بحث گفت و گوى ادیان براى دستیابى به وجوه مشترک از دیر زمان میان ادیان الهى مطرح بوده است. در این مقال به این مبحث از منظر اسلام توجه شده است. نخست به طور فشرده و خلاصه به معنى و تاریخچه آن اشاره شده، سپس بر ضرورت گفت و گو از نظر اسلام توجه شده، آنگاه به فایده هایى که بر این بحث مترتب مىشود به اجمال و بر اساس آیات قرآن پرداخته شده و در پایان چهار پیش شرط که باید طرفداران گفت و گو به آن ملزم باشند، مورد بررسى قرار گرفته است
در سخنان على (ع) در فلسفه بعثت انبیاء نیز چنین آمده است:
)فبعث فیهم رسله و واتر الیهم انبیاءه لیستأدوهم میثاق فطرته و یذکروهم منسى نعمته و یحتجوا علیهم بالتبلیغ و یثیروا لهم دفائن العقول) یعنى چنین بود که خداوند فرستادگانش را در میان آنان برانگیخت و پیامبران خود را پىدرپى به سویشان فرستاد تا میثاق فطرت توحیدى را از آنان باز جویند و نعمتهاى فراموش شده را یادشان آورند و با تبلیغ بر آنان احتجاج کنند و خردهاى به گور خفته را برانگیزند. پیامبران آمدند که مردم را آگاه کنند به اینکه در عمق روح شما، در اعماق ضمیر باطن شما، گنجهایى وجود دارد که دفن شده (نه اینکه فاسد باشد) و خودتان غافلید. بنابراین گرایش به حقیقت و دانایى هنر و زیبایى خیر و فضیلت خلاقیت عشق و پرستش همه از فطرت انسان سرچشمه مىگیرد یعنى انسان حقیقتى است مرکب از روح و بدن. روحش الهى است (و نفخت فیه من روحى) و جسمش عنصر طبیعى است. عناصر طبیعى او را به طبیعت وابسته مىکند و عناصر غیر طبیعى او را به ماوراء طبیعت سوق مىدهند. على (ع)، در جمله معروف خود به مالک، تعریف خود را از انسانها این گونه بیان مىفرماید : اما اخ لک فى الدین او نظیر لک فى الخلق. یعنى مردم یا برادران دینى تواند یا هم نوع تو و در انسانیت با تو برابرند. اینهمه عربده و مستى و ناسازى چیست؟ نه همه همره و هم قافله و همزادند! به طور کلى آنچه پیامبران عرضه داشتهاند چیزى است که از خواستههاى فطرى بشر بوده است .
ج ـ اصل پذیرش وجود اختلاف در میان انسانها در عین حال که افراد بشر از یک وحدت نوعى برخوردارند همانگونه که قبلا اشاره شد اما نمىتوان وجود اختلاف و تفاوت را بین آنان انکار کرد و همه را به یک چشم دید و از همه توقعى یکسان داشت. اختلاف بین افراد بشر هم در امور ظاهرى و مادى است و هم در امور معنوى و باطنى.
1ـ اختلاف ظاهرى
اختلاف ظاهرى از قبیل جنسیت، نژاد، رنگ و… گر چه واقعیت دارد اما موجب برترى و امتیاز نمىگردد و تفاوتى در ماهیت وجودى انسان ایجاد نمىکند.
قرآن این اختلاف را پذیرفته و آن را جعل تکوینى و طبیعى مىداند:
(یا ایها الناس انا خلقناکم من ذکر و انثى و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اکرمکم عند الله اتقیکم) یعنى اى مردم! ما شما را از مرد و زنى آفریدیم و شما را دستهها و قبیلهها کردیم تا یکدیگر را بشناسید ولى گرامىترین شما نزد خدا پرهیزکارترین شماست.
2ـ اختلاف معنوى و باطنى
اختلاف معنوى ممکن است از چند امر ناشى شود:
الفـ اختلاف استعدادها
بـ اختلاف درجات ایمان
منشا اختلاف استعدادها ممکن است ذاتى باشد یعنى افرادى داراى استعدادهاى بالاترى از دیگران باشند و ممکن است به دلیل تاخر وجودى باشد، به این معنا که انسانهایى که در قرون متاخر به دنیا آمدهاند به دلیل پیشرفت علوم مسایلى براى آنها قابل فهم شده است که براى پیشینیان مفهوم نبوده است. این مساله در فهم بعضى از معارف دینى هم مصداق دارد. در روایات از معصومین وارد شده است که فهم عمیق سوره توحید و آیات اول سوره حدید در آخر الزمان میسر مىشود. در هر صورت این گونه اختلاف گرچه موجود است ولى دین یک حد اقلى که قابل فهم و درک براى همه است الزامى نموده و این اختلافات را وسیله امتحان و دریافت کمالات قرار داده است و منشا اختلاف شرایع شده است.
