ختم ولایت و خاتم الاولیاء

ولایت از معدود کلماتى است که در قرآن و احادیث در معانى مختلفى بکار رفته است. با توجه به موارد استعمال قرآنى ، ولایت را مى‏توان چنین معنا کرد: ولایت عبارت است از سرپرستى و مالکیتى که باعث نوع خاصى از تصرف و تدبیر مى‏شود. برترین مرتبه این ولایت از آن حق – "جل جلاله" – است که مالک حقیقى و مدبر واقعى هر چیزى است (۱) ;بلکه صاحب مطلق چنین ولایتى همانا پروردگار متعال است و سایر ولایات در واقع از تجلیات آن ولایت مطلقه الهى مى‏باشد که به اذن او، بر صاحبان آن افاضه شده است. از این رو در نزد شیعه ولایتى معتبر است که به اذن حق و منسوب به او باشد; زیرا همانطور که گفته شد، فقط حق تعالى ما لک واقعى و حاکم بر جهان هستى است و فقط او شایسته خطاب ولى، حاکم ، سلطان و مالک است و احدى در عرض او حتى بر نفس خود، ولایت و سلطنت ندارد. چون حق تعالى مبرا از مجانست مخلوقات است، خلفا و نمایندگانى را براى تربیت مملوکان و عبیدش منصوب فرموده و اطاعت ایشان را واجب گردانیده است. لذا ولایت‏به اذن او براى رسول الله‏«صلى الله علیه وآله‏» و برخى از مومنان نیز ثابت گردید; چنانکه در آیه شریفه قرآن بدان اشاره شده است:
"انما ولیکم الله و رسوله و الذین امنوا الذین یقیمون الصلاه و یؤتون الزکاه و هم راکعون. (۲) در این آیه ولایت الهى به ترتیب منحصر به سه فرد است:
الف – حضرت حق (جل جلاله)
ب – حضرت رسول اکرم‏«صلى الله علیه وآله‏»
ج – مؤمنان
در عرفان نیز ولایت‏به عنوان یکى از ارکان و محورهاى اصلى، مورد بحث و بررسى عرفاى بزرگ از جمله ابن عربى قرار گرفته است. بعقیده او ولایت کمالى است ازلى و ابدى که سرآغاز جمله کمالات است; زیرا در نظر وى غایت کمالات انسانى رسالت و بعد نبوت است که آنها نیز خود مرتبه‏اى از مراتب ولایتند و بدین جهت او ولایت را ملک عام و محیطى مى‏داند که شامل نبوت و رسالت مى‏باشد. اما اینها خود دو امانت الهى و وظیفه اجتماعى براى شخص رسول و نبى هستند که محدوده آن همین عالم عین و شهادت است; در حالى که ولایت که باطن این دوست همواره باقى است و در واقع رسول و نبى بواسطه این جنبه است که در دنیا و آخرت داراى کمال و برترى بر سایر انسانها مى‏باشند.
صاحب واقعى تمامى ولایتها و نبوتها و رسالتها در نظر ابن عربى و سایر مشایخ عرفا تنها یک حقیقت است; همان که آغاز و غایت آفرینش است، حقیقتى که کاملترین مظهر و مجلاى حضرت حق، متحقق به جمیع اسماء الهى و واسطه در فیض به ماسواست‏یعنى همان حقیقت محمدى‏«صلى الله علیه وآله‏».
توضیح اینکه در صحف کریمه اهل تحقیق محقق‏است که صادر نخستین نفس رحمانى است و آن اصل اصول و هیولاى عوالم غیر متناهى و ماده تعینات است و از آن تعبیر به تجلى سارى و رق منشور و وجود منبسط و نور مرشوش نیز مى‏کنند.
نفس رحمانى را حقیقت محمدى نیز گویند; زیرا نفس اعدل امزجه که نفس مکتفیه است‏به حسب صعود و ارتفاع درجات و اعتلاى مقامات عدیل صادر اول مى‏گردد. بلکه فراتر از عدیل مذکور، اتحاد وجودى با وجود منبسط مى‏یابد و در این مقام جمیع کلمات وجودیه، شؤون حقیقت او مى‏گردند.
