصحاب هر یک سؤالی می‌نمودند و جوابهایی می‌شنیدند؛ از جلمه سؤال کنندگان صعصعه بن صوحان بود که از رجال بزرگ شیعه و از خطبای معروف کوفه و از روات بزرگی است که علاوه بر علمای شیعه، کبار از علمای خودتان حتی صاحبان صحاح، روایتهای او را از علی و ابن عباس نقل قول نموده‌اند.

در نقل و ترجمه حالات او علمای بزرگ خودتان، از قبیل ابن عبد البر در الاستیعاب([۳۷]) و ابن سعد در طبقات([۳۸]) و ابن قتیبه در معارف([۳۹]) و دیگران مشروحاتی نوشته و او را توثیق نموده‌اند که مردی عالم و فاضل و صادق و متدین و از اصحاب خاص علی بوده.

صعصعه عرض کرد: «اخبرنی انت افضل ام آدم» (مرا خبر دهید شما افضل هستید یا آدم؟)

حضرت فرمودند: «تزکیه المرء نفسه لقبیح»

قبیح است که مرد خود را تعریف و تزکیه کند و لکن از باب {وامّا بِنِعْمَهِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ}

(نعمتهایی را که خدا به تو داده نقل کن)

عرض کرد: «و لم ذلک یا امیر المؤمنین»؛ به چه دلیل افضل از آدم هستی؟

حضرت بیانی فرمود: که خلاصه‌اش این است که برای آدم همه قسم وسایل رحمت و راحت و نعمت در بهشت فراهم بود. فقط از یک شجره گندم منع گردید و او متنهی نشد و از آن شجره منهیّه خورد و از بهشت و جوار رحمت حق خارج شد، ولی خداوند مرا از خوردن گندم منع ننمود، من به میل و اراده خود، چون دنیا را قابل توجه نمی‌دانستم از گندم نخودرم.

کنایه از آنکه کرامت و فضیلت شخص در نزد خدا به زهد و ورع و تقواست. هر کس اعراض او از دنیا و متاع دنیا بیشتر است، قطعا قرب و منزلت او در نزد خدا بیشتر و منتهای زهد این است که از حلال غیر منهی اجتناب نماید.

عرض کرد: «انت افضل ام نوح؟ قال: انا افضل من نوح»

شما افضل هستید یا نوح؟ فرمود: من افضل هستم از نوح.

عرض کرد: «لم ذلک؟» چرا افضل هستید از نوح؟

فرمود: نوح قول خدا را دعوت کرد به سوی خدا اطاعت نکردند، به علاوه اذیت و آزار بسیاربه آن بزرگوار نمودند. تا درباره آنها نفرین کرد:

{رَبِّ لا تَذَرْ عَلى الْاَرضِ مِن الکافِرِینَ دَیّاراً} [نوح/۲۶]

(پروردگارا مگذار بر زمین از کافرین دیاری را.)

اما من بعد از خاتم الانبیاء با آن همه صدمات و اذیتهای بسیار فراوانی که از این امت دیدم درباره آنها نفرین نکردم و کاملا صبر نمودم (چنانچه در ضمن خطبه معروف به شقشقیه فرمود: ‌«صبرت و فی العین قذی و فی الحلق شجیً» صبر کردم در حالی که در چشم من خاشاک و در گلوی من استخوان بود. کنایه از آنکه اقرب خلق به سوی حق کسی است که صبرش بر بلا بیشتر باشد.

عرض کرد: «انت افضل ام ابراهیم؟ قال: انا افضل من ابراهیم»

شما افضل هستید یا ابا ابراهیم؟ فرمود: من افضل از ابراهیم هستم.

عرض کرد: «لم ذلک» چرا شما افضل از ابراهیم هستید:

فرمود: ابراهیم عرض کرد: { رَبِّ أَرِنی کیْفَ تُحْیِ الْمَوْتى قالَ أَوَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى وَ لکنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبی} (آیه ۲۶۰ سوره بقره، پروردگارا به من نشان بده که چگونه مردگان را زنده خواهی کرد. خداوند فرمود: آیا باور نداری؟ عرض کرد: آری باور دارم لکن می‌خواهم با مشاهده آن دلم آرام گیرد.)

ولی ایمان من به جایی رسیده که گفتم: «لو کشف الغطاء ما ازددت یقیناً» (اگر پرده‌ها بالا رود و کشف حجب گردد، یقین من زیاد نخواهد شد.) کنایه از آنکه علو درجه شخص به مقام یقین او می‌باشد که واجد مقام حق الیقین شود.

