از مبحث نیاز حقیقی به تاریخ فلسفه و ماجرائی کهاز رهگذر سیاستهای شوم بینالمللی بر سر آن رفتهاست بگذریم، جای آنست کهاندکی به بایستههای تاریخنگاری از جمله تاریخ فلسفه بپردازیم زیرا که روشهای یکسویه و نادرست تاریخنگاری فلسفه نیز زیانبار است، و روش درست سودمند آن مقدمات و اصول دارد که باید بهان توجه کرد. اصل اول: تسلط نویسنده تاریخ فلسفه، به تاریخ و فلسفه و مسائل آن و بهاراء و مبانی مکاتب و کتب فلاسفهاست. تاریخی که بتقلید و بنقل از کتاب این و آن باشد تاریخ فلسفه نیست بلکه معجونی است که عطار آن از اجزاء و خواص و سود و زیان آن خبر ندارد و جاهلانه و مقلدانهانرا به ذهن خوانند میفرستد. تشخیص صحیح و خطای آراء مورخان یکی از مقدمات ضروری است و شناخت بافت اولیه فلسفهاز نقاط اصلی آغاز کار میباشد. مکاتب گوناگون فلسفهاز دیرباز تاکنون بگونهای ناپیدا با یکدیگر پیوستگی و ربط باطنی داشتهاند و اندیشه بشر همواره پا در جای پای گذشتگان گذاشته، هر چند که بنای مخالفت هم داشته ولی ندانستهاز ریشهان درختان کهن خوراک لازم خود را گرفتهاست و این نکته دیگری است که مانند اصول موضوعه و مسلمّهاین علم بایستی رعایت شود. بسیاری از عقاید و آراء قرون جدید را میتوان در مکاتب گذشته و حتی باستانی یافت و برای نمونه، حتی اشعریگری اسلامیرا بگونئی باور نکردنی در بسیاری از آراء معاصران اروپائی و پیش از آن میتوان مشاهده کرد. تا تاریخ نگار در همه آن مکاتب و آراء چیره دست نباشد رشته کار را از دست خواهد دارد و به غلط و اشتباه و گمراهی خواهد افتاد و نتایج نادرست گرفته به دیگران خواهد داد. اصل دوم: حفظ بیطرفی و دور شدن از تعصب و دور نشدن ازجاده حقایق تاریخی و پیروی از مُرّ حقیقت و واقع است؛ هر چند کهاقوامیدر غرب و گروهی از نویسندگان اعراب بهاین قاعده عمل نمیکنند. همان گونه که در این کتاب، با جمال، خواهیم دین اروپای نو کیسه و نوپا، برای جبران بیریشگی و فرهنگ ناهنجار گذشته خود کوشید که یونان (و در واقع همان شهرک آتن) را نیای فرهنگی خود معرفی کند و از اینرو برای برای آن تمدنی فرضی و خیالی بیش از آنچه در واقع بود ساخت و تاریخی افسانه گون بر بافت و مدعی معجزهای حیت انگیز در آنجا شد که بر اثر آن بناگهان جشمهای از فلسفه وحکمت و علوم دیگر جوشید و سیلگونه سراسر جهان آنروز را فرا گرفت. و صد البته که نهایران و هند و نه بابل و مصر هیچیک در ان معجزه سهم و حقی نداشتند و چیزی جز بافتههائی از سحر و جادو و خرافات به جهانیان تحویل نمیدادند. نتیجهاین تعصب سخیف، مسخ تاریخ فلسفه دست کم در این چهار قرن اخیر در جهان شده و جعل کرامات و «فتوحات» برای قومیکه سقراط حکیم نامآور آنجا هموارهانان را مردمیبی اندیشه میدانست که به حکمت و اندیشهاعتنائی نداشتند و به تنآرائی، ورزش و نمایش و گاه شعر و سخنرانی عشق و علاقه وافر نشان میدادند و به شهوات پلید مبتلا بودند و خونریزی و جنگ و قهرمانی را کمال بشر میشمردند. اثرشوم آن تعصبهای مورخان اروپائی یکی این شد که نسلهای بعد و امروز آن اقالیم نیز ماده را میپرستند و از معنا میگریزند و ادب زندگی را از خدایان اولمپ فرا میگیرند. اصل سوم: لزوم تحلیل موشکافانه در نقلهای تاریخی است نهاعتماد به هر نوشته و تکیه بر هر نگارنده. سبب این «شک دستوری» در نقل مورخان فلسفهانست کهاین قوم به متن واقع کمتر پرداخته و از تعصب نژادی و قارهای بیرون نبودهاند، و بدلائلی چند که بر آن آگاهیم، هر چند گاه خلافی در تاریخ گنجاندهاند تا بحدی که مورخان بیگانه قدیمیهمچون هرو دوت و گزنفون