مجمع جهانی شیعه شناسی

شک خلیفه دوم در نبوت پیامبر

شک خلیفه دوم در نبوت پیامبر

شک خلیفه دوم در نبوت پیامبر

شک نمودن عمر در حدیبیّه در نبوّت پیغمبر

چنانچه ابن مغازلى فقیه شافعى معروف در مناقب و حافظ ابو عبد الله محمد بن ابى نصر حمیدى در جمع بین الصحیحین([۱]) بخارى و مسلم([۲]) نوشته‌اند: قال عمر بن الخطّاب رضى الله عنه: ما شککت فى نبوّه محمّد قطّ کشکى یوم الحدیبیّه.

(عمر بن الخطاب گفت: من هرگز همانند روز حدیبیه در نبوت محمد شک نکرده بودم)

طرز کلام خلیفه می‌رساند که مکرر در نبوت آن حضرت شک نموده است منتها شک در حدیبیّه از همه قوى‌تر بوده است([۳]).

نواب: ببخشید قبله صاحب مگر در حدیبیّه چه بوده که باعث شک در امر نبوت گردیده.

داعى: شرح این قضیه مفصّل است ولى خلاصه‌اش را به اقتضاى وقت مجلس به عرضتان می‌رسانم.

واقعه حدیبیّه

رسول اکرم شبى در عالم رؤیا دید با اصحاب به مکه تشریف برده و عمره بجاى آورده، صبح براى اصحاب نقل نمود عرض کردند شما خود معبّر خوابهاى ما هستید بفرمائید تعبیر این خواب چیست حضرت فرمودند ان شاء الله ما به مکه خواهیم رفت و عمل به جاى خواهیم آورد (ولى تعیین زمان تشرف را ننمودند).

در همان سال پیغمبر نظر به شوقى که به زیارت بیت الله داشت با اصحاب به عزم مکه معظمه حرکت فرمودند در حدیبیّه (که چاهى است نزدیک مکه نصفش جزء حرم و نصف دیگر خارج از حرام است) کفّار قریش خبر شدند با تجهیزاتى جلو آمدند و ممانعت نمودند از ورود به مکه.

چون پیغمبر به قصد جنگ نیامده هدفش فقط زیارت بود لذا با کفّار مکه صلح نمودند و صلح‌نامه نوشتند رسول اکرم از همانجا برگشت.

اینجا بود مورد شک عمر. بنا به گفتۀ خودش چنانچه علماى بزرگ خودتان نوشته‌اند که شک در اصل نبوت آن حضرت نمود آمد خدمت پیغمبر عرض کرد یا رسول الله شما که پیغمبر و صادق القول هستید مگر نفرمودید ما می‌رویم مکه و عمل به جاى مى‌آوریم و در آنجا حلق رأس و تقصیر می‌نمائیم الحال چرا بر خلاف شد.

حضرت فرمودند: آیا من تعیین زمان نمودم و گفتم امسال می‌رویم عرض کرد نه یا رسول الله حضرت فرمودند پس آنچه گفتم صحیح است و خواهیم رفت ان شاء الله و تعبیر خواب واقع خواهد شد منتها تعبیر خواب به مشیت خداوند دیر و زود دارد فلذا جبرئیل نازل گردید براى تصدیق رسول اکرم آیه ٢٧ سوره ۴٨ (فتح) را آورد که: {لَقَدْ صَدَقَ اَللّٰهُ رَسُولَهُ اَلرُّؤْیٰا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ اَلْمَسْجِدَ اَلْحَرٰامَ إِنْ شٰاءَ اَللّٰهُ آمِنِینَ مُحَلِّقِینَ رُؤُسَکمْ وَ مُقَصِّرِینَ لاٰ تَخٰافُونَ فَعَلِمَ مٰا لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذٰلِک فَتْحاً قَرِیباً}

(هر آینه به تحقیق پروردگار متعال حقیقت و صدق خواب رسولش را آشکار ساخت که البته افراد مسلمین با دل ایمن و خاطر آسوده وارد مکه و مسجد الحرام می‌شوند و بعد از اعمال حج و تشریفات مذهبی با تراشیدن سر تقصیر نموده از احرام خارج می‌گردند. خداوند داناست به آنچه نمی‌دانید و به همین نزدیکی فتح و ظفری نصیب شما خواهد شد (که مراد فتح خیبر بود))

این بود خلاصه‌اى از قضیۀ حدیبیّه که امتحانى بود براى مؤمنین ثابت و مردمان متزلزل.