عرض کرد: «انت افضل ام موسی؟ قال: انا افضل من موسی»

شما افضل هستید یا موسى؟ فرمود: من افضل هستم. عرض کرد: به چه دلیل شما افضل از موسى هستید. فرمود: وقتى خداوند او را مأمور کرد به دعوت فرعون که به مصر برود عرض کرد: {قالَ رَبِّ إِنّی قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْسًا فَأَخافُ أَنْ یَقْتُلُونِ وَ أَخی هارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنّی لِسانًا فَأَرْسِلْهُ مَعی رِدْءًا یُصَدِّقُنی إِنّی أَخافُ أَنْ یُکذِّبُونِ} (قصص/۳۳-۳۴)

(موسی عرض کرد: ای خدا من از آنها (فرعونیان) یک نفر را کشته‌ام و می‌ترسم (که به خونخواهی و کینه دیرینه) مرا به قتل رسانند. (با این حال اگر از رسالت ناگزیرم) برادرم هارون که ناطقه‌اش از من فصیح‌تر است با من یار و شریک در کار رسالت فرما تا مرا تصدیق کند، می‌ترسم آنها تکذیب رسالتم کنند.)

اما من وقتى رسول اکرم از جانب خدا مأمورم کرد که بروم در مکه معظّمه بالاى بام کعبه آیات اول سورۀ برائت را بر کفار قریش قرائت نمایم با آنکه کمتر کسى بود که برادر یا پدر یا عم یا خال یا یکى از اقارب و خویشانش بدست من کشته نشده باشند مع ذلک ابدا خوف نکردم اطاعت امر نموده تنها رفتم مأموریت خود را انجام دادم آیات سورۀ برائت را بر آنها خواندم و مراجعت نمودم.

کنایه از آنکه فضیلت شخص با توکل به خداست هر کس توکلش بیشتر است فضیلت او بیشتر است، موسى اتکاء و اعتماد به برادرش نمود ولى امیر المؤمنین توکل کامل به خدا و اعتماد به کرم و لطف عمیم ذات ذو الجلال حق نمود.

قال: انت افضل ام عیسى؟ قال: انا افضل من عیسى. قال: لم ذلک؟

 عرض کرد: شما افضل هستید یا عیسى فرمود: من افضل از عیسى هستم. عرض کرد: براى چه شما افضل هستید؟ فرمود: پس از آنکه مریم به واسطه دمیدن جبرئیل در گریبان او به قدرت خدا حامله شد همین‌که موقع وضع حمل رسید وحى شد به مریم که: «اخرجى عن البیت فان هذه بیت العباده لا بیت الولاده» از خانه بیت المقدس بیرون شو زیرا که این خانه محل عبادت است نه زایشگاه و محل ولادت و زائیدن، فلذا از بیت المقدس بیرون رفت در میان صحرا پاى نخله خشکیده عیسى به دنیا آمد.

اما من، وقتى مادرم فاطمه بنت اسد را درد زائیدن گرفت در حالتى که وسط مسجد الحرام بود به مستجار کعبه متمسک گردیده و عرض کرد الهى بحق این خانه و بحق آن کسى که این خانه را بنا کرده این درد زائیدن را بر من آسان گردان همان ساعت دیوار خانه شکافته شد مادرم فاطمه را با نداى غیبى دعوت به داخل خانه نمودند که: «یا فاطمه ادخلى البیت» فاطمه مادرم وارد شد و من در همان خانه کعبه به دنیا آمدم کنایه از آنکه در مرتبه اول شرف مرد به حسب و نسب و طاهریت مولد است هر که روح و نفس و جسد او پاکیزه است او افضل است.

(از این امر پروردگار به فاطمه در دخول کعبه معظّمه و نهى از مریم از وضع حمل در بیت المقدس با توجه به شرافت مکه معظّمه بر بیت المقدس شرافت فاطمه بر مریم و شرافت على بر عیسى على نبیّنا و آله و علیه السلام معلوم می‌شود)([۴۰]).

 

[۱]. ابن النجار البغدادى در کتاب ذیل تاریخ بغداد ۵/۴۹/۱۱۶۵، عمر بن حماد البغدادی) چنین آورده است:

هموم الرجال فى امور کثیره

 

  و همى من الدنیا صدیق مساعد

 

یکون روح بین جسمین قسما

 

  فجسماهما جسمان و الروح واحد[۱]

 

«محقق»

[۲]. فیض القدیر شرح جامع الصغیر، الماوی، ۲/۳۹۷، تفسیر آلوسی، آلوسی، ۲/۱۶۴، ذیل آیه ۲۳۹، سوره بقره. «محقق»

[۳]. تفسیر الکبیر، فخر رازی، ۸/۸۰، ذیل آیه ۶۱، سوره آل عمران المسأله الثانیه.

