خشونت به نام دین در میان حنبلیان نخستین
حسن اسکندرى*[۱]
چکیده
حنابله از مهمترین مذاهب اسلامى فعال در سده چهارم و پنجم قمرى در بغداد پایتخت ممالک اسلامى بودند. آنها با قدرت یافتن معتزله و آل بویه خطر بزرگى را احساس کردند و در پى جلوگیرى از نفوذ آنان برآمدند. اغتتشاش، ورود به منازل، درگیرى و قتل، از جمله اقدامات ایشان در مبارزه با نفوذ معتزله و شیعه است. در برخى موارد اندیشمندان اهلسنت را به دلیل رغبت به تشیع، مورد ضرب و شتم قرار مىدانند. مباحث توحید صفاتى و عبادى، سب صحابه، تحریف قرآن و امامت، مهمترین موضوع مورد درگیرى حنابله با دیگر مذاهب اسلامى بهویژه شیعه بود.
کلیدواژگان: حنابله، احمد بن حنبل، شیعیان، بغداد، قرن چهار، بربهارى، معزالدوله
مقدمه
پس از روى کار آمدن عباسیان و آغاز نهضت ترجمه، جریان عقلگرایى، در سرزمینهاى اسلامى، به صورت گستردهاى رواج یافت. پشتیبانى حکومت از این جریان، تأثیر بسیارى بر گسترش عقلگرایى و دخالت راى در استنباط از دین داشت. برخى محدثان و عالمان مسلمان، در برابر این حرکت موضعگیرى کردند. این گروه از مسلمانان، با عنوان «اهل حدیث» شناخته شدهاند. اهل حدیث نیز، گرایشهاى متفاوتى داشتند. برخى دخالت عقل را مىپذیرفتند، اما محدوده آن را زیاد نمىدانستند. عدهاى دیگر براى عقل هیچ اثرى در نظر نگرفتند و به تعبیرى، براى عقل، در تأویل و تفسیر قرآن و استنباط از آن، هیچ اختیارى قائل نشدند و عقل را فقط شاهد مىدانستند، نه حاکم و تأیید کننده.[۲]
در دوره دوم خلافت عباسى، بغداد آکنده از رویدادهاى گوناگون، و خلافت عباسى گاه در دست سپهسالار و وزیران، و زمانى، دستخوش هوسبازىهاى اهل حرم، در وضعیت بحرانى بود. در این دوره، اقتدار و یکپارچگى خلافت متزلزل شده بود و شورشهاى سیاسى و بحرانهاى شدید اقتصادى و از سوى دیگر، جریانهاى فکرى جدید بروز مىکرد.[۳] سالها پیش در برابر اهل راى و عقلگرایى، افرادى مانند: مالک بن انس حمیرى، رهبر مالکیان، محمد بن ادریس شافعى هاشمى قرشى (۱۵۰- ۲۰۴ ق)، رهبر شافعیان و شاگرد مالک، و پیروان آنان قرار داشتند. ایندو، تأکید بسیار بر عقل را در فهم از دین نمىپسندیدند؛ با این حال، همانند ابوحنیفه به قیاس، اجتهاد و اصول فقه باور داشتند.
-
شناسه حنابله
ابو عبدالله احمد بن محمد بن حنبل شیبانى مروزى (۱۶۴- ۲۴۱ ق) از رهبران چهارگانه اهل سنت و جماعت بود که حنابله پیرو او بودند. نسب او به قبیله شیبان بن ذهل مىرسید. برخى از این خاندان در خراسان ساکن شدند. جد احمد، والى سرخس بود و در قیام عباسیان نیز حضور داشت.[۴] آنان به تدریج، به بغداد آمدند و تولد و مرگ احمد، در بغداد اتفاق افتاد. او در بغداد، نزد قاضى ابویوسف، شاگرد ابوحنیفه تحصیل و براى تحصیلات بالاتر، به مکانهایى مانند کوفه، مکه، شام، بلاد جزیره، واسط و بصره سفر کرد.[۵]
پس از زمانى اندک، او به جایگاه علمى بلندى دست یافت و فتوا دادن را آغاز کرد. نکته مهم اینکه وى از برخى استادان و معاصران خود متأثر نشد و روش عقلگریزى را پیش گرفت. بهویژه، حوادث مرتبط با دوره محنت، نقطه عطفى در زندگى او پدید آورد و مىتوان آن را سرآغازى براى زندگى جدید وى دانست، زیرا او در برابر جریان حاکم مقاومت بسیار کرد و به خلق قرآن باور نداشت.[۶] ابنحنبل شاگرد برجسته شافعى بود و پس از جدایى از مذهب شافعى، مذهب جدیدى، بر اساس کتاب خدا (قرآن)، سنت پیامبر (ص) و فتواهاى صحابه وضع کرد؛ یکى از امور مهم دینى براى حنابله، امر به معروف و نهى از منکر است.[۷]
احمد بن حنبل، داود ظاهرى (۲۰۱- ۲۷۰ ق) و ابنجریر طبرى از پیروان مکتب شافعى بودند که هر کدام روش و مذهبى جداگانه داشتند و بر اساس آن، با جریان ضد حدیثى مخالفت مىکردند. مخالفت احمد با اعتزال و عقلگرایى، بسیار شدیدتر از دیگران بود، از اینرو، مذهب او یکى از گروههایى بود که در برابر عقلگرایى و اعتزال ایستادگى کرد. جد احمد بن محمد بن حنبل شیبانى، حنبل بن هلال، از ابنا دعوت عباسى به شمار مىآمد.[۸] وى فرزندان بسیارى داشت که عبدالله مهمترین آنان بود و نام برخى فرزندان او زینب، حسن و حسین بود.[۹]
پیدایى حنابله
در دوره ابنحنبل، معتزله بر امور بسیارى مسلط بودند و با تعصب تمام، بر اندیشههاى خود اصرار داشتند. این وضعیت سبب شد برخى اندیشمندان مسلمان، با آنان مخالفت و براى جلوگیرى از تحریف سنت، اقدام کنند.
در این میان، حنابله به طور جدى مخالف معتزله بودند. احمد در برابر سلطه و نفوذ معتزله، در عصر مأمون ساکت نبود و بر پیروى از سلف صالح تأکید داشت.[۱۰] حنابله با دخالت رأى و عقل در امور دینى و نیز، با نظریه حدوث قرآن که حنفىها و معتزلىها بر آن تأکید داشتند، مخالفت مىکردند، احمد در برابر اسحاق بن ابراهیم، رئیس نیروى انتظامات بغداد، در آخرین روزهاى زندگانى مأمون، به مخلوق بودن قرآن گواهى نداد و جز به کلامالله بودن قرآن سخنى نگفت و به همین دلیل، در زمان معتصم به زندان افتاد.[۱۱]
غیر از احمد، برخى دیگر، مانند یوسف بن یحیى بویطى، نعیم بن حماد و احمد بن نصر خزاعى، با این مسئله مخالفت کردند و آزار دیدند و یا زندانى شدند.[۱۲] با اینکه جریان جارى جامعه، با پشتیبانى خلافت، بر ضد اهل حدیث بود، این وضعیت نقطه عطفى در زندگى احمد به شمار مىرود، زیرا باعث شد او در میان مردم قهرمانى اجتماعى و دینى قلمداد شود که زندگى خود را براى حفظ اسلام از تحریفات، فدا کرد. برخى گزارشها نشان دهنده آن است که احمد زندگى زاهدانهاى داشت[۱۳] و زهد در زندگى، در بالا رفتن جایگاه اجتماعى او مؤثر بود.
