احمد بن حنبل و دیدگاههاى او درباره تکفیر
احمد بن حنبل و دیدگاههاى او درباره تکفیر
حسن اسکندرى*[۱]
چکیده
احمد ابن حنبل به عنوان پدر معنوى جنبشهاى سلفیه رویکردى جدید در بینش و رفتار سیاسى، در انتقاد از مخالفانش داشت. او در پى حکومت و قدرت نبود، اما در مقابل مخالفان خود، همچون جهمیه، زبان به تکفیر گشود و عقیده خلق قرآن را کفر دانست، البته با روى کار آمدن متوکل که شیفته ابنحنبل بود، در پى انتقام از مخالفان و توجیه نظرى و عملى خشونت نبود. سلفیه در برخى از عقاید، همچون نفى توسل و تبرک، با احمد بن حنبل تفاوت دارند. در این مقاله رویکرد ابنحنبل درباره تکفیر را بررسى کرده و برخى از تفاوتهاى آن را با سلفیان برمىشمریم.
کلیدواژگان: احمد بن حنبل، تکفیر، جهمیه، خلق قرآن، زندیق، نفى عقل، متکلمان، توسل، سلفیه.
مقدمه
اهل سنت، از نظر فقهى پیرو یکى از مذاهب چهارگانهاند، که به ترتیب تاریخى عبارتند از: مذهب حنفى که «ابوحنیفه» (۸۰ تا ۱۵۰ ق) بنیانگذارش است؛ مذهب مالکى که «مالک بن انس» (۹۳ تا ۱۷۹) آن را شکل داد؛ مذهب شافعى که بنیان گذار آن «محمد بن ادریس شافعى» (۱۵۰ تا ۲۰۴ ق) بود؛ و مذهب حنبلى که «احمد بن حنبل» (۱۶۴ تا ۲۴۱ ق.) آن را بنیان نهاد.
از نظر کلامى نیز اهل سنت داراى مکتبهاى کلامى مختلفى هستند، از آن جمله: مذهب اشعرى (متوفى ۳۲۴)، مکتب ماتریدى (متوفى ۳۳۳)، طحاوى (متوفى ۳۳۱) و درگذشته، معتزله بوده است. البته امروز، نو معتزلیان را نیز باید در ردیف مکاتب کلامى جدید شمرد.
آنچه بررسى شخصیت و اندیشه احمد بن حنبل را در میان مذاهب اسلامى ضرورى مىکند، مدعاى بسیارى از تکفیرىها و وهابیان مبنى بر پیروى آنان از احمد بن حنبل است. آنها با این ادعا مىکوشند براى خود اصل و ریشهاى فراهم کنند؛ اما بخش دیگرى از حنبلیان هرگز آنان را به رسمیت نشناختهاند.
در این مقاله، اندیشه و روش احمد بن حنبل در مقابله با مخالفان خویش و میزان تأثیر اندیشههاى او بر آیندگان و نیز درستى و نادرستى ادعاى سلفیان تکفیرى و وهابى در انتساب خود به این مذهب، بررسى خواهد شد.
فصل اول: زندگانى و آثار احمد
الف. زندگانى
احمد بن حنبل بن هلال شیبانى مروزى، در سال ۱۶۴ قمرى در شهر بغداد به دنیا آمد.[۲] پدرش نظامى بود و پیش از تولد وى، در مرو- از نواحى خراسان- درگذشت ومادرش در حالى که به او باردار بود، به بغداد رفت.[۳] احمد در شانزده سالگى به سماع حدیث روى آورد.[۴] از آن پس، زندگى احمد با حدیث گره خورد. ابتدا در شهر بغداد، که در آن زمان، دوران شکوفایى علمى خود را مىگذراند، به سماع جدى حدیث پرداخت و سپس به کانون محدثان، یعنى بصره، کوفه، حجاز، یمن و شام سفر کرد و از بسیارى از شخصیتهاى اهل حدیث، همچون «وکیع» و «اسحق بن راهویه» حدیث شنید.[۵] احمد در سال ۲۴۱ ق. در هفتاد و هفت سالگى، پس از یک دوره بیمارى سخت، چشم از جهان فرو بست.
در پى حاکمیت بنىامیه و بنىعباس، ریشههاى انحطاط در جامعه اسلامى گسترش یافته و در زوایاى مختلف آن رسوخ کرد. سده دوم هجرى، دوران تحولات بنیادین اندیشه و عمل در جهان اسلام بود. ورود اندیشههاى بیگانه، جلوگیرى از نقل و تدوین حدیث و سنت، حاکمان فاسد، انباشت ثروت ناشى از فتوحات و انزاوى کانون علم پیامبر (ص)، یعنى اهل بیت:، جامعه اسلامى را با بحرانهایى اساسى روبهرو کرده بود. از زمینههاى تقویت ظاهرگرایى و بنیادگرایى مىتوان به گرایش عام به معنویت در برخى جوامع پس از غلبه فرهنگ مادىگرایى اشاره کرد. فشارهاى ناشى از نزاع بر سر مسئله خلق قرآن، تفتیش عقاید به حکم مامون و دیگر خلفاى عباسى و اجبار همه عالمان اسلامى بر موافقت با نظریه خلق قرآن، افکار عمومى را سرخورده کرده بود.
شهرستانى درباره ریشه شکلگیرىِ اندیشه حنبلى مىنویسد:
اعلم أن السلف من اصحاب الحدیث لمّا رأوا توغّل المعتزله فى علم الکلام و مخالفه السنه التى عهدوها من الائمه الراشدین و نصرهم جماعهٌ من امراء بنى امیه على قولهم بالقدر و جماعه من خلفاء بنى العباس على قولهم بنفى الصفات و خلق القرآن تحیّروا فى تقریر مذهب اهل السنه و الجماعه من ائمهالسلف فَجَروا على منهاج السلف المتقدمین علیهم من اصحاب الحدیث مثل مالک بن انس، مقاتل بن سلیمان و سلکوا طریق السلامه فقالوا: نؤمن بماورد به الکتاب والسنه و لا نتعرض للتأویل …؛[۶]
پیشینیان از اهل حدیث هنگامى که گزافه گویىهاى معتزله را در علم کلام دیدند و نیز مخالفت آنان، با روشى که در میان خلفاى راشدین متداول بود را، ملاحظه کردند و از سوى دیگر گروهى از خلفاى بنى امیه با مطرح کردن مسئله «قضا و قدر» و عدهاى از خلفاى بنى عباس با مسئله «نفى صفات» و «مخلوق بودن قرآن» به یاریشان شتافتند. در فهم مذهب اهل سنّت به تردید افتادند، بنابراین، بر روش متقدّمین از اصحاب حدیث، مانند: مالک بن انس، مقاتل بن سلیمان حرکت کردند و راه امن را پیمودند و گفتند: به آنچه در کتاب و سنّت آمده ایمان مىآوریم و به تأویل نمىپردازیم.
چنان که شهرستانى به وضوح اشاره مىکند، شکلگیرىِ اهل حدیث و تقلید آنان از سلف صالحِ خود، در نتیجه زیادهروى معتزله در مسیر پیشروى بود.
