چکیده
جریان تکفیر در افغانستان به سده قبل برمىگردد؛ زمانى که عبدالرحمن، پادشاه وقت افغانستان، از این جریان استفاده ابزارى کرد. آنها مولویان دربارى یا مطیع دربار و تحصیلکرده در دیوبند هند بودند. عبدالرحمن، که تفکر تکفیرى آنها را مطابق منویات خود مىدید، بهوسیله ایشان تکفیرنامهاى علیه شیعیان افغانستان انشاء کرد و تمام اهل سنت افغانستان را علیه شیعیان بسیج و جنایاتى مرتکب شدند که در یک مقاله نمى توان وصف کرد. قتل عام، تجاوز به نوامس، به بردگى کشیدن شیعیان، بردن زنان و دختران مردم، بهعنوان غنیمت جنگى و فروش آنها در میان اقوام پشتون، تکه تکه کردن اجساد کشته ها و برخى اسیران، برخى از جنایات جریان تکفیرى تابع عبدالرحمن است.
جریان تکفیرى دوم در افغانستان «جریان تکفیرى طالبان» است که تنها جریان تکفیرى سازمان یافته در دوره معاصر است. خاستگاه فکرى طالبان نیز به مکتب دیوبندیه برمى گردد، اما تفکرات تکفیرى طالبان عمدتاً به گروه سیاسى و افراطى دیوبندیه مانند: جمعیت العلما، سپاه صحابه، جهنگوى و … برمى گردد، که تأثیرات وهابیت آن را اشباع ساخته است. جریان تکفیرى طالبان در افغانستان، به تکفیر مخالفان از جمله شیعیان افغانستان پرداخته و جنایاتى چون: قتلعام، ترور، تکهتکه کردن قربانیان و … پرداخته اند.
بخش اول: جریان افراطى در دوره عبدالرحمن
مقدمه
ریشه پدیده تکفیر در جهان اسلام به خوارج برمىگردد، که بعد از مسئله حکمیت، دیگران از جمله حضرت امیرالمؤمنین را به اتهام ارتکاب گناه و عدم توبه، تکفیر کردند. بعد از آن نیز، برخى اشخاص و فرقهها رقبیان خود را تکفیر کردهاند. در افغانستان نیز به علت تعصبات مذهبى این حربه گاهى دستآویز کسانى براى سرکوب مخالفان شده است، گاهى حتى دامن اهل سنت را نیز گرفته است. از قرن نوزدهم محصلان علوم دینى اهل سنت براى تحصیل به هند سفر مىکردند، و از این طریق تفکر جریانهاى تکفیرى دیوبندیه در آنها تأثیر مىگذاشت. برخى گزارشها نشان مىدهد که عدهاى از این مولوىها تجاوز، قتل و غارت شیعیان را نه تنها مجاز، که سبب تقرب الهى و از مستحبات شمرده اند. این تفکر دست کم از سال ۱۸۸۰ تا ۱۹۷۰ م در افغانستان وجود داشته است.[۲] سالها قبل از این تاریخ (دوره عبدالرحمن) مونت استوارت الفنستون، مردمشناس انگلیسى، که براى تحقیق و تفحص به افغانستان رفته است از وجود جریان تکفیرى در میان مولویان پشتون نام مىبرد که مخالفان خود را تکفیر مى کنند.[۳] عبدالرحمن از این عده، جریان منسجم ساخت و آنها را وادار به دادنِ تکفیرنامه هاى متعدد کرد.
امیر عبدالرحمن از قوم پشتون (افغان) و از طایفه درانى است. نسب وى به، دوست محمدخان، مىرسد.[۴] در زمان وى افغانستان شکل فعلى خود را پیدا کرد. تفاهم دو امپراتور، یعنى انگلیس و روسیه، امکان ساخت یک کشور مرکزى و مقتدر را براى وى فراهم کرد. عبدالرحمن براى اقتدار دولت مرکزى و از بین بردن خوانین، علما و شخصیت هاى مستقل، جویبارى از خون راه انداخت؛ همچنین در زمان او بود که افغانستان ارتش رسمى تشکیل داد. وى متعصب، مستبد و کینه جو بود که تحمل رأى مخالف و حتى مستقل را نداشت و تا مى توانست افراد، جریان ها را که مطیع کامل نبودند، از سر راه بر مى داشت.[۵]
افغانستان مقارن عصر عبدالرحمن، تحت نفوذ سیاسى و استعمارى بریتانیا به سر مى برد. بعد از سقوط یعقوب خان، انگلستان با شرایطى از جمله نداشتن حق روابط دیپلماتیک با دولت هاى دیگر و تبعیت از بریتانیا در سیاست خارجى، حاکمیت بریتانیا بر بخشى از افغانستان از جمله قندهار، و … عبدالرحمن را به سلطنت افغانستان رساند.[۶]
عبدالرحمن که با دخالت و حمایت مستقیم انگلیس به قدرت رسیده بود نه تنها در سیاست خارجى اختیاراتى نداشته که در امور داخلى نیز تابع نظر انگلستان بوده است. انگلیس و عبدالرحمن، شخصیت ها و طوایفى که روحیه استقلال طلبى داشتند و احیاناً در مقابل استعمار و استبداد مقاومت مى کردند، با زور و تزویر از جمله: حربه تکفیر و یا اتهامات دیگر از میان برمى داشتند.
جنگ هاى خونین عبدالرحمن با شیعیان به ویژه شیعیان هزاره که با استفاده از جریان تکفیرى مطیعِ وى و با حمایت انگلیس صورت گرفت، ریشه در تعصبات فرقه اى و خصلت استبدادى عبدالرحمن دارد. وى با استفاده از حکم تکفیر، شیعیان را قتلعام کرده و به بردگى کشید. پیروزى عبدالرحمن بر شیعیان هزاره، با حمایت همه جانبه انگلیس و جریان تکفیر موسوم به مولویان دربارى میسر شد. هزاره ها عمدتاً داراى مذهب شیعى بوده و در مرکز افغانستان زندگى مى کنند.[۷]
فرایند اقدامات تکفیرى عبدالرحمن
- زمینه سازى تکفیر با تألیف کتابى به نام «تقویم الدین»
عبدالرحمن در سال ۱۳۰۴ ه. ق سیزده نفر از مولویان، از جمله: مولوى ابوبکر، قاضى سعدالدین، ملا محمد ممتحن و … را به حضور خواسته، و دستور مى دهد که ایشان کتابى در فضایل و وجوب جهاد، وجوب امر پادشاه، و وجوب قتل و غارت یاغیان تألیف کنند. بعد از دو سال، این کتاب ۲۰۴ صفحه اى کامل و به تأیید پادشاه مى رسد و در سال ۱۳۰۶ چاپ مى شود. دو مطلب در این کتاب توجه را بیش از همه جلب مى کند: یکى تکفیر یاغیان و ذم کسانى که در مقابل شاه قیام و یا شورش کنند، در حالىکه درباره جهاد با کفار، مانند: انگلیس و روسیه ساکت است؛ دوم احادیثى از پیامبر است که در این کتاب براى توجیه وجوب اوامر پادشاه و وجوب جهاد با یاغیان به چشم مىخورد. در تکفیر یاغیان، با اینکه از شیعیان هزاره اسم نمىبرد، ولى از اقدامات بعدى وى روشن مىشود که مراد از یاغیانى که قتل، غارت و اسارت آنها جایز و یا واجب است، همین مردم شیعه و هزاره است. در این کتاب از آیات قرآن و احادیث، حتى احادیث جعلى براى اهداف و اقتدار پادشاه استفاده شده است.[۸] مولوى ها در ذیل بسیارى از اینگونه احادیث جعلى، تفسیرهاى بدیعى از خود افزوده اند. مانند اینکه اوامر پادشاهان، امیران و خوانین را واجب و مخالفت با آن را حرام و موجب معصیت دانسته اند. حتى گفته اند که «اگر پادشاه به روزه داشتن روزى امر کند، هر آینه روزه گرفتن در آن روز واجب مى گردد.»[۹]
اینگونه احادیث و تفاسیر، با روح اسلام در تضاد است، چون عدالت و و مبارزه با ظلم، سرلوحه تمام ادیان الهى و پیامبران بوده است. دین اسلام و حضرت پیامبر هرگز اطاعت پادشاهان ستمگر را واجب و لازم نمى داند، چون پیامبران علیه جباران زمانشان قیام کردهاند. بدون شک اینگونه احادیث، ساخته پرداخته دوران اموى است که جاعلان حدیث در خدمت دربار سلاطین ظلم در آمده و براى توجیه ستمهاى آنها، حدیث جعل مىکردند.
- تکفیرنامه هاى درباره شیعیان افغانستان
زمانىکه شیعیان افغانستان در برابر ظلم و فساد عوامل دربار عبدالرحمن، از حق و شرف خود دفاع مىکنند، وى براى سرکوب مردم به اقدامات جنایتکارانه دست زده و در این راستا چند سیاست و تدبیر را بهکار مىبرد که یکى از آنها تکفیر است، تا از طریق آن، به اهداف شوم خود دست یابد. به نمونههایى از تکفیرنامههایى که براى شیعیان افغانستان صادر کردهاند، اشاره مىشود.
امیرعبدالرحمن دو تن از مولویان نام، ملا سید محمد ممتحن و سید محمد قندهارى، را ترغیب کرد که در اثبات کفر طایفه بربرى هزاره و عموم روافض (شیعیان) کتابچه و اعلانى براى عوام بنویسند، و در آن براى ترغیب اهلسنت به جنگ با شیعیان هزاره، از آیات و روایات هم استفاده شود.[۱۰]
ملا فیضمحمد کاتب در توضیح حکم تکفیر هزاره و اشاعه آن مى نویسد:
چون آتش جنگ هزاره ها شدیداً ملتهب شد، طرفداران دولت دست به کار عجیب زدند، از جمله: میر احمدشاهخان فتواى تکفیر هزاره ها را صادر کرد و به تأیید پادشاه رسانید. در آن آمده است: «چون کفر اشرار هزاره دایه و فولاده و زاولى و سلطان احمد و ارزگانى و غیره به جایى رسیده که بر تمام غازیان و مسلمانان حکم کفر کردهاند و سرکار اعلى در نابودى این بىدینان که اثرى از ایشان در آن محال و خلال جبال نماند و املاک ایشان در بین اقوام غلجایى و درانى تقسیم شود، چنین تجویز فرمودهاند که سپاه نصرت، پناه نظامى و اولوسى از هر سمت مملکت خداداد افغانستان، آنچنان در خاک طوایف باغیه هزارهجات، جمع شوند که نفرى از آن گمراهان، جان به سلامت نبرد و رها نشود و کنیز و غلام از طوایف مذکور به دست هرکس از اقوام مجاهدان افغانستان باشد … زیرا که اغواى آن طایفه کفار اشرار … و قتل و تاراج آنها لازم است.»[۱۱]
عبدالرحمن و همکارانشان به گفته خودشان تفریق بین مصلح و مفسد نکردند؛ مرد و زن، پیر و جوان و حتى اطفال و کودکان را از دم تیغ گذراندند. قابل توجه است که افراد خاص جامعه، مانند: سادات، کربلاییان، زوار و … که در آن زمان داراى احترام اجتماعى بودند را جمع آورى و به کابل مى بردند تا زندانى و یا نابودشان کنند.[۱۲]
امیرعبدالرحمن از این قبیل فتواها از چندین روحانى و مولوى دیگر نیز گرفت و آن را به استانها، شخصیت ها و طوایف در بیشتر مناطق افغانستان فرستاد تا همه اعم از پشتون و غیرپشتون را به جنگ مردم شیعه هزاره ترغیب کرده و ساماندهى کند.[۱۳]
در یکى از کفرنامه ها دیگر آمده است که مجاهدان (نیروهاى دولتى) از خانه برخى هزارهها، ابیات و کتاب حیات القلوب محمد باقرمجلسى را پیدا کردهاند که در آنها طعن و دشنام خلفاى سهگانه بوده است، همین موضوع در رفض و کفر این قوم کفایت مى کند «لاجرم مایان اهل محکمه عالیه شریعت غرا و علماى ذوى الاهتدا که حل مسائل مشکله شرعیه را اهتمام بذمه خود داریم به مضمون مکتوب ذیل به تکفیر قائلان و مظهران اینگونه اقوال، از هزاره و غیره، هرکس که بوده باشد کافر و واجب القتل است که قبل از توبه و بعد از آن کشته شود و توبه او قبول نیست و طایفه هزاره باغیه که قایل به این اقوالند، رافضى بالفسادند، کافر و واجب القتل مى باشند که قتل نفوس و تفریق جمعیت و تخریب بلاد ایشان عین جهاد و تقویت دین است، حکم یاغى، اگرچه مسلمان صحیح القول باشد، مباح الدم و جایزالقتل است و قتیل لشکر اسلام، شهید و مقتول ایشان، جهنمى و مردود مى باشند ….» این کفرنامه را افراد مختلف و عمدتاً منشى ها و قاضیان محکمه کابل و بامیان امضا کرده اند.[۱۴]
مولویان دربارى براى حفظ مقام و کسب اعتبار و تحفه از امیرعبدالرحمن، دین خودشان را به دنیاى وى فروختند، وگرنه چند مصراع بیت و یا کتابى که مؤلف آن شیعه هزاره نبود، چگونه مىتوانست دلیل کفر و ارتداد تلقى گردد، که بىتوبه و یا با توبه، قتلشان واجب و باعث نصرت دین شود. باعث شگفتى است که در آن زمان هیچ صدایى ازسوى نهاد، کشور و یا افراد مهم بینالمللى در اعتراض به این جنایات و یا تسلى و حمایت این مردم ستمدیده شنیده نشد. فقط آزادمردان ازبک و ترکمن به رهبرى محمدشریف خان، میمنه و هزارههاى سنى حنفى بادغیس و قلعه نوکه که خود نیز در تنگنا قرارگرفته بودند، بر ضد امیر عبدالرحمان قیام کردند.[۱۵] البته نباید چنین فتواهاى فرمایشى را به حساب تمام علماى اهل سنت بگذاریم، چون افراد مستقل و غیرمتعصب آنها، با این اعمال مخالف بوده، هرچند که توان ابراز آن را نداشته اند.
