اسلام سیاسی در ترکیه؛چالش مدرنیته و سکولاریسم(۲)

ملی گرایی مدرن: کمالیستملی گرایی به معنای”آگاهی” اولین بار در میان گروههای مذهبی و گروههای تجزیه طلب در پایان قرن ۱۹ و اوایل قرن ۲۰ ظهور کرد. گولالپ در این باره می گوید :”ملی گرایی اولین بار در میان غیر مسلمانان مطرح شد، سپس در میان آلبانیها و بعد ها در میان عربها طرح گردید و سرانجام در میان ترکها و این که چرا ملیگرایی ابتدا در میان ترکهای ترکیه مطرح شد، قضیه ای تصادفی نیست؛ زیرا این امپراتوری از طریق اندیشه هایی شبیه عقاید بینش اسلامی به آن شکل داد. صعود وظهور ملی گرایی ترکیه یک بیانی بود از واکنشهای اصلاحی به قدرتهای امپریالیستی اروپایی. این تدابیر داخلی با نظام فکری جدید که تلاشی بود سیستماتیک جهت جایگزین کردن غیرمسلمانها به جای مسلمانها و عناصر جمهوری خواه ترکیه با دیگر جمهوری ها اولین بار در سال ۱۹۰۸-۸ میلادی شکل گرفت و سر انجام به وسیله پایان دادن به جنگ ترکیه با لیبرالها ۲۲- ۱۹۱۹ میلادی، کامل گردید. اساس این گروه در جنگ با لیبرالها از مالکیت مسلمانها و همچنین(اخیراً) در سرمایه گذاری تجاری مسلمانها ظاهر شد. نظریه کمالیست یک نظریه داخلی و محلی در ترکیه است. در این نگارش ترکیه یک مفهوم جغرافیایی و مردمی بود، به گونه ای مطابق با بافت آن سرزمین. در اصل این ناحیه از دو مکتب اسلام و روشهای قومی – ملیگرا شکل گرفت، اما بعضی عوامل، چون شیوه ملی و هدف فرهنگی، و اینکه یک فرد ترک بهتر از ترکیه ای و غیر بومی می تواند صحبت کند و حرف بزند، در شکل گیری آن مؤثر بود. اگر چه، این نسخه کمالیست در ترکیه مطابق با نکات قبلی در اصطلاحات ملی گرایی بود، اما ممکن است بوسیله دفع غیرمسلمانها از داخل مرزهای ترکیه و مواردی مشابه آن، ضعف و شدت یابد، اما دیگر معنا اسلامیست سلطان عبدالحمید و سکولاریسم کمال آتاترک مقارن یکدیگرند. به عبارتی دیگر، آنها در یک زمان هر یک ناپایدار و بی دوام بودند. تعبیر کمالیست از “ملت ترکیه” در بالاترین معنا، جستجوی یک حالت چند نژادی برای یک هویت یکسان بود.کمالیست امروزی به طور کامل امپراتوری عثمانی را از بین برد و در مقابل آن ایستاد؛ البته صعود و رشد این ملت و اقدام در اداره کردن مستقیم نسل بعد از قرن ۱۹، در امپراتوری مدرن است. اما ظهور انقلاب کمال آتاترک به منظور نوسازی در حقانیت نظریه ملی گرایی ترکیه شکل گرفت و آن انقلابی ضد امپریالیست و موافق غرب بود. براساس نظریه کمالیست، ترکیه فقط زمانی می تواند غربی شود که امپریالیسم غرب را بشکند.بر مبنای این اصل، ترکیه امروزی چاره ای جز جدا کردن اعضایش از امپراتوری قبلی ندارد؛ زیرا اصلاحات، ابزاری در دست قدرتهای امپریالیستی بزرگ بود. پس کمالیست امروزی از امپراتوری قبلی جدا و مخالف رفتار استعمارگرانه امپریالیستبود. یکی از اهداف عمده در انقلاب کمالیست، خلاص شدن اسلام از حالت ابزاری سیاست بود. به نظر می رسد، اسلام یک ابزار سیاسی در دست کمالیست بوده و در کنترل حالت سکولار در آمده باشد. ارکان اسلامی در قدرت سیاسی درصدد خراب کردن جمهوری ترکیه بود، که در سال ۱۹۲۳ م صریحاً آن را اعلام نمود. در مارس ۱۹۲۴ م خلافت عثمانی از هم پاشیده شد و همه اعضای آن به کشورهای تابعه پیوستند. دولت جدید ترکیه با رأی اکثریت مردم در اوایل سال ۱۹۲۴ م تشکیل شد. مذهب اصلی اسلام بود، ولی بعدها در سال ۱۹۲۸ م عرصه برای ظهور دیگر مذاهب نیز باز شد.