۱- قتل کعب بن اشرف شاعر مُفسِد، به امر پیامبر اسلام”صلی الله علیه و آله” (۳ هجری قمری)
۲- هلاکت یزید بن معاویه (لعنه الله علیه) در شام پس از سه سال و نه ماه حکومت (۶۴ هجری قمری)
۳- هلاکت هادی عباسی (۱۷۰ هجری قمری)
۴- خلافت هارون الرشید (۱۷۰ هجری قمری)
۵- ارتحال زعیم حوزهٔ علمیهٔ مشهد آیت اللّه العظمی «حاج آقاحسین طباطبایی قمی» (۱۳۶۶ هجری قمری)
۶- رحلت آیت اللّه «محمد کوهستانی بهشهری» از زُهّاد و علمای مازندران (۱۳۹۲ هجری قمری)
—
۱- قتل کعب بن اشرف شاعر مُفسِد، به امر پیامبر اسلام”صلی الله علیه و آله” (۳ هجری قمری)
پدرش از اعراب بنینَبهان، تیرهای از قبیلهٔ طَییء، و مادرش عَقیله، دختر ابوحُقَیق، از بزرگان بنی نضیر بود. {۱}از کعب با نسبت طائی یاد شده است. {۲}
هنگامی که پدرش درگذشت، مادرش وی را نزد برادران خود برد. کعب در میان بنینضیر پرورش یافت و آیین یهود را برگرفت. به این دلیل، گاه وی را از این قبیله شمردهاند.{۳} طبق روایتی دیگر، پدر کعب به خاطر خونی که در روزگار جاهلیت از قبیله خویش ریخته بود به یثرب رفت و با بنینضیر پیمان بست.{۴}
کعب شاعری سخنور بود چنانکه به فَحْل فَصیح ملقب گشته است. {۵}
در پارهای اشعار، وی را سیدالاحبار نامیدهاند. {۶}
او بسیار ثروتمند و از این لحاظ سرآمد یهودیان حجاز بود و به همکیشان خود کمک مالی میکرد. {۷} بنا بر روایتی، لفظ طاغوت در آیه ۶۰ سوره نساء به او اشاره دارد.{۸}
پس از پیروزی مسلمانان در غزوه بدر در سال دوم ه.ق، کعب به قصد برانگیختن قریش بر ضد مسلمانان به مکه رفت و در رثای کشتگان قریش شعر گفت. برخی از مسلمانان اشعار او را با اشعار دیگری پاسخ گفتند، از جمله حَسّان بن ثابت به دستور پیامبر (صلی الله علیه و آله)، مکیانی را که به وی پناه داده بودند، در اشعارش مذمّت کرد. {۹}
کعب و ۴۰ یهودی که وی را در این سفر همراهی کرده بودند، با ۴۰ تن از مردان قریش در مکه بر ضد پیامبر همپیمان شده بودند. {۱۰}هنگامی که اشعار هجویه حسّان درباره مکیان به اطلاع آنان رسید، کعب را از نزد خود راندند. {۱۱}
او در بازگشت به مدینه نیز، اشعار توهینآمیزی در وصف زنان مسلمان سرود. او پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و یارانش را نیز مذمّت میکرد و با سخنان خود به آنان آزار میرساند و دیگران را علیه آنان تحریک میکرد. {۱۲}
کعب علاوه بر فعالیتهای تبلیغاتی بر ضد مسلمانان مخالف فعالیتهای اقتصادی و تجاری آنان نیز بوده است. او به هنگام برپایی بازار مسلمانان در محله بقیعالزبیر مدینه، طنابهای بازار مسلمانان را برید، ازاینرو، به دستور پیامبر، مکان بازار را به جایی نزدیک مسجد النبی منتقل کردند.{۱۳}