- اعلام جهاد
عبدالرحمن خان، پس از دریافت فتاواى کذایى از سوى مولوى هاى تکفیرى، رسماً اعلام جهاد کرد و از مردم سنى مذهب، براى یارى سربازان دولتى کمک خواست.
مولوى هاى دربارى نیز بعد از نمازهاى یومیه مردم را تشویق به شرکت مى کردند. از طرف دیگر، از سوى حکومت اعلام شد «اشخاصى که در این جهاد مقدس شرکت کنند، دارایى شیعیان و هزاره ها، به عنوان جایزه به آنان داده مى شود و زنان و اطفال (شیعیان هزاره) به کنیز و غلام تبدیل خواهند شد.»[۱۶] امیر مزبور که بقاى خود و حکومتش را، در نابودى کامل شیعیان و تفرقه میان جامعه اهل سنت و شیعى مى دانست، در راستاى استفاده از دین، ناگزیر از سوءاستفاده آیات قرآن در این زمینه شد. این تزویر عبدالرحمن همراه با زمینه سازى هاى جاسوسان انگلیس و جهل مردم، مؤثر واقع شد. «تمام فرصت طلبان و جاهلان حکومت یکدل شدند که یک مشت هزاره را از میان بردارند.»[۱۷]
استعمارزدگان و جاهلانى که فریب تبلیغات انگلیس و مکر عبدالرحمن را خورده بودند، از هر سو به جماعت شیعه حمله ور شدند، ولى شیعیان بدون حمایت بیرونى، در حصار تنگ استبداد و قبیلهاى، سه سال شجاعانه مقاومت کردند. دختران و فرزندان خود را که امیرعبدالقدوس و سایر افاغنه ربوده بودند، با قهر و غضب باز پسگرفتند. با اینکه هیچ کمکى از بیرون به آنها نمىرسید، بر سپاه بزرگ افغان که علاوه بر قواى دولتى، چهل هزار نفر از افاغنه که به عنوان جهاد بر هزاره ها حمله کرده بودند، فایق آمد.
سرانجام با تحریک احساسات مذهبى سنىها، بزرگترین قواى مختلط نظامى و قومى را از پنج سمت کابل، غزنى، قندهار، هرات و مزار شریف به داخل هزارهجات سوق داد که به علل مختلف: محاصره اقتصادى و نظامى، شیوع مرض وبا، پراکندگى مناطق شیعه نشین و فقدان راههاى مواصلاتى و عوامل دیگر، شیعیان هزاره، تاب مقاومت را از دست دادند. هزاره ها مغلوب شده و افاغنه نهایت قساوت را به خرج دادند.[۱۸]
پیامد این تحریک تعصبات مذهبى، فرامین شاه و فتاواى علماى دربارى، صرفاً در سالهاى جنگ و مقاومت شیعیان هزاره محدود نشد، بلکه خصومت بین شیعه و سنى را براى همیشه شدت بخشید، بهنحوى که اهل تسنن هر جا افراد شیعى را مىدیدند کمر به آزار او بسته و به قتل مىرساندند. آنها وقتى دیدند حکم قطعى پادشاه و فتواى شرعى از سوى مولوىها بر قتل و غارت شیعیان صادر شده است وارد میدان شدند و با هر کسى که هم حساب شخصى داشتند، به بهانههاى واهى (رفض) او را به قتل مىرساندند که در این وضعیت داد عاجزانه اهل تشیع بهجایى نمىرسید. داستان حاجحیدرنامِ خیاط، گواه این مطلب است: «من جمله حاجىحیدرنامِ خیاط را به تهمت رفض در هرات سنگسار کردند و این مطلب بر عموم قزلباش افغانستان ناگوار شده هر کدام به هر وسیله (که) بود و توانستند به ممالک ایران، روس و انگلیس فرار کردند.»[۱۹]
این وضع اسفبار در یکى دو نقطه خاص (هزارهجات و هرات) منحصر نشد، بلکه در جاى جاى افغانستان، جامعه شیعى را در بر گرفت «حوادث مذبور، همچنین دامنگیر قزلباشان (پارسیوانها) شیعه قندهارى نیز گردید و بسیارى از مأموران و کارمندان آنها که تا این زمان در خدمت امیر در سوقیات مختلف حضور فعال داشتند، از کار برکنار شد. و دارایى قزلباشان قندهارى که از ۱۰۶۴۶۱۹ روپیه بالغ مىشد، ضبط گردید و عدهاى از آنان مجبور به مهاجرت به کشور ایران شدند.»[۲۰]
- شکنجه، تجاوز و آزار شیعیان هزاره
عبدالرحمن بهلحاظ تمایلات درونى و تاکتیک سیاسى بهدنبال ماجراجویى علیه شیعیان افغانستان بود، چون از یکسو تعصب شدیدى به شیعیان و هزارههاى شیعى داشت و از طرفِ دیگر مىخواست نظر پیروان مذهب حنفى را که بیشتر مردم افغانستان را تشکیل مىداد، به خود جلب کند، براى دلگرمى آنها از تعارض مذهبى بهرهبردارى کرده و براى سرکوب شیعیان از تمام قواى دولتى و حتى قبایل پشتون نیز استفاده کرد. تا از یکسو، دلگیرى از پیروان اهلسنت باشد و از طرف دیگر نارضایتى مردم را در زیر غبار این هیاهو بپوشاند. در کنار این عامل، براى گسترش تنشهاى مذهبى، سیاست استعمار را نباید نادیده گرفت.
در نگاه مولویان و حاکمان متعصب و تکفیرى، مال، جان و ناموس شیعیان مباح بود، ازینرو عمال دولتى در هزارهجات حتى قبل از قیام مردم هزاره، به اموال و نوامیس این مردم تعارضاتى داشته اند و اساساً قیام مردم آنجا نیز در پى اینگونه تعرضات انجام شده است. فرماندهان عبدالرحمن که بسیارى از آنها از عموزادگان وى بودند در هزارهجات در هرکارى که میلشان مى کشید آزاد بودند. و مردم را به بهانه خلع سلاح شکنجه مىدادند. یکى از بدنامترین آنها عبدالقدوس عنادورز بود که به زور براى خود حرمسراى از دختران زیباى هزاره ایجاد کرده بودند.[۲۱] آنها حتى مردان را بسته و قبل از شکنجه و قتلشان، به نوامیس آنها در جلوى چشمشان تجاوز مى کردند. براساس گزارشات تاریخى تشابهاتى بین رفتار تکفیریان امروز و عمال عبدالرحمن دیده مى شود. از جمله مىتوان به کشتار و تجاوز مردم به جرم عقیده، تکه تکه کردن اجساد، انداختن مردم در میان گله سگ، کشیدن افراد با اسب، کشتن از طریق داغکردن با سیخ و سنگ، انداختن گربه در میان تنبان، بریدن سرها و منار ساختن از کله کشته ها، بریدن سینه هاى زنان و گوش و بینى مردم اشاره کرد. این بخشى از جنایات عمال عبدالرحمن است که بى شباهت با اعمال تکفیریان امروزى نیست. علت تشابه همان تعصب و اندیشه تکفیرى است که آنها را از عقلانیت و انصاف دور کرده است. «امیر مزبور به تحریک انگلیسى ها براى شکاف آفرینى میان اهل سنت و شیعیان افغانستان، عبدالقدوس عنادورز و خصومتجو نسبت به شیعیان را، براى سرکوبى قوم هزاره مأمور کرد. این مرد چون به آن دیار رفت مردم را آرام و مطیع یافت … به منظور آشفته ساختن و غضبناک گردانیدن شیعیان هزاره، به دختران و زنان آنها دستدرازى کرد و پسران نوباوه آن را، به غلام بارگى سپاه خویش خواند و مدت یکسال به این امر دست یازید، تا اینکه جماعت شیعه آن دیار از چنین زندگى رذالتبارى به ستوه آمدند و سلاح سپاه عبدالقدوس را به غنیمت بردند.»[۲۲] این جنایات ناشى از تفکر و اندیشه تکفیرى بود، که شیعیان را کافر و مال و ناموسشان را حلال مى پنداشتند.[۲۳]
- نسل کشى و قتل عام شیعیان هزاره
عبدالرحمن نیز به تحریک و ترغیب انگلیسى ها، قشون سهگانهاى را به سرکردگى عظیمخان، زبردستخان و امیر عطاخان در سال (۱۳۰۸ ق)، براى پشتیبانى عبدالقدوس و قلع و قمع مردم به آن ولایت فرستاد، ولى با مقاومت شیعیان، قشون مذبور، راهى از پیش نبردند. «انگلیسىها از دیدن چنین مقاومتى هراسناک شدند، و امیر براى دفع آن، علماى حنفى مذهب را با نیرنگ فریفت و فتوایى به امضاى میراحمدشاه بگرفت و بین اهل تسنن شایع کرد که جهاد با جماعت شیعه بهمثابه جهاد در مقابل کفر است.»[۲۴] شیعیان سه سال در مقابل آنها مقاومت کردند و بالاخره در اثر فریب و تبلیغات انگلیس، اهل تسنن و پشتونها از هر سو حملهور شدند و تاب مقاومت را از شیعیان گرفتند، و آنها را به شهادت رسانیده و یا به اسارت بردند، عدهاى نیز در کابل اعدام شدند و تعدادى از زنان و دختران آنها را در شهرها به کنیزى و بردگى فروختند و سه میلیون و ششصد هزار روپیه نیز از جماعت شیعه از باب خسارت جنگ غرامت گرفتند و عبدالقدوس نیز بعد از این جنایات از سوى عبدالرحمن به حکومت بامیان و فرمانروایى تمام هزارهجات منصوب شد.[۲۵] کسانى را که تسلیم مى شدند وادار مىکردند تا شهادتین را بر زبان جارى کرده و اعتراف که قبلا کافر بودهاند و الآن مسلمان شدهاند. برخى از آنها را اسیر و زندانى کرده و یا به قتل مى رسانیدند.[۲۶]
- ممنوعیت شعایر مذهبى شیعه براى نابودى شیعه
چون عبدالرحمن و مولویان هوادار وى، شیعیان را رافضى و گمراه مىپنداشتند، سعى در نابودى و تغییر مذهب شیعیان و هزارهها داشتند و براى این منظور سیاستهایى را اتخاذ کردند تا هزارهها با ارعاب و زور، وادار به تغییر عقیده شوند و یا دستکم در درازمدت عقاید و باورهایشان را فراموش کنند. سیاستها و تدابیر اتخاذ شده عبارت بودند از: اعمال فشار به تغییر عقیده و توبه از گذشته، تعطیل مدارس شیعى، اعدام و بازداشت روحانیت و شخصیتهاى مذهبى، ممنوع کردن اذان شیعى و شعایر شیعى، گماشتن امام جماعت سنى، تدریس کتب سنى در مدارس شیعیان، و … از تدابیرى بود که براى نابودى و تضعیف مکتب شیعى صورت مىگرفت، و همه اینها به علت خودحقپندارى ستیزگرایانه و باطلانگارى دیگران انجام مىشد.[۲۷] غیرقانونى خواندن مذهب شیعه، بهصورت رسمى، از سوى دولت و اخذ و انتشار فتاواى علما مبنى بر تکفیر آنها، جامعه سنىمذهب را در تعارض جدى با شیعیان قرار داد که تا امروز آثار زیانبار آن باقى مانده است.
