۱- بنای مسجد «قُبا» نخستین پایگاه عبادی در اسلام توسط پیامبر”صلی الله علیه و آله” در نزدیکی مدینه (۱ هجری قمری)
۲- سریه حمزه بن عبدالمطلب (۲ هجری قمری)
۳- خلافت معاویه دوم اموی (۶۴ هجری قمری)
۴- وفات أعمش کوفی (۱۴۸ هجری قمری)
۵- مرگ راضی عباسی”بیستمین خلیفه عباسی” (۳۲۹ هجری قمری)
—
۱- بنای مسجد «قُبا» نخستین پایگاه عبادی در اسلام توسط پیامبر”صلی الله علیه و آله” در نزدیکی مدینه (۱ هجری قمری)
مسجد قبا در روستایی به همین نام در ۶ کیلومتری مدینه قرار گرفته است که امروزه این مسجد و روستای مذکور جزو شهر مدینه به شمار میآید. علت نام گذاری مسجد به این نام را ساخته شدن مسجد در کنار روستای قبا ذکر کردهاند، که خود روستا هم به خاطر دارا بودن چاه معروفی به همین نام، قبا نامیده شده است.{۱}
پیامبر (صلی الله علیه و آله) در سال اول ه.ق، پیش از ورود به مدینه به درخواست مردم ساکن در محله یا منطقه قبا، دستور ساخت این مسجد را صادر کرد. ورود آن حضرت به قبا را دوشنبه، دوازدهم یا چهاردهم ربیع الاول آوردهاند که او در مدت اقامت یک هفتهای خود در قبا مسجدی را با همکاری مسلمانان بنا کرد.{۲} در برخی منابع آمده که ساخت این مسجد به پیشنهاد عمار یاسر بوده {۳} و برخی نوشتهاند که عمار در ساخت این مسجد نقش اول را داشته و بدین رو، او نخستین کس در اسلام است که مسجد ساخته است.{۴}
رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود: هرکس در خانه خود وضو بگیرد و سپس به مسجد قبا آید و در آن نماز بخواند پاداش یک عمره خواهد داشت.{۵}
مسجد قبا در نزد حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) دارای اهمیت و ارزش خاصی بود. بهگونهای که در روایتی آمده: حضرت بعد از سکونت در مدینه، هر هفته روزهای شنبه به صورت پیاده یا سواره برای اقامه نماز به مسجد قبا میآمدند.{۶}
براساس نظر بسیاری ازمفسرین مراد از مسجدی که در آیه ۱۰۸ توبه آمده که برای اقامه نماز آنجا را سزاوارتر میداند همان مسجد قبا است. {۷}
لَا تَقُمْ فِیهِ أَبَدًا لَّمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَی التَّقْوَیٰ مِنْ أَوَّلِ یوْمٍ أَحَقُّ أَن تَقُومَ فِیهِ فِیهِ رِجَالٌ یحِبُّونَ أَن یتَطَهَّرُوا وَاللَّهُ یحِبُّ الْمُطَّهِّرِینَ﴿۱۰۸﴾
ترجمه: هرگز در آن جا نایست، چرا که مسجدی که از روز نخستین بر پایه تقوا بنا شده، سزاوارتر است که در آن [به نماز] بایستی. [و] در آن، مردانیاند که دوست دارند خود را پاک سازند، و خدا کسانی را که خواهان پاکیاند دوست میدارد { توبه–۱۰۸}
آیه مذکور برای مسجد قبا دو ویژگی مهم را بیان میکند، یکی سزاوارتر بودن اقامه نماز در این مسجد و دیگری وجود مردانی که دوستدار طهارت و پاکی هستند.
