مقاومت شیعیان افغانستان در گذر تاریخ
تاریخ شهادت میدهد که مردم هزاره (تشیع) از زمانهای دور تاکنون در برابر هر نوع تهاجم خارجی و داخلی، به استواری کوههای سر به فلک کشیده هزارهجات استقامت و پایداری نمودهاند.
به قول فردوسی:
اگر سر به سر تن به کشتن دهیم از آن به که کشور به دشمن دهیم
شیعیان افغانستان نه تنها از مناطق هزارهجات دفاع کردند، بلکه هر نقطهای از افغانستان که مورد هجوم بیگانه قرار گرفته، مردم هزاره (شیعه) به کمک سایر برادران خود شتافتهاند.([۱])
بنابراین هزارهها (شیعیان) در طول تاریخ از اسلام و ارزشهای دینی و استقلال، آزادی و تمامیت ارضی افغانستان دفاع کردهاند که در این کتاب به گوشههایی از دفاع هزاره از استقلال و تمامیت ارضی افغانستان اشاره میشود.
فردوسی شاعر ایرانی از مقاومت و پایداری و همبستگی مردم افغانستان از جمله هزارهها (شیعیان) در برابر تهاجم دشمن تمجید نموده و چنین میگوید:
چنین گفت دهقان دانش پژوه | مرا این داستان راز پیشین گروه | |
که نزدیک زابل به سه روزه راه | یکی کوه بود سرکشیده به ماه | |
به یک سوی او پشت خرگاه بود | دگر دشت زی هندوال راه بود | |
نشسته در آن دشت بسیار کوچ | ز افغان و لاچین و کرد و بلوچ |
افغان، کرد و بلوچ معلومند اما قوم لاچین از کدام قبیله بوده و با چه نژادی پیوند داشتهاند؟ احمد علی کهزاد باستانشناس و مورخ مشهور افغانی احتمال داده است که مراد از لاچین همین قوم هزاره باشد.([۲])
اما یزدانی مینویسد:
که گمان من این است که لاچین نام یکی از اقوام هزاره بوده نه نام همۀ هزارهها.
مغولان و شیعیان:
در حمله وحشیانه چنگیز به افغانستان باز هزارهها (شیعیان) به دفاع برخاسته و از سرزمین خودشان دفاع کردند. گرچه خسارات مالی بیشماری را متحمل گردیدند. در سال ۶۱۸ هجری که چنیگیزخان به بلخ لشکر کشید، هزارههای لاچین از سطوت و هیبت چنگیز از نواحی بلخ و سنگچارک (شمال افغانستان) فرار نمودند، و از راه غور و کابل به سوی هند هجرت نمودند و تسلیم چنگیزخان نشدند و هشت صدتن از هزارههای لاچین به فرماندهی سلطان جلال الدین که از فرماندهان ایرانی بود با سپاه چنگیز جنگیدند.
سپاه چنگیز در دره شکاری و شمال هزارهجات برای اولین بار توسط مردم مدافع مرکز افغانستان (هزارهجات) به شکست سختی دچار شدند و نوۀ چنگیز به وسیله تیر یک نفر از مردم بامیان به هلاکت رسید. و حتی در زمان ایلخانیان بعضی قبایل مغولی از اطاعت ایلخانیان سرباز زده به هزارهجات پناه آوردند و از شر پادشاهان خود امان یافتند و با مردم این سامان آمیزش و اختلاط نموده و به مرور زمان در میان آنان به تحلیل رفتند.([۳])
امیر تیمورخان و شیعیان
درحمله امیر تیمور جهان گشای قهار و خونریز به سیستان، سبت، زرنج گرمسیر و قندهار که کشتار و ویرانی عظیم به بار آورد، هزارههای نکودری که در این نواحی زندگی میکردند از خود مقاومت نشان داده، تلفات فراوانی متحمل شدند و بازماندگان شان به ناچار به سوی غرب هزارهجات عقب نشینی کردند.([۴])
محمدخان شیبانی و مقاومت شیعیان
محمدخان شیبانی ازبک در سال ۹۱۱ هجری با سپاهی عظیم از ماوراءالنهر به قصد تسخیر افغانستان و براندازی سلطنت تیموریه از آمودریا عبور نمود و نواحی بلخ و اندخوی و بادغیس و هرات را تصرف کرد. از آنجایی که مردم هزاره و (شیعی) او را یک عنصر بیگانه میپنداشتند به فرماندهی امیر ذوالنون ارغون، بنیانگذار سلسله ارغونیه به مقابله شتافتند و امیرذوالنون قریب ده الی دوازده هزار نفر از مردم هزاره را بسیج کرد. در این جنگ حدوداً یکصد نفر از لشکریان شیبانی کشته و هفتاد تن از آنان به اسارت در آمد.
و در سال ۹۱۳ هجری، شیبانی مجدداً به شهر هرات حمله نمود که در این مرتبه امیر ذوالنون با سپاه هزار نفری به جنگ شیبانیان رفت. در این جنگ ذوالنون کشته شد و هرات به دست شیبانیها افتاد. سرانجام بعد از قتل امیرذوالنون امارت هزارهجات به دست پسرش شجاع بیگ مقلب به شاه بیک افتاد.
در مجموع در اواخر قرن نهم هجری در هزارهجات امارتی به نام امارت سلسله ارغونیه هزاره به وجود آمد. بنیانگذار آن امیرذوالنون ارغون بود. روی هم رفته سه تن از آنان در هزارهجات حکومت کردند. پایتخت زمستانیشان قندهار و تابستانیشان در زمین داور بود. شهرهای مهم افغانستان چون کابل، غزنی، قلات، قندهار، بست، گرمسیر، فراه، چغچران و بامیان جزء قلمروشان بود و فرمانشان تا منطقه سند و ملتان انجام شد.
از طرف ارغونیان مردمانی فاضل، علم دوست و رعیت پرور بودند که اگر برقرار میماند نه تنها در هزاره جات بلکه در تمام افغانستان حکومت میکرد.
آخرین فرد این خاندان میرزا حسن ارغون بود، که با مرگ وی در سال ۹۶۴ هجری حکومتشان خاتمه یافت. این خاندان حدود ۸۰ سال حکومت کرد و با ظهور صفویه در ایران و بابویه در کابل این سلسله به هزارهجات رانده شدند.([۵])
در سال ۹۵۱ هجری محمدخان شیبانی از شاهان قدرتمند ماوراءالنهر بعد از تسخیر قسمتهای شمال افغانستان و فتح هرات و مشهد به هزارهجات حمله نمود اما هزارهها مقاومت کردند و محمدخان بدون هیچگونه دست آورد و پیروزی به سوی هرات بازگشت و بقول خواندمیر: از یورش هزارهها با دلی صدپاره بازگشت. در زمانی که قسمتهای غربی افغانستان و به تبع آن قسمتهای از هزارهجات به تصرف صفویه در آمد و برخلاف انتظار هزارهها با آنان رابطه نیک نداشتند.
بنابراین اگر عدهای ادعا دارند که هزارهها در زمان صفویه مذهب تشیع را پذیرفتهاند، هیچ گونه سند تاریخی ندارد بلکه هزارهها خیلی قبلتر از صفویه شیعه بودند که در این باره قبلاً اشاره شد.
در سال ۹۱۶ که شاه اسماعیل صفوی بنیانگذار صفویه به شهر هرات لشکر کشید و این شهر را فتح کرد. ([۶])
تهاجم انگلیسیها و مقاومت شیعیان
در جنگهای ضد انگلیسی و حماسههای بزرگ ملی مردم افغانستان هزاره مثل سایر هموطنان خود در تمام آن حماسهها شرکت فعال داشتهاند و همیشه در کنار برادران خود از تمامیت ارضی و استقلال سرزمین افغانستان دفاع کردند. اما چرا نامی از رشادت و شجاعت شیعیان به میان نیامدهاست؟ شاید دو عامل باعث شده باشد که به طور مستقل نام از حماسههای شیعیان ذکر نشده باشد.
۱- از آنجایی که شیعیان از خود، مورخ و واقعه نگار نداشتهاند و مورخان دیگر از روی غرض و حسادت از حضور و نقش آنان ذکری به میان نیاورده است.([۷])
۲- شاید علت دیگر این باشد که مدافعان هزاره (شیعه) همیشه تحت فرمان مردان بزرگ افغانستان انجام وظیفه مینمودهاند به این جهت کمتر از دفاع هزارهها یادآوری شده است.
در مجموع هزارهها در جنگ انگلیسیها نقش فعال داشتهاند. در سال ۱۳۵۸ و ۱۳۵۹ در جنگ هزاره علیه رژیم مارکسیستی کابل و نیروهای اشغالگری روس تفنگهای قدیمی در دست مجاهدین دیده میشد که آن تفنگها را اجدادشان در جنگ افغانستان و انگلیس از سپاه انگلیس به غنیمت گرفته بودند.
شواهد دیگری اینکه در جنگ دوم افغانستان و انگلیس در حماسه بزرگ «میوند» و نبرد قندهار نام کرنیل شیرمحمد خان هزاره میدرخشد.
سردار ایوبخان به سپاه انگلیس که در داخل شهر قندهار محاصره شده بود چهل روز مهلت داد تا نفس تازه کنند. بعد از چند روز هشت هزارنفر از سپاه انگلیس از کابل به قندهار رسیدند، جنگ بسیار شدید و ناگهانی علیه مدافعین آغاز شد و از داخل و خارج شهر آتش گشودند. سرانجام جنگ به نفع انگلیسیها تمام شد. پس از شهادت افراد فراوان و تحمل تلفات سنگین سردار ایوبخان و سایر مجاهدین فرار نمودند.
در این لحظه سخت و دشوار تنها کرنیل شیرمحمدخان هزاره با یکصد نفر از افراد پیاده خویش مردانه مقاومت کردند و در ظرف یک ساعت هشت فوج سپاه انگلیس را به زور بازوی مردانگی از تعقیب مسلمانان و مجاهدین بازداشتند. به این صورت مجاهدین را از ورطۀ هلاکت نجات داد و در عین حال اکثر افراد همراه او به شهادت رسیدند.([۸])
در جنگ استقلال افغانستان در سال ۱۹۱۹ میلادی (۱۲۹۸ شمسی) از نواحی غزنی قهرمانانی به نامهای محمد الله هزاره، عباسخان هزاره، شیراحمدخان نوری، عبداللهخان قباق و ابوالقاسم رسالهدار با افراد تحت فرمان خود داوطلبانه به اردوی اعتمادالسلطنه پیوست و به میدان جهاد علیه انگلیس شتافتند. از طرف مجاهدین هزاره در جبهه قندهار زیر فرمان سیدنورمحمدشاه که از شیعیان قندهار بود انجام وظیفه میکردند.
بنابراین گرچه نام بسیاری از مجاهدین هزاره (شیعه) که در جنگ استقلال افغانستان فداکاری نمودهاند، در تاریخ ثبت نشده است اما به پاس فداکاری و قهرمانی آنان نام تعدادی از قهرمانان هزاره در سنگ نوشته مناره استقلال افغانستان در دهمزنگ کابل وجود دارد. این مناره به فرمان امان اللهخان تهیه شد و اسامی غازیان نمونه در آن سنگ حک شده است. اسامی عدهای از قهرمانان هزاره نیز وجود دارد.
۱- خانعلی خان فرزند حاجی محمدخان قوم هزاره
۲- عبدالواحد فرزند نصرالله خان قوم هزاره تولی مشر
۳- غلام شاه فرزند محمدافضل قوم هزاره
۴- شاه پسندخان فرزند بختیار کجاب
۵- رجب علی فرزند جمعه خان از غزنی
۶- عبدالطاهر فرزند حاجی از بورجگی
۷- فدامحمد فرزند تاج محمد سرباز قومی
۸- محمودخان فرزند افغانی از جغتو
۹- ظفرخان فرزند محمد حسن خان قوم هزاره
۱۰- علی احمد فرزند محمدحسین از مالستان
۱۱- داراب فرزند غلام حسین علو دالی
۱۲- قربان علی فرزند محمدهاشم.([۹])
احمدشاه درانی و شیعیان
سال ۱۷۴۷ م در تاریخ سیاسی جهان مقارن با موجودیت سیاسی افغانستان و یا حکومتی کاملاً مستقل است این جهش تاریخی توسط احمدشاه در این سالهای ۱۷۴۷-۷۷۲ م پایهگذاری شد البته قبل از آن نیز در سال ۱۷۰۹ م توسط میرویس خان غلجائی لشکرکشی انجام گرفت که سراسر افغانستان جنوبی را فرا گرفت و بعد حتی در سال ۱۷۲۲ م به اصفهان حمله و آن را تصرف نمود، امّا به دست نادرشاه افشار سرکوب شد ولی پس از مرگ او بار دیگر افغانستان دچار کشمکشهای درونی شد که نتیجهاش ظهور چندین سلسله محلی گشت سرانجام در ۹ ژوئن ۱۷۴۷ م احمدشاه ابدالی با تأیید لوی جرگه([۱۰]) به صفت اولین پادشاه افغانستان در قندهار بر تخت نشست او پس از دریافت لقب «در دران» سلسله خود را از ابدالی به درانی تغییر داد.
