مشعشعین؛ نهضتى سیاسى ـ مذهبى از غلات شیعه در ایران

 

اشاره   «غلو» معمولاً به افراط در اعتقاد یا محبت ورزیدن به یک شخص و ارائه شخصیتى مافوق وجود واقعى از وى اطلاق مى گردد. هر چند از نظر تاریخى، این افراط تنها مختص برخى گروه هاى شیعى نبوده است، اما در درون شیعیان نیز گروه هایى به غلو در شأن ائمه اطهار(علیهم السّلام)مى پرداختند. «مشعشعین»(1) به عنوان حرکتى از غلات شیعه، که در اعتراض به حاکمیت ترکمان ها در ایران شکل گرفت، از نقطه نظر فکرى، معتقد به منشأ یگانه انبیا و اولیا بود و به عقیده حلولیه گرایش داشت. «آل مشعشع» جنبشى مبتنى بر نیروى روحانیت علوى بر پا نمودند که در شخص سیدمحمدبن فلاح، سلسله جنبان این نهضت، تجلّى یافته بود. آنان در حلقه اى مى نشستند و ذکر «على اللهى و غیره باطل» مى گفتند. با تعلیمات سیدمحمد، نیروى معنوى آن ها فزونى مى یافت و منجر به حالت روانى تازه اى مى شد که مى توانسنتد اعمالى خلاف عادت انجام دهند.(۲) از این زمان، سادات مشعشع به عنوان یکى از معروف ترین والیان خوزستان، قریب پنج قرن بخشى از حوادث تاریخ ایران را در این خطه به خود اختصاص دادند. در این نوشتار، سعى شده است به اختصار، چگونگى شکل گیرى و نیز گوشه هایى از تاریخ سیاسى این نهضت مورد بررسى قرار گیرد. در اواخر قرن نهم و اوایل قرن دهم هجرى (پانزدهم میلادى)، ایران یک واحد سیاسى یکپارچه نبود; در قسمتى از شرق ایران، ضعف قدرت بازماندگان تیمور مشهود و در قسمتى دیگر از غرب ایران، توسعه حکومت ترکمانان قراقوینلو و آق قوینلو آشکار بود. در چنین اوضاع و احوالى، احتمال نضج گرفتن نهضت هاى مذهبى ـ سیاسى در نواحى گوناگون ایران فراوان مى نمود; از جمله، در حدود سال ۸۴۰ ق./ ۱۴۳۷ نهضتى سیاسى ـ مذهبى از غلات شیعه در خوزستان(۳) شکل گرفت که دامنه آن به اعصار بعد نیز کشیده شد. این از جمله نهضت هایى بود که [از نظر اظهار مهدویت] بعدها در کنار نقطویه و شیخیه، تأثیر بسزایى بر جنبش بابیه گذارد. چنان که گذشت، آغازگر این جنبش شخصى است به نام سیدمحمدبن فلاح، مشهور به «المشعشع»، از شاگردان خاص و به نام شیخ احمد بن فهد الحلّى ـ یکى از فقهاى بزرگ امامى قرن نهم هجرى(۴) (م. ۸۴۱ / ۱۴۳۸) که او را صوفى و صاحب ذوق و حال دانسته اند.(۵) محفل شیخ احمد در حلّه، پر رونق و محضر تعدادى از طلاب و فقهاى برجسته مکتب امامى زمان بود. وى داراى «علوم غریبه» بود و کتاب کم حجمى نیز در این خصوص داشته(۶) که بعدها مى خواسته آن را از میان بردارد. ابن فهد، که مادر بیوه سیدمحمد را به همسرى برگزیده بود، چندى بعد دختر خویش را به ازدواج او درآورد.