[۴]. الکشف و البیان، ثعلبی، ۳/۸۵، ذیل همین آیه.

[۵]. در المنثور، سیوطی، ۲/۶۹-۷۰ ذیل همین آیه.

[۶]. انوار التنزیل، بیضاوی، ۱/۲۶۱، ذیل همین آیه.

[۷]. الکشاف، زمخشری، ۱/۳۶۱-۳۶۲، ذیل همین آیه.

[۸]. صحیح مسلم، ۴/۱۸۷۱، ح ۳۲، کتاب فضائل الصحابه، باب من فضائل علیّ.

[۹]. مناقب ابن مغازلی، ص۳۱۸، ح ۳۶۲، قوله تعالی: {وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ إِنَّ اللّهَ کانَ بِکُمْ رَحیمًا} (نساء/۲۹)

[۱۰]. تا آنجا که ما جست و جو کردیم شأن نزول این آیه را در حلیه الاولیاء نیافتیم، لکن ابو نعیم اصفهانى در کتاب ما نزل من القرآن فی علی ذیل همنى آیه با استفاده از النور المشتعل، ص۴۹-۵۵، ح ۳) به حدیثى که دیگران ذیل این آیه نقل کرده‌اند اشاره کرده‌است.

[۱۱]. الفصول المهمه، ابن صباغ‌مالکی، ۱/۱۲۷- ۱۳۰، ۱۳۲، بعد از مقدمه مؤلف، من هم اهل البیت فى المباهله.

[۱۲]. فرائد السمطین، حموینی، ۲/۲۳-۲۴، ح۳۶۵، سمط۲، باب ۴٫

[۱۳]. مناقب خوارزمی، ص۱۵۹-۱۶۰، ح ۱۸۹، فصل ۱۴٫

[۱۴]. ینابیع الموده، قندوزی، ۱/۴۳، ح۲۲، مقدمه.

[۱۵]. تذکره الخواص، سبط ابن الجوزی، ص۲۴، باب ۲٫

[۱۶]. مطالب السؤول، محمد بن طلحه شافعی، ‌ص۸۰ و۸۳، باب ۱، فصل ۵٫

[۱۷]. کفایه الطالب، گنجى شافعی، ‌ص۲۸۸، ‌باب ۷۱٫

[۱۸]. صواعق المحرقه، ابن حجر مکی، ص۱۴۵، باب ۱۱، فصل ۱ آیه ۱٫

و نیز حاکم نیشابورى در معرفه علوم الحدیث، ‌ص۵۰، نوع ۱۷ می‌نویسد:

و قد توترت الاخبار فى التفاسیر عن عبد الله بن عباس و غیره ان رسول الله اخذ یوم المباهله بید على و حسن و حسین و جعلوا فاطمه‌ورائهم. ثم قال:‌ هؤلاء‌ أبنائنا و انفسنا و نسائنا، فلهموا انفسکم و ابنائکم و نسائکم، ثم نبتهل فنجعل لعنه الله على الکاذبین.

واحدى نیشابورى در اسباب النزول، ص۶۸، ذیل آیه۶۱، سوره‌ آل عمران و جصاص در احکام القرآن، ‌۲/۲۹۵- ۲۹۶، ذیل همین آیه می‌نویسد:

فنق رواه السیر و نقله‌ الاثر، لم یختلفوا فیه ان النبى اخذ بید الحسن وا لحسین و على و فاطمه‌ثم دعا النصارى الذین حاجوه الى المباهله فاحجموا عنها