آنچه بیش از همه، روابط میان اهل حدیث و معتزله را آشفته کرد، مسئله حدوث و قدم قرآن بود. معتزلیان قائل به خلق قرآن بودند، زیرا اعتقاد به قدیم بودن قرآن را، با اصل توحید ناسازگار مىدانستند. در نگاه آنان، چنین اعتقادى ریشه در مسیحیت داشت؛ مسیحیان نیز عیساى کلمه الله را قدیم مىدانند و این اندیشه از آموزههاى مسیحى به جهان اسلام وارد شده بود. آنان در این زمینه به آیاتى نیز استناد مىکردند.[۷]
مأمون حساسیت ویژهاى به این موضوع داشت و به شدت بر اهل حدیث سخت مىگرفت. والیان مأمون، به دستور او، عالمان و قاضیان و اندیشمندان هر شهر را جمع مىکردند و از آنان به مخلوق بودن قرآن اقرار مىگرفتند؛ اگر کسى اقرار نمىکرد، تنبیه و از مسئولیتهاى اجتماعى محروم مىشد. در این شرایط، محدثان از بیم جان و مقام،بر خلاف اعتقاد قلبى، به مخلوق بودن قرآن اقرار کردند، در این میان، تنها احمد بن حنبل اقرار نکرد و به همین علت، زندانىشدنهاى بسیارى را متحمل شد. در دوران معتصم و واثق نیز چنین وضعیتى برایش وجود داشت و پس از ۲۸ ماه تحمل زندان و شکنجه، آزاد شد. برخى از اهلحدیث، از این دوران گزارشهایى دادهاند که اغراق دارد و در راستاى قهرمانسازى در میان عامه مردم انجام شده است، به هر حال معتزله که در دستگاه عباسى نفوذ بسیارى داشتند، با ایجاد شرایط سخت براى مخالفان، نوعى دستگاه تفتیش عقاید به راه انداختند. چنین روشى، در کوتاهمدت آنان را در پیشبرد اهدافشان موفق کرد، اما در ادامه، منجر به از بین رفتن جایگاهشان در میان مردم و بر چیده شدن بساط عقل گرایى در بین اهل سنت گردید. مخالفتهاى احمد با مسئله خلق قرآن و رنجهاى او موجب شد که به قهرمانى براى اهل حدیث تبدیل شود و اهل حدیث از این دوران با عنوان” دوران محنت” یاد کنند و با استفاده تبلیغاتى از آن، عقاید و اندیشههاى خود را ترویج کنند. با روى کار آمدن متوکل، شرایط احمد نیز دگرگون شد، جامههاى نو بر وى پوشانیدند و تکریمش کردند.
بر اساس سیره ابنحنبل شاید نتوان همانند دیگر عالمان مسلمان، اندیشهاى به او نسبت داد؛ زیرا با هرگونه اجتهاد، نوآورى و ساختار شکنى مخالف بود، به گونهاى که نوشتن فتواها و پاسخهاى دینى برگرفته از آیات و روایات را هم جایز نمىدانست و این نهایت اخبارىگرى و پرهیز از اندیشه جدید است. تأکید بر همین نگرش، برخاسته از اندیشههایى است که از حساسیت وى به هرگونه تغییر در امور دینى حکایت دارد. وى با مطرح شدن مسائل جدید مخالف بود و در برابر پرسشهاى جدید پاسخ مىداد: «نمى دانم»[۸] او با احتیاط و پرهیز از پاسخگویى به پرسشها در صدد برآمد بحران فکرى پیشآمده را حل کند.
ابنحنبل، محدثى بود که با تأویل آیات و روایات، مخالف بود (حتى اگر روایت و نصى صریحا با عقل مخالفت داشت) و بر سنت گرایى تأکید بسیار داشت. از دیگر افکارش، مخالفت شدید با دانش کلام، فرقههاى جهمیه، قدریه، رافضه (شیعه) و معتزله، فضیلت خلفا و صحابه، جایز نبودن خروج بر حاکم (حتى فاجر) و منع جدل در مباحث دینى بود.[۹] به دلیل این اعتقاد و استنباط ظاهرى از روایات، اتهام تشبیه به او زدند، گر چه او مىکوشید افکارش رنگ تشبیه نداشته باشد. او مىگفت: «بر اساس آیات و سنت، خداوند صورت دارد، ولى نه مانند صورت مخلوقات. خداوند دو دست دارد که در ذات اوست، نه مثل اعضاى بدن انسان؛ پس خدا مرکب، جسم و محدود نیست که بازو، ساعد و غیره داشته باشد.»[۱۰] دلالت ظاهرى برخى آیات و روایات و تفاسیر او در این زمینه و مخالفت با تفسیر دیگران که با تشبیه موافق نبودند، زمینهساز اتهام تشبیه به حنابله شد. این نوع برداشتشان از دین، تعصب شدید و قائل نبودن به تساهل او را مىرساند.
برخى ابنحنبل را فقیه نمىدانستند، مثلا ابنجریر طبرى، به دلیل فقیه نشمردن ابنحنبل، مورد خشم شدید حنابله قرار گرفت و آزارهاى بسیارى دید.[۱۱] ابنندیم نیز، نام احمد را در زمراصحاب حدیث قرار داد و با اینکه براى فرقه هایى، مانند: مالکیان، شافعیان، حنفیان و شیعیان باب مستقلى در نظر گرفته بود، براى حنبلیان جایگاهى در نظر نگرفت.[۱۲]
از مهمترین شاگردان و راویان ابنحنبل ابوداود سجستانى، ابنابى دنیا، ابوزرعه رازى، ابو حاتم رازى، مسلم بن حجاج و دو پسرش، عبدالله و صالح بودند.[۱۳] ابوبکرمروزى (۲۷۵ ق) نیز، نزدیکترین شاگرد و دوست احمد بن حنبل بود[۱۴] که شاگردان بسیارى تربیت کرد، مثلا پس از احمد، فرزندش، صالح و سپس بربهارى، ابوالقاسم خرقى، ابوبکر نجاد، ابو على نجاد، ابنبطه عکبرى، قاضى ابوعلى هاشمى، ابنشهاب عکبرى، ابنالغبارى و ابواسحاق برمى راه او را ادامه دادند.[۱۵]
ب. آثار احمد
ابنحنبل غیر از اثر مشهورش المسند، هیچکدام از کتابهایى را که به او نسبت دادهاند، تألیف نکرده است. حتى اجازه نداده بود سخنان و فتاوایش، نوشته شوند. بنابراین آثارش پس از مرگ وى، به سرپرستى پسرش و شاگردان دیگرِ او، نوشته شدهاند. اصول اعتقادى حنابله، در کتابهایى، مانند: اصول السنه، اثر ابنحنبل و کتابهاى پیروانش (مثل ابنبطه، بربهارى و ابنمنده) تدوین شده است، اما حنابله مانند معتزله و امامیه، اصول اعتقادىِ (پنج گانه) مشخص، ندارند، بلکه سه مورد را به صورت کلى بیان مىکنند: کتاب، سنت، و فتوا و عملکرد صحابه. حنبلیان براى توحید و امر به معروف و نهى از منکر نیز، جایگاه بسیار بالایى در نظر مىگیرند و برخى از آثارى که از احمدبنحنبل به ما رسیده، عبارتند از:
-
المسند. این اثر حاوى سى هزار حدیث است که احمد بن حنبل از میان ۷۰۰ هزار حدیث، برگزیده است، با تعداد زیادى حدیث (بنابر بعضى منابع حدود یازده هزار) که عبدالله، پسرش، و ابوبکر القاطعى، شاگردش، اضافه کردهاند. ابنجوزى احادیث این کتاب را در سىوهشت موضوع گوناگون دانسته است. این کتاب با اساس قراردادن تاریخ تشرف به اسلام، نخست عشره مبشّره، سپس اهل بیت، فرزندان هاشم، صحابه مکّى، مدنى، کوفى، بصرهاى، سورى و در پایان نیز مُسندهاى صحابه زن، را در برمىگیرد. المسند در قاهره در شش جلد به چاپ رسیده است.
