داستان کیفیت بعثت آن حضرت را بزرگان اهل سنت مانند بخارى و مسلم و ابن هشام در سیره طبق روایتى که ازعایشه نقل کرده اند و آنرا صحیحترین روایت در باب وحى دانسته و روى جملات آن بحث کرده و بلکه طبق پاره اى ازمضامین آن فتوى داده اند اینگونه است :«قال البخارى : حدثنا یحیى بن بکیر، حدثنا اللیث، عن عقیل، عن ابن شهاب، عن عروه بن الزبیر، عن عائشه رضى الله عنها انهاقالت :اول ما بدى ء به رسول الله صلى الله علیه و سلم من الوحى الرؤیاالصالحه فى النوم، و کان لا یرى رؤیا الا جاءت مثل فلق الصبح.ثم حبب الیه الخلاء، و کان یخلو بغار حراء فیتحنث فیه- و هوالتعبد- اللیالى ذوات العدد قبل ان ینزع الى اهله و یتزود لذلک، ثم یرجع الى خدیجه فیتزود لمثلها.حتى جاءه الحق و هو فى غار حراء.فجاءه الملک فقال : اقرا.فقال : ما انا بقارى ء.قال : فاخذنى فغطنى حتى بلغ منى الجهد ثم ارسلنی.فقال : اقرا فقلت : ما انابقارى ء. فاخذنى فغطنى الثانیه حتى بلغ منى الجهد ثم ارسلنی.فقال : اقرا.فقلت : ما انا بقارى ء، فاخذنى فغطنى الثالثه حتى بلغ منى الجهد.ثم ارسلنى فقال : اقرا باسم ربک الذى خلق. خلق الانسان من علق، اقرا و ربک الاکرم.الذى علم بالقلم.علم الانسان ما لم یعلم.فرجع بها رسول الله صلى الله علیه و سلم یرجف فؤاده، فدخل على خدیجه بنت خویلد، فقال، زملونى زملونی.فزملوه حتى ذهب عنه الروع.فقال لخدیجه- و اخبرها الخبر- : لقد خشیت على نفسی.فقالت خدیجه : کلا، و الله لا یخزیک الله ابدا.انک لتصل الرحم و تقرى الضیف، و تحمل الکل، و تکسب المعدوم، و تعین على نوائب الحق.فانطلقت به خدیجه حتى اتت ورقه بن نوفل بن اسد بن عبد العزى ابن عم خدیجه.و کان امراءا قد تنصر فى الجاهلیه، و کان یکتب الکتاب العبرانى، فیکتب من الانجیل بالعبرانیه ما شاء الله ان یکتب.و کان شیخا کبیرا قد عمی.فقالت له خدیجه : یابن عم!اسمع من ابن اخیک.فقال له ورقه :یابن اخى ماذا تری؟ فاخبره رسول الله صلى الله علیه و سلم خبر مارای.فقال له ورقه : هذا الناموس الذى کان ینزل على موسى، یالیتنى فیها جذعا، لیتنى اکون حیا، اذ یخرجک قومک.فقال رسول الله صلى الله علیه و سلم : «او مخرجى هم؟ !» فقال : نعم، لم یات احد بمثل ما جئت به الا عودى، و ان یدرکنى یومک انصرک نصرا مؤزرا.ثم لم ینشب ورقه ان توفى و فتر الوحی» تا اینجا روایتى است که بخارى در نخستین باب صحیح خود نقل کرده و این روایت دنباله اى هم دارد که بخارى آنرا درکتاب التعبیر با همین سند و متن روایت کرده و دنباله آن چنین است :«…و فتر الوحى فتره.حتى حزن رسول الله صلى الله علیه و سلم- فیما بلغنا- حزنا غدا منه مرارا کى یتردى من رؤوس شواهق الجبال.فکلما اوفى بذروه جبل لکى یلقى نفسه تبدى له جبریل فقال : یا محمد، انک رسول الله حقا.فیسکن لذلک جاشه، و تقرنفسه، فیرجع.فاذا طالت علیه فتره الوحى غدا لمثل ذلک.قال :فاذا اوفى بذوره جبل تبدى له جبریل فقال له : مثل ذلک» (1) ترجمه :بخارى به سند خود از عایشه روایت کرده که گوید : نخستین بارى که وحى بر رسول خدا «ص» آمد خوابهاى راست بود که خوابى نمى دید جز آنکه مانند صبح روشن مى آمد، سپس به حالت خلوت علاقه مند شد ودر غار حرا خلوت گزیده و شبهاى معدودى را به عبادت مى گذراند پیش از آنکه به نزد خانواده بیاید و براى آن توشه گیرد، سپس به نزد خدیجه بازگشته و براى آن توشه برمى گرفت.تا وقتى که حق به نزد او آمد و آن حضرت در غار حرا بود.پس فرشته نزد آنحضرت آمده و گفت : بخوان : فرمود : من خواندن ندانم!گوید : پس آن فرشته مرا گرفت و بسختى فشارم داد بدان حد که طاقتم تمام شد سپس رهایم کرد و گفت : بخوان!من گفتم : خواندن ندانم، دوباره مرا گرفت و براى بار دوم مرا بسختى فشار داد بحدى که طاقتم تمام شد آنگاه رهایم کرد و گفت : بخوان!گفتم : خواندن ندانم، که براى سومین بار مرا گرفت و بسختى فشارم داد بحدى که طاقتم تمام شد و سپس مرا رها کرده و گفت :بخوان بنام پروردگارت که آفرید… (تا بآخر آیات)پس رسول خدا «ص» بازگشت در حالى که دلش میلرزید و بهمان حال بنزد خدیجه آمد و گفت : مرا بپوشانید، مرا بپوشانید! پس آنحضرت راپوشاندند تا اضطراب و ترس از او دور شد.رسول خدا شرح حال خود را براى خدیجه بیان داشته و فرمود : من برخویشتن بیمناکم!خدیجه گفت : هرگز!بخدا سوگند که خداوند تو را خوار نخواهد کرد، زیرا تو صله رحم میکنى و مهمان نوازى و سختیها را تحمل مى کنى و ناداران را دارا مى کنى و بر پیش آمدهاى حق کمک مى کنی!سپس خدیجه آنحضرت را برداشته و بنزد ورقه بن نوفل بن اسد بن عبد العزى که پسر عموى خدیجه بود آورد، و او مردى بود که در زمان جاهلیت بدین نصرانیت درآمده بود و کتابهاى عبرانى و انجیل را بمقدارزیادى نوشته و پیرمردى بود که کور شده بود.خدیجه بدو گفت : عموزاده از برادرزاده ات بشنو!ورقه گفت :عموزاده چه مى بینی؟ رسول خدا «ص» آنچه را دیده بود بدو خبر داد، ورقه گفت : این همان ناموسى است که بر موسى نازل میشد و اى کاش من امروز جوانى بودم اى کاش من در آنروز که قوم تو تو را بیرون میکنندزنده بودم، رسول خدا «ص» فرمود : مگر مرا بیرون مى کنند؟ گفت :آرى، هر کس گفتارى مانند تو براى مردم بیاورد مورد دشمنى قرارمیگیرد و اگر آنروز تو را من درک کنم پیوسته تو را یارى خواهم کرد.و پس از این جریان بمدت کمى ورقه از دنیا رفت، و وحى قطع شد……چنانچه رسول خدا بسختى غمگین گردید تا بدانجا که بارهاخواست خود را از بالاى نوکهاى کوهها پرت کند و هر بار که ببالاى کوهى میرفت تا خود را پرت کند جبرئیل در برابر او ظاهر میشد و مى گفت : اى محمد تو بحق رسول خدا هستى، و همان سبب میشد که دلش آرام گیرد، و جانش استقرار یابد، و چون فترت وحى طول مى کشید دوباره بهمان فکر میافتاد و چون به بالاى کوه میرفت جبرئیل در برابر او ظاهر میشد و همان سخنان را به او مى گفت…!