معیار و ملاک جسمانی بودن معاد
قبل از این که نظریات را بررسی کنیم، باید توجّه به معیار و ملاک جسمانی و یا روحانی داشته باشیم، تا وضعیت معاد جسمانی و روحانی مشخّص شود. در این مورد دو معیار و ملاک وجود دارد که باید تبیین گردد:
الف) واقعیت انسان ب) انواع پاداشها و کیفرها
اما در قسمت اوّل، متفکّرین با حفظ ظواهر قرآن، معتقدند که برای انسان و حقیقت آن غیر از این هیکل ظاهری و حس و حرکتی که در او دیده میشود، یک حرکت و حس دیگری به نام نفس مجرّد و روحی جدا از مادّه ظاهری وجود دارد که نسبت به این بدن تعلّق دارد و تدبیر این بدن در اختیار او است و بعد از مرگ این تعلّق و تدبیر از بین میرود.
امّا در قسمت دوّم، (پاداش و کیفرها) که انسان در روز قیامت پس از ورود به بهشت و دوزخ، دو نوع پاداش و کیفر را مشاهده میکند، یک نوع پاداش و کیفر مربوط به جنبه جسمانی است تا بدن وجود نداشته باشد پاداش و کیفر تحقّق نمیپذیرد. مثل کامیابی از طریق میوههای لذیذ بهشت و لذایذ حور و غلمان یا مناظر زیبای آن که همگی نوعی لذّت جسمانی است و هم چنین است ورود به دوزخ و عذاب و سوختن در آن که نیاز به جسم و بدن دارد. نوع دوّم پاداش و کیفر در روز رستاخیز به گونهای است که علاوه بر لذّتها و آلام جسمی، یک سلسله پاداشها و کیفرها، لذّات و آلام روحی و عقلی نیز وجود دارد که نفس مجرّد در ادراک آنها هرگز به بدن مادّی و قوای حسی آن نیاز ندارد، چون جسم مادّی توان درک این گونه لذایذ و آلام را ندارد.
بررسی و نقد اقوال بر اساس معیارها
اکنون که با ملاکهای معاد جسمانی و روحانی آشنا شدیم، لازم است هر چهار نظر را درباره کیفیت و چگونگی معاد بر اساس هر دو ملاک مورد بررسی قرار دهیم؛
نظریه اوّل:که معاد جسمانی است؛ آن چه در این مورد میتوان گفت این است که اگر جسم را منسلخ و جدا از روح میگوید، در این صورت بدن انسان، یک جسم جمادی بیش نیست که فاقد هر نوع ادراک و شعور است و در نتیجه مسئله کیفر و پاداش و لذّت و الم اصلاً وجود ندارد، زیرا جسم به معنای جماد، کامیابی لذایذ و عذاب و دوزخ در آن راه ندارد و معنی معقول نخواهد داشت.اگر گفته شود مراد از معاد جسمانی، بدن مادّی دنیوی با همان حس و حرکت و ادراک است نه جسمی مشابه جماد، در این صورت جواب این است که این بدن مادّی بدون روح مجرّد فقط مدرک جزئیات مانند لذایذ و آلام حسّیه و خیالیه و حور و قصور و آتش دوزخ و… است و از ادراکات کلّیه همانند مشاهده جمال حق تعالی و اسماء و صفات او و ملائکه و… اصلاً نباید وجود داشته باشد که این طور نیست، بلکه در قیامت این ادراکات به مراتب قویتر و تواناتر از عالم دنیا است، لذا حیات اخروی را غیر قابل قیاس به حیات دنیوی میدانیم، حیات اخروی از کمال خاص برخوردار است. لذا نظریه اوّل را نمیتوان مورد قبول قرار داد. از همین جهت است که امام خمینی در این مورد فرموده است: این طایفه اگرچه به نظر خودشان به معاد قائل هستند، ولی لازمه حرفی که گفتهاند، انکار معاد است. ([۱])
نظریه دوّم:که معاد را تنها روحانی میدانند، و معتقدند نفس یک واقعیت مجرّد از ماده است که فنا ندارد، و بدن پس از جدایی روح مجرّد و قطع علاقه روح از بدن معدوم و نابود میگردد؛ مشکل در این نظریه این خواهد بود که اگر روح مجرّد بدون جسم مادّی باشد، باید بگوییم که در قیامت، تنها مدرک کلیات وجودی، تحقّق میپذیرد، مانند جمال و صفات و اسمای حق تعالی که به طور مفصل بیان گردید امّا مدرکات جزئیه مثل پاداش و کیفر و لذایذ و آلام بهشت و دوزخ وجود نداشته باشد که این چنین نیست. گذشته از آن، لازمه تنها روحانی و عقلی بودن معاد آن است که افرادی که در این دنیا به مرتبه تعقّل کامل نرسیده و از دنیا رفتهاند ـ که این گونه افراد اکثریت را تشکیل میدهند ـ معاد نداشته باشند. علاوه بر آن آیاتی وجود دارد که معاد جسمانی و بازگشت روح مجرد به آن بدن را تأیید میکند. بنابراین پاداشهای قیامت هم جنبه مادی دارد و هم جنبه روحانی و معنوی، چرا که معاد هم روحانی است و هم جسمانی.
نظریه ابن سینااز همین جهت است که شیخ بو علی سینا از حکمای بزرگ اسلامی میگوید: آنچه که ما از طریق دلیل فلسفی عقلی میتوانیم ثابت کنیم این است که ارواح انسانها بعد از مردن فانی نمیشوند و باقی میمانند و در جهان دیگر این ارواح یا متنعّم هستند یا معذّب؛ یعنی از نوع لذّت و الم معنوی است نه لذّت و المی جسمانی چون جسم هر چه هست، همه معدوم و فانی میشوند، بنابراین معاد روحانی است نه جسمانی.وی بعد از اظهار این نظریه، بحث را ادامه داده و میگوید: یجب أن یعلم أنّ المعاد منه ما هو مقبول من الشّرع ولا سبیل إلی إثباته إلّا من طریق الشریعه وتصدیق خبر النّبوه وهو الّذی للبدن عند البعث، وخیرات البدن وشروره معلومه لا یحتاج إلی تعلّم ([۲])، وقد بسطت الشریعه الحقّه الّتی أتانا بها نبینا وسیدنا ومولانا محمّد (صل الله علیه و آله وسلم) حال السّعاده والشّقاوه الّتی بحسب البدن. ومنه ما هو مدرک بالعقل والقیاس البرهانی وقد صدقته النّبوه وهو السّعاده والشّقاوه الثّابتتان بالقیاس اللتان للأنفس وإن کانت الأوهام منّا تقصر عن تصوّرهما الآن.([۳])یعنی یک قسم از معاد، آن است که از ناحیه شرع مورد قبول ما واقع شده است (بر سبیل تقلید و تعبّد). راهی برای ما جهت اثبات این قبیل از معاد وجود ندارد (و عقل نمیتواند آن را اثبات نماید) و از طریق شریعت و تصدیق خبر انبیاء به آن اذعان مینماییم و آن معادی است مخصوص ابدان در روز قیامت» خیرات و شرور بدن که همان لذات و آلام جسمانی باشد، معلوم و ظاهر است و محتاج به تعلیم و بیان نیست، حال آنکه پیغمبر ما صاحب شریعت محمّدیه، حال سعادت و احوال مربوط به شقاوت بدن و لذّات و آلام و خیرات و شرور جسمانی را به نحو مبسوط بیان کرده است و بهشت و دوزخ عبارت است از همین لذّات و آلام جسمانی مخصوص به ابدان در عالم آخرت و قسم دیگری از معاد آن است که به عقل و قیاس برهانی ادراک شود در حالی که انبیاء نیز آن را تصدیق نمودهاند و این سعادت و شقاوتی است که با برهان عقلی ثابت میشود و اختصاص دارد به نفوس مجرده از ابدان. اگرچه قوای واهمه ما از دریافت حقیقت سعادت و شقاوت مخصوص ارواح مادامی که در قید بدن و تعلّق طبیعت است عاجز است.
امّا در کتاب «نجات» چنین میگوید:باید دانست که ما از دین و شریعت، نوعی از معاد را میپذیریم، و برای اثبات این نوع معاد، راهی جز شریعت و تصدیق پیامبران نداریم و این همان معاد جسمانی است. ([۴])
در اینجا میبینیم ابن سینا آموزههای دینی را فراتر از اصول فلسفی مورد پذیرش خود قرار داده و بر اساس آموزههای دینی آن را پذیرفته و آموزههای اصول فلسفی خود را کنار نهاده است. بنابراین اگر کسی این سخن شیخ را، دلیل بر مخالفتشان با معاد جسمانی بداند، دور از انصاف و ناشی از عدم تدبّر کافی در کلام او است. زیرا از کلام شیخ نه تنها انکار معاد جسمانی استفاده نمیشود که هیچ، بلکه کلامشان صریح بر اعتقاد به معاد جسمانی میباشد، و هم چنین اگر بگوییم ایشان به طور کلّی دلیل عقلی را نفی میکند؛ بلکه شیخ میفرماید: ما به دلیل عقلی و فلسفی که اثبات معاد جسمانی کند دست نیافتیم و این حرف به این معنا نیست که اصلاً دلیل عقلی وجود ندارد، چون نیافتن غیر از نبودن است. مثل معروفی است که: (عدم الوجدان لا یدلّ علی عدم الوجود) در حقیقت ایشان میخواهد بگوید من به دلیلی دست نیافتم؛ پس (نیافتن) را به جای (نبودن) نمیتوان قبول کرد. بنابراین با جرأت میتوان گفت که بوعلی سینا معتقد به معاد روحانی و جسمانی عنصری بوده است.
امّا دستهٔ اوّل از قائلین به معاد جسمانی و روحانی ـ که در حقیقت قول سوّم میشود ـ معتقد بودند: در عالم دیگر وجود مادّی در کار نیست، نه از بدن مادّی عنصری خبری است و نه از کیفرها و پاداشهای حسی و مادّی، بلکه درک این نوع لذّتها و آلام با بدن مثالی صورت میپذیرد، چون اگر با بدن مادّی باشد این در حقیقت بازگشت به دنیا است، نه آخرت. ([۵])
در پاسخ به این دسته آنچه میتوان گفت این است که: این نظریه، نه برهان قطعی همراه دارد و نه با ظاهر بسیاری از آیات قرآن هماهنگ است، و نیز زندگی قیامت دائمی و زندگی دنیا موقّت است و هرگز این دو قابل مقایسه نیستند و همچنین بدن دنیوی متناسب با نشئه عالم آخرت تحقّق میپذیرد. بنابراین با اعتقاد به وجود بدن مادّی عنصری و کیفرها و پاداشهای حسی مادّی در سرای دیگر میتوان تفاوت دو جهان را به گونهای دیگر تفسیر کرد. آن اینکه یک نوع تفاوتهای کیفی میان دو نشئه حاکم است که ملاک و امتیاز این دو جهان از یکدیگر میباشد. به قول فلاسفه در آنجا عالم قوه نیست، عالم فعلیت محض است. در آنجا مثلاً توالد و تناسل نمیتواند وجود داشته باشد؛ خوردن هست ولی خوردن آنجا با خوردن این جا فرق میکند. آن لذتی که از خوردن حاصل میشود هست، اما نه مثل خوردن این جاست؛ که این چنین جذب و دفع باشد. پس باید اذعان کرد که زندگی ما در این جهان، مثال زندگی جنین در رحم مادر است. از امام باقر (علیه السلام) سؤال شد.سَأَلَ نَصْرَانِی الشَّامِ الْبَاقِرَ (علیه السلام) عَنْ أَهْلِ الْجَنَّهِ کیفَ صَارُوا یأْکلُونَ وَلا یتَغَوَّطُونَ أَعْطِنِی مِثْلَهُ فِی الدُّنْیا فَقَالَ (علیه السلام) هَذَا الْجَنِینُ فی بَطْنِ أُمِّهِ یأْکلُ مِمَّا تَأْکلُ أُمُّهُ وَلَا یتَغَوَّطُ. ([۶])عالم مسیحی شامی از امام باقر (علیه السلام) سؤال کرد که: چگونه اهل بهشت میخورند ولی دفع ندارند؟ مثالش را در دنیا به من بگو. امام فرمودند: بچه در شکم مادر از آنچه مادر میخورد تغذیه میکند و دفع ندارد.قرآن مجید هم در باب عدم آگاهی از چگونگی حیات آخرت اشارهای دارد. {عَلی أَنْ نُبَدِّلَ أَمْثالَکمْ وَنُنْشِئَکمْ فی ما لا تَعْلَمُون}. ([۷])ایجاد مجدّد شما در کیفیتی است که علم و آگاهی از آن ندارید.
بنابراین آنچه در آن عالم هست با آن چه در این عالم هست در عین این که در جسمانی بودن شریکاند، تفاوتهای زیادی با یکدیگر دارند که این تفاوتها به زودی طبق آیات و روایات بیان خواهند شد.امّا نظریه دسته دوّم ـ که در حقیقت قول چهارم میشود که معاد را هم جسمانی و هم روحانی میدانستند؛ یعنی در روز قیامت انسان، که مرکّب از نفس و بدن است دوباره زنده میشود، و گفته شد این نظریه نزدیک به صواب میباشد؛ چنانچه قبلاً در فصل دوم گفته شد که طبق آیات و روایات، انسان موجودی دو ساحتی است که از دو بُعد جسمانی و روحانی فراهم آمده به گونهای که هر دو بُعد در حقیقت او دخیلاند و چنین نیست که یکی (مثلاً بُعد جسمانی) جنبهٔ عارضی و موقّتی داشته باشد. البتّه بُعد روحانی انسان در مقایسه با ساحت جسمانی او، از نوعی اصالت برخوردار است، اما فرعیت بُعد جسمانی لزوماً به معنای خروج آن از حقیقت ذات انسانی نیست. بنابراین حضور حقیقت هر فرد که مدّت زمانی در دنیا به سر بردهاند، در سرای آخرت ضروری است و در غیر این صورت، حاضرانِ در رستاخیز، موجوداتی مغایر با انسانهایی که در دنیا زندگی کردهاند خواهند بود. و نمیتوان گفت که همان فردی که در دنیا بوده است، اینَک در پیشگاه الهی حاضر میشود و پاداش یا کیفر اعمال خود را میبیند؛ پس باید گفت لزوم حضور انسان با تمام حقیقت وجودی دنیوی خود در عالم آخرت، اقتضا میکند که معاد او جسمانی و روحانی باشد و چارهای جز پذیرش این معنا نخواهیم داشت.
الف) معاد جسمانی بر اساس ملاک اوّل
توضیح مطلب: نظر قرآن درباره معاد جسمانی بر اساس ملاک اوّل یعنی حقیقت انسان، بسیار روشن است؛ که روح مجرّد با مردن فانی نمیشود و همیشه باقی است. نیز مسلّم است، بدن در روز قیامت برانگیخته میشود و نفس یک بار دیگر به آن تعلّق میگیرد و پاداشها و کیفرها را میبیند. برای توضیح بیشتر این مطلب را یادآور میشویم که بین متکلّمان اسلامی که قائل به معاد جسمانی مادّی و عنصریاند با قائلین به معاد جسمانی مثالی و برزخی، دو اصل وجود دارد که همه متّفقاند:الف) هر دو گروه معتقدند، که نشئه دنیا و نشئه آخرت با هم متفاوت است.ب) هر دو گروه معتقدند، روزی این زمین به زمین دیگر و آسمانها به آسمان دیگر تبدیل میگردد. ([۸]) و خدا انسانها را بار دیگر به این دنیا باز نمیگرداند، بلکه در عالمی دیگر به حیات ابدی خود ادامه میدهند و گرنه از بین بردن زمین و آسمان کار لغو خواهد بود.اما اختلاف بر سر این است، که نشئه آخرت چگونه نشئهای است. دسته اوّل معتقد است که در رستاخیز روح با بدن مثالی برانگیخته میشود، در حالی که دسته دوّم معتقدند با همین بدن مادّی بر انگیخته میشود. (که قبلاً اشاره شد) با اعتراف به این که انسان محشور در رستاخیز همین بدن عنصری و مادّی است، امّا هرگز نمیتوان گفت زندگی قیامت مثل زندگی دنیا است، بلکه چنانکه قبلاً گفته شد، زندگی دنیا موقّت و زندگی قیامت دائمی است. بنابراین بدن دنیوی به گونهای میشود متناسب با آن نشئهای که همهٔ آن حتّی سرزمین آن، حیات جاویدانی است. {وَإِنَّ الدَّارَ الاخِرَهَ لَهِی الْحَیوَانُ لَوْ کانُواْ یعْلَمُونَ}. ([۹])و زندگی واقعی سرای آخرت است، اگر میدانستند.
تفاوتهای میان این جهان و جهان آخرت
بین عالم دنیا و عالم آخرت تفاوتهای اساسی وجود دارد، یعنی دو نوع زندگی با دو نوع قوانین متفاوت میباشند؛ در اینباره برای نشان دادن تفاوتهایی که بین این دو نوع زندگی وجود دارد، به گفته شهید مطهری مثالی درست نمیتوان ذکر کرد؛ زیرا هر مثالی که بیاوریم از دنیا خواهد بود و تابع قوانین زندگی این دنیاست؛ ولی از برای تقریب به ذهن میتوان ـ با کمی مسامحه ـ دنیا و آخرت را به عالم رحِم و دنیا تشبیه نمود.طفل در رحم مادر، نوعی زندگی دارد و پس از تولّد، از نوعی دیگر از زندگی برخوردار میگردد. یک جنبه مشترک این دو زندگی این است که در هر دو، تغذیه هست امّا نحوه تغذیه جنین با تغذیه کودک پس از تولّد فرق دارد. طفل در رحم مادر همچون یک گیاه زندگی میکند، از خون مادر از راه بند ناف مانند ریشه گیاه غذای خود را میگیرد، نه با ریهها تنفس انجام میدهد و نه معدهاش فعّالیتی دارد؛ ولی به محض این که به جهان پا مینهد نظام زندگیش بر هم میخورد، نشئه دیگری پیدا میکند و نظامی دیگر بر حیاتش حاکم میگردد و جهانش عوض میشود. در اینجا یک لحظه هم نمیتواند مثل سابق زندگی کند؛ در اینجا باید تنفّس کند و از راه دهان غذا بخود. اگر قبل از تولّد، هوا وارد ریهاش و غذا وارد معدهاش میشد، میمرد. حالا برعکس، اگر لحظهای چند هوا وارد ریهاش و غذا وارد معدهاش نگردد میمیرد. بعد از تولّد اگر کسی بخواهد همان وضع سابق را برای طفل ادامه دهد، مثلاً او را در محفظهای قرار دهد و از همان راه بند ناف خون به او تزریق کند و در عوض، مجرای دهان و بینی او را مسدود نماید، ممکن نیست؛ زیرا نظام زندگی طفل عوض شده است و باید از نظام نوین استفاده کند.جهان آخرت نیز نسبت به دنیا چنین است. وضع زندگی در آخرت با وضع آن در دنیا متفاوت است. در هر دو تا حیات هست ولی نه یکجور. زندگی در آنجا قوانین و نظاماتی دارد غیر از آنچه که در اینجا هست. به عبارت دیگر، دنیا و آخرت دو نوع جهان و دو نشئهاند. برای بدست آوردن تفاوتهای این دو جهان، باید به توصیفهایی که از ناحیه متون دینی در این باره رسیده است مراجعه کنیم. ([۱۰])
در آیات و روایات این تفاوتها به روشنی مطرح شده است که نمونههائی را به طور خلاصه میشویم:۱. شراب این جهان، مست کننده است، ولی در جهان دیگر این اثر تباه کننده را ندارد. ([۱۱]) ۲. قرآن کریم از چهار نعمت بهشتی سخن به میان میآورد و برای آنها اوصافی ذکر شده است که همگی بر خلاف اوصاف دنیوی آنها است: واقعیت بهشتی که به پرهیزکاران وعده داده شده است در آن نهرهائی از آب ونهرهایی از شیر است که هرگز تغییر نکرده و بدمزه و یا بدبو و فاسد نمیگردد و نهرهائی از شراب لذّت بخش و گوارا و نهرهائی از عسلهای مصفّی و پاکیزه در آن موجود است. ([۱۲])۳. در جهان دیگر از مرگ خبری نیست، قرآن کریم در این باره میفرماید:{لَا یذُوقُونَ فیها الْمَوْتَ إِلَّا الْمَوْتَهَ الْاوّلی}. ([۱۳])بهشتیان جز مرگ نخست، مرگ دیگری را نمیچشند.
آری زندگی در جهان آخرت خالص است، آمیخته به موت نیست. از عنصر کهنگی و فرسودگی و مرگ و فنا در آنجا خبر و اثری نیست، بر آن جهان، جاودانگی حکمفرماست.۴. در این جهان در مناسبترین و معتدلترین شرایط آب و هوا باز هم بدن انسان از احساس گرما و سرما به کلّی مصون نیست ولی در جهان دیگر اهل بهشت از هر گونه سردی و گرمی در امان میباشند. ([۱۴]) برای کافران آتش دوزخ است و بر آنان حکم مرگ صادر نمیشود تا بمیرند. ([۱۵]) ۵. دنیا عالم حرکت، استعداد و قوه است، امّا آخرت جهان فعلیت و نتیجه است.۶. آخرت یک موجود زنده و یک حیوان و جاندار است. عضوها و اندامها در این جهان، شعور و درک ندارند ولی در آن جهان پوست و ناخن هم فهم دارد و حتی سخن هم میگوید. در قیامت بر دهانها مهر زده میشود و هر عضوی خودش کارهایی را که انجام داده است، بازگو میکند. از زبان پرسش نمیشود تا با دروغگویی پردهپوشی کند. هر عضوی در آنجا ناطق میگردد، خودش کارهای خود را شرح میدهد. قرآن کریم میفرماید: {الْیوْمَ نَخْتِمُ عَلَی أَفْوَاهِهِمْ وَتُکلِّمُنَا أَیدِیهِمْ وَتَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِمَا کانُوا یکسِبُونَ}. ([۱۶])امروز بر دهانهایشان مهر میزنیم و دستهایشان با ما سخن میگویند و پاهایشان گواهی میدهند، که چه انجام دادهاند.