قلمروی حکومت وی از بلخ و بدخشان تا دریای عمان و از سمنان تا کنارههای رود گنگ در هند گسترده بود. امپراطوری درانی تا چندین دهه قدرت غالب منطقه به شمار میآمد.([۱۱])
از آنجایی که معمولاً تشکیل و ایجاد دولت و حکومت، با تغییراتی مثبت در ساختار سیاسی، اجتماعی یک کشور همراه است ولی متأسفانه در خصوص تشکیل حکومت در افغانستان از همان ابتدا معمار آن خشت اول را کج نهاد و بعد هم دیوار تا ثریا رفت کج! احمدشاه درانی بلافاصله بعد از قدرت رسیدن ظلم و اجحاف او بر شیعیان آغاز شد. در غصب و تملک اراضی حاصلخیز و قطع ارتباط آنان با مراکز علمی شیعه نمود، دست یافت البته تملک املاک و اراضی شیعیان در نواحی مختلف کشور از جمله قندهار تاریخ طولانی و غمباری همچون حیات خود تشیع دارد که از قرن هشتم هجری آغاز شد و در دوران حکمرانی هوتکیان با فتوای تکفیری که میرویس هوتکی ازبک از برخی علمای وهابی حجاز برضد شیعیان گرفت شدت بیشتری یافت. احمدشاه نیز بر روند یاد شده افزوده و به آن شکل قانونی داد.([۱۲])
در این مقطع زمانی بار دیگر غیرت مذهبی شیعیان برانگیخته شد ابتدا درویش علیخان هزاره شخصیت اول اقوام هزاره و ایماق غرب کشور اعتراض و خردهگیری از اعمال در آنها را آغاز نمود وی پس از زندانی شدن در زمان تیمورشاه در سال ۱۱۸۵ ق اعدام و به شهادت رسید.
از دیگر قیامهای شیعیان میتوان به قیام تاریخی عنایت الله خان دایکندی (ولایت ارزگان سابق) اشاره کرد وی در سال ۱۱۷۷ ق قیام خود را آغاز نمود و جمع کثیری از مردم دایکندی او را همراهی کردند و به شهادت مورخ درباری احمدشاه «چنان پایداری نمود که گوی تهوّر از رستم ربود» مردانه پیکار نمودند سرانجام عنایت الله خان مفقود الاثر شد و سپاهش شکست خورد.
پس از مرگ احمدشاه پسر ارشد او تیمورشاه قدرت را در سالهای ۱۷۷۲-۱۷۹۳ م به دست گرفت. در یک اقدام کاملاً سیاسی برای جلب نظر اقوام غیر پشتون اقداماتی انجام داد که مهمترین آن انتقال پایتخت از قندهار به کابل در سال ۱۷۷۵ م بود. او با این اقدامات باعث رنجش سران اقوام پشتون گردید که پس از مرگ او در سال ۱۷۹۳ تأثیرات خود را آشکار کرد و باعث نیم قرن، هرج و مرج در کشور شد.
امیردوست محمد و شیعیان
امیردوست محمدخان در سال (۱۳۶۳-۱۸۱۹ م) رسماً لقب امیرالمؤمنین را اختیار نمود. در همان زمان، اولین مداخلات انگلیسیها در افغانستان آغاز شد. آنها توانستند با توطئههای فراوانی در سال ۱۸۳۶ میلادی نوکر حلقه به گوش خود یعنی شاه شجاع را به سلطنت برسانند ولی از آنجایی که مردم افغانستان هیچ گاه از دخالت بیگانگان در امورشان خرسند نبودهاند، تاریخ، اولین جنگ افغان و انگلیس را در ۱۸۴۱ میلادی بر صفحه خود ثبت نمود. در این جنگ لشکر ۱۶۰۰۰ نفری بریتانیا کاملاً نابود شد.
در پنجم آوریل همان سال، شاه شجاع اعدام شد و امیردوست محمدخان دور دوم سلطنت خود را آغاز کرد. او با در پیش گرفتن دیپلماسی جدید کشور را از تجزیه نجات داد و ظرف مدت تقریباً ۱۰ سال به ایجاد مملکتی توفیق یافت که مرزهای آن کما بیش تا مرز امروز باقی مانده است. امیردوست محمدخان در نهم ژوئن ۱۸۶۳ میلادی در گذشت.
امیردوست محمد در ادامه جریان نقشههای انگلیس در افغانستان که ایجاد نفاق مذهبی، قومی و فرهنگی بود، درصدد برآمد تا شیعیان را – که در آن روزگار به آگاهی و تحرک اجتماعی مناسب رسیده بودند – متفرق سازد. از این رو وی شیعیان کابل([۱۳]) که قزلباش نمایندگان آنان بودند با دادن مناصب و وعده وعیدهایی به دولت خود متمایل گرداند و از وجود آنها برای سرکوب کردن شیعیان هزاره سوء استفاده نمود. او نقشههای شوم و خطرناکی بر ضد هزارههای شیعه مذهب به اجرا در میآورد تا جایی که برخی از شیعیان را تحریک کرده تا وی را به عنوان چهرهای غیرمتعصب و طرفدار تشیع تبلیغ کنند و از قزلباشها در سرکوب دیگر اقوام شیعی و خاموش نمودن شمع وجود میریزدان بخش بهسودی (۱۲۰۰-۱۳۴۸ ق) سوء استفاده کرد.
همانگونه که گذشت انگلستان در جنگ اول خود از افغانستان شکست خورد، شیعیان در این شکست نقش بسیار مهمی داشتند ولی امیردوست محمدخان با توجه به اینکه میدانست شیعیان کابل وسیله به قدرت رسیدن او را فراهم نمودهاند، میتوانند وسیله سقوط و سرنگونی او نیز باشند؛ از این رو سیاست براندازی سران روحانی و سرداران ملی شیعه را مد نظر قرار داد.([۱۴])
میریزدان بخش بهسودی یکی از سرداران ملی بود که به تدریج در محدوده بهسود و دایزنگی به شهرت رسیده بود. وی رفع محرومیتهای هزارهها و اتحاد ملی و مشارکت عادلانه سیاسیشان در مورد کشور را در سر میپروراند. وی مردی مذهبی، شجاع، دوراندیش و شایسته احترام بود و درصدد برآمد که با آگاهی دادن به مردم هزاره آنها را متحد سازد تا بتوانند در مقابل افزون خواهیها، ناعدالتیها و حکومت انحصاری آنها بایستند. وی میخواست از طریق احقاق حقوق شیعیان و آزادی مذهبی و فرهنگی آنان و نگرش درست و صحیح به دولت، مانع ظلم مضاعف به شیعیان شود و اصلاحات اجتماعی و طرح نو سیاسی را راه اندازد ولی دوست محمد به او مهلت نداد. با خدعه معاویهگونه یک جلد قرآن کریم مهمور شده را که وثیقهای مهم به شمار میرفت به عنوان اماننامه برای امیرفرستاد ولی بعد با عهدشکنی و شیوهای ناجوانمردانه وی را زندانی و سپس اعدام نمود.
آخرین وصیت میریزدان بخش بهسودی بسیار قابل تأمل است «راه من این است (شهادت) آنان (همراهان) باید راه مرا تعقیب نمایند» ([۱۵])
امیر شیرعلی خان و شیعیان
پس از مرگ دوست محمدخان در ژوئن (۱۸۶۵ م) امیرشیرعلیخان پس از یک دوره نزاع خانوادگی به سلطنت رسید. در زمان پادشاهی وی بود که افغانستان تقریباً اولین بار با سیستم اداری حکومتی و نظم اجتماعی و انتظامی آشنا شد. اولین کابینه به معنای واقعی در دوران سلطنت وی تشکیل شد. او نسبت به اسلافش و حتی بیش از اخلافش از امتیازات و محسّناتی خاص برخوردار بوده است.
از این لحاظ دوران حکومت وی منشأ خدمات اجتماعی، فرهنگی، مهمی به شمار میآید که از جمله میتوان به این موارد اشاره نمود:
۱- ایجاد ارتش منظم:
این ارتش مرکب از شصت هزار سرباز حقوق بگیر دولتی با لباس فرم مخصوص به همراه آموزش ضمن خدمت بود.
۲- تأسیس روزنامه:
انتشار هفتهنامه شمسالنهار در ذی الحجه ۱۲۹۰ ق و تأسیس نشریه کابل از جمله خدماتی است که برای اولین بار در تاریخ افغانستان به چشم میخورد.
۳- تشکیل دولت فراگیر:
امیرشیرعلیخان برای نخستین باردر تاریخ معاصر افغانستان دست به تشکیل دولت فراگیر زد؛ زیرا در آن دولت اقوام گوناگون اعم از پشتونها، هزارهها، تاجیکها حضور داشتند و مرکب از پیروان مذهب تسنن و تشیع بود، و جالب اینکه برای اولین بار وزیر جنگ و وزیر دربار هر دو شیعه بودند.
۴- خدمات ملی:
ایجاد اداره پست و مخابرات، بیمارستان، هتل، راههای مواصلاتی و… از جمله این فعالیتها شمرده میشود.
۵- ترویج زبان پشتو:
وی زبان پشتو را زبان رایج کشور اعلام کرد.
البته ذکر این نکته هم لازم است که در این تصمیمات و خدمات اجتماعی و فرهنگی دیدگاه شیرعلیخان و خورشید شرق سید جمال الدین افغانی را نمیشود نادیده گرفت. زیرا وی یک دوره طولانی مشاور شاه بود. اگرچه در نهایت با بروز اختلاف میان او و شاه مجبور به ترک افغانستان شد.
شیرعلیخان ظاهراً هیچ اقدامی جهت استرداد اراضی و املاک عمومی و خصوصی شیعیان که در دوران گذشته غصب شده بود، انجام نداد.
در سالهای پایانی حکومت وی دو ابرقدرت روس و انگلیس بازی خطرناک دیگری را به راه انداختند. روسها با فرستادن نمایندگان ویژه در سال ۱۸۷۶ میلادی در صدد گرفتن امتیازاتی بودند. لذا انگلیسیها نیز که منافع خود را در خطر دیدند در نوامبر ۱۸۷۸ میلادی، لشکر بیست هزار نفری خود را وارد افغانستان نمودند. امیر از پایتخت گریخت و پسرش محمدیعقوبخان بر تخت نشست و با فشار انگلیسیها پیمان خفتبار «گندمک» را امضا نمود. با این پیمان بسیاری از مناطقی که اکنون در پاکستان قرار دارد به انگلیسیها واگذار شد. در سوم سپتامبر سال بعد (۱۸۷۹ م) نماینده انگلستان (سرلوئی کاوانیا) به دست افغانها کشته شد. پس از آن بار دیگر ژنرال رابرش در دوازده اکتبر (حدوداً چهل روز بعد از آن واقعه) کابل را اشغال نمود، محمدیعقوب را برکنار کرد و در ۲۲ ژوئیه۱۸۸۰میلادی عبدالرحمنخان را بر تخت سلطنت نشاند.
در مجموع دوران حکومت شیرعلیخان آرامش نسبی به هزارهجات حکمفرما گردید. هزارهها (شیعیان) نه تنها با دولت درگیری نداشتند بلکه از حامیان امیرشیر علیخان نیز بودند. اتفاقاً امیر مذکور از شاهان روشن فکر، کمتعصب و رعیتپرور بود.([۱۶])
عبدالرحمن خان و دفاع شیعیان
سختترین دوران تاریخ هزارهها (شیعهها) از زمان عبدالرحمنخان آغاز شد. وی از همان ابتدای به قدرت رسیدنش به سرکوبی هزارهها پرداخت. آلام و مصائبی که در آن زمان بر مردم هزاره وارد شد، اگر به کوه وارد شده بود متلاشی میشد. عبدالرحمن تصمیم داشت که حتی یک نفراز این مردم زحمتکش را در هزارهجات باقی نگذارد. اما خون ناحق پروانه، شمع را امان نداد که شب را سحر کند! و یا به قول شاعر:
چراغی را که ایزد برفروزد هرآن کس پُف کند ریشش بسوزد.
اما خواست خداوند بود که این مردم به انقراض کشیده نشوند.
امیرعبدالرحمن در سال ۱۸۸۰ میلادی برای به دست آوردن قدرت در کابل با حریفان خود درگیر بود. میران (بزرگان) هزاره همنوا و مؤید او بودند. آنان معتقد بودند که روابط امیر جدید به همان شکل و فرم سابق خواهد بود و همان قول و قراری را که با امیر سابق (امیر شیرعلیخان) داشتند در سر میپروراندند، اما حقیقت به شکل دیگری تغییر یافت.
امیرعبدالرحمن از سال ۱۸۸۰ الی ۱۸۹۱ میلادی، به مدت ده سال با لشکرکشیهای پیدرپی به هزارهجات و قتل عام هزارهها جنایاتی را مرتکب شد، که در تاریخ افغانستان و کشورهای منطقه بیسابقه بود.