-
السنّه. که به نام اعتقادُ اهل السنّه هم شناخته شده؛ درباره عقیده ابنحنبل در مورد جهمیّه، مُرجِعه، قَدریّه، خوارج، خلق القرآن، قدر، دجّال، ملائکه، رؤیت الله، کرسى و آخرت، بر اساس گزینش پسرش عبدالله ترتیب داده شده، و در مکه (۱۴۰۵)، قاهره (بىتا) و آخرین بار نیز ابوهاجر محمد سعید بسیونى در بیروت منتشر کرد.
-
العقیده. اثرى که حدود ده تن از شاگردانش نقل کردهاند. این اثر که بنا بر بعضى روایات در کنار نوشتههاى مستقل، بسیارى از روایان مورد بحث در زندگىنامه مضبوط در طبقات الحنابله از ابنابىیعلى در حجم مختلف ذکر شده؛ موجود است. کتاب العقیده براساس روایت عبدالوحید بن عبدالعزیز التمیمى، توسط محمد حامد الفقى در مؤخره طبقات الحنبلیه منتشر شده است. نشر دیگرى از این کتاب بر اساس روایت ابوبکر الخلال (م ۳۱۱) توسط عبدالعزیز عزالدین السیروانى صورت گرفته است (دمشق، ۱۴۰۸ ق). بعضى از نسخههاى این کتاب به نام کتاب الاعتقاد شناخته مىشود.
-
فضائل الصحابه. کتابى شامل روایاتى که عبدالله بن احمد درباره فضایل اصحاب کرام از پدرش شنیده است. تنها نسخه این اثر، در کتابخانه سلیمانیه نگهدارى مىشود و وصىالله بن محمدعباس همراه با ذکر منابع احادیث و فهرستى گسترده، در جدّه منتشر شدهاست (۱۴۰۳ ق).
-
المسائل. این اثر را یکى از شاگردان او یا شخص دیگرى تصنیف کرده است. شامل پاسخهاى ابنحنبل به سوالات شاگردانش درباره فقه، عقاید و اخلاق، که به اعتقاد شاگردان گوناگونش با این اسم تألیف شده است. این کتاب با گردآورى ابوداود السّجستانى در قاهره (۱۳۵۳ ق)، گردآورى عبدالله بن احمد و نیز با تحقیق زهیر الشّاویشى در بیروت (۱۴۰۸ ق) چاپ شده است. قسمتى از مسائلى که شاگردان ابنحنبل، از جمله: اسحاق بن منصور الکوسج، ابوبکر الأصرم، حنبل بن اسحاق، عبدالملک المیمون، ابوبکر المروزى، حرب بن اسماعیل الکرمانى، ابراهیم بن اسحاق الحربى جمع آوردهاند، موجود است.
-
الرد على الزنادقه و الجهمیه. این اثر، نخستین کتاب در این موضوع است. به همین
دلیل و نیز به سبب نقل عقاید رایج در اعصار اولیه و سلف، مهم است. محمد حامد الفقى، در مجموعههایى بنام شذرات البلاتین من طیّبات کلمات سلفین الصالحین (قاهره، ۱۳۷۵، صفحه ۴- ۴۴۰)، همچنین محمد فخر (حما، ۱۹۶۷)، و على سامى النشّار با عمّار الطالبى به نام عقائد السلفى (اسکندریه، ۱۹۷۱)، این اثر را منتشر کردهاند.
فصل دوم: روش احمد بن حنبل در نقد مخالفین
-
رفتار سیاسى احمد
ابنحنبل را مردى توصیف کردهاند که از حاکمان دورى مىکرد.[۱۶] در دوران طولانى محنه (۲۱۸- ۲۳۴ ق) در هیچ مرحلهاى وظیفه خود ندید که در صدد رویارویى با حکومت برآید. هنگامى که در محافل محدثان بغداد، بر ضدّ تعصب کفرآمیز واثق (حکومت ۲۲۷- ۲۳۲ ق.) بحث شورش مطرح شد، نقل است که ابنحنبل به شدت با این طرح خطرناک مخالفت مىکرد.[۱۷] همچنین هیچ نشانهاى در دست نیست که او در قیام نافرجامى که به رهبرى احمد بن نصر خزاعى در ۲۳۱ ق پدید آمد، دخالتى داشته باشد. گرچه ظاهرا این نظر را تأیید مىکرد که احمد شهید از دنیا رفته است.[۱۸]
با روى کار آمدن متوکل و تمایل وى به اصحاب حدیث، او کوشید از متوکل همانند اسلاف بدعتگذار او دورى کند. رفتار خلیفه هر چند از دید ابنحنبل براى مسلمانان موهبتى بود،[۱۹] اما براى ابنحنبل تفاوتى نداشت، جز این که مورد توجه قرار گرفت وهدف بذل و بخششهاى ناخواستهاى شد که زندگى را بر او مشکل کرد.[۲۰] به طورى که درباره هدایایى که متوکل به زور به عموى او و خانوادهاش مىداد، ابنحنبل به عموى خود، اسحاق، گفت: «اگر تو آن را نمىپذیرفتى، آنان تو را به حال خود مىگذاشتند».[۲۱]
مایکل کوک[۲۲] معتقد است که در بین حنبلیان اولیه، دو چیز به روشنى غایب است:
