انسان از مرگ تا برزخ

پیش گفتاراین بخش درباره دوره اى بحث مى کند که ابتدایش مرگ و انتهایش دمیده شدن در صور و به پایان رسیدن عالم دنیاست . همان روزى که خورشید و ماه ، ستارگان و کهکشان ها، زمین و آسمان ، کوه و دریا، جن و انس و فرشتگان همه باید نداى حق را ((لبیک )) گویند و به سوى او بشتابند.این دوره ، به خلاف دوره هاى قبل و بعد تاریک ترین ، مبهم ترین ، مخفى ترین ، پرحادثه ترین ، حساس ترین ، وحشتناک ترین ، خطرناک ترین و طولانى ترین دوران هاى سرگذشت انسان از مبداء تا معاد است .تا حال کسى نتوانسته است به روشنى بداند که آن جا، چه خبر است و چه واقع مى شود؟ تنها چیزى که انسان درباره برزخ و قیامت مى داند خبرهایى است که قرآن و روایات در اختیار او گذاشته است . آگاهى کامل از این خبرها هم هنگامى حاصل مى شود که انسان خود، به برزخ منتقل شود و حقیقت را از نزدیک لمس کند و بفهمد. هر کس براى این دوره دیدگاهى دارد که ما به چهار نظریه از آنها اشاره مى کنیم .۱ – عده اى دیدگاهشان آن است که این دوره ، رفتن به بیابان عدم و نابودى و پایان یافتن کار است و همه چیز به آن جا ختم مى شود.آنان مى گویند: در این دوره ، انسان رهسپار عدم مى گردد و به سوى نیستى مطلق پیش مى رود و پرونده او براى همیشه بسته مى شود.۲ – دیدگاه عده اى دیگر چنین است : این دوره ، دوره بازداشت و زندانى شدن و آمادگى پیدا کردن براى قیامت و داخل شدن در بهشت یا جهنم است .۳ – دیدگاه جمعى آن است که این دوره ، جستن از زندان و رها شدن از زنجیر مادیات و فرار کردن از قفس تن و فارغ شدن از غم و غصه و درد و رنج است .۴ – دیدگاه چهارم : اعتقاد کسانى است که این دوره را، دوره تربیت شدن و به کمال رسیدن و نقص هاى دینى خود را جبران کردن مى دانند و مى گویند: در عالم برزخ دین مؤ منان کامل شده و آنان ، تمام عیار وارد قیامت مى شوند.این کتاب در دو بخش تنظیم شده است یکى مرگ و دیگرى برزخ .در بخش برزخ در رابطه با سؤ ال قبر، فشار قبر، برطرف شدن عذاب قبر، عذاب برزخى مجرمان ، نپوسیدن بدن هاى بعضى در قبر، صحبت اموات ، پاداش برزخیان و بهشت و جهنم برزخى و ده ها مطالب جالب دیگر مى باشد.
بخش اول : درباره مرگ
فصل اول : ویژگیهاى مرگ
مرگ از اسرار استمرگ یکى از اسرار خلقت است ، یکى از رازهاى حل نشده است که بشر هنوز نتوانسته به اصل آن پى ببرد، آگاهى از اسرار مرگ یکى از مشکلات علم به حساب مى آید، همان طور که اصل حیات و زندگى نیز از اسرار و رموز مى باشد.بشرى که هنوز از حقیقت ((حیات ،)) که هم اکنون ، در پرتو آن به لذت بردن و برخوردار شدن از شئون زندگى مشغول است ، اطلاع درستى ندارد، طبیعى است که از حقیقت ((مرگ )) که هنوز به آن نرسیده و طعم آن را نچشیده است اطلاع صحیحى نخواهد داشت .دنیا هنوز نتوانسته است به راز حیات و پیدایش موجود زنده پى ببرد؟ نتوانسته است بفهمد چگونه مى شود موجود زنده اى که ترکیبات بدن او (از قبیل آب ، خاک ، آهک و مواد معدنى دیگر) که به اندازه معینى است ، هنگامى که مرگش فرا مى رسد، بدون آن که از ترکیبات جسمانى او چیزى کم شود، از حرکت و جنبش باز مى ماند؟در همین ((بدن )) که قرن ها است دانشمندان ، روى آن کار مى کنند و با وسایل و ابزار دقیق فنى به مطالعات و موشکافى هاى عمیق علمى پرداخته و در اعماق آن فرو رفته اند، با این حال به بسیارى از اسرار آن نتوانسته اند پى ببرند! رمز بسیارى از امراض و راه هاى علاج بر آنان مجهول مانده است .شاهد روشن آن ، پى گیرى هاى مداوم دانشمندان براى تحقیقات بیشتر طبى و توسعه تاءسیسات مربوط به تشریح بدن و علم وظائف الاعضاء است .آیا بشر با این جهل وسیعى که نسبت به ((بدن )) خود دارد چگونه مى تواند در مقام شناسایى حقیقت ((روح )) که غیر از ((بدن )) است و آفرینش آن ، آفرینش دیگر و طرز خلقت آن ، طرز مخصوصى است اظهار علم و اطلاع نماید؟ تا چه رسد به این که بخواهد درباره ((مرگ )) که یکى از آثارش جدایى ((روح )) از بدن است ، اظهار علم و اطلاع کند.ما قسمت مهمى از عمر خود را در خواب به سر مى بریم و هنوز حقیقت آن را نفهمیده ایم ، نمى دانیم چگونه به خواب مى رویم و چگونه خواب مى بینیم . بسا در عالم خواب با صحنه هاى سرورانگیز و یا هراس ناک روبه رو مى شویم . احیانا حوادثى را که هنوز واقع نشده و در آینده واقع خواهد شد در خواب مى بینیم !؟ سپس به همانگونه که در خواب دیده ایم در بیدارى مشاهده مى نمائیم و با خود مى اندیشیم ، راستى حقیقت ((خواب )) چیست ؟ ((خواب دیدن )) یعنى چه ؟ انسان چگونه در خواب از وقایع آینده عمرش باخبر مى شود و آن چه را هنوز واقع نشده است در خواب مى بیند؟هنگامى که از درک حقیقت خواب ناتوانیم چگونه مى توانیم از مرگى که در مدت عمر فقط یک مرتبه به سراغمان مى آید اطلاع صحیحى داشته باشیم ؟این ها مسائل مبهم و پیچیده اى است که متفکرترین مغزها و کاوش گران علمى نیز از یافتن جواب قاطع و محکم آن ها ناتوانند.
