انگیزه های مأمون از پیشنهاد ولایتعهدی به امام رضا (ع)

در مورد انگیزه ی «مأمون» از پیشنهاد «ولایتعهدی» به امام رضا (ع) نظرات و احتمالات فراوانی ذکر شده است. ما ضمن نقل مهمترین این نظرات، به بررسی اجمالی آنها می پردازیم تا آنچه که ـ با توجه به شواهد و قراین تاریخی سیاسی و شرایط اجتماعی آن روز جامعه ی اسلامی ـ به واقعیت نزدیکتر است در پیش روی شما قرار گیرد. ۱- از نوشته ی برخی مورخان مانند «طبری»، «ابن اثیر»، «مسعودی»، «ابن طقطقی» و «سیوطی» چنین بر می آید که این تصمیم «مأمون» ناشی از تمایلات شیعی و حق گرایی او بوده است. وی، چون به حکومت دست یافت در میان فرزندان «عباس» و «علی» کسی را برتر، پرهیزکارتر، داناتر و شایسته تر به امر حکومت از «علی بن موسی الرضا» ندید، روی این جهت تصمیم گرفت حق را به صاحب اصلی آن باز گرداند.(۱) آیا «مأمون» واقعا شیعه بود؟ اولا ممکن است اظهار تمایل مأمون به امیرمؤمنان نشأت گرفته از اعتقاد او به مذهب معتزلیان بغداد همچون «بشر بن معتمر» و «بشر بن غیاث» باشد که معتقدند حضرت علی علیه السلام بعد از پیامبر (ص) برترین آفریده ی خداوند است و اعمال آدمی از خود اوست و قرآن مخلوق است.(۲) بسیاری از مورخان نوشته اند مأمون بر مذهب معتزله بوده است و پیروان این مذهب به وی نزدیک شدند.(۳) بر این اساس، احتمال قوی می رود تعبیر «تشیع» که در نوشته های مورخان و حتی کلمات خود مأمون آمده است، مراد صرفا اظهار تمایل به حضرت علی (ع) و برتر دانستن آن حضرت از سایر صحابه و خلفا باشد، نه معنای اصطلاحی اش که اینک معروف است.(۴) ثانیا، بر فرض که بپذیریم او شیعه ی به معنای اصطلاحی کلمه است باید گفت: عملکردش نشان داد که وی بر ضد اعتقادش رفتار کرده و به تعبیر شهید مطهری «شیعه ی امام کش» بوده است همچون مردم کوفه که علی رغم داشتن تمایلات شیعی، امام حسین علیه السلام را به شهادت رساندند.(۵) ۲- برخی از بزرگان و محدثان شیعه مانند شیخ صدوق علیه الرحمه و بعضی از مورخان اهل سنت مثل «ابوالفرج اصفهانی» و «شبلنجی» این اقدام «مأمون» را ناشی از عهد و نذری می دانندن که وی با خدای خویش کرده بود.(۶) شیخ صدوق داستان نذر «مأمون» را از زبان خود او چنین نقل می کند: هنگامی که برادرم «امین» مرا احضار کرد و من نرفتم، «علی بن عیسی» را با لشکری فرستاد تا مرا دست بسته به بغداد ببرد. از سوی دیگر، در نواحی «سجستان» و «کرمان» شورشهایی شده بود. من لشکری به سوی شورشگران فرستادم، ولی شکست خورد. شورشگر دیگری بر ناحیه ی «خراسان» تسلط یافت. تمامی این اخبار و حوادث در یک هفته برای من پیش آمد. وقتی به اطرافیان و سران سپاهم نگریستم جز ضعف و سستی از آنها ندیدم. یقین پیدا کردم که توان مقاومت در برابر برادرم را ندارم. از این رو، برای نجات خودم نخست تصمیم گرفتم به پادشاه «کابل» پناهنده شوم، اما با خود گفتم او فردی کافر است و چه بسا در قبال دریافت پول از برادرم مرا به وی تسلیم کند. در چنین شرایطی راهی جز این به ذهنم نرسید که در پیشگاه خدا از گناهان خویش توبه کنم و از او برای رفع این مشکلات کمک بگیرم. دستور دادم آبی آوردند، بدنم را تطهیر کردم، سپس لباسهای پاکیزه ی سفیدی پوشیدم و چهار رکعت نماز بجای آوردم و آنچه از قرآن حفظ بودم خواندم و بین خود و خدای خود عهد کردم که اگر خداوند امر خلافت را به من