(۷) بنابراین، سید محمد علاوه بر شاگردى، نسبت دامادى استاد خویش را نیز دارا بود. ابن فلاح نزد استاد، در علوم اسلامى و به خصوص شیعى، سرآمد گشت، اما به تدریج، جوانب صوفیانه در عقاید وى پدیدار شد و حرکت خود را نخست با اعتکاف در کوفه آغاز نمود و مریدانى پیدا کرد. وى در سال ۸۴۰ / ۱۴۳۷، به «کسیر»(8) رفت وخود را از ذریّه پیامبر(صلى الله علیه وآله)خواند(۹) و سپس ادعاى مهدویّت نمود. بدین روى، موجد طریقت ویژه اى شد و در اندک زمانى، با شگفت کارى هایش، پیروان بسیارى یافت. چنان که نقل کرده اند، وى موفق شد بر اثرى از ابن فهد در مورد علوم غریبه دست یابد(۱۰) که مى توانست تسریع بخش جنبه غالیانه افکار وى باشد. از سوى دیگر، شیخ احمد سعى در مهار افراط ورزى سیدمحمد نمود، اما از سوى وى محکوم شد.(۱۱) سیدمحمد به زودى، هوادران زیادى از میان قبایل عرب، در اراضى باتلاقى جنوب عراق ـ محلى که سال ها در آن جا آواره بود و از جمله، در سال ۸۰۰ / ۱۳۹۸، براى پیش نمازى و نیز رسیدگى به بناى قبر الحامدللّه علوى، یکى از مقدسین محلى، اقامت کوتاهى در قهستان، مرکز اسماعیلیه داشت(۱۲) و بعد در حویزه اقامت گزید ـ پیدا نمود. البته جلب و گرایش قبایل عرب جنوب عراق به نهضت وى، مسأله قابل تأمّلى است. بخشى از موفقیت نهضت سیدمحمد به دلیل دورى خوزستان از قدت مرکزى در بغداد و تبریز بود. همچنین تبلیغات مولى على، پسر وى، نیز به افزایش مریدان پدر، کمک شایانى نمود. ابن فلاح در حدود سال ۸۸۴ / ۱۴۴۱، در پى جنگ و غارت و فروش اموال، نیروى خویش را با تجهیزات جنگى بیاراست و قدرتى به هم رساند و آن گاه نام «مشعشع» برخویش گذارد. در این جا، باید متذکر شد دلایلى مبنى بر این که نهضت مشعشع، یک جنبش جدایى طلب و ملّى گرا بوده، در دست نیست. واضح است که شهرت سیدمحمد موجبات نگرانى و بیم دست نشاندگان محلى حکومت تیمورى را فراهم نمود تا آن جا که درصدد سرکوبى وى برآمدند; از جمله، لشکرى از شیراز در سال ۸۴۵ / ۱۴۴۱، عازم خوزستان شد(۱۳) و با وجود رشادت هاى اولیه مشعشعین، با دخالت حکّام محلى ترکمان، سرانجام، پراکنده گردیدند. اما مدتى نگذشت که سیدمحمد موفق به تأسیس دولتى در ناحیه حویزه(۱۴) شد و مشعشعیان در سال ۸۵۷ / ۱۴۵۳، مقدمات تسخیر شهر نجف را فراهم نمودند. ابن فلاح پس از تثبیت موقعیت خویش در جنوب عراق، بر آن شد تا با حکّام قراقوینلوى بغداد ـ که آن ها را براى خویش و علیه حاکم تیمورى فارس مفید یافته بود ـ رابطه دوستى ایجاد نماید. به هر روى، هنگامى که نهضت آل مشعشع از کنترل خارج گردید، به خصوص زمانى که قواى ایشان تحت رهبرى مولا على راه هاى زیارتى را در جنوب عراق متصرف شدند و نیز در سال ۸۶۰ / ۱۴۵۶، موجبات تسخیر شهر بغداد را فراهم نمودند، ترکمانان قراقوینلو در صدد کنترل آن ها برآمدند و با اعزام لشکرى در سال ۸۶۱ / ۱۴۵۷، در نبردى که درگرفت، مولا على را کشتند. سیدمحمد چند سال بیش تر از پسرش زیست و در سال ۸۶۶ / ۱۴۶۲ (و به قولى ۸۷۰)، در گذشت. نظرات افراطى مذهبى وى در کتابى به نام کلام المهدى(۱۵) بیان شده که شامل آیین هاى رمزى نهضت مشعشعیان است. سیدمحمد ذیل گفتارى در این اثر، درباره آغاز کار خود چنین مى گوید: «… کیست که آزمایش خدا را بیش از این سید دیده باشد؟ پانزده سال گذشت که مردم او را نفرین فرستاده، دشنام مى دادند و فرمان کشتن او را مى دادند و او از شهرى به شهرى مى گریخت… زمینى نماند که گنجایش او کند و ناگزیر به کوهستان گریخت. کوهستانیان نیز همگى پى کشتن او شدند و رهایى از دست ایشان نیافت، مگر پس از نومیدى. سپس به عراق بازگشت و در آن جا هم مغول (کسان عبدالله سلطان، نوه شاهرخ ـ حاکم تیمورى فارس) جستجوى او مى کردند و هر آن که دوست بود، دشمن گردید… و جایى که او را پناه دهد نماند و زمین بر او تنگ گردید و از دست دشمنان آن کشید که به شمار نیاید… .» کسروى در کتاب تاریخ پانصدساله خوزستان، سیدمحمد را دروغگویى ستیزه رو دانسته که جز پیشوایى و فرمان روایى آرزویى نداشته و همچون بسیارى از هم جنسان خود، به راهنمایى برخاسته، ولى راهى براى نمودن به مردم نداشته است; دورویى که هر دم سخن خود را عوض مى نموده و با آن خون هاى فراوانى که از بى گناهان ریخته و گزندهاى بى شمارى که به مردم رسانیده، جز یک مشت سخنان رنگارنگ و بى سر و بن بر زبان نداشته و جز به فریب مردم نمى کوشیده است و یک رشته بدعت هاى زشتى را ازغلو و تناسخ و مانند این ها رواج مى داده است.(۱۶) پس از سید محمد، پسرش سیدمحسن، معروف به مولى محسن «شیخ المشرکین»،(۱۷) به فرمان روایى رسید. رنج را سیدمحمد و مولاعلى بردند و خون بى گناهان را به گردن گرفتند، سود را سید محسن برد که بیش از چهل سال، آسوده فرمان روایى کرد. مولى محسن پس از این که از سوى اوزون حسن آق قوینلو فرمان حکومت خوزستان را گرفت، در دوره نسبتاً ناآرامى، که پس از مرگ رهبر بزرگ آق قوینلوها به وقوع پیوست، به عنوان یکى از جنگجویان منطقه، در سال ۸۸۳ / ۱۴۷۹، شهر بغداد را غارت کرد. اما زمانى که سلطان یعقوب، پسر اوزون حسن جانشین پدر گردید، سپاهى علیه سیدمحسن اعزام داشت که در سال ۸۸۹ / ۱۴۸۴ همگى تار و مار شدند. سلطان یعقوب آق قوینلو سرانجام با اختلافى که میان مولى محسن و پسر معیوبش، سیدمحسن، ایجاد نمود، با مهارت، جنوب را در اختیار گرفت و سیدمحسن اجباراً پسرش را به عنوان گروگان به دربار او در تبریز فرستاد.