رويكرد خصومت‏  آميز ابن ‏تيميه به پيروان اهل بيت‏

رویکرد خصومت‏ آمیز ابن ‏تیمیه به پیروان اهل بیت‏

رویکرد خصومت‏ آمیز ابن ‏تیمیه به پیروان اهل بیت‏

میرزایى*[۱]

چکیده‏

روش و اندیشه ابن‏تیمیه و اتباع وهابى او بر قوایم خمسه یعنى پنج «ت» مبتنى است: تهمت، توهین، تحقیر، تهدید و تکفیر.

آن‏ها خود را سلفى و راست‏کیش، پاى‏بند به خلوص دینى و دیگر فرقه‏ها و مذاهب به‏ویژه شیعیان اهل‏بیت (علیهم السلام) پیامبر (ص) را منحرف از دین معرفى مى‏کنند. کتاب‏هاى ابن‏تیمیه حرانى دمشقى آبشخور اصلى این تفکر متصلّبانه است. وى با تفسیر مضیق از دین و رویکرد خاص به نصوص و متون دینى، موجب واگرایى در جامعه مسلمین و خلق نفرت در میان مومنین شد و ضمن این‏که بزرگ‏ترین ضربه را به اتحاد مورد توقع جوامع اسلامى زده کمک شایانى به دارالکفر کرده. آن‏ها با توسل به قلب واقعیت و چماق تکفیر، مخالفین خود را به شدیدترین ادبیات محکوم و سپس بدون حق دفاع آن‏ها را به شدیدترین مجازات مى‏رسانند. در این نوشته، رویکردها و شیوه‏هاى خاص ابن‏تیمیه درخصوص خصومت غیر قابل توجیه او با اهل‏بیت پیامبر (ص) شیعیان مورد واکاوى قرارگرفته و با میزان منطق دینى پذیرفته شده قاطبه مسلمین و خردِ خدادادى به محک نقدگذاشته شده است.

واژگان کلیدى: ابن‏تیمیه، وهابیت، شیعیان، تکفیر، خلوص دینى، تهمت.

مقدمه‏

کتاب منهاج السنه النبویه این عالم حنبلى به پاسخ کتاب منهاج الکرامه فى معرفه الامامه علامه حلى اختصاص دارد. در این کتاب و کتاب‏هاى دیگر که مورد استناد وهابیان سلفى است، به‏جاى نقد علمى منصفانه با عبارت‏هاى توهین‏آمیز و تهمت و افترا به تاخت و تاز علیه شیعیان پرداخته و فضاى بغض‏آلودى علیه وفاداران به وصیت پیامبر (ص) در مورد وصایت و موده فى‏القربى را رقم زده و در این اقدام نادرست خود را در پشت سنگر اهل سنت پنهان نموده است.

از شیوه‏هاى قابل تأمل وى جعل اصطلاح است تا در روند تخریبِ غیرموجه و بدون دلیلِ مخالفین و شیعیان گرفتار تنگنا نشود. درخصوص بیعت دربرابر نص امامت از اصطلاح جعلى «اهل الشوکه»[۲]، در رد یا تأویل نادرست احادیث ناظر به فضیلت اهل‏بیت و امام على (ع) از اصطلاح «اهل معرفه بالحدیث»[۳] و در فضیلت‏تراشى براى غیر اهل بیت از اصطلاح «بالنص الخفى والاشاره» سود مى‏برد.[۴] چون تعریف دقیقى براى اصطلاحات فوق ارائه نمى‏شود به همین منظور، هر برداشت آزادى از آن‏ها ممکن و تأمین‏کننده نظر نویسنده است. این شیوه برخورد مربوط به فضایل اهل‏بیت (علیهم السلام) است، ولى درمورد دیگران حتى یک مورد تشکیک مطرح نکرده است. این موضع غیربى‏طرفانه، مبین جهت‏گیرى خاص او در تحمیل عقاید نادرست و بغض‏آلود به منصوصات و احادیث منقول در کتب اهل سنت است.

اگر از گزینه کینه‏ورزى چشم‏پوشى کنیم باید به این گزینه معتقد شویم که وى به‏دلیل ظاهرگرایى و توغّل در سطوح معارف‏[۵] از درک عمق تعلیمات‏ فرهنگ شیعه که به تأسّى از قرآن و سنت و سیره پیشوایان ارجمند دینى، عقلانى و خردپذیر است، بازمانده و براى مخالفت خود دست به تحریف و اهانت زده است.

ابن‏سینا فیلسوف گران‏مایه اسلامى در پایان نمط نهم اشارات و تنبیهات که به ظرافت‏هاى عرفان و مقامات عرفا اختصاص دارد، در نصیحتى عمومى به کسانى که باریک‏اندیشى دیگران را متوجه نمى‏شوند توصیه به بازنگرى مى‏کند:

جل جناب الحق عن ان یکون شریعه لکل وارد، او یطلع علیه الا واحد بعد واحد. و لذلک فان ما یشتمل علیه هذا الفن، ضحکه للمغفل، عبره للمحصل. فمن سمعه فاشماز عنه، فلیتهم نفسه، لعل‏ها لاتناسبه و کل میسرلما خلق له؛ آستان حق والاتر از آن است که هر رهگذرى بر آن وارد شود، یا هرکسى از آن آگاه گردد، مگر یک نفر بعد از نفر دیگر. از این‏رو، آنچه در این فن گنجانده شده است براى آدم غافل و ناوارد خنده‏دار مى‏نماید و به‏نظر اهل تحصیل و حق درس عبرت است.

پس هرکس این را مى‏شنود و آن را نمى‏پسندد، خود را ملامت کند که شاید شایسته آن نیست. و هرکس لایق چیزى است که براى آن آفریده شده است.[۶]

شیعیان در نگاه ابن‏تیمیه‏

افتراها و تهمت‏هاى ابن‏تیمیه علیه شیعه، زمینه‏چینى صدور احکام تکفیرى این حنبلى متعصب برضد جامعه شیعه و تحریک دیگران است.

بنا به نظر یکى از سلفى‏پژوهان معاصر اندیشه تکفیر در چند قرن گذشته، ریشه در دیدگاه‏هاى ابن‏تیمیه دارد … براى فهم دیدگاه تکفیرى وهابیان، باید ابن‏تیمیه را نقطه عزیمت قرار داد.[۷]

او شیعیان را بدون مستند و ذکر مأخذ این‏گونه معرفى مى‏کند:

  1. لم یعرفوا اصل دین المسلمین؛ شیعیان به اصل دین مسلمانان آگاهى ندارند.[۸]

  2. المتظاهرین بالاسلام؛ تظاهر به اسلام مى‏کنند.[۹] الرافضه بدلوا دین الله فعمروا المشاهد و عطلوا المساجد مضاهاه للمشرکین و مخالفه للمومنین.[۱۰] شیعیان، دین خدا را تغییر دادند، قبرها را آباد و مساجد را تعطیل کردند؛ هم‏چون مشرکان و به‏سبب مخالفت با مؤمنان.

  3. قالوا اخطا جبرئیل بالوحى؛ آن‏ها مى‏گویند جبرئیل در ابلاغ وحى خطا نمود، یعنى (به‏جاى حضرت على (ع) وحى را به حضرت محمد (ص) نازل نمود)[۱۱]!

  4. تحریم الجمل؛ گوشت شتر را حرام مى‏دانند.[۱۲]

  5. یبغضون السابقین من‏المهاجرین و الانصار؛ به سابقین در ایمان از مهاجرین و انصار بغض مى‏ورزند. یبغضون خیارالصحابه؛ به اصحاب نیک پیامبر ابراز خشم مى‏کنند.[۱۳]

الروافض تکفرجمیع الصحابه؛[۱۴] شیعیان، همه صحابه را کافر مى‏دانند.

  1. بعضهم لایشرب من نهر حفره یزید؛ تعدادى از شیعیان از جوى آبى که یزید حفر کرده است نمى‏نوشند.[۱۵]

  2. بعضهم لایاکلون من التوت الشامى؛ تعدادى از شیعیان از توت‏هاى شهر شام نمى‏خورند.[۱۶]

  3. انهم یجعلون للمنتظر عده مشاهد ینتظرونه فیها کالسرداب الذى بسامرا الذى یزعمون انه غائب فیه و یقیمون هناک اما فى طرفى النهار و امافى اوقات اخر من ینادى علیه بالخروج، یا مولانا اخرج …

من‏المعلوم انه لو کان موجوداً و قد امره‏الله بالخروج فانه یخرج سواء نادوه اولم ینادوه و الله سبحانه قد عاب فى کتابه من یدعو من لایستجیب له دعائه؛ شیعیان براى امام منتظر عده‏اى مراقب گذاشته‏اند که منتظر او هستند، در مکانى همانند سردابى در سامرا که گمان مى‏کنند در آن‏جا از نظرها پنهان شده است و در اول و آخر روز یا اوقات دیگر افرادى را در آن‏جا مى‏گمارند که او را به خروج فرا مى‏خواند؛ به این شکل: اى مولاى ما خروج کن … معلوم است که اگر او موجود بود و خدا امر به خروج مى‏کرد او خروج مى‏نمود چه او را به این امر بخوانند و چه نخوانند و خداوند در کتابش به کسانى که کسى را مى‏خوانند که پاسخ نمى‏دهد ایراد گرفته است.[۱۷]

۹ …. مثل اتخاذهم نعجه قدتکون نعجه حمراء لکون عائشه تسمى الحمیرا و تجعلون‏ها عایشه و یعذبون‏ها بنتف شعرها و غیر ذلک و یرون ان ذلک عقوبه لعائشه؛ … همانند این‏که میشى قرمزرنگ را مشخص مى‏کنند و از آنجاکه عایشه حمیرا (سرخ و سفید) نامیده مى‏شد، آن میش را عایشه نامیده و با کندن پشم او را اذیت مى‏کنند و این را عذاب و اذیت عایشه مى‏دانند.[۱۸]

۱۰ …. اقامه الماتم و النیاحه على من قتل من سنین عدیده؛ … براى کسى که سال‏ها پیش به قتل رسیده، عزا و ماتم برقرار مى‏کند.[۱۹]

رویکردهاى ضد شیعى ابن‏تیمیه در محک نقد منصفانه‏

ابن‏تیمیه (متوفای ۷۲۸) و رهبر معنوى سلفى‏هاى تکفیرى وهابى که توسط طرفدران خود با عناوین مبالغه‏آمیز همانند الامام الهمام و مقتدى‏الاعلام، خاتمهالمجتهدین و سیف السنه المسلول على المبتدعین، معرفى مى‏شود، در عناوین ده‏گانه فوق گرفتار خطاها و اشتباهات عمدى غیرقابل اغماضى شده است. در بندهاى ۱ تا ۴ و ۶ تا ۹ با تهمت و افتراى بهت‏آور اقدام به تحریف توأم با تحقیر نموده و در بندهاى ۵ و ۱۰ با

 

تحریف معنوى نظریات مستحکم شیعیان، زمینه تهاجم و خلق نفرت و صدور احکام تکفیرى را مهیا نموده است. سهم نظریات شیعه‏ستیز این حنبلى تندرو در ریخته‏شدن خون شیعیان بى‏گناه، تابلویى زشت از نفرت غیرعقلانى را نمایان مى‏کند که با مشاهده آن، هر شخص عاقلى به این نوع قرائت از اسلام احساس بدبینانه‏اى پیدا مى‏نماید.

در هیچ کتاب و سندى از علماى شیعه، گوشت شتر تحریم نشده است و هیچ شیعه‏اى که در مکتب ائمه (علیهم السلام) به پروش تفکر عقلانى توصیه شده‏اند و همواره عقل رشد یافته و پرورده‏اى نسبت به ظاهرگرایان داشتند با عذاب گوسفند بى‏گناه و غیرمکلّف، از خطاى سردمداران جنگ جمل آن‏هم پس از قرن‏ها، اقدام به انتقام‏گیرى نمى‏کنند. این تهمت‏هاى مضحک از کینه‏ورزى و در عین‏حال از خالى بودن دست نویسنده از دلیل قانع‏کننده علیه شیعیان حکایت مى‏کند.

ابن‏تیمیه در نقد کسانى که اندیشه‏هاى ظاهرگرایان سلفى را در خصوص نزول خداوند با حمار در شب جمعه مورد انتقاد قرار مى‏دهند، مطلبى مى‏نویسد که در تهمت به شیعه به خود او بر مى‏گردد:

هذه الحکایه دائره بین امرین اما ان تکون کذبا محضا ممن افتراها على اهل بغداد و بعض الشیوخ و اما ان تکون قد وقعت من جاهل معذور لیس بصاحب قول و لا مذهب … و على تقدیرین فلا یضر ذلک اهل السنه شیئا لانه من المعلوم لذى علم انه لیس من العلماء المعروفین بالسنه من یقول مثل هذا الهذیان.[۲۰]

نوحه و ندبه و عزادارى براى مظلومیت اهل‏بیت پیامبر (ص) ضمن این‏که تأسى به روش حضرت رسول است موافق با رفتار انبیاى عظام الهى است.