چون که کعب از آزار پیامبر و یارانش دستبردار نبود،{۱۴} پیامبر از مسلمانان خواست تا به شر و آزار وی پایان دهند. محمد بن مسلمه برای این کار اعلام آمادگی نمود و به دستور پیامبر(صلی الله علیه و آله)، با سعد بن معاذ در این باره مشورت کرد. پس از آن، چند تن از قبیله اوس با وی همراه شدند که از آن جمله عبّاد بن بِشر، ابونائله سلکان بن سلامه( برادر رضاعی کعب)، حارث بن اوس و ابوعیس بن جبر بودند و پیامبر (صلی الله علیه و آله) به آنان اجازهٔ قتل کعب را داد. {۱۵}
کعب در خارج از قلعه خود، در حوالی شِعْبالعَجوز، در بیرون مدینه، به شکل غافلگیرانهای کشته شد. {۱۶} مورخان از این رویداد با عنوان سَرِیّه -جنگی که حضرت رسول شخصاً در آن شرکت نداشته و یکی از اصحاب را به سرکردگی سپاهیان تعیین نموده- یاد کرده و تاریخ وقوع آن را چهاردهم ربیعالاول در سال سوم ه.ق ذکر کردهاند. {۱۷}
به نظر میرسد، قتل کعب بن اشرف مدت کوتاهی پیش از محاصره و اخراج بنی نضیر از مدینه روی داده باشد. به نوشته حلبی{۱۸}، بنی نضیر هنگام نقض پیمان، عزادار کعب بن اشرف بودند. شرکتکنندگان در سریهٔ ذکر شده پس از انجام دادن مأموریت خود، در آخر شب نزد پیامبر رفتند و به آن حضرت مژده دادند. به روایتی نیز، آنان در کنار بقیع تکبیر گفتند و رسول خدا (صلی الله علیه و آله) دریافت که آنان موفق شدهاند. روز بعد، یهودیان از اینکه سرورشان کشته شده بود، هراسان نزد پیامبر رفتند. پیامبر کارهای ناپسند و اشعار و آزار کعب را به آنان یادآوری کرد و آنان را به قرار صلحی دعوت نمود.
۱) ابنهشام، ج ۲، ص ۱۶۰؛ طبری، ج ۲، ص ۴۸۸؛ حلبی، ج ۳، ص ۲۲۳
۲) بلاذری، ج ۱، ص ۳۳۱
۳) ابوالفرجاصفهانی، ج ۲۲، ص ۹۴
۴) حلبی، ج ۳، ص ۲۲۳
۵) ابوالفرجاصفهانی، ج ۲۲، ص ۹۴ حلبی، ج ۳، ص ۲۲۳
۶) ابنهشام، ج ۳، ص ۲۱۰
۷) حلبی، ج ۳، ص ۲۲۳
۸) بلاذری، ج ۱، ص ۳۲۲
۹) واقدی، ج ۱، ص ۱۸۵ ـ ۱۸۷؛ ابنهشام، ج ۳، ص ۵۵ ـ ۵۷؛ بلاذری، ج ۱، ص ۴۵۱
۱۰) دیار بکری، ج ۱، ص ۴۶۰
۱۱) بلاذری، ج ۱، ص ۴۵۱
۱۲) ابنهشام، ج ۳، ص ۵۸؛ ابنسعد، ج ۲، ص ۳۲؛ ابنکثیر، ج ۲، جزء ۴، ص ۷
۱۳) سمهودی، ج ۲، ص ۷۴۷ ـ ۷۴۸
۱۴) ابوالفرج اصفهانی، ج ۲۲، ص ۹۴
۱۵) واقدی، ج ۱، ص ۱۸۷؛ ابنسعد، ج ۲، ص ۳۲
۱۶) ابنسعد، ج ۲، ص ۳۲ ـ ۳۳؛ ابنحبیب، ص ۱۴۴ ـ ۱۴۶؛ طبری، ج ۲، ص ۴۹۰؛
۱۷) واقدی، ج ۱، ص ۱۸۹؛ بلاذری، ج ۱، ص ۴۵۱؛ طبری، ج ۲، ص ۴۸۷؛ مسعودی، ص ۲۴۳
۱۸) حلبی، ج ۲، ص ۳۵۹
—
۲- هلاکت یزید بن معاویه (لعنه الله علیه) در شام پس از سه سال و نه ماه حکومت (۶۴ هجری قمری)
یزید فرزند معاویه بن ابی سفیان در سال ۲۵ یا ۲۶ و یا ۲۷ ه.ق از زنی به نام “میسون بنت مخول” زاییده شد و پس از هلاکت پدرش معاویه در رجب سال ۶۰ ه.ق بنا به سفارش وی به حکومت رسید.
