رویکرد خصومت آمیز ابن تیمیه به پیروان اهل بیت
میرزایى*[۱]
چکیده
روش و اندیشه ابنتیمیه و اتباع وهابى او بر قوایم خمسه یعنى پنج «ت» مبتنى است: تهمت، توهین، تحقیر، تهدید و تکفیر.
آنها خود را سلفى و راستکیش، پاىبند به خلوص دینى و دیگر فرقهها و مذاهب بهویژه شیعیان اهلبیت (علیهم السلام) پیامبر (ص) را منحرف از دین معرفى مىکنند. کتابهاى ابنتیمیه حرانى دمشقى آبشخور اصلى این تفکر متصلّبانه است. وى با تفسیر مضیق از دین و رویکرد خاص به نصوص و متون دینى، موجب واگرایى در جامعه مسلمین و خلق نفرت در میان مومنین شد و ضمن اینکه بزرگترین ضربه را به اتحاد مورد توقع جوامع اسلامى زده کمک شایانى به دارالکفر کرده. آنها با توسل به قلب واقعیت و چماق تکفیر، مخالفین خود را به شدیدترین ادبیات محکوم و سپس بدون حق دفاع آنها را به شدیدترین مجازات مىرسانند. در این نوشته، رویکردها و شیوههاى خاص ابنتیمیه درخصوص خصومت غیر قابل توجیه او با اهلبیت پیامبر (ص) شیعیان مورد واکاوى قرارگرفته و با میزان منطق دینى پذیرفته شده قاطبه مسلمین و خردِ خدادادى به محک نقدگذاشته شده است.
واژگان کلیدى: ابنتیمیه، وهابیت، شیعیان، تکفیر، خلوص دینى، تهمت.
مقدمه
کتاب منهاج السنه النبویه این عالم حنبلى به پاسخ کتاب منهاج الکرامه فى معرفه الامامه علامه حلى اختصاص دارد. در این کتاب و کتابهاى دیگر که مورد استناد وهابیان سلفى است، بهجاى نقد علمى منصفانه با عبارتهاى توهینآمیز و تهمت و افترا به تاخت و تاز علیه شیعیان پرداخته و فضاى بغضآلودى علیه وفاداران به وصیت پیامبر (ص) در مورد وصایت و موده فىالقربى را رقم زده و در این اقدام نادرست خود را در پشت سنگر اهل سنت پنهان نموده است.
از شیوههاى قابل تأمل وى جعل اصطلاح است تا در روند تخریبِ غیرموجه و بدون دلیلِ مخالفین و شیعیان گرفتار تنگنا نشود. درخصوص بیعت دربرابر نص امامت از اصطلاح جعلى «اهل الشوکه»[۲]، در رد یا تأویل نادرست احادیث ناظر به فضیلت اهلبیت و امام على (ع) از اصطلاح «اهل معرفه بالحدیث»[۳] و در فضیلتتراشى براى غیر اهل بیت از اصطلاح «بالنص الخفى والاشاره» سود مىبرد.[۴] چون تعریف دقیقى براى اصطلاحات فوق ارائه نمىشود به همین منظور، هر برداشت آزادى از آنها ممکن و تأمینکننده نظر نویسنده است. این شیوه برخورد مربوط به فضایل اهلبیت (علیهم السلام) است، ولى درمورد دیگران حتى یک مورد تشکیک مطرح نکرده است. این موضع غیربىطرفانه، مبین جهتگیرى خاص او در تحمیل عقاید نادرست و بغضآلود به منصوصات و احادیث منقول در کتب اهل سنت است.
اگر از گزینه کینهورزى چشمپوشى کنیم باید به این گزینه معتقد شویم که وى بهدلیل ظاهرگرایى و توغّل در سطوح معارف[۵] از درک عمق تعلیمات فرهنگ شیعه که به تأسّى از قرآن و سنت و سیره پیشوایان ارجمند دینى، عقلانى و خردپذیر است، بازمانده و براى مخالفت خود دست به تحریف و اهانت زده است.
ابنسینا فیلسوف گرانمایه اسلامى در پایان نمط نهم اشارات و تنبیهات که به ظرافتهاى عرفان و مقامات عرفا اختصاص دارد، در نصیحتى عمومى به کسانى که باریکاندیشى دیگران را متوجه نمىشوند توصیه به بازنگرى مىکند:
جل جناب الحق عن ان یکون شریعه لکل وارد، او یطلع علیه الا واحد بعد واحد. و لذلک فان ما یشتمل علیه هذا الفن، ضحکه للمغفل، عبره للمحصل. فمن سمعه فاشماز عنه، فلیتهم نفسه، لعلها لاتناسبه و کل میسرلما خلق له؛ آستان حق والاتر از آن است که هر رهگذرى بر آن وارد شود، یا هرکسى از آن آگاه گردد، مگر یک نفر بعد از نفر دیگر. از اینرو، آنچه در این فن گنجانده شده است براى آدم غافل و ناوارد خندهدار مىنماید و بهنظر اهل تحصیل و حق درس عبرت است.
پس هرکس این را مىشنود و آن را نمىپسندد، خود را ملامت کند که شاید شایسته آن نیست. و هرکس لایق چیزى است که براى آن آفریده شده است.[۶]
شیعیان در نگاه ابنتیمیه
افتراها و تهمتهاى ابنتیمیه علیه شیعه، زمینهچینى صدور احکام تکفیرى این حنبلى متعصب برضد جامعه شیعه و تحریک دیگران است.
بنا به نظر یکى از سلفىپژوهان معاصر اندیشه تکفیر در چند قرن گذشته، ریشه در دیدگاههاى ابنتیمیه دارد … براى فهم دیدگاه تکفیرى وهابیان، باید ابنتیمیه را نقطه عزیمت قرار داد.[۷]
او شیعیان را بدون مستند و ذکر مأخذ اینگونه معرفى مىکند:
-
لم یعرفوا اصل دین المسلمین؛ شیعیان به اصل دین مسلمانان آگاهى ندارند.[۸]
-
المتظاهرین بالاسلام؛ تظاهر به اسلام مىکنند.[۹] الرافضه بدلوا دین الله فعمروا المشاهد و عطلوا المساجد مضاهاه للمشرکین و مخالفه للمومنین.[۱۰] شیعیان، دین خدا را تغییر دادند، قبرها را آباد و مساجد را تعطیل کردند؛ همچون مشرکان و بهسبب مخالفت با مؤمنان.
-
قالوا اخطا جبرئیل بالوحى؛ آنها مىگویند جبرئیل در ابلاغ وحى خطا نمود، یعنى (بهجاى حضرت على (ع) وحى را به حضرت محمد (ص) نازل نمود)[۱۱]!
-
تحریم الجمل؛ گوشت شتر را حرام مىدانند.[۱۲]
-
یبغضون السابقین منالمهاجرین و الانصار؛ به سابقین در ایمان از مهاجرین و انصار بغض مىورزند. یبغضون خیارالصحابه؛ به اصحاب نیک پیامبر ابراز خشم مىکنند.[۱۳]
الروافض تکفرجمیع الصحابه؛[۱۴] شیعیان، همه صحابه را کافر مىدانند.
-
بعضهم لایشرب من نهر حفره یزید؛ تعدادى از شیعیان از جوى آبى که یزید حفر کرده است نمىنوشند.[۱۵]
-
بعضهم لایاکلون من التوت الشامى؛ تعدادى از شیعیان از توتهاى شهر شام نمىخورند.[۱۶]
-
انهم یجعلون للمنتظر عده مشاهد ینتظرونه فیها کالسرداب الذى بسامرا الذى یزعمون انه غائب فیه و یقیمون هناک اما فى طرفى النهار و امافى اوقات اخر من ینادى علیه بالخروج، یا مولانا اخرج …
منالمعلوم انه لو کان موجوداً و قد امرهالله بالخروج فانه یخرج سواء نادوه اولم ینادوه و الله سبحانه قد عاب فى کتابه من یدعو من لایستجیب له دعائه؛ شیعیان براى امام منتظر عدهاى مراقب گذاشتهاند که منتظر او هستند، در مکانى همانند سردابى در سامرا که گمان مىکنند در آنجا از نظرها پنهان شده است و در اول و آخر روز یا اوقات دیگر افرادى را در آنجا مىگمارند که او را به خروج فرا مىخواند؛ به این شکل: اى مولاى ما خروج کن … معلوم است که اگر او موجود بود و خدا امر به خروج مىکرد او خروج مىنمود چه او را به این امر بخوانند و چه نخوانند و خداوند در کتابش به کسانى که کسى را مىخوانند که پاسخ نمىدهد ایراد گرفته است.[۱۷]
۹ …. مثل اتخاذهم نعجه قدتکون نعجه حمراء لکون عائشه تسمى الحمیرا و تجعلونها عایشه و یعذبونها بنتف شعرها و غیر ذلک و یرون ان ذلک عقوبه لعائشه؛ … همانند اینکه میشى قرمزرنگ را مشخص مىکنند و از آنجاکه عایشه حمیرا (سرخ و سفید) نامیده مىشد، آن میش را عایشه نامیده و با کندن پشم او را اذیت مىکنند و این را عذاب و اذیت عایشه مىدانند.[۱۸]
۱۰ …. اقامه الماتم و النیاحه على من قتل من سنین عدیده؛ … براى کسى که سالها پیش به قتل رسیده، عزا و ماتم برقرار مىکند.[۱۹]
رویکردهاى ضد شیعى ابنتیمیه در محک نقد منصفانه
ابنتیمیه (متوفای ۷۲۸) و رهبر معنوى سلفىهاى تکفیرى وهابى که توسط طرفدران خود با عناوین مبالغهآمیز همانند الامام الهمام و مقتدىالاعلام، خاتمهالمجتهدین و سیف السنه المسلول على المبتدعین، معرفى مىشود، در عناوین دهگانه فوق گرفتار خطاها و اشتباهات عمدى غیرقابل اغماضى شده است. در بندهاى ۱ تا ۴ و ۶ تا ۹ با تهمت و افتراى بهتآور اقدام به تحریف توأم با تحقیر نموده و در بندهاى ۵ و ۱۰ با
تحریف معنوى نظریات مستحکم شیعیان، زمینه تهاجم و خلق نفرت و صدور احکام تکفیرى را مهیا نموده است. سهم نظریات شیعهستیز این حنبلى تندرو در ریختهشدن خون شیعیان بىگناه، تابلویى زشت از نفرت غیرعقلانى را نمایان مىکند که با مشاهده آن، هر شخص عاقلى به این نوع قرائت از اسلام احساس بدبینانهاى پیدا مىنماید.
در هیچ کتاب و سندى از علماى شیعه، گوشت شتر تحریم نشده است و هیچ شیعهاى که در مکتب ائمه (علیهم السلام) به پروش تفکر عقلانى توصیه شدهاند و همواره عقل رشد یافته و پروردهاى نسبت به ظاهرگرایان داشتند با عذاب گوسفند بىگناه و غیرمکلّف، از خطاى سردمداران جنگ جمل آنهم پس از قرنها، اقدام به انتقامگیرى نمىکنند. این تهمتهاى مضحک از کینهورزى و در عینحال از خالى بودن دست نویسنده از دلیل قانعکننده علیه شیعیان حکایت مىکند.
ابنتیمیه در نقد کسانى که اندیشههاى ظاهرگرایان سلفى را در خصوص نزول خداوند با حمار در شب جمعه مورد انتقاد قرار مىدهند، مطلبى مىنویسد که در تهمت به شیعه به خود او بر مىگردد:
هذه الحکایه دائره بین امرین اما ان تکون کذبا محضا ممن افتراها على اهل بغداد و بعض الشیوخ و اما ان تکون قد وقعت من جاهل معذور لیس بصاحب قول و لا مذهب … و على تقدیرین فلا یضر ذلک اهل السنه شیئا لانه من المعلوم لذى علم انه لیس من العلماء المعروفین بالسنه من یقول مثل هذا الهذیان.[۲۰]
نوحه و ندبه و عزادارى براى مظلومیت اهلبیت پیامبر (ص) ضمن اینکه تأسى به روش حضرت رسول است موافق با رفتار انبیاى عظام الهى است.