شورش شیخ سعید در ۱۹۲۵ م تلاشی در تاریخ رژیم نوپای کمال آتاترک بود. این جهش تند، سریع و قوی در جهت درک و فهم رژیم از خودنمایی متصل میان کردها و اسلام ،آشکار شد. این رفتار حکومت، باعث سرعت دادن به آن حرکت در جهت پیشرفت سکولاریسم و تثبیت ملی گرایی بود. تعداد زیادی از اصلاحات مدرن بعد از این رویداد برطرف شد. در ماه بعد(۱۹۲۵-۱۹۲۶م) و در بروشورها و قانون Alphabet Headgearکه جزء قدیمی ترین بخشها بودند، این را مطرح کردند و همه مذاهب، منازل قدیمی و معابد بسته شده و تبلیغ آن ممنوع گردید. این چنین بود که کمالیست از امپراتوری اسلامی به یک ملت و نیز تغییر ایدئولوژی قانونی از اسلام به ملیگرایی تغییر شکل داد. بنابراین این سؤال از این عقاید جاری در ترکیه جواب جدیدی را ایجاد می کرد و آن اینکه: ترکیه یک ملت متحد و جاه طلب است، که تمدن غرب را در دست گرفته است.هدف کلی رهبری کمالیست، بایگانی کردن تمدن همعصر خود است، اما این نظریه بر خلاف نظریه گولالپ است؛ زیرا او نظریه اختلاط و ترکیب میان اسلام و تمدن را صادر نموده بود. “فرهنگ محلی” اختلاط آن باتمدن جهانی، که کمالیست آن را به عنوان یک مانع برای رسیدن به اهداف بعدی خود می دانست، به همین خاطر در رهبریت کمالیست مصطفی کمال آتاترک، مدرنیزه شدن، حد وسط غرب گرایی است، تا آن جایی که آنها اسلام را یک مانع می دیدند که تمدن هم عصر را از بین می برد و لذا به ناچار اسلام در سر راه خود با نسخه کمالیست مبنی بر حکومت مدرن چند قومی مواجه شد.اما روش کمالیست و شرایط بعدی آن در بیشتر مدلها، شبیه مدل اسلام اصلاح طلبانه شدند. در این هدف، عامگرایی و خاص گرایی با یکدیگر ترکیب شدند. اسلام قرن و۱۹ اهمیتش در زمینه ارایه دادن ارتباطی بین تمدن غرب و ریاست کردن درنظام سیاسی، اقتصادی و عرصه های سیاسی، موجب به چالش کشاندن نظامهای مذکور شد. اسلام اصلاح طلبانه به وسیله یک تلاش برای بازگشت به تمدن قبل تقسیم شده بود، تمامی این پرسشها بوسیله غرب مطرح گردید. این یک حقیقت راستین برای ملی گرایی کمالیست بود. اسلام اصلاح طلبانه تلاش کرد تا به قبول و پذیرش اصول غرب از طریق تفسیر هوشمندانه از اسلام مشروعیت ببخشد و مدرنیزه سازی را در چارچوب اسلام واقعی و راستین تصدیق نماید. اسلام مدرن، خواستار پذیرش اصولی است که به راستی از اسلام سرچشمه گرفته و به غرب به عنوان یک واگذاری مجددِ به خوبی و اسلام و مسلمانان مشروعیت بدهد. برای مثال امپراتوری جدید ادعا کرد: نهادهایی که نمایانگر اصول و مبانی اروپایی هستند، مجبوراند، که در همه زمانها به اسلام و مبانی اصولی آن پایبند باشند. این امپراتوری در ملیگرایی کمالیست شبیه به یک نوع افسانه است که در اصل به عنوان همه نوع از نژاد بشر است و با فرهنگهای مختلف و زبانهایی، چون ترکی-استانبولی هستند.