و اینک تحقیقى درباره سند و متن این حدیث اما از نظر سند : همانگونه که شنیدید این حدیث از زهرى از عروه بن زبیر ازعایشه نقل شده…و زهرى همان کسى است که در تثبیت حکومت مروانیان و ستمگران نقش داشته و نویسنده هشام بن عبد الملک و معلم فرزندان او بوده…اگر چه گفته اند که در آخرعمر توبه کرده و جزء اصحاب امام چهارم علیه السلام درآمده، اما آیا این حدیث را قبل از توبه نقل کرده با بعد از آن؟نمیدانیم!…و گذشته از این، سماع او از عروه بن زبیر نیز به اثبات نرسیده چنانچه ابن حجر در تهذیب التهذیب گفته… (۲) و عروه بن زبیر- برادر عبد الله بن زبیر و خواهر زاده عایشه- نیزهمان کسى است که براى تثبیت همان حکومت غاصبانه موقت برادرش عبد الله بن زبیر در مکه و مدینه از انتساب هر دروغ و تهمتى نسبت به بنى هاشم باک نداشت تا آنجا که ابن ابى الحدید از استادش اسکافى نقل مى کند که عروه بن زبیر از کسانى بود که از معاویه پول مى گرفت و در مذمت على علیه السلام حدیث جعل میکرد، و سپس از این نمونه حدیثهاى جعلى، که بوسیله کیسه هاى پول معاویه شرف صدور و اجلال نزول فرموده بود!حدیث زیر را- طبق همین سندى که اینجااست- نقل مى کند که زهرى از عروه بن زبیر از عایشه نقل کرده که گوید :«کنت عند رسول الله اذ اقبل العباس و على، فقال : یا عایشه ان هذین یموتان على غیر ملتى، او على غیر دینی» ! (3)یعنی- من نزد رسول خدا «ص» بودم که عباس و على از درآمدند ورسول خدا «ص» فرمود : اى عایشه این دو نفر بیگانه از کیش من و یا برغیر دین و آئین من از دنیا بیرون میروند و میمیرند!و در دشمنى با على علیه السلام در حدى بود که هرگاه نام آنحضرت نزد او برده میشد آن بزرگوار را دشنام داده و دستهاى خود را بعنوان اظهار تاسف بهم میزد و مى گفت : آیا على پاسخ آنهمه خون مسلمانان را که ریخت چه میدهد؟ (۴) و از اینها هم که بگذریم عایشه این حدیث را از رسول خدا «ص» و یا دیگرى هم نقل نمى کند، بلکه بصورت ارسال ویا بهتر بگوئیم بعنوان یک نظریه و اجتهاد شخصى گفته است زیرا این مطلب از نظر تاریخى مسلم است که خود عایشه نمى تواند بدون واسطه داستان وحى را نقل کند زیرا عایشه درهنگام بعثت رسول خدا هنوز بدنیا نیامده بود و چهار سال یاپنج سال پس از بعثت رسول خدا «ص» بدنیا آمده…و بهمین علت محدثان اهل سنت این حدیث را جزء مراسیل صحابه دانسته و گفته اند : مراسیل صحابه همگى حجت است… (۵) اما این سخن محدثان اهل سنت نیز در مورد خصوص این حدیث بنا بگفته امام نووى در شرح صحیح مسلم با گفتار یکى ازبزرگان ایشان یعنى سخن امام ابو اسحاق اسفراینى نقض شده و ازحجیت خارج گشته و این متن گفتار نووى است که گوید :«و اما مرسل الصحابى کقول عایشه رضى الله عنها «اول ما بدى ءبه رسول الله «ص» من الوحى الرؤیا الصالحه…» قال الامام ابواسحاق الاسفراینى لا یحتج به» (6) و بنظر نگارنده اصل این مطلب نیز که این حدیث را جزءحدیثهاى «مرسل» بدانیم مورد خدشه و تردید است و اطلاق حدیث مرسل بر اینگونه حدیثها باید با نوعى تسامح و مجاز همراه باشد، زیرا حدیث مرسل- بر طبق اصطلاح اهل درایه- به حدیثى گویند که کسى بدون واسطه آنرا از رسول خدا «ص» نقل کند، و در اینجا عایشه اساسا آنرا از رسول خدا «ص» نقل نمى کند، بلکه بعنوان یک نظریه و اجتهاد شخصى ذکر کرده…و بعید نیست اینکار هم از تصرفات عروه بن زبیر خواهرزاده او بوده است که براى بازارگرمى بسود خاله اش سند آخر حدیث را حذف کرده باشد، و بعنوان نظریه او نقل کرده است، چون عروه بن زبیر عقیده داشته که در روى کره زمین در آنزمان کسى از عایشه دانشمندتر به علوم اسلامى و علوم دیگر وجود نداشته و این عبارت از عروه بن زبیر مشهور است که گفته است :«ما رایت احدا اعلم بفقه و لا طب و لا بشعر من عایشه» (7) من احدى را داناتر از عایشه در علم فقه و طب و شعر ندیدم!و عروه بن زبیر شاید پیش خود فکر کرده کسى که در هرعلمى داناترین مردم روى زمین باشد در امثال اینگونه امور نیزمیتواند اظهار نظر کند، و امثال بخارى و مسلم نیز این اظهار نظرشخصى را بعنوان یکحدیث صحیح در کتاب خود آورده و بدان احتجاج کرده اند.و الله العالم.و تازه این مطلب- که هر حدیثى در کتاب صحیح بخارى ومسلم آمده پذیرفته شده و حجت باشد- نیز مخدوش و غیر قابل قبول نزد علماى اهل سنت است، و این گفتار ابن حجر عسقلانى است که در مقدمه کتاب خود «فتح البارى فى شرح صحیح البخاری» گفته است :«و قد انتقده الحفاظ فى عشره و ماه حدیث» یعنى کتاب صحیح بخارى نزد حافظان حدیث در یکصد و ده حدیث مورد انتقاد قرار گرفته و صحت آنها مورد تردید است.و در مورد صحیح مسلم نیز وضع بدتر است چنانچه قسطلانى در کتاب «ارشاد السارى فى شرح صحیح البخاری» گوید :«ما انتقد على البخارى من الاحادیث اقل عددا مما انتقد على المسلم» (8) یعنى انتقاداتى که بر احادیث صحیح بخارى شده کمتر از انتقاداتى است که بر صحیح مسلم شده.و این بود اجمالى از وضع سند این حدیث…و اما از نظر متن اولا- متن این روایت و مضمون آن با روایات دیگرى که درباب وحی- حتى از خود عایشه نقل شده اختلاف فراوان دارد که این خود موجب ضعف و وهن این حدیث میشود که از باب مثال میتوانید موارد زیر را ملاحظه نمائید.