براساس جوامع روایى اهل سنت، پیامبر (ص) با وجود گذشت بیش از چهل سال از رحلت مادر بزرگوار خود به زیارت قبر شریفش مشرف شد و در کنار آن به یاد مادر گریه کرد. در سنن ابى داود روایتى به این مضمون نقل شده است:
عن ابى هریره قال، اتى رسول الله قبر امه فبکى و ابکى من حوله فقال رسول الله استاذنت ربى ان ازور قبرها فاذن لى، فزوروا القبور، فانها تذکر بالموت؛ ابى هریره نقل مىکند پیامبر (ص) به نزد قبر مادرش رفت و گریست و اطرافیان را گریاند، سپس فرمود از خدایم اجازه زیارت قبر مادرم را خواستم، اجازه فرمود، پس قبور را زیارت کنید که یادآور مرگ است.[۲۱]
گریستن پیامبر (ص) در رحلت مادر آنهم پس از گذشت دهها سال که اسوه حسنه براى مسلمین است: لَقَدْ کانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَهٌ حَسَنَهٌ؛ قطعاً براى شما در رسول خدا سرمشقى نیکوست[۲۲]، دلیل محکم و مشروعى بر گریستن و نوحه بر فرزند ایشان و یکى از اهل کساء و سرور جوانان اهل بهشت است.
بىقرارى و گریه یعقوب نبى (ع) در فراق فرزند از نمونههاى دیگر بر مشروعیت این امر است که دینفطرى اسلام بر آن صحه گذاشته است.
(یعقوب) گفت: (چنین نیست)، بلکه ضمیرها و هوا و هوستانکارى (بزرگ) را به شما نیکو وانمود کرده، اینک صبرى نیکو باید (بکنم)، شاید خدا همه را به من باز آرد، که او داناى حکیم است.
و از آنان روى بگردانید، و گفت: اى دریغ از یوسف و دیدگانش از غم سپید شد، اما او خشم خود را فرو مىبرد.
گفتند: به خدا آن قدر یاد یوسف مىکنى تا سخت بیمار شوى، یا به هلاک افتى، گفت: شکایت غم و اندوه خویش را فقط به خدا مىکنم و از خدا چیزهایى سراغ دارم که شما نمىدانید.[۲۳]
طبق این آیات، احدى از پیامبران بزرگ الهى در فراق فرزند آنقدر محزون و گریان مىشود که چشمانش سفید (نابینا) مىشود، لذا دلیلى بر نگریستن بر فاجعه غمبار وقعه طف درسال ۶۱ هجرى وجود ندارد که تمام اعضاى ارشد خانواده پیامبر اسلام (ص) بدست بازماندگان ابوسفیان و معاویه بهشکل فجیعى قتل عام شدند.
طبق نصوص معتبر اهل سنت پیامبر قبل از شهادت نیز بر مصیبت سید الشهدا گریسته است.[۲۴]
حتى عزادارى جنیان در عزاى حسین بن على (ع) مورد تایید اهل سنت است.[۲۵] لذا کسانىکه مىگویند نباید گریست باید دلیل بیاورند.
افتراى عمران قبرها و مشاهد و تعطیلى مساجد، غیرقابل اغماض است. از ابتکارهاى درخور توجه، ساختن مساجد در کنار مشاهد مشرفه اولیاى دین است که خصوصیت ممتاز آنها بنده صالح بودن براى خداوند است و با این کار، مسیر عبودیت با معرفى شاخصها و تأسى به آنها هموار مىشود. کار عمده شیعیان در مشاهد ذکر و عبادت و یاد خداست و ضمن نماز و قرائت قرآن، جوار اولیاى الهى را محل مناسبى براى خلوتگزینى با خدا مىدانند و هیج مکانى را به شرافت مسجد، ترجیح نمىدهند. مطالب شعارى ابنتیمیه و اتباع تکفیرى وهابى او براى توجیه دشمنى نابجا با شیعیان و کشتار بىرحمانه آنهاست و اساسى ندارد.
نسبت خطاى در ابلاغ وحى به جبرئیل از فرشتگان مقرب و حامل وحى از زبان شیعیان از پروژههاى شیعهستیزى و نشانه سوءنیت اینهاست و الا چرا این مطالب بىبنیان بدون ذکر کوچکترین مأخذ از منبع معتبر شیعى به پیروان اهلبیت (علیهم السلام) نسبت داده مىشود. تمام امتیاز على (ع) در فرهنگ متعالى شیعه، تبعیت و یارى مخلصانه از پیامبر (ص) و دین مبین اسلام و فداکارىهاى بىمانند اوست. مسلماً این خطاى عمدى ابنتیمیه در متهم کردن حضرت جبرئیل از زبان شیعیان غیرقابل اغماض است و در ایجاد دشمنى سازمانیافته با شیعیان سهم بهسزایى دارد.
ابنتیمیه بعد از بیان خارج بودن خوارج از دین، طبق نص صریح پیامبر (ص) و محق بودن على (ع) در جنگ با آنان در اقدامى متعصبانه، شیعیان را بدتر از خوارج معرفى مىکند، اینگونه اندیشهها زمینهساز تکفیر و کشتار شیعیان است. او در مورد شیعیان مىنویسد: «انهم شر من عامه اهل الاهواء و احق بالقتال من الخوارج.[۲۶] کانت الخوارج اقل ضلالًا من الروافض.[۲۷]»
نسبت بغض به صحابه و تکفیر جمیع آنها از مطالب تحریفآمیز است. در اینجا شیعه، ضمن ارج نهادن به زحمات یاران فداکار و موحد پیامبر (ص)، نسبت به تطهیر بىدلیل همه آنها از سوى ظاهرگرایان انتقاد دارد و اعمال تعدادى از صحابه را قابل نقد مىداند.
وجودِ ضوابط محکم در دین و رفتارهاى تعدادى از همراهان حضرت رسول (ص) و کشمکشهاى آنها و اختلافها و نزاعهاى غیرقابل جمع، تبرئه کلى آنها را از هر بدگمانى و پرسش، با چالش جدى مواجه مىکند. در مواردى آنها صددرصد مخالف هم بودند؛ حتى به حرب و قتال برخاستهاند و تعدادى در مقابل اوامر صریح رسول اکرم (ص) تمکین نکرده و عدهاى توصیه قرآنى «موده فى القربى»[۲۸] را نادیده گرفتند و عدهاى از موازین ارزشى عدول نمودند.
هرچند تعداد آنها کم بود ولى با طرفدارى مبالغهآمیز نویسنده از کلیت همراهان پیامبر (ص) مطابق با موازین عدالتگراى قرآن و دین پاک الهى سازگارى ندارد و با واقعیت موجود تاریخى نیز قابل تأیید نیست.
براى نقد دقیق نظریه تطهیر کلى تمام صحابه لازم است به چند نکته کلیدى توجه شود:
-
صلاح و فساد افراد تابع میزان ایمان و تقوا و پاىبندى به شرع و فرمانهاى قرآن و پیامبر (ص) است إِنْ أَوْلِیاؤُهُ إِلَّا الْمُتَّقُونَ؛ صاحباختیار آن نیست مگر پرهیزکاران.[۲۹] انسان مادامى که زنده است ممکن است به هر کیش و آیینى گرایش پیدا کند. رفتار انسانها سینوسى و داراى فراز و فرود است، لذا در ارزیابى نهایى در پایان عمر و خروج از دنیا میسر است. بههمین دلیل حسن عاقبت و حفظ ایمان واقعى تا موقع خروج از دنیا و ملاقات رب العالمین مورد توصیه قرآن و اهتمام مؤمنین است.
از دعاهاى مرسوم قرآنى این دعاست تَوَفَّنِی مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ؛ مرا مسلمان بمیران و به شایستگان ملحق فرما.[۳۰]
دستور اکید قرآن به حفظ اسلام (تسلیم امر الهى شدن و رضایتمندى به دین حق) تا زمان خروج از دار دنیا آنهم با تاکیدهاى خاص حاکى از احتمال سقوط انسانهاى صالح تا پایان عمر است. پس به کسى تضمین داده نشده چون حالا راستآئین و درستکیش است تا آخر قادر به حفظ آن خواهد بود.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ؛ اى کسانى که ایمان آوردهاید، از خدا آنطور که شایسته اوست پروا کنید و زنهار مبادا جز با حالت اسلام بمیرید.[۳۱] نمونهاى از سقوط انسانهاى راستکیش بلعم و باعور است.[۳۲]
-
عدهاى از صحابه در وصیت با قرطاس و دوات و تجهیز جیش اسامه آشکارا با فرامین واجبالاطاعه پیامبر خدا مخالفت کردند که مستندات آنها گذشت.[۳۳]
-
طبق اصل امتناع اجتماع و ارتفاع نقیضین یکى از دوطرف نقیض حق و دیگرى ناحق است. منازعات اصحاب در وصیت قرطاس و دوات و جیش اسامه و تعیین خلیفه از مسلمات مورد پذیرش اهل سنت است. لذا همه صحابه نمىتوانند محق باشند.
-
معاویه و طلحه و زبیر به ناحق با امام و پیشواى بهحق به جنگ و حرب برخاستند که نتیجه آن، اتلاف تعداد زیادى از نفوس مسلمین بود. طبق مستندات اهل سنت امام على با آنها همانند طغیانگران برخورد کرد. خون مسلمین ریخته شده در جنگ به گردن آتشافروزان جنگطلب و یاغیان بر امیرمؤمنان است و حتى توبه آنها (اگر واقع شده باشد) واقعى باشد پوششى بر جرم بزرگ کشتار مسلمین نیست.
شهرستانى در ملل و نحل در کمال ناباورى مىنویسد:
لانقول فى عایشه و طلحه و زبیر الا انهم رجعوا عن الخطاء و لانقول فى حق معاویه و عمر بن عاص الا انهما بغیاً على الامام الحق، فقاتلهم على المقاتله اهل البغى و اما اهل النهروان فهوا لشراه المارقون عن الدین بخبر النبى (ص) و لقد کان على (ع) على الحق فى جمیع احواله یدور الحق معه حیث دار؛ در مورد عایشه و طلحه و زبیر اظهارنظر نمىکنیم، مگر اینکه از خطاى ارتکابى بازگشتند و در مورد معاویه و عمرعاص اظهارنظر نمىکنیم مگر اینکه علیه امام بهحق طغیان کردند و على (ع) با آنها مثل طغیانگران برخورد کرد. اما اهل نهروان، شرورانِ مارقى بودند که طبق خبر پیامبر (ص) از دین حق روى برگردانده بودند و على (ع) همواره بر حق بوده و حق همواره همراه اوست.[۳۴]
دایرمدارى حق و على (ع) در منابع دیگر اهل سنت نیز وارد شده است. پیامبر فرمود: «رحم الله علیا اللهم ادرالحق معه حیث دار؛ خدا على را رحمت کند. خدایا حق را ملازم على گردان.»[۳۵]
با ملاحظه روایات فوق حضرت على (ع) همواره بر معیار و میزان حق بوده است و مخالفین و معاندین و طغیانگران ایشان و صفى جز نقطه مقابل ندارند و توقف برادران ما مایه اعجاب است. چگونه قابل قبول است عدهاى با خلیفه بر حق جنگ کنند و سرکشى نمایند و باعث ریختهشدن خونهاى محترم مسلمانان و صحابهاى چون عماریاسر گردند، ولى به صرف دیدار و همراهى پیامبر (ص) در مقطعى از همه خطاهاى و جرایم نابخشودنى مبرا گردند؟ هیچ تفاوت ماهوى بین مارقین (متصلبین و متعصبین نهروان) و قاسطین (معاویه و اتباع او) و ناکثین و عهدشکنان (طلحه و زبیر) در این
مجموعه مقالات کنگره جهانى جریان هاى افراطى و تکفیرى از دیدگاه علماى اسلام، ج۶، ص: ۱۳۲
مورد وجود ندارد و تبعیض در این مورد مستند به مبانى دینى نیست. قاتلین صحابى بزرگ عماریاسر (شامیان تحت فرمان معاویه بن ابىسفیان) همانند نهروانیان، مورد مذمت پیامبر (ص) واقع شدهاند و از آنان به گروه یاغى یاد شده است: «یا عمار تقتلک الفئه الباغیه؛ اى عمار تو را گروهى یاغى و سرکش خواهند کشت.»[۳۶]
محقق ترمذى در روایتى از قول ابوسعید خدرى، على (ع) را معیار شناخت منافقین معرفى مىکند: «عن ابى سعید خدرى قال، انا کنا لنعرف المنافقین نحن معشر الانصار ببغضهم على بن ابى طالب؛ از ابوسعید خدرى نقل شده است که گفت: ما گروه انصار منافقین را با علامت خاصى مىشناختیم و آن بغض و کینهاى بود که به على بن ابى طالب داشتند.»[۳۷]
پیامبر (ص) خطاب به حضرت على فرمود: «انه لایحبک الا مومن و لایبغضک الا منافق»؛ «محب تو نیست مگر مومن و کینهورز تو نیست مگر منافق.[۳۸]
«من آذى على افقد آذانى»؛ «هر کسى على را بیازارد مرا آزرده است.»[۳۹] «یا على انه من فارقنى فقد فارق الله و من فارقک فقد فارقنى»؛ «اى على هرکسى از من جدا شود از خدا جدا شده است و هر کسى از تو جدا شود از من جدا شده است.»[۴۰]
«من سب علّیاً فقد اسبنى»؛ «هر کسى از على بدگویى نماید از من بدگویى کرده است.»[۴۱]
در نقلهاى اهل سنت بدگویى معاویه نسبت به على (ع) وارد شده است که با منع و نهى شدید سعد بن ابى وقاص مواجه گردید.