در جای دیگر میفرماید: {وَ یوْمَ یحْشَرُ أَعْدَاءُ اللهِ إِلی النَّارِ فَهُمْ یوزَعُونَ* حَتی إِذَا مَا جَاءُوهَا شَهِدَ عَلَیهِمْ سَمْعُهُمْ وَأَبْصَارُهُمْ وَجُلُودُهُم بِمَا کاَنُواْ یعْمَلُون}. ([۱۷])و روزی که همه دشمنان خدا را گرد آورده و به سوی آتش دوزخ کشانند و آنجا برای جمع آوری بازشان دارند. تا چون همه بر در دوزخ رسند آن هنگام گوش و چشمها و پوست بدنهاشان بر جرم و گناه آنها گواهی دهند.در آیه دیگری ذیل همین آیات مکالمه و مشاجره انسانها را با اعضاء و جوارح خودشان ذکر میکند: {قَالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدتُّمْ عَلَینَا قَالُوا أَنطَقَنَا اللهُ الَّذِی أَنطَقَ کلَّ شَیءٍ}. ([۱۸])پس از بیان این مطلب که در قیامت گوش و چشم مجرمین و دیگر اندامهایشان علیه آنها گواهی میدهند، مشاجرهای را که بین آنان درمیگیرد چنین شرح میدهد: و به پوستهای بدنشان میگویند چرا به ضرر ما شهادت دادید؟ پاسخ میدهند: خدا ما را ناطق ساخت، خدایی که هر چیز را به سخن آورده است.در این آیه گواهی دادن پوستها به طور مطلق آمده است و در نتیجه همه کارهایی را که با اعضای بدن مانند دست و پا انجام میگیرد شامل میشود و معنای آن از آیههایی که بر شهادت دست و پا دلالت داشت گستردهتر خواهد بود.
در اینجا این سؤال مطرح میشود که چرا این گروه فقط به گواهی دادن پوستهایشان اعتراض میکنند و شهادت گوشها و چشمهایشان را مورد اعتراض قرار نمیدهند؟ گفته شده است که این بدین خاطر است که پوست تنها به کارهایی که بواسطه آن انجام گرفته است شهادت میدهد. ولی گوش و چشم به کارهایی هم که دیگر اعضاء انجام دادهاند گواهی میدهند، گویا وجه اعتراض گنهکاران به پوستهایشان این است که شما خود واسطه انجام این گناهان بودهاید، حال چرا علیه ما گواهی میدهید. ([۱۹])گرچه بعضی مفّسرین، از جلود معنای خاصی را گرفتهاند که ما از ذکر آن صرف نظر نمودیم.
با تأمّل و دقّت در این آیات مطلب مهمّ دیگری دانسته میشود، که: گواهی اعضا، دست و پا و چشم و گوش و پوستهای بدن در روز قیامت مربوط به کفّار و مجرمان است. ما در قرآن آیههای نداریم که در روز قیامت پوست بدن مؤمن یا دست و پای او شهادت میدهند. صدر آیه با صراحت میگوید: {وَیوْمَ یحْشَرُ أَعْدَاءُ اللهِ} دشمنان خدا که محشور میگردند، حالشان اینچنین است. وگرنه مؤمنین حسابشان روشن است. در روایت مفصّلی از امام باقر (علیه السلام) میخوانیم:ولی است تَشْهَدُ الْجَوَارِحُ عَلَی مُؤْمِنٍ إِنَّمَا تَشْهَدُ عَلَی مَنْ حَقَّتْ عَلَیهِ کلِمَهُ الْعَذَابِ فَأَمَّا الْمُؤْمِنُ فَیعْطَی کتَابَهُ بِیمِینِهِ قَالَ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ: {فَأَمَّا مَنْ أُوتِی کتابَهُ بِیمِینِهِ فَاوّلئِک یقْرَؤُنَ کتابَهُمْ وَلایظْلَمُونَ فَتِیلا}. ([۲۰])، ([۲۱])اعضای پیکر انسان مؤمن در روز قیامت، بر ضدّ او شهادت نمیدهد؛ بلکه بر ضدّ کسی گواهی میدهد که فرمان عذاب بر او مسلّم شده است. اما نامهٔ اعمال مؤمن را به دست راست او میدهند. همان گونه که خداوند متعال میفرماید: کسانی که نامهٔ اعمالشان به دست راستشان داده شود، آن را با شادی و سرور میخوانند؛ و به قدر رشتهٔ شکاف هستهٔ خرمایی به آنها ستم نمیشود.از این روایت استفاده میشود که شهادت اعضای بدن انسان اختصاص به اهل معصیت دارد؛ زیرا ملکهٔ دروغگویی و دروغپردازی که در افراد دروغساز هست، ایجاب میکند که در محضر خدا هم دروغ بگویند و تمام اعمال زشتی که انجام دادهاند را انکار نموده و با خدا مباحثه هم بکنند. در این زمینه روایتی است از امیر مؤمنان علی (علیه السلام) که حالات کفّار و مجرمان را بسیار زیبا بیان میکند: قَالَ إِذَا جَمَعَ اللهُ الْخَلْقَ یوْمَ الْقِیامَهِ دَفَعَ إِلَی کلِّ إِنْسَانٍ کتَابَهُ فَینْظُرُونَ فِیهِ فَینْکرُونَ أَنَّهُمْ عَمِلُوا مِنْ ذَلِک شَیئاً فَیشْهَدُ عَلَیهِمُ الْمَلَائِکهُ فَیقُولُونَ یا رَبِّ مَلَائِکتُک یشْهَدُونَ لَک ثُمَّ یحْلِفُونَ أَنَّهُمْ لَمْ یعْمَلُوا مِنْ ذَلِک شَیئاً وَهُوَ قَوْلُهُ یوْمَ یبْعَثُهُمُ اللهُ جَمِیعاً فَیحْلِفُونَ لَهُ کما یحْلِفُونَ لَکمْ فَإِذَا فَعَلُوا ذَلِک خَتَمَ عَلَی أَلْسِنَتِهِمْ وَ ینْطِقُ جَوَارِحُهُمْ بِمَا کانُوا یکسِبُون. ([۲۲])امام (علیه السلام) فرمودند: چون خداوند تعالی خلایق را در روز قیامت مبعوث فرماید و گرد آورد نامهٔ عمل هر کس را به صاحبش میرساند؛ آنان در نامه عمل خود نظر میکنند و یک باره همه را انکار مینمایند و میگویند: ما ابداً چنین کارهایی را انجام ندادهایم و از اینها به هیچ وجه من الوجود اطّلاعی نداریم. در این حال خداوند فرشتگان را به گواهی میخواند؛ و فرشتگان همه گواهی میدهند. آنان میگویند: بار پروردگارا! اینها که شهادت دادند فرشتگان تو بودند، و گواهی به نفع تو دادند؛ و سوگند یاد میکنند که ما ابداً چنین کارهایی را به جای نیاوردهایم و اطلاعی از این اعمال نداریم!. و این است معنای گفتار خداوند متعال که: سپس خداوند ایشان را برمیانگیزد و آنان برای شما سوگند دروغ یاد میکنند؛ و چون کار به اینجا میرسد پروردگار تعالی بر دهانهای آنها مُهر میزند و اعضا و جوارح بدن آنها به آنچه در دنیا به جای آوردهاند گواهی میدهد.
راستی چه دادگاه عجیبی است که شاهدان آن، اعضای پیکر خود انسان است؛ همان ابزاری که گناه را با آنها انجام داده است. چنانکه از روایت دانسته شد، این مجرمان بیچاره هنگامی که به آنها گفته میشود کیفر شما در برابر اعمالی که انجام دادهاید، دوزخ است؛ به انکار میخیزند؛ به گمان این که دادگاه دنیا است و میشود حقایق را انکار کرد و در دنیا این امکان وجود داشت که با قاضی به یک شکلی به توافق برسد و یا دو شاهد از خدا بی خبر را جهت شهادت دروغین حاضر کند. اما آنجا اعضای بدن به فرمان خدا به سخن میآیند و گناهانی را که خود انجام دادهاند بیان میکنند و بدین ترتیب تمام راههای فرار بر شخص گنهکار بسته میشود.
گذشته از تفاوتهای یاد شده، در آیات و روایات، تفاوتهای دیگری نیز ذکر شده است؛ ما برای پرهیز از طولانی شدن بحث از آن صرف نظر میکنیم. چون مقصود ما در این جا اثبات این مطلب است که قائل شدن به معاد جسمانی عنصری لازمهاش این نیست که به وجود همه احکام و خصوصیات مادهای این جهان در جهان دیگر و عالم رستاخیز قائل شویم؛ مانند: پیری، مریضی و… و ما هیچ دلیل عقلی و نقلی بر این نداریم، که مادّه در هر ظرفی که موجود گردد هر چند شرایط مختلف باشد، احکام و آثار یکسانی دارد زیرا ممکن است بدن فیزیکی عالم محشر و پس از آن یعنی عالم بهشت یا دوزخ با بدن فیزیکی دنیا با پارهای از تغییرات و تحوّلات که لازمه محیط عالم قیامت است، وجود داشته باشد، و این تغییرات محیطی ضرری بر معاد جسمانی و زندگی مادّی بشر در آخرت ندارد و همچنین نمیشود که وضع فعلی فکری و بدنی خود را در این عالم، معیار برای وضع فکری و بدنی آنجا قرار دهیم. ([۲۳])کوتاه سخن اینکه قوانین حاکم بر آن جهان، غیر از قوانینی خواهد بود که در این جهان حاکم است. همانگونه که عالم آخرت غیر از عالم دنیا است که اشاره شد. البتّه ناگفته پیداست که خلقت هر دو جهان و وضع قوانین آن، در سیطره قدرت الاهی است و هرچه اراده کند، تحقّق پیدا میکند؛ «إِذا أرادَ شَیئاً أنْ یقولَ لَهُ کنْ فَیکونَ».
اصل معاد جسمانی عنصری در آیات
بنابراین میتوان گفت که اصل معادِ جسمانیِ عنصری، امری است مسلّم و انکار ناپذیر، در این زمینه آیات قرآن کریم فراوان است و روایات نیز بر آن گواهی میدهند. ما برای اختصار به دسته بندی آیات میپردازیم.
۱. آیاتی که از احیای مردگان در امّتهای گذشته خبر میدهد ([۲۴])، مانند زنده شدن عزیر و زنده شدن گروهی از امّت بنیاسرائیل و سرگذشت گاو بنیاسرائیل و…، که رجعت با بدن مادّی تحقّق پیدا کرد. مردگانی که زنده شدند فقط افرادی نبودند که به تازگی جان سپرده بودند، بلکه مردگانی که مدت طولانی از مرگ آنان سپری شده بود زنده شدند، و همچنین زنده شدن پرندگان به دعای حضرت ابراهیم، که خداوند در این آیه مبارکه میفرماید: {وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّ أَرِنی کیفَ تُحْیِ الْمَوْتی قَالَ اوّلمْ تُؤْمِن قَالَ بَلیَ وَلَکن لِّیطْمَئنَّ قَلْبی}. ([۲۵])
و چون ابراهیم گفت: بار پروردگارا، به من بنما که چگونه مردگان را زنده خواهی کرد؟ خدا فرمود: باور نداری؟ گفت: آری باور دارم، لیکن خواهم (به مشاهده آن) دلم آرام گیرد.در تفاسیر آمده است که حضرت ابراهیم (علیه السلام) از کنار دریایی میگذشت، مرداری را دید که در کنار دریا افتاده قسمتی از آن داخل آب و قسمتی از آن بیرون از آب قرار گرفته و از دو طرف حیوانات دریایی و خشکی به آن هجوم آورده و گوشت آن را میخورند، حتّی گاهی بر سر آن با یکدیگر نزاع میکردند، ابراهیم به فکر فرو رفت که چگونه مردگانی چون این مردار که اجزای آنان پراکنده و بسا خوراک دیگر حیوانات میشوند در قیامت دوباره زنده میشوند، از این رو از خداوند متعال درخواست نمود کیفیت زنده کردن مردگان را به او نشان دهد؛ او به اصل حیات دوباره ایمان داشت ولی چگونگی آن برای او به طور مشاهده حضوری مجهول بود. خداوند به وی دستور داد:
{قَالَ فَخُذْ أرْبَعَهً مِّنَ الطَّیرِ فَصُرْهُنَّ إِلَیک ثُمَّ اجْعَلْ عَلی کلِّ جَبَلٍ مِّنْهُنَّ جُزْءًا ثُمَّ ادْعُهُنَّ یأْتِینَک سَعْیا وَ اعْلَمْ أَنَّ اللهَ عَزِیزٌ حَکیم}. ([۲۶])چهار پرنده انتخاب کن و آنها را ذبح نموده قطعه قطعه نما و هر جزئی از آنها را بر کوهی قرار ده و سپس آنها را بخوان، میبینی که آنها شتابان به سوی تو خواهند آمد، بدان به راستی خداوند غالب و حکیم است. خداوند اجزای بدن هر کدام را میداند و هم میتواند آنها را جمع آوری کند.
از این آیه میفهمیم که خداوند عالم به قدرت بیمنتهای خود میتواند ذرات اصلی بدن را که متفرق شدهاند و یا از بین رفتهاند دوباره گرد هم آورده و روح انسانی را در آن بدن دنیایی ظاهر نماید. به همین دلیل میتوان گفت معاد با همین بدن مادّی و عنصری است.
آیات یاد شده مطالب زیر را به روشنی اثبات میکنند:
نخست اینکه، هدف از بیان سرگذشت آنان علاوه بر اثبات امکان وقوع معاد در سرای دیگر، اشاره به کیفیت معاد نیز است. دوّم اینکه، ثابت میکند چگونگی معاد در عالم قیامت مثل سرگذشت مردگانی است که در این داستانها آمده است، یعنی آیات به روشنی دلالت دارد که بدنهای مادّی دنیوی برانگیخته میشود، نه این که در سرای دیگر بدن اخروی با بدن برزخی و صورت مثالی زنده میگردد.اگر در غیر این صورت باشد تمام تشبیهها و تقریبها بلاغت خود را از دست خواهد داد و رابطه میان معاد و مردگان زنده شده به وسیله انبیاء از بین خواهد رفت. پس وحدت و عینّیت انسان در دنیا و آخرت فقط و فقط به این طریق میسّر است و توجیه دیگری ندارد. علاوه بر این اگر معاد را با بدن مادّی ندانیم و با بدن مثالی بدانیم باید بگوییم معاد روحانی و نیمه جسمانی است.
۲. آیاتی که به روشنی دلالت میکنند بر اینکه خداوند میفرماید ما همان انسان اوّلیه را که هیچ چیز قبلی نبود خلق کردیم و دوباره برمیگردانیم.{قُلْ یحییها الَّذِی أَنشَأَهَا اوّل مَرَّهٍ وَهُوَ بِکلِّ خَلْقٍ عَلِیمٌ}. ([۲۷])بگو: همان کسی آن را زنده میکند که نخستین بار آن را آفرید و او به هر مخلوقی داناست!در آیه دیگر نیز همین مضمون را در جمله کوتاهتری بیان میکند:{کمَا بَدَأْنَا اوّل خَلْقٍ نُّعِیدُه}. ([۲۸])همانطور که در آغاز آفریدیم باز میگردانیم.خداوند در این دو آیه شریفه به دو اصل اساسی اشاره فرموده است که آن مبدأ و معاد است. همان طور که آفرینش را آغاز کرده است، سپس آن را تجدید میکند. آنان که در معاد شک و تردید دارند باید این مسئله را به خوبی بدانند و به آغاز خلقت بنگرند. کسی که جهان را در اوّل ایجاد کرد، توان اعاده آن را دارد؛ همچنانکه این معنا را در جای دیگری از قرآن، به صراحت میفرماید:{کمَا بَدَأَکمْ تَعُودُون}. ([۲۹])همانگونه که در آغاز شما را آفرید، (بار دیگر در رستاخیز) بازمیگردید!
قرآن مجید در جایی دیگر، جواب تمام منکرین معاد را داده است. در آن جایی که گروهی دیگر از معاندین گفتند که آیا هنگامی که استخوانهای ما پوسید، چه کسی دیگر ما را آفرینشی تازه خواهد داد؟ خداوند متعال دستور میدهد به رسول خود که به آنان بگوید: اگر شما سنگ و آهن باشید، یا هر مخلوقی که از نظر شما از این هم سخت تر باشد باز خدا قادر است که شما را به زندگی مجدد بازگرداند همانگونه که شما را نخستین بار آفرید.
{فَسَیقُولُونَ مَنْ یعیدُنا قُلِ الَّذی فَطَرَکمْ اوّل مَرَّه}. ([۳۰])آنها بزودی می گویند: «چه کسی ما را باز میگرداند؟!» بگو: «همان کسی که نخستین بار شما را آفرید.
البتّه مضمون آیات فوق را با توجه به اصل فلسفی (حکم الامثال فیما یجوز و فیما لایجوز واحد) میتوان تبیین کرد که این آیات، برهان قوی بر امکان حشر اجساد است و حاصل آن، بدنی است که خداوند در قیامت محشور خواهد کرد، همانند بدن دنیوی؛ و احیای آن نیز همانند احیای بدن دنیوی است؛ از این رو، همان طور که ساختن و احیای بدن دنیوی ممکن است باید ساختن و احیای بدن در آخرت نیز ممکن باشد؛ چرا که این دو مثل هم هستند (حکم الامثال فیما یجوز و فیما لایجوز واحد) یکی از مصادیقش همین جاست.
ناگفته پیداست که آیات یاد شده و آیات دیگری در قرآن، دفع استبعاد از منکران معاد و قیامت میکنند. چون مسأله انکار و دیرباوری در امر قیامت و معاد، در هر دورانی بوده و چه بسا هنوز هم ممکن است کسانی این سؤالات را در ذهن داشته باشند و یا سخنانی را بر زبان جاری کنند؛ امّا در صدر ظهور اسلام، شدّت آن از طرف دشمنان و اهل کفر در حدّ بسیار بالایی بوده، مکرّر از طریق دشمنی و لجاجت یا از طریق مخاصمه با رسول اکرم (صل الله علیه و آله وسلم) به بحث و گفتگو میپرداختند و وقوع قیامت را انکار کرده و میگفتند:{أءِذَا مِتْنَا وَ کنَّا تُرَابًا وَ عِظَامًا أءِنَّا لَمَبْعُوثُون}. ([۳۱])(و با تعجّب و انکار گویند) آیا چون ما مردیم و خاک و استخوان پوسیده شدیم باز زنده و برانگیخته میشویم؟
{وَقَالُواْ أءِذَا کنَّا عِظَامًا وَرُفَاتًا أءِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقًا جَدِیدًا}. ([۳۲])و (کافران به معاد) گفتند: آیا ما چون استخوان پوسیده و غبار پراکنده شویم باز روزی از نو زنده و برانگیخته خواهیم شد؟!
همچنان خدای تعالی از تعجّب و انکار منکران معاد در جای دیگر با بیانی دیگر میفرماید: {فَقالَ الْکافِرُونَ هذا شَیءٌ عَجیبٌ * أَ إِذا مِتْنا وَ کنَّا تُراباً ذلِک رَجْعٌ بَعیدٌ}. ([۳۳])آنها تعجّب کردند که پیامبری انذارگر از میان خودشان آمده و کافران گفتند: «این چیز عجیبی است! آیا هنگامی که مُردیم و خاک شدیم (دوباره به زندگی بازمیگردیم)؟! این بازگشتی بعید است!امام سجاد (علیه السلام) در این باره میفرماید: الْعَجَبُ کلُّ الْعَجَبِ لِمَنْ أَنْکرَ النَّشْأَهَ الْأُخْرَی وَ هُوَ یرَی النَّشْأَهَ الأُولَی. ([۳۴])تعجّب و آنچه عجیب است از کسی که برانگیختن قیامت را انکار میکند و حال آنکه خلقت و ایجاد آغازین را دیده است. از این آیات مبارکه استفاده میشود که استبعاد و انکار مخالفان معاد، همان زنده شدن بدنهای متلاشی و پراکنده در زمین، پس از مرگ بود. اگر معاد، جسمانی نبود و صحبت از برگشت جسم نبود و فقط معاد روحانی بود و یا جسمانی به معنایی که مرحوم ملاصدرا و برخی دیگر میگویند، کفّار استبعاد نمیکردند. همه، استبعادشان از زنده شدن بدن پوسیده و خاک شده بود.
۳. آیاتی که با تاکیدهای فراوان میگوید که خلقت دوّم و زنده کردن، آسانتر از خلقت اوّل است. {وَهُوَ الَّذِی یبْدَؤُاْ الْخَلْقَ ثُمَّ یعِیدُهُ وَهُوَ أهْوَنُ عَلَیهِ}. ([۳۵])و او کسی است که خلقت را آغاز کرد و اعادهاش میکند، و اعاده برایش آسانتر است.از آنجا که این موضوع نزد خداوند از اهمّیت بالایی برخوردار است، در بسیاری از آیات با کلمات گوناگون این مسأله را یادآور میشود، آنجا که میفرماید: {أَوَ لَمْ یرَوْا کیفَ یبْدِئُ اللهُ الْخَلْقَ ثُمَّ یعیدُهُ إِنَّ ذلِک عَلَی اللهِ یسیر}. ([۳۶])آیا (مردم بارها به چشم خود) ندیدند که خدا چگونه ابتدا خلق را ایجاد میکند و باز به اصل خود برمیگرداند؟ این کار بر خدا بسیار آسان است.
