انواع مراتب وکاربردهای نور در مثنوی

۱٫ مقدمه موضوع و مبحث «نور» در آثار عارفان، متکلّمان و فلاسفه انعکاس وسیعی دارد؛ زیرا قدمت کاربرد واژه نور به هزاره های قبل از میلاد می رسد، همچنان که قدیمی ترین آثار نژاد هند و اروپایی در این زمینه نیز به هزاره چهارم قبل از میلاد باز می گردد. اقوام هند و اروپایی، به اجرام آسمانی بیش از سایر عناصر طبیعت توجه اعتقادی داشتند. Dyaus در تمدّن باستانی هند، در تمدّن یونانی و Jupiter در تمدن رومی، ایزدان و الهه های نور هستند. ریشه نام نور در هندی و یونانی واژه Day است که به معنی درخشیدن است. همین اعتقاد در ایران به صورت غیرمادی خود در هرمز منعکس می شود (قیاس کنید با سوره نور، آیه ۳۵) (سبحانی، ۱۳۸۵: ۱۳/۱). همچنین در متون کهن دینی همچون اوستا نیز بصورت محوری بدان پرداخته شده است. در حوزه ادبیات فارسی نیز، مباحث و تاملات فراوانی در زمینه نور انجام شده است؛ اما در این میان، عارفان بیشتر از سایر ادبا به این بحث پرداخته و برای بیان مسائل ثقیل معرفتی، از زبان نمادین عرفانی، اسمی از اسماء الهی است که «عبارت از حق است به ظاهر و مراد وجود عالم ظاهر است در لباس جوامع اکوانیه از عنصریات و روحانیات …» (گوهرین، ۱۳۸۰: ۸۰/۷). (۲)در بین عارفان مسلمان، جلال الدین محمد بلخی مشهور به مولوی، از کسانی است که در آثار خود، بسیار به مباحث مربوط به نور اندیشیده و از آن برای بیان مقاصد مختلف معرفتی و توحیدی بهره گرفته است تا حدی که می توان، نور را به عنوان یکی از کلیدواژه های محوری در شناخت اشعار او معرفی کرد. پیش از او صاحب نظران دیگر، از جمله غزالی در رساله مشکاه الانوار به تحلیل و تبیین معنای نور و نقش آن در وجود شناسی عرفانی پرداخته بود، مولوی نیز با بهره گیری از این عنصر مهم توانست مباحث دشوار و سنگین معرفتی را با زبان نمادین نور و رنگ بیامیزد و با معرفی ویژگی های نور حقیقی، فرصت خویشتن شناسی و معرفت آموزی را به مخاطبان خود عرضه نماید. او با تأثّر از فرهنگ دینی و توجه به احادیث روایی، نخستین آفریده خداوند را نور دانسته است. به اعتقاد او، این نوع همان نور احمدی یا حقیقت محمدیه است که حق تعالی آن را برجمیع موجودات، ممکنات و در راس آن ها نبی اکرم محمد مصطفی (ع) تابانیده است و در اصل، تمام موجودات، نور وجودی خویش را از ایشان دریافت کرده اند. (۳)مولانا نور احمدی یا محمدیه را برترین نورها می داند و معتقد است این نور همان صافی است که حق تعالی با نظر جلالی خود به پاره ای نار نگریست و آن را به نوری صاف بدل کرد که آن نور بر همه انوار تاخت و آن ها را مغلوب کرد. (۴)
کیف مدالظل، نقش اولیاستکو دلیل نور خورشید خداست
(مولوی، ۱۳۷۵: ۴۲۵/۱)
نور غالب، ایمن از نقص و غسقدر میان اصبعین نور حق است
(همان، ۷۵۹/۱)در مرصاد العباد نیز آمده است: «پس حق تعالی چون موجودات خواست آفرید، اول نور روح محمدی را از پرتو نور احدیت پدید آورد… حق تعالی به نظر محبت بدان نور محبت محمدی نگریست. حیا بر وی غالب شد و قطرات عرق از وی روان گشت. ارواح انبیا را علیهم الصلاه و السلام از قطرات نور محمدی بیافرید» (نجم رازی، ۱۳۵۲: ۳۷-۳۸).به اعتقاد مولانا، منبع ارتزاق حواس روحانی بشر از آفتاب حقیقت یا نور حق تعالی است (مولوی، ۱۳۷۵: ۲۴۰۷/۳) او این نور را سبب معرفت و خویشتن شناسی می داند (همان، ۸۸۴/۲)؛ اما معتقد است که نورستیزان قادر به شناخت خفّاش، محرومترین کسانی اند که پشت به آفتاب حقیقت کرده و در شمار خاسران حقیقی و اسیران چنگال حس حیوانی اند (همان، ۱۸۰/۶-۱۸۲). (۵)چنانکه در بخش منابع این نوشتار معرفی شده، اخیراً مقالاتی در موضوع نور نوشته شده که نویسندگان مقاله حاضر، بعد از تدوین اولیه مقاله بدان دست یافته و بناچار برخی مباحث مکرّر را حذف کرده و یا بدان ها ارجاع داده اند و برای تکمیل و تتمیم بحث، از منظری دیگر به موضوع نور در مثنوی پرداخته اند. با این همه، در این موضوع همچنان جای کار و بحث عمیق تر و بیش تر باقی است. به اجمال و به عنوان پیشینه بحث اشاره می کنیم که در مقاله «سمبولیسم نور و رنگ در عرفان ایران اسلامی» (نیکوبخت و قاسم زاده، ۱۳۸۷: ۱۸۳-۲۱۲) بیش تر به نقش سمبولیک رنگ ها در بیان کیفیات نفسانی و تجربه های شخص عرفا پرداخته شده، در مقاله «نماد نور در ادبیات صوفیه» (نزهت، ۱۳۸۸: ۱۵۵-۱۸۴) بیش تر پیشینه مفهوم و نماد نور در تفاسیر کهن و سیر تطوّر آن در متون برجسته عرفان و تصوّف اسلامی، با اشاراتی به اشعار مولوی بحث شده، و در مقاله «بررسی مقایسه ای نور در مثنوی با مهم ترین آثار عرفانی ادب فارسی» (یوسف پور و بخشی، ۱۳۸۸: ۷۹-۹۹)، جلوه های گوناگون معرفت شناختی و هستی شناختی عنصر نور در مثنوی بررسی و با آثار عرفانی مهم فارسی مقایسه شده و ویژگی های عنصر نور در این کتاب تبیین شده است.در پژوهش حاضر، سعی بر آن است که به مباحث جدیدی از مبحث نور در مثنوی اشاره شود. نگارندگان بعد از معرفی اجمالی منابع و آبشخورهای قرآنی و حدیثی مولوی در این موضوع، به معرفی انواع و مراتب و فواید و کارکردهای نور از دیدگاه صاحب مثنوی می پردازند، نیز در ضمن بحث، برخی از انگیزه های معرفتی مولانا در پرداختن به مبحث نور و اندیشه نوری او با دیگر عارفان تطبیق می شود. برای مزید فایده و روشمندی بهتر، مباحث این نوشتار در چهار بخش اصلی دسته بندی و عرضه می گردد.
