مقدمه در مورد حضرت زهرا (سلام الله علیها) روایات فراوانی وارد شده است و از جمله بیان کردهاند که نزول سورهی کوثر، در شأن ایشان است. از که در آن اختلاف زیادی وجود دارد نیز، شهادت این بانوی مطهره است؛ از نحوهی شهادت گرفته تا تاریخ وقوع آن، در همهی آنها اختلافات شدیدی وجود دارد. بنده نیز جهت آشنایی بیشتر از نحوهی شهادت حضرت، که اهمیت بیشتری در آن دیده میشد، به تحقیقی روی آوردم که در نتیجه منتهی به بررسی شهادت حضرت محسن شدم که سبب شهادت حضرت فاطمه (علیها السلام)، شده است.در این مسیر به شبهاتی برخوردم که با رسیدن به پاسخ آنها، مطالبی به اثبات رسید و انشاء الله بیان خواهد شد. در این راستا به بیان ادلهی مخالفین و مشاهدات موافقین خواهیم پرداخت و نتیجهگیری نهایی، به عهدهی خوانندهی محترم است.ابتدا تصور این بود که این موضوع نخواهد توانست به قدر کافی مطلب به همراه داشته باشد و از عهدهی این مقاله برآید، علی الخصوص در کتب عامه که منکر چنین مسایلی هستند؛ ولی در پایان نتیجه این بود که «حضرت محسن بن علی (علیهما السلام)» میتواند موضوع مناسبی حتی برای رساله باشد، چه برسد به یک مقاله؛ به همین جهت ناگفتههای فراوانی باقی مانده است که ان شاء الله در آینده روشن خواهد شد.در ابتدای بحث نیز به بیان مختصری در مورد هجومهای وارده بر خانهی وحی، جهت تصور کلی قضایایی که منجر به عدم تولد محسن بن علی (علیه السلام) گردید، میپردازیم؛ و اما هجوم اول که در آن هجمه قنفذ از طرف ابوبکر، درب خانه حضرت آمد و از ایشان خواست که برای بیعت نزد ابوبکر رود، حضرت به او فرمودند: چقدر سریع به رسول خدا دروغ بستید و خلافت و جانشینی آن حضرت را ادعا کردهاید و حال آنکه حق شما نیست؛ و سپس هجوم دوم که بعد از آتش زدن درب بیت وحی و جسارت به ساحت مقدس صدیقه طاهره (صلوات الله و سلامه علیها) با برخورد شدید امیرالمؤمنین (علیه السلام) مواجه شدند و موفق نشدند حضرت امیر را برای بیعت به مسجد ببرند. و اما در سومین هجوم دشمن با مقاومت حضرت زهرا و امیرالمؤمنین (صلوات الله و سلامه علیهما) مواجه شد و بار دیگر وقیحانه به ساحت مقدس ناموس دهر، ام ابیها، فاطمه زهرا (سلام الله علیها) جسارت نمودند و حضرت امیر (علیه السلام) را به زور به مسجد بردند و بعد از این هجوم بود که حضرت محسن (علیه السلام) سقط شد.در پایان مقدمه هم باید از استاد گرامی، آقای جمالی که تا رسیدن به اینجا از راهنماییهای خود دریغ نکردهاند، تشکر و برای ایشان آرزوی موفقیت نمایم، امید است با خواندن این مختصر که با کمبود امکانات و منابع توانسته به این حد برسد، اسباب روشن شدن حقایقی دیگر فراهم گردیده باشد، قابل تذکر است که به علت فرمودهی مسئولین پژوهش سعی شده غالباً به نقل مطالب پرداخته و گردآوری انجام شود و حدالامکان از تحلیلهای ناشیانه خودداری شدهٌ؛ همچنین در مورد بسیاری از موارد که منابعی ذکر گردیده باید گفت که منابع موجود و همچنین کتابهای دیده شده منحصر به آنها نمیشود و به جهت اختصار به ذکر آنهایی پرداخته شده که به عقیدهی محقق اهمییت بیشتری داشته و به صورت جامعتری به نقل وقایع پرداخته، همچنین فراموش نشود، از آنجا که سعی در حفظ وحدت و علمی بودن و نگاه غیر متعصبانه به مباحث داریم، حدالامکان از لعن و طعن اشخاص، علی الخصوص صحابی رسول الله (صلی الله علیه و آله) خودداری شده، (حتی آنهایی که در نامهای خود را کافر معرفی کرده و نوشتهاند از ابتدا به خدای محمد (صلی الله علیه و آله) معتقد نبودهام و فقط از ترس جانم اظهار به اسلام کردهام)؛ انشاء الله که هر دو طرف شیعه و عامه به صورت غیرمغرضانه و کاملاً علمی به قضایا نگاه کنند و هرگز از روی تعصب قضاوت نکنند؛ و به امید رضایت مادرمان فاطمه (صلوات الله علیها).
فصل اول : حضرت محسن علیه السلام در منابع شیعی
الاحتجاج : مرحوم طبرسی در کتاب شریف «الاحتجاج علی اهل اللجاج» و در عنوان احتجاج امام حسن (علیه السلام) در حضور معاویه و گروهی از جمله عمرو بن عثمان بن عفان، عمرو بن عاص، عتبه ابن ابی سفیان، ولید بن عقبه بن ابی معیط و مغیره بن شعبه که جملگی منکر فضل ایشان و پدر بزرگوارشان بودند، آورده است که آن معاندین به ذکر سخنان بیسند و مغرضانه خود علیه امیرالمؤمنین امام علی (علیه السلام) پرداختند، امام حسن مجتبی (علیه السلام) پس از شنیدن حرفهای آنان، به رد یک یک آنها اقدام نمودند؛ علی الخصوص سخنان مبرهنی علیه معاویه ایراد و پس از آن خطاب به مغیره فرمودند:«و اما أنت یا مغیره بن شعبه، فانک لله عدوّ و لکتابه نابذ و لنبیه مکذّبٌ و انت الزانی و قد وجب علیک الرجم و شهد علیک العدول البرره الأتقیاء … و أنت الذی ضربت فاطمه بنت رسول الله (صلی الله علیه و آله) حتی أدمیتها و القت ما فی بطنها استذلالاً منک لرسول الله (صلی الله علیه و آله)، و مخالفهً منک لأمره و انتهاکاً لحرمته، و قد قال رسول الله (صلی الله علیه و آله)]لفاطمه[:«أنت سیده نساء اهل الجنه»، و اللهُ مُصیِّرک الی النار و جاعل وبال ما نطقتَ به علیک».(1)«و اما تو ای مغیره، پس همانا تو دشمن خدایی و کتابش را رها و پیامبر او را تکذیب کردهای، و تو زناکاری هستی که سنگسارت واجب شده و چند عادل نیکوکار و متقی بر علیه تو شهادت دادهاند… و تو کسی هستی که فاطمه دختر رسول خدا را چنان زدهای که مجروح گردید و فرزند درون رحِمش سقط شد و این کار تو به جهت کوچک پنداشتن پیامبر خدا و مخالفت با فرمان او و به جهت هتک حرمت او بوده و همانا پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) به او فرمودهاند: «تو سرور زنان اهل بهشتی» و خداوند تو را به سوی آتش بکشاند و گرفتاری گفتهات را (در مورد امیرالمؤمنین) به خودت باز گرداند».
الاختصاص : «… فقال (علیه السلام): فخرجت (فاطمه سلام الله علیها) و الکتاب معها، فلقیها عمر فقال: یا بنت محمد ما هذا الکتاب الذی معک، فقالت: کتاب کتب لی أبوبکر برد فدک، فقال: هلمیه إلیّ، فأبت أن تدفعه إلیه، فرفسها برجله وکانت حامله بابن اسمه المحسن فأسقطت المحسن من بطنها، ثم لطمها، فکأنی أنظر إلی قرط(۲) فی أذنها حین نقفت(۳) »(4).«پس حضرت صادق (علیه السلام) فرمودند: فاطمه (سلام الله علیها) بیرون آمد در حالی که نوشته همراه ایشان بود. پس عمر ایشان را دید و گفت: ای دختر محمد! این نوشتهای که همراه داری چیست؟ حضرت فرمودند: نوشتهایست که ابوبکر در مورد بازگشت فدک برای من نوشته است. پس گفت: آن را به من بده؛ حضرت از رد آن امتناع کردند، پس عمر در حالی لگد به سینهی ایشان زد که حامله به فرزندی به نام محسن بودند و در نتیجهی آن لگد، محسن سقط گردید…».
امالی صدوق : «قال النبی (صلی الله علیه و آله): امّا ابنتی فاطمه فانها سیده نساء العالمین من الاولین و الآخرین… و کسرت جنبتها و اسقطت جنینها… فاقول عند ذلک اللهم العن من ظلمها… و خلد فی نارک من ضرب جنبیها حتی القت ولدها».(5)پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در مورد حضرت زهرا می فرمایند: «… و پهلویش را خواهند شکست و جنینش را سقط می نمایند…».
بحار الانوار : علامه مجلسی در چند جلد از کتاب بحارالانوار و به تناسب موضوع، به ذکر وقایع مربوط به حضرت زهرا (سلام الله علیها) پرداخته و از جملهی آنها جاییست که در مورد نامه عمر به معاویه بحث نموده است و جهت روشن شدن چهرهی برخی به نقل مفصل آن میپردازیم؛ وی در آنجا نوشته است: «پس از شهادت امام حسین (علیه السلام) و رسوایی بزرگ یزید، یکی از افرادی که به اقامهی عزا و روشن کردن حقایق ستم یزید پرداخت، عبد الله پسر عمر بود و نهایتاً منجر به ملاقات آندو با یکدیگر گردید. یزید پس از اخذ تأییداتی از عبدالله به نفع پدرش عمر، نامهای مهر و موم شده را از داخل صندوقچهای در خزانهاش بیرون آورد. عبدالله پس از اطمینان از اینکه خط، خطِ پدرش است، نامه را بوسید و شروع به خواندن آن نمود؛ عمر (علیه من الله ما یستحقه) پس از بیان اینکه اسلام آوردنش از روی زور و جهت امنیتش بوده است، به هبل و لات و عزی قسم میخورد که از موقع پرستش بتها، هرگز از پرستش آنان دست نکشیده و خدای کعبه را پرستش ننموده؛ وی پس از اینکه پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) را به دفعات ساحر خوانده است، خطاب به معاویه مینویسد: … در این هنگام فاطمه پشت در آمد و گفت ای گمراهان دروغگو چه میگویید و چه میخواهید؟ گفتم ای فاطمه: چیست حال پسر عمویت که تو را برای جواب فرستاده و خودش در پشت پرده حجاب نشسته است؟ فاطمه گفت: طغیان و سرکشی تو بود که مرا از خانه بیرون آورد و حجت را بر تو و هر گمراه و منحرفی تمام کرد. گفتم این حرفهای بیهوده و قصههای زنانه را کنار بگذار و به علی بگو از خانه بیرون آید. گفت: دوستی و کرامت لایق تو نیست، آیا مرا از حزب شیطان میترسانی ای عمر!؟ بدان که حزب شیطان ضعیف و ناتوان است؛ آنگاه تازیانه قنفذ را گرفتم و فاطمه را با آن زدم و به خالد بن ولید گفتم تو و مردان دیگر هیزم بیاورید. به فاطمه گفتم من این خانه را به آتش می کشم. فاطمه گفت: ای دشمن خدا و ای دشمن رسول خدا و ای دشمن امیرمؤمنان؛ و بعد دو دستش را به در گرفت تا مرا از گشودن آن باز دارد. من او را دور نمودم و کار بر من مشکل شد. سپس با تازیانه بر دستهای او زدم و چنان دردش آمد که صدای ناله و گریهاش را شنیدم؛«فسمعت لها زفیراً و بکاءً، فکدت أن الین و انقلب عن الباب، فذکرت احقاد علیٍ و ولوعَه فی دِماء صنادید العرب، و کید محمّد و سحره، فرکلت الباب و قد الصقت احشاءها بالباب تترسه و سمعتها و قد صرختْ صرخه حسبتُها قد جعلت أعلی المدینه اسفلها، و قالت یا ابتاه، یا رسول الله، هکذا کان یفعل بحبیبتک و ابنتک، آه، یا فضه فخضینی فقد و الله قتل ما فی احشائی من الحمل».نالهاش آنچنان جان سوز بود که نزدیک بود دلم نرم شود و از آنجا برگردم ولی به یاد کینههای علی و حرص او در ریختن خون بزرگان عرب و نیز به یاد نیرنگ محمد و سحر او افتادم(۶) اینجا بود که با پای خودم لگدی به در زدم در حالی که او خودش را به گونهای به در چسبانیده بود که در باز نگردد؛ صدای نالهاش را آنطور شنیدم که گمان کردم این ناله مدینه را زیر و رو نمود. در آن حال فاطمه میگفت: ای پدر جان! ای رسول خدا! با حبیبه و دختر تو چنین رفتار میشود، آه ای فضه بیا و مرا دریاب که به خدا قسم فرزندم کشته شد.»(7)همچنین در باب ۲۸ و در مورد وقایع موقع ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) از مفضل بن عمر اینچنین روایت شده است: «… و یأتی مُحَسِّن تحمله خدیجه بنت خُویله و فاطمه بنت اسد امّ امیرالمؤمنین، و هنَّ صارخاتٌ، و امه فاطمه تقول : « هذا یومکم الذی کنتم توعدون * یوم تجد کل نفس ما عملت من خیر محضرا و ما عملت من سوء تود لو ان بینها و بینه امدا » (9) ، قال فبکی الصادق علیه السلام حتی اخْضَلَّت لحیته بالدموع، ثم قال: لا قرَّت عینٌ لا تبکی عند هذا الذکر، قال و بکی المفضل بکاءً طویلاً، ثمّ قال: یا مولای ما فی الدموع یا مولای؟ فقال: ما لا یُحصی اذا کان من مُحِقٍّ، ثمّ قال المفضل: یا مولای ما تقول فی قوله تعالی : و اذا الموءوده سئلت ، بای ذنب قتلت ؟ (۱۰) قال یا مفضل: و الموؤده و الله مُحَسِّنٌ لأنه منّا لا غیر، و من قال غیر هذا فکذبوه».(11) امام صادق (علیه السلام) در مورد «الموءده» در آیه هشتم سوره تکویر می فرمایند: به خدا قسم که او محسن است.و در روایت دیلمی از حضرت زهرا آورده است: «و رکل الباب برجله فردّع عَلَی و أنا حامل… و جائنی المخاض(۱۲) ، فاسقطت محسنا قتیلاً بغیر جرمٍ».(13)و در جلد ۲۵ نوشته است: «برزخ شعبهای از جهنم یا بهشت است و در آن جایی مخصوص برای قاتلان انبیا و فرزندان انبیا (علیهمالسلام) در نظر گرفته شده است، که قاتلان محسن زهرا (علیهالسلام) نیز در آنجا هستند. اولیای خدا از همین جهان آن مناظر را به چشم خود میبینند و ناظر عذاب آنان هستند.»(14)در اینجا لازم است بیان شود که موارد بسیار دیگری هم در بحارالانوار موجود بوده که به علت ارجاع دهی علامه مجلسی به خارج از بحار ، به همان منبع مراجعه شده است.