(۱۸) با مرگ مولى محسن در سال ۸۹۳ / ۱۴۸۹، نهضت مشعشعین تا حدّى از نفس افتاد. در منابع، جانشینان آل مشعشع پس از مولى محسن چندان مشخص نمى باشد. چنان که گفته شده، پس از وى، پسرش، سیدعلى، جانشین پدر گردیده و برادر او ایوب، وزیر یا پیشکارش بوده است. ایشان در صدد مقاومت در مقابل شاه اسماعیل اول (صفوى) برآمدند. یکى از کارهاى شاه اسماعیل کشتن این دو برادر و برهم زدن بساط استقلال مشعشعیان بود. مینورسکى مى نویسد: «.. این دو نهضت بالاخره، ناگزیرانه بر خورد پیدا کردند… از این ها گذشته، شاه اسماعیل راضى نمى شد که یک سازمان شیعى رقیب همچنان به موجودیت خود ادامه دهد…»(19) از سوى دیگر، در تاریخ این خاندان از سلطان فیّاض مشعشعى على اللهى(۲۰) نام برده شده که به هنگام فتح بغداد توسط شاه اسماعیل در سال ۹۱۴ / ۱۵۰۸ و فشار بر جنوب (خوزستان و شیراز) رهبرى نیروهاى این جنبش را بر عهده داشته و دعوى الوهیّت مى کرده است که با عزیمت شاه اسماعیل به حویزه، جنگ خونینى میان صفویان و آل مشعشع درگرفت. دراین نبرد، فیّاض با بسیارى از اهل ضلال معدوم شدند.(۲۱) پس از این حادثه، سلطه شدیدى بر آن ناحیه مستولى گردید و حسب فرموده سلطان صفوى، اهالى شب هنگام، در خانه هاى خود را بازگذاشته و بدین نحو، شاه با همراهانش به قصد تحقیق مذهب به منازل ایشان مى رفت تا به حقیقت اعتقادات آنان پى ببرد.(۲۲) مدتى بعد، با خروج شاه اسماعیل از آن منطقه، پسر دیگر سیدمحسن، سید فلاح، برآن جا تسلط یافت. از این زمان، اگر چه والیان خوزستان از میان سادات مشعشع برگزیده مى شدند، اما امراى مشعشعى از نظر موقعیت، متکى بر حکومت مرکزى و در حقیقت، دست نشاندگان صفوى بودند. بدین ترتیب، با روى کار آمدن سید فلاح، اعتبار آل مشعشع به عنوان یک «دولت» مستقل، کم رنگ شد و دوره خودسرى ایشان که قریب به هفتاد سال (۸۴۵ / ۱۴۴۱ تا ۹۱۴ / ۱۵۰۸) امتداد یافته بود، سپرى گردید و این نهضت تضعیف شد. ولى دیرى نگذشت که دوباره آل مشعشع روى کار آمدند و دوره دوم تاریخ ایشان یا دوره «والیان» حویزه آغاز گردید که اگر چه به عنوان دست نشاندگان صفوى تنها بر قسمت غرب خوزستان دست داشتند، ولى مدت آن بسیار طولانى تر از دوره اول گردید و حدود ۲۶۰ سال بیش تر (تا زمان نادرشاه افشار وکریم خان زند) امتداد یافت. در همین زمان، مقارن سلطنت شاه اسماعیل یا در دوره پسر او، شاه طهماسب، قسمت غرب خوزستان را، که در اختیار مشعشعیان بود، «عربستان» نامیدند تا از قسمت شرق، که شامل شوشتر و رامهرمز و در اختیار سایر دست نشاندگان صفویه بود، باز شناخته شود.(۲۳) محمدسمیع میرزا سمیعا، از مورّخان متأخر عصر صفوى (قرن ۱۲.هـ)، در تذکره الملوک مى نویسد: «… والیان ایالات ایران چهارنوع هستند که اسامى شان براساس اهمیت و بزرگى شان است; اوّلى والى عربستان است که بلندمرتبه است و به دلیل تعلق بریکى از خاندان هاى سادات و شجاعت و تعداد قبایلش، از احترام ویژه اى برخوردار است… .»