براساس جوامع روایى اهل سنت، پیامبر (ص) با وجود گذشت بیش از چهل سال از رحلت مادر بزرگوار خود به زیارت قبر شریفش مشرف شد و در کنار آن به یاد مادر گریه کرد. در سنن ابى داود روایتى به این مضمون نقل شده است:

عن ابى هریره قال، اتى رسول الله قبر امه فبکى و ابکى من حوله فقال رسول الله استاذنت ربى ان ازور قبرها فاذن لى، فزوروا القبور، فانها تذکر بالموت؛ ابى هریره نقل مى‏کند پیامبر (ص) به نزد قبر مادرش رفت و گریست و اطرافیان را گریاند، سپس فرمود از خدایم اجازه زیارت قبر مادرم را خواستم، اجازه فرمود، پس قبور را زیارت کنید که یادآور مرگ است.[۲۱]

گریستن پیامبر (ص) در رحلت مادر آن‏هم پس از گذشت ده‏ها سال که اسوه حسنه براى مسلمین است: لَقَدْ کانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَهٌ حَسَنَهٌ؛ قطعاً براى شما در رسول خدا سرمشقى نیکوست‏[۲۲]، دلیل محکم و مشروعى بر گریستن و نوحه بر فرزند ایشان و یکى از اهل کساء و سرور جوانان اهل بهشت است.

بى‏قرارى و گریه یعقوب نبى (ع) در فراق فرزند از نمونه‏هاى دیگر بر مشروعیت این امر است که دین‏فطرى اسلام بر آن صحه گذاشته است.

(یعقوب) گفت: (چنین نیست)، بلکه ضمیرها و هوا و هوستان‏کارى (بزرگ) را به شما نیکو وانمود کرده، اینک صبرى نیکو باید (بکنم)، شاید خدا همه را به من باز آرد، که او داناى حکیم است.

و از آنان روى بگردانید، و گفت: اى دریغ از یوسف و دیدگانش از غم سپید شد، اما او خشم خود را فرو مى‏برد.

گفتند: به خدا آن قدر یاد یوسف مى‏کنى تا سخت بیمار شوى، یا به هلاک افتى، گفت: شکایت غم و اندوه خویش را فقط به خدا مى‏کنم و از خدا چیزهایى سراغ دارم که شما نمى‏دانید.[۲۳]

طبق این آیات، احدى از پیامبران بزرگ الهى در فراق فرزند آنقدر محزون و گریان مى‏شود که چشمانش سفید (نابینا) مى‏شود، لذا دلیلى بر نگریستن بر فاجعه غم‏بار وقعه طف درسال ۶۱ هجرى وجود ندارد که تمام اعضاى ارشد خانواده پیامبر اسلام (ص) بدست بازماندگان ابوسفیان و معاویه به‏شکل فجیعى قتل عام شدند.

طبق نصوص معتبر اهل سنت پیامبر قبل از شهادت نیز بر مصیبت سید الشهدا گریسته است.[۲۴]

حتى عزادارى جنیان در عزاى حسین بن على (ع) مورد تایید اهل سنت است.[۲۵] لذا کسانى‏که مى‏گویند نباید گریست باید دلیل بیاورند.

افتراى عمران قبرها و مشاهد و تعطیلى مساجد، غیرقابل اغماض است. از ابتکارهاى درخور توجه، ساختن مساجد در کنار مشاهد مشرفه اولیاى دین است که خصوصیت ممتاز آن‏ها بنده صالح بودن براى خداوند است و با این کار، مسیر عبودیت با معرفى شاخص‏ها و تأسى به آن‏ها هموار مى‏شود. کار عمده شیعیان در مشاهد ذکر و عبادت و یاد خداست و ضمن نماز و قرائت قرآن، جوار اولیاى الهى را محل مناسبى براى خلوت‏گزینى با خدا مى‏دانند و هیج مکانى را به شرافت مسجد، ترجیح نمى‏دهند. مطالب شعارى ابن‏تیمیه و اتباع تکفیرى وهابى او براى توجیه دشمنى نابجا با شیعیان و کشتار بى‏رحمانه آن‏هاست و اساسى ندارد.

نسبت خطاى در ابلاغ وحى به جبرئیل از فرشتگان مقرب و حامل وحى از زبان شیعیان از پروژه‏هاى شیعه‏ستیزى و نشانه سوءنیت این‏هاست و الا چرا این مطالب بى‏بنیان بدون ذکر کوچک‏ترین مأخذ از منبع معتبر شیعى به پیروان اهل‏بیت (علیهم السلام) نسبت داده مى‏شود. تمام امتیاز على (ع) در فرهنگ متعالى شیعه، تبعیت و یارى مخلصانه از پیامبر (ص) و دین مبین اسلام و فداکارى‏هاى بى‏مانند اوست. مسلماً این خطاى عمدى ابن‏تیمیه در متهم کردن حضرت جبرئیل از زبان شیعیان غیرقابل اغماض است و در ایجاد دشمنى سازمان‏یافته با شیعیان سهم به‏سزایى دارد.

ابن‏تیمیه بعد از بیان خارج بودن خوارج از دین، طبق نص صریح پیامبر (ص) و محق بودن على (ع) در جنگ با آنان در اقدامى متعصبانه، شیعیان را بدتر از خوارج معرفى مى‏کند، این‏گونه اندیشه‏ها زمینه‏ساز تکفیر و کشتار شیعیان است. او در مورد شیعیان مى‏نویسد: «انهم شر من عامه اهل الاهواء و احق بالقتال من الخوارج.[۲۶] کانت الخوارج اقل ضلالًا من الروافض.[۲۷]»

نسبت بغض به صحابه و تکفیر جمیع آن‏ها از مطالب تحریف‏آمیز است. در این‏جا شیعه، ضمن ارج نهادن به زحمات یاران فداکار و موحد پیامبر (ص)، نسبت به تطهیر بى‏دلیل همه آن‏ها از سوى ظاهرگرایان انتقاد دارد و اعمال تعدادى از صحابه را قابل نقد مى‏داند.

وجودِ ضوابط محکم در دین و رفتارهاى تعدادى از همراهان حضرت رسول (ص) و کشمکش‏هاى آن‏ها و اختلاف‏ها و نزاع‏هاى غیرقابل جمع، تبرئه کلى آن‏ها را از هر بدگمانى و پرسش، با چالش جدى مواجه مى‏کند. در مواردى آن‏ها صددرصد مخالف هم بودند؛ حتى به حرب و قتال برخاسته‏اند و تعدادى در مقابل اوامر صریح رسول اکرم (ص) تمکین نکرده و عده‏اى توصیه قرآنى «موده فى القربى»[۲۸] را نادیده گرفتند و عده‏اى از موازین ارزشى عدول نمودند.

هرچند تعداد آن‏ها کم بود ولى با طرفدارى مبالغه‏آمیز نویسنده از کلیت همراهان پیامبر (ص) مطابق با موازین عدالت‏گراى قرآن و دین پاک الهى سازگارى ندارد و با واقعیت موجود تاریخى نیز قابل تأیید نیست.

براى نقد دقیق نظریه تطهیر کلى تمام صحابه لازم است به چند نکته کلیدى توجه شود:

  1. صلاح و فساد افراد تابع میزان ایمان و تقوا و پاى‏بندى به شرع و فرمان‏هاى قرآن و پیامبر (ص) است‏ إِنْ أَوْلِیاؤُهُ إِلَّا الْمُتَّقُونَ‏؛ صاحب‏اختیار آن نیست مگر پرهیزکاران.[۲۹] انسان مادامى که زنده است ممکن است به هر کیش و آیینى گرایش پیدا کند. رفتار انسان‏ها سینوسى و داراى فراز و فرود است، لذا در ارزیابى نهایى در پایان عمر و خروج از دنیا میسر است. به‏همین دلیل حسن عاقبت و حفظ ایمان واقعى تا موقع خروج از دنیا و ملاقات رب العالمین مورد توصیه قرآن و اهتمام مؤمنین است.

از دعاهاى مرسوم قرآنى این دعاست‏ تَوَفَّنِی مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ‏؛ مرا مسلمان بمیران و به شایستگان ملحق فرما.[۳۰]

دستور اکید قرآن به حفظ اسلام (تسلیم امر الهى شدن و رضایت‏مندى به دین حق) تا زمان خروج از دار دنیا آن‏هم با تاکیدهاى خاص حاکى از احتمال سقوط انسان‏هاى صالح تا پایان عمر است. پس به کسى تضمین داده نشده چون حالا راست‏آئین و درست‏کیش است تا آخر قادر به حفظ آن خواهد بود.

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ‏؛ اى کسانى که ایمان آورده‏اید، از خدا آن‏طور که شایسته اوست پروا کنید و زنهار مبادا جز با حالت اسلام بمیرید.[۳۱] نمونه‏اى از سقوط انسان‏هاى راست‏کیش بلعم و باعور است.[۳۲]

  1. عده‏اى از صحابه در وصیت با قرطاس و دوات و تجهیز جیش اسامه آشکارا با فرامین واجب‏الاطاعه پیامبر خدا مخالفت کردند که مستندات آن‏ها گذشت.[۳۳]

  2. طبق اصل امتناع اجتماع و ارتفاع نقیضین یکى از دوطرف نقیض حق و دیگرى ناحق است. منازعات اصحاب در وصیت قرطاس و دوات و جیش اسامه و تعیین خلیفه از مسلمات مورد پذیرش اهل سنت است. لذا همه صحابه نمى‏توانند محق باشند.

  3. معاویه و طلحه و زبیر به ناحق با امام و پیشواى به‏حق به جنگ و حرب برخاستند که نتیجه آن، اتلاف تعداد زیادى از نفوس مسلمین بود. طبق مستندات اهل سنت امام على با آن‏ها همانند طغیان‏گران برخورد کرد. خون مسلمین ریخته شده‏ در جنگ به گردن آتش‏افروزان جنگ‏طلب و یاغیان بر امیرمؤمنان است و حتى توبه آن‏ها (اگر واقع شده باشد) واقعى باشد پوششى بر جرم بزرگ کشتار مسلمین نیست.

شهرستانى در ملل و نحل در کمال ناباورى مى‏نویسد:

لانقول فى عایشه و طلحه و زبیر الا انهم رجعوا عن الخطاء و لانقول فى حق معاویه و عمر بن عاص الا انهما بغیاً على الامام الحق، فقاتلهم على المقاتله اهل البغى و اما اهل النهروان فهوا لشراه المارقون عن الدین بخبر النبى (ص) و لقد کان على (ع) على الحق فى جمیع احواله یدور الحق معه حیث دار؛ در مورد عایشه و طلحه و زبیر اظهارنظر نمى‏کنیم، مگر این‏که از خطاى ارتکابى بازگشتند و در مورد معاویه و عمرعاص اظهارنظر نمى‏کنیم مگر اینکه علیه امام به‏حق طغیان کردند و على (ع) با آن‏ها مثل طغیان‏گران برخورد کرد. اما اهل نهروان، شرورانِ مارقى بودند که طبق خبر پیامبر (ص) از دین حق روى برگردانده بودند و على (ع) همواره بر حق بوده و حق همواره همراه اوست.[۳۴]

دایرمدارى حق و على (ع) در منابع دیگر اهل سنت نیز وارد شده است. پیامبر فرمود: «رحم الله علیا اللهم ادرالحق معه حیث دار؛ خدا على را رحمت کند. خدایا حق را ملازم على گردان.»[۳۵]

با ملاحظه روایات فوق حضرت على (ع) همواره بر معیار و میزان حق بوده است و مخالفین و معاندین و طغیان‏گران ایشان و صفى جز نقطه مقابل ندارند و توقف برادران ما مایه اعجاب است. چگونه قابل قبول است عده‏اى با خلیفه بر حق جنگ کنند و سرکشى نمایند و باعث ریخته‏شدن خون‏هاى محترم مسلمانان و صحابه‏اى چون عماریاسر گردند، ولى به صرف دیدار و همراهى پیامبر (ص) در مقطعى از همه خطاهاى و جرایم نابخشودنى مبرا گردند؟ هیچ تفاوت ماهوى بین مارقین (متصلبین و متعصبین نهروان) و قاسطین (معاویه و اتباع او) و ناکثین و عهدشکنان (طلحه و زبیر) در این‏

 

مجموعه مقالات کنگره جهانى جریان هاى افراطى و تکفیرى از دیدگاه علماى اسلام، ج‏۶، ص: ۱۳۲

مورد وجود ندارد و تبعیض در این مورد مستند به مبانى دینى نیست. قاتلین صحابى بزرگ عماریاسر (شامیان تحت فرمان معاویه بن ابى‏سفیان) همانند نهروانیان، مورد مذمت پیامبر (ص) واقع شده‏اند و از آنان به گروه یاغى یاد شده است: «یا عمار تقتلک الفئه الباغیه؛ اى عمار تو را گروهى یاغى و سرکش خواهند کشت.»[۳۶]

محقق ترمذى در روایتى از قول ابوسعید خدرى، على (ع) را معیار شناخت منافقین معرفى مى‏کند: «عن ابى سعید خدرى قال، انا کنا لنعرف المنافقین نحن معشر الانصار ببغضهم على بن ابى طالب؛ از ابوسعید خدرى نقل شده است که گفت: ما گروه انصار منافقین را با علامت خاصى مى‏شناختیم و آن بغض و کینه‏اى بود که به على بن ابى طالب داشتند.»[۳۷]

پیامبر (ص) خطاب به حضرت على فرمود: «انه لایحبک الا مومن و لایبغضک الا منافق»؛ «محب تو نیست مگر مومن و کینه‏ورز تو نیست مگر منافق.[۳۸]

«من آذى على افقد آذانى»؛ «هر کسى على را بیازارد مرا آزرده است.»[۳۹] «یا على انه من فارقنى فقد فارق الله و من فارقک فقد فارقنى»؛ «اى على هرکسى از من جدا شود از خدا جدا شده است و هر کسى از تو جدا شود از من جدا شده است.»[۴۰]

«من سب علّیاً فقد اسبنى»؛ «هر کسى از على بدگویى نماید از من بدگویى کرده است.»[۴۱]

در نقل‏هاى اهل سنت بدگویى معاویه نسبت به على (ع) وارد شده است که با منع و نهى شدید سعد بن ابى وقاص مواجه گردید.