بعد از تسخیر هزارهجات دست به شکنجههای گوناگون افراد و جمعآوری سلاح، مصادره اموال، تخریب منازل، دست اندازی به زنان شیعه و تقسیم دختران و زنان به افسران و درجهداران عسکری، جمعآوری علما و روحانیون، بزرگان و میران سرانجام هزارهها (شیعهها) مجبور شدند، برای دفاع از جان و مال و حیثیت و شرف خود در برابر دولت قیام نمایند. در سالهای ۱۳۰۷ خصوصاً ۱۳۰۸ هجری آتش جنگ در بیشتر هزارهجات شعلهور گردید و مردم با دست خالی در برابر دولت حماسههای بزرگی آفریدند.
در تمام دوران حکومت ۲۱ ساله عبدالرحمن هیچ روزی نبود که در یک گوشهای از هزاهجات مردم به آتش ظلم او نسوزند و قتل عام نشوند. شدیدترین کشتار مردم هزارهجات بین سالهای ۱۳۰۶ تا ۱۳۱۲ هجری بود. از نظر وی گناهکار و بیگناه مفهوم نداشت فقط هزاره بودن، یعنی شیعه بودن خود جرم بود که باید کشته میشد.([۱۷])
اعلان جهاد علیه هزارهها در سراسر افغانستان
عبدالرحمن به این باور رسید که هرگاه قوایش در هزارهجات با شکست مواجه شود، سایر مناطق نیز دست به قیام علیه بیدادگری حکومت خواهند زد. از این رو به خاطر جلوگیری از قیامهای مناطق دیگر احساسات مذهبی اهل تسنن و جماعت را تحریک نموده آنها را به گرفتن غنایم و اسرای هزاره ترغیب و تشویق نمود و رسماً به تمام مردم افغانستان نابودی کامل هزارهها را پیشنهاد داد.
مرحوم کاتب ذیل شرح حوادث جنگ در جنوب هزارهجات مینویسد:
«… آتش حرب به شدت شعلهور گشته، طناب جنگ دراز گردیده تا که حضرت والا به فتوای علما ملت و فضلای پایه سریر سلطنت اشتهار کفر طوایف مذکوره هزاره را صادر فرمود، از تمام افغانستان و ترکستان لشکر گسیل داشته، از بن برداشتن بنیاد هزاره را همت گماشت.»([۱۸])
وقتی قوای عبدالرحمن در تمامی سنگرها به شکست مواجه شد و زمینگیر شد، اخبار جنگ عبدالرحمن را سراسیمه ساخت. لذا مثل رهبران طالبان سیاست زمین سوخته را به سربازان خود دستور داد. اولین منطقهای که از هزارهجات برای همیشه جدا شد و به سرزمین سوخته تبدیل گشت، منطقه «میرآدینه» بود. زنان و کودکان اسیر و مردان کشته شدند و خانههایشان آتش زده شد. بعد نوبت «زردک» رسید. خبر آتش زدن مناطق به گوش عبدالرحمن رسید. او به جای اینکه سربازان خود را از تخریب اماکن منع کند رسماً دستور این کار را داد.
مرحوم کاتب مینویسد:
«و این محاربات از عریضه مورخه پنج شنبه سلخ ماه محرم افسران مذکور به گوش داد. نیوش حضرت والا رسیده در روز ششم ماه صفر ۱۳۱۰ ایشان را فرمان کرد که آبادانی مردم «میرآدینه» را تمام آتش زده بسوزانند و زراعات ایشان را تمام خوراک دوّاب و مواشی و اسبان نمایند…» ([۱۹])
یکی از علل درج این سند تاریخی، به خاطر این است که این آتش سوزیها و خراب کردنها را عبدالرحمن بعدها به گردن سربازان نادان خود انداخت. و خود را تبرئه کرده، بیخبر قلمداد میکند. متأسفانه برخی از محققان طرفدار او نیز این خرابیها را به عهده افسران و سربازان میاندازند و برای سرپوش گذاشتن روی جنایات وی از دستگیری و محکوم نمودن چند افسر و چند سرباز نام میبرند؛ در حالی که افسران به دلایلی دیگر محکوم شدند تا رسوایی عبدالرحمن برملا نگردد.
این دستور عبدالرحمن به افسران و سربازان در حال جنگ در تاریخ بیسابقه است؛ زیرا هیچ حاکمی به سربازان در حال جنگ دستور عام نمیدهد که مردم کشورش را کاملاً نابود سازند.
بنابراین عبدالرحمن از جنایتکاران قبل و بعد خود وحشیتر و درندهتر بود. اگر کسی او را به عنوان یک جنایتکار جهانی نمیشناسد به خاطر این است که مردم افغانستان عموماً و مردم هزاره (شیعه) خصوصاً زبان و قلم نداشتند تا چهره واقعی او را به مردم کشور و جهان معرفی کنند و تلاشهای مرحوم کاتب در این زمینه نتوانست با انبوه نوشتهجات افراد متعصب به نفع عبدالرحمن مقابله کند.
کوچیهای افغان با علاقه فراوان و انرژی زیاد در مبارزه و به اعتقاد آنها جهاد مقدس اشتراک ورزیدند و به جنگ هزارهها آمدند که یکی از علتهای عمدهای که باعث گردید کوچیهای افغان در این جنگ شرکت کنند همان زمینهای سرسبز و چراگاههای مساعد هزارهجات بود.
اما هدف عبدالرحمن نه تنها غصب و متصاحب زمین و داراییهای مردم بود بلکه در پی محو کامل هویت این مردم برای همیشه از کشور بود. او نمیخواست سند و مدرکی باقی بماند که نشان دهد این سرزمینهای سرسبز و آباد روزی مال مردم هزاره بوده و افغانها به زور تصاحب کردهاند.
ولی مرحوم کاتب با سند و مدرک جنایات عبدالرحمن و افراد نظامی و ملکی او روی کاغذ میآورد و بازماندگان این جلاد تاریخ به این تصور بودند که کاتب آنها را بزرگ میسازد البته تا حدودی این نظر درست هم بود، تعداد زیادی از نویسندگان افغانستان عبدالرحمن را میستایند چون آنها هم محتوای نوشتههای کنایهای مرحوم کاتب را به خوبی درک نکرده و به ظاهر الفاظ که به منظور بعضی از ملاحظات به کار میبرده توجه دارند.
هدف امیر فقط و فقط تصاحب زمینهای هزارهها بود، نه رام کردن خود آنها زیرا قبل از شکست آنها، زمینهای آنها را به دیگران وعده داده بود و از همان آغاز قیام هزارهها در اواخر سال ۱۳۰۹ هجری قمری همزمان با فتوای کفریت هزارهها توزیع زمینهای آنها نیز روی دست گرفته شد نه اینکه بعد از شکست و نابودی هزارهها زمینهای خالی و بدون سکنه را به افغانها داده باشد.
عبدالرحمن برای اینکه هزارهها را بیشتر زجر دهد، به افغانها دستور داد بالای خانهها و زمینهای هزارهها سکونت کنند و خود هزارهها باید این صحنه را با چشم ببینند و بیشتر عذاب بکشند. مرحوم کاتب این صحنه را در کتاب وقایع افغانستان از ص ۲۶۰ و ۲۶۱ به تصویر کشیده است.
لشکری که عبدالرحمن علیه هزارهها تدارک دیده بود، و به هزارهجات اعزام کرد در تاریخ افغانستان و حتی کشورهای منطقه بیسابقه بود؛ زیرا تا کنون لشکرکشی با این تعداد آن هم از سراسر کشور علیه مردم مسلمان و شیعه کشورش صورت نگرفته بود.
امیرعبدالرحمن در کتاب خاطرات خود مینویسد:
«به ژنرال غلام حیدرخان سپهسالار حکم دادم هرقدر لشکر که میتواند جمع نموده از ترکستان حرکت نماید و به این لشکر حکم دادم از طرف شمال و مغرب به هزارهها (شیعهها) حمله نمایند.
لشکر دیگری به فرماندهی سعدالدین خان حاکم هرات از هرات حرکت نمایند و سردار عبداللهخان از قندهار و ژنرال امیرمحمد خان نتابی از کابل یعنی از طرف جنوب و مشرق حمله نمایند به این قسم از هر طرف به قول خودش به یاغیها حمله ببرند و دیگر سرکردههای افاغنه چندین مرتبه استدعا کرده بودند که به مخارج خودشان جمعیتی را از اهالی مملکت فراهم آورده به جنگ هزاره (شیعهها) که آنها را دشمن ولایت و دین خود میدانستند بروند. لکن به آنها اجازه این کار را نداده بودم در این وقت حکم عمومی دادم که هر شخصیتی برود به شورشیان کمک نماید عساکر که حاضر خدمت شده بودند تعدادشان سی هزار الی چهل هزار اشخاص جنگی بودند که از اطراف به سرکردگی خوانین و رؤسای خود عازم ولایت هزاره شدند.»([۲۰])
به آتش کشیدن هزاره جات
وقتی نیروهای امیرعبدالرحمن با توپهای مخرب و تفنگهای آتشین به جان مردم بیگناه هزارهجات افتادند، روستاها را یکی پس از دیگری به آتش کشیده و به ویرانه تبدیل میکردند و اهالی را اعم از زن و مرد قتل عام میکردند، به هیچ کسی رحم نمیکردند. همه را از دم تیغ میگذراندند و اموالشان را به تاراج میبردند و برای آنها فرق نداشت کی قیام کرده است و کی قیام نکرده است. بدین ترتیب دهها هزار نفر قتل عام شدند که اکثرشان زن و کودک و افراد از کار افتاده بودند.
اسرای هزاره در بازارهای افغانستان
جنگ عبدالرحمن با مردم هزاره در ماه ربیع الاول ۱۳۱۰ هـ . ق (مصادف با اواخر تابستان ۱۲۷۱ ش/ ۱۸۹۲ م) به پایان رسید و طبق دستور عبدالرحمن سربازان و افسران او در سراسر هزارهجات شروع به اسیرگیری نمودند. کسانی که مقاومت میکردند کشته میشدند جنگهای پراکنده تا زمستان ۱۲۷۱ ش ادامه یافت. ولی تعیین کننده نبود با توجه به اینکه اسیرگیری یکی از اقدامات اصلی قوای دولتیاش محسوب میشد ولی اولین گروه رسمی اسرا بعد از اشغال مجدد ارزگان به بیرون از هزارهجات فرستاده شد. مرحوم کاتب در این باره مینویسد:
«مقارن این حال (ماه ربیع الاول ۱۳۱۰) اسرای هزاره که به دست مردم سپاه افتاده و هر یک اسیر خود را از غلام و کنیز به خانه خود فرستاده و سیصد و شش نفر که خمس همه اسرا بود و حصه سرکار والا بود. از ارزگان در علاقهترین فرستادند که از آنجا به امر حضرت والا در کابل روانه سازند و تا این وقت اسلحه مردم هزاره و اسلحه دولتی که به تاراج متصرف شده بودند همه را جمع کرده کاردی را برای ذبح گوسفند در نزد ایشان نگذاشتند.» ([۲۱])
بنا بر حسابی که سربازان عبدالرحمن دادهاند که بدون شک حساب درست نداده زیرا حق حاکم کابل را کم حساب کردهاند تا، تابستان سال ۱۲۷۱ ش، اسرای رسمی و ثبت شده هزاره ۱۵۳۰ نفر زن و مرد و پیر و دختر بوده که فقط اسرای ارزگان را شامل میشود. بعدها اسرای دیگری اضافه شدند که هر سربازی که به خانه خود برمیگشت چند تن اسیر را با خود سوغات میبرد. غلام حیدرخان پس از اشغال ارزگان راهی ترکستان شد و در برگشت، تعدادی اسیر با خود انتقال داد؛ مرحوم کاتب تعداد مظلومان دربند را ۱۱۰۰ نفر مرد و زن ذکر نموده مینویسد:
«و هم در این وقت (ربیع الثانی ۱۳۱۰) سپه سالار غلام حیدرخان هزاره و یکصد نفر مرد و زن و پیر و دختر را که از طایفه هزاره سلطان احمد و غیره بودند… از ارزگان روی بازگشت به سوی ترکستان نهاد….»
بنابراین تعداد سربازان امیر عبدالرحمن برای سرکوبی هزارهها، طبق نقل از تیمور خان، بین ۵۰ تا یکصد هزار نفر ذکر کردهاند. اگر هرکدام به طور متوسط دو نفر اسیر گرفته باشند حدود دو صد هزار نفر کنیز و غلام از مردم هزاره به دست سربازان طرفدار حکومت کابل در جریان جنگ افتاد. بعد از جنگ این تعداد به مراتب بیشتر شد که در جایش ذکر خواهد شد.
تنها از یک دفتر برده فروشی در ارزگان، عایدات دولت به ۷۰ هزار روپیه رسید زیرا یک دهم قیمت بردهها به عنوان مالیات به دولت داده میشد. قیمت اسرای شیعه از یک روپیه تا یکصدو بیست روپیه (افغانی) بود. سربازان خونخوار عبدالرحمن به قصد به اسارت گرفتن زنان و کودکان به هر دری جستجو میکردند و دختران زیادی برای اینکه دامنشان آلوده نگردد، دست به خودکشی میزدند.
