برای اثبات معاد دلائل عقلی و منطقی متعددی وجود دارد که در قران مجید گاه صریحاً و گاه اشارتاً بیان شده است، به تعبیر دیگر قرآن با اشارات خود مسلمانان را به پیگیری این اصول و براهین ارشاد نموده است.اصولاً قرآن مجید در هیچ یک از مباحث اعتقادی تکیه بر تعبد و گفتار بیدلیل نکرده است در همه این مباحث، ارشاد به دلائل عقلی نموده لذا گاه یک آیه کوتاه دریچهای به سوی یک دلیل مهم عقلی میگشاید که در مباحث توحیدی نمونههای زیادی از آن را دیدیم و در مباحث معاد نیز در همین بحث به خواست خدا ملاحظه خواهیم کرد.دلائلی که صریحاً یا اشارتاً در زمینه تحقق معاد از قرآن مجید استفاده میشود، عمدتاً هفت دلیل است:۱ – دلیل فطرت۲ – دلیل حکمت۳ – دلیل عدالت۴ – دلیل حرکت و هدف۵ – دلیل رحمت۶ – دلیل نفی اختلاف۷ – دلیل بقای روحاکنون به شرح هر یک از به راهیم هفتگانه فوق میپردازیم:۱ – برهان فطرتمنظور از برهان فطرت در این جا مانند سایر مواردی که به آن استدلال میکنیم این است که انسان در اعماق جان خود اعتقاد و ایمان به حقیقتی را مییابد و در بحث ما ایمان به وجود جهان دیگر و رستاخیز عظیم انسانها و دادگاه عدل الهی را احساس میکند.البته این معنی از طریق مختلف قابل توضیح و تبیین است که بعد از شرح آیات قرن مجید در این زمینه در بخش توضیحات به سراغ آن میرویم، اکنون به آیات زیر گوش جان میسپاریم:۱ – و اقم وجهک للذین حنیفاً فطره اللَّه التی فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق اللَّه ذلک الدین القیم. روم، ۳۰۲ – لا اقسم به یوم القیامه و لا اقسم بالنفس اللوامه ایحسب الانسان ان لن نجمع عظامه. قیامت، ۱ تا ۳.ترجمه۱ – روی خود را متوجه آئین خالص پروردگار کن این فطرتی است که خداوند انسانها را بر آن آفریده دگرگونی در آفرینش خدا نیست این است دین و آئین محکم و استوار.۲ – سوگند به روز قیامت و سوگند به نفس لوامه، وجدان بیدار و ملامتگر، که رستاخیز حق است آیا انسان میپندارد که استخوانهای او را جمع نخواهیم کرد؟تفسیر و جمعبندیمعاد در اعماق جانشاید بسیاری گمان میکنند، نخستین آیه از آیات فوق، تنها اشاره به فطرت خداشناسی انسان است در حالی که دقت در آیه نشان میدهد، موضوع سخن در آن عام است، و تمام دین را فطری میشمارد، یعنی مجموعه اصول عقائد، و حتی کلیات فروع دین و احکام به صورت خلاصه در اعماق فطرت حضور دارد.میفرماید: روی خود را متوجه دین خالص پروردگار کن، این همان فطرتی است که خداوند انسانها را بر آن آفریده است، در آفرینش خدا دگرگونی نیست، این است دین و آئین استوار و ثابت، ولی غالب مردم نمیدانند. و اقم وجهک للذین حنیفاً فطره اللَّه التی فطر الناس علیها لاتبدیل لخلق اللَّه ذلک الدین القیم و لکن اکثر الناس لا یعلمون.به طوری که ملاحظه میکنید، دین دوبار در آیه فوق تکرار شده که اشاره به مجموع حقایق دینی است و قابل توجه این که در یک جمله میفرماید: این آفرینش الهی است و بعد میافزاید: دگرگونی در آفرینش خدا نیست و بار سوم روی این مسأله تأکید کرده میگوید: این آئین پابرجا است.و به این ترتیب سه بار روی فطری بودن دین، برای انسانها در این آیه تکیه شده است. (۱)از مجموع این آیه استفاده میشود که نه تنها مسأله خداشناسی، بلکه اعتقاد به رستاخیز و دادگاه بزرگ عدل الهی نیز در فطرت آدمی نهاده شده است.قابل توجه این که در روایات اسلامی که در تفسیر این آیه وارد شده نیز اشارات روشنی به این معنی دیده میشود.در حدیثی از امام صادق میخوانیم که در پاسخ سؤال از معنی فطرت در این آیه شریفه فرمود: هی الاسلام منظور از این فطرت، اسلام است. (۲)در تفسیر در المنثور از پیغمبر اکرم چنین نقل شده که: فطره اللَّه التی فطر الناس علیها، دین اللَّه: فطرتی که خداوند مردم را بر آن آفریده، دین خدا است. (۳)و در حدیث معروفی که از طرق شیعه و اهل سنت نقل شده میخوانیم که همه انسانها بر فطرت اسلام متولد میشوند، مگر این که پدران و مادران، آنها را به آیین یهودیگری یا نصرانیت و مجوسیت متوجه سازند. (۴)در دومین آیه خداوند به دو موضوع سوگند یاد کرده است: به روز قیامت، و وجدان بیدار انسانها نفس ملامت کننده لا اقسم به یوم القیامه و لا اقسم بالنفس اللوامه.بعضی معتقدند: لا در دو آیه فوق همان معنی نفی را میرساند، و مفهومش این است که من به این دو موضوع سوگند یاد نمیکنم، و هدف آن است که مقصود را به نحو مؤکدتری القاء کند، مثل این است که گاه به دیگری میگوییم من به جان تو سوگند یاد نمیکنم، اشاره به این که برتر از سوگند است.ولی غالب مفسران لا را زائده و برای تأکید میدانند، بنابراین خداوند هم به روز قیامت سوگند یاد کرده و هم به نفس لوامه.نفس لوامه همان وجدان اخلاقی انسان است که وقتی خطایی از او سر زند، خویشتن را ملامت میکند هر قدر خطا سنگینتر باشد سرزنش و عذاب وجدان شدیدتر است تا آن جا که بعضی از افراد به هنگام ارتکاب گناهان یا جنایات بزرگ دست به انتحار میزنند تا خود را از شکنجه وجدان رها سازند و بسیاری از ما نمونههایی از آن را در مورد قاتلان و خطاکاران بزرگ شنیده یا دیدهایم.ذکر این دو روز قیامت و نفس لوامه در کنار هم به عنوان دو موضوع بزرگ با ارزش که میتوان به آن سوگند یاد کرد، اشاره به رابطه آن دو با یکدیگر است:روز قیامت دادگاه بزرگ الهی است و نفس لوامه نیز دادگاه و رستاخیز کوچکی در جان هر انسان است یا به تعبیر دیگر اشاره به این است شما چگونه در مورد دادگاه قیامت تردید میکنید در حالی که نمونه کوچک آن را در همین دنیا در درون جان خود مییابید؟ و بارها آزمودهاید که هنگام انجام کار نیک روحتان مملو از نشاط و شادی میشود، این آرامش و رضایت وجدان پاداشی است که روحتان به شما میدهد و هنگام انجام کار بد ناراحت میشوید و از درون جان شلاق میخورید و میسوزید و ناله میکنید و این کیفری است که دادگاه وجدان به شما میدهد!چگونه ممکن است در درون هر یک از شما، این محکمه الهی باشد، ولی در مجموعه این جهان بزرگ، محکمه بزرگی وجود نداشته باشد؟!جالب این که در این جا برای اثبات روز قیامت، به روز قیامت، سوگند یاد شده گویی میفرماید: سوگند به روز قیامت که قیامت حق است. (۵)در این جا این سؤال پیش میآید که اگر سوگند مزبور برای مؤمنان است، نیازی به این بحث نیست، و اگر برای منکران است چگونه به چیزی که آنها قبول ندارند سوگند یاد شده؟!بعضی از مفسران برای حل این مشکل کلمه رب در تقدیر گرفتهاند و گفتهاند معنی آیه چنین است که سوگند به پروردگار قیامت که قیامت واقع خواهد شد. (۶)این احتمال نیز داده شده است که این سوگند برای کسانی است که اصل روز قیامت را قبول داشتند، ولی در جزئیات آن شک و تردید مینمودند، قرآن به اصل روز قیامت قسم یاد میکند برای اثبات ذکر جزئیاتی که در آیات بعد آمده است.تفسیر دیگری که در این جا وجود دارد، و شاید از دو تفسیر گذشته بهتر است، این است که قرآن مسأله روز قیامت را در برابر منکران، به خاطر فطری بودنش چنان مسلم شمرده که حتی برای اثبات آن به خود آن سوگند یاد نموده است.به تعبیر دیگر، از فطرت آنها گرفته، و در برابر آنها استدلال نموده است و اما نفس لوامه مفسران در توضیح آن بیانات گوناگونی دارند، تا آن جا که بعضی از مفسران شش تفسیر در این باره نقل کردهاند: آن گاه آن را اشاره به نفس مؤمن دانستهاند، که در کوتاهیها خویش را ملامت میکند.و گاه اشاره به نفس کافر، که هنگام مشاهده نتایج اعمال در قیامت، خویشتن را سرزنش مینماید.و گاه به معنی اعم از مؤمن و کافر.و گاه اشاره به حضرت آدم بعد از ماجرای خارج شدنش از بهشت دانستهاند.ولی آن چه مناسبتر از همه برای مقام سوگند که دلیل بر شرافت است و برای قرار گرفتن در کنار یوم القیامه میباشد این است که اشاره به نفوس مؤمنانی است که هنوز به سرحد والای کمال نرسیدهاند.توضیح این که: نفوس انسانی به سه گروه تقسیم میشود: گروهی کاملاً ظلمانی است نه ارزش سوگند را دارد نه بیداری و حرکتی به سوی کمال در آن ظاهر است و نه نشانهای از یوم القیامه، آنهإ؛ککح دارای نفس امارهاند که پیوسته امر به سوء و بدی میکند.نفوس دیگری نیمه نورانی است در طریق حق به سوی کمال سیر میکند هر گاه به مقتضای جنبه ظلمانیتش مرتکب خطا میشود بر اثر نور ایمان بیدار میگردد و به ملامت خویش میپردازد ملامتی که وسیلهای برای تکامل یافتن است و این نفسی است با ارزش و نمونه کوچکی است از صحنه قیامت و آن را نفس لوامه گویند.سوم نفوسی است که یک پارچه نور و روشنایی و صفا است، از مرحله لوامه گذشته به مرحله اطمینان و آرامش رسیده، مخاطب با خطاب یا ایتها النفس المطمئنه گردیده، و با خطاب ارجعی مأمور به بازگشت به مبدأ کمال مطلق شده و در سلک بندگان خالص خدا در آمده و به مقتضای راضیه مرضیه هم او از خدا خشنود است و هم خدا از او.کوتاه سخن در تفسیر آیه و چگونگی دلالت آن بر مقصود این است که قرار گرفتن این دو سوگند در کنار هم با توجه به فصاحت و بلاغت قرآن هم نمیتواند تصادفی و بیارتباط باشد، بلکه حتماً پیوندی میان روز قیامت و نفس لوامه وجود دارد آن پیوند چنین است که هر انسانی اگر بر اثر تعلیمات غلط از فطرت اصلی تهی نشده باشد دارای وجدانی است که در برابر بدیها او را سرزنش و در مقابل نیکیها تشویق میکند و این وجدان که وجدان شخصی و دادگاه کوچکی که در درون جان انسان است حکایت از این دارد که عالم بزرگ باید دارای وجدان بزرگی باشد، تا به ملامت و مجازات مجرمان برخیزد، آن وجدان بزرگ چیزی جز دادگاه قیامت نیست.توضیحات۱ – رستاخیز در تجلیگاه فطرتگرچه مسائل فطری، درک شدنی است، نه استدلالی، دیدنی است نه گفتنی، بلکه هر کس باید در اعماق جان خود کاوش کند و آن را بیابد، ولی با این حال برای این که به همگان برای این کاوش کمک شود تا بهتر و آسانتر بتوانند پیام درون خود را بشنوند، و آگاهانهتر سطور فطرت را بخوانند و از سوی دیگر در برابر منکران این پیام فطری سخن قابل قبولی داشته باشند، توضیحات زیر ضروری به نظر میرسد:۱ – اگر برای فنا آفریده شدهایم، عشق به بقاء چه مفهومی دارد؟هیچ کس نمیتواند این حقیقت را انکار کند که از مرگ به معنی نیستی گریزان است، و خواهان طول عمر بلکه حیات جاویدان میباشد.تلاش برای طولانی شدن عمر کوشش برای به دست آوردن اکسیر جوانی اظهار علاقه به یافتن سرچشمه آب حیات که نشانهای آن در جای جای تاریخ بشر و کوششهای دانشمندان و سرودههای شعراء دیده میشود، همه دلیل بر این است که انسان ذاتاً خواهان بقاء است، حتی علاقه انسان به حیات فرزند خود که دنباله حیات او محسوب میشود، نشانهای از این عشق غریزی است.اگر ما برای فنا آفریده شدهایم، وجود این غریزه در ما بی معنی است و در حقیقت یک عشق مزاحم و بی دلیل است چگونه ممکن است خداوند حکیم چنین موضوع زائد و مزاحمی را در ما بیافریند توجه داشته باشید بحثهای معاد بعد از قبول بحثهای توحید و ایمان به ذات پاک خدإ؛ ککح است.اصولاً وجود یک غریزه در انسان، دلیل بر این است که در بیرون وجود او طریق اشباع و پاسخگویی به آن هست تشنگی دلیل بر وجود آب و گرسنگی دلیل بر وجود غذا است میل به جنس مخالف دلیل بر وجود آن است و گرنه با حکمت حکیم سازگار نیست.