قدم معاویه فى بعض حجاته فدخل علیه سعد فذکروا علیاً فنال منه. فغضب سعد و قال تقول هذا برجل سمعت رسولالله یقول من کنت مولاه فعلى مولاه و سمعته یقول انت منى بمنزله هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى و سمعته یقول لا عطین الرایه الیوم رجلًا یحب الله و رسوله؛ در تعدادى از سفرهاى حج معاویه، سعد وقاص به دیدارش رفت و او از على ناله و بدگویى کرد. سعد خشمگین شد و گفت: این حرفها را در مورد مردى مىگویى که مکرر از رسول خدا دربارهاش شنیدم مىفرمود:
هر کس من مولاى اویم على مولاى اوست و مىفرمود: نسبت تو به من بهمنزله هارون به موسى است؛ با این تفاوت که بعد از من پیامبرى نخواهد آمد و شنیدم مىفرمود فردا پرچم و علم جنگ را به کسى مىدهم که خدا و رسولش را دوست دارد.[۴۲]
با این تناقضهاى آشکار تعریف و تمجید مبالغهآمیز نویسنده از کل افراد تحت عنوان صحابى موجه نیست.
-
وجود افرادى در جامعه اسلامى مدینه النبى که در کسوت مسلمانى بودند و جزو منافقین و مشرکین قلمداد نمىشوند و همراه رسول خدا (ص) بودند، ولى در قرآن از آنان ملامت صورت گرفته است.
اگر منافقان و بیماردلان و گلآلودکنندگان جوِّ مدینه، دست بر ندارند، تو را علیه آنان مأمور مىکنیم، تا دیگر جز مدتى کوتاه در مجاورتت نمانند.[۴۳]
از اینان اسم خاصى برده نمىشود، ولى در جامعه دینى حضور دارند. چرا باید هر فردى در مدینه تحت عنوان مسلمان بوده پس از رحلت رسول هر کارى نمود مورد تطهیر قرار گیرد؟
و چون در بین نماز از تجارت و لهوى با خبر مىشوند به سوى آن متفرق گشته تو را در حال خطبه سر پا رها مىکنند بگو آنچه نزد خداست از لهو و تجارت بهتر است و خدا بهترین رازقان است.[۴۴]
آیه شریفه، وصفِ حال عدهاى از نمازگزاران با پیامبر (ص) است که به دلیل معاشرت هم عصرى با پیامبر (ص) وصف عنوانى صحابه را دارا مىباشند.
اى فرستاده ما آنچه را از ناحیه پروردگار به تو نازل شده برسان و اگر نکنى (نرسانى) اصلًا پیغام پروردگار را نرساندى و خدا تو را از (شر) مردم نگه مىدارد، زیرا خدا کافران را هدایت نمىفرماید (به مقاصدشان نمىرساند).[۴۵]
این مردم که خوف مخالفت و تمرد آنان از ابلاغ حکم خدا وجود دارد، از مخاطبین قرآن در جامعه دینى تثبیت شده بودند، نه کفار و مشرکین منزوى که ایمان مذهبى نداشتند.
-
فاطمه (علیهاالسلام) دختر محبوب و عزیز پیامبر (ص) با آن قدر و منزلتى که در اسلام دارد و مورد تمجید رسول خداست، در خصوص فدک با خلیفه اول به محاجه برخواست.[۴۶]
فضایل فراوان فاطمه زهرا (علیهاالسلام)
پیامبر فرمود: «فاطمه سیده النساءالعالمین»، فاطمه سرور زنان اهل بهشت است.[۴۷] «فاطمه بضعه منى فمن اغبضها اغبضنى»؛ فاطمه پاره تن من است هر کسى او را به خشم آورد مرا به خشم آورده است.[۴۸]
این بانوى گرامى از اهل بیت پیامبر (ص) است. امام على (ع) درمورد جایگاه بىبدیل اهلبیت (علیهم السلام) مىفرماید:
لا یقاس بآل محمد (ص) من هذه الامه احد، و لایسوى بهم من جرت نعمتهم علیه ابدا. هم اساس الدین و عماد الیقین. الیهم یفئ الغالى و بهم یلحق التالى و لهم خصائص حق الولایه و فیهم الوصیه و الوراثه، الان اذرجع الحق الى اهله و نقل الى منتقله؛ کسى را با خاندان رسالت نمىتوان مقایسه کرد و آنان که پرورده نعمت هدایت اهل بیت پیامبرند با آنان برابر نخواهند بود. عترت پیامبر (ص) اساس دین و ستونهاى استوار یقین مىباشند. شتابکننده باید به آنان بازگردد و عقب مانده به آنان بپیوندد، زیرا ویژگىهاى حق ولایت به آنها اختصاص دارد و وصیت پیامبر (ص) نسبت به خلافت مسلمین و میراث رسالت به آنها تعلق دارد. هماکنون (که خلافت را به من سپردند) حق به اهل آن بازگشت و دوباره به جایگاهى که از آن دور مانده بود بازگردانده شد.[۴۹]
اهل بیت مشمول صلوات و درود در کنار پیامبر گرامى (ص) هستند و هیچ کس با آنها برابرى نمىکند، کعب بن عجره از رسول خدا (ص)؛ نقل مىکند که فرمود، اینگونه صلوات بفرستید: «اللهم صل على محمد و على آل محمد کما صلیت على ابراهیم انک حمید مجید و بارک على محمد و على آل محمد کما بارکت على ابراهیم انک حمید مجید.»[۵۰]
عن زید بن ارقم قال: قال رسول الله لعلى و فاطمه و الحسن و الحسین انا سلم لمن سالمتم و حرب لمن حاربتم؛ زید پسر ارقم نقل مىکند رسول الله خطاب به على و فاطمه و حسن و حسین فرمود: من با کسى که با شما در صلح و آشتى باشد در صلح و آشتیم و در نبرد و جنگم با کسى که با شما در جنگ و نبرد باشد.[۵۱]
عن ابنبریده عن ابیه قال «کان احب النساءالى رسول الله فاطمه من الرجال على»؛ ابنبریده از پدرش نقل مىکند که محبوبترین زن در میان زنان در نزد رسول خدا فاطمه و محبوبترین مرد در میان مردان، على بود.[۵۲]
«عن جمیع ابنعمیر قال؛ دخلت مع عمتى على عایشه فسئلت اى الناس احب الى رسول الله قالت فاطمه، فقیل من الرجال زوجها»؛ «از جمیع پسر عمیر نقل شده است که گفت: با عمهام به حضور عایشه رسیدیم. از عایشه پرسیدم محبوبترین فرد نزد رسولخدا چه کسى بود؟ عایشه گفت: فاطمه و در میان مردان، همسر فاطمه.»[۵۳]
عن ام سلمه؛ ان النبى جلل على و الحسن و الحسین و على و فاطمه کساءثم قال «اللهم هولاء اهل بیتى و خاصتى و اذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهیرا، فقالت ام سلمه، انا معهم یا رسول الله؟ قال انک الى خیر»؛ ام سلمه همسر بزرگوار پیامبر نقل مىکند، پیامبر، حسن و حسین و على و فاطمه را زیر پارچهاى قرار داد و سپس عرض کرد، خدایا اینها اهل بیت و خواص من هستند، پلیدى و ناپاکى را از آنان دور کن. ام سلمه از رسول خدا پرسید: آیا من هم از آنانم؟ حضرت فرمود: «تو انسان خوبى هستى.»[۵۴] مضمون روایت در فضایل الصحابه احمد حنبل یکى از ائمه چهارگانه اهل سنت نقل شده است.[۵۵]
پرسش اساسى از ابنتیمیه و اتباع او این است که چرا مىتوان حکم قطعى رسول الله (ص) را نقض کرد و از وصیت مکتوبش ممانعت نمود و از فرمان الهى و نظامى او در تجهیز جیش اسامه بن زید به بهانه غیرمسموع تخلف کرد، ولى نمىتوان درمورد صحابه سؤال کرد یا آنها را در مورد اعمالى که در سرنوشت اسلام و مسلمین تأثیر گذاشته است نقد نمود؟ منشأ این مصونیت بالاتر از پیامبر اکرم (ص) چیست؟
-
قوم و اصحاب و یاران تمام انبیا، گرفتار آفتهایى شدند، چگونه مىتوان باور کرد این امر در مورد مسلمانان حتى بهصورت موجبه جزئیه اتفاق نیفتاده است؟ چرا باور کنیم درکنار انبیاى بزرگوارِ قبلى، که تعدادى اولوالعزم بودند، افراد مشکلدار و همسران ناصالح و همراهان بدخواه وجود داشتند، اما در مورد اطرافیان و یاران رسول الله بهصورت جزیى نیز این امر تکرار نشد. این استثناى بزرگِ تاریخى چگونه در محضر عقل و وجدان خدادادى قابل باور است؟
خداوند، خبر انحطاط تعدادى ازقوم بنىاسرائیل را در زمان حضرت موساى اولوالعزم (ع) براى عبرت مسلمین بیان کرده و آن آفتها در مورد هر قومى قابل تکرار است.
و قوم موسى پس از رفتن وى از زیورهاى خویش گوسالهاى، (پیکرى که صداى گوساله داشت) بساختند، مگر نمىدیدند که پیکر با آنها سخن نمىگوید؟ و به راهى هدایتشان نمىکند؟ آن را خدا گرفتند و از ستمکاران بودند. و چون پشیمان شدند و بدانستند که گمراه شدهاند گفتند: اگر پروردگارمان به ما رحم نیاورد و ما را نیامرزد از زیانکاران خواهیم بود. و چون موسى خشمناک و اندوهگین به سوى قوم بازگشت، گفت: پس از من چه بد نیابت کردید چرا از فرمان پروردگارتان پیشتر رفتید، و لوحها را بینداخت، و سر برادر خویش گرفته بهخود مىکشید که گفت: پسر مادرم! این گروه زبونم داشتند و نزدیک بود مرا بکشند، شادمانى دشمنان بر من نپسند و مرا با گروه ستمکاران همسنگ مگیر. گفت: پروردگارا من و برادرم را بیامرز و ما را به رحمت خویش در آر که تو از همه رحیمان رحیمترى. کسانى که گوساله پرستیدند بهزودى خشم پروردگارشان با ذلتى در زندگى این دنیا به آنها مىرسد، و دروغسازان را چنین سزا مىدهیم.[۵۶]
-
همزمانى با پیامبر (ص) اختیارى نیست و ایمان آوردن و گرایش در جوامع با بافت قبیلهاى تابع مقررات خاصى است و رئیس و بزرگان در این فرآیند نقش اساسى دارند، پس صرف همعصر بودن فضیلتى محسوب نمىشود. بسیارى از افراد با عملکرد قابل انتقاد در زمان حاضر اگر در آن دوره در مدینه بودند بهدلیل پیشرفت سریع اسلام به آن مىگرویدند: إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ وَ رَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْواجاً زمانى که یارى خدا و پیروزى حاصل شود مىبینى که مردم گروه گروه به دین خدا وارد مىشوند.[۵۷] اصل اساسى در ارزیابى افراد، محک قراردادن اعمال و رفتار آنان و سنجش با معیار قرآنى است نه صدور حکم کلى در مورد مسلمانانى که بدون اختیار هم عصر رسول خدا (ص) بودند!
