الف) قصهدر قرآن واژگان قصص، حدیث (۱)، نبأ (۲) و مثل (۳) به معنای داستان به کار رفته و جملگی عبارت از بخش هایی از ماجراهای واقعی تاریخ بشریت است که عبرت آموزی و هدایت بخشی در پی داشته باشد. برخلاف داستان، اسطوره در قرآن عبارت از داستانهای خرافی زاییده ی ذهن گذشتگان است.(۴) واژه قصص، از ریشه ( ق ص ص ) مصدر ثلاثی مجرد قص، یقص، قصا و قصصا و اصل معنای آن قطع و بریدن و اتباع است. در قرآن از ریشه ق ص ص سی واژه پدیده آمده است که شش مورد مصدر قصص و بیست مورد مشتقات فعلی و چهار مورد واژه قصاص است که در اصل لغت به معنای اتباع و پیروی قدم به قدم و در قرآن واژه ی قصص به معنای بیان داستان (داستان سرایی ) است. در تراجم پارسی به « برگفتن قصه یا از پی کسی فراشدن » و قصه برداشتن و بر پی رفتن معنا شده است و قصص به این خاطر به داستان گفته می شود که سخنی در پی سخن دیگر می آید و قاص ( داستان سرا ) کسی است که خبری را بعد از خبر دیگر و کلامی را بعد از کلام دیگر بیان می کند.(۵) در اصطلاح قرآنی داستان به مفهوم گسترده ی آن پدیده ای است که اسختار هندسی ویژه ای دارد (۶) و عبارت است از بیان ماجراهای گذشته از حیث عبرت گرفتن و بیان یک واقعیت تاریخی از زوایای گوناگون در بعد هدایتی آن؛ لذا در جهت بیان تمام یک ماجرا نیست؛ بلکه آن بخشهایی از ماجراها را گزین می کند که هدایتگر باشد.قصه گفتن قرآن یعنی پی گرفتن اخبار گذشتگان و این در بیان قرآن کریم نیز تصریح شده است که لَقَدْ کَانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَهٌ لِأُولِی الْأَلْبَابِ مَا کَانَ حَدِیثاً یُفْتَرَى وَ لکِنْ تَصْدِیقَ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ وَ تَفْصِیلَ کُلِّ شَیْءٍ وَ هُدًى وَ رَحْمَهً لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ (۷).نقل داستان در قرآن گوناگون است. گاهی نقل آن از ابتدای داستان است و در حالتی دیگر از انتهای داستان است. این بستگی به موضوعی دارد که قرآن مطرح می سازد و یا دیدگاهی که قرآن روی آن تکیه می کند و برای آن راه حلی می اندیشد. تکرار داستانهای قرآنی در چند سوره نیز بر همین مبناست؛ براساس رابطه ی داستان است با موضوع فکری که سوره دنبال می کند و نیازی که به قسمتهایی از داستان احساس می شود.(۸) یکی از اهداف قرآن کریم این است که مسائل زندگی را به طور سمبلیک در برابر انسان مطرح می سازد تا آشکارا آن مسائل را مجسم کند. نقل داستان از بهترین روشهایی است که به این هدف عینیت می بخشد، زیرا داستان زمینه را برای نمایش فکر آماده می سازد.(۹)قرآن کتاب تاریخ یا داستان نیست؛ ولی در نقل تاریخ یا داستان سودمندترین تاریخ است. می فرماید: نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ هذَا الْقُرْآنَ وَ إِنْ کُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلِینَ (۱۰).داستانهای قرآن، گسترده ترین بخشهای این کتاب آسمانی را تشکیل می دهند. داستانهای قرآن در حقیقت گذشته بشریت اند. بدین جهت با همه ی آنچه در آن بوده، در خود گنجانده است. قصص قرآنی، مرتبط با تطبیق عملی آن بر یک مصداق ویژه یا یک بعد خاص نیست. بهتر است تمامیت قرآن بر این اساس فهمیده نشود که در آن یک بعد زنده و پویا وجود دارد و یک بعد مرده و ایستا(۱۱). داستانهای عصر نزول هم که در قرآن آمده اند، خطوط کلی حضور تاریخی حرکت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در عرصه های مختلف تربیتی، فکری، سیاسی و فرهنگی را تحقق بخشیده اند. هدف از بیان این داستانها، درس آموزی و الگوبرداری از آنها برای حضور در عرصه ی تمدن و حرکت با آن و ساختن توأمان فرد و جامعه با معیارهای قرآنی است.(۱۲) از آنجا که فرایند هدایتی- تبلیغی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گسترده بوده است، باید برای به دست آوردن اصول اساسی این فرایند، نگرش فراگیری به این مجموعه از آیات داشته باشیم تا بدین سان آیات قرآن را از به دور افتادن از متن زندگی مردم و واقعیتهای آن، مصون داشت. موضوعات این دسته از آیات به ویژه در سور مدنی، پیرامون اخلاق، قانون گذاری، معاملات… بوده است.
