عثمانیه و اصحاب حدیث قرون نخستین تا ظهور احمد بنحنبل با تأکید بر سیر اعلام النبلاء ذهبى
عثمانیه و اصحاب حدیث شام [۱۱۹] شام بهدست امویان فتح شد و از سال ۱۶ هجرى به بعد معاویه بر آن حکومت میکرد. این حاکمیت تا سال ۶۰ هجرى، یعنى ۴۴ سال، ادامه یافت. به همین دلیل، شام عثمانىمذهب گردید. بسیارى از صحابه و تابعین به شام که پایتخت جهان اسلام بود، رفت و آمد داشتند و حتى برخى از آنها در آنجا مقیم شدند.هرچند معاویه مورد پذیرش اهلسنت است؛ اما نقدهایى نیز بر او وارد میدانند. به همین دلیل براى توجیه همکارى این عده از صحابه و تابعین با معاویه داستانهای عجیبى درباره آنان ساختهاند تا شاید با خوب نشان دادن آنان، این همکارى را توجیه کنند. درباره شرحبیل بنسِمط کندى کارگزار معاویه در حمص آمده است که وى در دیده مردم شام مردى امین، پارسا و خداپرست بود.[۱۲۰] همچنین از ذوالکلاع، شاه حمیر که در صفین در مقابل حضرت امیر(علیه السّلام) ، در سپاه معاویه جنگید و کشته شد بهعنوان پارساى شام یاد میشود.[۱۲۱] درباره ابومسلم خولانى که در جنگ صفین در کنار معاویه بود داستانهای عجیبى مانند رد شدن از روى آب یا سرد شدن آتش بر وى ساختهاند تا شاید همراهى وى با معاویه را توجیه کنند و یا تأییدى براى عمل معاویه مهیا کنند.[۱۲۲] درباره خالد بنلجلاج عامرى، رئیس پلیس دمشق در دوران معاویه آمده است که در راه خدا بسیار سختگیر بود و از سرزنش احدى پروا به دل راه نمیداد و بر کار ساختن مسجد دمشق نظارت داشت.[۱۲۳] رجاء بنحیاه کندى درباره عبدالله بنمُحَیریز ـ که در دوره امویان قاضى شام بود ـ (م ۹۹هـ) میگوید: «اگر مردم مدینه عبدالله بنعُمر را مایه امان خود از بلایا میدانند، ما نیز ابنمُحَیریز را مایه امان خود میدانیم و اگر مردم مدینه به وجود عابدِ خود عبدالله بنعمر بر ما مینازند، ما نیز به عابد خود مینازیم و وجود او را مایه نجات اهل زمین از بلایا میدانیم». اوزاعى نیز او را به پارسایى میستود.[۱۲۴] درباره رئیس پلیس یزید، خالد بنمعدان کلاعى (م ۱۰۳هـ) داستانهای عجیبى جعل کردهاند تا شاید یزید را خداپرست نشان دهند. درباره وى آمده است که نماز بسیار میخواند و روزه زیاد میگرفت و کسى نمیتوانست در نزد او از دنیا سخن گوید. او هر روز چهل هزار بار تسبیح خداوند میگفت و با زبان روزه از دنیا رفت.[۱۲۵] رجاء بنحیاه کندى (م ۱۱۲ق) از محدثان بزرگ شام که، مورد اعتماد سلیمان بنعبدالملک بنمروان بود. از او با عنوان زاهد بنىامیه و شیخ اهل شام یاد شده و گفته شده است او عابدترین فرد زمان خود بود؛ اما مَطَر ورّاق درباره وى گوید: «در میان شامیان بهتر از رجاء نمییافتى، اما اگر تحریکش میکردى او را یک شامى مییافتى».[126] رجاء هر ماه سى دینار از یزید بنعبدالملک حقوق دریافت میکرد.[۱۲۷] از عباده بننُسَى کِندى (م ۱۱۸ه)، کارگزار عبدالملک بنمروان و عُمر بنعبدالعزیز در اردن، بهعنوان کسى که به سبب وجودش خدا باران میفرستد و مسلمانان را بر دشمنان پیروز میگرداند یاد شده است.