الهدایه الکبری : «و قتل محسن بالرّفسه، اعظم و ادهی و امر»؛ امام صادق (علیه السلام): و قتل محسن (علیه السلام) با لگد زدن به شکم مادرش، بزرگتر و ناگوارتر و تلختر (از مصیبت کربلا) است.(۱۵)
تاریخ یعقوبی : یعقوبی در کتابش که یکی از کتب تاریخی معتبر است در مورد فرزندان حضرت علی (علیه السلام) چنین میگوید: «و کان له من الولد الذکور اربعه عشر ذکراً: الحسن و الحسین و محسن مات صغیراً، امّهم فاطمه بنت رسول الله».(16)
فصل دوم : حضرت محسن علیه السلام در منابع عامه در اینجا به ذکر منابعی از عامه که به نحوی یادی از حضرت محسن کردهاند، میپردازیم و پس از آن در فصل سوم به تحلیل برخی از این روایات نایل میشویم:
المعارف : ابن قتیبه دینوری در عنوان «بنات علی رضی الله عنه» پس از بیان نام زینب کبری و ام کلثوم و شوهران آنها و همچنین سایر دختران حضرت، به سراغ فرزندان پسر ایشان رفته و مینویسد: «و أمّا محسّن بن علیّ فهلک و هو صغیر.»(17)
انساب الأشراف : بلاذری تحت عنوان «فاطمه» در کتاب خود نگاشته است: «و تزوجها علی بن ابی طالب علیهما السلام بالمدینه و سنه اثنتین، فولدت له الحسن و الحسین و محسّنا درج(۱۸) صغیراً… فولدت فاطمه لعلیّ الحسن و تکنی ابا محمد و الحسین و تکنی ابا عبد الله و مُحَسِّناً مات صغیرا… عن ابی اسحاق أن علیّاً قال: لمّا ولد الحسن سمیته حرباء، فجاء النبی صلی الله علیه و سلم، فقال: أرنی ابنی، ما سمیتموه؟ قلنا: حرباء، فقال الحسن؛ فلما ولد الحسین سمیناه حربا، فجاء النبی صلی الله علیه و سلم، فقال: أرونی ابنی، ما سمیتموه؟ قلنا: حرباء، فقال هو الحسین؛ ثم لما ولد الثالث، جاء فقال: أرونی ابنی، ما سمیتموه؟ قلنا: حرباء، قال هو محسن، انما سمیتهم باسماء ولد هارون: شبّر و سبّیر و مُشبّر.»(19)چنین روایاتی، با وجود اینکه دلالت بر به دنیا آمدن فرزندی به نام محسن آنهم در زمان رسول اکرم دارد، ولی لااقل اصل وجود چنین فردی را ثابت میکند و مانع اشکال برخی بر عدم وجود چنین فرزندی میشود.
تاریخ طبری : طبری نیز در کتاب تاریخ خود پس از بیان مطالبی در مورد امیرمؤمنان (علیه السلام) و ذکر تعداد همسر و فرزندان ایشان، و اینکه این حضرت تا چه حدّی به حضرت فاطمه (سلام الله علیها) علاقه داشتند، مینویسد: «و کان لها منه من الولد الحسن و الحسین و یذکر أنه کان لها منه ابن آخر یسمی محسنا، توفی صغیراً».(20)
مروج الذهب : «ذکر اسماء ولد علی بن أبیطالب رضی الله عنه:اسماء ولد علی و امهاتهم: الحسن و الحسین و مُحَسِّن و امکلثوم الکبری و زینب الکبری، امّهم فاطمه الزهراء بنت رسول الله (صلی الله علیه و آله).»(21)
اثبات الوصیه : مسعودی در کتاب دیگر خود یعنی اثبات الوصیه، به طور صریح وقایع را نقل میکند: «فهجموا علیه و احرقوا بابه و استخرجوه منه کرهاً، و ضغطوا سیده النساء بالباب حتی اسقطت محسناًََ».(22)نقی الدین سبکی در کتاب «الطبقات الشافعیه» نام وی را در زمرهی علمای شافعی مذهب ذکر میکند و به همین جهت میتوان اشکال شیعه بودن وی را رد نمود؛ که جای بحث آن نیست.(۲۳)
الامامه و الخلافه : باید گفت که ظاهراً در شیعه یا سنی بودن مقاتل بن عطیه (نویسنده کتاب الامامه و الخلافه) اختلاف وجود دارد و از این مسأله که بگذریم، وی میگوید: «ابابکر بعد از آنکه با تهدید و ترس و شمشیر از مردم بیعت گرفت، عمر و قنفذ و جماعتی را به درب خانهی علی و زهرا (سلام الله علیهما) فرستاد. عمر هیزم را در خانه فاطمه جمع نمود و درب خانه را به آتش کشید؛ آن هنگام که فاطمه پشت در آمد، عمر و یارانش جمع شدند و عمر آن چنان حضرت فاطمه (سلام الله علیها) را پشت در فشار داد که فرزندش را سقط نمود و میخ در به سینهی آن حضرت فرو رفت و (بر اثر آن صدمات) حضرت به (بستر) بیماری افتادند تا آنکه از دنیا رفتند.»(24)
الحاوی للفتاوی : سیوطی نوشته است: «فاطمه الزهراء رضی الله عنها، رزقت من الأولاد خمسه : الحسن، و الحسین، و محسن، و أم کلثوم، و زینب، فأما محسن فدرج سقطاً».(25)
البدء و التاریخ : «… فولد له الحسن سنه ثلاث من الهجره و علقت بالحسین و کان بین العلوق و الوضع خمسون یوماً و ولدت له محسنا و هم الذی تزعم الشیعه أنها أسقطته من ضربه عمر و کثیر من اهل الآثار لا یعرفون محسنا».(26)و در صفحهی ۷۵ از همین کتاب و در عنوان «الحسین بن علی رضی الله عنهما» آورده: «فأمّا محسن بن علی فانه هلک صغیرا».(27)
الملل و النحل : «الحادیه عشره (من عقائد نظام المعتزلی): میله إلی الرفض و وقیعته فی کبار الصحابه قال اولاً لا امامه الا بالنص و التعیین ظاهراً مکشوفاً و قد نص النبی صلی الله علیه و سلم علی علی رضی الله عنه فی مواضع و اظهر اظهاراً لم یشتبه علی الجماعه الا ان عمر کتم ذلک و هو الذی تولی بیعه أبی بکر یوم السقیفه و نسبه إلی الشک یوم الحدیبیه فی سؤاله الرسول علیه الصلاه والسلام حین قال ألسنا علی حق ألیسوا علی الباطل؟ قال: نعم، قال عمر: فلِمَ نعطی الدنیه فی دیننا؟ قال: هذا شک و تردد فی الدین و وجدان حرج فی النفس مما قضی و حکم و زاد فی الفریه، فقال: إن عمر ضرب بطن فاطمه یوم البیعه حتی القت الجنین من بطنها و کان یصیح احرقوا دارها بمن فیها و ما کان فی الدار غیر علی و فاطمه و الحسن و الحسین.»(28)
مناقب ابن شهر آشوب : «…و اولادها: الحسن و الحسین و المحسن سقط، و فی المعارف القتیبی: ان محسناً فسد من زخم قنفذ العدوی.»(29)ابن جوزی نیز در تذکره الخواص از عبارت «مات طفلاً» استفاده کرده است.
الکامل فی التاریخ : ابن اثیر پس از اینکه به زوجات امیرالمؤمنین (علیه السلام) میرسد، مینویسد: اولین آنها فاطمه دختر رسول خداست و تا پیش از فوت ایشان، حضرت علی (علیه السلام) ازدواج ننموددند و سپس مینگارد:«و کان لها من الولد الحسن و الحسین و قد ذکر انه کان لها ابن آخر یقال له محسن و انه توفی صغیراً».(30)
فرائد السمطین : «عن سعید بن جبیر، عن ابن عباس، قال: ان رسول الله کان جالساً ذات یومٍ … فقال: و إنّی لمّا رأیتها ذکرتُ ما یصنع بها بعدی ، کأنی بها، و قد دخل الذّل فی بیتها و انتُهکَت حُرمتُها و غُصِبَ حقّها و مُنِعَت إرثها و کسر جنبها و أسقطت جنینها و هی تنادی: یا محمداه، فلا تجاب و تستغیث فلا تغاث، … فتکون أول من تلحقنی مِن اهل بیتی، فتقدم علی محزونه مکروبه مغمومه مقتوله؛ … یقول رسول الله: اللهم العن من ظلمها و عاقب من غصبها و ذل من أذلّها و خلّد فی نارک من ضرب جنبها حتی ألقت ولدها، فتقول الملائکه عند ذلک: آمین».(31)جوینی استاد ذهبی، عالم بزرگ اهل سنت میگوید:«روزی پیامبر نزد خانوادهاش نشسته بود… تا آنجا که نوشته است: و هرگاه که فاطمه را میبینم، به یاد میآورم آنچه بعد از من برایش اتفاق میافتد، گویی که آنجا هستم؛ و همانا حقش را غصب میکنند و از ارث خود منع و پهلویش را میشکنند و جنینش را سقط میکند و حال آنکه ندای یا محمداه سر میدهد و جوابی نمیشنود و طلب یاری میکند ولی کسی یاریش نمیدهد…».
میزان الاعتدال : «و قال محمد بن احمد بن حماد الکوفی الحافظ، بعد أن أرخ موته: کان مستقیم الأمر عامه دهره، ثمّ فی آخر ایامه کان اکثر ما یقرأ علیه، المثالب، حضِرته و رجل یقرأ علیه: انّ عمر رفس(۳۲) فاطمه حتی اسقطت(۳۳) بمحسن».(34)«وی در در طول عمرش ثابت قدم و درستکار بود و سپس در اواخر عمرش بشترین چیزی که میگفت، سرزنش کردن و بیان عیب و نقص بود، به مردی که پیش او آمده بود گفت: بدون شک عمر چنان لگدی به فاطمه (علیها السلام) زد که محسن از او سقط شد.»
سِیر اعلام النبلاء : «و قال محمد بن احمد بن حماد الحافظ، کان مستقیم الأمر عامه دهره، ثمّ فی آخر ایامه کان اکثر ما یقرأ علیه المثالب، حضِرته و رجل یقرأ علیه: انّ عمر رفس فاطمه حتی اسقطت محسنا»ً.(۳۵)
الوافی بالوفیات : «و منها (عقاید النظام المعتزلی): میله إلی الرفض و وقوعه فی الکبار الصحابه رضی الله تعالی عنهم و قال: نص النبی صلی الله علیه و سلم علی ان الامام علی، و عینه و عرفت الصحابه ذلک و لکن کتمه عمر لأجل أبی بکر رضی الله عنهما و قال: إن عمر ضرب بطن فاطمه یوم البیعه حتی القت المحسن من بطنها».(36)
الاصابه : «(8308) المحسن بتشدید السین المهمله، بن علی بن ابی طالب بن عبد المطلب الهاشمی، سبط النبی (صلی الله علیه و سلم)، استدرکه ابن فتحون علی بن عبد البر و قال أراه مات صغیرا»؛ و در ادامه سخنی مانند سخن بلاذری در انساب الاشراف در مورد اسماء فرزندان امیرالمؤمنین به میان میآورد.(۳۷)
لسان المیزان : «احمد بن محمد بن السری بن أبی دارم المحدث ابوبکر الکوفی الرافضی الکذاب، مات فی اول سنه سبع و خمسین و ثلاث مائه (۳۷۵)، و قیل انه لحق ابراهیم القصار حدث عن احمد بن موسی الحمار و موسی بن هارون و عده روی عن الحاکم و قال رافضی غیر ثقه، و قال محمد بن احمد بن حماد الکوفی الحافظ، بعد أن أرخ موته، کان مستقیم الأمر عامه دهره، ثمّ فی آخر ایامه کان اکثر ما یقرأ علیه المثالب، حضرته و رجل یقرأ علیه: انّ عمر رفس فاطمه حتی اسقطت بمحسن»(38).