اول اینکه: هیچ تمایلى در حنبلیان براى غوغاسالارى و درگیرى وجود ندارد. در مقابل برخى از مستشرقین، همانند: مادلونگ و لاپیدوس معتقدند که مذهب حنبلى قدیم، نهضتى نظامى بود و مىکوشید حکومت کند. او مىگوید: در منابع هیچ اشارهاى نشده که آنان در محلّههاى دیگر شهر، که مردم اهمیت زیادى به سخنان و معیارهاى آنان نمىدادند، اقدامى کرده باشند. آنها در جستوجوى واعظان معتزلى، براى ناسزا گفتن و سرزنش کردنشان نیستند، به عشرتکدهها حمله نمىبرند و در مراسم جشن لشکریان و نخبگان سیاسى دخالت نمىکردند، و این موجب شگفتى نیست. حنبلیان، براى رویارویى با اکثریت فاسد، فاقد قدرت و تجهیزات کافىاند، آنها امیدى ندارند که بر منطقه خود، مسلط باشند، چه رسد به دیگر نقاط شهر.[۲۳] البته چند دهه بعد از درگذشت ابنحنبل و با ظهور بربهارى (م ۳۲۹ ق.) کارهاى خشونتآمیز حنبلیان در بغداد فراگیر شد. هنگامى که دانشمند بلندآوازه ابوجعفر طبرى در ۳۱۰ ق. درگذشت، ناچار شدند او را در شب به خاک سپارند، زیرا عوام و ظاهراً حنبلیان، با متهم کردن او به تشیع از تشییع، جنازه او ممانعت کردند.[۲۴]
دوم اینکه: در بین حنبلیان هیچکس در صدد رویارویى و یا حاضر به همکارى با حکومت نیست، به طورىکه ابنحنبل مىگوید: آدمى نباید رودرروى حکام (سلطان)قرار گیرد، زیرا «شمشیر او برهنه است». روزى احمد بن شَبوَّیه (م ۲۲۹ ق.)، از همشهریان مروزى او، که با نیّتى متهورانه و منتقدانه براى دیدار خلیفه و” امر و نهى” او به بغداد آمده بود، با او مشورت کرد. ابنحنبل به این سبب که ممکن است او موفق نشود، او را از این کار باز داشت.[۲۵] اسحاق ابنحنبل (م ۲۵۳ ق.)، عموى احمد بن [محمد بن] حنبل، به او توصیه کرد که حضور ناخواستهاش در دربار متوکل (حکومت ۲۳۲- ۲۴۷ ق.) را مغتنم شمرد و خلیفه را امر به معروف و نهى از منکر کند، اما او آن توصیه را رد کرد.[۲۶]
حکومت، به ابنحنبل هجوم برد و آرامش او را در هم ریخت. ابتدا مشکلى پیش آمد که خودش آن را” فتنه الدین” مىنامید، در این فتنه، به سبب خوددارى از تظاهر به طرفدارى از خلق قرآن، بازجویى و زندانى شد و تازیانه خورد. پس از آن، در نیمه شب، خانه و خانوادهاش مورد حمله و بازرسى قرار گرفت، این تهدید خائناتهتر را” فتنه الدنیا” نامید، زیرا بازىهاى بى حدّ و حصر دربار خلافت، خاندان او را به تباهى کشاند.[۲۷]
ابنحنبل سخت شکوه مىکرد: «من شصت سال است که از دست این مردم جان سالم به در بردهام و اکنون مبتلاى رنج کشیدن از آنان شدهام.»[۲۸] پس از آن که خلیفه به او اجازه رفتن به خانه داد، هنوز از رفت و آمد مقامات خیراندیش حکومتى به خانهاش در عذاب بود. حتى مرگ هم موجب آسودگیش نشد. در مراسم تدفین او، حاکم طاهرى بغداد جلو آمد تا به جاى پسر ابنحنبل، بر جنازه او نماز بگزارد.[۲۹]
ابنحنبل اطاعت قاطع از حاکم را جز در معصیت خدا، پذیرفت، ولى این اطاعت فاقد پرتوى از گرمى یا نشانهاى از لبخند بود.[۳۰] او نه مخالفى عملگرا نسبت به خلفا و نه طرفدارى، متعهد به حمایت از آنان، بود.
مسئله مهم این است که یکسانانگارى جریانهاى تندرو و عملگراى سلفى با حنبلیان اولیه و در راس آن احمدبن حنبل خطاى آشکار است. احمد به هیچ وجه عملگرا نبوده و در مقابل حنبلیان اصحاب حدیث تندرو مىایستاده، اما در دفاع از آنچه او «سنت» مىخواند، تکفیر مسلمانان را در معنا و مصداق توسعه داده، که در ادامه به آن پرداخته مىشود.
-
احمد بن حنبل و جهمیه
احمد به همراه چند تن از محدثان سرشناس از جمله: ابوسعید عثمانبن سعید دارمى و محمدبن ابراهیم بخارى ردیههاى مفصلى بر آراى جهمیه درباره صفات خدا نوشتند و به نظریه مخلوق بودن قرآن و ادله آن به شدت تاختند.[۳۱] اندیشه خلق قرآن نخستینبار در آراى جهم و پیروانش به صورت نظاممند مطرح شد. جهم به صراحت معتقد بود که فقط خدا ازلى و ابدى است و هر چیز دیگرى، از جمله: قرآن، حادث است.[۳۲] در بررسى از ادله جهمیه در دفاع از نظریه خلق قرآن، باید به دیدگاه آنان درباره صفات خدا توجه کرد. اندیشه جهم درباره صفات خدا، مبتنى بر تنزیه مطلق و نفى صفات و انکار سرسختانه تشبیه بود.[۳۳] دغدغه اصلى جهم، توحید و چگونگى فهم آن بود. او همه صفات طبیعى انسان را، که قرآن به خداوند نسبت مىدهد، رد کرد و نپذیرفت و معتقد بود که خداوند نه چهرهاى دارد و نه اندامى و نه قوه شنوایى و بینایى. خداوند سخن نمىگوید، زیرا تکلم نیاز به عضوهاى جسمانى دارد، که درباره خداوند صدق نمىکند.[۳۴]
در مقابل ابنحنبل بر این باور بود که اینگونه تفکرات” کفر” است:
من زعم ان الله لایتکلم و لایسمع و لایبصر و لایغضب و لایرضى و ذکر اشیاء من هذه الصفات فهو کافر بالله …؛[۳۵]
هر کس گمان کند که خدا تکلم نمىکند و نمىشنود و نمىبیند و غضب نمىکند و راضى نمىشود و امورى نظیر آن، پس در حقیقت او کافر به خدا است.