مرگ قانونى عمومى
آن طور که از آیات قرآن و روایات معصوم علیهم السلام به دست مى آید و در طول تاریخ عالم خلقت تجربه شده است ، مرگ قانونى عمومى است ، سرنوشتى که براى همه انسان ها، همه موجودات زنده و بلکه همه موجودات غیر زنده حتمى و ثابت است . قرآن در این رابطه مى فرماید:کل نفس ذائقه الموت ثم الینا ترجعون (۱)((هر انسانى مرگ را مى چشد، سپس به سوى ما باز مى گردید)).آیه به قانونى اشاره مى کند که بر تمام موجودات زنده جهان حاکم است . مى گوید: تمام زندگان ، خواه ناخواه روزى مرگ را خواهند چشید.اگر چه بسیارى از مردم مایل اند، فناپذیرى خود را فراموش کنند. ولى این واقعیتى است که اگر ما آن را فراموش کنیم هرگز ما را فراموش نخواهد کرد، حیات و زندگى این جهان ، بالاخره پایانى دارد، روزى مى رسد که مرگ به سراغ هر کسى خواهد آمد و ناچار از این جهان رخت برخواهد بست .این جهان ، سراى جاویدانى براى هیچ کس نیست ، بعضى زودتر و بعضى دیرتر باید بروند، فراق دوستان ، فرزندان و خویشان به هر حال تحقق مى یابد که هر نفس کو آمد حیاتچشد شربت نیستى و مماتدو روزى چو از زندگانى گذشتبه سوى خدا باز خواهید گشتاصولا انسان در هر چیز شک و تردید کند، در مرگ نمى تواند تردید نماید. تمام اهل آسمان ها و زمین مى میرند، همه موجودات زنده در کام مرگ فرو مى روند، همه مخلوقات بدون استثنا اجل و سرآمدى دارند که لحظه اى در آن تاءخیر نیست ، ادعاى خلود و جاودانگى مردم درباره یکدیگر یا رهبران خود تعارف هاى بى محتوایى بیش نیست ، کدام خلود؟ کدام جاودانگى ؟ در حالى که همه انبیاء این راه را پیموده اند و همگى بدون استثنا از این گذرگاه گذشتند.در حدیثى آمده است : وقتى آیه شریفه کل من علیها فان (۲) ((تمام کسانى که بر روى زمین هستند فانى مى شوند)) نازل شد ملائکه گفتند:فرمان مرگ اهل زمین صادر شد!هر آن کس که روى زمین پا به جاستسرانجام او نیستى و فناستو هنگامى که آیه ععع کل نفس ذائقه الموت (۳) ((هر انسانى مرگ را مى چشد)). نازل گشت ، فرشتگان گفتند: ((فرمان مرگ ما نیز صادر شد!))(۴)و راجع به مرگ عمومى تمام موجودات جهان مى فرماید:کل شى ء هالک الا وجهه (۵)((همه چیز این جهان فانى و نابود مى شود جز ذات پاک و بى همتاى او)).این آیات ، هشدارى به همه انسانها در طول تاریخ است ، که از این سرنوشت و قانون عمومى و قطعى غافل نشوند. دائما به فکر مرگ باشند که غفلت از آن ، خطراتى براى دین و دنیا و آخرت انسان به بار مى آورد.باید این را بدانیم که مرگ نعمتى از جانب خدا و سرنوشتى حتمى است که براى همه نوشته شده و خوب هم نوشته است . در این باره چنین باید گفت :این سخن باید به آب زر(۶) نوشتگر رود سر (۷) بر نگردد سرنوشتسر نوشت ما به دست خود نوشتخوشنویس است او نخواهد بد نوشت
مرگ شکننده لذت ها
به یاد مرگ و سراى بعد از آن (عالم برزخ و قیامت ) بودن ، بهترین موعظه و سازنده ترین اندرز براى هر انسان است و توجه داشتن به آن ، اثر عمیقى در شکستن شهوات و پایان دادن به آرزوهاى دور و زدودن زنگار از آئینه دل دارد. غفلت نمودن از مرگ ، انسان را به پستى ، بى باکى ، بى دینى و بى غیرتى مى کشاند، قلب را مى میراند و او را از هر حیوانى گمراه تر و فرومایه تر مى کند.در روایات از معصوم علیهم السلام وارد شده : انسان زیرک و مؤ من کسانى است که دائما به یاد مرگ باشد و هیچ وقت از آن غفلت نکند. به چند روایت توجه کنیم .۱ – از حضرت رسول صلى الله علیه و آله سئوال کردند: زیرک ترین مؤ منان چه کسانى هستند؟ فرمود: کسى که بیشتر به یاد مرگ بوده و خود را براى آن آماده کند.(۸)۲ – نیز از آن حضرت سئوال کردند: زاهدترین مردم کیست ؟ فرمود: کسى که قبر و عذاب هاى آن را از یاد نبرد، فریب زینت هاى دنیا را نخورد، سراى جاودان را بر این دنیاى زودگذر برگزیند، فردا را از عمر خود حساب نکند و خود را آماده مرگ نماید.(۹)۳ – هم چنین فرمود: زیاد به فکر نابودکننده لذت ها باشید. عرض شد: یا رسول الله ! آن چیست ؟ در پاسخ فرمود: مرگ است . آن کسى که به حقیقت ، از مرگ یاد مى کند در وسعت و گشایش زندگى باشد، غرورش ‍ برطرف شود، دنیا بروى تنگ گردد، اگر در مضیقه و سختى باشد با یاد مرگ ، از فشار فکرى رهایى یابد و دنیا در نظرش وسیع و گسترده شود.۴ – از امام صادق علیه السلام در این باره نقل شده : به یاد مرگ بودن ، خواهش ها و هوس هاى نفسانى و شهوتهاى سرکش را در درون آدمى ، مى میراند و ریشه هاى غفلت را از دل مى کند، قلب و دل را به وعده هاى الهى نیرو مى بخشد، طبع و خوى بندگى را در نهاد انسان نرمى مى دهد و لطافت مى آفریند، نشانه هاى هواپرستى و رنگ و رنگارهاى دل باختگى به دنیا را در هم مى شکند، شعله هاى حرص و طمع را خاموش مى کند، دنیا را در نظر انسان پست و کوچک مى گرداند. این است معنى سخن پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله که فرمود: ((یک ساعت فکر کردن از هفتاد سال عبادت بهتر است .))(۱۰)به فکر مرگ بودن ، انسان را از گناه باز مى دارد، او را به سوى کارهاى نیک فرا مى خواند، ایمان را در دل مى آفریند، به زندگى و حیات انسان معنى و جهت مى دهد.خیر و خوشبختى براى آن کسى است که ملائکه هنگام آمدن مرگ او را تکریم و احترام کنند و به شایستگى بدرقه نمایند.خداوند متعال ، ((مرگ )) و حیات را در چند جاى قرآن فقط به خود نسبت مى دهد. در یک جاى آن فرموده :له ملک السموات و الارض لا الله الا هو یحیى و یمیت (۱۱)((خداوندى که حکومت آسمان ها و زمین از آن او است ، خداوندى که معبودى شایسته پرستش جز او وجود ندارد، خداوند، زنده مى کند و مى میراند و نظام حیات و مرگ به فرمان او است )).در آیه دیگر مى فرماید:و الله یحیى و یمیت و الله تعلمون بصیر(۱۲)((خداوند، زنده مى کند و مى میراند (و بهر حال مرگ و حیات به دست او است .) و خداوند، از همه اعمال بندگان با خبر است )).فقط در یکى از آیات به علت مرگ و حیات انسان اشاره کوتاهى مى کند. آن جا که مى فرماید:الذى خلق الموت والحیاه لیبلوکم ایکم احسن عملا و هو العزیز الغفور(۱۳)(( (خداوند) آن کسى است که مرگ و حیات را آفرید تا شما را بیازماید که کدام یک بهتر عمل مى کند و او عزیز و غفور است .))در آیه ، نخست آفرینش مرگ و حیات را به عنوان نشانه قدرت بى پایانش ‍ معرفى مى کند. سپس مى فرماید:هدف از این آفرینش ، حسن عمل است . آزمایشى که به عنوان انسان ها و هدایت به سوى قرب پروردگار خواهد بود.ثانیا، دنیا را به عنوان یک میدان آزمایش معرفى کرده است ، میدانى براى آزمایش ((بهترین افراد از نظر عمل )) و طبعا کارت (عمل بهتر و خالص تر، زهد فزون تر، عقل و خرد کامل تر، خداترسى قوى تر، عمل کرد بیشتر به اوامر و نواهى خدا، بیشتر به یاد و آماده مرگ بودن و تهیه زاد و توشه براى مسافرت به سوى آخرت که همه این ها از مصادیق حسن عمل است .)