از باب نمونه در یک روستای ارزگان خاص، طی یک دفاع خونین وقتی مردان آن روستا به شهادت رسیدند زنان و دختران – که جمعاً ۴۷ نفر بودند – بر اثر تعقیب مأمورین پا به فرار گذاشتند؛ به کوهی رسیدندکه دیگر راه فرار نداشتند؛ از ترس اینکه سپاه عبدالرحمن دامنشان را آلوده نکنند، همه آن ۴۷ زن و دختر «حسین» گویان خود را از بالای کوه به پایین انداختند و اعضای بدنشان مانند قطعات بلور تکه و پاره گردید.
ریاضی هروی در این مورد شعری سروده است:
به قصد غزالان نیکو سیر | چو گرگان شدند از قضا حملهور | |
همه تیغ بر کف تفنگی به دوش | تعاقب کنان جمله اندر خروش | |
غزالان بر آن کوه بالا بلند | به لاخی سر راه شان گشت بند | |
نه دست ستیز و نه پای گریز | سراسر به احوال خود اشک ریز | |
ز نامحرمان هر یکی در حجاب | به مو سایه افکنده بر آفتاب | |
یکی گشت پنهان پی لاخ سنگ | یکی بود با طالع خود به جنگ | |
ز زلف پریشان به صورت نقاب | چو ابر سیاه بر رخ ماهتاب | |
ز بیمی که برطرف دامان شان | مبادا رسد دست نامحرمان | |
کشیدند افغان به صد شورشین | بگفتند: فریاد رس یا حسین | |
همه مضطرب حال و گریان شدند | سراسیمه از بیم افغان شدند | |
به چشم پر از اشک و چشمان تر | وداعی نمودند با یکدگر | |
ز غیرت از آن کوه گردن سریر | فکندند خود را یکایک به زیر | |
به هر سنگ یک قطعهای چون بلور | جدا شد از اعضای آن خیل حور | |
بدادند جان و ندادند دست | که ناید به ناموس آنها شکست | |
بلی رسم غیرت همین است و بس | نه زن عشوهگر باشد و بولهوس | |
بباید پی حفظ ناموس و دین | چو آن ماهرویان به عزم متین | |
بجایی گرش عرصه گردید و تنگ | ز غیرت زند شیشه تن به سنگ | |
خوشا حال مردی که ناموس او | ندارد به مرد دیگر گفت و گو | |
ریاضی به تاریخ گوهر نشان | چنین زد رقم حال آن مهوشان | |
و لیکن شنیدم که جمعی دگر | ز زنهای آن مردم نامور | |
چو شیرین معروف با تیغ تیز | بکشتند خود را از این ننگ نیز | |
تأسف به خیل قشون ماند و بس | طمع مینباید به ناموس کس([۲۲])
|
پس از آنکه شیعههای مظلوم اجرستان، چوره، دایه، پولاد، کمسان خاص ارزگان و… نابود شدند، دولت وقت زمینهایشان را به افغانها اعطا کرد. آنان که: در سرحد میان هندو و افغانستان سکونت داشتند و به تحریک دولت انگلیس سرزمین خود را ترک کرده به افغانستان آمدند. به دستورعبدالرحمن در مناطق حاصلخیز هزارهجات اسکان داده میشدند. به این ترتیب سرزمین ارزگان، اجرستان و… از دست هزاره رفت.
کشتوکشتار مایه تفریح سپاهیان عبدالرحمن بود. کودکان را بر سر نیزه بلند کرده به زمین میزدند و گاهی طفل را در هوا پرتاب نموده با شمشیر به دو نیم میکردند. کینهتوزی و بیرحمی آنان به حدی بود که چشم و گوش اسیران را میبریدند. آهن داغ و روغن جوشان به یقهشان میریختند و فتوای تکفیر هزارهها (شیعهها) که توسط مولویهای درباری صادر شده بود، در مساجدی پیدرپی اعلام میشد.
تمام دارایی مردم از میان رفت. هرچه بزرگ قوم بود از قبیل سید، کربلایی و ملا دستگیر و در کابل اعدام گردید.
روزی که عبدالرحمن چشم از جهان پوشید ۱۲ هزار زندانی هزاره در زندانهای او که هشت هزار نفر آن زن بودند؛ به سر میبردند.
جنگ علیه هزارهها در سراسر هزارهجات ادامه داشت اما در سالهای ۱۳۰۹- تا سال ۱۳۱۱ هجری سراسر هزارهجات در آتش سوخت.([۲۳])
از باب نمونه در دره کاش قول (نزدیک گیزاب از توابع ولایت دایکندی) جنگ شدید آغاز شد و به شکست هزارهها منجر گردید. در این جنگ بیست هزار نفر از عساکر دولتی به فرماندهی عبدالقدوسخان حضور داشت. افراد دستگیر شده و کشتهها را سر بریده و تمام سرهایشان را به قندهار بردند و بعد از چندی، از آن سرها مناره ساختند.([۲۴])
از جمله در بامیان نیز از سرها کله مناره ساختند. عملیات اعدام دسته جمعی شورشیان و امیران آغاز شد که چندین هفته به طول انجامید و هر روز صد نفر را به دار میآویختند.([۲۵])
قسمت عمده توقیف شدهگان ذکور هزارهها را در کابل تیرباران کردند و بقیه یا در حبس بودند یا به اطراف کابل، جلال آباد و بگرام تبعید شدند. در حدود هشت هزار زن و دختر هزاره (شیعه) در کارخانههای شهر کابل به کار وا داشته شدند.([۲۶])
در جریان مصادره اموال هزارهها توسط عبدالرحمن و عمالش، در تاریخ ۲۹ محرم ۱۳۱۱ هفتصد و هفت رأس گوسفند مردم هزاره را جنرال میرعطاخان مصادره کرد. در همان زمان جنرال میرمحمدخان ۴۲۰ میل تفنگ، ۱۵ قبضه شمشیر، ۱۰۰ رأس اسب، ۳ رأس قاطر و چهار رأس کره اسب از مردم دایکندی سکنه دره خودی، کورگه، نیلی، سنگیموم و چهاراسبان به دست آورد. در ماه صفر ۱۳۱۱ غلام حیدرخان در دو نوبت جمعاً ۱۵۸۰ رأس اسب از مردم هزاره به کابل فرستاد و ۱۰۵ نفر بزرگ و کوچک از خانواده میربچه پنجاب و تگاب برگ و غرغری را امیر محمد خان با ۱۰۰۶ میل تفنگ، ۵ قبضه سیلاوه، ۳ میل تفنگچه، ۶ قبضه کریح… و ۲۸ رأس اسب توسط محمد اسلم نام به کابل فرستاد.
در همین تاریخ ۱۱۵ نفر سید، زوار و کربلایی از پنجاب و بهسود توسط نوروز علی به کابل فرستاده شد و به دنبالش، کهندلخان اطفال و عیال آنها را نیز به کابل فرستاد. وقتی این افراد به کابل فرستاده شدند اشتهای آدمکشی عبدالرحمن تیزتر گردید، لذا دستور قتلعام صادر نمود که همه سیدان و زوار و کربلاییان را برای کشتن بفرستند.([۲۷])
در یک جمع بندی باید گفت عصر امیر عبدالرحمن دوران بسیار سخت و ناگوار در تاریخ شیعیان افغانستان است. اقدامات او فهرستوار به نقل از کتاب هزارهها در جریان تاریخ ذکر میشود:
۱- از بین رفتن صلابت، قوت، قدرت شیعهها.
۲- خرابی قلعهها و منازل مسکونی.
۳- از بین رفتن مال و اموال، باغ و بستان، زراعت و کشاورزی
۴- اسارت و بندگی زنان، دختران و پسران هزاره و نابودی کامل بزرگان هزاره اعم از ملاها (علما) و سادات کرام، زوار و کربلاییها
۵- معامله زمینهای شیعه به افغانها
۶- مالیات کمرشکن از مردم هزاره به جرم قیام علیه دولت وقت
۷- مهاجرتهای دسته جمعی در خارج و داخل
مسئله مهاجرت:
مهاجرت اعم از این که عامل سیاسی یا اقتصادی یا اجتماعی داشته باشد به عنوان یک مسئله اجتماعی شیعیان افغانستان از دو جهت حائز اهمیت خواهد بود:
۱- مهاجرت هزارهها (شیعهها) به سوی کشورهای خارج
۲- مهاجرت تدریجی یا دفعی آنان به سوی شهرها
مهاجرت شیعیان به خارج:
مهاجرت و آوارگی با تمامی خسارات و مشکلات خود که مردم را در طول تاریخ افغانستان گرفتار ساخت، و از نگاهی ضربات روحی جبران ناپذیری را بر همگان تحمیل کرد. ولی این نتیجه را نیز در پی آورد که واقعیتهای کتمان شده تاریخی را برملا سازد. ولی افسوس!! آوارگی هزارهها پس از قتل عام و بردگی، در منطقه و جهان با سکوت مواجه گردید. حکومتهای وقت همسایه و جامعه جهانی با این سکوت خود مهر تأیید بر جنایت حکام کابل زدند. دلایل زیادی در اینباره وجود داشت ولی عمدهترین دلیل سکوت در برابر فاجعه بزرگ بشری توسط عبدالرحمن، عدم دسترسی هزارهها به قلم و دیگر امکانات تبلیغی بود. آنان توانایی بازگویی واقعه را در خود نمیدیدند و اگر هم چند نفر معدود دست به کار شده و در این زمینه تلاش کردند، متأسفانه حرفشان به گوش کسی نرسید تا به آن پاسخ مثبت دهند. از این رو، اکثر اسناد و مدارک قتل عام شیعیان در افغانستان در قلبها بایگانی شد و یا در قفسه کتابخانهها زندانی گردید.
روی این اصل درد و رنج آوارگی هزارهها تنها به خود این قوم فشار آورد و به دیگران سرایت نکرد تا از آن قصهها بسازید. وگرنه باید سالها قبل از امروز مردم جهان به فجایع هزارهجات و مظلومیت آنان آشنا میشدند و از قتل عام و بردگی و آوارگی هزارهها فیلمها ساخته میشد. چرا که محرومیت و مظلومیت شیعهها در افغانستان از محرومیت سیاهان در آفریقای جنوبی و آمریکای لاتین و فلسطینیان کمتر نبود ولی محاصره هزارهجات و بیزبانی هزارهها مانع از آن شد که ظلم و جنایت فاشیستهای افغانستان به گوش جهانیان برسد.
هرچند آوارگی در ذات خود با مشکلات فراوان همراه است و خطرات بیشماری را نصیب آواره میسازد؛ اما به ادعای «پدر تاریخ افغانستان» مرحوم ملافیض محمد کاتب، آوارگی هزارههای افغانستان یکی از پر تلفاتترین آوارگی نسل بشر به حساب میآید. ایشان به این باورند که از ۱۰ نفر هزاره یک نفر بعد از قتل عام و اعلام فرمان بردگی هزارهها از سوی عبدالرحمن راه دیار غربت در پیش گرفتند تا رسیدن به کشورهای همسایه بقیه، در اثر گرسنگی، تشنگی، حیوانات درنده و غیره تلف شدند.
با وجود اینکه آوارگی و مهاجرت در جهان یک امر طبیعی و شناخته شده میباشد و اساساً تمدن بشری زاده مهاجرت و آوارگی به حساب میآید ولی آوارگی شیعیان افغانستان در زمان حکومت عبدالرحمن چیز دیگری است. پرونده آوارگی هزارهها میتوانست جامعه جهانی را تکان دهد و آنها را از قتل عام ۶۲ درصدی این مردم باخبر سازد. اما مدت یک قرن بسته ماند و هیچ کس جرأت نکرد در این زمینه کاری انجام دهد، چون جو به حدی علیه هزارهها (شیعهها) مسموم و آلوده شده بود که به محض نام بردن از این قوم اتهامات نیز نصیب گوینده و نویسنده میگردید. کسانی مانند مرحوم کاتب و مرحوم علامه ارزگانی، تیمورخان، و غیره که چیزهایی گفته و نوشته بودند به گوش کسی خوش نیامد و با سکوت دنبال شد.
