نقد و بررسی آرای ابن‌تیمیه در مورد امیرالمؤمنین۳

نقد و بررسی آرای ابن‌تیمیه در مورد امیرالمؤمنین3

نقد و بررسی آرای ابن‌تیمیه در مورد امیرالمؤمنین۳

نقد و بررسی آرای ابن‌تیمیه در مورد امیرالمؤمنین۱

نقد و بررسی آرای ابن‌تیمیه در مورد امیرالمؤمنین۲

نقد و بررسی آرای ابن‌تیمیه در مورد امیرالمؤمنین ۴

نقد و بررسی آرای ابن‌تیمیه در مورد امیرالمؤمنین۵

۱۳٫ انکار حدیث «طیر»

یکى دیگر از احادیث مناقب و فضائل امیرالمؤمنین حدیث طیر است. روزى براى رسول خدا مرغ بریانى آوردند، آن حضرت به خدا عرضه داشت:

اللهم ائتنی بأحبّ خلقک إلیک وإلیّ یأکل معی من هذا الطائر.

بارالها! آن کسى را که از همه بیشتر دوست مى‌دارى بفرست تا با من از این مرغ میل کند.

پس از این دعا امیرمؤمنان على آمدند و با پیامبر اکرم از آن غذا خوردند. ابن‌تیمیه در این‌باره چنین اظهار ‌نظر مى‌کند:

حدیث الطیر لم یروه أحد من أصحاب الصحیح ولاصحّحه أئمّه الحدیث… .

اهل علم و معرفت مى‌دانند که حدیث طیر از احادیث دروغ بوده و جعلى است.([۱])

نقد و بررسی:

حدیث مزبور در کتب اهل تسنن، از طریق دوازده نفر از اصحاب رسول خدا نقل شده است؛

الف) امیرالمؤمنین (حاکم نیشابورى این حدیث را از آن حضرت نقل کرده است).

ب) عبدالله بن عباس (ابن سعد و جماعتى از او نقل کرده‌‌اند).

پ) ابوسعید خُدرى (حاکم نیشابورى حدیث او را آورده است).

ت) سفینه (حاکم نیشابورى و احمدبن حنبل حدیث او را نقل کرده‌‌اند).

ث) ابوطفیل (حاکم نیشابورى از او نقل کرده است).

ج) انس‌بن مالک (تِرمذى، بزّار، نَسائى، حاکم نیشابورى، بیهقى و ابن‌حجر حدیث او را آورده‌‌اند).

چ) سعدبن ابى وَقّاص (ابونعیم اصفهانى حدیث او را آورده است).

ح) عمروبن عاص حدیث او در نامه‌اى که به معاویه نوشته موجود است. این نامه را خوارزمى در «المناقب» آورده است).

خ) یعلى‌بن مرّه (عده‌ای حدیث او را آورده‌‌اند؛ از جمله حافظ ابوعبدالله گنجى).

د) جابر بن عبدالله انصارى (ابن‌عساکر حدیث او را نقل کرده است).

ذ) ابورافع (حدیث او را ابن‌کثیر نقل کرده است).

ر) حبشى بن جناده (حدیث او را نیز ابن‌کثیر آورده است).

همچنین افرادی از بزرگان اهل تسنن نیز این حدیث را نقل کرده‌‌اند که اسامی آن‌ها به شرح زیر است:

ابوحنیفه پیشواى حنفی‌ها، احمدبن حنبل، ابوحاتِم رازى، تِرمذى، بزّار، نَسائى، ابویعلى موصلى، محمّدبن جریر طبرى، طبرانى، دارقُطْنى، ابن‌بطّه عکبرى، حاکم نیشابورى، ابوبکر بن مردویه اصفهانى، بیهقى، ابن‌عبدالبر، خطیب، ابومظفر سمعانى، بغوى، ابن‌عساکر، ابن‌اثیر، مزّى، ذهبى، ابن‌حجر عسقلانى، جلال‌الدین سیوطى و دیگران.

حدیث مزبور، معروف و مشهور بوده و کثرت طرق آن به طورى است که برخى از بزرگان اهل تسنن براى جمع‌آورى سندهاى آن، کتابى مستقل نوشته‌‌اند که به ذکر اسامی آنها اشاره می‌‌شود: ابن‌جریر طبرى، ابن‌عُقده، ابن‌مردویه، ابونعیم اصفهانى، ابوطاهر بن حمدان، ذهبى.

ذهبى در «تذکرهًْ الحفّاظ» و دیگر کتاب‌‌هایش تصریح کرده که کتابى مستقل در سندهاى «حدیث طیر» تألیف کرده است.

بسیارى از علما تصریح کرده‌‌اند که پاره‌اى از سندهاى این حدیث صحیح است؛ از جمله آنها ابن‌کثیر است که در تاریخ خود به این مطلب تصریح کرده است که ذکر تمامى آنها سخن را به درازا مى‌کشاند و از حوصله کتاب ما خارج است.([۲]) ترمذی این حدیث را در «سنن» روایت کرده و حاکم آن را صحیح شمرده است.([۳])

شمس‌‌‌الدین ذهبی در «تذکرهًْ الحفّاظ» این‌گونه می‌‌‌نویسد:

و أما حدیث طیر فله طرق کثیره جدّاً، قد أفردتها بمصنَّف، ومجموعها وجب أن یکون الحدیث له أصل.

و اما حدیث الطیر از راه‌های گوناگونی روایت شده که من آنها را در یک کتاب جداگانه جمع‌آوری کرده‌‌ام و مجموع آنها ایجاب می‌‌کند که این حدیث دارای اصل باشد.([۴])

همچنین در «تاریخ الإسلام» می‌‌‌گوید:

له طرق کثیره عن أنس متکلَّم فیها.([۵])

برای حدیث طیر راه‌های گوناگونی در منابع حدیثی از انس بن مالک عنوان شده است که انس در این مورد سخن گفته است.

و شاگردش تاج‌الدین عبدالوهاب سُبکی در «طبقات الشافعیهًْ» می‌‌‌گوید:

و أما الحکم علی حدیث الطیر بالوضع فغیر جیّد.

حکم کردن به جعلی بودن حدیث طیر، پسندیده نیست.([۶])

احمدبن محمد بن صدّیق غُماری می‌‌‌نویسد:

حدیث الطیر الذی فاق حدّ التواتر و لم یوجد حدیث یوازیه فی کثره رواته إلّا حدیث «من کذب…» الذی اتفقوا علی تواتره، مع أنّ کلّا‌‌ منهما روی من نحو مائه طریق، ذاک عن أنس و هذا بإطلاق… .([۷])

حدیث طیر که از حد تواتر تجاوز کرده است وحدیثی یافت نمی‌‌شود که در فراوانی راویانش همپای آن باشد، مگر حدیث «من کذب» که علما بر تواترش اتفاق دارند، با این‌که هر دوی آنها از حدود صد طریق روایت شده‌‌اند.

علامه محدثِ معاصر، محمود سعید ممدوح، در تصحیح این حدیث کتابی نوشته است به‌‌نام «اتحاف الاکابر بتصحیح حدیث الطائر» که می‌توان به آن مراجعه کرد.

۱۴٫ انکار حدیث «علی مع الحق و الحق مع علی»

از جمله احادیثی که دلالت بر امامت و عصمت امام علی دارد و فریقین در پذیرش آن شبهه‌‌ای ندارند، این حدیث است که پیامبر اکرم می‌فرمایند: «علی مع الحق والحق مع علی؛ علی با حق است و حق با علی است». اما ابن‌تیمیه در اسناد آن شبهه ایجاد می‌‌کند و می‌‌گوید:

من أعظم الکلام کذباً وجهلاً، فإنّ هذا الحدیث لم یروه أحد عن النبی، لا بإسناد صحیح ولا ضعیف، فکیف یقال: إنّهم جمیعاً رووا هذا الحدیث؟ وهل یکون أکذب ممّن یروی عن الصحابه والعلماء أنّهم رووا حدیثاً، والحدیث لایعرف عن واحد منهم أصلاً، بل هذا من أظهر الکذب.

این سخن از بزرگ‌ترین دروغ‌‌ها و نادانی‌‌هاست؛ زیرا هیچ کس این حدیث را از پیامبر نقل نکرده است؛ نه با سند صحیح و نه با سند ضعیف! پس چگونه بعضی می‌‌گویند: تمامی محدثان آن را نقل کرده‌‌اند؟ آیا دروغ‌تر از کسی که بگوید صحابه و علماء، حدیثی را نقل کرده‌‌اند، در حالی‌که هیچ کدام از آنان این حدیث را نقل نکرده‌‌اند وجود دارد؟ بلکه این آشکارترین دروغ است!([۸])

نقد و بررسی:

این حدیث را بزرگان اهل تسنن از قول اصحاب پیامبر که در زیر آورده می‌شود نقل کرده‌اند:

الف) امیرمؤمنان

ترمذی در «سنن» و حاکم نیشابوری در «المستدرک علی الصحیحین» این حدیث را از امیرالمؤمنین نقل کرده‌‌اند.([۹])

ب) ‌ام سلمه همسر پیامبر اکرم

حدیث مزبور را طبرانی، ابوبشر دولابی، خطیب بغدادی و ابن‌عساکر نقل کرده‌‌اند.([۱۰])

پ) سعدبن ابی‌وقاص

این حدیث را بزاز نقل کرده و هیثمی پس از نقل آن می‌‌گوید:

یکی از راویان آن، سعدبن شعیب است، من او را نمی‌‌شناسم اما دیگر افراد این سند، مورد اطمینان هستند.([۱۱])

ت) ابوسعیدخدری

حافظ ابویعلی، حدیث مذکور را از قول ابو سعید خدری نقل کرده است و هیثمی پس از نقل آن در «مجمع الزوائد» می‌‌گوید:

این حدیث را ابویعلی نقل کرده و همه راویان آن ثقه و مورد اطمینان هستند.([۱۲])

ث) عایشه

ابن‌قتیبه دینوری، در «الامامهًْ و السیاسهًْ» به نقل این حدیث از عایشه پرداخته است.([۱۳])

ج) کعب بن عجزه

طبرانی در «المعجم الکبیر» حدیث مزبور را از قول کعب بن عجزه نقل نموده است.

