حاکمیت، حق مختص خدا است
مقصود از «حکومت» در این بحث، همان «سلطه» و مقصود از «حاکم» همان صاحب سلطهاى است که میخواهد در جامعه نظم و انضباط به وجود آورد.
و بعبارت دیگر: حاکم کسى است که بخاطر «ولایتى» که دارد مىتواند در باره اموال و نفوس مردم تصمیم بگیرد و فرمان بدهد.
اینکه مىگوئیم حاکم روى ولایتى که دارد میتواند درباره جان و مال مردم تصمیم بگیرد مقصود این نیست که اموال مردم را به یغما ببرد و نفوس را سر به نیست کند بلکه مقصود اینست که بخاطر حفظ نظم و انضباط محدودیتهائى در اموال انسانها پدید بیاورد، صادرات و واردات را محدود سازد و مالیاتهائى از زکات و خمس بگیرد و در موقع لزوم نفوس را به جنگ بفرستد براى خروج از کشور اسلامى برنامهاى تنظیم کند و…
هر گاه وجود حکومت آنهم بخاطر برقرارى نظام با یک نوع تسلط بر جان و مال ملازم است هیچ کس هر چند هم پیامبر و برگزیده خدا باشد چنینتسلطى بر کس دیگر ندارد مگر خالقى که جهان و انسان را از عدم به وجود آورده و همه چیز وى مملوک و مخلوق اوست و هر لحظه به او محتاج و نیازمند میباشد.
زیرا همان طور که یادآور شدیم حکومت بخاطر ولایتى است که حاکم بر جان و مال انسان مورد ولایت، دارد و چون تمام انسانها در پیشگاه خدا یکسانند از این جهت هیچ کس بر هیچ کس با لذات چنین حقى و ولایت و سرپرستى ندارد مگر خداى بزرگ که همه چیز انسان از جان و مالش مخلوق او است و یا آن گروه که خداوند به آنان ولایت دهد و آنان را والیان و حاکمان قانونى خود معرفى کند.
بنابراین باید گفت حکومت به معنى «داشتن ولایت و حق فرمان دادن» از آن خدا است و یکى از مراتب توحید به شمار مىرود و حقیقت «توحید در حکومت» این است که تنها او را باید حاکم بر مال و جان بشر بدانیم و بس.
آیات قرآن به گونهاى این تحلیل عقلى را پذیرفته و در این زمینه مىفرماید:
ان الحکم الا لله امر ألا تعبدوا الا ایاه ذلک الدین القیم و لکن اکثر الناس لا یعلمون (یوسف آیه ۴۰) حکومت براى کسى جز خدا نیست فرمان داده است که فقط او را بپرستیم این است آئین استوار ولى بیشتر مردم نمىدانند.
مقصود از جمله «ان الحکم» در آیه همان حکومت و فرمانروائى است به شهادت این که بعدا پیرامون امر و نهى تشریعى سخن میگوید و میفرماید:
امر ألا تعبدوا الا ایاه هرگز مقصود از آن حکومت تکوینى که همان تدبیر و گردانندگى جهاناست نیست.
هر چند مقصود از آن در آیه ۶۷ همین سوره (۱) حکومت و ولایت تکوینى است که بازگشت آن به تدبیر جهان است.
همچنین جهت ندارد که لفظ «حکم» را که معنى وسیع و گستردهاى دارد در خصوص قضاوت و داورى و یا تشریع و قانونگذارى محصور کنیم بلکه «حکم» در این آیه داراى معنى وسیع است که یکى از شؤن آن قضاوت و داورى است و مقصود از آن همان سلطه و فرمان به معنى وسیع است.شما میتوانید این حقیقت را (حکومت از آن خداست) از آیات دیگر نیز استظهار فرمائید. (۲)
از این که مىگوئیم حکومت حقى است مختص خدا، بسان شفاعت که حقى است مختص خدا چنانکه میفرماید: «و لله الشفاعه جمیعا» (زمر آیه ۳) نباید چنین استنباط کرد که خداوند باید بطور مستقیم اداره امور بندگان و نظام اجتماع را بر عهده بگیرد و چون ولایت دارد باید رئیس و امیر هم او باشد، نه اختصاص چنین حقى به خدا، ملازم با سرپرستى مستقیم او نیست بلکه خدا به خاطر داشتن چنین حقى مىتواند امیر و رئیسى از جنس بشر براى او معین کند که از جانب او حکومت کند زیرا فرمانروائى او به طور مستقیم و به نحو مباشرت بر بشرى که در محیط مادى زندگى میکند امکان پذیر نیست.