مرگ به دست کیست ؟
درباره این که مرگ به دست کیست و چه کسى یا چه کسانى جان هاى انسان ها را مى گیرند؟ مطالبى را بیان مى کنم . قرآن مجید، مرگ و گرفتن جان ها را به سه طایفه نسبت مى دهد و مسئولیت آن را با سه کس ‍ مى داند.۱ – مسئولیت آن با خداست . او جان مخلوقات را مى گیرد. قرآن در این باره مى فرماید:الله یتوفى الانفس حین موتها(۱۴)((خداوند جان (مخلوقات را) به هنگام مرگ مى گیرد)).۲ – نسبت مرگ با ملک الموت است . قرآن در این باره مى فرماید:قل یتوفاکم ملک الموت الذى و کل بکم (۱۵)(اى پیامبر به مردم ) ((بگو: ملک الموت ماءمور (گرفتن جان شماست ) و روح شما را مى گیرد، سپس به سوى پروردگارتان باز مى گردید)).۳ – نسبت آن را به ملائکه داده است . در یک جا مى فرماید:الذین تتوفاهم الملائکه طیبین (۱۶)(پرهیزکاران ) ((کسانى هستند که فرشتگان جانشان را مى ستانند در حالى که طیب و پاکیزه اند از همه بدى ها و زشتى ها)).در جاى دیگر مى فرماید:الذین تتو فاهم الملائکه ظالمى انفسهم (۱۷)(کافران ) ((کسانى هستند که فرشتگان جانشان را مى گیرند در حالى که بر خویشتن ستم کرده اند)).چگونه مى شود که مرگ را گاهى به خدا و گاهى به ملک الموت و گاهى به ملائکه نسبت مى دهند؟ آیا همه آنها با کمک همدیگر جان مخلوقات را مى گیرند؟ یا هر کدام جان افراد مخصوصى را مى گیرند. در این باره نظریاتى وجود دارد. از جمله :۱ – قبض روح افراد به حسب رتبه و مقام آنان است . جان افراد کافر و مشرک ، جنایت کار و خیانت کاران ، بى دین ، و بدکاران را ملائکه مى گیرند و روح مؤ منان و زاهدان ، علما و صالحان را ملک الموت و روح دوستان و مقربان الهى را خدا مى گیرد.۲ – از امام صادق علیه السلام درباره گرفتن جان افراد سئوال شد: با توجه به این که در یک زمان ، بسیارى از مردم در اطراف جهان از دنیا مى روند که شمارش آنها را جز خدا نداند، اگر تنها ملک الموت قبض روح مى کند با آیات یاد شده چگونه ممکن است ؟فرمود: خداوند براى ملک الموت دستیاران و کمک کارانى از فرشتگان را قرار داده است که آنها جانها را از طرف ملک الموت مى گیرند، ملک الموت هم علاوه بر جان هایى که خود گرفته است جانهاى دیگرى که ملائکه گرفته اند را نیز مى گیرد و همه آنها را خداوند متعال از ملک الموت مى گیرد و به سوى خود مى برد.(۱۸) آیات ذکر شده منافات با هم ندارند؛ زیرا ملک الموت و ملائکه همه فرمان برداران حق و مجریان دستورات او هستند.این قضیه درست مانند وزیر کشور و استاندار و فرمانداران اوست . وزیر کشور استاندارى را به نمایندگى از جانب خود انتخاب مى کند و استاندار هم فرماندارانى را براى اجراى دستورات و انجام کارها و نیازها ماءموریت مى دهد و آنان را به نقاط مختلف مى فرستد.۳ – در اخبار آمده است : ملک الموت ما بین زمین و آسمان قرار دارد، اعوان و انصارش روح انسان ها را از جاى خودشان مى گیرند تا وقتى به گلوى آنان رسید. در این هنگام ملک الموت روح ها را مى گیرد و از بدن ها خارج مى کند و به سوى خدا مى برد.(۱۹)در این اخبار مى گوید: اول ملائکه جانها را مى گیرند و تا گلو مى رسانند بعد ملک الموت آنان را از بدن خارج مى کند که هر دو در گرفتن روح دخالت دارند.۴ – نقل شده است : براى ملک الموت حربه و سلاحى است که بزرگى آن ، از مغرب تا مشرق مى باشد و او بر تمام جهان احاطه دارد و همه مردم را مى تواند در یک لحظه مشاهده کند. هیچ خانه اى نیست مگر آن که ملک الموت روزى دو مرتبه با اهل آن دیدار مى کند. وقتى دید انسانى مرگش ‍ نزدیک شده است ، با آن سلاحى که در دست دارد بر سر او مى زند و مى گوید: (به هوش باش ) الان لشکرهاى مرگ به دیدن تو مى آیند.(۲۰)در این حدیث مى گوید: اول ملک الموت با ضربه بر سر انسان مى زند و بعد ملائکه براى قبض روح او آماده مى شوند.۵ – عده اى گفته اند: آن کس قادر بر مرگ انسان است خداوند متعال مى باشد که شریک و یاورى ندارد. او قبض روح افراد را به ملک الموت واگذار کرده است به طورى که او قدرت ندارد روحى را جلوتر یا عقب تر قبض کند. ملک الموت دستیاران و کمک کارانى دارد که آنها جانها را از جاى خود بیرون مى کشند تا به گلو رسد و ملک الموت آنها را از جسد بیرون مى آورد.(۲۱)
مرگ نابودى است ؟