 

 

[۱].صحیح بخاری، ۴/۳۸۱، ح ۹۳۲، کتاب الشروط فى الجهاد و المصالحه مع اهل الحرب و کتابه الشروط.

بخارى حدیث را چنین نقل می‌کند:

«فقال عمر بن الخطاب فأبیت نبى الله؟ فقلت: الست نبى الله حقا؟ قال: بلى قلت: السنا على الحق و عدونا على الباطل؟ قال: بلی. قلت: فلم نعطى الدنیه فى دیننا. اذاً قال: انى رسول الله و لیست اعصیه و هو ناصری. قلت: اولیس کنت تحدثنا انا سنأتى البیت فنطوفه به؟ قال: بلى فاخبرتک انا نأتیه العام؟ قال: قلت: لا، قال: فانک آتیه و مطوف به. فأتیت ابابکر فقلت: یا ابابکر ألیس هذا نبىّ الله حقا؟ قال بلی. قلت: السنا على الحق و عدونا على الباطل؟ قال: بلی. قلت: فلم نعطى الدنیه فى دیننا. اذا قال: ایها الرجل انه لرسول الله و لیس یعصى ربه و هو ناصره. فستمسک بغرزه فوالله انه على الحق. قلت: ألیس یحدثنا انا سنأتى البیت و نطوف به؟ قال‌: بلی. أفاخبرک انک تأتیه العام؟ قلکٱ لا قال: انک آتیه و مطوف به. قال الزهری: قال عمر: فعملت لذلک عمالا قال: فلما فرغ من قیه الکتاب قال رسول الله لأصحابه: قوموا فانحروا ثم احلقوا. قال: فوالله ما قام منهم رجل حتى قال ذلک ثلاث مرات. فلما لم یقم منهم احد دخل على ام سلمه فذکرلها مالقى من الناس. فقالت ام سلمه یا نبى الله تحب ذلک اخرج ثم لا تکلم احداً منهم کلمه حتى تنحر بُدنک و تدعوا حالقک فیحلق. فخرج فلم یکلم احدا منهم حتى فعل ذلک نحر بدنه و دعا حالقه فحلقه. فلما رأوا ذلک قاموا فنحروا

و نیز در ۴/۵۳۶، ح ۱۳۴۸، کتاب الجزیه، باب اثم من عاهد ثم غدر… و ۶/۵۱۲، ح ۱۲۶۹، کتاب التفسیر، سوره الفتح باب قوله: {یبایعونک تحت الشجره} همین جریان را با الفاظى دیگر نقل کرده است که به یک حدیث اشاره می‌کنیم:

فجاء عمر قال: ألسنا على الحق و هم على الباطل؟ ألیس قتلانا فى الجنه و قتلاهم فى النار؟ قال: بلی. قال: ففیم نعطى الدنیه فى دیننا و نرجع و لما یحکم الله بیننا؟ فقال: یا ابن الخطاب انى رسول الله و لین یضیعنى الله ابداً فرجع متغیظا فلم یصبر حتى جاء.

در جریان حدیبیه سایر منابع اهل سنت جمله‌اى را از خلیفه دوم نقل کرده‌اند که اعتقاد باطنى او را آشکارمى سازد و صراحت دارد که عمر بن الخطاب در نبوت پیامبر شک داشته است تا آنجا که در دیبه می‌گوید: به خدا قسم تا امروز این قدر در نبوت محمد شک نکرده بودم. البته این جملات در منابع اهل تسنن با الفاظ گوناگون نقل شده که همه آنها به این مفهوم اشاره دارند.

