بسم اللّه الرحمن الرحیمآنچه در آثار ادبی و عرفانی امام خمینی “قدس سره” در سالهای آخر عمر پر برکتش دیده میشود ـ چه به صورت اشعار، چه نامهها و مکتوبات عرفانی ـ نشان از نوعی “شوریدگی” و “دلدادگی” و “عشق” میدهد.ابراز حالات ویژه روحی و بیتابیهای معنوی در راه وصل به جانان و اینکه همه چیز را فدای “او” کردن و همه مراحل را برای رسیدن به عشق و معشوق پیمودن و در این راه، از هیچ چیز پروا نداشتن و… همه از نشانهها و آثار چنین عشق و مرتبه والای از خود بریدن و به محبوب رسیدن است. آنچه انسان را به محبوب و معبود میرساند، عبارت است از: ـ عبادتـ علمـ عرفانـ و… عشقهر یک از مراحل سه گانه اوّل، گاهی هم به جای “رساندن”، مانع میشود و به جای “خدایی شدن” به “خودی بودن” میانجامد و به جای ایجاد نورانیت، “حجاب” میآورد.اینکه انسان در محدوده “عبادت ظاهری” نماند، و به اصطلاحات علمی و قیل و قال مدرسه، دل خوش نکند، و مباحث عرفانی برای او دکان نشود، بلکه به کنه و جوهره ناب بندگی و آزادگی برسد، موهبتی است که خاصّ ویژگان است. در متون دینی هم (چه در آیات، چه روایات، و چه حتّی در سیره معصومین و بزرگان دین) به رگههایی از اشارات و تصریحاتی بر میخوریم که از این قشریگری و جمود برظواهر، یا از ژرفایی و رسیدن به باطن و جوهر ناب بندگی یاد کرده است.آنچه در آثار امام راحل “قدس سره” بخصوص در اشعارش مشهود است، اشاره به این منازل و مراحل و وادیهای سلوک و رسیدن به مرحله چهارم و “عشق ناب به خدا” است. شوریدگیهای سالهای آخر عمر حضرت امام نیز گویای این حال متعالی و مقدّس است.آنچه در این نوشته، در پی آنیم، مروری بر “دیوان امام” و ردّیابی این مراحل و منازل اربعه در سرودههای حضرت اوست.اگر در اشعار امام میبینیم که از معبد و مسجد و طاعت و عبادت ریایی و ماذنه و دیر راهب و سجّاده و صومعه و محراب و… نقد میشود و از بی حاصلی اینها یاد میشود، ناظر به روایاتی است که از “عبادت بی علم” و “طول رکوع و سجود بدون تفکّر” و “پرسشهای ریایی “و… نکوهش شده است.و اگر حمله تند و تیز امام را به کتاب و مدرسه و قیل و قال درس و بحث و شفا و اسفار و فیلسوف و فتوحات و مصباح و اوراق و دکّه علم و صحبت شیخ و عقالِ عقل و برهان و… میبینیم، باز ناظر به آنجاست که علم و اصطلاحات علمی، حجاب گردد و علم، تنها در دانستنیهای درس و بحث و تعلیم و تعلّم خلاصه شود، نه آن نور امنیّتی که دلها را روشن و با صفا میسازد. به فرموده امام صادق”ع”:”لیس العلمُ بالتعلّم، انّما هو نورٌ یَقَعُ فی قلبِ مَنْ یُرید اللّه تبارک و تعالی اَن یهدیه”(۱)و اگر میبینیم که با قلم و تعبیری تند، از عرفان و خانقاه و صوفی و درویش و خرقه ملّوث و قلندران و مسند و… انتقاد میکند و اینها را همه هیچ میشمارد، آنجاست که عرفان بازی و دستگاه سازی و مرید پروری و انزواگزینی و بی خیالی، محصول اینگونه صوفیگریهای بیخاصیّت باشد.و… بالاخره اگر از می و ساغر و میکده و خم و جرعه و سبو و جام و باده و جرگه عشاق و عاکف میخانه شدن و… سخن میگوید، رسیدن به نهایت “عشق راستین” و دریدنِ همه حجابها و ظواهر و چشیدن طعم خوش “عبودیت عاشقانه” و “نورانیت علم” و “عرفان ناب” را در نظر دارد.