مکتب عقل در تفسیر

در قرن چهاردهم هجری، مفسرانی ظهور کردند که در تفسیر قرآن، پیرو مکتب عقل بودند و آیات قرآنی را به شیوه ی خاصی تبیین نمودند. در میان معجزات پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) تنها به اعجاز قرآن، اعتقاد داشتند و فقط قرآن را معجزه ی جاودانی ثابت می دانستند. استدلال می کردند که هرچه با خرد و منطق سازگار باشد، قابل قبول است.اینان می گفتند: قرآن از سوی خدا بر پیامبر امی نازل شده و همین معجزه ای است که هر خردی آن را می پذیرد و در می یابد که نزول کتابی با این عظمت بر نبی امی، معجزه است:کفاک بالعلم فی الأمّی معجزه *** فی الجاهلیّه و التأدیب فی الیتیمگاهی پیروان مکتب عقل در تفسیر، معجزات را به تأویل می برند یا در روایت آن شک می کنند و یا در صحت و اصالت آن ها تردید می کنند.اینان می گویند: معجزات، خارق عقل است. باید در جواب آنان گفت: چنین نیست، بلکه معجزات خارق عادت است، نه خارق احکام عقل. و میان این دو عموم و خصوص مطلق است، زیرا می توان گفت که هرچه خارق احکام عقل باشد، خارق عادت هم هست ولی چنین نیست که هرچه خارق عادت باشد، خارق عقل نیز باشد؛ مثلاً محال است که یک چیز در آنِ واحد هم موجود باشد و هم نباشد، یا یک چیز در یک وقت هم سفید و هم سیاه باشد، یا یک انسان در آن واحد هم نشسته باشد و هم ایستاده. چنین چیزهایی خارق عقل است. ولی شکسته شدن شیشه با وسیله سنگ و نیز دگرگون نشدن عصا به اژدها و زنده نشدن مرده در این جهان و سوختن انسان در آتش، همه از عادات است. و همه معجزاتی که پیامبران ابراز کرده اند، خارق عادت است، نه احکام عقلی.لیکن خدای بزرگ که مردم را آفریده، به آنان خرد داده تا بدان وسیله میان خیر و شر، سودمند و زیان بخش و خطا و صواب را تشخیص دهند، هم چنین برای مردم رسولانی فرستاد تا خرد آنان را رهبری کنند و آن ها را به راه راست رهنمون سازند، برای این فرستادگان هم نشانه هایی فرستاد تا دلیل صدق گفتار آنان باشد و از مدعیان پیامبری، متمایز و متشخص باشند.یکی از نشانه ها معجزه است، معجزه یعنی: « أمر خارق العاده خارج عن حدود الأسباب المعروفه یُجریه الله تعالی علی ید مدّعی النبوّه عند دعواه إیّاها شاهداً علی صدقه ».معجزه حجتی است برای رسولان و پیامبران و کسی نمی تواند منکر آن باشد، مگر آن کس که بخواهد دعوت پیامبران را نپذیرد. در واقع معجزه برای پیامبران حجت و برهان بوده که خدای بزرگ در قرآن مجید به منکرینش خطاب کرده: « وَمَا تَأْتِیهِم مِّنْ آیَهٍ مِّنْ آیَاتِ رَبِّهِمْ إِلاَّ کَانُواْ عَنْهَا مُعْرِضِین » (1)؛ هیچ آیه ای از آیات الهی برایشان نیامد جز آن که از روی جهل و عناد از آن روی برگردانیدند. آیه ی دیگر که فرموده « … وَإِن یَرَوْاْ کُلَّ آیَهٍ لاَّ یُؤْمِنُواْ بِهَا » (2)؛ اگر همه ی آیات الهی را هم مشاهده کنند باز بدان ایمان نمی آوردند.اظهار معجزه از سوی پیامبران برای اثبات نبوت، یکی از قوی ترین و استوارترین برهان ها می باشد. روی همین اصل است که قرآن مجید از قول موسی، معجزه را « شیء مبین » دانسته و فرموده: « قَالَ أَوَلَوْ جِئْتُکَ بِشَیْءٍ مُّبِینٍ * قَالَ فَأْتِ بِهِ إِن کُنتَ مِنَ الصَّادِقِینَ * فَأَلْقَى عَصَاهُ فَإِذَا هِیَ ثُعْبَانٌ مُّبِینٌ * وَنَزَعَ یَدَهُ فَإِذَا هِیَ بَیْضَاءُ لِلنَّاظِرِینَ » (3) در واقع معجزات پیامبران برای اثبات حق و ابراز دعوی می باشد و نمی توان در آن ها شک و تردید کرد.