گرچه بخارى و مسلم و بعضى دیگر براى حفظ آبروى بر باد رفته خلیفه از نقل آن جلمه عمر خوددارى کرده‌اند، اما احادیثى که در این باب نقل کرده‌اند خود گویاى اعتقادات قلبى خلیفه دوم نسبت به نبوّت خاتم الانبیاء است. با استناد به احادیثى که بخارى در این باب نقل کرده و دیگران هم به همین مضامین روایاتى نقل کرده‌اند، اثبات خوهیم کرد که آنچه بخارى نقل کرده نیز بیانگر شک عمر بن خطاب به نبوت پیامبر اکرم است.

در سه حدیثى که بخارى در این جریان نقل کرده جملاتى قابل توجه است:

یک- بخارى به نقل از عمر آنجا که از امضاى صلحنامه ناراحت بود خطاب به پیامبر اکرم این جمله را نقل می‌کند: «ألست نبى الله؟» آیا تو پیامبر بر حق خدا نیستی؟ با اندک تأمل در این جمله در میابیم که گوینده این سؤال را از روى تردید پرسیده و به پیامبر حضرت شک داشته است. این ادعا را دو شاهد تأیید می‌کند:

اول: بعد از آنکه خلیفه سؤالاتش تمام شد پیامبر اکرم فرمود: «انى رسول الله»؛ یعنى من پیامبر خدایم. اگر سؤال کنند در رسالت شک نداشت، بیان چنین جوابى از رسول اکرم بى مناسبت است.

دوم:‌ بعد از آنکه عمر از کلمات پیامبر اکرم قانع نشد نزد ابابکر آمد و همان سؤالات را تکرار کرد، ابابکر در جواب او گفت: «ایها الرجل انه لرسول الله»؛ اى مرد او پیامبر خداست. ابابکر نیز احساس کرد که عمر مشکوک به نبوت رسول اکرم است. لذا در جواب او بر رسالت پیامبر اکرم تأکید می‌کند.

دو: بعد از آنکه عمر بن الخطاب از پیامبر سؤالاتى کرد و جوابهایى شنید قانع نشد و نزد ابوبکر رفته وهمان سؤالات را تکرار کرد. حال سؤال این است کسى که به پیامبر حضرت یقین دارد اگر جوابى را از پیامبر اکرم بشنود آیا قانع نمی‌‌شود؟ اینکه خلیفه دوم از جوابهاى پیامبر اکرم قانع نشد و به ابابکر مراجعه کرد غیر از این است که پیامبر را به نبوت قبول نداشته و کلمات او را صحیح نمی‌دانسته است؟

سه- حرکتى از عمر نقل شده است که بعد از سؤال و جواب از رسول اکرم «فخرج متغیظا»؛ در حالى که نارحت و غضبناک بود از پیامبر جدا شد. کسى که پیامبر را به پیامبری قبول دارد اولاً: ادب را در همه حال و مخصوصا در مقابل حضرت رعایت می‌کند که با توجه به لحن سؤالات خلیفه از رسول اکرم و همین شیوه جدا شدن از پیامبر روشن است که این مهم را خلیفه مراعات نمی‌کند. ثالثا: فرمایشات و جوابهایى که پیامبر اکرم می‌فرماید، تصدیق کرده و می‌پذیرد و در مقابل آن اظهار نظر و استقامت نمی‌کند. اینکه خلیفه دوم با حالت غضب و ناراحتى از پیامبر جدا شده است. در واقع به هر سه نکته‌اى که به آن اشاره شد پشت‌پا زده، هم رعایت ادب نکرده هم به تصمیمات فرستاده الهى اعتراض کرده و هم فرمایشات و جوابهاى او را تصدیق نکرده است. آیا می‌توان گفت: همه اینها از روى اعتقاد راسخ به نبوت پیامبر اکرم صورت گرفته؟! البته این نکته نیز قابل بررسى است که از نظر مسلمانان کسى که در نبوت پیامبر اکرم شک کند چه حکمى دارد و آیا اصولا یکى از مهم‌ترین شرایط مسلمن بودن اعتقاد راسخ و قلبى به نبوت رسول اکرم می‌باشد یا خیر؟ پر واضح است که پرداختن به این مهم مجالى دیگر می‌طلبد.