با این مقدّمات که گفته شد، مروری به برخی از سرودههای حضرت امام داریم و این مراحل اربعه و منازل چهارگانه را در اشعار او پی میگیریم.(۲)* * *با اشاره اینکه بلبل باغ جنان هم راهی به دوست ندارد و در پی آن “قبله نما”ست.میگوید:عارف و صوفی از این بادیه دور افتادندجام می گیر ز مطرب، که روی سوی صفاهمه در عید به صحرا و گلستان بروندمن سر مست ز میخانه کنم رو به خدا (ص ۳۹)در غزلی دیگر، که سخن از می و جامی است که جان را فانی میسازد و انسان را از “خود” رها میسازد و همه تعلّقات را میزداید و در خلوتگه رندان بی حرمت، در اثر آن سرمستی از باده عشق، سجود و قیام را بر هم میریزد:روم در جرگه پیران از خود بیخبر، شایدبرون سازند از جانم به می افکار خامم راو این “عدم نامه” را به ساغر ختم میکند و این “حسن ختام” را به گوش “پیر صومعه” میرساند. (ص ۴۰)در غزلی دیگر میگوید(ص۴۲):رهرو عشقم و از خرقه و مسند بیزاربه دو عالم ندهم روی دل آرای تو را…دکّه علم و خرد بست، در عشق گشودآنکه میداشت به سر، علّت سودای تو را میبینیم که علم و عقل و خرقه و مسند، همه در برابر “عشق”، هیچ است.باز میبینیم که با محور قرار دادن “عشق” و “نیستی” و “فنا”، بر علوم رایج چنین میآشوبد(ص۴۴):”اسفار” و “شفا”ی ابن سینا نگشودبا آن همه جرّ و بحثها مشکل ما در همین راستا، در غزل دیگری میخوانیم(ص ۴۸):از درس و بحث مدرسهام حاصلی نشدکی میتوان رسید به دریا از این سرابهرچه فرا گرفتم و هر چه ورق زدمچیزی نبود، غیر حجابی پس از حجابباز در همین محور، پس از بیان آنکه “جام باده”، روح افزا و درمانگر است، نه مدرس و مربّی و حکیم و خطیب و حلقه صوفی و اصحاب صلیب، میفرماید(ص۵۱):از “فتوحات”م نشد فتحی و از “مصباح”، نوریهر چه خواهم در درون جامه آن دلفریب استدر غزل دیگری ظاهرسازیهای دراویش را بهسُخره میگیرد و درباره این ظواهر فریبا میگوید(ص۵۴):خرقه و خانقه از مذهب رندان دور استآنکه دوری کند از این و از آن، درویش استنیست درویش که دارد کله درویشیآنکه نادیده کلاه و سر و جان، درویش استحلقه ذکر میارای، که ذاکر، یار استآنکه ذاکر بشناسد به عیان، درویش استوی از غزل “سرّجان”، پریشانحالی خود را از جام “بلی” میداند که از “روز الست” در دل ریشه دارد و این عشق بی انجام و آغاز را مایه خریدن ناز معشوق میشمارد و میگوید(ص۶۵):حلقه صوفی و دیر راهبم هرگز مجویمرغ بال و پر زده، با زاغ هم پرواز نیستو در جای دیگر، عقل را دیوانه او شدن میداند و از خود گذشتن را، نشانه عاشقی، و میگوید(ص۶۷):رهرو عشقی اگر، خرقه و سجاده فکنکه بجز عشق، تو را رهرو این منزل نیستاگر از اهل دلی، صوفی و زاهد بگذارکه جز این طایفه را راه در این محفل نیستو در ادامه، با تاکید بر اینکه “اهل دل” بودن، راه اصلی است و آرزوی رهایی از خرقه سالوس میکند و چنین میگوید:علم و عرفان به خرابات ندارد راهی که به منزلگه عشّاق، ره باطل نیست.که به عیان، خرقه صوفی و سجاده زاهد و علم و عرفان را برای رسیدن به “منزلگاه عشاق”، ناتوان میشمارد و در اینکه برای یافتن دل و دلدار، نباید راه را گم کرد و در پیچ و خم ظواهر و علوم و اصطلاحات ماند، در غزل “قصّه مستی” اینگونه میسراید (ص۷۱):آنکه دل خواهد، درون کعبه و بتخانه نیستآنچهجان جوید،بهدستصوفی بیگانه نیستگفتههای فیلسوف و صوفی و درویش و شیخدر خور وصف جمال دلبر فرزانه نیستدر غزل دیگر راه علم و عقل را از دیوانگی جدا میداند و تنها راه آشنایی با دوست را مستی و دیوانگی و از خویشتن بیگانگی میشمارد(ص۷۲).