انواع قصص قرآنیدر قرآن قریب چهل قصه آمده که در نگاهی کلی به چهار دسته منقسم است:الف) قصه هایی که به زندگی پیامبران الاهی و امت های ایشان پرداخته است: بیشترین حجم قصه های قرآن را این قسم از قصه ها تشکیل می دهد. داستان حضرت نوح، ابراهیم، موسی، عیسی(علیه السلام) و … از نمونه های بارز آن است.ب) قصه هایی که برخی از حوادث پند آموز برخی گروه ها را یاد کرده است، به سان داستان اصحاب کهف.ج) قصه هایی که یکی از شخصیت های مثبت یا منفی تاریخ را به تصویر کشیده است: قصه ی بلعم باعورا و لقمان از نمونه های آن است.د)قصه هایی که به حوادث و رویدادهای دوران رسالت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در مکه یا مدینه پرداخته است، همچون داستان جنگ بدر و احد.تمام این قصه ها جزو قصص واقعی تاریخ بشری است. اما برخی از قصص از سوی بعضی مفسران و صاحب نظران قرآن به عنوان قصه های تمثیلی و نمادین معرفی شده که طبق تعریف قصه تمثیلی لازم نیست حوادث و رخدادهای آن در متن واقعاً انجام گرفته باشد یا حتی، طبق ادعای خلف الله، قهرمانان داستان می توانند فرضی باشند. آنچه از قصه ی تمثیلی مورد پذیرش است صدور رخداد یا گفتمان به صورت نمادین است. وجود قصه تمثیلی، که قهرمانان آن نیز غیرواقعی باشند، در قرآن انعکاس نیافته است. احمد خلف الله، از نظریه پردازان معاصر مصر، در رساله دکترای خود، قصه های قرآن را به قصه های تاریخی و قصه های افسانه ای تقسیم کرده است(۱۳). در وجود قسم نخست- یعنی قصه های تاریخی- در قرآن هیچ کس تردیدی ندارد و قصه های تمثیلی همان است که برخی از مفسران و صاحب نظران علوم قرآن بر آن صحه گذاشته اند.(۱۴) اما وجود قصه های اسطوره ای و افسانه ای در قرآن- چنان که برخی گفته اند- قابل پذیرش نیست؛ زیرا با گفتار حق، که در آن هزل و لغو جایی ندارد، ناسازگار است. افزون بر این، چه خلف الله و چه دیگران، نمونه ی قابل قبول و روشنی برای قصه های افسانه ای در قرآن نیاورده اند.(۱۵)
اهداف قرآن از بیان قصهقرآن کریم کتاب تاریخ یا کتاب قصه نیست، کتاب هدایت و تربیت انسان است، اما با این حال، در راستای همین هدف، قصه ها و داستان های برخی از اقوام، امت ها و انسان ها، به ویژه پیامبران پیشین را متعرض شده است.(۱۶) لذا گزینش صحنه های درس آموز تاریخی از اهداف قصه های قرآنی است. در این میان تنها به بیان بخشهایی می پردازد که با هدف هدایتی آن هماهنگ باشد. سپس آن را به عنوان سنّت الاهی ( فلسفه تاریخ )بازگو می کند.(۱۷) قرآن به صرف گزارش داستانها بسنده نکرده است بلکه در کنار آنها از ما خواسته برای همزیستی مسالمت آمیز با دنیای کنونی، جهت درس گرفتن از حالات مردمان پیشین و نگریستن در سلوک، حرکت و تجارت آنان به سیر در زمین بپردازیم. چون از این طریق می توانیم خبرگی و درس میدانی کسب کنیم. قرآن نمی پسندد که انسان مسلمان تنها به تاریخ خاص خود بسنده کند بلکه ناگزیر باید از تاریخ عمومی بشر آگاه شود و آن را به خوبی درک کند چه رسالتش جهانی و فراگیر است.(۱۸) گفتمان قرآنی، گفتمانی جهانی است و رسالتش پایان بخش بقیه رسالتها است. این گفتمان در بستر زمانی، گذشته، حال و آینده و در بستر مکانی تمام جهان را شامل می شود. بنابراین، ناگزیر باید شرایط مخاطب ها و نیز تاریخی را که آینه زندگی شان را شکل می دهد، شناخت. لذا نگاه قرآنی فراگیر و از شمولیت ویژه ی خود به پهنای تاریخ بشریت دارد، تاریخ را می کاود و حال را می خواند. قرآن به طور مبسوط و در مساحتی بزرگ نمونه هایی از تمدنها، تجربه ها، باورها، رفتارهای اخلاقی، ساختارها و سازمانهای سیاسی جوامع پیشین، عوامل شکوفایی و فروپاشی آنها را جهت شکل دهی و نهادینه کردن فرزانگی در مسلمانان ذکر کرده تا مسلمانان از تجارب و اندوخته های دیگران سود ببرند.