بنابراین میتوان ادعا کرد که در تاریخ ترکیه، بیشترین خدمت را انقلاب کمالیست انجام داد، که بدین وسیله غرب را با ارایه تصویری درست و در روشهای اسلامی نشان داد، اما قبل از اسلام با بیانی کوتاه از شخصیتهای ترکیه ای. در پژوهشهای تاریخی، دولت مردمی ترکیه در سال ۱۹۳۰ م، و با مهاجرت اقوامشان به آسیای مرکزی شکل گرفت، بنابراین تمدنشان و زبانشان به همه جا نفوذ کرد. همچنین تأسیس آکادمی زبان در۱۹۳۰م و با استفاده از کلیه زبانهای زنده دنیا در آن و به دلیل اینکه اکثر مردم در آسیای مرکزی به این زبان آشنا بودند، شکل رسمی به خود گرفت و عامل اصلی زبان در دورههای تحصیلی در مدارس، در سطوح عالیه و حتی کتابهای درسی شد.این نظریه در حقیقت تلاشی بود در جهت دفع تنش داخلی. به طور کلی، این تنش داخلی ترکیب مختلفی از همه ملت جهان سوم بود که بوسیله تضادهای داخلی از طرف اروپایی ها ایجاد گردید. این همزادی میان غرب و ساکنان آن از طرف نظریه اروپایی ها، در جهت تکذیب خواسته های عام گرا و جاه طلب کاپیتالیسم بود.کاپیتالیسم در یک زمان بخشهای مختلف جهان را با یکدیگر متحد کرد. او دعوی یک گونه کردن جهان را داشت، اما در عوض یک نوع توسعه نامتناسب و ناهمگون را ارایه داد. این تضاد درونی منعکس شده در فر هنگ غرب، موجب اتحاد همزمان میان آن دو گردید و مردم جهان سوم از غرب تقلید می کردند، ولی بعدها شرح دادند که از تقلید غرب نیز عاجزند. ملی گرایی جهان سوم به طور ذاتی مخالف آن است؛ زیرا در آن زمان نسبی و عمومی است. اینکه او(کاپیتالیسم)اعلامیه ای به عنوان روش عمومی ایجاد کرد، موضوعی بود که از غرب وام گرفته بود. اما از طریق مشروعیت دادن به اخبار و هویت عمومی در میان دول چند ملیتی مطرح گردید.ادعای در هم آمیختن ادعاها، یک جواب را به این سوأل داد، که چرا و چگونه جهان سومیها سعی می کنند که طرحهای غرب را اجرا کرده و براساس روش آنها کار کنند و در قبال آن ادعا دارند که حد و اندازه تقلید را حفظ کرده اند و صحت ادعای خود را از لابه لای قوانین غرب خارج می کنند؟! آیا آنان حق یکسان سازی عناصر را دارند و تا چه حدی سعی ما بر این است تا به سوأل ها، مورد به مورد پاسخ بدهیم؛ ملی گرایی کمالیست یک مسافت سختی را برگزیده… او ادعا کرد که همه گروهها به اسلام و بخش اصلاحات آن باز می شود، به همین منظور این راه را برگزید تا به طور عمده متصل بکند این اسطوره تمدن جهانی را با نشان دادن تساوی خیالی از ایدئالیسم اروپایی غربی، و ادعا کرد که این تمدن مخالف غرب نبوده است.تر کیه قادر نبود تا این تجربه را تکرار کند. البته این مسأله نشانی از کمبود ذاتی در میان ملت ترکیه نبود، چیزی که چشم انداز کشورهای اروپایی از آن حکایت میکرد، اما خود این، نتیجه نامطلوبی از کاپیتالیسم در ساختار جهانی بود. ترکیه با حضور مداوم این نقص در فرضیه های جهانی و که این طرح در تجربه غرب(کشورهای غربی) تکرار می شود، از انتقادهای فراجهانیِ سیطره غرب که شامل یک گونه جدید از اسلامگرایی است، عبور کرده؛ ترکیه ای که مدرنیزه شدن کمالیست و اسلامیت را نمی پذیرد.