احیای مردگان از جمله معجزات است. داستانی از بنی اسرائیلی ها بدین صورت نقل شده است:مرد ثروت مندی که فرزند نداشت، یکی از خویشان او برای این که اموال او را تصاحب کند وی را کشت و کشته ی او را در راهی انداخت. خویشان مقتول خواستند که قاتل مشخص گردد و به کیفر برسد، نزد موسی (علیه السّلام) رفتند و از او کمک خواستند، موسی (علیه السّلام) هم طبق صریح آیه ی قرآن گفت: « إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تَذْبَحُواْ بَقَرَهً … » (4) خویشان مقتول ناراحت شدند و گفتند: ای موسی! ما را مسخره می کنی؟! به دست آوردن قاتل چه تناسبی با کشتن گاو دارد؟ « … قَالُواْ أَتَتَّخِذُنَا هُزُواً … » (5)موسی در جواب گفت: پناه می برم به خدا که مسخره کنم شما را، زیرا این کار مردم نادان است. « … قَالَ أَعُوذُ بِاللّهِ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْجَاهِلِینَ » (6)نص صریح قرآن است که اینان به دستور موسی، گاوی کشتند و پاره ای از اعضای آن گاو را بر بدن مقتول زدند، او زنده شد و قاتل را مشخص کرد و سپس مرد.در واقع زنده شدن او نشانه ای برای موسی و حجتی برای معاد و بازگشت بود: « فَقُلْنَا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِهَا کَذَلِکَ یُحْیِی اللّهُ الْمَوْتَى وَیُرِیکُمْ آیَاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ » (7)لیکن پیروان مکتب عقل در تفسیر گفته اند: منظور از احیا در این آیه، معنای حقیقی نیست بلکه معنای مجازی است، در حالی که در این جا قرینه ای وجود ندارد تا بر معنای مجازی حمل شود. بنابراین، آیه ی مزبور نظیر آیه « وَلَکُمْ فِی الْقِصَاصِ حَیَاهٌ یَاْ أُولِیْ الأَلْبَابِ … » (8) نیست که منظور، استبقای حیات مردم و جنبه مجازی داشته باشد.اینان آیاتی را که بر احیای مردگان به طور حقیقی دلالت می کند بر معنای مجازی حمل می کنند و می گویند: معنای زنده گردانیدن مردگان، حفظ دماء است، مانند آیه ی ۱۷۹ سوره ی بقره و آیه ی: ( … وَمَنْ أَحْیَاهَا فَکَأَنَّمَا أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعًا … ) (۹)شیخ محمد عبده (۱۰) و شاگردش- محمدرضا- (۱۱) از قول طاعنان و اهل شبهه گفته اند:اولاً: قصه در تورات وجود ندارد و معلوم نیست از کجا در قرآن مجید راه یافته است؟ آن گاه در جواب گفته اند: قرآن مجید آن را از سوی خدا بیان کرده است، با توجه به این که همین قرآن درباره بنی اسرائیل فرموده: ( … یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَن مَّوَاضِعِهِ وَنَسُواْ حَظًّا مِّمَّا ذُکِّرُواْ بِهِ… ) (۱۲)ثانیاً: اهل شبهه برآنند که این حادثه در زمان معین و برای افراد مشخصی رخ نداده، بلکه در میان بنی اسرائیل رسم بوده و به صورت قانون درآمده است، بدین معنا که اگر کسی کشته می شد و قاتل ناشناخته بود، لازم بود که گاو ماده ای را بکشند و پیران آن دیار، دست های خود را بشویند و سپس بگویند: « إنّ أیدینا لم تسفک هذا الدم. اغفر لشعبک إسرائیل » و اگر کسی این عبارت را نگوید، او را متهم به قتل می کرده اند.