خشونت به نام دين در ميان حنبليان نخستين‏

خشونت به نام دین در میان حنبلیان نخستین‏

خشونت به نام دین در میان حنبلیان نخستین‏

حسن اسکندرى*[۱]

چکیده‏

حنابله از مهم‏ترین مذاهب اسلامى فعال در سده چهارم و پنجم قمرى در بغداد پایتخت ممالک اسلامى بودند. آن‏ها با قدرت یافتن معتزله و آل بویه خطر بزرگى را احساس کردند و در پى جلوگیرى از نفوذ آنان برآمدند. اغتتشاش، ورود به منازل، درگیرى و قتل، از جمله اقدامات ایشان در مبارزه با نفوذ معتزله و شیعه است. در برخى موارد اندیشمندان اهل‏سنت را به دلیل رغبت به تشیع، مورد ضرب و شتم قرار مى‏دانند. مباحث توحید صفاتى و عبادى، سب صحابه، تحریف قرآن و امامت، مهم‏ترین موضوع مورد درگیرى حنابله با دیگر مذاهب اسلامى به‏ویژه شیعه بود.

کلیدواژگان: حنابله، احمد بن حنبل، شیعیان، بغداد، قرن چهار، بربهارى، معزالدوله‏

مقدمه‏

پس از روى کار آمدن عباسیان و آغاز نهضت ترجمه، جریان عقل‏گرایى، در سرزمین‏هاى اسلامى، به صورت گسترده‏اى رواج یافت. پشتیبانى حکومت از این جریان، تأثیر بسیارى بر گسترش عقل‏گرایى و دخالت راى در استنباط از دین داشت. برخى محدثان و عالمان مسلمان، در برابر این حرکت موضع‏گیرى کردند. این گروه از مسلمانان، با عنوان «اهل حدیث» شناخته شده‏اند. اهل حدیث نیز، گرایش‏هاى متفاوتى داشتند. برخى دخالت عقل را مى‏پذیرفتند، اما محدوده آن را زیاد نمى‏دانستند. عده‏اى دیگر براى عقل هیچ اثرى در نظر نگرفتند و به تعبیرى، براى عقل، در تأویل و تفسیر قرآن و استنباط از آن، هیچ اختیارى قائل نشدند و عقل را فقط شاهد مى‏دانستند، نه حاکم و تأیید کننده.[۲]

در دوره دوم خلافت عباسى، بغداد آکنده از رویدادهاى گوناگون، و خلافت عباسى گاه در دست سپهسالار و وزیران، و زمانى، دستخوش هوس‏بازى‏هاى اهل حرم، در وضعیت بحرانى بود. در این دوره، اقتدار و یکپارچگى خلافت متزلزل شده بود و شورش‏هاى سیاسى و بحران‏هاى شدید اقتصادى و از سوى دیگر، جریان‏هاى فکرى جدید بروز مى‏کرد.[۳] سال‏ها پیش در برابر اهل راى و عقل‏گرایى، افرادى مانند: مالک بن انس حمیرى، رهبر مالکیان، محمد بن ادریس شافعى هاشمى قرشى (۱۵۰- ۲۰۴ ق)، رهبر شافعیان و شاگرد مالک، و پیروان آنان قرار داشتند. این‏دو، تأکید بسیار بر عقل را در فهم از دین نمى‏پسندیدند؛ با این حال، همانند ابوحنیفه به قیاس، اجتهاد و اصول فقه باور داشتند.

  1. شناسه حنابله‏

ابو عبدالله احمد بن محمد بن حنبل شیبانى مروزى (۱۶۴- ۲۴۱ ق) از رهبران چهارگانه اهل سنت و جماعت بود که حنابله پیرو او بودند. نسب او به قبیله شیبان بن ذهل مى‏رسید. برخى از این خاندان در خراسان ساکن شدند. جد احمد، والى سرخس بود و در قیام عباسیان نیز حضور داشت.[۴] آنان به تدریج، به بغداد آمدند و تولد و مرگ احمد، در بغداد اتفاق افتاد. او در بغداد، نزد قاضى ابویوسف، شاگرد ابوحنیفه تحصیل و براى تحصیلات بالاتر، به مکان‏هایى مانند کوفه، مکه، شام، بلاد جزیره، واسط و بصره سفر کرد.[۵]

پس از زمانى اندک، او به جایگاه علمى بلندى دست یافت و فتوا دادن را آغاز کرد. نکته مهم این‏که وى از برخى استادان و معاصران خود متأثر نشد و روش عقل‏گریزى را پیش گرفت. به‏ویژه، حوادث مرتبط با دوره محنت، نقطه عطفى در زندگى او پدید آورد و مى‏توان آن را سرآغازى براى زندگى جدید وى دانست، زیرا او در برابر جریان حاکم مقاومت بسیار کرد و به خلق قرآن باور نداشت.[۶] ابن‏حنبل شاگرد برجسته شافعى بود و پس از جدایى از مذهب شافعى، مذهب جدیدى، بر اساس کتاب خدا (قرآن)، سنت پیامبر (ص) و فتواهاى صحابه وضع کرد؛ یکى از امور مهم دینى براى حنابله، امر به معروف و نهى از منکر است.[۷]

احمد بن حنبل، داود ظاهرى (۲۰۱- ۲۷۰ ق) و ابن‏جریر طبرى از پیروان مکتب شافعى بودند که هر کدام روش و مذهبى جداگانه داشتند و بر اساس آن، با جریان ضد حدیثى مخالفت مى‏کردند. مخالفت احمد با اعتزال و عقل‏گرایى، بسیار شدیدتر از دیگران بود، از این‏رو، مذهب او یکى از گروه‏هایى بود که در برابر عقل‏گرایى و اعتزال ایستادگى کرد. جد احمد بن محمد بن حنبل شیبانى، حنبل بن هلال، از ابنا دعوت عباسى به شمار مى‏آمد.[۸] وى فرزندان بسیارى داشت که عبدالله مهم‏ترین آنان بود و نام برخى فرزندان او زینب، حسن و حسین بود.[۹]

پیدایى حنابله‏

در دوره ابن‏حنبل، معتزله بر امور بسیارى مسلط بودند و با تعصب تمام، بر اندیشه‏هاى خود اصرار داشتند. این وضعیت سبب شد برخى اندیشمندان مسلمان، با آنان مخالفت و براى جلوگیرى از تحریف سنت، اقدام کنند.

در این میان، حنابله به طور جدى مخالف معتزله بودند. احمد در برابر سلطه و نفوذ معتزله، در عصر مأمون ساکت نبود و بر پیروى از سلف صالح تأکید داشت.[۱۰] حنابله با دخالت رأى و عقل در امور دینى و نیز، با نظریه حدوث قرآن که حنفى‏ها و معتزلى‏ها بر آن تأکید داشتند، مخالفت مى‏کردند، احمد در برابر اسحاق بن ابراهیم، رئیس نیروى انتظامات بغداد، در آخرین روزهاى زندگانى مأمون، به مخلوق بودن قرآن گواهى نداد و جز به کلام‏الله بودن قرآن سخنى نگفت و به همین دلیل، در زمان معتصم به زندان افتاد.[۱۱]

غیر از احمد، برخى دیگر، مانند یوسف بن یحیى بویطى، نعیم بن حماد و احمد بن نصر خزاعى، با این مسئله مخالفت کردند و آزار دیدند و یا زندانى شدند.[۱۲] با این‏که جریان جارى جامعه، با پشتیبانى خلافت، بر ضد اهل حدیث بود، این وضعیت نقطه عطفى در زندگى احمد به شمار مى‏رود، زیرا باعث شد او در میان مردم قهرمانى اجتماعى و دینى قلمداد شود که زندگى خود را براى حفظ اسلام از تحریفات، فدا کرد. برخى گزارش‏ها نشان دهنده آن است که احمد زندگى زاهدانه‏اى داشت‏[۱۳] و زهد در زندگى، در بالا رفتن جایگاه اجتماعى او مؤثر بود.

خلفا و بزرگان حکومتى، به احمد سخت‏گیرى بسیار مى‏کردند و او را از تدریس، حضور در جمعه و جماعات و خروج از خانه ممنوع کردند؛[۱۴]

اما احمد، با اعلام وفادارى به خلافت، به مقام و ثروت دنیا توجهى نداشت و حتى پس از تغییر وضعیت و توجه خلفا به او، هیچ اعتنایى به اکرام خلیفه و کمک‏هاى آنان نکرد،[۱۵] یاران وى نیز چنین بودند. ابن‏عقیل حنبلى مى‏گوید: «اصحاب ابوحنیفه و شافعى مناصب را مى‏گرفتند و به وسیله آن، در علم شهرت مى‏یافتند، اما بسیار نادر بود که یاران احمد به سوى منصب بروند.»[۱۶]

در زمان متوکل، به دلیل تغییر نگرش حاکمان، معتزله در بن بست قرار گرفتند و اهل حدیث، در حاکمیت بسیار نفوذ کردند، در نتیجه، احمد و همفکران او، نزد متوکل، جایگاه بلندى یافتند. متوکل از اهل حدیث پشتیبانى بسیار حیاتى کرد و به همین دلیل، او را «محیى السنه» (احیاگر سنت) لقب دادند.[۱۷] احمد در آغاز، پیرو و شاگرد شافعى بود و سپس از وى جدا شد و مذهب جدیدى برگزید. با این کار، گروهى دیگر از اهل حدیث، با عنوان «حنابله» شکل گرفتند که تندروتر از گروه‏هاى موجود بودند. دلیل این تندى، به رهبر آنان، احمد، باز مى‏گشت، زیرا وى با ایستادگى در برابر هر بحث و نظر نو، فقط به کتاب، سنت پیامبر (ص) و گفته یاران پیامبر (ص) اعتنا داشت.