در سال ۱۳۱۰ ه- ق (۱۸۹۳) مرجوعه ملاحیدر مبنى بر فتواى تکفیر شیعیان به طبع رسید و به تمام نقاط منتشر شد و عالمان شیعى را که در هر شهرى بودند به مسجد جامع خواسته و فرامین مزبور را قرائت کردند «و حکم شد اهل تشیع همه به مسجد اهل سنت همهروزه حاضر شوند و اقتدا به مقتداى سنى کنند: تعزیه سیدالشهدا موقوف باشد خصوص در هرات، که روز قرائت آن فرامین، علماى شیعه را عنفاً به مسجد جامع خواستند و شایع شد که آنها را به قتل مى رسانند.»[۲۸]
عبدالرحمن براى اشاعه روزافزون مذهب حنفى و از بینبردن فقه جعفرى، هزارهها را مجبور مىکرد تا دعاوى حقوقى خود را طبق مذهب حنفى حل و فصل کرده و قاضىهاى سنى براى شیعیان در مناطق شیعه نشین مى فرستاد. «براى از بینبردن علماى شیعه مذهب در هزارهجات اقدامات دیگرى نیز شد و کوشش گردید جمعیت هایى از هزاره ها را به قبول مذهب سنت وادار سازند. مثلًا در میان هزارههاى دایزنگى چندین مسجد با قواعد مذهب حنفى بنا گردید که در رأس آنها قاضى عبدالقیومخان قرار داشت. قواعد مذهب سنت به هزارهها تعلیم داده مىشد، بعضى از مسائل دینى نیز به مذهب سنى تعلق پیدا کرد، ولى تمام این اقدامات … هیچ کدام نتیجه نداد و هزارهها همچنان پاىبند به معتقدات خود باقى ماندند.»[۲۹]
عبدالرحمن با اینکه فرد متعصب و کینه جو توصیف شده است، اما در بدو ورودش به سلطنت، توانست این ویژگى را پنهان کرده و با شیعیان از طریق مسالمت وارد شود، چون به حمایت شیعیان و هزاره ها در مقابل رقیبانش نیاز داشت ازینرو در تعزیه سیدالشهدا در کابل حاضر شده و حتى کمک مالى به تکایا نیز کرد، اما زمانى که سایر رقیبان را به جاى خود نشاند، دیگر نتوانست آن کینه و تعصب خود را پنهان کند.[۳۰]
افراد مستبد هنگامى که موجودیت و ثبات حاکمیت و قدرتشان را در تضاد با امرى ببینند، جز به نابودى آن رضایت نمىدهند و در این راه از هر ابزارى، هرچند دین و قرآن باشد، استفاده مىکنند. چیزىکه عبدالرحمن درباره مذهب شیعه و شیعیان در افغانستان انجام داد.
- بازداشت و اعدام رهبران مذهبى:
قبلًا بیان شد که عبدالرحمن از مولویان متعصب و تکفیرى، تکفیرنامههاى متعددى گرفت و به وسیله آن تمام اهل سنت را علیه شیعیان هزاره بسیج کرد، چون روحانیت هم بهلحاظ اعتقادى و مذهبى و هم بهلحاظ اجتماعى و سیاسى پیشاهنگ مردم بودند، طبیعى است که سهم بیشترى از عداوت و قساوت حاکمان و هوادارانشان را به خود جلب کنند. رژیم خودکامه، براى تکمیل پروژه نسلکشى شیعیان هزاره به دستگیرى و اعدام روحانیت شیعه که تنها مدافع مکتب و مروج فقه جعفرى بودند، نیز دست زد، زیرا روحانیت شیعه از یکسو پیشقراول مردم خود بودند، و از طرفِ دیگر بهطور سنتى از دولتها مستقل بوده، بیش از روحانیون سنى در مقابلِ خواست دربار از خود مقاومت نشان مىدادند و با تعهد اسلامى خود از اسلام و آزاداندیشى تا پاىِ جان دفاع مىکردند. وقتى عبدالرحمن «از فریب و تطمیع آنان مأیوس شد و تصمیم به نابودیشان گرفت، سیاستى بدتر از خونخوارانى، چون: چنگیز، تیمور و … را در برابر آنان اعمال کرد.»[۳۱]
در هر منطقه مسکونى کوچک (قریه) دو نفر نظامى بهعنوان مسئول مقرر مىشدند که اقداماتى نظیر دستگیرى و از بینبردن رجال مذهبى و روحانى شیعه، یکى از آنها بود. «در نتیجه مهاجمات، حبس و اعدام تعداد روحانیان هزاره کاهش یافت. علماى دینى نفوذ سابقشان را از دست دادند و حتى زمینهاى زراعتى آنها بیشتر از طرف دولت ضبط گردید.»[۳۲]
غبار در اینباره مى نویسد:
مردم هزاره تلفات زیاد دادند و تلفات روحانیان نسبت به فئودالها بیشتر بود، زیرا فئودالها اغلب به دولت تسلیم شدند، درحالىکه روحانىها کشته یا فرارى گردیدند از «یکه ولنگ» صد خانوار روحانى به دست دولت افتاده و یک هزار خانوار روحانى موفق به فرار گردید و دو هزار و صد روحانى در جنگ کشته شدند.[۳۳]
- ترور و شهادت برخى از مشاهیر روحانیت
شهید قاضى عسکر یکى از روحانیون مبارزى بود که در مبارزات و قیام تاریخى مردم، علیه دستگاه عبدالرحمن نقش تعیینکننده داشته و رهبرى و فرماندهى بخشى از مردم هزاره را در خط مقدم جبهه در منطقه غرجستان «دایه» فعلى بهعهده داشته است. او پس از سه سال مقاومت بهدست نیروى دشمن دستگیر و با شکنجه و آزار فراوان به سوى کابل فرستاده شد، که در اثر جراحت فراوان در بین مسیر «بهسود» به شهادت رسید. دشمنان گوشهاى او را بریده براى ارباب خود، عبدالرحمن جبار بهعنوان بزرگترین تحفه فرستادند.[۳۴]
شهید مولوى محمدعلى قندهارى که به گواهى علامه امینى از علماى مشهور قرن سیزدهم است، در حالىکه شصت سال سن داشت به کابل برده اعدام گردید.[۳۵]
یکى دیگر از شهداى روحانیت، شهید «آخوند پارسا و شهید مقدس قندهارى» است که از شاگردان آیتالله میرزاى شیرازى بودند و با توطئه و زمینهچینىهاى مولوىهاى دربارى بهنام عبدالشکور قاضى قندهار، مورد قساوت وحشیانه عبدالرحمن قرار گرفتند.[۳۶] همچنین به دستور عبدالرحمن به سال (۱۳۰۰ ق.) هجرى جمعى از علماى و رجال معروف شیعه به شهادت رسیدند. برخى از علما نظیر: علامه سردار کابلى و پدر و برادرش که توانستند خود را از چنگال خونین امیر مزبور نجات بخشند، از کشور فرارکردند و به هند و سپس به عراق پناهنده شدند.[۳۷]
سختگیرى عبدالرحمن درباره علما از دو جنبه قابل بررسى است:
نخست: امیر برخلاف روحیه خشن خود در برخورد با مردم، در مقابل قدرت برتر استعمارى انگلیس تسلیم بود. انگلیس مىدانست که مردم شرق به علما و رهبران مذهبى خود علاقه دارند و مىدید که هر از گاهى فرد موجه و نیکنامى بروز مىکند و در مقابل استعمار و طرحهاى استعمارى آن مىایستد، از این رو بیشتر رجال متنفذ شیعى را متهم به تبانى با انگلیس، و سلب حاکمیت از اهل جماعت و اخلال در نظم کشور کرده و سپس نابودشان مى کرد.
دوم: انگیزه شخصى امیر است که حکایت از تعصب شدید فرقهاى احساس حقارت و کمبود شخصیت وى مىکند. او چون از نور علم و دانش بىبهره بود با تمام مظاهر علم و فرهنگ مخالفت مىکرد، تا درد حقارتش را با آن التیام بخشد. ازاینرو ایشان به بذرافشانى نفاق و تفرقه در افغانستان مبادرت ورزید. ابتدا شیعیان را بهوسیله مولوىهاى تکفیرى از پا درآورد و سپس بزرگان اهل سنت را که مىترسید تهدیدى براى او باشند، نابود کرد.[۳۸] خود وى نیز در جایى اعتراف مىکند که زمینه براى سلطنت فرزندش فراهم است «بعد از من مردى نیست که امارت افغانستان را در دست گیرد، مگر پیرزنى آید که از راه و رسم کشورى و سیاست مدرن مطلع باشد.»[۳۹]
انگلیسىها نیز در سرکوب مردم هزاره و همچنین در ایجاد تفرقه و تهیج اهل سنت در مقابل شیعیان سهم بهسزایى داشتهاند. بریتانیاى هند زمانى که شکست نیروهاى متجاوز در هزارهجات را شنید براى اعزام نیرو اعلام آمادگى کرد، اما عبدالرحمن چون از بسیج سنىها بهویژه پشتونها مطمئن بود، نیازى به آن نیرو احساس نکرد، ولى مستشاران انگلیسى در کنار امیر بوده و کمکهاى برتانیا به عبدالرحمن مىرسید. غبار مىنویسد عبدالرحمن با این کارش تفرقه و استخوانشکنى را در میان مردم ایجاد کرد، که هیچگاه مردم نتوانند در مقابل دولت متحد شوند و این سیاست استعمارى انگلیس است.[۴۰]
- تبعید شیعیان و اسکان کوچیان
چنانکه ذکر شد سیاستهاى خصمانه و کینهتوزانه عبدالرحمنخان، وضعیتى براى شیعیان فراهم کرد که هیچگونه محلى براى زندگىِ با آرامش باقى نگذاشت. شیعیان که هیچ امنیتى براى خود نمىدیدند، فرار را برقرار ترجیح داده، با هر وسیله ممکن، خود را به کشورهاى همجوار مىرسانیدند، یا در کوهپایهها و درهها پناه مىبردند که تا امروز، از آثار سوء آن، در عذابند.[۴۱]
امیر کابل این هجرت شیعیان را چون در راستاى اهداف خود (نابودى شیعیان و پشتونستان بزرگ) مىدید، لذا از آن جلوگیرى، بلکه با شگردهاى مختلف به روند آن سرعت بخشیده و پشتونهاى کوچى (عشایر) را جاىگزین مى کرد.
