خطبه خوان ی های امام و یاران با وفایشخطبه امام (علیه السلام)
امام حسین علیهالسلام مرکب خود را طلب کرد و بر آن سوار شد و با صداى بلند ندا کرد به طورى که بیشتر مردم حاضر در لشکر عمر بن سعد صداى آن حضرت را مىشنیدند: “ایها الناس اسمعوا قولى ولا تعجلوا حتى اعظکم بما هو حق لکم علىّ، و حتى اعتذر الیکم من مقدمى علیکم، فان قبلتم عذرى و صدقتم قولى و اعطیتمونى النصف من انفسکم کنتم بذلک اسعد و لم یکن لکم علىّ سبیل، و ان لم تقبلوا منى العذر و لم تعطوا النصف من انفسکم (فاجمعوا امرکم و شرکأ کم ثم لا یکن امرکم علیکم غمه ثم اقضوا الىّ ولا تنظرون.)(۳۱)(ان ولیى الله الذى نزل الکتاب و هو یتولى الصالحین.)(۳۲) اى مردم! سخن مرا بشنوید و در جنگ شتاب مکنید تا شما را به چیزى که اداى آن بر من فریضه است و حق شما بر من است موعظه کنم و حقیقت امر را با شما در میان بگذارم، اگر انصاف دادید، سعادتمند خواهید شد و اگر نپذیرفته و از مسیر عدل و انصاف کناره گرفتید، تصمیم خود را عملى سازید و با ما بجنگید، خداى بزرگ ولى و صاحب اختیار من است، همان خدایى که قرآن را نازل فرمود و اختیار نیکوکاران به دست اوست.” امام علیهالسلام فریاد برآورد و فرمود: اى شبث بن ربعى! اى حجار بن ابجر! اى قیس بن اشعث! اى یزید بن حارث! آیا شما براى من نامه ننوشتید که میوهها رسیده، و زمینها سبز شده، اگر بیایى لشکرى آراسته در خدمت تو خواهد بود؟!! قیس بن اشعث گفت: ما نمىدانیم چه مىگویى!! ولى اگر به فرمان بنى عم خود تسلیم شوى جز نیکى نخواهى دید!اهل حرم (خواهران و دختران آن حضرت) چون سخنان امام را شنیدند، به گریستن و شیون پرداختند، امام علیهالسلام برادرش عباس و فرزندش على اکبر را به خیمهها فرستاد تا آنان را خاموش سازند و فرمود: به جان خودم سوگند که بعد از این بسیار خواهند گریست! چون آنها ساکت شدند، حمد و سپاس الهى را بجا آورد و در نهایت فصاحت، خدا را یاد کرد و بر پیامبر گرامى اسلام و فرشتگان خدا و پیامبران الهى درود فرستاد. و در ادامه سخنان خود فرمود: نسب مرا به یاد آرید و ببینید که کیستم؟ و به خود آیید و خود را ملامت کنید و نگاه کنید که آیا کشتن و شکستن حرمت من رواست؟! آیا من پسر دختر پیامبر شما و فرزند جانشین و پسر عم او نیستم؟! همان کسى که بیشتر از همه، ایمان آورد و رسول خدا را به آنچه از جانب خداى آورده بود تصدیق کرد؟! آیا حمزه سیدالشهدا عموى من نیست؟! و آیا جعفر طیار که خداوند دو بال به او کرامت فرمود تا در بهشت به پرواز در آید عموى من نیست؟! آیا شما نمىدانید که رسول خدا درباره من و برادرم فرمود: این دو سرور جوانان اهل بهشتند؟! اگر کلام مرا باور نکرده و در صداقت گفتار من شک دارید، به خدا قسم از زمانى که دانستم خداوند، دروغگویى را دشمن مىدارد، هرگز سخنى به دروغ نگفتهام، در میان شما هستند افرادى که به درستى و راستى مشهورند و گفتار مرا تأیید مىکنند، از جابر بن عبدالله انصارى و ابو سعید خدرى و سهل بن سعد ساعدى و زید بن ارقم و انس بن مالک بپرسید تا براى شما آنچه را که از رسول خدا شنیدهاند، بازگو کنند تا صدق گفتار من براى شما ثابت گردد. آیا این گواهیها و شهادتها مانع از ریختن خون من نمىشود؟!(۳۳)
گفتگو شمر با امام علیهالسلام