آیا مرگ نیستى و نابودى ، فنا و انهدام ، تمام شدن و از بین رفتن است ؟ یا تحول و تغییر انتقال از جایى به جایى و از جهانى به جهان دیگر مى باشد؟این پرسش ، همواره براى بشر مطرح بوده و هست و خواهد بود که هر کسى مایل است پاسخ آن را بیابد و باید به پاسخى که دیگران داده اند، ایمان و اعتقاد پیدا کند.در این باره چهار جواب وجود دارد: اجمالا به آنها اشاره مى شود.۱ – عده اى قائل اند: مرگ ، از بین رفتن و نابود شدن است ، حشر و نشر و حساب و کتابى بعد از آن نیست ، عاقبتى براى کارهاى خوب و بد وجود ندارد. آنها چنین فکر مى کنند که : مرگ انسان مانند مرگ حیوانات و گیاهان و درختان است که بعد از مردن و خشک شدن براى همیشه از بین مى روند.۲ – بعضى دیگر چنین مى گویند: انسان وقتى مرد از بین مى رود و حساب و کتابى براى او در کار نیست ، ثواب و عقابى در قبر نخواهد داشت ، اما در قیامت زنده مى شود و در قبال اعمال نیک و بد پاداش و عقاب مى بیند.۳ – طایفه سوم مى گویند: انسان بعد از مرگ جسمش خاک مى شود، از بین مى رود و دیگر زنده نمى شود، اما روحش باقى مى ماند، پاداش و جزا مى گیرد و عذاب و عقاب مى شود. این سه جواب باطل است و اعتمادى به آنها نیست .۴ – جواب چهارم : که درست و حق است و آیات و روایات هم موید آن مى باشند این که : مردن : نابود شدن نیست بلکه تحول ، تغییر و انتقال از جایى به جایى و از جهانى به جهانى دیگر است . مى گویند: مرگ فنا و عدم نیست ، بلکه رفتن از نشئه اى به نشئه دیگر است .همانگونه که چشم به جهان گشودن را ((تولد)) مى نامیم ، به انتقال از این دنیا به عالم دیگر ((مرگ )) مى گوییم . تولد و مرگ از این نظر هیچ تفاوتى با هم ندارند. هر دو، انتقال از مرتبه ناقص به مرتبه کامل تر است . این انتقال براى هر موجودى ، از جمله انسان ، لحظه به لحظه پیدا مى شود.حیات انسان در این مرگ و انتقال ، رو به کمال ست . یعنى ، از این حرکت و انتقال نقص و ضررى به او نمى رسد و چیزى از او کم و کاسته نمى شود، بله این حرکت و انتقال (تولد و مرگ ) مرتبا تکامل و ترقى پیدا مى کند.به عبارت دیگر: مرگ انسان مانند تولد طفل است . دنیا با تمام وسعت و زیباییش ، با تمام حسن و جمالش در حقیقت نسبت به عالم آخرت ، هم چون شکم مادر نسبت به دنیا است . اما همان گونه که تا طفل پا به جهان نگذاشته از واقعیت جهان خارج آگاه نمى شود، غالبا انسان نیز تا هنگام مرگ با عالم آخرت بیگانه است .پیامبر اسلام (ص ) در این باره مى فرماید: شما براى نابودى آفریده نشده اید! بلکه براى این آفریده شده اید که همیشه باقى باشید. نهایت آن که همواره از مرحله اى به مرحله دیگر در حال انتقال و تکامل خواهید بود.(۲۲)
مرگ دریچه اى به عالم بقا
گرچه نام مرگ ، براى بسیارى هول انگیز و وحشت ناک است ، ولى از نظر اسلام چهره دیگرى دارد؛ چرا که مرگ گذرگاهى است به جهان دیگر و در حقیقت ((تولد دوم )) به حساب مى آید.نوزاد هنگام تولد به شدت مى گرید. شاید گمان مى کند دارد از بین مى رود و نابود مى شود، در حالى که به جهانى بسیار وسیع تر از شکم مادر وارد مى گردد.به عبارت دیگر: در نظر پیروان مکتب انبیاء زندگى مردم در دنیا، همانند زندگى جنین در شکم مادر است !؟ مرگ آدمى هم به منزله ولادت دوم مى باشد دوران زندگى جنین در رحم مادر، موقت و زندگى انسان نیز در دنیا موقت است . جنین با تولد از مادر، محیط محدود رحم را ترک مى کند و به محیط وسیع دنیا قدم مى گذارد. جفتش را که در رحم با او همراه بود از وى جدا مى کنند و به خاک مى سپارند و خودش به زندگى ادامه مى دهد.انسان نیز با مردن ، از تنگناى رحم دنیا بیرون مى رود، بدنش را که به منزله جفت او است به قبر مى سپارند. در آن جا بدن متلاشى مى گردد و روحش ‍ به عالم وسیع تر و عالى ترى انتقال مى یابد.قبل از تولد جنین ، قابله اى مهربان و خویشانى با محبت ، به انتظار ورود کودک نشسته اند که به محض خروج از ((رحم )) مادر، او را گرفته و با مدارا شستشو دهند. در میان لفافه اى نرم و لطیف پیچیده و در آغوش پر مهر خود بخوابانند.همین طور قبل از مردن انسان ، غسال و خویشان با مهر و محبت ، به انتظار خروج او از رحم دنیا نشسته اند که به مجرد خروج ، او را گرفته و با مدارا شستشو دهند و در پارچه و لفافه اى سفید و تمیز پیچیده و در آغوش قبر بخوابانند.طفل ، قبل از تولد نمى داند ((ولادت )) یعنى چه ؟ با متولد شدن چه مى شود و سر از چه عالمى در مى آورد؟ با چه اوضاع و احوال و اشخاصى روبه رو مى گردد؟ روى دست چه افرادى قرار مى گیرد، افرادى با مهر و محبت یا افرادى با خشم و غضب . قبل از مردن ، انسان نمى داند ((مرگ )) یعنى چه ؟ بعد از مرگ چه مى شود؟ سر از چه عالمى در مى آورد؟ با چه اشخاصى رو به رو مى گردد؟ در اختیار چه فرشتگانى قرار مى گیرد. فرشتگان رحمت و یا فرشتگان غضب ؟
مرگ چیست ؟
یکى از مسایلى که هنوز براى عده زیادى از مردم جهان حل نشده و معنى آن روشن نگردیده است ، مسئله ((مرگ )) و حقیقت آن مى باشد. از این جهت است که مردم از آن مى ترسند و از شنیدن نامش کراهت دارند. اما همه آنان مى خواهند بدانند که حقیقت مرگ چیست ؟درباره حقیقت ((مرگ )) نظرات مختلفى وجود دارد بسیارى از دانشمندان براى روشن کردن آن ، مثالهاى گوناگونى زده اند. در آینده به چند نمونه از آنها اشاره مى کنیم :به طور کلى معنى و حقیقت ((مرگ )) عبارت است از جدا شدن روح از بدن و بریده شدن علاقه آن دو از یکدیگر، وقتى بین روح و بدن ارتباط و علاقه باشد انسان حیات دارد. اما وقتى این ارتباط بریده شد و روح از بدن جدا گردید ((مرگ )) حتمى است .