از این جهت خدا به گروهى دستور داده است که از طرف او در میان مردم حکومت کنند.و آنانرا در این کار جانشین خود اتخاذ کرده است آنجا که «داود» را با خطاب زیر مخاطب ساخته و میفرماید:
یا داود انا جعلناک خلیفه فى الارض فاحکم بین الناس بالحق و لا تتبع الهوى (ص آیه ۲۶) داود ما ترا در روى زمین نماینده خود قرار دادیم تا در میان مردم به حق داورى کنى و از هوى و هوس بپرهیزى.
این آیه هر چند مربوط به قضاوت و داورى است ولى نفوذ سخن او در محیط داورى از ولایت و حکومت وسیع او سرچشمه مىگیرد و حکومت و فرمانروائى را نیز در بر مىگیرد، زیرا گذشته بر اینکه نفوذ حکم قاضى بدون داشتن سلطه و حکومت مقتدر، امکان پذیر نیست.در زمان حضرت داود قوه قضائى از قوهى اجرائى جدا نبود و همگى مىدانیم که حضرت داود از حکومت بسیار نیرومندى برخوردار بود چنانکه مىفرماید:
و قتل داود جالوت و آتاه الله الملک و الحکمه و علمه مما یشاء و لو لا دفع الله الناس بعضهم ببعض لفسدت الارض (بقره آیه ۲۵۳) داود جالوت را کشت خدا به او فرمانروائى و حکومت داد و به او از آنچه مىخواست آموخت اگر خدا برخى از مردم را با برخى دیگر از بین نبرد روى زمین را فساد مىگیرد.
با توجه به این امر که داود داراى حکومت و قدرت بود و با توجه باینکه هیچ قدرت قضائى بدون تکیه به حکومت نیرومندى نمىتواند مؤثر واقع گردد و اینکه در پیامبران، مقام قضاء و داورى از مقام اجراء و تنفیذ جدا نبود، میتوان گفت که داود بخاطر نمایندگى از خداوند داراى چنین مقام بوده و حق حکومت و فرمانروائى داشت و اگر از جانب خدا چنین مقامى باو داده نشده بود هرگز نه قضاوت او نافذ بود و نه فرمان و دستورهاى دیگر او.
اشتباه نشود که مقصود از اینکه مىگوئیم حکومت از آن خداست نمى ـ خواهیم شعار خوارج را زنده کنیم آنگاه که در مسجد شعار میدادند و مىگفتند (ان الحکم الا لله لا لک و لا لاصحابک) . (۳)
ولایت از آن خداست نه براى تو نه براى یاران تو است اى على.
آنان با دادن این شعار که به ظاهر حق و پیروى از قرآن بود معنى باطل آنرا اراده مىکردند و مىخواستند بگویند که اصولا نباید در روى زمین امیرى باشد هر چند حکومت او مورد تایید خدا باشد و از جانب او تعیین گردد این سخن را میگفتند تا اجتماع را به هرج و مرج بکشند و یک نوع بىنظمى در اجتماع بوجود آید.
از این جهت امام در پاسخ آنان گفت:
کلمه حق یراد بها الباطل نعم لا حکم الا لله و لکن هولاء یقولون لا امره الا لله (۴)
جمله حقى است که از آن معنى باطل اراده شده است آنان مىخواهند بگویند در روى زمین اصلا نباید حکومتى مستقر گردد و هیچ نوعى امیر و رئیسى در میان مردم باشد.