الف. آبشخورهای قرآنی – حدیثی مبحث نور در مثنوی مولوی نیز مانند دیگر شاعران ادب فارسی، تحت تأثیر فرهنگ اسلامی و آبشخورهای آن است. او در تار و پود اشعار مثنوی، از آیات و احادیث بهره گرفته و بویژه در حوزه مباحث مربوط به نور، کاملاً به آیات قرآنی و احادیث روایی توجه داشته است؛ چنان که در ذیل، مهم ترین آیات و احادیث مورد استناد او در مبحث نور، دسته بندی و بیان می شود: (۶)
نور حق کامل ترین نور
نورهای چرخ ببریده پی استآن چو لاشرقی و لاغربی کی است؟
(مولوی، ۱۳۷۵: ۱۵۴۴/۲)
آنچه طورش بر نتابد ذرّه ایقدرتش جا سازد از قاروره ای
(همان، ۳۰۶۷/۶)اشاره دارد به آیه: «اللهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الارضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاهٍ فیها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ فی زُجاجه»(نور/۳۵) (۷).
نار شهوت را چه چاره؟ نور دیننور کم اطفاء نار الکافرین
چه کشد این نار را؟ نور خدانور ابراهیم را ساز اوستا
(مولوی، ۱۳۷۵: ۳۷۰۰/۱- ۳۷۰۱)نیز اشاره دارد به آیه: «یُریدُونَ لِیُطْفِوا نُورَ اللهِ بِاَفواهِهِم وَ اللهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِروُن» (صف/۷).
چون که حق رشّ علیهم نورهمفترق هرگز نگردد نور او
نیز به حدیث: اِنَّ اللهَ تَعَالی خَلَقَ خَلْقَهُ فِی الظُّلمَهِ فَالْقَی علیهم مِنْ نُورِه فَمَنْ اَصَابَهُ مِنْ ذَلِکَ النُّورِ اِهْتَدی وَ مَنْ اخْطَاهُ ضَلَّ (فروزانفر، ۱۳۶۶: ۶) اشاره دارد.
زانکه هفتصد پرده دارد نور حقپرده های نوردان چندین طبق
(مولوی، ۱۳۷۵: ۸۲۱/۲)این بیت نیز اشاره دارد به حدیث: انَّ للهِ تَبارَکَ وَ تَعالی سَبعینَ الْفَ حِجابٍ مِنْ نُورٍ وَ ظُلمَهٍ لَوْ کُشِفَتْ لاَحْتَرقَت (فروزانفر، ۱۳۶۶: ۵۰).حضرت علی (ع) در این باره می فرمایند: فَلَا اِلَهَ اِلَّا هُوَ اَضَاءَ بِنُورِهِ کُلَّ ظَلَامِ وَ اظْلَمَ بِظُلْمَتِهِ کُلَّ نُورٍ: پس جز الله خدایی نیست که هر تاریکی را روشن و هرچه را که جز به نور او روشن بود تاریک کرد (نهج البلاغه، ۱۳۸۶: خطبه ۲۴۹/۱۸۲).
۲٫ نور انبیا، اولیا و مؤمنین:
یوم لا یخزی النبی را راست داننور یسعی بین ایدیهم بخوان
(مولوی، ۱۳۷۵: ۶۱۱/۴)اشاره دارد به آیه: «یَوْمَ لا یُخْزِی اللهُ النَّبی وَ الَّذینَ آمَنُوا مَعَهُ نُورُهُمْ یَسْعی بَینَ اَیْدیهِمْ وَ بِایمانِهِم یَقُولُونَ رَبِّنا اتْمِمْ لَنا نُورنَا» (تحریم / ۸) به اشاره در بیت زیر آمده است:
یا رب اتمم نورنا بالساهرهو انجنا من مفضحات القاهره
(مولوی، ۱۳۷۵: ۲۸۹۲/۲)همچنین مولانا با توجه به حدیث اوَّلُ مَا خَلَقَ اللهُ نُورِی (فروزانفر، ۱۳۶۶: ۱۱۳)، نور احمدی یا حقیقت محمدیّه را نور اصلی معرفی می کند:
برگرفت از نار و نور صاف ساختوانگه او، بر جمله انوار تاخت
(مولوی، ۱۳۷۵: ۹۰۹/۲)البته شایان ذکر است که نور صاف در مثنوی برابر با حقیقت محمدیه (نور احمدی) در اصطلاح ابن عربی است که گاهی به تعیّن اول، عقل کل و روح اعظم نیز تعبیر کرده و آن را اوّل ما خلق الله دانسته اند. این نور یگانه در آبگینه کالبد همه انبیای عظام از حضرت آدم (ع) تا حضرت ختمی مرتبت (ص) تابیده است و انبیای عظام به واسطه این نور صاحب عرفان و معرفت شده اند.وی پس از نور احمدی، به نور مؤمنین که ماخوذ از نور الهی است اشاره دارد:
نیست آن ینظر بنور الله گزافنور ربانی بود گردون شکاف
(ر.ک. مولوی، ۱۳۷۵: ۳۴۰۰/۴)که به حدیث: اتَّقُوا فِرَاسَهَ الْمُومِنِ فَانَّهُ یَنظُرُ بِنُورِ اللهِ عَزَّ وَ جَل (فروزانفر، ۱۳۶۶: ۱۴) نظر دارد. حدیث: «جُزْ یَا مُؤْمِنُ فَانَّ نُورَکَ قَدْ اطْفَاٌ ناری» (همان: ۵۳) نیز در ابیاتی دیگر اشاره و تبیین می شود:
زانکه دوزخ گوید ای مؤمن تو زودبرگذر که نورت آتش را ربود
بگذر ای مومن که نورت می کشدآتشم را، چون که دامن می کشد
(مولوی، ۱۳۷۵: ۲۷۰۹/۴- ۲۷۱۰)
۳٫ نور فرشتگان
ز اجنحه ی نور ثلاث او رباعبر مراتب هر ملک را آن شعاع
(همان: ۳۶۵۲/۱)اشاره دارد به آیه: «الَحَمْدُ لِلهِ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الارْضِ جاعِلِ الْملائِکَهِ رُسُلاً اُولی اُجْنِحَهٍ مَثْنی وَ ثُلاثَ وَ رُباع» (فاطر/۱).
۴٫ نور محشر
نور محشر چشمشان بینا کندچشم بندی تو را رسوا کند
(مولوی، ۱۳۷۵: /۱۶۸۹)اشاره به آیه «لَقَدْ کُنْتَ فی غَفْلَهٍ مِنْ هذا فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَومَ حَدید» (ق/۲۲).بنابراین، مولوی در کتاب شریف مثنوی، علاوه بر آیات، از میان روایات نیز به احادیثی در مورد نور مومن، نور ایمان، نور هدایت و رستگاری الهی، نور احمدی و بالاتر از همه به نور پاک الهی و مراتب آن اشاره داشته است. او پس از نور حق، نور احمدی یا حقیقت محمدیِه را کامل ترین نور دانسته و پس از آن نور انبیاء، اولیا، مؤمنین، فرشتگان و محشر را مهم و کارساز معرفی کرده و سخنان خود را در این زمینه از آیات و احادیث اخذ و بدان ها استناد کرده است؛ اما او در اصل نور خداوند را نورالانوار و روشن کننده هر تاریکی و منبع همه انوار معرفی کرده است.