مرحمت فرماید و مرا بر برادرم پیروز گرداند، خلافت را در مسیر خودش که خداوند مقرر کرده قرار دهم. از آن پس در قلب خود احساس قوت کردم. «طاهر» را به نبرد «علی بن عیسی» فرستادم، با پیروزی بازگشت. «هرثمه» را به سوی «رافع بن اعین» گسیل داشتم، او نیز با پیروزی بازگشت و … پیروزیها یکی پس از دیگری نصیبم شد تا آنکه برادرم کشته شد و راه خلافت برای من هموار گشت. هنگامی که خداوند خواسته ام را برآورد، من نیز تصمیم گرفتم به عهد خویش وفا کنم و خلافت را به اهلش واگذارم و چون کسی را شایسته تر از «ابو الحسن الرضا» علیه السلام برای تصدی این امر ندیدم آن را به وی سپردم.(۷) ۳- احتمال دیگر ـ که به حقیقت نزدیکتر است و شواهد و قراین تاریخی و اوضاع و احوال سیاسی آن را تأیید می کند ـ این است که ابتکار از خود «مأمون» بوده و او از اول صداقت و صمیمیت نداشت بلکه به خاطر سیاست ملکداری دست به این اقدام بی سابقه زد. مهمترین انگیزه های سیاسی مأمون از پیشنهاد ولیعهدی امام (ع) عبارت است از: الف ـ جلب رضایت ایرانیان بعضی از نقاط ایران به ویژه مردم خراسان علی الخصوص پس از قیام ابومسلم خراسانی بر ضد بنی امیه به تشیع و دوستی خاندان علی (ع) روی آورده بودند. مأمون نیز که مادرش ایرانی بود و در پرتو حمایت ایرانیان بر برادرش پیروز شده بود، لازم دید آنان را همچنان با خود داشته باشد. برای این کار لازم بود خود را از نظر اعتقادی هماهنگ با آنان نشان دهد. وی علاوه بر پیشنهاد ولایتعهدی دستور داد به آن حضرت از این پس «رضا» بگویند(۸) تا به ایرانیان که مبارزات خود علیه امویان را با شعار «الرضا من آل محمد» شکل داده بودند بنمایاند که اینک خواسته ی شما تحقق یافته و آن کسی را که می خواستید من بر مسند کار آورده و درصدد واگذاری خلافت به او هستم. «مأمون» با این اقدام ادامه پشتیبانی ایرانیان را نسبت به خود حتمی ساخت؛ زیرا در عمل نشان داد که خواسته ی او همان خواسته ی ارزشمند آنان است. ب ـ فرو نشاندن قیام های علویان وجود علویان و قیامهای پیاپی آنان در برابر دستگاه خلافت برای خلفا از جمله «مأمون» مشکل بزرگی ایجاد کرده بود. «مأمون» برای مهار کردن جنبش بالنده ی علویان و خلع سلاح آنان دست به این اقدام زد زیرا علویان وقتی ببینند رهبر آنان مورد توجه دستگاه خلافت قرار گرفته و جذب آن شده است به طور قهری از مخالفت و مبارزه ی با آن دست کشیده خود را در چنین دستگاهی سهیم دانسته سعی خواهند کرد بدان نزدیک شوند. «مأمون» برای جلب بیشتر نظر علویان نسبت به آنان سیاست عفو و اغماض در پیش گرفت و بسیاری از آنها را با آنکه جرمهای بزرگی (از نظر دستگاه) مرتکب شده بودند بخشید و مورد احترام قرار داد. «زید النار» برادر امام رضا (ع) و «محمد بن جعفر» علوی از جمله این افراد بودند. «مأمون» با پیشنهاد ولایتعهدی به پیشوای شیعیان و تطبیق شعار «الرضا من آل محمد» به آن حضرت، علویان را کاملا خلع سلاح کرد؛ زیرا آنان تاکنون دستگاه خلافت را غیر مشروع دانسته و مردم را با این شعار به مبارزه با آن فرا می خواندند. و اینک «مأمون» آن شعار را تحقق بخشیده است. و با این اقدام «مأمون» دعوت برای هر کس دیگر بی معنی تلقی شده و مورد انکار و مخالفت اقشار مختلف مردم قرار می گرفت؛ زیرا هیچ فردی ـ چه در بین علویان و چه در میان غیر آنان ـ از نظر داشتن شرایط رهبری و کمالات نفسانی به پایه آن حضرت نمی رسید. از این رو، پس از قضیه ی ولایتعهدی امام (ع)، جنبشها و سر و صداهای علویان در تمامی ولایات و شهرها رو به خاموشی گرایید و جز شورش «عبدالرحمن بن احمد» در «یمن» ـ که آن هم به خاطر ستم حاکم آن سامان بوده و با وعده «مأمون» مبنی بر تحقق بخشیدن به خواسته وی، پایان پذیرفت ـ هیچ قیامی از جانب علویان صورت نگرفت.