عبدالرحمن پس از جنگ، مالیاتهاى متعددى را بر شیعیان هزاره تحمیل کرد، هزارهها که توان پرداخت آن را نداشتند یا جلاى وطن مىکردند و یا برخى از فرزندان خود را مىفروختند تا بقیه زنده بمانند. امیر کابل هم هر دو گزینه را که مطابق سیاستهاى وى بود، قانونى و آن را تسریع مى کرد.[۴۲]
آنچه در افغانستان اتفاق افتاده است صرفاً حق کشى بر معیار قومى نبوده است، بلکه ناتوانساختن مردم در راهاندازى قیام، نابودى کامل و تسلیم شیعیان در برابر مذهب حاکم و پذیرش اجبارى مذهب حنفى بوده است.[۴۳] این همه ستم تحت عناوینِ دینى و مذهبى صورت گرفته و از سوى دیگر با توجیهات و فتاواى برخى از مولوى ها تأیید مى شد.
نتیجه گیرى
بررسى جریان تکفیرى در تاریخ افغانستان نشان مى دهد که این جریان در زمان عبدالرحمن خان، پادشاه وقت افغانستان، به صورت نامنسجم وجود داشته، اما عبدالرحمن آن را سازماندهى کرده و از آن استفاده ابزارى کرده است. تدوین کتاب تقویم الدین (تکفیرنامه) بهوسیله مولوىهاى دربارى از سوى عبدالرحمن نشان مىدهد که وى اندیشه تکفیرى داشته است. وى با همین حربه توانست ابتدا شیعیان را با قتلعام، اسارت و تبعید از سر راه بردارد، و بعد شخصیتهاى مستقل، منتقد و طوایف معترض را از میان بردارد. شیعیان سه سال تمام، جوانمردانه در مقابل نیروهاى بسیج شده از تمام افغانستان مقاومت کرد و بعد بهعلت تحریم اقتصادى، محاصره، و بلایاى طبیعى اعم از سیل، خشکسالى، وبا و … از پا در آمدند، اما متأسفانه از هیچ نهاد داخلى، خارجى و بینالمللى از این مردم حمایت نشد و حتى هیچ اعتراض جدى هم صورت نگرفته است. در مقابل پشتونهاى پاکستانى و دولت انگلیس از عبدالرحمن حمایت کرده است.
بخش دوم: جریان تکفیرى طالبان
یکى دیگر از جریان هاى تکفیرى در افغانستان، طالبان است. شاید بتوان گفت که تنها جریان سازمان یافته تکفیرى در افغانستان همین گروه است. در دوران جهاد، یعنى از ۱۳۵۸- ۱۳۷۰ ش، فرزندان مهاجران مقیم پاکستان جذب مدارس علمیه پاکستان مىشدند. بسیارى نیز در مدارسى که در اردوگاهها به حمایت مالى عربستان و کشورهاى غربى دایر شده بود، مشغول به درس مىشدند. علماى دیوبندى نیز سعى مىکردند از این فضاى به وجودآمده براى ترویج افکارشان استفاده کنند. تمام گردانندگان این مدارس، سیاستهاى خود را دنبال مىکردند. آمریکا، غرب و دولت پاکستان به دنبال نفوذ سیاسى در افغانستان بودند، عربستان و جریان هاى وابسته به دیوبندیسم پاکستان به دنبال نفوذ همه جانبه اعم از سیاسى، فرهنگى و اعتقادى بودند.
به دنبال سرخوردگى مردم، از مجاهدان و یأس پاکستان و هم پیمانانش از سلطه بر افغانستان، پاکستان با کمک علماى دیوبندى به تحریک و تنظیم گروه موسوم به طالبان از میان افراد مشغول در مدارس پاکستان افتادند. طالبان بخشهاى وسیعى از افغانستان را با شعار اسلام و حکومت اسلامى به تدریج تصرف کردند. آنچه از این گروه مشاهده شد نه اجراى قوانین اسلامى، که دستورهاى ملاعمر با استنباط سلیقهاى از اسلام، متأثر از پشتونوالى و تفکر تکفیرى دیوبندیسم و وهابیت بوده است.
به قول احمد رشید، خبرنگار و نویسنده پاکستانى، طالبان در افغانستان منحصر به فرد هستند، چون آنها جز برداشت خود از اسلام، هیچ تفسیر دیگرى را قبول ندارند. در عین حال آنها در افغانستان داراى یک نوع پایگاه ایدئولوژیک هستند که بهنام دیوبندیسم افراطى یاد مى شوند. دیوبندیسم در افغانستان سابقه تاریخى دارد، اما طالبان شکل افراطى آن است که در مدارس پاکستانى تحت نفوذ احزاب و تشکل هاى پاکستانى از جمله: سپاه صحابه اشباع شده است.[۴۴] از همه بیشتر «جمعیت علماى اسلام» شاخه سیاسى دیوبندیه، تأثیر ایدئولوژیکى مهمى بر طالبان گذاشته است.[۴۵]
مولوى حفیظ الله حقانى درباره گرایش کلامى طالبان اظهار مى کند که آنها داراى سه گرایش کلامى هستند: دسته نخست در کلام مانند وهابىها مىاندیشند و توسل به ذوات مقدس و … را بدعت و کفر مىدانند. دسته دوم وابسته به جریان تصوف و فرقه خرافى بریلوىها هستند. دسته سوم که بیشتر طالبان را تشکیل مىدهند پیرو مسلک کلامى ماتریدى هستند.[۴۶] البته باید توجه داشت که مراد از این «مسلک کلامى ماتریدى»، ماتریدى محض نیست، بلکه فرقه دیوبندى آن است که با ماتریدیان اصیل، تفاوت زیادى پیدا کرده است.
تکفیرى بودن طالبان
جریانهاى افراطى مانند: فرقه وهابیت و جریان هایى از دیوبندیه با تفسیر سخت گیرانه و سلیق هاى از توحید و شرک، به تکفیر سایر فرق و جریانهاى اسلامى روى آوردند. سپاه صحابه جریان سیاسى و نظامى دیوبندى در پاکستان، با همین تلقى از توحید و شرک براى مقابله با بریلویه و شیعیان پدید آمد، اما زمانىکه این جریان به گروه سیاسى و نظامى تبدیل شد، تمام وجههاش را صرف مقابله و مبارزه با شیعیان قرار داد.[۴۷] طالبان افغانستان نیز که از همین آبشخور فکرى تغذیه مى کنند، درباره شیعیان همین برداشت را دارند. آنها زمانى که مزار شریف را تصرف کرده بودند، آشکارا شیعیان را کافر و رافضى خطاب مىکردند. برخوردشان با دیپلماتهاى ایرانى و ایرانیان نیز ریشه در تفسیر نادرست از توحید و شرک و تفکر تکفیرى آنها دارد. حتى طالبان، جریانهاى سنى در افغانستان را که در زمان جهاد شرکت داشت و تحت عنوان جبهه متحد در مقابل طالبان قرار گرفت، تکفیر کرده و جنگ با آنها را «جهاد» خوانده و به کشتهشدگان خود عنوان شهید مىدادند. حتى قوم ازبک در شمال افغانستان را به دلیل سابقه حضور برخى از ایشان در دولت کمونیستى، «ملحد» مى خواندند.[۴۸]
رابطه با شبکه القاعده
همکارى گروه طالبان با شبکه تروریستى و تکفیرى القاعده دلیل دیگرى بر تکفیرى بودن طالبان است. طالبان و القاعده باوجود تفاوتهاى جزئى در ایدئولوژى و اهداف، مشابهت و رابطه نزدیکى با هم دارند. ابتدا هدف طالبان تسلط بر افغانستان بود و به اعمال انتحارى دست نمى زدند، اما از زمان ارتباط و اتحاد با القاعده به نظر مى رسد طالبان به این شبکه نزدیکتر شده است، به ویژه با ایدئولوژیک شدن جنگ، نسل دوم طالبان بیش از پیش از القاعده تأثیر پذیرفته و به آن نزدیک شده است.[۴۹]
اندیشه هاى تکفیرى طالبان
الف) ایمان و کفر
طالبان، گروه ایدئولوژیک، اما بى سوادند، تاکنون جز جنبه نظامى گرى چیزى از آنها دیده نشده است. پیروان ساده دیوبندیسم هستند، در حوزه اندیشه و تئورى دستشان خالى است، ازینرو باید مباحث تئورى مانند: کفر و ایمان، توحید و شرک و سایر مباحث مبانى اندیشه و عمل طالبان را در مکتب دیوبندیه جستجو کرد. و معتقدند که اهل قبله را نباید تکفیر کرد. کشمیرى مىگوید: «مراد از اهل قبله کسى است که ضروریات دین را قبول داشته باشد؛ یعنى امورى را که به تواتر ثابت شده و اجماع امت بر آن است که جزء شریعت است، قبول داشته باشد، وگرنه اهل قبله نیست، هرچند که در عبادات تجهد به خرج داده باشد. معنى عدم تکفیر اهل قبله این است که کسى بهدلیل گناه و انکار امور خفیه و امورى که ضرورى و اصولى بودنش براى دین ثابت و مشهور نیست، تکفیر نمىشود.[۵۰]
دیوبندىها انکار اصول دین و انکار ضرورى دین را معیار کفر و ایمان عنوان مىکنند اما در برخى موارد بر این معیار پایبند نبودهاند و یا برخى از آنها با آن اختلاف نظر دارند. به عنوان مثال اسماعیل دهلوى در کتاب تقویه الایمان و ترجمه عربى آن رساله التوحید بسیارى از آداب و رسوم مسلمانان از جمله: شفاعت، توسل، استغاثه به غیرخداوند، نذر و نذورات، تعظیم قبور، سفر در غیر حج، اسامى موهم شرک، انواع سجده براى غیر خداوند، و امور دیگر از این قبیل را شرک و بدعت تلقى کرده است.»[۵۱]
ب) توحید و شرک
بحث توحید و شرک در میان دیوبندى ها مانند سایر سلفى ها جدى، وسیع و پردامنه است. بسیارى از دیوبندىها در بحث کفرایمان و تکفیر اهل قبله درباره وهابیت تسامح دارند، چون معتقدند که ممکن است کسانى از اهل قبله در اثر اعتقادات شرکآمیز در واقع کافر شوند، اما تکفیرشان و قتلشان جایز نیست. اما در بحث توحید و شرک مانند وهابیت سختگیرند و بسیارى از امورى را که سایر مسلمانان و حتى حنفیان هممسلکشان جایز مىدانند، آنها جزء شرک و یا بدعت محسوب کرده و تحریم مىکنند.