ب. انواع نور در مثنوی طبق یک تقسیم بندی کهن از ابن عربی، نور به دلیل انتزاع از ذات به نحو کلّی در شمار اسم ذات ذکر شده است؛ اما در معنای «مزیّن» و «مصوّر» از اسمای جمالی و صفات فعلی حق تعالی است (ابن عربی، ۱۳۳۹ه.ق: ۲۸) نور از اسماء نود و نه گانه الهی است که از دو طریق شیعه و سنی ذکر شده؛ و در قرآن کریم نیز یک بار به عنوان نام خداوند آمده است: «اللهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْارْضِ…» (نور/۳۵).ابن عطا در بیان آیه ۸ سوره تحریم (والذین آمنو یسعی نورهم بین ایدیهم و بایمانهم…) این نور را شامل انوار سه گانه توحید و معرفت و حقیقت می داند (پور جوادی، ۱۳۷۰: ۲۰۶/۱) و سلمی در حقایق التفسیر از قول یکی از عارفان آن را به هفت نور بخش می کند: «قال القسم انوار المومن سبعه: الطبع و نور الرش و نور العلم و نور الهدایه و نور التوفیق و نور الاستقامه و نور الوقوف بین یدی الله» (روحانی، ۱۳۷۶-۱۳۷۷: ۲۴۳) و سمعانی در روح الارواح ضمن اشاره به آیه نور در سوره نور، انوار را به دو بخش ظاهر و باطن نقسیم می کند و درباره حقیقت نور می نویسد: «نور به حقیقت آن بود که غیری را روشن کند؛ اما هرچه غیری را روشن نکند نور نبود و نه منوّر. آفتاب نور است و ماه نور و چراغ نور، به آن معنی که منوّر غیر است نه به آن معنی که در نفس خود مستنیر است» (سمعانی، ۱۳۶۸: ۵۸۶). اساس فلسفه شیخ اشراق نیز بر نور و ظلمت بنا شده است؛ وی نور را به دو نوع عارضی و مجرّد تقسیم می کند و همین دسته بندی را در مورد ظلمت نیز به کار می برد (سهرودی،:۱۹۸) و امّا غزالی نور را امری ایجابی و ظلمت را امری نسبی می داند، و با تقابل نور و ظلمت به عنوان دو امر وجودی و دو مبدا متضاد، مخالف است (غزالی، ۱۴۰۶: ۱۷/۱۴؛ ارفع، ۱۳۷۰: ۳۶۳؛ الایجی، بی تا: ۱۳۲).اما مولانا در یک تقسیم بندی کلی، نور را به دو دسته (نور پایدار و نور ناپایدار) تقسیم می کند:
۱٫ انوار پایدار این دسته از انوار، وابسته به علل و اسباب مادی نیستند و به اقتضای طبیعت خود به سوی مرگ و خاموشی نمی روند. مولانا، بعد از نور حق تعالی، نور وجودی انبیا و اولیای الهی، عارفان واصل و انسان های کامل و همچنین نور حقیقت، قرآن، روح، حشر، عرش، دین، ایمان و یقین را پایدار دانسته است، وی تمام این انوار را زیر گروه نور باطنی الهی می داند که در وجود انبیا، اولیا، عارفان واصل و انسان های کامل تجلّی یافته است؛ به همین دلیل، افرادی که بصیرت باطنی دارند، این انوار را می بینند و افراد نابصیر نیز بر اثر تجلّی نور ازلی و لم یزلی حق تعالی، چنان گرم و سرخوش شده که فریاد بر می آورند ما نیز بینا شده ایم و با نور حق قادر به دیدنیم (مولوی، ۱۳۷۵: ۴۹۸/۴- ۵۰۳).
جمله حس های بشر هم بی بقاستزان که پیش نور روز حشر، لاست
(همان، ۴۳۱/۱)
زآنکه نور انبیا خورشید بودنور حس ما چراغ و شمع و دود
(همان، ۴۵۱/۴) (۸)مولانا در دفتر دوم، ذات الهی را نور باقی می شمارد. در قرآن کریم و روایات و اقوال اولیا و عرفا و صوفیه نیز خداوند متعال نور خوانده شده است، و «نور نزد صوفیان، عبارت از وجود حق است به اعتبار ظهور او فی نفسه و اظهار غیر در علم و عین که شمس نامیده می شود. در حدیث اول ما خلق الله نوری که مرادف با عقل است در کلمات حکما و نور تجلّی ذات عبارت از جمیع انوار اسما و صفات است که فَایْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللهِ، تمام موجودات مرتبتی از انوار حق است» (سجادی، ۱۳۵۰: ۴۷۴-۴۷۵). البته جایز نیست که تصوّر شود حق تعالی نیز نوری در زمره سایر انوار است؛ چنان که غزالی معتقد است: «نور حق همان خدای تعالی است و اطلاق نور بر غیر او، مجاز محض است، یعنی سایر نورها عاریتی اند و نور حقیقی فقط اوست و همه هستی، نور اوست» (غزالی، ۱۴۰۷ق: ۱۲۰؛ محمدی، ۱۳۸۶: ۱۰۱۲). واژه «نور» در عرف عوام به معنی نور حسی و در عرف خواص، همان نور چشم، عقل، ایمان، قرآن و بالاتر از همه نور خداست. نور الهی هم، نورالانوار و برترین مرتبه هستی است. باری، نور در زبان عرفان رمز خداست؛ ولی برای ذات الهی نور الانوار خواهد بود و برای صفات یا افعال الهی انوار دیگر (فولادی، ۴۷۳). چنان که سهروردی گوید: «نورالانوار، نور محیط، قیّوم، نور اعظم و اعلی، نور قهّار و غنی مطلق است که ورای آن چیزی نیست (سهروردی، ۱۳۸۰: ۱۲۱/۲)؛ و نیکوبخت – قاسم زاده؛ ۱۳۸۷: ۱۹۱». این نور را ظاهر بالذات و مظهر غیر می دانند و حقیقت آن را جز هستی، چیز دیگری فرض نمی کنند. (طباطبایی، ۱۳۸۵: ۳۷۸؛ ابراهیمی دینانی، ۱۳۸۱: ۱۳۱).مولانا نور حق تعالی را نوری غالب و پایدار می داند که هرگز مفترق و پراکنده نخواهد شد:
چون که حق رشّ علیهم نورهمفترق هرگز نگردد نور او
(مولوی، ۱۳۷۵: ۱۸۹/۲) (۹)و در دفتر ششم آمده است که حق تعالی به سبب شدّت ظهورش مخفی و غیر قابل رؤیت شده است: (۱۰)
آنکه پنهان می کنی ای رشک خوآنکه پوشیده سست نورش روی او
می رود بی روی پوش این آفتابفرط نور اوست رویش را نقاب
(همان، ۶۹۰/۶- ۶۹۱)و اما لازمه طلوع چنین خورشیدی، افول ستارگان هستی کاذب ماست (همان، ۷۳۱/۶).به نظر مولانا، حسن و جمال ظاهری مخلوق، از نور حق تعالی عاریت گرفته شده است و سرانجام نیز به سوی خود حق تعالی برمی گردد و جسم ما متعفّن، رسوا و زشت و سیاه باقی می ماند. (۱۱) او معتقد است، نور حق تعالی تمام عالم را فرا گرفته و ما باید در وجود خود این ظرفیت را ایجاد کنیم تا بتوانیم ناظر نور الله شویم و از انوار الهی بهره مند گردیم.