هدف ما از «توحید در حکومت» این است که حق حکومت اصالتا مربوط به خدا است و حکومت دیگران باید به انتصاب و اجازه خصوصى وى باشد:
حکومت پیامبر و اولو الامر از جانب خدا است از مراجعه به آیات قرآن روشن مىگردد که اسلام حکومت پیامبر و ولایت اولو الامر را برسمیت شناخته است و از این جهت فرمان داده است که از آنان اطاعت و پیروى کنیم.چنانکه میفرماید:
یا ایها الذین آمنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولى الامر منکم (نساء آیه ۵۹) اى افراد با ایمان از خدا و پیامبر او و صاحبان فرمان از خود پیروى کنید.
دستور اطاعت از فردى و مقامى در صورتى صحیح است که آن فرد و مقام اصالتا و یا نیابتا داراى مقام و حکومت باشد و بدون احراز یک چنین مقام الزام به اطاعت بى ملاک خواهد بود .
حالا مقصود از «اولو الامر» کیست و آیا منحصر به همان دوازده امام معصوم است، و یا آنان مصداق بارز آن مىباشند و هر زمامدار واجد الشرایط نیز مصداق اولو الامر مىباشد باید درباره آن، در جاى دیگر بحث و گفتگو کرد.
این آیه و نظایر آن (۵) حاکى از آنست که خداوند پیامبر و اولو الامر را حاکم و والى رسمى اسلام شناخته است از این جهت اطاعت آنها را واجب نموده است.
حکومت و دولت پدیده اجتناب ناپذیر است بر خلاف اندیشه گروهى که تصور مىکنند حریت و آزادى با سلطه گرائى و حکومت دو امر متناقضند و هرگز جمع نمیشوند و حفظ آزادى فردى ایجاب میکند که قانون و حکومت از قاموس زندگى حذف شود.
یا تصور مىکنند که دولتها پیوسته از اقویا و زورمندان طرفدارى میکنند و مصالح تودهها را در نظر نمیگیرند.
یا مىاندیشند که انسان ذاتا خیر و نیکوکار عاقل و اندیشمند آفریده شده است دیگر چه لزومى دارد که دولت تشکیل شود.
بر خلاف این اندیشههاى سست و بىپایه که حاکى از یکنوع هرج و مرج ـ طلبى و سفسطه گرائى و ساده دلى است، ضرورت وجود دولت در زندگى اجتماعى بشر آنچنان روشن است که نیازى به دلیل و برهان ندارد دولتى که آزادیهاى فردى را در چهارچوب مصالح اجتماعى حفظ کند و در پرورش استعدادها بکوشد و مردم را به وظایف خود آشنا و قوانین الهى و یا مردمى را اجرا کند.از این جهت اندیشمندان بزرگ جهان مانند افلاطون (۶) و ارسطو (۷) و ابن خلدون (۸) و برخى دیگر وجود دولت را یک پدیده اجتناب ناپذیر تلقى کردهاند.
در این میان، مارکس وجود دولت را تا آنجا که اختلاف طبقاتى در میان است ضرورى مىداند ولى معتقد است که پس از گسترش «کمونیسم» در سرتاسر جهان، دولت باید از بین برود وى تصور مىکند که مایه نزاع و اختلاف تنها اختلاف طبقاتى است و پس از محو آن، مایه نزاعى درکار نخواهد برد که وجود دولت را ایجاب کند.
ولى «مارکس» به جامعه انسانى تنها از یک زاویه نگریسته است و آن زاویه اختلاف طبقاتى است در حالى که جامعه انسانى زوایاى دیگرى نیز دارد که اگر وى جامعه را از آن زاویهها نیز مورد مطالعه قرار میداد حکم به انحلال دولتها حتى پس از باصطلاح «گسترش کمونیسم» نمىداد زیرا مایه نزاع و جدال تنها و تنها اختلاف طبقاتى نیست که پس از محو آن، همه جهان بهشت برین گردد بلکه غرائز دیگر بشر مانند جاه طلبیها و خود خواهیهاى رهبرى نشده کانون نزاع و سرچشمه جدال است.از این جهت جامعه، دولتى را لازم دارد که افراد را به وظایف قانونى خود آشنا کند و متخلفان را مجازات نماید.و حق را بحقدار بسپارد.و نظم و انضباط جامعه را که زیر بناى بقاى تمدن و مایه پیشرفت انسان درجهات مادى و معنوى است صیانت نماید.