تندروى پیروان عامى حنابله در برخى باورها سبب شد، تعارض حنابله با برخى عالمان، به‏ویژه دولتى‏ها تشدید شود. اختلاف با اندیشمندان، محدثان و فیلسوفان به همین سبب است. مسئله این بود که کسب معرفت دینى و تطبیق آن با اصول و نص دین چگونه باید باشد؟ امام محمد بن اسماعیل بخارى (۲۵۶ ق)، از محدثان، بر گردآورى احادیث تأکید بسیارى داشت، اما مانند حنابله، بر ظاهر نصوص دینى اصرار نداشت و تلاوت را مخلوق و آنچه را تلاوت مى‏شود، غیر مخلوق مى‏دانست. پیروان تندرو حنبلى با او مخالفت مى‏کردند و بر او خرده مى‏گرفتند، زیرا به باور احمد، هر کس بگوید لفظ خواننده قرآن مخلوق است، پیرو جهمیه و در نتیجه،

از بدعت‏گذاران است.[۱۸] با توجه به این رویکرد مى‏توان گفت مردم عوام حنبلى، همان غالیانى بودند که به دلیل تندروى آنان، عالمان حنبلى، حتى در میان اهل حدیث، به‏تدریج جایگاه خود را از دست دادند و بعدها، تنها با پشتیبانى حکومت، در بغداد موقعیتى یافتند، زیرا حکومت براى حذف رقیب از وجود آنان بهره گرفت.

نمونه دیگر تندروى حنابله، برخورد آنان با ابوالحسن اشعرى است. ابوالحسن اشعرى از معتزله روى گردانده بود و مى‏توانست براى حنابله نیروى بسیار خوبى در مقابل عقل‏گرایان باشد، اما پیروان احمد، به دنبال باور وى به درست بودن تأویل محدود روایات، او را نپذیرفته، خونش را مباح دانستند و حتى به نبش قبر وى اقدام کردند.[۱۹] نه‏تنها پیروان احمد، او را نپذیرفتند، بلکه بربهارى، یکى از بزرگان حنبلى نیز، نامهربانانه با وى برخورد کرد و شاید به دلیل همین رفتارها، اشعرى روش جدیدى برگزید و بعداً، پیروان او فرقه اشاعره را تشکیل دادند.

بر اساس گزارش‏هاى رسیده درباره جایگاه علمى احمد، او در علم حدیث، رجال و قرائت مهارت داشت.[۲۰] وى براى فراگیرى دانش، به کوفه، بصره، مکه، مدینه، یمن، شام، مغرب، الجزایر و عراق مسافرت کرد. این سفرها از نکته‏هاى برجسته زندگى اوست؛ زیرا مسافرت‏هاى وى به مناطق گوناگون و آشنایى و دیدار با عالمان مسلمان سبب شد در آثار او، روایات افزایش یابد. احمد به نگارش خوشبین نبود و یارانش را از این کار باز مى‏داشت و فقط، بر حفظ احادیث تأکید مى‏ورزید.

ابن‏حنبل محدثى بود که با تأویل آیات و روایات، به هر صورتى مخالف بود (حتى اگر روایت و نصى صریحاً با عقل مخالفت داشت) و بر سنت‏گرایى تأکید بسیار داشت. از دیگر افکار او مخالفت شدید با دانش کلام و فرقه‏هاى جهمیه، قدریه، رافضه (شیعه) و معتزله، روایت فضیلت‏هاى خلفا و صحابه، جایز نبودن خروج‏ بر ضد حاکم (حتى فاجر) و منع جدل در مباحث دینى بود.[۲۱] به دلیل این اعتقاد و استنباط ظاهرى از روایات، اتهام تشبیه به او زده شد، گر چه مى‏کوشید افکارش رنگ تشبیه نداشته باشد. او مى‏گفت بر اساس آیات و سنت، خداوند صورت دارد، اما نه مانند صورت مخلوقات. خداوند دو دست دارد که در ذات اوست، نه مثل اعضاى بدن انسان؛ پس خدا مرکب، جسم و محدود نیست که بازو، ساعد و غیره داشته باشد.[۲۲] دلالت ظاهرى برخى آیات و روایات و تفاسیر او در این زمینه و مخالفت با تفسیر دیگران که با تشبیه موافق نبودند، زمینه‏ساز ورود اتهام تشبیه به حنابله شد. این نوع برداشت از دین، تعصب شدید و قائل نبودن به تساهل او و پیروانش را مى‏رساند.

برخى ابن‏حنبل را فقیه نمى‏دانستند، مثلًا ابن‏جریر طبرى، به دلیل فقیه نشمردن ابن‏حنبل، مورد خشم شدید حنابله قرار گرفت و آزارهاى بسیارى دید.[۲۳] ابن‏ندیم نیز، نام احمد را در زمره اصحاب حدیث قرار داد و با این‏که براى فرقه‏هایى مانند: مالکیان، شافعیان، حنفیان و شیعیان باب مستقلى در نظر گرفته بود، براى حنبلیان جایگاهى در نظر نگرفت.[۲۴]

از مهم‏ترین شاگردان و راویان ابن‏حنبل، ابو داود سجستانى، ابن‏ابى دنیا، ابوزرعه رازى، ابو حاتم رازى، مسلم بن حجاج و دو پسرش، عبدالله و صالح بودند.[۲۵] ابوبکر مروزى (۲۷۵ ق)، نزدیک‏ترین شاگرد و دوست احمد بن حنبل بود[۲۶] که شاگردان بسیارى تربیت کرد؛ مثلًا بربهارى، پس از احمد، فرزندش، صالح، و سپس بربهارى، ابوالقاسم خرقى، ابوبکر نجاد، ابوعلى نجاد، ابن‏بطه عکبرى، قاضى ابوعلى هاشمى، ابن‏شهاب عکبرى، ابن‏الغبارى و ابواسحاق برمى، راه او را ادامه دادند.[۲۷]

حنبلیان و سلفیان، با این اندیشه‏ها، در قرن چهارم ظهور کردند و با پیروان بسیار در بغداد و نفوذ در دربار توانستند در امور سیاسى، فکرى، اجتماعى و فرهنگى بسیار مؤثر باشند. آن‏ها در برابر جریان‏هاى مخالف سلفى‏گرى، ایستادگى بسیار کردند. در حقیقت، در برابر جریان عقل‏گرایى، سه گروه باز دارنده، از میان اهل سنت برخاستند که بعدها، به شکل یک فرقه اصلى، در میان مسلمانان، باقى ماندند. نخستین این فرقه‏ها، مالکى‏ها، دوم شافعى‏ها و سوم حنبلى‏ها بودند. حرکت ابن‏حنبل که دست پرورده شافعى بود، بسیار تندتر از حرکت‏هاى پیشین بود.[۲۸]

این حرکت، در همان عصر، به رهبرى داود بن على اصفهانى که معاصر احمد بود، با عنوان «ظاهریه» آغاز شد.[۲۹] سپس در قرن‏هاى هفتم و هشتم به بعد، عالمانى مانند ابن‏تیمیه و ابن‏قیم جوزى (۷۵۱ ق) براى گسترش مذهب حنبلى اقدامات فراوانى کردند.[۳۰]

شخصیت‏هاى حنبلى‏

برخى از شخصیت‏هاى مهم حنبلى عبارتند از:

  1. ابن‏ابى‏یعلى (۳۸۰ ه- ۴۵۸ ه-)، ابوالحسین محمد بن محمد بن حسین بن محمد بن خلف بن فراء، محدث، اصولى، مورخ، قاضى و فقیه حنبلى بغدادى بود که در بغداد متولد شد[۳۱] و برخى علوم را در نوجوانى، از پدرش آموخت. او در فقه‏

 

و مناظره چیره‏دست بود و طبق مذهب احمد بن حنبل فتوا مى‏داد.[۳۲] وى به مذهب خود تعصب داشت و با اشاعره سخت مخالف بود و بر ضد آنان مجادله مى‏کرد و آن‏ها را حقیر مى‏شمرد.[۳۳]

ابن‏ابى‏یعلى آثار ارزشمندى در مذهب حنبلى داشت. کتاب مهم و معروف وى طبقات الحنبلیه (طبقات الاصحاب) است که نخستین کتاب در این زمینه است. المسائل التى حلف علیها الامام احمد بن حنبل الشیبانى و الاعتقاد از دیگر کتاب‏هاى اوست.[۳۴] ابن‏ابى یعلى جایگاه سیاسى و اجتماعى خوبى داشت؛ مثلًا قاضى القضات بغداد بود؛ در حالى‏که پیش از او، ماوردى شافعى بصرى این منصب را داشت.[۳۵]

  1. ابوعبدالله بن بطه عکبرى (۳۰۴ ه– ۳۸۷ ه-) از بزرگان حنبلى است‏[۳۶] که کتاب‏هایش در زمینه آشنایى با دیدگاه حنابله، در خور توجه است.