[۲]. صحیح مسلم، ۳/۱۴۱۲، ح۱۷۸۵، کتاب الجهاد و السیر، باب صلح الحدیبیه.

مسلم حدیث را چنین نقل می‌کند:

عن ابى وائل قال: قال سهل بن حنیف یوم صفین فقال: ایها الناس اتهموا انفسکم، لقد کنا مع رسول الله یوم الحدیبیه و لو نرى قتالا لقاتلنا و ذلک فى الصلح الذى کان بین رسول الله و بین لامشرکین. فجاء عمر بن الخطاب فأتى رسول الله فقال:یا رسول الله! ألسنا على حق و هم على باطل؟ قال: بلی. قال: ألیس قتلانا فى الجنه و قتلاهم فى النار؟ قال: بلىٰ. قال: ففیم نعطى الدنیه فى دیننا و نرجع و لما یحکم الله بیننا و بینهم؟ فقال: یا ابن الخطاب انى رسول الله و لن یضیعنى الله ابداً. قال: فانطلق عمر، فلم یصبر متغیظاً

و نیز ابن هشام در السیره النبویه، ۳/۳۳۱ حوادث سنه ۶، بیعه الرضوان، امر الهدنه، عمر ینکر على رسول الله الصلح. بعد از آنکه همین جریان را با الفاظى مشابه نقل می‌کند، به نقل از عمر می‌نویسد:

فکان عمر یقول مازلت أتصدق و اصوم و اصلى و اعتق من الذى صنعت یومئذ مخافه کلامى الذى تکلمت به حتى رجوت ان یکون خیرا واین مؤید آن است که او در حدیبیه کلماتى گفته که از عواقب آن واهمه داد.

واقدى در المغازی، ۱/۶۰۶-۶۰۷، حواث سال ۶ هجری، غزوه الحدیبه، بعد از آنکه حدیث را مشابه این هشام نقل می‌کند به اعترافاتى از عمر بن الخطاب اشاره کرده می‌نویسد:

«قال: عمر:… فما اصابنى قط شیء مثل ذلک الیوم، مازلت اصوم و اتصدق من الذى صنعت مخافه کلامى الذى تکلمت یومئذ. فکان ابن عباس یقول: قال لى عمر فى خلافته، و ذکر القضیه ارتبت ارتیابا لم ارتبه منذ اسلمت الا یومئذ، و لو وجدت ذلک الیوم شیعه تخرج عنهم رغبه عن القضیه لخرجتقال‌ابو سعید الخدری: جلست عند عمر بن الخطاب یوماً فذکر القضیه فقال: لقد دخلنى یومئذ من الشک و راجعت النبى یومئذ مراجعه ما رجعته مثلها قطو الله لقد دخلنى یومئذ من الشک حتى قلت فى نفسی: لو کنا مائه رجل على مثل رأیى مادخلنا فیه ابداً

و نیز عبد الرزاق الصنعانى در المصنف، ۵/۳۳۹، ح ۹۷۲۰، کتاب المغازی، غزوه الحدیبیه.

ابن عساکر در تاریخ دمشق، ۵۷/۲۲۹، رقم ۷۳۱۲، شرح حال مروان بن الحکم بن ابى العاص.

طبرانى در معجم الکبیر، ۲۰/۱۴، احادیث عروه بن الزبیر عن المسوره بن مخرمه؛

علاء الدین محمد بن ابراهیم البغدادى در تفسیر الخازن، ۴/۱۶۷، ذیل آیه ۲۴ سوره فتح؛

یغوى در معالم التنزیل، ۴/۲۰۲، ذیل آیه ۲۵ سوره فتح.

بغوى در معالم التنزیل، ۴/۲۰۲، ذیل آیه ۲۵ سوره فتح.

طبرى در جامع البیان، ۱۳/۱۲۹، ذیل آیه ۲۵ سوره فتح.

سیوطى در در المنثور، ۶/۷۴، ذیل آیه ۲۴، سوره الفتح.