متقی هندی در «کنزالعمال» در این باره می‌‌گوید:

هرگاه بین مردم تفرقه و اختلاف شد، علی و یارانش برحق هستند.([۱۴])

علی داناترین افراد به تفسیر قرآن است تا آنجا که ابن‌عباس می‌‌گوید:

آنچه از علم تفسیر در نزد من است از علی گرفته‌ام.([۱۵])

اعتراف بزرگان اهل تسنن درباره حدیث

روایت مزبور را بسیاری از بزرگان اهل تسنن نقل و تصحیح کرده‌اند؛ از جمله:

هیثمی در «مجمع الزوائد» پس از نقل حدیث می‌‌گوید:

رواه أبویعلی و رجاله ثقات.([۱۶])

ابویعلی آن را نقل نموده و راویانش ثقه هستند.

حاکم نیشابوری در «المستدرک علی الصحیحین»، جلد۳، صفحه۱۲۴ می‌گوید:

هذا حدیث صحیح على شرط مسلم و ولم یخرجاه.

این حدیث بنا به شرط مسلم (برای صحت حدیث) صحیح است ولی مسلم و بخاری آن را نقل نکرده‌اند.

ابن عساکر در «تاریخ بغداد»، جلد۱۴، صفحه۳۲۲ و ابن‌قتیبه دینوری در «الإمامهًْ والسیاسهًْ»، جلد ۱، صفحه۹۸ و فخررازی در «تفسیر کبیر»، جلد ۱، صفحه۲۰۵ و در «المحصول»، جلد۶، صفحه۱۳۴ و… آن را نقل کرده‌اند.

تبصره: گاهی رسول اکرم، علی را در کنار قرآن قرار داده و می‌فرمایند:

علی مع القرآن والقرآن مع علی لن یفترقا حتى یردا على الحوض.

علی با قرآن است و قرآن با علی است و از هم جدا نمی‌‌شوند تا اینکه در کنار حوض نزد من آیند.

این روایت را حاکم نیشابوری در «المستدرک» نقل کرده و می‌گوید:

هذا حدیث صحیح الاسناد وأبو سعید التیمی هو عقیصاء ثقه مأمون ولم یخرجاه.([۱۷])

این روایت دارای سند صحیحی است و ابوسعید تیمی، نام او عقیصاء است و ثقه و مورد اطمینان؛ اما این روایت را (بخاری و مسلم در صحاشان) نیاورده‌‌اند.

۱۵٫ تکذیب حدیث یکی بودن «محبّت حضرت على و رسول اکرم»

ابن‏تیمیه بعد از نقل چند حدیث از جمله: «مَن احَّبَ عَلِیاً فَقَد احَبَّنی وَمَن ابغَضَ عَلِیاً فَقَد ابغَضَنی»؛ که پیامبر اکرم می‌فرمایند: هر کس على را دوست بدارد به طور حتم مرا دوست داشته و هر کس‏ على را دشمن بدارد به طور حتم مرا دشمن داشته است، می‌گوید:

فَالعَشَره الاُولی کُلَّها کِذب.

ده حدیث اول همگى دروغ است.([۱۸])

نقد و بررسی:

این حدیث حسن است. طبرانى در «المعجم الکبیر» از ام‌سلمه نقل کرده که گفت:

اشهد انی سمعت رسول الله یقول: من احب علیافقد احبنی ومن احبنی فقد احب‌الله ومن ابغض علیا فقد ابغضنی ومن ابغضنی فقد ابغض‌الله.([۱۹])

گواهى می‌دهم که از رسول خدا شنیدم که فرمود: هر کس على را دوست بدارد، به طور حتم مرا دوست داشته و هر کس مرا دوست بدارد، به طور حتم خدا را دوست داشته است و هر کس على را دشمن بدارد به طور حتم مرا دشمن داشته و هر کس مرا دشمن بدارد، به طور قطع خدا را دشمن داشته است.

حافظ هیثمى بعد از نقل این حدیث می‌گوید:

واسناده حسن.

سند این حدیث حسن است.([۲۰])

حاکم نیشابورى نیز از سلمان نقل کرده که فرمود:

سمعت رسول الله یقول: من احب علیّا فقد احبنی ومن ابغض علیا فقد ابغضنی.

از رسول خدا شنیدم که فرمودند: هر کس على را دوست داشته باشد مرا دوست داشته و هر کس على را دشمن بدارد، مرا دشمن داشته است.([۲۱])

۱۶٫ تضعیف حدیث «قتال امیرالمؤمنین با ناکثین و… به امر پیامبر»

رسول‌خدا، امیرالمؤمنین را از حوادثی که در آینده اتفاق افتاده آگاه کرده بود ـ که از جمله جنگ با ناکثین و… بود ـ اما ابن‏تیمیه در پی انکار حدیث برآمده و می‌‌گوید:

وهو یروی فی الاربعین احادیث ضعیفه بل موضوعه عن ائمه الحدیث کقوله بقتال الناکثین والقاسطین والمارقین.

و حلی در کتاب «اربعین»، احادیث ضعیف بلکه جعلى از امامان حدیث آورده است؛ همانند گفتار پیامبر در مورد جنگ با ناکثین و قاسطین و مارقین.([۲۲])

نقد و بررسی:

این حدیث را ابن‏حجر در شرح صحیح بخارى آورده و در مقدمه آن تأکید کرده که آنچه در شرح حدیثى یا تتمه یا زیادتى براى حدیثى می‌آورد، صحیح یا حسن است.

وى درباره تضعیفات ابن‏تیمیه می‌گوید:

انه رده کثیرا من الاحادیث الجیاد؛ یعنی الصحیح والحسن.

او بسیارى از احادیث خوب یعنى صحیح و حسن را رد کرده است.([۲۳])

همچنین جنگ با ناکثین، قاسطین و مارقین، به دستور رسول خدا بود، اما ابن‌تیمیه در «منهاج السنهًْ» می‌گوید:

وعلی لم یکن قتاله یوم الجمل وصفین بأمر من النبی وإنّما کان رأیاً رآه.([۲۴])

جنگ علی در روز جمل و صفین به دستور رسول خدا نبوده است؛ بلکه با رأی شخصی او بوده است.

در حالی‌که روایات بسیاری در کتاب‌های اهل تسنن وجود دارد که رسول خدا به امام علی دستور داده بودند با آنها بجنگد. حاکم نیشابوری در این‌باره می‌نویسد:

عن أبی أیوب الأنصاری فی خلافه عمر‌بن الخطاب قال: أمر رسول الله، علی‌بن أبی‌طالب بقتال الناکثین والقاسطین والمارقین.([۲۵])

ابوایوب انصاری در زمان خلافت عمربن الخطاب گفت: رسول خدا به علی‌بن أبی‌طالب دستور داد که با ناکثین، قاسطین و مارقین بجنگد.

و نیز ابن‌کثیر دمشقی در «البدایهًْ والنهایهًْ» و ابن‌اثیر در «اسدالغابهًْ» می‌نویسند:

عن أبی سعید الخدری، قال: أمرنا رسول الله بقتال الناکثین، والقاسطین، والمارقین! فقلنا: یا رسول الله! أمرتنا بقتال هؤلاء! فمع من؟ فقال: مع علی‌بن أبی‌طالب، معه یقتل عمار بن یاسر.([۲۶])

از ابوسعید خدرى روایت شده که گفت: رسول خدا، ما را به نبرد با ناکثین و قاسطین و مارقین، فرمان داد. عرض کردیم: یا رسول الله! شما که می‌فرمایید با این گروه نبرد کنیم، اینان با چه کسى می‌جنگند؟ فرمود: با على‌بن ابیطالب، و عمار هم با حمایتى که از على می‌کند، به شهادت می‌رسد!