(۱۹)نقل داستانهای قرآن به این منظور نیست که بخواهد واقعه ای تاریخی را صرفاً به خاطر تاریخ بودنش عرضه کند که متأثر از موقعیت های تاریخی باشد یا از نقل داستان بخواهد تنها صورتی از واقعیت را عرضه کند، بلکه داستانهای قرآن وابسته به خط عظیم فکری قرآن است که آن دعوت مردم به سوی الله و ارشاد به حق و هدایت به خداشناسی و اسلام است؛ نجاتشان از تاریکیهای فساد و اوضاع آشفته به سوی نور درخشانی که در کرانه های پهناور خداوند از قلب رسالت می درخشند. داستانها در قرآن همه با این اهداف آورده شده اند. در هر جا که قرآن تاریخی را عرضه می کند و واقعیتی را به تصویر می کشد براساس همین هدف است. در قرآن سخن از تجربه ی پیامبران و اوضاع و احوال عمومی و خصوصی آنان بسیار است تا پیامبر اسلام و یارانش و پویندگان راهش به صورتی زنده بتوانند بین رسالتهای پیشین و حال جمع بندی کنند به گونه ای که این تجربه ها در حیات اسلامی ما مسلمانان قابل اجرا باشد.(۲۰)
کارآمدی قصص قرآنی در استنباط احکامبحث از استناد به قصص قرآنی مربوط به داستانهای پیامبران و امم پیشین در فقه، به نوعی برگشت به موضوع اعتبار احکام شرایع پیشین دارد. اینک در این بخش نمونه هایی از کارآمدی قصص قرآنی در استنباط احکام را نشان می دهیم.
۱٫ حضور اجتماعی زنانپیرامون حضور زنان در بیرون از خانه و اشتغال آنان به مشاغلی که مستلزم اختلاط آنها با مردان باشد، در میان دانشیان اسلامی اقوال مختلفی وجود دارد که قدر جامع مشترک آنان منع و حداقلْ کراهت آن حتی برای رفتن به مسجد است. اهل سنت به استناد روایت عایشه « لو علم رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) ما احدث النساء بعده لمنعهن من المساجد کما منعت بنواسرائیل نساءها » قول به حرمت حضور زنان در بیرون از خانه را توجیه کرده اند.(۲۱)ولی قرآن در آیه ی فجائته احدهما تمشی علی استحیاء (۲۲) ضمن اشاره به جواز حضور زن در عرصه اجتماع بر الگوسازی از آن در کیفیت رفتار با مردان و گونه ی راه رفتن که نشان حجب درونی و عفت منشی دختر شعیب (علیه السلام)بوده است، بهره جسته و در این عبارت کوتاه به شرط حضور حیامندانه ی زن در اجتماع تأکید نموده است. گویی حیا مرکبی بود که دختر شعیب (علیه السلام) سوار بر آن بود. در شرط بودن حیا بر حضور زن آیات دیگری نیز در قرآن تأکید دارند.(۲۳)برخی از فقیهان نیز به استناد آیه ی إِنِّی وَجَدْتُ امْرَأَهً تَمْلِکُهُمْ وَ أُوتِیَتْ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ وَ لَهَا عَرْشٌ عَظِیمٌ (۲۴) بحث خلافت ( مناصب حکومتی ) زن را مطرح نموده و آن را جایز دانسته اند. ابن عربی در احکام القرآن خود، ضمن طرح ادله ی این نگره، آن را ناصواب دانسته است. دلیل ابن عربی که آن را نصی صریح در عدم جواز خلیفه شدن زن برشمرده، حدیث « لن یفلح قوم ولّوا امرهم امراه » (۲۵) است. در ادامه، او بحث را به مسأله قضاوت زن می کشد و ادله ی قائلان و مخالفان را به تفصیل بیان می کند و نظریه ی موافقان را جز در مسأله دماء و نکاح، آن هم برای تشخیص موضوع، نمی پذیرد. در غیر این دو مورد قضاوت برای زن را با شأنیت فقهی و توانمندیهای او ناسازگار برمی شمرد. توجیه وی چنین است که اگر قاضی، زن جوان باشد، برای وی جایز نیست که در مجالس مردان حاضر و با آنها مراوده ی مردان با مردان نماید و اگر پیر باشد، توانایی حفظ و اداره ی مجلس قضا را نخواهد داشت.(۲۶) البته پیداست که مستند روایی وی چندان معتبر نبوده و برداشتهای قرآنی وی نیز قابل نقد است.