خوب توجّه کنید که خدای تعالی در جمله «إِنَّ ذلِک عَلَی اللهِ یسیر» با کوتاهترین استدلال مسأله امکان معاد را اثبات کرده و برای کوتهفکری منکران معاد، که استبعاد میکنند چنین چیزی ممکن نیست؛ اعلام میکند خدا هر کاری بخواهد انجام میدهد و هیچ کاری برای او دشوار و سخت نیست. دلیل آسانتر بودن «اعاده خلق» از آغاز خلقت بسیار روشن است زیرا در آغاز اصلاً چیزی نبود و خدا آن را ابداع کرد ولی در اعاده لااقل موادّ اصلی موجود است، قسمتی از لابلای خاکهای زمین و بخشی در فضا پراکنده میباشد، تنها مسأله، همان نظام دادن و صورت بندی آن است. کوزهگری که بدون خاک کوزه میسازد، از کوزه شکسته و خاک شده خیلی آسانتر میتواند کوزه بسازد. پس زنده کردن انسان بعد از مرگ از خلقت اوّلیه آسانتر است.لازم به یادآوری است که تعبیر به آسان بودن و سخت بودن از دریچه فکر ما است وگرنه برای وجودی که بینهایت است «سخت و آسان» هیچ تفاوتی ندارد. اصولاً سخت و آسان در جایی مفهوم دارد که سخن از قدرت محدودی در میان باشد که از عهده کاری به خوبی برآید و از عهده کار دیگری به زحمت. امّا هنگامی که سخن از قدرت نامحدود در میان است سخت و آسان بیمعنا میشود و خداوند متعال، قادر علی الاطلاق است. خلاصه آیات مذکور موضوعِ بازگشت همان موجودِ سابق را مطرح کرده است. یعنی همان خلقت اوّلیه را بازخواهد گرداند.
۴. آیاتی که میگویند انسان از خاک آفریده شده و به آن باز میگردد و سپس از آن بیرون میآید؛{مِنْهَا خَلَقْنَاکمْ وفیها نُعِیدُکمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُکمْ تَارَهً اُخْرَی}. ([۳۷])ما شما را از آن [زمین] آفریدیم و در آن باز میگردانیم و بار دیگر (در قیامت) شما را از آن بیرون میآوریم!تمام افراد بشر از زمان آدم تا قیام قیامت که در زمین به تدریج وارد شده و جزء واردات زمین محسوب میشدهاند؛ حالا دیگر نوبت صدور آنها رسیده؛ و به عنوان صادرات از زمین خارج میشوند؛ زیرا وقت آن رسیده که باید به پروندهها رسیدگی شود و در موقف حساب و کتاب و در موقف عرض و شهادت حضور به هم رسانند. چرا؟ {… لِیرَوْا اَعْمَالَهُم}([۳۸])؛ … برای آن که اعمالشان به آنها نشان داده شود [و بنگرند که چه کردهاند].و نیز میفرماید: {ثُمَّ یعِیدُکمْ فیها وَ یخْرِجُکمْ إِخْرَاجًا}. ([۳۹])سپس شما را به همان زمین بازمیگرداند، و بار دیگر شما را خارج میسازد!همچنین میفرماید: {قَالَ فیها تَحْیوْنَ وَ فیها تَمُوتُونَ وَ مِنْهَا تُخْرَجُون}. ([۴۰])گفت: در آن زندگی میکنید و در آن میمیرید و از آن خارج میشوید (دوباره زنده میشوید).{کذَالِک الْخُرُوج}.([۴۱])همچنین پس از مرگ سر از خاک بیرون میکنند.{کذَالِک نُخْرِجُ الْمَوْتی}. ([۴۲])همینگونه مردگان را هم از خاک برانگیزیم.
آیات فراوانی وجود دارد که همه دلالت روشن بر جسمانی بودن معاد دارند اما برای رعایت اختصار همه آنها را نقل نکردیم.بنابراین به روشنی میبینیم اجزای این بدن کنونی ما، قبلاً هر کدام در گوشهای از این زمین پهناور وبیجان پراکنده بوده است، و شاید میان ذرّات آن میلیونها کیلومتر فاصله وجود داشته است. امّا نه آن پراکندگی و نه این فاصلهها مانع از این شد که روزی گرد هم آیند و دست به دست هم بدهند و بدن ما را بسازند. آیا جای تعجّب است که این کار بار دیگر تکرار گردد ذرّات خاک شده و پراکنده بدن ما گرد هم آیند و لباس حیات بپوشند و آفرینش نخستین تکرار گردد؟ اگر آن عرب جامد و بیسواد این سخن را محال و نشانه جنون میدانست ما امروز در پرتو پیشرفت علم و دانش آن را کاملاً عملی و انجام شده میدانیم و این همان است که قبلاً هم گفتیم که فلاسفه در عبارت کوتاه و پرمعنیشان میگویند:حکم الامثال فیما یجوز وفیما لایجوز واحد.حکم چیزهای مشابه و همانند در جواز و عدم جواز یکسان است.
۵. آیاتی که میگویند اگر اجزای بدن به قطعات ریزی تبدیل شوند و در جاهای مختلفی پراکنده گردند، گردآوری آنها از گوشه و کنار و به هم متّصل کردنش برای قادری توانمند کار دشواری نیست.{أَیحْسَبُ الْانسَانُ أَلَّن نَّجْمَعَ عِظَامَهُ. بَلی قَادِرِینَ عَلی أن نُّسَوِّی بَنَانَهُ}. ([۴۳])آیا آدمی میپندارد که ما استخوانهایش را گرد نخواهیم آورد؟ آری، ما قادر هستیم که سر انگشتهایش را برابر کنیم.
در این آیه مبارکه پروردگار عالم در عین بکارگیری هنر و حکمت و علم، قدرت خود را به دو مرحله نمایش داده است. اولاً: اولین قدرت خلقت این است که در میان میلیاردها نفوس بشری نقش سر انگشتان دو انسان مثل هم نیست و چون مغایرند انگشت نگاری اعتبار دارد. ثانیاً: همان وجود مقتدری که اول بار این آفرینش اعجاب انگیز را ابداع کرد از تجدید بنایش عاجز و ناتوان نیست، بنابر این باید اقتدار و سلطه واسعه حق تعالی در این نوع ابداعات را هر انسانی باور نماید و این خود یک درس تربیتی برای همگان است. خدای تعالی در آیهای دیگر با بیانی روشن و شدید اللحن میفرماید:
{أفَعَیینا بِالْخَلْقِ الاوّل بَلْ هُمْ فی لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدیدٍ}. ([۴۴])آیا ما از آفرینش نخستین عاجز ماندیم (که قادر بر آفرینش رستاخیز نباشیم)؟! ولی آنها (با این همه دلایل روشن) باز در آفرینش جدید تردید دارند!علامه طباطبایی در تفسیر المیزان میگوید: «مراد از خلق جدید تبدیل نشئه دنیا به یک نشئه دیگر است که دارای نظام دیگر، غیر از نظام طبیعی است که در دنیا حاکم است». ([۴۵])به هر صورت بدن اخروی در عین اینکه همین بدن و جسم دنیوی خواهد بود، ولی بعضی از احکام و آثار دنیوی را نخواهد داشت. بدن اخروی، متناسب با عالم اخروی و با نظامهای بالاتر سازش دارد و باید خصوصیات جدیدی را کسب نماید.
۶. آیاتی که کیفیت حشر را در روز قیامت بیرون آمدن از قبر میداند، چنان که میفرماید:{ فَإِذَا هُم مِّنَ الأَجْدَاثِ إِلی رَبِّهِمْ ینسِلُون}. ([۴۶])ناگهان آنها از قبرها، شتابان به سوی (دادگاه) پروردگارشان میروند!
و نیز میفرماید:
{یخْرُجُونَ مِنَ الأَجْدَاثِ کأَنَّهُمْ جَرَادٌ مُّنتَشِر}. ([۴۷])همچون ملخهای پراکنده از قبرها خارج میشوند.
{یوْمَ یخْرُجُونَ مِنَ الأَجْدَاثِ سِرَاعًا}. ([۴۸])آن روزی که به سرعت سر از قبرها برآورده.
و همچنین میفرماید:{أَفَلا یعْلَمُ إِذا بُعْثِرَ ما فی الْقُبُورِ}. ([۴۹])
آیا نمیداند در آن روز که تمام کسانی که در قبرها هستند برانگیخته میشوند.
{وَإِذَا الْقُبُورُ بُعْثِرَت}. ([۵۰]) و هنگامی که قبرها زیر و رو شود.
{أَنَّ اللهَ یبْعَثُ مَن فی الْقُبُور}. ([۵۱])خدا به یقین مردگان را از قبرها برانگیزد.
از این آیات این نتیجه به دست میآید که در قیامت و معاد، این روح و نفس نیست که تنزل یافته و به بدن عود میکند تا حرکت قهقرایی لازم آید، بلکه این بدن است که به سوی نفس و روح خود شتافته و عود مینماید؛ همچنین آن چه به روشنی از این آیات قرآن بر میآید این است که؛ در روز رستاخیز، آخرین بدنی را که انسان داشته و تبدیل به خاک شده زنده میشود، چون میدانیم یک انسان در طول عمرش، چندین بار جسم و بدن او عوض میشود، و گفتهاند که هر هفت سال تمام سلّولهای بدن یک انسان عوض میگردد و سلّولهایی نو جانشین آنها میشود. البتّه این دگرگونی آنچنان دقیق و ماهرانه و تدریجی صورت میگیرد که به هیچ وجه محسوس نیست. جالب اینکه؛ سلّولهای نو تمام مشخّصات و صفات سلّولهای کهنه را به خود جذب میکند، یعنی به همان اندازه، به همان شکل، و به همان رنگ در میآیند. جالبتر اینکه سلّولهای نو به هنگام تعویض حتّی عوارض اکتسابی سلّولهای قبلی را نیز به خود جذب میکنند. مثل کسانی که روی بدن خالکوبی کردهاند، این خالها ممکن است تا آخر عمر از آنها جدا نشود، با اینکه سلّولها عوض میگردند. و این به خوبی نشان میدهد که حتّی صفات اکتسابی نیز نقل مکان داده به (سلّولهای جانشین) منتقل میگردند، لذا میتوان گفت هر بدن بعدی آینه تمام نمای بدن پیشین است و آخرین بدن، خلاصه و فشردهای است از تمام مشخّصات بدنهای گذشته ([۵۲]). از اصل بحث دور نشویم، این آیات از قرآن میگوید که مردم در روز قیامت از قبرها برانگیخته میشوند، مسلّم است که در قبرها چیزی جز خاک آخرین بدن نیست. این در صورتی است که بدن دفن شده باشد امّا اگر بدنهایی که در اثر سوزاندن تبدیل به خاکستر گردد یا در دریا طعمهٔ حیوانات دریایی شود و یا بر اثر عوامل دیگری از بین برود در روز رستاخیز ذرات آخرین بدن باز میگردد، اگر چه قبری در کار نبوده است.
۷. آیاتی که گواهی میدهند که روز رستاخیز اعضای انسان به اعمال او گواهی میدهند و تفسیر این اعضا به اعضای برزخی و صورتهای بدون مادّه کاملاً برخلاف ظاهر است. چنان که میفرماید:{یوْمَ تَشْهَدُ عَلَیهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَأَیدِیهِمْ وَأَرْجُلُهُم بِمَا کاَنُواْ یعْمَلُونَ}. ([۵۳])در آن روز زبانها و دستها و پاهایشان برضدّ آنها به اعمالی که مرتکب میشدند گواهی میدهد!
و نیز میفرمایند:{الْیوْمَ نَخْتِمُ عَلیَ أفْوَاهِهِمْ وَتُکلِّمُنَا أیدِیهِمْ وَتَشْهَدُ أرْجُلُهُم بِمَا کاَنُواْ یکسِبُونَ}. ([۵۴])امروز بر دهانشان مُهر مینهیم، و دستهایشان با ما سخن میگویند و پاهایشان کارهایی را که انجام میدادند شهادت میدهند!در اینجا ممکن است یک سؤال که قابل توجّه است مطرح شود. البتّه از قدیمترین ایام تاکنون مطرح بوده است و آن اینکه آیهٔ سورهٔ یس صراحت دارد که در روز قیامت به دهانهایشان مهر میزنیم و دستها و پاهایشان گواهی میدهد؛ اما آیهٔ سوره نور به وضوح میرساند که، در آن روز زبانها نیز ضدّ آنها به اعمالی که مرتکب میشدند گواهی میدهند. در این آیه علاوه بر دست و پا، زبان هم داخل در گواهان شده است. بنابراین، این دو آیه با هم تنافی داشته و در تضاد هستند.
پاسخ: تمام مفسران بزرگ اسلام ـ از شیعه و اهل تسنن ـ درباره این آیات سخنان بسیاری گفتهاند و برای شکافتن این حقیقت تلاش فراوان کردهاند، تا پرده از روی این حقیقت بردارند؛ به همین دلیل نظریات گوناگونی ارائه نمودهاند. هرچند بحث مشکلی بوده و از موضوع و هدف این کتاب نیز خارج است، امّا در عین حال مفید فایده میباشد. از این رو چند نظریه را که به نظر شایان ذکر میرسید؛ به طور خلاصه بیان میکنیم و خوانندگان محترم را به کتب تفاسیر ارجاع میدهیم.
الف) برخی گفتهاند، بین آیات تنافی وجود ندارد و قابل جمع میباشد. و این گونه جمع نمودهاند: أما قوله {الْیوْمَ نَخْتِمُ عَلی أفْواهِهِمْ…} فإنه یجوز أن تخرج الألسنه ویختم علی الأفواه ویجوز أن یکون الختم علی الأفواه فی حال شهاده الأیدی والأرجل.([۵۵])اما آیه {الْیوْمَ نَخْتِمُ عَلی أفْواهِهِمْ …} ممکن است منظور این باشد که زبان آنها را بیرون میآوریم و دهان آنها را مهر میزنیم [در آیه گفته نشده است که زبانشان را مهر میزنیم] و ممکن است مقصود این باشد که در حال شهادتِ دست و پا، دهانشان را مهر میزنیم.شهادت زبانها این است که گنهکاران وقتی میبینند انکار برای آنها فایده ندارد، ناچار اعتراف میکنند.
ب) بعضی دیگر گفتهاند: این نکته نیز قابل توجه است که در یک جا میگوید: «زبانهای آنها گواهی میدهد» (مانند آیه سوره نور) و در آیه دیگر میفرماید: «ما مهر بر زبانشان مینهیم». (مانند سوره یس). ممکن است این تعبیر به خاطر آن باشد که نخست بر زبان آدمی مهر نهاده میشود و اعضای او به سخن در میآیند؛ هنگامی که او شهادت اعضا را میبیند زبانش باز میشود و چون جای انکار نیست زبان نیز اعتراف میکند. ([۵۶])
ج) بعضی دیگر میگویند: اختلاف این دو آیه به حسب اختلاف مواطن و مواقف است. در تفسیر نور الثقلین به نقل از احتجاج طبرسی روایتی طولانی از امیر المؤمنین در ذیل آیهٔ مبارکهٔ {الْیوْمَ نَخْتِمُ عَلی أفْواهِهِمْ …} نقل نموده است که آن حضرت فرمود: ذَلِک فی مَوَاطِنَ غَیرِ وَاحِدٍ مِنْ مَوَاطِنِ ذَلِک الْیوْمِ الَّذِی کانَ مِقْدارُهُ خَمْسِینَ أَلْفَ سَنَه. ([۵۷])این موارد، در مواطن و مواقف روز قیامت است که مقدار آن روز هزار سال میباشد.یعنی در بعضی مواقف بر دهانشان مهر زده میشود و در بعضی مواقف دیگر زبانشان شهادت میدهد. اگر آیات پیشین، بر گواهی دادن اعضای بدن، دلالت میکند، برخی از آیات گواه دیگری را معرفی میکنند به نام «پوست بدن» و اینکه در روز رستاخیز «پوست» انسان بر اعمال او گواهی میدهد چنان که قبلاً هم گذشت:{… حَتی إِذَا مَا جَاءُوهَا شَهِدَ عَلَیهِمْ سَمْعُهُمْ وَأبْصَارُهُمْ وَجُلُودُهُم بِمَا کاَنُواْ یعْمَلُونَ وَقَالُواْ لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدتُمْ عَلَینَا قَالُواْ أَنطَقَنَا اللهُ الَّذِی أَنطَقَ کلَّ شَیءٍ وَهُوَ خَلَقَکمْ اوّل مَرَّهٍ وَ إِلَیهِ تُرْجَعُونَ}. ([۵۸])
… تا چون همه بر در دوزخ رسند آن هنگام گوش و چشمها و پوست بدنهاشان بر جرم و گناه آنها گواهی دهند. و آنها به اعضاء بدن گویند: چرا بر اعمال ما شهادت دادید؟ آن اعضاء جواب گویند: خدایی که همه موجودات را به نطق آورد ما را نیز گویا گردانید و او شما را نخستین بار بیافرید و باز به سوی او بازگردانیده میشوید.نکته قابل توجّه اینکه، تکلّم و نطق و گواهی دست و پا و جلود و … چگونه است؟ و اعضای انسان در قیامت چگونه به سخن میآیند؟ در کلمات مفسّران بزرگ، سخنان گوناگونی به میان آمده است و هر کدام احتمالاتی دادهاند که ذیلاً بیان میشود:
الف) خداوند در آن روز درک و شعور و قدرت سخن گفتن در یک یک اعضا میآفریند، و آنها به راستی سخن میگویند، و چه جای تعجب؟ همان کسی که این قدرت را در قطعه گوشتی به نام زبان یا مغز آدمی آفریده میتواند در سایر اعضا نیز بیافریند.
ب) آنها از درک و شعوری بهرهمند نمیشوند، ولی خداوند آنها را به سخن گفتن وا میدارد و در حقیقت اعضا محل ظهور سخن خواهند بود، و حقایق را به فرمان خدا آشکار میکنند.
ج) اعضای بدن هر انسانی آثار اعمالی را که در تمام طول عمر انجام داده مسلّماً با خود خواهد داشت، چرا که هیچ عملی در این جهان نابود نمیشود، مسلّماً آثار آن روی یک یک اعضای بدن، و در فضای محیط باقی میماند، آن روز که روزِ بروز و آشکار شدن است، این آثار نیز بر دست و پا و سایر اعضا ظاهر میشود، و ظهور این آثار به منزله شهادت آنها است». ([۵۹])چنانچه در بین خودمان میگوییم: «رنگ رخساره خبر میدهد از سرّ ضمیر!»شما میگویید: فلان مریض را دیدم، چهرهاش نشان میداد که حالش خوب نیست؛ و یا زید را دیدم، سیمایش بیانگر شادی و خوشحالی او بود.چنانچه سعدی سروده است:
سخن عشق تو بی آنکه برآید به زبانمگاه گویم که بنالم ز پریشانی حالم
رنگ رخساره خبر میدهد از حال نهانمبازگویم که عیانست چه حاجت به بیانم
خلاصه سخن گفتن در اینجا معنایش این است که در حالی و کیفیتی است که خود را ارائه نموده، نمایش میدهد.
۸. آیاتی که بحث از احیای اموات میکند:{إِنَّ الَّذِی أحْیاهَا لَمُحْی الْمَوْتیَ إِنَّهُ عَلیَ کلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ}. ([۶۰])آن کس که زمین را زنده کند مردگان را هم زنده گرداند که او بر هر چیز قادر است.{وَ لَمْ یعْیَ بِخَلْقِهِنَّ بِقادِرٍ عَلی أَنْ یحْی الْمَوْتی}. ([۶۱])و هیچ از آفرینش آنها فرو نماند البتّه هم او قادر بر آن است که مردگان را باز زنده کند؟ آری البتّه او بر هر چیز قادر است.{ أَنَّهُ یحْی الْمَوْتی}. ([۶۲])قطعاً او مردگان را زنده خواهد کرد.در این آیات و آیات فراوان دیگری ([۶۳])، بحث از احیای اموات است، بویژه با در نظرگرفتن صدر آیات، دلالت روشن بر جسمانی بودن معاد دارد، چون اگر روحانی بود تعبیر احیای اموات معنی نداشت؛ زیرا روح همیشه باقی است؛ به عبارت دیگر، قبل از قیامت، روح زنده و باقی بود.
۹. آیاتی که بر دگرگونیهای بدن در دوزخ گواهی میدهند، چنانکه میفرماید: {کلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُودًا غَیرَهَا لِیذُوقُواْ الْعَذَابَ}. ([۶۴])هرگاه پوستهای تنشان (در آن) بریان گردد (و بسوزد)، پوستهای دیگری به جای آن قرار میدهیم، تا کیفر (الهی) را بچشند.مسأله پوست نو به خاطر آن است که دردِ سوزندگی کم نشود، زیرا پوست بدن به هنگام سوختن خیلی حساس و سبب زجر میشود، ولی هنگامی که پوست سوخت و آتش به استخوان رسید، آهسته آهسته درد کم میشود. قرآن با این آیه میفرماید: ما با دادن پوست نو جلوی کم شدن درد را میگیریم. در این آیه بحث از دگرگونی پوست بدن است و میتوان گفت، صریح در معاد جسمانی است.
۱۰. وضع درونی؛ قرآن کریم در این باره میفرماید:
{وَ سُقُواْ مَاءً حَمِیمًا فَقَطَّعَ أمْعَاءَهُمْ}. ([۶۵]) و از آب جوشان نوشانده میشوند که اندرونشان را از هم متلاشی میکند.