[۱۲۸] درباره بلال بنسعد سکونى (م ۱۲۰هـ) که در دوران امویان واعظ دمشق بود، آمده است وى هر شبانه روز هزار رکعت نماز میخواند.[۱۲۹] عمیر بنهانى کارگزار امویان در سوریه (مقتول به سال ۱۲۷هـ) را از زهاد زمانه معرفى کرده است و درباره اسماعیل بنعبیدالله (م ۱۳۱هـ) کارگزار امویان در آفریقا گفته است که او هر روز هفتاد هزار مرتبه تسبیح خداوند میگفت و هزار بار سجده میکرد و نزد یزید بنولید منزلتى والا داشت.[۱۳۰] از مالک بنانس حدیثى از پیامبر نقل است که «ابدال امت من چهل نفرند، ۲۲ نفر در شام و هجده نفر در عراق. هرگاه یکى درگذرد، دیگرى جایش را بگیرد».[131] آیا اینکه فردى مدنى چنین روایتى را نقل کند تا نشان دهد که سرزمین شام، سرزمین ابدال است تعجبآور نیست؟ همچنان که اوزاعى را از ابدال دانستهاند[۱۳۲] و اکثر ابدال را از شام!!در نزد اصحاب حدیث این احادیث عجیب درباره معاویه و شام هیچ مشکلى ندارند؛ ولى اگر همین احادیث درباره امام على(علیه السّلام) و کوفه باشد حتماً وضع شده است.[۱۳۳] این زهّاد هر از چند گاهى به انتقاد از عملکرد خلفاى اموى میپرداختند؛ البته هیچگاه هدف از این انتقادات به خطر انداختن حکومت بنىامیه و تبدیل آن به حکومتى دیگر نبود؛ زیرا ایشان همیشه پشتیبان امویان بودند. این افراد حمایتهای اموى و تعصبات شامى امویان را میستودند. آنان تبلیغات معاویه مبنى بر اینکه على(علیه السّلام) مسئول قتل عثمان است را بىچون و چرا پذیرفتند و حتى برخى از آنها در صفین علیه على(علیه السّلام) شمشیر کشیدند. ابومسلم خولانى مردم مدینه را به سبب خوددارى از یارى عثمان و شرکت در قتل وى سرزنش میکرد.[۱۳۴]عبدالرحمن بنعَمرو معروف به اوزاعى (م ۱۵۷ه) از بزرگترین فقیهان و محدثان مورد قبول اهلسنت است. او از پارسیان، فقها و زهاد دمشق است و در توصیف او آمده است که شب تا صبح قرآن و نماز میخواند. اوزاعى از طرفداران امویان محسوب میشود.[۱۳۵] بعد از روى کار آمدن عباسیان از او خواستند که بنىامیه را تکفیر کند، اما او از تکفیر بنىامیه سرباز زد و از رواشمردن قتل و مصادره اموال آنان امتناع ورزید و ریختن خون بنىامیه را حرام دانست و عبدالله بنعلى بنعبدالله بنعباس را به علت کشتن امویان سرزنش کرد و با اینکه عباسیان در نَسَب از بنىامیه به پیامبر نزدیکتر بودند، حق بنىعباس را در خلافت انکار نمود. [۱۳۶] اوزاعى میگوید: «[در دوران بنىامیه] بیتالمال را به کسى میدادند که بر على بنابىطالب دشنام دهد و از وى تبرى جوید و او را به نفاق متهم سازد. در مسئله ارث، طلاق، قسم خوردن و بقیه امور حکومتى نیز مسئله همین بود.[۱۳۷] از وى نقل شده است که «لا یجتمع حبّ على و عثمان الاّ فى قلب مومن». در اهمیت و اعتبار فراوان وى در نزد اهلسنت همین بس که اسحاق بنراهویه (م ۲۳۸ق)، استاد بخارى و مسلم و ترمذى میگوید: «وقتى سفیان ثورى، اوزاعى و مالک بنانس بر امرى اتفاق دارند، آن امر سنّت است». اوزاعى راوى روایت «سیدا کهول اهل الجنّه» است.