به مبارزه طلبیدن تمدن سازی کمالیست توسط اسلام گرایاندر این بخش در خصوص مخالفت اسلام گرایان در برتری دوره اوج گیری فرمانروایی کمالیست نوگرایان صحبت می شود.این وابستگی همانند این سوال است که مدرنیزه چگونه است؟! هرچند این دوره یک چاره و راهکار جهت در فعالیت ملیگرایان غیرمذهبی بود. در نظریه مدرنیزه کردن اسلام، تعبیر سخت نامشابه در سکولاریسم کمالیست که از فروپاشی اسلام حمایت می کند به طورکامل در زمینه مدرنیزهسازی کار آمد بوده است. این دیدگاهها بوسیله گروه NSP(گروه رهایی ملی) پخش و نشر داده شد. این جمعیت اسلامی سیاسی در سال ۱۹۷۰ میلادی بهترین مثال در این زمینه است NSP.متصدی تشکیل گروه جنجالی رفه Rafah)) در سال ۱۹۹۰ م بوده و توسط(نیک منتین ایرباکان) اداره و رهبری می شود، او استاد مکانیک در دانشگاه فناوری استانبول بود که در آن سالها وارد سیاست شد. او همواره از اسلام آوردنش و نیز از تعلیمات خود در زمینه فناوری ایرباکان، ظاهراً سخنرانیهای فراوان او در دانشگاه و اظهارات مکرر او در این خصوص، او را به عنوان یک فرد سیاسی مطرح کرد که می تواند بر مطالعات و تکنولوژی غرب اثرگذار باشد (اظهاراتی که برگرفته از تعلیمات اسلامی است) بین قرنهای ۷-۱۴م که البته غرب به طورکنایه ای از لفظ (ما) استفاده می کند و شرق از لفظ (آنها) می فهمند که هر چه دارند همه از شرق و مسلمانان است. این نمونه از تصویرپردازی، نمونه ای از اسلام متمدن است که نشان می دهد “ادعاهای تکنولوژی غرب و رسوم و نهادهای آنها در اصل ریشه اسلامی دارند”. با همه این علائم واضح و قانع کننده، آنها حاضر نیستند که واقعی بودن آن را بپذیرند. “بنیار توپراک “کسی بود که در اواخر قرن ۱۹ و اوایل قرن ۲۰ به اسلام ایمان آورد و اسلام را پذیرفت و اینکه تمدن و مدرنیزهسازی مترادف با غربگرایی است را رد کرد. گرچه این تضاد مخالف و ضد، در هسته مرکزیِ چند بخشی کمالیست دیده می شود، اما به طور کامل در فعال کردن فرهنگ سیاسی بیگانه نبود. همان گونه که قبلاً نشان داده شد، یک نکته ای از ابهام در تعریف معنای کمالیست در میان ملت ترکیه وجود داشت، گرچه کمالیست، اسلام را به عنوان طرح تمدن ساز نپذیرفت، آنها همیشه تصور می کردند که ملت ترکیه مسلمان هستند، از این رو در چند دهه اول از تاسیس این جمهوری، هنگامی که این رژیم به طور کامل جایگزین رژیم قبلی شد، یک گرایش در جهت یکسانسازی اسلام در عقاید قانونی به عنوان یک قدرت سیاسی مطرح شد. در ابتدای این روند، زبان و خود ترکیه موجب توجه و حمایت صاحب منصبان قرار گرفت. این ابهام هرگز ثابت نبود، تا اینکه ستیز میان کمالیست و اسلامگرایان مدرن شدن را به تصویر می کشد، که ابتدا در سالهای معاصر وجود داشت. EWP در سال ۱۹۹۶م قدرت را انتخاب کرد ، ولی در آن سال توسط ارتش (نیروی نظامی) کمالیست از بین رفت و کم کم از دور دچار نقض ظاهری شد.