و آن که او ینظر بنور الله بودهم ز مرغ و هم ز مور آگه بود
(همان، ۱۱۴۲/۶)
چشم ها چون شد گذاره، نور اوستمغزها می بیند او در عین پوست
بیند اندر ذره، خورشید بقابیند اندر قطره کل بحر را
(مولوی، ۱۳۷۵: ۱۴۸۱/۶- ۱۴۸۲)البته هر چشمی لایق دیدن این نور نیست. در دفتر ششم مثنوی، در داستان حضرت موسی (ع) در کوه طور آمده است: کوه طور نتوانست ذرّه ای از نور الهی را تحمّل کند؛ اما به قدرت لایزال الهی، نور خداوند بر جسم اهل الله می تابد و ایشان از این نور برخوردار می شوند (۱۲). باز مولانا در تمثیلی زیبا، هر چند نارسا، نور الهی را رستمی می داند که زال پیر (سایر انوار یا حتی موجودات) نمی تواند در برابرش عرض اندام کند. حتّی آفتاب خاور همچون اسیری، در زنجیر مشیّت او گرفتار است (همان، ۴۲۱۳/۶). این نور به اثر و سبب نیاز ندارد و حقیقه الحقایق است و پیش از خلقت کائنات و ممکنات هستی داشته و بر جمیع موجودات و ممکنات، جامعه هستی پوشانده است.
۲٫ انوار پایدار این دسته از انوار، نورشان وابسته به علل و اسباب مادی است و به اقتضای طبیعت خود، مرگ و خاموشی را می جویند. در مثنوی، انوار ناپایدار شامل نور حواس ظاهری، عقل جزئی بشری، نورهای ظاهری و محسوس (مادّی) مانند نور چراغ، قندیل، آتش، شمع و غیره است که با ظهور انوار شمس حقیقت، این نورهای ظاهری به سمت موت و فنا می روند (مولوی، ۱۳۷۵: ۴/ ۴۲۵-۴۳۰).
چشم را این نور حالی بین کندجسم و عقل و روح را گرگین کند
صورتش نورست و در تحقیق نارگر ضیا خواهی دو دست از وی بدار
(همان، ۳۲۲۴/۴- ۳۲۲۵)مولانا گاه به مقایسه دو نور ناپایدار و پایدار پرداخته است:
نور حسی نبود آن نوری که اوروی خود محسوس بیند پیش رو
(همان، ۸۶۶/۲)
سوی حسی رو که نورش راکب استحس از آن نور نیکو صاحب است
نور حس را نور حق تزیین بودمعنی نور علی نور این بود
نور حسی می کشد سوی ثرینور حقش می برد سوی علی
(مولوی، ۱۳۷۵: ۱۲۹۴/۲)
زانکه محسوسات دون تر عالمی استنور حق دریا و حس چون شبنمی است
(همان، ۱۲۹۵/۲)او گاه نیز با طراح سؤال از زبان معاندان حق ستیز، به اثبات نور حقی می پردازد. مولوی در پاسخ کسانی که می گویند، چرا نور حق دیدنی نیست؟ می گوید و معتقد است که ندیدن نور حق، دلیل نبودن آن نیست؛ زیرا شهوت و تمایلات پست نفسانی هم دیده نمی شوند، اما از آثارشان که همان ندیدن نور حق است، می توان پی به وجودشان برد. درک چنین نوری نیاز به استعداد و لیاقت باطنی دارد. پاسخ دیگر مولانا آن است که نور حسی یا ناپایدار که در مرتبه پایین تر از نور پایدار است با چشم سَر دیده نمی شود و با آثارش که همان تمییز دادن رنگ هاست، می توان به وجود آن نور پی برد، پس چگونه نور پایدار که در عالی ترین مراتب قرار دارد با چشم سر دیده می شود؟ (همان، ۱۲۹۰/۲- ۱۲۹۹)از این رو به مخاطبان خود سفارش می کند که به دنبال نور پایدار و آارام بخش الهی باشند:
چون فراق آن دو نور بی ثباتتا سه آوردت گشادی چشمهات
پس فراق از آن دو نور پایدارتا سه می آرد، مر آن را پاس دار
(همان، ۸۸/۲- ۸۹)
ج. مراتب و درجات نور در مثنوی برای نور مراتب و درجات گوناگونی در نظر گرفته اند. مولانا نور را ذو مراتب می داند و در مثنوی، به مراتب سه گانه نور حق تعالی، نور دل و نور چشم اشاره کرده است. به عبارت دیگر مولانا انوار را به دو دسته درونی (نور حق و نور دل) و بیرونی (نور چشم یا نور سَر) تقسیم کرده است. چنانکه در کتاب زبان عرفان نیز به نقل از علاء الدوله سمنانی، نور حق تعالی و نور دل در زمره انوار درونی آمده است و سمنانی مراتب شش گانه انوار درونی را چنین بیان می کند:نور حق، نور خفی، نور روح، نورِ سِرّ، نور دل و نور نفس (فولادی،: ۴۷۵).منشا اصلی نور چشم ما، نور دل است و منشا اصلی نور دل نیز نور خداوندی است که از نور حس و عقل جداست و از جنس آن ها نیست، چنان که ابن عربی نیز در این باره معتقد است: «نور دارای درجات فراوانی است و در یک تقسیم، بر دو بخش است، یکی نور علم و عمل، و دیگری نوری که ویژه خداوند متعال است و نور ازلی خوانده می شود:
النور نوران، نور العلم و العملو نور موجدنا الموصوف بالازل
(ابن عربی، ۱۳۸۶: ۱۸۳) (۱۳)به اعتقاد ملاصدرا نیز تنها در انسان شایستگی رسیدن به هر چیزی از انوار قیومی و روشنایی های لاهوتی و جامعیّت اتصاف به هر هیئتی از هیئت های بدنی و ملکات ناسوتی هست. وی در فیض ۳۱ می گوید: «اگر روح آدمی با خوردنی ها و نوشیدنی های روانی ما ایمان و بندگی و معرفت زهد تقویت گردد و از زهرهای کشنده کفر و نادانی و گناه و گمراهی دوری سازد برای اقتباس انوار تجلّی الهی آماده می شود» (ملاصدرا، ۱۳۵۸: ۱۶۷).
نور غالب ایمن از نقص و غسقدر میان اصبعین نور حق
(مولوی، ۱۳۷۵: ۷۵۹/۱)
نورِ نورِ چشم، خود، نور دل استنورِ چشم از نور دل ها حاصل است
باز نور نور دل، نور خداستکو ز نور عقل و حس، پاک و جداست
(همان، ۱۱۲۶/۱-۱۱۲۷)مرتبه دوم، نور دل است، زیرا آفرینش نور را در نقطه سیاه دل یا سویدای دل دانسته اند، به اعتقاد مولانا، دل پایتخت نور است و نور مانند پادشاهی در پایتخت در پایتخت دل حکومت می کند و هر دلی که مقبول الهی و پرنور شود از این جهان و لذّت های مادی و پست آن چشم می پوشد و به سوی نور حقیقت رو می کند. به اعتقاد او، دل بی نور، دل نیست و توانایی های انسان اعم از جنسی و روحی، ناشی از نور دل است، و گام اول برای دریافت نور الهی، طلب نور است. چنان که در کتاب فیه ما فیه می گوید: «مشارق انوار حق جل و جلاله در دل کی گنجد الا چون طالب آن باشی، آن را در دل یابی، نه از روی ظرفیت که آن نور در آن جاست؛ بلکه آن را از آن جا یابی هم چنان که نقش خود را در آیینه یابی و مع هذا نقش تو در آیینه نیست الا چون در آینه نظر کنی و خود را بینی» (مولوی، ۱۳۸۵: ۱۸۸).