ابن حبان در صحیح خود، ۱۱/۲۲۴، کتاب الجهاد باب الموادعه و المداهنه، استحباب استعمال الامام المداهنه، ابن قیم جوزى در زاد المعاد، ص۴۶۷، فصل فى قصه الحدیبیه، جریان را با الفاظ مشابه نقل کرده‌اند و همه این جمله را از عمر «و الله ما شککت منذ اسلمت الا یومئذ» را نقل کرده‌اند. ما متن حدیث را از مصنف عبد الرزاق نقل می‌کنیم:

فقال عمر بن الخطاب: و الله ما شککت منذ اسلمت الا یومئذ، قال: فأتیت النبى فقلت: ألست نبى الله حقا؟ قال: بلی. قلت: أولسنا على ا لحق و عدونا على الباطل؟ قال: بلی؛ قلت: فلم نعطى الدنیه فى دیننا؟ فقال: انى رسول لله و لست اعصیه و هو ناصری. قلت: اولست تحدثنا انا سنأتى البیت فنطوف به؟ قال: بلی، فأخبرتک انک تأتیه العام؟ قلت: لا، فانک آتیه و مطوف به. قال: فأتیت ابابکر فقلت: یا ابابکر ألیس هذا نبى الله حقاً؟ قال: بلى، قلت: ألسنا على الحق و عدونا على الباطل؟ قال: بلى، قلت: فلم نعطى الدنیه فى دیننا؟ اذا قال: ایها الرجل انه رسول الله و لیس یعصى ربه و هو ناصره فاستمسک بغرزه حتى تموت. فوالله انه لعلى حق. قلت: اولیس کان یحدثنا انا سنأتى البیت و نطوف به؟ قال: فأخبرک انه سیأتیه العام؟ قلت: لا. قال: فانک آتیه و مطوف به. قال: الزهری: قال عمر: فعملت لذلک اعمالا. قال: فلما فرغ من قضیه الکتاب قال رسول الله لأصحابه: قوموا فانحروا ثم احلقوا. قال: فوالله ما قام منهم رجل حتى قال: ذلک ثلاث مرات. قال فلما لم یقم منهم احد، قال فدخل على ام سلمه فذکر له ما لقى من الناس، فقالت ام سلمه: یا نبى الله أتحب ذلک؟ اخرج ثم لا تکلم احدا منهم حتى تنحر بدنک و تدوا حالقک فیحلقک فقام فخرج فلم یکلم احدا منهم حتى فعل ذلک نحر بدنه و دعا حالقه فحلقه، فلما رأوا ذلک قاموا فنحروا.

همچنین شوکانى در نیل الاوطار، ۸/۳۶، ح۳۴۵۵، ابواب الأمان و الصلح و المداهنه، باب ما یجوز من الشروط مع الکفار؛ احمد بن حنبل در مسند، ۴/۳۳۰، مسند مسور بن مخرمه و مروان بن الحکم؛ بیهقى در سنن الکبری، ۹/۲۲۰، کتاب الجزیه، باب المداهنه على النظر للمسلمین؛ ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه، ۱۲/۵۹، خطبه ۲۲۳، نکت من کلام عمر و سیرته و اخلاقه؛ ابن کثیر در السیره النبویه، ۳/۷۹، غروه الحدیبیه، ذکر سیاق البخارى لعمره الحدیبیه، و در تفسیر القرآن العظیم، ۴/۱۷۶، ذیل آیه ۲۵ سوره فتح؛ و در البدایه و النهایه، ۴/۲۰۰، ‌حوادث سال ۶ هجری، غزوه الحدیبیه؛ صالیح شامى در سبل الهدی و الرشاد، ۵/۵۲، باب ۲۲، ذکر مبایعته بیعه الرضوان؛ و ذهبى در تاریخ الاسلام، ۲/۳۷۱، کتاب المغازی، همین جریان را نقل کرده‌اند، با این تفاوت که به این جمله عمر «و الله ما شککت منذ اسلمت الا یومئذ» اشاره نکرده‌اند. البته محتواى حدیث به وضوح پرده از اعتقاد خلیفه بر می‌دارد.