  2. ابوبکر نجاد احمد بن سلیمان بغدادى، بزرگ حنابله، در عراق از دنیا رفت. او تألیفات بسیارى داشت و شاگرد ابو داود سجستانى، ابراهیم حربى و عبدالله، پسر ابن‏حنبل، بود و در جامع‏المنصور، دو کرسى تدریس داشت.[۳۷]

  3. ابو الخطاب على بن احمد مقرى صوفى بغدادى (۴۶۶ ۳۹۲) از قاریان بزرگ و مشهور بغداد، فقیه حنبلى بود. وى در آغاز شافعى بود و پس از گفت‏وگو با برخى بزرگان حنابله، حنبلى شد.[۳۸]

  4. شریف ابوجعفر حنبلى عبدالخالق بن عیسى هاشمى عباسى، از فقهاى زاهد و آمرین به معروف و ناهین از منکر بود. او که متولد ۴۱۱ ق بود، القائم را پس از مرگش‏ غسل داد. وى در زمان فتنه اشاعره و حنابله به سبب ابن‏قشیرى، در دارالخلافه ماند و فقها و دیگران بر او وارد مى‏شدند و دست و سر او را مى‏بوسیدند. او پس از مرگ، در کنار ابن‏حنبل دفن شد.[۳۹]

توجیه عملى خشونت در میان حنابله‏

در میان مذاهب اسلامى، حنابله به دلیل ظاهرگرایى، تعصب و جمود ویژه‏اى را دارا مى‏باشند. آن‏ها تنها قرائت خویش از اسلام را موجب رستگارى دانسته و حملات بسیارى در طول تاریخ به دیگر مذاهب کرده‏اند. در این میان نقش برخى از تندروها حنابله در ایجاد هرج و مرج و درگیرى فراگیر در بغداد برجسته‏تر است. در این دوره شاهد اقتدار تشیع به دلیل ظهور دولت شیعى آل‏بویه هستیم و عالمان و اندیشمندان شیعه در نزد دولت و حکومت جایگاه رفیعى دارند. در این بخش به برخى از تندروى‏هاى حنابله اشاره کرده و عوامل آن را بررسى مى‏کنیم. ذهبى معتقد است که در طول تاریخ اسلام، غالیان هر گروه از مذاهب اسلامى مانند: حنابله، معتزله، شیعه، اشاعره، جهمیه، کرامیه، و مرجئه جهان اسلام را به بحران کشیده‏اند، تعداد آنان زیاد است و در میان این افراد، دانشمندان و عابدان نیز وجود دارند. بنابراین از خداوند براى اهل توحید درخواست بخشش داریم و از هوس‏ها و بدعت‏ها به خدا پناه برد و سنت و پیروان آن را دوست داریم نه بدعت و تأویل‏ها را.[۴۰]

الف- نخبگان متعصب: برخى برخوردهاى پیروان یک فرقه که بر اساس تصمیم‏گیرى‏هاى احساسى و زود هنگام است، پیامدهاى ناگوار و دراز مدتى براى آن فرقه دارد، از موارد عالمان خشونت‏گرا مى‏توان ابو محمد بربهارى را نام برد. وى بر آن بود تا با ایجاد جنبشى مذهبى بر پایه اندیشه‏هاى حنبلى، اوضاع را براى اقتدار و تسلط حنابله و گسترش تفکر آنان آماده کند، از این رو، هم با اهل رأى، معتزله، شیعیان‏ و قرامطه و هم با سیاست تساهل دینى خلافت عباسى به مبارزه برخاست. از دید بربهارى، گفت‏وگو درباره مسائل جدید کوچک روا نیست، زیرا بدعت‏هاى کوچک سرآغازى براى بدعت‏هاى بزرگ است، به همین دلیل، نباید هیچ تسامحى در امور دین، حتى درباره کوچک‏ترین بدعت‏ها نشان داد و گرنه این بدعت‏ها تقویت و به سنت تبدیل مى‏شود[۴۱] و در فرآیندى دراز مدت، ماهیت دین تحول اساسى خواهد کرد و بازشناسى حقیقت دین از بدعت‏ها بسیار مشکل مى‏شود.

ابومحمد بربهارى در ۳۱۲ ق، هنگام بروز بحران‏هاى قرامطه که به کاروان حاجیان حمله مى‏بردند، براى کمک مالى به حاجیان پیشگام شد و اظهار کرد که در صورت خواست مقتدر، خلیفه عباسى، او مى‏تواند مردم بغداد را به پرداخت کمک‏هاى مالى هنگفت تشویق کند.[۴۲] این گزارش نفوذ و اقتدار اجتماعى چشم‏گیر بربهارى را نشان مى‏دهد.[۴۳] از سوى دیگر او به دلیل دشمنى با اهل بیت (علیهم السلام)،[۴۴] با برگزارى عزادارى براى امام حسین (ع) مخالف بود و به شدت با آن برخورد مى‏کرد. شیعیان از بیم آزار حنابله، یا در خانه بزرگان خود یا به صورت پنهانى، سوگوارى مى‏کردند. نمونه برخورد حنابله این بود که بربهارى فتواى کشتن زن خوش آوازى را صادر کرد که گاهى، براى مصایب واقعه کربلا مرثیه‏سرایى مى‏کرد.[۴۵] این واقعه تقابل شدید حنابله با شیعیان و به ویژه امامیه را در این دوره نشان مى‏دهد.

نقش داشتن پنهان و آشکار بربهارى و یارانش، در شورش‏هاى حنبلیان، در بغداد بدیهى است، مثلًا در سال ۳۱۷ ق میان حنابله، به‏ویژه یاران ابوبکر مروزى با گروهى از مخالفانشان، بر سر تفسیر آیه‏ وَ مِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَهً لَکَ عَسى‏ أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً،[۴۶] فتنه خونینى روى داد که منجر به کشته شدن برخى شد و با ورود نیروهاى نظامى، شدّت آن افزایش پیدا کرد. ریشه اختلاف این بود که بر اساس تفسیر حنابله، پیامبر (ص) در عرش، در کنار خداوند هم‏نشین اوست؛[۴۷] اما مخالفان آنان این تفسیر را نپذیرفته و آن را مبتنى بر تجسیم دانستند و بر آن بودند که مرادِ آیه این است که پیامبر (ص) شفاعت مى‏کند.[۴۸] بربهارى همچنین، در ماجراى تخریب مسجد براثاى شیعیان دست داشت و با کوشش او، مقتدر، خلیفه عباسى، دستور تخریب مسجد را صادر کرد و حتى به فتواى بربهارى، زمین آن به گورستان تبدیل شد.[۴۹] این مسجد، در سال ۳۲۸ ق، به دستور بجکم، در زمان الراضى، خلیفه عباسى بازسازى شد و حتى گفته شده پنج هزار دینار براى این کار پرداخت کرد و در دوره خلافت المتقى، براى آن منبر آوردند. در نتیجه این اقدامات، موقعیت شیعه تقویت و این مسجد پایگاهى براى آنان و نماز جمعه نیز، در آن برگزار شد.[۵۰]

بربهارى به بدعت در دین بسیار حساس بود و به همین دلیل، هر گونه تفسیر و تأویل جدید را ناروا مى‏دانست و بر برخورد با بدعت ها، از طریق امر به معروف و نهى از منکر تأکید داشت، به همین دلیل، اختلاف و آشوب بسیارى در بغداد رخ داد. وزیر خلیفه، على بن بلیق تصمیم گرفت سب معاویه و یزید را رسمى کند و دستور داد بر منبرها، آنان را لعن کنند.[۵۱] با این کار، عراق بیشتر به آشوب دچار شد و گروه‏هاى گوناگون بغداد، با یکدیگر درگیر شدند. براى سامان‏دهى اوضاع آشفته، دستور دست‏گیرى و تعقیب بربهارى و پیروان او صادر شد. در پى این دستور، بربهارى و برخى یارانش به بصره رفتند و به اجبار، زندگى پنهانى اختیار کردند.[۵۲]

بربهارى و مریدانش، به بهانه نهى از منکر، بلواى بزرگى، در بغداد به راه انداختند و کارهایى از قبیل: یورش به خانه‏ها، ریختن نبیذ مردم، زدن زنان آوازه‏خوان و شکستن ساز آن‏ها، دخالت در خرید و فروش مردم، بازخواست مردانى که با زنى یا پسر بچه‏اى راه مى‏رفتند و دست‏گیرى و گواه بر ضد آن‏ها در صورتى که با آن فرد خویشاوند نبودند، کردند. این حرکت به گونه‏اى پیش رفت که بغداد را به هرج و مرج بسیارى کشاند، از این رو، بدر خرشنى، رئیس شرطه بغداد، اجتماع یاران بربهارى و گفت‏وگو درباره افکارشان را ممنوع و اعلام کرد که هیچ پیش‏نمازى از یاران بربهارى حق ندارد با مردم نماز گزارد، مگر آن‏که در نماز صبح و مغرب و عشا «بسم الله» را با صداى بلند بخواند. این فرمان‏ها، روحیه اجتماعى آنان را بهتر نکرد و خشونت شدیدترى نشان دادند و عده‏اى را تحریک کردند که اگر یک شافعى مذهب، وارد مسجد شد، او را به شدت بزنند و آنان نیز، شافعى مذهب را تا حد مرگ مى‏زدند.[۵۳]