روی هم رفته مهاجرت شیعیان، در واقع اخراج شیعیان، غصب املاک از سوی حکومت و واگذاری آن به کوچیها و عشایر که عمدتاً پاکستانی هستند، در سالهای ۱۹۰۰ میلادی و دهه قبل از آن صورت گرفته است. کسانی که مهاجرت کردهاند و یا رانده شدهاند چه عوارض اجتماعی از خود به جای گذاشتند؟ به کجا رفتند؟ در مورد سؤال دوم علامه افضل ارزگانی مینویسد:
«در سنه ۱۳۱۵ هـ . ق (۱۸۹۶ م) حکم شد که ملک ارزگان، چوره، کمسون شوی و اجرستان را افغانیها (پشتونهای کوچی) بگیرند؛ تمام آن مخلوق را که در بین ملکها بود اخراج کرده در ایران، توران (کشورهای آسیای میانه)، عربستان (عراق و سوریه) و بلوچستان منقرض شدند؛ اکثرشان در راه از بی آبی تلف شدند. مصیبت دیگر این بود که حکم کردهاند که از قلمرو افغانستان خارج نشوند! بیچارهها خودشان را در کوهها و بیابانها میانداختند، صد خانوارشان که فرار میکردند، سی خانوارشان جان سالم به در نمیبردند.»([۲۸])
پس معلوم شد که آنها در تمام کشورهای شمالی، غربی و جنوبی افغانستان و همچنین کشورهای عربی پراکنده شدند ولی به طور عمده در خراسان ایران و بلوچستان و به ویژه شهر کویته ساکن شدند. تمام خانوارهایی که به خراسان رسیده بودند به قول علامه افضل ۱۰۴ هزار خانوار بودند اما شمارخانوارهایی که در همان سالها در کویته، باره چنار، کراچی، راولپندی و حیدرآباد ساکن شدند ۱۰۳ هزار خانوار به حساب آمده است. ۵۸ هزار خانوار در کویته و ۴۳ هزار خانوار در بقیه پاکستان امروز؛ در حالی که عدهای زیادی آنان قبلاً به هندوستان امروزی رد شده بودند.([۲۹])
وقتی مهاجران هزاره به خراسان وارد شدند به قول علامه افضل، اول از حکومت قاجار انتظار داشتند که آنان را در ردیف نظامیان قرار بدهند ولی بیخبر از اینکه قاجار به نظامی کار ندارد. این مهاجران ابتدا در هفت روستا ساکن شدند و بعداً در اطراف روستا به زراعت و کشاورزی میپرداختند.([۳۰])
این عده بعداً به حکم دولت وقت به نام خاوری مشهور شدند و در خراسان تابعیت ایران اختیار کردند.
مهاجرت تدریجی شیعیان به شهرها
عدهای از هزارههای ضعیف که توانایی مهاجرت به مناطق دور دست را نداشتند، از هزارهجات به سوی شهرهای بزرگ مهاجرت کردند؛ مثلاً شهرکابل – که روزگاری مرکز قزلباشان شیعه به حساب میآمد – در سال ۱۸۲۰ میلادی که مهدی فرخ سفیرمختار ایران در کابل جنگ قزلباشان شیعه و تاجیکهای سنی را نقل میکند، نشان میدهد که گویا شیعیان شهر کابل از سنیها بیشتر بودهاند که برای سنیها از اطراف دوردست قوای کمکی میآمده و در اثر شدت جنگ روزی چهار هزار نفر کشته میشدند.([۳۱]) اما بعدها با مهاجرت سنیها و به خصوص تاجیکها در آن شهر تناسب شیعه و سنی به هم خورده و سنیها بیشتر شدند.
قبل از عبدالرحمن خان شهر کابل ۱۸ هزار نفر جمعیت داشت که چهار هزار نفر آن شیعه بودهاند و علاوه بر این هزارهها در اطراف شهر کابل نیز متوطن بودند.([۳۲])
بنابراین تمام شیعیان اعم از هزارهها و قزلباش به همین تناسب بودهاند یعنی حدود ۲۲ در صد جمعیت آن شهر بود اما در زمان عبدالرحمن (۱۸۷۹-۱۹۰۱ م) که عداوت او با هزارهها بود، قزلباشان مقیم شهر کابل آن قدر تحت فشار نبودند.
بعد از جریان جنگ عبدالرحمن خان با هزارهها که در نتیجه آن مردم هزاره سرکوب، قتل عام، غارت و اخراج شدهاند درباره مقصد مهاجرت مردم هزاره علامه افضل ارزگانی چنین نقل میکند:
«بعد از اینکه عبدالرحمن خان، زوارها، سادات و کربلاییها و علماء را جمع کرد و به طرف کابل برد، در تمام دهات، عالم و پیش نماز از اهل تسنن گماشت که به طریقه ابوحنیفه تعلیم میداد؛ لیکن این کار به سرنرسید، عدهای کثیری فرار کردند و عدهای دیگری در کابل رفته همه تلف شدند.»([۳۳])
بنابراین یکی از علل مهاجرت کردن هزارهها به سوی شهر کابل این بود که سنی نشوند که عدهای در راه کابل تلف شدند.
آنچه گفته شد گوشهای از جنایات امیرعبدالرحمن با شیعیان افغانستان بود که اگر همه وقایع به طور مفصل بیان شود دهها کتاب میشود.
حبیب الله خان و شیعیان
پس از مرگ عبدالرحمن در سال ۱۹۰۱ پسرش حبیباللهخان جانشین وی گردید. او از امرای متجدد و روشنفکر (غربی) افغانستان به شمار میرود. در دوران حکومت او اختلافاتی بین افغانستان و انگلستان بر سر اجرای موارد معاهده گندمک بروز کرد. استدلال انگلیسیها این بود که در عرف شرق و نیز در میان حکومتهای پادشاهی، معاهدات همان طور که با شاهان و امرا بسته میشود با مرگشان نیز به اتمام میرسد. از آنجایی که معاهده گندمک در سال ۱۸۷۹ بسته شده است بعد از این از اعتبار کافی برخوردا نیست و باید معاهده جدیدی امضا گردد. مقصود انگلستان این بود که با توجه به شرایط جدید در قرن بیستم عهد نامهای امضا شود که با مصالح و سیاستهای روز (انگلیس) هماهنگی بیشتری داشته باشد.
از مهمترین حوادث دوران حبیب الله خان، بروز سومین جنگ انگلستان و افغانستان است که از سال ۱۹۱۸ شورش و درگیری سراسر افغانستان را فرا گرفت و بین اقوام و نیروهای محلی و نیروهای انگلیسی زد و خورد صورت گرفت. بعضی معتقدند این شورش متأثر از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ روسیه نیز بود. اگرچه انقلاب اکتبر روسیه در حوادث افغانستان بیتأثیر نبود ولی قبلاً هم دو جنگ دیگر بین انگلستان و افغانستان اتفاق افتاده بود.
حبیب الله خان تا سال ۱۹۱۹ میلادی به مدت ۱۸سال حکومت کرد و سرانجام به اشاره شاه زمان خان به دست شجاع الدوله گشت.
در دوران ۱۸ ساله حکومت امیر حبیب الله خان فشارهای سیاسی و نظامی بر شیعیان تا حدودی کاهش یافت ولی محدودیتهای سیاسی و اقتصادی همچنان وجود داشت. حبیب الله خان تکیه خانههای شیعیان در کابل را تبدیل به محراب و مسجد کرد و برای هر مسجد مؤذن و امام جماعت سنی تعیین کرد.([۳۴])
مردم مجبور بودند به امام جماعت سنی مذهب اقتدا کنند، و بعداً که به خانهها برمیگشتند، نمازشان را اعاده میکردند. تمام مراسمهای مذهبی طبق مذهب اهل تسنن انجام میشد. روحانیون اهل تسنن سالها زحمت کشیدند اما یک نفر هزاره (شیعه) مذهب خود را ترک نکرد.
در مجموع با روی کار آمدن حبیب الله خان، وضع هزاره بسیار بهتر شد. ولی مهاجرتها کم و بیش ادامه داشت. حبیب الله برای مهاجران هزاره عفو عمومی اعلام کرد و با پخش اعلامیه، وعده داد که زمینهای غصب شده مردم را نیز به آنان باز میگرداند و یا به جای زمینهای غصب شده آنان، زمین دیگری به ایشان واگذار میکند. در عصر حبیبالله شیعیان در قدرت سهم نداشتند و از نظر سیاسی در انزوای کامل به سر میبردند. گرچه قتل و زندان، فروش برای غلامی و کنیزی نبود اما ضرب و شتم، توهین و تحقیر خفت و خواری شیعیان ادامه داشت که فرصت برای بررسی دقیق نیست.([۳۵])
امان الله خان و شیعیان
بعد از اینکه حبیب الله خان در ۲۰ فوریه ۱۹۱۹ کشته شد؛ یک هفته بعد امان الله خان که فرزند سوم حبیب الله خان بود به امارت رسید.
در دوران امان الله خان نیز درگیریها ادامه یافت تا اینکه انگلیس با استفاده از تسلیحات پیشرفته تا حدی موفق به سرکوب شورش شد. انگلیس پذیرفت که به افغانستان استقلال بدهد و قوای خود را از آن سرزمین خارج سازد. به این صورت استقلال افغانستان در ۱۹۱۹ تصویب شد و آرامش نسبی در افغانستان برقرار گردید.
امان الله خان در سال ۱۹۲۳ لقب خود را از امیر به پادشاه تغییر داد وی از امرایی بود که میخواست کشورش را مدرن بسازد و برای مدرنیزه شدن گمان میکرد باید همانند غرب و فرهنگ غرب زندگی کند. او بیشتر از رضاشاه در ایران و کمال آتاتُرک در ترکیه تقلید میکرد. در سال ۱۹۲۴ به غرب سفر کرد. پس از بازگشت برنامه اصلاحی خود را ارائه داد؛ یکی از موارد این برنامه اصلاحی در جهت زنان بود که بر اساس آن سلطه مطلق مرد بر زن از بین رفت و بین زن و مرد برابری ایجاد شد.
در سال ۱۹۲۷ بار دیگر به اروپا رفت و از لندن، رم، آنکارا و مسکو دیدن کرد و با یک اتومبیل اولزرویس به کشورش برگشت و اشتیاق زیادی برای اصلاحات از خود نشان داد و برنامههای بیشتری را اعلام نمود که از آن جمله رفع حجاب از زنان، و تأسیس مدارس مشترک پسر و دختر و پوشیدن اجباری لباسهای غربی از کفش تا کلاه و تأکید بر جدایی دین از سیاست بود. تک همسری را تبلیغ میکرد و داشتن بیش از یک همسر را تحریم نمود. روز تعطیل را از جمعه به یکشنبه تغییر داد و….
این اقدامات امان الله خان با مخالفت عامه مردم به خصوص روحانیون ذی نفوذ روبرو شد. او عدهی زیادی از روحانیونی که گفته بودند «وقتی اینها بیایند اسلام میرود» دستگیر کرد. اما سودی نبخشید؛ مردم در کنار روحانیون دست به شورش زدند و حکومت امان الله در وضعیت سختی قرار گرفت نهایتاً در سال ۱۹۳۹ سقوط کرد.
امان الله خان به رغم فعالیتهایش برای ایجاد تغییر و تحول به سبک غرب توفیق نیافت و اوضاع سیاسی، اقتصادی، اجتماعی افغانستان تغییر نکرد. روی همین جهت است که برخی از تحلیلگران وی را پادشاهی سوسیالیست خواندهاند. این تعبیر چندان درست نیست به علت اینکه جنگهای انگلیس و افغانستان در سالهای ۱۹۱۸ و ۱۹۱۹ در او یک روحیه ضد انگلیسی ایجاد کرده بود. آنچه امان الله خان را متمایل به شوروی کرد افکار سوسیالیستی یا اشتیاق او به شوروی نبود بلکه دو علت وی را متمایل به شوروی کرد: یکی فشارهای انگلیس و دیگری عدم کمکها و حمایتهای این کشور (انگلیس) به افغانستان.
افغانستان نخستین کشوری بود که دولت سوسیالیستی شوروی را به رسمیت شناخت و با آن روابط دوستانه برقرار کرد. وی در اوایل سلطنت خود چند نامه به لنین نوشت و طی آن اظهار داشت مایل به برقراری روابط خوب و دوستانه با شوروی است. از وی خواست که به این درخواست جواب مثبت بدهد. اما لنین در جواب نوشت بهترین ضمانت برای برقراری روابط خوب و دوستانه این است که افغانستان شوروی را الگو قراردهد و برای سوسیالیستی نمودن کشورش تلاش نماید.
به عقیده برخی از تحلیلگران هدف امان الله خان از این اقدام رهایی از سلطه و نفوذ انگلستان بود. اما لنین سنگ بزرگتری پیش پای او گذاشت که پذیرش آن برای دولت افغانستان غیرممکن بود. البته جواب لنین برای برقراری روابط دوستانه مثبت بود فقط شرایطش سنگین بود. با این حال شوروی در ارسال اسلحه به افغانستان و پرداخت سوبسیدهایی جهت مقابله با محدودیتهای کمکهای انگلیس اقداماتی انجام داد. توسعه روابط افغانستان و شوروی از همین زمان آغاز شد و با گذشت زمان توسعه یافت.([۳۶])
شیعیان در دوران حکومت امان الله از آزادیهای مذهبی بیشتری برخوردار بودند. مراسم مذهبی و حسینیههای پیروان مذهب امامیه عملاً آزاد شد.([۳۷]) و در این مرحله بود که خود شاه خواهان به رسمیت شناخته شدن مذهب جعفری در قانون اساسی شد ولی ملاهای حنفی به شدت به آن مخالفت کردند.
اماناللهخان در سال ۱۳۰۱ لویه جرگهای را تشکیل داد تا نخستین قانون اساسی افغانستان را به تصویب برساند. چند سال بعد لویه جرگه دیگری برای اصلاحاتی در قانون اساسی برگزار شد. در این مجلس، شیعیان خواهان آمدن نام مذهب جعفری در قانون اساسی بودند و امان الله هم حمایت کرد.
فیض محمد کاتب، نویسنده «سراجالتواریخ» در سخنانی خواستار رسمی شدن مذهب جعفری شد عدهای به او حمله کردند و با ضرب و شتم او را از مجلس بیرون کردند. سرانجام نام مذهب جعفری به منزله مذهب رسمی در قانون اساسی نیامد.