واقعه حدیبیه از دو جهت قابل بررسى است:

جهت اول: مخالفت صریح و گسترده‌اى که بسیارى از صحابه پیامبر اکرم با امر صریح آن حضرت فرمودند:

«قوموا فانحروا ثم احلقو، قال: فوالله ما قام منهم رجل، حتى قال ذلک ثلاث مرات، قال: فلما لم یقم منهم احد قام فدخل على ام سلمه فذکر لها ما لقى من الناس…»

(برخیزید قربانى کنید و سرهایتان را بتراشید. راوى گوید: به خدا قسم حتى یک نفر از آنها برنخواست، تا اینکه رسول اکرم سه مرتبه همین جملات را تکرار کرد. راوى می‌گوید: وقتى که کسى از اصحاب به فرمان پیامبر اکرم گوش نداد و جهت قربانى و سر تراشیدن اقدام نکرد، رسول اکرم برخاست و بر ام سلمه وارد شد و مخالفت اصحابش را براى وى نقل کرد)

قبل از پرداختن به جهت اول به دو مقدمه اشاره می‌کنیم:

مقدمه اول: بعد از پیامبر اکرم مسلمانان به دو گروه بزرگ شیعه و سنى تقسیم شدند.

شیعه به کسانى گفته می‌شود که به امر خدا و رسول اکرم از امیر المؤمنین و فرزندان معصوم او پیروى می‌کنند و اعتقاد دارند که احکام الهى و سنت نبوى را باید تنها از طریق اهل البیت که به نص آیه قرآن معصوم هستند دریافت کرد و به اصحاب مؤمن و صالح که تا آخر عمر ایمان خود را حفظ کرده‌اند احترام می‌گذارند.

سنّى به کسانى می‌گویند که خود را پیرو سنت پیامبر اکرم می‌دانند و اعتقاد دارند که احکام الهى و سنت پیامبر اکرم را باید از طریق صحابه آن حضرت دریافت کرد، آن هم صحابه‌اى که محدوده آن، آن‌قدر وسیع است که هر آن کس که پیامبر را دیده باشد یا حتى پیامبر او را دیده باشند گرچه مصاحبت و همراهى مستمر هم نداشته باشد، شامل می‌شود. اهل تسنن براى حجیت قول صحابى نه تنها عصمت را شرط نمی‌دانند، بلکه در اعتبار قول صحابى به هیچ شرطى پایبند نیستند.

مقدمه دوم: احکام و معارف اسلامى را باید از دو منبع دریافت کرد: یکى قرآن که بیانگر کلیات احکام و معارف اسلامى است و دیگرى سنت پیامبر که به تبین قرآن و جزئیات معارف اسلامى می‌پردازد.

آنچه در معناى سنت بیان می‌وشد این است که به تمام کلمات و اوامر پیامبر اکرم سنت می‌گویند. تمام فرمایشات پیامبر اکرم وحى است و باید به عنوان دومین منبع اسلامى به آن عمل شود، همچنانکه قرآن می‌فرماید: {وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْى یُوحى } [النجم، ۳-۴]؛ پیامبر از روى هواى نفس سخن نمی‌گوید، بلکه هر آنچه می‌گوید وحى است.

همچنین تمام اعمال و رفتار پیامبر اعم از کارهایى که خود پیامبر انجام می‌دهد یا کارهاى دیگران را تأیید می‌کند نیز سنت آن حضرت به شمار می‌رود و باید به عنوان منبع اسلامى به آن توجه شود همچنان که قرآن می‌فرماید: { لَقَدْ کانَ لَکُمْ فى رَسُولِ الله أُسْوَهٌ حَسَنَهٌ} [احزاب/۲۱] قطعا براى شما در اقتداء به رسول خدا سرمشقى نیکوست.

و پر واضح است که تبعیت و عمل به سنت نبوى بر تک تک مسلمانان واجب است و در این حکم فرقى بین صحابه و غیر آنان نیست.

بعد از این دو مقدمه با تقد در جریان حدیبیه آشکار می‌گردد که جمع کثیر از صحابه با امر مسلم پیامبر مخالفت کردند.