در نهایت، خلیفه الراضى، پس از توجه نکردن بربهارى و یارانش به این حکم، اعلامیه تندى بر ضد آنان صادر کرد. خلیفه کارهاى آنان را زشت خواند و به شدت، از باورهاى تشبیه گرایانه ایشان و تکفیر شیعیان و منع زیارت قبور امامان شیعه انتقاد و آنان را تهدید کرد. وى به آنان گفت: «شما زیارت کنندگان را گمراه مى‏دانید، اما خودتان به زیارت قبر کسى که شرف و نسب بالایى ندارد،[۵۴] مى‏روید و در بارگاه او و براى تبرک و زیارت جمع مى‏شوید، در حالى‏که نسب او به پیامبر (ص) نمى‏رسد، شما به مردم مى‏گویید قبر او را زیارت کنند و درباره معجزات و کرامات پیامبران را باور دارید! خداوند شیطان را لعنت کند که این کارهاى زشت را در نظر شما جلوه و فریبتان داده و گمراه شده‏اید! خلیفه الراضى سوگند یاد مى‏کند و به سوگند خود عمل خواهد کرد که اگر از مذهب زشت و راه کج برنگردید، شما را تبعید خواهد کرد و بالاخره خواهد کشت و پراکنده و نابود خواهد کرد و با شمشیر، گردن شما را خواهد زد و خانه شما را را با آتش خواهد سوخت».[۵۵] و موضوع قبرهاى امامان شیعه و خواندن بسم الله، با صداى بلند، نشان‏دهنده نفوذ بسیار شیعیان در دربار عباسى و مخالفت فکرى خلیفه و برخى اطرافیان او با حنابله است. ناراحتى و خشم حنابله نیز، به همین جهت بود که، به اقدامات خشونت‏بار آنان بر ضد شیعه، انجامید.

بر اساس برخى گزارش ها، در سال ۳۲۳ ق بربهارى و یارانش، در اعتراض به دست‏گیرى برخى حنابله، دکان‏ها را غارت کردند و آتش زدند،[۵۶] به همین جهت، دربار، وى و یارانش را تعقیب کرد. بربهارى گریخت، اما یاران او دست‏گیر و اذیت شدند.[۵۷]

حنابله در عصر الراضى، دوباره آشکار شدند و با وجود منع پیشین، به نشر اندیشه‏هاى خود پرداختند و اقتدار پیشین را به دست آوردند،[۵۸] به‏گونه‏اى که در سال ۳۲۳ ق، پس از مرگ نفطویه نحوى، یکى از عالمان آنان، بربهارى بر او نماز گزارد.[۵۹] قدرت حنابله در این دوره، چنان افزایش یافت که آنان گاهى، براى امر به معروف، به خانه امیران و بزرگان دربارى و لشکرى هجوم مى‏بردند، اگر نبیذ و ابزار لهو مى‏دیدند، برخورد شدیدى مى‏کردند.[۶۰]

هنگامى که بربهارى با یارانش، به سمت غرب بغداد مى‏رفتند، یاران او شعارها و سخنان ارادتمندانه‏اى درباره وى گفتند. خلیفه از این حرکت آنان و نفوذ و اقتدار بربهارى وحشت کرد و زمینه برخورد با آنان فراهم شد.[۶۱] خلافت در زمان الراضى ضعیف شده بود و به همین دلیل حنابله قدرت گرفتند، اما خلیفه، در نهایت مجبور شد بر آنان سخت‏گیرى کند.

این گزارش‏ها نشان مى‏دهد که در این دوره، برخى گروه‏ها به دربار و خلیفه، تعرض‏هاى گوناگون مى‏کردند، از این‏رو، خلیفه احساس خطر کرد و به رئیس نیروهاى امنیتى شهر (صاحب شرطه) دستور داد اجتماع دو نفر از یاران بربهارى را ممنوع اعلام کند. به این ترتیب، بربهارى دوباره، به مخفى‏گاه خود بازگشت.[۶۲] برخى گفته‏اند بربهارى به دلیل مشکلات سیاسى و اجتماعى، تا آخر عمر، یعنى سال ۳۲۹ ق، زندگى پنهانى داشت،[۶۳] اما طبق گزارش دیگرى، صولى در ۳۲۶ ق وى را دیده و با او گفتگو کرده است. گزارش دیگرى نیز نشان مى‏دهد وى در همین زمان (۳۲۶- ۳۲۷) آشکارا فعالیت داشت.[۶۴] این گزارش‏ها فعالیت بربهارى را نشان مى‏دهد که گاه، پنهانى و گاه، آشکارا بود.

در برخى گزارش‏هاى طرفداران حنابله آمده است ابوالحسن اشعرى، پس از ورود به بغداد، نزد بربهارى رفت و از ردیه‏هایش بر معتزله، یهود، نصارا و مجوس سخن گفت؛ ولى بربهارى اندیشه‏هاى او را نپذیرفت و گفت حنابله فقط اندیشه‏هاى احمد بن حنبل را شناخته و از آن‏ها پیروى مى‏کنند. پس از آن، اشعرى کتاب الابانه عن اصول الدیانه را نوشت،[۶۵] اما باز، بربهارى کتاب و افکار او را نپذیرفت، به همین دلیل، اشعرى بغداد را ترک کرد و دیگر در آن‏جا دیده نشد.[۶۶] ابن‏عساکر که طرفدار اشعرى بود، این گزارش را ساختگى دانست.[۶۷] از سوى دیگر، ابراز خرسندى صولى از مرگ بربهارى،[۶۸] وضعیت بسیار نابسامان بغداد را بر اثر درگیرى‏هاى مذهبى و سیاسى اجتماعى نشان مى‏دهد. ظاهراً شادمانى او از این جهت بود که مرگ بربهارى سبب شد فتنه‏ها در بغداد فرو نشیند. این ابراز شادمانى این نکته را نیز در بر دارد که بربهارى در درگیرى‏هاى بین‏فرقه‏اى نقش کلیدى داشت؛ زیرا وى بر باورهاى خود بسیار تعصب داشت و با مخالفان خود برخورد مى‏کرد، هم‏چنین مى‏توان به گرایش مخالفت‏آمیز صولى با اندیشه‏ها و اقدامات بربهارى پى برد.

در این دوره یکى از زمینه‏هاى خشونت‏گرایى در میان حنابله را برخاسته از تصمیم‏هاى معزالدوله بویهى است که بر سوگوارى و جشن همراه با شعارهاى بر اساس باورهاى منتسب به شیعه تأکید مى‏کرد.

در سال ۳۵۱ ق، شیعیان به دستور معزالدوله، بر دیوارهاى مساجد بغداد، شعارهایى نوشتند که خلاصه آن‏ها چنین بود: «لعن خدا بر معاویه، غاصب فدک فاطمه (علیهاالسلام)، منع‏کنندگان دفن حسن (ع) در کنار قبر جدش، تبعیدکننده ابوذر و خارج‏کننده عباس از شورا» خلیفه قدرت نداشت از این کارها جلوگیرى کند، از این رو، برخى مردم نیمه شب، نوشته‏ها را از دیوار پاک کردند. معز الدوله براى مقابله با این افراد تصیم گرفت دوباره آن شعارها را بنویسد، اما وزیر، ابو محمد مهبلى، او را به نوشتن «لعن خدا بر معاویه و ظالمان به خاندان رسول خدا» تشویق کرد و به این‏که نام کسى جز معاویه را ذکر نکند.[۶۹] معزالدوله دستور داد مردم در هجدهم ذى الحجه، با چراغانى و نور پردازى مغازه‏ها، کوچه‏ها و خیابان‏هاى بغداد شادمانى کنند.[۷۰]

معزالدوله هم‏چنین، در عاشوراى سال بعد، به مردم دستور داد مغازه‏ها را بسته، خرید و فروش نکنند، لباس عزا پوشیده، نوحه‏خوانى کنند و زنان موها را پریشان کنند و صورت‏هایى سیاه پوشیده و لباس‏هایى پاره و چهره‏هایى آسیب دیده، همراه ناراحتى و اندوه بر حسین (ع) از خانه‏ها خارج شوند. مردم نیز چنین کردند؛ در حالى که اهل سنت نمى‏توانستند از این کارها جلوگیرى کنند؛ زیرا سلطان، شیعه بود

و موافق این کارها بود. در سال ۳۵۳ ق، نیز این کارها تکرار شد و بین شیعه و اهل سنت درگیرى صورت گرفت و در این درگیرى‏ها، اموال مردم بسیار آسیب دید.[۷۱] در نتیجه مى‏توان گفت اهل سنت و به‏ویژه حنابله، براى مقابله با تشیع، به خشونت متوسل شدند.