بنابراین عشق به بقاء که به طور فطری در انسانها وجود دارد نشانه روشنی بر زندگی جاویدان محسوب میشود.در این جا دانشمند معروف مرحوم فیض کاشانی، سخن ظریفی دارد او میگوید:چگونه ممکن است نفوس انسانی نابود گردد با این که خداوند در طبیعت او به مقتضای حکمتش عشق به هستی و بقا را افریده است و در درون جانش کراهت عدم و فنا را؟! از سوی دیگر این مسأله ثابت و یقینی است که بقاء و دوام در این جهان امری است محال اگر جهان دیگری وجود نداشته باشد که انسان به آن انتقال یابد این مسأله غریزی و ارتکازی که خداوند در فطرت انسان به ودیعه نهاده، یعنی محبت بقای همیشگی و حیات جاودانی، باطل و بیهوده خواهد بود، و خداوند حکیم برتر از آن است که چنین کار لغوی کند. (۷)یا به گفته بعضی از دانشمندان معاصر، تشنگی بشر نسبت به زندگی جاویدان چنان جهانگیر است که به هیچ وجه نمیتوان پذیرفت که این آرزو برآورده نمیشود.۲ – اگر رستاخیز فطری نیست چرا این عقیده در طول تاریخ از انسانها جدا نشده؟عادات و رسوم ملتها دائماً در تغییر و تبدیل است، فرهنگیها عموماً دستخوش دگرگونی هستند، تنها اموری میتواند در طول تاریخ بشر، در برابر گذشت زمان پایدار بماند که ریشههایی در اعماق فطرت داشته باشد.بنابراین بیان، جداسازی مسائل فطری از امور عادی، کار مشکلی نیست به تعبیر دیگر هر گاه چیزی بتواند در میان اقوام مختلف در طول تاریخ هر چند در چهرههای گوناگون موجودیت خود را حفظ کند بهترین نشانه فطری بودن آن است و این امر در مورد مسأله توجه انسان به زندگی پس از مرگ کاملاً صادق است. (دقت کنید).امروز جامعه شناسان به ما میگویند: اعتقادات مذهبی، و از جمله عقیده به حیات بعد از مرگ همواره در میان انسانها حتی بشرهای قبل از تاریخ وجود داشته است.به عنوان نمونه در کتاب جامعهشناسی ساموئیل کنیگ میخوانیم: امروز در سر تا سر جهان نه تنها مذهب وجود دارد، بلکه تحقیقات دقیق نشان میدهد که طوایف نخستین بشر نیز دارای نوعی مذهب بودهاند، چنان که اسلاف انسان امروزی (نئاندرتالها) نیز دارای قسمی مذهب بودهاند زیرا مردههای خودشان را به وضع مخصوصی به خاک میسپردند و ابزار کارشان را کنارشان مینهادند و بدین طریق عقیده خود را به وجود دنیای دیگر به ثبوت میرساندند. (۸)این عمق نفوذ عقائد مذهبی خود بهترین نشانه فطری بودن آن است.۳ – آیا باور کردنی است که در درون جان ما، دادگاه کوچکی باشد ولی در این عالم بزرگ محکمه عدل نباشد؟وجود وجدان اخلاقی یا به تعبیر دیگر محکمه درونی برای همه قابل احساس است، چه کسی است که از انجام یک خدمت بزرگ انسانی و نجات گروهی از مظلومان و محرومان احساس لذت و شادی نکند؟ و چه کسی است که بعد از انجام یک جنایت نوعی اضطراب و فشار ناراحتی در درونش احساس ننماید. البته سخن از جنایتکاران حرفهای که بر اثر تکرار گناه، طبیعت نخستینشان مسخ شده، نیست سخن از افراد معمولی است.از این جا روشن میشود که ایمان به معاد در عمق سرشت انسانها وجود دارد بی آن که نیازی به استدلال دیگریباشد هر چند دلائل عقلی در این زمینه فراوان است.۲ – برهان حکمتاشارهیک مطالعه اجمالی در وضع جهان هستی نشان میدهد که همه چیز بر اساس هدف و حکمت و نظم و برنامهای آفریده شده است.حال اگر نظری به زندگی انسان بیفکنیم و چنین فرض کنیم که مرگ برای او پایان همه چیز است چند روزی در این دنیا با هزاران زحمت و مشکل زندگی کردن و مقادیری غذا و آب خوردن و نوشیدن و بعد برای همیشه از هستی چشم پوشیدن، مسلماً چنین چیزی نمیتواند هدف آفرینش انسان بوده باشد و به این ترتیب خلقت او عبث و بیهوده و بی محتوی خواهد بود.این چیزی است که با حکمت خداوند حکیم هرگز سازگار نیست.همین معنی در آیات قرآن مجید به شکل زندهای معکوس شده است، در این راستا به آیات زیر گوش جان میسپاریم.۱ – افحسبتم انما خلقناکم عبثاً و انکم الینا لا ترجعون. مؤمنون، ۱۱۵۲ – و ما خلقنا السماوات و الارض و ما بینهما الا بالحق و ان الساعه لاتیه. (۹) حجر، ۸۵.۳ – ایحسب الانسان ان یترک سدی… الیس ذلک بقادر علی ان یحیی الموتی. قیامت، ۳۶ – ۴۰.ترجمه۱ – ولی آیا گمان کردهاید که ما شما را بیهوده آفریدهایم و به سوی ما بازگشت نخواهید کرد!۲ – و ما آسمان و زمین و آن چه میان آن دو است جز به حق نیافریدیم، و ساعت موعود قیامت قطعاً فرا خواهد رسید.۳ – آیا انسان گمان میکند که بیهوده و بیهدف رها میشود؟… آیا چنین کسی قادر نیست که مردگان را زنده کند؟!تفسیر و جمعبندیبدون معاد زندگی نامفهوم استدر نخستین آیه، قرآن مجید، طی جمله کوتاه و پرمعنایی، یکی از روشنترین دلائل معاد را بیان کرده است، میفرماید: آیا گمان کردید ما شما را بیهوده و بیهدف آفریدیم و به سوی ما بازگشت نخواهید کرد؟! افحسبتم انما خلقناکم عبثاً و انکم الینا لا ترجعون.یعنی اگر قیامتی در کار نبود و زندگی شما خلاصه در این چند روز دنیا میشد، حیات شما پوچ و بیهوده و بیمعنی بود، این حیات جاویدان است که به زندگی شما در این جهان مفهوم میبخشد، و آن را از عبث بودن در آورده با حکمت خدا هماهنگ میکند.و لذا به دنبال این آیه میفرماید: پس خداوند فرمانروای حق برتر از آن است که عالم هستی را عبث آفریده باشد فتعالی اللَّه الملک الحق.وجود او سراسر حق است و باطل را در آن راهی نیست و کار عبث بی هدف باطل است و باطل با حق سازگار نمیباشد.واژه عبث به گفته مقائیس اللغه و مفردات در اصل به معنی مخلوط کردن است سپس به اموری که هدف صحیحی را دنبال نکند اطلاق شده است.