وی جوانی خام، بی مبالات، هوسران و ستمگر بود چنان چه دمیری در حیات الحیوان و مسعودی در مروج الذهب نوشتهاند: او میمونهای زیادی داشت که لباسهای حریر و زیبا بر آنها پوشانیده طوقهای طلا بر آنها نموده سوار بر اسبها مینمود و در اثر اعتیاد به مشروبات الکلی مست و مخمور بود.{۱}
چون یزید در دربار معاویه و در کمال ناز و نعمت پروریده شده بود، هیچگونه شایستگی خلافت و حکومت مسلمانان را نداشت و همیشه از دستیاران پدرش که بعضاً غیرمسلمان بوده و در دستگاه وی نفوذ عمیقی داشتند، پیروی میکرد و از این بابت خسارتهای مادی و معنوی فراوانی بر خلافت اسلامی وارد آورد.
حکومت وی که بیش از سه سال و اندی ادامه نیافت، بدعتها و جنایتهای زیادی را مرتکب گردید. جدا از اینکه او آشکارا شراب مینوشید، با سگ و بوزینه هم بازی بود و برای صحابه و ریش سفیدان امّت، احترامی قائل نمیشد در محرم سال ۶۱ ه.ق به دستور ستمگرانه وی “امام حسین علیهالسلام” و یاران و همراهانش را در بیابان کربلا به شهادت رسانیده و بازماندگانش را اسیر نمودند.
همچنین در سال ۶۳ ه.ق قیام مردمی اهالی مدینه به رهبری “عبدالله بن حنظله” را سرکوب و کشتار عظیمی در مدینه به سرکردگی “مسلم بن عقبه” به راه انداخت و لشکریان او در این واقعه که معروف به “واقعه حرّه” میباشد، جنایات بی شماری مرتکب گردیدند. آنان در مدینه کشف ستر زنان مهاجر و انصار کردند و سه روز مال و جان و ناموس مردم را بر خود حلال کردند. بعد از این ماجرا فرزندانی به هم رسیدند که پدر معینی نداشتند. بعد از آن، قتل و غارتی در مدینه شد و حُرمت حرم نبوی هتک گردید، و مردم را داخل حرم مطهر کشتند.
پس از سرکوب اهالی مدینه به سوی مکه لشکرکشی نموده و قصد تکرار جنایات خویش در حرم امن الهی را نمودند ولی “عبدالله بن زبیر” که در این شهر مقدس پناه گرفته و بر ضد یزید قیام کرده بود در برابر هجوم سپاهیان وی مقاومت سختی نمود. سپاهیان یزید که توان گشایش درهای مکه را در خود ندیده بودند در بلندیهای اطراف مکه موضع گرفته و خانههای مردم و حتی کعبه و مسجدالحرام را با منجنیق بلند به سنگ و آتش بستند و تعداد زیادی را کشته و خانههای مردم و از جمله خانه خدا را به آتش کشیدند. در همین هنگام اجل یزید فرارسید و “حصین بن نمیر” که سرگرم مبارزه با عبدالله بن زبیر بود پس از آگاهی از هلاکت یزید، به ناچار دست از هجوم مکه برداشت و با سرافکندگی تمام بسوی شام برگشت. {۲}
در علت مرگ او چند قول است: یکی اینکه به بلای ناگهانی هلاک شده است. شیخ صدوق (رحمه الله) میفرماید: یزید شب با حال مستی خوابید و صبح او را مرده یافتند در حالیکه بدن او تغییر کرده، مثل آنکه قیر مالیده شده باشد. دیگر اینکه گفتهاند: روزی میمون خود را بر خری وحشی سوار کرده بود، خر وحشی میدوید و یزید نیز در حالی که مست بود، در پیاش میتاخت تا اینکه از اسب فرو افتاد و گردنش شکست. {۳} بدن او را در باب الصغیر دمشق دفن کردند. نقل شده است که وقتی عباسیان بر دمشق مسلط شدند بدن او را نبش کردند اما جز خاکستر در آن نیافتند.{۴}