طبق گزارشى، یک سال پس از این ماجرا، معزالدوله به بیمارى سختى گرفتار شد و از سب دو خلیفه اول توبه کرد و دستور داد اموال بسیارى را صدقه دادند و بسیارى از بردگانش را آزاد کرد. برخى دلیل آن را چنین گفتند که روزى، عالمان در جلسه‏اى با حضور او مطرح کردند که ازدواج عمر با ام‏کلثوم، رضایت على (ع) را از خلفاى پیش از خود نشان مى‏دهد. این سخن براى معزالدوله بسیار گران آمد و با تعجب گفت: «به خدا قسم، تا کنون این سخن را نشنیده بودم.» پس از آن، وى از مذهب تشیع دست کشید و با اهل سنت و مردم هماهنگ شد.[۷۲] او یک سال پس از این کسالت، از دنیا رفت.[۷۳]

البته در درستى این گزارش تردیدهاى بسیار وجود دارد؛ این مطلب در منابع اختصاصى دوره آل‏بویه نیامده است و اگر چنین حادثه‏اى رخ داده بود، حتماً در بغداد بسیار تأثیر مى‏گذاشت و پیامدهاى سختى براى شیعیان داشت، در حالى‏که هیچ گزارشى نشان نمى‏دهد چنین حوادثى پیش آمده باشد. هم‏چنین شواهدى بسیار بر شیعه‏بودن یا طرف‏دار شیعه بودن او تا آخر عمر، وجود دارد. دستورهاى او در پشتیبانى از شیعیان و عالمان ایشان، گویاى این نکته است.

درباره معزالدوله سخن دیگرى نیز وجود دارد: معزالدوله پس از ابتلا به بیمارى سخت و ممکن نبودن شفایش، بیشتر اموال خود را به مردم صدقه داد و بردگانش را آزاد و رد مظالم بسیارى پرداخت کرد و پس از توبه به دست ابو عبدالله بصرى، در سال‏ ۳۵۶ ق از دنیا رفت؛[۷۴] بنابراین، توبه او به اقدامات دوران حاکمیتش مربوط بود که به مردم ستم کرده بود و به اعتقادات او ربطى نداشت. در نهایت، با گزارش دو منبع نمى‏توان بسیارى از مطالب مهم و ثابت شده را رد کرد.

در سال ۳۹۳ ق استاد هرمز (عمید الجیوش) به دلیل وقوع فتنه‏اى بزرگ در بغداد و فعالیت بسیار عیاران و اختلاف شیعه و سنى، برگزارى مراسم مذهبى شیعیان و سنیان را ممنوع کرد؛ از جمله: مراسم عزاى شیعیان را در عاشورا، و مراسم عزاى جاهلان سنى باب بصره و باب شعیر را براى مصعب بن زبیر در روز هشتم پس از عاشورا.

او، شیخ مفید، فقیه بزرگ امامیه، را نیز تبعید کرد. با این اقدامات، اوضاع بغداد تا حدودى آرام شد.[۷۵]

در عاشوراى ۴۵۸ ق مردم محله کرخ مغازه‏هاى خود را بستند و زنان را حاضر کرده، بر اساس سنت، به نوحه‏خوانى براى امام حسین (ع) پرداختند. اهل سنت با این کارها مخالفت کرده، خلیفه، ابوغنائم را خواست و دلیل آن را پرسید. وى ضمن عذرخواهى، بیان کرد که نمى‏دانسته و پس از آگاهى، با آن کارها برخورد کرده است. پس از این ماجرا، مردم محله کرخ به دیوان رفته و عذرخواهى کردند. سپس خلیفه، توقیعى در کفر کسانى صادر کرد که صحابه را سب و بدعت را آشکار مى‏کنند.[۷۶] در این مورد کاملًا آشکار است که امامیه از روى احساسى برخاسته از باور، رسم پیشین خود را تکرار کردند، اما سرانجام عذرخواهى کردند.

ب- عوام تندرو: پیروان فرقه‏هاى مختلف برخى باورها را اصولى مسلم مى‏شمرند و بر انجام آن‏ها بسیار اصرار دارند و همین موضوع چالش‏هایى را در بین مذاهب ایجاد مى‏کرد. سوگوارى امامیه در روز عاشورا براى امام حسین (ع) واکنش حنابله را برانگیخت و براى قتل مصعب بن زبیر، قاتل مختار، و یکى از نمایندگان تفکر عثمانى، جلسه عزادارى در

۱۸ محرم برپا مى‏کردند.[۷۷] برگزارى جشن امامیه در روز غدیر براى انتخاب امام على (ع) و جشن حنابله در روز هشتم پس از غدیر به مناسبت پناه‏بردن پیامبر (ص) و ابوبکر به غار، شواهد مناسبى در زمینه تقابل برخاسته از رفتارهاى گروهى این دو فرقه است.

امامیه صحابه را لعن و سب، و حنابله از زیارت قبور منع مى‏کردند. این کارها، از دیگر عوامل مهم در ایجاد تقابل میان این دو گروه بود. این امور عده‏اى را به برخوردهاى فیزیکى با رقیب و برخى را به هجرت از بغداد وادار کرد، مثلًا ابوبکر محمد بن محمد مقرى بغدادى طرازى (۳۸۵ ق)، لغت‏شناس و مشهور به ابن‏درید، بود. درباره دلیل هجرت او از وطن گفته شده که متعصبان حنبلى بسیارى در بغداد مى‏زیستند و وى براى فرار از اذیت آنان، غربت اختیار کرد و در سن ۸۵ سالگى از دنیا رفت.[۷۸] نمونه دیگر از میان حنابله است. ابوبکر عبدالعزیز، مشهور به غلام الخلال، از بزرگان حنبلى بود که به دلیل سب صحابه مهاجرت کرد. عالمان حنبلى این اقدام او را نشانى از باور محکمش به مذهب دانستند.[۷۹]

شواهدى وجود دارد که نشان مى‏دهد رفتار برخى حنبلى‏ها و امامى ها، در قبال یکدیگر، بسیار خشن و متعصبانه بود و به تدریج، به واگرایى بیشتر گروه‏هاى مسلمان در بغداد انجامید. این شواهد به بغداد منحصر نیست. رفتار ابن‏شهاب عکبرى، بزرگ حنبلى و متعصب بر ضد رافضیان، بسیار تند بود. بیست سال سخن نگفتن او با برادرش، ابوالخطاب، به دلیل انتساب برادرش به اندیشه‏هاى رافضى،[۸۰] نمونه‏اى از این رفتار است.

درگیرى مردم بصره در سال ۳۵۱ ق، باز هم به دلیل سب صحابه،[۸۱] از دیگر شواهد برخوردهاى خشن امامیه و حنابله بر ضد یکدیگر است. چنان‏که گفته شد، در سال ۳۵۱ ق شیعیان، به دستور معزالدوله، بر دیوارهاى مسجدهاى بغداد شعارهایى نوشتند که خلیفه قدرت نداشت با این کار مخالفت و از آن جلوگیرى کند.[۸۲] هم‏چنین معز الدوله دستور داد مردم در هجدهم ذى‏الحجه، با نورپردازى مغازه‏ها، کوچه‏ها و خیابان‏هاى بغداد شادمانى کنند، هم‏چنین در روز عاشورا، مردم مغازه‏ها را بسته و نوحه‏خوانى و عزادارى کنند که در پى آن، اهل سنت با آن‏ها درگیر شده و اموال بسیارى از مردم آسیب دید.[۸۳]

جدول شماره ۱ حاوى استنادات و شواهد درگیرى‏ها و تقابل امامیه و حنابله است، البته استقصاى کامل صورت نگرفته و فقط نمونه‏هایى ذکر شده است.

ابن‏کثیر در حوادث سال ۳۶۳ ق، دو فرقه شیعه و سنى را کم‏عقل خوانده که به این دلایل درگیر شدند. به نظر مى‏رسد فتنه‏هاى این دوره بغداد، در اقدامات تند و متعصبانه گروه‏هاى فشار هر دو فرقه ریشه داشته که با رفتارهاى ضد مصلحتى و افراطى، زمینه فتنه و آشوب را در بغداد فراهم مى‏کردند و در نهایت، به ضرر هر دو گروه امامیه و حنابله به پایان رسید.

براى تبیین بیشتر تندروى حنابله با مخالفان خود، بررسى اجمالى برخورد آنان با ابن‏جریر طبرى مناسب است، ابن‏جریر که اهل طبرستان بود، در بغداد از دنیا رفت.

او مجتهد بود و از کسى تقلید نمى‏کرد و حنابله به او ظلم کردند. وى آثار بسیار و در قرائت، تفسیر، حدیث، فقه، تاریخ، و دیگر دانش‏ها مهارت داشت.[۸۴]

او به درخواست خلیفه، کتابى دربردارنده نظرهاى عالمان دین و به تقاضاى وزیر، کتابى در زمینه فقه نوشت، اما از پذیرفتن هدایاى خلیفه و وزیر خوددارى کرد.[۸۵] به‏طور کلى، طبرى عطایاى حکومتى را نمى‏پذیرفت و حتى اموال و هدایاى بسیارى را که عبدالله بن یحیى بن خاقان براى او فرستاده بود، برگرداند. او همچنین، از پذیرش منصب قضاوت و ریاست دیوان مظالم خوددارى کرد.[۸۶]

حنابله با طبرى مخالفت شدیدى داشتند و اتهامات بسیارى به او زدند که اتهام شیعه‏گرى بارزترین آن‏هاست. ابن‏اثیر اتهام رفض و الحاد را درباره ابن‏جریر گزارش کرده، اما به نقل از مسکویه گفته است آنچه درباره تعصب عامه در این زمینه بیان شده، درست نیست، بلکه مخالفت حنابله با ابن‏جریر به این دلیل بود که طبرى، در اختلاف‏الفقهاء، احمد بن حنبل را جزء فقها نشمرده است، زیرا او را محدث مى‏دانست، نه فقیه. حنابله از این کار ابن‏جریر، خشمگین شدند و آن را برخاسته از حسادت طبرى دانستند.[۸۷]

پس از آن، حنابله در جمعه‏اى، با ابن‏جریر بحث کردند، اما طبرى قانع نشد و در نتیجه، حنابله او را لگدمال و خانه‏اش را سنگباران کردند.[۸۸] به نظر مى‏رسد در آن دوره، در میان برخى، چنین مشهور بود که عده‏اى از اهل سنت، به دلیل موضع‏گیرى ابن‏جریر به نفع شیعه، متعصبانه با او برخورد کردند. ابن‏اثیر مى‏خواست این برداشت را رد کند.