دیوبندىها دو معیار، براى توحید و شرک و در نتیجه تکفیر بیان مى کنند:
- انکار اصول و ضرورى دین؛ «محمد یوسف بنورى گفته است دیدگاه تهانوى، سهارنپورى، مفتى کفایهالله دهلوى و سایر علماى دیوبند و هند، همگى این است که تکفیر در فروع اعتقادى جایز نیست، اما تکفیر در اصول عقاید و ضروریات دین جایز است.»[۵۲]
- برخى دیگر از دیوبندیان معیار دیگرى درباره توحید و شرک مىدهند، مبنى بر اینکه اختلاف مسلمانان در مسائل بنیادین و اعتقادى باعث کفر، شرک و بدعت مىگردد، اما اختلاف در فروعات و مباحث سیاسى موجب تکفیر مخالفان نمىشود. براساس این معیار، اختلاف فرقه هایى مانند: معتزله، شیعه و احزاب سیاسى از مصادیق اختلاف در امور فرعى است.[۵۳]
دیوبندى ها عملًا به این معیار پاىبند نمانده و برخى مانند اشرفعلى تهاونى، امورى را مصادیق شرک، بدعت و کفر به حساب آورده، که نه از اصول عقاید است و نه انکار ضرورى دین؛ بعضى از این موارد عبارتند از: «اجتماع براى بزرگداشت میلاد پیامبر (ص) وگرامى داشت اولیاى الهى، زیارت همگانى قبر بزرگان، زیارت اشیاى متبرکه و اماکن مقدسه، نذورات و خیرات در نیمه شعبان، روزهاى عید و در دهم محرمالحرام، انجام رفتارهاى مرسوم هنگام کفن و دفن مردگان و برگزارى مجالس ختم براى مردگان به صورت رایج، تزیین مساجد، رفتارهاى خاصى که مردم در ماه رمضان انجام مىدهند، گفتن کلمه توحید به صورت دستهجمعى پس از نمازهاى یومیه، دست روى هم گذاشتن در حال ایستادن به احترام پیامبر (ص)، انجام خرافات صوفیانه در ایام عید، تکبیرهاى دسته جمعى.[۵۴]»
دیدگاه تکفیرى طالبان درباره شیعه:
«دیوبندىها ضدیت عمیقى با مسلمانان شیعه دارند و آنها را کافر مىشمارند … طالبان با ارتباط محدودى که با جهان داشتند به مدرسههاى جمعیت علماى اسلام وارد شدند و بهزودى به دیوبندىهاى سرسخت و متعصب مبدل گشتند.»[۵۵] احمدرشید مىگوید طالبان دیدگاههاى دیوبندیسم را با چنان افراطگرى مطرح مىکنند که دیوبندىهاى اولیه را به فراموشى سپارند. ملانیازى در شمال، در حین قتلعام شیعیان هزاره گفت هزاره ها مسلمان نیستند یا مسلمان شوید و یا کشته خواهید شد.[۵۶]
ج) بدعت
طالبان چون ظاهرگرا بوده و خود را پیروى سلف عنوان مى کنند، در مواجهه با پدیده هاى نوظهور، تمدن مدرن، آثار باستانى و سنتهاى مذهبى و اجتماعى، همانند وهابیت از اصل «اصاله الحرمه» پیروى مىکنند. طالبان تحت عنوان «بدعت» با تمام جنبههاى تمدن و دستاوردهاى علمى و فرهنگى مبارزه کردند. ممنوعیت وسایل صوتى و تصویرى و … بینش تقلیدگرایانه آنها از ظاهر سبک زندگى صحابه و سنتهاى جامعه بدوى نشان مىدهد. این امر نه تنها آنان را وادار به رویارویى با فرهنگ غرب کرده که در اثر بدبینى شدید، به ستیز با باورها و فرهنگ جوامع اسلامى نیز پرداخت. بسیارى از دستاوردهاى امروزین بشر که عمدتاً ریشه در غرب دارد، شاید مبتنى بر خرد و فطرت بشرى باشد که منافاتى نیز با مبانى و اسلامى ندارد، اما طالبان مانند بسیارى از سلفیان تکفیرى دیگر چون اهل جمود بر ظواهر است و براى جواز هر چیزى، دستورهاى مطابقت با عمل سلف را جستجو مىکنند، اگر براى عملى، همانندى در دوران سلف نیابند، حکم به حرمت آن مىدهند.[۵۷]
برخى از دیوبندىها توسل، عزادارى، طلب شفاعت و برخى از امور دیگر را بدعت مىدانند و حتى بعضى موجب کفر مىدانند، طالبان نیز که فرزندان عقدهاى همان مدرسه هستند و در عمل افراطىتر از آنها مىباشند، نیز همین باورها را دارند.
ملاعمر در پاسخ به نماینده یونسکو مبنى براینکه از سیاست عقلانى پیروى کرده و از تخریب آثار باستانى خوددارى کند، گفت: «ما به عقل کارى نداریم و آنچه انجام مىدهیم خواست اسلام است»[۵۸] از همین منظر، طالبان گرامىداشت نوروز، گوشدادن به موسیقى، اشعار حافظ، تابلوى نقاشى، مجسمه، عکسگرفتن و نگهدارى آلبوم آن، و استفاده از تلویزیون و ماهواره را بدعت و موجب کفر مىدانند.[۵۹]
مولوى جلیلالله مولوزاده، از سران طالبان، در پاسخ به سازمان ملل و جوامع بینالمللى که به دنبال حل مشکل تحصیل زنان بودند، تحصیل مدِّنظر سازمان ملل (در دانشگاه و مدرسه) را براى زنان سیاستى کفرآمیز و راهى براى ترویج فساد عنوان کرده بود.[۶۰] ملا غلامالدین، قایم مقام اداره امر به معروف و نهى از منکر، درباره حرمت نگاه به تصاویر و تلویزیون اظهار داشته است:
پرستش مجسمه را پیامبراسلام (ص) حرام شمرده شده است. تماشاى تلویزیون مانند تماشاى مجسمه است، نقاشى و نگاه به تصاویر نیز حرام است.[۶۱]
طالبان نقاشى و مجسمه را نوعى بتپرستى دانسته و با نگاه ظاهرى و تحجرگرایانه خود، به سادگى بین امورى که آن را بدعت مىپنداشتند با امور حرام در صدر اسلام تشابه ایجاد کرده و حکم محرمات را به آن نسبت مى دادند. از این طریق بسیارى از امور مباح را با یک همانندسازى ساده به امور حرام و منکر تبدیل کرده و مرتکب آن را مجازات مى کردند.
د) فتواهاى تکفیرى
طالبان جنگ خود علیه مجاهدان را جهاد اعلام کرده بود و این نشاندهنده تکفیر و جواز قتل طرف مقابل است. ملاعمر در مصاحبهاى در پاسخ سئوال خبرنگار که چرا علیه دوستم اعلان جهاد کرده است، گفت: این جهاد تنها علیه دوستم نیست، بلکه علیه تمام کسانى است که کشور را نابود کرده و مردم را به کشتن مىدهند … گروههاى جهادى در اجراى شریعت موفق نشدند. این جنگ مقدس است و شکى نیست که دوستم کمونیست است.[۶۲] ملاعمر بر این باور بود که شیعیان بین کفار و مسلمان واقعىاند. در گزارش کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل، فتواى ملاعمر ذکر شده است: «کشتن شیعیان گناه نیست زیرا آنها کافرند.»[۶۳] به ادعاى طالبان شیعیان بدعتگذارانى هستند که مىشود آنها را به علت عقایدشان مجازات کرد. طالبان با رافضى خواندن شیعیان ویژه هزارهها، آنها را از حقوق شهروندىشان محروم کرده بودند.[۶۴] ملاعمر به همین دلیل، حکم قتلعام در روز اول و کشتار مردان و اسارت زنان شیعیان را تا سه روز در هنگام تصرف مزارشریف صادر کرده بود.[۶۵]
عملکردهاى تکفیرى طالبان
الف) تکفیر مخالفان ازجمله شیعیان
یکى از مولفههاى تفکر طالبان، ستیز با شیعیان و تکفیر مخالفان است. بنیادگرایى افراطى از نوع وهابى و دیوبندیسم افراطى که یک نوع تفکر خودحقپندارى ستیزگرایانه دارد، تمام مذاهب و فرق غیراز خود را، باطل دانسته و تکفیر مىکند. طالبان نیز افراطىتر از همه، ستیز با شیعیان را در صدر اهدافشان قرار داده بودند.[۶۶] این برداشت انحرافى درباره شیعیان افغانستان، که با تعارض قومى نیز همراه بود، هولناکترین جنایات را در مناطق مختلف افغانستان، شمال، مرکزى، کابل، و … آفرید.[۶۷]
ب) قتل عام مخالفان به ویژه شیعیان هزاره
نخستین حمله طالبان به مزار شریف در ماه ستامبر ۱۹۹۷ م، اتفاق افتاد. در این حمله طالبان موفق به تصرف شهر نشد، اما در روستاهاى اطراف مانند: «قزل آباد» ۵۳ نفر و «شیخ آباد» ۳۰ نفر را که عمدتاً پیرمرد نیز بودند اعدام کردند. در سال بعد، ۸ آگوست ۱۹۹۸ م، طالبان موفق به تصرف شهر مزار شریف شد. آنها در روز نخست به تلافى تلفاتى که در سال گذشته متحمل شده بودند، دیوانهوار به هرسو شلیک مى کردند. یک مرد تاجیک که از قتلعام جان سالم به در برده بود، گفت:
«آنان ناگهانى به سوى هرکسى که مىدیدند، شلیک مى کردند و هیچ فرقى بین زنان، مردان و کودکان نمىگذاشتند. خیابانها پر از اجساد مردگان بود و خون همه جا را گرفته بود. مردم تا ۶ روز حق نداشتند اجساد نزدیکانشان را دفن کنند.[۶۸]
طالبان پس از یک روز کشتار عمومى، عنان را به سوى شیعیان هزاره گرداندند. ملانیازى که دستور قتل نجیبالله (آخرین رئیس جمهور کمونیستى) را صادر کرده بود، والى مزار شد. وى از بلندگوى مسجدجامع شهر مزار اعلام کرد که شیعیان سه راه بیشتر ندارند: یا سنى شوند؛ یا به کشور ایران بروند و یا کشته خواهند شد. «هزارهها مسلمان نیستند و باید آنها را بکشیم. یا باید مسلمان شوید و یا افغانستان را ترک کنید. هرجا بروید شما را به چنگ مىآوریم. اگر بالا بروید از پاىتان پایین خواهیم آورد و اگر پایین بروید از موىتان گرفته و بالا خواهم کشید.»[۶۹]
یکى دیگر از فجایع در مزارشریف کشتار دیپلمات هاى ایرانى بود که به وسیله طالبان و تعدادى از هواداران گروه ضدشیعى «سپاه صحابه» پاکستان به فرماندهى «ملادوست محمد» در کنسولگرى ایران اتفاق افتاد. در روز دوم و سوم طالبان قتلعام را با کشتار شیعیان و هزارهها ادامه دادند. آنها جستجوى خانه به خانه را آغاز کردند. برخى از مردان را در خانه، جلوى چشم فرزندانشان مىکشتند و بسیارى را اسیر کرده و سپس با کانتینر به جاى نامعلومى مىبردند یا نگه مىداشتند تا خفه شوند و یا به رگبار مىبستند.[۷۰] یکى از شاهدان عینى مى گوید:
من در موقعیتى قرارداشتم که شاهد انتقال کانتینرها به دشت لیلى بودم و تمام حوادث را مىدیدم. طالبان سه کانتینر را از مزار شریف به سوى شبرغان بردند. هنگامىکه در یکى از کانتینرها را باز کردند تنها سه نفر از زندانیان زنده مانده و حدود سیصدنفر دیگر در داخل آن مرده بودند. این سه نفر هم به زندان منتقل شدند.[۷۱]