[۱۳۸]سعید بنعبدالعزیز تنوخى دمشقى ، منزلت او نزد شامیان همچون مقام و منزلت مالک بنانس نزد مردم مدینه بود. اودر سال ۱۶۷ هجرى به عنوان مفتىدمشق از دنیا رفت. وى راوى حدیث پیامبر به معاویه است که فرمود: «اللهم اجعله هادیاً مهدیاً و اهده».[139]حُرَیز بنعثمان (م ۱۶۳ق) محدث حمص بود. احمد بنحنبل درباره وى گفته است: «ثقه ثقه ثقه»؛ حال آنکه یکى از ناصبىهای معروف است. از او نقل شده است که من على بنابىطالب را دشنام نمیدهم، ولى او را دوست ندارم؛ زیرا او در جنگ صفین جماعتى از قوم من را به قتل رسانید. وى میگفت: «براى ما امامى است و آن معاویه است و براى شما امامى است و آن على است و هیچگاه به على ترحم نمیکنم». ذهبى در ادامه میگوید: «بعید است اینگونه باشد»؛[۱۴۰] اما ذهبى خود در جاى دیگر مینویسد: «حریز بنعثمان بغض على(علیه السّلام) را در دل داشت».[141]با مطالعه عملکرد اسماعیل بنعیاش (م ۱۸۱ق) در حمص میتوان فهمید که حریز از ناصبیان بوده و از على(علیه السلام) بدگویى میکرده است در اثر تبلیغات حریز، حمصیان گرایش عثمانى داشته و از على(علیه السلام) بدگویى میکردند تا اینکه «اسماعیل بنعیاش به حمص رفته، فضایل على(علیه السلام) گفت و مردم حمص را از نقصگویى امام على(علیه السلام) باز داشت».[142] شاید به همین علت است که از اسماعیل بنعیاش حدیثى در صحیحین وجود ندارد.معاویه بنصالح (م ۱۵۸ق) یکى دیگر از محدثان معروف شام است که در زمان قیام عباسیان به اندلس فرار کرد و قاضى حکومت امویان اندلس گردید. این امر نشاندهنده عثمانى بودن اوست.[۱۴۳]در پایان نقل عباراتى از سفیان ثورى و اوزاعى اوضاع فرهنگى شام و دیدگاه آنان نسبت به حضرت امیر(علیه السلام) را مشخص میسازد. از سفیان ثورى نقل شده است: «وقتى در شام هستى مناقب على(علیه السلام) را بازگو کن و هنگامى که در کوفه هستى مناقب ابوبکر و عمر را».[144] همچنین از اوزاعى نقل شده است: «اگر کسى دیدگاه مکیان در باب حلیت متعه را بپذیرد و دیدگاه کوفیان در باب حلیت نبیذ را قبول داشته باشد و کلام مدنییان در حلیت غنا را و دیدگاه شامیان در باب عصمت خلفا را پذیرفته باشد، او تمام شرّها را با هم جمع کرده است».[145]
اصحاب حدیث یمن و مصر در قرون نخستین، دیگر شهرهاى جهان اسلام مراکز علمى مهمى نبودند و فقط هر از چند گاهى عالم و محدّثى بزرگ در آنها ظهور میکرد. در یمن عبدالرزاق بنهمّام (م ۲۱۱ق) صاحب مصنّف عبدالرزاق، شاگرد مَعمَر و استاد یحیى بنمعین و احمد بنحنبل، از محدثان بزرگى است که مورد احترام اصحاب حدیث است. در نقلى آمده است که از عبدالرزاق درباره تفضیل پرسیدند. [او از پاسخ دادن طفره رفت و] گفت: «سفیان ثورى میگفت: ابوبکر و عمر و سپس ساکت میشد؛ البته مَعمَر میگفت سفیان متشیع است. خود مَعمَر میگفت: ابوبکر، عمر و عثمان و سپس ساکت میشد. مالک بنانس نیز میگفت: ابوبکر و عمر و سپس ساکت میشد». اما درباره وى گفته شده است «کان یتشیّع» گویند: «جعفرسلیمان، عبدالرزاق را به تشیّع رهنمون ساخت. عبدالرزاق از یاد و نام معاویه مشمئز میشد و میگفت: «مجلس ما را با نام معاویه