البته شیخ عبده، بارها به شاگردان خود گفته بود که باید از این گونه قصه های اسرائیلی که مأخذ و ریشه ی درستی ندارند اجتناب کرد؛ زیرا آنان که مسائل تاریخی را بررسی می کنند با ما هم عقیده اند و می گویند: « لا یوثق من تاریخ تلک الأزمه التی یسمّونها أزمنه الظلمات إلّا بعد التحرّی و البحث و استخراج الآثار … ». (13)از آیه های: « وَیُعَلِّمُهُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَهَ وَالتَّوْرَاهَ وَالإِنجِیلَ * وَرَسُولاً إِلَى بَنِی إِسْرَائِیلَ أَنِّی قَدْ جِئْتُکُم بِآیَهٍ مِّن رَّبِّکُمْ أَنِّی أَخْلُقُ لَکُم مِّنَ الطِّینِ کَهَیْئَهِ الطَّیْرِ فَأَنفُخُ فِیهِ فَیَکُونُ طَیْرًا » (14) که قرآن گفته است خدا به عیسی (علیه السّلام) کتاب و حکمت تعلیم داد و تورات و انجیل بدو آموخت و او را به رسالت به سوی بنی اسرائیل فرستاد تا به آنان بگوید که من از طرف خدا معجزه ای آورده ام و آن معجزه این است که از گِل، مجسمه ی مرغی ساخته و بر آن، نَفَسِ قدسی بدمم تا به امر خدا مرغی گردد … .و نیز با توجه به آیه ی « … وَإِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَهِ الطَّیْرِ بِإِذْنِی … » (15)؛ « که از گِل، شکل مرغی به امر من ساخته و در آن دمیدی تا به امر من، مرغی گردید » چنین استنباط می شود که وقوع این معجزه برای حضرت عیسی رخ داده، در صورتی که شیخ محمد عبده و شاگردش، محمد رشید رضا ذیل آیات ۴۸ و ۴۹ آل عمران گفته اند: این گونه معجزات از چیزهایی است که امکان وقوع دارد، نه این که وقوع یافته باشد. (۱۶)اینان، روایت ابن جریر طبری را از قول ابن اسحاق، در باب دمیدن به قطعه گلی به شکل پرنده ای دانسته و با عبارت « و من الغریب » بیان کرده و سرانجام نوشته اند:« والحاصل أنّه لیس عندنا نقل صحیح بوقوع خلق الطیر بل و لاعند النصاری … ». (17)حتی درباره ی تفسیر آیه ی « اقْتَرَبَتِ السَّاعَهُ وَانشَقَّ الْقَمَرُ » که درباره ی « شق القمر » است و معجزه ای است که کفار از رسول خدا خواسته بودند و بنا به روایت بخاری و مسلم و ترمذی، از عبدالله بن مسعود که گفته بود: « انشقّ القمر علی عهد رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) بشقّتین فقال رسول الله: اِشهَدوا » از عبدالله بن عباس هم روایت شده که گفته بود: « إنّ القمر انشقّ فی زمن رسول الله » و این عبارت را، امام بخاری و مسلم نیز در تفسیر این روایت، روایت کرده اند. (۱۸) با وجود نص صریح آیه و احادیث مزبور و وقوع انشقاق قمر توسط پیامبر بزرگوار پیروان مکتب عقل در تفسیر، این معجزه را نیز چون دیگر معجزات به تأویل برده اند.محمدرشید رضا، در تواتر حدیث در صحیح مسلم و صحیح بخاری، شک کرده و سپس از لحاظ عقلی و عملی نیز مسئله را مورد تردید قرار داده (۱۹) و گفته است: در متن حدیث روایت شده از ابن مسعود در صحیحین اختلاف وجود دارد، زیرا در یک جا روایت چنین است: « انشقّ القمر و نحن مع النبی (صلی الله علیه و آله و سلم) بمنی »، و در روایت دیگر، ابن مسعود گفته است: « انشقّ القمر بمکّه »، و در روایت دیگر چنین آمده: « رأیت القمر منشقّاً شقّتین شقّه علی أبی قبیس و شقّه علی السویداء » و روایت دیگر بدین طریق نقل شده: « انشقّ القمر علی عهد رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فرقتین فرقه فوق الجبل و فرقه دونه ».