در آیه ۴۸ سوره مائده مىخوانیم:
(و انزلنا الیک الکتاب بالحق مصدقا لما بین یدیه من الکتاب و مهیمنا علیه فاحکم بینهم بما انزل الله و لا تتبع اهواءهم عما جاءک من الحق لکل جعلنا منکم شرعه و منهاجا و لو شاء الله لجعلکم امه واحده و لکن لیبلوکم فى ما اتیکم فاستبقوا الخیرات) یعنى این قرآن را به حق بر تو نازل کردیم و این در حالى است که کتابهاى پیشین را که در برابر آن قرار دارد تصدیق مىکند و شاهد و نگاهبان آنهاست. بنابراین به آنچه خدا نازل کرده است، در میان آنها حکم کن و از هوى و هوسشان پیروى مکن که از احکام الهى باز مانى. براى هر گروه از شما آیین و طریقه روشنى قرار دادیم و اگر خدا مىخواست همه شما را به صورت یک امت در مىآورد ولى خواست در آنچه به شما داده است امتحانتان کند پس در نیکیها بر یکدیگر پیشى گیرید.
به چند نکته در این آیه توجه کنید:
1ـ شریعت و دین به معناى راه است ولى ظاهر قرآن این است که شریعت را به معناى «اخص» و کوتاهتر از دین به کار مىبرد زیرا گرچه انبیاء را داراى شرایع گوناگون مىداند ولى همه را داراى یک دین مىداند که همان اسلام (تسلیم در برابر خدا) است (ان الدین عند الله الاسلام) یا (ما کان ابراهیم یهودیا و لا نصرانیا و لکن کان حنیفا مسلما) 2ـ خداوند بندگان خود را جز به یک دین که همان اسلام و تسلیم در برابر اوست مکلف نساخته ولى آنان را براى رسیدن به آن هدف به راههاى گوناگون انداخته و طبق استعدادهاى متنوعشان سنتهاى مختلفى براى آنها درست کرده که همان شریعتهاى نوح، ابراهیم، موسى، عیسى و محمد (ص) است.
چنانکه خداوند چه بسا در یک شریعتى به دلیل منقضى شدن مصلحت حکم پیشین و پیدایش مصلحت حکم تازه، پارهاى از احکام را نسخ مىکند.
3ـ علت اختلاف شریعتها مربوط به گذشت زمان و ترقى بشر در مراتب استعداد و آمادگى مىباشد و تکلیف هاى الهى و احکام شرعى هم براى بشر چیزى جز یک آزمایش الهى در مواقع گوناگون زندگى نیست، به عبارتى دیگر براى هر امتى از شماها شریعت و راهى قرار داد و اگر خداوند مىخواست شما همه را یک امت گرفته برایتان یک شریعت مقرر مىکرد ولى شریعتهاى گوناگون برایتان مقرر کرد تا شما را در نعمتهاى گوناگونى که به شما داده بیازماید، اختلاف نعمتها مستلزم اختلاف امتحان که عنوان وظایف و احکام شرع است، مىباشد.