ترمذى در الجامع الصحیح، ص۷۹۸، ح ۲۹۹۹، کتاب التفسیر، و من سوره آل عمران؛ ابن حجر عسقلانى در فتح الباری۷/۷۴، کتاب فضائل الصحابه باب مناقب علىّ بن ابى طالب؛ ‌زرندى در نظم درر السمطین، ص۱۰۸، سمط۱، قسم۲، مناقب علىّ بن ابى طالب، ‌ذکر محبه الله و رسوله لعلیّ، و محبته لهما، بیهقى در السنن الکبری؛ ۷/۶۳، کتاب النکاح، باب الیه ینسب اولاد بناته؛‌ابن اثیر در جامع الاصول، ۹/۴۷۰، ح ۶۴۷۹، کتاب الاول فى الفضائل، باب ۴، فصل ۲، فرع ۲، قسم ۱، فضائل علىّ بن ابى طالب. و نیز در ۱۰/۱۰۰، ح ۶۶۸۸، کتاب الاول فى الفضائل، باب ۴، فصل ۳، فى فضائل اهل البیت؛ ابن اثیر در اسد الغابه، ۴/۲۶، شرح حال علىّ بن ابى طالب؛ شبلنجى در نور الابصار، ص۲۲۳و ۲۴، باب ۲؛ حاکم حسکانى در شواهد التنزیل، ۱/۱۵۵-۱۶۷، ح ۱۶۸-۱۷۶، ذیل همین آیه؛ محمد بن جریر طبرى در جامع البیان؛ ۳/۴۰۸-۴۱۰، ح ۵۶۶۸، ۵۶۶۹، ۵۶۷۴، ۵۶۷۵، ذیل همین آیه؛ ابن کثیر در تفسیر القرآن العظیم، ۱/۳۱۹، ذیل همین آیه؛ قرطبى در الجامع لاحکام لاقرآن، ۴/۱۰۴، ذیل همین آیه؛ شوکانى در فتح القدیر، ۱/۳۴۷-۳۴۸، ذیل همین آیه؛ ابن الجوزى در زاد المسیر، ۱/۳۳۹، ذیل همین آیه؛ نیشابورى در غرائب القرآن، ذیل همین آیه (هامش جامع البیان طبری، ۳/۲۱۳-۲۱۴)؛ ذهبى در تاریخ اسلام، (عهد خلفاء راشدین) ص۶۲۷؛ شرح حال علىّ بن ابى طالب؛ به الفاظ و عبارات گوناگون، شأن نزول این آیه را در روز مباهله و در شأن اهل بیت می‌دنند. گرچه این حدیث به الفاظ و عبارات گوناگون، نقل شده است، لکن در اینجا به متن دو حدیث اشاره می‌کنیم:

یک: عن سعد بن ابى وقاص قال: لما نزلت هذه الآیه {نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ } دعا رسول الله علیا و فاطمه و حسنا و حسینا فقال: اللهم هؤلاء اهلی.

دو: قال جابر: فدعاهما الى الملاعنه فواعداه على الغد، فغدا رسول اله و اخذ بید على و فاطمه والحسن و الحسین، ثم ارسل الیهما فأبیا ان یجیباه و أرا له فقال: و الذى بعثنى بالحق لو فعلا لأمطر لاوادى علیهما ناراً. قال جابر: فیهم نزلت {تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ} قال جابر: {وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ} رسول الله و على و ابنائن الحسن و الحسین و نسائنا فاطمه.

[۱۹]. الکشاف، زمخشری، ۱/۳۶۳، ذیل آیه ۶۱ سوره آل عمران.

زمخشرى می‌نوسید:

و فى دلیل لا شیء اقوى منه على فضل اصحاب الکساء^

[۲۰]. مسند احمد بن حنبل، ۴/۱۶۴-۱۶۵، مسند حبشى بن جناده.

[۲۱]. مناقب ابن مغازلی، ص۲۲۱-۲۲۹، ح ۲۶۷- ۲۷۵، قوله على من و انا منه.

ابن مغازلى این حدیث را با طرق و الفاظ گوناگون نقل کرده است.

[۲۲]. سنن ابن ماجه، ۱/۴۴، ح ۱۱۹، مقدمه باب فى فضائل اصحاب رسول الله، فضل علىّ بن ابى طالب.

[۲۳]. الجامع الصحیح، ترمذی، ص۹۷۹، ح ۳۷۲۸، کتاب المناقب، باب مناقب على بن ابی‌طالب.

[۲۴]. صواعق المحرقه ابن حجر مکی، ص۱۲۲، ح ۶، باب ۹، فصل ۲٫

[۲۵]. پیشتر به آن اشاره شد.

[۲۶]. کفایه الطالب، گنجى شافعی، ص۲۷۴- ۲۷۶، باب ۶۷٫

[۲۷]. ینابیع الموده، قندوزى حنفی، ۱/۱۶۹، ح ۱۰، باب۷٫

[۲۸]. همان، ۱/۱۷۱، ح ۱۸، باب.

[۲۹]. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ۱۳/۲۶۱، خطبه ۲۳۸، (قاصعه)، القول فى اسلام ابى بکر و علی. ابن ابى الحدید در ضمن حدیثى این جمله را از پیامر اکرم نسبت به امیر المؤمنین نقل می‌کند: (انه منى و انا منه). و نیز در ۷/۲۱۹، خطبه ۱۰۸ و ۱۹۰٫

تا آنجا که ما جستجو کردیم این حدیث را به این ترتیب که مؤلف نقل کرده است در مجامع حدیثى نیافتیم. آنچه مؤلف به عنوان یک حدیث نقل کرده است در واقع ممکن است متشکل از سه حدیث باشد.