۱- در این روایت آمده که نخستین آیاتى از قرآن که بر رسول خدا «ص» نازل گردید آیات سوره علق بود ولى در وایت بیهقى و ابو نعیم که بسندشان از عمرو بن شرحبیل روایت کرده اندنخستین سوره اى که بر رسول خدا «ص» نازل شد سوره فاتحه الکتاب بوده (۹) …و در برخى از روایات اهل سنت نیز آمده که نخستین سوره اى که بر رسول خدا «ص» نازل گردید سوره (یا ایهاالمدثر) بوده (۱۰) .. .۲- در این حدیث آمده بود که وقتى جبرئیل بنزد آنحضرت آمد سه بار او را بسختى فشار داد به حدى که رسول خدا به حال مرگ افتاد…و…در صورتیکه در حدیثى که موسى بن عقبه از زهرى از سعیدبن مسیب روایت کرده هیچ ذکرى از این فشار و نبوت با اعمال شاقه بمیان نیامده و عبارت آن روایت اینگونه است :«…ثم استعلن له جبرئیل و هو باعلى مکه فاجلسه على مجلس کریم معجب کان النبى «ص» یقول : اجلسنى على بساط کهیئه الدرنوک فیه الیاقوت و اللؤلؤ فبشره برساله الله عز و جل حتى اطمان رسول الله، فقال له جبرئیل : اقرا، فقال : کیف اقرا؟فقال : اقرء باسم…» (11) و در یکى از دو حدیث ابن اسحاق نیز ذکرى از این ماجرانیست، که میتوانید خود حدیث را در سیره ابن هشام به بینید (۱۲) ۳- در این روایت آمده بود که خدیجه پس از این ماجرا رسول خدا «ص» را برداشته و بنزد ورقه بن نوفل برد، و…ولى در روایت سعید بن مسیب آمده که خدیجه هنگامى که سخنان رسول خدا «ص» را شنید آنحضرت را در خانه گذارده ونخست بنزد عداس- غلام عتبه بن ربیعه- که نصرانى و اهل نینوى بود آمد و جریان را به او باز گفت، و عداس او را دلگرم کرد که این جبرئیل همان فرشته وحى و امین خدا است…و خدیجه از نزد عداس بازگشته پیش ورقه بن نوفل رفت…وبا او نیز گفتگو کرد…و… (۱۳) و اختلافات دیگرى که بطور اجمال میتوانید آن روایات را در کتابهاى صحاح و کتابهاى دیگر به بینید (۱۴) و ثانیا- صرفنظر از این اشکالات، آیا به بینیم براستى میتوانیم باتوجه به سایر مدارک قرآنى و حدیثى و معیارهاى عقلى و نقلى مضامین این روایت را بپذیریم؟الف- در این حدیث آمده بود که وقتى جبرئیل بر آنحضرت نازل شد رسول خدا «ص» را سه مرتبه بسختى فشار داد به حدى که فرمود :«حتى بلغ منى الجهد» یعنى تا حدى که طاقتم تمام شد!و یا در حدیث ابن اسحاق- که از عبید بن عمیر- نقل شده اینگونه آمده است که رسول خدا «ص» فرمود : جبرئیل چنان به سختى مرا فشار داد که «حتى ظننت انه الموت» یعنى تا جائى که گمان کردم مرگم فرا رسیده!که در اینجا چند سؤال پیش میآید :۱- اینکه آیا جبرئیل از پیش خود این چنین رسول خدا «ص» را تحت فشار و شکنجه قرار داد یا از طرف خداى تعالی؟لابد میگوئید : از طرف خداى تعالى این ماموریت را داشته که رسول خدا «ص» را با این فشار و شکنجه به خواندن وادارکند، و گرنه از پیش خود حق چنین جسارتى و جرئت چنین شکنجه و آزارى را نسبت به آن شخصیت بزرگوارى که در اثرعبادت و پرهیزکارى بدان درجه از مقام و عظمت رسیده که درآستانه نبوت و مقام رسالت الهى و خاتمیت قرار گرفته نداشته است…و شان و مقام رسول خدا «ص» به او اجازه چنین کارى را نمیداده.اگر چه از گفتار برخى از اینان ظاهر میشود که جبرئیل ازپیش خود اینکار را کرده چنانچه ابن کثیر در سیره خود (ج ۱ ص ۳۹۳) از ابو سلیمان خطابى نقل کرده که در توجیه عبارت فوق در این حدیث گفته :«و انما فعل ذلک به لیبلو صبره و یحسن تادیبه فیرتاض لاحتمال ما کلفه به من اعباء النبوه» یعنى جبرئیل اینکار را کرد تا صبر و بردبارى آنحضرت را بیازماید ونیکو ادبش کند تا براى تحمل بار سنگین سختیهاى نبوت که بدان مکلف شده بود آماده گردد…!ولى این حرف با صریح آیه کریمه قرآنى که درباره فرشتگان مى فرماید :«لا یعصون الله ما امرهم و یفعلون ما یؤمرون» مخالف است، و فرشتگان الهى بدون فرمان و امر الهى کارى انجام نمیدهند.و اگر میگوئید : بدستور خداى تعالى اینکار را انجام داده؟اشکال بیشتر میشود و این سئوال پیش میآید که وقتى جبرئیل به آنحضرت گفت : بخوان!و رسول خدا «ص» پاسخ داد :«نمى توانم بخوانم» دیگر به چه منظور و انگیزه اى براى بار دوم وسوم آنحضرت را تحت فشار قرار داده و دستور خواندن و فرمان کارى را که نمى تواند انجام دهد به او میدهد؟ و آیا این دستورچیزى جز تکلیف ما لا یطاق است؟ (۱۵) و اگر یخواست با این فشار آن پیامبر درس نخوانده را به خواندن وادارد و سواد خواندن را به او یاد دهد که این هم امرى نامعقول است، زیرا اگر مسئله جنبه اعجاز داشته که دیگر نیازى به انجام آن با این اعمال شاقه نداشته، و اگر هم از طریق غیراعجاز و بطور عادى بوده که با سواد شدن جز از راه آموختن و تحصیل مقدور نیست؟ !و خلاصه بهر ترتیبى که بخواهیم این مطلب را توجیه کنیم نمى توانیم!۲- آیا این مضمون در مورد کیفیت نزول وحى با آیات کریمه قرآنى که جریان نزول وحى را بر رسول خدا «ص» خیلى طبیعى و ساده و در عین حال محکم و جدى نقل کرده منافات ندارد.آنجا که گوید :«فاوحى الى عبده ما اوحی» (16) و آنجا که فرماید :«قل انما انا بشر مثلکم یوحى الی» (17) و آنجا که گوید :«انا اوحینا الیک کما اوحینا الى نوح و النبیین من بعده» (18) و آیا جریان وحى در مورد پیامبران دیگر الهى نیز اینگونه بوده است!بارى از این قسمت بگذریم، و به قسمت دیگر این حدیث بپردازیم.ب- در این حدیث آمده بود که رسول خدا «ص» برخاسته و درحالیکه قلبش مضطرب و لرزان بود بنزد خدیجه آمد و از اضطراب و نگرانى که داشت به خدیجه فرمود :«لقد خشیت على نفسی» !من بر خویشتن بیمناکم!و خدیجه براى اینکه همسر بزرگوارش را از نگرانى واضطراب بیرون آورد آن سخنان را گفت و او را دلدارى داده وسپس او را بنزد ورقه بن نوفل برد و او نیز آن سخنان را گفت ورسول خدا «ص» در اثر سخنان آندو از اضطراب و نگرانى بیرون آمده و آسوده خاطر شد…!