و به گفته لسان العرب به معنی بازی کردن است هر چند معنی مخلوط کردن را نیز از معانی آن شمردهاند و در مجموع به کارهای بیهوده بی اساس نامعقول و خالی از غرض عقلایی اطلاق میشود و این معنی در آفرینش انسان راه ندارد.در دومین آیه همان مطلب در قالب دیگری ریخته شده میفرماید: ما آسمانها و زمین و آن چه را میان آن دو قرار دارد جز به حق نیافریدیم و ما خلقنا السماوات و الارض و ما بینهما الا بالحقسپس بلافاصله میافزاید: و ساعت موعود قیامت به طور مسلم فرا خواهد رسید و ان الساعه لاتیه.ذکر این دو جمله با یکدیگر ممکن است اشاره به این باشد هدف از آفرینش این جهان بزرگ با تمام شگفتیها و برکات و نعمتهایش و با تمام اسرار و عجائبش اگر تنها برای این چند روزه زندگی پست مادی دنیا بود یک آفرینش باطل و فاقد حق بود آن چه حقانیت به آن میبخشند و به آن هدف میدهد، همان زندگی جاویدان سرای دیگر است.در آیه گذشته سخن از عبث نبودن آفرینش انسان بود و در این آیه سخن از حق بودن آفرینش کل جهان است و هر دو به یک جا منتهی میشود و آن این که زندگی دنیا بریده از زندگی آخرت بیهوده و باطل و بیمحتوی است و این کاری است که از حکیم هرگز سر نمیزند.در تفسیر المیزان آمده است که منظور از حق در این آیه نقطه مقابل لعب و باطل است و جمله و ان الساعه لایته گواه بر آن است و آنها که حق را به معنی عدل و انصاف تفسیر کردهاند درست به نظر نمیرسد. (۱۰)قابل توجه این که در پایان همین آیه پیامبر را دستور به عفو و بخشش میدهد بخششی زیبا که حتی آمیخته با ملامت و سرزنش نباشد. فاصفح الصفح الجمیل.این تعبیر ممکن است اشاره به آن باشد که این پیامبر! چون هدف آفرینش تربیت انسانها و آماده ساختن برای جهان دیگر است باید تمام اصول تربیت را به کار بندی که از جمله آنها عفو و گذشت و محبت و مدارا، مخصوصاً در برابر افراد نادان و متعصب است.این نکته نیز قابل توجه است که مفهوم آیه اول این است که اگر زندگی آخرت نبود آفرینش انسان عبث بود و مفهوم آیه دوم طبق تفسیر بالا این است که اگر آخرت نبود آفرینش کل جهان باطل و بیهوده بود، شاید از این نظر که محصول اعلاء و ثمره شجره آفرینش جهان انسان است و اگر حیات جاودان آخرت در کار نباشد هم آفرینش ثمره بیهوده است و هم شجره!.تعبیر به ما بینهما آن چه در میان زمین و آسمان وجود دارد شامل اصناف فرشتگان همچنین نور و حرارت وابر هوا و انواع گازها بلکه از یک نظر شامل اصناف موجوداتی که بر صفحه زمین زندگی میکنند، اعم از انسان انواع جانداران دیگر و گیاهان میشود.در سومین و آخرین آیه اشاره به هدف آفرینش انسان کرده و آن را با مسأله معاد مربوط میسازد میفرماید: آیا انسان گمان میکند، مهمل و بیهدف رها میشود. ایحسب الانسان ان یترک سدی.سپس به پیدایش انسان از آب ناچیز نطفه و پارهای از مراحل تکامل او در رحم کرده میافزاید: آیا چنین کسی قادر نیست که مردگان را احیا کند؟! الیس ذلک بقادر علی ان یحیی الموتی.و به این ترتیب روشن میشود هدفدار بودن وجود انسان بدون پیوند با حیات بعد از مرگ، حاصل نمیگردد.مسلماً فعل خداوند حکیم بیهدف نیست و مسلماً هدف افعال او به خودش باز نمیگردد، چرا که او از هر نظر بینهایت و غنی بالذات است. پس به بندگان باز میگردد آیا زندگی کوتاه دنیا که آمیخته با انواع ناملایمات و مصائب است میتواند هدف این آفر ینش بزرگ باشد؟ قطعاً نه بنابراین راهی جز قبول عالمی دیگر که هدف سیر تکاملی انسان است باقی نخواهد بود.سدی بر وزن هدی به گفته التحقیق در اصل به معنی حرکت بدون فکر و تدبیر و نظم صحیح است به همین مناسبت به شتری که بدون ساربان در بیابان رها شده ایل سدی گفته میشود، به رطوبتهایی که در شب میریزد نیز سدی بر وزن وفا میگویند، زیرا نظم و برنامه خاصی ندارد، به تارهای پارچه قبل از آن که پود در آن بدوند، سدی میگویند چون در آن حال مهمل و بینتیجه است.کوتاه سخن این که: آیه ضمن یک استفهام انکاری میگوید: آیا ممکن است انسان بدون هیچ برنامهای به حال خود رها گردد، با آن همه استعداد و نیروهای فکری و جسمی و امکانات گوناگون؟ سپس از آن مسأله تکلیف و مسئولیت و معاد را نتیجه میگیرد.توضیحاتکدام عاقل زندگی چند روزه دنیا را هدف آفرینش میشمارد؟بدون شک عالمی که در آن زندگی میکنیم، بسیار عظیم دقیق و حساب شده است کره زمین ما یک واحد از مجموعه منظومه شمسی و آن نیز به نوبه خود یک واحد از مجموعه کهکشان است و کهکشان ما نیز یک واحد از مجموعه کهکشانهای بیشماری است که در این عالم وجود دارد.در کتاب سفری به جهانهای دوردست که مؤلف آن پرفسور کارل گیلزین بر بال و پر اندیشه سوار شده و در اطراف این جهان پهناور به پرواز در آمده است، میخوانیم:مجموعه غول پیکر ستارگان که نام دیگرش کهکشان است همین جزائر فلکی که پیرامون محور خود میچرخند در فواصل عظیمی از هم شناورند که فکر کردن درباره آن هم مشکل است.هر یک از این کهکشانها از چندین میلیارد ستاره تشکیل شده! و فواصل این ستارگان گاه چنان عظیم است که نور با آن سرعت سرسام آورش صدها هزار سال وقت میطلبد تا فاصله میان دو ستاره را که در مرزهای یک کهکشان قرار دارد طی کند. (۱۱)اگر بر این سخن این جمله را بیفزاییم که تحقیقات اخیر دانشمندان فلکی نشان میدهد حداقل در کهکشان ما یک صد میلیارد ستاره وجود دارد و تا آن جا که سرپنجه علم و دانش آن را گشوده بالغ بر یک هزار میلیون کهکشان در این جهان موجود است! این از نظر عظمت.