جنایت چهارمى که طالبان در این شهر مرتکب شدند اسارت زنان و دختران شیعیان بود که با خود به قندهار بردند. احمد رشید خبرنگار پاکستانى مىگوید حدود هشت هزارنفر آمار کشتههاى مزار شریف بوده و چهارصد زن هزاره به اسارت رفته و بهوسیله طالبان به کنیزى گرفته شده بودند.[۷۲]
در برخى از شهرهاى دیگر شیعه نشین، وقتى طالبان مسلط شدند دست به جنایت و قتل عام زدند که از جمله مىتوان به بامیان و یک اولنگ اشاره کرد. آنها بعد از تصرف شهر یکاولنگ در استان بامیان، به تجسس خانه به خانه پرداختند که مردان بین ۱۳ تا ۷۰ سال را مىکشتند. تعداد افراد کشتهشده در این شهر، ۱۷۶ نفر تخمین زده شده است. یکى دیگر از روش هاى طالبان با مخالفان، آتش زدن خانه ها، تخریب مزارع، کاریزها و چاه ها بوده است.[۷۳]
ج) ترور
یکى از جریانهاى تأثیرگذار بر طالبان، جریان تکفیرى القاعده است. این گروه که براساس طرح و پیشنهاد عبداللهعزام و امکانات مالى اسامهبنلادن و ایمن الظواهرى در سال ۱۹۸۸ م تشکیل شده است، با شعار جهاد جهانى علیه کفر، ترور و خشونت را ترویج کردند. «القاعده بر این باورند که «ارهاب» و «ترور» بر هر مسلمان فرض و واجب است و با استناد به آیه شصتِ سوره مبارکه انفال، ارهاب علیه دشمنان خدا را یک فریضه تلقى مىکنند. و رسول خدا را نیز بدین معنا، اولین ارهابى مىخوانند. عبدالله عزام در اینباره مىگوید: باکى ندارم که یهود و نصارا ما را إرهابى (تروریست) بخوانند، زیرا قرآن مىگوید: تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّکُمْ، پس ارهاب فریضهاى بر گردن ماست.»[۷۴]
ریشه ایدئولوژیک این گروههاى تکفیرى، وهابیت است و طالبان هم از وهابیت و هم از القاعده متأثر است. این تأثیرپذیرى از زمان اتحاد طالبان با القاعده و رفتن اسامهبنلادن به افغانستان، تقویت شد، چون از آن به بعد، طالبان همراه با القاعده جبهه جهاد را علیه تمام جهانِ کفر باز کردند. درحالىکه تا آن زمان تمام تلاش طالبان براى تسلط بر افغانستان و برقرارى امنیت در آن بوده است.[۷۵] این جریان یکى از گروههاى تروریستى است که تاکنون در جاى جاى افغانستان، به انحاى مختلف، جان هزاران انسان بىگناه اعم از زن و مرد، پیر و جوان، شیعه و سنى، کودکان، دانشآموزان و دانشجویان و هر نوع از اقشار جامعه را از طریق انفجار و انتحار به کام مرگ فرستاده است. از میان چهرههاى سیاسى نیز مىتوان از: برهانالدین ربانى (رئیس جمهور سابق افغانستان)، احمدشاه مسعود (فرمانده ارشد و وزیردفاع ربانى)، جناب مصطفى کاظمى (وزیر سابق و نماینده پارلمان افغانستان) و … نام برد که هدف ترور طالبان قرارگرفته است. این گروه براى اینکه حضور و قدرتشان را نشان داده و یا هدف خود، اعم از مکان و یا فرد خاصى را از میان بردارند، حاضرند صدها و هزاران انسان دیگر را هم به تبع آن کشته و یا مجروح و بىخانمان سازند؛ به عنوان مثال وقتى طالبان مصطفى کاظمى را ترور کردند، وى در میان دانشآموزان بود و همراه با بسیارى از دانشآموزان و معلمین به خاک و خون کشیده شدند.[۷۶] آمارها نشان مىدهد که طالبان طى سال ۲۰۱۰ بیش از ۶۷۰۰ حمله انتحارى، انفجارى، موشکى و … را با کمک همپیمانانشان اجرا کردند که بیشتر، از نوع حملات انتحارى و انفجارى کنارجادهاى و … بوده است که در آن، بیش از ۲۰۰۰ غیرنظامى کشته و دستکم ۳۵۰۰ را زخمى کردهاند ..[۷۷]
د) تکه تکه کردن
یکى مؤلفه هایى که نشان مىدهد طالبان یک گروه تکفیرى است مشابهت رفتارى این گروه با سایر گروههاى تکفیرى و افراطى مانند داعش، النصره و … است. مدارک نشان مىدهد که طالبان از قتل، تکهتکه کردن و بریدن دست و پا در غیر حدود شرعى و بدون ارتکاب گناه، در مورد مخالفان براى ایجاد هراس در مردم استفاده کرده است. آنها اینگونه اعمال جنایتکارانه را درباره نیروها، کارمندان، کارگران دولتى، و حتى دانشجویان که شغلشان با دولت ارتباط دارد، انجام مىدهند. در همین اواخر در اینترنت گزارش تصویرى پخش شد که نشان مىداد طالبان نگهبان یک اداره دولتى را ربوده و از وى خواسته بودند که عمل انفجارى در آنجا انجام دهد، وقتى او این خواسته را رد کرده بود، طالبان یک دست و پاى وى را قطع کردند.[۷۸]
احمدرشید از زبان یک بیوه تاجیک گزارش مى دهد که وقتى طالبان با زور وارد خانه ما شد، شوهر و دو برادرم را به قتل رسانده و سپس گلویشان را بریدند و به اصطلاح ذبح شرعى کردند.[۷۹] همچنین وقتى طالبان به کابل رسیدند دکتر نجیبالله را که آخرین رئیس جمهور افغانستان در دوره کمونیستها بود، از مقر سازمان ملل برده، اعدام کردند. بعد از سه روز نمایش به صورت آویزانشده از تیر برق، اجسادشان را تکهتکه کردند.[۸۰] همچنین روزنامه کیهان به نقل از پرستىوى گزارش داد که طالبان با حمله «اجرستان» از توابع استان غزنى ۱۰۰ نفر را که شمار زیادى از ایشان زن و کودک بودند کشته و بسیارى از این قربانیان را سربریدند.[۸۱]
ه-) اجراى حدود و تعزیرات مغایر با مبانى اسلام و حقوق بشر
یکى از شاخص ترین ویژگىهاى طالبان که تأسف چهرههاى سیاسى مذهبى و حتى مجامع بینالمللى را برانگیخت، خشونت در اجراى احکام دینى بود. شکى نیست که حکم اعدام، حدود و قصاص در اسلام هست، اما اسلام ابتدا به زمینههاى گناه نظر دارد، و اعدام را به حیث یک ضرورت اجرا مى کند، نه راهکارى براى ایجاد رعب و وحشت، آزار مخالفان، و تثبیت حکومت.
گلبدین حکمتیار که خود نیز تفکر سختگیرانه در قبال آزادى هاى اجتماعى و … دارد با انتقاد از طالبان مىگوید:
نمىگوییم حکم رجم و قطع دست دزدان وجود ندارد. مىگوییم چرا این تعداد بزرگ؟ چرا در زمان پیامبر و خلفاى راشدین نه کسى به این اندازه رجم شده و نه دست و پایش بریده؟ آیا در اسلامتان بیش از صحابه محکمید یا حماقت و جهل و تعصبتان بر دیانت و التزام بر ضوابط اسلامى مىچربد؟ و یا از چگونگى شریعت ناآگاهید؟ شما نمىدانید که اسلام نخست زمینههاى گناه را از بین مىبرد و در پایان حدود را …. جارى مى سازد.[۸۲]
طالبان در برخورد با مخالفان و حتى مردم عادى به دنبال اجراى حدود شرعى نبوده و مظنونان خود را به دادگاه صالحه نبرده تا جرم را اثبات کند. در نظر این جریان تکفیرى، مخالفان بهویژه شیعیان، اعم از نظامى و غیرنظامى، دولتى و غیردولتى کافرند و مستحق شدیدترین مجازات؛ بنابراین نیازى به محاکمه ندارند؛ هرگاه مصلحت بدانند حکم کفر و ارتداد را روى مردم اجرا مىکنند.
و) عدم پاىبندى به پیمان و معاهدات بین المللى
یکى دیگر از عملکردهاى منفى طالبان که شباهت آنها را با سایر گروههاى تکفیرى نشان مىدهد، بىتوجهى به معاهدات و پیمانهاى بین المللى و حتى نقض آن است. طالبان در دوران کنترلشان بر افغانستان نشان دادند که یا معاهدات بین المللى را نمى دانند و یا دستکم به آن پاىبند نیستند. چون رفتار آنها اعم از: قتل دیپلمات هاى خارجى، کشتن اسیران، ربودن هواپیما، و … اثبات کننده این مدعا است. طالبان در ابتداى اولین ورود خود به کابل برخى را اسیرکرده و سپس ایشان را کشتند. در میان آنها جناب اقاى مزارى، دبیرکل حزب وحدت اسلامى افغانستان، بود که طالبان وى را به قندهار منتقل و بعد از چند روز به قتل رساند. گفته مىشود که قبل از ورود طالبان، حزب وحدت شاخه مزارى، با طالبان مذاکره کرده و آمادگىاش را براى تسلیم و یا همکارى با آنها اعلام کرده بود، اما ایشان با همان اندیشه تکفیرى درباره شیعیان، به غرب کابل حمله کرده، برخى را اسیر و سپس به قتل رساندند؛ درحالىکه قتل اسیر، علاوه بر نقض معاهدات بین المللى، نقض اخلاق اسلامى نیز هست.[۸۳]
نتیجه گیرى
بررسى جریان تکفیرى در تاریخ افغانستان نشان مى دهد که این جریان در زمان عبدالرحمنخان پادشاه وقت افغانستان، به صورت نامنسجم وجود داشته است، اما گرو سازمانیافته تکفیرى در افغانستان معاصر را صرفاً در طالبان مى توان مشاهده کرد.
تزریق اندیشه هاى واپسگرایانه و تکفیرى از سوى جریانهاى تکفیرى دیوبندى و وهابى از یکسو و عقده هاى ناشى از دورى خانواده و کمبودها و آسیبهاى مهاجرت از طرف دیگر سبب شد که طالبان به صورت گروه خشن و متصلب بار بیاید. ازاینرو وقتى طالبان وارد صحنه سیاسى، اجتماعى و نظامى در افغانستان شد، جنایات بىسابقهاى خلق کردند.
گزارشها نشان مى دهد که طالبان کُل افغانستان، وقتى با مقاومت مردم مواجه شده اند، بهویژه در مناطق غیرپشتوننشین، دست به جنایت هاى خطرناکى زده است، که هرگز با دین اسلام سازگارى ندارد. خصوصاً این جنایات درباره شیعیان که در تعارض قومى و مذهبى با طالبان قرار دارد، دوچندان بوده است. قتل عام، سربریدن، آویزان کردن اجساد مسلمان ها در معابر شهر، تکه تکه کردن، اسارت زنان و انتقال آنها به عنوان غنایم جنگى و قتلعام کودکان از جمله مواردى است که با دین اسلام تضاد دارد و با شعار طالبان که خود را جنگجویان خدا و مروج شریعت مىخوانند، منافات دارد. تاکنون حتى نیروهاى اشغالگر شوروى و کمونیستى نیز چنین جنایاتى را مرتکب نشده بودند. این جنایات به صورت غیر ارادى، اتفاقى و یا ناشى از حالت جنگى نبوده، بلکه در بسیارى موارد، مقامات بلندپایه طالبان و شخص ملاعمر، رهبر طالبان، مجوز آن را به عنوان حکم شرعى صادر کرده است، و این امر ناشى از اندیشهاى است که دیگران را تکفیر مىکند.
مستندات
[۱] .