در اینجا شمر بن ذى الجوشن گفت: اگر چنین است که تو مىگویى، من هرگز خداى را با عقیده راسخ عبادت نکرده باشم!! جبیب بن مظاهر گفت: به خدا سوگند که تو را مىبینم خدا را با تزلزل و تردید بسیار پرستش مىکنى! و من گواهى مىدهم که تو راست مىگویى و نمىدانى که امام چه مىگوید!! خداى بزرگ بر دل تو مهر غفلت زده است. امام علیهالسلام فرمود: آیا شما در این هم شک دارید که من پسر دختر پیامبر شما هستم؟!! به خدا سوگند که در فاصله مشرق و مغرب عالم، فرزند دختر پیامبرى، به جز من نیست. واى بر شما! آیا از شما کسى را کشتهام که از من خونبهاى او را مىخواهید؟! آیا مالى از شما تباه ساخته و یا قصاصى بر گردن من است که آن را مطالبه مىکنید؟! آنها سکوت کرده و خاموش بودند، چرا که حرفى براى گفتن نداشتند. بعد، امام علیهالسلام فریاد برآورد و فرمود: اى شبث بن ربعى! اى حجار بن ابجر! اى قیس بن اشعث! اى یزید بن حارث! آیا شما براى من نامه ننوشتید که میوهها رسیده، و زمینها سبز شده، اگر بیایى لشکرى آراسته در خدمت تو خواهد بود؟!! حر مقابل لشکر کوفه ایستاد و گفت: اى اهل کوفه! مادرتان در سوگتان بگرید، این بنده صالح خدا را خواندید و گفتند در راه تو جان خواهیم باخت، ولى اینک شمشیرهاى خود را بر روى او کشیده و او را از هر طرف احاطه کردهاید و نمىگذارید که در این زمین پهناور به هر کجا که مىخواهد، برود، و مانند اسیر در دست شما گرفتار مانده است، او و زنان و دختران او را از نوشیدن آب فرات منع کردید در حالى که قوم یهود و نصارى از آن مىنوشند و حتى بهائم در آن مىغلطند، و اینان از عطش به جان آمدهاند! شما پاس حرمت پیامبر را درباره عترت او نگاه نداشتید، خدا در روز تشنگى شما را سیراب نگرداند.قیس بن اشعث گفت: ما نمىدانیم چه مىگویى!! ولى اگر به فرمان بنى عم خود تسلیم شوى جز نیکى نخواهى دید! امام حسین علیهالسلام فرمود: نه! به خدا سوگند دستم را همانند افراد ذلیل و پست در دست شما نخواهم گذاشت، و از پیش روى شما همانند بردگان فرار نخواهم کرد.(۳۴) سپس امام علیهالسلام فرمود: اى بندگان خدا! من به خداى خود و خداى شما پناه مىبرم، ولى بیزارم از گردنکشانى که به روز قیامت ایمان ندارند، و از گزند آنان نیز به خدا پناه مىبرم. آنگاه مرکب خود را خواباند و به عقبه بن سمعان دستور داد تا زانوان مرکب را ببندد.(۳۵)
ابن ابى جویریه و تمیم بن حصین
در این هنگام مردى از لشکر عمربن سعد که او را ابن ابى جویریه مىنامیدند در حالى که بر اسبى سوار بود، رو به سوى خیمهها کرد، و چون نظرش به آتش افتاد فریاد بر آورد: اى حسین! و اى اصحاب حسین! شادمان باشید به چشیدن آتشى که در دنیا بر افروختهاید! امام حسین علیهالسلام فرمود: این مرد کیست؟ گفتند: ابن ابى جویریه مزنى! امام حسین علیهالسلام دعا کردند که: بارالها! عذاب آتش را در دنیا به او بچشان! و هنوز سخن امام تمام نشده بود که اسبش او را در آتش خندق افکند!! و بعد، مرد دیگرى از لشکر عمربن سعد نزدیک آمد به نام تمیم بن حصین فزارى و فریاد برآورد که: اى حسین! و اى اصحاب حسین! فرات را نمىبینید که همانند شکم مار به خود مىپیچد؟! به خدا سوگند که قطرهاى از آن را نخواهید چشید تا تلخى مرگ را در کام خود احساس کنید! امام علیهالسلام فرمود: این کیست؟ گفتند: تمیم بن حصین است. امام علیهالسلام فرمود: این مرد و پدرش از اهل آتشند، خدایا او را در نهایت عطش بمیران! و نوشتهاند که عطشى بى سابقه بر تمیم عارض شد و از شدت تشنگى از اسب بر زمین افتاد و آنقدر پامال ستوران شد تا به هلاکت رسید.(۳۶)
عبدالله بن حوزه
گروهى از سپاهیان به سوى امام علیهالسلام حرکت کردند و در میان آنها عبدالله بن حوزه تمیمى فریاد بر آورد که: حسین در میان شماست؟! اصحاب امام حسین پاسخ دادند: این امام حسین است، چه مىخواهى؟! گفت: اى حسین! تو را به آتش بشارت مىدهم! امام فرمود: سخنى دروغ گفتى، من نزد پروردگار بخشنده و شفیع و مطاع مىروم، تو کسیتى؟ گفت: من ابن حوزه هستم. امام علیهالسلام در حالى که دستهاى مبارک را بلند کرد به حدى که سپیدى زیر بغلش نمایان گشت گفت: خدایا! او را در آتش بسوزان. آن مرد به خشم آمد، و ناگاه اسب او رم کرد و ابن حوزه بر زمین سقوط کرد در حالى که پایش به رکاب اسب گیر کرده بود، آنقدر بدنش بر روى خاک کشیده شد که قسمتى از بدنش جدا شد و قسمت دیگر به رکاب اسب آویزان بود، و سرانجام پس از برخورد باقیمانده بدنش به سنگ، در میان آتش خندق افتاد و مزه آتش را چشید. امام علیهالسلام به خاطر استجابت دعایش، سجده شکر بجاى آورد و دستانش را برداشت و عرض کرد: اى خدا! ما از مقربان درگاه تو، اهلبیت پیامبر تو و ذریه او هستیم، حق ما را از جباران ستمگر بستان، به درستى که تو شنوا و از هر کس به مخلوق خود نزدیکترى. محمدبن اشعث گفت: چه قرابتى بین تو و پیامبر است؟!! امام حسین علیهالسلام گفت: خدایا! محمدبن اشعث مىگوید در میان من و پیامبرت نسبتى نیست، خدایا! امروز طعم ذلت و خوارى خود را به او بچشان تا من عقوبت او را ببینم. این دعاى امام نیز مستجاب شد، و محمد بن اشعث به جهت قضاى حاجت از اسب پیاده شد و عقربى او را گزید و با لباسى آلوده به هلاکت رسید.(۳۷) و (۳۸)
تنبیه مسروق
مسروق بن وائل حضر مىگوید: من در پیش روى لشکر ابن سعد بودم به این امید که سر حسین را گرفته و نزد عبیدالله بن زیاد برده و جایزه بگیرم!! اما چون اجابت دعاى آن حضرت را درباره ابن حوزه مشاهده کردم، دانستم که این خاندان را حرمت و منزلتى است نزد خدا، لذا از لشکر عمر بن سعد جدا شده و بازگشتم، و به خاطر چیزهایى که از این خاندان مشاهده کردم هرگز با آنها جنگ نخواهم کرد.(۳۹)
خطبه زهیر بن قین
زهیر بن قین به طرف لشکر دشمن خارج شد در حاى که سوار بر اسب بوده و لباس جنگ به تن داشت، و خطاب به آنان گفت: اى مردم کوفه! از عذاب خدا بترسید، حق مسلمان بر مسلمان این است که برادرش را نصیحت کند، ما هم اکنون برادریم و بر یک دین، مادامى که جنگى بین ما رخ نداده است، و چون کار به مقاتله کشد شما یک امت و ما امت دیگرى خواهیم بود؛ خدا ما را به وسلیه خاندان رسولش در مقام آزمونى بزرگ قرار داده تا ما را بیازماید، من شما را به یارى این خاندان و ترک یارى یزید و عبیدالله بن زیاد فرا مىخوانم زیرا شما در حکومت اینان جز سوء رفتار و قتل و کشتار و به دار آویختن و کشتن قاریان قرآن همانند حجر بن عدى و اصحاب او و هانى بن عروه و امثال او، ندیدهاید. سپاهیان عمر بن سعد به زهیر ناسزا گفتند و عبیدالله را مدح و دعا کردند، سپس گفتند: ما از این مکان نمىرویم تا حسین و یارانش را بکشیم و یا آنها را نزد عبیدالله ببریم! زهیر گفت: اى بندگان خدا! فرزند فاطمه به محبت و یارى سزاوارتر از پسر سمیه (عبیدالله بن زیاد) است، اگر او را یارى نمىکنید، دست خود را به خون او آلوده نکنید، او را رها کنید تا یزید هر چه مىخواهد، با او رفتار کند، به جان خودم سوگند که یزید بدون کشتن حسین نیز از شما خشنود خواهد بود. در این اثنأ، شمر تیرى به سوى زهیر پرتاب کرد و گفت: ساکت باش! خدا صداى تو را فرو نشاند، تو ما را به زیادى سخنت آزردى. حر گفت: به خدا سوگند خود را در میان بهشت و دوزخ مىبینم، و به خدا قسم چیزى را بر بهشت بر نمىگزینم اگر چه مرا پاره کرده و در آتشم بسوزانند. سپس بر اسب خود نهیب زده و به امام حسین علیهالسلام پیوست، و به آن حضرت عرض کرد: اى پسر رسول خدا! جان من به فداى تو باد، من کسى بودم که بر تو سخت گرفته و در این مکان فرود آوردم، و گمان نمىکردم که این گروه با تو چنین رفتار نمایند و سخن تو را نپذیرند، به خدا سوگند اگر مىدانستم که این گروه با تو چنین خواهند کرد هرگز دست به چنین کارى نمىزدم، و من به درگاه خداى بزرگ توبه مىکنم از آنچه که انجام دادهام، آیا توبه من پذیرفته مىشود؟