سرانجام یزید ابن معاویه در سال ۶۴ ه. ق در شب چهاردهم ربیع الاول در سن ۳۹ سالگی یا ۳۷ سالگی به هلاکت رسید.{۵}
اقوال دیگر در مرگ یزید دوازدهم و پانزدهم ربیع الاول است. {۶}
۱) شبهای پیشاور ج ۱ ص ۲۵۷؛ حیاه الحیوان ج ۱ ص ۷۴؛ مروج الذهب ج ۲ ص ۷۲؛ معالم المدرستین ج ۳ ص ۲۱-۲۲
۲) تاریخ الطبری، ج ۵، ص ۴۹۹؛ اسدالغابه، ج ۳، ص ۲۴۳؛ تاریخ خلفا، ص ۴۵۲ و ۴۹۹؛ تاریخ اُمراء المدینه المنوره، ص ۶۲؛ البدایه والنهایه، ج ۷-۸، ص ۲۴۸ و وقایع الأیام، ص ۲۱۵
۳) بلاذری، ج ۵، ص ۲۸۷
۴) الفخری فی الآداب السلطانیه، ج ۱، ص ۵۵؛ النویری، نهایه الأرب فی فنون الأدب، ج ۲۲، ص ۳۳؛ المقدسی، البدء والتاریخ، ج ۶، ص ۷۱
۵) مسارالشیعه ص ۵۰؛ اقبال ج ۳ ص ۱۱۸؛ مستدرک سفینه البحار ج ۴ ص ۶۸
۶) تاریخ طبری ج ۴ ص ۳۸۹؛ تاریخ دمشق ج ۵۹ ص ۳۰۵؛ اسدالغابه ج ۳ ص ۱۶۳
—
۳- هلاکت هادی عباسی (۱۷۰ هجری قمری)
موسی بن مهدی، معروف به “هادی عباسی” در محرم سال ۱۶۹ ه.ق پس از مرگ پدرش “مهدی عباسی” به عنوان چهارمین خلیفه عباسی، زمام امور مردم را به دست گرفت. مادرش “خیزران” بود و پس از وفات مهدی عباسی چه در دستگاه خلافت هادی و چه در دستگاه خلافت هارون، نقش به سزایی داشت و نظر و گفتارش لازم الاجرا بود.
هادی، به هنگام مرگ پدرش مهدی در گرگان به سر میبرد و برادرش هارون برای وی از مردم بیعت گرفت و سپس او را از مرگ پدر و جانشینی او باخبر کرد.{۱}
مهدی عباسی (سومین خلیفه سلسله عباسیان) گرچه هادی را ولیعهد خود کرده بود ولی در اواخر عمرش از این کار پشیمان شد و در صدد برآمد که به جای وی، هارون را ولیعهد خود کند. هادی به این أمر اهمیت نمیداد و خود را ولیعهد میدانست. سرانجام پدرش مُرد و نتوانست هارون را به جای هادی بنشاند.
به همین جهت، هنگامی که هادی به خلافت رسید، همیشه از برادرش هارون در ترس و هراس بود که مبادا بزرگان دربار وی را عزل و هارون را به خلافت برگزینند لذا تصمیم گرفت هارون را از ولایتعهدی خویش عزل و به جای وی فرزند خود، جعفر را برگزیند.
او بر این تصمیم فشار زیادی آورد و حتی خود هارون را در ظاهر، موافق ساخت ولی مادرشان “خیزران” به این أمر رضایت نداد و آن را برخلاف سفارش پدرشان مهدی عباسی و به زیان مصالح و منافع عباسیان دانست و بدین جهت با وی مخالفت نمود. درباریان و بزرگان عباسی دو دسته شدند: دستهای رأی خلیفه را ترجیح داده و خواستار عزل هارون از ولایت عهدی شدند و دستهای دیگر، خواستار ابقای هارون در مقام ولایتعهدی برآمدند.
“یحیی بن خالد برمکی” که از صاحب نفوذان ایرانی نژاد دستگاه خلافت بود، با این تصمیم خلیفه به شدت مخالفت ورزید و تلاش زیادی به عمل آورد تا وی را از عملی کردن این تصمیم بازدارد. هادی عباسی بر وی خشم گرفت و او را زندانی نمود.