قدم معاویه فى بعض حجاته فدخل علیه سعد فذکروا علیاً فنال منه. فغضب سعد و قال تقول هذا برجل سمعت رسول‏الله یقول من کنت مولاه فعلى مولاه و سمعته یقول انت منى بمنزله هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى و سمعته یقول لا عطین الرایه الیوم رجلًا یحب الله و رسوله؛ در تعدادى از سفرهاى حج معاویه، سعد وقاص به دیدارش رفت و او از على ناله و بدگویى کرد. سعد خشمگین شد و گفت: این حرف‏ها را در مورد مردى مى‏گویى که مکرر از رسول خدا درباره‏اش شنیدم مى‏فرمود:

هر کس من مولاى اویم على مولاى اوست و مى‏فرمود: نسبت تو به من به‏منزله هارون به موسى است؛ با این تفاوت که بعد از من پیامبرى نخواهد آمد و شنیدم مى‏فرمود فردا پرچم و علم جنگ را به کسى مى‏دهم که خدا و رسولش را دوست دارد.[۴۲]

با این تناقض‏هاى آشکار تعریف و تمجید مبالغه‏آمیز نویسنده از کل افراد تحت عنوان صحابى موجه نیست.

  1. وجود افرادى در جامعه اسلامى مدینه النبى که در کسوت مسلمانى بودند و جزو منافقین و مشرکین قلمداد نمى‏شوند و همراه رسول خدا (ص) بودند، ولى در قرآن از آنان ملامت صورت گرفته است.

اگر منافقان و بیماردلان و گل‏آلودکنندگان جوِّ مدینه، دست بر ندارند، تو را علیه آنان مأمور مى‏کنیم، تا دیگر جز مدتى کوتاه در مجاورتت نمانند.[۴۳]

از اینان اسم خاصى برده نمى‏شود، ولى در جامعه دینى حضور دارند. چرا باید هر فردى در مدینه تحت عنوان مسلمان بوده پس از رحلت رسول هر کارى نمود مورد تطهیر قرار گیرد؟

و چون در بین نماز از تجارت و لهوى با خبر مى‏شوند به سوى آن متفرق گشته تو را در حال خطبه سر پا رها مى‏کنند بگو آنچه نزد خداست از لهو و تجارت بهتر است و خدا بهترین رازقان است.[۴۴]

آیه شریفه، وصفِ حال عده‏اى از نمازگزاران با پیامبر (ص) است که به دلیل معاشرت هم عصرى با پیامبر (ص) وصف عنوانى صحابه را دارا مى‏باشند.

اى فرستاده ما آنچه را از ناحیه پروردگار به تو نازل شده برسان و اگر نکنى (نرسانى) اصلًا پیغام پروردگار را نرساندى و خدا تو را از (شر) مردم نگه مى‏دارد، زیرا خدا کافران را هدایت نمى‏فرماید (به مقاصدشان نمى‏رساند).[۴۵]

این مردم که خوف مخالفت و تمرد آنان از ابلاغ حکم خدا وجود دارد، از مخاطبین قرآن در جامعه دینى تثبیت شده بودند، نه کفار و مشرکین منزوى که ایمان مذهبى نداشتند.

  1. فاطمه (علیهاالسلام) دختر محبوب و عزیز پیامبر (ص) با آن قدر و منزلتى که در اسلام دارد و مورد تمجید رسول خداست، در خصوص فدک با خلیفه اول به محاجه برخواست.[۴۶]

فضایل فراوان فاطمه زهرا (علیهاالسلام)

پیامبر فرمود: «فاطمه سیده النساءالعالمین»، فاطمه سرور زنان اهل بهشت است.[۴۷] «فاطمه بضعه منى فمن اغبضها اغبضنى»؛ فاطمه پاره تن من است هر کسى او را به خشم آورد مرا به خشم آورده است.[۴۸]

این بانوى گرامى از اهل بیت پیامبر (ص) است. امام على (ع) درمورد جایگاه بى‏بدیل اهل‏بیت (علیهم السلام) مى‏فرماید:

لا یقاس بآل محمد (ص) من هذه الامه احد، و لایسوى بهم من جرت نعمتهم علیه ابدا. هم اساس الدین و عماد الیقین. الیهم یفئ الغالى و بهم یلحق التالى و لهم خصائص حق الولایه و فیهم الوصیه و الوراثه، الان اذرجع الحق الى اهله و نقل الى منتقله؛ کسى را با خاندان رسالت نمى‏توان مقایسه کرد و آنان که پرورده نعمت هدایت اهل بیت پیامبرند با آنان برابر نخواهند بود. عترت پیامبر (ص) اساس دین و ستون‏هاى استوار یقین مى‏باشند. شتاب‏کننده باید به آنان بازگردد و عقب مانده به آنان بپیوندد، زیرا ویژگى‏هاى حق ولایت به آن‏ها اختصاص دارد و وصیت پیامبر (ص) نسبت به خلافت مسلمین و میراث رسالت به آن‏ها تعلق دارد. هم‏اکنون (که خلافت را به من سپردند) حق به اهل آن بازگشت و دوباره به جایگاهى که از آن دور مانده بود بازگردانده شد.[۴۹]

اهل بیت مشمول صلوات و درود در کنار پیامبر گرامى (ص) هستند و هیچ کس با آن‏ها برابرى نمى‏کند، کعب بن عجره از رسول خدا (ص)؛ نقل مى‏کند که فرمود، این‏گونه صلوات بفرستید: «اللهم صل على محمد و على آل محمد کما صلیت على ابراهیم انک حمید مجید و بارک على محمد و على آل محمد کما بارکت على ابراهیم انک حمید مجید.»[۵۰]

عن زید بن ارقم قال: قال رسول الله لعلى و فاطمه و الحسن و الحسین انا سلم لمن سالمتم و حرب لمن حاربتم؛ زید پسر ارقم نقل مى‏کند رسول الله خطاب به على و فاطمه و حسن و حسین فرمود: من با کسى که با شما در صلح و آشتى باشد در صلح و آشتیم و در نبرد و جنگم با کسى که با شما در جنگ و نبرد باشد.[۵۱]

عن ابن‏بریده عن ابیه قال «کان احب النساءالى رسول الله فاطمه من الرجال على»؛ ابن‏بریده از پدرش نقل مى‏کند که محبوب‏ترین زن در میان زنان در نزد رسول خدا فاطمه و محبوب‏ترین مرد در میان مردان، على بود.[۵۲]

«عن جمیع ابن‏عمیر قال؛ دخلت مع عمتى على عایشه فسئلت اى الناس احب الى رسول الله قالت فاطمه، فقیل من الرجال زوجها»؛ «از جمیع پسر عمیر نقل شده است که گفت: با عمه‏ام به حضور عایشه رسیدیم. از عایشه پرسیدم محبوب‏ترین فرد نزد رسول‏خدا چه کسى بود؟ عایشه گفت: فاطمه و در میان مردان، همسر فاطمه.»[۵۳]

عن ام سلمه؛ ان النبى جلل على و الحسن و الحسین و على و فاطمه کساءثم قال «اللهم هولاء اهل بیتى و خاصتى و اذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهیرا، فقالت ام سلمه، انا معهم یا رسول الله؟ قال‏ انک الى خیر»؛ ام سلمه همسر بزرگوار پیامبر نقل مى‏کند، پیامبر، حسن و حسین و على و فاطمه را زیر پارچه‏اى قرار داد و سپس عرض کرد، خدایا این‏ها اهل بیت و خواص من هستند، پلیدى و ناپاکى را از آنان دور کن. ام سلمه از رسول خدا پرسید: آیا من هم از آنانم؟ حضرت فرمود: «تو انسان خوبى هستى.»[۵۴] مضمون روایت در فضایل الصحابه احمد حنبل یکى از ائمه چهارگانه اهل سنت نقل شده است.[۵۵]

پرسش اساسى از ابن‏تیمیه و اتباع او این است که چرا مى‏توان حکم قطعى رسول الله (ص) را نقض کرد و از وصیت مکتوبش ممانعت نمود و از فرمان الهى و نظامى او در تجهیز جیش اسامه بن زید به بهانه غیرمسموع تخلف کرد، ولى نمى‏توان درمورد صحابه سؤال کرد یا آن‏ها را در مورد اعمالى که در سرنوشت اسلام و مسلمین تأثیر گذاشته است نقد نمود؟ منشأ این مصونیت بالاتر از پیامبر اکرم (ص) چیست؟

  1. قوم و اصحاب و یاران تمام انبیا، گرفتار آفت‏هایى شدند، چگونه مى‏توان باور کرد این امر در مورد مسلمانان حتى به‏صورت موجبه جزئیه اتفاق نیفتاده است؟ چرا باور کنیم درکنار انبیاى بزرگوارِ قبلى، که تعدادى اولوالعزم بودند، افراد مشکل‏دار و همسران ناصالح و همراهان بدخواه وجود داشتند، اما در مورد اطرافیان و یاران رسول الله به‏صورت جزیى نیز این امر تکرار نشد. این استثناى بزرگِ تاریخى چگونه در محضر عقل و وجدان خدادادى قابل باور است؟

خداوند، خبر انحطاط تعدادى ازقوم بنى‏اسرائیل را در زمان حضرت موساى اولوالعزم (ع) براى عبرت مسلمین بیان کرده و آن آفت‏ها در مورد هر قومى قابل تکرار است.

و قوم موسى پس از رفتن وى از زیورهاى خویش گوساله‏اى، (پیکرى که صداى گوساله داشت) بساختند، مگر نمى‏دیدند که پیکر با آن‏ها سخن نمى‏گوید؟ و به راهى هدایتشان نمى‏کند؟ آن را خدا گرفتند و از ستم‏کاران بودند. و چون پشیمان شدند و بدانستند که گمراه شده‏اند گفتند: اگر پروردگارمان به ما رحم نیاورد و ما را نیامرزد از زیان‏کاران‏ خواهیم بود. و چون موسى خشمناک و اندوهگین به سوى قوم بازگشت، گفت: پس از من چه بد نیابت کردید چرا از فرمان پروردگارتان پیش‏تر رفتید، و لوح‏ها را بینداخت، و سر برادر خویش گرفته به‏خود مى‏کشید که گفت: پسر مادرم! این گروه زبونم داشتند و نزدیک بود مرا بکشند، شادمانى دشمنان بر من نپسند و مرا با گروه ستمکاران هم‏سنگ مگیر. گفت: پروردگارا من و برادرم را بیامرز و ما را به رحمت خویش در آر که تو از همه رحیمان رحیم‏ترى. کسانى که گوساله پرستیدند به‏زودى خشم پروردگارشان با ذلتى در زندگى این دنیا به آن‏ها مى‏رسد، و دروغ‏سازان را چنین سزا مى‏دهیم.[۵۶]

  1. هم‏زمانى با پیامبر (ص) اختیارى نیست و ایمان آوردن و گرایش در جوامع با بافت قبیله‏اى تابع مقررات خاصى است و رئیس و بزرگان در این فرآیند نقش اساسى دارند، پس صرف هم‏عصر بودن فضیلتى محسوب نمى‏شود. بسیارى از افراد با عملکرد قابل انتقاد در زمان حاضر اگر در آن دوره در مدینه بودند به‏دلیل پیشرفت سریع اسلام به آن مى‏گرویدند: إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ وَ رَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْواجاً زمانى که یارى خدا و پیروزى حاصل شود مى‏بینى که مردم گروه گروه به دین خدا وارد مى‏شوند.[۵۷] اصل اساسى در ارزیابى افراد، محک قراردادن اعمال و رفتار آنان و سنجش با معیار قرآنى است نه صدور حکم کلى در مورد مسلمانانى که بدون اختیار هم عصر رسول خدا (ص) بودند!