چون نباشد نور دل، دل نیست آنچون نباشد روح، جز گل نیست آن
آن زجاجی کو ندارد نور جانبول و قاروره است، قندیلش مخوان
(مولوی، ۱۳۷۵: ۲۸۷۵/۵- ۲۸۷۹)و یا:
خانه آن دل که ماند بی ضیااز شعاع آفتاب کبریا
تنگ و تاریک است چون جان جهودبی نوا از ذوق سلطان ودود
(همان، ۳۱۲۹/۲- ۳۱۳۰) (۱۴)در مرتبه سوم، نور چشم یا نور ظاهری مطرح است که شرح این دسته از انوار، ذیل انوار ناپایدار ذکر شد، باز نمونه ای از آن، این ابیات است:
دیدن نورست آن گه دید رنگوین به ضد نور، دانی بی درنگ…
… پس به ضد نور دانستی تو نورضد ضد را می نماید در صدور
(همان، ۱۱۲۹/۱- ۱۱۳۳) (۱۵)با توجه به مراتب سه گانه نور، مولانا در جمع بندی خود، نور حق را تنها نوری می داند که ضد ندارد تا به وسیله آن، نور حق پیدا شود و چنین نوری است که اسرار و حقایق نام ها و اشیا را آشکار می سازد.(عین القضات همدانی، ۱۳۷۳: ۲۲۲، و یوسف پور – بخشی، ۱۳۸۸: ۹۳)
نور حق را نیست ضدی در وجودتا به ضد، او را توان پیدا نمود
چشم آدم چون به نور پاک دیدجان و سرّ نام ها گشتش پدید
چون ملک انوار حق، در وی بیافتدر سجود افتاد و در خدمت شتافت
(مولوی، ۱۳۷۵: ۱۲۴۵/۱- ۱۲۴۷)مولوی نور حق و نورهای عارضی فلکی را چنین قیاس می کند:
نورهای چرخ ببریده پی استآن چون لاشرقی و لاغربی کی است؟
برق را خوی یخطف الابصار داننور باقی را همه انصار دان
(مولوی، ۱۳۷۵: ۱۵۴۴/۲- ۱۵۴۵) (۱۶)او در دفتر ششم، مراتب نور را در خلال داستان حضرت موسی (ع) در کوه طور می آورد و در فرجام داستان، باز نور حق را بر سایر انوار برتری می دهد. مولوی، چنان که پیشتر نقل شده، نور صاف را همان نور محمّدی یا برترین نورها می داند که خداوند متعال از آتش اخگری برداشته، پس آن را تحت نظر عنایت خود به نور صاف بدل کرده است. این نور، در بیان صاحب مثنوی، گاه از افق حضرت آدم (ع) و گاه از افق حضرت موسی (ع) و گاه سایر انبیا و اولیای الهی تجلی می یابد؛ زیرا حقیقت همه انبیا و اولیای الهی همان نور یگانه است و ایشان با هم اتحاد نوری دارند. در مثنوی نور احمدی همان تعیین اول، عقل کل، روح اعظم و حقیقت محمدیه است (همان، ۱۸۶۳/۶ و روحانی، ۱۳۸۷: ۹۸-۱۰۴) خود در وصف این نور گوید:
از همه اوهام و تصویرات دورنورِ نورِ نورِ نورِ نورِ نورِ
(همان، ۲۱۴۶/۶) (۱۷)
د. فواید و کارکردهای نور در مثنوی برای نور فواید و کارکردهای فراوانی در متون ذکر شده است: «نور» غالباً دو کار می کند: روشن گری و روشنی بخشی، و راندن و کوچ دادن ظلمات جهل و نادانی و نواقص امکانی. نور از طرفی خودستانی و نورافشانی ذاتی دارد، و از سوی دیگر، چیزهایی را که مناسب حال و ذات او نیست و اقتضای آن ها را ندارد، از خود می راند (ابن عربی، ۱۳۸۶: ۱۸۳؛ فخر رازی، ۱۹۷۶: ۳۴۷ و عین القضات همدانی، ۱۳۷۳: ۲۲۲) مولانا برای نور کارکردهای ذیل را در نظر گرفته است:
۱٫ اطفاگر نار شهوات و تمایلات پست نفسانی مولوی نور حقی را بهترین وسیله برای اطفای نار شهوات می داند:
نار شهوات را چه چاره؟ نور دیننور کم اطفا نار الکافرین
چه کشد این نار را؟ نور خدانور ابراهیم را ساز اوستا
(مولوی، ۱۳۷۵: ۳۷۰۰/۱-۳۷۰۱)
کشتن این نار نبود جز به نورنورک اطفا نارنا، نحن الشکور
(مولوی، ۱۳۷۵: ۳۴۸۱/۳) (۱۸)مولانا در مثنوی «نار» را ضد «نور» می داند. وی نار را کنایه از شهوت، طمع، حرص و آز، خشم و سایر رذیلت های اخلاقی را بر می شمارد و وسیله ی اطفای این نار را نور می داند؛ وی برای نور الهی، دین، مؤمن، حشر، عرش و غیره، فواید و کارکردهای بی شماری در نظر گرفته است. به اعتقاد او، میان آتش و نور تفاوت است، چنان که غزالی در کیمیای سعادت، ضمن تمثیلی رسا آورده است: «پس فتیله و آتش چراغ و نور چراغ، هر سه تقدیر کن؛ فتیله چون قالب دل، و آتش چراغ مثل روح حیوانی، و نور چراغ مثل روح انسانی است… نور چراغ تبع و فرع وی، و چون چراغ باطل شد، وی باطل شود و روح انسانی تبع روح حیوانی نیست؛ بلکه اصل وی است، و به باطل شدن وی باطل نشود؛ بلکه اگر مثال وی خواهی نوری تقدیر کن که از چراغ لطیف تر باشد و قوام چراغ به وی بود، نه قوام وی به چراغ، تا این مثال راست آید» (غزالی، ۱۳۸۷: ۱۰۴/۱) پس نور اطفاگر نار و در مرتبه بالاتر از آن قرار دارد. البته باید ذکر شود که به دلیل دو وجهی بودن نار در قرآن، عرفا نیز به هر دو وجه آن توجه کرده اند. چنانکه مولوی نیز ضمن شاره به آتش های منفی، گاهی نیز تحت عنوان کلّی نارالله به آتش های متناقض نمایی همچون آتش قهر الهی و آتش عشق اشاره می کند (مولوی، ۱۳۷۵: ۱۳۳۲/۱/ ۵۸۸؛ /۹۰۹). (۱۹)
۲٫ اطفاگر نار دوزخ مولوی، مثل موارد دیگر به استناد آیات و روایات و برداشت معرفتی از آن دو، بهترین وسیله برای اطفای آتش دوزخ را نیز نور معرفی می کند. وی نور و نار را به اقسام مختلفی تقسیم می کند و معتقد است هر ناری با نوری خاص مهار می گردد؛ چنان که نار دوزخ جز با نور مؤمن نابود نمی گردد. او در مثنوی برای نور مؤمن فواید بسیاری در نظر گرفته است؛ هرچند در آثار دیگر، همچون مقالات شمس تبریزی نیز بدان فواید اشاراتی دیده می شود (شمس تبریزی، ۱۳۴۹: ۱۶۰).