نزاع میان مدافعان و مخالفان نظریه خلق قرآن، باعث ظهور ردیههاى جدى شد. احمدبن حنبل رساله مستقلى با نام الرد على الزنادقه الجهیمه را نوشت و جهمیان را زندیق خواند. ابنتیمیه هم از این رساله یاد کرده و مىگوید: «سلف و ائمه در تکفیر جهمیه نفاه- نافین صفات الهى- به گونهاى تند سخن گفتهاند که در تکفیر غیر آنها این گونه سخن نگفتند.»[۳۶] هر کس در کلام سلف و ائمه تدبر کند، مىفهمد که جهمیه- نافیان صفات- را، از جمله ملاحده زنادقه شمردهاند، به همین سبب، امام احمد کتابى در این زمینه با عنوان الرد على الزنادقه الجهمیه تصنیف کرد و بخارى در آخر کتاب الصحیح بابى به نام التوحید و الرد على الزنادقه الجهمیه آورده است. در ادامه ابنتیمیه مىگوید:
این کلام مبارک را بعضى از اصحاب محمد (ص) پیروى کردند و جهمیه را کافر دانسته و در میان ۷۲ فرقه جاى ندادند، همانگونه که منافقان نیز داخل در ۷۲ فرقه نیستند و آنان همان زنادقه مىباشند، گرچه بعضى از پیروان احمد، جهمیه را داخل ۷۲ فرقه مىدانند.[۳۷]
برداشت ابنتیمیه در سخن او هویداست که ابنحنبل مخالفان فکرى خویش را، از جمله: جهمیه به علت قائل بودن به خلق قرآن، تکفیر مىکند.[۳۸]
این که جهمیه به موضوع منابع فرق تبدیل شد، ناشى از حلقه درس احمد بن حنبل است. قدیمىترین سند، نامهاى است که ابنحنبل در ماجراى محنت، به مسدد بن مسرهد اسدى بصرى (م ۲۲۸ ق) نوشت؛ مسدد تقاضاى توضیح این مسئله را کرده بود که، با توجه به وضع پرتنش و حاد دینى- سیاسى، سنت را چگونه باید فهمید. ابنحنبل در اینجا با دردمندى بسیار از سنت سخن مىگوید و جهمیه را از لحاظ مسئله خلق قرآن به سه گروه تقسیم مىنماید و هر سه را تکفیر مىکند.[۳۹] او در ادامه به معتزله و شیعه اشاره مىکند و برخى سخنان معتزله را کفر دانسته و در نهایت هر دو گروه را به عنوان فرقههاى خارج از سنت ذکر مىکند.[۴۰] نکته قابل توجه این است که بر مبناى ظاهرگرایان، ردّ یا تاویل آنچه که از سوى آنان سنت نامیده مىشود، مستوجب تکفیر خواهد شد، گرچه گاهى آن سنت یک حدیث ضعیف باشد.[۴۱] به اعتقاد احمد در هر حال مخالفت با کتاب و سنت کفرآور است،[۴۲] تلقى احمد بن حنبل به صورت گسترده در میان اهلسنت پذیرفته شد. محمدبن اسماعیل بخارى در مذاکرهاى با ابنحنبل، اعتقاداتش را عرضه مىدارد که در صورت اشتباه، آن را تصحیح کند؛ او از کافر بودن، معتقدین به خلق قرآن سخن مىگوید و ابنحنبل آن را تایید مىکند.[۴۳]
احمد گرچه در تکفیر خوارج توقف کرده بود،[۴۴] اما بسیارى از فِرَق را به جهمیه ملحق مىکرد و آنها را زندیق مىدانست.[۴۵] زندیق، کافرى را گویند که کفر خود را پنهان و به اسلام تظاهر مىکند، و نیز به معناى کسى است که به شریعتى معتقد نیست و قائل به قدیم بودن عالم است.[۴۶]
ابنحنبل در باب رویت الهى با وجود احادیث نفى رویت، به احادیث رویت مىگراید و گوى سبقت را از دیگر اصحاب حدیث ربوده و به رویت عینى معتقد گشته و از آن به شدت دفاع کرده و عقیده به نفىِ رویت را کفر دانسته است.[۴۷] با گسترش چنین تفکرى در آیندهاى نزدیک شاهد بسیارى از اتهامات ارتداد و تکفیر از سوى اصحاب حدیث و سلفیه به مخالفان خویش هستیم.
-
احمدبنحنبل و متکلمان
در احادیث متنوعى که در منابع اهل سنت وجود دارد، همواره از زبان پیامبر (ص) و صحابه و تابعین نگرانىهایى از وارد شدن آموزههایى که از دین نیست به دین ابراز شده است؛ یعنى همان آموزههایى که در سنت اسلامى بدعت نامیده مىشود، علاوه بر آن، حتى پیشبینىهایى نیز براى برخاستن جریانهاى تهذیبگرا در احادیث دیده مىشود که هم تهذیبگرایان براى مشروعیت دادن به رفتار خود به آنها تمسک مىکردند و هم انتظار براى چنین تهذیبگرانى را نزد اهل سنت به یک فرهنگ سنتى مبدل ساخته است، تاریخ اسلام ادعاى چنین کسانى را بسیار دیده است. از جمله احادیث مشهور نزد اهل سنت، حدیثى از زبان پیامبر (ص) به این مضمون است که «خداوند در رأس هر صد سال، براى این امت کسى را برمىانگیزد تا دین امت را تجدید کند»[۴۸]، تجدیدى که عموماً به معناى بازخوانى اصل و پیرایهزدایى تلقى شده است.[۴۹] در این میان اصحاب حدیث بر آن همت بستند تا مجدد قرن گشته و عقاید مسلمانان را به آموزههاى نقلى بازگردانند.[۵۰] حدیثگرایى مفرط، در نهایت به ستیز با اجتهاد و عقل و رأى انجامید. ابنحنبل در فرازى که در شرح روایت هفتاد ودو فرقه آورد. اصحاب حدیث را فرقه ناجیه و همه گروهها را به نوعى داخل در آتش مىداند. او گناهکارانِ اصحاب حدیث را در قبر، آسودهتر از زاهدان اصحاب رأى مىداند.[۵۱] احمد بیش از هر روش دیگرى به روش نقلى اهتمام داشت و به عقل بدبین بود، به همین علت، با متکلمان که از روشهاى عقلى براى رسیدن به مبانى اعتقادى بهره مىبردند، به شدت مخالفت مىکرد. او متکلمان را زندیق و برخى از آنان مانند ابىداود را کافر مىخواند.[۵۲] ابو اسماعیل عبدالله بن محمد انصارى هروى حنبلى صوفى، از حنابله، کتاب ذم الکلام را نوشت. احمد بن حنبل علت این مخالفتش را در این مىداند که مباحث متکلمین به بدعت کشانده مىشود.[۵۳] در تعبیرات شرعى،” بدعت” در مقابل” سنّت” آمده و در بسیارى موارد در عبارتى جمع شدهاند.[۵۴] ابنحنبل بیش از دیگران مبارزه با بدعتهاى فکرى و عملى را وجهه نظر قرار داده و بسیارى از افکار و اعمال رایج را بدعت نامیده است. پاسخ او در مسائل اختلافى بیشتر سکوت و لاأدرى بوده است.[۵۵] او حتى کسانى را که به اصحاب حدیث طعنه مىزدند، نیز زندیق خوانده است.[۵۶] احمد کسانى را که بر رأى و قیاس تاکید داشتند را بدعت شمار مىدانست. در هنگام تعارض میان دو خبر، به مرجّحات توجهى نداشت و میان آنها جمع مىکرد و تا جایى پیش رفت که گاهى به دلیل وجود دو خبر درباره مسئلهاى، دو حکم متفاوت صادر مىکرد. به گفته ابنقیم: «هر گاه صحابه در امرى داراى دو نظر مىشدند، ابنحنبل نیز در آن مسئله دو نظر را ارائه مىکرد»[۵۷]
البته به تدریج حنابله به سوى علم کلام کشیده شدند. ابویعلى ابنفراء از بزرگان حنبلى بود که در مکه، دمشق و حلب به فراگیرى دانش پرداخت. وى شاگرد ابوعبدالله بن حامد حنبلى بود و در سال ۴۰۲ ق. جاى استاد را گرفت. او به علوم قرآن، تفسیر و اصول آگاهى داشت و در زمان خود، عالم عراق بود؛ به همین جهت، امامت حنابله در فقه به او رسید. وى تألیفات مفیدى در مذهب حنبلى داشت. کتاب التعلیقه الکبرى از اوست. همچنین، کتاب ابطال التأویل الصفات را نوشته که به دنبالش، علما بر ضد او موضع گرفتند و قادر، خلیفه عباسى، از این کتاب اظهار تعجب کرد. بر اثر نگارش آن، فتنههایى رخ داد، اما سرانجام، وزیر على بن مسلمه دو فرقه را صلح داد. او سپس قضاوت در دارالخلافه و حران و حلوان را عهدهدار شد و در سال ۴۵۸ ق از دنیا رفت.[۵۸] ورود او به بحثهاى کلامى و استفاده فراوان از تأویل و تفسیر سبب شده که بر ضد وى موضعگیرى شود.