خلفا و بزرگان حکومتى، به احمد سختگیرى بسیار مىکردند و او را از تدریس، حضور در جمعه و جماعات و خروج از خانه ممنوع کردند؛[۱۴]
اما احمد، با اعلام وفادارى به خلافت، به مقام و ثروت دنیا توجهى نداشت و حتى پس از تغییر وضعیت و توجه خلفا به او، هیچ اعتنایى به اکرام خلیفه و کمکهاى آنان نکرد،[۱۵] یاران وى نیز چنین بودند. ابنعقیل حنبلى مىگوید: «اصحاب ابوحنیفه و شافعى مناصب را مىگرفتند و به وسیله آن، در علم شهرت مىیافتند، اما بسیار نادر بود که یاران احمد به سوى منصب بروند.»[۱۶]
در زمان متوکل، به دلیل تغییر نگرش حاکمان، معتزله در بن بست قرار گرفتند و اهل حدیث، در حاکمیت بسیار نفوذ کردند، در نتیجه، احمد و همفکران او، نزد متوکل، جایگاه بلندى یافتند. متوکل از اهل حدیث پشتیبانى بسیار حیاتى کرد و به همین دلیل، او را «محیى السنه» (احیاگر سنت) لقب دادند.[۱۷] احمد در آغاز، پیرو و شاگرد شافعى بود و سپس از وى جدا شد و مذهب جدیدى برگزید. با این کار، گروهى دیگر از اهل حدیث، با عنوان «حنابله» شکل گرفتند که تندروتر از گروههاى موجود بودند. دلیل این تندى، به رهبر آنان، احمد، باز مىگشت، زیرا وى با ایستادگى در برابر هر بحث و نظر نو، فقط به کتاب، سنت پیامبر (ص) و گفته یاران پیامبر (ص) اعتنا داشت.
تندروى پیروان عامى حنابله در برخى باورها سبب شد، تعارض حنابله با برخى عالمان، بهویژه دولتىها تشدید شود. اختلاف با اندیشمندان، محدثان و فیلسوفان به همین سبب است. مسئله این بود که کسب معرفت دینى و تطبیق آن با اصول و نص دین چگونه باید باشد؟ امام محمد بن اسماعیل بخارى (۲۵۶ ق)، از محدثان، بر گردآورى احادیث تأکید بسیارى داشت، اما مانند حنابله، بر ظاهر نصوص دینى اصرار نداشت و تلاوت را مخلوق و آنچه را تلاوت مىشود، غیر مخلوق مىدانست. پیروان تندرو حنبلى با او مخالفت مىکردند و بر او خرده مىگرفتند، زیرا به باور احمد، هر کس بگوید لفظ خواننده قرآن مخلوق است، پیرو جهمیه و در نتیجه،
از بدعتگذاران است.[۱۸] با توجه به این رویکرد مىتوان گفت مردم عوام حنبلى، همان غالیانى بودند که به دلیل تندروى آنان، عالمان حنبلى، حتى در میان اهل حدیث، بهتدریج جایگاه خود را از دست دادند و بعدها، تنها با پشتیبانى حکومت، در بغداد موقعیتى یافتند، زیرا حکومت براى حذف رقیب از وجود آنان بهره گرفت.
نمونه دیگر تندروى حنابله، برخورد آنان با ابوالحسن اشعرى است. ابوالحسن اشعرى از معتزله روى گردانده بود و مىتوانست براى حنابله نیروى بسیار خوبى در مقابل عقلگرایان باشد، اما پیروان احمد، به دنبال باور وى به درست بودن تأویل محدود روایات، او را نپذیرفته، خونش را مباح دانستند و حتى به نبش قبر وى اقدام کردند.[۱۹] نهتنها پیروان احمد، او را نپذیرفتند، بلکه بربهارى، یکى از بزرگان حنبلى نیز، نامهربانانه با وى برخورد کرد و شاید به دلیل همین رفتارها، اشعرى روش جدیدى برگزید و بعداً، پیروان او فرقه اشاعره را تشکیل دادند.
بر اساس گزارشهاى رسیده درباره جایگاه علمى احمد، او در علم حدیث، رجال و قرائت مهارت داشت.[۲۰] وى براى فراگیرى دانش، به کوفه، بصره، مکه، مدینه، یمن، شام، مغرب، الجزایر و عراق مسافرت کرد. این سفرها از نکتههاى برجسته زندگى اوست؛ زیرا مسافرتهاى وى به مناطق گوناگون و آشنایى و دیدار با عالمان مسلمان سبب شد در آثار او، روایات افزایش یابد. احمد به نگارش خوشبین نبود و یارانش را از این کار باز مىداشت و فقط، بر حفظ احادیث تأکید مىورزید.
ابنحنبل محدثى بود که با تأویل آیات و روایات، به هر صورتى مخالف بود (حتى اگر روایت و نصى صریحاً با عقل مخالفت داشت) و بر سنتگرایى تأکید بسیار داشت. از دیگر افکار او مخالفت شدید با دانش کلام و فرقههاى جهمیه، قدریه، رافضه (شیعه) و معتزله، روایت فضیلتهاى خلفا و صحابه، جایز نبودن خروج بر ضد حاکم (حتى فاجر) و منع جدل در مباحث دینى بود.[۲۱] به دلیل این اعتقاد و استنباط ظاهرى از روایات، اتهام تشبیه به او زده شد، گر چه مىکوشید افکارش رنگ تشبیه نداشته باشد. او مىگفت بر اساس آیات و سنت، خداوند صورت دارد، اما نه مانند صورت مخلوقات. خداوند دو دست دارد که در ذات اوست، نه مثل اعضاى بدن انسان؛ پس خدا مرکب، جسم و محدود نیست که بازو، ساعد و غیره داشته باشد.[۲۲] دلالت ظاهرى برخى آیات و روایات و تفاسیر او در این زمینه و مخالفت با تفسیر دیگران که با تشبیه موافق نبودند، زمینهساز ورود اتهام تشبیه به حنابله شد. این نوع برداشت از دین، تعصب شدید و قائل نبودن به تساهل او و پیروانش را مىرساند.