ارتکاب برخى اعمال در این فعلى که مشابه و حتى پایین‏تر از برخى رفتارهاى تعداد معدودى از صحابه است مورد انتقاد قرار مى‏گیرد، اما با حکم کلى حسن نیت صحابه، به تمام آن‏ها مصونیت دائمى اعطا شده است که فاقد پشتوانه منطق دینى است.

نگاه غیرمنسجم و مضطرب و نابسامان ابن‏تیمیه به خلفاى راشدین‏ دیدگاه ابن‏تیمیه درمورد خلفا و فضایل ذکرشده از آن‏ها در منصوصات اهل‏سنت مملو از تناقض و بى‏انصافى و تأویل‏هاى جانب‏دارانه است. او در تلاشى ناموفق، ضمن تثبیت‏ جایگاه برتر خلفاى سه‏گانه، تمام تلاش خود را معطوف به تنقیص مقام منیع اهل‏بیت (علیهم السلام) و حضرت على (ع) مى‏نماید و بدین‏سان با شیعیان دشمنى مى‏ورزد و مى‏نویسد:

یعلمون ان لابى بکر و عمر من التقدم و الفضائل ما لم یشارک‏هما فیها احد من الصحابه لاعثمان و لاعلى و لاغیرهما و هذاکان متفقاً علیه فى الصدر الاولى الا ان یکون خلاف شاذ لایعبابه حتى ان الشیعه الاولى اصحاب على لم یکونوا یرتابون فى تقدیم ابى‏بکر و عمر؛ همه مى‏دانند که ابوبکر و عمر در تقدم و فضیلت جایگاهى دارند که هیچ‏یک از صحابه با آن‏ها برابر نیست. نه‏عثمان، نه‏على و نه‏غیرآن‏ها. این امر مورد اتفاق در صدر اسلام بود؛ حتى شیعیان اولیه از اصحاب على در برترى و تقدم ابوبکر و عمر تردیدى نداشتند؛ مگر عده‏اى کم‏شمار که مخالفت آن‏ها قابل اعتنا نیست.[۵۸]

این مطالب، ترکیبى از ادعاهاى اثبات نشده و غیرواقعى است. نویسنده باید اثبات کند در علم و جهاد و ایمان اولیه و ثبات در راه خدا و پیامبر (ص)، خلیفه اول و دوم چه کارِ نمایانى کرده‏اند که دیگران نکرده‏اند؟ به‏علاوه، مقارن با رحلت جانسوز رسول گرامى اسلام و پس از آن کارهایى از آن‏ها صادر شد که با ادعاى ابن‏تیمیه در تضاد کامل است. برخلاف ادعاى نویسنده، فضایل امام على در تقدم و فضیلت قابل قیاس با دیگران نیست که به شمه‏اى از آن‏ها اشاره مى‏شود.

فضائل مورد تصریح جوامع حدیثى اهل سنت در مورد على (ع)

فضائل امیرمومنان على (ع) در جوامع حدیثى اهل سنت فراوان است، در این‏جا به اشاره، گوشه‏اى از آن‏ها را نقل مى‏کنیم:

  1. فضل تقدم به خلفاى دیگر

ابن ابى الحدید (متوفاى ۶۵۶ ق) در شرح خطبه شقشقیه (خطبه سوم) نهج البلاغه پس از نقل شکواییه حضرت در حاکمیت دیگران در دوره بعد از پیامبر اکرم (ص) و این‏که دورانى گذشت که سال‏خوردگان فرسوده و جوانان پیر و مردان با ایمان تا ملاقات پروردگار (مرگ) اندوهگین شدند و صبر کردم در حالى‏که خار در چشم و استخوان در گلو بودم، مى‏نویسد:

از آنجایى‏که امیرالمومنین على از همه فاضل‏تر و از همه استحقاق بیشترى به خلافت داشت و از وى به‏سوى کسى (خلیفه اول) روى برگرداندند که با او در فضل مساوى و در جهاد و علم، همانند و در شرف برابر نبود، حضرت این کلمات گلایه‏آمیز را مطرح کرده است.[۵۹]

فضل تقدم اهل بیت (علیهم السلام) در فقرات دیگر نیز تقریر شده و مورد قبول اندیشمندان منصف اهل سنت است:

آن‏ها معیارند و رفتار دیگران با آن‏ها سنجش مى‏شود؛ کسى را با خاندان رسالت نمى‏توان مقایسه کرد و آنان که پرورده نعمت هدایت اهل‏بیت پیامبرند با آنان برابر نخواهند بود. عترت پیامبر اساس دین و ستون‏هاى استوار یقین مى‏باشند. شتاب‏کننده باید به آنان بازگردد و عقب مانده به آنان بپیوندد، زیرا ویژگى‏هاى حق ولایت به آن‏ها اختصاص دارد و وصیت پیامبر درباره خلافت مسلمین و میراث رسالت به آن‏ها تعلق دارد. هم‏اکنون (که خلافت را به من سپردند) حق به اهل آن بازگشت و دوباره به جایگاهى که از آن دورمانده بود بازگردانده شد (نهج البلاغه، خطبه دوم).[۶۰]

ایشان خصایل خیره‏کننده حضرت على (ع) را با این جملات تثبیت مى‏نمایند:

«چه بگویم درمورد مردى که دشمنانش به فضل او معترفند و قادر به انکار خصلت‏هاى نیک و پوشاندن فضیلت‏هایش نیستند.» او سپس ادامه مى‏دهد: «فهو رئیس الفضائل و ینبوعها»؛ «او رئیس فضیلت‏ها و سرچشمه آن‏هاست.»[۶۱]

او (حضرت على (ع)) به امر خلافت از همه بیشتر اولویت و حقانیت داشت … او افضل از همه بشر بعد از رسول خداست (ص) و از همه مسلمان‏ها به خلافت حقانیت بیشترى داشت.[۶۲]

ابن‏ابى‏الحدید او پس از نقل جمله «ینحدر عنى السیل» مى‏نویسد:

«یعنى منزلته (ع)، کأنه فى ذروه جبل، ینحدر السیل عنه الى الوهاد و الغیطان»؛ «اشاره به منزلت حضرت است گویى بر بالاترین نقطه قله است که سیل از آنجا به دامنه‏هاى کوه سرازیر مى‏شود.»

ایشان ادامه مى‏دهد: معناى «لایرقى الى الطیر» از معناى سرازیرى سیل بالاتر است، چون سیل از کوهسار به دامنه مى‏ریزد، ولى پرنده تیزپرواز از کوه‏ها، بلندتر اوج مى‏گیرد.[۶۳]

در مسند احمد حنبل روایتى در مورد قرائت آیاتى از سوره توبه (برائت) در مکه نقل شده است که به برترى مطلق على (ع) دلالت دارد. از على (ع) نقل شده است:

زمانى که ده آیه از سوره برائت نازل شد ایشان ابوبکر را مأمور خواندن آن به اهل مکه نمود، سپس مرا فراخواند و فرمود به‏سوى ابوبکر برو و آیات را از او بگیر و براى مردم بخوان. من در جحفه به او رسیدم و کتاب را از او گرفتم. ابوبکر به مدینه برگشت و به حضور ایشان رسید و عرض کرد: آیا در مورد من چیزى نازل شده است؟ حضرت فرمود: خیر، ولى جبرئیل نازل شد و به من گفت: این مأموریت را خودت یا کسى از اهل تو باید انجام دهد.[۶۴]

این حدیث، فاصله على (ع) را با صحابى دیگر مشخص مى‏کند و نسبت فامیلى در این بین لحاظ نشده است، بلکه شایستگى افراد و اهلّیت آن‏ها نسبت با رسول الله (ص) مدنظر است و این افتخار نصیب امیرالمومنین على (ع) شده است.

  1. معیار حقانیت‏

محقق ترمذى در سنن خود از پیامبر نقل مى‏کند:

«رحم الله علیا اللهم ادر الحق معه حیث دار»؛ خدا على را رحمت کند، خدایا حق را ملازم با على گردان.[۶۵] مشابه این عبارت در آثار منقول از شیعه وارد شده است: «الحق مع على و على مع الحق یدور حیثما دار»؛ حق با على و على با حق است، هرجا حق باشد على نیز آن‏جاست.[۶۶] این شاخصه بر معیار بودن اهل‏بیت خصوصاً على (ع) تاکید دارد.

  1. سوء عاقبت نتیجه مخالفت با على (ع)

«من آذى علیاً فقد آذانى»؛ هرکسى على را بیازارد مراآزرده است.[۶۷] «یا على انه من فارقنى فقد فارق الله و من فارقک فقد فارقنى»؛ اى على هر کسى از من جدا شود از خدا جدا شده است و هر کسى از تو جدا شود از من جدا شده است.[۶۸]

«من سب علیا فقد اسبنى»؛ هرکسى از على بدگویى نماید از من بدگویى کرده است.[۶۹]

این مطلب را مى‏توان همان میزان الاعمال بودن حضرت تفسیر کرد که در کتب شیعه به قسیم النار و الجنه تعبیر شده است.

ابن ابى الحدید از علماى بزرگ معتزلى و سنى؛ در مورد یاغیان بر امام على (ع) نظر ما این است، همه لشگریان شامى و روسا و پیروانشان در جنگ صفین در پیش اصحاب ما هلاک شدند و همه آن‏ها به‏خاطر اصرار بر طغیان‏گرى و مرگ در آن حالت، محکوم به آتش جهنم‏اند.[۷۰]

«و معاویه مطعون فى دینه عندشیوخنا رحمهم الله یرمى بالزندقه»؛ «معاویه از نظر دینى در بین بزرگان ما مردود است و به بى‏دینى متهم است.»[۷۱]

  1. میزان در شناخت منافقین‏

مطلب بسیار جالبى از ابوسعید خدرى نقل شده است که در نوع خود کم‏نظیر است. وى مى‏گوید: ما گروه انصار، منافقین را با علامت خاصى مى‏شناختیم و آن بغض و کینه‏اى بود که به على بن ابى‏طالب داشتند؛[۷۲] یعنى هر کس دشمن و کینه‏ورز حضرت بود، منافق شناخته مى‏شد. دشمنى با على نشانه نفاق است.[۷۳]

  1. بى‏نظیر در مبارزه‏

ابو هریره نقل مى‏کند رسول خدا «در جنگ خیبر» فرمود: امروز پرچم مبارزه را به کسى مى‏دهم که خدا و رسولش را دوست دارد، در بین مردم تفحص کرد و فرمود: على کجاست؟ گفتند از درد چشم ناراحت است. پیامبر على را خواست و بزاق دهان خویش را (به قصد استشفا) به چشم على مالید و پرچم را به دست او داد و خدا به‏واسطه على نصرت عنایت فرمود.[۷۴]

  1. محبوب‏ترین فرد در نزد رسول خدا

ابن بریده از پدرش روایت مى‏کند که محبوب‏ترین خانم در میان خانم‏ها در نزد رسول خدا، فاطمه و محبوب‏ترین مرد در میان مردان على بود.[۷۵]

از جمیع بن عمیر تیمى نقل شده است که گفت: با عمه‏ام به حضور عایشه (همسر رسول خدا) رسیدیم. از عایشه سوال شد محبوب‏ترین فرد نزد رسول خدا کیست؟ گفت: فاطمه و در میان مردان همسر فاطمه.[۷۶]

«عن زید بن ارقم قال: قال رسول الله لعلى و فاطمه و الحسن و الحسین انا سلم لمن سالمتم و حرب لمن حاربتم»، زید پسر ارقم نقل مى‏کند: رسول الله خطاب به على و فاطمه و حسن‏و حسین فرمود: من با کسى که با شما در صلح و آشتى باشد در صلح و آشتیم و در نبرد و جنگم با کسى که با شما در جنگ و نبرد باشد.[۷۷]

در یکى از سفرهاى حجِ معاویه، سعد وقاص به دیدارش رفت و او از على (ع) ناله و بدگویى کرد. سعد خشمگین شد و گفت: این حرف‏ها را در مورد مردى مى‏گویى که مکرر از رسول خدا درباره‏اش شنیدم که مى‏فرمود: «هر کس من مولاى اویم على مولاى اوست» و مى‏فرمود: «نسبت تو، به من به‏منزله هارون به موسى است؛ با این تفاوت که بعد از من پیامبرى نخواهد آمد» و شنیدم مى‏فرمود: «فردا پرچم و علم جنگ را به کسى مى‏دهم که خدا و رسولش را دوست دارد.»[۷۸]

  1. طهارت با ضمانت الهى‏

ام سلمه همسر بزرگوار پیامبر (ص) نقل مى‏کند: «پیامبر حسن و حسین و على و فاطمه را زیر پارچه‏اى قرارداد و سپس عرض کرد: خدایا این‏ها اهل بیت و خواص من هستند، پلیدى و ناپاکى را از آنان دور کن. ام سلمه از رسول خدا پرسید: آیا من هم از آنانم؟ حضرت فرمود: «تو انسان خوبى هستى.»[۷۹]

پاسخ مؤدبانه پیامبر (ص) به همسرِ متّقى خود متضمن پیام روشنى است که مقام افراد تحت کسا یعنى پاکیزه بودن از هر پلیدى و آلودگى مختص آن پنج بزرگوار است و همسر گرامى و پرهیزگار پیامبر (ص) جناب ام سلمه، على‏رغم صلاحیت زیاد، در زمره آنان نیست و همگن و همسانى در آن مقام انحصارى براى اهل کسا وجود ندارد.