عالم دیگر، ابوالوفاء على بن عقیل ظفرى حنبلى بغدادى (۴۳۱- ۵۲۳ ق) از بزرگان حنابله بود که در قرائت، فقه، اصول، کلام، ادب، شعر و نوشتن کتابهاى خلاف مهارت داشت. در مناظره بسیار قوى، عمیق و مقاوم بود و کتاب الفنون را در بیش از سیصد جلد نگاشت که مهارت گسترده علمى او را نشان مىدهد. با مردم به زبان وعظ سخن مىگفت و پس از درگیرى اشاعره و حنابله در سال ۴۷۵ ق، وعظ را رها کرد و به تدریس پرداخت.[۵۹] او فقه را نزد قاضى ابویعلى و اصول و علم کلام را نزد ابوعلى بن ولید و ابنتبان فراگرفت و سرانجام در بغداد از دنیا رفت.[۶۰]
با ذکر این دو نمونه مىتوان گفت حنابله نیز، به تدریج، به مباحث کلامى کشیده شدند و حتى ابنعقیل، از بزرگان حنابله، بسیار متأثر و متحول شد. ابویعلى حنبلى نیز، کتابى کلامى درباره صفات خداوند نوشت که در آن، با رد و تأویل روایتها، به شدت مخالفت و بیان کرد باید معناى ظاهرى را در نظر گرفت.[۶۱] از سوى دیگر، برخى حنابله، نظرى بین نظر ابنعقیل، مبنى بر تعطیل (مانند اشعریان خراسان) و نظر ابنحامد، مبنى بر تشبیه بیان کردند.
فصل سوم: ابنحنبل و تفاوت او با سلفیان
شاید بیش از هر چیز آنچه سلفیان میانه و معاصر را به طمع انداخته است که از احمد بن حنبل به عنوان هویتى براى خود استفاده کنند، ویژگىهاى اعتقادى مکتب او باشد. مکتب احمد بن حنبل به دلیل نقلگرایى و ظاهرگرایى، زمینهاى مناسب براى بهرهبردارى دارد و با این رویکردى که سلفیان برگزیدهاند، چارهاى ندیدند جز آنکه خود را به امام احمدبنحنبل منتسب بدانند. گرچه از این انتساب براى مقابله با بحران مشروعیت در جهان اسلام نیز بهره مىبردند. این که سلفىگرى به معناى مصطلحش، پدیدهاى نوظهور و بدعتآمیز است، سلفیان را از زمان ابنتیمیه، به این سوق داد که خود را به عنوان پیروان راستین احمد بن حنبل معرفى کنند. تشتّت اقوال منسوب به احمدبنحنبل به اندازهاى بود که گاهى از او در مسئلهاى واحد، بیش از چهار یا پنج قول، نقل مىشد.[۶۲]
در این فضاى پرآشوب و پرتضاد، احمد بن حنبل با طراحى اصولى خاص، همه این اندیشههاى مخالف را از میان برد و اصول ثابت اهل حدیث را رقم زد.
باید میان اندیشه احمد بن حنبل و سلفیان بعد از او تفاوتهایى قائل شد؛ به این معنا که در روش برخورد با مخالفان، میان این دو دیدگاه تفاوتهاى بسیارى وجود دارد.[۶۳]
نخستین تفاوت در اعمال خشونت به مخالفان خویش و رفتار تکفیرى نسبت به آنان است. بر طبق گزارشها، احمدبنحنبل، تسامح بسیارى در تکفیر داشت و همچون مرجئه در این مسئله عمل مىکرد.[۶۴] تفاوت میان اندیشه احمد و خلف او، در عملگرایى است، که سبب شد مهمترین منتقدان سلفیه و وهابیه در هر عصرى، از درون حنبلیان باشند. در عصر بربهارى، گروهى از حنبلیان پیرامون او با خشونت و غوغاسالارى وى به مخالفت برخاستند.[۶۵] در قرن هفتم که ابنتیمیه اندیشه سلفىگرى را با شکل جدیدى مطرح کرد، گروهى از شیوخ حنبلیان با وى به مخالف پرداختند. در قرن دوازدهم نیز نخستین افرادى که به مخالفت با محمد بن عبدالواهاب پرداختند، پدر و برادر اویند که پیرو مذهب حنبلى بودند، تا آنجا که” سلیمان بن عبدالوهاب” برادر محمد، بر عملگرایى و تکفیر مسلمانان و تعارض آن با اندیشههاى حنبلیان، کتاب الصواعق الالهیه را نگاشت. بنابراین در فرازهاى مختلف تاریخى، خود حنبلیان مهمترین دشمنان اندیشهى سلفىگرى بودهاند.
تفاوت دوم در این است که احمد، دیدگاه تند اهل حدیث را که مستند به اندیشه عثمانى بود، تعدیل کرد و فرقههاى مختلف و متضاد را نظام بخشید،[۶۶] اما اندیشه سلفىگرى نه تنها میان فرقههاى اسلامى آتش اختلاف را شعلهور کرد، بلکه حتى موجب شکاف داخلى مکتب حنبلى شد.
در زمانى که میان اهل حدیث، گروهى پسر عموى رسول خدا (ص) را سب مىکردند و به علت تبلیغات دستگاه بنىامیه، بهترین و نزدیکترین افراد به پیامبر (ص) همانند على (ع) و خاندانش مطرود شده بودند، احمد به شدت با این جریان مبارزه کرد و با وجود همه مخاطرات، نظریه تربیع را ثابت و جایگاه اهل بیت: را در میان اهل سنت تثبیت کرد.
این در حالى است که سلفىگرى در مسیرى کاملًا مخالف حرکت کرد و حتى با وجود دیدگاه حدیثگرایى افراطى، احادیث احمد را که پیرامون جایگاه على (ع) و خاندانش مىباشد، از موضوعات یا جعلیات شمرد و نسبت دروغ به خاندان پیامبر (ص) داد.
زمینههاى بروز تشبیه و تجسیم در عقاید احمد وجود دارد، اما هرگز به اندازهى نگرشهاى تجسیمى و تشبیهى سلفیان بعدش نیست؛ به عبارت دیگر، مبانى ظاهرگرایى در سلفىگرى بعد از او به اوج رسید.
همچنین در اندیشه سلفىگرى ابنتیمیه و محمد بن عبدالوهاب، مواردى دیده مىشود که هیچیک در اندیشه اعتقادى ابنحنبل سابقه ندارد؛ مسائلى مانند: نوع نگاه به سلف، عدم مشروعیت توسل و تبرک، بىاعتنایى و کاستن از فضایل پیامبر و خاندانش: از مواردى است که هیچیک در اندیشه احمد بن حنبل نبود و سلفیان بعد، آنها را ابداع کردهاند.