جمله «على منى و انا منه» بخشى از حدیثى است که به برخى از منابع آن اشاره کردیم و به برخى دیگر نیز اشاره خواهیم کرد. جمله «على منى بمنزله الرأس من البدن» حدیثى است که خطیب بغدادى در تاریخ بغداد، ۷/۱۲، رقم ۳۴۷۵، شرح حال ایوب بن یوسف ابو القاسم البزاز، ابن عساکر در تاریخ دمشق، ۴۲/۳۴۴، رقم ۴۹۳۳، شرح حال علىّ بن ابى طالب، سیوطى در جامع الصغیر، ۲/۱۷۷، ح ۵۵۹۶، حرف العین، متقى هندى در کنز العمال، ۱۱/۶۰۳، ح ۳۲۹۱۴، کتاب الفضائل، باب ۳، فصل۲، فضائل على، قندوزى در ینابیع الموده، ۲/۷۷، ح ۷۲، باب ۵۶، صالحى شامى در سبل الهدی و الرشاد، ۱۱/۲۹۷، جماع ابواب ذکر العشره، باب ۱۰ با این لفظ نقل کرده‌اند:

عن البراء عن رسول الله قال: على منى بمنزله رأسى من بدنی.

جمله «من اطاعه فقد اطاعنى و من اطاعنى فقد اطاع الله» حدیثى است که در مجلس دوم به منابع ان اشاره کردیم.

[۳۰]. این روایت بخشى از در کتب اهل تسنن به عبارت نزدیک به هم ذکر شده است که به بعضى از آنها اشاره می‌کنیم.

عبد الله بن عدى در کتاب الکامل (۴/۲۲۹، شماره ۷۹/۱۰۴۶، عبد الله بن داهر بن یحى بن داهر الرازی) از ابن عباس چنین نقل کرده ست:

«… عن النبى انه قال: لأم السلمه: یا ام سلمه ان علیا لحمه من لحمى و دمه من دمى و هو منى بمنزله هارون من موسى الا انه لا نبى بعدی»

ابن عساکر نیز در کتاب تاریخ مدینه دمشق، (۴۲/۴۲) این روایت را به همین صورت نقل کرده و فقط در آخرآن چنین آورده است: «… غیر انه لا نبى بعدی» و در همان جلد ص۱۶۹، به همان صورت که در الکامل ذکر شده آورده است. ذهبى نیز در کتاب میزان الاعتدال (۲/۳۴۱۶) نیز این روایت را از ابن عباس ازام سلمه همچنین نقل کرده «ان علیا لحمه من لحمی، و دمه من دمی» و ابن حجر در لسان المیزان (۳/۲۸۳) روایت را به همین صورت ذکر کرده است. «محقق»

[۳۱]. موده القربی، سید على همدانی، موده۸٫ با استفاده از (ینابیع الموده، قندوزی، ۲/۳۰۸، ح۸۷۹، باب ۵۶)

[۳۲]. ینابیع الموده، قندوزی، ۱/۱۷۲و ۱۷۳، ح ۲۲، باب ۷٫

قندوزى ابتداى حدیث را این گونه آورده است:

و فى المناقب: عن جابر بن عبد الله قال: لقد سمعت رسول الله یقول: ‌فى على خصالا لو کانت واحده منه فى رجل اکتفى بها فضلا و شرفاً. قوله من کنت مولاه فعلى مولاه