در یک جمعبندی میتوان گفت: شیعیان در دوران امان الله، نفس راحتی کشیدند ولی باز هم نتوانستند فعالیتی در عرصه سیاست و قدرت داشته باشند.([۳۸])
حکومت بچه سقا و شیعیان
در سال ۱۹۲۹ بر اثر فشار عمومی، امان الله کنارهگیری کرد و به هند گریخت. از آنجا به ایتالیا رفت و در سال ۱۹۶۰ در زوریخ در گذشت. پس از اماناللهخان برادرش عنایتاللهخان به سلطنت رسید و توانست سه روز حکومت کند. در این زمان یک نفر تاجیک بنام حبیب الله معروف به «بچه سقا» کابل را در اواسط ژانویه ۱۹۲۹ تسخیر کرد و به حکومت عنایتاللهخان خاتمه داد. سپس خود را حبیب الله دوم نامید. دولت روس نسبت به بچه سقا بی تفاوتی نشان داد. ولی بعضی از کمونیستها درصدد دفاع از حکومت وی بودند.
وی قریب به ۹ ماه حکومت کرد و در اکتبر ۱۹۲۹ پس از حمله محمدنادرخان به اتفاق ۱۷ تن از همدستانش به دار آویخته شد. حبیب الله دوم «بچه سقا» که متوجه موقعیت اسلامی جامعه افغانی بود، برای تثبیت موقعیت و حکومت خود خواهان تشکیل دولتی براساس شریعت اسلامی گردید تا حمایت توده مردم و روحانیون را جلب نماید.([۳۹])
وقتی امان الله خان به قدرت رسید بردگی را لغو کرد. مردم از آزادی مذهبی بیشتری برخوردار بودند. به گفته آقای یزدانی: «امان الله نسبت به شیعیان خوب بود. شیعیان در برابر بچه سقا قیام کردند و از امان الله خان دفاع کردند. منطقه کوتل اونی را معسکر ساخته به حالت دفاع قرار گرفتند. بر اثر این اقدام، بچه سقا موفق به تسخیر هزارهجات نگردید.
محمد نادرشاه و شیعیان
بعد از روی کار آمدن محمد نادرشاه روسها از موقعیتی که برای اماناللهخان پیش آمده بود، بهرهبرداری کرد؛ به بهانه حمایت از اماناللهخان ارتشی به قدرت ۸۰۰ یا ۱۰۰۰ سرباز در اختیار غلام نبی سفیر افغانستان در مسکو قرار داد تا امان اللهخان را به سلطنت بازگرداند. اما در این هنگام محمد نادرخان، سفیر پیشین افغانستان در پاریس از اروپا حرکت کرد. ابتدا وارد هند گردید از آنجا با حمایت حکومت انگلیسی هند وارد افغانستان شد. در اکتبر ۱۹۲۹ کابل را تصرف نمود و در ۱۶ همان ماه تاجگذاری کرد. در ضمن تصرف کابل و تحت کنترل در آوردن سایر مناطق غلام نبی توسط ارتش محمدنادرخان دستگیر و در سال ۱۹۳۲ اعدام گردید.
محمدنادرخان برای آرام کردن بحران عمومی اصلاحات غربی امان الله را متوقف کرد و برای تثبیت امنیت و آرامش، پای بند به شریعت اسلامی گردید. وی سعی میکرد اصلاحات امان الله خان را با احتیاط و تدریجی انجام دهد. چون او دارای شخصیت و نفوذ کافی بود، موفق به متحد ساختن اقوام گردید و خود را به عنوان یک شخصیت محافظهکار معرفی نمود.
در زمان حکومت محمدنادرشاه نفوذ انگلیس در افغانستان افزایش و از نفوذ شوروی که در زمان اماناللهخان افزایش یافته بود رو به کاهش نهاد. سیاست نادرشاه بر این بود که از نظر سیاست خارجی بین انگلستان و روسیه موازنه را مراعات نماید. هر امتیازی را که به انگلیس میداد، مشابه آن را به روسیه نیز میداد. متقابلاً شوروی اولین کشوری بود که رژیم محمدنادرشاه را به رسمیت شناخت و با اینکه محمدنادرشاه ۱۰۰۰۰ قبضه اسلحه و ۱۸۰۰۰۰ پوند کمک مالی از انگلیس دریافت کرد و حتی حضور شوروی را در نیروی هوایی افغانستان کاهش داده بود، شوروی رقابت یا خصومت از خود نشان نداد.
در زمان حکومت محمدنادرشاه نفوذ آلمان در افغانستان افزایش یافت. فعالیت کارشناسان آلمانی در این کشور همانند ایران، عراق و سایر ممالک خاورمیانه رو به گسترش نهاد. محمدنادرشاه علاقهمند بود به جای مسکو یا لندن با برلین همکاری بیشتری داشته باشد.([۴۰])
برخورد نادرشاه با شیعیان
نادرخان برخلاف امان الله در ابتدا بزرگان هزاره (شیعه) را بسیار احترام میکرد به نظامیهای هزاره رتبههای بلند عسکری داد ولی آهسته، آرام و در خفا هر کدام را به نحوی از صحنه حذف کرد.
بنابراین اگرچه حکومت نادرخان و بعد از او هزارهها را از رسیدن به پستهای حساس دولتی به خصوص مقامات نظامی محروم ساخت ولی سربازان هزاره در تمامی دورهها قسمت عمده اردوی افغانستان را تشکیل میدادند. در جادهسازی و پروژههای عمرانی از سربازان هزاره، استفاده میشد. ولی حکومتها در برابر این همه خدمات مردم هزاره همیشه بر این مردم ظلم و تعدی میکردند و این مردم را به عنوان شهروندان افغانستان قبول نداشتند.
جمعبندی:
دولتها در هر زمینه قصدشان کم کردن مردم هزاره بود؛ در حقیقت از سربازان هزاره به عنوان اسیران جنگی استفاده میکردند.([۴۱])
نادرخان سران هزاره را به اتهام ارتباط با اماناللهخان به زندان انداخت و از طرفی با یک نقشه بسیار خطرناک کوچیها را تحریک نمود که مزارع مردم هزاره را در مناطق مربوط به هزارهها به بهانههای گوناگون تصاحب نمایند. در حقیقت سفارش پنهانی نادرخان به کوچیها باعث شد که کوچیها مصدر شرارات شوند. از جمله میتوان قتل مظلومانه نجفبیگ شیران که در روستای همجوار اهل تسنّن و در استان دایکندی از مردان بزرگ و هوشمند هزارهها بود، نام برد. او با زن و بچهاش یک جا کشته شد. در مدت چهار سال سلطنت نادرخان بر اساس نقشههای پنهانی وی تمام افراد سرشناس و با نفوذ سرکوب شدند. در این مدت کوتاه، ظلم و ستم فراوان علیه مردم و مخالفان اعمال کرد. چنانچه این نکته در بین مردم شهرت داشت که میگفتند: «نادرخان با خنده و تبسم آدم میکشد». تا اینکه در سال ۱۳۱۲ ش به دست جوانی محصل به نام عبدالخالق، از مردم هزاره در هنگام توزیع جوایز به قتل رسید.
محمدظاهرشاه و شیعیان
وقتی محمدنادرشاه در ۸ نوامبر ۱۹۳۳ توسط فردی که فرزند خوانده غلام نبی بود به قتل رسید.([۴۲]) پس از مرگ نادرشاه یگانه فرزند ۱۹ سالهاش به نام محمدظاهرشاه به سلطنت رسید. در اوایل سلطنت محمدظاهرشاه قدرت واقعی حکومت در اختیار سه عموی بانفوذ وی: محمودخان، ولیخان و هاشمخان بود. هاشمخان نخست وزیر بود. وی در سال ۱۹۴۶ به علت کهولت سن از قدرت کنارهگیری کرد. هرچند که عملاً در امور مداخله میکرد، سپس رقابت شدیدی بین ولیخان و پسرش عبدالولی با ژنرال محمدداودخان در گرفت. ظاهرشاه در سال ۱۹۵۳ با کمک داودخان یک حرکت شبهه کودتا ترتیب داد و در اثر آن دست عموهای خود را از قدرت کوتاه کرد. داودخان که پسرعمو و شوهر خواهر وی بود نخست وزیر گردید.
ظاهرشاه سعی کرد حرکتهای اصلاحی اماناللهخان و محمدنادرشاه را تدریجاً ادامه دهد. ابتدا برای جلب قلوب و افکار عمومی، پایبندی خود به اسلام و پیروی از شریعت اسلامی را اظهار کرد. لیکن بعدها روشهای خود را عوض کرد، تغییراتی در سیستم دولت انجام داد که از جمله آن تغییرات رفع حجاب بود.
ظاهرشاه پس از برکناری داودخان در سال ۱۹۶۳، سعی کرد اصلاحاتی انجام دهد، ابتدا قانون اساسی جدید را در اول اکتبر ۱۹۶۴ امضا کرد. سپس کوشید تا افغانستان را از حالت دیکتاتوری بیرون آورد؛ تبدیل به یک نظام جدیدتر یعنی مشروطه سلطنتی نمود، برای رسیدن به این مقصود تعداد اعضای خانواده سلطنتی را در سیاست و حکومت محدود کرد. مجلسی تشکیل داد که تعدادی از اعضای آن انتصابی و بعضی انتخابی بودند اما اصلاحات ظاهرشاه قادر نبود جامعه ناموزون افغانی را متأثر سازد، به علاوه مشکلات متعددی وجود داشت: از جمله تغییرات در نخست وزیران، پس از برکناری داودخان که از سال ۱۹۵۳ تا ۱۹۶۳ فقط یک نخست وزیر یعنی داودخان به اداره امور پرداخت ولی از سال ۱۹۶۳ تا ۱۹۷۳ پنج نخست وزیر عوض شدند که عبارتند از: دکتر یوسف، منیوندال، اعتمادی، ظاهر و موسی شفیق. کابینههای این عده همگی با شکست مواجه گردیدند. اگر در سال ۱۹۷۳ داودخان موفق به انجام کودتا علیه ظاهرشاه گردید، یکی به این دلیل بود که اوضاع ناآرام و به هم ریخته بود و کابینهها عموماً شکست خورده و به نتیجه نرسیده بود.([۴۳])
حکومت چهل ساله محمدظاهرشاه فراز و نشیبهای فراوانی داشت؛ در برخی از دورهها اختناق و استبداد بر فضای سیاسی و فکری کشور حاکم بود. از جمله هاشم خان عموی محمد ظاهرشاه برای تضعیف هزارهها مالیات حیوانات (روغن مواشی) را علیه هزارهها وضع نمود. در حالی که بقیه اقوام از این مالیات معاف بودند. هدف اصلی از وضع این مالیات سنگین این بود که شیعهها به مرور زمان دچار فقر اقتصادی شده، مجبور شوند زمینهای خود را به افغانهای کوچی به رهن بگذارند و همین ظلم و بیعدالتی باعث شد که مردم شجاع و قهرمان شهرستان به رهبری ابراهیم بیک بچه گاو سوار در زمستان ۱۳۲۴ ش قیام کرده و مأمورین دولت ظاهرشاه را اعدام انقلابی کردند و پنج سال بعد از قیام مردم شهرستان روحانی بزرگ علامه سیداسماعیل بلخی در صدد قیام مسلحانه برآمد. اما با نفوذ یک نفر خائن در جمع علامه بلخی و همرزمانش دولت از نقشه آنها آگاه شد سرانجام در سفر نوروز ۱۳۲۹ شهید بلخی و همرزمانش دستگیر و زندانی شدند.
بلخی که آغازگر قیام مسلحانه علیه حکومت فاسد ظاهرشاه بود، با ۱۴ نفر از یاران خود به مدت ۱۵ سال در محبس (زندان) دهمزنگ کابل به سر بردند. بلخی در زندان کابل ادبیات انقلاب اسلامی افغانستان را پیریزی نمود و گویندهترین اشعار را سرود به قسمی که از اغلب اشعار او بوی خون و انقلاب به مشام میرسد. وی دارای ابتکار و خلاقیت بود. او در اشعار خود پیروزی ملتهای دربند را در خون میداند آنجا که میفرماید:
جوانان در قلم رمز شفا نیست | دوای درد استبداد خون است | |
ز خون بنویس بر دیوار ظالم | که آخر سیل این بنیاد خون است | |
تا خون نریخت قومی هرگز نگشت آزاد | ماراست نیز سهمی زین افتخار داریم | |
بلخی ز زندان هر نقش همت میکند | هان! ای جوانان همتی، این است پیغام جوانان |
رژیم ظاهرشاهی برای از بین بردن شخصیتهای مهم و با کفایت شیعه روش خاصی داشت؛ آنان این گونه افراد را بدون سروصدا از بین میبردند. از باب نمونه غلام نبی بیگ چپه شاخ از شخصیتهای معروف هزاره را بعد از ۱۸ سال زندان توسط نائب الحکومه وقت مسموم کرد.
دکتر براتعلیتاج دانشمند بزرگ هزاره و متخصص در رشته اقتصاد و خطیب توانا، سیدعلی اصغر شعاع و آخوند میرزاحسن از درهصوف، یکی پس از دیگری توسط دولت شاه به شهادت رسیدند.