کثیف نکنید». احمد بنحنبل درباره تشیع عبدالرزاق میگفت: «من چیزى از عبدالرزاق در باب افراط در تشیع ندیدم و نشنیدم». از یحیى بنمعین پرسیدند: «احمد بنحنبل روایات عبیدالله بنموسى را به سبب تشیعش نقل نمیکند. پس چرا روایات عبدالرزاق را که نسبت به عبیدالله روایاتى بدترى را نقل میکند، قبول دارد و آنها را نقل میکند؟» یحیى بنمعین جواب داد: «احمد بنحنبل میترسد اگر عبدالرزاق را رها کند و کنار نهد، خیلى از احادیث از دستش برود». عبدالرزاق میگفت: «ما انشرح صدرى قط أن أفضل علیاً على ابىبکر و عمر، فرحمهما الله و رحم عثمان و علیاً، مَن لم یحبّهم فما هو بمومن، أوثق عملى حبّى ایاهم». ذهبى در ادامه میگوید: «مشکل عبدالرزاق نقل فضایل على(علیه السلام) بود که دیگران با آن روایات موافق نبودند. وى مثالبى (مطاعن) نیز نقل میکرد که دیگران نمیگفتند». عبدالرزاق از مَعمَر نقل میکند: «دشمن على دشمن خداست»؛ ولى اکثر اصحاب حدیث این حدیث را موضوع میدانند؛ زیرا اگر این حدیث را بپذیرند، بسیارى از بزرگان اصحاب حدیث که رویکردى عثمانى داشتهاند، دشمن خدا خواهند بود و چگونه میتوان روایات دشمن خدا را پذیرفت. لذا ذهبى میگوید برخى گفتهاند: «این حدیث را برادرزاده مَعمَر در کتاب مَعمَر داخل نموده است». ذهبى بعد از نقل این مطلب میگوید: «ما نباید به خاطر یک حدیث مَعمَر را خراب کنیم و نشان دهیم که وى نمیتوانسته از آثارش نگهدارى کند و هر کس میتوانسته احادیثى در کتب وى داخل نماید».[146]از علماى بزرگ مصر میتوان به عُلَىّ بنرباح و عبیدالله بنابىجعفراشاره کرد. عُلَىّ بنرباح (م ۱۱۴ق) با معاویه دست بیعت داد و طرفدار امویان بود. درباره نام وى آمده است: بنىامیه هر کس که نامش على بود، میکشتند. لذا رباح، پدر عُلَىّ، اسم فرزندش را از على بنعُلَىّ تغییر داد».[147] عبیدالله بنابىجعفر (م ۱۳۶ق) نیز از طرفداران حکومت بنىامیه بود.[۱۴۸] که با آمدن لیث بنسعد (م ۱۷۵ق) به مصر جناح عثمانىمذهب مصر تقویت شد؛ زیرا لیث از بیان نقائص عثمان جلوگیرى کرد.[۱۴۹]
خاتمه با مراجعه به کتابهای حدیثى اهلسنت و تأثیر عمیق مکتب مدینه و مکتب بصره بر رویکردهاى پذیرش حدیث از سوى اهلسنت میتوان به این نتیجه رسید که سکوت محدثان اهل مدینه در باب حضرت امیر(علیه السلام) و نپذیرفتن امام على(علیه السلام) از سوى مکتب بصره باعث گردید بیشتر سنتهای امام على(علیه السلام) مورد پذیرش اهلسنت قرار نگیرد و فقط با تلاش محدثانى همچون احمد بنحنبل خلافت حضرت امیر(علیه السلام) پذیرفته شده و دوران ایشان فتنه نامیده نشود. گفتنى است که همین پذیرش حداقلى باعث همگرایى بین مذاهب و تعدیل تندروهاى اهلسنت گردید که استاد رسول جعفریان در مقاله «نقش احمد بنحنبل در تعدیل اهلسنت» آن را به خوبى تبیین کرده است.کتابنامه :ابنابىالحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: دار احیاء التراث العربى، ۱۹۶۷م / ۱۳۸۷ق / ۱۳۴۶ش.ابناثیر، ابىالحسن على بنمحمد الجزرى، اسد الغابه فى معرفه الصحابه، تحقیق خلیل مامون شیحا، بیروت: دارالمعرفه، ۱۹۹۷م / ۱۴۱۸ق / ۱۳۷۶ش.