۱) عبدالغنی، المساجد الاثریه فی المدینه النبویه، ص ۲۵ وبهرام نسب، استوانه نور ص ۱۰
۲) قائدان، تاریخ و آثار اسلامی مکه مکرمه و مدینه منوره، ص ۲۲۶
۳) الصدیقی، حسن البناء فی فضل مسجد قبا، ص ۳۴
۴) جعفریان، آثار اسلامی مکه و مدینه، ص ۲۰۱
۵) ابن کثیر، البدایه والنهایه، ۳ ص ۲۱۰
۶) ابن سعد، طبقات، ج ۱ ص ۱۸۹
۷) روح الجنان، ج ۶، ص ۱۱۱، طباطبایی، همان، ص ۶۱۸، سید قطب، فی ظلال القرآن، ص ۳۰۵
—
۲- سریه حمزه بن عبدالمطلب (۲ هجری قمری)
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) پس از استقرار در مدینه منوره و تشکیل حکومت اسلامی، بر آن شد که دین اسلام را در سایر نقاط عربستان گسترش دهد و عربهای شهرنشین، روستانشین و بیابان گرد را با این پدیده رهاییبخش آشنا گرداند. ولی وجود طایفه بزرگ قریش و متعصبان مقیم مکه و دشمنیهای آشکار و پنهان آنان بر ضد پیامبر (صلی الله علیه و آله) و مسلمانان مهاجر و انصار، هر گونه فعالیتهای تبلیغی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) را با مشکلات فراوان روبرو میکرد.
پیامبر (صلی الله علیه و آله) در برابر دشمنیهای آنان، اقدام به رزمایشهای نظامی و قدرتی نمود. آن حضرت برای نخستین بار عموی خود “حمزه بن عبدالمطلب” را به همراه سی نفر از مسلمانان به سوی ساحل دریای سرخ، محل عبور کاروان بازرگانی قریش اعزام کرد. آنان در دو دسته ۱۵ نفری که دستهای به مهاجران و دستهای دیگر به انصار مدینه تعلق داشت، تنظیم یافته بودند.
مسلمانان به ساحل دریا رسیده و در آن جا با سیصد تن از بازرگانان مکه به سرپرستی “ابوجهل” که از شام به مکه برمی گشتند، روبرو شدند. مسلمانان آماده نبرد با کفار قریش شده و قصد مصادره داراییهای آنان را نمودند.
ولی یکی از سرشناسان عرب به نام “مَجدی بن عمرو” که هم با مسلمانان و هم با قریش همپیمان بود، پا در میانی کرد و با تلاشهای فراوان خویش از وقوع نبرد میان دو طرف جلوگیری کرد و هر کدام از آن دو گروه را به سوی شهرشان هدایت نمود.
بدین جهت ابوجهل و بازرگانان قریش به سوی مکه و حمزه بن عبدالمطلب و سایر مسلمانان عازم مدینه گردیدند و پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) را از این ماجرا آگاه نمودند و پیامبر (صلی الله علیه و آله) از کردار آنان اظهار خرسندی فرمود.
—
۳- خلافت معاویه دوم اموی (۶۴ هجری قمری)
در خلال جنگِ نیروهای اموی با عبدالله بن زبیر(که در مکه ادعای خلافت کرده بود)، یزید بن معاویه در شام مُرد و پس از مدتی با شنیدن خبر مرگ یزید، نیروهای جنگی اموی از مکه به شام بازگشتند. بنی امیه معاویه فرزند یزید را به خلافت برگزیدند. بدین ترتیب در شام با معاویه و در مکه با عبدالله بن زبیر بیعت شد.
دوران خلافت معاویه بن یزید بسیار کوتاه بود و برخی از منابع آن را چهل روز دانستهاند. به اتفاق همه روایات تاریخی، او برعهده گرفتن خلافت را خوش نداشت و از آن بیزار بود. درباره علت این موضوع گزارشهای تاریخی اختلاف دارند.