که در اینجا باز سئوالاتى پیش میآید :۱- چگونه میتوان پذیرفت که رسول خدا «ص» از آمدن جبرئیل و آنچه بر او خوانده که آیا از جانب خداى تعالى بوده شک و تردید داشته و با گفتار خدیجه و ورقه شک و تردیدآنحضرت برطرف گردیده، و آیا چنین پیغمبرى در آینده چگونه میتواند در کارها تصمیم گیرى کند و به وحى الهى یقین حاصل کند!و از اینرو از برخى از شارحین حدیث مانند قاضى عیاض نقل شده که گفته : معناى این جمله شک و تردید یست بلکه معناى آن این است که من ترس آنرا دارم که نتوانم تحمل بار سنگین نبوت را بنمایم…زیرا شک و تردید پیش از نزول فرشته الهى اگر بود معنى داشت ولى پس از نزول فرشته بر رسالت آنحضرت شک آنحضرت و ترس از تسلط شیطان معنى ندارد…! (۱۹) ولى شما خواننده محترم با مختصر دقتى در صدر و ذیل حدیث و دنباله آن بخوبى مى فهمید که این توجیه از روى ناچارى است و مخالف با صریح حدیث است…چنانچه نووى گفته. (۲۰) و از این توجیه مضحک تر و مخدوش تر توجیهى است که کرمانى (شارح بخاری) کرده که گوید : معناى جمله :«خشیت على نفسی» این است که من ترس چیزى شبیه دیوانگى و جنون را بر خوددارم!یعنى مى ترسم که جن زده و یا دیوانه شده باشم!که بایدگفت : وضع چنین پیغمبرى که پس از نزول فرشته وحى ورسالت دچار چنین حالتى شده باشد معلوم نیست!و با کمال تاسف باید گفت : این روایت با امثال این توجیهات دستاویز خوبى براى دشمنان اسلام و کشیشان مغرض مسیحى است تا از رسول خدا به کمک این گونه احادیث همان چهره اى را ترسیم کنند که خود میخواهند و همه اسلام و پیامبربزرگوار آنرا زیر سئوال ببرند!۲- از این روایت استفاده میشود که آگاهى خدیجه و ورقه بن نوفل و یقین آنها به نبوت رسول خدا «ص» بیش از خودآنحضرت بوده و آنها سبب شدند تا رسول خدا به نبوت خویش مطمئن گردد و از گفتارشان آرامش و یقین پیدا کند، و آنوقت این سئوال پیش میآید که آیا خدیجه و ورقه بن نوفل این علم و یقین را از کجا آموخته بودند که فرق میان فرشته و شیطان چیست، ومعیار شناخت فرشته کدام است؟ و روى این حساب رسول خدا «ص» به علم و دانش آنان در ادامه کار خود نیازمند بوده وجالب تر و یا مضحک تر از اینها حدیثى است که ابن هشام درسیره خود بدنبال این ماجرا یعنى آمدن رسول خدا «ص» بخانه وگزارش کار خود به خدیجه از ابن اسحاق نقل کرده و متن آن چنین است :«قال ابن اسحاق : و حدثنى اسماعیل بن ابى حکیم : مولى آل الزبیر : انه حدث عن خدیجه رضى الله عنها : انها قالت لرسول الله صلى الله علیه و سلم :اى ابن عم اتستطیع ان تخبرنى بصاحبک هذا، الذى یاتیک اذا جاءک؟ قال : نعم، قالت : فاذا جاءک فاخبرنى به.فجاءه جبریل علیه السلام کما کان یصنع، فقال رسول الله صلى الله علیه و سلم لخدیجه : یاخدیجه، هذا جبریل قد جاءنى، قالت : قم یابن عم، فاجلس على فخذى الیسرى، قال فقام رسول الله صلى الله علیه و سلم، فجلس علیها، قالت : هل تراه؟ قال :نعم، قالت : فتحول فاجلس على فخذى الیمنى، قالت : فتحول رسول الله صلى الله علیه و سلم، فجلس على فخذها الیمنى، فقالت : هل تراه؟ قال : نعم.قالت : فتحول فاجلس فى حجرى، قالت : فتحول رسول الله صلى الله علیه و سلم، فجلس فى حجرها، قالت : هل تراه؟ قال : نعم، قال : فتحسرت و القت خمارها، و رسول الله صلى الله علیه و سلم جالس فى حجرها، ثم قالت له : هل تراه؟ قال : لا، قالت یابن عم، اثبت و ابشر، فو الله انه لملک، و ما هذا بشیطان» (21) یعنی- ابن اسحاق از اسماعیل بن ابى حکیم وابسته به خاندان زبیر (۲۲) روایت کرده که گوید : از خدیجه رضى الله عنها روایت شده که به رسول خدا «ص» عرضکرد : اى عموزاده آیا مى توانى هرگاه این کسى که مى گوئى نزد تومیآید بنزدت آمد مرا خبر کنی؟رسول خدا- آری.خدیجه- پس هرگاه بنزدت آمد مرا خبر کن!این گفتگو گذشت و جبرئیل همانند گذشته بنزد رسول خدا آمد، و رسول خدا به خدیجه فرمود :- خدیجه!این جبرئیل است که آمده!خدیجه- اى عموزاده برخیز و روى زانوى چپ من بنشین!رسول خدا برخاست و روى زانوى چپ خدیجه نشست.خدیجه- آیا او را مى بینی؟رسول خدا- آری!خدیجه- برخیز و بیا روى زانوى راست من بنشین!رسول خدا «ص» برخاست و روى زانوى چپ خدیجه نشست.در اینجا باز خدیجه پرسید؟- آیا او را مى بینی؟رسول خدا فرمود- آرى :خدیجه گفت : برخیز و در دامان من بنشین و رسول خدا برخاست و در دامان خدیجه نشست.باز خدیجه پرسید : آیا او را مى بینی؟رسول خدا «ص» فرمود- آری.در اینجا خدیجه سر خود را برهنه کرد و روسرى و مقنعه خود را از سر برداشت و رسول خدا «ص» همچنان دردامان خدیجه نشسته بود، در اینوقت خدیجه از رسول خدا «ص» پرسید :- آیا باز هم او را مى بینی؟فرمود : نه!خدیجه گفت : اى عموزاده ثابت قدم باش و مژده گیر که این فرشته است و شیطان نیست!!که در اینجا باز سئوالاتى پیش میآید که :مگر فرشتگان الهى نیز مانند انسانها مامور و مکلف هستندکه به سر و بدن زنان نگاه نکنند؟و حکمت حرمت نظر در انسانها تحریک شهوت جنسى ومفاسد مترتبه بر آن ذکر شده، و مگر فرشتگان نیز شهوت جنسى دارند؟و اساسا مگر در آنروزگاران حجاب بر زنان فرض شده بود؟با اینکه خود اینان میگویند : حجاب در مدینه فرض شد؟ و آیا خدیجه این دانش عظیم را درباره شناخت فرشته و شیطان از کجاآموخته بود که رسول خدا «ص» نیاموخته بود، و مگر خدیجه داناتر از رسول خدا بوده؟ و مگرهاى دیگرى که به ذهن هرخواننده اى خطور کرده و پاسخى هم ندارد!بارى بهتر است از این قسمت روایت هم بگذریم، و به قسمت هاى دیگر آن بپردازیم.