۲٫ مقابله به مثل با دشمنان در جنگ روانیدر پایان سوره ی نوح از آیه قَالَ رَبِّ إِنِّی دَعَوْتُ قَوْمِی لَیْلاً تا قَالَ نُوحٌ رَبِّ لاَ تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکَافِرِینَ دَیَّاراً آیات ۵ تا ۲۸ به چند نکته ی عملی الهام بخش برای نسل حاضر و آینده برمی خوریم. اول آنکه مبلّغ می تواند به عنوان عکس العمل در برابر استهزای خصم، از روشهای استهزا استفاده کند، در جایی که به کار بردن امکانات رسالت در مورد خصم بی فایده است، چرا که سکوت کردن و یا با سخن معقول زمینه ی استهزا را برای خصم فراهم کردن امری غیرعادی است. شایان ذکر است که روشهای استهزائی مخالفان رسالت جزئی از برنامه های جنگ روانی آنهاست که دشمن بدین وسیله روحیه ی مؤمنان را تضعیف می کند و به وضوح این معنا را القا می کند که تفکر رسالت و هوادارانش قابل تمسخر است و باید آن را مورد طنز و استهزا قرار داد تا از بیم دخالت مستقیم مردم مانع از ارتباط آنان با رسالت شود و روحیه ی طرفداران رسالت را تضعیف نماید. از این رو روش استهزاء خصم، خودسرانه نیست بلکه تابع برنامه ای حساب شده است و باید طبق نقشه ی خود دشمن و یا بهتر از آن با او روبه رو شد، به گونه ای که مبلّغان دینی باید همه ی استعداد خود را به عنوان وسیله ای از وسایل دفاع در هنر استهزا و به بازی گرفتن فکر و شخصیت دشمنان دین به کار گیرند تا با همان سلاحی که دشمن به ستیز ما برخاسته است، شخصیت و روحیه شان را نابود کنند.(۲۷)
۳٫ حجیت عرف و حرمت توسل به حِیَلابن عربی از فقهای مالکی یکی از دلیل های صحت عمل به عرف و عادت را آیه وَ شَهِدَ شَاهِدٌ مِنْ أَهْلِهَا إِنْ کَانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ (۲۸)برشمرده است. او داوری براساس پاره شدن پیراهن یوسف(علیه السلام) از ناحیه ی پشت در داستان مذکور و بیان آن در قرآن را، دلیل بر تأیید عمل به عرف گرفته است. شهادت شاهد مذکور در آیه نیز درواقع إخبار و تذکر به همین عادت است که حاضران از آن غافل بودند. او جریان این عرف و عادت در موارد مشابه آن را صحیح دانسته و این نظر را از متفردات آرای علمای مالکیه خوانده است.(۲۹) وی در پاسخ به شبهه ی اختصاص چنین عرف و عادتی به شرایع سابق، چنین می گوید: « مصالح و عادات در تمامی شرایع و در همگی ازمنه یکسان بوده و اگر در موردی عرف و عادتی حادث شود، برای همگان دارای اعتبار است.»(۳۰) نمونه حِیل، جریان قوم یهود در داستان صید ماهی در روز شنبه است که در آیه وَ اسْأَلْهُمْ عَنِ الْقَرْیَهِ الَّتِی کَانَتْ حَاضِرَهَ الْبَحْرِ إِذْ یَعْدُونَ فِی السَّبْتِ إِذْ تَأْتِیهِمْ حِیتَانُهُمْ یَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعاً وَ یَوْمَ لاَ یَسْبِتُونَ لاَ تَأْتِیهِمْ (۳۱) بدان اشاره شده است. وی اقدام یهودیان را نمونه ای از توسل به فعل مباح برای انجام فعل حرام برشمرده و آن را از باب سد ذرایع حرام دانسته است.(۳۲)
ب) مثل و تمثیلزبان عمومی مردمان آغشته به مدلها و نمادهای محسوس، ملموس و متداول است که از طریق آن می توانند پیامی را دریافت دارند یا انقال بدهند. گاهی استفاده از یک تمثیل آن قدر می تواند کارساز باشد که هیچ حقیقتی نمی تواند آن نقش را ایفا کند، زیرا به کارگیری آن از قریحه ی عقلایی سرچشمه می گیرد و شیوه ای است که عقلا ابداع کرده اند و در محاورات عرفی و عقلایی از آن استفاده می کنند، مثل وسیله ای است که برای وصف مراد به کار می رود و مقصود اصلی را با تمثیل و تشبیه به ذهن شنونده تقریب و نزدیک می کند.(۳۳)یکی از روشهای ویژه قرآن استفاده ی گسترده از تمثیل برای تنزّل دادن معارف سنگین و متعالی است.(۳۴) قرآن از مثَل بهره برده است تا برای عده ای راهنما و برای گروهی راهگشا باشد. البته هرگز نباید در محدوده ی مثَل قرآنی متوقف شد، بلکه آن را باید روزنه ای به گستره ی مُمثّل دانست و از آن عبور کرد و در سایه ی اعتصام به مثَل بالا رفت.