البته برخی هم چون حافظ ابن حجر، تعارض روایات را پاسخ داده ولی محمد رشید رضا نپذیرفته و گفته است: « و القاعده المشهوره عندالعلماء فی الأدلّه المتعارضه التی یتعذّر الجمع بینها و من الدائر علی ألسنتهم فی المتعارضین کذلک « تعادلا فتساقطا » و القطعیان لا یتعارضان ». (20)شیخ احمد مصطفی المراغی (۲۱) هم در تفسیرش نوشته است:إنّ انشقاقَ القمر من الأحداث الکونیّه الهامّه التی لو حَصلت لرآها من الناسِ من لا یُحصی کثرهً من العربِ و غیرِهم، و لبلغ حدّاً لا یمکن أحداً أن یُنکِره و صار من المحسوسات التی لا تُدفَع، و لصار من المعجزات التی لا یَسَعُ مسلماً و لا غیره إنکارها. (۲۲)رشید رضا هم گفته است:اگر چنین اتفاق مهمی واقع می شد، همه می دیدند و نقل می کردند و به تواتر می رسید، ولی این رخداد برای همه ی مردم و در تمام بلاد و نزد همه ی ملت ها از غرایب است. (۲۳)علاوه بر این مطلب، مفسران پیرو مکتب عقل در تفسیر گفته اند: (۲۴) آفرینش اجرام فلکی در نهایت نظم است و هیچ خللی در آن ها نخواهد بود و این گونه دگرگونی ها مغایر با آیه ی « الشَّمْسُ وَالْقَمَرُ بِحُسْبَانٍ » (25) است و نیز فرموده ی پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) که فرموده: « إنّ الشمسَ و القمرَ آیتان من آیاتِ الله لا ینکسفان لموت أحد و لا حیاته ».ولی باید دانست که مفسران پیشین نیز هم چون ابن کثیر دمشقی ( م ۷۷۴ هـ ) در تفسیر خود ذیل آیه ی « اقْتَرَبَتِ السَّاعَهُ وَانشَقَّ الْقَمَرُ » احادیث فراوانی در باب انشقاق قمر نقل کرده و سرانجام چنین نتیجه گرفته است. (۲۶)« انشقّ القمرُ علی عهدِ رسولِ الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فصار فرقتین » فقال النبیّ (صلی الله علیه و آله و سلم) لأبی بکر: اِشهَد یا أبابکر » که مشرکان گفتند: « سَحَر القمر حتی اِنشقَّ » آیه ی بعدی هم، اشارتی به همین گفته می باشد. « وَإِن یَرَوْا آیَهً یُعْرِضُوا وَیَقُولُوا سِحْرٌ مُّسْتَمِرٌّ » (27) همین ابن کثیر در کتاب البدایه و النهایه در باب « دلائل النبوه الحسیه » نوشته است: « و قد اتّفق العلماء مع بقیّه الأئمّه علی أنّ انشقاق القمر کان فی عهدِ رسولِ الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و قد وردت الأحادیث بذلک من طرق تفید القطع عند الأمّه ».ابن کثیر، احادیث فراوانی از جبیر بن مطعم، حذیقه بن الیمان، عبدالله بن عباس، عبدالله بن عمر و عبدالله بن مسعود، نقل کرده است. (۲۸)قاضی عیاض هم در کتاب الشفاء بتعریف حقوق المصطفی نوشته است: « أجمع المفسرون و أهل السنّه علی وقوع انشقاق القمر. » (29)محمد بن علی بن محمد شوکانی ( م ۱۲۵۰ ه) در تفسیر فتح القدیر، ذیل آیه ی « اقْتَرَبَتِ السَّاعَهُ وَانشَقَّ الْقَمَرُ » نوشته است: « و المراد الانشقاق الواقع فی أیّام النبوّه معجزه لرسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)، وإلی هذه ذهب الجمهور من السف و الخلف ». (30)همین مفسر افزوده است: « هذا أمر متّفق علیه بین العلماء أنّ انشقاق القمر قد وقع فی زمان النبیّ (صلی الله علیه و آله و سلم) و أنّه کان إحدی المعجزات الباهرات ».شیخ طوسی ( م ۴۶۰ هـ ) ذیل آیه ی مزبور نوشته: (۳۱)« اقْتَرَبَت » مبالغه ی قرب است، زیرا باب افتعال گاه برای مبالغه می آید. همان طور که « اقتدار » مبالغه ی در قدرت است. شیخ طوسی سپس از قول طبری نقل کرده که تقدیر آیه چنین است: « اقتربت الساعه التی یکون فیها القیامه. و جعل الله تعالی من علامات دنّوها انشقاقَ القمر المذکور معها ».