ج- در دنباله روایت صحیح بخارى آمده بود که در اثر فترت وحى، رسول خدا «ص» چنان غمگین شد که چندین بار خواست تا خود را از نوک کوهها پرت کند و هرگاه که خود را ببالاى کوه میرساند تا خودکشى و انتحار کند جبرئیل در برابر او ظاهر میشدو بدو مى گفت :اى محمد براستى که تو پیامبر خدائى و بدینوسیله آنحضرت را دلگرم ساخته و دلش آرام میشد و از خودکشى صرفنظرمیفرمود…!که باز این سئوالات مطرح میشود که :مگر رسول خدا «ص» پس از آمدن جبرئیل و سخنان خدیجه و ورقه- بگفته اینان هنوز هم در رسالت خویش تردید داشت!و مگر جبرئیل- که واسطه اى براى نزول وحى بیش نیست- چنین مقام و عظمتى دارد که بتواند قلب مضطرب و مردد رسول خدا «ص» را آرام کند؟و بر فرض آنکه چند روزى وحى از آنحضرت قطع شد، آیااین قطع وحى مجوزى براى انتحار و خودکشى آنحضرت میشود، و آیا براستى رسول خدا «ص» نعوذ بالله این اندازه جاهلانه وکودکانه فکر میکرده؟و اساسا آیا ما این روایت را باید بپذیریم یا قرآن کریم را که درباره همه رهبران الهى بطور عموم فرموده :و جعلنا منهم ائمه یهدون بامرنا لما صبروا و کانوا بآیاتنایوقنون (۲۳) و از ایشان کسانى را به سمت رهبرى و امامت انتخاب کردیم که مردم را به فرمان و دستور ما راهبرى کنند پس از آنکه استقامت و بردبارى کردند و به آیات ما یقین داشتند…و درباره خصوص رسول خدا «ص» در ماجراى وحى بصراحت فرماید :فاوحى الى عبده ما اوحى، ما کذب الفؤاد ما راى، افتمارونه على ما یری… (۲۴) پس خداى تعالى به بنده اش وحى کرد آنچه را که وحى فرمود، ودلش آنچه را دیده بود تکذیب نکرد، آیا شما او را بر آنچه دیده انکار میکنید و نسبت شک و تردید به او میدهید؟که زمخشرى و دیگران از دانشمندان اهل سنت آیه «ماکذب الفؤاد ما رای» را اینگونه تفسیر کرده اند که «لم یشک فى انما رآه حق» (25) یعنى شک نکرد که آنچه دیده بود حق بود.و یا روایات دیگرى را که خود شما در باب وحى از راویان دیگر نقل کرده اید مانند روایت ابن عباس که میگوید :«…فرجع الى بیته و هو موقن…» (26) پس رسول خدا «ص» بخانه بازگشت در حالى که یقین داشت!و یا روایت عبد الله بن ابى بکر بن حزم را که در اینباره گوید :«…استعلن به جبرئیل…و بشره برساله ربه حتى اطمان» (27) و اگر این روایت- و هر روایتى که در صحیح بخارى آمده صحیح است پس چرا قاضى عیاض که از بزرگان اهل سنت است در داستان وحى گفته :«لا یصح ان یتصور له الشیطان فى صوره الملک و یلبس علیه الامر لا فى اول الرساله و لا بعدها، و الاعتماد فى ذلک على دلیل المعجزه بل لا یشک النبى ان ما یاتیه من الله هو الملک و رسوله الحقیقى، امابعلم ضرورى یخلقه الله له، او ببرهان جلى یظهره الله لدیه لتتم کلمه ربک صدقا و عدلا لا مبدل لکلمات الله» (28) یعنى صحیح نیست که شیطان در صورت فرشته براى اومتصور شود و امر را بر او مشتبه سازد نه در آغاز رسالت و نه بعد از آن و اعتماد در اینجا بر معجزه است، بلکه پیامبرشک نمى کند که آنچه از جانب خداوند بر او نازل گشته فرشته و رسول حقیقى است یا بعلمى ضروری.که خدا دراو آفریده یا ببرهانى آشکار و جلى که خدا بر او آشکارکند تا کلمه خود را بر او تمام سازد…که تغییر دهنده اى بر کلمات خدا نیست!و پیش از این نیز از قاضى عیاض گفتارى در اینباره نقل کردیم!و آیا امثال قاضى عیاض این روایت را دیده و این سخن راگفته اند…و نظیر همین عقیده و گفتار را مرحوم علامه طبرسى قدس سره در مجمع البیان بدنبال حدیثى که از دانشمندان اهل سنت روایت کرده و ذکر اضطراب و نگرانى رسول خدا «ص» بدنبال نزول وحى بر آنحضرت در آن آمده، فرموده است که ما متن حدیث و گفتار آن دانشمند بزرگ را براى مزید اطلاع خوانندگان محترم ذیلا نقل مى کنیم :ایشان در ذیل تفسیر آیه :«یا ایها المدثر» چنین گوید :«قال الاوزاعى : سمعت یحیى بن ابى کثیر یقول : سالت اباسلمه اى القرآن انزل من قبل قال : «یا ایها المدثر» فقلت : او «اقرءباسم ربک» ؟ فقال : سالت جابر بن عبد الله اى القرآن انزل قبل؟قال : «یا ایها المدثر» فقلت : او «اقرء» ؟ قال جابر : احدثکم ماحدثنا رسول الله صلى الله علیه و آله، قال : جاورت بحراء شهرا، فلماقضیت جوارى نزلت فاستبطنت الوادى فنودیت، فنظرت امامى و خلفى و عن یمینى و عن شمالى فلم ار احدا، ثم نودیت فرفعت راسى فاذا هو على العرش فى الهواء، یعنى جبرئیل علیه السلام، فقلت :دثرونى دثرونى فصبوا على ماء، فانزل الله عز و جل : «یا ایها المدثر» و فى روایه : فخشیت منه فرقا حتى هویت الى الارض، فجئت الى اهلی.فقلت : زملونى، فنزل : «یا ایها المدثر×قم فانذر» اى لیس بک ماتخافه من الشیطان، انما انت نبى فانذر الناس و ادعهم الى التوحید» و سپس در رد این گفتار نابجا فرموده :«و فى هذا ما فیه، لان الله تعالى لا یوحى الى رسوله الا بالبراهین النیره، و الآیات البینه الداله على ان ما یوحى الیه انما هو من الله تعالى، فلا یحتاج الى شى ء سواها و لا یفزع و لا یفزع و لا یفرق» (29) یعنى و اشکال این حدیث روشن است، زیرا خداى تعالى به پیامبر خود وحى نمى کند مگر با برهانهاى روشن و آیات آشکارى که دلالت دارد بر اینکه آنچه بر او وحى شده از جانب خداى تعالى است، پس نیازى به چیز دیگر نیست و چنان نیست که کسى او را بترساند و مضطرب سازد و نگران شود و بترسد!بارى بهتر آن است که سخن را درهم پیچیم و تحقیق وبررسى بیشتر را در باب نقد جملات این حدیث بعهده خواننده محترم بگذاریم، ولى این نکته را نمى توانیم ناگفته بگذاریم که راستى جاى بسیار تاسف است که درباره مهمترین مسئله اعتقادى ما یعنى مسئله وحى و نبوت که سرآغاز همه مسائل دیگراست باید امثال اینگونه روایات در کتابهائى همچون صحیح بخارى و مسلم که نزد بسیارى از مسلمانان تا بدان درجه اعتباردارند که نووى درباره شان گوید :«و هما اصح الکتب بعد القرآن» (30) و این دو کتاب پس از قرآن کریم صحیحترین کتابها است.