ابن عربى در باب یکصد و نود و هشتم فتوحات مکیه که در معرفت نفس و اسرار آن است در این مطلب مى‏فرماید:
"الموجودات هى کلمات الله التى لا تنفد کما فى قوله تعالى "قل لو کان البحر " و قال تعالى فى حق عیسى "و کلمته القاها الى مریم (۴) " و هو عیسى فلهذا قلنا ان الموجودات کلمات الله الى ان قال: و جعل النطق فى الانسان على اتم الوجوه، فجعل ثمانیه و عشرین مقطعا للنفس یظهر فى کل مقطع حرفا معینا هو غیر الآخر، ما هو عینه مع کونه لیس غیر النفس. فالعین واحده من حیث انما نفس، و کثیره من حیث المقاطع."مراد از سریان ولایت در السنه اهل تحقیق، همین سریان وجود منبسط و نفس رحمانى و فیض مقدس است; چنان که فرموده‏اند: وجود و حیات جمیع موجودات به مقتضاى قوله تعالى: "و من الماء کل شى‏ء حى (۵) " سریان ماء ولایت‏یعنى نفس رحمانى است که به منزلت هیولى و به مثابت ماده سارى در جمیع موجودات است.
اهل تحقیق همگى بر مبناى وحدت شخصى وجود بر این عقیده راسخند که مراتب تمامى موجودات در قوس نزول از تعینات نفس رحمانى و حقیقت ولایت است و در قوس صعود حقیقت انسان کامل داراى جمیع مظاهر و جامع جمیع مراتب است.
حقیقت محمدیه که اولین تعین و نخستین مظهر حق است، در مراتب غیب و شهادت نزول کرده و در هر مرتبه‏اى بنابر مقتضیات آن مرتبه ظهور نموده و ولایت‏خود را تحقق مى‏دهد; در مرتبه اسما و صفات الهى با انبا از غیب و رفع تخاصم در قالب حقیقت اسم اعظم، در عالم ارواح بواسطه روح محمدى‏«صلى الله علیه وآله‏» و در مرتبه شهادت نیز در صورت نبیى از انبیا، از آدم تا عیسى «علیه السلام‏»، و بالاخره در چهره کاملترین مظهر خود یعنى حضرت ختمى مرتبت‏«صلى الله علیه وآله‏» ظهور نموده و بدین ترتیب ختم تمامى این نبوات و ولایات را مى‏نماید; اما علیرغم آنکه خود صاحب تمامى این ولایات است چون به کسوت نبوت و رسالت در این عالم ظاهر مى‏گردد و اینها مانع از ظهور جنبه ولایت وى مى‏باشند بدین جهت ظهور ولایت او در قالب اولیاى امتش محقق مى‏گردد. (۶)
خاتم و ختم:
مقصود از خاتم کسى است که به نهایت کمال رسیده و جامع تمامى مقامات گردیده است (۷) .این اصطلاح در شرع و عرفان در مورد دو امر نبوت و ولایت‏بکار رفته است. خاتم نبوت کسى است که حق تعالى نبوت را به او ختم نموده و آن پیامبر اکرم‏«صلى الله علیه وآله‏» است، که آیه ۴۰ سوره احزاب "ولکن رسول الله و خاتم‏النبیین (۸) نیز تصریح بر همین معنا دارد; اما خاتم ولایت کسى است که صلاح دین و آخرت توسط او به نهایت کمال رسیده و نظام جهان به مرگ او مختل مى‏گردد. (۹) همانطور که ولایت‏بر دو قسم است، ختم نیز بر دو قسم مى‏باشد:
۱- ختم ولایت عامه یا مطلقه
۲- ختم ولایت‏خاصه
چون نبوت ظهور ولایت است پس هر چه دایره نبوت عامتر باشد، دلیل بر شمول دایره ولایت‏خواهد بود و چون نبوت مطلقه از آن حضرت رسول‏«صلى الله علیه وآله‏» بود پس ولایت مطلقه نیز از آن حضرتش است و همانطور که نبوت جمیع انبیا، از آدم تا عیسى‏«علیه السلام‏» از مراتب و شؤون نبوت محمدى‏«صلى الله علیه وآله‏» بود پس ولایت ایشان که باطن نبوتشان مى‏باشد نیز از مراتب و شؤون ولایت محمدى‏«صلى الله علیه وآله‏» است، و چون نبوت ایشان مانع از ظهور ولایتشان بود و ظهور این ولایت آنها در امت محمدى‏«صلى الله علیه وآله‏» است پس ختم آن نیز بدست ولیى از اولیاى این امت‏خواهد بود.