اما پس از مدتی از تصمیم خویش برگشت و برادرش هارون را مورد تفقد قرار داد و برای خرسندی و تأمین نظر وی، دستور داد یک میلیون دینار به وی بپردازند و او مختار باشد تا از خزینه مالی سلطنتی هر چه میخواهد، برای خویش بردارد و همچنین مقرر کرد که نیمی از باج و خراجی که به بغداد میرسد به وی تعلق گیرد.
هادی، پس از آشتی با برادرش هارون به حدیثه موصل رفت و شورش مخالفان خویش را سرکوب کرد و سپس به بغداد برگشت. او در عیسی آباد، واقع در شرق بغداد و در کنار رود دجله، کاخ مجلّلی برای خویش ساخت و هنگام اقامت در بغداد در این کاخ زندگی میکرد.
موسی الهادی به قساوت قلب و کمی رحم و خشونت طبع و شرارت نفس مشهور بود.{۲}
سیّد بن طاووس رحمه اللَّه در مهج الدعوات روایت میکند که موسی الهادی لشکر فرستاده حسین بن علی بن حسن بن مثنی بن امام حسن مجتبی علیه السّلام صاحب فخ را با اصحابش شهید کرد، و سر او را با اسیران به نزد او آوردند، چون نظرش بر آن سر افتاد اشعاری خواند. سپس اسیران را یکی پس از دیگری میآوردند، و او بعد از سرزنش و توبیخ امر به قتل آنها میکرد. در یک روز جماعتی از اولاد امیر المؤمنین علیه السّلام را به قتل رسانید و طالبین را دشنام میداد تا رسید به نام مبارک موسی بن جعفر (علیهما السّلام)، نسبت به آن حضرت بد گفت و فریاد کشید که حسین صاحب فخ خروج نکرد مگر به امر موسی بن جعفر (علیهما السّلام)، چون او صاحب وصیت در این خانواده است. به خدا قسم او را به قتل میرسانم. خدا بکشد مرا اگر او را زنده بگذارم و خدا بکشد مرا اگر او را عفو کنم و اگر نبود که سفاح و پدرم مهدی فضائل بسیار در حق جعفر بن محمد (علیهما السلام) از کثرت علم و دین و فضلش برایم نقل کردهاند، هر آینه قبر او را میشکافتم و بدن او را به آتش میسوزانیدم. علی بن یقطین نامهای از بغداد برای حضرت کاظم (علیه السّلام) فرستاد و صورت حال را شرح داد. چون نامه به حضرت رسید، اهل بیت و شیعیان خود را خبر کرد و فرمود: رأی شما در این باب چیست؟
عرض کردند: صلاح این است که شما خود را از این جبّار ظالم پنهان داری. حضرت فرمود: اول نامهای که از عراق بیاید متضمن خبر مرگ موسی الهادی است و چنان شد که آن حضرت خبر دادند. {۳}
سرانجام در ۲۳ سالگی و به روایتی در ۲۶ سالگی در شامگاه ۱۴ ربیع الاول به هلاکت رسید. خلافتش کوتاه مدت بود و تنها چهارده ماه دوام یافت. برادرش هارون بر وی نماز گذارد و در همان کاخی که زندگی میکرد دفنش نمود.{۴} در همان شب هارون خلیفه شد و مأمون نیز به دنیا آمد.{۵}
۱) تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص ۴۰۴؛ تاریخ ابن خلدون، ج ۲، ص ۳۱۹؛ روز شمار تاریخ اسلام (ماه محرم)، ص ۱۴۹٫
۲) تتمه المنتهی: ص ۲۲۲ – ۲۲۴
۳) قلائد النحور: ج ربیع الاول، ص ۹۲
۴) تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص ۴۰۴؛ البدایه والنهایه، ج ۹-۱۰، ص ۱۶۸
۵) قلائد النحور: ج ربیع الاول، ص ۹۱
—
۴- خلافت هارون الرشید (۱۷۰ هجری قمری)
هارون، فرزند مهدی عباسی پس از مرگ برادرش هادی عباسی به عنوان پنجمین خلیفه سلسله عباسیان بر اریکه قدرت دست یافت. مادر وی خیزران که مادر هادی نیز بود.{۱}
برادرش هادی عباسی پیش از مرگ خود، نسبت به هارون و قدرت گرفتن وی بیمناک بود. بدین جهت در صدد تضعیف و تحقیر هارون برآمده بود. حتی نقل شد که هادی در همان شبی که وفات یافت، پیش از وفاتش دستور داده بود که “یحیی بن خالد” را از زندان بیرون آورند و او را به همراه هارون به قتل برسانند ولی أجل مهلتش نداد و پیش از قتل آن دو خود در کام مرگ گرفتار آمد. به هر روی هنگامی که هارون الرشید ردای خلافت بر تن پوشید یحیی بن خالد برمکی را از زندان آزاد و مقام وزارت عالیه خلافت را به وی واگذار کرد.