و بر طبق همین روایات مقام والا و عظیم رسول خدا «ص» را تا بدان حد پائین آورده که در هنگام دریافت وحى الهى وانجام رسالت تاریخى و جهانى خود اینگونه دچار تردید و دو دلى بشود؟ و براى رفع تردید خود ناچار به خدیجه و ورقه بن نوفل ودیگران متوسل شود، و در اثر «فترت» وحى و انقطاع موقت آن به آن اندازه دچار هیجان و اضطراب شود که چندین بار تصمیم به انتحار و خودکشى بگیرد و…و…و با این روایات صحیحه و معتبره خود!بهترین بهانه ودستاویز را بدست دشمنان اسلام بدهند که آغاز وحى رسول خدا «ص» را با تایید امثال ورقه بن نوفل که بگفته آنها- و امثال همین روایات- سالها بدین نصرانیت درآمده و در این آئین علوم زیادى را کسب کرده بود، توام کنند…و حالت شک و تردید را در آنچه بر رسول خدا نازل میشدوارد سازند!و مقام رسول خدا «ص» را تا سرحد یک انسان چنانى با آن حالات و اعمال تنزل دهند!و امثال این سخنان!تحلیلى درباره این روایات : در اینجا ما به یک جمع بندى رسیده ایم که براى مااحتمالاتى را بوجود آورده و نقل آن خالى از فایده نیست و شاید شما هم این احتمالات را بعید ندانسته و به پسندید و آن این است که با توجه باینکه راوى این حدیث عروه بن زبیر و اسماعیل بن ابى حکیم از آل زبیر بودند احتمالات زیر بنظر میرسد :۱- عبد الله بن زبیر و زبیریان چند سالى در مکه و مدینه وقسمتى از خاک عراق حکمرانى داشتند و خود را بعنوان جانشینان پیغمبر اسلام و وارثان خلافت آن حضرت جا زده بودند، در مقابل رقباى خود از بنى هاشم و بنى امیه و بنى عباس براى خود فضیلت تراشى مى کردند و حدیثهائى براى خانواده و فامیل خود جعل میکردند تا خود را از دیگران به اسلام و پیامبر بزرگواراسلام نزدیکتر از دیگران معرفى کنند…و شاهد بر این مطلب میتواند همان حدیث جعلى قبلى باشدکه در مذمت عباس و على علیه السلام جعل کرده بود بدانخاطرکه علویون و بنى عباس رقباى ایشان بودند.۲- زبیر بن عوام برادرزاده خدیجه سلام الله علیها است که نسبشان به بنى اسد بن عبد العزى میرسد و عوام پدر او برادر خدیجه بوده و ورقه بن نوفل هم پسر عموى خدیجه که همگى از همان تیره بنى اسد بن عبد الغرى هستند، و این خبرسازان حرفه اى براى اینکه فضیلتى براى حضرت خدیجه سلام الله علیها و ورقه بن نوفل بتراشند این سخنان را به ایشان نسبت داده تا آنها را در تحکیم اساس اسلام سهیم سازند، اگر چه در این میان مقام والاى رسول خدا «ص» نیز مخدوش گردد و شاید ندانسته و بى توجه به اینطرف قضیه یعنى خدشه دار شدن مقام رسول خدا «ص» نیزاینکار را کرده اند و تعمدى در اینکار نداشته اند…۳- در مورد عایشه نیز همانگونه که قبلا گفته شد خاله عروه بن زبیر بوده و عروه بن زبیر همانگونه که شنیدید احدى را ازاو داناتر بعلم فقه و طب و شعر نمى دانسته و از این رو شاید عایشه درباره ماجراى وحى اظهار نظرى کرده و عروه روى همان عقیده اى که به وى داشته آنرا بعنوان یک روایت مسلمى از اونقل کرده تا ضمنا یکى از بهترین حدیثهائى را که از خاله اش شنیده در این باب اظهار کرده باشد…و روى این جهات احتمال جعل در این روایات قوى است و انگیزه آن نیز همین ها بود که خواندید، و الله العالم.و در پایان لازم است نظرى هم به روایات شیعه در باب وحى بیندازیم و به بینیم آنها داستان وحى و آغاز نبوت رسول خدا «ص» را چگونه روایت کرده اند.از آنجمله از امیر المؤمنین علیه السلام در نهج البلاغه نقل شده که درباره داستان وحى و آغاز آن در روزهاى خست بعثت فرموده : و لم یجمع بیت واحد یومئذ فى الاسلام غیر رسول الله صلى الله علیه و آله و خدیجه و انا ثالثهما، ارى نورالوحى و الرساله، و اشم ریح النبوه، و لقد سمعت رنه الشیطان حین نزل الوحى علیه صلى الله علیه و آله، فقلت : یا رسول الله ما هذه الرنه؟ فقال : هذا الشیطان قد ایس من عبادته انک تسمع ما اسمع، و ترى ما ارى، الا انک لست بنبى، و لکنک وزیر، و انک لعلى خیر (۳۱) – و گرد نیاورد خانه اى احدى را آنروز در اسلام جز رسول خدا «ص» و خدیجه و من نیز سومى آنها بودم که نور وحى و رسالت را میدیدم و بوى نبوت را استشمام میکردم وبخوبى صداى ناله شیطان را شنیدم در آنهنگامى که وحى بر رسول خدا «ص» نازل شد و عرضکردم : اى رسول خدااین ناله چیست؟ فرمود : این شیطان است که از پرستش خود نومید گشته، تو هم میشنوى آنچه را من مى شنوم ومى بینى آنچه را من مى بینم جز آنکه تو پیامبر نیستى ولى تو وزیر و کمککارى و تو بر خیر و خوبى هستی!و همانگونه که ملاحظه میکنید امیر المؤمنین علیه السلام دراین خطبه به وضوح و صراحت جریان را بگونه اى ترسیم فرموده و گزارش میدهد که گذشته از اینکه رسول خدا «ص» نور وحى رامشاهده میفرمود و صداى ناله شیطان را تشخیص میداد، خودآنحضرت یعنى على علیه السلام- آن شاگرد ممتاز مکتب آنحضرت- نیز صداى ناله شیطان را مى شنید و هیچگاه آندو را بایکدیگر اشتباه نمیکرد…!و این هم روایت دیگرى که مجلسى (ره) در کتاب بحار الانوار از امالى شیخ روایت کرده که برخى از اصحاب امام صادق علیه السلام جریان وحى را که از آنحضرت مى پرسد که چگونه رسول خدا «ص» گاه میفرمود : این جبرئیل است که بمن چنین و چنان میگوید، و گاه در حال وحى به حال بیهوشى واغماء میافتاد؟امام علیه السلام در پاسخ او فرمود آن حالت رسول خدا «ص» و آن سنگینى که احساس میکرد در هنگامى بود که خداى تعالى بدون واسطه جبرئیل با آنحضرت سخن میگفت، ولى هنگامى که جبرئیل با آن بزرگوار سخن میگفت چنین حالتى برآنحضرت عارض نمى شد و خیلى عادى میفرمود :این جبرئیل است!