برخى ابنحنبل را فقیه نمىدانستند، مثلًا ابنجریر طبرى، به دلیل فقیه نشمردن ابنحنبل، مورد خشم شدید حنابله قرار گرفت و آزارهاى بسیارى دید.[۲۳] ابنندیم نیز، نام احمد را در زمره اصحاب حدیث قرار داد و با اینکه براى فرقههایى مانند: مالکیان، شافعیان، حنفیان و شیعیان باب مستقلى در نظر گرفته بود، براى حنبلیان جایگاهى در نظر نگرفت.[۲۴]
از مهمترین شاگردان و راویان ابنحنبل، ابو داود سجستانى، ابنابى دنیا، ابوزرعه رازى، ابو حاتم رازى، مسلم بن حجاج و دو پسرش، عبدالله و صالح بودند.[۲۵] ابوبکر مروزى (۲۷۵ ق)، نزدیکترین شاگرد و دوست احمد بن حنبل بود[۲۶] که شاگردان بسیارى تربیت کرد؛ مثلًا بربهارى، پس از احمد، فرزندش، صالح، و سپس بربهارى، ابوالقاسم خرقى، ابوبکر نجاد، ابوعلى نجاد، ابنبطه عکبرى، قاضى ابوعلى هاشمى، ابنشهاب عکبرى، ابنالغبارى و ابواسحاق برمى، راه او را ادامه دادند.[۲۷]
حنبلیان و سلفیان، با این اندیشهها، در قرن چهارم ظهور کردند و با پیروان بسیار در بغداد و نفوذ در دربار توانستند در امور سیاسى، فکرى، اجتماعى و فرهنگى بسیار مؤثر باشند. آنها در برابر جریانهاى مخالف سلفىگرى، ایستادگى بسیار کردند. در حقیقت، در برابر جریان عقلگرایى، سه گروه باز دارنده، از میان اهل سنت برخاستند که بعدها، به شکل یک فرقه اصلى، در میان مسلمانان، باقى ماندند. نخستین این فرقهها، مالکىها، دوم شافعىها و سوم حنبلىها بودند. حرکت ابنحنبل که دست پرورده شافعى بود، بسیار تندتر از حرکتهاى پیشین بود.[۲۸]
این حرکت، در همان عصر، به رهبرى داود بن على اصفهانى که معاصر احمد بود، با عنوان «ظاهریه» آغاز شد.[۲۹] سپس در قرنهاى هفتم و هشتم به بعد، عالمانى مانند ابنتیمیه و ابنقیم جوزى (۷۵۱ ق) براى گسترش مذهب حنبلى اقدامات فراوانى کردند.[۳۰]
شخصیتهاى حنبلى
برخى از شخصیتهاى مهم حنبلى عبارتند از:
-
ابنابىیعلى (۳۸۰ ه- ۴۵۸ ه-)، ابوالحسین محمد بن محمد بن حسین بن محمد بن خلف بن فراء، محدث، اصولى، مورخ، قاضى و فقیه حنبلى بغدادى بود که در بغداد متولد شد[۳۱] و برخى علوم را در نوجوانى، از پدرش آموخت. او در فقه
و مناظره چیرهدست بود و طبق مذهب احمد بن حنبل فتوا مىداد.[۳۲] وى به مذهب خود تعصب داشت و با اشاعره سخت مخالف بود و بر ضد آنان مجادله مىکرد و آنها را حقیر مىشمرد.[۳۳]
ابنابىیعلى آثار ارزشمندى در مذهب حنبلى داشت. کتاب مهم و معروف وى طبقات الحنبلیه (طبقات الاصحاب) است که نخستین کتاب در این زمینه است. المسائل التى حلف علیها الامام احمد بن حنبل الشیبانى و الاعتقاد از دیگر کتابهاى اوست.[۳۴] ابنابى یعلى جایگاه سیاسى و اجتماعى خوبى داشت؛ مثلًا قاضى القضات بغداد بود؛ در حالىکه پیش از او، ماوردى شافعى بصرى این منصب را داشت.[۳۵]
-
ابوعبدالله بن بطه عکبرى (۳۰۴ ه– ۳۸۷ ه-) از بزرگان حنبلى است[۳۶] که کتابهایش در زمینه آشنایى با دیدگاه حنابله، در خور توجه است.
-
ابوبکر نجاد احمد بن سلیمان بغدادى، بزرگ حنابله، در عراق از دنیا رفت. او تألیفات بسیارى داشت و شاگرد ابو داود سجستانى، ابراهیم حربى و عبدالله، پسر ابنحنبل، بود و در جامعالمنصور، دو کرسى تدریس داشت.[۳۷]
-
ابو الخطاب على بن احمد مقرى صوفى بغدادى (۴۶۶ ۳۹۲) از قاریان بزرگ و مشهور بغداد، فقیه حنبلى بود. وى در آغاز شافعى بود و پس از گفتوگو با برخى بزرگان حنابله، حنبلى شد.[۳۸]
-
شریف ابوجعفر حنبلى عبدالخالق بن عیسى هاشمى عباسى، از فقهاى زاهد و آمرین به معروف و ناهین از منکر بود. او که متولد ۴۱۱ ق بود، القائم را پس از مرگش غسل داد. وى در زمان فتنه اشاعره و حنابله به سبب ابنقشیرى، در دارالخلافه ماند و فقها و دیگران بر او وارد مىشدند و دست و سر او را مىبوسیدند. او پس از مرگ، در کنار ابنحنبل دفن شد.[۳۹]
توجیه عملى خشونت در میان حنابله
در میان مذاهب اسلامى، حنابله به دلیل ظاهرگرایى، تعصب و جمود ویژهاى را دارا مىباشند. آنها تنها قرائت خویش از اسلام را موجب رستگارى دانسته و حملات بسیارى در طول تاریخ به دیگر مذاهب کردهاند. در این میان نقش برخى از تندروها حنابله در ایجاد هرج و مرج و درگیرى فراگیر در بغداد برجستهتر است. در این دوره شاهد اقتدار تشیع به دلیل ظهور دولت شیعى آلبویه هستیم و عالمان و اندیشمندان شیعه در نزد دولت و حکومت جایگاه رفیعى دارند. در این بخش به برخى از تندروىهاى حنابله اشاره کرده و عوامل آن را بررسى مىکنیم. ذهبى معتقد است که در طول تاریخ اسلام، غالیان هر گروه از مذاهب اسلامى مانند: حنابله، معتزله، شیعه، اشاعره، جهمیه، کرامیه، و مرجئه جهان اسلام را به بحران کشیدهاند، تعداد آنان زیاد است و در میان این افراد، دانشمندان و عابدان نیز وجود دارند. بنابراین از خداوند براى اهل توحید درخواست بخشش داریم و از هوسها و بدعتها به خدا پناه برد و سنت و پیروان آن را دوست داریم نه بدعت و تأویلها را.[۴۰]
الف- نخبگان متعصب: برخى برخوردهاى پیروان یک فرقه که بر اساس تصمیمگیرىهاى احساسى و زود هنگام است، پیامدهاى ناگوار و دراز مدتى براى آن فرقه دارد، از موارد عالمان خشونتگرا مىتوان ابو محمد بربهارى را نام برد. وى بر آن بود تا با ایجاد جنبشى مذهبى بر پایه اندیشههاى حنبلى، اوضاع را براى اقتدار و تسلط حنابله و گسترش تفکر آنان آماده کند، از این رو، هم با اهل رأى، معتزله، شیعیان و قرامطه و هم با سیاست تساهل دینى خلافت عباسى به مبارزه برخاست. از دید بربهارى، گفتوگو درباره مسائل جدید کوچک روا نیست، زیرا بدعتهاى کوچک سرآغازى براى بدعتهاى بزرگ است، به همین دلیل، نباید هیچ تسامحى در امور دین، حتى درباره کوچکترین بدعتها نشان داد و گرنه این بدعتها تقویت و به سنت تبدیل مىشود[۴۱] و در فرآیندى دراز مدت، ماهیت دین تحول اساسى خواهد کرد و بازشناسى حقیقت دین از بدعتها بسیار مشکل مىشود.