ابنتیمیه، ابىالعباس تقىالدین احمد بنعبدالحلیم، منهاج السنّه النبویه، بیروت: المکتبه العلمیه.ابنجوزى، ابىالفرج عبدالرحمن بنعلى بنمحمد بنعلى،… الرد على المتعصب العنید، تحقیق محمد کاظم المحمودى، ۱۹۸۳م / ۱۴۰۳ق / ۱۳۶۲ش.ابنحجر عسقلانى، تهذیب التهذیب، حیدرآباد دکن: دایره المعارف النظامیه، ۱۳۲۵ق.ابنسعد، الطبقات الکبرى، بیروت: داربیروت، ۱۹۸۵م / ۱۴۰۵ق / ۱۳۶۴ش.ابنعساکر، على بنالحسن، تاریخ دمشق، بخش حسین بنابىطالب من تاریخ مدینه دمشق، حققها و علق علیها محمدباقر المحمودى، بیروت: مؤسسه المحمودى، ۱۹۷۸م / ۱۳۹۸ق / ۱۳۵۷ش.ابنماجه، ابىعبدالله محمد بنیزید قزوینى، سنن ابنماجه، تحقیق محمد فؤاد عبدالباقى، بیروت: داراحیاء التراث العربى، ۱۹۷۵م / ۱۳۹۵ق / ۱۳۵۴ش.ابونعیم اصفهانى، احمد بنعبدالله، حلیه الاولیاء و طبقات الاصفیاء، بیروت: دارالکتاب العربى، ۱۴۰۷ق / ۱۳۶۶ش.احمد بنحنبل، مسند الامام احمد بنحنبل و بهامشه منتخب کنز العمال فى سنن الاقوال و الافعال، بیروت: دار صادر، بىتا.انصارى، حارث سلیمان، الامام الزُهرى و اثره فى السنّه، قاهره: جامعه الازهر، ۱۹۸۵م.بخارى، ابىعبدالله محمدبن اسماعیل بنابراهیم ابنالمغیره بنبردزبه، صحیح البخارى، شرح و تحقیق قاسم الشماعى الرفاعى، بیروت: دارالقلم، ۱۹۸۷م / ۱۴۰۷ق / ۱۳۶۶ش.ترمذى، محمد بنعیسى بنسوره، سنن الترمذى و هو الجامع الصحیح، اعتنى به و راجعه محمد بربر، بیروت: المکتبه العصریه، ۱۴۲۶ق / ۲۰۰۶م / ۱۳۸۵ش.جعفریان، رسول، «نقش احمد بنحنبل در تعدیل اهلسنت»، هفت آسمان، شماره ۵، ۱۳۷۹ش.خطیب البغدادى، ابىبکر احمد بنعلى، تاریخ بغداد، بیروت: دارالکتب العلمیه، بىتا.ذهبى، ابىعبدالله محمد بناحمد بنعثمان، المسمى فتح الرحمن لاحادیث المیزان، تحقیق على محمد البجاوى، بیروت: دارالمعرفه، بىتا.ـــــــــ ، سیر اعلام النبلاء و بهامشه احکام الرجال من میزان الاعتدال فى نقد الرجال، تحقیقمحبالدینسعید عمر بنغرامىالعمروى،بیروت: دارالفکر،۱۹۹۷م / ۱۴۱۷ق / ۱۳۷۶ش.ـــــــــ ، میزان الاعتدال، بیروت: دارالمعرفه، بىتا.رازى، ابىمحمد عبدالرحمن بنابوحاتم محمد بنادریس بنالمنذر التمیمى الحنظلى، الجرح و التعدیل، بیروت: دارالفکر، بىتا.شرقاوى، عبدالرحمن، ائمه الفقه التسعه، بیروت: العصر الحدیث، ۱۴۰۶ق.طوسى، ابىجعفر محمد بنالحسن بنعلى، معرفه الناقلین عن الائمه الصادقین. تلخیص اختیار معرفه الرجال، المعروف برجال الکشى، صححه و علق علیه و قدم له و وضع فهارسه حسن المصطفوى، مشهد: دانشگاه مشهد، دانشکده الاهیات و معارف اسلامى، مرکز تحقیقات و مطالعات، ۱۳۴۸ش.کرونه، پاتریشیا، «عثمانیه»، طلوع، ترجمه مهدى فرمانیان، شماره ۱۳ـ۱۴، ۱۳۸۴ش.ناشى الاکبر، مسائل الامامه و مقتطفات من الکتاب الاوسط فى المقالات، حققهما و قدم لهما یوسف فان اس، ویسبادن: دارالنشر فرانتس شتاینر، ۱۹۷۱م / ۱۳۵۰ش.نصر بنمزاحم المنقرى، وقعه صفین، تحقیق و شرح عبدالسلام محمد هارون، قم: مکتبه آیه الله العظمى المرعشى النجفى، ۱۴۰۳ق / ۱۳۶۲ش.