و نیز خطیب بغدادى در تاریخ بغداد، ۴/۱۴۰، رقم ۱۸۲۲، شرح حال احمد بن داود ابوجعفر السراج، حاکم نیشابوری، در المستدرک على الصحیحین، ۳/۱۳۰، ح ۴۶۱۴، کتاب معرفه الصحابه، مناقب علىّ بن ابى طالب، ذکر اسلام امیر المؤمنین علیّ، ابو نعیم اصفهانی، در حلیه الاولیاء، ۶/۲۹۴، رقم ۳۸۵، شرح حال جعفر الضبیعی، ابو یعلى موصلى در مسند ابى یعلی، ۱/ ۲۹۳ ح۳۳۵، مسند ابو خیثمه (عبید الله) طبرانى در معجم الکبیر، ۴/۱۶، ح ۳۵۱۱ و ۳۵۱۳، احادیث حبشى بن جناده، ابن عساکر در تاریخ دمشق، ۴۲/۶۳، ۱۸۹، ۱۹۷، ۱۹۸، ۳۴۵ رقم ۴۹۳۳، شرح حال علىّ بن ابى طالب، مزى در تهذیب الکمال، ۵/۳۵(، رقم ۱۰۷۵، شرح حال حبشى بن جناده بن نصر السلولی، ابن جوزى در تذکره الخواص، ص۴۲ و ۴۳، باب ۲، حدیث فى قرائته البرائه، باب مناقب علىّ بن ابى طالب، فصل دوم، ذهبى در سیر اعلام النبلاء، ۸/۲۱۲؛ رقم ۷، شرح حال شریک بن عبد لاله او عبد الله النخعی، ذهبى در تذکره الحفاظ، ۲/۴۵۵، رقم ۴۶۲، شرح حال سوید بن سعید، ذهبى در تاریخ الاسلام، (عهد خلفاء راشدین) ۳/۶۳۰، شرح حال علىّ بن ابى طالب، ابن ابى شیبه در المصنف، ۷/۴۹۵ و ۵۰۴، ح ۸و ۵۸، کتاب افضائل فضائل علىّ بن ابى طالب ابن حجر مکى در الصواعق الحرقه، ص۱۲۲، باب ۹، فصل ۲، ح۶، و ص۱۲۴ح۲۵، سیوطى در جامع الصغیر، ۲/۱۷۷، ح ۵۵۹۵، حرف العین، مناوى در فیض القدیر، ۴/۴۷۰، ح۵۹۵، حرف العین زرندى در نظم درر السمطین، ص۷۹، سمط ۱قسم ۲ مناقب علىّ بن ابى طالب، ذکر نسبه من رسول الله متقى هندى در کنز العمال، ۱۱/۶۰۳، ح ۳۲۹۱۳، کتاب الفضائل، باب ۳، فصل ۲ فضائل على و ۱۳/۱۴۲، ح ۳۶۴۴۴، کتاب الفضائل. بعد از باب ۱۰، باب فضائل الصحابه، فضائل على شبلنجى در نور الابصار، ص۱۶۰، باب ۱، فصل فى ذکر مناقب سیدنا على بن ابیطالب، ابن کثیر در البدایه والنهایه، ۵/۲۳۲، حوادث سال ۱۰هجری، فصل فى ایراد شیء من فضائل امیر المؤمنین علىّ بن ابى طالب، حدیث آخر فى رد الشمس، محمد بن طلحه شافعى در مطالب السؤول، ص۸۵، باب ۱ فصل ۵، نسائى در فضائل الصحابه، ص۱۵، ح ۴۳و ۴۴، فضائل على و احمد بن حنبل در فضائل الصحابه، ۲/۵۹۴ و ۵۹۹، ح ۱۰۱۰و ۱۰۲۳، فضائل علىّ بن ابى طالب، ضمن احادیث گوناگون و با الفاظ مختلف به این حدیث اشاره کرده‌اند که پیامبر اکرم فرمود: «على منى و انا منه»

[۳۳]. و فى مناقب على بن الحسن عن على الرضا عن ابیه عن آبائه عن امیر المؤمنین على قال: ان رسول الله خطبنا فقال: ایها الناس انه قد اقبل الیکم شهر الله بالبرکه و الرحمه و المغفرهو ذکر فضل شهر رمضان. ثم بکی. فقلت: یا رسول لله ما یبکیک؟ قال: یا على ابکى لما یستحل منک فى هذا الشهر. کأنى بک و انت ترید ان تصلى و قد انبعث اشقى الاولین و الآخرین شقیق عاقر ناقه صالح یضربک ضربه على رأسک، فیخضب بها لحیتک. فقلت: یا رسول الله و ذلک فى سلمه من دینی؟ قال: فى سلامه من ندینک. قلت: هذا من مواطن البشرى و الشکر. ثم قال: یا على من قتلک فقد قتلنى و من ابغضلک فقد ابغضنى و مسبک فقد سبنی، لانک منى کنفسی، روحک من روحى و طینتک من طنتی، و ان الله تبارک و تعالى خلقنى و خلقک من ونوره و اصطفانى و صطفک فاختارنى لنبوه و اختارک للإمامه. فمن انکر امامتک فقد انکر نبوتی. یا على انت وصیى و وارثى و ابو ولدى و زوج ابنتی، امرک امر و نهیک نهیی. اقسم بالله الذى بعثنى بالنبوه و جعلنى خیر البریه انک لحجه الله على خلقه و امینه على سره و خلیفه الله على عباده.

ینابیع الموده، قندوزی، ۱/۱۶۷، ح ۵، باب ۷٫

[۳۴]. این حدیث با همین الفاظ در مجامع روایى شیعى فراوان است. در کتب اهل تسنن نیز به دو صورت نقل شده است. گاهى به متن حدیث تصریح کرده‌اند: مانند:

المحصول، فخر رازی، ۵/۷۱، الکلام فى القیاس، مسئله ۳، قسم۱، دلیل ۳؛ ینابیع الموده، قندوزی، ۳/۳۵۳، باب ۸۷؛ تاریخ ابن خلدون، ۱/۳۲۵، مقدمه، فصل ۵۲؛ سبل الهدی و الرشاد، ۱۰/۳۳۷، جماع ابواب خصائص فى فوائد تتعلق بکلام عن الخصائص باب ۳؛ کفایه الطالب، گنجى شافعی، ص۳۸۳، باب ۱۰۰ فیض القدیر، مناوی۱/۲۱، مقدمه.