در سال ۳۰۹ ق ابن‏جریر طبرى، براى مناظره با حنابله درباره ایرادهایى که بر او مى‏گرفتند، به خانه وزیر عیسى بن على فراخوانده شد، اما حتى یک حنبلى در این مناظره حاضر نشد.[۸۹] حنابله از ورود افراد به نزد ابن‏جریر جلوگیرى مى‏کردند و به همین جهت، برخى جویندگان حدیث از شنیدن روایات او محروم شدند.[۹۰] ابن‏جریر را پس از مرگ، به دلیل ممانعت حنابله، در خانه‏اش شبانه به خاک سپردند، زیرا او را رافضى و برخى وى را ملحد مى‏دانستند.[۹۱]

طبرى هنگامى که شنید که ابوبکر بن ابى داود سجستانى (۳۱۶ ق) درباره حدیث غدیر سخنانى گفته است، به نوشتن کتابى در زمینه فضائل خلفاى چهارگانه اقدام و درباره درست بودن حدیث و حادثه غدیر دلایلى ذکر کرد، اما این کتاب را به پایان نرساند.[۹۲] طبرى در تدوین طریقه‏اى حدیث غدیر مهارت داشت و گستردگى اطلاعاتش را در زمینه روایات نشان داد. رابطه ابوبکر بن ابى داود و ابن‏جریر خوب نبود. حنابله از ابوبکر بن ابى داود سجستانى پیشتیبانى مى‏کردند، از این‏رو، درباره طبرى سخنان تندى مى‏گفتند و او را به تشیع و مسح دو پا در وضو متهم کردند. حنابله با این کار، به طبرى آزار بسیارى رساندند.[۹۳] به نظر مى‏رسد رویکرد ابن‏جریر در این گونه موارد که‏ به سود شیعه تمام شد، سبب شد حنابله بر ضد وى موضع بگیرند، مثلا نوشتن کتاب درباره غدیر، حدیث طیر و گفته او درباره جواز مسح بر پا و لازم نبودن شستن پا،[۹۴] از مواردى است که مردم عامى حنبلى را بر ضد وى شوراند و نشمردن احمد در زمره فقیهان، بهانه‏اى بود.

از موارد دیگر زمینه‏ساز براى برخورد شیعه امامى و حنابله مى‏توان به موضع‏گیرى‏هاى برخى درباریان به نفع شیعه اشاره کرد، براى مثال هنگامى که حاجب تصمیم گرفت لعن و سب معاویه را رسمى کند، قدرت خلیفه القاهر بسیار کم بود و حتى برخى سران دربار قصد داشتند قاهر را برکنار کنند، اما خلیفه متوجه شد و با یارى برخى، وزیر را عوض و ابو جعفر محمد بن قاسم بن عبیدالله را جانشین وى کرد و دستور داد خانه ابن‏مقله را آتش زنند و به این ترتیب، آشوب در بغداد گسترش یافت.[۹۵] در سال ۳۰۹ ق نیز، به دلیل قتل یک زندیق، آتش‏سوزى گسترده‏اى در بغداد رخ داد که به درگیرى و کشته شدن افراد بسیارى انجامید.[۹۶]

در سال ۳۲۳ ق، عبیدیان (فاطمیان) رافضى‏مذهب توانستند با نیروى نظامى، بر شهر جنوه و سردانیه تسلط یابند و بر مردم شهرها ستم بسیارى شد.[۹۷] این امر نشانه ضعف و سستى لشکریان خلیفه در مرزهاست. در همین سال، فتنه بربهارى، شورش لشکریان به دلیل نپرداختن حقوق آنان و مشکلات مربوط به وزیران بى‏کفایت یا تک‏رو رخ داد و وضعیت بغداد و خلافت، از لحاظ سیاسى، نظامى، اجتماعى و مذهبى بسیار بحرانى شد.

اکنون روشن شد که جریان فکرى سلفى، با نام حنابله در بغداد پیش از دوره آل‏بویه، اقتدار نسبى داشتند. این نهضت به رهبرى ابن‏حنبل آغاز شد و با رهبرى افرادى، مانند:

بربهارى ادامه یافت. حنابله در برابر هر فرد و گروهى که به عقل‏گرایى و دخالت عقل در تفسیر و تبیین و تحلیل دین در کنار سنت باور داشتند، به شدت ایستادگى مى‏کردند و بر اساس امر به معرف و نهى از منکر درصدد بودند از تحریف دین و پیدایى بدعت‏ها جلوگیرى کنند؛ براى نمونه رفتار آنان در برابر قائلان به مخلوق‏بودن قرآن، افراطى بود، به گونه‏اى که کسى در این‏باره، مقابل آنان نمى‏توانست تردید نشان دهد، بلکه همه مى‏بایست بدون تأمل، مخلوق‏نبودن قرآن را باور مى‏داشتند.[۹۸] بروکلمان، حنابله را چنین وصف مى‏کند: «آنان قانون، صلح، آرامش و نظام را در بغداد، با خطر جدى مواجه کردند».[۹۹] زهدى جار الله حرکت حنابله را رو به عقب دانسته است‏[۱۰۰] زیرا ایشان با اندیشه‏ها و رفتارهاى تند، از رشد علم و توسعه تمدن اسلامى جلوگیرى کردند.

حنبلیان پس از مرگ ابن‏حنبل، با یکدیگر اختلاف پیدا کردند. برخى بر مسیر او تأکید داشتند و عده‏اى درباره وى به غلو کشیده شدند، به‏ویژه مردم عامى که تعصب شدیدى داشتند. معمولًا مردم عوام هر گروه و مذهبى، به دلیل شناخت اندک و ناقص از باورى که آن را پیروى مى‏کنند، تندروى دارند. در هر صورت، تمامى حنابله با گروه‏هاى مخالف خود، با تندى برخورد مى‏کردند و گروه‏هاى مخالف نیز، با حنابله سازش نداشتند. در میان مخالفان حنابله، شیعه و معتزله برجسته‏تر بودند، اما به دلیل فزونى جمعیت حنابله، قدرتى براى بیان مخالفتشان نداشتند؛ گرچه طبرى در مقابل حنبلیان مقاومت و فشار بسیارى نیز تحمل کرد. این روند تا پیش از تسلط آل بویه بر بغداد ادامه یافت، اما پس از آن، با پشتیبانى آل‏بویه از شیعه، توان شیعیان فزونى یافت و آنان در برابر حنابله ایستادگى کردند.[۱۰۱]

نتیجه‏گیرى‏

امورى در میان حنابله زمینه‏ساز آشوب و خشونت است که مهم‏ترین آن‏ها مسائل مرتبط با توحید، از جمله: زیارت قبور، توسل و کمک خواستن از مردگان و تبرک به قبور است. از دیگر موارد برگزارى مراسم عاشورا و مساله امامت و سب صحابه است. این اختلاف سبب شد آشوب‏هاى بسیارى، در بغداد و برخى سرزمین‏هاى اسلامى پدید آید. باوجود مخالفت حنابله در مواردى، بزرگان آنان بر خلاف آن رفتار کرده‏اند، مثلًا درباره زیارت قبر ابن‏حنبل چنین آمده که او مقامى بس بزرگ دارد و خداوند کسى را براى زیارت او مؤاخذه نمى‏کند. به نظر مى‏رسد زیربناى همه اختلافات و درگیرى‏هاى حنبلى‏ها نوعى از ظاهرگرایى همراه با جمود است که زمینه خشونت را در بغداد ایجاد مى‏کرد.

منابع‏

قرآن کریم.

  1. آقابزرگ تهرانى، محمد حسن، طبقات اعلام الشیعه، نوابغ الرواه فى رابعه المئات، دارالکتاب العربى، بیروت ۱۳۹۰ ق.

  2. ابن‏ابى یعلى، ابن‏فراء حنبلى، محمد بن حسین بن محمد، الاحکام السلطانیه، دارالفکر، بیروت ۱۴۲۰ ق.

  3. ابن‏ابى یعلى، ابن‏فراء حنبلى، محمد بن حسین بن محمد، طبقات حنابله، تحقیق محمد حامد الفقى، دار المعرفه، بیروت [بى‏تا].

  4. ابن‏اثیر، على بن محمد، الکامل فى التاریخ، تحقیق عبدالله قاضى، دار الکتب العلمیه، بیروت ۱۴۱۵ ق.