و اما از نظر دقتی که در ساختمان جزء جزء این عالم به کار رفته ساختمان یک سلول کوچک را با ساختمان یک شهر صنعتی با تمام کارخانههایش میتوان مقایسه کرد.و در این میان انسان حداقل کاملترین موجودی است که ما میشناسیم با ساختمان ویژه روح و جسم، و ریزهکاریها و ظرافتها و عجائبش.حال اگر بنا باشد زندگی این گل سرسبد جهان آفرینش در این خلاصه شود که چند روزی در این جهان بماند، مدتی کودک و ناتوان، مدتی پیر و از کار افتاده، زمانی گرفتار طوفانهای شدید جوانی، گاه سالم، گاه بیمار، و غالباً گرفتار تهیه مایحتاج زندگی که در خور و خواب خلاصه میشود سپس مردن و فانی شدن، چقدر نازیبا و دور از حکمت میباشد. آیا حکمت جز این است که تمام کارهای او هدف روشن و حساب شدهای را تعقیب میکند، آیا هدف او ممکن است بهرهگیری وجود خودش باشد با این که از همه چیز بینیاز و صاحب کل کمالات به صورت نامتناهی است و اگر نتیجه عائد بندگان میشود مسلماً زندگی مادی و محدود جهان نمیتواند هدفی برای این آفرینش عظیم باشد، همان زندگی که با یک چشم بر هم زدن فانی میشود.آیا این بدان نمیماند که صنعتگری یک ماشین بسیار عظیم و دقیق صنعتی را طی سالیان دراز بسازد، همین که به کار افتاد، آن را در هم بکوبد و نابود کند؟ آیا به عقیده شما این کار حکیمانه است؟آیا این شبیه به آن نیست که کودکی را با هزاران دردسر در یک رحم مصنوعی پرورش دهند و آن گاه که ورزیده و آماده زندگی شد آن را بکشند؟به همین جهت مادیین که اعتقاد به خدا و معاد ندارند زندگی را پوچ و بیهدف میشمرند و راستی هم زندگی دنیا منهای حیات رستاخیز پوچ و بیهدف است، و از این نظر حق با آنها است!به همین دلیل، هر کس ایمان به خدا و حکمت او دارد نمیتواند انکار کند که با مرگ انسان حیات او برچیده نمیشود، و این عالم حکم رحم مادر را دارد که انسان را به صورت یک جنین در خود پرورش میدهد و آماده تولد ثانوی در جهان دیگر میسازد، مسلماً زندگانی جنین در رحم هدف نیست بلکه مقدمه است برای یک زندگی گسترده دیگر.۳ – برهان عدالتاشارهمیدانیم از اوصاف خداوند، عدالت است عدالتی که نشانههای آن در جای جای عالم هستی، در آسمانها در زمین در وجود خود انسان در ضربان قلب و گردش خون او و بالاخره در سراسر این جهان دیده میشود. بالعدل قامت السماوات والارض آسمانها و زمین با عدالت بر پا است. (۱۲)آیا انسان میتواند یک وصله ناجور در این عالم پهناور باشد؟ و از عدالت عمومی جهان برکنار بماند؟!از سوی دیگر: تاریخ گذشته انسان و حوادث امروز به خوبی نشان میدهد که احقاق حق مظلومان و کیفر ظالمان هرگز در این جهان به طور کامل انجام نشده ممکن است به صورت قضیه جزئیه این مسأله دیده شود و لی نه به صورت یک قضیه کلیه و فراگیر.پس عدالت حاکم بر این عالم که پرتوی از عدالت خدا است ایجاب میکند روزی فرا رسد که پرونده اعمال همه انسانها بدون استثنا با دقیقترین حساب مورد بررسی قرار گیرد، و این همان روزی است که رستاخیزش مینامیم.با این اشاره به قرآن مجید باز میگردیم و به آیات زیر گوش جان میسپاریم:۱ – افنجعل المسلمین کالمجرمین مالکم کیف تحکمون. قلم، ۳۵ – ۳۶۲ – ام نجعل الذین آمنوا و عملوا الصالحات کالمفسدین فی الارض ام نجعل المتقین کالفجار ص، ۲۸.۳ – ام حسب الذین اجترحوا السیئات ان نجعلهم کالذین آمنوا و عملوا الصالحات سواء محیاهم و مماتهم ساء ما یحکمون و خلق اللَّه السماوات و الارض بالحق و لتجزی کل نفس به ما کسبت و هم لا یظلمون. جاثیه، ۲۱ و ۲۲.ترجمه۱ – آیا مؤمنان را همچون مجرمان قرار دهیم؟ شما را چه میشود؟ چگونه داوری میکنید؟۲ – آیا کسانی را که ایمان آوردهاند و عمل صالح را انجام دادهاند همچون مفسدان در زمین قرار دهیم، یا پرهیزگاران را همچون فاجران؟!۳ – آیا کسانی که مرتکب سیئات شدند گمان کردند که ما آنها را همچون کسانی که ایمان آوردهاند و عمل صالح انجام دادهاند قرار میدهیم که حیات و مرگشان یکسان باشد؟ چه بد داوری میکنند و خداوند آسمانها و زمین را به حق آفریده است تا هر کس در برابر اعمالی که انجام داده است جزا داده شود و به آنها ستمی نخواهد شد.تفسیر و جمعبندیاگر قیامتی نباشد عدالت نخواهد بوددر نخستین آیه که در سوره قلم بعد از بیان پاداش عظیم متقین آمده است، میفرماید: آیا مؤمنان را همچون مجرمان قرار دهیم»؟ افنجعل المسلمین کالمجرمین.آیا سزاوار است این دو با هم برابر باشند آیا عدالت چنین چیزی را ایجاب میکند.سپس میافزاید شما را چه میشود چگونه داوری میکنید؟ ما لکم کیف تحکمون.هیچ انسان عاقلی باور نمیکند سرنوشت مسلم و مجرم، مطیع و عاصی عادل و ظالم یکسان باشد آن هم در پیشگاه خداوندی که همه کارش روی حساب و موافق اصل عدالت است.بعضی از مفسران دو احتمال در تفسیر این آیه دادهاند: نخست این که ناظر به مسأله معاد باشد، زیرا از آن جا که مسلم و مجرم در این دنیا غالباً یکسانند، بلکه گاه مجرم مواهب نامشروع بیشتری به چنگ میآورد، بنابراین برتری مسلم و مجرم که مقتضای عدالت است باید در سرای دیگر تحقق یابد.دیگر این که: پاسخی است برای گروهی از مشرکان که میگفتند: اگر قیامتی در کار باشد وضع ما در آن جا مانند این دنیا خوب است و سالی که نکوست از بهارش پیدا است! قرآن به آنها پاسخ میگوید: آیا چنین چیزی امکان دارد که خداوند عادل مسلم و مجرم را یکسان قرار دهد.ولی ظاهراً میان این دو تفسیر منافاتی نیست، و هر دو معنی ممکن است در مفهوم آیه درج گردد.ضمناً از این آیه حاکمیت عقل به حسن و قبح و ادراکات عقلی قطع نظر از شرع نیز ثابت میشود. دقت کنید.