مقصود از ختم خاص همان ختم ولایت‏محمدى‏«صلى الله علیه وآله‏» است و خاتم ولایت‏محمدى‏«صلى الله علیه وآله‏»- همانطورکه ازنام آن مشخص‏است – ولایت‏اولیاى محمدى را ختم‏مى‏نماید و او کسى است که بر قلب حضرت رسول اکرم‏«صلى الله علیه وآله‏» مى‏باشد.
مرحوم آقا محمد رضا قمشه‏اى ختم خاص را چنین تعریف مى‏نماید:
"مراد از خاتم الاولیاء کسى است که صاحب عالى‏ترین مراتب‏ولایت و نهایت درجه قرب باشد به گونه‏اى که نزدیک تر از او به خداوند متعال کسى نباشد. (۱۰)
حال با توجه به این مطلب که نزدیکترین مظهر به حقیقت مقدس محمدى همانا حقیقت مظهر علوى است که در وجود مقدس حضرت على‏«علیه السلام‏» و فرزندان مطهرش – که قدوه و پیشواى آدم عالم هستند – تبلور یافته است، لذا کسى جز حضرت امیر مؤمنان على‏«علیه السلام‏» شایستگى آن را ندارد که خاتم ولایت مطلقه محمدیه باشد خصوصا با توجه به این که این معنا در احادیث نبوى حتى از طریق اهل تسنن، نیز وارد شده است که تعداد آنها کم هم نیست و ما در اینجا به حسب اختصار به ذکر فقط چند نمونه از آنها اکتفا مى‏کنیم:
۱- قال رسول الله‏«صلى الله علیه وآله‏»: "کنت انا و على نورا بین یدى الله عز و جل قبل ان یخلق آدم باربعه عشر الف عام فلما خلق آدم قسم ذلک فیه و جعله جزئین فجزء انا و جزء على". (11) حضرت رسول‏«صلى الله علیه وآله‏» فرمودند: "من و على نورى در برابر حضرت حق "عزوجل " بودیم چهارده هزار سال قبل از آن که آدم آفریده شود پس چون آدم خلق شد خداوند این نور را قسمت کرد و آن را دو جزء نمود جزئى را من و جزئى را على قرار داد .
۲- قال رسول الله‏«صلى الله علیه وآله‏»: "خلقت انا و على من نور واحد قبل ان یخلق الله آدم باربعه الالف عام فلما خلق الله آدم رکب ذلک النور فى صلبه فلم یزل شیئا واحدا حتى افترقنا فى صلب عبدالمطلب، ففى النبوه و فى على الوصیه (۱۲) ." از حضرت رسول‏«صلى الله علیه وآله‏» مروى است که فرمود: من و على از یک نور و یک حقیقت آفریده شدیم چهار هزار سال قبل از آنکه خداوند آدم‏«علیه السلام‏» را بیافریند. چون خداوند آدم‏«علیه السلام‏» را آفرید آن نور را در صلب وى قرار داد و پیوسته این نور در اصلاب گذشته همینطور یگانه بود تا آنکه در صلب عبدالمطلب از هم جدا شدیم پس نبوت در من و وصایت در على قرار گرفت.