گاهى نیز مانند بیضاوى در تفسیر، ۳/۱۴۹، ذیل آیه ۵۲، سوره حج به طور ضمنى به این حدیث اشاره کرده‌اند. بیضاوى حدیث را این گونه نقل کرده‌ است:

الرسول من بعثه الله بشریعه مجدده یدعوا الناس الیها، و النبى یعمه و من بعثه لتقریر شرع سابق کأنبیاء بنى اسرائیل الذین کانوا بین موسى و عیسى و لذلک شبه النبى علماء امته بهم.

[۳۵]. در مجلس دهم خواهد آمد.

[۳۶]. در مجلس دهم خواهد آمد.

[۳۷]. استیعاب، ابن عبد البر، ۲/۷۱۷، رقم ۱۲۱۱، شرح حال صعصعه بن صوحان العبدی.

ابن عبد البر می‌نویسد:

کان مسلما على عهد رسول الله لم یقله و لم یره، صغر عن ذلک و کان سیدا من سادات قومه عبد القیس و کان فصیحا خطیبا و عاقلا لسنا دیّنا فاضلا بلیغا یعدّ فى اصحاب على.

[۳۸]. الطبقات الکبری، ابن سعد، ۶/۲۴۴، رقم ۲۲۱۳، شرح حال صعصعه صوحان ابن سعد این گونه می‌نویسد:

و کان من اصحاب الخطط بالکوفه و کان خطیبا و کان من اصحاب علىّ بن ابى طالبو قد روى صعصعه عن علىّ بن ابى طالبو کان ثقه قلیل الحدیث.

[۳۹]. المعارف، ابن قتیبه ص۴۰۲، بنو صوحان می‌نویسد:

احد خطباء العرب کان من کبار اصحاب علیّ، قتل اخواه یوم الجمل فأخذ صعصعه الرایهو ثقه ابن سعد وکان شریفا مطاعا امیرا فصیحا مفوها

[۴۰]. این روایت در کتب شیعه (اللمعه البیضاء، تبریزی، انصاری، ص۲۲۰-۲۲۱، فصل فى فضائل اهل البیت، انوار النعمانیه، ۱/۲۷) مرحوم آیت الله مرعشى نجفى در کتاب شرح احقاق الحق (۵/۴۷ تا ۴۹، الحدیث التاسع و الستون) به نقل از علامه محدث و عارف شیخ جمال الدین محمد بن احمد حنفى موصلى مشهور به این حسنویه، در کتاب «بحر المناقب» خود روایتى از مناظره حده دختر حلیمه سعدى با حجاج بن یوسف ثقفى نقل کرده است که به مقایسه بین على با پیامبران پرداخته و در آن به آیات قرآن و روایات متفق علیه شیعه و اهل تسنن در فضیلت آن حضرت استشهاد شده است، اصل روایت چنین است:

روى جماعه ثقات انه لما وردت حره بنت حلیمه السعدیه على الحجاج بن یوسف الثقفى و مثلت بین یدیه فقال لها: انت حره بنت حلمه السعدیه؟ فقالت: له راسه من غیر مؤمن؟ فقال لها: الله جاء بک فقد قیل علیک انک تفضلین علیا على ابى بکر و عمر و عثمان؛ قالت: لقد کذب الذى قال انى افضله على هؤلاء خاصه. قال: و على من غیر هؤلاء؟ قالت: أُفضله على آدم و نح و لوط و ابراهیم و موسى و داود و سلیمان و عیس بن مریم. فقال رها: اقول لک انک تفضلیه على الصحابه فتزیدن علیهم سبعه من الانبیاء من اولى العزم؟ فانى لم تأتنى ببیان ما قلت و الا ضربت عنقک.