همچنین خطیب بغدادی می‌نویسد:

عن علقمه‌بن قیس والأسود‌بن یزید، قالا: أتینا أبا أیوب الأنصاری عند منصرفه من صفین، فقلنا له: یا أبا أیوب! إن الله أکرمک بنزول محمد فی بیتک، وبمجئ ناقته، تفضلا من الله تعالى وإکراما لک، حتى أناخت ببابک دون الناس جمیعا، ثم جئت بسیفک على عاتقک تضرب به أهل لا إله إلا الله؟ فقال: یا هذا إن الرائد لایکذب أهله، إن رسول الله أمرنا بقتال ثلاثه مع علی، بقتال الناکثین والقاسطین والمارقین، فأما الناکثون فقد قاتلناهم، وهم أهل الجمل وطلحه والزبیر وأما القاسطون فهذا منصرفنا من عندهم ـ یعنی معاویه وعمرو بن العاص ـ، وأما المارقون فهم أهل الطرفاوات وأهل السعیفات وأهل النخیلات وأهل النهروانات، والله ما أدری أین هم؟ ولکن لابد من قتالهم إن‌شاء‌الله تعالى. ثم قال: وسمعت رسول الله یقول لعمار: یا عمار! تقتلک الفئه الباغیه، وأنت إذ ذاک مع الحق والحق معک. یا عمار بن یاسر! إن رأیت علیا قد سلک وادیا و سلک الناس کلهم وادیا غیره، فاسلک مع علی فإنه لن یدلیک فی ردی، و لن یخرجک من هدی. یا عمار! من تقلد سیفا و أعان به علیا علی عدوه قلده الله یوم القیامه وشاحین من در، و من تقلد سیفا أعان به عدو علی قلده الله یوم القیامه و شاحین من نار. قلنا: یا هذا، حسبک رحمک ‌الله! حسبک رحمک الله.([۲۷])

علقمه و اسود نقل می‌کنند، هنگامى که ابوایوب از صفّین باز می‌گشت، به دیدارش شتافتم و گفتم: اى ابا ایوب! خداى تعالى تو را مورد اکرام خود قرار داد که محمد به خانه‏ات قدم نهاد و ناقه‏اش کنار خانه تو به زمین نشست و این همه به سبب موقعیت ویژه تو بود و دیگران از این منزلت بى‏نصیب ماندند. از تو توقع نبود که شمشیر روى گردن بگذارى و با آنهایى که خدا را به یکتایى می‌ستایند و (لا اله الّا الله) می‌گویند، نبرد کنى! ابوایوب، در پاسخ به این ضرب‌المثل متمسّک شد که: «انّ الرائد([۲۸]) لا یکذب اهله»؛ «راهنماى کاروان به اهل آن دروغ نمی‌گوید». همانا پیغمبر اکرم به ما دستور داد با سه دسته از مردم که با على جنگ می‌کنند، نبرد کنید: با «ناکثین»، «قاسطین» و «مارقین». با ناکثین که پیروان طلحه و زبیر بودند و آتش جنگ جمل را دامن می‌زدند، نبرد کردیم؛ و با قاسطان هم که پیروان معاویه و عمرو عاص‌‌اند، نبرد کردیم؛ و اکنون از مبارزه با آنان برگشتیم؛ و با مارقان که در راه‌‌ها در انتظار ما هستند و در نخلستان‌‌ها و در کنار نهرها جاى گرفته‏اند، نبرد خواهیم کرد. به خدا سوگند! که در حال حاضر نمی‌دانم آنان در کجا به سر می‌برند؛ ولى به یارى خدا با آنها هم مبارزه خواهیم کرد.

ابوایوب گفت: از رسول خدا شنیدم که خطاب به عمّار، می‌فرمود: اى عمّار! گروهى از بدکاران و ستمکاران تو را می‌کشند و تو در آن حال، به راه حق قدم گذاشته و حق هم همراه و حامى توست. اى عمار یاسر! هرگاه مشاهده کنى که على در راهى گام می‌نهد و دیگران به راه‌هاى دیگر قدم می‌گذارند، تو با على همراه باش و همان راهى را بپیماى که او پیموده است؛ چرا که او هرگز به راه خلاف تو را نمی‌کشاند و از راه هدایت هم تو را بیرون نمی‌سازد.

اى عمّار! کسى که براى حمایت از على و کشتن دشمنان او، شمشیر حمایل نماید، خداى تعالى در روز قیامت دو گردنبند از مروارید بر گردن او می‌آویزد و او را به این زینت الهى می‌آراید. و کسى که شمشیر حمایل کند تا به دشمنان على کمک کند و آنان را براى قتل على اعانت نماید، در روز قیامت، خداوند دو گردنبند از آتش بر گردن او می‌آویزد. سخن ابوایوب تا اینجا به پایان رسید و ما به منظور تشویق و تأیید او گفتیم: آرى! این موقعیت براى تو کافى و بسنده است و آرزو می‌کنیم که خدا تو را به خاطر چنین مرامى که دارى مورد رحمت و لطف خود قرار دهد.

نکته مهمی که اهل تسنن هم آن را از رسول اکرم نقل کرده‌اند این است که جنگ علی، بر اساس تأویل قرآن بود؛ احمدبن حنبل، استاد استاد بخاری و مسلم در مسندش می‌نویسد:

عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ رَجَاءٍ الزُّبَیدِی عَنْ أبِیهِ قَالَ سَمِعْتُ أبَا سَعِیدٍ الْخُدْرِی یقُولُ کُنَّا جُلُوسًا نَنْتَظِرُ رَسُولَ اللهِ فَخَرَجَ عَلَینَا مِنْ بَعْضِ بُیوتِ نِسَائِهِ قَالَ فَقُمْنَا مَعَهُ فَانْقَطَعَتْ نَعْلُهُ فَتَخَلَّفَ عَلَیهَا عَلِی یخْصِفُهَا فَمَضَی رَسُولُ اللهِ وَمَضَینَا مَعَهُ ثُمَّ قَامَ ینْتَظِرُهُ وَقُمْنَا مَعَهُ فَقَالَ إِنَّ مِنْکُمْ مَنْ یقَاتِلُ عَلَی تَأْوِیلِ هَذَا الْقُرْآنِ کَمَا قَاتَلْتُ عَلی تَنْزِیلِهِ فَاسْتَشْرَفْنَا وَفِینَا أبُوبَکْرٍ وَعُمَرُ فَقَالَ لَا وَلَکِنَّهُ خَاصِفُ النَّعْلِ قَالَ فَجِئْنَا نُبَشِّرُهُ قَالَ وَکَأنَّهُ قَدْ سَمِعَهُ.([۲۹])

اسماعیل، از پدرش از ابوسعید خدرى نقل می‌کند که در انتظار تشریف‌فرمایى رسول اکرم نشسته بودیم. طولی نکشید که پیغمبر اکرم از خانه یکى از همسرانش بیرون آمد. از جاى برخاستیم و به اتفاق آن حضرت به راه افتادیم. اندکى که حرکت کردیم بند کفش پیغمبر اکرم گسیخت. على کفش را گرفت و به وصله‌زدن آن پرداخت. رسول خدا به حرکت خود ادامه داد و ما همه همراه آن حضرت حرکت کردیم. پس از اندک فاصله‏اى رسول خدا ایستاد و ما هم به پیروى از ایشان ایستادیم. پیغمبر منتظر آمدن على بود. در این هنگام، پیغمبر اکرم فرمود: به راستى یکى از شما براى تأویل قرآن می‌جنگد، همان‌طور که من براى تنزیل آن جنگیدم. ابوبکر و عمر گفتند: آیا ما همان مردى هستیم که براى بیان تأویل قرآن می‌جنگیم؟ پیغمبر فرمودند: نه! بلکه آن کسی که کفش مرا وصله می‌زند، با تأویل قرآن با مخالفان نبرد می‌کند. به ملاقات على رفتیم تا او را به مأموریتى که در آینده خواهد داشت، مژده دهیم. (حضرت على به مژده ما توجهى نکرد) و گویا این موقعیت را از خود رسول اکرم شنیده بود.

هیثمی بعد از نقل این حدیث می‌نویسد:

رواه احمد و إسناده حسن. قلت: و له طریق أطول من هذه فی مناقب على وکذلک أحادیث فیمن یقاتله.([۳۰])

احمدبن حنبل این روایت را نقل کرده است و سندش حسن است و من می‌گویم: روایت‌های طولانی‌تری نیز در فضائل امام علی نقل شده است و نیز احادیثی درباره کسانی که با او می‌جنگند.

و در جای دیگر نیز می‌نویسد:

رواه أحمد و رجاله رجال الصحیح غیر فطر بن خلیفه و هو ثقه.([۳۱])

این روایت را احمدبن حنبل نقل کرده است و راویان آن صحیح بخاری است، غیر از فطربن خلیفه که او نیز مورد اعتماد است.

مطلب دیگری که در این رابطه از رسول اکرم نقل شده این است که آن حضرت فرمودند: (هرکس علی را یاری نکند، از من نیست).

ابن‌عساکر به نقل از عمار یاسر می‌نویسد:

سمعت النبی یقول: یا علی! ستقاتلک الفئه الباغیه وأنت علی الحق، فمن لم ینصرک یومئذ فلیس منّی.([۳۲])

از پیامبر اسلام شنیدم که فرمود: یا على! به زودى گروهی بدسیرت و از خدا بى‏خبر با تو نبرد می‌کنند و تو بر حقى؛ کسى که در آن روز به یارى تو قیام نکند، از امت من نیست.

۱۷٫ تضعیف دلالت آیه «ولایت‏»

اشکال اول:

ابن تیمیه آیه: {إِنَّمَا وَلِیکُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ ءَامَنُواْ الَّذِینَ یقِیمُونَ الصَّلَوهَ وَیؤْتُونَ الزَّکَوهَ وَهُمْ رَاکِعُون}([۳۳]) را که در شأن امیرالمؤمنین ذکر شده است، دروغ می‌داند و در این باره می‌نویسد:

وقد وضع بعض الکذابین حدیثا مفترى أن هذه الآیه نزلت فی علی لما تصدق بخاتمه فی الصلاه وهذا کذب بإجماع أهل العلم بالنقل وکذبه بین من وجوه کثیره.([۳۴])

برخی از دروغگویان، حدیثی دروغین جعل کرده و گفته‌‌اند: این آیه در مورد علی در آن هنگام که انگشترش را در نماز به فقیر بخشید، نازل شده است. این مطلب به اتفاق دانشمندان حدیث دروغ است و دروغ بودن آن از راه‌های گوناگونی آشکار است.