ارتکاب برخى اعمال در این فعلى که مشابه و حتى پایینتر از برخى رفتارهاى تعداد معدودى از صحابه است مورد انتقاد قرار مىگیرد، اما با حکم کلى حسن نیت صحابه، به تمام آنها مصونیت دائمى اعطا شده است که فاقد پشتوانه منطق دینى است.
نگاه غیرمنسجم و مضطرب و نابسامان ابنتیمیه به خلفاى راشدین دیدگاه ابنتیمیه درمورد خلفا و فضایل ذکرشده از آنها در منصوصات اهلسنت مملو از تناقض و بىانصافى و تأویلهاى جانبدارانه است. او در تلاشى ناموفق، ضمن تثبیت جایگاه برتر خلفاى سهگانه، تمام تلاش خود را معطوف به تنقیص مقام منیع اهلبیت (علیهم السلام) و حضرت على (ع) مىنماید و بدینسان با شیعیان دشمنى مىورزد و مىنویسد:
یعلمون ان لابى بکر و عمر من التقدم و الفضائل ما لم یشارکهما فیها احد من الصحابه لاعثمان و لاعلى و لاغیرهما و هذاکان متفقاً علیه فى الصدر الاولى الا ان یکون خلاف شاذ لایعبابه حتى ان الشیعه الاولى اصحاب على لم یکونوا یرتابون فى تقدیم ابىبکر و عمر؛ همه مىدانند که ابوبکر و عمر در تقدم و فضیلت جایگاهى دارند که هیچیک از صحابه با آنها برابر نیست. نهعثمان، نهعلى و نهغیرآنها. این امر مورد اتفاق در صدر اسلام بود؛ حتى شیعیان اولیه از اصحاب على در برترى و تقدم ابوبکر و عمر تردیدى نداشتند؛ مگر عدهاى کمشمار که مخالفت آنها قابل اعتنا نیست.[۵۸]
این مطالب، ترکیبى از ادعاهاى اثبات نشده و غیرواقعى است. نویسنده باید اثبات کند در علم و جهاد و ایمان اولیه و ثبات در راه خدا و پیامبر (ص)، خلیفه اول و دوم چه کارِ نمایانى کردهاند که دیگران نکردهاند؟ بهعلاوه، مقارن با رحلت جانسوز رسول گرامى اسلام و پس از آن کارهایى از آنها صادر شد که با ادعاى ابنتیمیه در تضاد کامل است. برخلاف ادعاى نویسنده، فضایل امام على در تقدم و فضیلت قابل قیاس با دیگران نیست که به شمهاى از آنها اشاره مىشود.
فضائل مورد تصریح جوامع حدیثى اهل سنت در مورد على (ع)
فضائل امیرمومنان على (ع) در جوامع حدیثى اهل سنت فراوان است، در اینجا به اشاره، گوشهاى از آنها را نقل مىکنیم:
-
فضل تقدم به خلفاى دیگر
ابن ابى الحدید (متوفاى ۶۵۶ ق) در شرح خطبه شقشقیه (خطبه سوم) نهج البلاغه پس از نقل شکواییه حضرت در حاکمیت دیگران در دوره بعد از پیامبر اکرم (ص) و اینکه دورانى گذشت که سالخوردگان فرسوده و جوانان پیر و مردان با ایمان تا ملاقات پروردگار (مرگ) اندوهگین شدند و صبر کردم در حالىکه خار در چشم و استخوان در گلو بودم، مىنویسد:
از آنجایىکه امیرالمومنین على از همه فاضلتر و از همه استحقاق بیشترى به خلافت داشت و از وى بهسوى کسى (خلیفه اول) روى برگرداندند که با او در فضل مساوى و در جهاد و علم، همانند و در شرف برابر نبود، حضرت این کلمات گلایهآمیز را مطرح کرده است.[۵۹]
فضل تقدم اهل بیت (علیهم السلام) در فقرات دیگر نیز تقریر شده و مورد قبول اندیشمندان منصف اهل سنت است:
آنها معیارند و رفتار دیگران با آنها سنجش مىشود؛ کسى را با خاندان رسالت نمىتوان مقایسه کرد و آنان که پرورده نعمت هدایت اهلبیت پیامبرند با آنان برابر نخواهند بود. عترت پیامبر اساس دین و ستونهاى استوار یقین مىباشند. شتابکننده باید به آنان بازگردد و عقب مانده به آنان بپیوندد، زیرا ویژگىهاى حق ولایت به آنها اختصاص دارد و وصیت پیامبر درباره خلافت مسلمین و میراث رسالت به آنها تعلق دارد. هماکنون (که خلافت را به من سپردند) حق به اهل آن بازگشت و دوباره به جایگاهى که از آن دورمانده بود بازگردانده شد (نهج البلاغه، خطبه دوم).[۶۰]
ایشان خصایل خیرهکننده حضرت على (ع) را با این جملات تثبیت مىنمایند:
«چه بگویم درمورد مردى که دشمنانش به فضل او معترفند و قادر به انکار خصلتهاى نیک و پوشاندن فضیلتهایش نیستند.» او سپس ادامه مىدهد: «فهو رئیس الفضائل و ینبوعها»؛ «او رئیس فضیلتها و سرچشمه آنهاست.»[۶۱]
او (حضرت على (ع)) به امر خلافت از همه بیشتر اولویت و حقانیت داشت … او افضل از همه بشر بعد از رسول خداست (ص) و از همه مسلمانها به خلافت حقانیت بیشترى داشت.[۶۲]
ابنابىالحدید او پس از نقل جمله «ینحدر عنى السیل» مىنویسد:
«یعنى منزلته (ع)، کأنه فى ذروه جبل، ینحدر السیل عنه الى الوهاد و الغیطان»؛ «اشاره به منزلت حضرت است گویى بر بالاترین نقطه قله است که سیل از آنجا به دامنههاى کوه سرازیر مىشود.»
ایشان ادامه مىدهد: معناى «لایرقى الى الطیر» از معناى سرازیرى سیل بالاتر است، چون سیل از کوهسار به دامنه مىریزد، ولى پرنده تیزپرواز از کوهها، بلندتر اوج مىگیرد.[۶۳]
در مسند احمد حنبل روایتى در مورد قرائت آیاتى از سوره توبه (برائت) در مکه نقل شده است که به برترى مطلق على (ع) دلالت دارد. از على (ع) نقل شده است:
زمانى که ده آیه از سوره برائت نازل شد ایشان ابوبکر را مأمور خواندن آن به اهل مکه نمود، سپس مرا فراخواند و فرمود بهسوى ابوبکر برو و آیات را از او بگیر و براى مردم بخوان. من در جحفه به او رسیدم و کتاب را از او گرفتم. ابوبکر به مدینه برگشت و به حضور ایشان رسید و عرض کرد: آیا در مورد من چیزى نازل شده است؟ حضرت فرمود: خیر، ولى جبرئیل نازل شد و به من گفت: این مأموریت را خودت یا کسى از اهل تو باید انجام دهد.[۶۴]
این حدیث، فاصله على (ع) را با صحابى دیگر مشخص مىکند و نسبت فامیلى در این بین لحاظ نشده است، بلکه شایستگى افراد و اهلّیت آنها نسبت با رسول الله (ص) مدنظر است و این افتخار نصیب امیرالمومنین على (ع) شده است.
-
معیار حقانیت
محقق ترمذى در سنن خود از پیامبر نقل مىکند:
«رحم الله علیا اللهم ادر الحق معه حیث دار»؛ خدا على را رحمت کند، خدایا حق را ملازم با على گردان.[۶۵] مشابه این عبارت در آثار منقول از شیعه وارد شده است: «الحق مع على و على مع الحق یدور حیثما دار»؛ حق با على و على با حق است، هرجا حق باشد على نیز آنجاست.[۶۶] این شاخصه بر معیار بودن اهلبیت خصوصاً على (ع) تاکید دارد.
-
سوء عاقبت نتیجه مخالفت با على (ع)
«من آذى علیاً فقد آذانى»؛ هرکسى على را بیازارد مراآزرده است.[۶۷] «یا على انه من فارقنى فقد فارق الله و من فارقک فقد فارقنى»؛ اى على هر کسى از من جدا شود از خدا جدا شده است و هر کسى از تو جدا شود از من جدا شده است.[۶۸]
«من سب علیا فقد اسبنى»؛ هرکسى از على بدگویى نماید از من بدگویى کرده است.[۶۹]
این مطلب را مىتوان همان میزان الاعمال بودن حضرت تفسیر کرد که در کتب شیعه به قسیم النار و الجنه تعبیر شده است.
ابن ابى الحدید از علماى بزرگ معتزلى و سنى؛ در مورد یاغیان بر امام على (ع) نظر ما این است، همه لشگریان شامى و روسا و پیروانشان در جنگ صفین در پیش اصحاب ما هلاک شدند و همه آنها بهخاطر اصرار بر طغیانگرى و مرگ در آن حالت، محکوم به آتش جهنماند.[۷۰]
«و معاویه مطعون فى دینه عندشیوخنا رحمهم الله یرمى بالزندقه»؛ «معاویه از نظر دینى در بین بزرگان ما مردود است و به بىدینى متهم است.»[۷۱]
-
میزان در شناخت منافقین
مطلب بسیار جالبى از ابوسعید خدرى نقل شده است که در نوع خود کمنظیر است. وى مىگوید: ما گروه انصار، منافقین را با علامت خاصى مىشناختیم و آن بغض و کینهاى بود که به على بن ابىطالب داشتند؛[۷۲] یعنى هر کس دشمن و کینهورز حضرت بود، منافق شناخته مىشد. دشمنى با على نشانه نفاق است.[۷۳]
-
بىنظیر در مبارزه
ابو هریره نقل مىکند رسول خدا «در جنگ خیبر» فرمود: امروز پرچم مبارزه را به کسى مىدهم که خدا و رسولش را دوست دارد، در بین مردم تفحص کرد و فرمود: على کجاست؟ گفتند از درد چشم ناراحت است. پیامبر على را خواست و بزاق دهان خویش را (به قصد استشفا) به چشم على مالید و پرچم را به دست او داد و خدا بهواسطه على نصرت عنایت فرمود.[۷۴]
-
محبوبترین فرد در نزد رسول خدا
ابن بریده از پدرش روایت مىکند که محبوبترین خانم در میان خانمها در نزد رسول خدا، فاطمه و محبوبترین مرد در میان مردان على بود.[۷۵]
از جمیع بن عمیر تیمى نقل شده است که گفت: با عمهام به حضور عایشه (همسر رسول خدا) رسیدیم. از عایشه سوال شد محبوبترین فرد نزد رسول خدا کیست؟ گفت: فاطمه و در میان مردان همسر فاطمه.[۷۶]
«عن زید بن ارقم قال: قال رسول الله لعلى و فاطمه و الحسن و الحسین انا سلم لمن سالمتم و حرب لمن حاربتم»، زید پسر ارقم نقل مىکند: رسول الله خطاب به على و فاطمه و حسنو حسین فرمود: من با کسى که با شما در صلح و آشتى باشد در صلح و آشتیم و در نبرد و جنگم با کسى که با شما در جنگ و نبرد باشد.[۷۷]
در یکى از سفرهاى حجِ معاویه، سعد وقاص به دیدارش رفت و او از على (ع) ناله و بدگویى کرد. سعد خشمگین شد و گفت: این حرفها را در مورد مردى مىگویى که مکرر از رسول خدا دربارهاش شنیدم که مىفرمود: «هر کس من مولاى اویم على مولاى اوست» و مىفرمود: «نسبت تو، به من بهمنزله هارون به موسى است؛ با این تفاوت که بعد از من پیامبرى نخواهد آمد» و شنیدم مىفرمود: «فردا پرچم و علم جنگ را به کسى مىدهم که خدا و رسولش را دوست دارد.»[۷۸]
-
طهارت با ضمانت الهى
ام سلمه همسر بزرگوار پیامبر (ص) نقل مىکند: «پیامبر حسن و حسین و على و فاطمه را زیر پارچهاى قرارداد و سپس عرض کرد: خدایا اینها اهل بیت و خواص من هستند، پلیدى و ناپاکى را از آنان دور کن. ام سلمه از رسول خدا پرسید: آیا من هم از آنانم؟ حضرت فرمود: «تو انسان خوبى هستى.»[۷۹]
پاسخ مؤدبانه پیامبر (ص) به همسرِ متّقى خود متضمن پیام روشنى است که مقام افراد تحت کسا یعنى پاکیزه بودن از هر پلیدى و آلودگى مختص آن پنج بزرگوار است و همسر گرامى و پرهیزگار پیامبر (ص) جناب ام سلمه، علىرغم صلاحیت زیاد، در زمره آنان نیست و همگن و همسانى در آن مقام انحصارى براى اهل کسا وجود ندارد.