در برخی گزارشها، بیزاری از رویه پدرانش (معاویه و یزید) و سایر اُمویان علت اصلی کنارهگیری او از خلافت دانسته شده و به گرایش او به اهل بیت(علیهم السلام) تصریح شده است. بنابر گزارش تاریخ یعقوبی، او خطبهای خواند و در آن از بر عهده گرفتن امر خلافت بیزاری جُست و از پدر و پدر بزرگش انتقاد کرد. او در این خطبه جنگ معاویه بن ابی سفیان با امام علی(علیه السلام) و نیز اعمال ناشایست پدرش یزید و بخصوص به شهادت رساندن امام حسین(علیه السلام) و خاندان پیامبر(صلی الله علیه و آله) را گناهانی بزرگ اعلام کرد. {۱}به او پیشنهاد کردند مانند عمر بن خطاب شورایی را برای انتخاب خلیفه تشکیل دهد؛ اما او گفت افرادی مانند افراد آن شورا در این زمان وجود ندارد.{۲}
گزارش دیگری حاکی از آن است که او در سخنانی گفت توان بر عهده گرفتن خلافت را ندارد و اشاره کرد که در میان شما مردم کسانی هستند که از من به خلافت شایستهتراند و به امویان گفت یا بگذارید من کسی را به خلافت انتخاب کنم یا خود کسی را به خلافت برگزینید. عدهای از بنی امیه نزد او آمدند و از او خواستند مدتی به ایشان مهلت دهد و بعد از مدتی او را زخمی کرده و به قتل رساندند.{۳}
برخی از گزارشها نیز بدون اشاره به ماجرای اعتراض او به پدرانش، او را فردی بیمار دانستهاند و علت ناتوانی او را در عهده گرفتن امر خلافت، همین موضوع میدانند.{۴}به گزارش مسعودی، کنیه معاویه، در ابتدا ابو یزید بود؛ اما بعد از به خلافت رسیدن او را ابو لیلی نام نهادند که کنیهای مخصوص مردم ضعیف عرب بود.{۵}
برخی از منابع تاریخی و رجالی متأخر شیعی، معاویه بن یزید را فردی شیعه معرفی کردهاند. گزارشی در کتاب حبیب السیر، از منابع تاریخی فارسی قرن دهم هجری، وجود دارد که بر اساس آن معاویه به شایستگی امام زین العابدین علی بن حسین (علیهما السلام) برای خلافت تصریح کرده و مردم را به دعوت از ایشان توصیه کرده است.{۶}
معاویه بن یزید در سال ۶۴ ه.ق درگذشت و در دمشق دفن شد. علت مرگش معلوم نیست. برخی از تاریخنگاران احتمال کشته شدن او را مطرح کردهاند و از خوراندن سم به او خبر دادهاند و برخی مرگش را با ضربه دانستهاند. {۷} چنان که ذکر شد برخی از روایات تاریخی نیز علت مرگ او را مرگ طبیعی و به علت بیماری دانستهاند. {۸}
ابن قتیبه سن معاویه بن یزید هنگام مرگ را ۱۸ سال دانسته است.{۹}
۱) یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص ۲۵۴
۲) یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص ۲۵۴؛ مسعودی، مروج الذهب، ج ۳، ص ۷۳
۳) دینوری، الامامه و السیاسه، ج ۲، ص ۱۷
۴) بلاذری، انساب الاشراف، ج ۵، ص ۳۵۶
۵) مسعودی، مروج الذهب، ج ۳، ص ۷۳
۶) خواند میر، حبیب السیر، ج ۲، ص ۱۳۱
۷) مسعودی، مروج الذهب، ج ۳، ص ۷۳
۸) بلاذری، انساب الاشراف، ج ۵، ص ۳۵۶
۹) ابن قتیبه، الامامه و السیاسه، ۱۹۹۰ م، ج ۲، ص ۱۷
—
۴- وفات أعمش کوفی (۱۴۸ هجری قمری)
ابومحمد، سلیمان بن مهران معروف به “أعمش کوفی” در سال ۶۰ و به روایتی در عاشورای سال ۶۱ ه.ق روز شهادت حضرت ابا عبدالله الحسین (علیهالسلام) دیده به جهان گشود.