درویشی را در درویش صفتی میداند و صوفی راستین را اهل صفا و عالم واقعی را آراسته به اخلاص، و گرنه علمش حجاب میشود و دگر هیچ و اینکه (ص۷۴):عارف که ز عرفان کتبی چند فرا خواندبسته است به الفاظ و تعابیر و دگر هیچدر غزل دیگری که سخن از عشق دلدار است و میزدگان بیخود از خویش، باز هم از حجاب و مانع بودن “علم و عرفان” میگوید(ص۸۲):عشقت از مدرسه و حلقه صوفی راندمبنده حلقه بگوش در خمّارم کردنقد از مدّعیان بی باطن همچنان ادامه مییابد و در غزلی از زهد فروشان قلندر و عبادتهای کاسب کارانه و مرشد بازی های دکان دارانه و صوفیهای پر ادعا انتقاد میکند(ص۹۴) و در جای دیگر، ضمن ستایش از مستان از خود بی خود و بی نصیبی عاقلان، به حجاب بودن علم میپردازد و افق تازهای را پیش خود مییابد، وقتی که از “عرفان” به “عشق” میرسد. با هم بخوانیم (ص۱۰۴):در بر دلشدگان، علم حجاب است، حجاباز حجابآنکه برون رفت بحق، جاهل بود …چونبه “عشق” آمدم از حوزه”عرفان”، دیدمآنچه خواندیم و شنیدیم، همه باطل بودباز هم رستن از پوسته و رسیدن به مغز. میبینیم که در بتکده و کعبه و خانقاه و دیر و کنیسه، جلوه و نام و کلامی از آن “دلبر” نمییابد و در “مدرس فقیه”، تنها قیل و قال میبیند و محضر ادیب را هم فاقد آن گمشده مییابد، حتی در صفوف قلندران هم تنها مدیحه سرایی از قلندران را مشاهده میکند و در نهایت، “یک قطره می” از جام دلبر را عطاکننده چیزی میداند که در همه ملک جهان نیست(ص۱۰۸).دیوان امام”ره” را مرور میکنیم. همچنان جلوههایی از این حقیقت ناب که وقتی پرتو حسن به جان بیفتد، عشق همه دردها را درمان میکند و همان جلوه که بر موسیعمران نمود، در جان عاشق هم آتش میافروزد(ص۱۱۵):ابن سینا را بگو در طور سینا ره نیافتآنکه را برهان حیران ساز تو حیران نمودو این حقیقت، در جای دیگر اینگونه متجلّی است (ص۱۱۷):از در مدرسه و دیر، برون خواهم تاختعاکف سایه آن سرو روان خواهی دیدو در اقبال به عشق و مستی گوید (ص۱۲۲):برگیر جام و جامه زهد و ریا درآرمحراب را به شیخ ریاکار، واگذاربا پیر میکده خبر حال ما بگوبا ساغری برون کند از جان ما خماردر غزل دیگر، باز هم سخن از ساقی و میکده و عشـق یار مطـرح است و(ص۱۲۵):گر گذشتی به در مدرسه، با شیخ بگوپی تعلیم تو آن لاله عذار آمد بازدکّه زهد ببندید در این فصل طربکه بگوش دل ما نغمه تار آمد بازدر غزل “آواز سروش” (ص۱۳۰ یکسره سخن از مدهوشی حاصل از میکده و پیمانه و باده فروشی است که نارسایی گامهای مسیر علم و عرفان و مدرسه و خرابات و عالم و صوفی را جبران میکند:از دم شیخ، شفای دل من حاصل نیستبایدم شکوه برم پیش بت باده فروشنه محقّق خبری داشت، نه عارف، اثریبعد از این دست من و دامن پیری خاموشعالم و حوزه خود، صوفی و خلوتگه خویشما و کوی بت حیرت زده خانه به دوشاز در مدرسه و دیر و خرابات شدمتاشوم بر در میعادگهش حلقه بگوشگوش از عربده صوفی و درویش ببندتا به جانت رسد از کوی دل، آواز سروشدر غزل بعدی، باز هم صحبت از عهد بستن با پیر می فروشی است و بی حاصلی شیخ خرقه پوش و قیل و قال مدرسه (ص۱۳۱):از قیل و قال مدرسهام حاصلی نشدجز حرف دلخراش، پس از آن همه خروشدر غزل “نهانخانه اسرار” (ص۱۳۸) نیز سخن از روی نیاز بردن بر در میکده و پیرمغان است و همان مضامینی که در ص ۱۳۰ هم بود.