(24) سیدفلاح در سال ۹۲۰ / ۱۵۱۴ درگذشت. با وجود این، در مدت مدیدى، به این دلیل که مرزهاى میان امپراتورى عثمانى و حکومت صفوى نامشخص بود، والیان حویزه میان این دو قدرت را برهم مى زدند. رهبران بعدى آل مشعشع عبارتند از: سیدبدران بن سید فلاح و سپس سیدسجاد، پسر وى که در سال ۹۴۸ / ۱۵۴۱، پس از مرگ پدر به قدرت رسید. در این سال، که مقارن سلطنت شاه طهماسب اول (صفوى) بود، علاءالدوله رعناشى، امیر دست نشانده صفوى، که بر حسب خیانت به مشعشعین به امیرى خوزستان رسیده بود، سر به طغیان برداشت. شاه صفوى هم براى فرونشاندن شورش وى، عزم خوزستان کرد. علاءالدوله به بغداد گریخت و حکومت آن ناحیه به شجاع الدین مشعشعى رسید.(۲۵)مرگ سید سجاد در سال ۹۹۲ / ۱۵۸۴ روى داد و پس از وى، پسرش، سید زنبور، تا سال ۹۹۸ / ۱۵۹۰ فرمانرواى این خاندان بود، تا آن که توسط شخصى به نام سیدمبارک، از حویزه بیرون رانده شد. سلطان مبارک (بن عبدالمطلب بن حیدربن محسن بن سیدمحمد بن فلاح) نخستین چهره آل مشعشع بود که «خان» نامیده شد. وى تعالیم شیعه اثنى عشرى را در حویزه رواج داد.(۲۶) مبارک به عنوان یکى از فرمانروایان معروف مشعشع، موجد یک سلسله حوادث تاریخى است. وى هم عصر شاه عباس اول(صفوى) بود. از جمله اقدامات او، طغیان علیه شاه عباس و از کارهاى نیک وى، برانداختن بدعت هاى نادرستى بود که تا آن زمان در کیش مشعشعیان رواج داشت; همان بدعت هاى ناصوابى که سیدمحمد بنیاد گذاشت. گفته شده که مولى مطلب پسرش را به این کار واداشته بود. چنان که نوشته اند، مبارک برخى از علماى شیعه را، که یکى از ایشان شیخ عبداللطیف جامعى بود، به حویزه دعوت نموده، به دستیارى ایشان، آن بدعت هاى زشت را برانداخت و به جاى آن، مذهب ساده شیعه را در میان مشعشعین برقرار ساخت.(۲۷) سیدمبارک در سال ۱۰۲۵ / ۱۶۱۶ در گذشت. پس از او، پسرش، سیدناصر، جانشین پدر گردید که بنا به نوشته مورّخان، مدت فرمان روایى اش بیش از هفت روز نبود و مرگ وى با زهرى بود که پسر عمویش، سید راشد، به او خورانید. پس از مرگ سیدناصر، سید راشد، به فرمان شاه عباس، فرمان روایى یافت. از این پس، تاریخ مشعشعیان با فراز و نشیب نه چندانى تا عصر نادرشاه (افشار) ادامه یافت تااین که نادرشاه والى گرى این خاندان را برانداخت. مدتى بعد، با قتل نادر در سال ۱۱۶۰ / ۱۷۴۷، به یک باره در سراسر ایران، آشوب هاى سختى برپا گردید; از جمله، در خوزستان، مولى مطلب مشعشعى سر به شورش برداشته، مى کوشید تا شاید بار دیگر دستگاه والى گرى آل مشعشع بگسترد.(۲۸) بنابراین، وى نخستین کسى بود که در این خصوص در خوزستان راه فتنه و آشوب را باز نمود. مولى مطلب، نوه سیدفرج الله، حاکم دورق بود که نادر پس از برهم زدن دستگاه این خاندان، تنها حکومت دورق را به او واگذار کرده بود. دوران پر فراز و نشیب حکومت مولى مطلب سپرى مى گشت تا این که در سال ۱۱۷۵ / ۱۷۶۱; هنگامى که کریم خان (زند) در آذربایجان بود، پسر عموى او، زکى خان، در اصفهان با