[۲] . عباس موسوى، هزاره هاى افغانستان، ص ۲۱۶٫« در دهه ۱۹۶۰ م فردى بهنام لطیفگل در کابل به جرم تجاوز جنسى و قتل حدود ۴۰ نفر دستگیر کردند که اعتراف کرد مولوى ها این نوع تجاوز و قتلها را میمون و مباح خواندهاند و به او گفته اند که با کشتن هر هزاره، یک گناه بخشیده مىشود. در پى این اعترافات تکان دهنده، لطیف گل اعدام شد، اما مولوىهایى که فتواى استحباب قتل داده بودند، مورد تعقیب قرار نگرفتند. مسلماً این اولین و آخرین مورد نبود، مردم هزاره و شیعه به علت همین اندیشه هاى تکفیرى، در عبور از مناطق اهل سنت بهویژه پشتوننشین هیچگاه امنیت نداشتند و همواره در این مسیر قربانى داده اند.( همان)
[۳] . مونت استوارت، الفنستون، افغانان، جاى، فرهنگ، نژاد، ص ۲۱۲٫
[۴] . عبدالرحمن خان، تاریخ افغانستان( سفرنامه وخاطرات امیرعبدالرحمن خان)، ج ۱، ص ۲۳ و ۲۵٫
[۵] . ظاهر، طنین، افغانستان در قرن بیستم، ص ۱۹- ۲۱٫
[۶] . محمد صدیق فرهنگ، افغانستان در پنج قرن اخیر، ج ۱، ص ۳۶۸- ۳۷۳٫« از دوره دوست محمدخان، حاکمان افغانستان در توافق با انگلستان پذیرفته بودند که در سیاست خارجى، تابع بریتانیا باشند و با هیچ کشور دیگرى ارتباط دیپلماتیک برقرار نکنند، اما انگلستان حضور مستقیم در افغانستان نداشته باشد. عبدالرحمن بعد از سرنگونى یعقوبخان، فرزند شیرعلى خان، که به تازگى به حکمرانى افغانستان رسیده بود و بهوسیله بریتانیا برکنار شد، عازم افغانستان شد. عبدالرحمنخان که تا این مدت( دوره شیرعلىخان و یعقوب خان، به رغم تبعید در روسیه- سمرقند) مکاتبات خود را با انگلستان حفظ کرده بود، توجه انگلستان را به خود جلب کرد. ازینرو مذاکرات سرى را آغاز کردند و انگلستان، عبدالرحمن را با شرایط مصوب، خود از جمله اینکه دولت کابل حق تعیین سیاست خارجى را نخواهد داشت و قندهار نیز خارج از قلمرو وى باشد، به حکمران افغانستان شد مثلًا گریفن، مسئول انگلیس در افغانستان، در اختیارات عبدالرحمن و قلمرو حکومت آینده او مىنویسد: اولًا: دولت انگلیس اجازه نمىدهد که افغانستان با کشورهاى دیگر ارتباط دیپلماتیک داشته باشد؛ ثانیاً:« … تمام ولایت قندهار به حکمران مستقلى واگذار شده است، غیر از محالات شیتک و سیبى که در تصرف دولت انگلیس خواهد ماند.» ازین پس بریتانیا در منازعات سیاسى و نظامى میان عبدالرحمن و ایوبخان، از عبدالرحمن حمایت مىکرد، و نیز عبدالرحمن درباره تصرف هرات این چنین اظهارکرده است که« در این موقع که انگلیسىها از من خواهش کردند که شهر مذکور را تصرف کنم در صورتیکه تردید داشتم و تسامح داشتم قبول کردم.» این اظهارات نشان مىدهد که عبدالرحمن در امور داخلى نیز تابع بریتانیا بوده است. پذیرش این شرایط از سوى عبدالرحمن، افغانستان را در انزواى سیاسى فرو برد که پیامدهاى زیانبار اقتصادى، علمى و فرهنگى و سیاسى زیادى بهدنبال داشت. براى جبران این آثار زیانبار، چند دهه وقت لازم بود که در دولت شبیه آماناللهخان، افغانستان بتواند خود را از تجرید سیاسى و غفلتزدگى ناشى از آن، رهایى بخشد.( همان).
[۷] . هزارهها یکى از قدیمىترین ساکنان منطقه و آمیزهاى از نژادها و گروههاى قومى مختلف هستند که لشکریان چنگیز و تیمور فقط بخش جدیدى از آنها را تشکیل مىدهد. وى مىگوید ساختار قبیلهاى و زبانى هزارهها تا حد زیادى از همه این اقوام گوناگون تأثیر پذیرفته است. این ناحیه که اکنون به هزارهجات یاد مىگردد، در گذشته دور، به بربرستان و بعد از اسلام به غرجستان یاد مىشده است. مذهب این قوم، اسلام شیعى است، ولى اقلیت بسیار ناچیز سنى نیز دارد. زبان هزارهها فارسى است که بهلحاظ جمعیتى ۲۰/ ۰ کل جمعیت افغانستان را تشکیل مىدهد که با اقلیتهاى قومى دیگرشیعه، جمعیت شیعیان افغانستان به ۳۰/ ۰ هم مىرسد. گاه به کل شیعیان اعم از قزلباش، سادات، بیات و سایر اقوام شیعى نیز هزاره اطلاق مىشود که در اینگونه موارد مراد از آن، شیعه است. آنها عمدتاً در مناطق مرکزى بهنام هزارهجات( که مشتمل بر استان بامیان، اکثراستان غزنى، بخشى از ارزگان، و وردک است، زندگى مىکنند، ولى در استانهاى دیگرى مانند: بلخ، هرات، کابل، تخار و … به صورت اقلیت حضور دارند. از سال ۱۸۹۰ م( دوره عبدالرحمن) به این طرف، هزارهها و شیعیان در اثر سیاستهاى ظالمانه حاکمان مستبد روزگار سختى را سپرى کردهاند که( بعداً به آن پرداخته خواهد شد) از همه حقوق، خدمات دولتى و … محروم شده وحتى مناطق خود را از دست دادهاند. حتى در این دوران که فضا براى فعالیت سیاسى فرهنگى و اقتصادى باز شده است، باز هم پیامدهاى تبعیضات گذشته، گریبانگیر این مردم هست. مثلا در تقسیمات جغرافیایى، ولایات به نحوى طراحى شدهاند که مرکز ولایت سنى باشد و شیعیان در حواشى و در اقلیت قرار گیرند، تا از یک سو در رقابتهاى سیاسى شانس کمترى داشته باشند و از طرف دیگر بودجه ولایات به آنها اختصاص پیدا نکند. به همین دلیل امروزه مناطق شیعهنشین، یعنى هزارهجات، یک وجب جاده آسفالتشده ندارند. در سایر مسائل نیز سعى شده جلو پیشرفت آنها را بگیرند. اقاى دکتر عباس موسوى هزارهها با پشتوانه غنى فرهنگى که در دامن اسلام داشتند، سعى کردند از طریق علما و مکتب خانهها بر این مشکل تاحدودى فایق آیند. که اگر علما در این منطقه نبودند فاجعه فرهنگى اتفاق مىافتاد.( موسوى، عسکر، هزارههاى افغانستان، ص ۸). وتیمور خانف، تاریخ ملى هزاره، ص ۲۰- ۲۱٫ و محمدحسین فرهنگ، جامعه شناسى ومردم شناسى افغانستان، ص ۴۸- ۴۹٫)
[۸] . کتاب« تقویم الدین» ص ۱۱۲- ۱۲۲، از حسنعلى یزدانى( حاج کاظم)، صحنههاى خونینى از تاریخ تشیع، ص ۲۰۶٫
[۹] . حسینعلى یزدانى( حاج کاظم)، همان، ص ۲۰۷٫
[۱۰] . محمد کاظم یزدانى، تاریخ تشیع در افغانستان، ص ۲۸۶٫
[۱۱] . فیضمحمد کاتب، سراج التواریخ، ص ۷۸۱٫
[۱۲] . محمد غبار، افغانستان در مسیر تاریخ، ج ۲، ص ۱۰۶۴٫
[۱۳] . کاتب، فیض محمد، سراج التواریخ، ص ۷۸۱- ۷۸۲، از یزدانى، صحنههاى خونینى از تاریخ تشیع، ص ۲۵۱٫
[۱۴] . حسینعلى یزدانى( حاج کاظم)، صحنههاى خونینى از تاریخ تشیع، ص ۲۵۳- ۲۵۴٫
[۱۵] . همان، ص ۲۵۶- ۲۵۷٫
[۱۶] . عبدالقیوم سجادى، جامعه شناسى سیاسى افغانستان، ص ۹۸، و تیمورخانف، تاریخ ملى هزاره، ص ۲۰۷٫
[۱۷] . یزدانى، همان.
[۱۸] . مهدى فرخ، تاریخ سیاسى افغانستان، ص ۴۰۴٫
[۱۹] . عبدالقیوم سجادى، جامعهشناسى افغانستان، ص ۹۹٫
[۲۰] . محمدعیسى غرجستانى، کله منارها در افغانستان، ص ۴۷، و انصارى فاروق، تحولات سیاسى اجتماعى افغانستان، ص ۵۳٫
[۲۱] . میرمحمد صدیق فرهنگ، افغانستان در پنج قرن اخیر، ج ۱، ص ۴۰۱- ۴۰۲ و محمد غبار، افغانستان در مسیر تاریخ، ج ۲، ص ۱۰۶۲- ۱۰۶۳٫
[۲۲] . نجیب مایل هروى، تاریخ و زبان افغانستان، ص ۲۲- ۲۳٫
[۲۳] . ر. ک همین مقاله، پاورقى ص ۳،( مقدمه)
[۲۴] . همان، ص ۲۳٫
[۲۵] . یوسف ریاضى، عین الوقایع( بحر الفواید)، ص ۲۴۶، به نقل از هروى، پیشین، ص ۲۳، و فاروق انصارى، تحولات سیاسى اجتماعى افغانستان، ص ۴۸٫
[۲۶] . محمد عیسى غرجستانى، کله منارها، ص ۱۴۷٫
[۲۷] . تیمورخانوف، تاریخ ملى هزاره، ص ۲۵۸٫
[۲۸] . تیمور خانوف، تاریخ ملى هزاره. ص ۲۵۸ و عین الوقایع، ص ۲۲۵٫
[۲۹] . همان( به نقل از سراج التواریخ، ج ۳، ص ۱۶۵ و ۱۰۶۵).
[۳۰] . مورخان براى این تغییر سیاست، عواملى ذکر کردهاند که از ذکر آن صرفنظر کردیم. ر. ک انصارى، تحولات سیاسى اجتماعى در افغانستان، ص ۴۷٫
[۳۱] . ناصرى، عبدالمجید، جنبش اصلاحى در افغانستان، ص ۱۲۶٫
[۳۲] . تیمور، خانوف، تاریخ ملى هزاره، ص ۲۵۸٫
[۳۳] . غبار، میر غلام محمد، افغانستان در مسیر تاریخ، ص ۱۰۶۵٫
[۳۴] . میرمحمد صدیق فرهنگ، افغانستان در پنج قرن اخیر، ص ۴۰۲٫
[۳۵] . همان.
[۳۶] . عبدالمجید ناصرى، جنبش اصلاحى، ص ۱۳۷ و زندگانى سردار کابلى، ص ۱۹٫
[۳۷] . زندگانى سردار کابلى، ص ۲۱،( از جنبش اصلاحى، ص ۱۳۷).
[۳۸] . نجیب مایل هروى، تاریخ و زبان در افغانستان، ص ۲۴ و سیدمهدى فرخ، تاریخ سیاسى افغانستان، ص ۷ و ۴٫
[۳۹] . همان.
[۴۰] . غبار میرغلام محمد، افغانستان در مسیر تاریخ، ج ۲، ص ۱۰۶۴٫
[۴۱] . عبدالقیوم سجادى، جامعهشناسى افغانستان، ص ۱۰۱٫
[۴۲] . عسکر موسوى، هزارههاى افغانستان، ص ۱۶۹٫
[۴۳] . عبدالقیوم سجادى، جامعهشناسى سیاسى افغانستان، ص ۱۰۳٫
[۴۴] . احمد رشید، طالبان، ص ۱۴۳٫
[۴۵] . همان، ص؟؟؟
[۴۶] . حفیظالله حقانى،« جنبش طالبان تشکلیلات، دیدگاهها، ویژگىها»، فصلنامه سراج، سال ششم، شماره، ۱۸، پایز ۱۳۸۷، ص ۳۹٫
[۴۷] . اکرم عارفى،« مبانى قومى ومذهبى طالبان»، مجله علوم سیاسى، شماره ۴، ص ۲۰۶٫
[۴۸] . همان،
[۴۹] . کتاب آسیا( ویژه مسایل افغانستان)، ص ۱۴۷٫
[۵۰] . محمد انورشاه کشمیرى، اکفارملحدین فى انکار ضروره دین، ص ۲۵٫
[۵۱] . ر. ک اسماعیل دهلوى، رساله التوحید، ترجمه: ابوالحسن ندوى، ص ۳- ۴٫
[۵۲] . کشمیرى، معارف السنن، ج ۴، ص ۱۵۵- ۱۵۶٫ و خلیل احمد سهارنپورى، عقاید اهل سنت وجماعت در رد وهابیت وبدعت، ص ۲۶٫
[۵۳] . محمد عماره،« الحضاره الاسلامیه و التعددیه الحزبیه»، الداعى، ش ۷، سال ۳۱، رجب، ۱۴۲۸ ه،( از رفیعى، ۱۳۹۰، ص ۱۱۹)
[۵۴] . المرصفى سعد،« اعیادنا فرحه بریئه»، الداعى، ش ۹- ۱۰، سال، ۳۰، رمضان و شوال ۱۴۲۷ ه.