۳- عن على «علیه السلام‏» قال: قال رسول الله‏«صلى الله علیه وآله‏» یا على خلقنى‏الله و خلقک من نوره، فلما خلق آدم‏«علیه السلام‏» اودع ذلک النور فى صلبه فلم نزل انا و انت‏شیئا واحدا، ثم افترقنا فى صلب عبدالمطلب، ففى النبوه و الرساله، وفیک الوصیه و الامامه (۱۳) .حدیث فوق از حضرت على‏«علیه السلام‏» است که از قول حضرت رسول‏«صلى الله علیه وآله‏» مى‏فرماید: "اى على خداوند من و تو را از نور خود آفرید و چون آدم‏«علیه السلام‏» را آفرید این نور را در صلب او به ودیعه قرار داد و پیوسته من و تو نور واحدى بودیم تا اینکه در صلب عبدالمطلب از یکدیگر جدا شدیم، پس در من نبوت و رسالت و در تو وصایت و امامت نهاده شد." احادیث فوق بوضوح علاوه بر نزدیکى این دو حقیقت مقدس از اتحاد آن دو حکایت مى‏کند و اگر دقت‏شود هر یک از آنها به ترتیب از حیث مدلول بر دیگرى برترى دارند; زیرا حدیث اول یگانگى این دو حقیقت را تا ظهور آدم بیان مى‏نماید که پس از خلق آن حضرت این دو حقیقت مقدس از یکدیگر جدا مى‏شوند; اما حدیث دوم اتحاد نورى این دو بزرگوار را تا حضرت عبدالمطلب بیان مى‏کند و این بدین معناست که همانطور که حقیقت محمدى‏«صلى الله علیه وآله‏» داراى ولایت و نبوت مطلقه بود – به گونه‏اى که ولایت و نبوت جمیع انبیا و اولیا جلوه‏اى از انوار ولایت آن حقیقت مقدس بود – به جهت اتحاد مذکور نیز آن حضرت داراى مقام ولایت و نبوت مطلقه است; بطورى که ولایت و نبوت تمامى انبیا و اولیا، شعاعى از خورشید تابناک ولایت آن حقیقت مطهر است، همچنانکه در روایت آمده است:
"بعث على مع کل نبى سرا و معى جهرا."
این دو حقیقت مقدس همواره در جمیع کمالات شریک بوده‏اند تا آنکه پس از افتراق در صلب عبدالمطلب یکى صاحب مقام نبوت و دیگرى داراى مرتبه وصایت گردیده است و شاهد بر این معنا قول رسول اکرم‏«صلى الله علیه وآله‏» است که فرمود:
"لولا انى خاتم‏الانبیاء لکنت‏شریکا فى النبوه، فان لم تکن نبیا فانک وصى نبى و وارثه، بل انت‏سید الاوصیاء و امام الاتقیاء." (14) جالب توجه است که این سخنان در کتب اهل تسنن هم نقل شده است:
"قال رسول الله‏«صلى الله علیه وآله‏»: على منى بمنزله راسى من بدنى." (15) " قال النبى‏«صلى الله علیه وآله‏» لعلى: انت منى وانا منک." (16) پس مطابق آنچه بیان شد صاحب ولایت مطلقه الهى، حقیقت علوى‏«علیه السلام‏» است، همانگونه که صاحب مقام نبوت مطلقه الهى حقیقت محمدى است. این معنا با بیان قبلى ما که خاتم ولایت مطلقه الهى خود حقیقت محمدى‏«صلى الله علیه وآله‏» است منافاتى ندارد; زیرا همانطور که در احادیث نور مشاهده شد ایشان حقیقت واحدى بوده‏اند که در هنگام ظهور در این عالم که عالم ظاهر و شهادت است از یکدیگر جدا و در دو قالب متفاوت ظاهر گردیده‏اند.
ائمه اطهار«علیهم السلام‏» نور واحد هستند که در راس (۱۷) ایشان حضرت على‏«علیه السلام‏» وصى و ولى حضرت رسول اکرم‏«صلى الله علیه وآله‏» و بعد از ایشان سایر ائمه‏«علیهم السلام‏» داراى این مقام مى‏باشند، تا حضرت مهدى‏«عجل‏الله تعالى فرجه‏الشریف‏» که آخرین ایشان و خاتم ولایت جزئیه (خاصه) آن حضرت است. در انتها به ذکر دو روایت جهت تایید ولایت‏باقى ائمه‏«علیهم السلام‏» تبرک مى‏جوییم:
۱) اتحاد نورى ائمه‏«علیهم السلام‏» با حقیقت محمدى‏«صلى الله علیه وآله‏» به تصریح روایات بسیارى که از سنى و شیعه وارد شده است: قال الله تعالى : "یا محمد انى خلقتک و خلقت علیا و فاطمه و الحسن و الحسین و الائمه من ولده نورا من نورى و عرضت ولایتکم على اهل السماوات و الارض، فمن قبلها کان عندى من المؤمنین و جحدها کان عندى من‏الکافرین. یامحمد لوان عبدا من عبیدى عبدنى حتى ینقطع و یصیر کالشن البالى ثم اتانى جاحدا لولایتکم ما غفرت له حتى یقرب بولایتکم… ." (18) حدیث فوق از احادیث معراجى است که حق تعالى خطاب به حضرت رسول‏«صلى الله علیه وآله‏» مى‏فرماید: اى محمد! من تو و على، فاطمه، حسن، حسین و ائمه نسل حسین را از نور خود آفریدم و ولایت‏شما را بر اهل آسمانها و زمین عرضه داشتم; پس هر کس آن را بپذیرد، در پیشگاه من از مومنان بشمار مى‏آید و هر کس آن را انکار کند، نزد من از کافران محسوب مى‏گردد. اى محمد! اگر بنده‏اى از بندگانم سر برآستان عبودیت من بساید تا بدانجا که جسمش فرسوده و نزار شود سپس در حالتى نزد من آید که منکر ولایت‏شما باشد، هرگز او را نخواهم آمرزید تا آنکه به ولایت‏شما اقرار کند…
همان طور که در حدیث مذکور مشاهده مى‏شود حضرت حق – جلت عظمته – نه‏تنها حقیقت محمدى و حقیقت علوى، بلکه جمیع ائمه‏«علیهم السلام‏» را از نور خود آفریده و ولایت ایشان را نیز در عرض ولایت آن دو حقیقت مقدس قرار داده است و آن را چنان ارج مى‏نهد که ایمان و کفر را دایر مدار آن مى‏داند.