بر اساس گزارش سید مرتضى از طرف شیخ مفید، یکى از بزرگان زیدیه به امامى ایراد گرفت که پیروان امامیه، حنبلى هستند. از او پرسیده شد چرا چنین مىگوید؟ او گفت: «زیرا شما مانند حنابله، به خواب، وجود معجزه براى بزرگانتان، زیارت قبرها، اعتکاف نزد قبرها باور دارید.»[۶۷] در اینجا، این پرسش پیش مىآید که آیا حنابله این
موارد را باور دارند؟ حنابله، در اصل با این امور مخالفت ندارند، اما در طول زمان برخى موارد به احمدبنحنبل نسبت داده شده است، که این انتساب صحیح نیست.
ابنتیمیه از ابنحنبل پرسشى را نقل مىکند، درباره کمک خواستن از مردگان؛ پاسخ او چنین بود:
درخواست چیزهایى که تنها در قدرت خداست، از غیر خدا روا نیست؛ مثلا نباید از غیر خدا شفاى بیمار، اداى دین، هدایت، بخشش گناهان، رفتن به بهشت، فراگیرى دانش، داشتن اخلاق نیکو و غیره را خواست. اگرکسى چنین کند، به خدا شرک ورزیده و این کار مانند پرستش ملائکه، پیامبران و تماثیل است.[۶۸]
این در حالى است که در مواردى، بزرگان حنابله بر خلاف این عقیده رفتار کردهاند، براى نمونه: روزى، ابو على هاشمى، از بزرگان حنابله، قبر ابنحنبل را مىبوسید. به او ایراد گرفتند و او پاسخ داد: «احمد نزد من مقامى بس بزرگ دارد و گمان نمىکنم خداوند مرا براى این کار مؤاخذه کند.»[۶۹]
همچنین هنگامى که مطیع، خلیفه عباسى، پول بسیارى براى ساختن گنبد بر قبر احمدبنحنبل در نظر گرفت، برخى به خلیفه گفتند: «اگر مىخواهى به خدا نزدیک شوى، بدان ابنحنبل با ساختن گنبد مخالف بود؛ پس پول را براى کار گشایى یک نیازمند صرف کن.» خلیفه نیز چنین کرد.[۷۰] این رخداد چند نکته را مىرساند: نخست اینکه ساختن گنبد بر قبر احمدبنحنبل در آن روزگاران، حتى از نظر اهل سنت معمول بود و مخالفت سرسختانهاى با آن وجود نداشت. دوم آنکه دیدگاه حنابله در اینباره شهرت بسیارى نداشت و گرنه خلیفه دستکم براى قبر رهبر حنابله چنین تصمیمى نمىگرفت.
از سوى دیگر، قبر امام ابنحنبل مشهور و مورد زیارت مسلمانان است و ذهبى نقل کرده که ضریح او، در بغداد زیارت مىشود. به گفته ابنجوزى، عبدالله بن موسى و پسرش، در تاریکى شب، به زیارت قبر او رفتند و به او توسل جستند.[۷۱]
براى نمونه در حوزه حدیث اهل سنت، مهمترین روایت درباره جواز توسل را ابنحنبل نقل مىکند. روایت حکایت مرد نابینایى است که به حضور پیامبر (ص) آمد و از آن حضرت درباره بازیافتن بینایىاش از خدا،” استشفا کرد”، حضرت نیز دعایى بدو آموختند:
: روی عن عثمان بن حنیف أنه قال: إن رجلًا ضریراً أتى النبی فقال: أدع الله أن یعافینی، فقال: «إن شئتَ دعوت وإن شئتَ صبرتَ وهو خیر»، قال: فادعه، فأمره أن یتوضّأ فیحسن وضوءه ویصلّی رکعتین ویدعو بهذا الدعاء: «اللهمّ إنّی أسألک وأتوجّه إلیک بنبیّک نبیّ الرحمه یا محمد إنّی أتوجّه بک إلى ربّی فی حاجتی لتقضى اللهم شفّعه فیّ). قال ابنحنیف: فوالله ما تفرّقنا وطال بنا الحدیث حتّى دخل علینا کأن لم یکن به ضرّ؛[۷۲]
خداوندا من از تو به خاطر پیامبرت، پیامبر رحمت، تقاضا مىکنم و به تو روى مىآورماى محمد! به وسیله تو به سوى پروردگارم براى انجام حاجتم متوجه مىشوم خداوندا او را شفیع من ساز.
در منابع دیگر اهل سنت حتى حنابله، به مناسبتهاى مختلف، از جمله در سخن از آداب استسقاء، سخن از جواز و حتى استحباب توسل به صالحان آمده است. در اینباره به یادداشتى از احمدبنحنبل خطاب به شاگردش مروزى و نیز گفتارى از ابراهیم حربى عالم اصحاب حدیث خراسان به طور خاص استناد شده است.[۷۳]
خاتمه
برخى از تندروىهاى امروز «حنابله» به احمدبن حنبل بازگشت مىکند؛ زیرا وى با ایستادگى در برابر هر نظر جدید، فقط به کتاب، سنت پیامبر (ص) و گفته یاران پیامبر (ص) اعتنا داشت، در حالىکه گروههاى دیگر، اجتهاد را کاملًا پذیرفتنى مىدانستند. ابنحنبل در برابر برخى از مذاهب اسلامى و متکلمان و جهمیه ایستاد و آنها را متهم به زندقه کرد و زبان به تکفیرشان گشود. مسئله خلق قرآن نیز تعارض او را با معتزله به حداکثر رساند و معتقد بود که هر کس قائل به خلق قرآن گردد، کافر است. به باور احمد، هر کس بگوید لفظ خواننده قرآن، مخلوق است، پیرو جهمیه و در نتیجه، از بدعتگذاران است.[۷۴] با توجه به این رویکرد مىتوان گفت مردم عوام حنبلى، در پى گیرى همچون: روش تندروى را آغاز کردند.
البته بسیارى از مباحث اعتقادى سلفیان از مکتب احمد بن حنبل فاصله دارد. موضوعاتى نظیر تنقیص اهل بیت:، تکفیر فراگیر مسلمانان بر اساس موضوعاتى نظیر نفى توسل، زیارت، و نذر و قسم.
منابع
-
ابن ابىیعلى، ابوالحسین محمد بن محمد، طبقات الحنابله، تحقیق محمد حامد فقى، قاهره ۱۴۱۳ ق.
-
ابنابىیعلى، محمدبن حسین، الاحکام السلطانیه، دارالفکر، بیروت ۱۴۲۰ ق.
-
ابناثیر جزرى، جامع الاصول من احادیث الرسول، تحقیق محمدحامد الفقى، داراحیاء التراث العربى، بیروت [بىتا].
-
ابناثیر، على بن محمد، الکامل فى التاریخ، تحقیق عبدالله قاضى، دارالکتب العلمیه، بیروت ۱۴۱۵ ق.
-
ابنتیمیه، احمد، درء تعارض العقل و النقل، تحقیق محمد رشاد سالم، جامعه الإمام محمد بن سعود الإسلامیه، عربستان ۱۴۱۱ ق.
۶٫-، زیاره القبور و استنجاد بالمقبور، اداره العامه للطبع و الترجمه، ریاض ۱۴۱۰ ق.
۷٫-، مجموع فتاوى، تحقیق عبدالرحمن العاصمى، مکتبه ابنتیمیه [بىجا، بىتا].
۸٫-، مجموعه فتاوى، تحقیق عبد الرحمن بن محمد بن قاسم، مجمع الملک فهد لطباعه المصحف الشریف، عربستان ۱۴۱۶ ه-/ ۱۹۹۵ م.