ابومحمد بربهارى در ۳۱۲ ق، هنگام بروز بحرانهاى قرامطه که به کاروان حاجیان حمله مىبردند، براى کمک مالى به حاجیان پیشگام شد و اظهار کرد که در صورت خواست مقتدر، خلیفه عباسى، او مىتواند مردم بغداد را به پرداخت کمکهاى مالى هنگفت تشویق کند.[۴۲] این گزارش نفوذ و اقتدار اجتماعى چشمگیر بربهارى را نشان مىدهد.[۴۳] از سوى دیگر او به دلیل دشمنى با اهل بیت (علیهم السلام)،[۴۴] با برگزارى عزادارى براى امام حسین (ع) مخالف بود و به شدت با آن برخورد مىکرد. شیعیان از بیم آزار حنابله، یا در خانه بزرگان خود یا به صورت پنهانى، سوگوارى مىکردند. نمونه برخورد حنابله این بود که بربهارى فتواى کشتن زن خوش آوازى را صادر کرد که گاهى، براى مصایب واقعه کربلا مرثیهسرایى مىکرد.[۴۵] این واقعه تقابل شدید حنابله با شیعیان و به ویژه امامیه را در این دوره نشان مىدهد.
نقش داشتن پنهان و آشکار بربهارى و یارانش، در شورشهاى حنبلیان، در بغداد بدیهى است، مثلًا در سال ۳۱۷ ق میان حنابله، بهویژه یاران ابوبکر مروزى با گروهى از مخالفانشان، بر سر تفسیر آیه وَ مِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَهً لَکَ عَسى أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً،[۴۶] فتنه خونینى روى داد که منجر به کشته شدن برخى شد و با ورود نیروهاى نظامى، شدّت آن افزایش پیدا کرد. ریشه اختلاف این بود که بر اساس تفسیر حنابله، پیامبر (ص) در عرش، در کنار خداوند همنشین اوست؛[۴۷] اما مخالفان آنان این تفسیر را نپذیرفته و آن را مبتنى بر تجسیم دانستند و بر آن بودند که مرادِ آیه این است که پیامبر (ص) شفاعت مىکند.[۴۸] بربهارى همچنین، در ماجراى تخریب مسجد براثاى شیعیان دست داشت و با کوشش او، مقتدر، خلیفه عباسى، دستور تخریب مسجد را صادر کرد و حتى به فتواى بربهارى، زمین آن به گورستان تبدیل شد.[۴۹] این مسجد، در سال ۳۲۸ ق، به دستور بجکم، در زمان الراضى، خلیفه عباسى بازسازى شد و حتى گفته شده پنج هزار دینار براى این کار پرداخت کرد و در دوره خلافت المتقى، براى آن منبر آوردند. در نتیجه این اقدامات، موقعیت شیعه تقویت و این مسجد پایگاهى براى آنان و نماز جمعه نیز، در آن برگزار شد.[۵۰]
بربهارى به بدعت در دین بسیار حساس بود و به همین دلیل، هر گونه تفسیر و تأویل جدید را ناروا مىدانست و بر برخورد با بدعت ها، از طریق امر به معروف و نهى از منکر تأکید داشت، به همین دلیل، اختلاف و آشوب بسیارى در بغداد رخ داد. وزیر خلیفه، على بن بلیق تصمیم گرفت سب معاویه و یزید را رسمى کند و دستور داد بر منبرها، آنان را لعن کنند.[۵۱] با این کار، عراق بیشتر به آشوب دچار شد و گروههاى گوناگون بغداد، با یکدیگر درگیر شدند. براى ساماندهى اوضاع آشفته، دستور دستگیرى و تعقیب بربهارى و پیروان او صادر شد. در پى این دستور، بربهارى و برخى یارانش به بصره رفتند و به اجبار، زندگى پنهانى اختیار کردند.[۵۲]
بربهارى و مریدانش، به بهانه نهى از منکر، بلواى بزرگى، در بغداد به راه انداختند و کارهایى از قبیل: یورش به خانهها، ریختن نبیذ مردم، زدن زنان آوازهخوان و شکستن ساز آنها، دخالت در خرید و فروش مردم، بازخواست مردانى که با زنى یا پسر بچهاى راه مىرفتند و دستگیرى و گواه بر ضد آنها در صورتى که با آن فرد خویشاوند نبودند، کردند. این حرکت به گونهاى پیش رفت که بغداد را به هرج و مرج بسیارى کشاند، از این رو، بدر خرشنى، رئیس شرطه بغداد، اجتماع یاران بربهارى و گفتوگو درباره افکارشان را ممنوع و اعلام کرد که هیچ پیشنمازى از یاران بربهارى حق ندارد با مردم نماز گزارد، مگر آنکه در نماز صبح و مغرب و عشا «بسم الله» را با صداى بلند بخواند. این فرمانها، روحیه اجتماعى آنان را بهتر نکرد و خشونت شدیدترى نشان دادند و عدهاى را تحریک کردند که اگر یک شافعى مذهب، وارد مسجد شد، او را به شدت بزنند و آنان نیز، شافعى مذهب را تا حد مرگ مىزدند.[۵۳]
در نهایت، خلیفه الراضى، پس از توجه نکردن بربهارى و یارانش به این حکم، اعلامیه تندى بر ضد آنان صادر کرد. خلیفه کارهاى آنان را زشت خواند و به شدت، از باورهاى تشبیه گرایانه ایشان و تکفیر شیعیان و منع زیارت قبور امامان شیعه انتقاد و آنان را تهدید کرد. وى به آنان گفت: «شما زیارت کنندگان را گمراه مىدانید، اما خودتان به زیارت قبر کسى که شرف و نسب بالایى ندارد،[۵۴] مىروید و در بارگاه او و براى تبرک و زیارت جمع مىشوید، در حالىکه نسب او به پیامبر (ص) نمىرسد، شما به مردم مىگویید قبر او را زیارت کنند و درباره معجزات و کرامات پیامبران را باور دارید! خداوند شیطان را لعنت کند که این کارهاى زشت را در نظر شما جلوه و فریبتان داده و گمراه شدهاید! خلیفه الراضى سوگند یاد مىکند و به سوگند خود عمل خواهد کرد که اگر از مذهب زشت و راه کج برنگردید، شما را تبعید خواهد کرد و بالاخره خواهد کشت و پراکنده و نابود خواهد کرد و با شمشیر، گردن شما را خواهد زد و خانه شما را را با آتش خواهد سوخت».[۵۵] و موضوع قبرهاى امامان شیعه و خواندن بسم الله، با صداى بلند، نشاندهنده نفوذ بسیار شیعیان در دربار عباسى و مخالفت فکرى خلیفه و برخى اطرافیان او با حنابله است. ناراحتى و خشم حنابله نیز، به همین جهت بود که، به اقدامات خشونتبار آنان بر ضد شیعه، انجامید.
بر اساس برخى گزارش ها، در سال ۳۲۳ ق بربهارى و یارانش، در اعتراض به دستگیرى برخى حنابله، دکانها را غارت کردند و آتش زدند،[۵۶] به همین جهت، دربار، وى و یارانش را تعقیب کرد. بربهارى گریخت، اما یاران او دستگیر و اذیت شدند.[۵۷]
حنابله در عصر الراضى، دوباره آشکار شدند و با وجود منع پیشین، به نشر اندیشههاى خود پرداختند و اقتدار پیشین را به دست آوردند،[۵۸] بهگونهاى که در سال ۳۲۳ ق، پس از مرگ نفطویه نحوى، یکى از عالمان آنان، بربهارى بر او نماز گزارد.[۵۹] قدرت حنابله در این دوره، چنان افزایش یافت که آنان گاهى، براى امر به معروف، به خانه امیران و بزرگان دربارى و لشکرى هجوم مىبردند، اگر نبیذ و ابزار لهو مىدیدند، برخورد شدیدى مىکردند.[۶۰]
هنگامى که بربهارى با یارانش، به سمت غرب بغداد مىرفتند، یاران او شعارها و سخنان ارادتمندانهاى درباره وى گفتند. خلیفه از این حرکت آنان و نفوذ و اقتدار بربهارى وحشت کرد و زمینه برخورد با آنان فراهم شد.[۶۱] خلافت در زمان الراضى ضعیف شده بود و به همین دلیل حنابله قدرت گرفتند، اما خلیفه، در نهایت مجبور شد بر آنان سختگیرى کند.