بنابر این ایشان نیز مانند حقیقت علوى به حکم اتحاد نورى که با حقیقت محمدى‏«صلى الله علیه وآله‏» دارند در تمامى فضایل جز نبوت، با آن حضرت شریک هستند، یعنى مانند او صاحب اسم اعظم الهى و داراى "جوامع الکلم" و سایر مناقب مى‏باشند. بدین لحاظ ایشان تنها شایستگان منصب ختم ولایتند که در وجود مبارک حضرت بقیه الله الاعظم‏«عجل‏الله تعالى فرجه‏الشریف‏» ظهور و بروزى تام دارد.
۲) اطلاق وصى بر ایشان که به حکم "کل وصى ولى و لا عکس" ولایتشان نیز ثابت مى‏شود:
قال رسول الله «صلى الله علیه وآله‏»: "قلت‏یا رب و من اوصیائى؟ فنودیت: یا محمد اوصیاؤک المکتوبون على ساق عرشى، فنظرت و انابین یدى ربى جل جلاله الى ساق العرش فرایت اثنى عشر نورا، فى کل نور سطر اخضر علیه اسم وصى من اوصیائى، اولهم على بن ابى طالب، و اخرهم مهدى امتى. فقلت: یا رب هولاء اوصیائى من بعدى؟ فنودیت: یا محمد هولاء اولیائى و اوصیائى و اصفیائى و حججى بعدک على بریتى و هم اوصیاؤک و خلفاؤک و خیر خلقى بعدک… (۱۹) حدیث فوق نیز از احادیث معراجى است و همان طور که ملاحظه مى‏شود تعداد اوصیاى حضرت ختمى مرتبت‏«صلى الله علیه وآله‏» را دوازده تن ذکر نموده است که اول ایشان حضرت على ابن ابى‏طالب‏«علیه السلام‏» و آخرین ایشان حضرت مهدى‏«عجل الله تعالى فرجه‏الشریف‏» است و وقتى حضرت رسول‏«صلى الله علیه وآله‏» سؤال مى‏کنند که آیا ایشان اوصیاى بعد از من هستند؟ از جانب حق ندا مى‏رسد که اى محمد اینها اولیا، اوصیا، برگزیدگان و حجتهاى من بعد از تو براى مردمند.
همچنین آنها اوصیا و جانشینان تو و بهترین مخلوقات من بعد از تو مى‏باشند.