وقتى بین آن دو، ارتباط و علاقه باشد انسان حرکت مى کند، چشمش ‍ مى بیند، گوشش مى شنود، قلبش مى زند و دست و پایش حرکت مى کند و آن چه سبب این کارها مى شود روح است ، در حقیقت همان روح است که همه چیز را به آن نسبت مى دهند و اعضا و جوارح ابزارى در خدمت او هستند. هنگامى که انسان مى گوید چشم ، گوش ، زبان ، دست و پاى من فلان کار را مى کنند در حقیقت مقصودش از (من ) روح است ؛ زیرا روح به وسیله چشم مى بیند، به وسیله گوش مى شنود، به وسیله زبان تکلم مى کند، به وسیله مغز درک مى نماید، به وسیله پا حرکت مى کند و به وسیله دست کارهایى را انجام مى دهد. اگر این وسائل نباشد روح به تنهایى نمى تواند کارى انجام دهد.اما وقتى روح ، ارتباط و علاقه خود را با بدن قطع مى کند، آن بى حرکت مى شود و باید دفن گردد و در قبر مى پوسد و از بین مى رود، ولى این پوسیده شدن ، لطمه اى به روح او وارد نمى کند و روح همچنان باقى مى ماند و به صورت موجودى مستقل و اصیل به زندگى خود ادامه مى دهد. مثال هایى که براى حقیقت روح زده اند از این قرار است .۱ – بعضى گفته اند: بدن و روح مانند کشتى و کشتیبان اند، جدایى ناخدا از کشتى ، ارتباط و علاقه او را از کشتى جدا مى سازد. با این که حقیقت ناخدا غیر از کشتى است نیرویى که کشتى را اداره مى کند و آن را از غرق شدن نجات مى دهد نیروى ناخداست . روح هم نسبت به بدن همان علاقه را دارد و در حقیقت روح ، بدن را رهبرى مى کند. (همانند ناخدا در رهبرى کردن کشتى ) و با جدا شدن روح ، بدن نابود مى شود.۲ – بعضى دیگر گفته اند: روح به منزله نورى است در تاریکى تن . بدن با این نور از مجراى گوش مى شنود، از مجراى چشم مى بیند، از مجراى دهان و زبان مى گوید. همچنین حواس دیگر در بدن به برکت روح فعالیت دارند، هرگاه این ارتباط و علاقه بریده شود نور از بدن قطع مى شود.پس ، حقیقت مرگ عبارت از بیرون رفتن نور از این محل و قرار گرفتن آن در جاى دیگر است و با رفتن روح ، بدن تاریک مى شود، چنانچه پیش از دمیدن روح تاریک بوده است .براى روشن شدن مطلب فرض کنید: در کلبه اى که چندین سوراخ داشته باشد چراغى روشن نمایید، از این سوراخ ‌ها نور و روشنى بیرون مى رود. این چراغ روح کلبه است ! تا زمانى که در کلبه باشد، حیات دارد و نور از سوراخ ‌ها بیرون مى رود اما اگر چراغ را بیرون ببرید آن جا تاریک مى شود و در واقع مى میرد.پس مرگ ، جابه جا کردن چراغ و بیرون بردن آن از بدن است .۳ – عده اى علاقه روح و بدن را به راننده و ماشین مثل زده اند، راننده ، روح و جان ماشین است و تا زمانى که راننده داخل آن باشد، ماشین روح دارد و حرکت مى کند. اما وقتى ماشینى کهنه و اوراق شد و دیگر قابل استفاده نبود راننده ، آن را ترک مى کند وقتى راننده آن را ترک نمود علاقه خود را از آن بریده است .۴ – بعضى علاقه روح و بدن را، به اتاقى مثل زده اند که شخصى سال ها داخل آن بوده است . در این مدت شخص به اتاق علاقه پیدا کرده است . اما به مرور زمان و در اثر حوادث روزگار اتاق پوسیده و به خرابى مشرف مى شود. شخصى که در خانه ساکن است چون دیگر آن را قابل استفاده نمى بیند و مى ترسد که ناگهان بر سرش خراب شود علاقه خود را مى برد و از آن جا خارج مى شود.جان قصد رحیل کرد گفتم که مروگفتا چه کنم خانه فرو مى ریزداز مثال هاى فوق مى فهمیم که علاقه و ارتباط روح و بدن از باب حلول چیزى در چیز دیگرى و مخلوط شدن چیزى به چیزى نمى باشد؛ چرا که روح مجرد است ، خارج و داخل ندارد فقط علاقه به بدن دارد و مرگ قطع علاقه از آن است .روى همین جهت بعضى از حکما گفته اند: روح مانند پوششى است که بدن را فراگرفته باشد. هم چنان که لباس دخول و خروج ندارد، روح هم دخول و خروج ندارد، بلکه گاهى به تن پوشیده و گاهى از آن کنده مى شود. بین این دو اصلا سنخیتى نیست ((آفرین بر خدایى که دو موجود ناهماهنگ را به هم پیوسته است )).۵ – بوعلى سینا هم ، درباره حقیقت ((مرگ )) چنین اظهار نظر مى کند: ((مرگ )) جز این نیست که روح و نفس آدمى آلات خود را که به کار گرفته است رها کند. (منظور از آلات ، همان اعضا و جوارح است که مجموع آنها را بدن مى نامند)، هم چنان که شخصى صنعت کار ابزار کار خود را ترک مى کند. روح وقتى از بدن خارج شد باقى خواهد ماند و راهى براى فنا و نابودى او نیست .نیز مى گوید: حقیقت ((مرگ )) مفارقت روح از بدن است . این مفارقت ، به معناى فساد و نابودى روح نیست . تنها چیزى که از این مفارقت حاصل مى شود فساد ترکیب بدن و متلاشى شدن آن است . اما روح که همان ذات آدمى است هم چنان باقى مى ماند.(۲۳)خلاصه : با سپرى شدن عمر و فرا رسیدن ((مرگ ))، آن چه پایان مى پذیرد حیات بدن است اما روح باقى و برقرار مى ماند و پس از ((مرگ ))، به سراى دیگر منتقل مى شود و در اقامت گاهى جدید با شرایطى نوین به حیات خود ادامه خواهد داد.از این ملک روزى که دل بر کنمسراپرده در ملک دیگر زنمپس این مملکت را نباشد زوالز ملکى به ملکى بود انتقال
مرگ در نظر ائمه