زهیر در پاسخ شمر گفت: اى اعرابى زاده! من با تو سخن نگویم، تو حیوانى بیش نیستى! من گمان ندارم حتى دو آیه از کتاب خدا را بدانى، مژده باد تو را به رسوایى روز قیامت و عذاب دردناک الهى. شمر گفت: خدا تو و امام تو را پس از ساعتى خواهد کشت! زهیر گفت: مرا از مرگ مىترسانى؟! به خدا سوگند در نظر من شهادت با حسین بهتر از زندگى جاودانه با شماست. سپس زهیر رو به مردم کرده و با صدایى بلند گفت: اى بندگان خدا! این مرد درشت خوى، شما را نفریید، به خدا سوگند شفاعت رسول خدا هرگز به گروهى که خون فرزندان و اهلبیت او را بریزند و یاران آنها را بکشند، نخواهد رسید.(۴۰) پس مردى از یاران امام بانگ برداشت: اى زهیر! بازگرد، امام علیهالسلام مىفرماید: به جان خودم سوگند همانگونه که مؤمن آل فرعون قومش را نصیحت کرد، تو نیز در نصیحت این گمراهان انجام وظیفه کردى و در دعوت آنها به راه مستقیم پا فشارى نمودى، اگر سودى داشته باشد!(۴۱)
خطبه بریر
بریر بن خضیر از امام حسین علیهالسلام اجازه گرفت که با سپاه کوفه صحبت کند. امام او را اجازه داد، و او نزدیک سپاه کوفه آمد و گفت: اى گروه مردم! خدا پیامبر را مبعوث کرد و او مردم را به توحید و یکتاپرستى فراخواند، هم بشیر بود و هم نذیر، هم بشارت مىداد و هم از آتش دوزخ مىهراساند، او مشعل تابناکى بود فرا راه انسانها؛ این آب فرات است که حیوانات بیابان از آن مىنوشند ولى آن را از پسر دختر پیامبر مضایفه مىکنید!! پاداش رسول خدا این است؟!(۴۲) و (۴۳) محمدبن ابى طالب نقل کرده است که: سپاه دشمن بر مرکبهاى خود سوار شدند و امام علیهالسلام نیز با جمعى از اصحاب سوار بر اسب شدند و در پیشاپیش آنها بریر حرکت مىکرد، امام به او فرمودند: با این قوم صحبت کن. بریر پیش آمد و گفت: اى مردم! تقواى خدا را پیشه سازید، این خاندان پیامبر است که مقابل شماست، و اینها فرزندان و دختران و حرم پیامبرند، چه تصمیمى در باره آنها گرفتهاید؟ پاسخ دادند که: ما آنها را به عبیدالله بن زیاد تسلیم مىکنیم تا او درباره آنها حکم کند! بریر گفت: آیا نمىپذیرید به همان مکانى که از آنجا آمدهاند، بازگردند؟ اى مردم کوفه! واى بر شما! آیا نامهها و پیمانهاى خود را فراموش کردهاید؟ واى بر شما! اهل بیت پیامبر را دعوت مىکنید و تعهد مىکنید که خود را فداى آنها کنید و هنگامى که به نزد شما آمدند، آنها را به عبیدالله بن زیاد تسلیم مىکنید؟!! او درباره آنها از فرات هم مضایقه مىکنید؟! چه بد پاس حرمت پیامبر را نگاه داشیتد! شما را چه مىشود؟! خدا شما را در قیامت سیراب نگرداند که بد مردمى هستید! مردى از سپاه کوفه گفت: ما نمىدانیم چه مىگویى! بریر گفت: خدا را سپاس مىگویم که بصیرتم را درباره شما زیاده کرد، بارالها! به درگاه تو بیزارى مىجویم از اعمال این گروه، بارالها! ترس خود را در میان ایشان افکن، و چنان کن که چون تو را ملاقات کنند از آنها خشمناک باشى. سپس سپاه کوفه او را هدف تیر قرار دادند و بریر بازگشت.(۴۴)
آشوب و همهمه
چون عمربن سعد سپاه خود را براى محاربه با امام حسین آماده کرد و پرچمها را در جاى خود قرار داد و میمنه و میسره لشکر را منظم نمود، به افرادى که در قلب لشکر بودند گفت: در جاى خود ثابت بمانید و حسین را از هر طرف احاطه کنید تا او را همانند حلقه انگشترى در میان بگیرید! در این اثنا، امام علیهالسلام در برابر سپاه کوفه ایستاد و از آنها خواست که خاموش شوند، ولى آنها ساکت نشدند!! امام به آنها فرمود: واى بر شما! چه زیان مىبرید اگر سخن مرا بشنوید؟! من شما را به راه راست مىخوانم، هر کس فرمان من برد بر راه صواب باشد، و هر که نافرمانى من کند هلاک شود، شما از همه فرامین من سر باز مىزنید و سخن مرا گوش نمىدهید چرا که شکمهاى شما از مال حرام پر شده و بر دلهاى شما مهر شقاوت نهاده شده است، واى بر شما! آیا خاموش نمىشوید و گوش نمىدهید؟! پس اصحاب عمربن سعد یکدیگر را ملامت کرده و گفتند: گوش دهید!!