این گزارشها نشان مىدهد که در این دوره، برخى گروهها به دربار و خلیفه، تعرضهاى گوناگون مىکردند، از اینرو، خلیفه احساس خطر کرد و به رئیس نیروهاى امنیتى شهر (صاحب شرطه) دستور داد اجتماع دو نفر از یاران بربهارى را ممنوع اعلام کند. به این ترتیب، بربهارى دوباره، به مخفىگاه خود بازگشت.[۶۲] برخى گفتهاند بربهارى به دلیل مشکلات سیاسى و اجتماعى، تا آخر عمر، یعنى سال ۳۲۹ ق، زندگى پنهانى داشت،[۶۳] اما طبق گزارش دیگرى، صولى در ۳۲۶ ق وى را دیده و با او گفتگو کرده است. گزارش دیگرى نیز نشان مىدهد وى در همین زمان (۳۲۶- ۳۲۷) آشکارا فعالیت داشت.[۶۴] این گزارشها فعالیت بربهارى را نشان مىدهد که گاه، پنهانى و گاه، آشکارا بود.
در برخى گزارشهاى طرفداران حنابله آمده است ابوالحسن اشعرى، پس از ورود به بغداد، نزد بربهارى رفت و از ردیههایش بر معتزله، یهود، نصارا و مجوس سخن گفت؛ ولى بربهارى اندیشههاى او را نپذیرفت و گفت حنابله فقط اندیشههاى احمد بن حنبل را شناخته و از آنها پیروى مىکنند. پس از آن، اشعرى کتاب الابانه عن اصول الدیانه را نوشت،[۶۵] اما باز، بربهارى کتاب و افکار او را نپذیرفت، به همین دلیل، اشعرى بغداد را ترک کرد و دیگر در آنجا دیده نشد.[۶۶] ابنعساکر که طرفدار اشعرى بود، این گزارش را ساختگى دانست.[۶۷] از سوى دیگر، ابراز خرسندى صولى از مرگ بربهارى،[۶۸] وضعیت بسیار نابسامان بغداد را بر اثر درگیرىهاى مذهبى و سیاسى اجتماعى نشان مىدهد. ظاهراً شادمانى او از این جهت بود که مرگ بربهارى سبب شد فتنهها در بغداد فرو نشیند. این ابراز شادمانى این نکته را نیز در بر دارد که بربهارى در درگیرىهاى بینفرقهاى نقش کلیدى داشت؛ زیرا وى بر باورهاى خود بسیار تعصب داشت و با مخالفان خود برخورد مىکرد، همچنین مىتوان به گرایش مخالفتآمیز صولى با اندیشهها و اقدامات بربهارى پى برد.
در این دوره یکى از زمینههاى خشونتگرایى در میان حنابله را برخاسته از تصمیمهاى معزالدوله بویهى است که بر سوگوارى و جشن همراه با شعارهاى بر اساس باورهاى منتسب به شیعه تأکید مىکرد.
در سال ۳۵۱ ق، شیعیان به دستور معزالدوله، بر دیوارهاى مساجد بغداد، شعارهایى نوشتند که خلاصه آنها چنین بود: «لعن خدا بر معاویه، غاصب فدک فاطمه (علیهاالسلام)، منعکنندگان دفن حسن (ع) در کنار قبر جدش، تبعیدکننده ابوذر و خارجکننده عباس از شورا» خلیفه قدرت نداشت از این کارها جلوگیرى کند، از این رو، برخى مردم نیمه شب، نوشتهها را از دیوار پاک کردند. معز الدوله براى مقابله با این افراد تصیم گرفت دوباره آن شعارها را بنویسد، اما وزیر، ابو محمد مهبلى، او را به نوشتن «لعن خدا بر معاویه و ظالمان به خاندان رسول خدا» تشویق کرد و به اینکه نام کسى جز معاویه را ذکر نکند.[۶۹] معزالدوله دستور داد مردم در هجدهم ذى الحجه، با چراغانى و نور پردازى مغازهها، کوچهها و خیابانهاى بغداد شادمانى کنند.[۷۰]
معزالدوله همچنین، در عاشوراى سال بعد، به مردم دستور داد مغازهها را بسته، خرید و فروش نکنند، لباس عزا پوشیده، نوحهخوانى کنند و زنان موها را پریشان کنند و صورتهایى سیاه پوشیده و لباسهایى پاره و چهرههایى آسیب دیده، همراه ناراحتى و اندوه بر حسین (ع) از خانهها خارج شوند. مردم نیز چنین کردند؛ در حالى که اهل سنت نمىتوانستند از این کارها جلوگیرى کنند؛ زیرا سلطان، شیعه بود
و موافق این کارها بود. در سال ۳۵۳ ق، نیز این کارها تکرار شد و بین شیعه و اهل سنت درگیرى صورت گرفت و در این درگیرىها، اموال مردم بسیار آسیب دید.[۷۱] در نتیجه مىتوان گفت اهل سنت و بهویژه حنابله، براى مقابله با تشیع، به خشونت متوسل شدند.
طبق گزارشى، یک سال پس از این ماجرا، معزالدوله به بیمارى سختى گرفتار شد و از سب دو خلیفه اول توبه کرد و دستور داد اموال بسیارى را صدقه دادند و بسیارى از بردگانش را آزاد کرد. برخى دلیل آن را چنین گفتند که روزى، عالمان در جلسهاى با حضور او مطرح کردند که ازدواج عمر با امکلثوم، رضایت على (ع) را از خلفاى پیش از خود نشان مىدهد. این سخن براى معزالدوله بسیار گران آمد و با تعجب گفت: «به خدا قسم، تا کنون این سخن را نشنیده بودم.» پس از آن، وى از مذهب تشیع دست کشید و با اهل سنت و مردم هماهنگ شد.[۷۲] او یک سال پس از این کسالت، از دنیا رفت.[۷۳]
البته در درستى این گزارش تردیدهاى بسیار وجود دارد؛ این مطلب در منابع اختصاصى دوره آلبویه نیامده است و اگر چنین حادثهاى رخ داده بود، حتماً در بغداد بسیار تأثیر مىگذاشت و پیامدهاى سختى براى شیعیان داشت، در حالىکه هیچ گزارشى نشان نمىدهد چنین حوادثى پیش آمده باشد. همچنین شواهدى بسیار بر شیعهبودن یا طرفدار شیعه بودن او تا آخر عمر، وجود دارد. دستورهاى او در پشتیبانى از شیعیان و عالمان ایشان، گویاى این نکته است.
درباره معزالدوله سخن دیگرى نیز وجود دارد: معزالدوله پس از ابتلا به بیمارى سخت و ممکن نبودن شفایش، بیشتر اموال خود را به مردم صدقه داد و بردگانش را آزاد و رد مظالم بسیارى پرداخت کرد و پس از توبه به دست ابو عبدالله بصرى، در سال ۳۵۶ ق از دنیا رفت؛[۷۴] بنابراین، توبه او به اقدامات دوران حاکمیتش مربوط بود که به مردم ستم کرده بود و به اعتقادات او ربطى نداشت. در نهایت، با گزارش دو منبع نمىتوان بسیارى از مطالب مهم و ثابت شده را رد کرد.