البته شیخ طوسی نوشته است: آنان که منکر انشقاق قمر شده اند، هم چون حسن بصری و بلخی، به ظاهر آیه ی قرآن توجه نکرده و گفته اند که انشقاق قمر، در آینده رخ خواهد داد. اینان فعل « انشق » را مجازاً بر استقبال، حمل کرده اند، در صورتی که انشقاق قمر را عبدالله بن مسعود، انس بن مالک، ابن عمر، خذیفه، ابن عباس، جبیر بن مطعم و مجاهد، روایت کرده اند.سپس افزوده است: « لقد أجمع المسلمون علیه و لا یعتدّ بخلاف من خالف فیه لشذوذه: لأنّ القول به اشتَهر بین الصحابه فلم یُنکِره اُحد فدلّ علی صحّته و أنّهم أجمعوا علیه، فخلاف مَن خالفَ فی ما بعد لا یلتفت إلیه… »علامه طباطبائی، ذیل آیه ی « اقْتَرَبَتِ السَّاعَهُ وَانشَقَّ الْقَمَرُ » نوشته است: « انفصل بعضه عن بعضه فصار فرقتین شقتین » (32) « انشَقَّ الْقَمَرُ » یعنی قرص قمر اجزایش از هم جدا شد و دو قسمت گردید.مرحوم طباطبائی افزوده: آیه « اقْتَرَبَتِ …» در واقع به معجزه ی شق القمر اشاره کرده که در مکه رخ داد و قبل از هجرت و در پی درخواست مشرکان به وقوع پیوست. روایات این داستان هم فراوان است و همه ی اهل حدیث، وحدت نظر دارند، جز برخی که می گویند: « انشق القمر » یعنی قمر به زودی در هنگام قیام قیامت به دو نیم می شود، و علت این که با فعل ماضی تعبیر شده، این است که بفهماند، انشقاق قمر حتماً واقع می شود. ولی علامه می نویسد: این تفسیر بی پایه و غیرقابل دفاع است (۳۳) زیرا آیه ی بعدی آن را رد می کند و می گوید « وَإِن یَرَوْا آیَهً یُعْرِضُوا وَیَقُولُوا سِحْرٌ مُّسْتَمِرٌّ »منظور از کلمه ی « آیه » در این آیه، مطلق معجزه است که شامل دو نیم کردن قمر نیز می شود، یعنی این که کافران اگر دو نیم کردن قمر را هم ببینند می گویند: سحری است پشت سر هم.بعضی از مفسران اشاره به یک مطلب ریاضی کرده و گفته اند: « انشَقَّ الْقَمَرُ » اشاره به یک حقیقت علمی است که در عصر نزول آیه کشف نشده بود و امروز روشن گردیده و آن، جدا شدن کره ی ماه از زمین می باشد. ولی علامه طباطبائی آن را رد کرده است؛ زیرا جدا شدن ماه از زمین، اشتقاق است ولی در آیه « انشقاق » آمده و انشقاق یعنی پاره شدن و دو نیم شدن یک چیز. و جدا شدن چیزی از چیز دیگر، انشقاق نمی گویند.این گروه، که جدا شدن کره ی ماه را از زمین انشقاق دانسته اند، کلمه ی « آیه » را هم اشاره به آن مطلبی می دانند که ریاضی دانان این عصر به آن پی برده اند.علامه ی طباطبائی در بحث روایی این آیه نوشته است:روایات بی شماری بر وقوع و انجام این رخداد دلالت دارد که شیعه و سنی آن ها را نقل کرده و محدثان هر دو گروه هم آن روایات را پذیرفته اند، یعنی در واقع، هم کتاب بر وقوع این معجزه دلالت دارد و هم سنّت.وی افزوده:معجزه امری است خارق العاده و وقوع حوادث خارق العاده نیز امکان دارد و این که یک کره ی آسمانی به دو نیم می شود، فی نفسه چنین چیزی ممکن است و عقل دلیلی بر محال بودن آن ندارد. (۳۴)پیروان مکتب عقل در تفسیر، درباره تعدد زوجات نیز به تأویل هایی پرداخته اند که در این جا به آن ها اشاره می کنیم:در بحث از آیه ی « وَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تُقْسِطُواْ فِی الْیَتَامَى فَانکِحُواْ مَا طَابَ لَکُم مِّنَ النِّسَاء مَثْنَى وَثُلاَثَ وَرُبَاعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تَعْدِلُواْ فَوَاحِدَهً … (۳۵) » معاندان قرآن گفته اند: تعدد زوجات اسلام، دستوری است برای ارضای غرائز حیوانی و در این دستور افکار عالی انسان وجود ندارد و در خور شأن اسلام نیست و حتی برخی از آنان، از ظاهر آیه به عدم مشروعیت تعدد