درباره ((مرگ )) و حقیقت آن : ائمه معصوم علیهم السلام نظراتى داده و هر کدام براى فهم مردم و تقریب ذهن به نحوى ((مرگ )) را تعریف کرده اند.به امام صادق گفتند که : ((مرگ )) را براى ما توصیف کن . فرمود: ((مرگ )) براى مؤ من بهترین بوى خوش است که آن را جلوى بینى خود برده و کشد. لذتى تمام برده و به دنبال آن به خواب مى رود و تمام درد و رنج و ناراحتى او از بین مى رود.(۲۴)و براى کافر مانند مارگزیدگى و عقرب گزیدگى یا سخت تر از آن است .بعضى مى گویند: ((مرگ )) براى کافر از بریدن بدن او با اره ، و قیچى کردن با مقراض ، و کوبیدن با سنگ ، و گذاشتن میله وسط سنگ آسیا در چشم او و به گردش در آوردن ، سخت تر است .هم چنین امیرالمؤ منین علیه السلام خواستند که : ((مرگ )) را براى ما توصیف کن . فرمود: ((مرگ )) چیزى است که به نعمت هاى جاوید، یا به عذاب هاى دائم بشارت مى دهد، یا چیزى مبهم و نامعلوم است . دوستان و مطیعان ما را به نعمت هاى جاوید و دشمنان و مخالفان ما را به عذاب دائم بشارت مى دهد، مرگى که مبهم و نامعلوم است . مربوط به مؤ منینى است که در گناه زیاده روى کرده اند، شاید به شفاعت ما برسند و از عذاب نجات یابند و شاید شفاعت ما شامل حالشان نشود و به عذاب گرفتار آیند و عذاب از سیصد هزار سال کمتر نباشد.(۲۵)از امام حسن مجتبى علیه السلام پرسیدند: ((مرگ )) چیست ؟ حقیقت آن پیش ما مجهول است . فرمود:((مرگ )) براى مؤ منان بهترین سرور و خوشحالى است (مانند وقتى که ) انسان را از زندان تنگ و تاریک و کثیف به باغ هاى سبز و خرم منتقل کنند و براى کفار مانند آن است که آنها را از باغ هاى باصفا و پر درخت و نعمت به سوى آتش سوزان انتقال دهند.(۲۶)امام حسین علیه السلام در روز عاشورا به اصحاب خود فرمودند: ((مرگ )) مانند پل است که از یک طرف آن عبور کنید و به طرف دیگر روید که این طرف پل ، ناراحتى و سختى و مشکلات فراوان باشد و آن طرف باغستان ها و کاخ ‌هاى مرفه و پرنعمت . آیا کدام از شما ناراحت است که از زندان تاریک و پر جانور به سوى قصرهاى عالى انتقال یابد.((مرگ )) براى دشمنان ما، مانند کسى است که او را از قصرها به سوى زندان برند! همین طور جدم رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود:((الدنیا سجن المؤ من و جنه الکافر و الموت جسر هؤ لاء)) (مؤ منان ) الى جناتهم ، و (کفار) الى جحیمهم ))دنیا زندان مؤ من و بهشت کافر است و ((مرگ ))، پل مؤ منان و دوستان ما به سوى بهشتشان و پل کفار به سوى جهنمشان است .(۲۷)
مرگ پاک شدن از گناهان
امام حسن عسگرى علیه السلام نقل مى کند: پدرم امام هادى علیه السلام به عیادت یکى از اصحابش که در بستر مرض افتاده بود تشریف برد و دید آن مرد گریه مى کند و از ترس ((مرگ )) در جزع و فزع است .فرمود: اى بنده خدا! تو از ((مرگ )) در هراس و گریه اى ، براى این که معناى ((مرگ )) را نمى دانى . بعد از آن فرمود: من از تو سئوالى مى کنم . جواب بگو!اگر فرضا تمام بدن ترا چرک و کثافات فرا گیرد و از بسیارى این چرکها و کثافات و پلیدى هایى که در تو نشسته است در رنج و آزار باشى و در عین حال دمل هایى در بدن تو پدیدار شود و مرض جرب و سوداى خشک پیکر ترا فراگیرد و بدانى اگر حمام بروى و بدن خود را بشویى تمام این مرض ها و کثافات از بین مى رود و بدن تو پاک و پاکیزه مى شود، آیا دوست ندارى که به حمام روى و شستشویى بنمایى و تمام این چرک ها و آفات را از بین ببرى و از خود دور کنى ؟ یا آن که رفتن به حمام را ناپسند دارى و حاضر نیستى بدان جا، گامى نهى و با تمام این کثافات و آفات صبر مى کنى و مى سازى ؟مریض عرض کرد: یا بن رسول الله ! دوست دارم به حمام بروم و تمام آلودگى ها را بزدایم و از خود دور گردانم .حضرت فرمود: ((مرگ )) هم براى انسان مؤ من در حکم حمام و تطهیر و شستشو است ، آن چه از گناهانى که انجام داده اى و به واسطه طول مرض و سایر امور هنوز از بین نرفته و باقى است ، به واسطه ((مرگ )) تمام آنها از بین مى رود و از بدى ها و گناهان پاک و پاکیزه بیرون مى آیى .اى مرد! بدان که چون بر ((مرگ )) وارد شوى و از این دریچه عبور نمایى از هرگونه اندوه و غصه و آزار و رنجى نجات یابى و در دامان هرگونه سرور و فرح و انبساطى قرارگیرى .سخنان آن حضرت در مریض اثر کرد، دلش آرام گرفت و از طپش ایستاد. با نهایت خرسندى و نشاط چشمان خود را فرو بست و جان به جان آفرین تسلیم نمود.(۲۸)نیز از حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام نقل شده : از رسول خدا شنیدم که فرمود: مؤ من وقتى از دنیا مى رود، اگر گناهان او به اندازه گناهان همه اهل زمین باشد ((مرگ )) او باعث مى شود که همه آن ها بخشیده شود و از گناهان پاک گردد.(۲۹)نیز از امام صادق نقل شده : ((مرگ )) کفاره گناهان هر مؤ منى است . (مؤ من به واسطه ((مرگ )) تصفیه و تزکیه و تطهیر مى شود.)(۳۰)