نقد و بررسی:

حدیثی را که ابن‌تیمیه انکار کرده، محدثان زیر از ابن‌عباس نقل کرده‌‌اند: عبدالرزاق، عبدبن حمید، ابن‌جریر طبری، ابوالشیخ، ابن‌مردویه.

عده دیگری این حدیث را از مسلمه‌بن کهیل نقل کرده‌‌اند که عبارتند از: ابن ابی‌حاتم، و ابن‌عساکر.

از راویان دیگر این حدیث می‌‌توان افراد زیر را نام برد: طبرانی، ثعلبی، خطیب بغدادی، ابن‌جوزی، محب طبری، هیثمی، متقی هندی. از طرفی این حدیث در تفسیرهای: فخر رازی، بغوی، نسفی، قرطبی، بیضاوی، ابوالسعود و شوکانی نیز آمده است.

آلوسی حنفی نیز می‌‌گوید:

اکثر محدثان برآنند که این آیه درباره علی نازل شده است. او می‌‌افزاید: حسان در این‌باره اشعاری را سروده است و آن شعرها را ذکر می‌‌کند.([۳۵])

اعتراف علمای اهل تسنن درباره تفسیر این آیه
  1. قاضی عضدالدین ایجی (متوفای ۷۵۶هـ) در کتاب «المواقف» که از مهم‌ترین کتاب‌های عقایدی اهل تسنن به شمار می‌رود، در این‌باره می‌گوید:

وأجمع أئمّه التفسیر أنّ المراد علی.

تمام پیشوایان تفسیر اجماع دارند بر این‌که این آیه درباره امام علی نازل شده است.([۳۶])

  1. سعدالدین تفتازانی در این‌باره می‌نویسد:

نزلت باتفاق المفسّرین فی علی‌بن أبی‌طالب حین أعطى السائل خاتمه وهو راکع فی صلاته وکلمه إنما للحصر بشهاده النقل والاستعمال.

این آیه، به اتفاق مفسّران در حق علی‌بن أبی‌طالب، زمانی که در حال رکوع نماز، انگشترش را به سائل داد، نازل شده است.([۳۷])

این دو تن از شخصیت‌های کم‌نظیر اهل تسنن، اجماع علمای تفسیر را نقل می‌کنند، ولی هیچ مطلبی در ردّ آن بیان نمی‌کنند و این نشانگر این است که مضمون اجماع برای آنان ثابت بوده است.

  1. شهاب‌الدین آلوسی در تفسیر خود می‌گوید:

وغالب الاخباریین علی انها نزلت فی علی کرم الله تعالى وجهه.([۳۸])

اغلب اخباری‌ها بر این عقیده هستند که این آیه درباره علی کرم الله تعالی وجهه، نازل شده است.

و در جای دیگر می‌گوید:

{إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذینَ آمَنُوا… والآیه}، عند معظم المحدثین نزلت فی علی کرم‌الله تعالى وجهه.([۳۹])

آیه «انما ولیکم الله ورسوله… والآیه» نزد بیشتر محدثین درباره علی کرم الله تعالی وجهه نازل شده است.

هر چند که همین تصریحات برای اثبات مطلب کفایت می‌کند؛ اما در عین حال روایاتی که در این زمینه از زبان علمای اهل تسنن نقل شده است را ذکر می‌کنیم:

  1. جصاص در تفسیر خود می‌نویسد:

روی عن مجاهد والسدی وأبی‌جعفر وعتبه بن أبی‌حکیم أنها نزلت فی علی‌بن أبی‌طالب حین تصدق بخاتمه وهو راکع.([۴۰])

از مجاهد و سدی و أبی جعفر و عتبهًْ بن أبی حکیم نقل شده که این آیه درباره علی‌بن ابی‌طالب زمانی که در رکوع، انگشترش را صدقه داد، نازل شده است.

  1. شجری جرجانی در کتاب «امالی» خود بیش از ده سند برای این روایت نقل می‌کند:

الف) أخبرنا أبوبکر محمدبن علی بن أحمد الجورذانی المقرئ بقراءتی علیه بأصفهان، قال أخبرنا أبومسلم عبدالرحمن بن شهدل المدینی، قال أخبرنا أحمدبن محمد بن سعید الکوفی، قال أخبرنا أحمدبن الحسن‌بن سعید أبوعبدالله، قال حدثنا أبی، قال حدثنا حصین بن مخارق، عن الحسن‌بن زید ابن الحسن عن أبیه عن آبائه، عن علی: أنه تصدق بخاتمه وهو راکع، فنزلت فیه هذه الآیه: {إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذینَ آمَنُوا}.

ب) وبإسناده قال حدثنا حصین بن مخارق عن عبدالصمد عن أبیه عن ابن‌عباس: {إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذینَ آمَنُوا} نزلت فی علی بن أبی‌طالب.

پ) وبإسناده قال حدثنا حصین‌بن مخارق عن عمرو بن خالد عن الامام الشهید أبی‌الحسین زید بن علی، عن آبائه عن علی مثل ذلک.

ت) وبإسناده عن حصین بن مخارق، عن أبی‌الجارود، عن محمد وزید ابنی علی عن آبائهما أنها نزلت فی علی.

ث) وبإسناده قال حدثنا حصین عن‌‌هارون بن سعید عن محمد بن عبید الله الرافعی عن أبیه عن جده عن أبی‌رافع أنها نزلت فی علی.

ج) وبإسناده قال حدثنا حصین بن مخارق عن سعید بن طریف عن الأصبغ عن علی مثله.

چ) وبإسناده قال حدثنا حصین بن مخارق، عن أبی‌حمزه عن علی بن الحسین، وأبی‌جعفر مثله.

ح) وبإسناده قال حدثنا حصین، عن عبدالوهاب عن مجاهد، عن أبیه عن ابن‌عباس مثله.

خ) وبه قال أخبرنا أبوأحمد محمد بن علی بن محمد المکفوف المؤدب بقرائتی علیه بأصفهان، قال أخبرنا أبومحمد عبدالله بن محمد بن جعفر بن حیان، قال حدثنا الحسن بن محمد بن أبی‌هریره، قال حدثنا أحمد بن یحیى بن زهیر التستری وعبدالرحمن بن أحمد الزهری، قالا حدثنا أحمد بن منصور، قال حدثنا عبدالرزاق عن عبدالوهاب بن مجاهد عن أبیه عن ابن‌عباس: «إنما ولیکم الله ورسوله» قال نزلت فی علی‌ابن أبی‌طالب.([۴۱])

  1. ابن‌کثیر دمشقی سلفی می‌گوید:

عن أبی‌صالح عن ابن‌عباس قال خرج (رسول الله) إلى‌المسجد والناس یصلون بین راکع وساجد وقائم وقاعد وإذا مسکین یسأل فدخل رسول الله فقال: أعطاک أحد شیئأً؟ قال: نعم قال: من؟ قال: ذلک الرجل القائم قال: وعلى أی حال أعطاکه؟ قال: وهو راکع. قال: وذلک علی بن أبی‌طالب قال: فکبر رسول الله عند ذلک وهو یقول (ومن یتول‌الله ورسوله والذین آمنوا فإن حزب‌الله هم الغالبون) وهذا إسناد لا یقدح به.([۴۲])

از ابی صالح، از ابن عباس روایت شده که گفت: رسول خدا به سوی مسجد خارج شدند در حالی که مردم نماز «نافله» می‌خواندند و در رکوع و سجود بودند و برخی ایستاده و برخی نشسته بودند. در این هنگام مسکینی کمک خواست. رسول خدا داخل (مسجد) شدند و فرمودند: آیا کسی چیزی به تو عطا کرد؟ عرض کرد: آری. فرمودند: چه کسی؟ عرضه داشت آن مردی که ایستاده است. فرمودند: در چه حالتی به تو عطا کرده؟ عرضه داشت: در حال رکوع، فرمودند: او علی‌بن ابیطالب بود پس رسول خدا در این هنگام تکبیر گفتند در حالی‌که (این آیه را قرائت) می‌فرمودند: و هرکس از خدا و رسول خدا و مؤمنان روی گرداند (مغلوب است) پس به درستی که حزب خداوند پیروز و غالب است و به این سلسله سند قدح و خدشه‌ای نمی‌توان وارد کرد.

  1. انصاری قرطبی در این زمینه می‌گوید:

وقال فی روایه أخری: نزلت فی علی‌بن أبی‌طالب وقاله مجاهد والسدی وحملهم على ذلک قوله تعالى: (الذین یقیمون الصلاه ویؤتون الزکاه وهم راکعون) و هی: المسأله الثانیه و ذلک أن سائلاً سأل فی مسجد رسول الله، فلم یعطه أحد شیئا وکان علی فی الصلاه فی الرکوع و فی یمینه خاتم فأشار إلى السائل بیده حتى أخذه.([۴۳])

در روایت دیگری نقل شده که این آیه در شأن حضرت علی‌بن ابیطالب نازل شده است و مجاهد و سدی نیز همین نظر را داشته‌اند و بر این آیه شریفه حمل کرده‌اند. این مسئله دوم می‌باشد، و داستان شأن نزول هم از این اقرار است در مسجد پیامبر سائلی طلب کمک کرد هیچ کس به او کمک نکرد در این موقع حضرت علی نماز می‌خواند و در حال رکوع بودن در دست چپ ایشان انگشتری بود به سائل اشاره کرد تا او را گرفت.