در نزد آنان راستگوتر و امین شمرده میشوند. سبب دیگر بدبینی بنقل و تحلیل آنان، ظاهر نگری و جدا انگاشتن حقایق خارجی و تکیه بسیار بر گفتارهای ارسطو در نقل اقوال قدماست کهارسطو یا از ساده نگری لُبّ کلام آنان را درک نمیکرده، یا مغرضانه در کار نا استوار نشان دادن آن بودهاست. همین ویژگی محققان غربی است که سبب گردیده که یکی از اصول اصلی تاریخ علم و حکمت را که پیوستگی و ارتباط زنجیرهای میان آراء و مکاتب و پیوند پدیدهها و رویدادهای تاریخی با یکدیگر است- نادیده بگیرند و هر واقعه یا عقیده و گفته را مجرّد و مفرد را زیر ذره بین تحقیق ببرند. اصل چهارم: دروغشناسی و توجه بهانگیزهها و فرهنگهای مورخان و زمینه ذهنی آنان است و این برای یکی تحلیلگر تاریخ- و از جمله تاریخ فلسفه- نیازی جدی میباشد. دروغشناسی مقدمات و ابزاری دارد از جمله دست یافتن بهاصولی ثابت در ترایخ و فرهنگ روانشناسی ملل، و در دست داشتن حقایقی مسلم بعنوان پایه تحلیل و شناخت مورخان و فرهنگ و انگیزه و سیاست آنان. گفتیم که یکی از انگیزههای جعل و کذب در تاریخ فلسفه، نداشتن سابقهیی درخشان در تمدن و فرهنگ و اخلاق ملی و بیگانگی از دانش و حکمت و فضیلت بود. برخی از اقوام اروپائی که حتی تا یک قرن پیش بگونهای نیمه وحشیانه زندگی میکردهاند، امروز در بازار عرضه تمدن و فرهنگ چارهیی جز تاریخسازی ندارند و مللی که در گذشتهها همواره چشم به دست و هنر و علم و ابتکار دیگران داشتهاند- و برخی حتی زبان و ادبیاتشان از برکت بیگانگان به کمال رسیده و باقی مانده- طبیعی است که برای خودنمایی و عقب نماندن از دیگران، کار کرد و سرمایه دیگران را بنام خود عرضه نمایند. از اینرو برای دروغشناسی در تاریخ، باید به خاستگاه مؤلف و فرهنگ و تاریخ او نیز نظر داشت. اصل پنجم: مرجع و منبع شناسی تاریخ است. تاریخ را یا از نقل تواریخ میتوان بدست آورد یا از میراث و آثار تاریخی باز یافتهاز کاوشها و حفاریها یا از ابنیه و آثار بر پا؛ و عمده منابع، همان نقل قول گذشتگان و روایات تاریخی است. تجربه نشان دادهاست که در تاریخشناسی فلسفه، هر چه منابع و اقوال از نظر تاریخی قدیمتر و مقدمتر باشد به حقیقت نزدیکتر است و اعتماد بر منابع متأخر یا معاصر، بویژه که موصوف بهاوصافی باشد که گذشت، سبب افتادن بدام دروغپردازی و خلافگوئی مورخان و مؤلفان میشود. هر چه منابع تاریخ فلسفه بهاصل خود نزدیکتر باشد- حتی با وجود خصومتهای قومی- باز به حقیقت نزدیکتر است؛ نمونهان آثار مورخانی مانند هرودوت و گزنفون و توکیدوس و مانند اینهاست. متأسفانه مراجع اسلامینیز چندان قابل اعتماد نیست و کمک چندانی به پژوهش نمیکند زیرا کتب گذشتگان مانند قفطی و ابن ندیم و ابن اثیر و طبری یا متأخرین مانند محبوب القلوب اشکوری و … از دقت وصحت کافی برخوردار نیست و بیشتر بهافسانه میماند و اشارات حکمائی مانند میرداماد و ملاصدرا و سبزواری نیز خالی از خلل نمیباشد، و مثلاً هنوز که هنوز است در منظومه سبزواری میخوانند که علم منطق میراث ذوالقرنین قدیس است! نویسندگان معاصرایرانی نیز چون بنای اصلی کار را بر تقلید و نقل کورکورانهاثار غربیان- بخصوص معاصران اروپائی و امریکائی- گذاشتهاند، همان خط فکری را دنبال نموده و در دام دروغ آنان افتادهاند و دیگران را نیز بهان خطا دچار ساختهاند. و اصل دیگر، و مهمتر از همه، بیرون نرفتن از جادهاخلاق و حکمت و رعایت عفت قلم و بزرگداشت بزرگان است، که خوب یا بد شهره تاریخ علم و اندیشه شدهاند و کم یا بیش حقی بر گردن علم و علما دارند.
منبع:www.mullasadra.org