در سال ۳۹۳ ق استاد هرمز (عمید الجیوش) به دلیل وقوع فتنهاى بزرگ در بغداد و فعالیت بسیار عیاران و اختلاف شیعه و سنى، برگزارى مراسم مذهبى شیعیان و سنیان را ممنوع کرد؛ از جمله: مراسم عزاى شیعیان را در عاشورا، و مراسم عزاى جاهلان سنى باب بصره و باب شعیر را براى مصعب بن زبیر در روز هشتم پس از عاشورا.
او، شیخ مفید، فقیه بزرگ امامیه، را نیز تبعید کرد. با این اقدامات، اوضاع بغداد تا حدودى آرام شد.[۷۵]
در عاشوراى ۴۵۸ ق مردم محله کرخ مغازههاى خود را بستند و زنان را حاضر کرده، بر اساس سنت، به نوحهخوانى براى امام حسین (ع) پرداختند. اهل سنت با این کارها مخالفت کرده، خلیفه، ابوغنائم را خواست و دلیل آن را پرسید. وى ضمن عذرخواهى، بیان کرد که نمىدانسته و پس از آگاهى، با آن کارها برخورد کرده است. پس از این ماجرا، مردم محله کرخ به دیوان رفته و عذرخواهى کردند. سپس خلیفه، توقیعى در کفر کسانى صادر کرد که صحابه را سب و بدعت را آشکار مىکنند.[۷۶] در این مورد کاملًا آشکار است که امامیه از روى احساسى برخاسته از باور، رسم پیشین خود را تکرار کردند، اما سرانجام عذرخواهى کردند.
ب- عوام تندرو: پیروان فرقههاى مختلف برخى باورها را اصولى مسلم مىشمرند و بر انجام آنها بسیار اصرار دارند و همین موضوع چالشهایى را در بین مذاهب ایجاد مىکرد. سوگوارى امامیه در روز عاشورا براى امام حسین (ع) واکنش حنابله را برانگیخت و براى قتل مصعب بن زبیر، قاتل مختار، و یکى از نمایندگان تفکر عثمانى، جلسه عزادارى در
۱۸ محرم برپا مىکردند.[۷۷] برگزارى جشن امامیه در روز غدیر براى انتخاب امام على (ع) و جشن حنابله در روز هشتم پس از غدیر به مناسبت پناهبردن پیامبر (ص) و ابوبکر به غار، شواهد مناسبى در زمینه تقابل برخاسته از رفتارهاى گروهى این دو فرقه است.
امامیه صحابه را لعن و سب، و حنابله از زیارت قبور منع مىکردند. این کارها، از دیگر عوامل مهم در ایجاد تقابل میان این دو گروه بود. این امور عدهاى را به برخوردهاى فیزیکى با رقیب و برخى را به هجرت از بغداد وادار کرد، مثلًا ابوبکر محمد بن محمد مقرى بغدادى طرازى (۳۸۵ ق)، لغتشناس و مشهور به ابندرید، بود. درباره دلیل هجرت او از وطن گفته شده که متعصبان حنبلى بسیارى در بغداد مىزیستند و وى براى فرار از اذیت آنان، غربت اختیار کرد و در سن ۸۵ سالگى از دنیا رفت.[۷۸] نمونه دیگر از میان حنابله است. ابوبکر عبدالعزیز، مشهور به غلام الخلال، از بزرگان حنبلى بود که به دلیل سب صحابه مهاجرت کرد. عالمان حنبلى این اقدام او را نشانى از باور محکمش به مذهب دانستند.[۷۹]
شواهدى وجود دارد که نشان مىدهد رفتار برخى حنبلىها و امامى ها، در قبال یکدیگر، بسیار خشن و متعصبانه بود و به تدریج، به واگرایى بیشتر گروههاى مسلمان در بغداد انجامید. این شواهد به بغداد منحصر نیست. رفتار ابنشهاب عکبرى، بزرگ حنبلى و متعصب بر ضد رافضیان، بسیار تند بود. بیست سال سخن نگفتن او با برادرش، ابوالخطاب، به دلیل انتساب برادرش به اندیشههاى رافضى،[۸۰] نمونهاى از این رفتار است.
درگیرى مردم بصره در سال ۳۵۱ ق، باز هم به دلیل سب صحابه،[۸۱] از دیگر شواهد برخوردهاى خشن امامیه و حنابله بر ضد یکدیگر است. چنانکه گفته شد، در سال ۳۵۱ ق شیعیان، به دستور معزالدوله، بر دیوارهاى مسجدهاى بغداد شعارهایى نوشتند که خلیفه قدرت نداشت با این کار مخالفت و از آن جلوگیرى کند.[۸۲] همچنین معز الدوله دستور داد مردم در هجدهم ذىالحجه، با نورپردازى مغازهها، کوچهها و خیابانهاى بغداد شادمانى کنند، همچنین در روز عاشورا، مردم مغازهها را بسته و نوحهخوانى و عزادارى کنند که در پى آن، اهل سنت با آنها درگیر شده و اموال بسیارى از مردم آسیب دید.[۸۳]
جدول شماره ۱ حاوى استنادات و شواهد درگیرىها و تقابل امامیه و حنابله است، البته استقصاى کامل صورت نگرفته و فقط نمونههایى ذکر شده است.
ابنکثیر در حوادث سال ۳۶۳ ق، دو فرقه شیعه و سنى را کمعقل خوانده که به این دلایل درگیر شدند. به نظر مىرسد فتنههاى این دوره بغداد، در اقدامات تند و متعصبانه گروههاى فشار هر دو فرقه ریشه داشته که با رفتارهاى ضد مصلحتى و افراطى، زمینه فتنه و آشوب را در بغداد فراهم مىکردند و در نهایت، به ضرر هر دو گروه امامیه و حنابله به پایان رسید.
براى تبیین بیشتر تندروى حنابله با مخالفان خود، بررسى اجمالى برخورد آنان با ابنجریر طبرى مناسب است، ابنجریر که اهل طبرستان بود، در بغداد از دنیا رفت.
او مجتهد بود و از کسى تقلید نمىکرد و حنابله به او ظلم کردند. وى آثار بسیار و در قرائت، تفسیر، حدیث، فقه، تاریخ، و دیگر دانشها مهارت داشت.[۸۴]
او به درخواست خلیفه، کتابى دربردارنده نظرهاى عالمان دین و به تقاضاى وزیر، کتابى در زمینه فقه نوشت، اما از پذیرفتن هدایاى خلیفه و وزیر خوددارى کرد.[۸۵] بهطور کلى، طبرى عطایاى حکومتى را نمىپذیرفت و حتى اموال و هدایاى بسیارى را که عبدالله بن یحیى بن خاقان براى او فرستاده بود، برگرداند. او همچنین، از پذیرش منصب قضاوت و ریاست دیوان مظالم خوددارى کرد.[۸۶]
حنابله با طبرى مخالفت شدیدى داشتند و اتهامات بسیارى به او زدند که اتهام شیعهگرى بارزترین آنهاست. ابناثیر اتهام رفض و الحاد را درباره ابنجریر گزارش کرده، اما به نقل از مسکویه گفته است آنچه درباره تعصب عامه در این زمینه بیان شده، درست نیست، بلکه مخالفت حنابله با ابنجریر به این دلیل بود که طبرى، در اختلافالفقهاء، احمد بن حنبل را جزء فقها نشمرده است، زیرا او را محدث مىدانست، نه فقیه. حنابله از این کار ابنجریر، خشمگین شدند و آن را برخاسته از حسادت طبرى دانستند.[۸۷]
پس از آن، حنابله در جمعهاى، با ابنجریر بحث کردند، اما طبرى قانع نشد و در نتیجه، حنابله او را لگدمال و خانهاش را سنگباران کردند.[۸۸] به نظر مىرسد در آن دوره، در میان برخى، چنین مشهور بود که عدهاى از اهل سنت، به دلیل موضعگیرى ابنجریر به نفع شیعه، متعصبانه با او برخورد کردند. ابناثیر مىخواست این برداشت را رد کند.