صوفی و خرقه خود، زاهد و سجاده خویشمن سوی دیر مغان، نغمه نواز آمدهامبا دلی غمزده از دیر به مسجد رفتمبه امیدی هله با سوز و گداز آمدهامدر غزل دیگر (ص۱۴۰) از دغلبازی صوفی به امان آمده و از قیل و قال مدرسه، به میکده و عالم عشق و سرمستی پناه میآورد و با روان شوریده، در پی گشودن گرههای بسته با غمزه یار است:شیخ را گو که در مدرسه بر بند، که منزین همه قال و مقال تو به جان آمدهامسرخم باز کن ای پیر که در درگه توباشعف، رقص کنان، دست فشان آمدهامو با بیان اینکه “همه جا خانه یار است که یارم همه جاست”، به شهود خدا در ذرّه ذره هستی اشاره میکند که اینگونه تجلّی خدا را جز در دید عاشقانه عرفانی نمیتوان یافت. غزل “خال لب” نیز، که برای نخستین بار پس از ارتحال حضرت امام”قدس سره” از سوی فرزندش مرحوم حاج احمد آقا به ملّت داغدیده ایران عرضه شد، همین حال و هوا و شوریدگی عاشقانه و فارغ از خود شدن و منصوروار، خریدار سرِ دار شدن و شرر غم دلدار به چشم میخورد و گریز از پندهای واعظ شهر و دور افکندن جامه زهد و ریا و پوشیدن خرقه پیر خراباتی و این حالت که (ص۱۴۲):در میخانه گشایید به رویم شب و روزکه من از مسجد و از مدرسه بیزار شدمو در صفحه بعد نیز، شهره شهر شدن را در پی گرفتاری در کمند سر زلف یار میداند و میگوید: مستی علم و عمل رخت ببست از سر منتا که از ساغر لبریز تو هشیار شدم.در غزل “جامه دران”(ص۱۵۱) خواستار جام می از دست دلبر میشود و پروانهوار گرد شمع روی دوست میچرخد و دنیا را همچون قفسی و دامی میبیند که باید از پرپر شدن در آن و ماندن در این رها شد و آرزو میکند که خرقه ملوّث و سجّاده ریا را بر در میخانه بردرد و از سبوی عشق، جرعهای نوشیده و مستانه، جان از خرقه هستی درآورد:گر از سبوی عشق دهد یار، جرعهایمسـتانه جـان ز خرقه هسـتی درآورمو این یادآور وصفی است که حضرت امیر”ع” در نهج البلاغه از متّقین دارد که چنان مشتاق ثواب وبیمناک از عقاباند که اگر “اجل” نبود، یک چشم برهم زدن جانهایشان در زندان تن نمیماند:وَلَو لا الاجَلُ الّذی کتب اللّهُ علیهم لَم تستَقَّر ارواحُهُم فی اَجسادهم” (۳)این بی تابی از ماندن در قفس تن و زندان زندگی و شوق به رهایی از این جهان که خاصّ مرحله عشق است، در غزلها و موارد دیگر هم دیده میشود و اظهار امیدواری میکند که روزی برسد تا از این خانه هجرت کرده و پروانهوار در شعله شمع وجود دلدار بسوزد(ص ۱۵۸): روی از خـانـقه و صـومـه بــرگـردانـمسجـده بر خـاک در ساقـی میخانه کنمحال،حاصلنشد از موعظهصوفیو شیخرو بــه کـوی صـنمی واله و دیـوانه کنموی خود را “زاده عشق” میداند که با مدّعیِ عاکف مسجد در نبرد است و خلیلانه در آتش عشق یار میرود و به مستی و بیهوشی در میکده می بالد و در نهایت چنین میگوید (ص ۱۶۳):با صوفی و درویش و قلندر به ستیزیمبا می زدگان، گمشدگان بادیه گردیمو همین مضامین را در غزل “جام ازل” (ص ۱۶۷) دارد و خود را زاده عشق و پسرخوانده جام و دلداده میخانه و غلام پیر مغان میشمارد و هم از اصطلاحات مدرسه گریزان است و هم خرداندیشان و عوام:با صوفی و با عارف و درویش به جنگیمپرخاشگر فلسفه و علم کلامیماز مدرسه مهجور و ز مخلوق، کناریممطرود خردپیشه و منفور عوامیمدر “مناجات محبّین” از حضرت سجاد”ع”، سخن از چشیدن شیرینی محبّت خدا و آن را با چیز دیگری عوض نکردن و شوق دیدار خدا داشتن و توفیق نظر به وجهاللّه داشتن است: “واجتبیتَهُ لمشاهَدَتک وَاَخْلَیتَ وجهَهُ لک و فَرّغْتَ فُوادَهُ لحِبّک و رَغّبْتَهُ فیما عِنْدک ….”