مرگ ترسناک استحال که حقیقت مرگ را فهمیدیم ، لازم است بدانیم : با این که ((مرگ )) یک امر حتمى است ، چرا اکثر مردم از آن در هراسند؟اگر ((مرگ )) نیستى و فنا و انهدام نیست چرا بعضى از آن مى ترسند؟ چرا از مردن وحشت و خوف دارند؟ چرا نام ((مرگ )) و مردن که پیش مى آید ناراحت مى شوند و با چشم دیگرى به آن نگاه مى کنند؟ حتى از شنیدن نام ((مرگ )) کراهت دارند؟بزرگان دین چند چیز را علت ترس از مرگ دانسته اند:اول : این که وقتى انسان حقیقت ((مرگ )) را فانى شدن و از بین رفتن پندارد، از آن مى هراسد و از شنیدن نامش مى گریزد تا چه رسد به خود آن . ولى اگر حقیقت آن را، آن چنان که هست دریابد و بدان یقین کند ترسش ‍ مى ریزد و ((مرگ )) را جز کمال و ترقى چیز دیگرى نخواهد یافت و به آن عشق مى ورزد.امیرالمؤ منین علیه السلام که حقیقت ((مرگ )) را به روشنى دریافته و معنى آن را درک کرده است چنین مى فرماید:والله لابن ابیطالب انس بالموت من الطفل بثدى امه .(۳۱)((به خدا سوگند که انس پسر ابوطالب به مرگ از انس به پستان و شیر مادرش بیشتر است .))در مورد متقین و چگونگى علاقه آنها به مرگ در خطبه همام مى فرماید: اگر خداوند اجل و مدتى در دنیا برایشان تعیین نمى فرمود، از شوق ثواب و بیم عذاب حتى یک چشم بهم زدن نیز جان در بدشان قرار نمى گرفت .(۳۲)و همسر آن حضرت فاطمه زهرا (س ) ((مرگ )) خود را از خداوند مى خواهد و مى فرماید:اللهم عجل وفاتى سریعا((خدایا! هر چه زودتر مرگ را برسان .)) (و از این دنیاى پر درد و رنج مرا نجات ده و به آخرتى که جاوید است منتقل کن .)دوم : دلبستگى به دنیا. ترس از((مرگ )) گاهى به خاطر دل بستگى به دنیا است ، انسانى که عمر خود را صرف تیمار بدن کرده باشد هنگام مرگ و انتقال روح به عالم جدیدى بسیار بیم ناک است ؛ زیرا او در لجن زار طبیعت غوطه ور بوده و با عالم جدیدى که بدان جا منتقل مى شود هیچ آشنایى ندارد. وى دنیا را منزل حقیقى خود پنداشته ، به آن خو گرفته و دلبستگى شدیدى پیدا کرده است ، از این رو هنگام احتصار و قالب تهى کردن ، حالت بسیار بدى او دست خواهد داد.ولى همین انسان ، اگر در این عالم رشته ارتباط خود را با عالم آخرت محکم کند، به پروردگار میل و علاقه و محبت بورزد و با ساکنین حرم قدس الهى آشنا شود، به اهل بیت عصمت و طهارت تمسک جوید و همت خود را صرف دنیا نکند، با اشتیاق فراوانى به عالم دیگر منتقل مى شود و به محل خویش پرواز مى کند. نه تنها از ((مرگ )) نمى ترسید، بلکه آن را شیرین تر از عسل مى یابد.سوم : تهیه نکردن توشه : سومین علت ترس از ((مرگ ))، این است که ما توشه راهى براى سفر آخرت آماده نکرده ایم و عمل نیکى انجام نداده ایم تا باعث نجات ما شود. اگر آخرت خود را آباد کرده و از پیش ‍ چیزى فرستاده باشیم و یقین بدانیم که آن جا در رفاه هستیم ، منزل و مکان آماده و آباد داریم ، چرا از ((مرگ )) بترسیم و وحشت داشته باشیم ؟شخصى به خدمت حضرت رسول صلى الله علیه و آله وسلم آمد و عرض ‍ کرد: یا رسول الله ! چرا من از ((مرگ )) کراهت دارم ؟ فرمود: آیا مال و ثروتى دارى ؟ عرض کرد: بلى ، فرمود: براى قیامت خودت چیزى فرستاده اى ؟عرض کرد: خیر، فرمود: به همین علت از ((مرگ )) مى ترسى و کراهت دارى .(۳۳)در مجلسى که امام حسن مجتبى علیه السلام حضور داشتند، صحبت از ((مرگ )) شد. شخصى عرض کرد: یابن رسول الله ! چرا ما از مرگ خوشمان نمى آید؟ فرمود: براى این که آخرت خود را خراب و دنیایتان را آباد کرده اید، از این جهت ناراحتید که از عمران و آباد به سوى خرابه و ویرانه منتقل شوید.(۳۴)هم چنین کسى از اباذر پرسید: چرا ما از مرگ ناراحت و گریزانیم . در جواب گفت : چون دنیاى خود را آباد و تعمیر نموده و آخرت را ویران کرده اید. لذا خوشتان نمى آید که از عمران به خرابه روید.(۳۵)قرآن مجید هم ، اعمال نادرست و خلاف مردم را که موجب کیفر و عذاب الهى است ، تنها عامل ترس از مرگ معرفى مى کند و مى فرماید:ععع قل یا ایها الذین هادوا ان زعمتم انکم اولیاء لله من دون الناس فتمنوا الموت ان کنتم صادقین و لا یتمنونه ابدا بما قدمت ایدیهم و الله علیم بالظالمین (۳۶) (اى محمد) ((بگو: اى کسانى که یهودى شده اید! اگر مى پندارید که تنها شما دوستان خدا هستید نه دیگران ، پس آرزوى مرگ کنید اگر راست مى گویید، ولى آنان به سبب کارهاى نادرست و زشتى که انجام داده اند هرگز تمناى مرگ نخواهند کرد و خداوند به (اعمال ) ظالمان آگاه است )).آرى ، کسانى از ((مرگ )) مى ترسند که عمرشان را در غیر طاعت خدا سپرى ساخته اند وگرنه افرادى که على گونه زندگى کرده اند همانند او به مرگ بیش از طفل به پستان مادر علاقه دارند.نیز آن حضرت درباره آمادگى براى ((مرگ )) مى فرماید: کسى که واجبات را انجام داده و محرمات را ترک نموده است و مکارم اخلاق را داراست باکى ندارد که ((مرگ )) بر او وارد شود یا او مرگ .(۳۷)حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم مى فرماید: زیرک ترین افراد کسانى هستند که بیشتر به یاد ((مرگ )) باشند و خود را براى آن آماده نمایند.(۳۸)