بزرگان بختیارى و على محمدخان، خواهرزاده کریم خان (حاکم بروجرد)، علیه او هم پیمان شده، بیرق طغیان برافراشتند. کریم خان نیز آهنگ سرکوب ایشان نمود. زکى خان و هم دستان وى در خود تاب ایستادگى ندیدند و راه خوزستان در پیش گرفتند و چون به نواحى حویزه رسیدند، مولى مطلب، با سپاهى به مقابله ایشان شتافت. در این نبرد، که گویا در سال ۱۱۷۶ / ۱۷۶۲ حادث شد، مولى مطلب توسط على محمدخان به قتل رسید. در حقیقت، مولى مطلب را باید آخرین والى با شکوه و نامدار آل مشعشع دانست که پس از وى، از شکوه این خاندان بسى کاسته شد. از دیگر حوادث دوران مولى مطلب، یکى نیز برخوردهاى متعدد با آل کثیر بود که از دشمنان دیرینه آل مشعشع بودند و در قسمت شرق خوزستان نشیمن داشتند. پس از مولى مطلب، پسر عموى وى، مولى جودالله، به والى گرى رسید که از کریم خان فرمان بردارى مى نمود. پس از مرگ وى نیز پسر بزرگ ترش، مولى اسماعیل، با فرمان کریم خان، والى گرى یافت. چندى بعد، پس از مرگ کریم خان، پس از کشاکش هاى چندى، على مردان خان به پادشاهى رسید و چون مولى اسماعیل از کار افتاده بود، مولى محسن از عموزادگان وى، با فرمان على مردان خان به والى گرى رسید. مدتى بعد، به دلیل عدم کفایت او نیز مولى محمد پسر دیگر جودالله، جانشین مولى محسن گردید. از اقدامات نیک وى، بند (سد) استوارى بود که بر جوى هاشم ایجاد نمود و باعث آبادانى حویزه و اطراف آن گردید. زمانى بعد، پس از مرگ مولى محمد، چون شورش در ایران فروکش کرده و قاجاریه حاکمیت یافته و نوبت پادشاهى فتحعلى شاه (قاجار) رسیده بود، با فرمان شاه قاجار مولى مطلب، پسر مولى محمد حاکم حویزه گردید. پس از دیرى، او نیز کنار گذاشته شد و عبدالعلى خان، پسر مولى اسماعیل، فرمان حکم رانى گرفت. از حوادث مربوط به این خاندان در اواخر عصر ناصرالدین شاه (قاجار) از جمله، یکى این که عشیره بنى طرف ساکن در نزدیکى هاى حویزه، که مردمى دلیر و جنگجو بودند، سر از فرمان آل مشعشع پیچیدند. در سال ۱۳۵۷ / ۱۹۳۸، که معتمدالدوله منوچهرخان براى سرکوبى محمدتقى خان بختیارى و شیخ ثامر کعبى به خوزستان لشکر کشیده بود، مولى فرج الله خان مشعشعى، حاکم وقت حویزه، دولت خواهى نموده، نزد منوچهرخان آمد و او چون محمدتقى خان را اسیر نموده و شیخ ثامر را از خوزستان بیرون رانده بود، حکم رانى سراسر خوزستان را به مولى فرج الله واگذار نمود. پس از مولى فرج الله، پسر او مولى عبدالله و مولى مطلب و مولى نصرالله، پسر عبدالله، و مولى محمد، پسر نصرالله، و مولى مطلب برادر او، یکى پس از دیگرى در حویزه به حکم رانى رسیدند. در دوره معاصر، به هنگام چیرگى شیخ خزعل، آل مشعشع نیز نظیر سایر عشایر (عرب) جنوب، زیردست وى بودند. او دخترى را از آن خاندان براى خویش به همسرى برگزید و در سایه این خویشاوندى، مولى عبدالعلى، پیشواى وقت مشعشعیان، را کنار گذاشته، بردار همسر خویش را به جاى او برگزید. اما در سال ۱۳۰۳.