و جبرئیل چنین گفت؟و این هم متن حدیث شریف که خلاصه ترجمه اش را شنیدید :الحسین بن ابراهیم القزوینى، عن محمد بن وهبان، عن احمد بن ابراهیم بن احمد، عن الحسن بن على الزعفرانى، عن البرقى، عن ابیه، عن ابن ابى عمیر، عن هشام بن سالم، عن ابى عبد الله علیه السلام قال : قال بعض اصحابنا : اصلحک الله اکان رسول الله صلى الله علیه و آله یقول : قال جبرئیل، و هذا جبرئیل یامرنى، ثم یکون فى حال اخرى یغمى علیه؟ قال :فقال ابو عبد الله علیه السلام : انه اذا کان الوحى من الله الیه لیس بینهما جبرئیل اصابه ذلک لثقل الوحى من الله، و اذا کان بینهما جبرئیل لم یصبه ذلک فقال : قال لى جبرئیل، و هذا جبرئیل. (۳۲)و بلکه در پاره اى از روایات آمده است که جبرئیل هیچگاه بدون اجازه قبلى نزد رسول خدا «ص» نمى آمد، و هرگاه نیز که اجازه میگرفت هنگام ورود با کمال ادب و مانند بنده اى درحضور آنحضرت جلوس میکرد، که این هم متن آن حدیث دیگرکه شیخ صدوق (ره) در کتاب علل از امام صادق علیه السلام روایت کرده :عن ابى عبد الله علیه السلام قال : کان جبرئیل اذا اتى النبى صلى الله علیه و آله قعد بین یدیه قعده العبد، و کان لا یدخل حتى یستاذنه. (۳۳)اکنون بنگرید «تفاوت ره از کجا است تا بکجا» و چه اندازه فرق است میان روایات اهل سنت و روایات شیعه درمعرفى جبرئیل و رسول خدا «ص» و داستان وحى و ورود فرشته وحى بر رسول خدا «ص» ؟ و خود قضاوت کنید!و این نیز حدیث دیگرى در این باره که عیاشى در تفسیر خودآنرا از زراره از امام صادق علیه السلام روایت کرده است.«عن زراره قال : قلت لابى عبد الله علیه السلام : کیف لم یخف رسول الله صلى الله علیه و آله فیما یاتیه من قبل الله ان یکون ذلک مما ینزغ به الشیطان؟ قال : فقال : ان الله اذا اتخذ عبدا رسولاانزل علیه السکینه و الوقار، فکان یاتیه من قبل الله عز و جل مثل الذى یراه بعینه» .زراره گوید : به امام صادق علیه السلام عرضکردم : چگونه رسول خدا «ص» در آنچه بر او از سوى خدا نازل مى گشت ترس آنرا نداشت که از وساوس شیطان باشد؟ امام علیه السلام فرمود : براستى که خدا هرگاه بنده اى را به رسالت انتخاب مى کند آرامش و وقار خود را بر او فرومى فرستد، بدانگونه که هر چه از جانب خداى عز و جل براو نازل گردد همانند چیزى است که به چشم خودمى بیند…در این حدیث این مطلب که رسول خدا «ص» در موردوحى الهى هیچگونه شک و تردیدى بخود راه نمیدهد مسلم فرض شده و علت آنرا زراره مى پرسد؟و این هم روایتى درباره ماجراى بعثت رسول خدا «ص» که چون راوى و سندى ندارد چندان معتبر نیست ولى ناقل آن مرحوم ابن شهر آشوب است که در مناقب آنرا روایت کرده که میگوید :و روى انه نزل جبرئیل على جیاد اصفر و النبى صلى الله علیه و آله بین على علیه السلام و جعفر، فجلس جبرئیل عند راسه، و میکائیل عند رجله، و لم ینبهاه اعظاما له، فقال میکائیل : الى ایهم بعثت؟ قال : الى الاوسط، فلما انتبه ادى الیه جبرئیل الرساله عن الله تعالى، فلما نهض جبرئیل لیقوم اخذ رسول الله صلى الله علیه و آله بثوبه ثم قال : ما اسمک؟ قال :جبرئیل، ثم نهض النبى صلى الله علیه و آله لیلحق بقومه فما مر بشجره و لا مدره الا سلمت علیه و هناته، ثم کان جبرئیل یاتیه و لا یدنو منه الا بعد ان یستاذن علیه، فاتاه یوما و هو باعلى مکه فغمز بعقبه بناحیه الوادى فانفجر عین فتوضا جبرئیل، و تطهر الرسول، ثم صلى الظهر و هى اول صلاه فرضها الله عز و جل، و صلى امیر المؤمنین علیه السلام مع النبى صلى الله علیه و آله، و رجع رسول الله صلى الله علیه و آله من یومه الى خدیجه فاخبرها، فتوضات و صلت صلاه العصر من ذلک الیوم (۳۵)- و روایت شده که جبرئیل بر اسبى زرد رنگ (و یا درمکانى بنام جیاد) بر آنحضرت نازل گشت و رسول خدا «ص» میان على علیه السلام و جعفر خفته بود، پس جبرئیل در کنار سر آنحضرت نشست و میکائیل در کنارپاى او و بخاطر عظمت و بزرگى آنحضرت وى را بیدارنکردند، میکائیل گفت : بسوى کدامیک از اینان مبعوث گشته ای؟ گفت : به این که در وسط خفته!و چون رسول خدا «ص» از خواب بیدار شد جبرئیل رسالت خداى تعالى را به آنحضرت ابلاغ کرد، و چون جبرئیل خواست که برخیزد رسول خدا «ص» جامه اش را گرفت و بدو گفت :نام تو چیست؟ گفت : جبرئیل، آنگاه رسول خدا برخاست تا به قوم خود ملحق شود که به هیچ درخت و سنگى نمى گذشت جز آنکه بر او سلام کرده و مژده اش میدادند.و پس از آن جبرئیل نزد او میآمد ولى به آنحضرت نزدیک نمى شد تا از وى اذن بگیرد پس روزى در حالى که رسول خدا «ص» در بالاى مکه بود بنزد وى آمد و در گوشه اى ازآن وادى جائى از زمین را فشار داد و چشمه اى پدیدار شد وجبرئیل وضوء گرفت و رسول خدا «ص» نیز تطهیر کردآنگاه نماز ظهر را خواند، و آن نخستین نمازى بود که خداى عز و جل فرض کرد، و امیر المؤمنین علیه السلام نیز باآنحضرت نماز خواند، و رسول خدا «ص» در همان روزبنزد خدیجه بازگشت و جریان را به او خبر داد و او نیز وضوء ساخته و نماز عصر را در همان روز خواند…و از روایت ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه که درداستان مجاورت رسول خدا «ص» در غار «حراء» میگوید :«…حتى جاءت السنه التى اکرمه الله فیها بالرساله فجاور فى حراء شهر رمضان و معه اهله : خدیجه و على بن ابیطالب و خادم لهم، فجاءه جبرئیل بالرساله…» (36)معلوم میشود که على علیه السلام و خدیجه نیز در ماجراى نزول وحى و بعثت و در غار حراء همراه رسول خدا؟ «ص» بوده اند…ولى سند حدیث و مصدر آنرا متاسفانه نقل نکرده، وهمین قدر در آغاز آن گفته : «و قد ورد فى الکتب الصحاح» .