خطبه دوم امام علیهالسلام
پس از سکوت سپاه دشمن، امام علیهالسلام فرمود: اى مردم! هلاک و اندوه بر شما باد که با آن شور و شعف زاید الوصف ما را خواندید تا به فریاد شما رسیم، و ما شتابان براى فریادرسى شما آمدیم، ولى شما شمشیرى را که خود در دست شما نهاده بودیم به روى ما کشیدید، و آتشى که ما بر دشمن خود و دشمنان شما افروخته بودیم براى ما فروزان کردید! و در جنگ با دوستانتان، به یارى دشمنانتان برخاستید! با این که آنان در میان شما نه به عدل رفتار کردند و نه امید خیرى از آنان دارید و بدون آن که از ما امرى صادر شده باشد که سزاوار این دشمنى و تهاجم باشیم. واى بر شما! چرا آنگاه که شمشیرها در غلاف و دلها آرام و خاطرها جمع بود ما را رها نکردید؟! و همانند مگس به سوى فتنه پریدید و همانند پروانهها به جان هم افتادید، هلاک باد شما را اى بندگان کنیز! و بازماندگان احزاب! و رها کنندگان کتاب! و اى تحریف کنندگان کلمات خدا! و فراموش کنندگان سنت رسول! و کشندگان فرزندان انبیا و عترت اوصیاى پیامبران! و ملحق کنندگان ناکسان به صاحبان انساب! و آزار کنندگان مؤمنین! و فریادگران رهبران که قرآن را پاره کردند! امام علیهالسلام فرمود: مىگویم از خدا بترسید و مرا مکشید، زیرا کشتن و هتک حرمت من، جایز نیست، من فرزند دختر پیامبر شما هستم و جده من خدیجه همسر پیغمبر شماست، و شاید سخن پیامبر به شما رسیده باشد که فرمود: حسن و حسین، دو سید جوانان اهل بهشتند.آرى به خدا سوگند بیوفایى و پیمان شکنى، عادت شماست، ریشه شما با مکر و بیوفایى درهم آمیخته است، شاخههاى شما بر آن پروریده است. شما خبیثترین میوهاید، گلوگیر در کام باغبان خود و گورا در کام غاصبان و راهزنان، لعنت خدا بر پیمان شکنانى که میثاقهاى محکم شده را شکستند، خدا را کفیل خود قرار داده بودید، و به خدا سوگند که آن پیمان شکنان شمائید! اینک این دعى ابن دعى (عبیدالله بن زیاد) مرا در میان دو چیز مخیر کرده است: یا شمشیر کشیدن و یا خوار شدن! و هیهات که ما به ذلت تن نخواهیم داد، خدا و رسول او و مؤمنان براى ما هرگز زبونى نپسندند، دامنهاى پاکى که ما را پروراندهاند و سرهاى پرشور و مردان غیرتمند هرگز طاعت فرومایگان را بر کشته شدن مردانه ترجیح ندهند، و من با این جماعت اندکى با شما مىجنگم هر چند یاوران، مرا تنها گذاشتند.(۴۵) سپس اشعارى را قرائت فرمود که ترجمهاش این است: «اگر پیروز شویم، دیر زمانى است که پیروز بودهایم؛ و اگر مغلوب شویم باز هم مغلوب نشدهایم. عادت ما ترس نیست ولى کشته شدن ما با دولت دیگران قرین است.» سپس فرمود: به خدا سوگند اى گروه کفران پیشه! پس از من چندان زمانى نخواهد گذشت مگر به مقدارى که سوارهاى بر مرکبش سوار شود، که روزگار چون سنگ آسیا بر شما بگردد، و شما در دلهره و اضطرابى عمیق فرو برد، و این عهدى است که پدرم از طرف جدم با من بسته است، پس رأى خویش و همراهان خود را بار دیگر ارزیابى کنید تا روزگار بر شما غم و اندوه نبارد! من کار خویش را بر عهده خدا نهادم و مىدانم که چیزى بر زمین نجنبد مگر به دست قدرت بالغه الهى. بار خدایا! باران آسمان را از اینان دریغ کن، و بر ایشان تنگى و قحطى پدید آور، و آن غلام ثقفى را بر ایشان بگمار تا جام زهر به ایشان بچشاند، و انتقام من و اصحاب و اهلبیت و شیعیان مرا از اینان بگیرد، که اینان ما را تکذیب کردند و بى یاور گذاشتند، و تو پروردگار مائى، به سوى تو رو آوردیم و بر تو توکل نمودیم و باز گشت ما به سوى توست.(۴۶)