[۵۵] . ویلیام ملى، ص ۱۱۳۰- ۱۱۴، از نظرى محمدعلى، علل و زمینههاى اجتماعىفرهنگى ظهور وافول طالبان، ص ۴۵٫
[۵۶] . احمدرشید، طالبان، ص ۱۲۶٫
[۵۷] . اکرم عارفى، مبانى قومى ومذهبى طالبان، مجله علوم سیاسى، شماره ۴، ص ۲۰۵٫
[۵۸] . مازیار کریمى، طالبان، خاستگاه ومبانى فکرى، ص ۱۲۴٫
[۵۹] . وحید مژده، افغانستان و پنج سال سلطه طالبان، ص ۸۰ و کریمى، طالبان خاستگاه ومبانى فکرى، ص ۸۲- ۸۶٫
[۶۰] . احمدرشید، طالبان، ص ۱۷۷٫
[۶۱] . مهدى موسوى علیزاده، ریشه یابى وبازخوانى تحولات معاصر افغانستان، ص ۱۴۱٫
[۶۲] . بىنام، رهبرناشناخته( مصاحبه با ملاعمر رهبرطالبان)، علوم سیاسى، تابستان ۱۳۷۶، شماره ۱۸، ص ۲۱۹- ۲۲۳٫
[۶۳] . محمد هاشم عصمت اللهى، جریان پرشتاب طالبان، ص ۳۴٫
[۶۴] . مازیار کریمى، طالبان، خاستگاه ومبانى فکرى، ص ۷۳٫
[۶۵] . احمد رشید، طالبان، ص ۱۲۶٫
[۶۶] . مازیار کریمى حاجى خادمى، همان، ص ۱۵۴- ۱۵۵٫
[۶۷] . م. ح، طالبان و سپاه صحابه فرزندان وهابیت، ص ۷٫
[۶۸] . سید مهدى علیزاده موسوى، افغانستان، ریشهیابى و بازخوانى تحولات معاصر، ص ۱۱۴۲- ۱۴۳٫
[۶۹] . گزارش دیدبان حقوق بشر« افغانستان قتل عام در مزارشریف» نوامبر ۱۹۹۸، از علیزاده موسوى، ص ۱۴۳٫ واحمد رشید، طالبان، ص ۱۲۶٫
[۷۰] . احمدرشید، همان، ص ۱۲۶٫
[۷۱] . علیزاده موسوى، همان، ص ۱۴۳٫
[۷۲] . احمدرشید، همان، ص ۱۲۷٫
[۷۳] . علیزاده موسوى، همان، ص ۱۴۶٫
[۷۴] . على عبدالرحیم، حلف الارهاب، ج ۱، ص ۵۴٫
[۷۵] . مازیار کریمى، طالبان: خاستگاه و مبانى فکرى، ص ۱۶۴- ۱۶۹٫
[۷۶] . سایت دانشنامه آزاد افغانستان، ۱۰/ ۷/ ۱۳۹۳٫
[۷۷] . کتاب آسیا( ویژه مسایل افغانستان)، ص ۲۲۲٫
[۷۸] . آدرس از اینترنت گرفته شود.
[۷۹] . احمد رشید، طالبان، ص ۱۲۴٫
[۸۰] . همان، ص ۸۸٫
[۸۱] . روزنامه کیهان، تاریخ ۶/ ۱۳۹۳ ۷ ش، ۲۸ ستامبر ۲۰۱۴، شماره ۲۰۸۸۴، ص آخر.
[۸۲] . مازیار کریمى، طالبان مبانى وخاستگاه، ص ۷۲٫
[۸۳] . پیترمارزدن، طالبان، ص ۵۷٫
منابع
- پاکتچى، احمد، احمدحنبل، دائره المعارف بزرگ اسلامى.
- رشید، احمد، طالبان، ترجمه اسدالله شفایى و صادق باقرى، دانش هستى، (بى جا)، ۱۳۷۹٫
- اسلام انقلابى رو در رو با ارتجاع طالبان.
- افغانستان اقوام و کوچنشینى (مجموعه مقالات)، ترجمه: حسین پاپلى یزدى، آستان قدس، مشهد ۱۳۷۳٫
- انصارى، فاروق، تحولات سیاسى اجتماعى افغانستان، انتشارات وزارت امور خارجه، تهران ۱۳۸۱٫
- اولیور روآ، افغانستان، اسلام و نوگرایى سیاسى، ترجمه ابوالحسن سروقد مقدم، آستان قدس رضوى، ۱۳۶۹٫
- مارسدن، پیتر، طالبان: جنگ، مذهب و نظم نوین در افغانستان، ترجمه: نجله خندق، وزارت امور خارجه، تهران ۱۳۷۸٫
- خانوف، تیمور، تاریخ ملى هزاره، ترجمه عزیز طغیان، مؤسسه مطبوعاتى اسماعیلیان، ۱۳۷۲٫
- حاجبابایى، محمدرضا، قوانین ملا عمر، نشر نگاه امروز، تهران ۱۳۸۲٫
- حقانى، حفیظالله، «جنبش طالبان تشکلیلات، دیدگاهها، ویژگىها»، مترجم: سرور دانش، فصلنامه سراج، سال ششم، شماره، ۱۸، پاییز ۱۳۸۷٫
- داود غرایاق زندى، ظهور پدیده طالبان در افغانستان و تأثیر آن بر امنیت جمهورى اسلامى ایران، سپاه پاسداران انقلاب اسلامى …، تهران ۱۳۸۰٫
- دهلوى، شاه ولىالله، حجه الله البالغه، ج ۲، مطبعه بولاق مصر الکبرى، مصر، ۱۲۹۴ ق.
- رفیعى، محمدطاهر، نقد و بررسى اندیشههاى دیبندیه، پایاننامه کارشناسى ارشد موسسه امام خمینى، ۱۳۹۰٫
- رهبر ناشناخته (مصاحبه با ملاعمر رهبرطالبان)، علوم سیاسى، تابستان ۱۳۷۶، شماره ۱۸٫
- سجادى، عبدالقیوم، جامعهشناسى افغانستان، بوستان کتاب، (انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى حوزه علمیه قم) قم ۱۳۸۰٫
- سهارنپورى، خلیل احمد، عقاید اهل سنت و جماعت در رد وهابیت و بدعت، مقدمه و ترجمه از: عبدالرحمن سربازى، چابهار، (بىتا).
- صدیق فرهنگ، میرمحمد، افغانستان در پنج قرن اخیر، نشر وفایى، چ دوم، قم ۱۳۷۴٫
- طنین، ظاهر، افغانستان در قرن بیستم، محمدابراهیم شریعتى افغانستانى، تهران ۱۳۸۴٫
- عارفى، اکرم، مبانى مذهبى و قومى طالبان، مجله علوم سیاسى، فصلنامه على- پژوهشى، موسسه آموزشى عالى باقر العلوم (ع)، شماره ۴٫
مجموعه مقالات کنگره جهانى جریان هاى افراطى و تکفیرى از دیدگاه علماى اسلام، ج۷، ص: ۱۵۱
۲۰٫-، جنبش اسلامى پاکستان، بوستان کتاب، قم ۱۳۸۲٫
- عبدالرحمنخان، تاریخ افغانستان (سفرنامه وخاطرات امیرعبدالرحمن خان)، ج ۱، پژوهش ونگارش: ایرج افشار (سیستانى)، ناشر ثامن الایمه، تهران ۱۳۸۱٫
- عصمت اللهى، محمد هاشم، جریان پرشتاب طالبان، الهدى، تهران ۱۳۷۸٫
- علیزاده، موسوى سید مهدى، افغانستان (و بازخوانى و ریشهیابى تحولات معاصر)، کیش مهر، قم ۱۳۸۱٫
- عماره، محمد، «الحضاره الاسلامیه و التعددیه الحزبیه» الداعى، ش ۷، سال ۳۱، رجب، ۱۴۲۸ ه.
- غبار محمد، افغانستان در مسیر تاریخ، صحافى احسانى، بىتا، ج ۲، قم، (بىتا).
- غرجستانى، محمد عیسى، کله منارها در افغانستان، نشر: اسماعیلیان، قم ۱۳۷۲٫
- فرخ، سید مهدى، تاریخ سیاسى افغانستان، نشر: احسانى، چ دوم، قم ۱۳۷۱٫
- الفنستون، مونت استوارت، افغانان، جاى، فرهنگ، نژاد (گزارش سلطنت کابل)، ترجمه: محمد آصف فکرت، آستان قدس رضوى، بنیاد پژوهشهاى اسلامى، مشهد ۱۳۷۶٫
- کاتب، فیض محمد، سراج التواریخ، ارگان نشراتى سید جمالالدین حسینى (حبلالله)، ۱۳۷۲، (بىجا).
- کریمى حاجى خادمى، مازیار، طالبان خاستگاه و مبانى فکرى، کانون اندیشه جوان، تهران ۱۳۹۲٫
- کشمیرى، معارف السنن، ج ۴٫
- کلى فورد، مرى لوئس، سرزمین و مردم افغانستان، ترجمه: مرتضى اسعدى، تهران ۱۳۶۷٫
- کشمیرى، محمد انورشاه، اکفار ملحدین فى انکار ضروره دین، کراچی ۲۰۰۰ م- ۱۴۲۴ ه.
- سرافزار، محمد، جنبش طالبان از ظهور تا افول، صدا و سیماى جمهورى اسلامى ایران، انتشارات سروش، تهران ۱۳۹۰٫
- بینش، محمد وحید، افغانستان معاصر وچالش سامان سیاسى.
- المرصفى سعد، «اعیادنا فرحه بریئه»، الداعى، ش ۹- ۱۰، سال، ۳۰، رمضان و شوال ۱۴۲۷ ق.
- وحید، مژده، افغانستان و پنج سال سلطه طالبان، نشر نى، تهران ۱۳۸۲٫
- کتاب آسیا (ویژه مسایل افغانستان)، نشر موسسه فرهنگى مطالعات و تحقیقات بین المللى ابرار معاصر، تهران ۱۳۹۰٫
- موسوى، عسکر، هزارههاى افغانستان، ترجمه شفایى، مؤسسه فرهنگى هنرى نقش سیمرغ، (بىجا) ۱۳۷۹٫
- ناصرى، عبدالمجید، زمینه و پیشینه جنبش اصلاحى در افغانستان، موسسه آموزشى امام خمینى (ره)، ص ۱۱۲، قم ۱۳۷۹٫
مجموعه مقالات کنگره جهانى جریان هاى افراطى و تکفیرى از دیدگاه علماى اسلام، ج۷، ص: ۱۵۲
- نظرى، محمدعلى، علل و زمینه هاى اجتماعى فرهنگى ظهور و افول طالبان، پایاننامه کارشناسى ارشد، ۱۳۸۹٫
- هروى، نجیب مایل، تاریخ و زبان در افغانستان، بنیاد موقوفات دکتر افشار، چ دوم، تهران ۱۳۷۱٫
- یزدانى (حاج کاظم)، حسینعلى، صحنههاى خونینى از تاریخ تشیع، ناشر: مؤلف، (بى جا) ۱۳۷۰٫
۴۴٫-، تاریخ تشیع در افغانستان، ص ۲۸۶، (بىجا) ۱۳۷۰٫
منبع: مجموعه مقالات کنگره جهانى جریان هاى افراطى و تکفیرى از دیدگاه علماى اسلام ؛ ج۷ ؛ ص۱۱۶-۱۵۲٫
بازدیدها: ۱






هیچ نظری وجود ندارد