یعنی برای دوزخیان، به جای آب گوارا آب جوشانی داده میشود که همچون اسید، اندرون آنان را قطعه قطعه میکند.علاوه بر آن، آنچه باید مورد توجّه قرار گیرد این است که در صدر جاهلیت و عرب جاهلی اعتقاد به بقای روح داشتند، و آن چه آنها تعجّب داشتند و به شدّت انکار مینمودند، مسأله معاد جسمانی و بازگشت این بدن به زندگی بعد از مرگ بوده است. چنانچه میبینیم که قرآن از زبان آنها چنین میگوید: {أیعِدُکمْ أَنَّکمْ إِذَا مِتُّمْ وَکنتُمْ تُرَابًا وَعِظَامًا أَنَّکمُ مُخْرَجُون}. ([۶۶])آیا او (پیامبر) به شما وعده میدهد هنگامی که مردید و خاک و استخوانهایی (پوسیده) شدید، بار دیگر (از قبرها) بیرون آورده میشوید؟در جای دیگر میخوانیم:{وَقَالُواْ أَءِذَا ضَلَلْنَا فی الأَرْضِ أَءِنَّا لَفِی خَلْقٍ جَدِیدِ}. ([۶۷])
آنها گفتند: «آیا هنگامی که ما (مردیم و) در زمین گم شدیم، آفرینش تازهای خواهیم یافت؟!» هم چنین میگویند: {وَ قَالَ الَّذِینَ کفَرُواْ هَلْ نَدُلُّکمْ عَلی رَجُلٍ ینَبِّئُکمْ إِذَا مُزِّقْتُمْ کلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّکمْ لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ * أَفْتَرَی عَلی اللهِ کذِبًا أَم بِهِ جِنَّهُ بَلِ الَّذِینَ لا یؤْمِنُونَ بِالاخِرَهِ فی الْعَذَابِ وَالضَّلَالِ الْبَعِید}. ([۶۸])و کافران گفتند: آیا مردی را به شما نشان دهیم که به شما خبر میدهد هنگامی که (مُردید و) سخت از هم متلاشی شدید، (بار دیگر) آفرینش تازهای خواهید یافت؟! آیا او بر خدا دروغ بسته یا به نوعی جنون گرفتار است؟! (چنین نیست)، بلکه کسانی که به آخرت ایمان نمیآورند، در عذاب و گمراهی دوری هستند و نشانه گمراهی آنها همین انکار شدید است.از این آیات استفاده میشود که پیامبر اسلام (صل الله علیه و آله وسلم) همه جا سخن از بازگشت این بدن و معاد جسمانی میگفته است. اصولاً کمتر کسی معاد روحانی را انکار میکرده است. در هر صورت جسم و روح همراه یکدیگر و مکمّل یکدیگرند همان طوری که جسم بدون روح ناقص است، روح نیز بدون جسم کمبود دارد و اگر در جهان برزخ این دو از هم جدا میشوند جنبه موقتی دارد و در همان مرحله موقتی نیز فعّالیتهای روح محدود است. و لذا زندگی برزخی به هیچ وجه توسعه زندگی عالم قیامت را ندارد. روح برای ادامه فعّالیتهای خود بی نیاز از جسم نیست، منتها روح در جهان دیگر چون در سطح بالاتر از این جهان قرار میگیرد، به همان نسبت باید جسم کاملتر و عالیتر در اختیار داشته باشد، و چنین هم خواهد بود. بنابراین معاد نمیتواند تنها جنبه روحانی و یا تنها جنبه جسمانی داشته باشد. در این زمینه روایاتی وجود دارد بر اینکه اجزای اصلی و تشکیل دهنده بدن انسان که از آنها به «طینت» یا «عجب الذّنب» تعبیر شده است دست نخورده باقی خواهد ماند از جمله روایت موثّق عمّار است که از امام صادق (علیه السلام) سؤال شد که جسد میت در قبر نابود میشود.عَنْ أبِی عَبْدِ اللهِ (علیه السلام) قَالَ سُئِلَ عَنِ الْمَیتِ یبْلَی جَسَدُهُ قَالَ نَعَمْ حَتَّی لَا یبْقَی لَهُ لَحْمٌ وَلا عَظْمٌ إِلَّا طِینَتُهُ الَّتِی خُلِقَ مِنْهَا فَإِنَّهَا لَا تُبْلَی تَبْقَی فی الْقَبْرِ مُسْتَدِیرَهً حَتَّی یخْلَقَ مِنْهَا کمَا خُلِقَ اوّل مَرَّه. ([۶۹])
امام (علیه السلام) فرمود: گوشت و استخوان میت در قبر باقی نمیماند فقط طینت انسان تا روز قیامت در قبر میماند و بدن آدمی دوباره از آن بوجود میآید.بنابراین اجزای اصلی بدن عنصری و مادّی نیز همانند نفس باقی است و تنها آنچه که نابود میشود ترکیب و حالات و صورت و هیأت بدن است چنانچه فلاسفه گفتهاند: هیچ موجودی معدوم محض نمیشود بلکه حالات موجود است که دگرگون میشود ولذا ممکن است پروردگار عالم همانطور که از آن اجزا بدن انسان را بوجود آورد دوباره جمع آوری کند به آن اجزا صورتی دوباره بخشد و از نو زنده کند ([۷۰]) و یقیناً استعداد و قابلیت اجزای اصلی هیچگاه از بین نمیرود. خلاصه اینکه: بدون هیچ تردید، روزی خواهد آمد که تمام ارواح از اوّلین تا آخرین، با همان جسد اثیری خود که اکنون در جهان اثیری به زندگی برزخی ادامه میدهند، همه با همان جسد عنصری خود که در دنیا داشتند عود میکنند و مراحلی را در مواقف قیامت طی میکنند و سپس به جایگاه اصلی خود که به بهشت یا دوزخ منتهی میشود رهسپار میگردند. البتّه میدانید مسئله معاد از پیچیدگیهای خاص برخوردار است و امر استبعاد انگیزی به نظر میرسد. از همین جهت است که خداوند متعال به الفاظ و روشهای گوناگون آن را در قرآن مجید مطرح کرده است که بخش مختصری از آن را اشاره نمودیم.
ب) معاد جسمانی به اعتبار ملاک دوّم
از نظر قرآن معاد جسمانی به اعتبار ملاک دوّم ـ یعنی در عالم رستاخیز که یک سلسله لذّات و آلام و پاداشها و کیفرها وجود دارد ـ توسّط بدنی مادّی که مدرک جزئیات است، صورت میگیرد؛ چنانکه در قرآن کریم از پاداش نیکوکاران در بهشت و عذاب کافران و گناهکاران در جهنّم سخن به میان آمده و در این زمینه آیات به قدری زیاد است که نمیتوان همه آنها را ذکر کرد، ما تنها به عنوان نمونه چند آیه، نسبت به هر دو گروه که قرآن آنها را به نام اصحاب یمین و اصحاب شمال دسته بندی کرده است میآوریم و خوانندگان محترم را به مطالعه سوره «واقعه» حواله میدهیم.
۱. لذائذ جسمانی بهشت
قبل از ذکر این مطلب، یادآور میشویم که رابطه عالم آخرت نسبت به ما، در این دنیا، مثل رابطهٔ میان مادر و کودکی است که در شکم او قرار دارد، اگر رابطه میان مادر و جنین برقرار شود و بتوانند با هم سخن بگویند، آیا مادر قادر خواهد بود که منظرههای لذّت بخش و مسرّت آمیز، لحظههای طلوع و غروب آفتاب و وضعیت ماه و ستارگان و نیز محبّت و عشق و علاقه که در این عالم وسیع و بزرگ وجود دارد، با الفاظ مدرن این دنیا به آن جنین منتقل کند؟! و هم چنین آلام و رنج و مصیبت دنیا را؟! آیا جنینی که جز با یک مقدار خون و گوشت با چیز دیگری سروکار ندارد، میتواند این مفاهیم را که از مادر میشنود درک کند؟! هرگز! تعریف لذّتها و نعمتهای بهشتی و نیز آلام وعذابهای دوزخ برای ما که در این دنیا مانند جنین در شکم مادر زندگی میکنیم، دقیقاً همین گونه است. الفاظ و کلماتی که برای زندگی این دنیای محدود وجود دارد ناقصتر و ناتوانتر از آن است که بتوان حقایقی را که بیرون از این عالم است، یعنی عالم جاویدان و همیشگی، تشریح و تعریف کرد؟بنابراین الفاظ و کلمات دیگر و دید و درک و احساس دیگری لازم است تا بتوان از آنها سخن گفت و یا سخن شنید. چنانکه پیامبر گرامی (صل الله علیه و آله وسلم) در حدیثی پرمعنا و زیبا میفرماید:وفیها مَا لَا عَینٌ رَأَتْ وَلا أُذُنٌ سَمِعَتْ وَلا خَطَرَ عَلَی قَلْبِ بَشَرٍ. ([۷۱])در آنجا چیزهایی است که هیچ چشمی ندیده و هیچ گوشی نشنیده و حتّی از لابلای پردههای خیال هیچ کس نگذشته است.آیاتی که درباره مؤمنان صالح بشارت ثواب و لذایذ بهشتی را بیان میکند، با آنچه در دنیا وجود دارد، اصلاً قابل مقایسه نیست.در این مورد ما قسمتی از آنها را بازگو، ترجمه و تفسیر میکنیم، خداوند میفرماید:
الف) سایههای درختان بهشتی و چشمهها: {وَأصْحابُ الْیمینِ ما أصْحابُ الْیمینِ فی سِدْرٍ مَخْضُودٍ وَطَلْحٍ مَنْضُودٍ وَظِلٍّ مَمْدُودٍ وَماءٍ مَسْکوبٍ}. ([۷۲])و یاران راست، یاران راست کدامند؟ در زیر درختان سِدر بیخار و درختهای موز که میوهاش خوشه خوشه روی هم چیده شده است و سایهای پایدار و آبی ریزان.در این آیه مبارکه، رساترین توصیفی وجود دارد که برای درختان بهشتی، در قالب الفاظ دنیوی امکان پذیر است؛ درخت سدر، درختی تناور است که بلندیاش گاه تا چهل متر میرسد و میگویند که تا دو هزار سال عمر میکند و سایه بسیار سنگین و لطیفی دارد، تنها عیبش این است که خار دارد، ولی وصف (مخضود) که از ماده (خضد) به معنای بیخار است نشان میدهد که این مشکل نیز در درختان سدر بهشتی حل شده است.در حدیثی از پیامبر آمده است: یخضده الله من شوکه ـ فیجعل مکان کلّ شوکه ثمره ـ أنّها تنبت ثمراً تفتق الثّمر منها ـ عن اثنین وسبعین لونا من الطّعام ـ ما فیها لون یشبه الآخر. ([۷۳])خداوند خارهای آن درخت را قطع کرده و جای هر خاری، میوهای قرار داده که هر میوهای هفتاد و دو نوع ماده غذایی دارد که هیچ یک به دیگری شباهتی ندارد.امّا طلح؛ غالب مفسّران «طلح» را به معنی «درخت موز» تفسیر کردهاند که برگهایی بسیار پهن و سبز و زیبا، و میوهای شیرین دارد، و «منضود» از ماده «نضد» به معنی «متراکم» است که اشاره به خوشههای موز است که روی هم قرار گرفتهاند.بعضی نیز «منضود» را اشاره به تراکم برگهای این درخت میدانند، و با توجّه به اینکه درخت سدر برگهای بسیار کوچک، و درخت موز برگهای بسیار پهن و گسترده دارد ذکر این دو درخت در دو آیه پشت سر هم اشاره لطیفی به تمام انواع درختهای بهشتی است که در میان این دو قرار دارد. ([۷۴]) {وَظِلٍّ مَمْدُودٍ} در سایههای دائمی هستند که با حرارت و آفتاب لطافت آن از بین نمیرود، «وَماءٍ مَسْکوبٍ» در کنار آب جاری زندگی میکند. {مُدْ هامّتان}([۷۵]) برگهای درختان این دو بهشت از شدت طراوت و سبزی، رنگشان مایل به سیاهی میگردد. (مُد هامّه، مُد هامِمَه)؛ اسم فاعل از باب افعیلال از ماده (دَهم) است. و (دُهمه) به رنگ سبزی گویند که از شدت سبزی مایل به سیاهی شود. ([۷۶])علاوه بر اینها هوای لطیف و آهنگهای دلربایی در آنجا است که ـ به گفته روایات ـ توسّط حوریان و یا درختان نواخته میشود؛ ولی با مفاهیم عمیق و بسیار بلند عرفانی که شامل حمد و تقدیس خداوند متعال است. این روایات را در جلد هشت بحار ص ۱۹۶ میتوانید بخوانید.خداوند رازق متعال میفرماید: {أُکلُهَا دَائمٌ وَظِلُّهَا}. ([۷۷])مأکولاتش همیشگی و سایه آن برقرار است.
ب) منازل شایسته: {یدْخِلْکمْ جَنَّاتٍ تَجْری مِنْ تحتها الأَنْهارُ وَمَساکنَ طَیبَهً فی جَنَّاتِ عَدْنٍ ذلِک الْفَوْزُ الْعَظیمُ}. ([۷۸])و شما را در باغهایی که از زیر درختان آن جویبارها روان است و در سراهایی خوش، در بهشتهای همیشگی درآورد. این خود کامیابی بزرگ است.در وصف منازل اهل بهشت همین بس که قرآن، سی و شش مرتبه فرموده: «جَنَّاتٍ تَجْری مِنْ تحتها الأَنْهارُ» یعنی باغهایی که شاخههای آن بر هم گردن نهاده و در پای درختانش نهرهای آب زلال جاری است، درختانی که خشک شدن و فاسد شدن و کهنه شدن ندارند، که نام بعضی از آنها ذکر شد.
ج) غذاها و میوههای بهشتی:{فیهِما مِنْ کلِّ فاکهَهٍ زَوْجانِ}. ([۷۹])در آن دو بهشت از هر میوهای دو نوع وجود دارد.هر یک از دیگری بهتر است. میوهای که در دنیا بوده، و بهشتیان آن را از قبل میشناختهاند، و دیگری میوهای است که در آنجا هست و هنوز آن را ندیدهاند و حالا به آن دست مییابند. {… وَ جَنَی الْجَنَّتَینِ دانٍ}. ([۸۰])و میوهٔ چیده شونده آن دو بهشت نزدیک و در دسترس است.«جنی» یعنی میوهٔ «مجتنی» میوهای که باید چیده شود و «دانٍ» در اصل دانی بوده است، اسم فاعل از «دنا، یدنو» به معنای نزدیک و قریب است.در جای دیگری از قرآن میفرماید: {قُطُوفُها دانِیهٌ}. ([۸۱])و میوههای چیدنی آن نزدیک است.«قطوف» جمع «قطف» است و قطف به میوهای گویند که تازه چیده باشند. مانند آیهٔ: {وَدانِیهً عَلَیهِمْ ظِلالُها وَذُلِّلَتْ قُطُوفُها تَذْلیلا}. ([۸۲])و سایههای درختان بهشتی بر سر آنها نزدیک است و میوههای چیدنی آن، رام و در اختیار آنهاست.{وَفَاکهَهٍ مِّمَّا یتَخَیرُونَ وَلَحْمِ طَیرٍْ مِّمَّا یشْتَهُونَ}. ([۸۳])و میوههایی از هر نوع که انتخاب کنند، و گوشت پرنده از هر نوع که مایل باشند!مقدم داشتن میوه بر گوشت به خاطر آن است که میوه از نظر تغذیه بهتر و عالیتر است؛ گذشته از آن خوردن میوه قبل از غذا لذت و لطف دیگری دارد. گرچه میوههای اهل بهشت، به طوری که از قرآن استفاده میشود متنوع و گوناگون است و در آیات بسیار، از میوههای بهشتی تحت عنوان «فواکه» و «فاکهه» اسم برده شده است. راغب در مفردات میگوید: «فاکهه» تمام اقسام میوهها را شامل میشود ولی بعضی از آیات میوههای خاص و معینی را نام بـرده اسـت، در سوره الرّحمن میفرماید:{فِیهِمَا فَاکهَهٌ وَنَخْلٌ وَرُمَّان}. ([۸۴])در آن دو بهشت نیز هر گونه میوه خوش و خرما و انار بسیار است.
فخررازی در اینجا دقّتی به خرج داده و گفته است. بیان این دو میوه به خاطر تفاوت زیادی است که از جهات مختلف در میان آن دو وجود دارد، یکی شیرین و دیگری غیر شیرین، یکی گرم و دیگری خنک، یکی دارای ماده غذایی و دیگری فاقد آن، یکی میوه مناطق گرمسیر و دیگری مناطق سردسیر یکی درختش بسیار بلند و دیگری کوتاه، گویی قرآن با این بیان میخواهد به تمام انواع میوههایی که در میان این دو قرار دارد اشاره کند. ([۸۵])
د) نوشیدنیهای بهشتی:دربارهٔ نوشیدنیهای بهشتی آیات زیادی وجود دارد، ما به طور خلاصه به تعدادی از آنها اکتفا میکنیم:{فیهِما عَینانِ تَجْرِیان}. ([۸۶])در آن دو بهشت دو چشمه است که جاری است.در آیهٔ دیگر میفرماید: {فیهِما عَینانِ نَضَّاخَتان} در آن دو بهشت، دو چشمهای است که هر دو میجوشند و از منبع و سرچشمه، فوران میکنند. چون نَضَخَ، ینضَخُ، نَضَخاً، نَضَخاناً، به معنای اشتداد فوران و جوشیدن آب از چشمه است در جوامع الجامع مینویسد: «نضخ» با (خ) نقطهدار سریعتر از «نضح» با (ح) است چون «نضح» با (ح) مانند آب پاشیدن است.مرحوم طبرسی در مجمع البیان ذیل این آیه از ابن عباس آورده است که: «آن دو چشمه بر اولیای خدا ترشح به مشک و عنبر و کافور میکند». جلالالدین سیوطی در «درّالمنثور» مینویسد: «تنضخان بالوان فاکهه؛ آن دو چشمه بهشتی به رنگهای میوهها فوران و جوشش میکنند». ([۸۷])البتّه هیچ یک از این نظریهها دلیل خاصی ندارد و در عین حال ممکن است همه آنها در آیه جمع باشد. به هر صورت این دو چشمه غیر از دو چشمهٔ آیه قبلی است. در آیهای دیگر خداوند جایگاه بلند اهل ایمان را این چنین بیان میکند:
{إِنَّ الْمُتَّقِینَ فی جَنَّاتٍ وَعُیونٍ، ادْخُلُوهَا بِسَلامٍ ءَامِنِین}.([۸۸])به یقین، پرهیزگاران در باغها (ی سرسبز بهشت) و در کنار چشمهها هستند. (فرشتگان به آنها میگویند:) داخل این باغها شوید با سلامت و امنیت!از این آیه استفاده میشود که یک نوع چشمه هم نیست بلکه انواع چشمههای مختلف در آن جوشیدن دارد، چون ذکر (جنّات و عیون) به صیغه جمع، اشاره به باغهای متنوع و چشمههای فراوان و گوناگون بهشت است که هر کدام لذّت تازهای میآفریند و ویژگی خاصی دارد. ([۸۹])
در آیه دیگری اوصاف بیشتری برای نوشیدنیهای بهشتی ذکر نموده است.{مَثَلُ الْجَنَّهِ آلتی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فیها أَنْهارٌ مِنْ ماءٍ غَیرِ آسِنٍ وَأَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ یتَغَیرْ طَعْمُهُ وَأَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّهٍ لِلشَّارِبینَ وَأَنْهارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفًّی وَلَهُمْ فیها مِنْ کلِّ الثَّمَراتِ}. ([۹۰])توصیف بهشتی که به پرهیزگاران وعده داده شده، چنین است: در آن نهرهایی از آب صاف و خالص که بدبو نشده، و نهرهایی از شیر که طعم آن دگرگون نگشته، و نهرهایی از شراب (طهور) که مایه لذّت نوشندگان است، و نهرهایی از عسل مصفّاست، و برای آنها در آن از همه انواع میوهها وجود دارد… .از روایات استفاده میشود که این چهار نهر در کنار هم جاری است بدون اینکه حائلی بین آنها باشد باهم مخلوط نمیشوند. شخصی از امام صادق (علیه السلام) سؤال کرد: چگونه این نهرها حرکت میکنند و مخلوط هم نمیشود؟ امام (علیه السلام) فرمود: نمیبینی که در تخم مرغ بین یک پوسته دو مایع با اختلاف رنگ و مزه و طبع جمع شدهاند و مخلوط نمیشوند.
اکنون لازم است فرازی از این آیه مبارکه را مورد بررسی قرار دهیم آنجا که میفرماید: {أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّهٍ لِلشَّارِبینَ} نهرهایی از شراب که برای نوشندگان لذت آور است و در جای دیگر میفرماید: همینکه اهل بهشت از آن میل فرمودند، در پایان بوی مشک در خود احساس مینمایند: {یسْقَوْنَ مِن رَّحِیقٍ مَّخْتُومٍ خِتَامُهُ مِسْک}([۹۱])؛ آنها از شراب (طهور) زلال دست نخورده و سربستهای سیراب میشوند، مُهری که بر آن نهادهاند از مشک است» از این دو آیه مبارکه استفاده میشود که این شراب طهور بهشتی بسیار معطّر و خوشبو است که هم قوّه ذائقه از آن لذّت میبرد و هم قوّه شامّه. قرآن مجید در این باره میفرماید: {لایصَدَّعُونَ عَنْهَا وَلا ینزِفُون}([۹۲]) یعنی نه صداع و سر درد آور است، نه مستی و گیجی دارد. علاوه بر لذّتهای جسمانی یک حالت نشئه روحانی توصیف ناپذیر به آنها دست میدهد که تمام وجودشان را در لذّتی بینظیر فرو میبرد. قرآن کریم میفرماید: {وَسَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَابًا طَهُورًا}([۹۳]) «و خدایشان آنانرا شرابی پاک و گوارا بنوشاند». شرابی که پروردگار به آنها بنوشاند شراب نابی است که به انسان نشاط و طراوتی خاص میبخشد. مرحوم حاج ملّا مهدی نراقی روایتی از امام علی (علیه السلام) نقل کرده است که قابل توجّه میباشد:قال (علیه السلام) : انّ لله تعالی شراباً لاوّلیائه، اذا شربوا سکروا واذا سکروا طربوا واذا طربوا تابوا واذا تابوا ذابوا واذا ذابوا خلصوا واذا خلصوا طلبوا واذا طلبوا وجدوا واذا وجدوا وصلوا واذا وصلوا اتّصلوا واذا اتّصلوا لافرق بینهم وبین حبیبهم. ([۹۴])
آن حضرت فرمود: خدای قادر متعال برای اولیاء خود از شرابهای بهشتی شرابی معین نموده است که چون بیاشامند، مست جمال و لقای حضرت احدیت میگردند؛ و چون مست شوند، به حالت وجد و مسرّت فوق العاده درآیند؛ چون مسرور شوند، پاک و پاکیزه میگردند؛ و چون پاک و پاکیزه شدند، از شدّت محبّت فانی و ذوب میگردند؛ و چون فانی شدند، از بندگان خالص خدا میگردند؛ و چون از مخلَصین شدند، به دنبال طلب حضرتش برمیآیند؛ و چون طلب کردند، او را مییابند؛ و چون او را یافتند، به مقام وصال او میرسند؛ و چون به مقام وصالش رسیدند، متّصل میشوند؛ و چون متّصل شدند، فرق و جدایی بین آنان و بین حبیبشان نیست.امّا شراب دنیا انسان را مست میکند و سبب گیجی و سردرد میشود و تند و تلخ است و سبب انواع امراض جسمی و روحی میگردد.