(۳۵) در روایات اسلامی آمده است که بخش عمده ای از قرآن را امثال آن تشکیل می دهند و در کتب آسمانی پیشین و لسان انبیاء سلف و پیامبر اسلام نیز مثَل وجود دارد.(۳۶) در روایت معروف نبوی نیز آمده است که قرآن بر پنج وجه نازل شده: یک وجه آن امثال است.(۳۷) قریب دویست مثل را می توان در قرآن برشمرد. اگر در قرآن تمثیل وجود دارد به جهت اقتضای حسن کلام است که برای تفهیم بهتر معنی، مثلی در کلام آورده می شود. لذا این شیوه بیانی نوعاً در حوزه معارف و مفاهیم عقلی و عرفانی و اعتقادی یا احیانه در القای بعضی رهنمودهای اخلاقی بدان تمسک شده است.(۳۸) قرآن در عرصه های گوناگون مثل و تمثیل دارد. به مثل در برنمودن راز نهان و متعالی الاهی می گوید:وَ لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلَى(۳۹)،وَ لَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلَى فِی السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ (۴۰) ومَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاهٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ(۴۱).قرآن این روش زبانی خود را که در آن معانی متعالی نازل گردیده و تا سطح الفاظ و دلالتهای زبانی بشر فرود آورده شده و در قالب امثال تعبیر گشته اند، « ضرب الامثال » و « تصریف الامثال » نامیده است، چنان که می فرماید:وَ لَقَدْ صَرَّفْنَا لِلنَّاسِ فِی هذَا الْقُرْآنِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ ( اسراء: ۸۹)وَ تِلْکَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَ مَا یَعْقِلُهَا إِلاَّ الْعَالِمُونَ (عنکبوت: ۴۳)وَ تِلْکَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ( حشر: ۲۱)وَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ ( ابراهیم: ۲۵)آیه ی دوم پس از این آیه آمده است:مَثَلُ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْلِیَاءَ کَمَثَلِ الْعَنْکَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَیْتاً …آیه سوم در ادامه این آیه آمده است:و لَوْ أَنْزَلْنَا هذَا الْقُرْآنَ عَلَى جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خَاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَهِ اللَّهِ.آیه چهارم در بین آیاتی آمده است که در آن کلمه طیب به سان درخت طیب و پاک و کلمه خبیث و ناپاک به سان درخت خبیث و ناپاک معرفی شده است. قرآن به اقتضای این ضرورت، در آیات فراوانی، تمثیل های گوناگون را در خود جای داده است؛ تمثیل هایی که هریک به نوبه خود، بسیار بدیع و تأثیرگذار است و مراد الهی را به بهترین وجه به مخاطب خود منتقل می سازد.به راستی آیا برای تبیین سستی بنیاد یک عقیده مثالی بهتر از خانه ی عنکبوت به نظر می رسد؟ و آیا برای تشویق انفاق از این بیان که مثَل انفاق کننده مثَل دانه ای است که هفتصد دانه ثمره می دهد(۴۲)، دلنشین تر هست؟ و برای نشان دادن پوچی زر و زیور دنیا مثالی رساتر از این یافت می شود که آن را به بوستانی سرسبز تشبیه کنند که ناگهان در اثر سیلی سهم آسا یا صاعقه ای برق آسا درهم می ریزد و به گیاهی زرد و سوخته مبدّل شود؟(۴۳) این که قرآن کریم می گوید: این مثَل ها را برای تذکر مردم یاد کرده ایم، برای تأثیرگذاری شگرف این مثل ها و رساکردن مفاهیم در قالب مثل برای انتقال به مخاطب است. همچنان که در این آیات مشهود است، امثال برای عموم مردم و به جهت رعایت فهم عمومی مردم ( للنّاس ) فرود آمده و هدف اندیشه ورزی و تفکر در آنها است. سخن علامه طباطبایی در این زمینه قابل توجه است. ایشان در این باره می نویسند: « درست است که مثلهای قرآن، عام و برای عموم مردم است، اشراف بر حقیقت معانی و لبّ مقاصد آنها ویژه ی اهل دانش است که حقایق امور را تعقل می کنند و بر قشور و ظواهر آنها منجمد نمی شوند.»(۴۴) همچنین از نظر علامه طباطبایی، کاربرد مثَل در قرآن از این رو است که آسان ترین راه برای تبیین حقایق و دقایق است که عالم و عامی هر دو و هریک در سطح و مرتبه ی خاص خود از آن بهره مند می شوند.