از صفیه نقل شده است که عایشه گفت:
پیامبر در یک صبحى بیرون رفت و پارچهاى دوخته نشده از پشم سیاه بر روى او (یا دوشش) بود. سپس حسن آمد و پیامبر (ص) او را زیر پارچه قرار داد، سپس حسین آمد او هم داخل شد و سپس فاطمه آمد پیامبر (ص) او را زیر پارچه قرارداد و سپس على آمد او را هم زیر پارچه قرار داد سپس پیامبر (قسمتى از آیه ۳۳ سوره احزاب را قرائت کرد و گفت: «خداوند اراده کرده که هر نوع پلیدى را از شما اهل بیت دور کند و شما را پاک و پاکیزه گرداند.»[۸۰] فخر رازى هم این معنا را در تفسیر خود بیان نموده است: «روى أنه (ع) لما خرج فى المرط الأسود، فجاء الحسن (رضى الله عنه) فأدخله، ثم جاء الحسین (رضى الله عنه) فأدخله ثم فاطمه، ثم على (رضى الله عنه) ثم قال: إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً.[۸۱]
-
شخصیت جامع الاطراف
مسعودى از مورخان و علماى معروف اهل سنت (متوفاى سال ۳۶۴ ق) در پایان جلد دوم کتاب معروف خود مىنویسد:
«فضائل على و مقاماته و مناقبه و وصف زهده و نسکه اکثر من ان یاتى علیه کتابنا هذا او غیره من الکتب»؛ فضائل و مقامات و خصلتهاى والا و توصیف زهد و بىاعتنایى على (ع) به دنیا بیشتر از آن است که در کتابى همانند این کتاب یا کتابهاى دیگر بگنجد. وى سپس ادامه مىدهد: در تمام فضائلى که اصحاب پیامبر شایستگى آن را داشتند همانند سبقت در ایمان، هجرت از مکه، نصرت و یارى پیامبر، قرابت با آن حضرت، صفت قناعت، تقدیم جان در راه رسول اکرم، کتابت وحى، جهاد در راه خدا، پارسایى، زهد، قضاوت صحیح، فقاهت و علم، على (ع) بیشترین و والاترین بهره را داشته است تا جایىکه در برخى فضیلتها همانند برادر پیامبر شدن در عقد اخوت مومنین، تنها و منفرد است و کسى با او برابرى نمىکند.[۸۲]
ابن ابى الحدید در این باره معتقداست؛ در امام على (ع) بن ابى طالب ازصفات کمال، وخصوصیات پسندیده، و حسب و شرف به همراه فطرت پاک ونفس راضى خصوصیاتى جمع شده است درهیچ یک ازرجال نامى جمع نشده است.[۸۳]
تمام این خصلتهاى نیک وبى بدیل ازمنابع اهل سنت ذکرشده است واین برخلاف نظرتنقیصى ابنتیمیه نسبت به امام على (ع) است. ایشان درمواردى به تشکیک دراین روایتها مبادرت مىورزد اما درمورد فضایل منقول درمورد خلفاى دیگر کمترین اعتراضى نمىکند و همه آنها را دربست مىپذیرد.
ابن درخصوص برخى از فضایل انبوه وغیرقابل تردید على (ع) که درمنابع اهل سنت ذکرشده است با بى انصافى کامل مىنویسد: فان هذه الاحادیث التى ذکرها کذب او ضعیف باتفاق اهل المعرفه بالحدیث؛ اکثراین احادیث مذکور (در فضیلت اهل بیت وامام على) بااتفاق نظرحدیثشناسان دروغ یاضعیف است.[۸۴]
در مورد حدیث منقول در فضیلت على (ع) در جنگ خیبر در کتابهاى ائمه حدیث اهل سنت با عنوان، «لابعثن رجلا لا یخزیه الله ابدا یحب الله و رسول الله و یحبه الله و رسوله … فقال این على …»؛ فردا مردى را به جنگ دشمن مىفرستم که خدا هیچگاه او را ذلیل نکرده است او خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش نیز او را دوست دارند … آنگاه پرسید: على کجاست؟ … مىنویسد این حدیث مرسل است نه مسند.[۸۵] این حدیث را فاقد سند معتبر مىداند!
در مورد حدیث «انت ولى کل مومن بعدى»؛ اى على تو ولى تمام مومنین بعد از من هستى، مىنویسد: «فان هذا موضوع باتفاق اهل المعرفه بالحدیث»؛ این حدیث به اتفاق حدیث شناسان جعلى است.[۸۶]
ایشان بدون دلیل، بسیارى از احادیث مذکور در فضیلت حضرت على (ع) را مخدوش مىکند. این روش برخورد در مورد خلفاى سهگانه حتى یک مرتبه اتفاق نمىافتد و ابنتیمیه آنها را بدون اعمال نظر قبول مىکند. عبارت اهل معرفت به حدیث با ادعاى اجماع و اتفاقنظر، ضمن ابهام مفهومى فاقد سند است. ایشان طبق امانت در نقل باید اسامى مجمعین را ذکر کند. این عالم حنبلى و تکفیرى در کمال تعجب توجه ندارد که ناقلین این احادیث، همه از اهل معرفت به احادیث در جوامع علمى اهل سنت مىباشند.
ابنتیمیه در مورد حدیث کسا با وجود پذیرش صحت آن، تلاش ناموفقى را براى کمرنگ کردن آن انجام مىدهد؛ در حالى که مشابه مفادِ آن براى کسى در تاریخ اسلام ثبت نشده است. او پس از ذکر حدیث و اعتراف به اختصاصى بودن آن براى اهلبیت (علیهم السلام) به نحوى که همسر پرهیزگار پیامبر (ص) جناب ام سلمه نیز داخل در آنها نمىشود، در تلاش براى تنقیص مقام منیع اهلبیت (ع) و عادى جلوه دادن آن مىنویسد:
مضمون حدیث، دلالت دارد که پیامبر دعا کرد که خدا آنها را از پلیدى به دور و کاملًا پاک گرداند و نهایتِ چیزى که این مطلب دلالت مىکند این است که پیامبر برایشان دعا کرد تا از اهل تقوایى باشند که خدا از آنها رفع پلیدى کرده و پاکشان نموده است و دورى گزیدن از پلیدى و کسب پاکیزگى بر هر مومنى واجب است و آنها مأمور به این کارند.[۸۷]
همانگونه که ملاحظه مىشود این نویسنده حنبلى متصلّب و پیشواى فکرى وهابیان تکفیرى چه تلاش بیهوده و غیرمقبولى را براى کم رنگ نمودن فضیلت ممتاز اهل کسا مىنماید. او فقط به دعاى پیامبر (ص) اشاره مىکند، اما به اجابت آن که در آیه تطهیر است اشاره نمىکند. طرازِ نهایى طهارت عمومى که همه مومنین مامور به او هستند در اهل کسا بهطور مسلم وجود داشت و این طهارت که مشیر به عصمت اهلبیت (علیهم السلام) و به عمد توسط ابنتیمیه انکار شده است، مخصوص آل بیت رسول است و به همین دلیل درخواست بانوى بزرگوار ام سلمه در شراکت با اهل کسا با جمله مودبانه و توأم با اکرام رسول الله یعنى انک على خیر؛ شما انسان نیکى هستى، ردّ مىشود. مسلماً اگر طهارت موردنظر از تکالیف کل مومنین بود جناب ام سلمه داخل در آنها مىشد.
با وجود تصریح ائمه اهل حدیث به جایگاه بىنظیر على (ع)، ابنتیمیه پس از ذکر اقوال مختلف اهل سنت در مورد جنگهاى دوره خلافت امیرالمومنین على (ع)، در جملاتى متناقض مىنویسد:
نظر سوم این است که على بر صواب و مخالفانش خطاکار بودند و نصوص منقول از احمدحنبل و پیشوایان سنى دلالت مىکند که هیچ کدام قابل مذمت نیستند و اینکه على از مخالفانش به حق بودن، اولویت بیشترى دارد و پیشوایان سنى جنگ را صحیح نمىدانند بلکه متارکه آن را بهتر از انجامش مىدانند.[۸۸]
در نزاعى که بین على (ع) و مخالفانش درگرفت نمىشود حضرت به عنوان خلیفه بر صواب باشد اما محاربهکنندگان با ایشان که اقدام آنها باعث تفرقه و ریخته شدن خون مسلمین شد، قابل سرزنش نباشند. ضمن اینکه طبق اصل امتناع اجتماع نقیضین- که از اصول تفکر است- امکان ندارد یکى از طرفین، نقیض محق و دیگرى ناحق نباشد و با ناحق بودنِ یکى از طرفین آنهم در خطایى مثل شورش و محاربه با امام مسلمین و اختلاف افکنى در جامعه دینى و ریخته شدن خون مسلمین، حتماً مخالفین على (ع) قابل مذمت بوده و توقف در اینجا بلاموضوع است.
در وصیت ادعایى به امامت ابىبکر مىنویسد: «انها تثبت بالنص الخفى و الاشاره»؛ «امامت ابىبکر با نص پنهان و اشاره ثابت مىشود.»[۸۹]
این مطلب هم از مطالب ادعایى متناقض است. نص به جملهاى و گزاره اى روشن و صریح گفته مىشود که معنا را به روشنى افاده مىکند و قابل تأویل نیست. لذا نص خفى، پارادوکس است و کلمه اشاره نیز در ابهام کمتر از نص خفى نیست. امامت، موضوع اساسى در استمرار مدیریت جامعه نوپاى اسلامى بود که با اشاره و جملات قابل تفاسیر متعددسامان نمىگیرد. ضمن اینکه این نظر با نظر انتخاب اهل سنت و انکار نص و وصایت در تناقض آشکار است.