۳٫ اجتناب از دنیاگرایی و مادّه پرستی
که علامات ست از آن دیدار نورالتجافی منک عن دار الغرور
(مولوی، ۱۳۷۵: ۲۴۴۷/۵)
آن چنان که گفت پیغمبر ز نورکه نشانش آن بود اندر صدور
که تجافی آرد از دارالغرورهم انابت آرد از دارالسرور
(همان، ۳۰۸۲/۴- ۳۰۸۳)
۴٫ برطرف کردن وساوس شیطانی
چون ببیند نور حق، ایمن شودز اضطرابات شک او ساکن شود
(همان، ۲۴۵۱/۲)
۵٫ ایجاد امنیّت و برطرف کردن خطرات احتمالی
تو به نور او همی رو در اماندر میان اژدها و کژدمان
پیش پیشت می رود آن نور پاکمی کند هر ره زنی را چاک چاک
(همان، ۶۰۹/۴- ۶۱۰)
۶٫ التیام بخش آلام روحی بشر
لیک گر باشد طبیبش نور حقنیست از پیری و تب، نقصان و دق
… گر بمیرد، استخوانش غرق ذوقذرّه ذرّه ش در شعاع نور شوق
(همان، ۹۷۴/۵- ۹۷۶)
۷٫ عامل براندازی اختلاف و تفرقه مولانا ضمن تمثیلی در داستان فیل و هنود، چنین نوری را عامل براندازی اختلاف و تفرقه از بین مردم می داند.
در کف هر کس اگر شمعی بدیاختلاف از گفتشان بیرون شدی
(همان، ۱۲۶۸/۳)
۸٫ مسجود ملایک شدن
آدمی چون نور گیرد از خداهست مسجود ملایک زاجتبا
(مولوی، ۱۳۷۵: ۱۳۵۳/۲)
۹٫ خوراک روحانی یافتن مولانا معتقد است، نور حق خوراک حلق معنوی است، و لازمه حلق معنوی داشتن، رهایی از بند مادیّت و نفسانیات است، یکی از مهم ترین فواید و کارکردهای نور در مثنوی، عمل ارتزاق روحانی بشر است.
حلق حیوان چون بریده شد به عدلحلق انسان رست و افزون گشت فضل
حلق انسان چون ببرّد هین ببینتا چه زاید؟ کن قیاس آن برین
حلق ثالث زاید و تیمار اوشربت حق باشد و انوار او
(همان، ۳۸۷۳/۱- ۳۸۷۵)
نیست غیر نور، آدم را خورشاز جزِ آن، جان نیابد پرورش
زین خورش ها اندک اندک باز برکین غذای خر بود نه آن حر
تا غذای اصل را قابل شویلقمه های نور را آکل شوی…
چون خوری یکبار از ماکول نورخاک ریزی بر سر نان و تنور
(همان، ۱۹۶۵/۴- ۱۹۵۹)مولانا دستور می دهد که
اغتذی بالنّور کن مثل البصرو افق الاملاک یا خیر البشر
(همان، ۲۹۷/۵)منظور وی از خوردن نور، خوردن همان طعام های معنوی است که برای خوردن آن ها نیازی به اسباب و علل مادّی نیست. این خوراک های معنوی (نورانی)، زمینه تزکیه روحی و جسمی بشر را فراهم می کند و من حیوانی بشر را به مای روحانی بدل می سازد؛ در قرآن کریم آمده است: «کُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا» (اعراف/۲۹) خداوند متعال، خوراک مادی را محدود می کند؛ اما برای خوراک معنوی، حد و مرزی تعیین نمی کند، زیرا با خوراک مادی، جسم بشر همانند حیوانات پرورش می یابد و با غذای معنوی روح و جان او پرورش می یابد، از این رو، یکی از کارکردهای مهم نور در مثنوی، یافتن خوراک روحانی (نور) است که آدمی را قرآنی می کند:
هرکه کاه و جو خورد قربان شودهرکه نور حق خورد، قرآن شود
(مولوی، ۱۳۷۵: ۲۴۷۸/۵)
۱۰٫ غیب بینی و درک جمال بی حجاب الهی مولانا معتقد است انسان مستعد کسب نور، قادر به درک جمال بی حجاب الهی است و می تواند مظهر تجلیات اسما و صفات رحمانی گردد و با کمان نور جانش، دشمنان دین و قرآن را نابود سازد. پس برای رسیدن به این نور، شنیدن و آموختن سخنان حکمت آمیز و معارف الهی را لازم می داند. چنان که در جواهر التفسیر آمده است: «وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذی اُنْزِلَ مَعَه، روشنی جان و دل به لمعات انوار اسرار اوست، و روشنایی خانه آب و گل به پرتو آفتاب اخبار و آثار او» (واعظ کاشفی سبزواری، ۱۳۷۹: ۱۵۳). پس «تا به صیقل لا، زنگ ماسوی از آینه زدوده نگردد، انوار جمال لایزال “لا الله” در او منعکس نشود» (همان، ۲۸۵).مولانا در مثنوی، لازمه رسیدن به چنین شهودی را این گونه معرّفی می کند:
… حرف حکمت خور که شد نور ستیرای تو نور بی حجب را ناپذیر
تا پذیرا گردی ای جان نور راتا ببینی بی حجب مستور را
(مولوی، ۱۳۷۵: ۱۲۸۶/۳-۱۲۸۷)
هر کسی اندازه روشن دلیغیب را بیند به قدر صیقلی
هر که صیقل بیش کرد او بیش دیدبیش تر آمد بر او صورت پدید
(همان، ۲۹۰۹/۴- ۲۹۱۰)
پر همی بیند سرای دوست راآنکه از نور اله استش ضیا
(همان، ۸۶۵/۶)مولانا ضمن بیان فواید و کارکردهای نور در مثنوی، ذات اقدس الهی، انبیا و اولیای الهی (پیشین و پسین) قطب اعظم (۲۰) و انسان کامل (مرشد، پیر، عارف و اصل و…) (۲۱) را منبع کسب نور معرفی کرده و سرچشمه نور وجودی ایشان را نور ذات قدس الهی می داند. اهمیت نور برای مولانا به حدی است که در دیباچه سه دفتر چهارم، پنجم و ششم بدان اشاره کرده و مثنوی و حسام الدین را در پیوند با نور دیده و معرفی کرده است:
روشنی بر دفتر چارم بریزکافتاب از چرخ چارم کرد خیز
(مولی،:۳/۴)
هین زچارم نور ده خورشید وارتا بتابد بر بلاد و بر دیار
(همان، ۳۱/۴)
بی نواییم و رسیده ما ز دورهین بیفشان بر سر ما فضل و نور
(همان، ۶۶/۵)
شش جهت را نور ده زین شش صحفکی یطوف حوله من لم یطف
(همان، ۴/۶)
خواسته قلبی مولانا از حق تعالی، کسب نور معرفت در عرصه محشر است، تا در زمره رسوا شدگان واقع نگردد:
یا رب اتمم نورنا فی الساهرهو انجنا مِنْ مفضحاتٍ قاهره
(همان، ۲۸۹۲/۶)به همین جهت، مدام مخاطبان خود را به جهد برای نورانی شدن دعوت می کند:
پخته گرد و از تغیّر دور شورو، چو برهان محقق نور شو
(همان، ۱۳۱۹/۲)
جهد کن تا نور تو رخشان شودتا سلوک و خدمتت آسان شود
(همان، ۴۵۸۴/۳) (۲۲)
جهد کن تا مست و نورانی شویتا حدیثت را شود نورش روی
(همان، ۲۴۸۵/۵)
نتیجه گیری نور، اسم ذات الهی و یکی از مهم ترین کلید واژه های شناخت مثنوی است که در وجود شناسی عرفانی بسیار مؤثر است؛ مولانا نیز در شمار کسانی است که بیش از سایر عارفان و ادیبان به موضوع نور توجه می کند و از زبان نمادین نور و رنگ برای بیان مسایل ثقیل معرفتی، بهره می برد. او در معرّفی نور، سخت تحت تأثیر آبشخورهای دینی – قرآنی است و از دیدگاه وی، مراتب سه گانه نور عبارتند از نور حق، نور دل و نور چشم، که به دو گروه عمده پایدار (حقی) و ناپایدار (حسی) تقسیم می شود. مولوی منشا اصلی نور دل را نور حق می داند؛ زیرا این نور از نور حس و عقل جداست و در زمره سایر انوار نیست و تنها نوری است که ضدی ندارد تا به واسطه آن آشکار گردد. به اعتقاد او، نور حق، مبیّن اسرار و حقایق نام ها و اشیا است، و به همین دلیل فواید و کارکردهای فراوانی برای آن در نظر گرفته است. مولوی نو را وسیله اطفای نار شهوات و نار دوزخ می داند و معتقد است، نور مهم ترین عاملی است که باعث اجتناب از دنیاگرایی و اختلاف و تفرقه می گردد. در مثنوی نور، عامل ایجاد امنیّت و مسکّن قوی برای التیام دردهای روحی بشر است. صاحب مثنوی، نور را طعام روحی برای ارتزاق روحانی بشر و ابزاری برای غیب بینی و درک جمال بی حجاب الهی معرفی می کند. وی ذات اقدس الهی، انبیا و اولیای الهی (پیشین و پسین)، قطب اعظم و انسان کامل را از منابع کسب نور معرّفی می کند و سرچشمه نور وجودی ایشان را نور ذات قدس الهی می داند. مولوی در مثنوی تلاش می کند، نور ناب حق را معرفی و مخاطبان خود را برای بهره گیری از آن فراخواند؛ زیرا به اعتقاد او، مؤثرترین شیوه برای پیمودن طریق سلوک، کسب نور و نورانی گشتن است.