سبل الهدی و الرشاد : در باب نهم این کتاب که در مورد مناقب بانو فاطمه (سلام الله علیها) میباشد و در نوع شانزدهم آن، که اختصاص به فرزندان ایشان دارد، چنین میآید: «و قال لیث بن سعد رحمه الله تعالی: تزوج علی فاطمه رضی الله تعالی عنهما، فولد حسناً و حسیناً و مُحَسِّناً… مات محسن سقطا».(39)و در باب دهم که در برخی از فضائل امیرالمؤمنین (علیه السلام) است، در مورد دوم آمده: «و له من الولد الحسن و الحسین و محسن و زینب الکبری من فاطمه».(40)فصل سوم : تحلیلی چند در مورد فقط چند روایت از مجموع روایات ذکر شده از کتب عامه
فرائد السمطین : در ابتدا باید یاداور شد، به خاطر عدم اطالهی کلام البته جز مواردی که ضرورت اینگونه اقتضا میکند، در حد امکان از ذکر مجدد روایات خودداری میشود، و خوانندهی محترم میتواند با رجوع به ما قبل، مطلب ذکر شده را بهیاد آورد.در تأیید جوینی که به بیان صریح در مورد سقط جنین حضرت فاطمه (سلام الله علیها) پرداخته، فقط به ذکر یک سخن از شاگردش ذهبی، اکتفا میکنیم؛ وی در ذیل «شیوخ صاحب التذکره» از کتاب «تذکره الحفاظ» و در شمارهی۲۴ آن که اختصاص به جوینی دارد مینویسد:«و سمعت(۴۱) من الامام المحدث الاوحد الاکمل فخرالاسلام صدرالدین ابراهیم بن محمد بن الموید بن حمویه الخراسانی الجوینی شیخ الصوفیه … و کان شدید الاعتناء بالروایه و تحصیل الاجزاء.»(42)و امّا سایر منابعی که به تایید جوینی سخنی گفتهاند، عبارتست از:• ذهبی، شمس الدین(متوفی۷۴۸)، المعجم المختص، شماره۷۳.• اسنوی، عبدالرحیم (متوفی۷۷۲)، طبقات الشافعیه، شماره۴۱۲.• بحرانی، سید هاشم (متوفی۱۱۰۷)، غایه المرام و حجه الخصام فی تعین الامام من طریق الخاص و العام، جلد اول؛ و بسیاری از منابع دیگر.حال با این وجود عدهای…(۴۳) به رد حدیث جوینی در مورد کشته شدن حضرت فاطمه به دست عمر، عُمْرْ سپری میکنند و در سایتها و مقلات خود چنین مینویسند: «شیعه این همه صفحه را در اینجا سیاه کرده تا ثابت کند بنابر حدیثی که جوینی در کتاب فرائد السبیطین نوشته فاطمه کشته شده و بمرگ خود نمرده است. یک روش شیعه این است که با پرگویی سعی میکند طرف مقابل را خسته کند و ناحق را حق جلوه دهد. یک مکر علمای شیعه این است که میگویند، چون فلان سنی در کتابش فلان حرف را در تایید ما نوشته پس مذهب ما حق است! بعد برای مؤثر کردن مکر خود میگویند که آن سنی از علمای طراز اول اهل سنت است! اما جواب ما بر این مکر: هیچ سنی نمیتواند بگوید عمر ظالم و قاتل حضرت فاطمه بود و در همان حال سنی باقی بماند! یا بقول شما در همان حال از علمای طراز اول اهل سنت هم باشد. همانطور که هیچ شیعیی نمیتواند بگوید علی ظالم و قاتل فاطمه بود و در همان حال شیعه باقی بماند. اگر ما بگوییم فلان عالم شیعی گفته که حضرت علی، پهلوی فاطمه را شکسته او را کشته شما به حرف ما نخواهید خندید؟ شما آن عالم را به عنوان یک عالم بزرگ شیعی قبول خواهید کرد؟! خب ما هم از حرف شما به خنده میافتیم! هر کس گفت که عمر ظالم و قاتل فاطمه است او سنی نیست، بلکه شیعه است! لذا با این حساب من حکم شیعه بودن و منافق بودن جوینی را صادر می کنم! شما برو در دنیا بگرد اگر کسی از سنیها به این حکم من اعتراض کرد آنوقت بگو جوینی از علمای بزرگ اهل سنت است! به این حرف من فقط شیعه اعتراض میکند و این خود دلیل است بر بد بود جوینی. آقای جوینی در قرن هشتم زندگی میکرد. آیا این حدیث که هشت قرن پنهان بوده، در قرن هفتم وقتی که مغولها به کمک شیعهها کتابخانههای بغداد را میسوزاندند پیدا شده؟! یا از جعلیات جوینی است؟»این مطالب عین هجویاتی است که در یکی از سایتهای عامه یافت شده و نویسنده قصدی جز رد وجود حضرت محسن (علیه و علی ابویه السلام) نداشته است، در جوابی کوتاه باید بگوییم با چنین استدلالهای متقن و مبرهن، نباید هم مخالفی داشته باشید، چه اینکه آن فرد از خود شما باشد! و باید پرسید آقای سجودی که شیعه را منافق میداند، اطلاعی در مورد عقاید وحاقعی شیعه دارد و یا فقط به آنچه شنیدهاند اکتفا نموده؟ و آیا معنی منافق و اتهام به مسلمان را میداند؟و اما سخن در مورد پرگویی: باید در این مورد پرسید که چرا با وجود این همه استدلال منطقی، چنین دلیلی برای رد کردن این مسأله و شیعه آوردهاند؟ و در مورد سنی نبودن جوینی: میگوییم شما با این همه منبع که به این شکل عمده او را تایید میکنند چگونه برخورد کردهاید؟! به آقای سجودی که نویسندهی این مقاله است میگوییم: شما خود را از ذهبی و علامه بحرانیها بالاتر میدانید که پس از هفت قرن به دنبال اثبات مطلب جدیدی در مورد جوینی هستید؟! آری، درست است که با اثبات چنین حقایقی، افراد عادی هم سنی نمیمانند و دیگر به تأیید شیخین نمیپردازند، علی الخصوص بزرگان، ولی در این صورت دیگر هیچ مخالفی از داخل هیچ مذهبی وجود ندارد؛ چون به صِرف مخالفت دیگر از آن مذهب نیست! و این برهان متقن هم واضح البطلان و غیر قابل قبول است؛ عدم اعتراض اهل تسنن هم (اگر اینگونه باشد) ممکن است لااقل به خاطر تعصب بیجهتی که بکار میبرند باشد! و انتظار نمیرود عدهای که چشم خود را بستهاند، حقیقتی ببینند و مخالفتی بکنند و دیدهایم هرکس از اهل تسنن هرگونه مخالفتی کرده، او را شیعه و رافضی نامیدهاند؛ و آیا مستشکل، روایات قرن ۳ و ۴ که برخی از آنها بیان شده است را ندیدهاند و یا حتی روایتی که در کتاب «البدء و التاریخ» آمده است و نظر شیعه را بیان نموده. همچنین میدانیم که مغولها علاوه بر بغداد، به ایران هم که در حال حاضر محل اجتماع شیعیان علوی میباشد، حمله و خرابیهای بسیاری به وجود آوردهاند و نمیدانیم کدام کتاب تاریخی، کمک شیعیان به مغولها را ثبت کرده است؟اعتراف نظّام معتزلی به شهادت حضرت محسن و آتش زدن خانه حضرت فاطمه سلام الله علیهااشکال: عبد الرحمن دمشقیه، نویسنده معاصر وهّابی، در مقالهاش با عنوان «قصه حرق عمر رضی الله عنه لبیت فاطمه رضی الله عنها» که در سایت «فیصل نور»(44) آمده، درباره روایت نظام معتزلی و اعتراف او به شهادت حضرت محسن و آتش زدن خانه فاطمه مینویسد:«ونقل أبو الفتح الشهرستانی فی کتابه الملل والنحل ۱/۵۷: وقال النظّام: إن عمر ضرب بطن فاطمه یوم البیعه حتی ألقت الجنین من بطنها. و کان یصیح [عمر] احرقوا دارها بمن فیها، و ما کان فی الدار غیر علی و فاطمه و الحسن و الحسین. انتهی کلام الشهرستانی.قال الصفدی فی کتاب الوافی بالوفیات ۶/۷۶ فی حرف الألف، عند ذکر إبراهیم بن سیار، المعروف بالنظّام، و نقل کلماته و عقائده، یقول: إن عمر ضرب بطن فاطمه یوم البیعه حتی ألقت المحسن من بطنها!یا لک من مفلس: فإن الشهرستانی یعدد هنا مخازی و ضلالات النظام المعتزلی و ذکر من بلایاه أنه زعم أن عمر ضرب فاطمه حتی ألقت جنینها. قال الشهرستانی «ثم زاد علی خزیه بأن عاب علیا و ابن مسعودی و قال: أقول فیهما برأیی». أرأیتم معشر المسلمین منهج الرافضه فی النقل.کذلک فعل الصفدی فی تعداد مخازی عقائد المعتزله باعترافک.»پاسخ: به علت اینکه گفته نشود عبارات را به گونهای به نفع خود ترجمه نمودهاند، از ترجمهی آن خودداری شده و در ابتدا به چند مطلب دیگر در مورد شخصیت نظام و سپس به کلام خود صفدی خواهیم پرداخت:بغدادی در مورد اقوال نظام نوشته است که در مورد عمر میگوید: «انه ضرب فاطمه و منع میراث الفتره».(45)مقریزی گفته: «و زعم انه ضرب فاطمه ابنه رسول الله صلی الله علیه و آله و منع میراث العتره»(46) و این مطلب در مورد عقاید نظام آورده شده؛ در اینجا توجه به این مطلب که از ابن ابی الحدید معتزلی نقل شده هم جالب توجه است: «لقد قال الجاحظ عن النظام: کان النظام اشد الناس انکاراً علی الرافضه، لطعنهم علی الصحابه».(47)صفدی در ادامه الوافی بالوفیات نوشته است: «و قد ذهب جماعه من العلماء إلی أن النظام کان فی الباطن علی مذهب البراهمه الذین ینکرون النبوه و أنه لم یظهر ذلک خوفا من السیف فکفره معظم العلماء و کفره جماعه من المعتزله حتی أبو الهذیل و الإسکافی و جعفر ابن حرب کل منهم صنف کتابا فی تکفیره»«برخی از علما معتقدند که نظام در حقیقت مذهب برهمایی (کسانی که منکر نبوتاند،) داشت و به خاطر بیم از شمشیر، عقیدهاش را پنهان نمود. اکثر علما وی را کافر و گروهی از پیشوایان معتزله همچون ابوهذیل، اسکافی و جعفر بن حرب نیز او را کافر دانستهاند و در اینباره کتابهایی نوشتهاند.»(48)
نقد و بررسی : ابراهیم بن سیار بن هانی، مشهور به نظّام (متوفای ۲۳۰ه.ق) فیلسوف و متکلم مشهور اهل سنت، مؤسس فرقه نظامیه و از برزگان معتزله، از کسانی است که به هتک حرمت صدیقه شهیده (سلام الله علیها) توسط خلیفه دوم و نیز برخی دیگر از حقائق و وقایعی که در صدر اسلام اتفاق افتاده، اعتراف کرده است؛ اما متأسفانه دانشمندان عامه بدون تدبّر در سخنان او و فقط به خاطر اعترافش به حقایقی از این دست، او را مورد بیمهری شدید قرار داده و بدون این که مدرکی ارائه دهند، تهمتهای ناروائی متوجه او کرده و حتی گفتهاند که او «برهمایی» بوده نه مسلمان!!.آیا مذهب نظام ( معتزلی ) برهمایی بوده است؟صلاح الدین صفدی، بدون این که مدرکی ارائه دهد، نظام را دارای مذهب «برهمائی» معرفی کرده و میگوید:«و قال ابن أبی الدم قاضی حماه و غیره فی کتب الملل و النحل إن النظام…».در جواب صفدی میگوییم :اولاً: صفدی مشخص نکرده که این قضیه در کدامیک از کتابهای ملل و نحل آمده است که این خود نشاندهنده تردید او در صحت مطلب است؛ ثانیاً: ادعای برهمایی بودن نظام، با اعتقاد وی به نصب امام علی (علیه السلام) توسط رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به عنوان امام، با یکدیگر سازگاری ندارد و تناقضی آشکار در کلام صفدی است؛ زیرا چگونه ممکن است کسی منکر نبوت نبی اکرم (صلی الله علیه و آله) باشد؛ ولی در عین حال بحث خلافت او را پیش کشیده و اعتقادش این باشد که رسول اعظم (صلی الله علیه و آله)، علی (علیه السلام) را به جانشینی خود برگزیده است؟آیا ممکن است کسی منکر نبوت فردی باشد ولی برای فعل او (انتصاب علی (علیه السلام) به جانشینی خودش) ارزش قائل باشد و این حقیقت را بازگو کند و بعضی از صحابه را به خاطر کتمان این مطلب به منفعت طلبی وصف کند؟!بنابراین، اتهام برهمایی بودن وی، سخنی است به گزاف که به نظر میرسد تنها به خاطر پرده برداری از برخی حقایق، به او نسبت داده شده است.
بررسی اشکالات شهرستانی بر نظام : مهمترین اشکالاتی که شهرستانی به نظام میگیرد (و به همین جهت روایت وی که در آن به سقط جنین حضرت زهرا (سلام الله علیها) تصریح شده را رد می نماید)، چهار مطلب (به علاوه تصریح به شهادت حضرت زهرا توسط عمر) است که آن را نقل و سپس نقد مینماییم:۱. تصریح به امامت امیرالمؤمنین، توسط رسول خدا علیهما السلام :نخستین اشکال شهرستانی بر نظام این است که وی معتقد به منصوص بودن امامت پس از پیامبر بوده وگفته است: رسول خدا (صلی الله علیه وآله)، حضرت علی (علیه السلام) را به عنوان امام پس از خودش نصب کرده است؛ ولی عمر آن را انکار کرده است:«اولاً لا امامه الا بالنص و التعیین ظاهراً مکشوفاً و قد نص النبی (صلی الله علیه و سلم) علی علی (رضی الله عنه) فی مواضع و اظهر اظهاراً لم یشتبه علی الجماعه الا ان عمر کتم ذلک و هو الذی تولی بیعه أبی بکر یوم السقیفه».«وی میگفت: پیامبر (صلی الله علیه و سلم) بر امامت علی تصریح کرده و او را جانشین خویش تعیین نموده است، و صحابهی پیامبر (صلی الله علیه و سلم) نیز به این مطلب آگاه بودند؛ اما عمر به نفع ابوبکر این مسأله را پنهان داشت و او بود که برای ابوبکر بیعت گرفت»(49).پاسخ : این عبارت اختصاص به نظام ندارد؛ بلکه برخی دیگر از بزرگان اهل سنت؛ از جمله امام الحرمین غزالی نیز به آن تصریح کرده است.«… واجمع الجماهیر علی متن الحدیث من خطبته فی یوم عید یزحم باتفاق الجمیع و هو یقول: «من کنت مولاه فعلی مولاه» فقال عمر بخ بخ یا أبا الحسن لقد أصبحت مولای و مولی کل مولی فهذا تسلیم و رضی و تحکیم ثم بعد هذا غلب الهوی تحب الریاسه وحمل عمود الخلافه وعقود النبوه وخفقان الهوی فی قعقعه الرایات و اشتباک ازدحام الخیول و فتح الأمصار و سقاهم کأس الهوی فعادوا إلی الخلاف الأول : «فَنَبَذُوه وَراءَ ظهورِهِم واشتروا بهِ ثمناً قلیلاً»(50). و لما مات رسول الله (صلی الله علیه و سلم) قال قبل وفاته: ائتوا بدواه و بیضاء لأزیل لکم إشکال الأمر و اذکر لکم من المستحق لها بعدی. قال عمر رضی الله عنه دعوا الرجل فإنه لیهجر…»«از خطبههای رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) خطبه آن حضرت به اتفاق همه مسلمانان در روز عید غدیر خم است که در آن فرمود: هر کس من مولا و سرپرست او هستم، علی مولا و سرپرست او است. عمر پس از این فرمایش رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به علی (علیه السلام) این گونه تبریک گفت:افتخار ، افتخار ای ابوالحسن ، تو اکنون مولا و رهبر من و هر مولای دیگری هستی.