در روایات نیز به این دو نوع اختلاف (استعدادها ـ درجات ایمان) توجه شده است. مرحوم کلینى در کافى از زراره نقل مىکند که خدمت امام باقر (ع) رسیدم و عرض کردم: ما خود را تراز کنیم (و بسنجیم) ؛ فرمود: تراز چیست؟ عرض کردم: شاقول، پس هر کس با ما موافقت داشت. چه علوى باشد، چه غیر او، او را دوست داریم (به عنوان یک مسلمان و اهل نجات) و هر که با ما مخالف بود، چه علوى و چه غیر او، از او بیزارى جوییم (به عنوان یک گمراه و اهل هلاک) . پس به من فرمود: اى زراره گفتار خداوند از گفتار تو درستتر است؟ پس کجایند آنها که خداى عز وجل در باره آنها فرموده: «مگر ناتوانان از مردان و زنان و کودکان که نه چاره دارند و نه راه بجایى برند» کجایند آنانکه به امید خدایند؟ کجایند آنانکه کار نیک را با کردار بد به هم آمیختند؟ کجایند اصحاب اعراف؟ کجایند مؤلفه قلوبهم؟ حماد در روایت خود از زراره در باره این ماجرا نقل مىکند که گفت: در این هنگام کار من و امام به مباحثه کشید، فریاد هر دو مان بلند شد که هر کس در بیرون خانه بود مىشنید .» منظور حضرت این بود که میزان در خوبى و بدى و اهل بهشت و دوزخ بودن فقط همعقیدگى با شیعه نیست. و امام (ع) فرمود: بسا که ناتوان در دین از مخالفان که عنادى نورزند و سایر اصنافى که ذکر فرموده که در قرآن از آنها یاد شده، به بهشت روند زیرا که خداوند وعده عفو و آمرزش به آنها داده است و نباید از آنها بیزارى جست. از امام صادق (ع) روایت شده است: شما را با بیزارى چکار که از یکدیگر بیزارى مىجویید؟ همانا بعضى مؤمنین از بعضى دیگر افضلند و بعضى از بعضى دیگر نمازشان بیشتر است و بعضى تیزبینیش بیشتر است و همین است درجات ایمان (که خداى متعال فرموده: (هم درجات عند الله) ( همچنین از امام سجاد (ع) نقل شده است که: به خدا سوگند اگر ابوذر مىدانست در قلب سلمان چه مىگذرد او را مىکشت در حالى که بین آن دو، پیامبر عقد اخوت بسته بود بنابراین با حفظ همه مسایلى که تاکنون مطرح شد؛ در بحث گفت و گو همه این اختلافات باید ملحوظ گردد و توقعات بالاترى وجود نداشته باشد. در روایتى آمده است که هاشم بن البرید گفت: من و محمد بن مسلم و ابو الخطاب در یک جا گرد آمده بودیم، ابو الخطاب پرسید عقیده شما در باره کسى که امر امامت را نشناسد چیست؟ من گفتم: به عقیده من کافر است. ابو الخطاب گفت: تا حجت بر او تمام نشده کافر نیست، اگر حجت تمام شد و نشناخت آنگاه کافر است. محمد بن مسلم گفت سبحان الله اگر امام را نشناسد و جحود و انکار هم نداشته باشد چگونه کافر شمرده مىشود؟ ! خیر غیر عارف اگر جاحد نباشد کافر نیست به این ترتیب ما سه نفر سه عقیده مخالف داشتیم. موقع حج رسید و به حج رفتم و در مکه به حضور امام صادق (ع) رسیدم، جریان مباحثه سه نفرى را به عرض امام رساندم و نظر حضرت را خواستم. امام فرمود: من وقتى جواب تو را مىدهم و میان شما قضاوت مىکنم که آن دو نفر هم باشند. وعدگاه من و شما سه نفر همین امشب در منى نزدیک جمره وسطى. شب که شد سه نفرى رفتیم. امام در حالى که بالشى را به سینه خود چسبانده بود سؤال را شروع کرد: چه مىگویید در باره خدمتکاران، زنان، افراد خانواده خودتان؟ آیا آنها به وحدانیت خدا شهادت نمىدهند؟ من گفتم: چرا. فرمود: آیا به رسالت پیغمبر گواهى نمىدهند؟ گفتم: چرا. فرمود آیا آنها مانند شما امامت و ولایت را مىشناسند؟ گفتم: خیر. فرمود: پس تکلیف آنها به عقیده شما چیست؟ گفتم: عقیده من این است که هر کس امام را نشناسد کافر است. فرمود: سبحان الله . آیا مردم کوچه و بازار را ندیدهاى، سقاها را ندیدهاى؟ گفتم: چرا، دیده و مىبینم . فرمود: آیا اینها نماز نمىخوانند؟ روزه نمىگیرند؟ حج نمىگزارند؟ به وحدانیت خدا و رسالت پیغمبر شهادت نمىدهند؟ گفتم: چرا. فرمود: خوب آیا اینها مانند شما امام را مىشناسند؟ گفتم: نه. فرمود: پس وضع اینها چیست؟ گفتم: به عقیده من هر که امام را نشناسد کافر است. فرمود: سبحان الله! آیا وضع کعبه و طواف این مردم را نمىبینى؟ هیچ نمىبینى که اهل یمن چگونه به پردههاى کعبه مىچسبند؟ گفتم: چرا. فرمود: آیا اینها به توحید و نبوت اقرار و اعتراف ندارند؟ آیا نماز نمىخوانند؟ روزه نمىگیرند؟ حج نمىگزارند؟ گفتم: چرا. فرمود: خوب آیا اینها مانند شما امام را مىشناسند؟ گفتم: نه. فرمود: عقیده شما در باره اینها چیست؟ گفتم: به عقیده من هر که امام را نشناسد کافر است. فرمود: سبحان الله! این عقیده، عقیده خوارج است. امام آنگاه فرمود: حالا مایل هستید که حقیقت را بگویم؟
هاشم که به قول مرحوم فیض، مىدانست قضاوت امام بر ضد عقیده اوست، گفت: نه. امام فرمود: همانا بسیار بد است براى شما که چیزى را که از ما نشنیدهاید از پیش خود بگویید. هاشم بعدها به دیگران چنین گفت: گمان بردم که امام نظر محمد بن مسلم را تایید مىکند و مىخواهد ما را به سخن او برگرداند. فلاسفه اسلام، این مساله را به شکلى دیگر بیان کردهاند، اما نتیجهاى که گرفتهاند مآلا بر آنچه ما از آیات و روایات استنباط کردیم منطبق است. صدر المتالهین در مباحث خیر و شر اسفار از جمله اشکالات آنجا این مطلب را ذکر مىکند که: چگونه مىگوئید خیر بر شر غلبه دارد و حال آنکه وقتى که در انسان که اشرف کائنات است نظر مىافکنیم مىبینیم اکثر انسانها از لحاظ عمل گرفتار اعمال زشت، و از لحاظ اعتقاد دچار عقاید باطل و جهل مرکباند و اینها امر معاد آنها را ضایع و آنان را مستحق شقاوت مىگرداند. پس عاقبت نوع انسان که ثمره و گل سر سبد هستى است شقاوت و بدبختى است. صدرالمتالهین در جواب این اشکال مىگوید: مردم در آن جهان از نظر سلامت و سعادت مانند این جهان از نظر سلامتاند. همانطورى که در این جهان سالم سالم و زیباى زیبا و همچنین بیمار بیمار و زشت زشت در اقلیت مىباشند و اکثریت با متوسطان است که سالم نسبى مىباشند، در آن جهان نیز «کملین» که به تعبیر قرآن «السابقون» مىباشند و همچنین «اشقیا» که به تعبیر قرآن «اصحاب الشمال» مىباشند، اندکند و غلبه با متوسطان است که قرآن کریم آنها را «اصحاب الیمین» مىخواند. پس در هر دو نشاه غلبه با اهل رحمت است. به عبارت دیگر از نظر اسلام و با دید فقهى ما، آنها مسلمان نیستند ولى از لحاظ حقیقت مسلم مىباشند یعنى تسلیم حقیقت مىباشند و عناد با آن ندارند.
د ـ اصل آزادى در فکر و اندیشه و حتى در انتخاب راه طرفداران ادیان الهى معتقدند هدف از این زندگى جهان آخرت است. آدمیان مىبایست در این جهان به گونهاى زیست کنند که به فلاح و رستگارى جهان آخرت نایل گردند و براى وصول به این هدف بیش از هر چیز باید مؤمن به اعتقادات دینى باشند تا بدین ترتیب اعمال آنان مقبول درگاه خداوند افتد و آمرزش ارواح آنان تامین گردد والا پایبندى به عقل و متابعت از فرامین اخلاقى بتنهایى سعادت اخروى انسانها را تدارک نمىکند. حال که معلوم شد ایمان به خدا و معاد اصل است. براى سعادتمند کردن مردم چه راهى را باید برگزید؟ جمعى معتقدند از اجبار و زور مىتوان براى نجات مردم کمک گرفت. «اگوستین» براى این عقیده چنین استدلالى مىکند: اگر قرار است کسى در اثر از دست دادن ایمان خود محکوم به آتش ابدى شود، بهتر است در صورت لزوم بازور او را مؤمن.
منبع : مجله نامه مفید، شماره ۱۶
بازدیدها: ۰










هیچ نظری وجود ندارد