قابل توجه این که فخر رازی در آغاز سخنش این آیه را از دلائل حسن و قبح عقلی میشمرد و میگوید: مطابق این آیه آن چه از اهل سنت نقل شده که جایز است خداوند کفار را در بهشت و مطیعان را در دوزخ وارد کند، به حکم عقل قبیح است، ولی چون خودش از اشاعره و منکران حسن و قبح عقلی بوده از آن چنین پاسخ میدهد: انکار این مساوات و برابری به حکم فضل و احسان خدا است نه این که کسی بر او حقی دارد!! (۱۳)سستی این سخن ناگفته پیدا است، قرآن صریحا داوری منطقی آنها را در این باره میطلبد سپس با لحنی آمیخته با سرزنش و ملامت میگوید شما را چه میشود چگونه داوری میکنید؟ یعنی این داوری شایسته یک انسان عاقل نیست، و این دلیل روشنی است بر حاکمیت عقل و منطق در این گونه امور.دومین آیه همین معنی را با صراحت و گسترش بیشتر دنبال میکند میفرماید آیا ممکن است کسانی را که ایمان آوردهاند و عمل صالح انجام دادهاند همچون مفسدان در زمین قرار دهیم؟ ام نجعل الذین آمنوا و عملوا الصالحات کالمفسدین فی الارض.و آیا امکان دارد که متقین را همچون فاجران قرار دهیم؟ ام نجعل المتقین کالفجار.جالب این که در آیه قبل از این آیه در همان سوره ص اشاره به هدفدار بودن آسمان و زمین و آن چه در میان آن دو است میکند و میفرماید: و ما خلقنا السماء و الارض و ما بینهما باطلاً.بیهوده و باطل نبودن آفرینش آسمان و زمین از یک سو، و عدم برابری مؤمنان صالح با مفسدانی فاجر از سوی دیگر ایجاب میکند که قیامت و دادگاه عدلی در کار باشد و به این ترتیب برهان حکمت و برهان عدالت در این دو آیه به هم آمیخته شده است.آری تنها کسی میتواند انکار معاد کند که هم در حکیم بودن خدا شک داشته باشد و هم در عدالت او زیرا در این صورت نه هدف شایستهای برای آفرینش دنیا دیده میشود و نه امتیاز روشنی برای مطیعان نسبت به فاسقان.قابل توجه این که در این آیه مفسدان در برابر مؤمنان صالح قرار گرفتهاند و فاجران در برابر متقین این مقابله اشاره لطیفی به این حقیقت است که اگر انسان ایمان و عمل صالح نداشته باشد خواه ناخواه در صف مفسدان قرار میگیرد و اگر تقوی یعنی نیروی باز دارنده از گناه نداشته باشد در صف فجار خواهد بود. فجار از ماده فجر به معنی شکافتن وسیع است گویی شخص فاجر پرده اطاعت و دین را پاره میکند.این آیه نیز به روشنی از حاکمیت عقل و حجیت ادراکات عقلی انسان در مورد حسن و قبح سخن میگوید و دلیل روشنی بر این حقیقت است که عقل بخشی از خوب و بد را قبل از ورود شرع درک میکند، و عجب این که فخر رازی در این جا این مسأله را به طور ضمنی کاملا پذیرفته است در حالی که در بحث قبل انکار کرده بود! (۱۴)این نشان میدهد که اگر انسان به وجدانش باز گردد حجابهای تعصب کنار رود در درون جان به این واقعیت معترف است.در سومین آیه همین معنی در قالب دیگری ریخته شده، میفرماید: آیا کسانی که مرتکب گناهان شدند گمان کردند آنها را همچون کسانی قرار میدهیم که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند به طوری که حیات و مرگشان یکسان باشد ام حسب الذین اجترحوا السیئات ان نجعلهم کالذین آمنوا و عملوا الصالحات سواء محیاهم و مماتهم.چنین کاری دور از عدالت خداوند دادگر است و صدور چنین امر قبیحی از خدا محال است محال.چه بد داوری میکنند! ساء ما یحکمون.مگر ممکن است خوب و بد پاک و ناپاک صالح و طالح و مؤمن و فاسق و نور و ظلمت یکسان باشد امکان ندارد.در این منظور از سواء محیاهم و مماتهم چیست؟ مفسران احتمالات متعددی دادهاند:گاه گفتهاند منظور حیات و مرگ دنیا است چرا که ایمان و عمل صالح در تمام وجود انسان اثر مثبت میگذارد قلب را روشن و فکر را نورانی میکند و به موازات آن هدایت و نصرت و حمایت الهی شامل حال مؤمن صالح میشود در حالی که کفر و گناه قلب را تاریک و روح را ظلمانی میسازد و انسان را از الطاف الهیه محروم میکند.و گاه گفته شده است که اشاره به حیات آخرت بعد از مرگ دنیا است یعنی مردن گروه اول در حالی است که فرشتگان رحمت بر آنها نازل میشوند و سلام و درود میفرستند و بشارت ورود بهشت به آنها میدهند.( الذین تتوفاهم الملائکه طیبین یقولون سلام علیکم ادخلوا الجنه) نحل، ۳۲.در حالی که هنگام مرگ گنهکاران، ملائکه عذاب بر آنها نازل میشوند و بر صورت و پشت آنها میکوبند و آنها را به عذابهای دردناک الهی بشارت میدهند. فکیف اذا توفتهم الملائکه اذا یضربون وجوههم و ادبارهم محمد، ۲۷.احتمالات دیگری نیز در تفسیر آیه داده شده است که قابل ملاحظه نیست، ولی جمع میان دو تفسیر بالا کاملاً امکانپذیر است، هر چند آیه بعد از آن با تفسیر دوم سازگارتر است، زیرا میفرماید:خداوند آسمانها و زمین را به حق آفرید. و خلق اللَّه السماوات والارض بالحق.و هدف این بوده که هر کس را در برابر اعمالی که انجام داده جزا دهد و به آنها ظلم و ستمی نخواهد شد( و لتجزی کل نفس به ما کسبت و هم لا یظلمون (۱۵) )با توجه به این که سخن از عدالت خداوند و حقانیت آفرینش آسمان و زمین و پاداش و جزای عادلانه هر کس به مقدار عمل او در میان است و از طرفی چنان که گفتیم این امر به طور کامل در این دنیا انجام نمیشود، پس باید حیات دیگری بعد از این مرگ باشد تا حق و عدالت حاکم گردد.توضیحاتعدل قانون عمومی آفرینشهر کس مختصر آشنایی با علوم طبیعی داشته باشد میداند همه موجودات این جهان از قانونمندی خاصی برخوردارند، حاکمیت این قوانین حساب شده است که به دانشمندان اجازه میدهد کتب علمی را بر اساس فورمولهای دقیق تنظیم کنند و حتی مثلاً برنامههای دقیق سفرهای فضایی و ورود در کرات دیگر را بر اساس آن مرتب نمایند.