این سخن عمر حکایت از تسلیم او در برابر فرمان پیامبر و امامت و رهبری علی (علیه السلام) و نشانه رضایتش از انتخاب علی (علیه السلام) به رهبری امت دارد؛ اما پس از گذشت آن روزها، عمر تحت تأثیر هوای نفس و علاقه به ریاست و رهبری خودش قرار گرفت و استوانه خلافت را از مکان اصلی تغییر داد و با لشکر کشیها، برافراشتن پرچمها و گشودن سرزمینهای دیگر، راه امت را به اختلاف و بازگشت به دوران جاهلی هموار کرد [و مصداق این آیه قرآن شد]:پس، آن عهد را پشتِ سرِ خود انداختند و در برابر آن، بهایی ناچیز به دست آوردند، و چه بد معاملهای کردند.و زمانی که رسول خدا از دنیا رفت، پیش از رحلت، فرمود: کاغذ و دواتی برای من بیاورید تا مشکل شما را در امر خلافت پس از خودم حل و کسی را که مستحق آن است، برای شما ذکر نمایم. عمر گفت: به سخنان این مرد توجه نکنید، او هذیان میگوید».(51)حال پرسش ما از اهل سنت این است که: آیا شما میتوانید به خاطر این سخن، امام الحرمین غزالی، شخصیت برجسته اهل تسنن را تضعیف کنید؟۲. شک عمر در نبوت رسول خدا صلی الله علیه و آله :اشکال دوم شهرستانی که در نتیجه به رد کلام وی در مورد حضرت محسن (علیه السلام) می شود، به نظام این است که وی معتقد بوده عمر بن الخطاب در صلح حدیبیه در نبوت رسول خدا شک کرده است:«ونسبه إلی الشک یوم الحدیبیه فی سؤاله الرسول علیه الصلاه و السلام حین قال ألسنا علی الحق، ألیسوا علی الباطل؟ قال: نعم، قال عمر: فَلِمَ نعطی الدَنیّه فی دیننا؟؛ قال: هذا شک و تردد فی الدین و وجدان حرج فی النفس مما قضی».«در داستان حدیبیه، عمر در مقابل رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) و فرمان وی دچار شک و تردید میشود و با حالتی اعتراض گونه میگوید: مگر ما بر حق وآنان بر باطل نیستند؟ رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: بلی، روش ما بر حق است و آنان به بیراهه میروند، عمر گفت: پس چرا باید با افرادی که همسنگ ما نیستند، پیمان ببندیم؟این سخن عمر نشانهای است از شک و تردید او در درستی راه و فرمانی که پیامبر صادر کرده بودند».پاسخ : اعتراض عمر به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در حدیبیه، قضیهای است که در صحیح بخاری و مسلم آمده و از قول سَهْل بْن حُنَیف نقل شده و آن را با اعتراض خوارج به حضرت علی (علیه السلام) را در صفین مقایسه کرده است:أبی وائل میگوید: «در صفین بودیم که سهل بن حنیف برخواست و گفت: ای مردم! مواظب خودتان باشید، ما در حدیبیه با رسول خدا (صلی الله علیه وآله) بودیم، اگر جنگی پیش میآمد، میجنگیدیم، عمر بن خطاب نزد پیامبر آمد و گفت: ای رسول خدا! مگر نه این است که ما بر حقیم و آنان بر باطل؟ فرمود: آری، چنین است. گفت: مگر نه این است که کشتههای ما بهشتی هستند و کشتههای آنان جهنمی؟ فرمود: آری چنین است، گفت: پس چرا باید با ذلّت بازگردیم، و نباید خدا بین ما و آنان حکم نماید؟ رسول خدا (صلی الله علیه وآله) فرمود: ای پسر خطاب! من فرستاده خدا هستم، پس خداوند هرگز مرا خوار و کوچک نمیکند.»(52)شک جناب عمر در نبوت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) از مسلمات نزد اهل سنت میباشد که، احمد بن حنبل، عبد الرزاق صنعانی، شمس الدین ذهبی، ابن حبان، جلال الدین سیوطی و دیگران این قضیه را مفصل نقل کرده و حتی تصریح کردهاند که عمر بن خطاب به خاطر شک خود و جسارت به پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه وآله) بارها صدقه و کارهای نیکی انجام داد تا کفاره عمل او باشد.بنابراین، نقل این مطلب، اختصاص به نظام ندارد، بلکه بسیاری از بزرگان اهل تسنن نیز آن را نقل کردهاند. حال با توجه به این نکته آیا میتوان افرادی همچون بخاری، مسلم، ذهبی، ابن حبان، عبد الرزاق صنعانی، طبرانی، سیوطی و… را به خاطر نقل این مطلب تضعیف کرد؟۳. نماز تراویح از بدعتهای عمر :سومین اشکال شهرستانی بر نظام این است که وی گفته نماز تراویح از بدعتهای عمر است.پاسخ : نقل این مطلب نیز اختصاص به نظّام ندارد؛ بلکه این مطلب از قطعیات تاریخ است که حتی محمد بن اسماعیل بخاری در صحیحترین کتاب اهل سنت، آن را نقل کرده است. بخاری مینویسد:«عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ عَبْدٍ الْقَارِی… فَقَالَ عُمَرُ إِنِّی أرَی لَوْ جَمَعْتُ هَؤُلاَءِ عَلَی قَارِئٍ وَ احِدٍ لَکَانَ أَمْثَلَ. ثُمَّ عَزَمَ فَجَمَعَهُمْ عَلَی أُبَی بْنِ کَعْبٍ، ثُمَّ خَرَجْتُ مَعَهُ لَیْلَهً أُخْرَی، وَ النَّاسُ یُصَلُّونَ بِصَلاَهِ قَارِئِهِم، قَالَ عُمَرُ نِعْمَ الْبِدْعَهُ هَذِهِ…».«عمر گفت: نظر من این است که اگر برای این نماز گزاران امام جماعتی قرار دهم بهتر است؛ سپس تصمیمش را عملی کرد و ابی بن کعب را مأمور اقامه جماعت کرد. راوی میگوید: شبی همراه عمر بیرون آمدم مردم را دیدم که پشت سر یک شخص نماز می خوانند. عمر گفت: این کار عجب بدعت خوبی است».(53)آیا میتوان محمد بن اسماعیل بخاری را به خاطر نقل این روایت تضعیف و کتاب او را از اعتبار انداخت؟ 4. نهی عمر از متعه حج :چهارمین اشکالی که شهرستانی به نظام دارد (و در نتیجه ی این اشکالات وی را از اعتبار ساقط و سخنش در مورد سقط کردن محسن بن علی (علیه السلام) توسط عمر را رد می کند)، این است که وی معتقد بوده که عمر بر خلاف سنت رسول خدا، حکم به تحریم متعه حج کرده است.پاسخ : اتفاقاً این مطلب نیز از قطعیات تاریخ است و تنها نظّام آن را نقل نکرده است (در ادامه به ذکر منابع بیشتری پرداختهایم)؛ بلکه بسیاری از بزرگان اهل تسنن؛ از جمله محمد بن اسماعیلی بخاری و مسلم نیشابوری در صحاشان بر این مطلب تصریح کردهاند.محمد بن اسماعیل بخاری در صحیحش نقل میکند که:«آیهی متعه در زمان رسول خدا نازل شد و ما در زمان رسول خدا به آن عمل میکردیم و آیهای هم بر حرمت آن نازل نگردید و رسول خدا هم تا دم مرگ ما را از آن منع نکرد، مردی با رأی و میل خودش هر چه که دلش خواست گفت. محمد (بخاری) گفته: این شخص عمر بن الخطاب بود».(54)و محمد بن مسلم نیشابوری مینویسد:«حَدَّثَنَا حَامِدُ بْنُ عُمَرَ الْبَکْرَاوِیُّ حَدَّثَنَا عَبْدُ الْوَاحِدِ یَعْنِی ابْنَ زِیَادٍ عَنْ عَاصِمٍ عَنْ أَبِی نَضْرَهَ قَالَ کُنْتُ عِنْدَ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ فَأَتَاهُ آتٍ فَقَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ وَ ابْنُ الزُّبَیْرِ اخْتَلَفَا فِی الْمُتْعَتَیْنِ فَقَالَ جَابِرٌ فَعَلْنَاهُمَا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ (صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ سَلَّمَ) ثُمَّ نَهَانَا عَنْهُمَا عُمَرُ فَلَمْ نَعُدْ لَهُمَا».(55)و سرخسی فقیه مشهور حنفی، در کتاب المبسوط تصریح کرده و مینویسد:«و قد صحّ أنّ عمر رضی اللّه عنه نهی الناس عن المتعه فقال: متعتان کانتا علی عهد رسول اللّه ( صلی اللّه علیه و سلم) وأنا أنهی الناس عنهما ؛ متعه النساء و متعه الحج.»در خبر صحیح از عمر وارد شده است که از ازدواج موقت مردم را منع کرد و گفت: «دو متعه در زمان رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) جایز بود و به آن عمل میکردند؛ ولی من از آن نهی میکنم، یکی ازدواج موقت و دوم متعه حج».(56)با این حال، آیا میتوان محمد بن اسماعیل بخاری را به خاطر اعتراف به این حقیقت که خلیفه دوم متعه را تحریم کرده، تضعیف کرد؟در نتیجه تمام اشکالات شهرستانی بر نظام مردود و غیر قابل قبول است.ستایش های نظام :از همه اینها که بگذریم، نظام فرد ضعیفی نیست؛ بلکه از عالمان اهل سنت، ستایشهایی از وی نقل شده است و می توان از آنها به جهت تایید وی و روایتش در ملل و نحل و … استفاده کرد، از جمله خود صفدی در ابتدای شرح حال نظام میگوید:«وکان إبراهیم هذا شدید الذکاء».«ابراهیم بن سیار از هوش بسیار بالایی برخوردار بود».(57)خطیب بغدادی از عالمان بزرگ اهل سنت در باره او میگوید:«إبراهیم بن سیار، أبو إسحاق النظام: ورد بغداد و کان أحد فرسان أهل النظر و الکلام علی مذهب المعتزله، و له فی ذلک تصانیف عده، و کان أیضا متأدبا، و له شعر دقیق المعانی علی طریقه المتکلمین، و أبو عثمان الجاحظ کثیر الحکایات عنه».«إبراهیم بن سیار از جمله کسانی بود که وارد بغداد شد. او از یکه تازان و صاحب نظران در علم کلام بر طبق مذهب معتزله بود، و در علم کلام (بر طبق آرای مذهب معتزله) کتابهای زیادی به رشته تحریر در آورده است، او فردی ادیب بود، و اشعار بسیار دقیق و پرمعنایی در زمینه علم کلام سروده است. ابوعثمان جاحظ (شاگرد او) مطالب بسیاری از او نقل کرده است».(58)ابن ماکولا درباره او میگوید:«وأما نظام بتشدید الظاء فهو إبراهیم بن سیار أبو إسحاق النظام مولی بنی الحارث بن عباد من بنی قیس بن ثعلبه وکان أحد فرسان المتکلمین وله شعر ملیح رقیق».(59)ابن حجر عسقلانی میگوید: «ابراهیم بن سیار من رؤوس المعتزله و کان شاعراً بلیغاً و له کتب کثیر فی الاعتذال».(60)ابن حزم نیز مینویسد: «ابراهیم بن سیار النظّام، رأس اهل الاعتذال من علو طبقته فی الکلام و تمکنه فی العام و تکلمه فی المعرفه».(61)در نتیجه نظام معتزلی، از بزرگان اهل سنت است و تضعیفاتی که برای او نقل کردهاند، فقط و فقط به خاطر اعتراف به حقایقی است که روشن شدن آنها، اصل مشروعیت خلافت خلفا را زیر سؤال میبرد؛ بنابراین اشکالات برخی از عالمان اهل سنت؛ همچون شهرستانی و صفدی بر او وارد نیست و این اعتقاداتِ خاصِ او، سبب تضعیفش نخواهد شد؛ زیرا بسیاری از بزرگان اهل سنت نیز چنین اعتقاداتی داشتهاند.تحریف شدیدبا توجه به این مطالب و اختلافات شدید این سؤال باقی میماند که آیا اصلاً حضرت علی(علیه السلام) فرزندی به نام محسن داشتهاند یا خیر؟ در جواب گفتهاند که بوده است: پس چه شده و چه بر سرش آمده؟ به وجود وی قائل میشوند، سپس اختلاف میکنند! آیا میخواهید به طور واضح و بدون اشکال تصریح داشته باشند و حال آنکه در قضایای جزیی با اخبار و روایات بازی میکنند چه برسد به چنین مطالبی! آری در رویارویی با این مساله به افراد معدودی برخورد میکنیم که حقیقت را بیان کردهاند و با هر چه مواجه شدهاند و هر چه که اتفاق افتاده را به درستی و بدون تحریف روایت کردهاند؛ یکی از آنها ابن ابی دارم (متوفی ۳۵۲ه.ق) میباشد. ذهبی در مورد او میگوید: «امام الحافظ الفاضل، محدث الکوفه، کان موصوفاً بالحفظ و المعرفه، الا انه یترفض، قد الف فی الحط علی بعض الصاحبه»، که البته باید رسیدگی شود که به چه علت رافضی شده و متوجه می شویم که در کتاب دیگرش یعنی میزان الاعتدال به نحوی علت میل به رفض وی را بیان می کند(۶۲) ؛ بررسی میکنیم که آیا رافضی بودن علت عدم توثیق میشود؟ و یا پایین آوردن بعضی صحابه؟ و یا میتواند علت دیگری داشته باشد که این چنین او را رها نمودهاند.یکی دیگر از صحابه به نام عمران بن حصین که از بزرگان و فردی است که بسیاری از وی نقل حدیث کرده و جهت تاییدِ برخی، نقلِ حدیث از وی را به میان میآورند.(۶۳) چنین شخصی در موقع نزدیکی مرگش نامهای به یکی از صحابه نگاشته و از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در مورد متعه حج نگاشته، که عمر آن را تحریم کرده و تحریم آن را انکار کرده است و سپس بر وی شرط کرده که اگر زنده بود از وی نقل نکند و چنانچه مرد، از او نقل کند و متن آن بدین شرح است: «عن مطرف قال، بعث الی عمران بن حصین فی مرضه الذی توفی فیه، فقال: انی محدثک باحادیث، لعل الله ان ینفعک بها بعدی، فان عشت فاکتم علی و ان متّ فحدث بها ان شئت، انه قد سَلُم عَلَیّ، و اعلم ان النبی صلی الله علیه و سلم قد جمع بین حجٍ و عمرهٍ، ثم لم ینزل فیها کتاب الله ولم ینه عنها نبی الله، فقال رجله برأیه فیها ما شاء»(64)آری چنین شخصی که این مطالب را در طول عمرش نقل نکرده و با احتیاط از کنار آن گذشته است، مستقیم الامر است!