(۴۵) به نظر ایشان، زبان تمثیلی معانی ناشناختنی را با آنچه شناختنی و معهود ذهن عموم است، بیان می کند. هدایت دینی اختصاص به طایفه ی خاص و متخصص ندارد و در آن سطح فکری عموم رعایت می شود. فهم همگانی بشر نیز از لایه ی محسوسات مادی و طبیعی فراتر نمی رود. پس برای اینکه معانی غیرمادی تفهیم شود امثال ضرورت می یابد.(۴۶) هدف از تمام مثل هایی که در قرآن و روایات نبوی وارد شده، آگاه ساختن نفوسی است که از درک احوال جهان آخرت بیگانه اند؛ چنان که خداوند فرموده:وَ تِلْکَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَ مَا یَعْقِلُهَا إِلاَّ الْعَالِمُونَ.شاید هدف فلاسفه ای که در کتاب های منطقی و استدلالی خود از تمثیل استفاده کرده اند همین بوده که فهم معانی را برای عقلهای ضعیف، که از درک روح و حقیقت معنا جز در قالبی مادی و مجسّد عاجزند، آسان سازند؛ زیرا هریک از آحاد حقیقی انسان دارای امثال محسوس و منطبق با حقیقت خود اوست، بلکه تمام محسوسات طبیعی و مادی نسبت به انواع عقلی خود مثال ها و شبیه ها به شمار می آیند؛ چنان که دنیا و آنچه در آن است، نسبت به آخرتت و تمام آنچه در آن است مثال و شبیه به حساب می آید. » (۴۷)ملاصدرا در تفسیر آیه ی شریفهإِنَّ اللَّهَ لاَ یَسْتَحْیِی أَنْ یَضْرِبَ مَثَلاً مَا بَعُوضَهً فَمَا فَوْقَهَا (۴۸) ( خدای را از این که به پشه ای یا فراتر از آن مثل زند، شرم نیاید )،در توجیه این که چرا خداوند از تمثیل، آن هم تمثیل به اشیای حقیر، برای بیان حقایق استفاده کرده، چنین آورده است:« هدف اساسی از تمثیل، روشنگری معنای معقول و برطرف ساختن ابهام از چهره آن و ارائه آن معنا به صورت مُشاهَد و محسوس است تا بدین طریق، قوّه ی وهم بی آنکه مایه ی زحمت قوّه عقل گردد به کمک روح و جوهر معنا را دریابد. » (۴۹) امثال قرآن همگی برگرفته از حقایق اند و به بیان استاد مطهری « محال است که انبیا، در منطق نبوت، برای یک حقیقت ( العیاذ بالله ) یک امر واقع نشده و یک دروغ را به صورت تمثّل بیان کنند. »(۵۰)برخی مثل های قرآن را سه دسته دانسته اند:الف) امثال سائره که معمولاً در محاورات و مکاتبات شاهد مثال قرار می گیرد.ب) امثال واضحه که به نحوی از انحا به مثل بودن آنها با ذکر واژه « مثل » یا به کار بردن حرف « ک » و مانند آن تصریح شده است.ج) امثال کامنه [ پنهان ]، که ظاهر عبارت صراحتی بر مثل بودن آنها ندارد، ولی از مفهوم سخن و جان کلام، مثل بودن عبارت معلوم می شود.(۵۱)رژی بلاشر، خاورشناس و قرآن پژوه فرانسوی، امثال قرآن را به چهار نوع تقسیم کرده است:الف) آیاتی که در آنها اشاره به کلمه ی « مثَل » شده؛ مانند مَا ذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهذَا مَثَلاً (۵۲).ب) وقایع تاریخی که در آنها به کلمه « مثل »تصریح نشده؛ مانند أَ فَمَنْ أَسَّسَ بُنْیَانَهُ عَلَى تَقْوَى مِنَ اللَّهِ(۵۳).ج) تمثیلات و تشبیهاتی که در آنها به کلمه « مثَل » تصریح نشده، ولی می توان آنها را حکایات رمزی تعلیمی و حقیقی دانست.د) تمثیلات و تشبیهاتی که در آنها به کلمه ی « مثَل »تصریح شده است؛ مانند أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً (۵۴)(۵۵).در عموم کتاب هایی که از دیرزمان تاکنون درباره ی امثال قرآن نوشته شده، بیشتر به تمثیل به دو معنای « ضرب المثل »و « تمثیل دینی » توجه شده است. گویا آنچه از نظر اینان به عنوان پیش فرض مطرح بوده این است که قرآن کریم به سان بسیاری از متون ادبی، برای تبیین مقاصد خود از جملات تشبیهی کوتاه و پرمغز در قالب «ضرب المثل » بهره جسته یا از زبان انسانها حکایتهای تشبیه آمیز آورده است. از این رو، تمثیل به معنای « تمثیل رمزی » و « تمثیل » که به عنوان زبان نماد شناخته می شود، در این کتابها انعکاس نیافته است. با این حال، باید پذیرفت که بیشترین کاربرد تمثیل در قرآن همان « ضرب المثل » است که در تعابیر قرآن نیز انعکاس یافته است.