. اینگونه مضامین عاشقانه و پشت سر نهادن مراحل علم و عبادت و کتاب و کلام و رسیدن به شور و حال و بار یافتن به قرب و لذّت بردن از انس، در اشعار متعددی از حضرت امام دیده میشود. غزل “باریار” (ص ۱۶۸) یکی از این نمونههاست که در آن از جمله میخوانیم: راز دل غمدیده خود را به که گویم؟من تشنه جام می از آن کهنه سبویمبر دار کتاب از برم و جام میْ آورتا آنچه که در جمع کتب نیست، بجویماز پیچ و خم علم و خرد رخت ببندم تا بار دهد یار به پیچ و خمِ مویمو این همان مراحل بالاتر از علم است که شاعری گفته است:بشوی اوراق اگر همدرس ماییکه علم عشق در دفتر نباشداین ها مرحلهای است که حتی پای عرفان هم از پیمودن راه آن ناتوان است و تنها با شهپر عشق است که میتوان در این آفاق پر کشید. حضرت امام در غزل “وادی ایمن”، در پی صاحبنظری است که این گم کرده راه را به منزل برساند و با گذراندن راه پر خطر عشق، به آن منزلگه ایمن، بار یابد. (ص ۱۶۹):از ورق پاره عرفان خبری حاصل نیستاز نهانخانه رندان خبری میجویممسند و خرقه و سجّاده ثمربخش نشداز گلستان رخ او ثمری میجویم…ترک میخانه و بتخانه و مسجد کردم در ره عشق رخت رهگذری میجویماین ابیات را نیز دقت کنید(ص ۱۷۰):خرّم آن روز که ما عاکف میخانه شویماز کف عقل برون جسته و دیوانه شویمبشکنیم آینه فلسفه و عرفان رااز صنم خانه این قافله بیگانه شویمفارغ از خانقه و مدرسه و دیر شدهپشت پایی زده بر هستی و فرزانه شویمدر غزل “غمزه دوست” (ص ۱۸۶)، هدف از حضور در میکده و بتکده و مسجد و دیر را بهره از “نگاه دوست” میداند و اینکه اگر به این خواسته نرسد، آنها ثمری ندارد و همه چیز سراب است:بر در میکده و بتکده و مسجد و دیرسجده آرم که تو شاید نظری بنماییمشکلیحل نشد از مدرسه و صحبت شیخغمزهای، تا گره از مشکل ما بگشاییو این مضامین، تداعی کننده عشق و شیدایی نهفته در “مناجات المریدین” امام سجّاد”ع” است که عشق معبود را کارساز و درمان کننده و آرام بخش و همدم و… میداند و در پی این اکسیر دگرگون ساز است: “…فانت لاغیرک مرادی، ولک لالسواک سَهَری و سُهادی و لِقائک قّره عینی و وصلک مُنی نفسی وَ اِلیک شوقی و فی محبّتک وَلَهی و اِلی هواک صَبابتی و رضاک بُغیتی وَ رویتک حاجتی و جوارُکَ طَلَبی و قُربُکَ غایهُ سُولی و فی مناجاتِکَ رَوحی و راحتی و عِندکَ دوأُ عِلّتی و شفأُ غُلّتی و بَرْدُ لَوْعتی و کشفُ کُربتی…”(۴)(ص ۱۶)در غزل شرح پریشانی (ص ۱۶۰) نیز که با مطلع “درد خواهم، دوا نمیخواهم” از همین دلدادگی و شوق و انس و خریداری جفای یار و عشق به بیماری آن محبوب سخن میگوید و اینکه او دعا و ذکر و فکر و قبله و قبله نماست.