یکی دیگر از این افراد، ابراهیم بن سیار النظام المعتزلی، (متوفی۲۳۱ هجری) می باشد که جزء آن دسته از معتزلههای با جرأت و نترس بوده و در مسایل کلامی اقوال مختلف و احیاناً شاذّی دارد و به صورت صریح به نقل وقایع و جنایات و جسارات وارد پرداخته و از وی این گونه نقل میکنند :«ان عمر ضرب بطن فاطمه یوم البیعه حتی القت الجنین من بطنها، و کان یصیح عمر: احرقوا دارها بمن فیها و ما کان بالدار غیر علی و فاطمه و الحسن و الحسین» این مطلب را عدهای از جمله شهرستانی در «الملل و النحل» و صفدی در «الوافی بالوفیات» نقل نمودهاند(۶۵). البته به وسیله چند مراجعه میتوان دریافت که چنین وضعی علیرغم بسیاری از تحریفات شدید بوده است؛ کتاب المعارف نیز از این تحریفات بینصیب نمانده است: ابن شهر آشوب (متوفی۵۸۸) ه.ق به نقل از کتاب «المعارف» مینویسد: «ان محسناً فسد من زخم قنفذ العدوی»(66) و همچنین کنجی شافعی که در سال۶۸۵ ه.ق کشته شده است از قول شیخ مفید بیان نموده: «و زاد علی المجهور، و قال: ان فاطمه علیها السلام اسقطت بعد النبی ذکراً کان سماه رسول الله صلی علیه و آله محسناً. و هذا شیء لم یوجد عند أحد من اهل النقل الّا عند ابن قتیبه».(67)این در حالی است که در خود کتاب المعارف موجود، این گونه نگاشته شده است: «و أمّا محسّن بن علیّ فهلک و هو صغیر».(68)آیا این وضعیت دلیلی جزء تحریف کتب و پوشاندن تاریخ و کتمان حقایق میتواند داشته باشد؟ و یا ذکر مطلبی که شهرت بیشتری یافته و از ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه، ذکر شده و خلاصهی آن بدین شرح است:گروهی از مشرکین به قصد اذیت کردن زینب (یکی از دختران هاله خواهر حضرت خدیجه) که از مکه به سمت مدینه حرکت کرده بود، ناقهی او را تعقیب کردند و جزء اولین کسانی که به ناقهی او رسید، حبار بن اسود بود که به محض رسیدن، نیزهای به طرف هودج زینب رها کرد، زینب که باردار بود از این حمله ترسید و چون مدینه رسیدند، فرزندش سقط شده بود. به همین جهت پیامبر خون هبار را مباح نموده و فرمودند هر کجا او را دیدند به قتلش برسانند. ابن ابی الحدید بعد از نقل این خبر میگوید: این خبر را برای نقیب ابی جعفر که خدایش رحمت کند خواندم. تقیب گفت: «وقتی رسول خدا به خاطر ترساندن زینب و سقط شدن فرزند او، خون هبار بن اسود را مباح کرد، روشن است که اگر در زمان فاطمه زنده بود، بدون شک خون کسانی که فاطمه را ترسانده(۶۹) تا فرزندش را سقط کرد، مباح میکرد.» ابن ابی الحدید میگوید: آیا میتوانم این خبر را (که عدهای فاطمه را ترساندند تا اینکه فرزندش محسن را سقط کرد) از شما نقل کنم؟ نقیب گفت: «لاتروه عنی و لا ترو عنی بطلانه».(70)آری، در مورد حضرت محسن و موارد بسیار دیگری روایت ننموهاند و در صورت روایت کردن، تحریف، و زمانی که میبینند افرادی همچون ابنابی دارم یا نظام و یا… چنین قضایایی را روایت میکنند، بوسیلهی اقسام تهمتها، مورد اتهام قرار میدهند.بررسی شخصیت ابن ابی دارمدر کتب «لسان المیزان»، «میزان الاعتدال» و «سیر اعلام النبلاء» روایتی در مورد حضرت محسن (علیه السلام) نقل شده که همه¬ی آنها از ابن ابی دارم رسیده است. توجه به زندگی و شخصیت وی نکاتی را روشن میسازد که توجه به آن میتواند شبهه¬ای دیگر که به جرح این روایات پرداخته را رد کند و سند دیگری بر جسارات و شتم و طعن گروهی فاجر باشد؛ ان شاء ¬الله تعالی.بررسی مطلبعلامه ذهبی در دو کتابش و حافظ عسقلانی به نقل از ابن ابی دارم می¬نویسند:«ان عمر رفس فاطمه حتی اسقطت بمحسن» و هر دو این روایت را (به خاطر وجود ابن ابی دارم در سلسله سند آن) مردود می¬دانند؛ با بررسی دقیق شخصیت ابن ابی دارم و اعتبار و وثاقت وی، به حقیقت و علت تضعیف او در اواخر عمرش می¬رسیم و آنهم فقط و فقط به خاطر نقل همین روایت است و مورد دیگری در او مشاهده نمیشود. ذهبی در همان کتاب سیر اعلام النبلا او را که در تمام عمرش بر مذهب اهل سنت استوار و از پیشوایان و حافظان و دانشمندان به شمار می¬رفته و فقط نقل برخی حقایق تاریخی سبب تضعیف وی گردیده، چنین معرفی می¬نماید: «امام الحافظ الفاضل… کان موصوفاً بالحفظ و المعرفه… کان مستقیم الامرعامه دهره(۷۱) ».جالب این است که در همان صفحه، علامه ذهبی حدیثی که از پیامبر اکرم نقل گردیده و در سند آن نیز ابن ابی دارم حضور دارد را متفق می¬داند و تعجب آنجا رخ میدهد که ذهبی در تبیین و توضیح آیه¬ای، پس از نقل روایت ابن ابی دارم می¬نویسد: «فوافقته و ترکت حدیثه، قلت شیخ ضال معثر(۷۲) ».چگونه می¬توان باور نمود که امام، حافظ، فاضل و…، لقب فردی، آنهم در طول تمام عمرش، دارای ثابت قدمی و حافظه¬ی قوی و معرفت دینی (به اعتراف خود عامه) و صاحب روایاتی با اتفاق تمام علماء باشد و در عین حال پیرمردی گمراه و خطاکار صفت بگیرد؟! آیا صفاتی چون امام، حافظ، فاضل، موصوفاً بالحفظ و المعرفه، با جملاتی از قبیل شیخ ضال معثر قابل جمع است؟ آری، تعصب و دفاع غیرعقلایی می¬تواند هر کسی را به چنین دوگانهگویی و هجو بزرگان بکشاند، حتی اگر این فرد شخصیت بزرگی مثل ذهبی، که میتوان او را جزو اعجوبه¬های تاریخ اسلام نامید، باشد. بلی، او را هم دچار چنین دو گانهگویی میکند!پس از بیان این مطلب لازم است به چند مبحث دیگر اشاره کنیم تا معلوم گردد که چنین فحاشی اصیلی نمی¬تواند جز تعصب نابجا ، دلیل دیگری داشته باشد:
آیا رافضی بودن علت عدم و ثاقت میشود؟ کدام منطق و دلیل عقلی حدیث فردی را فقط و فقط به جرم رافضی بودن رد می¬کند و می¬گوید موافق اویم و حدیثش را ترک می-کنم؟! در این صورت باید روایات زیادی از صحاح سته را باطل و مردود دانست و مورد استناد قرار نگیرد، و این در حالی است که بسیاری از ناقلین و راویان صحاح رافضی هستند، به عنوان نمونه می¬شود به: عبیدالله بن موسی، جعفر بن سلیمان الضبعی، عبدالملک بن اعین کوفی و بسیاری دیگر اشاره کرد که چند مورد را به اختصار مورد تحلیل قرار می¬دهیم؛عبیدالله بن موسی: ذهبی در مورد وی نوشته است: «قال ابن منذه، کان احمد بن حنبدل یدل الناس علی عبیدالله و کان معروفاً بالرفض لم یدع احداً اسمه معاویه یدخل داره.احمد بن حنبل مردم را به سوی او راهنمایی می¬کرد به رافضی بودن معروف بود و کسی را که معاویه نام داشت به خانه¬اش نمی-خواند… و قال احمد بن عبدالله العجلی: و ثقه، رأس فی القرآن، عالم به، مارأیته رافعاً رأسه، و ما رای ضاحکا قط. و روی ابوعبیدالله الاجر عن ابی داوود قال: کان شیعیاً محتقرقاً جاز حدیثه»(73) ، مزی تمام نویسندگان صحاح سته را ناقل روایات او می¬داند و می¬نویسد: «عبیدالله بن موسی بن ابی المختار و اسمه باذام العبیسی، مولی ابو محمد الکوفی، روی عن ابراهیم بن اسماعیل بن مجمع ابن ماجه قزوینی و اسامه بن زید اللیثی مسلم و اسرائیل بن یونس؛ بخاری، مسلم، ترمزی، نسائی و اسماعیل بن ابی خالد بخاری و بسیاری دیگر، همه از ناقلان روایات اویند.(۷۴) یکی دیگر از این افراد سلیمان الضبعی است که خطیب بغدادی به نقل از یزیدین ذریع جعفربن سلیمان را رافضی معرفی می¬کند.(۷۵) یوسف بن زکی عبدالرحمن ابوالحجاح المزی، در صفحه ۴۳ تا ۵۰ جلد پنجم از کتاب تهذیب الکمال در مورد روایات او در کتب مختلف و صحاح صحبت می¬کند و اینگونه که وی نگاشته، می¬شود روایات او را در کلیه صحاح یافت کرد. در پایان مزی نوشته است: «بخاری در کتاب «الادب» و سایرین هم از وی روایت کرده¬اند». و در همین جا آمده است: «به وی گفته شد که ظاهراً ابابکر و عمر را شتم می¬کنی؟ وی گفت: شتم نمی¬کنم و لکن «بغضاً یا لک». و ابومحمد روایات وی را زیاد می¬داند و او را حسن الحدیث و معروف به تشییع ¬می¬داند و خود مزی می¬گوید منکری در او نیست و نزد من واجب است از وی نقل حدیث گردد».و اما در مورد عبدالملک أین کوفی که ظاهراً نام او هم در کلیه¬ی صحاح عامه به وفور یافت می¬شود، باید سخن مزی را یادآور شد که به نقل از سفیان می¬نوسد: «حدثنا عبد الملک بن أعین شیعی کان عندنا رافضی صاحب رأی… حدثنا سفیان قال: هم ثلاثه اخوه: عبدالملک بن أعین و زراره بن أعین و حمران بن أعین، روافض کلهم، اخبثهم قولاً، عبدالملک».(76)و در صفحه ۲۸۳ هم نوشته شده که روایات وی در تعدادی از کتب صحاح نقل شده و حمیدی به نقل از ابوسفیان می¬گوید: نزد ما رافضی و صاحب نظر است. ابن حبان نیز می¬نویسد: «کان یتشیع»(77) و بخاری در «الضعفاء الصغیر» علاوه بر ذکر شیعی بودن وی نوشته است: «یحتمل فی الحدیث».تعداد افراد متهم به رفض هم به حدی است که برخی دانشمندان عامه با توجه به این مطلب اعتراف کرده¬اند که اگر آنها را نادیده بگیریم، کتابها نابود می¬شود، چنانچه خطیب بغدادی به نقل از علی بن المدینی نوشته است: «لو ترکت اهل البصره لحال القدر و لو ترکت اهل الکوفه لذلک الرأی یعنی التشیع خربت الکتب» و در توضیح نابودی کتب نوشته است، «یعنی لذهب الحدیث».(78)محمد بن اسماعیل الامیر النعانی در کتاب ثمرات النظر فی علم الاثر(۷۹) ، به نقل سخن ذهبی در مورد اقسام تشیع پرداخته و آن را سه قسم کرده که یا تشیع بدون غلو و تحرق است که صفتی لازم برای هر مؤمن است و دوست داشتن علی را شامل می شود … و قسم دوم غلو در تشیع است که مصادیق بدعت و نوع سوم غلو به همراه پایین آوردن شیخین است که مطمئناً موجب فعل حرام است؛ و در صفحه ۳۹ از همین کتاب، رفض را محبت حضرت علی (علیه السلام) و مقدم دانستن ایشان بر شیخین و غلو در رفض را بغض شیخین و سبّ آنها و تشیع را محبت به تنهایی حضرت میداند که جزء شروط ایمان است(۸۰) و سپس در صفحه بعدی مینویسد: «و اما الساب فسب المؤمن فسوق، صحابیاً کان او غیره الا أن سباب الصحابه اعظم حرماًً لسوء ادبه مع مصحوبه صلی الله علیه و سلم و لسابقتهم فی السلام».(81)حال با روشن شدن معانی رفض و غلو در آن، به مواردی رسیدگی میکنیم که عالمان اهل سنت اعتراف به غلو رفض در ایشان دارند و با این وجود در صحاح و بسیاری کتب دیگر از ایشان نقل روایت کردهاند و بررسی میکنیم که آیا ابن ابی دارم به خاطر غلو در رفض، مورد فحاشی واقع شده یا دلیل دیگری دارد؟فقط به عنوان نمونه دو مورد را بررسی می¬نماییم: (باید گفت که این مطلب هرگز منحصر در منابع ذکر شده نیست و به خاطر عدم اطاله¬ی کلام و کمبود وقت، به ذکر آنها نمی¬پردازیم)۱ـ عدی بن ثابت الانصاری الکوفی، طبق گفته¬ی مزی درشماره ۳۸۸۳ از کتاب تهذیب الکمال، همهی اهل صحاح یعنی مسلم، ترمزی، نسائی، ابوداود و ابن ماجه از او روایت نقل کرده¬اند.(۸۲) ابن حجر در شماره ۳۳۰ از حرف عین که اختصاص به عدی بن ثابت دارد، مطالبی نوشته که به طور اختصار بیان می¬کنیم: «قال ابوحاتم صدوق و کان امام مسجد الشیعه… و قال العجلی و النسائی، ثقه… و قال الطبری، عدی بن ثابت ممن یجب التثبت فی نقله، و قال ابن معین شیعی مفرط… و قال السلمی قلت للدار قطنی فعدی بن ثابت، قال ثقه الا انه کان غالیاً یعنی فی التشیع و قال ابن شاهین فی الثقات قال احمد: ثقه الـّا انه کان یتشیع».(83)2ـ عباد بن یعقوب الرواجنی، مزی میگوید: بخاری، ترمذی و ابن ماجه از او روایت نقل کردهاند و در ادامه نوشته است:«و قال أبو أحمد بن عدی: سمعت عبدان یذکر عن أبی بکر بن أبی شیبه أو هناد بن السری، أنهما أو أحدهما فسقه ونسبه إلی أنه یشتم السلف… و روی أحادیثاً أنکرت علیه فی فضائل أهل البیت، و فی مثالب غیرهم.و قال علی بن محمد المروزی: سئل صالح بن محمد، عن عباد بن یعقوب الرواجنی، فقال: کان یشتم عثمان.قال: و سمعت صالحا یقول: سمعت عباد بن یعقوب یقول: الله أعدل من أن یدخل طلحه و الزبیر الجنه، قلت: ویلک، و لمَ؟ قال: لأنهما قاتلا علی بن أبی طالب بعد أن بایعاه.»احمد بن عدی میگوید: «از عبدان شنیدم و او از ابوبکر بن ابوشیبه یا هناد بن سری نقل میکرد که این دو نفر یا یکی از آنان او را متهم به فسق کرده و به وی بدگویی به اصحاب را نسبت دادهاند… او روایاتی در فضائل اهل بیت و بدیهای دیگران نقل کرده است که مورد تأیید واقع نشده است.علی بن محمد مروزی میگوید: از صالح بن محمد در باره عباد بن یعقوب رواجنی سؤال شد، گفت: او از عثمان بدگویی میکرد.و نیز میگوید: از صالح شنیدم که میگفت: عباد بن یعقوب میگفت: خداوند عادلتر از آن است که طلحه و زبیر را به بهشت ببرد، گفتم: وای بر تو، چرا؟ گفت: چون آن دو نفر پس از بیعت با علی، با وی جنگیدند.»(84)