از صفیه نقل شده است که عایشه گفت:

پیامبر در یک صبحى بیرون رفت و پارچه‏اى دوخته نشده از پشم سیاه بر روى او (یا دوشش) بود. سپس حسن آمد و پیامبر (ص) او را زیر پارچه قرار داد، سپس حسین آمد او هم داخل شد و سپس فاطمه آمد پیامبر (ص) او را زیر پارچه قرارداد و سپس‏ على آمد او را هم زیر پارچه قرار داد سپس پیامبر (قسمتى از آیه ۳۳ سوره احزاب را قرائت کرد و گفت: «خداوند اراده کرده که هر نوع پلیدى را از شما اهل بیت دور کند و شما را پاک و پاکیزه گرداند.»[۸۰] فخر رازى هم این معنا را در تفسیر خود بیان نموده است: «روى أنه (ع) لما خرج فى المرط الأسود، فجاء الحسن (رضى الله عنه) فأدخله، ثم جاء الحسین (رضى الله عنه) فأدخله ثم فاطمه، ثم على (رضى الله عنه) ثم قال: إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً.[۸۱]

  1. شخصیت جامع الاطراف‏

مسعودى از مورخان و علماى معروف اهل سنت (متوفاى سال ۳۶۴ ق) در پایان جلد دوم کتاب معروف خود مى‏نویسد:

«فضائل على و مقاماته و مناقبه و وصف زهده و نسکه اکثر من ان یاتى علیه کتابنا هذا او غیره من الکتب»؛ فضائل و مقامات و خصلت‏هاى والا و توصیف زهد و بى‏اعتنایى على (ع) به دنیا بیشتر از آن است که در کتابى همانند این کتاب یا کتاب‏هاى دیگر بگنجد. وى سپس ادامه مى‏دهد: در تمام فضائلى که اصحاب پیامبر شایستگى آن را داشتند همانند سبقت در ایمان، هجرت از مکه، نصرت و یارى پیامبر، قرابت با آن حضرت، صفت قناعت، تقدیم جان در راه رسول اکرم، کتابت وحى، جهاد در راه خدا، پارسایى، زهد، قضاوت صحیح، فقاهت و علم، على (ع) بیشترین و والاترین بهره را داشته است تا جایى‏که در برخى فضیلت‏ها همانند برادر پیامبر شدن در عقد اخوت مومنین، تنها و منفرد است و کسى با او برابرى نمى‏کند.[۸۲]

ابن ابى الحدید در این باره معتقداست؛ در امام على (ع) بن ابى طالب ازصفات کمال، وخصوصیات پسندیده، و حسب و شرف به همراه فطرت پاک ونفس راضى خصوصیاتى جمع شده است درهیچ یک ازرجال نامى جمع نشده است.[۸۳]

تمام این خصلتهاى نیک وبى بدیل ازمنابع اهل سنت ذکرشده است واین برخلاف نظرتنقیصى ابن‏تیمیه نسبت به امام على (ع) است. ایشان درمواردى به تشکیک دراین روایتها مبادرت مى‏ورزد اما درمورد فضایل منقول درمورد خلفاى دیگر کمترین اعتراضى نمى‏کند و همه آنها را دربست مى‏پذیرد.

ابن درخصوص برخى از فضایل انبوه وغیرقابل تردید على (ع) که درمنابع اهل سنت ذکرشده است با بى انصافى کامل مى‏نویسد: فان هذه الاحادیث التى ذکرها کذب او ضعیف باتفاق اهل المعرفه بالحدیث؛ اکثراین احادیث مذکور (در فضیلت اهل بیت وامام على) بااتفاق نظرحدیث‏شناسان دروغ یاضعیف است.[۸۴]

در مورد حدیث منقول در فضیلت على (ع) در جنگ خیبر در کتاب‏هاى ائمه حدیث اهل سنت با عنوان، «لابعثن رجلا لا یخزیه الله ابدا یحب الله و رسول الله و یحبه الله و رسوله … فقال این على …»؛ فردا مردى را به جنگ دشمن مى‏فرستم که خدا هیچ‏گاه او را ذلیل نکرده است او خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش نیز او را دوست دارند … آن‏گاه پرسید: على کجاست؟ … مى‏نویسد این حدیث مرسل است نه مسند.[۸۵] این حدیث را فاقد سند معتبر مى‏داند!

در مورد حدیث «انت ولى کل مومن بعدى»؛ اى على تو ولى تمام مومنین بعد از من هستى، مى‏نویسد: «فان هذا موضوع باتفاق اهل المعرفه بالحدیث»؛ این حدیث به اتفاق حدیث شناسان جعلى است.[۸۶]

ایشان بدون دلیل، بسیارى از احادیث مذکور در فضیلت حضرت على (ع) را مخدوش مى‏کند. این روش برخورد در مورد خلفاى سه‏گانه حتى یک مرتبه اتفاق نمى‏افتد و ابن‏تیمیه آن‏ها را بدون اعمال نظر قبول مى‏کند. عبارت اهل معرفت به حدیث با ادعاى اجماع و اتفاق‏نظر، ضمن ابهام مفهومى فاقد سند است. ایشان طبق‏ امانت در نقل باید اسامى مجمعین را ذکر کند. این عالم حنبلى و تکفیرى در کمال تعجب توجه ندارد که ناقلین این احادیث، همه از اهل معرفت به احادیث در جوامع علمى اهل سنت مى‏باشند.

ابن‏تیمیه در مورد حدیث کسا با وجود پذیرش صحت آن، تلاش ناموفقى را براى کم‏رنگ کردن آن انجام مى‏دهد؛ در حالى که مشابه مفادِ آن براى کسى در تاریخ اسلام ثبت نشده است. او پس از ذکر حدیث و اعتراف به اختصاصى بودن آن براى اهل‏بیت (علیهم السلام) به نحوى که همسر پرهیزگار پیامبر (ص) جناب ام سلمه نیز داخل در آن‏ها نمى‏شود، در تلاش براى تنقیص مقام منیع اهل‏بیت (ع) و عادى جلوه دادن آن مى‏نویسد:

مضمون حدیث، دلالت دارد که پیامبر دعا کرد که خدا آن‏ها را از پلیدى به دور و کاملًا پاک گرداند و نهایتِ چیزى که این مطلب دلالت مى‏کند این است که پیامبر برایشان دعا کرد تا از اهل تقوایى باشند که خدا از آن‏ها رفع پلیدى کرده و پاکشان نموده است و دورى گزیدن از پلیدى و کسب پاکیزگى بر هر مومنى واجب است و آن‏ها مأمور به این کارند.[۸۷]

همان‏گونه که ملاحظه مى‏شود این نویسنده حنبلى متصلّب و پیشواى فکرى وهابیان تکفیرى چه تلاش بیهوده و غیرمقبولى را براى کم رنگ نمودن فضیلت ممتاز اهل کسا مى‏نماید. او فقط به دعاى پیامبر (ص) اشاره مى‏کند، اما به اجابت آن که در آیه تطهیر است اشاره نمى‏کند. طرازِ نهایى طهارت عمومى که همه مومنین مامور به او هستند در اهل کسا به‏طور مسلم وجود داشت و این طهارت که مشیر به عصمت اهل‏بیت (علیهم السلام) و به عمد توسط ابن‏تیمیه انکار شده است، مخصوص آل بیت رسول است و به همین دلیل درخواست بانوى بزرگوار ام سلمه در شراکت با اهل کسا با جمله مودبانه و توأم با اکرام رسول الله یعنى انک على خیر؛ شما انسان نیکى هستى، ردّ مى‏شود. مسلماً اگر طهارت موردنظر از تکالیف کل مومنین بود جناب ام سلمه داخل در آن‏ها مى‏شد.

با وجود تصریح ائمه اهل حدیث به جایگاه بى‏نظیر على (ع)، ابن‏تیمیه پس از ذکر اقوال مختلف اهل سنت در مورد جنگ‏هاى دوره خلافت امیرالمومنین على (ع)، در جملاتى متناقض مى‏نویسد:

نظر سوم این است که على بر صواب و مخالفانش خطاکار بودند و نصوص منقول از احمدحنبل و پیشوایان سنى دلالت مى‏کند که هیچ کدام قابل مذمت نیستند و این‏که على از مخالفانش به حق بودن، اولویت بیشترى دارد و پیشوایان سنى جنگ را صحیح نمى‏دانند بلکه متارکه آن را بهتر از انجامش مى‏دانند.[۸۸]

در نزاعى که بین على (ع) و مخالفانش درگرفت نمى‏شود حضرت به عنوان خلیفه بر صواب باشد اما محاربه‏کنندگان با ایشان که اقدام آن‏ها باعث تفرقه و ریخته شدن خون مسلمین شد، قابل سرزنش نباشند. ضمن اینکه طبق اصل امتناع اجتماع نقیضین- که از اصول تفکر است- امکان ندارد یکى از طرفین، نقیض محق و دیگرى ناحق نباشد و با ناحق بودنِ یکى از طرفین آن‏هم در خطایى مثل شورش و محاربه با امام مسلمین و اختلاف افکنى در جامعه دینى و ریخته شدن خون مسلمین، حتماً مخالفین على (ع) قابل مذمت بوده و توقف در این‏جا بلاموضوع است.

در وصیت ادعایى به امامت ابى‏بکر مى‏نویسد: «انها تثبت بالنص الخفى و الاشاره»؛ «امامت ابى‏بکر با نص پنهان و اشاره ثابت مى‏شود.»[۸۹]

این مطلب هم از مطالب ادعایى متناقض است. نص به جمله‏اى و گزاره اى روشن و صریح گفته مى‏شود که معنا را به روشنى افاده مى‏کند و قابل تأویل نیست. لذا نص خفى، پارادوکس است و کلمه اشاره نیز در ابهام کمتر از نص خفى نیست. امامت، موضوع اساسى در استمرار مدیریت جامعه نوپاى اسلامى بود که با اشاره و جملات قابل تفاسیر متعددسامان نمى‏گیرد. ضمن اینکه این نظر با نظر انتخاب اهل سنت و انکار نص و وصایت در تناقض آشکار است.