رسول اکرم بعد از امضاى صلحنامه تصریح می‌فرمایند: «قوموا و انحرو و احلقو»؛ (برخیزید قربانى کندى وسرهایتان را بتراشید)، تا آنجا که راوى می‌گوید: «فوالله ما قام منهم رجل، حتى قال ذلک ثلاث مرات»؛ به خدا قسم هیچ کس بر نخاست و پیامبر اکرم سه مرتبه این جلمات را تکرار کرد».

ابن حجر نیز در فتح البارى ۵/۳۴۶، کتاب الشروط، فى الجهاد و المصالحه مع اهل الحرب به تخلف صحابه از امر پیامبر اکرم اعتراف دارد. او بعد از نقل حدیث فوق می‌نویسد:

و قد وقع التصریح فى هذا الحدیث بأنّ المسلیمن استنکروا الصلح المذکور و کانوا على رأى عمر فى ذلک.

(در این حدیث تصریح شده به اینکه مسلمانان این صلح را خوش نداشتند و در این مسئله با عمر هم‌عقیده بودند.)

حال جماعت اهل تسنن پاسخ دهند:

مگر فرمایشات و اوامر پیامبر بخشى از سنت قطعی آن حضرت نیست؟ مگر تبیعت از کلمات و اوامر پیامبر به عنوان یکى از بزرگ‌ترین منابع اسلامى واجب نیست؟ شما که خود را سنى و تباع سنت رسول اکرم می‌دهند چرا از کسانى تبعیت می‌کنید که به سنت قطعى پیامبر اکرم عمل نکردند؟ مگر می‌توان سنت پیامبر را از کسانى گرفت که خود به این سنت پایبند نبودند؟ چرا می‌گویید تمام اصحاب پیامبر ثقه و عادل هستند و احکام الهى و سنت نبوى را باید از آنان دریافت کنیم؟ آیا اعتراض شدید برخى از صحابه به عملکرد پیامبر و بى اعتنایى به اوامر آن حضرت و سرپیچى از دستورات او تا حدى که رسول اکرم از روى ناراحتى و به عنوان درد دل این قضیه تلخ را براى ام سلمه نقل می‌کند، لکه ننگى بر دامن برخى از صحابه نخواهد گذاشت؟ برخى از صحابه اى که در حضور رسول اکرم با آن حضرت صریحا مخالفت کرده و از دستورات آن حضرت سرباز زدند چگونه می‌توانند براى نسلهاى پس از خود منتقل کننده سنت نبوى باشند؟ پس نمی‌توان معتقد شد که هر کس عنوان صحابى را گرفت می‌تواند مبین احکام الهى و سنت نبوى باشد؛ بلکه آن صحابى محترم و قابل اعتماد است که علاوه بر ایمان و اعتقاد سالم و حفظ آن تا آخر عمر، به سنت پیامبر احترام گذاشته و بدون هیچگونه اعتراضى و به طور کامل به آن عمل کند. پیامبر اکرم از چنین اصحاب مؤمن و صالح بى بهره نبوده است. افرادى همچون امیر المؤمنین ابوذر و سلمان و مقداد و ابن مسعود و جابر و حذیفه و امثال اینها که علاوه بر ایمان قوى و حفظ آن تا آخر عمر، مطیع پیامبر بوده و بدون هیچ اظهار مخالفتی، اوامر آن حضرت را اطاعت می‌کردندو اینها کسانى هستند که شیعه و سنى بر احرام آنها اتفاق نظر دارند و می‌توان بخشی از سنت نبوى را که از طریق اهل البیت به ما نرسیده از آنها اخذ کرد.

[۳]. علامه سید جعفر مرتضى در کتاب الصحیح من سیره النبى الاعظم (ج۴/۱۰۱/ النفاق فى مکه) به نقل از واقدى از کتاب مغازى (ج۲/۶۰۷، در باره این موضوع چنین می‌نویسد:

… اننا قد رأینا البعض یعترف انه کان کثیرا ما یشک فى هذا الامر، حتى اعترف فى الحدیبیه انه ارتاب ارتیابا لم یرتبه منذ اسلم. «محقق»

منبع: برگرفته از کتاب شیهای پیشاور جلد ۲؛ اختصاصی مجمع جهانی شیعه شناسی 

http://shiastudies.com/fa

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.