  1. سیوطی‌ درباره این آیه می‌نویسد:

قوله تعالى «إنما ولیکم الله» الآیه أخرج الطبرانی فی الأوسط بسند فیه مجاهیل عن عمار بن یاسر قال وقف على علی‌بن أبی‌طالب سائل و هو راکع فی تطوع فنزع خاتمه فأعطاه السائل فنزلت «إنما ولیکم‌الله ورسوله» الآیه و له شاهد قال عبدالرازق حدثنا عبدالوهاب بن مجاهد عن أبیه عن ابن‌عباس {إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ} الآیه قال نزلت فی علی‌بن أبی‌طالب وروى ابن‌مردویه عن وجه آخر عن ابن‌عباس مثله وأخرج أیضا عن علی مثله وأخرج ابن‌جریر عن مجاهد وابن أبی‌حاتم عن سلمه بن کهیل مثله فهذه شواهد یقوی بعضها بعضا.([۴۴])

طبرانی آیه {إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللهُ} را در کتاب معجم الاوسط با سند از مجاهیل بن عمار بن یاسر نقل کرده که سائلی در کنار حضرت علی قرار گرفت، آن حضرت در رکوع بودند، پس انگشترشان را بیرون آوردند به سائل دادند و آیه {إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللهُ…} نازل شد و شواهدی بر این موضوع وجود داشت که عبد الرزاق گفته است: عبد الوهاب بن مجاهد از پدرش و او از ابن عباس نقل کرده که آیه {إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ…} در مورد حضرت علی نازل شده است.

روایات مزبور در کتب اهل تسنن نقل شده است، اما چگونه ابن‌تیمیه منکر آنها شده است؟! حتی اگر فرض کنیم که سند همه روایات ضعیف است، اما با مبنای ابن‌تیمیه، نزول این آیه درباره امیرالمؤمنین قطعی است، چون ابن‌تیمیه درباره روایتی که با چندین سند نقل شده می‌گوید:

تعدد الطرق وکثرتها یقوى بعضها بعضا حتى قد یحصل العلم بها ولو کان الناقلون فجارا فساقا فکیف إذا کانوا علماء عدولا ولکن کثر فی حدیثهم الغلط.

زیادى و تعدد راه‌هاى نقل حدیث، برخى دیگر را تقویت مى‌کند که خود زمینه علم به آن را فراهم مى‌کند؛ اگرچه راویان آن فاسق و فاجر باشند؛ حال چگونه خواهد بود حال حدیثى که تمام راویان آن افراد عادلى باشند ولی خطا و اشتباه هم در نقل‌شان فراوان باشد.([۴۵])

اشکال دوم:

ابن‌تیمیه اشکال دیگری بر آیه می‌‌کند و در این‌باره می‌گوید:

أن الکلام فی سیاق النهی عن موالاه الکفار والأمر بموالاه المؤمنین کما یدل علیه سیاق الکلام… وإنما هی فی الولایته التی هی ضد العداوه.

آیه درباره نهی ولایت کفار و امر به ولایت مؤمنان ‏است، همان‌گونه که سیاق کلام دلالت بر این دارد و جز این نیست که این درباره ولایتی است که ضد عداوت می‌باشد.([۴۶])

نقد و بررسی:

لغت‌شناسان برای کلمه «ولی» معانی مختلفی از جمله؛ نصرت، دوستی و… نیز نقل کرده‌اند؛ اما معنای حقیقی آن چیزی جز سرپرستی، سلطنت و اولویت به تصرف نمی‌تواند باشد. ما ابتدا کلمات لغت‌شناسان را در این‌باره نقل کرده و سپس معنای کلمه «ولی» را از زبان کسانی که در عصر رسول‌خدا می‌زیسته‌‌اند، بیان می‌کنیم:

«ولی» در لغت
  1. راغب اصفهانی درباره معنای لغوی کلمه «ولی» مى‌گوید:

الولاء والتوالی أن یحصل شیئان فصاعداً حصولاً لیس بینهما ما لیس منهما، ویستعار ذلک للقرب من حیث المکان ومن حیث النسبه ومن حیث الدین ومن حیث الصداقه والنصره والاعتقاد والولایه: النصره. والولایه: تولى الأمر. و قیل: الولایه و الولایه نحو الدلاله والدلاله. وحقیقته: تولى الامر.

ولاء و توالی این است که دو چیز یا بیشتر به گونه‌ای حاصل یابند که بین آنها چیزی که از آنها نیست، نباشد که برای قرب و نزدیکی از جهت مکان و نسبت و دین و صداقت و یاری و اعتقاد، عاریه به کار رود. ولایت (به فتح واو) به معنای نصرت و ولایت (به کسر واو) به معنای سرپرستی به کار می‌رود و گفته شده که معنای هر دو یکی است و حقیقت آن، همان سرپرستی است.([۴۷])

  1. ابن‌اثیر نیز بر این باور است که:

ومن أسمائه عزوجل الوالی وهو مالک الأشیاء جمیعها المتصرف فیها وکأن الولایه تشعر بالتدبیر والقدره والفعل.

و از اسماء خدای عزوجل، والی است که به معنای مالک همه چیز بودن و تصرف در آنها است و گویا ولایت اشاره و دلالت بر تدبیر و قدرت و انجام کاری دارد.([۴۸])

  1. ابن‌منظور در این‌باره می‌نویسد:

وولی المرأه الذی یلی عقد النکاح علیها ولا یدعها تستبد بعقد النکاح دونه.

سرپرست زن کسی است که عقد نکاح به عهده اوست و زن در این امر رها گذاشته نمی‌شود، که دیگران با عقد نکاح در حق او استبداد نمایند.([۴۹])

  1. صاحب «مجمع البحرین» درباره کلمه «ولی» می‌نویسد:

والولی: الوالی، وکل من ولی أمر أحد فهو ولیه. والولی هو الذی له النصره و المعونه. والولی الذی یدبر الأمر، یقال: فلان ولی المرأه إذا کان یرید نکاحها. وولی الدم: من کان إلیه المطالبه بالقود. والسلطان ولی أمر الرعیه، ومنه قول الکمیت فی حق علی بن أبی‌طالب، ونعم ولی الأمر بعد ولیه ومنتجع التقوى ونعم المقرّب.

«ولی» به معنای حاکم است و هر کسی که امر فردی دیگر را به عهده دارد او ولی آن کس است. «ولی» کسی است که دیگری را یاری و کمک می‌کند، ولی به معنای کسی است که تدبیر و اداره امور می‌کند؛ مثل اینکه گفته می‌شود: فلانی ولی زن است زمانی که قصد داشته باشد او را به عقد کسی دربیاورد. «ولی خون» به کسی می‌گویند که حق مطالبه قصاص را داشته باشد. حاکم، ولی امر رعیت است. از این معناست کلام کمیت در حق علی که گفت: «بهترین ولی امر هستی بعد از ولی و مرکز تقوی و بهترین مقرب هستی».([۵۰])

از مطالب فوق به دست می‌‌آید که کلمه «ولی» به معنای سلطنت و ولایت می‌باشد. همچنین در جواب اشکال ابن‌تیمیه می‌‌گوییم:

برای ولی همانند مولی یک معنی بیش‌تر نیست و سایر معانی، موارد و متعلق‌های این لفظ به‌شمار می‌روند نه معانی آن؛ زیرا معنی ولی همان اولی است و اگر به دوست، ولی می‌گویند، برای این است که دوست اولی به این است که حقوق دوست را رعایت کند، اگر به «ناصر»، «ولی» می‌گویند، به خاطر این است که او اولی به این است که پیمان دفاعی خود را رعایت نماید، اگر به آزادکننده (معتق) ولی می‌گویند به خاطر این است که او اولی به این است که به بنده خود احسان و نیکی کند. همچنین اگر مولی به معنای محب، دوست، ناصر و… بود، باید بتوان کلمه «محب» را به جای کلمه «ولی» نهاد. مثلاً بخوانیم «إِنَّمَا [محبکم] اللّهُ وَرَسُولُهُ»؛ یعنی، «دوست شما تنها خدا، رسول و الذین آمنوا است». در این صورت نباید با آیات دیگر قرآن کریم تعارض پیدا کند؛ در حالی‌که با دیگر آیات قرآن متعارض می‌شود، مثل آیه:

{وَلَتَجِدَنَّ أقْرَبَهُمْ مَوَدَّهً لِلَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ قَالُوا إِنَّا نَصَارَی ذَلِکَ بِأنَّ مِنْهُمْ قِسِّیسِینَ وَرُهْبَانًا وَأنَّهُمْ لَا یَسْتَکْبِرُونَ}.([۵۱])

و قطعاً کسانى را که گفتند: «ما نصرانى هستیم»، نزدیک‌ترین مردم در دوستى با مؤمنان خواهى یافت؛ زیرا برخى از آنان دانشمندان و رهبانانى‏ هستند که تکبر نمی‌ورزند.

این آیه درباره نجاشی نازل شده است که در این آیه، خداوند نصارا را دوست و محبّ مؤمنین معرفی می‌کند. اگر ولی به معنای دوست باشد، تعارض پیش می‌آید، زیرا آیه ۵۵ سوره مائده می‌گوید: دوست شما فقط خدا، رسول و «الذین آمنوا…» هستند و آیه ۸۲ سوره مائده هم می‌گوید: نصاری دوست شما هستند.