شراب دنیا نجس و به قول قرآن «رِجس» است. {یاأیهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَیسِرُ وَالأَنصَابُ وَالأَزْلَامُ رِجْسٌ مِّنْ عَمَلِ الشَّیطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّکمْ تُفْلِحُون}. ([۹۵])ای کسانی که ایمان آوردهاید! شراب و قمار و بتها و ازلام [نوعی بختآزمایی]، پلید و از عمل شیطان است، از آنها دوری کنید تا رستگار شوید!امّا درباره شراب بهشت میخوانیم: «شَرَابًا طَهُورًا» شراب دنیا عامل فتنه و دشمنی است و شیطان با شراب و قمار میان مردم دشمنی ایجاد میکند. {إِنَّمَا یرِیدُ الشَّیطَانُ أن یوقِعَ بَینَکمُ الْعَدَاوَهَ وَالْبَغْضَاءَ فی الْخَمْرِ وَالْمَیسِرِ وَیصُدَّکمْ عَن ذِکرِ اللهِ وَعَنِ الصَّلَوهِ فَهَلْ أَنتُم مُّنتهون}. ([۹۶])شیطان میخواهد به وسیله شراب و قمار، در میان شما عداوت و کینه ایجاد کند، و شما را از یاد خدا و از نماز بازدارد. آیا (با این همه زیان و فساد، و با این نهی اکید،) خودداری خواهید کرد؟!
امّا شراب بهشت هیچگونه کینه و دشمنی نمیآورد بلکه برادرانه روبروی هم بر تختها تکیه زده و شادماناند.دیگر اینکه شراب دنیا دروغ گویی و یاوه گویی میآورد امّا در بهشت چنین نیست. {لَّا یسْمَعُونَ فیها لَغْوًا وَلا کذَّابًا}([۹۷]) یعنی به هیچ وجه بیهوده گویی و دروغ در بهشت نیست، در جای دیگر میفرماید: {لا یسْمَعُونَ فیها لَغْوًا وَلا تَأْثِیمًا}([۹۸]) در بهشت نه گفته لغوی میشنوند و نه نسبت گناه به یکدیگر میدهند، بر خلاف دوزخیان که یکدیگر را ملامت میکنند و به گفته قرآن هر دستهای به دوزخ پرتاب میشوند به گروه دیگر نفرین و لعنت میکنند: {کلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّهٌ لَّعَنَتْ أُخْتَهَا}([۹۹]) در آیه مذکور لفظ آخت به کار گرفته شده است شاید دلیلش این باشد که این امّتهای منحرف پیوند فکری با هم داشتند.
البتّه در منابع شیعه و اهل سنّت روایاتی درباره حرمت و زشتی شراب خواری در دنیا ذکر شده است؛ که به عنوان نمونه به برخی از آنها اشاره میکنیم.در روایتی از امام صادق نقل شده است: مُدْمِنُ الْخَمْرِ یلْقَی اللهَ یوْمَ یلْقَاهُ کعَابِدِ وَثَن. ([۱۰۰])شرابخوار، در روز قیامت، مانند بتپرست، در پیشگاه خدا حاضر میشود.بدین ترتیب، امام (علیه السلام) شرابخوار را بیدین و همردیف مشرک و بتپرست معرّفی فرمود. در روایت دیگر از آن حضرت آمده است: شَارِبُ الْخَمْرِ یأْتِی یوْمَ الْقِیامَهِ مُسْوَدّاً وَجْهُهُ مَائِلًا شَفَتُهُ مُدْلَعاً لِسَانُهُ ینَادِی الْعَطَشَ الْعَطَش. ([۱۰۱])در روز قیامت شرابخوار وارد محشر میشود در حالی که رویش سیاه و دهانش کج و زبانش بیرون افتاده و فریاد تشنگیاش بلند است.در روایتی بدین مضمون آمده است: خداوند شرابخوار را از چرک و کثافاتی که در چاهی در جهنّم جمع شده مینوشاند. در این باره روایات متعدّدی وجود دارد. ([۱۰۲])
هـ) ظرفهای بهشتی:ظرفها و لیوانهایی که اهل بهشت برای آشامیدن استفاده میکنند طوری است که سرد و خوشبو میکند، {إِنَّ الأَبْرارَ یشْرَبُونَ مِن کأْسٍ کاَنَ مزاجها کافُورًا}. ([۱۰۳])همانا نیکان همواره از جامی مینوشند که نوشیدنیاش آمیخته به کافور [آن ماده سرد، سپید و معطر] است.در تفسیر المیزان مینویسد: که کافور یک ضرب المثلی است برای خنکی و خوشبویی و کلمه کأس هم به معنای ظرف آب است، بنابر این خود ظرفهای آب مخلوط با مادهای سرد و خوشبو کننده است و از ظرفهای بلورینی از نقره استفاده مینمایند و مأموران پذیرایی به قدر میل آنان از آبهای گوارا در ظرفهای زیبا میریزند نه کمتر و نه زیادتر {قَوَارِیرَاْ مِن فِضَّهٍ قَدَّرُوهَا تَقْدِیرًا}([۱۰۴]) در جای دیگر میفرماید: ظرفهای شراب صاف و خالص و دربسته و مهر خورده است {یسْقَوْنَ مِن رَّحِیقٍ مَّخْتُومٍ …}([۱۰۵]) در آیهای دیگر، توضیح بیشتری درباره ظرفهای بهشتی داده شده، چنین میفرماید: {وَ یطافُ عَلَیهِمْ بِآنِیهٍ مِنْ فِضَّهٍ وَ أَکوابٍ کانَتْ قَواریرَا}([۱۰۶])؛ و در گرداگرد آنها ظرفهایی سیمین و قدحهایی بلورین میگردانند (پر از بهترین غذاها و نوشیدنیها)» «آنیهًْ» جمع اناء به معنای مطلق ظرف است و «أَکواب» جمع «کوب» به معنای ظرف آبی است که دسته نداشته باشد ([۱۰۷]). «قواریر» جمع «قارورهًْ» به معنای ظرف بلورین و شیشهای است که نمیشکند ([۱۰۸]).
از این آیه استفاده میشود که ظرفها و جامهای بهشتی، هم صفا و شفافیت بلور را دارد و هم درخشندگی و زیبایی نقره را؛ و نوشیدنیهایی که در آن است، کاملاً نمایان است.در این رابطه روایتی از امام صادق (علیه السلام) نقل شده است:{ینْفُذُ الْبَصَرُ فی فِضَّهِ الْجَنَّهِ کمَا ینْفُذُ فی الزُّجَاجِ}. ([۱۰۹])چشم انسان در نقره بهشتی نفوذ میکند آنچنانکه در شیشه و بلور دنیایی نفوذ میکند. ابن عباس میگوید:لیس فی الجنّه شیء إلّا قد أعطیتم فی الدّنیا شبهه إلّا قواریر من فضّه. ([۱۱۰])همه نعمتهای بهشتی شبیه و مانندی در دنیا دارد، جز ظرفهای بلورین بهشتی که از نقره است؛ در دنیا شبیه و مانندی برای آن نیست.
و) خادمان همچون مروارید:خداوند، نعمتها را بر اهل بهشت تمام کرده و همه چیز به آنها داده است؛ از جمله خدمتکارانی که از آنها با عالیترین صفات توصیف شده است. قرآن مجید درباره آنان میفرماید: «وَ یطُوفُ عَلَیهِمْ وِلْدَانٌ مُّخَلَّدُونَ إِذَا رَأَیتَهُمْ حَسِبْتَهُمْ لُؤْلُؤًا مَّنثُورًا»([۱۱۱]) و بر گردشان (برای پذیرایی) نوجوانانی جاودانی میگردند که هرگاه آنها را ببینی گمان میکنی مروارید پراکندهاند!»در آیه دیگر در سوره طور چنین میفرماید: {وَ یطُوفُ عَلَیهِمْ غِلْمَانٌ لَّهُمْ کأَنَّهُمْ لُؤْلُؤٌ مَّکنُون}.و پیوسته بر گردشان نوجوانانی برای (خدمت) آنان گردش میکنند که همچون مرواریدهای درون صدفاند!حسن ظاهر و لطف مأموران پذیرایی و خلق نیکوی ایشان، چنان بهشتیان را به خود مجذوب میکند که همه دردها و رنجهایی را که در دنیا در مسیر اطاعت حق کشیده بودند، فراموش میکنند. قرآن مجید در آیات بسیاری، خادمان بهشتی را به مروارید درون صدف تشبیه کرده؛ زیرا این گوهر به قدری شفّاف و زیبا و تازه است که حدّی برای آن نیست. از این رو، لحظهای که آن را از صدف بیرون میآورند ـ با این که مرواید همیشه شفّاف و زیبا است ـ ویژگی خاصّی دارد. خدمتکاران بهشتی نیز آن قدر زیبا و سفیدچهره و با صفا هستند که گویی مرواریدهای در صدف یا تازه بیرون آمده از صدفاند. تعبیر «لهم» نیز نشان میدهد که هر یک از بهشتیان، خدمتگزارانی مخصوص خود دارند و چون بهشت جای غم و اندوه نیست، آن خدمتکاران نیز از خدمت به این بندگان خاص خدا لذّت میبرند. ذکر این نکته لازم است که «غلمان» جمع «غلام» به معنای نوجوان است و نه به معنای برده. بدیهی است افرادی که در این سن و سال هستند، چابک و جدّی و فعّالاند و پر شور و نشاط هستند. البتّه در بهشت ـ طبق تعبیراتی که در آیات یا روایات آمده ـ نیازی به خدمتکار نیست و هر چه بخواهند، فوری در اختیارشان قرار میگیرد؛ ولی این خود احترام و اکرام فوق العادهای است که چنین خدمتکارانی از آنها پذیرایی کنند. گر چه به صراحت در این آیه نیامده که آنها چه کاری میکنند، آیات دیگری نشان میدهد که برنامه آنها پذیرایی از بهشتیان با انواع نوشیدنیهای گوارا و انواع غذاهای بهشتی است. در روایتی میخوانیم که از رسول مکرّم اسلام (صل الله علیه و آله وسلم) سؤال شد: یا رَسُولَ اللهِ الْخَادِمُ کاللُّؤْلُؤِ فَکیفَ الْمَخْدوّم؟ فَقَالَ (صل الله علیه و آله وسلم) : وَ الَّذِی نَفْسِی بِیدِهِ إِنَّ فَضْلَ الْمَخْدوّم عَلَی الْخَادِمِ کفَضْلِ الْقَمَرِ لَیلَهَ الْبَدْرِ عَلَی سَائِرِ الْکوَاکب.([۱۱۲])وقتی خدمتگزار همچون مروارید در صدف باشد، مخدوم (یعنی مؤمن بهشتی) چگونه است؟! آن حضرت (صل الله علیه و آله وسلم) در جواب فرمودند: «سوگند به کسی که جانم به دست اوست، برتری مخدوم بر خدمتکار در آنجا همچون برتری ماه است در شب چهارده بر سایر ستارگان.
ز) همسران بهشتی: قرآن مجید بارها درباره همسران بهشتی و ویژگیهای آن به الفاظ گوناگون سخن گفته است؛ از آنجمله دو بار چنین آمده است: {وَزَوَّجْنَاهُم بِحُورٍ عِینٍ}. ([۱۱۳])حورالعین را به همسری آنها در میآوریم.«حور» جمع «حوراء» است؛ و حورا زن سیاه چشم را گویند که سیاهیش بسیار و سفیدی آن نیز شدید باشد. «عین» جمع «عیناء» است و آن زن سیاه چشم است که سیاهی چشمش در عین حال درشت باشد. بنابراین حورالعین به کسی گفته میشود که سیاهی چشمش کاملاً مشکی و سفیدی آن کاملاً شفّاف باشد و یا به طور کلّی کنایه از جمال و زیبایی کامل است؛ چرا که زیبایی بیش از همه در چشمان تجلّی میکند. درباره ویژگیهای همسران بهشتی، در جایی دیگر میفرماید: {فیهِنَّ قاصِراتُ الطَّرْفِ لَمْ یطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَلا جَانٌّ}.در آن بهشت زنان زیبای با حیائی است (که به چشم پر ناز جز به شوهر خود ننگرند) و دست هیچ کس از جن و انس پیش از آنها بدان زنان نرسیده است. ([۱۱۴])از ابوذر نقل شده که: همسر بهشتی به شوهرش میگوید:وعزّه ربّی ما أری شیئا فی الجنّه أحسن منک فالحمد لله الّذی جعلنی زوجک و جعلک زوجی. ([۱۱۵])سوگند به عزت پروردگارم که در بهشت چیزی را بهتر از تو نمییابم، سپاس مخصوص خداوندی است که مرا همسر تو و تورا همسر من قرار داده است.{وَحُورٌ عینٌ کأَمْثالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَکنُونِ جَزاءً بِما کانُوا یعْمَلُونَ}. ([۱۱۶])و همسرانی از حور العین دارند، همچون مروارید در صدف پنهان! پاداش بدانچه بودند و میکردند.
{کأَنَّهُنَّ بَیضٌ مَکنُونٌ}. ([۱۱۷])گویی از (لطافت و سفیدی) همچون تخممرغهایی هستند که (در زیر بال و پر مرغ) پنهان مانده (و دست انسانی هرگز آن را لمس نکرده است)!
در این آیه شریفه تشبیهی زیبا برای لطافت و ظرافت همسران بهشتی است. این تشبیه قرآن، هنگامی به درستی روشن میشود که انسان در آن لحظاتی که تخم از مرغ جدا میشود، و هنوز دست کسی به آن نرسیده، و زیر بال و پر مرغ قرار دارد، آن را از نزدیک بنگرد؛ در این حال، شفافیت و صفای عجیبی در آن مشاهده میشود. بعضی از مفسران «مکنون» را به معنی محتوای تخم مرغ گرفتهاند که در زیر پوست پنهان است؛ اشاره به موقعی که تخم مرغ را بپزند و پوست آن را یک جا جدا کنند، که در این حالت علاوه بر سفیدی و درخشندگی، لطافت و نرمی خاصی دارد. به هر حال تعبیرات قرآن در بیان حقایق به قدری عمیق و پر محتوا است که با یک تعبیر کوتاه مطالب زیادی را با لطافت خاصی بیان میکند ([۱۱۸]). در جای دیگری در قرآن میفرماید:
{کأنَّهُنَّ الْیاقُوتُ وَالْمَرْجَان}.([۱۱۹])گویی آن زنان بهشتی (در درخشندگی و تابناکی همانند) یاقوت و مرجاناند.
در اینجا خداوند زنان بهشتی را به (یاقوت) و (مرجان) تشبیه کرده است: یعنی آنها سرخی و صفا و درخشندگی یاقوت و سفیدی و زیبایی شاخه مرجان را دارا است، همه میدانند وقتی که این دو رنگ که هر دو شفاف است به هم جمع شوند زیباترین و شفافترین و دل انگیزترین رنگ را تشکیل میدهد. هر وقت همسران نزد آنان میآیند آنها را باکره مییابند. {فَجَعَلْنَاهُنَّ أَبْکاَرًا}([۱۲۰]) شاید این وصف همیشه برای آنها باقی باشد، و در روایات نیز به آن اشاره شده است. به طوری که هر بار که همسران ایشان با آنان بیامیزند ایشان را بکر بیابند. آن زنان تنها به همسرشان عشق میورزند و خوش زبان و فصیح و هم سن و سالاند. «عُرُبًا أتْرَابًا»([۱۲۱]) در اینکه میفرماید: آنها به شوهر خود عشق میورزند؛ چون از جمله لذاتی که یک انسان میبرد آن صفا و صمیمیت و مهر و مودتی است که در ناحیه همسر خودش ببیند. نیز اینکه میگوید «اتراباً» یعنی همه آنها همسن و سال همسرانشان هستند تا احساسات یکدیگر را درست درک کنند و زندگی با هم برای آنها لذت بخشتر باشد. خلاصه صحبت از عجوز و پیر در آنجا نیست.
در روایت آمده است: پیرزنی خدمت پیامبر اکرم (صل الله علیه و آله وسلم) آمد. [از جمله شوخیهای پیغمبر که نقل کردهاند یکی همین است.] عرض کرد یا رسول الله دعا کن خدا مرا به بهشت ببرد. حضرت (صل الله علیه و آله وسلم) فرمود: پیرزن که به بهشت نمیرود؛ در بهشت پیرزنی وجود ندارد. پیرزن بیچاره گریه کنان برگشت. بلال او را دید و علّت گریهاش را پرسید. آن زن قضیه را باز گفت بلال ماجرا را برای پیامبر (صل الله علیه و آله وسلم) تعریف کرد. حضرت فرمودند: سیاه هم به بهشت نمیرود. پس هر دو گریه میکردند که عباس [عموی پیامبر] آنها را دید. قضیه را برای پیامبر (صل الله علیه و آله وسلم) شرح داد؛ حضرت فرمودند: پیرمرد هم به بهشت نمیرود. او هم دادش بلند شد. بعد پیغمبر اکرم (صل الله علیه و آله وسلم) آنها را فراخوانده و فرمودند: خداوند آنها را به بهترین شکل میآورد. در آنجا که پیری وجود ندارد، اهل بهشت همه جوانانی نورانیاند؛ سپس حضرت فرمودند: «إنّ اهلَ الجنّه جُردٌ مُردٌ مکحّلون»([۱۲۲]) اهل بهشت جوانان نورسی هستند که هنوز بر عارضشان خط سبزی کشیده نشده است و چشمانشان سرمه کرده باشد. به هر صورت، این همسران علاوه بر اوصاف مذکور محفوظ هستند نه مبتذل؛ {حُورٌ مَّقْصُورَاتٌ فی الخیام}؛ ([۱۲۳]) حوریهها در خیمهها منتظرند. اگر از همه زیباییهای ظاهری که بگذریم از نظر کمالات نیز لایق بهشت و بهشتیان هستند و از هر گونه انحراف و ضعف پاکاند: {لَهُمْ فیها أزْوَاجٌ مُّطَهَّرَه}؛ ([۱۲۴]) و همسران پاکیزه برای آنها خواهد بود. زنها در دنیا دوران عادت ماهانه را به عنوان دوران آلودگی میگذرانند و… ولی زنان بهشتی پاکیزه و از آلودگیهای دنیا مبرایند. البتّه بهترین نعمتهای مادّی و جسمی در دنیا و آخرت کامیابی از همسران پاکیزه و زیباست.
در این باره روایتی از جمیل بن درّاج از امام صادق (علیه السلام) نقل شده است که: مَا تَلَذَّذَ النَّاسُ فی الدُّنْیا وَالآخِرَهِ بِلَذَّهٍ أکثَرَ لَهُمْ مِنْ لَذَّهِ النِّسَاء … وَإِنَّ أَهْلَ الْجَنَّهِ مَا یتَلَذَّذُونَ بِشَیءٍ مِنَ الْجَنَّهِ أشْهَی عِنْدَهُمْ مِنَ النِّکاحِ لا طَعَامٍ وَلا شَرَابٍ. ([۱۲۵])… اهل بهشت از هیچ چیزی، در بهشت مانند نکاح لذّت نمیبرند نه غذا خوردن و نه آشامیدن.
همانگونه که بهترین لذّت معنوی تجلّی و رضوان خدا و طرف سخن خدا قرار گرفتن است. اکنون که با ویژگیها و چگونگی همسران بهشتی و حالات بهشتیان، آشنا شدید، خداوند پیرو هر یک از این ویژگیها میفرماید: {فَبِأَی آلَاء رَبِّکمَا تُکذِّبَانِ}.پس کدامین نعمتهای پروردگارتان را تکذیب میکنید (شما ای گروه جنّ و انس)؟!نکته قابل توجّه این که در سوره الرّحمان سی ویک مرتبه آیه شریفه {فَبِأَی آلَاء رَبِّکمَا تُکذِّبَانِ} تکرار شده است؛ از جمله در میان آیات وارده درباره بهشت است که ما نیز در چند جا آوردیم و در پایان سوره میفرماید: {تَبارَک اسْمُ رَبِّک ذِی الْجَلالِ وَ الاِکرامِ} پر خیر و پر برکت است اسم پروردگار تو، که دارای صفت جلال و صفت جمال است. این سوره بیانگر نعمتهای گوناگون مادّی و معنوی خداوند بر بندگان است؛ به طوریکه میتوان این سوره را سوره رحمت و یا سوره نعمت تعبیر کرد. مطالب زیادی در ذیل این سوره در تفاسیر قرآن و روایات ائمّه معصومین (علیه السلام) به چشم میخورد که از گنجایش این نوشتار خارج است. فقط یک روایت را که از امام هفتم حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) از پدرانش از پیامبر اکرم (صل الله علیه و آله وسلم) نقل کردهاند، میآوریم:
لِکلِّ شَیءٍ عَرُوسٌ وَعَرُوسُ الْقُرْآنِ سُورَهُ الرَّحْمَنِ جَلَّ ذِکرُهُ. ([۱۲۶])از برای هر چیزی عروسی است و عروس قرآن سوره الرّحمن است.