  5. ابن‏جزرى، محمد بن محمد، غایه النهایه، به کوشش گ. برگشترسر، [بى‏نا]، قاهره ۱۳۵۱ ق.

  6. ابن‏جوزى، عبدالرحمن بن على، مناقب الامام احمد بن حنبل، به کوشش عبدالمحسن الترکى، انتشارات هجر للطباعه و النشر، (بى‏جا)، ۱۴۰۱ ق.

  7. ابن‏خلدون، عبدالرحمن محمد، العبر، دار القلم، بیروت ۱۹۸۴ م.

  8. ابن‏عساکر، ابوالقاسم على بن حسین، تاریخ مدینه دمشق، تحقیق محب الدین العمرى، دار الفکر، بیروت ۱۹۹۵ م.

۹٫-، تبیین کذب المفترى فیما نسب الى الامام الاشعرى، دارالکتاب العربى، بیروت ۱۴۰۴ ق.

  1. ابن‏عماد، عبدالحى بن احمد، شذرات الذهب فى اخبار من ذهب، تحقیق الارناؤوط، دار ابن‏کثیر، بیروت ۱۴۰۶ ق.

  2. ابن‏کثیر، ابوالفداء اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، تحقیق على شیرى، دار احیاء التراث العربى، بیروت ۱۴۰۸ ق.

  3. ابن‏مسکویه، احمد بن محمد، تجارب الامم، به کوشش آمدروز، [بى‏تا: بى‏نا]، ۱۳۳۲ ق.

  4. ابن‏ندیم، محمد بن اسحاق، الفهرست، تحقیق رضا تجدد، [بى‏جا، بى‏نا، بى‏تا].

  5. ابواسحاق شیرازى، ابراهیم بن على، طبقات الفقهاء، تحقیق على محمد عمر، مکتبه الثقافه الدینیه، ریاض ۱۴۱۸ ق.

  6. ابوزهره، محمد، تاریخ مذاهب اسلامى، ترجمه علیرضا ایمانى، انتشارات مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب، قم ۱۳۸۴ ق.

  7. ابونعیم اصفهانى، احمد بن عبدالله، حلیه الاولیاء و طبقات الاصفیاء، دار الکتاب العربى، بیروت ۱۴۰۵ ق.

  8. بروکلمان، کارل، تاریخ ملل و دول اسلامى، ترجمه هادى جزایرى، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران ۱۳۴۶ ش.

  9. تمیمى، عبدالله بن عبدالعزیز، اعتقاد الامام احمد بن حنبل، دار المعرفه، بیروت [بى‏تا].

  10. تنوخى، محسن بن على، نشوار المحاضره و اخبار المذاکره، تحقیق عبود الشالجى، [بى‏نا]، بیروت ۱۳۹۲ ق.

  11. جعفرى لنگرودى، محمد جعفر، تاریخ معتزله، انتشارات گنج دانش، تهران ۱۳۶۸ ش.

  12. جعفریان، رسول، جغرافیاى تاریخى و انسانى شیعه در جهان اسلام، انتشارات انصاریان، قم ۱۳۷۱ ش.

  13. خطیب بغدادى، احمد بن على، تاریخ بغداد، دار الکتب العلمیه، بیروت [بى‏تا].

  14. ذهبى، محمد بن احمد، العبر فى خبر من غبر، تحقیق صلاح الدین المنجد، دار النشر، کویت ۱۹۸۴ م.

۲۴٫-، العلو للعلى الغفار فى ایضاح صحیح الاخبار و سقیمها، تحقیق ابومحمد اشرف، مکتبه اضواء السلف، ریاض ۱۴۱۶ ق.

۲۵٫-، تاریخ الاسلام وفیات المشاهیر و الاعلام، تحقیق عبدالسلام تدمرى، دارالنشر، بیروت ۱۴۰۷ ق.

۲۶٫-، سیر اعلام النبلاء، تحقیق شعیب الارنؤوط، مؤسسه الرساله، بیروت ۱۴۱۳ ق.

  1. زرکلى، خیر الدین، الاعلام، دار العلم للملایین، بیروت ۱۹۸۹ م.

  2. سبکى، عبدالوهاب بن على، طبقات الشافعیه الکبرى، تحقیق دکتر محمود الطناحى و دکتر عبدالفتاح محمد الحلو، هجر للطباعه، قاهره ۱۴۱۳ ق.

  3. شافعى عاصمى، عبدالملک، سمط النجوم العوالى فى ابناء الاوائل و التوالى، تحقیق عادل احمد و على محمد، دار الکتب العلمیه، بیروت ۱۴۱۹ ق.

  4. صفدى، خلیل بن ابیک، الوافى بالوفیات، تحقیق احمد الارنؤوط و مصطفى ترکى، دار احیاء التراث العربى، بیروت ۱۴۲۰ ق.

  5. صولى، محمد بن یحیى، اخبار الراضى بالله، به کوشش هیورث دن، قاهره ۱۳۵۵ ق.

  6. طبرى، محمد بن جریر، تاریخ الرسل و الامم و الملوک، دار الکتب العلمیه، بیروت [بى‏تا].

  7. العاملى، الانتصار، دارالسیره، بیروت ۱۴۲۲ ق.

  8. عمرجى، احمد شوقى ابراهیم، المعتزله فى بغداد و اثرهم فى الحیاه الفکریه و السیاسیه، مکتبه المدبولى، قاهره ۲۰۰۰ م.

  9. کبیسى، حمدان عبدالمجید، عصر الخلیفه المقتدر بالله، نجف: ۱۳۹۴ ق.

  10. محمود، محمد احمد على، الحنابله فى بغداد، المکتب الاسلامى، بیروت ۱۴۰۶ ق.

  11. مشکور، محمد جواد، فرهنگ فرق اسلامى، با توضیحات کاظم مدیر شانه چى، انتشارات آستان قدس رضوى، مشهد ۱۳۸۴ ش.

  12. همدانى، محمد بن عبدالملک، تکمله تاریخ الطبرى، تحقیق البرت یوسف کنعان، المطبعه الکاثولیکیه، بیروت ۱۹۵۸ م.

  13. یافعى، عبدالله بن ایعد، مرآه الجنان و عبره الیقظان، دار الکتاب الاسلامى، قاهره ۱۴۱۳ ق.

[۱] * پژوهشگر مؤسسه تحقیقاتى دارالإعلام لمدرسه اهل‏البیت( علیهم السلام)

[۲] . ابوزهره، تاریخ مذاهب اسلامى، ص ۳۱۴٫

[۳] . کبیسى، عصر الخلیفه المقتدر بالله، ص ۵۷۴ و ۵۷۵٫

[۴] . ابن‏جوزى، مناقب الامام احمد بن حنبل، ص ۱۶- ۲۰٫

[۵] . ذهبى، سیر اعلام النبلاء، ج ۱۱، ص ۱۸۶ و ۳۰۶٫

[۶] . ابن‏جوزى، همان، ص ۲۵۶ به بعد.

[۷] . مشکور، فرهنگ فرق اسلامى، ص ۱۶۹٫

[۸] . محمود، الحنابله فى بغداد، ص ۳۹٫

[۹] . همان، ص ۴۷٫

[۱۰] . همان، ص ۵۳٫

[۱۱] . طبرى، تاریخ طبرى، ج ۸، ص ۶۳۷- ۶۴۵ و ابن‏جوزى، مناقب الامام احمد بن حنبل، ص ۴۱۹، ۴۲۶٫

[۱۲] . ابوزهره، تاریخ مذاهب اسلامى، ص ۲۵۶٫

[۱۳] . ابن‏جوزى، همان، ص ۶۸۲٫

[۱۴] . ابونعیم، حلیه الاولیاء و طبقات الاصفیاء، ج ۹، ص ۲۰۰٫

[۱۵] . همان، ص ۲۱۰٫

[۱۶] . محمود، الحنابله، فى بغداد، ص ۱۵۱٫

[۱۷] . عمر جى احمد شوقى، المعتزله فى بغداد و اثرهم فى الحیاه الفکریه و السیاسیه، ص ۸۱٫

[۱۸] . محمود، همان، ص ۱۷۲٫

[۱۹] . همان، ص ۱۸۳ و ۱۸۵٫

[۲۰] . خطیب بغدادى، تاریخ بغداد، ج ۴، ص ۴۱۹ و ابن‏جزرى، غایه النهایه، ج ۱، ص ۱۱۲٫

[۲۱] . ابن‏جوزى، مناقب الامام احمد بن حنبل، ص ۲۱۰- ۲۵۴ و ابن‏ابى یعلى، الاحکام السلطانیه، ج ۱، ص ۳۴۱ و ۲۴۲٫

[۲۲] . ابن‏ابى یعلى، ذیل طبقات الحنابله، ج ۱، ص ۲۹۴٫

[۲۳] . ابن‏اثیر، الکامل فى التاریخ، ج ۸، ص ۱۳۴٫

[۲۴] . ابن‏ندیم، الفهرست، ص ۲۸۵٫

[۲۵] . ابن‏جوزى، مناقب الامام احمد بن حنبل، ص ۱۰۷- ۱۴۲٫

[۲۶] . ابن‏ابى یعلى، طبقات الحنابله، ج ۱، ص ۵۶٫

[۲۷] . ابواسحاق شیرازى، طبقات الفقهاء، ص ۱۵۹- ۱۶۲٫

[۲۸] . جعفرى لنگرودى، تاریخ معتزله، ص ۲۸٫

[۲۹] . همان، ص ۳۰٫

[۳۰] . ابوزهره، تاریخ مذاهب اسلامى، ج ۱، ص ۲۲۵ و العاملى، الانتصار، ج ۲، ص ۳۵۸٫

[۳۱] . ابن‏جوزى، همان، ص ۵۲۹٫

[۳۲] . ذهبى، سیر اعلام النبلاء، ج ۱۹، ص ۶۰۲٫

[۳۳] . همان.