به هر حال، آنچه امام را جذب کامل کرده و از همه چیز و همه جا و همه کس رهانده است، همان خلوت مستان و جرگه عشّاق است که ورای آن اصطلاحات و علوم و زهد و عبادت و حلقه درویشان است. این مرحله، اوج کمال روحی و رهایی از همه تعلّقات است. این چند بیت را هم از غزل خلوت مستان(ص ۱۸۷) مرور کنیم:در حلقه درویش ندیدیم صفاییدر صومعه از او نشنیدیم نداییدر مدرسه از دوست نخواندیم کتابیدر ماذنه از یار ندیدیم صداییدر جمع کتب هیچ حجابی ندریدیمدر درس صحف، راه نبردیم به جاییدر جرگه عشّاق روم، بلکه بیابم از گلشن دلدار، نسیمی، ردپاییاینما و منی جمله ز عقل استو عقالاستدر خلوت مستان نه منی هست و نه ماییعلم های عای بیاثر در ساختن روح و سعادت عالم، حجاب است، هم برای خود و هم برای دیگران به فرموده حضرت علی”ع”: “عِلمٌ لا یَنْفَعُ کَدوأِ لا یَنْجَحْ”.(۵)علم بیفایده همچون دارویی است که اثر درمانی ندارد. و به تعبیر حضرت عیسی”ع”: مثل عالمان بد، همچون صخرهای که بر دهانه نهری قرار گرفته که نه خود از آب مینوشد و نه میگذارد آب به مزرعههای تشنه برسد: “مَثَل علمأ السوءِ مَثَلُ صخرهٍ وقعت علی فَمِ النّهرِ، لا هِیَ تشربُ المأِ و لاهی تَترکُ المأِ یَخْلُصُ الی الزّرعِ”.(۶)این حکمت متعالی را حضرت امام، در یک رباعی اینگونه میسراید(ص ۲۱۲):علمی که جز اصطلاح و الفاظ نبودجز تیرگی و حجاب چیزی نفزود هر چند تو حکمت الهی خوانیشراهی به سوی کعبه عاشق ننمودباز هم از رباعیات امام بخوانیم(ص ۲۳۸):ای پیر مرا به خانقه منزل دهاز یاد رخ دوست مراد دل دهحاصل نشد از مدرسه، جز دوری یارجانا مددی به عمر بی حاصل دهدر اینجا گریز از مدرسه به خانقاه است، تا عمر، حاصلی داشته باشد. ولی خواسته برتر، رها شدن از این دوست و رسیدن به عشق و جنون(ص ۲۳۸):یارب نظری ز پاکبازانم دهلطفی کن و ره به دلنوازانم دهاز مدرسه و خانقهم باز رهانمجنون کن و خاطر پریشانم دهباز هم نمونه دیگر، سپردن دلق و مسند به دیگران و بر هم زدن طومار حکمت و فلسفه و عرفان، در برابر وصول به بارگاه عشق ست. چنین میخوانیم(ص ۲۲۳):آن روز که ره به سوی میخانه برمیاران همه را به دلق و مسند سپرمطومار حکیم و فیلسوف وعارففریاد کشان و پای کوبان بدرم* * *گرچه بنای کار در این بررسی، “دیوان امام” بود، لیکن در نامهها و مکتوبات عرفانی حضرت امام”قدس سرّه” نیز اشاراتی به این “موانع راه” و “منازل سلوک” و “حُجب نور” دیده میشود.دریغ است که در این نوشته، نگاهی به آن رهنمودهای حکیمانه و نواهای عاشقانه و عارفانه نداشته باشیم.در نامهای عارفانه به خانم فاطمه طباطبایی (همسر مرحوم حاج احمد آقا) در چند مورد از این رشحات ناب دیده میشود:”…دخترم! سرگرمی به علوم حتی عرفان و توحید، اگر برای انباشتن اصطلاحات است ـ که هست ـ و برای خود این علوم است، سالک را به مقصد نزدیک نمیکند که دور میکند؛ “العلم هوالحجاب الأکبر”. و اگر حق جویی و عشق به او انگیزه است ـ که بسیار نادر است ـ چراغ راه است و نور هدایت؛ “العلم نورٌ یقذفه اللّه فی قلب من یشأِ”. و برای رسیدن به گوشهای از آن، تهذیب و تطهیر و تزکیه لازم است.”(۷)”به قدر میسور، در رفع حُجب و شکستن اقفال برای رسیدن به آب زلال و سرچشمه نور کوشش کن. تا جوانی در دست توست، کوشش کن در عمل و تهذیب قلب و در شکستن اقفال و رفع حجب، که هزاران جوان که به افق ملکوت نزدیکترند. موفق میشوند و یک پیر موفق نمیشود.”