پی نوشت ها :

۱- برای توضیح بیشتر ر. ک نجم رازی، ۱۳۵۲: ۳۰۶؛ کاشانی؛ ۱۰۹ به بعد، میهنی،: ۳۰۳/۱ و بابا افضل مرقی، ۱۳۶۶: ۶۵۲٫۲- نیز رک محقّق، ۱۳۷۲: ۱۳۴۳-۱۳۴۴؛ خرّمشاهی، ۱۳۷۷: ۲۲۷۸/۲؛ سجادی، ۱۳۵۰: ذیل واژه نور، ۴۷۴٫۳- صاحب طرایق الحقایق نیز در این باره می گوید: «پس مراد از مقام نورانیّت، مقام روحانی تجردی کلی آن چنانی است که مقام اوّل مبدعات است و در آن مقام همگی متحدند و چنان چه فرموده است:”انا و علی من نور واحد”» (شیرازی، بی تا: ۴۲۹/۱).۴- نیز رک مثنوی: ۲۷۰۴/۳؛ ۱۴۳۵/۳؛ ۱۵۴۹/۳؛ ۲۸۳۷/۳؛ ۴۹۳/۳؛ ۴۹۳/۲؛ ۴۱۷/۴؛ ۲۱۷۰/۴- ۲۱۶۹؛ ۳۲۲۳/۴-۳۲۲۲؛ ۳۲۲۳/۲- ۳۲۲۲؛ ۱۷۶۶/۴؛ ۲۸۷/۲؛ ۲۲۱۶/۲؛ ۷۸۵/۵؛ ۱۱۵۹/۵ و ۱۱۳۹/۶ و …۵- نیز رک همان، ۳۶۲۹/۳؛ ۳۹۹۱/۳؛ ۴۱۴۰/۳؛ ۲۰۵۱/۲؛ ۳۲۳۵/۱؛ ۲۸۲۹/۳-۲۸۲۸؛ ۲۸۷۹/۵؛ ۳۴۸۲/۵؛ ۳۹۱۲/۵-۳۹۱۰؛ ۳۹۱۲-۳۹۱۰؛ ۲۰۸۵/۲؛ ۲۰۸۳/۶؛ ۳۲۲۳/۳، ۱۰۲۵/۴؛ ۳۳۹۵/۶- ۳۳۹۲ و…۶- بحث جدی درباره آیات و روایات مربوط به نور و آرای مختلف کلامی، فلسفی و معرفتی در آن باره خود نیازمند پژوهشی گسترده و مستقل است.۷- برای اطلاع از نظر کامل مفسران عرفانی و اقوال عرفا مانند سلمی، نجم رازی، سهل تستری، میبدی و قشیری و دیگر اقوال مشابه رأی مولانا رک روحانی، ۱۳۷۶-۱۳۷۷، ۱۹۸-۲۰۲٫۸- نیز رک: مثنوی، ۵۸۹/۴؛ ۴۶۰/۴؛ ۴۳۳/۴؛ ۵۷۷/۴؛ ۵۰۶/۴٫۹- نیز رک: شیرازی، بی تا: ۳۲۱/۱٫۱۰- امام صادق (ع) به نقل از پیامبر (ص) فرموده اند: «المّحبُّ بِنُورهِ دُونَ خَلْقِهِ فِی الاُفُقِ الطَّامِحِ وَ العِزِّ الشَّامِخِ وَ الْمُلْکِ، الْباذخِ… فاُحِبَّ الاِخْتِصَاصَ بِالتَّوحیدِ اِذِ احْتَجَبَ بِنُورِهِ وَ سَما فِی عُلُوِّهٍ وَ‌اسْتَتَرَ عَنْ خَلْقِهِ» (توحید صدوق، ۴۵)۱۱- نیز رک: مثنوی، ۹۷۵/۶؛ ۹۷۲/۶؛ ۹۸۳/۶٫۱۲- نیز رک: همان،۹۷۵/۶؛ ۹۷۲/۶؛ ۹۸۳/۶٫۱۳- نیز رک: میبدی، ۱۳۶۱: ۵۴۳/۶ و یوسف پور، و بخشی، ۱۳۸۸: ۸۹٫۱۴- نیز رک: مثنوی، ۸۹۴/۵؛ ۱۱۸۰/۲؛ ۲۷۵۶/۶؛ ۱۳۶۶/۱؛ ۳۱۳۱/۲- ۳۱۳۰؛۸۸۸/۵٫۱۵- نیز رک: همان، ۱۱۲۸/۱-۱۱۳۵ و نیز آیت الله مکارم شیرازی، ۱۳۶۲: ۴۷۳/۱۴٫۱۶- نیز رک: مثنوی، ۱۳۵۳/۲؛ ۲۱۵۷/۲؛ ۲۴/۵؛ ۲۴۳۳/۶-۲۴۲۹٫۱۷- نیز رک: مولوی، ۱۳۸۵: ۲۵۰٫۱۸- نیز رک: مثنوی، ۱۲۵۱/۲، ۱۳۳۴/۱؛۳/ ۳۴۸۵؛ ۱۲۵۰/۲ .۱۹- برای توضیح بیشتر ر.ک: فولادی، ۱۳۸۹: ۴۷۸٫۲۰- رک: همان؛ ۱۹۵۰/۱؛ ۷۴۲/۵٫۲۱- رک: همان، ۱۱۵۱/۳؛ ۲۶۳/۶ ۸۲۵/۲-۸۱۸؛ ۳۴۱۰/۲؛ ۲۱۳۴/۶؛ ۲۱۸۳/۶؛ ۲۸۶۵/۶؛ ۲۸۷۵/۶؛ ۴۵۸۰/۶؛ ۴۵۸۸/۶٫۲۲- نیز رک: همان، ۵۱۳۴/۴؛ ۵۵۹/۳؛ ۸۹/۲؛ ۳۶۰۶/۱ و… منابع:۱- قرآن کریم.۲- ابراهیمی دینانی، غلام حسین، (۱۳۸۱) اسماء و صفات حق، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، چاپ اول.۳- ابن عربی، محی الدین، (۱۳۸۶). کشف المعنی عن سرّ اسماء الله الحسنی، شرح و ترجمه زمانی قمشه ای، تصحیح و سام الخطاوی، قم: مطبوعات دینی، چاپ دوم.۴- ______، (۱۳۳۹ه.ق). انشاء الدوائر، مطبعه بریل.۵- ارفع سید کاظم. (۱۳۷۰). اسماء الحسنی و سیر و سلوک الی الله، فیض کاشانی، چاپ اول.۶- الایجی اصفهانی، مولی علی اکبر بن محمد باقر (بی تا). زبده المعارف فی اصول العقاید، اصفهان: چاپخانه محمدی.۷- پورجوادی، نصرالله. (۱۳۷۰). مجموعه آثار ابوعبدالرحمن سلمی، جلد اول، تهران: مرکز نشر دانشگاهی.۸- روحانی، رضا، (۱۳۷۸). «زمینه ها و انگیزه های اتحاد انبیا در مثنوی» مطالعات عرفانی، شماره هفتم، ص ۹۰-۱۲۰٫۹- ___. (۱۳۷۷-۱۳۷۶). تاویل قرآن در مثنوی، پایان نامه دکتری زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه تهران.۱۰- زمانی، کریم. (۱۳۷۹). شرح جامع مثنوی معنوی، ۷ جلد، تهران: اطلاعات، چاپ هفتم.