و در سال ۱۹۹۰ م زمانی که اختلافات در سال۱۹۹۰م به اوج خود رسید، بایستی علت را به گونه ای دیگر و مختلف تفسیر کرد. ما نیاز داریم تا یک رشته و جای پایی از نقد اسلامی را درون این تحلیل قرار دهیم، که ادامه برتری در تفاوت یکسان برای مدرن شدن و واقعیت رد کردن طرح خود مدرنیزاسیون است. این ظهور جدید از اسلام در نوشته های گروه محبوبی از نویسندگان مسلمان در سال۱۹۸۰م به خوبی مشهود است. “روسن کالیر” ۱۹۹۰م کتاب ممتازی دارد به نام Ismet ozed که شامل سه بخش است: تکنولوژی، تمدن و از خود بیگانگی. این کتاب که در زمینه ادبیات پیشقدم است، در سال۱۹۶۸م چاپ شد. کالیر مواضع کاری خود را در این کتاب در مقدمه اش این گونه بیان می کند :”روشنفکران مسلمان در ترکیه به یک هدف در هم سطح کردن تمدن معاصر رسیده اند؛ هموارکردن در شیوه ای که گزارشها را با آن چه در غرب است و آمده. بدون هیچ “سازشی “با مذاهبشان قرار دهند». به همین منظور در ابتدای کتاب اوزل آمده : “اگرچه کار تمدن سازی این نیست، اما در ذات تمدن سازی به گونه ای پرسشگرایانه شروع شده “. بدون شک گرایشی از اسلام وجود دارد که مدرن شدن و تکنولوژی را طرد می کند. در طی این دوره، مدرن شدن مسلمانان و کمالیست آن فقط یک ابزار دنج و کشش ارتجاعی از افکار است که هرگز نفعی نرسانده و نتوانسته محبوب شود. اما خود همین مقایسه کردن ادبیات جدید تنها حاصل جناح بندی اسلامی است و اما یک مناظره که مدرن شدن را رد می کند، بر نگاه روشنفکران ترکیه بین سالهای ۱۹۸۰-۱۹۹۰م غلبه کرده بود در جایی دیگر مقاله نویس مطرح می کند که این نتیجه ممکن است تحت عنوان “وضعیت پست مدرنیسم” فرا خوانده شود. به عبارتی دیگر، تمدن جهانی که ترکیه آرزوی آن را داشت بوسیله طرحی کلیتر در سالهای اخیر مطرح شد، که به گونه ای مرام و مسلک غرب را نشان می دهد. در طرحی کاملاً تقلیدی از غرب که در سطح بین المللی و جهانی بی اعتبار بود و تحت عنوان بازگشت “فرهنگ معتبر” موجب خرید کالاهای غربی می شود. نظرسنجی از مدرنسازی، خواست زیادی نیست که اشاره ای پر درد و حسرت به غرب و شرق دارد؛ بر این اساس، اعلام کردن اصالت، چیز جدیدی بود که در خوش آمد گویی به چیرگی و تسلط و برتری غرب به وجود آمد.گروه اسلامی-سیاسی رفه Rafah)) که در سال ۱۹۹۰م شکل گرفت، تأثیر زیادی در دولت ترکیه داشت. تشکیل و ایجاد این قسم چالشها و بحرانهای ترسناک با دو مسیر توسعه سیاسی مواجه بودند؛ مسیری که یک راه کار موأثر را در مدرنستیزی کمالیست ایجاد می کند، که این راه کار در مقابل نپذیرفتن کمالیست است، چراکه هرگونه مدرن سازی را رد می کند. این سازش سست در حرکت سیاسی، نوید بخش تفاوت چیزهایی است که بخشهای مختلف اجتماعی را تحت تأثیر قرار می دهد و ممکن است بوسیله ابزارهایی مشترک، مخالف با کمالیست باشد. مزیت عمل کننده روی این افزایش چالشها در برابر کمالیست در مفهوم جهانی شدن و در ناتوانی ترقی خواهان و مبانی گروه جنجالی رفه در چند قومیتی شدن است.