-
ابنجوزى، عبدالرحمن بن على، مناقب الامام احمد بن حنبل، تحقیق عبدالمحسن ترکى، هجر للطباعه و النشر، ریاض ۱۴۰۱ ق.
-
ابنحنبل، احمد، الرد على الزنادقه و الجهمیه لامام اهل السنه، تحقیق على سامى نشار و عمار جمعى طالبى، اسکندریه مصر ۱۹۷۱ م.
۱۱٫-، السنه، تحقیق محمد بن سعید، دار ابنالقیم، ریاض ۱۴۰۶ ق.
-
ابنعساکر، على بن حسن شافعى، تاریخ مدینه دمشق، دار الفکر للطباعه والنشر والتوزیع، بیروت ۱۹۹۵ م.
-
ابنمفلح، محمد، الفروع، تحقیق ابوالزهراء حازم القاضى، بیروت ۱۴۱۸ ق [بىنا]
-
ابنندیم، محمدبن اسحاق، الفهرست، تحقیق رضا تجدد [بىنا، بىجا، بىتا].
-
ابنهبیره، یحیى، الافصاح، تحقیق محمد راغب طباخ، المکتبه الحلبیه، حلب ۱۳۶۶ ق.
-
ابواسحاق شیرازى، ابراهیم بن على، طبقات الفقهاء، تحقیق على محمد عمر، مکتبه الثقافه الدینیه، ریاض ۱۴۱۸ ق.
-
ابونعیم، احمد بن عبدالله اصفهانى، حلیه الاولیاء، دارالکتب العلمیه، بیروت [۱۴۰۹ ق].
-
اشعرى، ابوالحسن، مقالات الإسلامیین واختلاف المصلین، مکتبه العصریه، بیروت ۱۴۱۵ ق.
-
بغدادى، احمدبن على، تاریخ بغداد، تحقیق: بشار عواد معروف، دار الغرب الإسلامى، بیروت ۲۰۰۱ م.
-
پاکتچى، احمد، دائره المعارف بزرگ اسلامى، چاپ ششم: مرکز دائره المعارف بزرگ اسلامى، تهران ۱۳۷۳ ش.
-
ترمذى، ابوعیسى محمد بن عیسى، صحیح، تحقیق احمد محمد شاکر و دیگران، دارالفکر، بیروت [بىتا].
-
جعفریان، رسول، «نقش احمد بن حنبل در تعدیل مذهب اهلسنت»، مجله هفت آسمان، شماره ۵، ۱۳۷۹ ش.
-
جناتى، محمد ابراهیم، «ارتداد از دیدگاه مذاهب اسلامى»، کیهان اندیشه، شماره ۵۴، ۱۳۷۳ ش.
-
حاکم نیشابورى، المستدرک على الصحیحین، تحقیق مصطفى عبدالقادر عطا، دارالکتب العلمیه، بیروت ۱۴۱۱ ق.
-
حطاب، محمد، مواهب الجلیل، تحقیق زکریا عمیرات، بیروت ۱۴۱۶ ق.
-
خطیب بغدادى، احمد بن على، شرف اصحاب الحدیث، دار إحیاء السنه النبویه جامعه آنقره، آنکارا [بىتا].
-
الخلال، أبو بکر أحمد بن محمد بن هارون بن یزید، السنه، دارالرایه، ۱۴۱۰ ق [بىجا]
-
ذهبى، شمس الدین، سیر اعلام النبلاء، تحقیق شعیب ارنووط، الرساله، بیروت ۲۰۱۰ م.
-
ذهبى، محمدبن احمد، معرفه القراء الکبار على الطبقات و الاعصار، تحقیق بشار عواد، موسسه الرساله، بیروت [بىتا].
-
سامى نشار، على، نشأه الفکر الفلسفى فى الاسلام، دارالمعارف، بیروت ۱۹۹۵ م.
-
سبحانى، جعفر، فرهنگ عقاید و مذاهب اسلامى، موسسه امام صادق (ع)، قم ۱۳۷۱ ش.
-
سجستانى، ابوداود سلیمان بن اشعث، الأولى، مکتبه ابنتیمیه، مصر ۱۴۲۰ ق./ ۱۹۹۹ م.
۳۳٫-، مسائل احمد، تحقیق رشید رضا، ناشر محمد امین دمج، بیروت [بىتا].
۳۴٫-، السنن، دار احیاء السنه النبویه، قاهره ۱۳۶۹ ق.
-
سید مرتضى، علم الهدى، الفصول المختاره، تحقیق سید نورالدین جعفریان اصبهانى و دیگران، دارالمفید، بیروت ۱۴۱۴ ق.
-
سیوطى، جلال الدین، تدریب الراوى، دارالکتب العلمیه، بیروت ۱۳۹۹ ق.
-
شهرستانى، محمد بن عبدالکریم، الملل و النحل، موسسه الحلبى ۲۰۱۰ م [بىجا].
-
صفدى، خلیل بن ابیک، الوافى بالوفیات، تحقیق احمد ارنووط و مصطفى ترکى، دارالاحیاء التراث العربى، بیروت ۱۴۲۰ ق.
-
طاشزاده، احمد بن مصطفى، مفتاح السعاده، تحقیق بکرى و ابوالنور، دارالفکر، قاهره ۱۳۴۸ ق.
-
عبدالسلام، محمد، اعلام الموقعین، دارالکتب العلمیه، بیروت ۱۴۱۱ ق.
-
عسقلانى، ابنحجر، فتح البارى، دار المعرفه، بیروت ۱۴۰۸ ق.
-
علیزاده موسوى، سیدمهدى، سلفى گرى و وهابیت؛ تبارشناسى، الهادى، قم ۱۳۸۹ ش.
-
فرمانیان، مهدى، مجموعه مقالات فرق تسنن، نشر ادیان، قم ۱۳۸۸ ش.
-
کوک، مایکل، امر به معروف و نهى از منکر در اندیشه اسلامى، ترجمه احمد نمایى، چاپ یکم: بنیاد پژوهش هاى اسلامى، مشهد ۱۳۸۴ ش.
-
مجموعه نویسندگان، السلفیه، النشاه، الهویه، معهد المعارف الحکمیه، بیروت ۲۰۰۴ م.
-
مرداوى، على، الانصاف، تحقیق محمدحامد فقى، بیروت ۱۴۰۶ ق.
-
مسکویه، ابوعلى احمد بن محمد بن یعقوب، تجارب الامم وتعاقب الهمم، سروش، تهران ۲۰۰۰ م.
-
مغراوى، ابوسهل محمد بن عبدالرحمن، موسوعه مواقف السلف فى العقیده والمنهج والتربیه، المکتبه الإسلامیه للنشر والتوزیع، قاهره [بىتا].
-
مقدسى، تقى الدین عبدالغنى بن عبد الواحد، ذکر محنه الامام احمد بن حنبل، تحقیق عبدالله بن عبدالمحسن ترکى، هجر للطباعه و النشر، مصر ۱۴۰۷ ق.
-
نبىنژاد، محسن، «بربهارى، ازکهنترین تئوریسینهاى وهابیت»، مجله سراج منیر، ش ۴، ۱۳۹۰٫[۷۵]