اصولا هیچ جامعهاى حتى در عصر گسترش کمونیسم، از مسکن و بهداشت، پست و تلگراف و تلفن، برق و آب، اقتصاد و کشاورزى، و مانند اینها، بى نیاز نخواهد بود، و مسأله تقسیم مسؤلیتها مسألهاى نیست که مربوط به عصر و زمان خاصى باشد، قهرا جمعیتى که این مسؤلیتها را تقسیم مىکند، و گروههائى آنها را انجام مىدهند، نامى جز دولت نمىتوانند داشته باشند.
از این بیان نتیجه مىگیریم که جامعه انسانى در هیچ عصر و دورهاى از تشکیل دولت هر چند فاتح قله «مدینه فاضله» افلاطونى باشد، بىنیاز نخواهد بود.
خلاصه براى حفظ نظام اجتماعى و تمدن انسانى و براى آشنا کردن افراد به حقوق و وظایف و رفع هر نوع اختلاف و نزاع در مجتمع، مرجع قوى و نیرومندى لازم است که به این فریضه انسانى قیام کند و زیر بناى تمدن را که همان حفظ نظام در اجتماع است صیانت نماید و با تقسیم مسؤلیاتى و فرائضى، بقاى جامعه را تضمین کند.
حقیقت اسلام یک رشته اصول و فروعى است که از جانب خدا فرو فرستاده شده است و پیامبر اسلام مأموریت داشت که مردم را بآن دعوت کند و در شرایط مناسب همه را پیاده کند ولى چون اجراى یک رشته از احکام که حافظ نظم و انضباط در اجتماع است بدون تشکیل حکومت امکان پذیر نبود ـ لذا ـ پیامبر به حکم عقل و خرد و به حکم ولایتى که خدا به وى داده بود، دست به تشکیل حکومت زد و نظام توحیدى را در قالب یک حکومت اسلامى پیاده کرد.هرگز حکومت در اسلام هدف نیست بلکه از آنجا که اجراء احکام و قوانین و تأمین اهداف عالى آن بدون تشکیلات و سازمان سیاسى امکان پذیر نیست از این جهت پیامبر شخصا دولت و حکومتى را پایه گذارى نمود.خلاصه اجراء حد بر سارق و زانى، رسیدگى به اختلافات مسلمانان در امور مالى و حقوقى، جلوگیرى از احتکار و گرانفروشى، گرد آورى زکات و مالیات ـ هاى اسلامى، گسترش تعالیم اسلام و و رفع دهها نیازمندى دیگر جامعه اسلامى، بدون یک سرپرستى جامع و پیشرو و قاطع بدون یک زعامت و حکومت مورد پذیرش ملت، امکان پذیر نیست.
اکنون که مسلمانان وظیفه دارند که این احکام و تعالیم اسلامى را مو بمو اجراء کنند و از طرفى اجراى صحیح آنها بدون تأسیس یک مرکز که همه از آنجا الهام بگیرند ممکن نیست روى این جهات باید مسلمانان در چهار چوب تعالیم اسلام داراى تشکیلات و سازمانهاى سیاسى باشند که در هر زمان پا به پاى نیازمندى پیش رود.
امیر مؤمنان در یکى از سخنان خود به لزوم تشکیلات و حکومت اشاره مىکند و وجود حاکم جائر را بر هرج و مرج و زندگى جنگلى ترجیح میدهد و یادآور مىشود که اصولا حکومت هدف نیست بلکه وسیله است براى یک زندگى آرام تا روزى که اجل فرا رسد، وسیله است براى گرد آورى مالیات براى جهاد با دشمن، براى حفظ امنیت راهها و اخذ حق مستضعف از قوى و نیرومند چنانکه مىفرماید:
انه لا بد للناس من امیر بر او فاجر یعمل فى امرته المؤمن و یستمتع فیها الکافر و یبلغ الله فیها الاجل و یجمع به الفیىء و یقاتل به العدو و تامن به السبل و یؤخذ به للضعیف من القوى. (۹)
باید براى مردم امیر و رئیسى باشد خواه نیکوکار و یا بدکار تا مؤمن در حکومت او به کار خود مشغول گردد و کافر بهره خود را ببرد.بر اثر برقرارى نظم و آرامش، خداوند هر فردى را به اجلخود برساند به وسیله این حاکم مالیات جمع گردد با دشمن نبرد شود و راهها از دزد و یاغى ایمن گردد و حق ناتوان از نیرومند گرفته شود.