ح) زیورهای اهل بهشت:اهل بهشت در آن روز شاداب و زیبا با دستبندهایی از طلا و مروارید زینت داده شدهاند، {یحَلَّوْنَ فیها مِنْ أسَاوِرَ مِن ذَهَبٍ وَ لُؤْلُؤًا}([۱۲۷]) اهل بهشت با دست بندهایی از طلا و مروارید آراستهاند. در آیهای دیگر علاوه بر طلا و مروارید زیورهایی از دست بندهای از نقره را نیز ذکر کرده است: {وَ حُلُّواْ أسَاوِرَ مِن فِضَّه} اهل بهشت با دست بندهایی از نقره آراستهاند. چهکسانی شایستهٔ بهرهمندی از این زیورهای الهی هستند؟ آیا آن مردانی که با یقین به حرام بودن استعمال طلا، در دنیا بر اساس هوس و میل نامشروع، به حکم خداوند دهن کجی کردند و انگشتر طلا در دست و زنجیر طلا بر گردن آویختند به آن آراستگی بهشت نائل میآید؟ آیا آن زنانی که خارج از مرزهای مشروع، جواهرات خود را برای دلربایی از مردان نامحرم به نمایش گذاردند و با نشان دادن زیبائیهای خود نسلی را به گناه و تباهی کشیدند از زیورهای اخروی بهرهمند خواهند بود؟ قطعاً جواب منفی است. زیرا بهشت و زیورهای آن برای کسانی است که برای اوامر الهی ارزش قائل شدهاند و نواهی حق تعالی را با جان و دل گردن نهادند، آن مردی که به احترام حکم الهی از بکارگیری طلا صرف نظر کند در قیامت شایسته اکرام خدا ست آن زنی که زیور و تزئین خود را فقط در انحصار شوهرش بکار گیرد تا کانون خانواده گرم و با نشاط باشد لایق پذیرایی آخرتی و بهشت الهی است.
ط) لباسهای اهل بهشت:
در طول تاریخ، لباس از لحاظ جنس و رنگ گرفته تا نوع دوخت آن، نقش اصلی را در زینت انسانها داشته و هم معرّف طرز فکر و روحیه صاحب آن است، مسلماً لباسهای بهشتی برای حفظ از انواع آفات و آسیبها نیست، زیرا در بهشت همه چیز در حد اعتدال است و آفتی وجود ندارد، بنابراین لباسهای بهشتی جنبه تزیینی دارد، از همین جهت است که قرآن به تعابیری مختلف حکایت از زیبایی و جذّابیت لباسهای بهشتی دارد، خداوند متعال رنگ لباس بهشتی را سبز معرفی میکند گرچه آنها هر چه بخواهند و هر رنگی را آرزو کنند مهیا است ولی رنگ سبز مطلوب اولیه طبع بشری و نشاط روحی را تأمین میکند، لذا میبینیم به اعتبار جایگاه روحی و روانی این رنگ است که در شادیها از سبز استفاده میشود. قرآن در سوره کهف میفرماید: {وَ یلْبَسُونَ ثِیابًا خُضْرًا مِّن سُندُسٍ وَ إِسْتَبْرَقٍ}. ([۱۲۸])لباسهای سبز حریر و دیبا پوشند.در تعبیر دیگری در سوره حج میفرماید: {وَلِباسُهُمْ فیها حَریرٌ}([۱۲۹])؛ «و لباسشان در آنجا حریر است». و کلمه «حریر» در نزد مفسّران و اهل لغت پارچهای است که تار و پود آن ابریشم است و معنای جامعی دارد، اگر بسیار لطیف و نازک باشد، «سندس» و اگر ضخیم باشد «استبرق» نامیده میشود، بدون شک لباسهای بهشتی از ابریشم خالص به انواع مختلف و گوناگون است، که این پارچههای ابریشمی به خاطر نرمی و لطافت و جذّابیت و پذیرش رنگهای جالب از بهترین پارچهها است. آلوسی در روح المعانی، ج ۱۵، نقل میکند که لباسهای بهشتی به قدری زیبا است که اگر یکی از آنها را در دنیا بگستراند، اهل دنیا مدهوش میشود.
ی) فرشهای نفیس و تختهای بلند: {مُتَّکئینَ عَلی رَفْرَفٍ خُضْرٍ وَ عَبْقَرِی حِسانٍ}.این در حالی است که بهشتیان بر تختهایی تکیه زدهاند که با بهترین و زیباترین پارچههای سبز رنگ پوشانده شده است. ([۱۳۰])و همچنین در همین سوره الرّحمن در آیهای دیگر میفرماید: {مُتَّکئِینَ عَلی فُرُشٍ بَطَائنُهَا مِنْ إِسْتَبْرَقٍ}؛ «در حالتی که بهشتیان بر بسترهایی که آستر آنها از حریر زخیم است، تکیه زدهاند» بطائن جمع بطانه است و به لباس زیر پوش بطانه گویند، در مقابل (ظهارهًْ) به لباسی گویند که معلوم باشد و روی لباس میپوشند.قابل توجّه اینکه قیمتیترین پارچه، آستر این فرشهاست، پس قسمت اصلی و ظاهری این فرش را که از ابریشم بسیار بهتر و با ارزشتر است، نمیتوان از لحاظ زیبایی و لطافت توصیف کرد، در این باره حدیثی از پیامبر اسلام (صل الله علیه و آله وسلم) آمده است که آن حضرت فرمود {ظواهرها نور یتلألأ}؛ ([۱۳۱]) قسمت اصلی و ظاهری آن فرشها نوری است درخشنده.قرآن در جملات زیبای دیگری در سوره (یس) میفرماید: {هُمْ وَ أزْواجُهُمْ فی ظِلالٍ عَلَی الأَرائِک مُتَّکؤُنَ}.آنان و همسرانشان در زیر سایههایی بر تختهایی تکیه میزنند.
از نمونههای دیگر این نعمتها که بارها در قرآن از آن سخن به میان آمده است مسأله روبروی هم قرار گرفتن اهل بهشت است، تختها و جایگاه آنان طوری است که در حال استراحت که تکیه دادهاند یکدیگر را میبینند.در سوره واقعه میفرماید: {عَلی سُرُرٍ مَّوْضُونَهٍ مُّتَّکئِینَ عَلَیهَا مُتَقَابِلِین}.بر تختهایی زربافت، که روبروی هم بر آنها تکیه دارند.این مضمون را در آیه دیگر در سوره دخان میخوانیم:
{یلْبَسُونَ مِن سُندُسٍ وَ إِسْتَبْرَقٍ مُّتَقَابِلِین}([۱۳۲]) آنها لباسهایی از حریر نازک و ضخیم میپوشند و در مقابل یکدیگر مینشینند. در بهشت فرشهای بسیار فاخر گسترده شده است. {وَ زَرَابِی مَبْثُوثَه}([۱۳۳]) در آنجا تختهای بلند و عالی قرار داده شده است: {فیها سُرُرٌ مَّرْفُوعَه}. در بهشت بالشها و پشتیهای مخصوص صف داده شده {وَ نَمارِقُ مَصْفُوفَه}. در قرآن مجید کراراً از تختهای بهشتی و مجالس دسته جمعی بهشتیان توصیفهای جالبی شده که نشان میدهد، یکی از مهمترین لذّات آنها همین جلسات انس و انجمنهای دوستانه است، امّا موضوع سخن آنها چیست و نقل محفلشان کدام است، کسی به درستی نمیداند که آیا از اسرار آفرینش سخن میگویند و یا از شگفتیهای خلقت خداوند! آیا از مصائب جانکاهی که از آن راحت و آسوده شدند، و یا امور دیگری که ما در شرایط زندگی در این دنیا قادر به درک آن نیستیم، کسی نمیداند. ناگفته نماند که در قرآن مجید پنج آیه درباره اریکههای بهشتی و پنج آیه درباره سریرهای بهشتی آمده است، که در اوصاف زندگی خصوصی و عمومی اهل بهشت ذکر شده است؛ اخبار و روایات زیادی، درباره اوصاف سریرها و اریکهها وارد شده است؛ ما فقط به ذکر برخی آیات جهت اختصار اکتفا نمودیم.
به هر صورت نعمتهای مادّی بهشت، به آنچه گفته شد، خلاصه نمیشود، گرچه این نعمتها بسیار مهم هستند، ولی طبیعت محدود انسان در این جهان محدود به ما اجازه نمیدهد که تصوّر همه جانبه از نعمتهای مادّی و معنوی جهان دیگر داشته باشیم، چون فراتر از فهم و درک ما است. خداوند متعال بعد از ذکر تعدادی از نعمتهای بهشتی این آیهٔ مبارکه را بیان میفرماید، تا به انسانها بفهماند که نعمتهای بهشتی منحصر به آنها نیست. {وفیها ما تَشْتَهیهِ الأَنْفُسُ وَتَلَذُّ الأَعْین}؛ ([۱۳۴]) «در آن هر چه که نفس اشتهایش کند و چشم لذّت ببرد وجود دارد». طبع انسان تنوع طلب است، انواع مختلف نعمتها را میطلبد، لذا خداوند که کریم و بخشنده است، به این مسئله توجّه خاصی نموده است.در جای دیگری از قرآن میفرماید: {فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَّا أُخْفِی لَهُم مِّن قُرَّهِ أَعْینٍ جَزَاء بِمَا کانُوا یعْمَلُونَ}. ([۱۳۵])هیچ کس نمیداند چه پاداشهای مهمّی که مایه روشنی چشمهاست برای آنها نهفته شده، این پاداش کارهایی است که انجام میدادند!
اشاره به (قرّهًْ أعین) بیانگر عظمت بی حساب این نعمتهای الهی میباشد و کنایه لطیفی از نهایت خوشحالیای است که اشک شوق را از دیدگان فرو میریزد. حقیقت امر آن است که هیچ کس نمیداند در مقابل اعمال نیکوکاران، چه پاداشهایی که مایه روشنی چشمها میگردد به آنها داده میشود؛ خصوصاً اگر مفهوم «فلا تعلم نفس» که هیچ کس درک نمیکند را دقّت کنیم، آن وقت با اهمّیت موضوع بهتر آشنا خواهیم شد. اکنون خوب توجّه کنید، خدای تعالی در آیهای دیگر مطلبی را بیان میکند که تمام وجود انسان را در لذّتی بی نظیر و وصف ناپذیر فرو میبرد. {وَ هُمْ فی مَا اشْتَهَتْ أَنْفُسُهُمْ خالِدُون}([۱۳۶])؛ «و در آنچه دلشان بخواهد، جاودانه متنعّم هستند».این بالاترین و جامعترین تعبیری است که در بارهٔ مواهب و نعمتهای بهشتی ممکن است گفته شود، مرحوم طبرسی میگوید: اگر تمام جهانیان جمع شوند تا توصیف نعمتهای بهشتی را کنند هرگز قادر نخواهد بود چیزی بر آنچه در این آیه آمده است بیفزایند ([۱۳۷])؛ اینجا حقیقت بهشت و نعمتهای بهشت مظهر کامل و نمونه اَتَم قدرت و لطف پروردگار است. و چون قدرت و لطف او را نهایتی نیست مواهب بهشتی را نیز نهایتی نمیباشد. نعمتهایی که در این آیات ذکر شدهاند از لذایذ جسمانی هستند. لذا میتوان گفت؛ این آیات به صراحت دلالت بر معاد جسمانی مادّی دارند و نه مثالی و یا روحانی.
۲. آلام و عذابهای جسمانی دوزخ
بدون هیچ تردیدی گروهی از خلق خدا هستند که خدای تعالی دوزخ را برای آنان آماده کرده و حقّاً شایستگی آنها از نتیجه کار و کردارشان، عذاب جهنّم در دار آخرت است. ناگفته نماند، اصحاب دوزخ به سلسله مراتب عبارتاند از: مشرکان و کافران، اهل نفاق و ظلم و ستم، اهل جرم و عصیان، اهل فساد و طغیان، بدعت گزاران و منحرف کنندگان خلق از راه هدایت و رستگاری. البتّه نمیخواهم به طور کلی وارد این بحث شویم، زیرا اگر آیاتی که در قرآن مجید درباره دوزخ و اهل دوزخ آمده است، را یادآور شویم خود تفسیر مفصّلی خواهد شد و کتابی جداگانه را در بر میگیرد. ولی در این باره به عنوان نمونه دو آیه را با ترجمه، جهت اختصار بدون تفسیر یادآور میشویم؛ سپس به اصل بحث میپردازیم، که همان عذاب جسمانی اهل دوزخ است.
{لأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّهِ وَالنَّاسِ أجْمَعینَ}. ([۱۳۸])… حتماً و یقیناً دوزخ را (از افراد بیایمان و گنهکار) از جنّ و انس همگی پر کنم!
{وَعَدَ اللهُ الْمُنافِقینَ وَالْمُنافِقاتِ وَالْکفّار نارَ جَهَنَّمَ خالِدینَ فیها هِی حَسْبُهُمْ وَلَعَنَهُمُ اللهُ وَلَهُمْ عَذابٌ مُقیمٌ}. ([۱۳۹])خداوند به مردان و زنان منافق و کفّار، وعده آتش دوزخ داده جاودانه در آن خواهند ماند ـ همان برای آنها کافی است! ـ و خدا آنها را از رحمت خود دور ساخته و عذاب همیشگی برای آنهاست!
چنانچه در آیه اوّل مشاهده میکنید، اهل دوزخ از جنّ و انس میباشند و در آیه دوّم، منافقین و کفّار را از اهل دوزخ میدانند. در حالی که منافقین را مقدم بر کفّار ذکر نموده و این اشاره لطیفی به این مطلب است که منافقین، به خاطر ایمان ظاهری و انکار باطنی، بدترین مخلوقات در روی زمین هستند.آیاتی که نسبت به کافران و گناهکاران وعده دوزخ میدهد، که از نوع آلام و عذاب جسمانی است، به برخی از آنها ذیلاً اشاره میشود:
الف) بادهای کشنده و سایههای سوزان:{وَأصْحابُ الشِّمالِ ما أصْحابُ الشِّمالِ فی سَمُومٍ وَحَمیمٍ وَظِلٍّ مِنْ یحْمُومٍ لابارِدٍ وَلا کریمٍ}. ([۱۴۰])و یاران چپ کدامند یاران چپ؟ در [میان] باد گرم و آب داغ. و سایهای از دود تار. نه خنک و نه خوش.
ب) غذا و نوشیدنیهای ناگوار: قرآن در بیان غذای دوزخیان، از تعابیری مانند «زقّوم» (گیاهی بسیار بد طعم و بدبو که ظاهری هولناک دارد) «غسلین» (خونابه بدن دوزخیان) «ضریع» (گیاهی بسیار تلخ و بدبو و سوزان) و در توضیح نوشیدنیهای آنان از واژههایی مانند: «حمیم» (آب سوزان) «غساق»([۱۴۱]) و «صدید»([۱۴۲]) (خونابه) بهره گرفته است که هر یک به گونهای بر ناگواری خوراک و آشامیدنی دوزخیان دلالت دارد. {وَأمَّا إِن کاَنَ مِنَ الْمُکذِّبِینَ الضَّالِّینَ. فَنُزُلٌ مِّنْ حَمِیمٍ. وَتَصْلِیهُ جَحِیمٍ}. ([۱۴۳])امّا اگر او از تکذیبکنندگان گمراه باشد، با آب جوشان دوزخ از او پذیرایی میشوید! و سرنوشت او ورود در آتش جهنّم است.آیه دیگری میفرماید:{وَلا طَعَامٌ إِلَّا مِنْ غِسْلِینٍ لَّا یأْکلُهُ إِلَّا الخْاطِئُون}. ([۱۴۴])و طعامی غیر از غِسلین (چرک و پلیدی دوزخیان) نصیبش نیست. و آن طعام را کسی جز اهل دوزخ نمیخورد.
واژه (غِسلین) یک بار در قرآن آمده است غِسلین از ماده (غَسل) به معنای شستشو است، راغب در مفردات میگوید (غِسلین) آبی است که از شستشوی بدن کفار در دوزخ میریزد، ولی اکثر مفسّران و اهل لغت گفتهاند که (غِسلین) خونابهای است که از بدن دوزخیان فرو میریزد و چون شبیه آبی است که انسان به آن شستشو میکند (غِسلین) نامیده شده است. پیامبر اکرم (صل الله علیه و آله وسلم) فرمود: والذی نفسی بیده، لو أن قطره من الغسلین قطرت علی جبال الأرض لساخت إلی أسفل سبع أرضین، ولما أطاقته، فکیف بمن هو شرابه. ([۱۴۵])قسم به خداوندی که جانم در دست اوست، اگر قطرهای از غسلین بر کوههای زمین ریخته شود؛ تا طبقه هفتم زمین میرود و چگونه تحملش را دارد کسی که غسلین شراب او باشد!باز در وصف طعام جهنمیان فرمود: {وَطَعاماً ذا غُصَّهٍ وَعَذاباً ألیماً}. ([۱۴۶])و طعامی که گلوگیر باشد و به آسانی پایین نرود و عذابی دردناک برای آنها مهیا است.
درباره طعام جهنمیان در آیهای دیگر چنین میفرماید: {إِنَّ شَجَرَتَ الزَّقُّوم طَعَامُ الأَثِیمِ کاَلْمُهْلِ یغْلیِ فی الْبُطُونِ کغَلْی الحَمیم}. ([۱۴۷])مسلّماً درخت زقّوم غذای گنهکاران است، همانند فلز گداخته در شکمها میجوشد جوششی همچون آب سوزان!
واژه زقوم سه بار در قرآن آمده، بعضی از مفسّران و اهل لغت میگویند: (زقوم) نام گیاه تلخ و بدبو میباشد که دارای برگهای کوچکی است، در سرزمین تهامه از جزیرهًْ العرب میروئیده و مشرکان با آن آشنا بودهاند، گیاهی که شیرهاش بسیار تلخ و تند است، به قسمی که وقتی به بدن تماس پیدا کند متورم میشود. ([۱۴۸])
آیه دیگری در قرآن است که توضیح بیشتری درباره اوصاف (زقّوم) بیان میدارد، میفرماید: «آیا این (نعمتهای جاویدان بهشتی) بهتر است یا درخت (نفرتانگیز) زقّوم؟! ما آن را مایه درد و رنج ظالمان قرار دادیم! آن درختی است که از قعر جهنّم میروید! شکوفه آن مانند سرهای شیاطین است! آنها [مجرمان] از آن میخورند و شکمها را از آن پر میکنند!»([۱۴۹])وقتی این خبر به ابوجهل رسید از روی استهزاء و سخریه میگفت: مگر درخت در آتش میروید؟ آتش دشمن درخت است، آن را نمیسوزاند؟ ولی این ظالمان مغرور از این نکته غافل بودند که اصول حاکم بر زندگی جهان آخرت، با اصول حاکم بر این جهان تفاوت بسیار دارد، گیاه یا درختی که از قعر جهنّم میروید، در شرایط دوزخی پرورش مییابد، نه هم چون گیاهی که در دنیا میروید، حتّی در زندگی دنیا دیده شده که موجودات زندهای در طبقات یخ و برف پرورش مییابند که نشان میدهد شرایط حیات موجودات زنده لازم نیست مانند موجودات زنده اطراف ما باشد، اصولاً مگر زنده ماندن انسان دوزخی در دوزخ عجیب نیست، چه تفاوتی میان انسان و گیاه است؟
{تَصْلی ناراً حامِیهً تُسْقی مِنْ عَینٍ آنِیهٍ لَیسَ لَهُمْ طَعامٌ إِلاَّ مِنْ ضَریعٍ لا یسْمِنُ وَ لا یغْنی مِنْ جُوع}. ([۱۵۰])[ناچار] در آتشی سوزان درآیند. از چشمهای داغ نوشانیده شوند. خوراکی جز خارِ خشک ندارند [که] نه فربه کند و نه گرسنگی را باز دارد.واژه «ضَریع» که در این آیه آمده است مفسّران و اهل لغت معانی مختلفی کردهاند، بعضی گفتهاند: ضریع نوعی خار است که به زمین میچسبد، و گیاهی است سمی که هیچ حیوانی به آن نزدیک نمیشود. ([۱۵۱]) برخی میگویند: گیاه سبز بدبویی است که از دریا بیرون میافتد، بعضی آن را از ماده «ضَرع» که به معنای (ضعف و ذلّت) است میدانند و میگوید: طعامی است ذلّت بار که اهل جهنّم جهت رهایی از آن به درگاه خداوند تضرّع میکند. ([۱۵۲]) در این مورد حدیثی از پیامبر گرامی اسلام است:
الضَّرِیعُ شَیءٌ یکونُ فی النَّارِ یشْبِهُ الشَّوْک أَمَرُّ مِنَ الصَّبِرِ وَأَنْتَنُ مِنَ الْجِیفَهِ وَأَشَدُّ حَرّاً مِنَ النَّارِ سَمَّاهُ اللهُ الضَّرِیعَ. ([۱۵۳])ضریع چیزی است که در آتش دوزخ میروید، شبیه خار، تلختر از صَبر (صَبر گیاهی است که دارای گل زردرنگ بسیار تلخی است) و بد بوتر از مردار و سوزانتر از آتش، که خداوند آن را ضریع نام نهاده است.در بین مفسّرین اشکالی مطرح است و آن این که در یک جا آمده که غذای جهنّمیان فقط «ضریع» است و در دو جای دیگر آمده است که غذای دوزخیان «زقوم» و «غِسلین» است. آیا جمع امکان دارد یا خیر؟ جوابهای داده شده به ترتیب زیر است:۱. کلمات «غِسلین» و «زقّوم» و «ضریع» به یک معنا است، و آن گیاهی پر خار، بدبو و بد طعم است که در جهنّم میروید.۲. بعضی گفتهاند که «زقّوم» و «ضریع» به یک معنا است، که قبلاً اشاره شد که غذای دوزخیان است، ولی «غِسلین» نوشیدنی آنها میباشد. امّا اینکه یک جا به طعام اسم برده شده و این تعبیر بیسابقه نیست؛ چون گاهی نوشیدنی را به طعام تعبیر میکنند.۳. بعضی گفتهاند که «غِسلین» و «زقّوم» و «ضریع» هر کدام غذای گروه خاصی از دوزخیان است، که در یک طبقهای از جهنّم قرار دارند.۴. ممکن است گفته شود: که در جهنّم نیز غذاهای متنوّع جهنّمی وجود داشته باشد که اهل جهنّم گاه از یک غذا و گاهی از غذای دیگر به آنها داده شود که یکی از دیگری رنجآورتر است.