به تعبیر دیگر به هر سو مینگریم قانون نظم و عدالت را مییابیم که بر همه چیز سایه افکنده است و از بزرگترین منظومههای شمسی گرفته تا کوچکترین ذره اتم در زیر پوشش آن قرار دارد.از سوی دیگر انسان نمیتواند از قانون عدالت که فرمان آفریدگار در سرتاسر جهان هستی است مستثنی باشد و وصله ناهمرنگی برای جهان خلقت گردد زیرا این استثنا کاملاً بیدلیل است و به این ترتیب یقین میکنیم که برای انسان نیز دادگاهی در نظر گرفته شده که همگان در آن حضور مییابند و سهم خود را از عدالت عمومی عالم هستی میگیرند.علمای علم عقائد از قدیم الایام بر این استدلال در مسأله اثبات معاد تکیه میکردند و صحنههایی از مظالم بشر را ارائه مینمودند که در این دنیا بدون اجرای عدالت پایان گرفته ظالمانی که تا آخر عمر مرّفه زندگی کردهاند و مظلومانی که تا واپسین لحظه زندگی در شکنجه و عذاب بودهاند.آیا ممکن است خداوند عادل به این امر راضی گردد؟ آیا این صحنهها با عدالت او در تضاد نیست؟!سپس به آسانی نتیجه میگرفتند که باید جهان دیگری در کار باشد تا عدل الهی در مورد انسانها تجلی کند و هر کس مثقال ذرهای کار خیر کرده ببیند و هر کس مثقال ذرهای کار شر انجام داده او هم نیز به نتیجه کار خود برسد.بنابراین قیامت مظهر عدل خدا است و پاسخ به همه این چراها.۴ – برهان هدف و حرکتاشارهبدون شک آفرینش انسان هدفی داشته و برخلاف پندار مادیین که جهان را بیهدف تصور میکنند در جهان بینی الهی برای آفرینش انسان حتماً هدفی بوده است که با حرکت تکاملی خود به سوی آن هدف پیش میرود.حال اگر با مرگ همه چیز پایان یابد مسلماً این هدف تأمین نشده است، یا به تعبیر دیگر باید حیات انسان بعد از این جهان نیز ادامه یابد تا به تکامل لازم برسد و محصولی را که در این مزرعه پاشیده است در آن جا درو کند.کوتاه سخن این که قبول هدف برای آفرینش بدون پذیرش معاد ممکن نیست و اگر ارتباط زندگی انسان را از جهان پس از مرگ قطع کنیم همه چیز شکل معما به خود میگیرد.با این اشاره به قرآن باز میگردیم، و به آیات زیر گوش جان میسپاریم:۱ – یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحاً فملاقیه. انشقاق، ۶.۲ – و من تزکی فانما یتزکی لنفسه و الی اللَّه المصیر. فاطر، ۱۸.۳ – انا لله و انا الیه راجعون. بقره، ۱۵۶.۴ – الی ربک یومئذ المستقر. قیامت، ۱۲.۵ – الی ربک یومئذ المساق. (۱۶)ترجمه۱ – ای انسان! تو با تلاش و رنج به سوی پروردگارت پیش میروی و سرانجام او را ملاقات خواهی کرد.۲ – هر کس پاکی را پیشه کند، برای خود پیشه کرده است.۳ – ما از آن خدا هستیم و به سوی او باز میگردیم.۴ – قرارگاه نهایی تنها به سوی پروردگار تو است.۵ – مسیر همه به سوی پروردگارت خواهد بود.تفسیر و جمعبندیمسیر همه به سوی خدا استدر نخستین آیه نوع انسان را به طور کلی مخاطب ساخته و میفرماید: ای انسان تو با تلاش و رنج به سوی پروردگارت پیش میروی و سرانجام او را ملاقات خواهی کرد یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحاً فملاقیه.کدح بر وزن مدح به گفته جمعی از مفسران در اصل به معنی خراشی است که بر پوست تن وارد میشود و به همین مناسبت به تلاش و کوششهایی که در روح و جان انسان اثر میگذارد این واژه اطلاق میشود. (۱۷)در مفردات راغب نیز آمده که این واژه به معنی تلاش آمیخته با رنج و تعب است.ولی در تفسیر المیزان میخوانیم از آن جا که در آیه مورد بحث «کدح» با «الی» ذکر شده به معنی سیر و حرکت است و البته تضادی در میان این معانی نیست. (۱۸)از مجموع این گفتار چنین استفاده میشود که قرآن مجید انسانها را به کاروانی تشبیه کرده که از مرز عدم به راه افتاده و به اقلیم وجود پای نهاده و از آن به سوی پروردگار پیش میرود تا به لقاء اللَّه برسد. تعبیر و ان الی ربک المنتهی نجم، ۴۲ نیز ناظر به همین معنی است.ممکن است گروههایی از این مسیر منحرف شوند و هرگز به لقاءاللَّه نرسند ولی اساس آفرینش انسان برای نیل به این هدف پیریزی شده است.لقاء اللَّه چنان که قبلا هم اشاره شد به معنی مشاهده پروردگار با چشم دل و رسیدن به مقام شهود قلبی است که انسان در سیر تکاملی خود به آن نائل میگردد و از مهمترین مقامات قرب است.در دومین آیه نخست سخن از پاکی و تقوی وتزکیه انسانها، به میان میآورد که ثمرهاش عائد خودشان میشود میفرماید: هر کس پاکی را پیشه کند نتیجه آن به خود او باز میگردد. و من تزکی فانما یتزکی لنفسه.سپس میافزاید: بازگشت همگی به سوی خدا است( و الی اللَّه المصیر)اشاره به این که: اگر نیکان و پاکان در این جهان از تمام آثار تقوی و پاکی بهرهمند نشوند بازگشتشان به سوی خدا است و در دارالبقاء نتایج اعمال خود را خواهند دید.به هر حال جمله( و الی اللَّه المصیر) بازگو کننده این حقیقت است که سیر تکاملی انسان با مرگ پایان نمیگیرد و همچنان ادامه خواهد یافت تا به لقاءاللَّه برسد.مفسر بزرگ مرحوم طبرسی در تفسیر سومین آیه مورد بحث میگوید: انا للَّه (ما از آن خدا هستیم) اقرار به عبودیت است که ما همگی بندگان و مملوک او هستیم. انا الیه راجعون (و ما به سوی او باز میگردیم) اقرار به رستاخیز و معاد است سپس به کلام معروف مولی امیرمؤمنان علی (ع)اشاره میکند که در تفسیر این آیه فرمود: ان قولنا انا للَّه اقرار علی انفسنا بالملک و قولنا و انا الیه راجعون اقرار علی انفسنا بالهلک: این که ما میگوییم انا لله اعتراف به این حقیقت است که ما مملوک اوییم، و این که میگوییم انا الیه راجعون اقرار به این است که ما از این جهان خواهیم رفت و جایگاه ما جای دیگر است. (۱۹)قابل توجه این که قرآن مجید این جمله را به عنوان یکی از گفتارهای شایسته صابران هنگامی که با مصائب روبرو میشوند بیان کرده گفتاری که تسلی بخش انسان در مصائب و بیدار کننده دل و جان او در حوادث سخت و طرد کننده افکار شیطانی از حوزه روح انسان در این لحظات حساس است.