هارون علاوه بر مقام وزارت اختیار تمام مملکت را بر عهده یحیی بن خالد گذاشت و او را سفارش کرد که در هیچ کاری از مشورت با مادرش خیزران خودداری نکند و در تمام حالات رأی و نظر وی را ترجیح داده و به اجرا درآورد. اقدام دیگر هارون در نخستین روز خلافتش این بود که پس از نماز و دفن برادرش هادی دستور داد که “ابوعصمه” را دستگیر و گردنش را با شمشیر بزنند. زیرا ابوعصمه از هواداران جعفر بن هادی عباسی بود و هادی عباسی را در خلع هارون از ولایتعهدی و نصب جعفر به این مقام ترغیب میکرد.
هارون در همان روز نخست از “عیسی آباد” که محل زندگی و کاخ مجلّل برادرش هادی بود، حرکت کرد و به سوی مرکز بغداد رهسپار شد و مقر حکومتش را در مرکز این شهر قرار داد.{۲}
در عصر هارون، علویان اعم از بنی الحسن (علیهالسلام) و بنیالحسین (علیهالسلام) و سایر وابستگان به خاندان اهلبیت (علیهم السلام) در سختی زندگی میکردند و حکومت وقت، آنان را از تمام آزادیهای فردی، اجتماعی و اقتصادی محروم کرده بود و عمداً آنان را در وضعیت ناگواری قرار میداد. به همین جهت بسیاری از آنان آواره شده و به مناطق و شهرهای دور از جمله خراسان طبرستان و دیلم کوچ کردند.{۳}
هارون ولایتعهدی خویش را به سه تن از فرزندان خود سپرد و سفارش کرد که آنان به ترتیب حکومت کنند و به هنگام مرگشان حکومت را به دیگری بسپارند. بدین منظور وی پس از ۵ سال از حکومت خود فرزندش محمد معروف به “امین” را به ولایتعهدی برگزید{۴} و در سال ۱۸۲ فرزند دیگرش عبدالله معروف به “مأمون” را به این مقام منصوب کرد{۵} و در سال ۱۸۹ فرزند دیگرش “قاسم” را پس از امین و مأمون به ولایتعهدی برگزید.{۶}
هارون پس از هفده سال تاخت و تاز برمکیان و نفوذ قدرتمند و شگفت آنان در ارکان حکومت، بر آنان خشم گرفت و قدرتشان را کاهش داد و پس از مدتی همه آنان را دستگیر و زندانی نمود و آنان را شکنجه و آزار داد و برخی را اعدام و برخی دیگر را در زیر شکنجه و آزار زندانبانان به هلاکت آورد.
همچنین امام موسی بن جعفر (علیهماالسلام) در عصر این خلیفه ستمگر، دستگیر و چندین سال در زندانهای بصره و بغداد محبوس شد و سرانجام به دستور وی و به توسط “سندی بن شاهک” مسموم و در سال ۱۸۳ ه.ق شهید شد.{۷}
آن حضرت با شهادت خویش ناحق بودن خلافت عباسی و نیرنگ و فریبکاری آنان را آشکار ساخت و آنان را در میان مسلمانان خوار و رسوا نمود.