آیا شتم شیخین سبب تضعیف راوی میشود؟ مستشکل استدلال میکرد که چون ابن أبی دارم در اواخر عمرش مثالب شیخین را بیان و آنها را شتم میکرده است، پس روایت وی مردود و غیر قابل قبول است؛ در حالی که میبینیم کسانی در سلسله راویان صحاح سته اهل سنت وجود دارند؛ با این که شیخین را شتم و مثالب آنها را بیان میکردهاند، در عین حال توثیق شدهاند که به نام دو نفر اشاره میکنیم:۱. تَلِید بن سلیمان المحاربی، أبو سلیمانوی از رجال سنن ترمذی است که ابوبکر و عمر را شتم میکرده است. مزی دربارهی وی مینویسد:«و قال أبو داود: رافضی خبیث، رجل سوء، یشتم أبا بکر و عمر».ابوداوود گفته: «او رافضی پست و مرد بدی است و به ابوبکر و عمر فحش میداده است».و در ادامه میگوید:«وَ قَال [عَباس الدُّورِیُّ] فی موضع آخر: کذاب، کان یشتم عثمان، و کل من شتم عثمان، أو طلحه، أو أحدا من أصحاب رسول الله (ص)، دجال، لا یکتب عنه، و علیه لعنه الله و الملائکه و الناس أجمعین».«عباس دوری، در جای دیگر در باره تلید بن سلیمان گفته است: وی بسیار دروغگو است و عثمان را فحش میداده است، و هر کس عثمان یا طلحه و یا هر یک از اصحاب را فحش دهد، او دجال است و حدیث وی نوشته نمیشود و لعنت خدا، تمام مردم و ملائکه بر او باد».(85)ابن حجر عسقلانی مینویسد: «کذّاب کان یشتم عثمان؛ دروغ گویی که به عثمان فحش میداد.»و نیز مینویسد: «وقال ابن حبان: کان رافضیّاً یشتم الصحابه؛ ابن حبان گفته است: او رافضیی بود که به صحابه فحش میداد».(86)در عین حال میبینیم که همین شخص توسط بسیاری از بزرگان اهل سنت توثیق و روایاتی که به نفع اهل سنت نقل کرده، تصحیح شده است. ابن حجر در ترجمه وی به نقل از مروزی مینویسد: «از احمد بن حنبل نقل شده است که او شیعه بود ولی عیبی در او نمیبینیم. و همچنین گفته است که من روایات زیادی را از او که از ابوالجحاف نقل شده بود، نوشتهام… بخاری میگوید: یحیی بن معین در مذمت وی سخن گفته و عجلی گفته است: اشکالی در او نیست، اظهار تشیع میکرد و در نقلها دست میبرد».(87)مزی در تهذیب الکمال مینویسد:«روی له التِّرْمِذِیّ: حدیث أبی الجحاف عن عطیه عَن أبی سَعِید: قال النبی (ص): ما من نبی إلا و له وزیران… وَ قَال: حسن غریب»(88)البته واضح است که چون این روایت به نفع اهل سنت است و تلید بن سلیمان آن را در فضائل خلیفه اول و دوم نقل کرده، «حسن» نامیده شده؛ اما روایاتی که به ضرر اهل سنت و علیه شیخین نقل کرده، به دلیل رافضی بودن، ضعیف شمرده میشود!۲. عبد الرزاق بن همام:شمس الدین ذهبی درباره او میگوید: «او چیزهایی نقل کرده است که در نقل آن تنها است و به جهت شیعه بودنش سرزنش شده است. در شیعه بودن غلو میکرد، علی را دوست داشت و دشمن کسانی بود که با علی جنگیدند.»(89)در میزان الإعتدال و سیر اعلام النبلاء مینویسد:«سمعت مخلدا الشعیری یقول: کنت عند عبد الرزاق فذکر رجل معاویه، فقال: لا تُقْذِر مجلسَنا بذکر ولد أبی سفیان. از مخلد شعیری شنیدم که میگفت: نزد عبد الرزاق بودم، سخن از معاویه به میان آمد، عبد الرزاق گفت: مجلس ما را با یاد پسر ابوسفیان کثیف نکنید.»(90)اعتراض عبد الرزاق به عمر :ذهبی در میزان الإعتدال مینویسد: «از علی بن عبد الله بن مبارک صنعانی شنیدم که میگفت: زید بن مبارک همنشین عبد الرزاق بود و از وی شنیدنیهای زیادی داشت؛ ولی سر انجام کتابهایش را پاره کرد و همنشین محمد بن ثور شد. در این باره از وی پرسیدند، گفت: نزد عبد الرزاق بودم، سخن از حدیث ابن حدثان پیش آمد، هنگامی که به این بخش از سخن عمر رسید که به علی و عباس گفت: تو آمدهای تا سهم ارث پسر برادرت را بگیری، و علی آمده است تا سهم ارث زنش از پدرش را بگیرد، عبد الرزاق گفت: ببین که این احمق میگوید: ارث پسر برادرش، نمیگوید: رسول خدا. به همین جهت از نزد وی خارج شدم و بازنگشتم و روایت هم از وی نقل نکردم.»(91)توثیقات عبد الرزاق :ذهبی در باره او میگوید:«وحدیثه مخرج فی الصحاح… وکان رحمه الله من أوعیه العلم.»(92)
توثیق نواصب چطور ؟ از همه اینها که بگذریم، عالمان جرح و تعدیل اهل سنت کسانی را توثیق کردهاند که امیرمؤمنان (علیه السلام) را سبّ میکردهاند. حال پرسش ما این است که اگر شتم صحابه، سبب تضعیف راوی میشود (و روایات محسن شهید را رد می نمایند)، چرا نواصب را توثیق کردهاید؟آیا کسی که ابوبکر و عمر را شتم کند، ضعیف؛ ولی کسی که امیرمؤمنان را شتم کند، ثقه است؟ آیا این برخورد دو گانه قابل توجیه است.در ذیل موردی از نواصب را به تفصیل ذکر میکنیم که توسط عالمان جرح و تعدیل توثیق شدهاند.حریز بن عثمان الحمصی : این شخص هر صبح و شام هفتاد بار امیرمؤمنان (علیه السلام) را لعن میکرد. مزی در تهذیب الکمال، ذهبی در تاریخ الإسلام، ابن حجر در تهذیب التهذیب و بدر الدین عینی در مغانی الأخیار مینویسند:«عن أحمد بن سلیمان المروزی: حدثنا إسماعیل بن عیاش، قال: عادلت حریز بن عثمان من مصر إلی مکه فجعل یسب علیا و یلعنه».(93)ابن حجر عسقلانی مینویسد: «ابنحبان میگوید: علی را هر صبح و شام هفتاد مرتبه لعن میکرد، علتش را از وی جویا شدند، گفت: او سر پدران و اجدادم را قطع کرده است».(94)و شگفتآور این است که این شخص از کسانی است که بیشترین توثیقات در حق او نقل شده است. مزی در تهذیب الکمال و ابن حجر عسقلانی در توثیقات او مینویسند:«وسألت أحمد بن حنبل عنه فقال ثقه ثقه وقال أیضا لیس بالشام أثبت من حریز… قال: و قَال أبوداود: سمعت أحمد و ذکر له حریز و أبو بکر بن أَبی مریم و صفوان، فقال: لیس فیهم مثل حریز، لیس أثبت منه، و لم یکن یری القدر، قال: و سمعت أحمد مره أخری یقول: حریز ثقه، ثقه.»«از احمد بن حنبل دربارهی وی پرسیدند، دو مرتبه گفت: ثقه است (بسیار مورد اعتماد است). و گفت: در شام از حریز مطمئنتر در نقل حدیث و آثار نبود.معاذ بن معاذ میگوید: هنگامی در نزد احمد بن حنبل از حریز، ابوبکر بن مریم و صفوان یاد شد، شنیدم که میگفت: در میان آنها همانند حریز (در اعتبار) و مطمئن تر نبود و بار دیگر از احمد شنیدم که گفت: حریز مورد اعتماد است، مورد اعتماد است».(95)مزی در تهذیب الکمال و ابن حجر در تهذیب التهذیب در باره عمر بن سعد بن ابووقاص، فرماندهی مشهور یزیدیان در کربلا مینویسند:«و قَال أحمد بن عَبد الله العجلی: کان یروی عَن أبیه أحادیث، و روی الناس عنه. و هو الذی قتل الحسین، و هو تابعی ثقه».(96)
چگونه است کسی که فرزند رسول خدا را با آن وضعیت فجیع به شهادت میرساند، دختران رسول خدا را به اسارت میبرد، میتواند مورد اعتماد باشد و روایاتش برای اهل سنت حجت است؟! اما اگر کسی امیرمؤمنان، علی (علیه السلام) را دوست داشته باشد، او را از خلفای سِگانه برتر بداند و یا احیاناً به یکی از خلفا توهین کند، روایاتش ضعیف و غیر قابل قبول است؟ نتیجه: روایت ابن أبی دارم، هیچ ایرادی ندارد و اتهاماتی که به او زدهاند، از جمله رافضی بودن و یا غلو در رفض، ضرری به صحت روایت نمیزند؛ چرا که عین همان مطالب درباره راویان بخاری، مسلم و دیگر صحاح سته اهل سنت نیز نقل شده است.آیا شهادت محسن با این سخن پیامبر (صلی اللّه علیه و آله) که خطاب به فاطمه زهرا (سلام اللّه علیها) فرمود: تو نخستین کس از اهل بیتم هستی که به من ملحق میشوی، در تعارض نیست؟عدهای نیز این ادعا را کردهاند که:«طبق روایتهای متواتر سنی و شیعه، فاطمه (رضی الله عنها) نخستین فرد از اهل بیت بود که پس از رحلت رسول خدا (صلی علیه و سلم) به آن حضرت ملحق شد.از طرف دیگر طبق ادعای شیعه، محسن شهید، برادر حسن و حسین و پسر حضرت فاطمه (علیهم السلام) میباشد؛ یعنی او از اهل بیت است؛ ولی او زودتر از مادرش از دنیا رفته است.
آیا رسول الله (نعوذ بالله) اشتباه گفته است، یا اصلاً محسنی در کار نبوده؟» نقد و بررسی:این که حضرت محسن (علیه السلام) به شهادت رسیده قطعی است؛ روایات فراوانی در کتابهای شیعه و سنی این مطلب را تأیید میکند (برخی از آنها ذکر گردید). از سوی دیگر همان طور که اشاره شده، این مطلب که حضرت زهرا (سلام الله علیها) نخستین کس از اهل بیت ایشان بودند که به رسول اکرم ملحق شدهاند، قطعی است؛ اما چگونه میتوان تعارض مورد نظر را رفع کرد، در پاسخ باید گفت:در تمام این روایات از کلمه «اهل بیت» استفاده شده است و پیامبر میفرمایند: «تو نخستین کس از اهل بیت من هستی که به من ملحق خواهی شد.» و اهل بیت در سخن پیامبر، به کسانی اطلاق میشود که خداوند طبق آیه تطهیر آنها را از هر گونه رجس و پلیدی پاک کرده است و رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نیز با کشیدن کساء بر سر حضرت علی، فاطمه زهرا، امام حسن و امام حسین (علیهم السلام)، در حقیقت کلمه اهل بیت را تفسیر و آن را در همین افراد منحصر کرده است.این مطلب با بیش از هفتاد روایتی که در کتابهای اهل سنت وجود دارد، قابل اثبات است.از این رو، کلمه اهل بیت، فقط شامل اصحاب کساء که در زمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله) حضور داشتهاند میشود و شامل فرد دیگری از جمله، حضرت محسن، حضرت زینب (در این مورد هم مشاهده شده که اشکال کردهاند و جای بحث در رابطه با آن نیست) و نیز شامل زنان پیامبر و یا هر شخص دیگری نخواهد شد.بنابراین حضرت زهرا (سلام الله علیها) نخستین فرد از اهل بیت پیامبر بود که با ضربه عمر بن خطاب به شهادت رسید و به پدر بزرگوارش ملحق شد؛ پس هیچ تعارضی وجود نخواهد داشت.اما روایاتی که حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) به حضرت زهرا (سلام الله علیها) بشارت داد، از قرار ذیل است، که به جهت اختصار فقط به چند روایت بسنده میکنیم:مرحوم شیخ مفید مینویسد:«فَجَاءَتِ الرِّوَایَهُ أَنَّهُ قِیلَ لِفَاطِمَهَ (علیها السلام) مَا الَّذِی أَسَرَّ إِلَیْکِ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله وسلم) فَسُرِیَ عَنْکِ مَا کُنْتِ عَلَیْهِ مِنَ الْحَزَنِ وَ الْقَلَقِ بِوَفَاتِهِ قَالَتْ إِنَّهُ خَبَّرَنِی أَنَّنِی أَوَّلُ أَهْلِ بَیْتِهِ لُحُوقاً بِهِ وَ أَنَّهُ لَنْ تَطُولَ الْمُدَّهُ بِی بَعْدَهُ حَتَّی أُدْرِکَهُ فَسُرِیَ ذَلِکَ عَنِّی».«روایت چنین است که از فاطمه (سلام الله علیها) پرسیده شد: رسول (خدا صلی الله علیه و آله) با تو چه رازی گفت که اندوه وفات او از دلت رفت و از اضطرابت کاسته شد و صورتت برافروخته گردید؟ فرمود: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به من خبر داد: تو نخستین کس از اهل بیت من هستی که به من ملحق خواهی شد و ماندن تو پس از من به طول نمیانجامد. این خبر مرا خوشحال کرد و اندوه من برطرف گردید.»(97)ابن جریر طبری شیعی نیز مینویسد: «عن أبی بصیر، عن أبی عبد الله (علیه السلام)، قال: لما قبض رسول الله (صلی الله علیه وآله) ما ترک إلا الثقلین، کتاب الله وعترته أهل بیته، وکان قد أسر إلی فاطمه (صلوات الله علیها) أنها لاحقه به، وأنها أول أهل بیته لحوقا».«امام صادق (علیه السلام) فرمودند: پیامبر هنگامی که از دنیا رفت، دو یار و گوهر ارزنده باقی گذاشت، یکی کتاب خدا و دیگری عترت و اهل بیتش، و به فاطمه فرمود: تو به من ملحق میشوی؛ از این رو، نخستین شخص از اهل بیت که به آن حضرت پیوست، فاطمه بود.»(98)در کتابهای اهل سنت نیز این مطلب دیده میشود.محمد بن اسماعیل بخاری مینویسد:«عایشه میگوید: فاطمه که راه رفتنش همانند پدرش بود، وارد بر رسول خدا شد، فرمود: خوش آمدی دخترم، او را سمت چپ یا راستش نشاند، سپس آهسته سخن گفت، فاطمه گریه کرد، گفتم: چرا گریه میکنی؟ بار دیگر سخنی آهسته گفت، فاطمه خندان شد، تا آن روز خوشحالی و اندوه را این چنین نزدیک به هم ندیده بودم، از فاطمه علت را جویا شدم، گفت: سرّ پیامبر خدا را افشا نمیکنم. پس از فوت رسول خدا پرسیدم، گفت: پدرم فرمود: جبرئیل هر سال یک مرتبه قرآن را بر من عرضه میکرد؛ ولی امسال دو مرتبه آن را بر من عرضه کرده است، گویا اجل و مرگ من نزدیک است و تو دخترم نخستین کسی هستی که به من ملحق خواهی شد، اینجا بود که گریه کردم، فرمود: آیا دوست نداری که سرور زنان بهشتی یا زنان مؤمن باشی، به این جهت خندیدم.»(99)و نیز طبرانی در معجم کبیر خود مینویسد:«عایشه میگوید: به فاطمه دختر رسول خدا گفتم: در بیماری پدر، خودت را روی بدنش افکندی و گریه کردی، بار دیگر آن را تکرار کردی؛ ولی خندیدی، فرمود: دفعه اول خبر از مرگش داد گریه کردم، دفعه دوم فرمود: تو نخستین فرد از اهل بیت من هستی که به من ملحق میشوی وتو سرور زنان بهشتی هستی».(100)در نتیجه: در این مورد، هیچ تعارضی میان شهادت حضرت محسن (علیه السلام) و روایتی که رسول خدا (صلی الله علیه وآله) به حضرت زهرا (سلام الله علیها) بشارت میدهد که تو نخستین کس از اهل بیت من هستی که به من ملحق میشوی، وجود ندارد؛ چرا که اهل بیت در لسان رسول (خدا صلی الله علیه و آله) فقط بر پنج نفر اطلاق میشود که حضرت محسن (علیه السلام) نیز جزء آن پنج نفر نیست.