با این بیان و یا یک محاسبه و مطالعه اجتماعى، لزوم تشکیل دولت در نظر عقل و خرد یک پدیده ضرورى و اجتناب ناپذیر اجتماعى جلوه مىکند که از آن چاره و رهائى نیست.
شیوه حکومت در اسلام چیست؟
مهمترین بحث در حکومت اسلامى بیان شیوه حکومت در اسلام است و متأسفانه در تمام اعصار این مسأله کمتر مورد توجه قرار گرفته است، نویسندگان اهل تسنن، حکومت خلفاء را معیار حکومت اسلامى قرار داده و همین امر سبب رکود فکرى آنان شده است، دیگر نخواستند فکر خود را براى پیدا کردن شیوه حکومت، به کار اندازند و این حقیقتى است که یکى از نویسندگان متفکر آنان به آن اعتراف کرده و مىنویسد: انتخاب خلفاء از مجراى خاصى سبب تعطیل قواى دماغى علماء اسلام گردیده و دیگر نخواستهاند از دیگر شیوههاى حکومت که جامعههاى غیر اسلامى آنرا تجربه کردهاند، بحث و بررسى به عمل آورند، بیعت براى یک فرد که نمونه آن در صدر اسلام در سقیفه بنى ساعده انجام گرفت، معیار حکومت اسلامى در اذهان قرار گرفت و از آن تجاوز نکرد. (۱۰)
از آنجا که علماء شیعه غالبا معترض به حکومتها بودند، و حکومتها به آنان اجازه نشر افکار نمىداد، قهرا از مسائل مربوط به حکومت دورمانده و در این وادى کمتر وارد شدهاند، جز کتابها و رسالههاى کوچکى آنهم پیرامون برخى از مسائل مربوط به حکومت مانند جهاد و دفاع، احکام اراضى خراجى، و تصدى حکومت از طرف حاکم جائر، چیزى تألیف نکردهاند.
از این جهت مسأله نوع و شیوه حکومت در اسلام کمتر مورد توجه بوده و در این باره تحقیق کافى انجام نگرفته است.
آرى در قرن گذشته (قرن چهاردهم) شخصیتهاى بزرگ و ارزندهاى مانند آیت الله نائینى و استاد بزرگوار حضرت آیت الله امام خمینى دام ظله، با نشر کتابهائى مانند «تنبیه الامه» و «ولایت فقیه» پردهها را بالا زده و افکار را به صلب مسأله متوجه نمودهاند، و ما نیز به سهم خود در این مورد دو کتاب منتشر کردهایم یکى به زبان فارسى به نام «حکومت اسلامى در چشم انداز ما» و دیگرى به زبان عربى به نام «معالم الحکومه الاسلامیه» که به قلم فاضلانه دانشمند آقاى جعفر هادى نگارش یافته است امید است مطالعه این کتابها ما را با سیماى حقیقت آشنا سازد.
پى نوشتها:
۱ـ ان الحکم الا لله علیه توکلت و علیه فلیتوکل المتوکلون، از این که دستور میدهد که در زندگى بر او توکل کنیم مىتوان حدس زد که مقصود از آن، ولایت تکوینى خدا است که بر جهان دارد و توکل با ولایت تکوینى مناسبت بیشترى دارد.
۲ـ به المعجم المفهرس ماده «حکم» مراجعه فرمائید.
۳ـ نهج البلاغه خطبه ۳۹
۴ـ نهج البلاغه خطبه ۳۹
۵ـ النبى اولى بالمومنین من انفسهم (احزاب آیه ۶)
۶ـ الجمهوریه
۷ـ السیاسه ترجمه احمد لطفى ص ۹۶
۸ـ مقدمه ابن خلدون ص ۴۱ـ ۴۲
۹ـ نهج البلاغه خطبه .۴۰
۱۰ـ الخلافه و الامامه ص ۲۷۲