جمعبندی:
شیعیان در دوره محمد ظاهرشاه، بیشتر رعیت شناخته میشدند تا شهروند به عبارت دیگر آنان از کمترین حقوق شهروندی برخوردار بودند در حالی که بیشترین تکلیف را بر دوش میکشیدند. شیعیان مالیاتهای سنگین میپرداختند، به خدمت سربازی میرفتند و از همه قوانین و ضوابط دولت پیروی میکردند ولی از حقوق و مزایای تابعیت و شهروندی به طور رسمی و غیررسمی محروم بودند. برای مثال شیعیان بر اساس قانون اساسی کشور حق نداشتند، مقام نخست دولتی یعنی سلطنت را در دست بگیرند. زیرا در قانون اساسی با صراحت آمده بود که پادشاه باید سنی حنفی باشد.(پادشاه افغانستان باید تبعۀ افغانستان و پیرو مذهب حنفی باشد) تنها در دورههای پایانی حکومت محمدظاهرشاه بود که یکی دو تن از شیعیان به پست وزارت راه یافتند؛ آن هم به عنوان وزیران مجری نه وزیران مبتکر و خلاق، هیچ والی، قاضی و فرماندار شیعهای وجود نداشت و یا شمار آنان بسیار اندک بود.
وی زبان پشتو را در نهادهای آموزشی و ادارات جایگزین زبان فارسی کرد. و برای دستیابی به این هدف کرسیهای چندین ساله برگزار کرد. اما نتیجه مطلوبی به دست نیاورد. یک دوره سه ساله برای یادگیری زبان پشتو در نظر گرفت تا همه کارمندان دولتی در کرسیهایی که از سوی دولت تشکیل شده بود شرکت کنند.([۴۴])
از طرفی سلطنت محمد ظاهرشاه با چند جریان انقلابی در جهان و منطقه همزمان بود این جریانهای انقلابی زمینه و بستر مساعدی برای رشد و نمو جریانهای سیاسی در افغانستان بود؛ نظام کمونیستی اتحاد جماهیر شوروی در شمال کشور، حرکت انقلابی مردم ایران به رهبری امام خمینی& در غرب و جنبش اسلامی اخوان المسلمین در مصر به طور مستقیم بر جریانهای سیاسی افغانستان تأثیر گذاشتند. جریان یاد شده بیش از همه به وسیله دانشجویان و محصلان وارد افغانستان شدند. طلاب شیعه مذهب در نجف، قم و مشهد و دانشجویان سنی مذهب از مصر و دانشگاه الازهر از سوی دیگر در این دوره در افغانستان فضای بازی به وجود آمده بود که اندیشههای سیاسی تا حدی میتوانست در آن رشد و نمو کند و به همین دلیل در این دوره گروهها و تشکیلات سیاسی گوناگون میان علماء و دانشمندان شیعه و سنی به وجود آمد.
علماء و روشنفکران شیعی در سیاست دو روش را در پیش گرفتند که هر دوی آنها یک هدف واحد را دنبال میکردند.
عدهای رویکردی محافظهکارانه و عدهای رویکردی انقلابی و اعتراضآمیز در پیش گرفته بودند. دسته اول اغلب از سوی علماء بزرگ دینی رهبری میشدند که در رأس آنان میتوان از مرحوم سیدعلی احمد حجت نام برد، که با استفاده از شیوههای مسالمتآمیز، در محل سکونت شیعیان حسینیه بسازد و مراسم مذهبی شیعه مانند: اذان، نماز و مراسمهای دیگر را از حالت تقیه بیرون آورده، آزادانه برگزار کند.([۴۵])
از مهمترین علمای دوره مرحوم حجت میتوان از آیت الله سید سرور واعظ بهسودی، آیتالله محمدامین افشار، شیخ عزیزالله، آیتالله محققکابلی، آیتالله تقدسی، سیدعلی احمد عالم و سید عبدالحمیدناصر اشارهکرد. آنان در مجالس و محافل به ارشاد و هدایت مردم میپرداختند و در مقابل حکومت روش محافظهکارانه داشتند. حتی عدهای از آنان در منبر شخص محمدظاهرشاه را دعا میکردند و عدهای از روشنفکران شیعه آنان را ارتجاعی و درباری میخواندند. در حالی که آنان میخواستند با این روش به بهبود اوضاع شیعیان کمک کنند. بیشتر این علماء از خطبای ماهر و زبردستی بودند که در مناسبتهای دینی و مذهبی به خصوص در دهه محرم، کابینه دولت و حتی شخص شاه را پای منبر میکشاندند. هدف علماء کابل به دست آوردن سهمی در قدرت نبود بلکه میخواستند با برگزاری مراسم مذهبی، معارف شیعه را نشر و گسترش دهند.
دسته دوم شمار اندکی از علماء و دانشجویان جوان بودند که از برجستهترین علمای این دسته میتوان به سید اسماعیل بلخی و شیخ محمد اسماعیل مبلغ اشاره کرد. مرحوم بلخی، بزرگترین مرد انقلابی این دوره در میان شیعی و سنی بود. وی با شعر و سرود انقلابی خود مردم را بیدار و دستگاه حاکم را رسوا میکرد.([۴۶])
داودخان و شیعیان
ژنرال (سردار) محمد داود خان طی دو دوره در افغانستان به قدرت رسید. نوبت اول دوران نخست وزیری وی بود که از سپتامبر ۱۹۵۳ تا مارس ۱۹۶۳ به طول انجامید. او در سال ۱۹۵۳ به جای پسر عمویش شاه محمد نخست وزیر گردید و در سال ۱۹۶۳ جای خود را به دکتر محمد یوسف داد که فردی لیبرال بود و از خانواده سلطنتی هم نبود.
داودخان را فردی توانا و میهن دوست میدانند. او برای اعتلای کشورش علاقهمندی زیادی نشان میداد. یکی از بنیانگذاران جنبش عدم تعهد هم بود ولی او یک پشتون متعصب بود و از پشتو نیز دفاع میکرد، در طی دوران زمامداری خود تدریجاً مناصب را در اختیار پشتونها قرار داد. اصلاحات داودخان با افکار متعصبانه قومی پشتون آمیخته بود و توسعه کشورش را در قالب برتری پشتونها دنبال میکرد. او معتقد بود هسته اصلی ملت افغانستان قوم پشتون است و نسبت به آن حساسیت زیادی داشت.
توجه داودخان به پشتو نه تنها در داخل بلکه در پاکستان هم عکس العملهای زیادی را به دنبال آورد و رابطه افغانستان و پاکستان را تیره ساخت.
ظاهرشاه در ۲۵ ژوئن ۱۹۷۳ به منظور استراحت و مداوای چشمش کشور را به قصد ایتالیا ترک کرد و ژنرال عبدالولی را نایب السلطنه خود نمود. در این هنگام داودخان از موقعیت استفاده کرد و با کمک افسران چپ نیروی هوایی افغانستان، مقدمات کودتا را فراهم نمود. در ۱۷ جولای ۱۹۷۳ تعدادی از افسران ارتش که چندصد سرباز را راهنمایی میکردند، فرودگاه و مناطق حساس و کلیدی کابل را تصرف نمودند. عبدالولی اندکی مقاومت کرد ولی به هیچ نتیجهای نرسید. کودتای نظامی بدون خونریزی به نتیجه رسید و تنها چهار پلیس کشته شدند. در ساعت ۷:۲۰ دقیقه صبح رادیو کابل اعلام کرد حکومت افغانستان به نظام جمهوری تبدیل گردیده است بعد از چند دقیقه داودخان به زبان پشتو آغاز سخن کرد.
کودتا در ظرف ۲۴ ساعت به پیروزی رسید. روز بعد اعلام شد داودخان رئیس جمهور و نخست وزیر افغانستان است و پستهای وزارت دفاع و وزارت امور خارجه را نیز خود او کنترل مینماید. ظاهرشاه که دوران استراحت خود را در ایتالیا میگذراند در همان جا به حالت تبعید باقی ماند و بعد از چندی سایر اعضای خانوادهاش هم به او پیوستند.
کودتای داودخان گرچه بدون خونریزی انجام گرفت ولی دروازهای خونین را به روی آینده افغانستان گشود. داودخان پیروزی خود را نتیجه همکاری افسرانی میدانست که روابط نزدیکی با شوروی داشتند.
بحث در مورد کودتا از چندی پیش مطرح شده بود، کسانی که با داودخان طرف مذاکره قرار میگرفتند، افسران چپ طرفداران احزاب کمونیستی خلق و پرچم بودند و عمده افسرانی که در کودتا شرکت داشتند از همین عده بودند.
بعد از پیروزی هم این نظامیان در دستگاههای مختلف دولت داودخان نفوذ داشتند که عدهای از آنها در شوروی آموزش دیده بودند. تصور داودخان این بودند که تدریجاً میتواند بر این نظامیان فائق گردد و یا با آنها کنار بیاید و سیاست و مشی خود را بر آنان تحمیل نماید.
بعداز کودتا، شوروی نخستین کشوری بود که دولت داودخان را به رسمیت شناخت. همان طور که در مورد رژیمهای امان الله خان، محمدنادرشاه و نورمحمد ترکی پیشگام بود.
شوروی رضایت خود را نشان داد ولی ایالات متحده آمریکا جانب احتیاط را رعایت میکرد.
در مورد علل پیروزی کودتای داودخان عوامل زیادی دخالت داشتند از جمله:
۱- داودخان در سرویسهای نظامی حکومت ظاهرشاه ذی نفوذ بود و این نفوذ زمینه هر اقدامی را فراهم میکرد.
۲- قبل از کودتا، حکومت ظاهرشاه بیثبات شده بود.
۳- ظاهرشاه در اداره امور توجه کافی نمیکرد. اگرچه همه چیز در اختیار شاه بود ولی عملاً از آن به نحو مقتضی استفاده نمیکرد.
۴- داودخان از یک سو، یک شاهزاده پشتون بود و از سوی دیگر یک ژنرال سیاسی نظامی فعال بود.
۵- از سال ۱۹۶۳ تا ۱۹۷۳ داودخان به دنبال بررسی مشکلات و نارساییها میپرداخت؛ وی میخواست محبوبیت و اعتبار فراهم کند.
۶- شوروی نیز استدال میکرد: چون کودتای داودخان به همکاری افسران چپ پیروز گردیده، برای شوروی یک موفقیت است و یک گام دیگر برای نزدیکی بیشتر افغانستان به شوروی میباشد، از این جهت بود که طرفداران خود را در افغانستان تشویق به حمایت از کودتای داودخان نمود.
کودتای داودخان را نمیتوان به مداخله و اقدام شوروی در افغانستان نسبت داد. بلکه ناشی از رقابتهای خانوادگی داودخان و رژیم سلطنتی بود. منتهی روسها از این اختلافات و مشاجرات خانوادگی رژیم سلطنتی سوء استفاده میکردند. اگر بعد از کودتا نفوذ کافی در دولت و اداره افغانستان کسب نکردند، به این دلیل بود که تحولات سیاسی افغانستان، نتیجه برنامهریزیهای شوروی نبود. داودخان هم پس از کودتا سیاست غیرمتعهد و بیطرفانهای در پیش گرفت.
روی هم رفته روابط افغانستان و شوروی پس از کودتای ۱۹۷۳ افزایش بیشتری یافت و دو کشور به یکدیگر نزدیکتر گردیدند. شاید علل نزدیکی این بود که داودخان اهداف اصلاحگرانهای داشت و درصدد بود کشورش را حتیالمقدور توسعه دهد تا بتواند آن را از حالت قومی و فئودالیه خارج سازد. برای رسیدن به این هدف به کمکهای مالی و فنی و صنعتی خارجیها نیاز داشت. چون کمکهای لازم در اختیارش قرار نمیگرفت به ناچار دست به سوی شوروی دراز کرد. قصد داودخان سوسیالیستی نمودن افغانستان نبود؛ هدف او بهرهبرداری از کمکهای شوروی بود. او خیال میکرد میتواند شوروی را فریب دهد.
داودخان تا حدی به سمت غرب گرایش داشت و مقصودش از کمکهایی که از شوروی دریافت میکرد، پرکردن جای خالی غرب در سیستم سیاسی، اقتصادی افغانستان بود. در این زمان یک کمپانی فرانسوی اجازه اکتشاف نفت در بیست هزار کیلومتر از صفحات جنوبی افغانستان را به خود اختصاص داد، که قبل از این هنگام چنین امتیازاتی فقط به شوروی واگذار میشد.
از سال ۱۹۷۵ به بعد داودخان درصدد کاهش نفوذ و حضور شوروی در افغانستان بود. او افسران ارتش خود را جهت آموزش و تربیت به مصر، هند و ایالات متحده اعزام کرد. در سال ۱۹۷۸ از کشورهای یوگسلاوی، هند، مصر، ترکیه و لیبی دیدار کرد و در ماه مارس ۱۹۷۸ به پاکستان رفت. در ماه آوریل از عربستان و کویت دیدار به عمل آورد. بعد از روی کار آمدن جیمی کارتر در سال ۱۹۷۷ داودخان علاقهمندی خود را برای دیدار از آمریکا ابراز داشت. اما به دلیل مسائل سیاسیاش با شوروی، دیدار از ایالات متحده میسر نشد. تا اینکه در بهار ۱۹۷۸ قرار شد دیدار او از ایالات متحده انجام گیرد ولی کودتای هفت ثور در ۲۷ آوریل ۱۹۷۸ مانع دیدار وی از آمریکا شد.