چرا که یک سو اعتراف میکند خودش و هر چه دارد ملک خداست او نعمت میدهد و او باز میستاند و به گفته بعضی از مفسران از آن جا که شخص کریم هرگز آن چه را بخشیده باز پس نمیگیرد، گرفتن او به عنوان ذخیره برای جان بهتر است و این خود مایه تسلی خاطر مصیبت زده است.و از سوی دیگر وقتی اعتراف میکند که ما به سوی او باز میگردیم تسلی خاطر دیگری به او میبخشد زیرا به جایی میرود که مرکز فیض او و لطف و رحمت او و سرای جاویدان و محل لقای او است.لذا بعضی گفتهاند: این جمله یکی از مواهب عظیمی است که خداوند در اختیار این امت گذارده تا به هنگام بروز مصائب به خوبی از آن الهام گیرند و چقدر تفاوت بین این آیه و سخنی است که یعقوب پیغمبر بزرگ خدا به هنگام از دست دادن یوسف بیان کرد: و قال یا اسفا علی یوسف: و گفت وا اسفا بر یوسف، یوسف، ۸۴ آری در آن روز هنوز این جمله که به عنوان کلمه استرجاع نازل نگشته بود.به هر حال این جمله عصارهای است از توحید کامل و ایمان به معاد و تکیه بر ذات پاک خداوند در همه حال و در هر زمان. (۲۰)در چهارمین آیه همین حقیقت در لباس تازهای جلوه کرده است بعد از آن که به حوادث عجیبی که در جهان در آستانه قیامت و رستاخیز رخ میدهد در آیات پیشین اشاره کرده میفرماید: آن روز قرارگاه نهایی تنها به سوی پروردگار تو است. الی ربک یومئذ المستقر.اشاره به این که این جهان قرارگاه بشر نیست و تمام نشانههای موجود در آن گواهی میدهد که دار فناء و نیستی و دگرگونیها و فرسودگی و زوال است با این حال مسلماً نمیتواند مقصد نهایی در حرکت تکاملی انسان باشد پس قرارگاه جای دیگر است.جمعی از مفسران در آیه تقدیری گرفتهاند و گفتهاند: منظور الی حکم ربک میباشد یعنی قرارگاه در آن جا حکم پروردگار است که حق و عدالت به وسیله آن پیاده میشود یا حکم پروردگار است که گروهی را به قرارگاه بهشت و گروهی را به قرارگاه دوزخ میفرستد.ولی با توجه به این که تقدیر برخلاف قاعده است و در این جا ضرورتی برای تقدیر به نظر نمیرسد دلیلی بر این گونه تفسیرها نمیبینیم.و سرانجام در پنجمین و آخرین آیه آن چه در آیه پیشین آمده بود در تعبیر تازهای مطرح شده است بعد از آن که اشاره به حالات محتضر و لحظات جان دادن و درهم پیچیده شدن طومار زندگی انسان میکند، میفرماید: در آن روز مسیر همه به سوی پروردگارت خواهد بود الی ربک یومئذ المساق.مساق مصدر میمی به معنی سوق راندن میباشد و این تعبیر نشان میدهد که جهتگیری حرکت تکاملی انسانها به سوی پروردگار است، یعنی به سوی کمال مطلق و کمال بینهایت.باز در این جا جمعی کلمه حکم یا جزا در تقدیر گرفتهاند و گفتهاند منظور رانده شدن همه به سوی حکم و جزای پروردگار است ولی همان گونه که در آیه قبل نیز اشاره شد ضرورتی برای این تقدیرها نیست، بلکه حرکتها به سوی خدا است.در پارهای از آیات قرآن نیز ذات پاکی خداوند به عنوان منتهای حرکت تکاملی معرفی شده میفرماید: و ان الی ربک المنتهی (نجم، ۴۲) و این خود دلیل دیگری بر حقیقت فوق است.توضیحاتنقطه نهایی حرکتهاآن چه در آیات فوق بر آن تکیه شده بازگشت و رجوع همه انسانها به سوی خدا است همان چیزی است که با دلائل عقلی نیز میتوان به آن رسید زیرا جامعه بشری بسان کاروانی است که از نقطه تاریک عدم آغاز به حرکت کرده است و به سوی نور مطلق پیش میرود، این حرکت تحت فرمان خداوند و در سایه ربوبیت او قرار دارد توجه داشته باشید که این بحثها همه بعد از قبول اصل توحید و صفات است.تعبیر رب در بسیاری از این آیات نشان میدهد که این حرکتی است که در پرتو ربوبیت خداوند و به طور حساب شده انجام میگیرد.از طرفی اگر نقطه پایان این حرکت، مرگ باشد، حرکتی تهی از هدف، فاقد قرارگاه و یا به تعبیر دیگر حرکتی بیمقصد خواهد بود در حالی که یقین است که این حرکت الهی به سوی مقصدی مناسب پیش میرود.هنگامی که خوب دقت میکنیم میبینیم هر حرکت تکاملی برای رسیدن به یک مرحله بالاتر و عالیتر صورت میگیرد، و نقطه اعلای وجود ذات مقدس واجب الوجود است و بنابراین حرکات همه به سوی اوست و تا انسان به جوار قرب او نرسد و به مقام شهود ذات پاک او در نیاید و در زمره مقربین وارد نشود، آرام نخواهد گرفت چرا که هدف نهایی حرکت انجام نشده است. دقت کنید.کل این بیان نشان میدهد که باید سیر صعودی انسان با مرگ متوقف نشود و در جهانی دیگر همچنان ادامه یابد بنابراین وجود حرکت و هدف خود دلیل زندهای است بر مسأله حیات بعد از مرگ.۵ – برهان رحمتاشارهیکی از صفات مشهور و معروف خداوند رحمت است مسلماً رحمت به معنی اعطاء فیض و نعمت به موجودی است که قابلیت و استعداد آن را داشته باشد.و از آن جا که انسان با آن ساختمان مخصوص و روحی که از برکت نقطه الهی در او دمیده شده استعداد حیات جاویدان و رسیدن به کمالات فراوان دارد خداوند رحمان رحیم چنین فیض و سعادتی را از او قطع نمیکند، و فیض و رحمت او با مرگ قطع نخواهد شد.این همان چیزی است که از آن به عنوان برهان رحمت یاد میکنیم اکنون به قرآن باز میگردیم و به آیه زیر گوش جان میسپاریم: قل لمن ما فی السموات والارض قل للَّه کتب علی نفسه الرحمه لیجمعنکم الی یوم القیامه لا ریب فیه. انعام – ۱۲ /سادامه دارد …..منبع: پیام قران ،ج ۵ ، ص ۲۸۶ – ۲۲۵