پینوشتها:
۱٫واژه حدیث در لغت به معنای از نو ایجاد شدن و چیزهای نو و در قرآن به معنای خبر، کلام، قرآن، عبرت، رؤیا، نوآوری و قصص است، مانند آیات « هَلْ أَتَاکَ حَدِیثُ ضَیْفِ إِبْرَاهِیمَ الْمُکْرَمِینَ إِذْ دَخَلُوا عَلَیْهِ ( ذاریات: ۲۵-۲۴ ) و « هَلْ أَتَاکَ حَدِیثُ مُوسَى إِذْ نَادَاهُ رَبُّهُ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى اذْهَبْ إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى» ( نازعات: ۱۵-۱۷). با توجه به سیاق در این دو مورد کاملاً روشن است که منظور از حدیث در آن دو داستان است. رک: دامغانی، وجوه و نظائر، ص ۱۲۰٫۲٫جمع آن انباء و به معنی خبر و آگاهی است و در قرآن در برخی موارد به معنی داستان و سرگذشت آمده است؛ مانند « وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَاناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِمَا وَ لَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ»(مائده: ۲۷). در تفسیر نسفی در ترجمه آیه آمده است که « و بخوان بر ایشان بی فزون و کاست قصه ی دو پسر آدم را… » رک: نسفی، پیشین، ج۱، ص ۱۶٫۳٫واژه مثل ( جمع: امثال ) به معنی نظیر و شبیه است. برخی این واژه را از زبان سامی گفته اند. در کتب وجوه و نظایر معناهایی مانند عبرت، عذاب، سنن و صفت برای آن ذکر شده است. لذا باید معنای داستان را نیز به آن افزود: مانند « إِنَّ مَثَلَ عِیسَى عِنْدَ اللَّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ » ( آل عمران: ۵۹). مفسر بزرگ شیعی ابوالفتح رازی و نیز نسفی واژه مثل را در اینجا به داستان معنا کرده اند. رک: آرتور جفری، واژه های دخیل در قرآن مجید، ترجمه فریدون بده ای، ص ۲۷۳؛ دامغانی، الوجوه و النظائر، ص ۲۶۴-۲۶۵؛ تفسیر ابوالفتوح رازی، ج۳، ص ۳۶؛ تفسیر نسفی، ج۱، ص ۸۶٫۴٫رک: عباس اشرفی، « معناشناسی داستان و اسطوره در قرآن »، صحیفه مبین، ش۲، ۱۳۷۸ش، ص ۱۱۱-۱۲۳٫۵٫شیخ طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، ج۶، ص ۹۳؛ ازهری، تهذیب اللغه، ج۸، ص ۲۵۶٫۶٫محمود بستانی، پژوهشی در جلوه های هنری داستان های قرآن، اول، بنیاد پژوهشهای آستان قدس رضوی، مشهد، ج۱، ص ۱۳٫۷٫یوسف: ۱۱۱٫ در سرگذشت آنها درس عبرتی برای صاحبان اندیشه بود. اینها داستان دروغین نبود، بلکه هماهنگ است با آنچه پیش روی او از کتب آسمانی پیشین قرار دارد و شرح هر چیزی ( که پایه ی سعادت انسان است ) و هدایت و رحمتی است برای گروهی که ایمان می آورند.۸٫محمدحسین فضل الله، گفت و گو و تفاهم در قرآن کریم، ص ۲۲۹-۲۳۰٫۹٫همان، ص ۲۳۱٫۱۰٫یوسف: ۳٫ ما بهترین سرگذشت ها را از طریق این قرآن- که به تو وحی کردیم- بر تو بازگو می کنیم و مسلماً پیش از این از آن خبر نداشتی.۱۱٫محمد غزالی، نگرشی نو در فهم قرآن، ص ۱۴۰٫۱۲٫همان، ص ۳۳۶٫۱۳٫محمد احمد خلف الله، الفن القصص فی القرآن، مکتبه الانجلو المصریه، ۱۹۷۲م؛ مهدی مهریزی، « مقاله ی آفرینش انسان در قرآن »، بینات، ش ۲، سال اول، ص۲۹٫۱۴٫محمد احمد خلف الله، پیشین، ص ۱۵۳٫۱۵٫مهدی مهریزی، پیشین، ص ۲۹٫۱۶٫درباره اهداف قصص قرآنی رک: محمدهادی معرفت، شبهات و ردود حول القرآن الکریم، چاپ اول، التمهید، قم، ۲۰۰۲م، ص ۴۲۱-۴۳۱٫۱۷٫جوادی آملی، تفسیر تسنیم، ج۱، ص ۴۸٫۱۸٫رک: محمد غزالی، پیشین، ص ۳۷۲٫۱۹٫همان.