مجمع جهانی شیعه شناسی

گلستانه

گلستانه

گلستانه

تقدیم به حضرت موعود(عج):
بی‌توبیا که بی‌گل رویت بهار می‌میرد   دل خزان زده در انتظار می‌میرد

تویی قرار دل بی‌قرار مشتاقان   بیا وگرنه دل بی‌قرار می‌میرد

تمام جادّه گرفته غبار غیبت تو    بیا که بی‌تو دلم در غبار می‌میرد

صفا نمانده به آیینه زمان حتّی   دل شکسته در این روزگار می‌میرد

تو روح جاری عشقی میان باغ غزل   اگر که عشق نباشد هَزار می‌میرد

خمار باده وصلم، بِرَس به فریادم  اگر شراب نباشد خمار می‌میرد

بیا و شام مرا همچو روز روشن کن   اگر طلوع کنی، شام تار می‌میرد

غلامرضا زربانویی

 

جمعه‌ها…

وقتی که سیمای تو در آیینه گل کرد   تکثیر شد، عشقت درون سینه گل کرد

دیگر اثر بر جا نَمانْد از خار هجران   تا شوق وصلت در دل بی‌کینه گل کرد

در آسمان دل، گلِ مهتاب خندید   خورشید بعد از فترتی دیرینه گل کرد

من جمعه‌ها را کوچه کوچه خیمه بستم   آیا نگاهت در کدام آدینه گل کرد؟!

هر شب به عشقت سجده بُردم تا سحرگاه   یک غنچه بر پیشانی‌ام دوشینه گل کرد

اشکی چکید از دیدگاه عاشقِ من   وقتی که سیمای تو در آیینه گل کرد

غلامرضا زربانویی

 

تقدیم به او که روزی خواهد آمد:

صبح فرداغیر تو کس نیست تا درمان نماید درد را    راه تاریک و چراغی کو؟ رهِ شبگرد را     اشک‌ها می‌ریزم از نامردمان روزگار   کاش نامردی نبیند گریه‌های مرد را  گرمی عشقت مرا تا صبحِ فردا می‌برد   ورنه خواهد کشت زَهر هجرت این دلسرد را     تیغ را بر کف بگردان، داد مظلومان بگیر    بوسه‌باران می‌کنم آن ذوالفقار فرد را  از فراقت روی ما رنگ خزان دارد هنوز  با نگاهی کن بهاری چهره‌های زرد را   جویبار اشک جاری می‌کنم از شوق وصل پاک خواهم کرد از آیینه دل گَرد را  ای امام عاشقان! درد (رضا) را چاره کن  غیر تو کس نیست تا درمان نماید درد را

غلامرضا زربانویی

 

دامن زهرای اطهر سوخته

پاره جان پیمبر سوخته

 زان که جبرائیل را پر سوخته

هم حسن دامان مادر را گرفت   هم حسین از گوشه در سوخته

 در جهان آتش فتاد از فرطِ داغ    عالم از این غُصّه یک سر سوخته

شعله از غیرت بر آمد بر فلک:    دامنِ عرش مُنوّر سوخته!

ساره می‌گرید میان کوچه‌زار    برگ مریم، باغ هاجر سوخته

 آخر این «در» را که باب عرش بود   با چه آتش، با چه آذر سوخته؟!

کُشته شمشیر خاموشی مباش   عاشقا! چون جان حیدر سوخته

عارفا! بر دف مزن، بر سر بزن:    دامن زهرای اطهر سوخته…

احمد عزیزی

 

کوثر کثیر

گهواره نیست کودکی‌ات را فلک؟ که هست   فرمانبر تو نیست سما تا سمک؟ که هست

وقتی به خواب می‌روی ای کوثر کثیر!   لالایی خدیجه نباشد، مَلک که هست

آن روزه سه روزه نیازی به نان نداشت  ای زخمی محبّت عالم! نمک که هست

وقتی حضور غُصّه تو را آب می‌کند  اشک علی، نشسته برای کمک که هست

مُردیم از فراق تو، دل با چه خوش کنیم؟   قبری که از تو نیست به جا، یا فدک که هست؟!

غلامرضا شکوهی

 

به دنبال تو می‌گردم

بتابان آسمان من، نگاه آتشینت را    چراغان کن به لبخندی، شب سرد زمینت را

برای دیدن یک آسمان صاف در پاییز  شکوفا کن نگاه سبز و باران آفرینت را

در اوج زرد دلتنگی، به دنبال تو می‌گردم  کمک کن تا بیابم باغ سبز یاسمینت را

شکیبایی برایم آرزو کن، ای همه خوبی!  که بی‌تابانه می‌گریم، نگاه آخرینت را

چراغان می‌کنی شب‌های تاریک سکوتم را   و می‌خوانی برایم شعرهای دست‌چینت را

یقین دارم در آن صبحی که چون خورشید می‌رویی  به مهری می‌نوازی ماه من! عاشق‌ترینت را

زهرا محدّثی خراسانی

منبع: ماهنامه موعود شماره ۱۱۱٫

 

http://shiastudies.com