(۹) ج ـ خالی کردن صحنه از وجود امام رضا علیه السلام بدون شک، مهمترین انگیزه ی «مأمون» از این اقدام، شخص «علی بن موسی علیه السلام» و خالی کردن صحنه از وجود آن حضرت بود؛ زیرا امام رضا (ع) قدرتمندترین و متنفذترین چهره ای بود که برای دستگاه خلافت به عنوان یک خطر جدی به شمار می آمد. مأمون در رابطه با امام رضا علیه السلام چند هدف را دنبال می کرد: ۱- اینکه بزرگترین خطری را که از جانب شخصیت بی همتای امام رضا (ع) او و حکومتش را تهدید می کرد از سر راه خود بردارد و امام (ع) را در وضعیتی قرار دهد که نتواند مردم را به انقلاب علیه حکومت وی دعوت کند. «مأمون» در سخنی خطاب به عباسیان به این انگیزه خویش اشاره می کند و می گوید: ما ترسیدیم اگر او را بدین حال رها کنیم از جانب وی آنچنان شکافی در کار ما پدید آید که توان بستن آن را نداشته باشیم و بلایی بر سر ما فرود آید که غیر قابل تحمل باشد.(۱۰) ۲- آنکه امام (ع) را ـ که به تعبیر خود آن حضرت، خطش در خاور و باختر خوانده می شد(۱۱) و به اعتراف مأمون، بیش از هر کس مورد رضایت خاص و عام بود(۱۲) ـ تحت نظر بگیرد و از نزدیک کلیه فعالیتهای آن حضرت را کنترل کند. شاید یکی از انگیزه های مأمون از تزویج دخترش «ام حبیبه» به امام رضا (ع) همین بود که از داخل، جاسوسی که مورد اعتمادش باشد، بر حضرت بگمارد. وی به این مقدار هم بسنده نکرد، بلکه کنیزان خدمتکار را به عنوان هدیه نزد آن حضرت می فرستاد تا تحت این پوشش، اوضاع درون خانه امام را به وی گزارش دهند.(۱۳) ۳- آنکه نفوذ معنوی و شخصیت اجتماعی امام (ع) را بشکند. بدون شک با عملی شدن نقشه ی «مأمون»، امام رضا (ع) نه تنها نمی توانست از نارضایتی مردم از دستگاه به نفع خود استفاده کند، بلکه افکار عمومی علیه خود آن حضرت تحریک شده و تخم شک و تردید نسبت به رهبری الهی اهل بیت علیهم السلام در دلهای آنان کاشته می شد. مردمی که تاکنون معتقد بودند خلافت حق خاندان پیامبر (ص) است و دیگران غاصب اند و اگر آنان حکومت را به دست گیرند با تمامی مظاهر ظلم و شرک مبارزه خواهند کرد، وقتی چنین صحنه ای را ببینند، دیدشان نسبت به آنان عوض شده، خواهند گفت: اوضاع تغییری نکرده است و چه بسا آنان را متهم خواهند کرد که اینان تا دست خودشان از حکومت کوتاه است، این حرفها را می زنند؛ ولی هنگامی که خودشان به قدرت رسیدند، ساکت شده و حرفی نمی زنند. این انگیزه، هم در سخنان «مأمون» به چشم می خورد و هم در بیانات امام رضا (ع). «مأمون» در پاسخ به اعتراض عباسیان می گوید: سستی در کار او (امام (ع)) روا نیست، ولی ما نیاز به آن داشتیم که اندک اندک از اعتبار و شأن او بکاهیم و چنان تصویری از او در دیدگان توده های مردم ترسیم کنیم که وی شایستگی امر خلافت را ندارد؛ سپس چاره ای جوییم که یکباره او را از میان برداریم.(۱۴) و نیز می گوید: ما او را ولیعهد خود ساختیم تا … علاقه مندان و شیفتگانش دریابند که او را در ادعایی که می کند (زهد و پارسایی) از بیش و کم نصیبی نیست.