——————————————–پى نوشت ها :
۱- صحیح بخاری- با شرح کرمانى ط بیروت- ج ۱ ص ۲۹- ۴۰- و ج ۲۴- از همین چاپ ص ۹۴.و نظیر همین روایت در صحیح مسلم ج ۱ ص ۹۷ و تاریخ طبرى ج ۲ ص ۴۷ و کتابهاى دیگر نیز نقل شده.۲- تهذیب التهذیب ج ۹ ص ۴۵۰.۳- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید ج ۴ ص ۶۳.۴- قاموس الرجال ج ۶ ص ۳۰۰.۵- شرح کرمانى از صحیح بخارى ج ۱ ص ۳۰- ۳۱.۶- شرح صحیح مسلم (حاشیه ارشاد الساری) چاپ مصر ج ۱ ص ۴۴.۷- اسد الغابه ج ۵ ص ۵۰۴.و الاصابه ج ۴ ص ۳۴۹.۸- ارشاد السارى ج ۱ ص ۲۱.۹- براى اطلاع از متن کامل این روایت به سیره النبویه ابن کثیر ج ۱ ص ۳۹۸مراجعه کنید.۱۰- سیره النبویه ابن کثیر ج ۱ ص ۴۱۲- ۴۱۳.۱۱- سیره النبویه ابن کثیر ج ۱ ص ۴۰۵.۱۲- سیره ابن هشام ج ۱ ص ۲۳۴.۱۳- سیره النبویه ابن کثیر ج ۱ ص ۴۰۶.۱۴- براى اطلاع بیشتر مى توانید به کتابهاى البدایه و النهایه ج ۳ ص ۱۵ به بعد وتاریخ طبرى ج ۲ ص ۵۰ به بعد و تاریخ یعقوبى ج ۲ ص ۲۳ و صحیح بخارى ج ۶ص ۲۰۰ و عیون الاثر ج ۱ ص ۸۳ و اسباب النزول ص ۱۱ و عیون الاثر ج ۱ص ۸۲ و سیره قاضى دحلان ج ۱ ص ۸۳ و سیره حلبیه ج ۱ ص ۲۴۴ به بعد مراجعه نمائید.۱۵- جالب و خنده دار است که از برخى دانشمندان اهل سنت نقل شده که همین ماجرا را دلیل بر جواز تکلیف به ما لا یطاق دانسته و بدان استدلال کرده اند!(الصحیح من السیره ج ۱ ص ۲۲۴) .۱۶- سوره نجم آیه ۱۰.۱۷- سوره فصلت آیه ۶.۱۸- سوره نساء آیه ۱۶۳.۱۹- صحیح بخارى بشرح کرمانى ج ۱ ص ۳۵.۲۰- همین مصدر ص ۳۶.۲۱- سیره ابن هشام ج ۱ ص ۲۳۸- ۲۳۹.۲۲- این مطلب هم جالب و در خور توجه است که اینگونه روایات همگى به خاندان زبیر باز میگردد، و میدانیم که زبیر برادرزاده خدیجه بوده، و خاندان زبیر گویاسعى داشته اند براى خویشان و نیاکان خود به راست و یا بدروغ فضیلتهائى ذکر کنند، چنانچه در بحث از سند این حدیث گفتیم.۲۳- سوره سجده آیه ۲۴.۲۴- سوره نجم آیه ۱۰- ۱۲.۲۵- تفسیر کشاف ج ۴ ص ۴۲۰.۲۶ و ۲۷- عیون الاثر ج ۱ ص ۸۳.۲۸- التمهید ج ۱ ص ۵۰.۲۹- مجمع البیان ج ۱۰ ص ۳۸۴.۳۰- التقریب نووى ص ۳ (مطبوع در مقدمه شرح صحیح بخارى کرمانى چاپ بیروت) .۳۱- نهج البلاغه خطبه ۱۹۰.۳۲- بحار الانوار ج ۱۸ ص ۲۶۸ و این هم پاسخى است به برخى از اهل سنت که خواسته اند روایت عایشه را توجیه کرده و آن حالت رسول خدا «ص» را که در آن حدیث آمده با روایات دیگرى که در این باره رسیده که چون وحى بر آن حضرت نازل میشد حالت غش او را میگرفت…و این هم حدیث دیگرى در این باره که در کتاب توحید صدوق (ره) (ص ۱۰۲) آمده :«…عن عبید بن زراره، عن ابیه قال : قلت لابى عبد الله علیه السلام : جعلت فداک الغشیه التى کانت تصیب رسول الله صلى الله علیه و آله اذا نزل علیه الوحی؟ قال :فقال ذلک اذا لم یکن بینه و بین الله احد، ذاک اذا تجلى له، قال : ثم قال : تلک النبوه یا زراره، و اقبل یتخشع» .33- علل الشرایع ص ۱۴.۳۴- تفسیر عیاشى ج ۲ ص ۲۰۱.۳۵- مناقب ج ۱ ص ۴۵.۳۶- شرح نهج البلاغه ج ۱۳ ص ۲۰۸- ط جدید
منبع : درسهایى از تاریخ تحلیلى اسلام ج۲،
بازدیدها: ۲








هیچ نظری وجود ندارد