مرگ مؤ منانمؤ منان و نیکوکاران ، ظالمان و بدکاران ، از همان لحظه ((مرگ )) از هم جدا مى شوند و حالات متفاوتى دارند. یا تعبیر دیگر، نتیجه هاى اعمال و عقائدشان ، از همان لحظه کم کم ظاهر و آشکار مى گردد.موقع جان دادن مؤ منان ، فرشتگان رحمت ، با کمال مهربانى و لطف ، با اخلاق نیک و بشاشت براى قبض روح آنها و آنان را به بهشت بشارت مى دهند. قرآن در این باره چنین مى فرماید:ععع الذین تتوفاهم الملائکه طیبین یقولون سلام علیکم ادخلوا الجنه بما کنتم تعملون (۳۹)((پرهیزکاران کسانى هستند که ملائکه (قبض ارواح و فرشتگان رحمت ) روحشان را مى گیرند. در حالى که (از نظر عقیده و گفتار و کردار)، پاک و پاکیزه اند. به آنها مى گویند: سلام بر شما باد. (سلامى که نشانه سلامت و امن و امان است ) به خاطر اعمال نیکى که انجام مى داده اید داخل بهشت شوید)).در واقع ، پاداش پاکى و تقوا چیزى جز این نیست که فرشتگان الهى با سلام و درود از ایشان استقبال کنند و آنها را به بهشت دعوت نمایند، دعوتى که آمیخته با لطف و محبت و احترام باشد!ملایک از آنها چو گیرند جانبر آن ها گشایند اینان زبانچو پاکیزه ماندید ز اعمال زشتکنون پس در آیید اندر بهشتدر این جا ممکن است بهشتى که فرشتگان مى گویند داخل آن شوید، اشاره به بهشت برزخى باشد که مؤ منان ، بعد از قبض روح شدن داخل آن مى شوند و ممکن است اشاره به بهشت قیامت باشد که بهشت برزخى درهاى آن حساب مى شود.((مقربین و مؤ منین نیکوکار هنگامى که در آستانه مرگ قرار مى گیرند در نهایت آرامش و راحتى و شادى چشم از جهان مى پوشند. خداوند درباره آنان مى فرماید: فاما ان کان من المقربین فروح و ریحان و جنت نعیم و اما ان کان من اصحاب الیمین فسلام لک من اصحاب الیمین (۴۰)کسى که در حالت احتضار و واپسین لحظات زندگى قرار مى گیرد اگر از مقربان باشد در نهایت راحتى و آرامش و روح و ریحان است ، و در بهشت پر نعمت جاى مى گیرد.((اما اگر از مؤ منان نیکوکار اصحاب یمین باشند، (همان مردان و زنان صالحى که نامه اعمالشان به نشانه پیروزى و قبولى به دست راستشان داده مى شود) به ایشان گفته مى شود: سلام بر تو از سوى دوستانت که از اصحاب یمین هستى .پس مؤ منان نیکوکار هنگام ((مرگ ))، به راحتى و ناز و نعمت ، به آرامش کامل ، به رحمت و مغفرت از گناهان ، به آزادى از آتش دوزخ ، به بشارت به دخول در بهشت دست مى یابند.با آمدن ((مرگ ))، پرده حجاب برداشته شده ، و ارتباطشان با محبوبشان نزدیک تر و روشن تر مى گردد، طبیعى است در آن حال فرح و سرورى بر روحشان غالب مى شود و در آن دم به زبان حال مى گویند:حجاب چهره جان مى شود غبار تنمخوشا دمى که از این چهره پرده برفکنمچنین قفس نه سزاى چو من خوش الحانیستروم به گلشن رضوان که مرغ آن چمنمخرم آن روز کز این منزل ویران برومراحت جان طلبم و ز پى جانان برومخرم آن روز که پرواز کنم تا در دوستبه هواى سر کویش پرو بالى بزنمچون بلال از ضعف شد هم چون هلالرنگ مرگ افتاد بر روى بلالجفت او دیدش بگفتا: و احربپس بلالش گفت : نه نه و اطربتاکنون اندر حرب بودم ز زیستتو چه دانى مرگ چون عیش است و چیستاین همى گفت و رخش در عین گفتنرگش و گلبرگ و لاله مى شگفتتاب رو و چشم پر انوار اومى گواهى داد بر گفتار اوگفت : جفتش الفراق اى خوش خصالگفت : نه نه الوصال است الوصالگفت : جفت امشب غریبى مى روىاز تبار و خویش غایب مى شوىگفت : نه نه بلکه امشب جان منمى رسد خوش از غریبى در وطنگفت : اى جان و دل و احسرتاهگفت : نه نه جان من ، وادولتاگفت : آن رویت کجا بینیم ماگفت : اندر خلقه خاص خدا(۴۱)——————————————پاورقى ها:۱-عنکبوت آیه ۵۷.۲-الرحمن آیه ۲۶.۳-آل عمران ، آیه ۱۸۵.۴-تفسیر کبیر، ج ۹ ص ۱۲۵.۵-سوره قصص ، آیه ۸۸.۶-آب طلا.۷-وقتى عمر انسان به سر آمد.۸-محجه البیضا، جلد ۸، ص ۲۴۲.۹-محجه البیضا، جلد ۸، ص ۲۴۲.۱۰-محجه البیضا، جلد ۸، ص ۲۴۲.۱۱-سوره اعراف ، آیه ۱۵۷.۱۲-سوره اعراف ، آیه ۱۵۷.۱۳-سوره ملک ، آیه ۲.۱۴-سوره زمر، آیه ۴۲.۱۵-سوره سجده ، آیه ۱۰.۱۶-سوره نحل ، آیه ۳۲.۱۷-سوره نحل ، آیه ۲۸.۱۸-من لایحضره الفقیه ، شش جلدها، جلد ۱، ص ۱۹۰.۱۹-کشف الاسرار، ج ۷، ص ۵۲۱.۲۰-کشف الاسرار، ج ۷، ص ۵۲۲.۲۱-کشف الاسرار، ج ۷، ص ۵۲۲.۲۲-بحار، ج ۶۱، ص ۷۸.۲۳-بسوى جهان ابدى ، ص ۱۹۷.۲۴-معانى الاخبار، ص ۲۸۷.۲۵- معانى الاخبار، ص ۲۸۷.۲۶-معانى الاخبار، ص ۲۸۷.۲۷-معانى الاخبار، ص ۲۸۷.۲۸-معانى الاخبار، ص ۲۹۱.۲۹-لئالى ج ۴، ص ۲۳۵.۳۰-لئالى ج ۴، ص ۲۳۵.۳۱-نهج البلاغه ، خطبه ۵، فیض ص ۵۷.۳۲-نهج البلاغه ، خطبه همام ص ۱۹۳، ص ۶۱۲.۳۳-بحار جلد ۶، ص ۱۲۷.۳۴-بحار، جلد ۶، ص ۱۲۹.۳۵-بحار ج ۶، ص ۱۳۷.۳۶-سوره جمعه آیه ۶- ۷.۳۷-بحار، جلد ۶، ص ۱۳۸.۳۸-بحار، جلد ۶، ص ۱۲۶.۳۹-سوره نحل ، آیه ۳۲.۴۰-سوره واقعه ، آیه ۸۸ الى ۹۱.۴۱-مثنوى مولوى .
 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.