(۸)”… بافتههای سابق را جز مشتی الفاظ نمیبینم و به تو و سایر جوانها که طالب معرفتند، وصیّت میکنم که شما و همه موجودات جلوه اویند و ظهور ویند، کوشش و مجاهده کنید تا بارقهای از آن را بیابید و در آن محو شوید واز نیستی به هستی مطلق رسید.”(۹)”… شب گذشته، اسمأ کتب عرفانی را پرسیدی. دخترم! در رفع حجب کوش نه در جمع کتب. گیرم کتب عرفانی و فلسفی را از بازار به منزل و از محلّی به محلّی انتقال دادی، یا آن که نفس خود را انبار الفاظ و اصطلاحات کردی و در مجالس و محافل آنچه در چنته داشتی عرضه کردی و حضّار را فریفته معلومات خود کردی و با فریب شیطانی و نفس امّاره خبیثتر از شیطان، محموله خود را سنگین تر کردی و با لعبه ابلیس مجلس آرا شدی و خدای نخواسته غرور علم و عرفان به سراغت آمد ـ که خواهد آمد ـ آیا با این محمولههای بسیار به حُجب افزودی یا از حجب کاستی؟ خدای عزوجلّ برای بیداری علما آیه شریفه “مثل الّذین حمّلوا التوراه” را آورده تا بدانند انباشتن علوم، ـ گرچه علم شرایع و توحید باشد ـ از حجب نمیکاهد، بلکه افزایش میدهد و از حجب صغار او را به حجب کبار میکشاند. نمیگویم از علم و عرفان و فلسفه بگریز و با جهل، عمر بگذران، که این انحراف است. میگویم کوشش و مجاهده کن که انگیزه الهی و برای دوست باشد و اگر عرضه کنی برای خدا و تربیت بندگان او باشد، نه برای ریا و خودنمایی…”(۱۰)این نکته لطیف و ظریف را هم بخوانیم:”همچون عاشق بیسوادی که به سوادِ نامه محبوب نظر کند و دل خوش دارد که این نامه محبوب است و همچون پارسی زبانِ پریشانِ عربی ندانی که قرآن کریم را خوانَد و چون از اوست، لذت بَرَد و حالی به او دست دهد که هزاران بار بهتر از ادیب دانشمندی است که به اِعراب و مزایای ادبی و بلاغت و فصاحت قرآن سرخود را گرم کند و فیلسوف و عارفی که به مسائل عقل و ذوقی آن بیندیشد و از محبوب غافل باشد، چون مطالعه کتب فلسفی و عرفانی که به محتوای کتاب مشغول و به گوینده آن کاری ندارد.”(۱۱)حضرت امام “قدس سره” در یک نامه عرفانی دیگر خطاب به فرزند گرامیشان حاج سید احمد آقا، نکاتی در همین مقوله دارد که جملاتی هم از این نامه تقدیم میشود:”…پس میزان عرفان و حرمان، “انگیزه” است. هر قدر انگیزهها به نور فطرت نزدیکتر باشند، از حُجُب، حتی حجب نور وارسته تر، به مبدا نور وابسته ترند، تا آنجا که سخن از وابستگی نیز کفر است.”(۱۲)در همین نامه میخوانیم:”…کوشش کن کلمه توحید را که بزرگترین کلمه است و والاترین جمله است از عقلت به قلبت برسانی که حظّ عقل همان اعتقاد جازم برهانی است و این حاصل بُرهان اگر با مجاهدت و تلقین به قلب نرسد، فایده واثرش ناچیز است. چه بسا بعض از همین اصحاب برهان عقلی و استدلال فلسفی بیشتر از دیگران در دام ابلیس و نفس خبیث میباشند ـ پای استدلالیان چوبین بود ـ و آنگاه این قدم برهانی و عقلی تبدیل به قدم روحانی و ایمانی میشود که از افق عقل به مقام قلب برسد و قلب باور کند آنچه را استدلال، اثبات عقلی کرده است.”