سرانجام در سال ۱۹۳ ه.ق، هارون الرشید در روستای “سناباد” در نزدیکی “طوس” در استان خراسان و در ۴۶ سالگی به هلاکت رسید و در همان جا دفن شد.{۸}
۱) تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص ۴۰۷
۲) البدایه والنهایه، ج ۹-۱۰، ص ۱۷۱
۳) الکامل فی التاریخ، ج ۵، ص ۴۰۸
۴) البدایه والنهایه، ج ۹-۱۰، ص ۱۷۷؛ الکامل فی التاریخ، ج ۵، ص ۴۰۸
۵) البدایه والنهایه، ج ۹-۱۰، ص ۱۹۳؛ الکامل فی التاریخ، ج ۵، ص ۴۱۵
۶) الکامل فی التاریخ، ج ۵، ص ۴۲۵
۷) تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص ۴۱۴؛ الارشاد، ص ۵۷۹
۸) الکامل فی التاریخ، ج ۵، ص ۴۳۰
—
سیدحسین در ۲۸ رجب ۱۲۸۲ ه.ق در قم به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی خود را در یکی از مکتب خانههای قم شروع کرد و پس از آن درسهای مقدماتی علوم دینی از قبیل صرف و نحو و منطق را طی کرده سپس برای تکمیل تحصیلات به تهران رفت. معالم، قوانین، شرح لمعه، و رسائل و مکاسب را نزد اساتید آن حوزه خواند و در ۲۲ سالگی به منظور انجام مراسم حج، راهی مکه و مدینه شد. در بازگشت وارد نجف اشرف شد و در درس آیه الله میرزا محمد حسن شیرازی شرکت کرد و پس از دو سال اقامت در سال ۱۳۰۶ ه.ق بار دیگر به تهران بازگشت. پنج سال در تهران به تحصیل ادامه داد و بار دیگر در سال ۱۳۲۱ ه.ق به عراق و سامرا رفته و در مجلس درس آیه الله میرزا محمد تقی شیرازی شرکت کرد، ده سال ساکن سامرا بود، استادش توجه خاصی به وی داشته و مقلدان خود را در مسائل احتیاطی به او ارجاع میداد.
در پی درخواست مردم مشهد جهت فرستادن عالم، میرزا محمد تقی شیرازی، او را پیشنهاد کرد و او به سوی مشهد حرکت کرد. حاج آقا حسین از تمام اساتید خود در نجف و سامرا اجازه اجتهاد داشت و از سید مرتضی کشمیری اجازه نقل روایت اخذ کرده بود.
حاج آقا حسین قمی با ورود به مشهد، با برپایی نماز جماعت، ارتباط خود را با مردم برقرار کرد و با پاسخگویی به سؤالات مردم و رسیدگی به وضعیت محرومان و مستضعفان پرداخت و زعامت و سرپرستی حوزه علمیه را به عهده گرفت و علاوه بر رسیدگی به امور محصلان علوم دینی، دانش فقه و اصول را برای طالبان علم، در منزل خود تدریس میکرد. ایشان از دادن رساله و قبول مسوولیت مرجعیت امتناع میکرد، ولی با اصرار و مراجعه فراوان جمع زیادی از متدینین، رساله احکام فارسی او در سال ۱۳۵۱ ه.ق به چاپ رسید و مرجعیت وی از آن تاریخ آغاز گردید.
حاج آقا حسین نسبت به اقدامات ضد مذهبی رضاخان همیشه موضع سختی میگرفت. سرانجام پس از واقعه مسجد گوهرشاد، رژیم پهلوی، مدتی او را در تهران توقیف و در نهایت، در سال ۱۳۵۴ ه.ق به عراق تبعید کرد. به همین علت از این سال به بعد مرجعیت او به کربلا منتقل شد. با وجود حاج آقا حسین قمی، وضع عمومی حوزه تغییر یافت و جلسات درس و بحث رونق دیگری گرفت. او در کنار اداره حوزه و زعامت دینی مردم و انجام امور مرجعیت، به تدریس و تربیت شاگردان پرداخت و دروس خارج فقه و اصول تدریس میکرد. بعد از درگذشت آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی، قمی نیز کربلا را بعد از یازده سال ترک کرد و به نجف اشرف منتقل شد و مجتهدان نجف اشرف امر مرجعیت را بر عهده او گذاشتند.
مدت مرجعیت حاج آقا حسین قمی کوتاه بود و پس از چند ماه از دنیا رفت؛ آیت الله سید محمدهادی میلانی نقل میکند: “به حرم سیدالشهداء (سلام الله علیه) مشرف شدم، حاج آقا حسین قمی بالای سر مطهر نشسته بودند، به من اشاره نموده، نزد ایشان رفتم و آقا اظهار داشتند: ریاست و مرجعیت دینی بعد از آسید ابوالحسن به من روی آورده و من میترسم به دینم لطمه بخورد! من دعا میکنم شما آمین بگویید : خدایا! اگر این ریاست به دین من ضرر می زند، جان مرا بگیر! سپس آن قدر گریه کردند که زمین از آب دیدهٔ ایشان تر شد.