پدرش مهران از اهالی دماوند بود و به کوفه مهاجرت کرد و به روایتی جهت حضور در واقعه کربلا به کوفه رفت ولی دانسته نشد که برای یاری امام حسین (علیهالسلام) رفته بود و یا به اجبار حکومت، برای تقویت سپاه عمر بن سعد.
به هر روی در آن هنگام همسرش حامله بود و پس از رسیدن به کوفه وضع حمل کرد و اعمش را به دنیا آورد. اعمش از جمله آنانی بود که شش ماهه به دنیا آمد. وی در کوفه رشد یافت و از کودکی به یادگیری معارف دینی علاقمند بود.
اعمش پس از سالها تلاش و جدیت به مراتب علمی و معنوی بالایی دست یافت و در ردیف دانشمندان درجه اول عالم اسلام قرار گرفت. وی از عالمان و بزرگانی چون داوود بن سوئد، ابووائل، ابراهیم تمیمی، سعید بن جبیر، مجاهد و ابراهیم نخعی بهره یافت و بسیاری از بزرگان تابعین را دیدار کرد و از آنان کسب فیض نمود.
عالمان و محدثان فراوانی از او نقل حدیث کرده که نامهای سفیان ثوری، شعبه بن حجاج و حفص بن غیاث نیز در میان آنان دیده میشوند. وی بسیار شوخ طبع بود و در این زمینه، داستانهای فراوانی از او نقل شده است.
سلیمان بن مهران به خاطر کمسو بودن دیدگانش و نابیناشدن در اواخر عمرش به «اعمش» معروف شد. اعمش کوفی از نظر اعتقادی شیعه بود و با دانشمندان غیرشیعی معاصر خود مانند ابوحنیفه (یکی از پیشوایان مذهبی اهل سنت) مناظره و مباحثههایی به عمل آورد و در ایمان خویش راسخ و استوار ماند.
نقل شده که در روزهای پایانی عمرش، ابو حنیفه به او گفت روایاتی درباره علی (علیه السلام) نقل کردی که اگر از آنان بازگردی برایت بهتر خواهد بود مانند روایت «انا قسیم النار». سلیمان در پاسخ ابو حنیفه حدیث دیگری نقل کرد که بر اساس آن پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرموده بود در روز قیامت خدا به من و علی (علیه السلام) میفرماید هر کس شما را دوست دارد به بهشت داخل کنید و هر که شما را دشمن داشته به جهنم فرستید.{۱}
سلیمان گاه به دلیل تشیع از سوی خلفا در فشار بود. نقل شده که هشام بن عبدالملک نامهای به اعمش نوشت و در آن نامه به او دستور داد مناقب عثمان و بدیهای علی (علیه السلام) را برایش بنویسد. اعمش، نامه هشام را در دهان گوسفندی نهاد و به فرستاده هشام گفت به هشام بگو جوابت همین است؛ هنگامی که فرستاده هشام برای بردن پاسخی از وی اصرار کرد، سلیمان برای هشام چنین نوشت: «اگر عثمان مناقب تمامی اهل زمین را داشته باشد سودی برای تو ندارد و اگر علی را بدیهای اهل زمین باشد تو را ضرر نمیرساند. بنابراین تو فقط مواظب خودت باش.»{۲}
با این حال بسیاری از دانشمندان و راویان اهل سنت از وی تجلیل کرده و او را ستودند.