در همان صفحه، تثبیت امامت را با این عبارت نقل مى‏کند:

امامت در نظر اهل سنت با موافقت صاحبان شوکت ثابت مى‏شود و کسى امام نمى‏شود مگر این‏که صاحبان شوکت با او موافق باشند؛ یعنى کسانى که هدف امامت با فرمانبرى آنان حاصل مى‏شود. هدف امامت فقط با قدرت و غلبه حاصل مى‏شود، لذا زمانى که بیعت با کسى انجام شد به‏واسطه آن قدرت و سلطه به‏دست مى‏آید و آن فرد، امام خواهد بود. از این رو پیشوایان سنى معتقدند: کسى که قدرت و سلطه داشته باشد که از طریق آن دو هدف ولایت را به‏دست آورد همان فردى است که خدا به اطاعت آن امر فرموده مادامى که نافرمانى خدا را نکند.[۹۰]

مشکل اساسى این نظریه در این است که ضمن مبهم بودن مفهوم اهل شوکت، جایگاه مشروعیت‏بخشى آن‏ها در کتاب و سنت قطعى پیامبر (ص) ثابت نشده است. مشخص نیست بیعت مورد نظر با اجماع مسلمین حاصل مى‏شود یا با بیعت اهل شوکت. با حصول قدرت و سلطه از طریق موافقت اهل شوکت، بیعت عموم مسلمین لغو و بیهوده است. تعیین این‏که چه کسى باید به محک موافقت اهل شوکت گذاشته شود فاقد معیار است. با وجود گرایش‏هاى قبیله‏اى احتمال غلبه قومى زورمند براى تثبیت امامت هم قبیله‏اى‏هاى خود وجود دارد و ممکن است فردى بدون صلاحیت به مقام پیشوایى برسد. با تظاهر، مقام پیشوایى براى افراد فاقدصلاحیت امکان‏پذیر است و امر خدا به اطاعت خروجى این نظام سست امکان پذیرنیست، چون خداوند فرموده است: لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ‏؛ عهد امامت (به‏عنوان میثاق الهى) به افراد ظالم نمى‏رسد.[۹۱]

شوکت از واژه‏هاى مورد استعمال قرآن است، ولى فاقد جنبه ارزشى و دینى است. شوکت به قدرت ظاهرى اطلاق مى‏شود که در قرآن در ماجراى جنگ بدر به کفار قریش صاحب تجهیزات و سربازان مسلح اطلاق شده است. واژه شوکت به معناى تیزى و برندگى است، چون این کلمه استعاره از «شوک» به معناى خار است.[۹۲]

سیوطى در ذیل آیه، حدیثى را با مضمون ذیل نقل مى‏کند:

و أخرج ابن‏أبى حاتم و أبو الشیخ عن الضحاک (رضى الله عنه) فى قوله‏ وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَیْرَ ذاتِ الشَّوْکَهِ تَکُونُ لَکُمْ‏ قال هى عیر أبى سفیان و أصحاب محمد (ص) ان العیر کانت لهم و ان القتال صرف عنهم؛ ابى حاتم از ابوشیخ و او از ضحاک در تفسیر مفاد آیه که مى‏فرماید شما دوست داشتید با کسانى که فاقد قدرتند مواجه شوید، نقل مى‏کند، آن فاقد قدرت کاروان ابوسفیان بود و اصحاب محمد مایل بودند با کاروان تجارى مواجه شوند و در جنگ درگیر نشوند.[۹۳]

فخرزازى در بیان آیه فوق مى‏نویسد:

و الطائفتان: العیر و النفیر: و غیر ذات الشوکه. العیر. لأنه لم یکن فیها إلا أربعون فارساً و الشوکه کانت فى النفیر لعددهم و عدتهم. و الشوکه الحده مستعاره من واحده الشوک؛ دو طایفه، کاروان بود و لشگریان و منظور از غیرصاحبان قدرت، کاروان است، چون در آن‏ها بیش از چهل نفر سوارى نبود و به‏خاطر تعداد و تجهیزات قدرت در لشگر متمرکز بود. کلمه شوکت به معناى تیزى است و استعاره از یک خار است.[۹۴]

به‏یاد آر آن هنگامى را که خداوند درباره یکى از دو طایفه (عیر و نفیر قریش) به شما وعده مى‏دهد که بر آن دست یابید و شما دوست مى‏داشتید بر آن طایفه که شوکتى همراه نداشت دست یابید، و خداوند مى‏خواست با مشیت خود حق را پا بر جا نموده و نسل کفار را براندازد.[۹۵]

تفریط در مورد منزلت على (ع)

تلاش براى تطهیر خطاى اغماض از جرم بزرگ قاتل مالک بن نویره از موارد دیگر بى‏طرفى و تعصب‏آلود ابن‏تیمیه است. وى در مقایسه‏اى نابجا، به‏جاى پذیرش خطاى‏ =بزرگ خالد بن ولید و خلیفه اول در عدم مجازات وى با وجود اصرار خلیفه دوم، اقدام به اتهام‏زنى علیه على (ع) در قتل عثمان مى‏کند. این‏هم زمینه‏سازى براى تاخت و تاز به شیعیان است.

اگر ترک قتل قاتل انسان معصومى بر پیشوایان مسلمین ناپسند باشد این از بزرگ‏ترین حجت پیروان عثمان بر ضد على (ع)، زیرا عثمان از همانند مالک بن نویره ولو به تعداد نفوس کل زمین باشند بهتر بود و او خلیفه مسلمانان و بدون دلیل مظلومانه به شهادت رسید و على (ع) قاتلین او را نکشت. و این از بزرگ‏ترین دلایل خوددارى پیروان عثمان در بیعت با على (ع) بود. پس اگر براى على (ع) عذرى در عدم کشتن قاتلین عثمان باشد عذر ابوبکر در عدم کشتن قاتل مالک بن نویره قوى‏تر است و اگر ابوبکر عذرى نداشته پس على (ع) به‏طریق اولى فاقد عذر است. اما ایراد رافضى‏ها به ابوبکر در این موضوع کوچک و عدم ایراد به على (ع) از زیادى جهل و تناقض آنهاست.[۹۶]

اشتباهات ابن‏تیمیه در دفاع ناکام از عملکرد خلیفه اول و توجیه خطاى بزرگ خالد

  1. مقایسه عدم مجازات قاتلین عثمان با قاتل مالک بن نویره، تلاشى بیهوده و نابجا است، زیرا قاتل مالک مشخص بود درحالى‏که قتل عثمان در یک شورش جمعى اتفاق افتاد و قاتلین نامعلوم بودند. در زمان قتل عثمان، على (ع) هیچ سمت رسمى نداشت در صورتى که در قتل مالک بن نویره ابوبکر خلیفه بود و درخواست قصاص وجود داشت. عثمان به دلیل عملکرد قابل انتقاد مورد اعتراض مسلمین واقع شد، چنین مطلبى در مورد مالک بن نویره مصداق ندارد. ابن‏تیمیه در جایى مى‏نویسد: «ان قتل عثمان و الفتنه لم یکن سببها مروان وحده بل اجتمعت امور متعدده من جملت‏ها امور تنکر من مروان»؛ علت قتل عثمان و فتنه آن دوره فقط مروان نبود بلکه عوامل متعددى بود که یکى از آن‏ها امور ناشایستى بود که از مروان حکم سرزده بود.[۹۷] بعد از شهادت امام على (ع) جریان حاکم کسى را به عنوان قاتلین عثمان مجازات نکرد، پس کل پروژه بهانه شورش ناحق بوده است.

مروان داماد و همه‏کاره دستگاه خلافت عثمان بود و رفتارهاى نارواى او و حمایت‏هاى بى‏دریغ خلیفه و بخشش‏هاى بى‏ضابطه از بیت‏المال و امور فراوان دیگر از جمله ورود بنى‏امیه، دشمنان تابلودار اسلام به حاکمیت و برخوردهاى ناپسند و غیرقابل توجیه با صحابى بزرگ همانند ابوذر و بازگرداندن طرید الرسول به مدینه و غیره … موجب قیام علیه عثمان و قتل او شد و تلاش‏هاى بى‏وقفه على (ع) براى جلوگیرى از این واقعه به نتیجه نرسید.

علماى آزاداندیش اهل سنت، عملکرد مدیریتى و شخصیت خلیفه سوم را در قیام مردم و قتل وى دخیل مى‏دانند. در زمان حکومت عثمان، مردم علیه نظام فئودالیسم به قیام و مبارزه برخاستند. این انقلاب ناشى از این ادراک مسلمانان بود که مى‏دیدند عثمان، قوانین شریعت الهى را آن‏چنان که باید اجرا نمى‏کند و با حق و عدالت ازلى مخالفت مى‏نماید و بدعت‏هایى پدید مى‏آورد که روح دین و تحول جامعه را نابود مى‏کند.[۹۸] و از بدبختى این بود که خلافت به عثمان رسید. او پیرمردى بود که تصمیمش از تصمیم‏هاى اسلامى، سست و اراده وى از اعتماد به مروان و پشت سر حقّه‏بازى‏هاى بنى‏امیه، ضعیف گشته بود.[۹۹]

  1. قصاص نفس در برابر نفس، هیچ ارتباطى به موقعیت اجتماعى افراد ندارد و خلیفه بودن دلیلى بر چندبرابر شدن ارزش جانى نیست. این نوع استظهار مبالغه‏آمیز که عثمان از همانند مالک به تعداد کل نفوس زمین با ارزش‏تر بود، یا این جمله که: «و بین عثمان و مالک بن نویره من الفرق ما لایحصى عدده الاالله»؛ «تفاوت عثمان و مالک آن‏قدر است که عدد آن را جز خدا نمى‏داند،»[۱۰۰] مشکلى را حل نمى‏کند و مخالف صریح آیات الهى است.

قرآن مى‏فرماید:

و ما در تورات علیه یهودیان در باب قصاص حکم کردیم به این‏که جان قاتل در برابر قتلش و چشم جانى در برابر چشمى که از دیگرى کور کرده و بینى جانى در برابر بینى دیگرى که بریده شده، گرفته شود، و هر جراحتى که جانى بر دیگران وارد آورده بر او وارد مى‏آورند، و قصاص مى‏گیرند- مگر آن‏که آسیب دیده تصدّق و احسان کند- پس اگر کسى تصدّق کند و قصاص نگیرد، این عمل نیکش کفاره گناهان او مى‏شود،- و باز تکرار مى‏کنم- کسى که حکم نکند بدانچه خدا نازل کرده او و هم‏فکرانش از ظالمانند.[۱۰۱]

  1. قتل مذموم انسانى را قصه صغیره نام مى‏برد که نشانه بى‏اعتنایى ابن‏تیمیه به مفاد روشن تعلیمات قرآنى است. قرآن کشتن انسان بى‏گناه را برابر با کشتن جمیع انسان‏ها و کیفر آن را خلود در آتش مى‏داند، لذا این قصه کبیر و عظیم است نه صغیر. به همین خاطر نسبت‏هایى که به شیعیان مى‏دهد درخورِ خودِ وى و اتباع تکفیرى اوست.

«و هر کس مؤمنى را به عمد بکشد جزایش جهنم است که جاودانه در آن باشد و خدا بر او غضب آرد و لعنتش کند و عذابى بزرگ برایش آماده دارد.»[۱۰۲]

قرآن در آیه دیگر مى‏فرماید:

به‏خاطر همین ماجرا (که از حسد و تکبر و هواپرستى انسان خبر مى‏دهد) بود که ما به بنى‏اسرائیل اعلام کردیم که هر کس یک انسان را بکشد بدون اینکه او کسى را کشته باشد و یا فسادى در زمین کرده باشد مثل این است که همه مردم را کشته، (چون انسانیت را مورد حمله قرار داده که در همه یکى است)، و هر کس یک انسان را از مرگ نجات دهد مثل این است که همه را از مرگ نجات داده و با این‏که رسولان ما براى بنى اسرائیل معجزاتى روشن آوردند. با این حال بسیارى از ایشان بعد از آن همه پیامبر (که برایشان بیامد) در زمین زیاده‏روى مى‏کنند.[۱۰۳]

  1. امتناع پیروان عثمان از بیعت با على (ع) از تخلفات مسلّم و تفرقه‏افکنانه‏اى است که نویسنده متعصب بدون توجه به آن اعتراف کرده است. معلوم مى‏شود کارشکنى در برابر على (ع) در دستور کار بوده است.

  2. در ادامه، ابن‏تیمیه ادعا مى‏کند عصمت خون عثمان بالاتر از خون على و حسین است: «فان عصمه دم عثمان اظهر من دم على و الحسین.»[۱۰۴]

این امر نشانه تصلّب این نویسنده حنفى است، چون خون امام على (ع) و سالار شهیدان حسین بن على (ع) به‏خاطر صیانت از دین و در برابر دشمنان زخم خورده از اسلام به ناحق ریخته شد، ولى خون عثمان به دلیل اجحاف غیر مسموع در استفاده از قدرت و بیت‏المال بود. حضرت على (ع) و حضرت سیدالشهدا حسین بن على (ع) از اهل کسا و مباهله و اهل بیت‏اند و هیچ فردى در اسلام واجد ویژگى‏هاى آن‏ها نیست.

به بهانه خون عثمان، جنگ‏هاى ناحقى علیه خلیفه به حق امیرالمومنین على (ع) برپا و خون هزاران نفر از مسلمین به زمین ریخته شد و تاکنون اسمى از قاتلین در کتب مدعیان و طرفداران خون عثمان ذکر نشده است. توجیه انتقام‏گیرى ناروا از کسى که مسئول قتل خلیفه سوم نبود و دفاع از اشتباه دیگران در عدم قصاص «مالک بن نویره»، تعصب بى‏مورد نویسنده را مشخص مى‏کند.

جامعه شیعه برخلاف جامعه متعصبِ عثمانى، به سفارش اکید مولاى متقیان على (ع) دست به فتنه‏گرى و خون‏ریزى به خاطر شهادت مظلومانه آن امام همام نزد.