۲۰٫همان، ص ۲۲۹-۲۳۰٫۲۱٫احمد بن حنبل، مسند، ج۶، ص ۹۱؛ احمد بن علی بن المثنی التمیمی، مسند ابویعلی موصلی، تحقیق حسین سلیم اسد، دارالمأمون للتراث، ج۷، ص ۴۶۶٫۲۲٫قصص:۲۵٫۲۳٫شایان ذکر است که از قرائن چنین برمی آید که حضرت شعیب گویا فرزند ذکور نداشته و یا اگر داشته در حد اداره ی گوسفندان نبوده است. از این رو جهت رفع نیازهای مادی و امرار معاش، دختران خود را به این کار گماشت، البته با رضایت آن دو. مضاعف بر اینکه پیرمردی سالخورده بوده و توان مالی استخدام چوپان را نیز نداشته است. لذا پیشنهاد چوپانی موسی علاوه بر اینکه خواست ایشان بوده، خواست قلبی دختران وی نیز بوده است. از این نکات برمی آید که کار دختران حضرت شعیب ناشی از نیاز مالی آنها بوده است نه به هدف کسب ثروت بیشتر و اهدافی از این قبیل.۲۴٫نمل:۲۳٫۲۵٫ابن عربی، احکام القرآن، تحقیق محمد بجاوی، دارالمعرفه، بیروت، ج۳، ص ۱۴۵۶٫۲۶٫همان، ج۳، ص ۱۴۵۸٫۲۷٫محمدحسین فضل الله، پیشین، ص ۲۴۷-۲۴۸٫۲۸٫ یوسف: ۲۶-۲۷٫۲۹٫ابن عربی، پیشین، ج۳، ص ۱۰۸۵٫۳۰٫همان.۳۱٫اعراف: ۱۶۳٫۳۲٫ابن عربی، پیشین، ج۲، ص ۳۳۱٫۳۳٫محمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱۳، ص ۲۰۲٫۳۴٫جوادی آملی، تفسیر تسنیم، ج۱، ص ۴۴٫۳۵٫همان، ج۱، ص ۴۲٫۳۶٫زرکشی، البرهان فی علوم القرآن، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، چاپ اول، دار احیاء الکتب العربیه، قاهره، ۱۳۷۶ق، نوع ۳۱؛ سیوطی، الإتقان فی علوم القرآن، تحقیق سعید المندوب، لبنان، دارالفکر، ۱۹۹۶م، نوع ۶۶٫۳۷٫از پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل شده است که فرمود: « فإنّ القرآن نزل علی خمسهٍ وجوه، حلالٌ و حرامٌ و محکمٌ و متشابهٌ و امثال » ( مجلسی، پیشین، ج۱۹، ص ۱۴۸).۳۸٫محمدتقی مصباح یزدی، « میزگرد زبان دین »، معرفت، شماره ۱۹، ۱۳۷۷ش، ص ۱۷٫۳۹٫نحل: ۶۰٫۴۰٫روم: ۲۷٫۴۱٫نور:۳۵٫۴۲٫« مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ کَمَثَلِ حَبَّهٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِی کُلِّ سُنْبُلَهٍ مِائَهُ حَبَّهٍ » ( بقره: ۲۶۱).۴۳٫« اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیَاهُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِینَهٌ وَ تَفَاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَ تَکَاثُرٌ فِی الْأَمْوَالِ وَ الْأَوْلاَدِ کَمَثَلِ غَیْثٍ أَعْجَبَ الْکُفَّارَ نَبَاتُهُ ثُمَّ یَهِیجُ فَتَرَاهُ مُصْفَرّاً ثُمَّ یَکُونُ حُطَاماً » ( حدید:۱۹)۴۴٫محمدحسین طباطبایی، پیشین، ج۱۶، ص ۱۳۲٫۴۵٫همان، ج۱۵، ص ۱۲۵٫۴۶٫همان، ج۳، ص ۶۳٫۴۷٫محمدبن ابراهیم شیرازی، مفاتیح الغیب، تصحیح محمد خواجوی، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، تهران، ۱۳۶۳ش، ج۹، ص ۲۱۴ و ۳۵۶٫۴۸٫بقره: ۲۶٫۴۹٫محمد بن ابراهیم شیرازی، پیشین، ج۲، ص ۱۹۲-۱۹۳؛ ج۳، ص ۱۲۰٫۵۰٫مرتضی مطهری، سیری در سیره نبوی، چهاردهم، صدرا، قم، ۱۳۷۴ش، ص ۱۲۳-۱۲۴٫۵۱٫اسماعیل اسماعیلی، امثال القرآن، انتشارات اسوه، ۱۳۶۸ش، ص ۶۴۳٫۵۲٫بقره: ۲۶٫۵۳٫توبه:۱۰۹.۵۴.ابراهیم: ۲۴٫۵۵٫علی اصغر حکمت، امثال القرآن، معرفت، تهران، ص ۱۳۴-۱۳۵٫منبع مقاله :راد، علی، (۱۳۹۰)، مبانی کلامی امامیه در تفسیر قرآن: با رویکرد نقّادانه به آرای ذهبی، عسّال و رومی، تهران: سخن، چاپ اول
هیچ نظری وجود ندارد