ش / ۱۹۲۴، دوران خودسرى شیخ خزعل نیز سپرى گردید و دولت مرکزى، که در خوزستان قدرت یافته بود، امور را در سلطه خود گرفت(۲۹) و حاکم نظامى بار دیگر پیشوایى خاندان مشعشع را به مولى عبدالعلى خان واگذار نمود.(۳۰) پی نوشت ها:   1ـ براى اطلاع بیش تر در مورد مفهوم واژه «مشعشع»، که ریشه اى مذهبى و قوى در تشیّع دارد، ر. ک. به: حافظ رجب البرسى، شارق انوار الیقین فى حقیقه اسرار امیرالمؤمنین(علیه السّلام)، رساله خطى کتابخانه ملى ملک، شماره ۲۷۹۳ ۲ـ (اعمالى نظیر بلعیدن شمشیر و یا برهنه در مقابل شمشیر و تیر رفتن و…) اسکندربیگ ترکمان(منشى)، تاریخ عالم آراى عباسى، به کوشش ایرج افشار، تهران، امیرکبیر، ۱۳۳۴، ج۱، ص ۳۵ ۳ـ مقصود، خوزستان در محدوده قرن نهم و دهم هجرى مى باشد. ۴ـ احمدبن فهد الحلى را باید در کنار محمدبن مکى العاملى / شهید اول و همچنین ابن مطهر الحلّى، به عنوان سه نماینده (فقیه) عالى رتبه مکتب «اثنى عشرى» در خلال قرون سیزدهم تا پانزدهم هجرى محسوب نمود. گفتنى است تغییر مذهب اسپند بن قرایوسف (برادر جهان شاه قراقوینلو)، حاکم بغداد(۸۴۸/۱۴۴۴ ـ ۸۳۶/۱۴۳۳)، از تسنّن به شیعه اثنى عشرى توسط ابن فهد انجام یافت. ۵ـ قاضى نورالله شوشترى(شرف الدین مرعشى)، مجالس المؤمنین، چ. سنگى، تهران، ۱۲۹۹. ق; چ مجدد، تهران، ۱۳۷۵. ق، ص ۲۴۱ / محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، به تصحیح عبدالرحیم ربّانى شیرازى، تهران،۱۳۷۶. ق، ج۱، ص ۲۰۰ از مقدمه،(هرچند مصحح سعى نموده است تا گرایش ابن فهد را به تصوف انکار کند. همان، یادداشت ۱ از مقدمه) ۶ـ محمدباقر خونسارى، روضات الجنات فى احوال العلماء والسادات، چ.۲، توسط محمدعلى روضاتى،چ.سنگى،تهران،۱۳۶۷، ق، ۲۱ ۷ـ عباس العزاوى، تاریخ العراق بین احتلالین، بغداد، ۱۹۳۵ ـ ۱۹۳۹، ج ۳ (حکومت ترکمانان)، ص ۱۰۹ـ۱۱۰ ۸ـ محلى در نزدیکى هاى «واسط» مى باشد. ۹ـ شوشترى در همان کتاب (ص ۴۰۳)، فهرست شجرنامه وى را بدین ترتیب آورده است: «محمدبن فلاح بن هبه الله بن حسن بن على المرتضى بن عبدالحمید النسابه بن ابى على فخار بن احمدبن ابى القاسم محمدبن ابى عبیدالله الحسین بن محمدبن ابراهیم المجاب بن محمدالعابدالصالح بن الامام موسى الکاظم(علیه السّلام)». 10ـ شوشترى، پیشین، ج ۲، ص ۳۹۵ ۱۱ـ العزاوى، پیشین، ج ۳، ص ۱۱۰ ۱۲ـ محمدحسین آیتى، بهارستان; در تاریخ و تراجم و رجال قائنات و قهستان، تهران ۱۳۲۷، ص ۱۵۱ـ۱۵۲. ۱۳ـ شوشترى، پیشین، ج ۱، ص ۳۹۸ ۱۴ـ یکى از مراکز مهم معارف شیعى در آن زمان مى باشد. ۱۵ـ این اثر به عنوان رساله مذهبى مشعشعین و حاوى عقاید ونظرات محمد فلاح، نسخه منحصر به فردى است که میکروفیلمى از آن درکتابخانه مرکزى ـ مرکز اسناد دانشگاه تهران موجود مى باشد. ۱۶ـ احمد کسروى تبریزى، تاریخ پانصدساله خوزستان، تهران، مطبعه، ۱۳۱۲، ص ۲۸ ۱۷ـ ر. ک. به: گزیده تاریخ عالم آراى امینى (قاضى فضل الله بن روزبهان خنجى) با این مشخصات: MINORSKY, V.F, Persia in A.D 1478 _ 1490 (London, 1957),P.84. 