حضرت على (ع) در سفارشى فرمودند:

اى فرزندان عبدالمطلب، مبادا پس از من دست به خون مسلمین فروبرید (دست به کشتار بزنید) و بگویید، امیرمومنان کشته شد، بدانید جز کشنده من کسى نباید کشته شود. درست بنگرید اگر من از ضربت او مردم او را تنها یک ضربت بزنید و دست و پا و دیگر اعضاى او را مبرید، من از رسول خدا شنیدم که مى‏فرمود: بپرهیزید از بریدن اعضاى مرده، هرچند سگ دیوانه باشد.[۱۰۵]

  1. توجیه قتل مالک و عدم مجازات خالد بن ولید نیز از مطالب بى‏دلیل و غیرمستند به کتاب و سنت قطعى و معرّفِ تعصب بى‏مورد ابن‏تیمیه است: «غایه مایقال فى قصه مالک‏ بن نویره انه کان معصوم الدم و ان خالد اقتله بتاویل و هذالایبیح قتل خالد»؛ نهایت چیزى که در داستان مالک بن نویره مى‏توان گفت این است که او بى‏گناه بود و خالد او را با تأویل کشت و این قتل خالد را جایز نمى‏نماید[۱۰۶]: «عدم قتل خالد … لکون ذلک مما یسوغ الاجتهاد»؛ عدم قصاص خالد از امورى است که اجتهاد در آن جایز است.[۱۰۷]

در کجاى کتاب الله آمده کسى مى‏تواند با تأویل، خونِ بى‏گناهى را بریزد و مبرا از تبعات سنگین آن باشد یا با اجتهاد مى‏تواند با وجود قدرت از قصاص چشم‏پوشى کند؟ این تأویل و اجتهادِ بى‏ضابطه، مبتنى بر چه دلیل مشروعى است؟

از دعاوى بى‏دلیل ابن‏تیمیه بیعت کل مسلمین با عثمان و تنقیص امیرالمومنین على (ع) در مورد عدم بیعت برخى خصوصاً طرفداران عثمان است. ایشان از طایفه اموى است و امویان مشرک، از دست على (ع) قهرمان دلاور جهاد با دشمنان اسلام، بسیار خشمگین بودند. این به‏جاى نقص از فضایل افتخارآمیز امیرالمومنین (ع) است.

«فى بیعه عثمان التى اجتمع المسلمون کلهم»؛ در بیعت عثمان همه مسلمانان اجتماع کردند.[۱۰۸]

شمارش تمام افراد و تعیین این‏که چه کسى در بیعت شرکت کرده و چه کسى شرکت نکرده است درعمل غیر ممکن است، لذا ادعاى ابن‏تیمیه درمورد یک واقعه تاریخى کاملانادرست است.

در تمجید از معاویه مى‏نویسد:

روش معاویه با مردم از بهترین روش‏هاى حاکمان بود و معاویه از مالک اشتر نخعى و محمد بن ابى بکر بهتر بود.[۱۰۹] معاویه به نزدیکان و غیرآنان بخشش فراوان مى‏کرد و نسبت به تمام مسلمین نیکوکار بود.[۱۱۰]

سخن بى‏دلیل و ادعاهاى نسنجیده به عادت ابن‏تیمیه تبدیل شده است و منحصر به ادعاهاى گزاف در مورد خلفاى سه‏گانه نیست، بلکه شامل معاویه خطاکار با سابقه شرک و لاحقه عصیان علیه امام و خلیفه به‏حق نیز مى‏شود.

این ادعا ضمن نقض جمله ابن‏تیمیه که گفت: «ان علیا اولى بالحق من غیره» مخالف نظریات علماى اهل سنت و واقعیت‏هاى تاریخى است.

ابن ابى الحدید از علماى بزرگ معتزلى و سنى در مورد یاغیان به امام على (ع) معتقد است:

در مورد یاغیان بر امام على، نظر ما این است، اما همه لشگریان شامى و روسا و پیروانشان در جنگ صفین در پیش اصحاب ما هلاک شدند و همه آن‏ها محکوم به آتش جهنم‏اند بخاطر اصرار بر طغیان‏گرى و مرگ در آن حالت.[۱۱۱]

دین معاویه درنظربزرگان ما مورد انتقاد و او متهم به بى‏دینى است.[۱۱۲]

ابن‏تیمیه با کدام معیار دینى و عقلى معاویه را با آن سابقه سیاه از مالک اشتر سرباز فداکار اسلام و امیرالمومنین على (ع) که با توطئه معاویه و شریک سیاسى مکار او عمروعاص در راه مصر در کنار دریاى قلزم مظلومانه به شهادت رسید، درحالى‏که امام و خلیفه به‏حق از او رضایت کامل داشت، برتر مى‏داند. محمد بن ابى بکر نیز از فرزندان شایسته و فداکار اسلام بود که عملکردش مورد رضایت على (ع) بود، او در راست کیشى پایدار بود تا به شهادت رسید. هر دو این بزرگواران نه سابقه عصیان‏گرى دارند و نه بانى جنگ‏هایى شدند که موجب اتلاف نفوس مسلمین شد و نه سابقه شرک و محاربه با اسلام و پیامبر را دارند و هر دو به درجه رفیع شهادت نائل شده‏اند، ولى معاویه همه این رذایل را دارد. وجه برترى او به این دو شخصیت مومن و محترم فقط با معیارهاى فاقد معیار ابن‏تیمیه قابل قبول است نه ملاک‏هاى شرعى و عقلى.

دو تعبیر از یک امام در مورد سه نفر که برخلاف تفسیر ابن‏تیمیه است.

در مورد مالک اشتر: همانا مردى را فرماندار مصر قرار دادم که نسبت به ما خیرخواه و به دشمنان ما سخت‏گیر و درهم کوبنده بود، خدا او را رحمت کند، که ایام زندگى خود را کامل و مرگ را ملاقات کرد، در حالى‏که ما از او خشنود بودیم، خداوند خشنودى خود را نصیب او گرداند و پاداش او را چند برابر عطا کند.[۱۱۳]

در مورد محمد بن ابى‏بکر: پس از یاد خدا و درود، همانا مصر سقوط کرد و فرماندارش محمد بن ابى‏بکر، که خدا او را رحمت کند، شهید گردید، در پیشگاه خداوند، او را فرزندى خیرخواه، و کارگزارى کوشا، و شمشیرى برنده و ستونى بازدارنده مى‏شمارم.[۱۱۴]

در مورد معاویه: تلاش مى‏کنم که زمین را از این شخص مسخ شده (معاویه) و جسم کج‏اندیش پاک سازم.[۱۱۵]

جایگاه امامت در تفسیر ابن‏تیمیه‏

ابن‏تیمیه بى‏توجه به جایگاه فاخر امامت و مهدى موعود (عج) در تعلیمات اسلامى که مورد وفاق فریقین است در حرکتى نسنجیده با سناریویى سخیف، اقدام به تخریب و تهمت به شیعه نموده که برخى ناشى از تحریف و بعضى ناشى از عدم ادراک صحیح معارف بلند شیعیان است.

آیا نظر اهل سنت در مورد امامت، بهتر از نظر کسانى نیست که به اطاعت امام معلوم یا عاجزى که قابلیت کمک مطلوب از پیشوایان را ندارد فرا مى‏خوانند؟ به همین دلیل از آنجایى‏که رافضى‏ها (شیعیان) از مذهب اهل سنت در کمک و همیارى به پیشوایان مسلمانان عدول کردند داخل در گروهى مى‏شوند که به کفار کمک و همیارى مى‏نمایند. آنان به امام معصومى مى‏خوانند که موجود بودنش نامعلوم است.[۱۱۶]

 

در این بخش از کتاب چندین ادعاى نادرست و غیرمستند مطرح شده است که به اجمال پاسخ آن‏ها به‏شرح ذیل است.

  1. قول اهل سنت در مورد امامت مخدوش و فاقد مبناى شرعى و عقلى و غیرقابل دفاع است.

  2. جایگاه امام همانند پیامبر (ص) حفظ و تبیین شریعت، هدایت معنوى، تشکیل حکومت شرعى، جهاد با کفار، عمران بلاد، جمع خراج، اصلاح عباد، تشکیل جمعه و جماعات و تحصیل عزت و اجراى عدالت اسلامى است. اگر به خاطر شرایط خاص قسمتى از وظایف انجام نشد فلسفه وجودى امام منتفى نمى‏شود کمااینکه در قسمتى از زندگى انبیا تشکیل حکومت و نتایج مترتب بر آن عملى نمى‏شد و صرفاً به دعوت به خلوص دینى و خودسازى و تمهید شرایط مأموریت اکتفا مى‏شد.

  3. ابن‏تیمیه سلسله پادشاهى بنى‏امیه و بنى‏عباس و حکومت‏هاى اقمارى آن‏ها را ائمه مسلمین مى‏داند. در نظر شیعه کارکرد آن‏ها خروج از سیره پیامبر (ص) بود و کمک به آن‏ها از مصادیق کمک به اثم و عدوان بود: وَ لا تَعاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ‏؛ در گناه و تعدى دستیار هم نشوید.[۱۱۷] شیعه هیچ وقت در این معصیت اجتماعى مشارکت نکرد. شیعه در آن دوره، در محنت و عسرت ناشى از فشارهاى تبعیض‏آمیز بود و همت خود را معطوف به حفظ خلوص دینى و پاسدارى از کتاب و سنت کرد که مورد تحریف حاکمان خودکامه و علماى دربارى همگرا با آن‏ها قرار نگیرد. این‏جا بئس العلما که کمک کار مستبدان بدخواه بودند باید پاسخگو باشند.

نتیجه:

ابن‏تیمیه با محوریت کتاب منهاج السنه النبویه که واکنشى ناموفق و توأم با بغض، به کتاب منهاج الکرامه ابن‏مطهر حلى است در ایجاد نفرت به شیعیان بیشترین سهم را دارد. او هر چند از واژه تکفیر کمتر استفاده مى‏کند، اما انتساب اندیشه‏ها و افراد مورد نظر به بدعت‏گذار و رفتارهاى شرک‏آمیز مباحث دراز دامنى ارائه کرده است.

او برخلاف اسلاف و اخلاف خود همانند بربهارى و محمد بن عبدالوهاب پرنویس و انبوه شعار است. در دوره ظهور اتباع محمد بن عبدالوهاب که با چماق تکفیر غیر خود، موجب قتل نفوس و نابودى اموال و تفرقه در جامعه اسلامى شدند، آراء شاذ و نادر ابن‏تیمیه مورد استناد و محل توجه بود. در همین دوره او به عنوان «شیخ‏الاسلام» بیشتر مورد توجه قرار گرفت و برخلاف نظر علماى اسلام که به ابن‏تیمیه چندان خوش‏بین نبودند، مرجع اصلى فکرى اقلیت وهابى نجد قرار گفت. تصویر نادرست و اتهام‏زنى بى‏مستند وى به شیعیان و گروه‏هاى دیگر زمینه سوءاستفاده از افکار او را فراهم کرد. لذا ابن‏تیمیه در دو جهت در جریان تکفیر حضور فعال دارد: یکى تلاش او در تحریف اعتقادات دیگران براى توجیه مخالفت‏ها و دشمنى‏ها و دوم مشروعیت‏بخشى به خشونت‏هاى لگام‏گسیخته جریان تکفیر در برخورد با مخالفین. در تاریخ فرهنگ مسلمین ابن‏تیمیه به‏عنوان تئورى‏پرداز تکفیر است و هیچ فردى به اندازه او موثرنبوده است. ابن‏تیمیه در بیان مطلب و نقدهاى خود در مورد شیعیان از روش علمى عدول کرده و فضاى فکرى متصلب ضدشیعى وى علاوه برشیعیان موجب تعرض به اهل‏بیت (ص) شده است که همواره مورد احترام و تکریم اهل سنت و اسلام و علماى آن‏ها بود.

منابع:

  1. قرآن کریم.

  2. نهج البلاغه.

  3. ابن‏بابویه، محمد بن على، الخصال، ج ۲، انتشارات جامعه مدرسین، قم ۱۳۶۲٫

  4. ابن‏ابى الحدید، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، شرح نهج البلاغه، داراحیاءالکتب العربیه، بیروت ۱۳۷۸ ق.

  5. ابن‏حبان، علاءالدین بلبان فارسى، صحیح، موسسه الرساله، بیروت ۱۴۱۴ ق.

  6. ابن‏حنبل، احمد، المسند، چاپ دوم، دار الفکر، بیروت- لبنان ۱۴۱۴- ۱۹۹۴٫

۷٫-، فضائل اهل بیت من کتاب فضائل الصحابه، تحقیق محمد کاظم المجودى، چاپ اول، المجمع العالى للتقریب بین الذاهب الاسلامیه، ۱۴۲۵- ۲۰۰۴، (بى‏جا).