(۱۵) علی بن موسی الرضا علیه السلام، در گفتگویی که بر سر مسأله خلافت با مأمون داشت، فرمود: من از انگیزه تو آگاهم. تو می خواهی مردم بگویند: علی بن موسی از دنیا روی نگردانده، بلکه این دنیاست که از وی روی گردانده است؛ مگر نمی بینید که چگونه به طمع خلافت، پیشنهاد ولایتعهدی را پذیرفت.(۱۶) د ـ بهره برداری از موقعیت استثنایی امام (ع) به نفع خود «مأمون» در عین آنکه سعی داشت از امام رضا (ع) به عنوان سپری برای جلوگیری از خشم مردم نسبت به عباسیان استفاده کند، می کوشید تا انرژی متراکم جبهه مخالف را که مظهرش حضرت علی بن موسی علیه السلام بود در خدمت خود گرفته و پایگاه مردمی نیرومندی برای خود کسب کند. وی در رؤیای خود چنین آرزویی را در دل می پروراند که حکومتش در آینده ی نزدیک از همان موقعیت و نفوذی برخوردار خواهد شد که امام علیه السلام بهره مند است. البته آرزوی او بی جا نبود؛ زیرا شخصیتی را به دستگاه خود جذب می کرد که نزد تمامی گروهها و طبقات از احترام و ارج خاصی برخوردار بود. نفوذ امام (ع) در میان اقشار مختلف مردم به حدی بود که غیر شیعیان نیز به آن حضرت ارادت ورزیده و گروههایی از اهل سنت، اهل حدیث(۱۷)، مرجئه و زیدیه گرد او را گرفته و بر امامتش و لزوم پیروی از فرمانش وحدت نظر داشتند.(۱۸) گواه دیگر بر محبوبیت امام (ع) در میان توده های مردم اینکه وقتی «عباس بن موسی بن جعفر» برادر امام رضا (ع) از سوی دستگاه مأمور شد به «کوفه» رود و نخست برای «مأمون» برای خلافت سپس برای امام رضا (ع) به عنوان ولایتعهدی بیعت بگیرد، تعداد اندکی پذیرفتند، اما شیعیان که اکثریت را تشکیل می دادند گفتند: اگر نخست برای مأمون سپس برای برادرت بیعت بگیری ما نمی پذیریم و نیازی به «مأمون» نداریم ولی اگر مستقیما برای برادرت (به عنوان خلافت) دعوت می کنی، می پذیریم.(۱۹) بسیار اتفاق می افتاد که «مأمون» برای جلوگیری از عصیان و شورش ناراضیان، علیه حکومتش به امام رضا (ع) متوسل می شد و از آن حضرت تقاضا می کرد از پیروان خود بخواهد علیه او سخن نگویند. به عنوان نمونه: پس از قتل «فضل بن سهل» در بین مردم شایع شد که این قتل، طبق طرح و نقشه ی «مأمون» بوده است. از این رو، مردم به خیابانها ریخته علیه «مأمون» تظاهرات کردند و برای محکوم کردن توطئه او به سوی کاخ سلطنتی راه افتادند. «مأمون» با شتاب از در پشت قصر خارج شد و به خانه ی امام (ع) که در نزدیکی کاخش بود پناه برد و از آن حضرت برای آرام کردن مردم خشمگین استمداد جست. امام (ع) در برابر مردم ظاهر شد و با یک دستور همه را پراکنده ساخت.(۲۰) اینها گویای آنست که امام هشتم علیه السلام ـ حتی در مرکز حکومت مأمون ـ پایگاه اجتماعی عظیمی در میان مردم داشت و فرمانش در میان تمامی اقشار نافذ بود. هـ ـ مشروعیت بخشیدن به حکومت خویش عباسیان که مشروعیت حکومت خود را در پرتو مبارزه علیه ظلم و بیدادگری امویان و انتساب خویش به پیامبر (ص) و شعار «رضای آل محمد (ص)» کسب کرده بودند، پس از تسلط بر قدرت، شعارهای پیشین خود را نادیده گرفته، همچون امویان، چهره ی درنده خویی و سفاکی به خود گرفتند؛ از این رو حکومت آنان در اندک زمانی در انظار مسلمانان و توده های ستمدیده، فاقد مشروعیت و از همان سنخ امویان و حتی بدتر از آنان به