در همان صفحه، تثبیت امامت را با این عبارت نقل مىکند:
امامت در نظر اهل سنت با موافقت صاحبان شوکت ثابت مىشود و کسى امام نمىشود مگر اینکه صاحبان شوکت با او موافق باشند؛ یعنى کسانى که هدف امامت با فرمانبرى آنان حاصل مىشود. هدف امامت فقط با قدرت و غلبه حاصل مىشود، لذا زمانى که بیعت با کسى انجام شد بهواسطه آن قدرت و سلطه بهدست مىآید و آن فرد، امام خواهد بود. از این رو پیشوایان سنى معتقدند: کسى که قدرت و سلطه داشته باشد که از طریق آن دو هدف ولایت را بهدست آورد همان فردى است که خدا به اطاعت آن امر فرموده مادامى که نافرمانى خدا را نکند.[۹۰]
مشکل اساسى این نظریه در این است که ضمن مبهم بودن مفهوم اهل شوکت، جایگاه مشروعیتبخشى آنها در کتاب و سنت قطعى پیامبر (ص) ثابت نشده است. مشخص نیست بیعت مورد نظر با اجماع مسلمین حاصل مىشود یا با بیعت اهل شوکت. با حصول قدرت و سلطه از طریق موافقت اهل شوکت، بیعت عموم مسلمین لغو و بیهوده است. تعیین اینکه چه کسى باید به محک موافقت اهل شوکت گذاشته شود فاقد معیار است. با وجود گرایشهاى قبیلهاى احتمال غلبه قومى زورمند براى تثبیت امامت هم قبیلهاىهاى خود وجود دارد و ممکن است فردى بدون صلاحیت به مقام پیشوایى برسد. با تظاهر، مقام پیشوایى براى افراد فاقدصلاحیت امکانپذیر است و امر خدا به اطاعت خروجى این نظام سست امکان پذیرنیست، چون خداوند فرموده است: لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ؛ عهد امامت (بهعنوان میثاق الهى) به افراد ظالم نمىرسد.[۹۱]
شوکت از واژههاى مورد استعمال قرآن است، ولى فاقد جنبه ارزشى و دینى است. شوکت به قدرت ظاهرى اطلاق مىشود که در قرآن در ماجراى جنگ بدر به کفار قریش صاحب تجهیزات و سربازان مسلح اطلاق شده است. واژه شوکت به معناى تیزى و برندگى است، چون این کلمه استعاره از «شوک» به معناى خار است.[۹۲]
سیوطى در ذیل آیه، حدیثى را با مضمون ذیل نقل مىکند:
و أخرج ابنأبى حاتم و أبو الشیخ عن الضحاک (رضى الله عنه) فى قوله وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَیْرَ ذاتِ الشَّوْکَهِ تَکُونُ لَکُمْ قال هى عیر أبى سفیان و أصحاب محمد (ص) ان العیر کانت لهم و ان القتال صرف عنهم؛ ابى حاتم از ابوشیخ و او از ضحاک در تفسیر مفاد آیه که مىفرماید شما دوست داشتید با کسانى که فاقد قدرتند مواجه شوید، نقل مىکند، آن فاقد قدرت کاروان ابوسفیان بود و اصحاب محمد مایل بودند با کاروان تجارى مواجه شوند و در جنگ درگیر نشوند.[۹۳]
فخرزازى در بیان آیه فوق مىنویسد:
و الطائفتان: العیر و النفیر: و غیر ذات الشوکه. العیر. لأنه لم یکن فیها إلا أربعون فارساً و الشوکه کانت فى النفیر لعددهم و عدتهم. و الشوکه الحده مستعاره من واحده الشوک؛ دو طایفه، کاروان بود و لشگریان و منظور از غیرصاحبان قدرت، کاروان است، چون در آنها بیش از چهل نفر سوارى نبود و بهخاطر تعداد و تجهیزات قدرت در لشگر متمرکز بود. کلمه شوکت به معناى تیزى است و استعاره از یک خار است.[۹۴]
بهیاد آر آن هنگامى را که خداوند درباره یکى از دو طایفه (عیر و نفیر قریش) به شما وعده مىدهد که بر آن دست یابید و شما دوست مىداشتید بر آن طایفه که شوکتى همراه نداشت دست یابید، و خداوند مىخواست با مشیت خود حق را پا بر جا نموده و نسل کفار را براندازد.[۹۵]
تفریط در مورد منزلت على (ع)
تلاش براى تطهیر خطاى اغماض از جرم بزرگ قاتل مالک بن نویره از موارد دیگر بىطرفى و تعصبآلود ابنتیمیه است. وى در مقایسهاى نابجا، بهجاى پذیرش خطاى =بزرگ خالد بن ولید و خلیفه اول در عدم مجازات وى با وجود اصرار خلیفه دوم، اقدام به اتهامزنى علیه على (ع) در قتل عثمان مىکند. اینهم زمینهسازى براى تاخت و تاز به شیعیان است.
اگر ترک قتل قاتل انسان معصومى بر پیشوایان مسلمین ناپسند باشد این از بزرگترین حجت پیروان عثمان بر ضد على (ع)، زیرا عثمان از همانند مالک بن نویره ولو به تعداد نفوس کل زمین باشند بهتر بود و او خلیفه مسلمانان و بدون دلیل مظلومانه به شهادت رسید و على (ع) قاتلین او را نکشت. و این از بزرگترین دلایل خوددارى پیروان عثمان در بیعت با على (ع) بود. پس اگر براى على (ع) عذرى در عدم کشتن قاتلین عثمان باشد عذر ابوبکر در عدم کشتن قاتل مالک بن نویره قوىتر است و اگر ابوبکر عذرى نداشته پس على (ع) بهطریق اولى فاقد عذر است. اما ایراد رافضىها به ابوبکر در این موضوع کوچک و عدم ایراد به على (ع) از زیادى جهل و تناقض آنهاست.[۹۶]
اشتباهات ابنتیمیه در دفاع ناکام از عملکرد خلیفه اول و توجیه خطاى بزرگ خالد
-
مقایسه عدم مجازات قاتلین عثمان با قاتل مالک بن نویره، تلاشى بیهوده و نابجا است، زیرا قاتل مالک مشخص بود درحالىکه قتل عثمان در یک شورش جمعى اتفاق افتاد و قاتلین نامعلوم بودند. در زمان قتل عثمان، على (ع) هیچ سمت رسمى نداشت در صورتى که در قتل مالک بن نویره ابوبکر خلیفه بود و درخواست قصاص وجود داشت. عثمان به دلیل عملکرد قابل انتقاد مورد اعتراض مسلمین واقع شد، چنین مطلبى در مورد مالک بن نویره مصداق ندارد. ابنتیمیه در جایى مىنویسد: «ان قتل عثمان و الفتنه لم یکن سببها مروان وحده بل اجتمعت امور متعدده من جملتها امور تنکر من مروان»؛ علت قتل عثمان و فتنه آن دوره فقط مروان نبود بلکه عوامل متعددى بود که یکى از آنها امور ناشایستى بود که از مروان حکم سرزده بود.[۹۷] بعد از شهادت امام على (ع) جریان حاکم کسى را به عنوان قاتلین عثمان مجازات نکرد، پس کل پروژه بهانه شورش ناحق بوده است.
مروان داماد و همهکاره دستگاه خلافت عثمان بود و رفتارهاى نارواى او و حمایتهاى بىدریغ خلیفه و بخششهاى بىضابطه از بیتالمال و امور فراوان دیگر از جمله ورود بنىامیه، دشمنان تابلودار اسلام به حاکمیت و برخوردهاى ناپسند و غیرقابل توجیه با صحابى بزرگ همانند ابوذر و بازگرداندن طرید الرسول به مدینه و غیره … موجب قیام علیه عثمان و قتل او شد و تلاشهاى بىوقفه على (ع) براى جلوگیرى از این واقعه به نتیجه نرسید.
علماى آزاداندیش اهل سنت، عملکرد مدیریتى و شخصیت خلیفه سوم را در قیام مردم و قتل وى دخیل مىدانند. در زمان حکومت عثمان، مردم علیه نظام فئودالیسم به قیام و مبارزه برخاستند. این انقلاب ناشى از این ادراک مسلمانان بود که مىدیدند عثمان، قوانین شریعت الهى را آنچنان که باید اجرا نمىکند و با حق و عدالت ازلى مخالفت مىنماید و بدعتهایى پدید مىآورد که روح دین و تحول جامعه را نابود مىکند.[۹۸] و از بدبختى این بود که خلافت به عثمان رسید. او پیرمردى بود که تصمیمش از تصمیمهاى اسلامى، سست و اراده وى از اعتماد به مروان و پشت سر حقّهبازىهاى بنىامیه، ضعیف گشته بود.[۹۹]
-
قصاص نفس در برابر نفس، هیچ ارتباطى به موقعیت اجتماعى افراد ندارد و خلیفه بودن دلیلى بر چندبرابر شدن ارزش جانى نیست. این نوع استظهار مبالغهآمیز که عثمان از همانند مالک به تعداد کل نفوس زمین با ارزشتر بود، یا این جمله که: «و بین عثمان و مالک بن نویره من الفرق ما لایحصى عدده الاالله»؛ «تفاوت عثمان و مالک آنقدر است که عدد آن را جز خدا نمىداند،»[۱۰۰] مشکلى را حل نمىکند و مخالف صریح آیات الهى است.
قرآن مىفرماید:
و ما در تورات علیه یهودیان در باب قصاص حکم کردیم به اینکه جان قاتل در برابر قتلش و چشم جانى در برابر چشمى که از دیگرى کور کرده و بینى جانى در برابر بینى دیگرى که بریده شده، گرفته شود، و هر جراحتى که جانى بر دیگران وارد آورده بر او وارد مىآورند، و قصاص مىگیرند- مگر آنکه آسیب دیده تصدّق و احسان کند- پس اگر کسى تصدّق کند و قصاص نگیرد، این عمل نیکش کفاره گناهان او مىشود،- و باز تکرار مىکنم- کسى که حکم نکند بدانچه خدا نازل کرده او و همفکرانش از ظالمانند.[۱۰۱]
-
قتل مذموم انسانى را قصه صغیره نام مىبرد که نشانه بىاعتنایى ابنتیمیه به مفاد روشن تعلیمات قرآنى است. قرآن کشتن انسان بىگناه را برابر با کشتن جمیع انسانها و کیفر آن را خلود در آتش مىداند، لذا این قصه کبیر و عظیم است نه صغیر. به همین خاطر نسبتهایى که به شیعیان مىدهد درخورِ خودِ وى و اتباع تکفیرى اوست.
«و هر کس مؤمنى را به عمد بکشد جزایش جهنم است که جاودانه در آن باشد و خدا بر او غضب آرد و لعنتش کند و عذابى بزرگ برایش آماده دارد.»[۱۰۲]
قرآن در آیه دیگر مىفرماید:
بهخاطر همین ماجرا (که از حسد و تکبر و هواپرستى انسان خبر مىدهد) بود که ما به بنىاسرائیل اعلام کردیم که هر کس یک انسان را بکشد بدون اینکه او کسى را کشته باشد و یا فسادى در زمین کرده باشد مثل این است که همه مردم را کشته، (چون انسانیت را مورد حمله قرار داده که در همه یکى است)، و هر کس یک انسان را از مرگ نجات دهد مثل این است که همه را از مرگ نجات داده و با اینکه رسولان ما براى بنى اسرائیل معجزاتى روشن آوردند. با این حال بسیارى از ایشان بعد از آن همه پیامبر (که برایشان بیامد) در زمین زیادهروى مىکنند.[۱۰۳]
-
امتناع پیروان عثمان از بیعت با على (ع) از تخلفات مسلّم و تفرقهافکنانهاى است که نویسنده متعصب بدون توجه به آن اعتراف کرده است. معلوم مىشود کارشکنى در برابر على (ع) در دستور کار بوده است.
-
در ادامه، ابنتیمیه ادعا مىکند عصمت خون عثمان بالاتر از خون على و حسین است: «فان عصمه دم عثمان اظهر من دم على و الحسین.»[۱۰۴]
این امر نشانه تصلّب این نویسنده حنفى است، چون خون امام على (ع) و سالار شهیدان حسین بن على (ع) بهخاطر صیانت از دین و در برابر دشمنان زخم خورده از اسلام به ناحق ریخته شد، ولى خون عثمان به دلیل اجحاف غیر مسموع در استفاده از قدرت و بیتالمال بود. حضرت على (ع) و حضرت سیدالشهدا حسین بن على (ع) از اهل کسا و مباهله و اهل بیتاند و هیچ فردى در اسلام واجد ویژگىهاى آنها نیست.
به بهانه خون عثمان، جنگهاى ناحقى علیه خلیفه به حق امیرالمومنین على (ع) برپا و خون هزاران نفر از مسلمین به زمین ریخته شد و تاکنون اسمى از قاتلین در کتب مدعیان و طرفداران خون عثمان ذکر نشده است. توجیه انتقامگیرى ناروا از کسى که مسئول قتل خلیفه سوم نبود و دفاع از اشتباه دیگران در عدم قصاص «مالک بن نویره»، تعصب بىمورد نویسنده را مشخص مىکند.
جامعه شیعه برخلاف جامعه متعصبِ عثمانى، به سفارش اکید مولاى متقیان على (ع) دست به فتنهگرى و خونریزى به خاطر شهادت مظلومانه آن امام همام نزد.