خبر دادن امام علیهالسلام از عاقبت امر عمر بن سعد
سپس امام علیهالسلام فرمود: عمربن سعد کجاست؟ او را نزد من بخوانید. عمربن سعد در حالى که دوست نداشت این ملاقات صورت پذیرد، به نزد امام آمد. امام به او گفت: تو مرا مىکشى؟! گمان نمىکنى که دعى بن دعى (ابن زیاد) حکومت رى و گرگان را به تو ارزانى دارد؟! به خدا سوگند که چنین نخواهد شد، و این عهدى است معهود! هر چه خواهى بکن که پس از من نه در دنیا و نه در آخرت، شاد نگردى، و گویى مىبینم سر تو را که در کوفه بر نیزه نصب کرده و کودکان بر آن سنگ مىزنند و آن را هدف قرا مىدهند؟! عمربن سعد خشمگین شد و روى بگرداند! و سپاه خود را گفت: در انتظار چه هستید؟! همه یکباره بر او حمله کنید که اینان یک لقمه بیش نیستند!!(۴۷)
خطبه دیگرى از امام علیهالسلام(۴۸)
پس آن حضرت برابر سپاه دشمن آمد در حالى که به صفوف آنها مىنگریست که همانند سیل مىخروشیدند و به عمر بن سعد نظر کرد که در میان اشراف کوفه ایستاده بود، پس فرمود: “خدایى را حمد مىکنم که دنیا را آفرید و آن را خانه فنا و زوال مقرر نمود و اهل دنیا را در احوالى مختلف و گوناگون قرار داد، آن که فریب دنیا را خورد بى خرد است و آن که فریفته دنیا گردد نگون بخت است، مبادا دنیا شما را فریب دهد که دنیا امید هر کس را که بدان گراید، قطع کند و طمع آن کس را که بدان دل بندد به ناامیدى مبدل نماید. شما را مىبینم براى انجام کارى در اینجا اجتماع کردید که خدا را به خشم آوردهاید، و روى از شما برتافته و عقابش را بر شما نازل کرده و از رحمت خود شما را دور ساخته است. نیکو پروردگارى است خداى ما، و شما بد بندگانى هستید که به طاعت او اقرار کرده و به رسولش ایمان آورده ولى بر سر ذریه و عترت او تاختید و تصمیمى بر قتل آنها گرفتید، شیطان بر شما غالب گردید و خداى بزرگ را از یاد بردید، هلاک باد شما و آنچه مىخواهید. انالله و انا الیه راجعون. اینان جماعتى هستند که پس از ایمان کافر شدند، دور باد رحمت پروردگار از ستمگران.” در این اثنأ عمر بن سعد رو به اشراف کوفه کرد و گفت: واى بر شما! که با او تکلم کنید، به خدا سوگند این پسر همان پدر است که اگر یک روز هم ادامه سخن دهد از سخن گفتن عاجز نشود! پس شمر پیش آمد و گفت: اى حسین! این چه سخن است که مىگویى؟ به ما تفهیم کن تا بفهمیم! امام علیهالسلام فرمود: مىگویم از خدا بترسید و مرا مکشید، زیرا کشتن و هتک حرمت من، جایز نیست، من فرزند دختر پیامبر شما هستم و جده من خدیجه همسر پیغمبر شماست، و شاید سخن پیامبر به شما رسیده باشد که فرمود: حسن و حسین، دو سید جوانان اهل بهشتند.(۴۹)
حر بن یزید (۵۰)
امام علیهالسلام از مرکب پیاده شد و به عقبه بن سمعان دستور داد که آن را ببندد، در این اثنأ سپاه کوفه براى جنگ و قتال به طرف امام و اصحاب امام روى آورد! حربن یزید ریاحى هنگامى که آن گروه را مصمم به جنگ دید(۵۱)، نزد عمربن سعد آمد و گفت: آیا با حسین جنگ مىکنى؟! گفت: آرى، به خدا سوگند، قتالى که کمترینش این باشد که سرها و دستها جدا گردد!! حر گفت: آنچه حسین بیان کرد، براى شما کافى نبود؟! عمر بن سعد گفت: اگر کار به دست من بود، مىپذیرفتم، ولى امیر تو عبیدالله نمىپذیرید!! حر بازگشت و مردى از قبیلهاش همراه او بود به نام قره بن قیس، حربن یزید به او گفت: اى قره! آیا اسب خویش را آب دادهاى؟ گفت: ندادهام. قره مىگوید: من احساس کردم که او مىخواهد از جنگ کناره گیرد و اگر از قصدش مرا آگاه مىکرد، من هم به او مىپیوستم. پس حربن یزید کم کم به سوى خرگاه(خیمهگاه) حسین نزدیک مىشد، مردى(۵۲) به او گفت: این چه حالتى است که در تو مىبینم؟ حر گفت: به خدا سوگند خود را در میان بهشت و دوزخ مىبینم، و به خدا قسم چیزى را بر بهشت بر نمىگزینم اگر چه مرا پاره کرده و در آتشم بسوزانند. سپس بر اسب خود نهیب زده و به امام حسین علیهالسلام پیوست(۵۳)، و به آن حضرت عرض کرد: اى پسر رسول خدا! جان من به فداى تو باد، من کسى بودم که بر تو سخت گرفته و در این مکان فرود آوردم، و گمان نمىکردم که این گروه با تو چنین رفتار نمایند و سخن تو را نپذیرند، به خدا سوگند اگر مىدانستم که این گروه با تو چنین خواهند کرد هرگز دست به چنین کارى نمىزدم، و من به درگاه خداى بزرگ توبه مىکنم از آنچه که انجام دادهام، آیا توبه من پذیرفته مىشود؟ امام حسین علیهالسلام فرمود: آرى، خدا توبه تو را مىپذیرد، پیاده شو! حر بن یزید گفت: من براى تو سواره باشم به از آن است که پیاده شوم، روى این اسب مدتى مبارزه مىکنم و در پایان کار فرود خواهم آمد. امام حسین علیهالسلام فرمود: خداى تو را بیامرزد! آنچه را که تصمیم گرفتهاى انجام ده. سپس حر مقابل لشکر کوفه ایستاد و گفت: اى اهل کوفه! مادرتان در سوگتان بگرید، این بنده صالح خدا را خواندید و گفتند در راه تو جان خواهیم باخت، ولى اینک شمشیرهاى خود را بر روى او کشیده و او را از هر طرف احاطه کردهاید و نمىگذارید که در این زمین پهناور به هر کجا که مىخواهد، برود، و مانند اسیر در دست شما گرفتار مانده است، او و زنان و دختران او را از نوشیدن آب فرات منع کردید در حالى که قوم یهود و نصارى از آن مىنوشند و حتى بهائم در آن مىغلطند، و اینان از عطش به جان آمدهاند! شما پاس حرمت پیامبر را درباره عترت او نگاه نداشتید، خدا در روز تشنگى شما را سیراب نگرداند. در این حال گروهى با تیر بر او حمله ور شدند، او پیش آمده و در مقابل امام حسین عیله السلام ایستاد.(۵۴)
هاتفى از غیب
نوشتهاند که: حر به امام حسین علیهالسلام گفت: هنگامى که عبیدالله بن زیاد مرا سوى تو روانه کرد، و از قصر بیرون آمدم، از پشت سر آوازى شنیدم که مىگفت: اى حر! شاد باش که به خیرى روى آوردى! چون به پشت سرم نگریستم، کسى را ندیدم! با خود گفتم: این چه بشارتى است که من به پیکار حسین علیهالسلام مىروم؟! و هرگز تصور نمىکردم که سرانجام از شما پیروى خواهم کرد. امام علیهالسلام فرمود: به راه خیر هدایت شدى.(۵۵) و (۵۶)
فرمان یورش
عمرم بن حجاج فریاد بر آورد به سپاه کوفه گفت: اى نادانان! شما مىدانید که با چه کسانى مىجنگید؟! اینان شجاعان و دلاوران کوفه هستند! شما با کسانى مىجنگید که خود را آماده مرگ ساختهاند! کسى به تنهایى به میدان آنها نرود، اینها تعدادشان کم است و زمان کوتاهى باقى خواهند ماند، به خدا سوگند اگر آنها را سنگباران کنید، کشته خواهند شد!! عمربن سعد گفت: راست گفتى، رأى تو صحیح است، کسى را بفرست تا به سپاهیان کوفه بگوید که به تنهایى به میدان آنان نرود.