این تعارضی است آشکار و کلام خداوند منزه است از این‌که با یکدیگر تعارض داشته باشد. رفع تعارض به این است که آیه ۵۵ مائده را به معنای «سرپرست و صاحب اختیار» بگیریم و آیه ۸۲ سوره مائده را به معنای محب و دوست، معنا کنیم.

همچنین با مراجعه به تاریخچه این لغت و به کارگیری آن در عصر صحابه می‌بینیم که صحابه، همواره کلمه «ولی» را به سرپرستی و حکومت معنا کرده‌اند و در خطبه‌‌‌ها، خود را «ولی امر مسلمین»، «ولی رسول خدا» و… معرفی کرده‌اند و وقتی برای خود جانشین انتخاب می‌نمودند و یا شخصی را به حکومت یک منطقه‌ای نصب می‌کردند‌، به او عنوان «والی» داده و در حکم او از کلمه «ولی» استفاده می‌کردند که به آن اشاره می‌کنیم:

کاربرد «ولی» به وسیله‌ی ابوبکر

وی بعد از به خلافت رسیدن، در خطبه‌‌هایی که برای صحابه ایراد کرده، با استفاده از کلمه «ولی»، خود را «ولی امر مسلمین» خوانده است.

بلاذری در «انساب الاشراف»، ابن‌قتیبه دینوری در «عیون الاخبار»، طبری و ابن‌کثیر در تاریخ‌شان و بسیاری دیگر از بزرگان اهل تسنن، نخستین خطبه ابوبکر را این‌گونه نقل کرده‌اند:

لما ولی أبوبکر، خطب الناس فحمدالله وأثنى علیه ثم قال: أما بعد أیها الناس فقد ولیتکم ولستُ بخیرکم.

و چون ابوبکر به خلافت رسید برای مردم سخنرانی کرد و پس از حمد و ثنای الهی گفت: «ای مردم! من رهبر شما شده‌ام؛ ولی بهترین شما نیستم».([۵۲])

ابن‌کثیر دمشقی، بعد از نقل این خطبه می‌نویسد:

وهذا إسناد صحیح.

سند این حدیث صحیح است.([۵۳])

ابن‌قتیبه دینوری، یعقوبی و أبوسعد الآبی، نقل می‌کنند که خلیفه اول خطبه‌ای خواند و گفت:

فحمدالله أبوبکر وأثنى علیه ثم قال إن‌الله بعث محمداً نبیاً وللمؤمنین ولیا فمنّ الله تعالى بمقامه بین أظهرنا حتى اختار له الله ما عنده فخلى على الناس أمرهم لیختاروا لأنفسهم فی مصلحتهم متفقین غیر مختلفین فاختارونی علیهم والیاً ولأمورهم راعیاً وما أخاف بعون‌الله وهناً ولا حیرهً ولا جبناً وما توفیقی إلا بالله العلی العظیم علیه توکلت وإلیه أنیب.

ابوبکر گفت: خداوند محمد را پیامبر و سرپرست و پیشوای مؤمنان قرار داد و به وجود او بر ما منت گذاشت تا آن‌که او را نزد خودش خواند، مردم را آزاد گذاشت تا خودشان بر اساس مصلحت‌ها پیشوا برگزینند؛ پس مرا به سرپرستی برگزیدند، به یاری خدا نه از چیزی می‌ترسم و نه احساس سرگردانی می‌کنم.([۵۴])

محمدبن سعد در «طبقات»، سیوطی در «تاریخ الخلفاء» و ابن‌حجر هیثمی در «الصواعق» و بسیاری دیگر از بزرگان اهل تسنن، خطبه دیگری را از خلیفه دوم نقل کرده‌اند که پس از به خلافت رسیدن، آن را ایراد کرده است:

لما بویع أبوبکر قام خطیباً فلا والله ما خطب خطبته أحد بعد فحمدالله وأثنى علیه ثم قال أما بعد فإنی ولّیت هذا الأمر وأنا له کاره ووالله لوددت أن بعضکم کفانیه.

وقتی که با ابوبکر بیعت شد، خطبه‌ای خواند که به خدا سوگند بعد از او چنین خطبه‌ای خوانده نشد، پس از حمد و ثنای الهی گفت: من به امر رهبری شما برگزیده شدم؛ ولی از آن خشنود نیستم، دوست داشتم یکی از شما این مسؤولیت را می‌پذیرفت.

همچنین ابوبکر به فرماندهان سپاه نوشت:

وَلَّیْتُ علیکم عمرَ ولم آلُ نَفْسِی وَلا المُسْلِمین خیرا.([۵۵])

عمر را بر شما جانشین قرار دادم و در این کار جز خیرخواهی برای اهلم و مسلمین نخواستم.

یعقوبی این قضیه را این چنین نقل می‌کند:

وصعد أبوبکر المنبر عند ولایته الأمر فجلس دون مجلس رسول‌الله بمرقاه ثم حمدالله وأثنى علیه وقال إنی ولیت علیکم ولست بخیرکم فإن استقمت فاتبعونی وإن زغت فقومونی.([۵۶])

ابوبکر موقعی که به عنوان خلیفه انتخاب شده بود روی منبر رسول خدا رفت و پس از حمد خداوند گفت: من به عنوان سرپرست بر شما گمارده شدم در حالی که از شما بهتر نیستم پس اگر درست عمل کردم، از من پیروی کنید و اگر اشتباه نمودم مرا ارشاد کنید!

استعمال کلمه «ولی» توسط عمر

طبری در تاریخ خود نقل می‌کند که: عمربن خطاب به مردم گفت: آگاه باشید من به عنوان سرپرست برای شما گمارده شدم «ألا إنی قد ولیت علیکم».([۵۷])

  1. مسلم بن حجاج نیشابوری به نقل از خلیفه دوم می‌نویسد:

فَلَمَّا تُوُفِّیَ رَسُولُ اللهِ قَالَ أبُوبَکْرٍ: أنَا وَلِیُّ رَسول مَا تَرَکْنَا صَدَقَهٌ. فَرَأیْتُمَاهُ کَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا وَاللهُ یَعْلَمُ إِنَّهُ لَصَادِقٌ الله علیه وسلم. فَجِئْتُمَا تَطْلُبُ مِیرَاثَکَ مِنَ ابْنِ أخِیکَ وَیَطْلُبُ هَذَا مِیرَاث ولِی اللهِ امْرَأتِهِ مِنْ أبِیهَا فَقَالَ أبُوبَکْرٍ: قَالَ رَسُولُ اللهِ: مَا نُورَثُ بَارٌّ رَاشِدٌ تَابِعٌ لِلْحَقِّ ثُمَّ تُوُفِّیَ أبُوبَکْرٍ وَأنَا وَلِیُّ رَسُولِ اللهِ وَوَلِیُّ أبِی‌بَکْرٍ فَرَأیْتُمَانِی کَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا.

پس از وفات رسول خدا ابوبکر گفت: من جانشین رسول خدا هستم، شما دو نفر (عباس و علی) آمدید و تو ای عباس! میراث برادرزاده‌ات را درخواست کردی و تو ای علی! میراث فاطمه دختر پیامبر را. ابوبکر گفت: رسول خدا فرموده است: ما چیزی به ارث نمی‌گذاریم، آنچه می‌ماند صدقه است و شما او را دروغگو، گناهکار، حیله‌گر و خیانتکار معرفی کردید و حال آن‌که خدا می‌داند که ابوبکر راستگو، دیندار و پیرو حق بود. پس از مرگ ابوبکر، من جانشین پیامبر و ابوبکر شدم و باز شما دو نفر مرا خائن، دروغگو حیله‌گر و گناهکار خواندید.([۵۸])

در این روایت، خلیفه دوم تصریح می‌کند که ابوبکر خود را ولی و خلیفه رسول خدا می‌دانست؛ ولی شما دو نفر او را تکذیب کرده و وی را خیانتکار و… می‌دانستید، من نیز خودم را ولی و خلیفه رسول خدا می‌دانم و شما دو نفر مرا دروغگو، خیانتکار و… می‌دانید.

  1. عمر نمیری در «تاریخ المدینهًْ المنورهًْ» می‌نویسد:

حدثنا ‌‌هارون‌بن معروف قال حدثنا ضمره بن ربیعه عن الشیبانی عن أبی العجفاء قال قیل لعمر یا أمیرالمؤمنین لو عهدت قال لو أدرکت أباعبیده بن الجراح لولیته.([۵۹])

ابی‌عجفا روایت می‌کند که از عمر درباره جانشین سؤال شد گفت: «اگر عبیده، فرزند جراح را درک می‌کردم، او را سرپرست قرار می‌دادم».

همچنین نقل می‌کند که عمر گفت:

أدرکت معاذ بن جبل ثم ولیته… ولو أدرکت خالد بن الولید ثم ولیته، تمری.