حضرت على (ع) در سفارشى فرمودند:
اى فرزندان عبدالمطلب، مبادا پس از من دست به خون مسلمین فروبرید (دست به کشتار بزنید) و بگویید، امیرمومنان کشته شد، بدانید جز کشنده من کسى نباید کشته شود. درست بنگرید اگر من از ضربت او مردم او را تنها یک ضربت بزنید و دست و پا و دیگر اعضاى او را مبرید، من از رسول خدا شنیدم که مىفرمود: بپرهیزید از بریدن اعضاى مرده، هرچند سگ دیوانه باشد.[۱۰۵]
-
توجیه قتل مالک و عدم مجازات خالد بن ولید نیز از مطالب بىدلیل و غیرمستند به کتاب و سنت قطعى و معرّفِ تعصب بىمورد ابنتیمیه است: «غایه مایقال فى قصه مالک بن نویره انه کان معصوم الدم و ان خالد اقتله بتاویل و هذالایبیح قتل خالد»؛ نهایت چیزى که در داستان مالک بن نویره مىتوان گفت این است که او بىگناه بود و خالد او را با تأویل کشت و این قتل خالد را جایز نمىنماید[۱۰۶]: «عدم قتل خالد … لکون ذلک مما یسوغ الاجتهاد»؛ عدم قصاص خالد از امورى است که اجتهاد در آن جایز است.[۱۰۷]
در کجاى کتاب الله آمده کسى مىتواند با تأویل، خونِ بىگناهى را بریزد و مبرا از تبعات سنگین آن باشد یا با اجتهاد مىتواند با وجود قدرت از قصاص چشمپوشى کند؟ این تأویل و اجتهادِ بىضابطه، مبتنى بر چه دلیل مشروعى است؟
از دعاوى بىدلیل ابنتیمیه بیعت کل مسلمین با عثمان و تنقیص امیرالمومنین على (ع) در مورد عدم بیعت برخى خصوصاً طرفداران عثمان است. ایشان از طایفه اموى است و امویان مشرک، از دست على (ع) قهرمان دلاور جهاد با دشمنان اسلام، بسیار خشمگین بودند. این بهجاى نقص از فضایل افتخارآمیز امیرالمومنین (ع) است.
«فى بیعه عثمان التى اجتمع المسلمون کلهم»؛ در بیعت عثمان همه مسلمانان اجتماع کردند.[۱۰۸]
شمارش تمام افراد و تعیین اینکه چه کسى در بیعت شرکت کرده و چه کسى شرکت نکرده است درعمل غیر ممکن است، لذا ادعاى ابنتیمیه درمورد یک واقعه تاریخى کاملانادرست است.
در تمجید از معاویه مىنویسد:
روش معاویه با مردم از بهترین روشهاى حاکمان بود و معاویه از مالک اشتر نخعى و محمد بن ابى بکر بهتر بود.[۱۰۹] معاویه به نزدیکان و غیرآنان بخشش فراوان مىکرد و نسبت به تمام مسلمین نیکوکار بود.[۱۱۰]
سخن بىدلیل و ادعاهاى نسنجیده به عادت ابنتیمیه تبدیل شده است و منحصر به ادعاهاى گزاف در مورد خلفاى سهگانه نیست، بلکه شامل معاویه خطاکار با سابقه شرک و لاحقه عصیان علیه امام و خلیفه بهحق نیز مىشود.
این ادعا ضمن نقض جمله ابنتیمیه که گفت: «ان علیا اولى بالحق من غیره» مخالف نظریات علماى اهل سنت و واقعیتهاى تاریخى است.
ابن ابى الحدید از علماى بزرگ معتزلى و سنى در مورد یاغیان به امام على (ع) معتقد است:
در مورد یاغیان بر امام على، نظر ما این است، اما همه لشگریان شامى و روسا و پیروانشان در جنگ صفین در پیش اصحاب ما هلاک شدند و همه آنها محکوم به آتش جهنماند بخاطر اصرار بر طغیانگرى و مرگ در آن حالت.[۱۱۱]
دین معاویه درنظربزرگان ما مورد انتقاد و او متهم به بىدینى است.[۱۱۲]
ابنتیمیه با کدام معیار دینى و عقلى معاویه را با آن سابقه سیاه از مالک اشتر سرباز فداکار اسلام و امیرالمومنین على (ع) که با توطئه معاویه و شریک سیاسى مکار او عمروعاص در راه مصر در کنار دریاى قلزم مظلومانه به شهادت رسید، درحالىکه امام و خلیفه بهحق از او رضایت کامل داشت، برتر مىداند. محمد بن ابى بکر نیز از فرزندان شایسته و فداکار اسلام بود که عملکردش مورد رضایت على (ع) بود، او در راست کیشى پایدار بود تا به شهادت رسید. هر دو این بزرگواران نه سابقه عصیانگرى دارند و نه بانى جنگهایى شدند که موجب اتلاف نفوس مسلمین شد و نه سابقه شرک و محاربه با اسلام و پیامبر را دارند و هر دو به درجه رفیع شهادت نائل شدهاند، ولى معاویه همه این رذایل را دارد. وجه برترى او به این دو شخصیت مومن و محترم فقط با معیارهاى فاقد معیار ابنتیمیه قابل قبول است نه ملاکهاى شرعى و عقلى.
دو تعبیر از یک امام در مورد سه نفر که برخلاف تفسیر ابنتیمیه است.
در مورد مالک اشتر: همانا مردى را فرماندار مصر قرار دادم که نسبت به ما خیرخواه و به دشمنان ما سختگیر و درهم کوبنده بود، خدا او را رحمت کند، که ایام زندگى خود را کامل و مرگ را ملاقات کرد، در حالىکه ما از او خشنود بودیم، خداوند خشنودى خود را نصیب او گرداند و پاداش او را چند برابر عطا کند.[۱۱۳]
در مورد محمد بن ابىبکر: پس از یاد خدا و درود، همانا مصر سقوط کرد و فرماندارش محمد بن ابىبکر، که خدا او را رحمت کند، شهید گردید، در پیشگاه خداوند، او را فرزندى خیرخواه، و کارگزارى کوشا، و شمشیرى برنده و ستونى بازدارنده مىشمارم.[۱۱۴]
در مورد معاویه: تلاش مىکنم که زمین را از این شخص مسخ شده (معاویه) و جسم کجاندیش پاک سازم.[۱۱۵]
جایگاه امامت در تفسیر ابنتیمیه
ابنتیمیه بىتوجه به جایگاه فاخر امامت و مهدى موعود (عج) در تعلیمات اسلامى که مورد وفاق فریقین است در حرکتى نسنجیده با سناریویى سخیف، اقدام به تخریب و تهمت به شیعه نموده که برخى ناشى از تحریف و بعضى ناشى از عدم ادراک صحیح معارف بلند شیعیان است.
آیا نظر اهل سنت در مورد امامت، بهتر از نظر کسانى نیست که به اطاعت امام معلوم یا عاجزى که قابلیت کمک مطلوب از پیشوایان را ندارد فرا مىخوانند؟ به همین دلیل از آنجایىکه رافضىها (شیعیان) از مذهب اهل سنت در کمک و همیارى به پیشوایان مسلمانان عدول کردند داخل در گروهى مىشوند که به کفار کمک و همیارى مىنمایند. آنان به امام معصومى مىخوانند که موجود بودنش نامعلوم است.[۱۱۶]
در این بخش از کتاب چندین ادعاى نادرست و غیرمستند مطرح شده است که به اجمال پاسخ آنها بهشرح ذیل است.
-
قول اهل سنت در مورد امامت مخدوش و فاقد مبناى شرعى و عقلى و غیرقابل دفاع است.
-
جایگاه امام همانند پیامبر (ص) حفظ و تبیین شریعت، هدایت معنوى، تشکیل حکومت شرعى، جهاد با کفار، عمران بلاد، جمع خراج، اصلاح عباد، تشکیل جمعه و جماعات و تحصیل عزت و اجراى عدالت اسلامى است. اگر به خاطر شرایط خاص قسمتى از وظایف انجام نشد فلسفه وجودى امام منتفى نمىشود کمااینکه در قسمتى از زندگى انبیا تشکیل حکومت و نتایج مترتب بر آن عملى نمىشد و صرفاً به دعوت به خلوص دینى و خودسازى و تمهید شرایط مأموریت اکتفا مىشد.
-
ابنتیمیه سلسله پادشاهى بنىامیه و بنىعباس و حکومتهاى اقمارى آنها را ائمه مسلمین مىداند. در نظر شیعه کارکرد آنها خروج از سیره پیامبر (ص) بود و کمک به آنها از مصادیق کمک به اثم و عدوان بود: وَ لا تَعاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ؛ در گناه و تعدى دستیار هم نشوید.[۱۱۷] شیعه هیچ وقت در این معصیت اجتماعى مشارکت نکرد. شیعه در آن دوره، در محنت و عسرت ناشى از فشارهاى تبعیضآمیز بود و همت خود را معطوف به حفظ خلوص دینى و پاسدارى از کتاب و سنت کرد که مورد تحریف حاکمان خودکامه و علماى دربارى همگرا با آنها قرار نگیرد. اینجا بئس العلما که کمک کار مستبدان بدخواه بودند باید پاسخگو باشند.
نتیجه:
ابنتیمیه با محوریت کتاب منهاج السنه النبویه که واکنشى ناموفق و توأم با بغض، به کتاب منهاج الکرامه ابنمطهر حلى است در ایجاد نفرت به شیعیان بیشترین سهم را دارد. او هر چند از واژه تکفیر کمتر استفاده مىکند، اما انتساب اندیشهها و افراد مورد نظر به بدعتگذار و رفتارهاى شرکآمیز مباحث دراز دامنى ارائه کرده است.
او برخلاف اسلاف و اخلاف خود همانند بربهارى و محمد بن عبدالوهاب پرنویس و انبوه شعار است. در دوره ظهور اتباع محمد بن عبدالوهاب که با چماق تکفیر غیر خود، موجب قتل نفوس و نابودى اموال و تفرقه در جامعه اسلامى شدند، آراء شاذ و نادر ابنتیمیه مورد استناد و محل توجه بود. در همین دوره او به عنوان «شیخالاسلام» بیشتر مورد توجه قرار گرفت و برخلاف نظر علماى اسلام که به ابنتیمیه چندان خوشبین نبودند، مرجع اصلى فکرى اقلیت وهابى نجد قرار گفت. تصویر نادرست و اتهامزنى بىمستند وى به شیعیان و گروههاى دیگر زمینه سوءاستفاده از افکار او را فراهم کرد. لذا ابنتیمیه در دو جهت در جریان تکفیر حضور فعال دارد: یکى تلاش او در تحریف اعتقادات دیگران براى توجیه مخالفتها و دشمنىها و دوم مشروعیتبخشى به خشونتهاى لگامگسیخته جریان تکفیر در برخورد با مخالفین. در تاریخ فرهنگ مسلمین ابنتیمیه بهعنوان تئورىپرداز تکفیر است و هیچ فردى به اندازه او موثرنبوده است. ابنتیمیه در بیان مطلب و نقدهاى خود در مورد شیعیان از روش علمى عدول کرده و فضاى فکرى متصلب ضدشیعى وى علاوه برشیعیان موجب تعرض به اهلبیت (ص) شده است که همواره مورد احترام و تکریم اهل سنت و اسلام و علماى آنها بود.
منابع:
-
قرآن کریم.
-
نهج البلاغه.
-
ابنبابویه، محمد بن على، الخصال، ج ۲، انتشارات جامعه مدرسین، قم ۱۳۶۲٫
-
ابنابى الحدید، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، شرح نهج البلاغه، داراحیاءالکتب العربیه، بیروت ۱۳۷۸ ق.
-
ابنحبان، علاءالدین بلبان فارسى، صحیح، موسسه الرساله، بیروت ۱۴۱۴ ق.
-
ابنحنبل، احمد، المسند، چاپ دوم، دار الفکر، بیروت- لبنان ۱۴۱۴- ۱۹۹۴٫
۷٫-، فضائل اهل بیت من کتاب فضائل الصحابه، تحقیق محمد کاظم المجودى، چاپ اول، المجمع العالى للتقریب بین الذاهب الاسلامیه، ۱۴۲۵- ۲۰۰۴، (بىجا).
-
ابنسینا، حسین، الاشارات والتنبیهات، ترجمه حسن ملکشاهى، انتشارات سروش، تهران ۱۳۸۸٫
-
البخارى، محمد بن اسماعیل ابنابراهیم ابنالمغیره، صحیح بخارى، استانبول، المکتبه الاسلامیه، ترکیا، (بىتا).