  1. ابن‏سینا، حسین، الاشارات والتنبیهات، ترجمه حسن ملکشاهى، انتشارات سروش، تهران ۱۳۸۸٫

  2. البخارى، محمد بن اسماعیل ابن‏ابراهیم ابن‏المغیره، صحیح بخارى، استانبول، المکتبه الاسلامیه، ترکیا، (بى‏تا).

  3. الترمذى، محمدابن عیسى ابن‏سوره، سنن ترمذى، مکتبه العصریه، بیروت ۱۴۲۶- ۲۰۰۶٫

  4. الدارمى، ابى محمدعبدالله ابن‏بهرام، سنن الدارمى، مکتبه العصریه، بیروت ۱۴۲۶- ۲۰۰۶٫

  5. الدمشقى، ابوزکریا یحیى ابن‏شرف النوور، صحیح مسلم، مکتبه النزار، مکه المکرمه ۱۴۱۷- ۱۹۹۶٫

  6. الرازى، فخرالدین، مفاتیح الغیب، داراحیاء التراث العربى، بیروت ۱۴۲۰ ق.

  7. السجستانى الازدى، ابى داود سلیمان ابن‏الاشعث، سنن ابى داود، مکتبه العصریه، بیروت ۱۴۲۶- ۲۰۰۷٫

  8. السیوطى، جلاالدین، الدرالمنثور فى تفسیر الماثور، کتابخانه آیت الله مرعشى نجفى، قم ۱۴۰۴ ق.

  9. الشهرستانى، محمدابن عبدالکریم، الملل و النحل، بیروت، دارالفکر، لبنان (بى‏تا).

  10. طباطبایى، سیدمحمدحسین، ترجمه تفسیر المیزان، سید محمدباقرموسوى همدانى، دفتر انتشارت جامعه مدرسین حوزه علمیه قم ۱۳۷۴ ش.

  11. علیزاده موسوى، سیدمهدى، تبارشناسى سلفیگرى و وهابیت، چاپخانه دفتر تبلیغات اسلامى، قم ۱۳۹۱ ش.

۱۹٫-، مبانى اعتقادى سلفیگرى و وهابیت، چاپخانه دفتر تبلیغات اسلامى، قم ۱۳۹۱ ش.

  1. قطب، سید، عدالت اجتماعى در اسلام، ترجمه سیدهادى خسروشاهى، چاپ سوم، کتاب‏فروشى مصطفوى، قم ۱۳۴۶٫

  2. قطب، محمد، انسان بین مادیگرى و اسلام، ترجمه سیدهادى خسروشاهى، چاپ چهارم، نشرخرم، قم ۱۳۷۰ ش.

  3. القزوینى، ابوعبدالله محمدابن یزید، سنن ابن‏ماجه، لبنان، دارالفکر، بیروت ۱۴۱۵- ۱۹۹۵٫

  4. المسعودى، على ابن‏حسین، مروج الذهب ومعادن الجواهر، ایران، دارالهجره، قم ۱۳۶۳ ش.

  5. حرانى دمشقى، تقى الدین ابن‏تیمیه، منهاج السنه النبویه، المطبعه الکبرى الامیریه، مصر ۱۳۲۱٫

۲۵٫-، فتوى الکبرى، جمع و ترتیب عبد الرحمن محمد بن قاسم، مکتبه العارف، الرباط المغرب (بى‏تا).

  1. ابن‏حنبل، احمد، المسند، دارالفکر، بیروت ۱۴۱۴- ۱۹۹۴٫

 

[۱] * حوزوى سطح چهار و دانشجوى دکترى(PHD )

[۲] . ابن‏تیمیه، منهاج السنه النبویه، ج ۱، ص ۱۴۱٫

[۳] . همان، ج ۳، ص ۲٫

[۴] . همان، ج ۱، ص ۱۳۴٫

[۵] . سیدمهدى علیزاده موسوى، تبار شاسى سلفیگرى و وهابت، ص ۵۶٫

[۶] . ابن‏سینا، الاشارات والتنبیهات، ج ۳، ص ۴۵۹٫

[۷] . سیدمهدى علیزاده موسوى، مبانى اعتقادى سلفیگرى و وهابیت، ص ۲۹۶٫

[۸] . ابن‏تیمیه، منهاج السنه النبویه، ج ۱، ص ۲٫

[۹] . همان.

[۱۰] . همان، ص ۱۳۱٫

[۱۱] . همان، ص ۷٫

[۱۲] . همان، ص ۸٫

[۱۳] . همان، ص ۹٫

[۱۴] . همان، ص ۱۴۵٫

[۱۵] . همان.

[۱۶] . همان.

[۱۷] . همان، ص ۱۰٫

[۱۸] . همان، ص ۱۱٫

[۱۹] . همان، ص ۱۲٫

[۲۰] . ابن‏تیمیه، منهاج السنه النبویه، ج ۲، ص ۲۶۱٫

[۲۱] . السجستانى، سنن ابى داود، ج ۴، ص ۶۱۸٫

[۲۲] . احزاب، آیه ۲۱٫

[۲۳] . یوسف، آیات ۸۳- ۸۶٫

[۲۴] . ابن‏حنبل، المسند، ج ۱، ص ۱۸۵، حدیث ش ۶۴۸٫

[۲۵] . همان، فضائل اهل البیت من کتاب فضائل الصحابه، ص ۲۷۲، حدیث ش ۴۲۳٫

[۲۶] . ابن‏تیمیه، مجموع فتاوى، ج ۲۸، ص ۴۸۲٫

[۲۷] . همان، ۴۹۳٫

[۲۸] . شورى، آیه ۳۲٫

[۲۹] . انفال، آیه ۳۴٫

[۳۰] . یوسف، آیه ۱۰۳٫

[۳۱] . آل عمران، آیه ۱۰۲٫

[۳۲] . اعراف، آیه ۱۷۶٫

[۳۳] . صحیح مسلم، ج ۷، ص ۴۴۶۱؛ ابن‏حنبل، المسند، ج ۱، ص ۴۷۷، حدیث ۱۹۳۹ و شهرستانى، الملل و النحل، ص ۲۱٫

[۳۴] . شهرستانى، الملل و النحل، ص ۱۰۳٫

[۳۵] . الترمذى، سنن ترمذى، ص ۱۷۶٫

[۳۶] . ابن حنبل، المسند، ج ۲، ص ۶۵۵٫

[۳۷] . ترمذى، السنن، ص ۱۷۹٫

[۳۸] . ابن‏حنبل، همان، ج ۱، ص ۲۷۲٫

[۳۹] . همان، ص ۲۶۲٫

[۴۰] . همان، ص ۲۴۳٫

[۴۱] . همان، ص ۲۹۰٫

[۴۲] . القزوینى، سنن ابن‏ماجه، ج ۱، ص ۵۶٫

[۴۳] . احزاب، آیه ۶۰٫

[۴۴] . جمعه، آیه ۱۱٫

[۴۵] . مائده، آیه ۶۷٫

[۴۶] . شهرستانى، الملل و النحل، ص ۲۳٫

[۴۷] . البخارى، صحیح بخارى، ج ۴، ص ۲۰۹٫

[۴۸] . همان، ص ۲۱۰٫

[۴۹] . شرح نهج البلاغه، ابن‏ابى الحدید، ج ۱، ص ۱۴۱٫

[۵۰] . سنن الدارمى، ج ۳، ص ۲۱۱٫

[۵۱] . سنن ابن‏ماجه، ج ۱، ص ۶۲٫

[۵۲] . صحیح مسلم، ج ۷، ص ۳۶۹٫

[۵۳] . صحیح بخارى، ج ۴، ص ۳۷۵٫

[۵۴] . دمشقى، صحیح مسلم، ج ۷، ص ۳۷۲٫

[۵۵] . ابن‏حنبل، المسند، ج ۲، ص ۴۷۵٫

[۵۶] . اعراف، آیات ۱۴۸- ۱۵۲٫

[۵۷] . نصر، آیه ۱ و ۲٫

[۵۸] . ابن‏تیمیه، منهاج السنه النبویه، ج ۱، ص ۱۶۵٫

[۵۹] . ابن‏ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج ۱، ص ۱۵۷٫

[۶۰] . همان، ص ۱۴۱٫

[۶۱] . همان، ص ۱۷٫

[۶۲] . همان، ص ۱۴۰٫

[۶۳] . همان، ص ۱۵۲٫

[۶۴] . ابن‏حنبل، المسند، ج ۱، ص ۳۱۸٫

[۶۵] . ص ۱۷۶٫

[۶۶] . شیخ صدوق، الخصال، ج ۲، ص ۵۶۰٫

[۶۷] . ابن‏حنبل، همان، ج ۱، ص ۲۵۳٫

[۶۸] . همان، ۲۴۳٫

[۶۹] . همان، ص ۲۹۰٫

[۷۰] . ابن‏ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج ۱، ص ۹٫

[۷۱] . همان، ص ۳۴۰٫

[۷۲] . سنن ترمذى، ص ۱۷۹٫

[۷۳] . مسند حنبل، ج ۲، ص ۴۲۹٫

[۷۴] . صحیح، ص ۴۰۸٫

[۷۵] . صحیح مسلم، ج ۷، ص ۳۶۹٫

[۷۶] . صحیح بخارى، ج ۴، ص ۳۷۵٫

[۷۷] . سنن ابن‏ماجه، ج ۱، ص ۶۲٫

[۷۸] . همان، ص ۵۶٫

[۷۹] . صحیح مسلم،، ج ۷، ص ۳۷۲٫

[۸۰] . صحیح بخارى، ج ۴، ص ۱۶۴٫

[۸۱] . فخرالدین رازى، مفاتیح الغیب، ج ۸، ص ۲۴۷٫

[۸۲] . المسعودى، مروج الذهب ومعادن الجواهر، ج ۲، ص ۴۲۵٫

[۸۳] . ابن‏ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج ۱، ص ۳٫

[۸۴] . ابن‏تیمیه، منهاج السنه النبویه، ج ۳، ص ۲٫

[۸۵] . همان، ص ۸٫

[۸۶] . همان، ص ۹٫

[۸۷] . همان، ص ۲٫

[۸۸] . همان، ج ۱، ص ۱۴۴٫

[۸۹] . همان، ص ۱۳۴٫

[۹۰] . همان، ص ۱۴۱٫

[۹۱] . بقره، آیه ۱۲۴٫

[۹۲] . محمدحسین طباطبائى، المیزان، ترجمه سید محمدباقر موسوى همدانى، ج ۹، ص ۲۱٫

[۹۳] . سیوطى، الدرالمنثور فى تفسیر الماثور، ج ۳، ص ۱۶۹٫

[۹۴] . فخرالدین رازى، مفاتیح الغیب، ج ۱۵، ص ۴۵۸٫

[۹۵] . انفال، آیه ۷٫

[۹۶] . ابن‏تیمیه، منهاج السنه النبویه، ج ۳، ص ۱۲۹٫

[۹۷] . همان، ص ۱۹۰٫

[۹۸] . محمدقطب، انسان بین مادى‏گرى و اسلام، ص ۱۲۹٫

[۹۹] . سید قطب، عدالت اجتماعى در اسلام، ص ۳۶۸٫

[۱۰۰] . ابن‏تیمیه، منهاج السنه النبویه، ج ۳، ص ۱۲۹٫

[۱۰۱] . مائده، آیه ۴۵٫

[۱۰۲] . نساء، آیه ۹۳٫

[۱۰۳] . مائده، آیه ۳۲٫

[۱۰۴] . ابن‏تیمیه، منهاج السنه النبویه، ج ۳، ص ۱۲۹٫

[۱۰۵] . نهج البلاغه، نامه ۴۷٫

[۱۰۶] . ابن‏تیمیه، منهاج السنه النبویه، ج ۳، ص ۱۲۹٫

[۱۰۷] . همان.

[۱۰۸] . همان، ص ۲۴۱٫

[۱۰۹] . همان، ص ۱۸۹٫

[۱۱۰] . همان، ص ۱۹۰٫

[۱۱۱] . ابن‏ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج ۱، ص ۹٫

[۱۱۲] . همان، ص ۳۴۰٫

[۱۱۳] . نهج البلاغه، نامه ۳۴٫

[۱۱۴] . نهج البلاغه، نامه ۳۵٫

[۱۱۵] . نهح البلاغه، نامه ۴۵٫

[۱۱۶] . ابن‏تیمیه، منهاج السنه النبویه، ج ۱، ۱۴۷٫

[۱۱۷] . مائده، آیه ۲٫

مجموعه مقالات کنگره جهانى جریان هاى افراطى و تکفیرى از دیدگاه علماى اسلام ؛ ج‏۶ ؛ ص۱۲۱-۱۶۰٫

http://shiastudies.com/fa

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.