ج) آتشِ سوزان:{وَیتَجَنَّبُهَا الأَشْقَی الَّذی یصْلَی النَّارَ الْکبْری ثُمَّ لا یمُوتُ فیها وَلا یحْیی}. ([۱۵۴])و نگونبخت، خود را از آن دور میدارد همان کس که در آتشی بزرگ درآید آن گاه نه در آن میمیرد و نه زندگانی مییابد!
در رابطه با همین معنا خدای متعال در جای دیگر میفرماید:{وَیأْتِیهِ الْمَوْتُ مِن کلِّ مَکاَنٍ وَمَا هُوَ بِمَیتٍ وَمِن وَرَائهِ عَذَابٌ غَلِیظ}. ([۱۵۵])مرگ از هر جا به سراغ او میآید ولی با این همه نمیمیرد! و بدنبال آن، عذاب شدیدی است.
در جای دیگر خداوند عالم در مورد شدت آتش جهنّم میفرماید: {وَهِی تَفُور}([۱۵۶]) آتش دوزخ فوران دارد. هر گاه آتش به سوی خاموشی برود خداوند آن را شعلهور میکند: {کلَّمَا خَبَتْ زِدْنَاهُمْ سَعِیرًا}([۱۵۷]) در جای دیگر میفرماید: {إِنَّهَا لَظَی}([۱۵۸]) آتش جهنّم شعله میکشد. باز در رابطه به این معنا خداوند عالم درباره منکران معاد و گنهکاران بیایمان بر وجه بسیار کوبندهای میفرماید: {تَلْفَحُ وُجُوهَهُمُ النَّارُ وَهُمْ فیها کالِحُون}([۱۵۹]) آتش دوزخ صورتهای آنها را میسوزاند و در جهنّم، زشت منظر خواهند زیست. برخی در ذیل این آیه مبارکه گفتهاند: از سوز آتش پوستهای صورت دوزخیان جمع و لبها از هم باز و دندانها آشکار میگردد، مانند سر گوسفندی که آن را روی آتش میگیرند تا موهای او از بین برود. ([۱۶۰])در آیه دیگر خدای تعالی با بیان تکان دهندهای چنین میفرماید: {الَّتی تَطَّلِعُ عَلی الأَفئِدَه}([۱۶۱]) آتشی که از دلها سرمیزند! آتش دنیا اوّل بیرون و پوست را میسوزاند بعد گوشت و استخوان را، ولی آتش جهنّم باطن را هم چون ظاهر میسوزاند، چنانکه در جای دیگر از قرآن چنین میفرماید:
{یطُوفُونَ بینها وَ بَینَ حَمیمٍ آن}. ([۱۶۲])میان [آتش] و میان آب جوشان سرگردان باشند.
(آن) در اینجا به معنای آبی است که در نهایت حرارت و سوزندگی باشد به این ترتیب، اهل دوزخ از یکسو در میان شعلههای سوزان جهنّم میسوزند و تشنه میشوند و تمنّای آب میکنند و از سوی دیگر آب جوشان به آنها داده میشود و این مجازاتی است بس درد ناک. و در تأکید این معنا در جای دیگر بر وجه شدیدتری میفرماید: {وَ سُقُواْ مَاءً حَمِیمًا فَقَطَّعَ أَمْعَاءَهُم}. ([۱۶۳])از آب جوشان نوشانیده میشوند که اندرونشان را از هم متلاشی میکند.
از همین جهت است که قرآن مجید میفرماید:{لَهُمْ فیها زَفِیرٌ وَ شَهِیق}. ([۱۶۴])دوزخیان آه و زوزه میکشند.
آیات قرآن و روایات در این باره زیاد است، میترسم که نقل آنها نگارنده و خواننده را از خط تعادل خارج کند، ولی این قدر میگوییم که پیامبر اکرم (صل الله علیه و آله وسلم) در دعای «مجیر» هشتاد و شش مرتبه با تکرار این جمله:اَجِرنا مِنَ النّارِ یا مُجِیر.یعنی پناهم بده از آتش ای خدای پناه دهنده.به مسأله آتش دوزخ توجّه دادهاند.
د) اسارت در غل و زنجیر:در قرآن مجید مسأله غلهای جهنّمی که بر گردن مجرمان انداخته میشود در موارد متعدّد بیان شده است. ما از ذکر همه آیات صرف نظر میکنیم؛ تنها به ذکر نمونهای از آن اکتفا میکنیم.قرآن درباره کسانی که انبیا و کتابهای آسمانی را نمیپذیرند و همچنین به مجادله و لجاجت ادامه میدهند، اعلام خطر کرده و میفرماید:{إِذِ الأَغْلال فی أَعْناقِهِمْ وَالسَّلاسِلُ یسْحَبُونَ فی الْحَمیمِ ثُمَّ فی النَّارِ یسْجَرُونَ}. ([۱۶۵])هنگامی که غُلها در گردنهایشان [افتاده] و [با] زنجیرها کشانیده میشوند در میان جوشاب [و] آن گاه در آتش برافروخته میشوند.یعنی آنها باید به یاد آورند روز قیامتی که غلها در گردنشان انداخته شود و با بدترین نوع ذلّت و حقارت به دوزخ کشانده میشوند.همچنین برای بردن مجرمان به دوزخ، خطاب میرسد:
{خُذُوهُ فَغُلُّوهُ * ثُمَّ الْجَحِیمَ صَلُّوهُ}. ([۱۶۶])ای مأموران عذاب این جنایتکار را بگیرید و زنجیرش کنید! سپس او را به دوزخ بیافکنید.
ممکن است این سؤال در ذهن مطرح شود که از خدای رحیم این قهر و غضب باورکردنی نباشد. ولی آیا وقتی هواپیماهای شرق و غرب بر سر مردم مظلوم و بیدفاع مسلمان ما در افغانستان و لبنان و فلسطین و … بمبهای شیمیایی و خوشهای میریزند و زن و بچه و طفل شیرخوار بیگناه را به دامن مادرش به خاک و خون میکشند و صدها بلکه هزاران انسان بیگناه را دستهجمعی زنده به گور میکنند؛ جزای این جنایتکاران چیزی جز آتش است؟ و نباید آنها را به غل و زنجیر بکشند؟ آیا در جزای پرتاب موشک، او را به دوزخ نیفکنند؟شرح این هجران و این خون جگر این زمان بگذار تا وقت دگر
هـ) لباس دوزخیان:در دوزخ همه نوع عذاب و جزا وجود دارد، حتّی (لباس) که پوششی است در مقابل گرما و سرما، و مانعی است در برابر انواع آسیبهایی که ممکن است به بدن برسد، و وسیلهای است برای زینت و زیبایی، ولی همین لباس در جهنّم یکی از اسباب درد و رنج و کیفر و عذاب است. خداوند قهار در قرآن کریم به این نکته اشاره میکند {فَالَّذینَ کفَرُوا قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِیابٌ مِنْ نار}؛ ([۱۶۷]) «کسانی که کافر شدند، لباسهایی از آتش برای آنها بریده شده». برخی گفتهاند؛ مفهوم این آیه این است که آتش از هر سوی آنها را مانند لباس احاطه میکند، بیشتر مفسّرین تفسیر دیگری نموده و میگویند: که براستی قطعاتی از آتش به صورت لباس برای آنها بریده و دوخته میشود. همه میدانیم این گونه مجازاتهای دردناک و حتّی کمتر از آن در دنیا باعث مرگ هر انسانی میشود، امّا ساختار وجود انسانهای مجرم در دوزخ چنان است که این مجازاتها آنها را از پای درنمیآورد، تا اینکه کیفر سنگین اعمالشان را ببینند، این وضعیت نشان میدهد که قوانین حاکم بر زندگی آن جهان با این جهان بسیار متفاوت است.
در آیهای دیگر تعبیری جدید درباره لباسهای دوزخیان شده است. {سَرابیلُهُمْ مِنْ قَطِرانٍ وَ تَغْشی وُجُوهَهُمُ النَّارُ}؛ ([۱۶۸]) «لباسهایشان از قطران [ماده چسبنده بد بوی قابل اشتعال] است و صورتهایشان را آتش میپوشاند…». سرابیل جمع (سربال) بر وزن مثقال، به معنای پیراهن است از هر جنسی که باشد، بعضی نیز آن را به معنی هر گونه لباس تفسیر کردهاند ([۱۶۹])، امّا (قطران) در لغت گاهی (قَطران) و (قِطران) نیز تلفظ میشود. به معنی مادهٔ سیاه رنگ که قابل اشتعال است و بوی بسیار بدی دارد. ([۱۷۰]) به هر صورت از آیه چنین استفاده میشود که به جای لباس، بدنهای دوزخیان را با مادهای سیاه رنگ قابل اشتعال میپوشانند که همه چیز بر ضد انتظاری است که انسان از لباس دارد، لباس برای انسان زینت است، و از گرما و سرما و خطرات حفظ میکند، ولی این لباس دوزخی هم زشت و هم بدمنظر است و هم بدبو است و هم مادهای است که در آتش دوزخ شعلهورتر میگردد.قرآن مجید درباره لباسهای دوزخیان به عبارت جالبتری در آیهای دیگر چنین میفرماید:
{لَهُم مِّن جَهَنَّمَ مِهَادٌ وَمِن فَوْقِهِمْ غَوَاش وَکذَلِک نَجْزِی الظَّالِمِین}. ([۱۷۱])برای آنها بستری از جهنّم و از رویشان لحافهای آتش است و این گونه بیدادگران را سزا میدهیم.یعنی برای کفّار معاند و لجوج تُشک و لحافی از آتش قرار دادهایم.
و) زندانهای انفرادی دوزخیکی دیگر از عذابهای دوزخیان، زندانهای انفرادی است. {وَ إِذا اُلْقُوا مِنْها مَکاناً ضَیقاً}؛ ([۱۷۲]) «و هنگامی که در جای تنگ و محدودی از آن افکنده شوند».این عذاب تجسّمی است از اعمال آنها که در این جهان بیگناهان را به سلّولهای انفرادی میفرستادند، و یا در زندگی اجتماعی و فردی چنان محدودیتی برای آنها ایجاد میکردند که مانند افراد زندانی و در بند قدرت حرکت از آنها سلب میشد.از مجموع این آیات به روشنی به دست میآید که مجازاتها و کیفرهای دوزخیان نه آنچنان است که به وصف بگنجد؛ و نه برای قویترین افراد قابل تحمّل باشد، مجازاتهایی است بسیار شدید و دردناک. خداوند متعال در جای جای قرآن به برخی از این مجازاتها اشاره کرده است، ما برای رعایت اختصار به یک آیه که از اهمیت ویژهای برخوردار است اشاره میکنیم؛ خداوند تعالی میفرماید:{إِنَّ الَّذینَ کفَرُوا بِآیاتِنا سَوْفَ نُصْلیهِمْ ناراً کلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَیرَها لِیذُوقُوا الْعَذابَ إِنَّ اللهَ کانَ عَزیزاً حَکیماً}. ([۱۷۳])
کسانی که به آیات ما کافر شدند، بزودی آنها را در آتشی وارد میکنیم که هر گاه پوستهای تنشان (در آن) بریان گردد (و بسوزد)، پوستهای دیگری به جای آن قرار میدهیم، تا کیفر (الهی) را بچشند. خداوند، توانا و حکیم است (و روی حساب، کیفر میدهد).
جملهٔ اخیر یعنی {إِنَّ اللهَ کانَ عَزیزاً حَکیماً} در حقیقت پاسخی است به این سؤال، آیا چنین عذابی امکان دارد؟ و اگر امکان دارد آیا عادلانه است؟! قرآن میگوید: این کار در برابر قدرت خداوند آسان است، و هم با حکمتش سازگار میباشد.در اینجا سؤال معروفی در میان مفسّران به وجود آمده و آن اینکه اگر آن پوستها به پوستهای دیگری تبدیل شود، گناه پوستهای تازه چیست که آنها بسوزند؛ مفسّران بزرگ پاسخهای متعددی به این سؤال دادهاند که از همه بهتر پاسخی است که عیناً در حدیث امام صادق (علیه السلام) در جواب (ابن ابی العوجاء مادّی) آمده است.حفص بن غیاث میگوید: من در مسجد الحرام حاضر بودم که (ابن ابی العوجاء) پس از تلاوت آیهٔ فوق از امام صادق (علیه السلام) سؤال کرد «ما ذنب الغیر» (گناه آن پوستهای دیگر چیست؟)
امام در پاسخ کوتاه و پر معنی فرمود: «هی هی و هی غیرها»: «پوستهای نو همان سابق است و در عین حال غیر آن است».ابن ابی العوجاء چون نتوانست به عمق این سخن برسد تقاضای توضیح بیشتری با ذکر مثال کرد، امام فرمود: این مانند آن است که کسی خشتی را بشکند و دو مرتبه آن را در قالب بریزد و به صورت خشت تازهای درآورد، این خشت دوّم همان خشت اوّل است و در عین حال خشت تازهای است ([۱۷۴]).طبق این روایت، پوستهای جدید از همان مواد پوستهای گذشته تشکیل میشود که در عین تازه بودن صورت، وحدت ماده محفوظ است.
به هر حال شکّی نیست که روح در عالم قیامت دچار تحوّلات جدیدی میشود و بدن فیزیکی نیز در عالم آخرت با بدن فعلی در کره زمین تفاوتهایی پیدا خواهد نمود.تمام عذابهایی که در آیات ذکر شدند از آلام جسمانیاند. این آیات دلیل روشنی بر تحقّق انواع لذتها و دردهای حسّی و جزئی است که در روز رستاخیز صورت میگیرد.در نتیجه میتوان گفت آیات و روایتی که در ذیل آیه فوق وارد شده است با بیانی بسیار روشن معاد جسمانی عنصری را توضیح میدهد.در پایان لازم دانسته شد سؤال دیگر که بسیار مورد توجّه بوده و مورد استدلال هم قرار گرفته است، مطرح شود؛
سؤال: منظور از آیاتی که میفرماید: بدن اخروی مثل بدن دنیوی است، نه عین بدن دنیوی، چیست؟
۱. {أوَ لَیسَ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ بِقَادِرٍ عَلی أن یخْلُقَ مِثْلَهُم بَلی وَهُوَ الْخَلَّاقُ الْعَلِیم}. ([۱۷۵])آیا کسی که آسمانها و زمین را آفریده است، قدرت ندارد که [پس از مرگشان] همانند آنان را بیافریند؟ چرا قدرت دارد زیرا اوست که آفریننده بسیار داناست.۲. {أوَ لَمْ یرَوْاْ أنَّ اللهَ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ قَادِرٌ عَلیَ أَن یخْلُقَ مِثْلَهُمْ}. ([۱۷۶])آیا ندانستند خدایی که آسمانها و زمین را آفرید، میتواند مانند آنان را [پس از پوسیده شدن] بیافریند؟میگویند این آیات میرساند که بدن اخروی، بدن غیر مادّی است، امّا مثل بدن دنیوی. بنابراین معاد جسمانی است، امّا جسم مثالی، همانند عالم برزخ.
در پاسخ به این سؤال چند جواب میتوان ارائه کرد:اوّل: به فرض اینکه این دو آیه چنین مفادی داشته باشد. باید به قرینه سایر آیات، که دلالتشان صریح و روشن بر جسم مادّی است این دو آیه را طوری تفسیر کرد که با آنها مخالفت نداشته باشد.
دوّم: روایتی که قبلاً در ذیل آیه «نضجت جلودهم» یاد کردیم، پاسخ این سؤال را داده است که هم عین بدن دنیوی است و هم غیر و مثل آن. و در عین حال جسمانی است. آن هم جسم مادّی؛ چون حضرت امام صادق (علیه السلام) به خشتی که خاک شود و نرم گردد و دو مرتبه ساخته شود، مثال زدند. و این میرساند که اگر جسم مادّی نباشد و مثالی باشد این تشبیه به هیچ وجه صحیح نخواهد بود. چون تشبیه بلاغت خود را از دست میدهد.
سوّم: بعضی اوقات کلمه «مثل»، به طور کنایه استعمال میشود، یعنی مثل منظور نیست بلکه خود او منظور است مثلاً به یک نفر و یا یک اهل علم گفته میشود: «یقبح من مثلک الکذب» منظور این نیست که از مثل او قبیح است، بلکه کنایه از این است که کذب از او قبیح میباشد. گاهی در زبان عربی گفته میشود: «مثلک لا یبخَل» یعنی شما نباید بخل داشته باشید.
هرچند مرحوم طباطبائی در این جواب اشکال کردهاند که این طرز استعمال جایی است که بتوانیم کلمه مثل را برداشته و حذف کنیم؛ مثلاً در «مثلک لایبخل» میتوانیم «لا تبخل» بگوییم. ولی در این آیات نمیتوانیم به جای «یخلق مثلهم»، بگوییم: «یخلقهم» چون معاد خلقت نیست، بلکه اعاده است.امّا این اشکال وارد نیست، زیرا در خود آیات معاد، تعبیر به «خلق جدید» در چند آیه در قرآن مجید آمده است. ([۱۷۷])جوابهای دیگری نیز به این سؤال داده شده است، جهت اختصار از ذکر آنها صرف نظر نمودیم. ([۱۷۸])
ممکن است سؤال دیگری نیز در اینجا مطرح گردد، و آن اینکه: از آیات مذکور و همچنین آیات دیگر دانسته میشود خداوند روز حشر بدن را خلق میکند که اسم این بدن، مادّی و عنصری است که روح به این بدن تعلق گرفته و محشور میگردد. از جمله آیات این آیه است: {عَلَی أَن نُّبَدِّلَ أمْثَالَکمْ وَنُنشِئَکمْ فی مَا لا تَعْلَمُونَ}([۱۷۹])؛ «[و میتوانیم] امثال شما را به جای شما قرار دهیم و شما را [به صورت] آنچه نمیدانید پدیدار گردانیم».
و از جمله این آیه:{نَحْنُ خَلَقْنَاهُمْ وَشَدَدْنَا أَسْرَهُمْ وَإِذَا شِئْنَا بَدَّلْنَا أَمْثَالَهُمْ تَبْدِیلاً}. ([۱۸۰])ماییم که آنان را آفریده و پیوند مفاصل آنها را استوار کردهایم، و چون بخواهیم، [آنان را] به نظایرشان تبدیل میکنیم.در این آیات امثال عبارت است از بدن عنصری دیگری که خداوند میآفریند و مورد بازخواست قرار میدهد.
در پاسخ به این سؤال نیز میتوان جوابهای زیر را ارائه نمود:اوّلاً: بیتردید این آیات در ردّ منکرین معاد و حشر روز قیامت آمده است. آنان منکر خلقت این بدنهای مادّی بودهاند؛ نه مثل آنها، و قرآن برای دفع انکار آنان میفرماید که خلقت امثال آنان برای خداوند سخت و مشکل نیست:{أَوَ لَیسَ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ بِقَادِرٍ عَلی أَن یخْلُقَ مِثْلَهُم بَلی وَ هُوَ الْخَلَّاقُ الْعَلِیم}. ([۱۸۱])یا کسی که آسمانها و زمین را آفریده توانا نیست که [باز] مانند آنها را بیافریند؟ آری، اوست آفریننده دانا.مراد از امثال در آیه مبارکه خود انسان است که قبلاً هم اشاره شد. چنانچه خود انسان نباشد، حجّت بر منکران حشر تمام نیست. زنده کردن این بدن مرده تعجب دارد، ولی ایجاد مثل نمودن و روح را به بدن دیگری تعلّق دادن مورد تعجّب نیست. قرآن میگوید این بدن زنده میشود:{مِنْهَا خَلَقْنَاکمْ وفیها نُعِیدُکمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُکمْ تَارَهً اُخْرَی}. ([۱۸۲])از این [زمین] شما را آفریدهایم، در آن شما را باز میگردانیم و بار دیگر شما را از آن بیرون میآوریم.
ثانیاً: این بدن، در دنیا طاعت و معصیت کرده است؛ در قیامت باید همین بدن محشور شود و مورد بازخواست قرار گیرد. نمیشود این بدن آسوده بیارامد و بدن دیگری مورد سؤال و بازخواست واقع گردد.اگر چنین باشد، مصداق این شعر قرار خواهد گرفت:
گنه کرد در بلخ آهنگری به شوشتر زدند گردن مسگری
پس مراد از امثال در این آیات همین بدن است ولی با اطوار و احوال عالیه که کثافات و قذورات جهان طبیعیه را ندارد. بدن در آنجا روشن و نورانی است؛ زیرا قوانین و احکام دو جهان با هم تفاوت اساسی دارند. قرآن مجید در اینباره با صراحت میگوید:{أوَلَمْ یرَوْاْ أَنَّ اللهَ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَلَمْ یعْی بِخَلْقِهِنَّ بِقَدِرٍ عَلی أن یحْییَ الْمَوْتیَ بَلیَ إِنَّهُ عَلیَ کلِّ شَیءٍ قَدِیر}. ([۱۸۳])آیا آنها نمیدانند خداوندی که آسمانها و زمین را آفریده و از آفرینش آنها ناتوان نشده است، میتواند مُردگان را زنده کند؟! آری او بر هر چیز تواناست!
ثالثاً: در قرآن شریف «مثل» به معنای «خود» نیز آمده است؛ چنانچه در این آیه مبارکه مشاهده میکنید:{لَیسَ کمِثْلِهِ شَیء}([۱۸۴])؛ «… مثل او [خداوند] هیچ چیز نیست» نه اینکه مثلِ مثلِ خداوند چیزی نیست.البتّه در اینجا دو مطلب را قابل یادآوری میدانیم:
الف) قرآن کریم در کنار هر آیهای از دوزخ آیهای از بهشت و در کنار سیمای مجرمان، سیمایی از مؤمنان را بیان میکند. چنانکه برخی از آیات مربوط به بهشت را نقل نمودیم.