پی نوشت ها :
[۱۱۹]. در بحث از بزرگان اصحاب حدیث شام از کتاب فرقههاى اسلامى در سرزمین شام در عصر اموى، نگارش دکتر حسین غطوان، استفاده وافر بردهام.[۱۲۰]. وقعه صفین، ص۵۰٫[۱۲۱]. الجرح و التعدیل، ج۱، ص۴۴۸٫[۱۲۲]. ابو نعیم اصفهانى، حلیه الاولیاء، ج۲، ص۱۲۲ و ج۵، ص۱۲۰ـ۱۳۰٫[۱۲۳]. تهذیب التهذیب، ج۳، ص۱۱۵٫[۱۲۴]. همان، ج۶، ص۲۲٫[۱۲۵]. طبقات ابنسعد، ج۷، ص۴۵۵٫[۱۲۶]. تهذیب التهذیب، ج۳، ص۲۶۶٫[۱۲۷]. سیر اعلام النبلاء، ج۵، ص۴۵۳ ـ ۴۵۵٫[۱۲۸]. الجرح و التعدیل، ج۳، ص۶۹٫[۱۲۹]. تهذیب التهذیب، ج۱، ص۵۰۳٫[۱۳۰]. همان، ج۸، ص۱۵۰ ـ ۱۵۱ و ج۱، ص۳۱۷٫[۱۳۱]. ابنعساکر، تاریخ دمشق، ج۱، ص۲۷۷ ـ ۲۷۸٫[۱۳۲]. الجرح و التعدیل، ج۳، ص۳۱۸٫[۱۳۳]. از باب مثال به سیر اعلام النبلاء، ج۷ مراجعه کرده و صفحه ۳۷۵ را با صفحه ۳۶۸ مقایسه کنید.[۱۳۴]. ابنعساکر، تاریخ دمشق، ذیل نام ابومسلم.[۱۳۵]. طبقات ابنسعد، ج۷، ص۴۸۸ و تهذیب التهذیب، ج۶، ص۱۳۵٫[۱۳۶]. حلیه الاولیاء، ج۶، ص۱۴۱؛ سیر اعلام النبلاء، ج۷، ص۱۰۱٫[۱۳۷]. سیر اعلام النبلاء، ج۷، ص۱۰۲٫[۱۳۸]. همان، ج۷، ص۹۲ و ۹۵ و ۱۰۴٫[۱۳۹]. میزان الاعتدال، ج۲، ص۱۴۹؛ تهذیب التهذیب، ج۴، ص۶۰؛ سیر اعلام النبلاء، ج۷، ص۳۷۵٫[۱۴۰]. سیر اعلام النبلاء، ج۷، ص۶۶٫[۱۴۱]. همان، ج۸، ص۲۳۲؛ میزان الاعتدال، ج۱، ص۴۷۵٫[۱۴۲]. ذهبى، سیر اعلام النبلاء، ج۷، ص۵۵۹ و ۴۴۶؛ تاریخ بغداد، ج۱۳، ص۹ ـ ۱۰٫[۱۴۳]. سیر اعلام النبلاء، ج۷، ص۱۲۷٫[۱۴۴]. همان، ج۷، ص۱۹۷٫[۱۴۵]. همان، ج۷، ص۴۰۹٫ ذیل مالک بنانس.[۱۴۶]. سیر اعلام النبلاء، ج۸، ص۳۶۳ و ۳۶۶ و ۳۶۸ـ۳۷۰٫[۱۴۷]. همان، ج۵، ص۵۶۸٫[۱۴۸]. همان، ج۶، ص۲۵۹٫[۱۴۹]. همان، ج۷، ص۴۴۶٫ منبع: پایگاه دانشگاه ادیان و مذاهب

هیچ نظری وجود ندارد