-
الترمذى، محمدابن عیسى ابنسوره، سنن ترمذى، مکتبه العصریه، بیروت ۱۴۲۶- ۲۰۰۶٫
-
الدارمى، ابى محمدعبدالله ابنبهرام، سنن الدارمى، مکتبه العصریه، بیروت ۱۴۲۶- ۲۰۰۶٫
-
الدمشقى، ابوزکریا یحیى ابنشرف النوور، صحیح مسلم، مکتبه النزار، مکه المکرمه ۱۴۱۷- ۱۹۹۶٫
-
الرازى، فخرالدین، مفاتیح الغیب، داراحیاء التراث العربى، بیروت ۱۴۲۰ ق.
-
السجستانى الازدى، ابى داود سلیمان ابنالاشعث، سنن ابى داود، مکتبه العصریه، بیروت ۱۴۲۶- ۲۰۰۷٫
-
السیوطى، جلاالدین، الدرالمنثور فى تفسیر الماثور، کتابخانه آیت الله مرعشى نجفى، قم ۱۴۰۴ ق.
-
الشهرستانى، محمدابن عبدالکریم، الملل و النحل، بیروت، دارالفکر، لبنان (بىتا).
-
طباطبایى، سیدمحمدحسین، ترجمه تفسیر المیزان، سید محمدباقرموسوى همدانى، دفتر انتشارت جامعه مدرسین حوزه علمیه قم ۱۳۷۴ ش.
-
علیزاده موسوى، سیدمهدى، تبارشناسى سلفیگرى و وهابیت، چاپخانه دفتر تبلیغات اسلامى، قم ۱۳۹۱ ش.
۱۹٫-، مبانى اعتقادى سلفیگرى و وهابیت، چاپخانه دفتر تبلیغات اسلامى، قم ۱۳۹۱ ش.
-
قطب، سید، عدالت اجتماعى در اسلام، ترجمه سیدهادى خسروشاهى، چاپ سوم، کتابفروشى مصطفوى، قم ۱۳۴۶٫
-
قطب، محمد، انسان بین مادیگرى و اسلام، ترجمه سیدهادى خسروشاهى، چاپ چهارم، نشرخرم، قم ۱۳۷۰ ش.
-
القزوینى، ابوعبدالله محمدابن یزید، سنن ابنماجه، لبنان، دارالفکر، بیروت ۱۴۱۵- ۱۹۹۵٫
-
المسعودى، على ابنحسین، مروج الذهب ومعادن الجواهر، ایران، دارالهجره، قم ۱۳۶۳ ش.
-
حرانى دمشقى، تقى الدین ابنتیمیه، منهاج السنه النبویه، المطبعه الکبرى الامیریه، مصر ۱۳۲۱٫
۲۵٫-، فتوى الکبرى، جمع و ترتیب عبد الرحمن محمد بن قاسم، مکتبه العارف، الرباط المغرب (بىتا).
-
ابنحنبل، احمد، المسند، دارالفکر، بیروت ۱۴۱۴- ۱۹۹۴٫
[۱] * حوزوى سطح چهار و دانشجوى دکترى(PHD )
[۲] . ابنتیمیه، منهاج السنه النبویه، ج ۱، ص ۱۴۱٫
[۳] . همان، ج ۳، ص ۲٫
[۴] . همان، ج ۱، ص ۱۳۴٫
[۵] . سیدمهدى علیزاده موسوى، تبار شاسى سلفیگرى و وهابت، ص ۵۶٫
[۶] . ابنسینا، الاشارات والتنبیهات، ج ۳، ص ۴۵۹٫
[۷] . سیدمهدى علیزاده موسوى، مبانى اعتقادى سلفیگرى و وهابیت، ص ۲۹۶٫
[۸] . ابنتیمیه، منهاج السنه النبویه، ج ۱، ص ۲٫
[۹] . همان.
[۱۰] . همان، ص ۱۳۱٫
[۱۱] . همان، ص ۷٫
[۱۲] . همان، ص ۸٫
[۱۳] . همان، ص ۹٫
[۱۴] . همان، ص ۱۴۵٫
[۱۵] . همان.
[۱۶] . همان.
[۱۷] . همان، ص ۱۰٫
[۱۸] . همان، ص ۱۱٫
[۱۹] . همان، ص ۱۲٫
[۲۰] . ابنتیمیه، منهاج السنه النبویه، ج ۲، ص ۲۶۱٫
[۲۱] . السجستانى، سنن ابى داود، ج ۴، ص ۶۱۸٫
[۲۲] . احزاب، آیه ۲۱٫
[۲۳] . یوسف، آیات ۸۳- ۸۶٫
[۲۴] . ابنحنبل، المسند، ج ۱، ص ۱۸۵، حدیث ش ۶۴۸٫
[۲۵] . همان، فضائل اهل البیت من کتاب فضائل الصحابه، ص ۲۷۲، حدیث ش ۴۲۳٫
[۲۶] . ابنتیمیه، مجموع فتاوى، ج ۲۸، ص ۴۸۲٫
[۲۷] . همان، ۴۹۳٫
[۲۸] . شورى، آیه ۳۲٫
[۲۹] . انفال، آیه ۳۴٫
[۳۰] . یوسف، آیه ۱۰۳٫
[۳۱] . آل عمران، آیه ۱۰۲٫
[۳۲] . اعراف، آیه ۱۷۶٫
[۳۳] . صحیح مسلم، ج ۷، ص ۴۴۶۱؛ ابنحنبل، المسند، ج ۱، ص ۴۷۷، حدیث ۱۹۳۹ و شهرستانى، الملل و النحل، ص ۲۱٫
[۳۴] . شهرستانى، الملل و النحل، ص ۱۰۳٫
[۳۵] . الترمذى، سنن ترمذى، ص ۱۷۶٫
[۳۶] . ابن حنبل، المسند، ج ۲، ص ۶۵۵٫
[۳۷] . ترمذى، السنن، ص ۱۷۹٫
[۳۸] . ابنحنبل، همان، ج ۱، ص ۲۷۲٫
[۳۹] . همان، ص ۲۶۲٫
[۴۰] . همان، ص ۲۴۳٫
[۴۱] . همان، ص ۲۹۰٫
[۴۲] . القزوینى، سنن ابنماجه، ج ۱، ص ۵۶٫
[۴۳] . احزاب، آیه ۶۰٫
[۴۴] . جمعه، آیه ۱۱٫
[۴۵] . مائده، آیه ۶۷٫
[۴۶] . شهرستانى، الملل و النحل، ص ۲۳٫
[۴۷] . البخارى، صحیح بخارى، ج ۴، ص ۲۰۹٫
[۴۸] . همان، ص ۲۱۰٫
[۴۹] . شرح نهج البلاغه، ابنابى الحدید، ج ۱، ص ۱۴۱٫
[۵۰] . سنن الدارمى، ج ۳، ص ۲۱۱٫
[۵۱] . سنن ابنماجه، ج ۱، ص ۶۲٫
[۵۲] . صحیح مسلم، ج ۷، ص ۳۶۹٫
[۵۳] . صحیح بخارى، ج ۴، ص ۳۷۵٫
[۵۴] . دمشقى، صحیح مسلم، ج ۷، ص ۳۷۲٫
[۵۵] . ابنحنبل، المسند، ج ۲، ص ۴۷۵٫
[۵۶] . اعراف، آیات ۱۴۸- ۱۵۲٫
[۵۷] . نصر، آیه ۱ و ۲٫
[۵۸] . ابنتیمیه، منهاج السنه النبویه، ج ۱، ص ۱۶۵٫
[۵۹] . ابنابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج ۱، ص ۱۵۷٫
[۶۰] . همان، ص ۱۴۱٫
[۶۱] . همان، ص ۱۷٫
[۶۲] . همان، ص ۱۴۰٫
[۶۳] . همان، ص ۱۵۲٫
[۶۴] . ابنحنبل، المسند، ج ۱، ص ۳۱۸٫
[۶۵] . ص ۱۷۶٫
[۶۶] . شیخ صدوق، الخصال، ج ۲، ص ۵۶۰٫
[۶۷] . ابنحنبل، همان، ج ۱، ص ۲۵۳٫
[۶۸] . همان، ۲۴۳٫
[۶۹] . همان، ص ۲۹۰٫
[۷۰] . ابنابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج ۱، ص ۹٫
[۷۱] . همان، ص ۳۴۰٫
[۷۲] . سنن ترمذى، ص ۱۷۹٫
[۷۳] . مسند حنبل، ج ۲، ص ۴۲۹٫
[۷۴] . صحیح، ص ۴۰۸٫
[۷۵] . صحیح مسلم، ج ۷، ص ۳۶۹٫
[۷۶] . صحیح بخارى، ج ۴، ص ۳۷۵٫
[۷۷] . سنن ابنماجه، ج ۱، ص ۶۲٫
[۷۸] . همان، ص ۵۶٫
[۷۹] . صحیح مسلم،، ج ۷، ص ۳۷۲٫
[۸۰] . صحیح بخارى، ج ۴، ص ۱۶۴٫
[۸۱] . فخرالدین رازى، مفاتیح الغیب، ج ۸، ص ۲۴۷٫
[۸۲] . المسعودى، مروج الذهب ومعادن الجواهر، ج ۲، ص ۴۲۵٫
[۸۳] . ابنابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج ۱، ص ۳٫
[۸۴] . ابنتیمیه، منهاج السنه النبویه، ج ۳، ص ۲٫
[۸۵] . همان، ص ۸٫
[۸۶] . همان، ص ۹٫
[۸۷] . همان، ص ۲٫
[۸۸] . همان، ج ۱، ص ۱۴۴٫
[۸۹] . همان، ص ۱۳۴٫
[۹۰] . همان، ص ۱۴۱٫
[۹۱] . بقره، آیه ۱۲۴٫
[۹۲] . محمدحسین طباطبائى، المیزان، ترجمه سید محمدباقر موسوى همدانى، ج ۹، ص ۲۱٫
[۹۳] . سیوطى، الدرالمنثور فى تفسیر الماثور، ج ۳، ص ۱۶۹٫
[۹۴] . فخرالدین رازى، مفاتیح الغیب، ج ۱۵، ص ۴۵۸٫
[۹۵] . انفال، آیه ۷٫
[۹۶] . ابنتیمیه، منهاج السنه النبویه، ج ۳، ص ۱۲۹٫
[۹۷] . همان، ص ۱۹۰٫
[۹۸] . محمدقطب، انسان بین مادىگرى و اسلام، ص ۱۲۹٫
[۹۹] . سید قطب، عدالت اجتماعى در اسلام، ص ۳۶۸٫
[۱۰۰] . ابنتیمیه، منهاج السنه النبویه، ج ۳، ص ۱۲۹٫
[۱۰۱] . مائده، آیه ۴۵٫
[۱۰۲] . نساء، آیه ۹۳٫
[۱۰۳] . مائده، آیه ۳۲٫
[۱۰۴] . ابنتیمیه، منهاج السنه النبویه، ج ۳، ص ۱۲۹٫
[۱۰۵] . نهج البلاغه، نامه ۴۷٫
[۱۰۶] . ابنتیمیه، منهاج السنه النبویه، ج ۳، ص ۱۲۹٫
[۱۰۷] . همان.
[۱۰۸] . همان، ص ۲۴۱٫
[۱۰۹] . همان، ص ۱۸۹٫
[۱۱۰] . همان، ص ۱۹۰٫
[۱۱۱] . ابنابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج ۱، ص ۹٫
[۱۱۲] . همان، ص ۳۴۰٫
[۱۱۳] . نهج البلاغه، نامه ۳۴٫
[۱۱۴] . نهج البلاغه، نامه ۳۵٫
[۱۱۵] . نهح البلاغه، نامه ۴۵٫
[۱۱۶] . ابنتیمیه، منهاج السنه النبویه، ج ۱، ۱۴۷٫
[۱۱۷] . مائده، آیه ۲٫
مجموعه مقالات کنگره جهانى جریان هاى افراطى و تکفیرى از دیدگاه علماى اسلام ؛ ج۶ ؛ ص۱۲۱-۱۶۰٫