اگر معاذ بن جبل و خالد بن ولید را درک می‌کردم او را سرپرست قرار می‌دادم. همین تعبیر را درباره معاذ بن جبل و خالد بن ولید نموده است.([۶۰])

  1. ابو نعیم اصفهانی در کتابش چنین می‌نویسد:

حدثنا أبوحامد ثابت بن عبدالله الناقد ثنا علی بن إبراهیم بن مطر ثنا عبده بن عبدالرحیم ثنا ضمره‌بن ربیعه عن یحیى بن أبی‌عمرو الشیبانی عن أبی‌العجفاء أو أبی العجماء الشک من عبده قال قیل لعمر‌بن الخطاب لو عهدت الینا فقال لو أدرکت معاذ بن جبل ثم ولیته ثم قدمت على ربی عزوجل فقال لی من ولیت على أمه محمد قلت سمعت نبیک وعبدک یقول معاذ بن جبل بین یدی العلماء طائفه یوم القیامه.

ابونعیم اصفهانی از ابی العجما نقل می‌کند که از عمر درباره جانشین سؤال شد عمر گفت: اگر معاذبن جبل را درک می‌کردم او را سرپرست قرار می‌دادم، آن‌گاه که در نزد پروردگارم می‌رفتم، به من می‌گفت: چه کسی را برای امت محمد سرپرست قرار دادی؟ می‌گفتم: از بنده و نبی تو شنیدم که می‌گفت: معاذبن جبل روز قیامت جلوی طائفه علماست.([۶۱])

  1. ابی حیان اندلسی از قول عمر می‌آورد که:

قال عمر‌بن الخطاب کلاماً معناه لو کان سالم مولى أبی‌حذیفه حیّاً لولّیته الخلافه وأبعد من ذهب إلى أن المعنى خوفاً من الردّ وطمعاً فی الاجابه.([۶۲])

عمر گفت: اگر سالم مولای حذیفه زنده بود، او را سرپرست قرار می‌دادم.

  1. عبدالله دینوری نقل می‌کند که:

قال عمر لوکان سالم حیا ما تخالجنی الشک فی تولیته علیکم أو فی تأمیره.([۶۳])

اگر سالم زنده بود شک و تردیدی مرا از سرپرست قرار دادن او بر شما باز نمی‌داشت.

  1. ابن ابی شیبه کوفی نیز روایتی به شرح زیر آورده است:

عبدالرزاق عن معمر عن الزهری عن مالک بن أوس بن الحدثان النصری… فلما قبض رسول‌الله قال أبوبکر أنا ولی رسول الله بعده أعمل فیه بما کان یعمل رسول الله فیها ثم أقبل على علی والعباس فقال وأنتما تزعمان أنه فیها ظالم فاجروالله یعلم أنه فیها صادق بار تابع للحق ثم ولیتها بعد أبی‌بکر سنتین من إمارتی فعملت فیها بما عمل رسول الله وأبوبکر وأنتما تزعمان أنی فیها ظالم فاجر.([۶۴])

عمر گفت: و چون رسول خدا از دنیا رفت، ابوبکر گفت: من ولی و جانشین پیامبرم، و همان‌گونه که او رفتار کرد من نیز چنان رفتار خواهم کرد؛ سپس عمر به علی و عباس گفت: شما خیال می‌کردید که أبوبکر ظالم و فاجر است… سپس من بعد از ابوبکر دو سال جانشینی او را بر عهده گرفتم و بر روش رسول خدا و ابوبکر عمل نمودم و باز شما گمان کردید که من در این موضوع ظالم و فاجرم.

نکته مهم در این خطبه این است که ابوبکر می‌گوید: «أنا ولی رسول‌الله بعده» و عمر می‌گوید: «ثم ولیتها بعد ابی بکر».

کلمه «بعده وبعد ابی بکر» مطلب را روشن‌تر و ما را بهتر به مقصود می‌رسانند.

بررسی سندی

مالک بن أوس بن حدثان نصری از روات صحیح بخاری، مسلم و بقیه صحاح سته اهل تسنن است و حتی بعضی‌ها اعتقاد داشتند که او رسول خدا را نیز دیده است.

مزی در «تهذیب الکمال» درباره او می‌نویسد:

ذکره محمد بن سعد فی «الصغیر» فی الطبقه الثامنه من الصحابه ممن أدرک النبی ورآه ولم یحفظ عنه شیئاً.

محمدبن سعد، وی را در کتابش «الصغیر» در طبقه هشتم از صحابه ذکر می‌کند و می‌گوید: او از کسانی است که رسول خدا را درک کرده، اما سخنی از حضرت نقل ننموده است.([۶۵])

محمدبن مسلم معروف به ابن‌شهاب زهری، از روات بخاری، مسلم و بقیه صحاح سته اهل تسنن است. ابن‌حجر درباره او می‌نویسد:

الفقیه الحافظ متفق على جلالته وإتقانه وهو من رؤوس الطبقه الرابعه.

فقیه و حافظ بود، بر بزرگی جایگاه و متقن بودن او اتفاق‌نظر است و از سران طبقه چهارم است.([۶۶])

بنابر آنچه که در تفسیر کلمه «ولی» از نظر لغت و کاربرد بیان شد، به این نتیجه می‌رسیم که کلمه «ولی» همان‌گونه که از نظر لغت به معنای سزاوار به تصرف و تدبیر است، در اصطلاح خلفا نیز به معنای ولایت بر تصرف و تدبیر آمده است و ما قبل آیه، معنای جدیدی در ما بعد آن ایجاد نمی‌کند.

استعمال کلمه ولی توسط دیگران

الف) عن عائشه قالت: لما ولی أبوبکر قال قد علم قومی أن حرفتی لم تکن لتعجز عن مؤونه أهلی.

عائشه گفت: وقتی ابوبکر سرپرست شد، گفت: به‌درستی قوم من می‌داند که شغل من به‌خاطر این نبوده که من از مؤونه اهلم عاجز بودم.([۶۷])

قال الالبانی: وإسناد هذا صحیح على شرط الشیخین.

البانی گفته است: اسناد این حدیث بنابر شرط شیخین صحیح است.([۶۸])

ب) أن عبدالملک‌بن مروان خطب یوما فقال: ولیکم عمر بن الخطاب، وکان فظا غلیظا مضیقا علیکم فسمعتم له.

عبدالملک بن مروان روزی خطبه خواند و گفت: سرپرست شما عمر بن خطاب، تندخو و سختدل ‏و در تنگنا قراردهنده بر شما بوده، پس به او گوش می‌دادید.([۶۹])

پ) کان عمر‌بن عبدالعزیز یقول: إذا رأی القاسم بن محمد بن أبی‌بکر: لو کان لی من الأمر شیء لولیته الخلافه.([۷۰])

ابن تیمیه برای ادعای خود هیچ استدلال و دلیل قانع‌کننده‌ای ندارد و حتّی در منابع دیگر اهل تسنن هم در این مورد دلیلی اقامه نشده است. امّا به علت کینه نسبت به امام علی و همچنین تبرئه عمر چنین ادعایی نموده است.

 

[۱]) ابن‌تیمیه، احمد، منهاج السنّهًْ، ج۷، ص۳۷۱٫

[۲]) طبرانی، سلیمان، المعجم الکبیر، ج۱، ص۲۵۳، ج۷، ص۸۲ و ج۱۰، ص۲۸۲؛ المستدرک على الصحیحین، ج۳، ص۱۳۰؛ البدایهًْ والنهایه، ج۷، ص۳۵۲؛ هیثمی، علی، مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۲۵؛ ترمذی، محمد، سنن ترمذى، ج۵، ص۳۰۰؛ السنن الکبرى، ج۵، ص۱۰۷؛ خصائص امیرالمؤمنین، ص۵۱؛ مسند ابى یعلى، ج۷، ص۱۰۵؛ طبرانی، سلیمان، المعجم الأوسط، ج۲، ص۲۰۷، ج۶، صص۹۰ و ۳۶، ج۷، ۲۶۷؛ تاریخ مدینهًْ دمشق، ج۳۷، ص۴۰۶، ج۴۲، ص۴۳۲؛ میزان الاعتدال، ج۱، ص۱۰۲ و ج۲، ص۱۴ و ۳، ص۵۸۰، ج۴، ص۱۰۷؛ لسان المیزان، ج۱، ص۳۷و ج۲، ص۳۵۴ و ج۵، ص۱۹۹؛ کنز العمّال، ج۱۳، ص۱۶۶٫

[۳]) ذهبی، تذکرهًْ الحفاظ، ج۳، ص۱۰۴۲٫

[۴]) همان، ص۱۰۴۲٫

[۵]) ذهبی، تاریخ الاسلام، ج۳، ص۶۳۳٫

[۶]) سبکی، طبقات الشافعیهًْ، ج۴، ص۱۵۵٫

[۷]) غماری، احمد، درءالضعف، ص۵۸٫

[۸]) ابن‌تیمیه، احمد، منهاج السنهًْ، ج۴، ص۲۳۸٫

[۹]) ترمذی، محمد، سنن ترمذی، ج۵، ص۲۹۷؛ حاکم نیشابوری، ابوعبدالله محمد، المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۱۹٫

[۱۰]) هیثمی، علی، مجمع الزوائد، ج۷، ص۲۳۵ و ج۹، ص۱۳۴؛ خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج۱۴، ص۳۲۲؛ ترجمه امیرالمؤمنین، تاریخ مدینهًْ دمشق، ج۲۰، ص۲۶۱ و ج۴۲، ص۴۱۹٫

[۱۱]) هیثمی، علی، مجمع الزوائد، ج۷، ص۲۳۵٫

[۱۲]) همان، ص۲۳۴٫

[۱۳]) دینوری، ابومحمدعبدالله، الامامهًْ و السیاسهًْ، ج۱، ص۹۸٫

[۱۴]) متقی هندی، علی، کنزالعمال، ج۱۱، ص۶۲۱٫

[۱۵]) فیض القدیر فی شرح الجامع الصغیر، ج۴، ص۳۵۷؛ دراسات فی منهاج السنهًْ، ص۲۳۱٫

[۱۶]) هیثمی، مجمع الزوائد، ج۷، ص۲۳۵٫

[۱۷]) حاکم نیشابوری، ابوعبدالله محمد، المستدرک، ج۳، ص۱۲۴؛ سیوطی، جلال‌الدین، الجامع الصغیر، ج۲، ص۱۷۷.