داودخان سعی میکرد به نفوذ خود در میان ممالک غیر متعهد بیافزاید. از نقش کوبا در این سازمان انتقاد کرد و در خفا سعی میکرد حضور شوروی را تضعیف نماید. روی این مبنا در سال ۷۵-۱۹۷۴ شماری از وزراء از جمله وزیر امور سر حدات، وزیر ارتباطات، وزیر آموزش و وزیر کشاورزی – که همگی چپی یا از نزدیکان مسکو به حساب میآمدند- را برکنار کرد و در سپتامبر ۱۹۷۵ چهل افسر آموزش دیده در شوروی را برکنار نمود و از سال ۱۹۷۵ به بعد تدریجاً اعضای حزب خلق و پرچم از حکومت تصفیه نمود و بسیاری از آنها به بهانه مأموریت به استانها و شهرها فرستادند و یا به عنوان سفیر افغانستان تبعید کردند. اما بخاطر کمکهای شوروی و نفوذ زیاد ناشی از این کمکها، مانع از تصفیه کامل اعضای کمونیست شد. به همین خاطر راهی دیگری انتخاب کرد و آن اینکه برای مبارزه با نفوذ احزاب خلق و پرچم یک «حزب انقلاب ملی» تشکیل داد، تا طرفداران بیشتری جلب کند و یا به طرفداران خود نظم و سازمان بیشتری بدهد. طبیعی است که در چنین شرایطی احزاب خلق و پرچم برای رهایی از شکست خود با یکدیگر متحد میگردند تا بتوانند دشمن مشترک خود (داودخان) را از سر راه بردارند. این اتحاد در سال ۱۹۷۸ تحقق یافت و نزدیکی داودخان به غرب و ایران و قطع روابط با احزاب خلق و پرچم و سایر افراد کمونیستهای متمایل به شوروی، دولت شوروی را خشمگین و نگران ساخت. در ۱۲ تا ۱۵ آوریل ۱۹۷۷ برای دومین بار که داودخان به شوروی مسافرت کرد در طی این دیدار، مذاکرات تند و تلخی بین او و برژنف صورت گرفت. برژنف از ترکیب کابینه داودخان اظهار نارضایتی کرد و با صراحت از وی خواست که روابط سیاسی و اقتصادی خود را با کشورهای غرب قطع کند و از کنار گذاشتن سیاستمداران افغانی طرفدار شوروی خودداری کند و کشورش را از وجود مستشاران غربی پاک کند. ولی داودخان با سردی به او جواب داد: «افغانستان کشوری مستقل است». هر وقت به مستشاران خارجی نیازی نداشته باشد از آنها خواهد خواست کشور را ترک گویند.» این سخن داودخان شامل حال مستشاران روسی هم میشد که باعث خشم بیشتر اتحاد شوروی گردید؛ زیرا با توجه به سرمایهگذاریهایی که کشور شوروی در افغانستان کرده بود، انتظار چنین پاسخهایی را نداشت.([۴۷])
هرچه بود کودتای داودخان به عنوان کودتای سفید – که چندان سفید هم نبود- با طرحی بسیار زیرکانه به پیروزی رسید. اولین بیانیه وی که دست خط آن چاپ شده است با این مطلب از طریق رادیو کابل و بعد جراید کشور پخش شد:
بسم الله الرحمن الرحیم
«خواهران و برادران عزیز، سلام
بنده در طول مدت مسئولیتهای مختلف در خدمت وطنم، همیشه در جستجوی هدفی بودم که برای مردم افغانستان مخصوصاً طبقات محروم و قشر جوان مملکت ما یک محیط مثبت و واقعی نشو و نمای مادی و معنوی میسر گردد و در آن همه افراد وطن ما بدون تبعیض و امتیاز، در راه تعالی و عمران وطن خود سهم گرفته، احساس مسئولیت نمایند. مدتها سپری شد و مساعی زیاد به عمل آمد تا عواملی را که نظر به تجارب به شکلهای مختلف مانع رسیدن به چنین هدفی میشد تدریجاً از بین بردارم و مخصوصاً در مملکت امنیت قابل اعتباری قائم سازیم که تحول مثبت اقتصادی و اجتماعی را به صورت سالم اجازه دهد، به نسل جوان احساس مصونیت بخشد و از نشو و نمای خرافی و ارتجاعی جلوگیری کند.([۴۸])
داودخان پس از کودتا اولین اقدامی که انجام داد اعضای خانواده سلطنتی را با تعدادی از بستگانش با هزینه گزاف نزد ظاهرخان به روم فرستاد. این کارنشان از توافقهایی که هرچند از اول نبود ولی بعد از کودتا به وجود آمد که از بیعتنامه ظاهرخان تا حدودی این مطلب روشن میشود:
بسم الله الرحمن الرحیم
«برادرم جلالت مئاب رئیس جمهور
از موقعی که خبر جریانات اخیر را شنیدم تا این دم، فکرم متوجه وطن من بود و برای آینده آن نگران بودم. مگر حین که دریافتم مردم افغانستان به غرض اداره آینده امور ملی خود از رژیم جمهوریت با اکثریت کامل استقبال نمودهاند به احترام از اداره مردم وطنم خودم را از سلطنت افغانستان مستعفی میشمارم و بدین وسیله از تصمیم خود را به شما ابلاغ میکنم در حالی که آرزوی من سعادت و اعتلای وطن عزیز من است. خود را به حیث یک فرد افغانی، زیر سایه بیرق افغانستان قرار میدهم؛ دعای من این است که خداوند بزرگ و توانا همواره حامی و مددکار وطن و هموطنان من باشد.([۴۹])
پس از استعفای ظاهرخان و بیعت وی با داود خان، آن هم در فاصله کمتر از یک ماه، نشان دهنده توافقات خانوادگی بود.
شیعیان
داودخان در ابتدای ریاست جمهوری دم از اصلاحات اراضی و عدالت اجتماعی و عدم تبعیض نژادی زد اما پس از فاصلهای نه چندان زیاد نتوانست ماهیت تبعیضگرایانه خود را پنهان سازد؛ اولین اقدام تبعیض گرایانه خود را در مورد هزارهها (شیعهها) انجام داد. یکی از نویسندگان در مورد اقدامات وی نوشته است:
«او به مأمورین امر کرد بالای مردم هزاره ظلم کنند، اموالشان را علناً به نام رشوت بگیرند، با خشونت با آنها رفتار کنند؛ به کوچی هدایت میداد تا اموال هزارهها را به زور بگیرند، کشت و زراعتشان را تلف سازند، به شرف و ناموس آنها تعرض کنند. دروازه مکاتب مخصوصاً لیسه عسکری را عملاً بر روی جوانان هزاره (شیعه) مسدود ساخت… زمینهای مردم از دشت ارچی، امام صاحب و بغلان را به زور به قبائل پشتو زبان سپرد».([۵۰])
البته این اقدامات قسمتی در زمان صدارت او انجام گرفت و قسمت عمده در دوران ریاست جمهوری اتفاق افتاد. بیعدالتی از یک طرف و ضعف اقتصادی از سوی دیگر زمینه فرار قشر جوان را به پاکستان و ایران (قبل از انقلاب اسلامی) فراهم کرد که این رفت و آمدها مستقیماً در روحیه جوانان و حتی عامه مردم اثرات منفی گذاشت!
([۱]) یزدانی، دفاع هزارهها از استقلال و تمامیت ارضی افغانستان ص ۶٫
([۲]) افغانستان در شاهنامه نوشته احمد علی کهزاد چاپ کابل ۱۳۵۵٫
([۶]) بعضی تلاش میکنند درگیریهای پادشاهان ایران و خصوصاً شاهان صفوی را با حاکمان محلی بعضی از شهرهای افغانستان امروزی را نوعی، تقابل بین ایران و افغانستان نشان دهند و با بزرگنمایی آن سعی کنند تا به نوعی تقابل شیعه (چون میدانیم که در زمان صفویه شیعه به عنوان مذهب رسمی ایران اعلام شد) با آنان نشان دهند و از طرفی دیگر افرادی مانند سلطان محمود غزنوی را که سنی بسیار متعصبی بود و در زمان او شیعیان بسیاری کشته شدند را به عنوان شاه قدرتمند افغانستان نشان دهند؛ در حالی که او شخصی بوده است از نژاد اوغان یا افغان که مربوط به یک گروه نژادی در افغانستان امروزی میباشد که همان نژاد پشتونها است.(محقق کتاب)
([۷]) این مسئله در مسائل دیگر تاریخی افغانستان نیز به چشم میخورد. (محقق کتاب)
([۸]) یزدانی، دفاع هزارهها از استقلال و تمامیت ارضی افغانستان ص ۱۸٫
([۹]) همان ص ۱۹، این اسامی از سنگ نوشته منار دهمزنگ کابل استخراج شده است.
([۱۰]) شورای بزرگ رؤسای قبایل پشتون و اکنون مجمع عالی و رؤسای اقوام و مذاهب سراسر کشور.
([۱۱]) گروه پژوهشگران افغانستان ترجمه سعید اربابی و دیگران ص ۲۵۲٫
([۱۲]) ناصر داودی، عبدالمجید جنبش اصلاحی افغانستان مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره).
([۱۳]) الحسینی محمد تاریخ احمدشاه ج ۲ ص ۵۳۸٫
([۱۴]) چارلز میسن، میریزدان بخش، ترجمه اکرم گزابی ص ۱۵۳ و ۱۵۴ چاپ پاکستان.
([۱۶]) یزدانی دفاع هزارهها ص ۳۱ و تلخیص از میریزدان بخش کرم گزاری چاپ پاکستان.
([۱۸]) کاتب، ملافیض محمد، وقایع افغانستان به نام بدل سراج التواریخ ج سوم قسمت اول ارگانی نشراتی سید جمال الدین حسینی (حبل الله) چاپ اول ۱۳۷۲ ایران تهران ص ۲۵۱٫
([۲۰]) تاج التواریخ، سوانح عمری، سفرنامه و خاطرات امیرعبدالرحمن ج ۱ ص ۲۹۲-۲۹۳ جاپ کابل.
([۲۱]) ملافیض، محمد کاتب وقایع افغانستان ص ۲۷۲٫
([۲۳]) دفاع هزارهها از استقلال و تمامیت ارضی افغانستان ص ۳۴٫
([۲۷]) ملافیض، محمد کاتب وقایع افغانستان ص ۳۴۵٫
([۲۸]) نائل حسین، سایه روشنهای از وضع جامعه هزاره، قم اسماعیلیان ۱۳۷۲ ش.
([۳۰]) دولت آبادی ۱۳۷۲ ص ۸۱ لعلی ۱۳۷۵ ص ۱۰۵٫
([۳۴]) حسن پولادی، هزارهها، ترجمه علی عالمی کرمانی ص ۳۵۵٫
([۳۵]) محمد عزیز بختیاری، شیعیان افغانستان، قم شیعهشناسی ۱۳۸۵٫
([۳۶]) افغانستان، دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی، تهران وزارت امور خارجه ۱۳۸۶٫
([۳۷]) میرغلام محمد غبار، افغانستان در مسیر تاریخ ج ۲ ص ۱۲۴۸٫
([۳۸]) محمد عزیز بختیاری، شیعیان افغانستان، قم انتشارات شیعهشناسی ۱۳۸۵٫
([۳۹]) افغانستان، دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی، تهران وزارت خارجه ۱۳۸۶٫
([۴۱]) بصیر دولت آبادی هزارهها از قتل عام تا احیای هویت ناشر ابتکار دانش ۱۳۸۵ قم.
([۴۲]) انگیزه قتل تا حدودی جنبه خصومت شخصی هم داشته است.
([۴۳]) افغانستان وزارت امور خارجه ص ۱۶۳٫
([۴۴]) میرمحمد صدیق فرهنگ، افغانستان در پنج قرن اخیر، ج ۲ ص ۶۶۴٫
([۴۵]) جمعی از نویسندگان افغانستان، شورای ائتلاف ص ۱۰۹٫
([۴۶]) محمد عزیز بختیاری، شیعیان افغانستان، قم، انتشارات شیعهشناسی ۱۳۸۵٫
([۴۷]) افغانستان، دفتر مطالعات سیاسی بین المللی، وزارت امور خارجه، تهران ۱۳۸۶٫
([۴۸]) افغانستان سرزمین آریا مؤلف محمد ناصر کمال، متمم، احمد پژمان چاپ پیشاور ۱۳۷۷ ص ۲۵۲٫
([۴۹]) از سقوط سلطنت تا ظهور و اجرائات طالبان، عبدالحمید مبارز طبع دوم ص ۲۰٫
([۵۰]) اسناد تاریخی افغانستان، تنگیال، چاپ پاکستان ص ۵۱٫
منبع: برگرفته از کتاب بررسی ریشه های تاریخی تشیع در افغانستان؛ اختصاصی مجمع جهانی شیعه شناسی