فقالت: ما انا فضلته على هؤلاء الانبیاء بل الله عزوجل فضله فى القرآن فى قوله تعالى فى حق آدم {وَ عَصىٰ آدَمُ رَبَّهُ فَغَوىٰ} (طه/۱۲۱) و قال فى حق على {وَ کانَ سَعْیُهُ مَشْکُوراً} (انبیاء/۲۲) فقال: احسنت یا حره؛ فبم تفضله على نوح و لوط؟ قالت: الله تعالى فضله علیهما بقوله: {ضَرَبَ الله مَثَلاً لِلَّذینَ کَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ کانَتا تَحْتَ عَبْدَیْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَیْنِ فَخانَتاهُما} و علىّ بن ابى طالب کان ملائکه (ملاکه) تحت سدره المنتهى زوجته بنت محمد فاطمه الزهراء الذى یرضى الله لرضها و یسخط لسخطها، فقال الحجاج: احسنت یا حره، فبم تفضله على ابى الانبیاء ابراهیم خلیل الله؟ فقالت: الله و رسوله فضله بقوله: { وَ إِذْ قالَ إِبْراهیمُ رَبِّ أَرِنى کَیْفَ تُحْى الْمَوْتى قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى وَ لکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبی} (بقره۲۶۰)، و امیر المؤمنین قال قولا لم یختلف فیه احد من المسلمین «لو کشف الغطاء ما ازددت یقیناً» و هذه کلمه لم یقلها قبله و لا بعده احد. قال: احسنت یا حره فبم تفضلیع على موسى نجى الله؟ قالت: یقول الله عزوجل { فَخَرَجَ مِنْها خائِفًا یَتَرَقَّبُ} (قصص/۲۱) و علىّ بن ابى طالب بات على فراش رسول اله و لم یخف حتى انزل الله فى حقه {وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یَشْرى نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ الله} (بقره/۲۰۷) قال: أحسنت یا حره، قال فبم تفضلت على داود؟ قالت: الله فضله علیه بقوله: { یا داوُودُ إِنّا جَعَلْناکَ خَلیفَهً فِى اْلأَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النّاسِ بِالْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى} (ص/۲۶) قال لها:‌فى اى شیء کانت حکومته؟ قالت: فى رجلین احدهما کان له کرم و الآخر غنم؛ فنفشت الغنم فى الکرم فرعته فاحتکما الى داود فقال تباع الغنم و ینفق ثمنها على الکرم حتى یعود الى ما کان علیه. فقال له ولده: لا یا ابه بل نأخذ من لبنها و صوفها فقال الله عزوجل: {فَفَهَّمْنها سُلَیمانَ} و ان مولانا امیر المؤمنین قال: «إسألونى عما فوق إسألونى قبل ان تفقدونی» و انه دخل على انبى یوم فتح خیبر؛ فقال النبى للحاضرین: «افضلکم و اعلمکم علیّ» فقال لها احسنت یا حره فبم تفضلیه على سلمان؟ قالت: الله فضله علیه بقوله: {هَبْ لى مُلْکًا لا یَنْبَغى لأَحَدٍ مِنْ بَعْدی} (ص۳۵) و مولانا على قال: «یا دنیا قد طلقتک ثلاثا لا رجعه لى فیک» فعند ذلک انزل الله علیه { تِلْکَ الدّارُ اْلآخِرَهُ نَجْعَلُها لِلَّذینَ لا یُریدُونَ عُلُوًّا فِى اْلأَرْضِ وَ لا فَسادًا} (قصص/۸۳) قال: احسنت یا حره فیم تفضلیه على عیسى؟ قالت: الله فضله علیه بقوله {وَ إِذْ قالَ الله یا عیسَى ابْنَ مَرْیَمَ ءَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنّاسِ اتَّخِذُونى وَ أُمِّى إِلهَیْنِ مِنْ دُونِ الله قالَ سُبْحانَکَ ما یَکُونُ لى أَنْ أَقُولَ ما لَیْسَ لى بِحَقٍّ إِنْ کُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ ما فى نَفْسى وَ لا أَعْلَمُ ما فى نَفْسِکَ…} (مائده/۱۱۶) فأخر الحکومه و مولانا امیر المؤمنین لما ادعوا النصیریه فیه ما ادعوا و هم اهل النهروان قاتلهم و لم یؤخر حکومتهم فهذه کانت فضائله لا تعدل بفضائل غیره. قال: أحسنت یا حرّه، خرجت من جوابک و لو لا ذلک لکان ذلک ثم اجازها و اعصاها و سرحها تسریحا حسنا و رحمه الله علیها فى قوله عزوجل {اتقوا الله و کونوا مع الصادقین} (توبه/۱۱۹)

این روایت در کتب شیعه نیز ذکر شده است (الفضائل، شاذان بن جبرئیل القمى ص۱۳۸، خبر حره السعدیه مع الحجاج؛ بحار الانوار، علامه مجلسی، ۴۶/۱۳۴، الباب الثامن قصه حره بنت حلیمه السعدیه و الحجاج) «محقق»

منبع: برگرفته از کتاب شیهای پیشاور جلد ۲؛ اختصاصی مجمع جهانی شیعه شناسی 

http://shiastudies.com/fa

 

ارسال یک دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.