وفات اعمش کوفی در ۱۵ ربیع الاول سال ۱۴۸ و به روایتی ۱۴۷ و به روایت دیگر ۱۴۹ ه.ق بوده است.{۳}
۱) مجلسی، ج ۳۹، ص ۱۹۶
۲) دایره المعارف تشیع، مدخل سلیمان بن مهران
۳) وقایع الأیام، ص ۲۱۷؛ توضیح المقاصد، ص ۸؛ وفیات الأعیان، ج ۱
—
۵- مرگ راضی عباسی”بیستمین خلیفه عباسی” (۳۲۹ هجری قمری)
احمد بن مقتدر معروف به “الراضی باللّه (بیستمین خلیفه عباسی)” در سال ۲۹۷ ه.ق به دنیا آمد و در سال ۳۰۱ ه.ق پدرش مقتدر عباسی وی را مقام ولایتعهدی بخشید و در حالی که از عمرش بیش از چهار سال نگذشته بود، امارت مصر و مغرب را به وی واگذارد و کارهای او را به دست مونس خادم سپرد. ولی در آن روزگار عبیدالله مهدی و سپاهیانش در شمال افریقا، دردسرها و درگیریهای فراوانی برای لشکریان “مقتدر عباسی” به فرماندهی “مونس خادم” به وجود آوردند.
مونس خادم که در خلافت عباسی، دارای مقام و جایگاهی مستحکم شده بود به تدریج با مقتدر عباسی به مخالفت پرداخت و با گردآوری نیرو و ایجاد درگیری خونین با سپاهیان خلیفه سرانجام در سال ۳۲۰ ه.ق وی را در میدان نبرد به قتل آورد و با محمد بن معتضد عباسی بیعت نمود و وی را به «القاهر بالله» ملقب ساخت.
از آن زمان رخنهای ژرف در خلافت عباسیان پدید آمد و خلفای وقت، از سوی وزرا و سردمداران نظامی و فرماندهان عالی رتبه سپاهی عزل و نصب میشدند. با قدرت گرفتن برخی از فرماندهان نظامی، مونس خادم خود اسیر دسیسههای آنان گشت و از سوی نیروهای خلیفه زندانی و سپس کشته شد. قاهر عباسی برای کمکردن قدرت فرماندهان عالی رتبه سپاه، در تعقیب برخی از آنان برآمد ولی آنان به قصد او آگاهی یافته و خود دست به کار شده و او را مهلت ندادند و در طی یک عملیاتی، وی را دستگیر و زندانی نمودند و هنوز یک سال و نیم از خلافتش نگذشته بود که عزلش کرده و به جای وی “ابوالعباس، احمد بن مقتدر عباسی” را به خلافت برگزیدند و وی را به “الراضی بالله” ملقب ساختند.
قاهر عباسی از عزل خویش و بیعت با الراضی بالله، سر بر تافت و به شدت مخالفت نمود. بدین جهت وی را آزار و شکنجه کرده و در نتیجه چشمانش را به میل کشیدند.
در سال ۳۲۳ ه.ق راضی بالله، پسران خود ابوجعفر و ابوالفضل را منشور حکومت مشرق و مغرب داد. {۱}سرانجام در نیمه ربیع الاول سال ۳۲۹ ه.ق راضی بالله عباسی پس از شش سال و یازده ماه خلافت از دنیا رفت.
پس از او خلافت به برادرش ابراهیم بن مقتدر عباسی معروف به “متقی لله” رسید.{۲}
۱) تاریخ ابن خلدون، ج ۲، ص ۵۷۰ و ۶۰۵ و ۶۱۶ و ۶۳۳ و ۶۳۵
تقویم شیعه پانزدهم ربیع الاول. تقویم شیعه پانزدهم ربیع الاول. تقویم شیعه پانزدهم ربیع الاول. تقویم شیعه پانزدهم ربیع الاول. تقویم شیعه پانزدهم ربیع الاول. تقویم شیعه پانزدهم ربیع الاول. تقویم شیعه پانزدهم ربیع الاول. تقویم شیعه پانزدهم ربیع الاول. تقویم شیعه پانزدهم ربیع الاول. تقویم شیعه پانزدهم ربیع الاول. تقویم شیعه پانزدهم ربیع الاول