ب) هر یک از آیات مذکور، شأن نزولی دارد، که درباره معاندین و منکران معاد و بعضی از لجوجان سرسخت همچون ابوجهلها و … که با رسول خدا عناد میورزیدند، آمده است ولی جنبه عمومی آن همچنان محفوظ و باقی است.
پایان بحث:
خوب است در پایان این بحث با استناد به آیات قرآن مجید این مطلب را یاد آور شویم که در دنیا و آخرت، دو گروه وجود دارند که حرکت و خط سیرشان در همه جا و همه چیز جداست.
۱. گروه سعدا
۲. گروه اشقیا
خدای تعالی درباره گروه اوّل میفرماید: {وَأَمَّا الَّذِینَ سُعِدُواْ فَفی الْجَنَّهِ خَالِدِینَ فیها مَا دَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَالأَرْضُ إِلاَّ مَا شَاء رَبُّک عَطَاء غَیرَ مَجْذُوذٍ}. ([۱۸۵])امّا آنها که خوشبخت و سعادتمند شدند، جاودانه در بهشت خواهند ماند، تا آسمانها و زمین برپاست، مگر آنچه پروردگارت بخواهد! بخششی است قطع نشدنی!
و در جای دیگر میفرماید:
{اولـئِک أصْحَابُ الْجَنَّهِ هُمْ فیها خَالِدُونَ}. ([۱۸۶])
امّا نسبت به گروه اشقیا در دوزخ میفرماید: {فَأَمَّا الَّذِینَ شَقُواْ فَفِی النَّارِ لَهُمْ فیها زَفِیرٌ وَشَهِیقٌ* خَالِدِینَ فیها مَا دَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَالأَرْضُ إِلاَّ مَا شَاء رَبُّک إِنَّ رَبَّک فَعَّالٌ لِّمَا یرِیدُ}. ([۱۸۷])اما آن افرادی که راه شقاوت را پیموده باشند، برای همیشه اهل دوزخ میشوند. ایشان در دوزخ دارای آه و نالههائی خواهند بود. جاودانه در آن خواهند ماند، تا آسمانها و زمین برپاست مگر آنچه پروردگارت بخواهد! پروردگارت هر چه را بخواهد انجام میدهد!
هم چنین میفرماید: {اولـئِک أصْحَابُ النَّارِ هُمْ فیها خَالِدُونَ}؛ حال که چنین است، چه خوب است اکنون که قدرت عمل داریم و اختیار ما به دست خود ماست، مسیر را مشخّص نموده و خط صحیح را از ناصحیح تشخیص داده، راه درست ومناسب را انتخاب کنیم. در این باره خداوند تعالی، به جامعه بشری هشدار داده، چنین میفرماید:{لایسْتَوی أصْحابُ النَّارِ وَأصْحابُ الْجَنَّهِ أصْحابُ الْجَنَّهِ هُمُ الْفائِزُونَ}. ([۱۸۸])هرگز دوزخیان و بهشتیان یکسان نیستند اصحاب بهشت رستگار و پیروزند!
منابع
[۱]) تقریرات فلسفه، ج ۳، ص ۵۲۲.[۲]) در بعضی نسخهها «أن تعلم» آمده است.[۳]) الهیات/ شفاء، فن ۱۳، مقاله ۹، فصل ۷، ص ۴۲۳. گرچه لفظ تقلید و تعبّد در عبارت وجود ندارد. اما لفظ مقبول بر اعتقاد تقلیدی دلالت دارد. چون حکما این قسم از عقاید را جزء مقبولات شمردهاند و همین دلیل است بر این که لفظ «مقبول» صحیح است و نه «معلوم» یا «منقول» که در برخی از نسخ شفاء موجود است؛ «معلوم من الشرع….» و در برخی نسخ آمده است «منقول من الشرع…».[۴]) نجات، الهیات، مقاله ۳، فصل ۳۷، ص ۶۸۱.[۵]) هذا حشر فی الّدنیا لا فی النّشأه الأخری وعود إلی الدّار الأولی دارالعمل والتّحصیل لا إلی الدّار العقبی دارالجزاء و التّکمیل. (نظر ملاصدرا در اسفار، ج ۹، ص ۱۵۳)[۶]) بحار الأنوار، ج ۸، ص ۱۲۲.[۷]) واقعه / ۶۱.[۸]) {یوْمَ تُبَدَّلُ الأَرْضُ غَیرَ الأَرْضِ وَالسَّمَاوَاتُ}. ابراهیم/۴۸.[۹]) عنکبوت ۶۴.[۱۰]) شهید مطهری، عدل الهی، ص ۱۹۴.[۱۱]) {لَا فیها غَوْلٌ وَ لَا هُمْ عَنْهَا ینزَفُون}. (صافات/۴۷)[۱۲]) {مَّثَلُ الْجَنَّهِ الَّتی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فیها أَنْهَارٌ مِّن مَّاءٍ غَیرِْ ءَاسِنٍ وَ أنْهَارٌ مِّن لَّبنٍَ لَّمْ یتَغَیرْ طَعْمُهُ وَأنْهَارٌ مِّنْ خَمْرٍ لَّذَّهٍ لِّلشَّارِبِینَ وَ أَنْهَارٌ مِّنْ عَسَلٍ مُّصَفًّی}. (محمّد/ ۱۵)[۱۳]) دخان/۵۶.[۱۴]) {لا یرَوْنَ فیها شَمْساً وَ لا زَمْهَریرا}. (انسان/۱۳).[۱۵]) {وَالَّذِینَ کفَرُواْ لَهُمْ نَارُ جَهَنَّمَ لَا یقْضی عَلَیهِمْ فَیمُوتُوا}. (فاطر/۳۶).[۱۶]) یس/ ۶۵.[۱۷]) فصلت/ ۲۰ ـ ۱۹.[۱۸]) فصلت/ ۲۱.[۱۹]) تفسیر المیزان: ج ۱۷، ص ۳۷۸.[۲۰]) اسراء/۷۱.[۲۱]) کافی، ج ۲، ص ۳۱.[۲۲]) بحار الانوار، ج ۷، ص ۳۱۲؛ تفسیر قمی، ج ۲، ص ۲۱۶ با مختصری تفاوت در لفظ. [۲۳]) تلخیصی از منشور جاوید ج ۹، ص ۱۷۵.[۲۴]) علاقهمندان میتوانند به کتاب «رجعت در عصر ظهور» نگارنده، که به طور مفصل به این مطلب پرداخته است، مراجعه نمایند. [۲۵]) بقره/۲۶۰.[۲۶]) بقره/۲۶۰.[۲۷]) یس/۷۹.[۲۸]) انبیاء/۱۰۴.[۲۹]) اعراف/۲۹.[۳۰]) اسراء/ ۵۱.[۳۱]) صافات/۱۶.[۳۲]) اسراء/۴۹.[۳۳]) ق/ ۲ ـ ۳.[۳۴]) تفسیر صافی، ج ۲، ص ۶۵۵؛ کافی، ج ۳، ص ۲۵۸.[۳۵]) روم/۲۷.[۳۶]) عنکبوت/۱۹.[۳۷]) طه/۵۵.[۳۸]) زلزله/۶.[۳۹]) نوح/۱۸.[۴۰]) اعراف/۲۵.[۴۱]) ق/۱۱.[۴۲]) اعراف/۵۷.[۴۳]) قیامت/۳ و ۴.[۴۴]) ق/ ۱۵.[۴۵]) ترجمه تفسیر المیزان، ج ۱۸، ص ۵۱۷. [۴۶]) یس/۵۱.[۴۷]) قمر/۷.[۴۸]) معارج/۴۳.[۴۹]) عادیات/۹.[۵۰]) انفطار/۴.[۵۱]) حج/۷.[۵۲]) از مطالب فوق میتوان یک مسئله مهم و اساسی نیز استفاده کرد و آن مسأله وحدت شخصیه در طول عمر آدمی است؛ یعنی انسان غیر از اجزای مادّی، یک حقیقت واحد ثابت در سراسر عمرش وجود دارد که همانند اجزای مادّی تعویض و تبدیل نمیشود و اساس وجود را، همان حقیقت ثابت تشکیل میدهد از آغاز تا پایان عمر یک شخص بیشتر نیست (من امروز) همان (من دیروز) و همان (من بیست سال قبل) میباشد. من از کودکی تاکنون یک نفر بیشتر نبودم، من همان شخصی هستم که بودهام و تا آخر عمر نیز همین شخص هستم، نه شخص دیگر. البتّه درس خواندهام، با سواد شدهام، تکامل یافتهام و باز هم خواهم یافت ولی یک آدم دیگر نشدهام. به همین دلیل مردم از آغاز تا پایان عمر مرا یک آدم میشناسند؛ که در حقیقت، عامل وحدت شخصیت ما همان (من) است. آن من غیر از روح چیز دیگری نخواهد بود که در تمام مراحل دنیا و برزخ و قیامت عیناً باقی است و دقیقاً میتوان گفت فرد محشور شده در قیامت همان فردی است که در دنیا زندگی میکرده است. [اقتباس از تفسیر نمونه، ج ۱۲، ص ۲۶۴][۵۳]) نور/۲۴.[۵۴]) یس/۶۵.[۵۵]) مجمع البیان، ج ۷، ص ۲۱۱.[۵۶]) تفسیر نمونه، ج ۱۸، صص ۴۳۲ ـ ۴۳۳[۵۷]) الاحتجاج، ج ۱، ص ۲۴۲؛ نور الثقلین، ج ۴، ص ۳۹۲. [۵۸]) فصلت/ ۱۹ ـ ۲۱.[۵۹]) تفسیر نمونه، ج ۱۸، ص ۴۳۲.[۶۰]) فصلت/۳۹.[۶۱]) احقاف/۳۳.[۶۲]) حج/۶. [۶۳]) بقره/۷۳؛ قیامت/۴۰؛ روم/۵۰؛ یس/۱۲.[۶۴]) نساء/۵۶.[۶۵]) محمّد/۱۵.[۶۶]) مؤمنون/۳۵.[۶۷]) سجده/۱۰.[۶۸]) سبأ/ ۷ و ۸. [۶۹]) الکافی، ج ۳، ص ۲۵۱. این مضمون در این حدیث نیز وجود دارد. قال النبی (صل الله علیه و آله وسلم) : کل ابن آدم یأکله التراب الا عجب الذنب، منه خلق و فیه یرکّب. الفصل ابن حزم، ج ۴، ص ۶۹.[۷۰]) یس/۷۹.[۷۱]) من لایحضره الفقیه، ج ۱، ص ۲۹۵. [۷۲]) واقعه/ ۲۷ ـ ۳۱.[۷۳]) المیزان، ج ۱۹، ص ۱۲۸؛ در المنثور، ج ۶، ص ۱۵۶.[۷۴]) پیام قرآن، ج ۶، به نقل از تفسیر فخر رازی، ج ۲۹.[۷۵]) الرحمن/۶۴.[۷۶]) و از همین قبیل است، (فرس ادهم) یعنی اسب مایل به سیاه رنگ. و (اَدْهَمَّ و اِدْهامَّ) از باب (افعِلال و افعیلال)، هر دو به یک معنا است؛ یعنی مایل به رنگ سیاه شدن. اما این رنگ در درختان کمال طراوت رنگ برگ است که از شدت سبزی آن مایل به سیاهی میشود.[۷۷]) رعد/ ۳۵.[۷۸]) صف/ ۱۲.[۷۹]) الرحمن / ۵۲.[۸۰]) الرحمن / ۵۴.[۸۱]) الحاقه/۲۳.[۸۲]) انسان/۱۴.[۸۳]) واقعه/ ۲۰ ـ ۲۱.[۸۴]) الرحمن / ۶۸.[۸۵]) پیام قرآن، ج ۶، به نقل از تفسیر فخر رازی، ج ۲۹. [۸۶]) الرحمن/۵۰.[۸۷]) ج ۶، ص ۱۵۰.[۸۸]) حجر/ ۴۵ و ۴۶. [۸۹]) علل الشرایع، ص ۲.[۹۰]) محمّد/ ۱۵.[۹۱]) مطففین/۲۵ و ۲۶.[۹۲]) واقعه/ ۱۹.[۹۳]) انسان/۲۱.[۹۴]) جامع السعادات، ج ۳، ص ۱۲۲؛ شرح الأسماء الحسنی، ج ۱، ص ۱۹۸؛ تفسیر ثعلبی، ج ۷، ص ۱۶۸.ـ البته جمله آخر را به این معنا باید حمل کنیم که آنها نیز دارای صفات الاهی شده و آیینه صفات الاهی میشوند. (محقق)[۹۵]) مائده/۹۰.[۹۶]) مائده/ ۹۱.[۹۷]) نبأ/ ۳۵.[۹۸]) واقعه/ ۲۵.[۹۹]) اعراف/ ۳۸.[۱۰۰]) وسائل الشیعه، ج ۲۵، ص ۳۱۸.[۱۰۱]) همان، ص ۲۹۷.[۱۰۲]) ر.ک: وسایل الشیعه، ج ۲۵، ص ۲۹۶ ـ ۳۷۵.[۱۰۳]) انسان/ ۵.[۱۰۴]) انسان/ ۱۶.[۱۰۵]) مطففین/ ۲۵. رحیق به معنای شراب خالص و صاف است.[۱۰۶]) انسان/۱۵.[۱۰۷]) لسان العرب، ج ۱، ص ۷۲۹؛ مفردات، ۷۲۸.[۱۰۸]) لسان العرب، ج ۵، ص ۸۸؛ مجمع البحرین، ج ۳، ص ۴۵۵.[۱۰۹]) بحار الأنوار، ج ۸، ص ۱۱۱. مجمع البحرین، ج ۱۰، ص ۶۲۱.[۱۱۰]) روح المعانی، ج ۱۵، ص ۱۷۶.[۱۱۱]) انسان/ ۱۹.[۱۱۲]) بحار الأنوار، ج ۸، ص ۱۰۲.[۱۱۳]) طور/۲۰؛ دخان/ ۵۴.[۱۱۴]) الرحمن/۵۶.[۱۱۵]) مجمعالبیان، ج ۹، ص ۲۰۸.[۱۱۶]) واقعه/ ۲۲ ـ ۲۴.[۱۱۷]) صافات/۴۹.[۱۱۸]) تفسیر نمونه، ج ۱۹، ص ۵۶.[۱۱۹]) الرحمن/۵۸.[۱۲۰]) واقعه/ ۳۶، بنابر تفسیر المیزان ج ۱۹ ذیل آیه مذکور.[۱۲۱]) واقعه/ ۳۷. عُرُبُ جمع (عَروب) به معنای زنانی است که با شوهر خود مهربان هستند و ناز و کرشمه دارند و عاشق همسر خویش هستند؛ یعنی شوهر دوست. مفردات، ج ۱، ص ۵۵۷. (اتراب) جمع (تِرب) یعنی همه هم سن و سال و جواناند. مجمع البحرین، ج ۲، ص ۱۳.[۱۲۲]) مستدرک الوسائل، ج ۸، ص ۴۱۰ ـ ۴۱۱؛ بحار الانوار، ج ۱۶، ص ۲۹۴؛ (جُرد) جمع (اَجرَد) و (مُرد) جمع (اَمرَد) است. هردو به معنی بی مو و بدون ریش و محاسن است.[۱۲۳]) الرحمن/ ۷۲. [۱۲۴]) نساء/ ۵۷.[۱۲۵]) وسایل الشیعه، ج ۲۰، ص ۲۳. الکافی، ج ۵، ص ۳۲۰، بحار الانوار، ج ۸، ص ۱۳۹.[۱۲۶]) مستدرک الوسائل، ج ۴، ص ۳۵۱؛ مجمع البیان، ج ۹، ص ۲۹۶. (همین معنا را تفسیر الدر المنثور، در ج ۶، ص ۱۴۰، از امیر مؤمنان از رسول خدا نیز آورده است.)[۱۲۷]) فاطر ۳۳. (اساوِر) جمع (اسوِرَهًْ) و (سِوارٍ) به معنای دستوار و دست بند است.[۱۲۸]) همین معنا در آیات ۲۱ انسان و ۵۳ دخان نیز آمده است.[۱۲۹]) همین معنا در آیات ۳۳ فاطر و ۱۲ انسان نیز آمده است.[۱۳۰]) الرحمن/ ۷۶.[۱۳۱]) جامع لاحکام القرآن، ج ۱۸، ص ۱۷۹.[۱۳۲]) دخان/ ۵۳.[۱۳۳]) غاشیه/ ۱۶ ـ ۱۳.[۱۳۴]) زخرف/ ۷۱.[۱۳۵]) سجده/۱۷.[۱۳۶]) انبیاء/ ۱۰۲.[۱۳۷]) تفسیر مجمع البیان، ج ۹، ص ۵۶.[۱۳۸]) سجده/۱۳.[۱۳۹]) توبه/۶۸.[۱۴۰]) واقعه/ ۴۱ ـ ۴۴.[۱۴۱]) نبأ/ ۲۴ و ۲۵؛ {لَّا یذُوقُونَ فیها بَرْدًا وَلا شَرَابًا إِلَّا حَمِیمًا وَغَسَّاقًا}.[۱۴۲]) ابراهیم/۱۶.[۱۴۳]) واقعه/ ۹۲ ـ ۹۴.[۱۴۴]) حاقه/ ۳۶ ـ ۳۷.[۱۴۵]) تفسیر برهان، ج ۳، ص ۸۲.[۱۴۶]) مزمل/۱۳.[۱۴۷]) دخان/ ۴۳ ـ ۴۵.[۱۴۸]) تفسیرهای روح البیان، و روح المعانی و مجمع البحرین.[۱۴۹]) {أذَالِک خَیرٌْ نُّزُلاً أَمْ شَجَرَهُ الزَّقُّوم إِنَّا جَعَلْنَاهَا فِتْنَهً لِّلظَّالِمِین إِنَّهَا شَجَرَهٌ تخَْرُجُ فی أَصْلِ الْجَحِیمطَلْعُهَا کأَنَّهُ رُءُوسُ الشَّیاطِین فَإِنَّهُمْ لاَکلُونَ مِنْهَا فَمَالِونَ مِنْهَا الْبُطُونَ}. (صافات/ ۶۲ ـ ۶۶)[۱۵۰]) غاشیه/ ۴ ـ ۷.[۱۵۱]) تفسیر قرطبی، ج ۱۰، ص ۷۱۱۹.[۱۵۲]) همان، ص ۷۱۲.[۱۵۳]) بحار الانوار، ج ۷، ص ۱۶۹. مجمع البیان، ج ۹ و ۱۰، ص ۴۷۹، ذیل آیه مذکور.[۱۵۴]) اعلی/ ۱۱ ـ ۱۳.[۱۵۵]) ابراهیم/ ۱۷.[۱۵۶]) ملک/ ۷.[۱۵۷]) اسراء/ ۹۷.[۱۵۸]) معارج/ ۱۵.[۱۵۹]) مؤمنون/ ۱۰۴. [۱۶۰]) اقتباس از تفسیر مجمع البیان، ج ۱۷، ص ۸۴. [۱۶۱]) حمزه/ ۷.[۱۶۲]) الرحمن/ ۴۴.[۱۶۳]) محمّد/ ۱۵.[۱۶۴]) هود/ ۱۰۶. (زفیر) یعنی با صدا نفس را بیرون دادن، (شهیق) با صدا نفس را درون دادن.[۱۶۵]) غافر/ ۷۱ و ۷۲.[۱۶۶]) حاقه/ ۳۰ ـ ۳۱.[۱۶۷]) حج/ ۱۹.[۱۶۸]) ابراهیم/ ۵۰.[۱۶۹]) صحاح اللغه، مفردات راغب، لسان العرب.[۱۷۰]) فرهنگ معین، مادهٔ قطران.[۱۷۱]) اعراف/ ۴۱.[۱۷۲]) فرقان/ ۱۳.[۱۷۳]) نساء/ ۵۶.[۱۷۴]) حدیث این است: حفص بن غیاث شهدت المسجد الحرام و ابن ابی العوجاء یسأل أبا عبدالله (علیه السلام) عن قول الله عزّ وجل: «کلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَیرَها لِیذُوقُوا الْعَذابَ» ما ذنب الغیر؟ قال: ویحک هی هی وهی غیرها، قال: فمثل لی فی ذلک شیئا من امر الدّنیا. قال: نعم أرأیت لو ان رجلا أخذ لبنه فکسرها ثم ردها فی ملبنها فهی هی و هی غیرها» نور الثقلین، ج اول، ص ۴۹۴، حدیث ۳۱۴؛ احتجاج طبرسی، ج ۲، ص ۱۰۴. روایت دیگری با این مضمون در تفسیر علی ابن ابراهیم قمی، ج ۱، ص ۱۴۱ نقل شده است.[۱۷۵]) یس/۸۱.[۱۷۶]) اسراء/۹۹.[۱۷۷]) رعد/۵ ـ اسراء/۴۹ ـ سجده/۱۰ ـ سبأ/۷ ـ ق/۱۵.[۱۷۸]) ر.ک. المیزان، ج ۱۷.[۱۷۹]) واقعه/ ۶۱.[۱۸۰]) انسان/ ۲۸.[۱۸۱]) یس/ ۸۱.[۱۸۲]) طه/ ۵۵.[۱۸۳]) احقاف/ ۳۳.[۱۸۴]) شوری/ ۱۱.[۱۸۵]) هود/۱۰۸.[۱۸۶]) بقره/۸۲.[۱۸۷]) هود/ ۱۰۷.[۱۸۸]) حشر/۲۰.
برگرفته از کتاب “برزخ و معاد نهایی” نوشته ی محمد عظیم محسنی دایکندی
اختصاصی مجمع جهانی شیعه شناسی