شمار رفت. مأمون در صدد بر آمد تا برای جلب انظار مردم وجهه ی خلافت را عوض کند و به آن مشروعیت ببخشد. برای تحقق این هدف، مناسبترین راه این بود که فرزند پیامبر (ص) و پیشوای شیعیان را که مظهر حق و شریعت بود به دربار خود جذب کند و مدعای تشیع ـ مبنی بر غاصبانه بودن حکومت خویش ـ را عملا تخطئه نماید. مأمون در صورت موفقیت در این طرح نه تنها از امام رضا (ع) بر مشروعیت حکومت خود اعتراف می گرفت بلکه بر روی یکی از اصول اعتقادی تشیع (ستمگرانه و غاصبانه بودن حکومتهای غیر پیشوایان معصوم علیهم السلام) خط بطلان می کشید. مأمون در سخنی به این انگیزه خود اشاره می کند و می گوید: ما او (امام رضا (ع)) را ولیعهد خود قرار دادیم تا دعایش برای ما باشد و به حکومت و خلافت ما اعتراف کند و … بداند که امر خلافت، ماراست نه او را.(۲۱) پی نوشت :
۱. ر.ک. تاریخ الطبری، ج ۸ ، ص ۵۵۴، الکامل فی التاریخ، ج ۶، ص ۳۲۶ و ۴۳۸، مروج الذهب ج ۳، ص ۴۴۱، الفخری، ص ۱۹۸ و تاریخ الخلفاء، ص ۳۰۷. ۲. ر.ک. البدایه و النهایه، ج ۱۰، ص ۲۹۱. لازم به یادآوری است که اهل سنت و اهل حدیث در نقطه ی مقابل معتزله قرار دارند و این سه جمله بر خلاف عقاید آنان است. ۳. برای نمونه رجوع کنید به : البدایه و النهایه، ج ۱۰، ص ۲۸۸، عصر المأمون، ج ۱، ص ۳۶۷ و ۳۹۵ ـ ۳۹۷ و امبراطوریه العرب، ص ۶۰۰ ـ ۶۰۱. ۴. اقتباس از الحیاه السیاسیه للامام الرضا (ع) ص ۱۹۹، پانوشت. ۵. سیری در سیره ی ائمه اطهار علیهم السلام، ص ۲۰۲. ۶. ر.ک ـ عیون اخبار الرضا (ع)، ج ۲، ص ۱۶۴، مقاتل الطالبیین، ص ۳۵۷ و نور الابصار، ص ۱۷۲. ۷. ر.ک ـ عیون اخبارالرضا (ع)، ج ۲، ص ۱۵۰ ـ ۱۵۱. ۸. ملقب شدن پیشوای هشتم به «رضا» از سوی مأمون از نظر تاریخی است و گرنه از نظر حدیث آن حضرت از سوی خدا و پدر بزرگوارش موسی بن جعفر (ع) و حتی از سوی پیامبر (ص) به این لقب ملقب گشته است (ر.ک. بحارالانوار، ج ۴۹، ص ۴ و کفایه الاثر، ص ۵۹). ۹. الحیاه السیاسیه للامام الرضا (ع)، ص ۲۲۶. ۱۰. عیون اخبار الرضا (ع)، ج ۲، ص ۱۶۷ ـ ۱۶۸ و بحارالانوار، ج ۴۹، ص ۱۸۳. ۱۱. ر.ک ـ بحارالانوار، ج ۴۹، ص ۱۵۵. ۱۲. الحیاه السیاسیه للامام الرضا (ع)، ص ۲۱۲. ۱۳. تاریخ التمدن الاسلامی، جزء ۵، ص ۵۴۹ و عقد الفرید، ج ۱، ص ۴۸ به نقل: الحیاه السیاسیه للامام الرضا (ع)، ص ۲۱۳. ۱۴. عیون اخبار الرضا (ع)، ج ۲، ص ۱۶۷ ـ ۱۶۸. ۱۵. همان مدرک. ۱۶. بحارالانوار، ج ۴۹، ص ۱۲۹. ۱۷. سران اهل حدیث عبارتند از مالک بن انس، محمد بن ادریس شافعی، سفیان ثوری، احمد بن حنبل و داود بن علی بن محمد اصفهانی. آنان و پیروانشان را از آن جهت اهل حدیث می گویند که به احادیث و نصوص اهتمام فراوان داشته و در مبانی فقهی برای فقه سه منبع قائل بودند: کتاب، سنت و اجماع در مقابل «اصحاب رأی» که علاوه بر سه منبع یاد شده اجتهاد و قیاس را نیز از منابع فقه می دانستند (ر.ک. الملل و النحل شهرستانی، ج ۱، ص ۲۰۶). ۱۸. الصله بین التصوف و التشیع، ص ۲۱۴، نوشته دکتر کامل مصطفی الشیبی، دار المعارف، مصر. ۱۹. الکامل فی التاریخ، ج ۶، ص ۳۴۲ ـ ۳۴۳. ۲۰. تاریخ الطبری، ج ۸، ص ۵۶۵ و عیون اخبار الرضا (ع)، ج ۲، ص ۱۶۱ ـ ۱۶۲. ۲۱. عیون اخبار الرضا (ع)، ج ۲، ص ۱۶۷.
منبع: کتاب تاریخ اسلام در عصر امامت امام رضا و امام جواد علیهماالسلام

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.