18ـ العزاوى، پیشین، ج ۳، ص ۲۷۲ ۱۹_ MINORSKY, Vladimir Fedorovich, “Musha¨sha”, ENCYCLOPEDIA OF ISLAM, First ,noitide.)4391( وtnemelppuS 20ـ برخى از مورّخان، فیّاض را برادر مولى محسن (پسر سیدمحمد بن فلاح) ذکر کرده اند; نظیر مینورسکى (Musha¨sha, ibid) خواندمیر، حبیب السیر فى اخبار افراد البشر، اقبال، تهران، ۱۳۳۳، ج ۴، ص ۴۹۷; عزاوى، پیشین، ج ۳، ص ۳۴۵. اما برخى دیگر وى را پسر مولى محسن (برادر على و ایوب) دانسته اند; نظیر کسروى، مشعشعیان یا بخشى از تاریخ خوزستان، چ. ۲، تهران، ۱۳۱۴. ۲۱ـ عالم آراى صفوى (عالم آراى شاه اسماعیل)، به کوشش یدالله شکرى، تهران، بنیاد فرهنگ ایران، ۱۳۵۰، ص ۱۳۶ ۲۲ـ شوشترى، پیشین، ج ۱، ص ۵۲۱ ۲۳ـ کسروى، پیشین، ص ۵۲ ۲۴ـ سایر والیان، والیان لرستان، گرجستان و کردستان مى باشند و حاکم ایل بختیارى از نظر اهمیت، پس از ایشان آمده است. ولادیمیر فدرویچ مینورسکى، سازمان ادارى حکومت صفوى (با تحقیقات، حواشى و تعلیقات مینورسکى بر تذکره الملوک)، ترجمه مسعود رجب نیا، تهران، انجمن کتاب ۱۳۳۴، ص ۴۴ ۲۵ـ اسکندر بیگ ترکمان، پیشین، ج ۱، ص ۹۵ ۲۶_ MINORSKY, V.F. “Musha¨sha”, ibid. 27ـ کسروى، پیشین، ص ۷۵ ۲۸ـ همان، ص ۳۹ ـ ۴۱ و ۱۳۵ ۲۹ـ از آن جا که شیخ خزعل با مساعدت انگلیسى ها قدرتى بر هم زده بود، لذا، هر نیرویى که قصد سرکوبى وى را داشت، ظاهراً عنصرى ضد انگلیسى معرفى مى شد. انگلیسى ها از همین موضوع استفاده کرده و براى محبوب جلوه دادن رضاشاه در میان اقشار جامعه، به خصوص پس از تضعیف موقعیت وى در جریان شکست جمهورى خواهان و بدبینى هاى تدریجى که نسبت به او بهوجود آمده بود، تصمیم گرفتند شیخ خزعل را به نفع رضاشاه قربانى کنند و او را به دست وى از میان بردارند، آنان شیخ را به طغیان علیه حکومت مرکزى (احمد شاه قاجار) تحریک نمودند. خزعل نیز با تشکیل کمیته اى به نام «سعادت» دست به شورش زد اما، در همین زمان رضا شاه با حمایت انگلیسى ها، موفق به سرکوب شورش وى شد. ۳۰ـ همان، ص۱۶۰،

براى آگاهى بیش ترازاین نهضت (به طوراعم)،ر.ک.به: عبدالله بن فتح الله بغدادى، تاریخ الغیاثى; حسن بیگ روملو، احسن التواریخ; یحیى قزوینى الحسینى، لب التواریخ; احمد الغفارى، تاریخ جهان آراء; ابوبکر طهرانى، تاریخ دیار بکریه، ج ۱; عبدالله نورالدین، تذکره شوشتر; ادوارد براون، تاریخ ادبیات ایران، ج ۴.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.