(۵۷) امام علیهالسلام در این هنگام دست بر محاسن گرفت و گفت: خدا بر قوم یهود آنگاه خشم گرفت که براى او فرزند قائل شدند، و بر امت مسیح آن هنگام که او را یکى از سه خداى خود دانستند، و بر زرتشتیان وقتى که بندگى ماه و خورشید پذیرفتند، و غضب خدا اینک به نهایت رسید درباره این قوم که بر کشتن پسر دختر پیغمبر خود یک دل و یک زبان متفق شدند! به خدا قسم آنچه از من مىخواهند، اجابت نخواهم کرد تا آن که در خون خود آغشته به لقاى پروردگار نائل شوم.(۵۸)
پاورقىها:
۳۱- سوره یونس: ۷۱٫ ۳۲- سوره اعراف: ۱۹۶٫ ۳۳- حیاه الامام الحسین ۳/۱۸۴٫ ۳۴- «لا و الله لا اعطیکم بیدى اعطأ الذلیل و لا افر فرار العبید». 35- ارشاد شیخ مفید ۲/۹۷٫ ۳۶- جلأ العیون شبر ۲/۱۷۳٫ ۳۷- ارشاد شیخ مفید ۲/۱۰۲٫ ۳۸- خوارزمى نیز از حاکم جشمى نقل مىکند که همان روز محمدبن اشعث به هلاکت رسید، بعد مىگوید: این صحیح نیست بلکه محمدبن اشعث تا زمان حکومت مختار زنده بود و مختار او را کشت، ولى در اثر همان علت خانه نشین شده بود. (مقتل الحسین خوارزمى ۱/۳۴۹). ۳۹- کامل ابن اثیر ۴/۶۶٫ ۴۰- کامل ابن اثیر ۴/۶۳٫ ۴۱- نفس المهموم ۲۴۳٫ ۴۲- یعنى خداى متعال در قرآن اجر رسالت را مودت اقربأ مقرر نموده و شما به فرزند دختر رسولش آب نمىدهید در حالى که حتى حیوانات بیابان نیز از آن بهرهمند مىباشند. ۴۳- ابصار العین ۷۱٫ ۴۴- بحار الانوار ۴۵/۵٫ ۴۵- تحف العقول ۴/۱۷۴/ الاحتجاج ۲/۹۹/ متقل الحسین خوارزمى /۲/۶٫ ۴۶- بحارالانوار /۴۵/۹٫ ۴۷- بحار الانوار ۴۵/۱۰٫ ۴۸- در این که امام عیله السلام روز عاشورا چند مرتبه به میدان آمده و با سپاه کوفه صحبت کرده است، تاریخ گویا نیست، ما در اینجا سه خطبه از آن حضرت نقل کردیم و روشن نیست آن بزرگوار این سخنان را یک بار انشأ کردهاند و اهل تاریخ آن را از هم مجزا نمودهاند، یا آن که در چند نوبت ایراد کردهاند، و بعضى تعداد این خطبهها را بیش از سه ذکر کردهاند. (وسلیه الدارین ۲۹۸). ۴۹- بحار الانوار ۴۵/۵٫ ۵۰- او حربن یزید بن ناجیه بن عتاب است. او در میان قوم خویش چه در جاهلیت و چه در اسلام، شریف بوده است، و جد او (عتاب) ردیف و ندیم نعمان بن منذر پادشاه حیره بوده، حر پسر عموى «احوص» شاعر که از اصحاب رسول خداست مىباشد، و نسب شیخ حر عاملى صاحب «وسائل» به او منتهى مىگردد. (وسلیه الدارین ۱۲۷). ۵۱- خوارزمى نقل کرده است: چون امام فریاد برآورد «اما من مغیث یغیثنا لوجه الله تعالى؟ اما من ذاب یذب عن حرم رسول الله؟» و حربن یزید استغاثه امام را شنید قلبش مضطرب و اشک از چشمانش جارى شد و نزد عمربن سعد آمد. (مقتل الحسین خوارزمى ۲/۹). ۵۲- نام این مرد مهاجر بن اوس است. ۵۳- و با حربن یزید غلام ترک او نیز همراه بود و به امام ملحق گردید. (مقتل الحسین خوارزمى ۲/۱۰). ۵۴- اعلام الورى ۲۳۸٫ ۵۵- مثیر الاحزان ۵۹٫ ۵۶- و در نقل دیگر آمده است که حر به حضرت عرض کرد: اى سید من! پدرم را در خواب دیدم به من گفت: در این ایام کجائى؟ گفتم: بیرون آمدم تا سر راه حسین قرار بگیرم، او بر من فریاد زد: واویلا تو را چکار با فرزند رسول خدا؟ اگر مىخواهى معذب و در آتش خالد باشى به جنگ او بیرون رو و اگر دوست دارى که جد او شفیع تو باشد و در قیامت با او محشور گردى او را یارى نما و در راه او مجاهده کن. (وسیله الدارین ۱۲۷). ۵۷- ارشاد شیخ مفید ۲/۱۰۳٫ ۵۸- الملهوف ۴۲٫