نتیجه سقط شدن حضرت محسن بن علی (علیهما السلام) و شهادت مادرشان فاطمه زهرا دخت نبی اکرم (صلی الله علیه وآله)، افسانه نیست و چنانچه این سخن بیان گردد، باید گفت: در کتب فراوانی از شیعه و کتابهایی از عامه (علیرغم تحریف شدید که به نمونههایی اشاره گردید)، بیان روشن این مطلب وجود دارد و اینکه عدهای در سدد هستند راویان این مطالب را غیر ثقه و… معرفی کنند، اشتباه محض و خطای فاحش است و هیچیک از دلایل آنها هم (طبق بررسی انجام شده در فصل سوم) نمیتواند قابل قبول باشد و وارد کردن شبهههای فراوان، این قسمت تلخ از تاریخ را به دست فراموشی نمیسپارد و فقط باعث تحقیق بیشتر و استحکام مذهب حق، میشود.و السلام علی من التبع الهدی
پی نوشت ها :
۱. طبرسی، احمد بن علی (متوفی قرن۶)، الاحتجاج علی اهل اللجاج، ج۲، ص۳۷ و۳۸.۲. قرط: گوشواره.۳. «نقفت» علی بناء المجهول أی کسر.۴. شیخ مفید (متوفی۴۱۳ه.ق)، الاختصاص، ص۱۸۵.۵. شیخ صدوق (متوفی۳۸۱ه.ق)، أمالی، ص۹۹ـ ۱۰۱.۶. جهت بیان نمونههایی از کینههای عمر میتوان به این موارد اشاره کرد:۷. الف ـ پیامبر اسلام در جنگ بدر از مهاجران و انصار مشورتی خواست. ابوبکر برخاست و گفت: قریش تاکنون ذلت ندیده و ما هم با آمادگی جنگی خارج نشدهایم، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمودند: بنشین. عمر بن خطاب برخاست و مانند ابوبکر سخن گفت، پیامبر(صلی الله علیه و آله) باز فرمودند بنشین. مقداد برخاست و اعلان کرد که ما پیرو خالص تو هستیم، ایشان فرمودند: خداوند تو را رحمت کند .(بحار الانوار، ج۱۹، ص۲۱۷، تاریخ تحقیقی اسلام، ج۲، ص۲۶۵). ب ـ در جنگ حنین نیز همه جز ده نفر فرار کردند و عمر بن خطاب هم جزو فراریها بود. (بحار الانوار، ج۲۱، ص۱۵۵، تاریخ تحقیقی اسلام، ج۴، ص۲۳۳). ج ـ پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله) در جنگ حنین دستور دادند که اسیران را نکشید ولی عمر بن خطاب باعث کشته شدن چند اسیر شد و پیامبر از او روی گردانیدند و با وساطت عمیر بن وهب آشتی نمودند. (تاریخ تحقیقی اسلام، ج۴، ص۲۴۰).۸. علامه مجلسی، محمد باقر (متوفی۱۱۱۰هق)، بحار الانوار، ج۳۰، ص۲۹۳ـ مرندی، ابوالحسن، مجمع النورین، ص۱۱۰ـ شیخ عباس قمی، ص۱۲۰، چاپ دارالحکمه قم، ۱۴۱۲ه.ق ـ عبدالزهرا، مهدی، الهجوم علی بیت فاطمه، ص۲۹۵ ـ عاملی، سید جعفر مرتضی، مأساه الزهرا، ج۱، ص۳۱۹ـ بحرانی اصفهانی، عبد الله، عوالم العلوم و المعارف، ص۴۰۹ـ اسلامی، حسین، مسند فاطمه الزهراء، ص۴۴۰ و … .۹. سوره انبیاء، ۱۰۳.۱۰. سوره آل عمران، ۳۰.۱۱. سوره تکویر، ۸ و ۹.۱۲. علامه مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار الجامعه لدرر اخبار الائمه الاطهار، ج۵۳، ص۲۳.۱۳. مخاض: درد زایمان.۱۴. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج۳۰، ص۳۴۹.۱۵. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج۲۵، ص۳۷۲.۱۶. خصیبی (متوفی۳۳۴ه.ق)، الهدایه الکبری، ص۴۱۷.۱۷. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب بن جعفر بن وهب (متوفی بعد از ۲۹۲ه.ق)، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۱۳؛ به علت برخی از اقوال، نام یعقوبی را در شیعیان ذکر نمودهایم.۱۸. ابن قتیبه، ابو محمد عبد الله بن مسلم (متوفی۲۷۶ه.ق)، ص۲۱۱.۱۹. درج الشیء: هلک،: از بین رفت.۲۰. البلاذری، احمد بن یحیی بن جابر (متوفی۲۷۹ه.ق)، ج۱، ص۴۰۲.۲۱. طبری، محمد بن جریر (متوفی۳۱۰ه.ق)، تاریخ طبری، ج۵، ص۱۵۳.۲۲. تاریخ الأمم و الملوک معروف به تاریخ طبری، جزو مهمترین تاریخنامههای روایی، و سالشماری اسلامی به شمار میرود. طبری در آمل به دنیا آمده و در شمار آن دسته از بزرگان عامه است که با واقع نگری به نقل تاریخ پرداخته و در نقل تاریخ و حدیث، تعصبی رفتار نکرده است؛ البته جای بسی تعجب است که چرا با این ابهام شدید نقل تاریخ کرده است؛ البته درست است که میگوید: «میگویند فرزندی به نام محسن داشته که در کودکی مرده»، و چنین بیانی چیزی را ثابت نمیکند ولی با این وجود، میتوان با کنار هم قرار دادن این مطلب و سایر سخنان به نتایج واحدی دست یافت که بیان آن در فصل سوم خواهد آمد؛ وی همچنین روایات فراوانی از پیشوایان شیعه نقل کرده است.۲۳. مسعودی، ابو الحسن علی بن الحسین بن علی (متوفی۳۴۶)، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقیق اصغر داغر، ج۳، ص۶۳.۲۴. مسعودی، اثبات الوصیه، ص۱۵۳، تحت عنوان حکایه السقیفه. برخی از مؤلفین احتمال شیعه بودن مسعودی را ذکر نمودهاند.۲۵. سبکی، نقی الدین، الطبقات الشافعیه، ج۳، ص۴۵۶ـ۴۵۷، شماره ۲۲۵.۲۶. مقاتل بن عطیه (متوفی۵۰۵ ه.ق)، الامامه و الخلافه، ص۱۶۰ ـ ۱۶۱.۲۷. سیوطی، جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر (متوفی۹۱۱ه.ق)، الحاوی للفتاوی فی الفقه وعلوم التفسیر والحدیث والأصول والنحو والإعراب وسائر الفنون،ج۲، ص۳۰.۲۸. مقدسی، مطهر بن طاهر،(متوفی۵۰۷ ه.ق)، ج۵، ص۲۰؛ این بیان هیچ چیز را هم که ثابت نکند، لااقل پاسخیست برای کسانی که میگویند چنین مطلبی در تاریخ اصلاً نبوده و شیعه آن را اخیراً روایت کرده است.۲۹. همان، ص۷۵۸.۳۰. شهرستانی، ابی الفتح محمد بن عبد الکریم (متوفی ۵۴۸)، الملل و النحل، ج۱، ص۶۹ـ ۷۰.۳۱. مسألهای که متأسفانی در پارهای از مقالات و حتی کتب مشاهده گردید، این بود که عدهای، ناشیانه عقاید نظام را به عنوان سخن شهرستانی نقل نموده بودند و به طور مستقیم چنین نسبتی دادهاند که این باعث ناراحتی میشود و ممکن است عدهای عامی هم از این گونه موارد استفاده سوء نمایند، انشاء اللّه که شاهد این گونه اشتباهات نباشیم.۳۲. ابن شهر آشوب (متوفی۵۵۸ه.ق)، مناقب آل أبی طالب، ج۳، ص۱۳۳.۳۳. ابن اثیر (متوفی۶۳۰ه.ق)، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۳۹۷.۳۴. جوینی خراسانی، ابراهیم بن الموید بن عبد الله ابن علی بن محمّد (متوفی۷۳۰ه.ق)، فرائد السمطین فی فضائل المرتضی و البتول و الائمه من ذریتهم، ج۲، ص۳۵.۳۵. الرفس: الضرب بالرجل، (جوهری، الصحاح، ج۳، ص۹۳۶)، ـ رفس، یرفس: رکض برجله فی الصدر (زبیدی، تاج العروس، ج۸، ص۳۰۹) ـ در کتب لسان العرب (ج۶، ص۱۰۰) و مجمع البحرین (ج۴، ص۷۶) و العین (ج۴، ص۲۴۶) نیز تعبیراتی همچون ضربهی شدید با پا در سینه، استفاده شده و مرفس یعنی چیزی که گوشت با آن کوبیده میشود، از این جا میشود گفت که تعبیر به «رفس» چقدر میتواند دلخراش باشد.۳۶. سقط بالحرکات الثلاث: الولد الذی یسقط من بطن امه قبل تمام الحمل (مجمع البحرین، ج۴، ص۲۴۵) ؛ (لسان العرب، ج۷، ص۶۱۷) ؛ (العین، ج۵، ص۷۱و ۷۲) ؛ (صحاح، ج۳، ص۱۱۳۳)؛ از این تعابر هم به راحتی میتوان معنی مسلم سقط را فهمید و اینکه واژهی مقابلی نبوده که بدان تفسیر شود و همه در توضیح آن از خود «سقط» استفاده کردهاند.۳۷. ذهبی، شمس الدین او عبد الله محمد بن احمد بن عثمان بن قایْماز، متوفی۷۴۸ه.ق، میزان الاعتدال فی نقد الرجال، ج۱، ص۱۳۹.۳۸. ذهبی، شمس الدین محمد (متوفی۷۴۸ه.ق)، سیر اعلام النبلاء، ج۱۵، ص۵۷۸.۳۹. صفدی (متوفی۷۴۶ه.ق)، الوافی بالوفیات،تحقیق احمد الارناؤوط و زکی مصطفی، ج۶، ص۱۵.۴۰. عسقلانی الشافعی،احمد بن علی ابن حجر ابوالفضل (متوفی ۸۲۵ه.ق)، الاصابه، ج۶، ص۱۹۱، دار الکتب العلمیه، بیروت، چاپ اول، ۱۴۱۵ه.ق.۴۱. عسقلانی شافعی،احمد بن علی ابن حجر ابوالفضل (متوفی ۸۲۵ه.ق)، لسان المیزان، تحقیق دائر المعرف النظامیه، الهند، ج۱، ص۲۶۸.۴۲. صالحی شامی، محمد بن یوسف (متوفی ۹۴۲ه.ق)، سبل الهدی و الرشاد فی سیره خیر العباد، تحقیق عادل احمد عبد الموجود و علی محمد معوض، ج۱، ص۵۱.۴۳. همان، ص۲۸۸.۴۴. سمعت: درس گرفتم.۴۵. ذهبی، شمس الدین محمد (متوفی۷۴۸ه.ق)، تذکره الحفاظ، ج۴، ص۱۵۰۵.۴۶. ر.ک: www.islamtxt.net.47. www.fnoor.com.48. بغدادی، عبد القاهر، الفرق بین الفرق، ص۱۳۳.۴۹. مقریزی، المواعظ و الاعتبار، ج۳، ص۸۷،۵۰. ابن ابی الحدید المعتزلی الشافعی، شرح نهج البلاغه، ج۲۰، ص۳۲.۵۱. صفدی، صلاح الدین خلیل بن أیبک (متوفای۷۶۴هـ)، الوافی بالوفیات، تحقیق أحمد الأرناؤوط وترکی مصطفى، ج ۶، ص ۱۵.۵۲. شهرستانی، ابن ابی الفتح، الملل و النحل، ج۱، ص۶۹.۵۳. سوره آل عمران، ۱۸۷.۵۴. غزالی، أبو حامد محمد بن محمد، سر العالمین وکشف ما فی الدارین، باب فی ترتیب الخلافه، ج ۱، ص۱۸.۵۵.۵۶. بخاری جعفی، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای۲۵۶هـ)، صحیح البخاری، ج۳، ص۱۱۶۲، حدیث ۳۰۱۱.۵۷. بخاری ، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله، صحیح بخاری، حدیث ۱۹۰۶، ج ۲، ص ۷۰۷.۵۸. همان، حدیث۴۲۴۶، ج۴، ص۱۳۳.۵۹. نیشابوری، مسلم بن الحجاج أبو الحسین القشیری (متوفای۲۶۱هـ ق)، صحیح مسلم، ح ۱۲۴۹، ج ۲، ص۹۱۴.۶۰. السرخسی، شمس الدین (متوفای۴۸۳هـ ق)، المبسوط، ج ۴، ص۲۷.۶۱. صفدی، صلاح الدین خلیل بن أیبک (متوفای۷۶۴هـ ق)، الوافی بالوفیات، ج ۶، ص ۱۲.۶۲. بغدادی، أحمد بن علی أبو بکر الخطیب (متوفای۴۶۳هـ)، تاریخ بغداد، شماره ۳۱۳۱، ج ۶، ص۹۷.۶۳. إبن ماکولا، علی بن هبه الله بن أبی نصر (متوفای۴۷۵هـ)، الإکمال فی رفع الارتیاب عن المؤتلف والمختلف فی الأسماء والکن، ج ۷، ص ۲۷۴.۶۴. عسقلانی شافعی، ابن حجر، لسان المیزان، ج۱، ص۱۲۷.۶۵. ابن حزم، طوق الحماسه، ص۱۲۷.۶۶. که بحث آن گذشت و بیان نمودیم.۶۷. العستقلانی شافعی، احمد بن علی بن حجر ابوالفضل، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۴، ص۷۰۵.۶۸. منابع سخن عمران بن حصین:۶۹. باب جواز التمتع من الصحیح ، فی المسند؛ تفسیر الآلوسی ،ج ۱۶،ص۱۵۱ ؛ صحیح مسلم، ج۶، ص۲۶۷ ؛ مسند احمد، ج۴، ص۴۲۸ ؛ صحیح مسلم «چاپ دارالجلیل بیروت» ج۴، ص۴۸ ؛ الحاوی للفتاوی، سیوطی، ج۲،ص۲۴۳ ؛ سیر اعلام النبلاء، ج۲، ص۱۰ و… .۷۰. منابع آن پیشتر بیان شد و به زودی به طور مفصل در مورد شخصیت نظام بحث میشود.۷۱. ابن شهر آشوب (متوفی ۵۸۸ ه.ق)، مناقب آل ابی طالب، باب مناقب فاطمه الزهرا سلام الله علیها، ج۳، ص۱۳۳.۷۲. کفایه الطالب، ص۴۱۳.۷۳. ابن قتیبه، ابو محمد عبد الله بن مسلم (متوفی۲۷۶ه.ق)، ص۲۱۱.۷۴. نقیب با بیان لفظ ترساندن یا از ماجرا خبر نداشته، که ممکن نیست، و یا حداقل را گرفته، یعنی لااقل حکم ترساندن او هدر بودن خون است، چه برسد به ضربهی با پا و …۷۵. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص۱۹۲.۷۶. ذهبی، شمسالدین محمد، سیر اعلا النبلاء، ج۱۵، ص۵۷۷.۷۷. همان، ص۵۷۸.۷۸. ذهبی، سیر اعلام النبا، ج۹، ص ۵۵۵ و ۵۵۶.۷۹. مزی، یوسف بن الزکی عبدالرحمن أبو الحجاج (متوفی۷۴۲)، تهذیب الکمال، ج ۱۹، ص ۱۶۴.۸۰. خطیب بغدادی (متوفی۴۶۳)، تاریخ بغداد، ج۵، ص۳۷۲ ؛ ذهبی نیز در کتاب سیر اعلام النباء جلد ۹، ص۵۵۴ در مورد عبیدالله بن موسی به نقل مطلبی از جمله سخنان مزی در تهذیب الکمال پرداخته است.۸۱. مزی، یوسف بن الزکی عبدالرحمن أبو الحجاج، تهذیب الکمال، ج۱۸، ص۲۸۴.۸۲. ابوحاتم التمیمی البستی، محمد بن حبان بن احمد، الثقات، ج۷، ص۹۴.۸۳. خطیب بغدادی (متوفی ۴۶۳)، الکفایه فی علم الروایه، تحقیق احمد عمر هاشم، ص۱۵۷ـ خطیب بغدادی در همین کتاب صفحه ۱۵۹ چنین نوشته است : «عن محمد بن احمد بن یعقوب عن محمد بن نعیم الضنبعی، قال: سمتعت ابا عبدالله محمد بن یعقوب و سئل عن الفضل ابن محمد اشعرانی، فقال: صدوق فی الروایه ، الا انه کان من المغالین فی التشیع، قیل له: فقد حدثت عنه فی الصحیح؟ فقال: لان کتاب استادی ملآن من حدیث الشیعه، یعنی مسلم بن الحجاج».84. محمد بن اسماعیل الامیر النعانی، کتاب ثمرات النظر فی علم الاثر، تحقیق رائد بن صبری بن ابی علفه، ص۳۳.۸۵. عسقلانی نیز مطالبش به همین مضمون است و نعانی از او نقل نموده، عسقلانی شافعی، ابن حجر(متوفی۸۲۵ ه.ق)، ص۴۶۰.۸۶. همان، ص۴۰.۸۷. مذی، تهذیب الکمال، ج ۱۹، ص۵۲۳.۸۸. عسقلانی شافعی، ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج۷، ص۱۵۰.۸۹. مزی، یوسف بن الزکی عبدالرحمن أبو الحجاج، تهذیب الکمال، ج ۱۴، ص ۱۷۸.۹۰. همان، ج۴، ص۳۲۱.۹۱. عسقلانی شافعی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل، تهذیب التهذیب، ج۱، ص۴۴۷.۹۲. همان.۹۳. مزی، یوسف بن زکی، تهذیب الکمال، ج۴، ص۳۲۱.۹۴. ذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، تذکره الحفاظ، ج۱، ص۳۶۴.۹۵. ذهبی، شمس الدین محمد، سیر أعلام النبلاء، ج ۹، ص ۵۷۰ ـ ذهبی، شمس الدین محمد ، میزان الاعتدال فی نقد الرجال، ج ۴، ص۳۴۳.۹۶. همان.۹۷. ذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، تذکره الحفاظ، ج ۱، ص ۳۶۴.۹۸. مزی، یوسف بن الزکی، تهذیب الکمال، ج ۵، ص۵۷۶ ـ ذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، تاریخ الإسلام و وفیات المشاهیر و الأعلام، ج ۱۰، ص ۱۲۳ـ عسقلانی شافعی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل تهذیب التهذیب، ج ۲، ص ۲۰۹ ـ عینی، بدر الدین محمود بن أحمد (متوفای۸۵۵ه.ق)، مغانی الأخیار، ج ۱، ص ۱۸۷.۹۹. عسقلانی شافعی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل، تهذیب التهذیب، ج۲، ص۲۰۹.۱۰۰. همان.۱۰۱. مزی، یوسف بن الزکی عبدالرحمن أبو الحجاج، تهذیب الکمال، ج ۲۱، ص ۳۵۷ ـ عسقلانی شافعی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل، تهذیب التهذیب، ج ۷، ص ۳۹۶.۱۰۲. شیخ مفید، محمد بن محمد بن النعمان ابن المعلم أبی عبد الله العکبری البغدادی (متوفی۴۱۳ ه.ق)، الإرشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج1، ص۱۸۷ـ مجلسی، علامه شیخ محمد باقر (متوفی۱۱۱۱ه.ق)، بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار، ج۲۲، ص۴۷۰.۱۰۳. طبری، شیخ أبی جعفر محمد بن جریر بن رستم (متوفی۴ه.ق)، دلائل الإمامه، ص۱۳۱.۱۰۴. بخاری جعفی، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله، صحیح البخاری، ج ۳، ص ۱۳۲۶.۱۰۵. طبرانی، سلیمان بن أحمد بن أیوب أبو القاسم، المعجم الکبیر، ج۲۲، ص ۴۱۹. منابع :۱. قرآن کریم۲. ابن اثیر (متوفی۶۳۰ه.ق)، الکامل فی التاریخ، انتشارات دارصادر، بیروت، ۱۳۸۶ه.ق، ۱۹۶۶م.۳. ابن شهر آشوب (متوفی ۵۸۸ه.ق)، مناقب آل ابی طالب، چاپ مطبعه الحیدریه، نجف اشرف، ۱۳۷۶هـ.ق ـ۹۵۶م.۴. إبن ماکولا، علی بن هبه الله بن أبی نصر (متوفی۴۷۵ه.ق)، الإکمال فی رفع الارتیاب عن المؤتلف و المختلف فی الأسماء و الکن، انتشارات دار الکتب العلمیه، بیروت، چاپ اول ۱۴۱۱ه.ق.۵. ابن منظور محمد بن مکرم (متوفی قرن۷)، لسان العرب، انتشارات دارصادر، بیروت، چاپ سوم، ۱۴۱۰ه.ق.۶. أبو حامد عز الدین، عبد الحمید بن هبه الله بن محمد بن حسین بن أبی الحدید (متوفی۶۵۶ه.ق)، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد أبو الفضل ابراهیم، انتشارات دار احیاء الکتب العربیه عیسى البابی الحلبی وشرکاه.۷. أبو محمد، عبد الله بن مسلم ابن قتیبه دینوری (متوفی۲۷۶ه.ق)، الإمامه و السیاسه، تحقیق خلیل المنصور، انتشارات دارالکتب العلمیه، بیروت، ۱۴۱۸ه.ق.۸. ابوحاتم التمیمی البستی، محمد بن حبان بن احمد، الثقات، انتشارات دارالفکر، چاپ اول، ۱۳۵۹ه.ق.۹. اسلامی، حسین (معاصر)، مسند فاطمه الزهراء، چاپ دفتر تبلیغات اسلامی، ۱۴۱۹ه.ق.۱۰. الامام العلامه سبکی، تاج الدین بن علی بن عبد الکافی، الطبقات الشافعیه، انتشارات هجر للطباعه والنشر والتوزیع، چاپ دوم، ۱۴۱۳ه.ق.۱۱. بحرانی اصفهانی، عبد الله، عوالم العلوم و المعارف، چاپ انصاریان، ۱۴۱۱ه.ق.۱۲. بخاری جعفی، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفی۲۵۶ه.ق)، صحیح بخاری، انتشارات دارابن کثیر، بیروت، چاپ دوم، ۱۴۰۷ه.ق.۱۳. بغدادی، عبد القاهر، الفرق بین الفرق، انتشارات دارالآفاق الجدیده، بیروت، چاپ دوم، ۱۹۷۷م.۱۴. بلاذری، احمد بن یحیی بن جابر (متوفی۲۷۹ه.ق)، انساب الاشراف، انتشارات دارالمعارف، مصر، ۱۹۵۹م.۱۵. جوهری (متوفی۳۹۳ه.ق)، الصحاح، انتشارات دارالعلم للملایین، بیروت ، چاپ چهارم، ۱۴۰۷ه.ق.۱۶. جوینی خراسانی، ابراهیم بن الموید بن عبد الله بن علی بن محمّد (متوفی۷۳۰ه.ق)، فرائد السمطین فی فضائل المرتضی و البتول و الائمه من ذریتهم، انتشارات مؤسسه الحمودی للطباعه و النشر، بیروت، چاپ اول، ۱۴۰۰ه.ق.۱۷. خطیب بغدادی (متوفی ۴۶۳ه.ق)، الکفایه فی علم الروایه، تحقیق احمد عمر هاشم، دارالکتب العربی، بیروت، چاپ اول ۱۴۰۵ه.ق.۱۸. خطیب بغدادی (متوفی۴۶۳ه.ق)، تاریخ بغداد، دارالکتب العلمیه، بیروت، چاپ اول، ۱۴۱۷ه.ق- ۱۹۹۷م.۱۹. خلیل بن احمد فراهیدی (متوفی قرن۲)، العین، انتشارات هجرت، قم، چاپ دوم، ۱۴۱۰ه.ق.۲۰. ذهبی، شمس الدین او عبد الله محمد بن احمد بن عثمان بن قایْماز(متوفی۷۴۸ه.ق)، میزان الاعتدال فی نقد الرجال، تحقیق علی محمد البجاوی، انتشارات دارالمعرفه للطباعه و النشر، بیروت، چاپ اول، ۱۳۸۲ه.ق.۲۱. ذهبی، شمس الدین محمد (متوفی۷۴۸ه.ق)، تذکره الحفاظ، دارالکتب العربیه، بیروت، چاپ اول، ۱۴۱۹ه.ق.۲۲. ذهبی، شمس الدین محمد (متوفی۷۴۸ه.ق)، سیر اعلام النبلاء، انتشارات مؤسسه الرساله، بیروت، چاپ نهم، ۱۴۱۳ه.ق ـ ۱۹۹۳م.۲۳. زبیدی (متوفی۱۲۰۵ه.ق)، تاج العروس، انتشارات دارالفکر، چاپخانه علی شیری، بیروت، ۱۴۱۴ه.ق.۲۴. سرخسی، شمس الدین (متوفی۴۸۳ه.ق)، المبسوط، انتشارات دار الفکر للطباعه والنشر والتوزیع، بیروت، چاپ اول، ۱۴۲۱ه.ق ـ ۲۰۰۰م.۲۵. سلیم بن قیس هلالی کوفی (متوفی۸۰ه.ق)، کتاب اسرار آل محمد، انتشارات الهادی، قم، ۱۴۱۵ه.ق.۲۶. سیوطی، جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر (متوفی۹۱۱ه.ق)، الحاوی للفتاوی فی الفقه وعلوم التفسیر و الحدیث و الأصول و النحو و الإعراب و سائر الفنون، انتشارات دارالکتب العلمیه، بیروت، چاپ اول، ۱۴۲۱ه.ق.۲۷. شهرستانی، ابی الفتح محمد بن عبدالکریم، (متوفى۵۴۸ه.ق)، الملل والنحل، دار و مکتبه الهلال بیروت، ۲۰۰۳م.۲۸. شیخ صدوق (متوفی۳۸۱ه.ق)، الأمالی ، انتشارات کتابخانه اسلامیه، ۱۳۶۲ه.ش.۲۹. شیخ صدوق (متوفی۳۸۱ه.ق)، الأمالی، انتشارات مؤسسه البعثه، قم، ۱۴۱۷ه.ق.۳۰. شیخ عباس قمی (متوفی۱۳۵۹ه.ش)، چاپ دارالحکمه، قم، ۱۴۱۲ه.ق.۳۱. شیخ مفید (متوفی۴۱۳ه.ق)، الاختصاص، انتشارات دار المفید للطباعه و النشر و التوزیع، بیروت، چاپ دوم، ۱۴۱۴ه.ق.۳۲. شیخ مفید، محمد بن محمد بن النعمان ابن المعلم أبی عبد الله العکبری البغدادی (متوفی۴۱۳ه.ق)، الإرشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، تحقیق مؤسسه آل البیت علیهم السلام، انتشارات دار المفید للطباعه والنشر والتوزیع، بیروت، چاپ دوم ۱۴۱۴هـ ـ ۱۹۹۳م.۳۳. صالحی شامی، محمد بن یوسف (متوفی ۹۴۲ه.ق)، سبل الهدی و الرشاد فی سیره خیر العباد، تحقیق عادل احمد عبد الموجود و علی محمد معوض، چاپ اول، بیروت، ۱۴۱۴ه.ق.۳۴. صفدی (متوفی۷۴۶ه.ق)، الوافی بالوفیات، تحقیق احمد الارناؤوط و زکی مصطفی، دار احیاء التراث، بیروت، ۱۴۲۰ه.ق ـ ۲۰۰۰م.۳۵. طبرانی، سلیمان بن أحمد بن أیوب أبو القاسم (متوفی۳۶۰ه.ق)، المعجم الکبیر، انتشارات مکتبه الزهراء، الموصل، چاپ دوم، ۱۴۰۴ه.ق ـ ۱۹۸۳م.۳۶. طبرسی، احمد بن علی (متوفی قرن ۶)، الاحتجاج علی اهل اللجاج، دارالکتب الاسلامیه، تهران، ۱۳۸۱ه.ش.۳۷. طبری، شیخ أبی جعفر محمد بن جریر بن رستم (متوفی قرن ۴)، دلائل الإمامه، تحقیق قسم الدراسات الإسلامیه مؤسسه البعثه، انتشارات مرکز الطباعه و النشر فی مؤسسه البعثه، قم، چاپ اول، ۱۴۱۳ه.ق.۳۸. طبری، محمد بن جریر (متوفی۳۱۰ه.ق)، تاریخ طبری، انتشارات اساطیر، چاپ پنجم، تهران، ۱۳۷۵ه.ش.۳۹. طبری، محمد بن جریر(متوفی۳۱۰ه.ق)، دلائل الامامه، دار الذخائر للمطبوعات، قم، چاپ اول، ۱۴۱۳ه.ق.۴۰. طریحی، فخرالدین (متوفی قرن۱۱)، مجمع البحرین، انتشارات کتابفروشی مرتضوی، تهران، چاپ سوم، ۱۳۷۵ه.ش.۴۱. عاملی، سید جعفر مرتضی (معاصر)، مأساه الزهرا، دار السیره بیروت، چاپ دوم، ۱۴۱۸ه.ق.۴۲. عسقلانی شافعی، ابن حجر (متوفی۸۵۲)، تهذیب التهذیب، دارالفکر للطباعه و النشر و التوزیع، بیروت، چاپ اول، ۱۴۰۴ه.ق.۴۳. عسقلانی شافعی، احمد بن علی ابن حجر ابوالفضل (متوفی ۸۲۵ه.ق)، الاصابه، دارالکتب العلمیه، بیروت، چاپ اول، ۱۴۱۵ه.ق.۴۴. عسقلانی شافعی، احمد بن علی بن حجر ابوالفضل (متوفی ۸۲۵ه.ق)، الاصابه فی تمییز الصحابه، دارالجیل بیروت، چاپ اول، ۱۴۱۲ه.ق.۴۵. عسقلانی شافعی،احمد بن علی ابن حجر ابوالفضل (متوفی ۸۲۵ه.ق)، لسان المیزان، تحقیق دائر المعرف النظامیه، انتشارات مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، بیروت، چاپ سوم، ۱۴۰۶ه.ق ـ ۱۹۸۶م.۴۶. علامه مجلسی، محمد باقر (متوفی۱۱۱۰)، بحار الانوار، انتشارات دارالزهراء، بیروت، ۱۴۰۳ه.ق ـ ۱۹۸۳م.۴۷. علامه مجلسی، محمد باقر(متوفی۱۱۱۱)، بحار الانوار الجامعه لدرر اخبار الائمه الاطهار، انتشارات اسلامیه، تهران، مکرر.۴۸. عینی، بدر الدین محمود بن أحمد (متوفای۸۵۵ه.ق)، مغانی الأخیار فى شرح أسامى رجال معانى الآثار.۴۹. غزالی، أبو حامد محمد بن محمد، سر العالمین و کشف ما فی الدارین، تحقیق محمد حسن محمد حسن إسماعیل و أحمد فرید المزیدی، انتشارات دار الکتب العلمیه، بیروت، چاپ اول، ۱۴۲۴ه.ق ـ ۲۰۰۳م.۵۰. محمد بن اسماعیل الامیر النعانی، ثمرات النظر فی علم الاثر، تحقیق رائد بن صبری بن ابی علفه، چاپ دارالعثامه، لنشر و التوزیع، ریاض، چاپ اول۱۴۱۷ ه.ق.۵۱. محمد بن شهر آشوب (متوفی۵۸۸ه.ق)، مناقب آل ابیطالب علیه السلام، موسسه انتشارات علامه، قم، ۱۳۷۹ه.ق.۵۲. مرندی، ابوالحسن، مجمع النورین، چاپ سنگی.۵۳. مزی، یوسف بن الزکی عبدالرحمن أبو الحجاج (متوفی۷۴۲ه.ق)، تهذیب الکمال، دارالرساله، بیروت، چاپ چهارم ۱۴۰۶ه.ق.۵۴. مسعودى شافعی، (متوفی۳۴۶ه.ق)، اثبات الوصیه، چاپ بیروت.۵۵. مسعودی، ابو الحسن علی بن الحسین بن علی (متوفی۳۴۶ه.ق)، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقیق اصغر داغر، انتشارات دارالحجه، قم، چاپ دوم، ۱۴۰۹ه.ق.۵۶. مقاتل بن عطیه (متوفی۵۰۵ه.ق)، الامامه و الخلافه، مقدمه دکتر حامد داود.۵۷. مقدسی، مطهربن طاهر،(متوفی۵۰۷ه.ق)، انتشارات مکتبه الثقافه الدینیه، بیتا.۵۸. مقریزی، المواعظ و الاعتبارالصفدی، صلاح الدین خلیل بن أیبک (متوفی۷۶۴ه.ق)، الوافی بالوفیات، تحقیق أحمد الأرناؤوط و ترکی مصطفى، انتشارات دار إحیاء التراث، بیروت، ۱۴۲۰هـ.ق ـ ۲۰۰۰م.۵۹. نیشابوری، مسلم بن الحجاج أبو الحسین القشیری (متوفی۲۶۱ه.ق)، تحقیق محمد فؤاد عبد الباقی، انتشارات دار إحیاء التراث العربی، بیروت.۶۰. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب بن جعفر بن وهب (متوفی بعد از۲۹۲ه.ق)، تاریخ یعقوبی، انتشارات دارصادر، بیروت، بیتا.
بازدیدها: ۸









هیچ نظری وجود ندارد