بحرانهای کمالیست بخشی از این روند بحرانهای جهانی بود. ریان پراکاش می گوید :”این دو گروه عمومی تاریخ اروپا ادعایی را نگه داشته اند که در دیگر عبارت به وسیله استعمار ایجاد شد. گروه کمالیست و چپ گرایی انقلابی در ترکیه به وسیله سازکاری در اثر استان گرایی (متمرکز سازی) موجب ایجاد پیشرفت و تصاحب تمدن شده است. اما تمدن غرب زاییده فرضیه هایی روی فرهنگ محلی و مدرن سازی به عنوان طرح برتر صحبت مطرح شد، که قبلاً در خصوص دو طرح جدید و قدیم امپریالیسم ملیگرا و سرمایه داری که اساسش مارکسیست بود، صحبت شد.مفهوم مدرنسازی این بود که اسلام مخالف پیشرفت است. کمالیست تمدن غرب را به عنوان یک الگوی جهانی مطرح کرد. آنها اظهار کردند که اخبار منتشر شده از سوی غرب بسیار مهم هستند به طور جدی آن را پیگیری نموده و به منبع محلی کاملاً بی توجه بودند بنابراین اگر چه ملی گرایی خود یک ایده غربی است و از طریق مستعمرات جهان در قرن ۲۰م پذیرفته شد، اما در مورد صحت وجودی خود مورد اندازه گیری قرار می گیرد. اسلام این گونه استدلال می آورد که بومی شناس و استانگراست و از این رو کاملاً ضد امپریالیسم است. چندین مثال در این زمینه از نویسندگان بزرگ وجود دارد که بعضی از این اصول را شرح داده است:”… این گروه (امپریالیسم) با زور، بادبانهای خود را در جوامع عقب مانده پیش برده اند و زیر رگبار شدید ابزارها و سخنرانیهای سیاسی – خیالی، نویدهایی در خصوص آن داده اند، مواردی، چون ترقی، توسعه، کمک، جذابیت بالا، تمدن و … و روابط وحشیانه مردم با خرید فساد؛ اما در واقع آن رنج، محرومیت، قربانی، تورم، فشار و … را بر روی مردم افزایش می دهد و در نتیجه ستم، بیچارگی، و ستیز رواج می یابد”.براساس متن بالا ملی گرایی یک نظر مادی است و به طور کلی و کامل و مستقیم با مسأله توسعه پیوند داده شده است. بولاک از نقطه نظر جهانی و کلی به آن می نگرد؛ در آن زمانی که تمام عالم درگیر با این مسئله هستند. در این میان سوألات مطرح شده، به گونه ای پاسخ داده می شود، این که چگونه یک ملت توسعه می یابد؟ چگونه می توان بر قدرت استقلال نظامی و اقتصادی یک ملت تکیه کرد؟ چگونه می توان ساختاری که از گذشتگان برای ما به جای مانده است را حفظ و نگه داری نمود؟! “هانتینگتون” اصول معروف به بولاق را این گونه بیان می کند که :”آن اصول قادر است تا آینده جهان را که رشد خواهد کرد یا نه، در جهت یک مناقشه میان مسیحیت و سکولاریسم و میان بودایی و دینی و اسلامی پیش بینی کند؛ بنابراین هم زمان، اسلام جدید قرن۱۹م و اسلام قرن ۲۰م، می توانند فاصله میان استیلای اروپاییها بر فرهنگ اسلامی را که یکی پس از دیگری بر فرهنگ آن لنگر انداخته پر کنند. اسلام اهداف جدیدی را که تمدن غرب آن را قبول ندارد بررسی می کند؛ زیرا اروپاییها آن را به عنوان راه روشن نمی پذیرند. این که اصلاحات و تغییرات مسلمانان با اروپاییها و انگلیسیها همساز است، مسئله ای است که اسلام جدید با آن مقابله می کند. در امپراتوری جدید عثمانی، نفوذ اقوام اروپایی روز به روز پیشرفت کرده و به وسیله مقایسه میان آنها می توان به این نتیجه رسید که اسلام جدید این عقیده ترقی و پیشرفت شرق با کمک غرب و اصول حاکم بر آن را نمی پذیرد.