[۱۸]) ابن‌تیمیه، احمد، منهاج السنهًْ، ج۴، ص۱۰۱٫

[۱۹]) طبرانی، سلیمان، المعجم الکبیر، ج۲۳، ص۳۸۰٫

[۲۰]) هیثمی، علی، مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۳۲٫

[۲۱]) حاکم نیشابوری، مستدرک حاکم، ج۳، ص۱۳۰٫

[۲۲]) ابن تیمیه، احمد، منهاج السنهًْ، ج۴، ص۹۹٫

[۲۳]) ابن‌حجر عسقلانی، لسان المیزان، ج۶، ص۳۱۹٫

[۲۴]) ابن‌تیمیه، احمد، منهاج السنّهًْ، ج۴، ص۴۹۶.

[۲۵]) حاکم نیشابوری، ابوعبدالله، مستدرک الصحیحین‌، ج۳، ص۱۳۹.

[۲۶]) ابن اثیر، علی، أسد الغابهًْ، ج۴، ‌ص۳۲؛ ابن‌کثیر، اسماعیل، البدایهًْ والنهایهًْ، ج۷، ص۳۳۹؛ خوارزمی، المناقب، ص۱۹۰؛ ابن‌عساکر، علی، تاریخ دمشق، ج۴۲، ص۴۷۱.

[۲۷]) خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج۱۳، ص۱۸۸؛ ابن‌عساکر، علی، تاریخ مدینهًْ دمشق، ج۴۲، ص۴۷۲.

[۲۸]) رائد به کسى می‌گویند که امور آبرسانى قافله را به عهده دارد اگر به اهل قافله دروغ گوید که آبى به دست نیاوردم، خود و قافله را از تشنگى هلاک کرده است.

[۲۹]) شیبانی، احمد، مسند أحمد، ج۳، ص۸۱.

[۳۰]) هیثمی، علی، مجمع الزوائد، ج۶، ص۲۴۴.

[۳۱]) همان، ج۹، ص۱۳۳.

[۳۲]) ابن‌عساکر، علی، تاریخ مدینهًْ دمشق، ج۴۲، ص۴۷۳؛ متقی هندی، علی، کنز العمال، ج۱۳، ص۶۱۳.

[۳۳]) مائده / ۵۵.

[۳۴]) ابن‌تیمیه، احمد، منهاج السنهًْ، ج۲، ص۳۰٫

[۳۵]) آلوسی، شهاب‌الدین سیدمحمود، تفسیر روح‌المعانی، ج۳، ص۳۳۴٫

[۳۶]) ایجی، ‌عضد‌الدین عبدالرحمن، کتاب المواقف، ج۳، ص۶۰۱٫

[۳۷]) التفتازانی، سعدالدین مسعود، شرح المقاصد، ج۲ ص۲۸۸٫

[۳۸]) آلوسى، شهاب‌الدین السید محمود، روح المعانى، ج۶، ص۱۶۷٫

[۳۹]) همان، ص۹۳٫

[۴۰]) الجصاص، أحمد، أحکام القرآن، ج۴، ص۱۰۲٫

[۴۱]) شجرى الجرجانی، المرشد بالله یحیى، کتاب الامالى وهى المعروفهًْ بالامالى الخمیسیهًْ، ج۱، ص۱۸۱٫

[۴۲]) ابن‌کثیر، إسماعیل، تفسیر القرآن العظیم، ج۲، ص۷۲٫

[۴۳]) أنصارى القرطبی، محمد، الجامع لأحکام القرآن، ج۶، ص۲۲۱٫

[۴۴]) سیوطی، جلال‌الدین عبدالرحمن، لباب النقول، ج۱، ص۹۳٫

[۴۵]) ابن‌تیمیه الحرانی، أحمد، کتب ورسائل وفتاوى شیخ الإسلام ابن تیمیه، ج۱۸، ص۲۶٫

[۴۶]) همان، منهاج السنهًْ النبویهًْ، ج۲ ص۳۲؛ ابن‌تیمیه، أحمد، دقائق التفسیر الجامع لتفسیر ابن‌تیمیه، ج۲، ص۲۰۷٫

[۴۷]) الراغب الاصفهانی، أبوالقاسم الحسین، المفردات فی غریب القرآن، ج۱، ص۵۳۳٫

[۴۸]) الجزری، ابوالسعادات المبارک، النهایهًْ فى غریب الحدیث والأثر، ج۵، ص۲۲۶٫

[۴۹]) ابن‌منظور، محمد، لسان العرب، ج۱۵، ص۴۰۷٫

[۵۰]) طریحی، فخرالدین، مجمع البحرین، ج‏۱، ص۴۵۵٫

[۵۱]) مائده / ۸۲٫

[۵۲]) بلاذری، أحمد، أنساب الأشراف، ج۱، ص۲۵۴؛ دینوری، أبومحمد عبدالله، عیون الأخبار، ج۱، ص۳۴؛ طبری، أبی‌جعفر محمد، تاریخ الطبری، صص۲۳۸ـ۲۳۷٫

[۵۳]) ابن‌کثیر، إسماعیل، البدایهًْ والنهایهًْ، ج۶، ص۳۰۱٫

[۵۴]) دینوری، أبومحمد عبدالله بن مسلم ابن‌قتیبهًْ، الإمامهًْ والسیاسهًْ، ج۱، ص۱۸؛ یعقوبی، أحمد، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۲۵؛ الآبی، أبوسعد منصور، نثر الدر فی المحاضرات، ج۱، ص۲۷۸٫

[۵۵]) ابن اثیر، محمد، جامع الاصول، ج۴، ص۱۰۹؛ زهری، محمد، الطبقات الکبرى، ج۳، ص۲۱۲؛ سیوطی، عبدالرحمن، تاریخ الخلفاء، ج۱، ص۷۱؛ الهیثمی، أبوالعباس أحمد، الصواعق المحرقهًْ على أهل الرفض والضلال والزندقهًْ، ج۱، ص۳۷٫

[۵۶]) یعقوبی، أحمد بن أبی‌یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۲۷٫

[۵۷]) طبری، أبی‌جعفر محمد، تاریخ الطبری، ج۲، ص۴۹۰٫

[۵۸]) نیشابوری، مسلم، صحیح مسلم، ج۳، ص۱۳۷۸، ح۱۷۵۷، کِتَاب الْجِهَادِ وَالسِّیَرِ.

[۵۹]) نمیری البصری، ابوزید عمر، تاریخ المدینهًْ المنورهًْ، ج۲، ص۶۱، رقم: ۱۴۹۶٫

[۶۰]) نمیری البصری، ابوزید عمر، تاریخ المدینهًْ المنورهًْ، ج۲، ص۶۱، رقم ۱۴۹۶٫

[۶۱]) الاصبهانی، ابونعیم احمد، حلیهًْ الاولیاء وطبقات الاصفیاء، ج۱، ص۲۲۹٫

[۶۲]) أبی‌حیان الاندلسی، محمد، تفسیر البحر المحیط، ج۴، ص۳۱۴٫

[۶۳]) دینوری، ابومحمد عبدالله، تأویل مختلف الحدیث، ج۱، ص۱۲۲٫

[۶۴]) ابن ابی‌شیبهًْ الکوفی، ابوبکر عبدالله، المصنف فی الاحادیث والآثار، ج۵، ص۴۶۹، ح۹۷۷۲٫

[۶۵]) مزی، یوسف، تهذیب الکمال، ج۲۷، ص۱۲۲٫

[۶۶]) عسقلانی الشافعی، أحمد، تقریب التهذیب، ج۱، ص۵۰۶، رقم ۱۹۸۶٫

[۶۷]) زهری، محمد، الطبقات الکبرى، ج۳، ص۱۸۵٫

[۶۸]) ألبانی، محمد ناصر، إرواء الغلیل، ج۸، ص۲۳۲٫

[۶۹]) ابن‌سیده المرسی، علی، المحکم والمحیط الأعظم، ج۱، ص۵۱۴٫ مسعودی، علی، مروج الذهب، ج۱، ص۴۰۱۹۲٫

[۷۰]) ابن خلدون الحضرمی، عبدالرحمن، مقدمه ابن‌خلدون، ج۱، ص۲۰۶؛ السخاوی، شمس‌الدین محمد، التحفهًْ اللطیفهًْ فی تاریخ المدینهًْ الشریفهًْ، ج۲، ص۳۷۷٫

نویسنده

مطالب مرتبط

امام علی تربیت شده پیامبر اسلام

بررسی آیه مباهله و دلالت آن بر امامت علی (ع)

وصیت حضرت علی (ع) قبل از شهادت: هیچ چیز را شریک خدا قرار ندهید

على(علیه السلام) هدایت گر امّت

استدلال امیرالمؤمنین (علیه السلام) به حدیث غدیر

شیوه های عدل ستیزی از دیدگاه امام علی علیه السلام

هیچ نظری وجود ندارد