(۱۳)حضرت امام”ره” در نامه عرفانی دیگری که برای خانم فاطمه طباطبایی در سال ۶۵ (سه سال پیش از ارتحالش) نوشته است، اینگونه مینگارد:”…در جوانی که نشاط و توان بود با مکاید شیطان و عامل آن که نفس امّاره است سرگرم به مفاهیم و اصطلاحات پرزرق و برقی شدم که نه از آنها جمعیّت حاصل شد. نه حال و هیچگاه در صدد به دست آوردن روح آنها و برگرداندن ظاهر آنها به باطن و مُلک آنها به ملکوت برنیامدم و گفتم: “از قیل و قال مدرسهام حاصلی نشد، جز حرف دلخراش پس از آن همه خروش” و چنان به عمق اعتبارات فرو رفتم و به جای رفع حجب به جمع کتب پرداختم که گویی در کون و مکان خبری نیست. جز یک مشت ورق پاره که به اسم علوم انسانی و معارف الهی و حقایق فلسفی طالب را که به فطرت اللّه مفطور است از مقصد باز داشته و در حجاب اکبر فرو برده.اسفار اربعه با طول و عرضش از سفر به سوی دوست بازم داشت، نه از فتوحات فتحی حاصل و نه از فصوص الحکم حکمتی دست داد، چه رسد به غیر آنها که خود داستان غم انگیز دارد.”(۱۴)و به فرزندش چنین نصیحت میکند:”…پس از این پیر بینوا بشنو که این بار را به دوش دارد و زیر آن خم شده است؛ به این اصطلاحات که دام بزرگ ابلیس است بسنده مکن و در جستجوی او جلّ و علا باش. جوانیها و عیش و نوشهای آن بسیار زودگذر است که من خود همه مراحلش را طی کردم.”(۱۵)* * *خلاصه سخن آنکه در مراحل سلوک و کمال نفس، باید این چهار گام را برداشت: اوّل: در پوسته ظاهری عبادت نماندن و به ژرفای عبودیت رسیدندوّم: دربند اصطلاحات علمی و دروس مدرسهای، از نورانیت قلب محروم نگشتنسوم: دفتر و بساط درویشی و عرفانی نگشودن و از حصار الفاظ به درون عرفانِ ناب پای نهادنچهارم: رسیدن به مرحله فنا و بیخودی و رستن از همه تعلّقاتِ خودی و تعیّناتِ فردی که محصول “عشق” است و این وادی با اصطلاحاتِ می و باده و شراب و مستی بیان میشود.پایان این نوشتار را غزل دیگری از حضرت امام”قدس سره” قرار میدهیم که از این شیفتگی و شیدایی و سرمستی از باده عشق و محبّت الهی و شوق رفتن و رسیدن و حیرانی و پریشانی لبریز است. آری، غزلِ “محفل دلسوختگان” (ص ۶۶):عاشقم، عاشق و جز وصل تو درمانش نیستکیست کاین آتش افروخته در جانش نیستجز تو در محفل دلسوختگان ذکری نیستاین حدیثی است که آغازش پایانش نیستراز دل را نتوان پیش کسی باز نمودجزبر دوست که خود حاضر و پنهانش نیستبا که گویم که بجز دوست نبیند هرگزآنکه اندیشه دیدار به فرمانش نیستگوشه چشم گشا بر من مسکین بنگرناز کن ناز، که این بادیه سامانش نیستسرخُم باز کن و ساغر لبریزم دهکه بجز تو سرپیمانه و پیمانش نیستنتوان بست زبانش ز پریشان گوییآنکه در سینه بجز قلب پریشانش نیستپاره کن دفتر و بشکن قلم و دم دربندکه کسی نیست که سرگشته و حیرانش نیست
پى نوشت:
۱ـ بحار الانوار، ج ۱ ص ۲۲۵٫ ۲ـ منبع مطالعه و بررسی “دیوان امام” است که از سوی “موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی” چاپ شده است و شماره صفحاتی که در متن میآید، براساس این دیوان است. ۳ـ نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه ۱۹۳ (متّقین). ۴ـ مفاتیح الجنان، ص ۱۲۴ مناجاتِ هشتم از مناجات خمسه عشر. ۵ـ غررالحکم، حدیث ۶۲۹۲٫ ۶ـ العلم و الحکمه فی الکتاب و السنّه، ری شهری، ص ۴۴۶٫ ۷ـ صحیفه نور، ج ۲۲، ص ۳۴۳٫ ۸ـ همان، ص ۳۴۴٫ ۹ـ همان، ص ۳۴۵٫ ۱۰ـ همان، ص ۳۴۶٫ ۱۱ـ همان، ص ۳۴۷٫ ۱۲ـ همان، ص ۳۵۹٫ ۱۳ـ همان، ص ۳۶۱٫ ۱۴ـ همان، ص ۳۸۰٫ ۱۵ـ همان، ص ۳۸۱٫
برگرفته از نشریه حضور صفحه ۱۹۲ – 204 نوشته جواد محدثی، تولد : ۱۳۳۲منبع : www.seraj.ir
هیچ نظری وجود ندارد