[۳۴] . زرکلى، الاعلام، ج ۷، ص ۲۳٫

[۳۵] . جعفرى لنگرودى، تاریخ معتزله، ص ۲۱٫

[۳۶] . ذهبى، العلو العلى الغفار فى ایضاح صحیح الاخبار و سقیمها، ج ۱، ص ۲۳۳٫

[۳۷] . ابن‏عماد، شذرات الذهب فى اخبار من ذهب، ج ۲، ص ۳۷۶٫

[۳۸] . همان، ص ۳۵۳٫

[۳۹] . ابن‏کثیر، البدایه و النهایه، ج ۱۲، ص ۱۱۹٫

[۴۰] . ذهبى، سیر اعلام النبلاء، ج ۲۰، ص ۴۴ و ۴۵٫

[۴۱] . ابن‏ابى یعلى، طبقات الحنابله، ج ۲، ص ۱۸ و ذهبى، همان، ج ۱۵، ص ۹۰٫

[۴۲] . همان، ص ۹۱ و ابن‏ابى یعلى، همان، ج ۲، ص ۴۳٫

[۴۳] . خطیب بغدادى، تاریخ بغداد، ج ۱۲، ص ۶۷٫

[۴۴] . ابن‏ابى یعلى، همان، ج ۲، ص ۴۰٫

[۴۵] . تنوخى، نشوار المحاضره، ج ۲، ص ۲۳۳ و ۲۹۵٫

[۴۶] . اسراء، آیه ۷۹٫

[۴۷] . ابن‏اثیر، الکامل فى التاریخ، ج ۷، ص ۵۷ و ذهبى، سیر اعلام النبلاء، ج ۲۳، ص ۳۸۴٫

[۴۸] . ابن‏کثیر، البدایه و النهایه، ج ۱۱، ص ۱۷۴، ابن‏ابى یعلى، همان، ج ۲، ص ۴۳٫

[۴۹] . صولى، اخبار الراضى بالله، ص ۱۳۶ و خطیب بغدادى، تاریخ بغداد، ج ۱، ص ۱۰۹٫

[۵۰] . ابن‏مسکویه، تجارب الامم، ج ۶، ص ۳۸٫

[۵۱] . ذهبى، همان، ج ۱۵، ص ۹۹ و ابن‏اثیر، همان، ص ۹۲٫

[۵۲] . صفدى، الوافى بالوفیات، ج ۱۲؛ ص ۹۰، ذهبى، سیر اعلام النبلاء، ۲۴، ص ۶٫

[۵۳] . ابن‏اثیر، همان، ج ۷، ص ۱۱۳٫

[۵۴] . منظور ابن‏حنبل است که جد او، ذوالثدیه، از خوارج نهروان بود.

[۵۵] . ابن‏اثیر، همان، ج ۷، ص ۱۱۴؛ ابن‏مسکویه، تجارب الامم، ج ۱، ص ۳۲۳ و ذهبى، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، ج ۲۴، ص ۳۱٫

[۵۶] . صولى، اخبار الراضى بالله، ص ۶۵، همدانى، تکمله تاریخ الطبرى، ج ۱، ص ۹۲٫

[۵۷] . ذهبى، همان، ص ۶ و ۳۰٫

[۵۸] . صفدى، الوافى بالوفیات، ج ۱۲، ص ۹۰٫

[۵۹] . خطیب بغدادى، تاریخ بغداد، ج ۶، ص ۱۶۲؛ ابن‏ابى یعلى، طبقات الحنابله، ج ۲، ص ۴۴٫

[۶۰] . ابن‏تغردى بردى، مورد اللطافه فى من ولى السلطنه و الخلافه، ج ۱، ص ۱۹۳٫

[۶۱] . همدانى، همان، ج ۱، ص ۹۱؛ ذهبى، سیر اعلام النبلاء، ج ۱۵، ص ۹۲٫

[۶۲] . ذهبى، العبر فى خبر من غبر، ج ۲، ص ۲۰۲٫

[۶۳] . صفدى، همان، ج ۱۲، ص ۹۰ و ۱۴۶٫

[۶۴] . صولى، اخبار الراضى بالله، ص ۱۳۵- ۱۳۶٫

[۶۵] . صفدى، همان، ص ۹۰؛ ذهبى، سیر اعلام النبلاء، ج ۱۵، ص ۹۰٫

[۶۶] . ابن‏ابى یعلى، طبقات الحنابله، ج ۲، ص ۱۸٫

[۶۷] . ابن‏عساکر، تبیین کذب المفترى فیما نسب الى الامام الاشعرى، ج ۱، ص ۳۹۳٫

[۶۸] . صولى، اخبار الراضى بالله، ص ۲۱۲٫

[۶۹] . ابن‏خلدون، العبر، ج ۳، ص ۵۲۷؛ همان، ج ۴، ص ۵۸۵؛ ابن‏اثیر، الکامل فى التاریخ، ج ۷، ص ۲۷۵ و شافعى عاصمى، سمط النجوم العوالى فى ابناء الاوائل و التوالى، ج ۱، ص ۵۳۴٫

[۷۰] . ابن‏خلدون، العبر، همان.

[۷۱] . همان.

[۷۲] . شافعى عاصمى، همان.

[۷۳] . ابن‏کثیر، البدایه و النهایه، ج ۱۱، ص ۲۶۰٫

[۷۴] . همدانى، تکمله تاریخ الطبرى، ج ۱، ص ۱۹۲ و ۱۹۳٫

[۷۵] . ابن‏کثیر، البدایه و النهایه، ج ۱۱، ص ۳۳۲٫

[۷۶] . ابن‏کثیر، همان، ج ۱۲، ص ۹۳٫

[۷۷] . همان، ص ۱۰٫

[۷۸] . آقا بزرگ تهرانى، طبقات اعلام الشیعه، ج ۱ و نوابغ الرواه فى رابعه المئات، ص ۳۰۱٫

[۷۹] . ابن‏ابى یعلى، طبقات الحنابله، ج ۲، ص ۱۲۶٫

[۸۰] . ابن‏ابى یعلى، همان، ص ۱۸۶ و ۱۸۷٫

[۸۱] . ر. ک: همان، ص ۲۴۱٫

[۸۲] . ابن‏اثیر، الکامل فى التاریخ، ج ۷، ص ۲۷۵٫

[۸۳] . ابن‏خلدون، العبر، ج ۳، ص ۵۲۷٫

[۸۴] . سبکى، طبقات الشافعیه الکبرى، ج ۳، ص ۱۲۴ و یافعى، مرآه الجنان و عبره الیقظان، ج ۲، ص ۲۶۱٫

[۸۵] . سبکى، همان و ذهبى، سیر اعلام النبلاء، ج ۱۴، ص ۲۷۲٫

[۸۶] . ابن‏عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج ۵۲، ص ۱۹۳٫

[۸۷] . ابن‏اثیر، الکامل فى التاریخ، ج ۷، ص ۹٫

[۸۸] . جعفریان، جغرافیاى تاریخ و انسانى شیعه در جهان اسلام، ص ۱۲۶٫

[۸۹] . سبکى، طبقات الشافعیه الکبرى، ج ۳، ص ۱۲۵٫

[۹۰] . ابن‏کثیر، البدایه و النهایه، ج ۱۱، ص ۱۴۶٫

[۹۱] . همان.

[۹۲] . ابن‏عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج ۵۲، ص ۱۹۸؛ ذهبى، سیر اعلام النبلاء، ج ۱۴، ص ۲۷۳ و همو، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، ج ۲۳، ص ۲۸۳٫

[۹۳] . ذهبى، سیر اعلام النبلاء، ج ۱۴، ص ۲۷۷٫

[۹۴] . محمود، الحنابله فى بغداد، ص ۱۷۸٫

[۹۵] . ابن‏کثیر، همان، ص ۱۷۲٫

[۹۶] . همان، ص ۱۳۲٫

[۹۷] . ذهبى، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، ج ۲۴، ص ۳۰ و همو، العبر فى خبر من غبر، ج ۲، ص ۲۰۲٫

[۹۸] . محمود، همان، ص ۱۴۸٫

[۹۹] . بروکلمان، تاریخ ملل و دول اسلامى، ص ۱۷۵٫

[۱۰۰] . محمود، همان، ص ۱۵۰٫

[۱۰۱] . جعفریان، جغرافیاى تاریخى و انسانى شیعه در جهان اسلام، ص ۱۲۳٫

منبع: مجموعه مقالات کنگره جهانى جریان هاى افراطى و تکفیرى از دیدگاه علماى اسلام ؛ ج‏۶ ؛ ص۸۹-۱۲۰٫

http://shiastudies.com/fa

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.