۱۱- سبحانی، توفیق، (۱۳۸۵). تاریخ ادبیات ایران، جلد اول، تهران: دانشگاه پیام نور، چاپ دوم.۱۲- سجادی، سید جعفر، (۱۳۵۰). فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبیرات عرفانی، تهران: کتابخانه طهوری، چاپ اول.۱۳- سمعانی، شهاب الدین ابوالقاسم احمد بن ابی مظفر. (۱۳۶۸). روح الارواح فی شرح اسماء الملک الفتّاح، به کوشش و تصحیح نجیب مایل هروی، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ اول.۱۴- سهروردی، شهاب الدین، (۱۳۸۰). مجموعه مصنفات شیخ اشراق، تصحیح هانری کربن، تهران: بی چا.۱۵- ___. (۱۳۶۷). حکمه الاشراق، ترجمه سید جعفر سجادی، تهران: دانشگاه تهران.۱۶- سید رضی.(۱۳۸۶). ترجمه نهج البلاغه حضرت امیرالمومنین، ترجمه محمد دشتی، قم: مؤسسه فرهنگی تحقیقاتی امیرالمؤمنین (ع)، نشر ظهور، چاپ اول.۱۷- شمس الدین محمد بن ملک داد تبریزی (۱۳۴۹). مقالات شمس تبریزی، تصحیح و تعلیقات احمد خوشنویس (عماد)، تهران: مؤسسه مطبوعاتی عطایی.۱۸- شیخ صدوق؛ التوحید للصدوق. (۱۳۹۸ق). قم: جامعه مدرسین چاپ اول.۱۹- طباطبایی، سید محمد حسین. (۱۳۸۵). ترجمه خلاصه تفسیر المیزان. ترجمه فاطمه مشایخ، به کوشش کمال مصطفی شاکر، تهران: انتشارات اسلام، چاپ چهارم.۲۰- غزالی، محمد. (۱۴۰۶ق). احیاء علوم الدین، بیروت: دارالکتاب العلمیه.۲۱- _____. کیمیای سعادت، تصحیح احمد آرام، تهران: گنجینه، چاپ نهم.۲۲- _____. (۱۴۰۷). مشکاه الانوار و مصفاه الاسرار، شرح و تحقیق شیخ عبدالعزیز عزالدین السیروان، بیروت: عالم الکتب بی چا.۲۳- فخر رازی. (۱۹۷۶م، ۱۳۶۹ه.ق). شرح اسماء الله الحسنی للرازی (لوامع البینات شرح اسماء الله التعالی و الصفات)، راجعه و قدم له و علق علیه: طه عبدالروف سعد، القاهره: منشورات مکتبه الکلیات الازهریه.۲۴- فروزانفر، بدیع الزمان. (۱۳۶۶). احادیث مثنوی، تهران: امیرکبیر، چاپ چهارم.۲۵- فولادی، علی رضا. (۱۳۸۷). زبان عرفان، قم: فراگفت، چاپ اول.۲۶- گوهرین، سید صادق. (۱۳۸۰). شرح اصطلاحات تصوف، جلد هفتم، تهران: زوّار، چاپ اول.۲۷- محمدی، حسن علی، (۱۳۸۶)، فرهنگ آسمانگر (فرهنگ جامع اسماء الهی)، ویراسته کاظم عابدینی، قم: فراگفت.۲۸- ملاصدرای شیرازی، صدرالدین. محمد بن ابراهیم. (۱۳۵۸). الوارداه القلبیه فی معرفه الربوبیّه، تحقیق تحصیح ترجمه احمد شفیعها، تهران: انتشارات انجمن فلسفه ایران.۲۹- مولوی، جلال الدین محمد بن محمد. (۱۳۸۵). فیه ما فیه، با تصحیحات و حواشی بدیع الزمان فروزانفر، تهران: نگاه، چاپ اول.۳۰- ______. (۱۳۷۵). مثنوی معنوی، تصحیح رینولد ألین نیکلسون، تهران: انتشارات توس، چاپ اول.۳۱- نجم رازی. (۱۳۵۲). مرصاد العباد، تصحیح محمد امین ریاحی، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب.۳۲- نزهت، بهمن. (۱۳۸۸). (نماد نور در ادبیات صوفیه)، مطالعات عرفانی،شماره نهم، ص ۱۵۵-۱۸۴٫۳۳- نیکوبخت، ناصر و علی قاسم زاده. (۱۳۸۷). «سمبولیسم نور و رنگ در عرفان ایرانی – اسلامی» مطالعات عرفانی، شماره هشتم، ص ۱۸۳-۲۱۲٫۳۴- واعظ کاشفی سبزواری، ملاحسین. (۱۳۷۹). جواهر التفسیر (تفسیر ادبی – عرفانی – حروفی …)، مقدمه تحقیق و تصحیح جواد عباسی، تهران: مرکز نشر میراث مکتوب، چاپ اوّل.۳۵- عین القضات همدانی. (۱۳۷۳). نامه های عین القضات همدانی، به کوشش علی نقی منزوی، عفیف عسیران، تهران: انتشارات بنیاد فرهنگ ایران.۳۶- یوسف پور، محمد کاظم و اختیار بخشی. (۱۳۸۸). «بررسی مقایسه ای نور در مثنوی با مهم ترین آثار عرفانی ادب فارسی» ادب پژوهی، شماره هفتم و هشتم، ص ۷۹-۹۹٫
منبع: مجله ادبیات و علوم انسانی.
 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.