نتیجه گیری :اسلام تنها یک مصداق از قیام مذهبی خشک نیست (اگر چه خود اسلام یک بخش مهمی از افول مدرنیزاسیون غرب بوده) اما در آن یک عقیده است که مبارزات سیاسی را لازم و جایز می داند. این که در قرن ۱۹م وقتی که اسلام در امپراتوری عثمانی قیام کرد، و در قرن ۲۰م نیز پایان یافت، این نزول اسلام در این امپراتوری به جایگاه مذهب و وابستگی آن به اسلام وابستگی ندارد؛ عقیده ای که از طرف خاورشناسان بیان شد و سپس نیازهای اقتصادی- سیاسی و اجتماعی به آن مشروعیت بخشید و آنها در آن زمان جایگاه خاصی یافتند. این دوره توسط غلبه ملی گرایان دنبال شد. در طول این دوره، روابط ملی-مذهبی اساساً به وسیله استفاده، اسلام از عقاید سیاسی مخصوص خودِ اسلام تعیین می شد، که در زمان حال اسلام دوباره ظهور کرد تا یک همانندی پست ملی گرایی سیاسی را مجاز بکند.در نگاهی به گذشته، اصلاحات اسلامی یک حرکت بود در مدار رهاسازی از فرهنگ واقعی بودن و واقعی کردن سیاست بود، که سرانجام این هموارسازی برای ارتقاء از ملیگرایی و شکل ملتها به سوی ساماندهی سیاسی بود. زمانی که تمدن غرب به این مسأله پرداخت، همه آن عقاید مدرن را در قالب : استان گرایی، ترقی خواهی، خردمندی و تمدن در جهان مستعمراتی خواست. سکولاریسم ملی نیز با این سوأل مطرح شده. اگر کشورهای جهان سوم همه کوشش خود را صرف تقلید از عرب بکنند، چه چیزی می تواند جایگزین بهتری برای عقب نشینی و تقلید آنها – که به خیال خود معتبر است – باشد؟! اگر کشورهای جهان سوم این کارها را انجام بدهند، چه عملی را می توانند خودشان ایجاد کنند؟ و چه جایگزین بهتری غیر از اسلام می تواند وجود داشته باشد؟جالب است که سرانجام، سکولاریسم به طور غیر صریح غرب را به رسمیت می شناسد و این گونه وانمود می کند که باید از غرب درس و سرمشق بگیرد.
پی نوشت :

* هالدون گولالپ (گولارب) پروفسور در زمینه جامعه شناسی در دانشگاه بوقازیس در استانبول ترکیه است. نتایج بدست آمده از فعالیتهای او در زمینه اسلام سیاسی در عرصه جهانی، شهری و کوچک عرضه و چاپ شده است. مقالات منتشر شده اش تحت عنوان “پست مدرنیزیسم جهانی” شامل جامعه شناسی غربی- اسلامی در ترکیه در عرصه اقتصاد و جامعه شناسی است، که این مقاله برنده جایزه بهترین مقاله دوسالانه مجمع تحقیقات ترکیه در آمریکا در سال۱۹۹۹م شد و مقاله “جهانی شدن و اسلام سیاسی” که در آن مبانی جامعه شناسی ترکیه که مجموعه ای از مطالعات خاورمیانه ای او بوده، در سال ۲۰۰۱ م ارائه شد.منبع: http://www.pegahhowzeh.com

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.