حاج آقا حسین قمی سه ماه پس از فوت آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی، در چهاردهم ربیع الاول سال ۱۳۶۶ ه.ق در نجف از دنیا رفت و در جوار مرقد حضرت علی(علیه السلام) به خاک سپرده شد.
—
۶- رحلت آیت اللّه «محمد کوهستانی بهشهری» از زُهّاد و علمای مازندران (۱۳۹۲ هجری قمری)
آیت الله شیخ محمد کوهستانی بهشهری پس از تحصیل دروس مقدماتی در زادگاه خود، به نجف اشرف عزیمت کرد و در حلقهٔ درس حضرات آیات میرزای نایینی و سید ابو الحسن اصفهانی جای گرفت.
ایشان پس از اخذ درجهٔ اجتهاد به زادگاه خود، کوهستان بازگشت و به دور از هیاهوی شهر به تدریس و ارشاد مردم پرداخت.
آیت الله کوهستانی در همان محل کوچک، چندین مدرسه بنا کرد و به تربیت طلاب علوم دینی پرداخت.
او در این اواخر عمر بسیار نگران آخرتش بود، با همه زهد و ورع، خود را دست خالی میدید، از این رو هرگاه برخی از شاگردان او از قبیل شهید هاشمی نژاد و دیگر فضلا که از مشهد به حضورشان میرسیدند، میفرمود: «سلام مرا به امام رضا (علیه السلام) برسانید و بگویید شیخ محمد دارد میآید، ولی دست خالی است.»
فرزندشان میگوید:
روزی یکی از علمای منطقه در محضرش حضور داشت وقتی نگرانی ایشان را از سفر آخرت مشاهده نمود به ایشان عرض کرد: شما کارها و وظایفتان را به خوبی انجام دادید و نباید مشکلی داشته باشید. آقا با چهرهای برافروخته در جوابش فرمودند:
«چه می گویی؟ امامی مثل علی (علیه السلام) وقتی که میخواهد از دنیا برود میگوید، نمیدانم خدا با من چه طور میخواهد معامله کند؟»
روزهای آخر حیات که هر لحظه به مرگ نزدیکتر میشد؛ در حالی که ترس تمام وجود او را احاطه کرده بود، فرمودند:
«حتماً مرا به مشهد ببرید من باید پناهنده به حضرت رضا (علیه السلام) شوم. جنازه مرا ببرید دور ضریح مطهر طواف بدهید من پناهنده به آن حضرت بشوم، آن گاه هر جا خواستید دفن نمایید.»
این عالم ربانی سر انجام بر اثر بیماری، دار فانی را وداع گفت و پس از تشییعی با شکوه در حرم مطهر امام رضا (علیه السلام) به خاک سپرده شد.
تقویم شیعه چهاردهم ربیع الاول. تقویم شیعه چهاردهم ربیع الاول. تقویم شیعه چهاردهم ربیع الاول. تقویم شیعه چهاردهم ربیع الاول. تقویم شیعه چهاردهم ربیع الاول. تقویم شیعه چهاردهم ربیع الاول. تقویم شیعه چهاردهم ربیع الاول. تقویم شیعه چهاردهم ربیع الاول. تقویم شیعه چهاردهم ربیع الاول. تقویم شیعه چهاردهم ربیع الاول. تقویم شیعه چهاردهم ربیع الاول. تقویم شیعه چهاردهم ربیع الاول. تقویم شیعه چهاردهم ربیع الاول. تقویم شیعه چهاردهم ربیع الاول. تقویم شیعه چهاردهم ربیع الاول. تقویم شیعه چهاردهم ربیع الاول. تقویم شیعه چهاردهم ربیع الاول. تقویم شیعه چهاردهم ربیع الاول. تقویم شیعه چهاردهم ربیع الاول. تقویم شیعه چهاردهم ربیع الاول. تقویم شیعه چهاردهم ربیع الاول