———————————————
پاورقى ها:
۱) مرحوم علامه طباطبایى در المیزان ذیل آیه "انت‏ولى فى الدنیا و الآخره (یوسف ،۱۰۱)، ولایت الهى را چنین معنا مى‏کند: ولایت‏حق یعنى قائم بودن او بر هر چیز و به ذات و صفات و افعال هر چیز که خود ناشى است از اینکه او هر چیزى را ایجاد کرده و از کتم عدم به ظهور وجود آورده است…"
۲) مائده، ۵۵
۳) کهف ، ۱۰۹
۴) نساء، ۱۷۱
۵) انبیاء،۳۰
۶) حسن زاده آملى: انسان کامل در نهج البلاغه، ص ۲۰۱-۲۰۶
۷) ر.ک: کاشانى : الاصطلاحات الصوفیه، ص ۱۵۹
۸) خاتم (به فتح تاء و کسر آن) غیر از معانى دیگرى که دارند، هر دو به معناى آخر هر چیز و پایان آن نیز مى‏باشند. در اقرب و قاموس خاتم (به فتح و کسر) به معناى انگشتر، آخر قوم، عاقبت‏شى و غیره و در کشاف و تفسیر بیضاوى به معناى آخر الانبیاء آمده است. (قاموس قرآن ۲/۲۲۶)
علامه طباطبایى در ذیل آیه شریفه فوق مى‏فرماید: مراد از خاتم النبیین بودن آن حضرت این است که نبوت به او ختم شده و بعد او دیگر نبیى نخواهد بود… رسول عبارت از کسى است که حامل رسالتى از خدا به سوى مردم باشد و نبى آن کسى است که حامل خبرى از غیب باشد و آن غیب عبارت از دین و حقایق آن است و لازمه این حرف آن است که وقتى نبوتى بعد از رسول خدا«صلى الله علیه وآله‏» نباشد، رسالتى هم وجود نداشته باشد; چون رسالت‏خود یکى از اخبار و انباء غیب است.
وقتى بنا باشد انباء غیب منقطع شود و دیگر نبوت و نبیى نباشد، قهرا رسالتى هم نخواهد بود. از اینجا معلوم مى‏شود که چون رسول خدا«صلى الله علیه وآله‏» خاتم النبیین است پس خاتم الرسل هم خواهد بود.(المیزان ج ۳۲، ص‏200)
۹) کاشانى : همان منبع ، ص ۱۵۹
۱۰) قمشه‏اى: تعلیقات بر فصوص، ص ۶۴
۱۱) ابن ابى الحدید: شرح نهج البلاغه، ج ۲، ص‏450 و نیز با کمى تغییر در خوارزمى: مناقب ص‏88; قندوزى: ینابیع المؤده، ص ۳۱۴; هبه الله شافعى: تاریخ ابن عساکر، ج ۱، ص ۱۵۲; احمد بن حنبل: مناقب، ج ۱، ص ۴۷۹
۱۲) قندوزى: ینابیع الموده، ص ۲۵۶
۱۳) همان منبع، ص ۲۵۶-۳۱۴ ; ابن مغازلى: مناقب ص ۸۸; ابن ابى الحدید: شرح نهج البلاغه، ج‏9، ص ۱۷۱
۱۴) قندوزى : همان منبع، ص ۸۰
۱۵) محب الدین طبرى شافعى: الریاض النضره، ص ۱۶۲; قندوزى: ینابیع الموده، ص ۲۳۵; ابن حجر هیثمى: الصواعق المحرقه، ص ۷۵
۱۶) صحیح بخارى، ک ۶۲ ب ۹; صحیح ترمذى، ک‏46 ب ۱۹و ۲۰; مسند احمد، ج‏3، ص‏483; ابن ماجه: مقدمه، ب ۱۱
۱۷) از امام محمدباقر«علیه السلام‏» نقل شده است: "… على افضلنا و اولنا و خیرنا بعد النبى‏«صلى الله علیه وآله‏»";ر.ک: تفسیرمجمع‏البیان،ج‏3، ص‏301
۱۸) حموى: فرائد السمطین،ج ۲، ص ۳۱۹-۳۲۰ ; الجواهر السنیه، ص ۳۱۲ – ۳۱۳; شیخ طوسى: الغیبه، ص ۹۵; ابن طاووس: طرائف ، ص ۳۱۷۱; مجلسى:
بحارالانوار ، ج ۳۶، ص ۲۶۱-۲۶۳; بحرانى: غایه المرام، ص ۱۹۴; اصفهانى – محمدتقى: مکیال المکارم ، ج‏1، ۵۶۶; صافى: منتخب الاثر، ص ۱۱۶-۱۱۷; ابن عیاش: مقتضب الاثر، ص ۷۷
۱۹) قندوزى: همان منبع، ص ۴۸۶; صدوق کمال الدین: ج ۱، ص ۲۵۴; مجلسى: همان منبع، ج‏26، ص ۳۳۷.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.