در سال ۳۰۹ ق ابنجریر طبرى، براى مناظره با حنابله درباره ایرادهایى که بر او مىگرفتند، به خانه وزیر عیسى بن على فراخوانده شد، اما حتى یک حنبلى در این مناظره حاضر نشد.[۸۹] حنابله از ورود افراد به نزد ابنجریر جلوگیرى مىکردند و به همین جهت، برخى جویندگان حدیث از شنیدن روایات او محروم شدند.[۹۰] ابنجریر را پس از مرگ، به دلیل ممانعت حنابله، در خانهاش شبانه به خاک سپردند، زیرا او را رافضى و برخى وى را ملحد مىدانستند.[۹۱]
طبرى هنگامى که شنید که ابوبکر بن ابى داود سجستانى (۳۱۶ ق) درباره حدیث غدیر سخنانى گفته است، به نوشتن کتابى در زمینه فضائل خلفاى چهارگانه اقدام و درباره درست بودن حدیث و حادثه غدیر دلایلى ذکر کرد، اما این کتاب را به پایان نرساند.[۹۲] طبرى در تدوین طریقهاى حدیث غدیر مهارت داشت و گستردگى اطلاعاتش را در زمینه روایات نشان داد. رابطه ابوبکر بن ابى داود و ابنجریر خوب نبود. حنابله از ابوبکر بن ابى داود سجستانى پیشتیبانى مىکردند، از اینرو، درباره طبرى سخنان تندى مىگفتند و او را به تشیع و مسح دو پا در وضو متهم کردند. حنابله با این کار، به طبرى آزار بسیارى رساندند.[۹۳] به نظر مىرسد رویکرد ابنجریر در این گونه موارد که به سود شیعه تمام شد، سبب شد حنابله بر ضد وى موضع بگیرند، مثلا نوشتن کتاب درباره غدیر، حدیث طیر و گفته او درباره جواز مسح بر پا و لازم نبودن شستن پا،[۹۴] از مواردى است که مردم عامى حنبلى را بر ضد وى شوراند و نشمردن احمد در زمره فقیهان، بهانهاى بود.
از موارد دیگر زمینهساز براى برخورد شیعه امامى و حنابله مىتوان به موضعگیرىهاى برخى درباریان به نفع شیعه اشاره کرد، براى مثال هنگامى که حاجب تصمیم گرفت لعن و سب معاویه را رسمى کند، قدرت خلیفه القاهر بسیار کم بود و حتى برخى سران دربار قصد داشتند قاهر را برکنار کنند، اما خلیفه متوجه شد و با یارى برخى، وزیر را عوض و ابو جعفر محمد بن قاسم بن عبیدالله را جانشین وى کرد و دستور داد خانه ابنمقله را آتش زنند و به این ترتیب، آشوب در بغداد گسترش یافت.[۹۵] در سال ۳۰۹ ق نیز، به دلیل قتل یک زندیق، آتشسوزى گستردهاى در بغداد رخ داد که به درگیرى و کشته شدن افراد بسیارى انجامید.[۹۶]
در سال ۳۲۳ ق، عبیدیان (فاطمیان) رافضىمذهب توانستند با نیروى نظامى، بر شهر جنوه و سردانیه تسلط یابند و بر مردم شهرها ستم بسیارى شد.[۹۷] این امر نشانه ضعف و سستى لشکریان خلیفه در مرزهاست. در همین سال، فتنه بربهارى، شورش لشکریان به دلیل نپرداختن حقوق آنان و مشکلات مربوط به وزیران بىکفایت یا تکرو رخ داد و وضعیت بغداد و خلافت، از لحاظ سیاسى، نظامى، اجتماعى و مذهبى بسیار بحرانى شد.
اکنون روشن شد که جریان فکرى سلفى، با نام حنابله در بغداد پیش از دوره آلبویه، اقتدار نسبى داشتند. این نهضت به رهبرى ابنحنبل آغاز شد و با رهبرى افرادى، مانند:
بربهارى ادامه یافت. حنابله در برابر هر فرد و گروهى که به عقلگرایى و دخالت عقل در تفسیر و تبیین و تحلیل دین در کنار سنت باور داشتند، به شدت ایستادگى مىکردند و بر اساس امر به معرف و نهى از منکر درصدد بودند از تحریف دین و پیدایى بدعتها جلوگیرى کنند؛ براى نمونه رفتار آنان در برابر قائلان به مخلوقبودن قرآن، افراطى بود، به گونهاى که کسى در اینباره، مقابل آنان نمىتوانست تردید نشان دهد، بلکه همه مىبایست بدون تأمل، مخلوقنبودن قرآن را باور مىداشتند.[۹۸] بروکلمان، حنابله را چنین وصف مىکند: «آنان قانون، صلح، آرامش و نظام را در بغداد، با خطر جدى مواجه کردند».[۹۹] زهدى جار الله حرکت حنابله را رو به عقب دانسته است[۱۰۰] زیرا ایشان با اندیشهها و رفتارهاى تند، از رشد علم و توسعه تمدن اسلامى جلوگیرى کردند.
حنبلیان پس از مرگ ابنحنبل، با یکدیگر اختلاف پیدا کردند. برخى بر مسیر او تأکید داشتند و عدهاى درباره وى به غلو کشیده شدند، بهویژه مردم عامى که تعصب شدیدى داشتند. معمولًا مردم عوام هر گروه و مذهبى، به دلیل شناخت اندک و ناقص از باورى که آن را پیروى مىکنند، تندروى دارند. در هر صورت، تمامى حنابله با گروههاى مخالف خود، با تندى برخورد مىکردند و گروههاى مخالف نیز، با حنابله سازش نداشتند. در میان مخالفان حنابله، شیعه و معتزله برجستهتر بودند، اما به دلیل فزونى جمعیت حنابله، قدرتى براى بیان مخالفتشان نداشتند؛ گرچه طبرى در مقابل حنبلیان مقاومت و فشار بسیارى نیز تحمل کرد. این روند تا پیش از تسلط آل بویه بر بغداد ادامه یافت، اما پس از آن، با پشتیبانى آلبویه از شیعه، توان شیعیان فزونى یافت و آنان در برابر حنابله ایستادگى کردند.[۱۰۱]
نتیجهگیرى
امورى در میان حنابله زمینهساز آشوب و خشونت است که مهمترین آنها مسائل مرتبط با توحید، از جمله: زیارت قبور، توسل و کمک خواستن از مردگان و تبرک به قبور است. از دیگر موارد برگزارى مراسم عاشورا و مساله امامت و سب صحابه است. این اختلاف سبب شد آشوبهاى بسیارى، در بغداد و برخى سرزمینهاى اسلامى پدید آید. باوجود مخالفت حنابله در مواردى، بزرگان آنان بر خلاف آن رفتار کردهاند، مثلًا درباره زیارت قبر ابنحنبل چنین آمده که او مقامى بس بزرگ دارد و خداوند کسى را براى زیارت او مؤاخذه نمىکند. به نظر مىرسد زیربناى همه اختلافات و درگیرىهاى حنبلىها نوعى از ظاهرگرایى همراه با جمود است که زمینه خشونت را در بغداد ایجاد مىکرد.
منابع
قرآن کریم.
-
آقابزرگ تهرانى، محمد حسن، طبقات اعلام الشیعه، نوابغ الرواه فى رابعه المئات، دارالکتاب العربى، بیروت ۱۳۹۰ ق.
-
ابنابى یعلى، ابنفراء حنبلى، محمد بن حسین بن محمد، الاحکام السلطانیه، دارالفکر، بیروت ۱۴۲۰ ق.
-
ابنابى یعلى، ابنفراء حنبلى، محمد بن حسین بن محمد، طبقات حنابله، تحقیق محمد حامد الفقى، دار المعرفه، بیروت [بىتا].
-
ابناثیر، على بن محمد، الکامل فى التاریخ، تحقیق عبدالله قاضى، دار الکتب العلمیه، بیروت ۱۴۱۵ ق.
-
ابنجزرى، محمد بن محمد، غایه النهایه، به کوشش گ. برگشترسر، [بىنا]، قاهره ۱۳۵۱ ق.
-
ابنجوزى، عبدالرحمن بن على، مناقب الامام احمد بن حنبل، به کوشش عبدالمحسن الترکى، انتشارات هجر للطباعه و النشر، (بىجا)، ۱۴۰۱ ق.
-
ابنخلدون، عبدالرحمن محمد، العبر، دار القلم، بیروت ۱۹۸۴ م.
-
ابنعساکر، ابوالقاسم على بن حسین، تاریخ مدینه دمشق، تحقیق محب الدین العمرى، دار الفکر، بیروت ۱۹۹۵ م.
۹٫-، تبیین کذب المفترى فیما نسب الى الامام الاشعرى، دارالکتاب العربى، بیروت ۱۴۰۴ ق.
-
ابنعماد، عبدالحى بن احمد، شذرات الذهب فى اخبار من ذهب، تحقیق الارناؤوط، دار ابنکثیر، بیروت ۱۴۰۶ ق.
-
ابنکثیر، ابوالفداء اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، تحقیق على شیرى، دار احیاء التراث العربى، بیروت ۱۴۰۸ ق.
-
ابنمسکویه، احمد بن محمد، تجارب الامم، به کوشش آمدروز، [بىتا: بىنا]، ۱۳۳۲ ق.
-
ابنندیم، محمد بن اسحاق، الفهرست، تحقیق رضا تجدد، [بىجا، بىنا، بىتا].
-
ابواسحاق شیرازى، ابراهیم بن على، طبقات الفقهاء، تحقیق على محمد عمر، مکتبه الثقافه الدینیه، ریاض ۱۴۱۸ ق.
-
ابوزهره، محمد، تاریخ مذاهب اسلامى، ترجمه علیرضا ایمانى، انتشارات مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب، قم ۱۳۸۴ ق.
-
ابونعیم اصفهانى، احمد بن عبدالله، حلیه الاولیاء و طبقات الاصفیاء، دار الکتاب العربى، بیروت ۱۴۰۵ ق.
-
بروکلمان، کارل، تاریخ ملل و دول اسلامى، ترجمه هادى جزایرى، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران ۱۳۴۶ ش.
-
تمیمى، عبدالله بن عبدالعزیز، اعتقاد الامام احمد بن حنبل، دار المعرفه، بیروت [بىتا].
-
تنوخى، محسن بن على، نشوار المحاضره و اخبار المذاکره، تحقیق عبود الشالجى، [بىنا]، بیروت ۱۳۹۲ ق.
-
جعفرى لنگرودى، محمد جعفر، تاریخ معتزله، انتشارات گنج دانش، تهران ۱۳۶۸ ش.
-
جعفریان، رسول، جغرافیاى تاریخى و انسانى شیعه در جهان اسلام، انتشارات انصاریان، قم ۱۳۷۱ ش.
-
خطیب بغدادى، احمد بن على، تاریخ بغداد، دار الکتب العلمیه، بیروت [بىتا].
-
ذهبى، محمد بن احمد، العبر فى خبر من غبر، تحقیق صلاح الدین المنجد، دار النشر، کویت ۱۹۸۴ م.
۲۴٫-، العلو للعلى الغفار فى ایضاح صحیح الاخبار و سقیمها، تحقیق ابومحمد اشرف، مکتبه اضواء السلف، ریاض ۱۴۱۶ ق.
۲۵٫-، تاریخ الاسلام وفیات المشاهیر و الاعلام، تحقیق عبدالسلام تدمرى، دارالنشر، بیروت ۱۴۰۷ ق.
۲۶٫-، سیر اعلام النبلاء، تحقیق شعیب الارنؤوط، مؤسسه الرساله، بیروت ۱۴۱۳ ق.
-
زرکلى، خیر الدین، الاعلام، دار العلم للملایین، بیروت ۱۹۸۹ م.
-
سبکى، عبدالوهاب بن على، طبقات الشافعیه الکبرى، تحقیق دکتر محمود الطناحى و دکتر عبدالفتاح محمد الحلو، هجر للطباعه، قاهره ۱۴۱۳ ق.
-
شافعى عاصمى، عبدالملک، سمط النجوم العوالى فى ابناء الاوائل و التوالى، تحقیق عادل احمد و على محمد، دار الکتب العلمیه، بیروت ۱۴۱۹ ق.
-
صفدى، خلیل بن ابیک، الوافى بالوفیات، تحقیق احمد الارنؤوط و مصطفى ترکى، دار احیاء التراث العربى، بیروت ۱۴۲۰ ق.
-
صولى، محمد بن یحیى، اخبار الراضى بالله، به کوشش هیورث دن، قاهره ۱۳۵۵ ق.
-
طبرى، محمد بن جریر، تاریخ الرسل و الامم و الملوک، دار الکتب العلمیه، بیروت [بىتا].
-
العاملى، الانتصار، دارالسیره، بیروت ۱۴۲۲ ق.
-
عمرجى، احمد شوقى ابراهیم، المعتزله فى بغداد و اثرهم فى الحیاه الفکریه و السیاسیه، مکتبه المدبولى، قاهره ۲۰۰۰ م.
-
کبیسى، حمدان عبدالمجید، عصر الخلیفه المقتدر بالله، نجف: ۱۳۹۴ ق.
-
محمود، محمد احمد على، الحنابله فى بغداد، المکتب الاسلامى، بیروت ۱۴۰۶ ق.
-
مشکور، محمد جواد، فرهنگ فرق اسلامى، با توضیحات کاظم مدیر شانه چى، انتشارات آستان قدس رضوى، مشهد ۱۳۸۴ ش.
-
همدانى، محمد بن عبدالملک، تکمله تاریخ الطبرى، تحقیق البرت یوسف کنعان، المطبعه الکاثولیکیه، بیروت ۱۹۵۸ م.
-
یافعى، عبدالله بن ایعد، مرآه الجنان و عبره الیقظان، دار الکتاب الاسلامى، قاهره ۱۴۱۳ ق.