زوجات حکم کرده و گفته اند: « لا یجوز الزواج بثانیه ما دامت الزوجه الأولی فی عصمته ». (36)اینان عدم مشروعیت تعدد زوجات را از قرآن استدلال کرده و گفته اند: از بخش نخستین، اباحه ی تعدد زوجات استنباط می شود، ولی « مثنی و ثلاث و رباع » به جمله ی بعدی « فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تَعْدِلُواْ فَوَاحِدَهً » مرتبط است، یعنی در واقع اباحه ی تعدد زوجات، مشروط به انجام عدالت است که آن هم به استناد آیه: ( وَلَن تَسْتَطِیعُواْ أَن تَعْدِلُواْ بَیْنَ النِّسَاء وَلَوْ حَرَصْتُمْ … ) (۳۷) غیرممکن است، زیرا آیه گفته است: شما هرگز نتوانید میان زنان به عدالت رفتار کنید، هر چند که راغب و حریص بر عدل باشید، زیرا محبت بیشتر نسبت به یکی از زنان، در اثر حسن و زیبایی و جوانی و مانند آن در اختیار شما نیست.اینان افزوده اند: اباحه تعدد زوجات، درباره کسی که در تنگناها قرار گرفته به شرط اجرای عدالت، بی اشکال است.پیروان مکتب عقل در تفسیر، نیز استدلال کرده و گفته اند: تعدد زوجات با مودت و رحمت و آرامش روحی برای زن که از ارکان سعادت زندگی اجتماعی است، مباین است.شیخ محمد عبده که از پیشوایان این مکتب است، در تفسیر آیه ی مزبور گفته است. (۳۸)اگر کسی خوب بیندیشد و این آیات را بررسی کند، درمی یابد که مسئله تعدد زوجات در اسلام دقیق است و تنها برای کسانی رواست که در تنگناها و مضایق قرار گیرند و ازدواج مجدد برای آنان ضروری باشد، البته به شرط این که بتوانند اقامه ی عدل کنند. لیکن با کمی دقت به این نتیجه می رسیم که این مسئله در روزگار ما ناممکن است، زیرا: « فإنّ البیت الذی فیه زوجتان لزوج واحد لاتستقیم له حال، و لا یقوم فیه نظام، بل یتعاون الرجل مع زوجاته علی إفساد البیت کان کلّ واحد منهم عدوّاً للآخر ثمّ یجبی الأولاد بعضهم لبعض عدوّاً ».سرانجام نتیجه ای که شیخ محمد عبده از تعدد زوجات گرفته بدین صورت بیان کرده است: « فمفسده تعدّد الزوجات منتقل من الأفراد إلی البیوت و من البیوت إلی الأمّه ».او سپس در دنباله ی همین سخنان افزوده: در صدر اسلام، تعدد زوجات پرفایده بوده و اجتماع آن روز ایجاب می کرده است که یک مرد چند زن داشته باشد؛ « امّا الیوم فإنّ الضرر ینتقل من والده إلی ولده و الی سائر أقاربه فهی تعزّی بینهم العداوه و البغضاء … ».شیخ محمد عبده در پایان، بسیاری از مشکلات ناشی از تعدد زوجات را بر می شمارد و آن گاه پیشنهاد می کند: « فیجب علی العلماء النظر فی هذه المسأله … ».وی سپس چنین استدلال می کند: « إنّ الدین أنزل لمصلحه الناس و خیرهم. و أنّ من أصوله منع الضرر و الضرار، فإذا ترتّب علی شیء مفسده فی زمن لم تکن تلحقه فی ما قبله فلا شک فی وجوب تغیّر الحکم و تطبیقه علی الحال الحاضره ».در واقع گفته است: « درء المفاسد مقدّم علی جلب المصالح » و نتیجه ی نهایی که شیخ محمد عبده در این باره از سخنانش گرفته، چنین بیان کرده است. (۳۹)« و بهذا، یعلم أنّ تعدّد الزوجات محرّم قطعاً عند الخوف من عدم العدل ».شیخ محمد عبده، در تعدد زوجات، مشکلات فراوانی دیده و معتقد است که چون اجرای عدالت ناممکن است، بنابراین اکتفا به یک همسر، ضرورت دارد.ایشان به آیه ی: « وَلَن تَسْتَطِیعُواْ أَن تَعْدِلُواْ بَیْنَ النِّسَاء وَلَوْ حَرَصْتُمْ فَلاَ تَمِیلُواْ کُلَّ الْمَیْلِ فَتَذَرُوهَا کَالْمُعَلَّقَهِ وَإِن تُصْلِحُواْ وَتَتَّقُواْ فَإِنَّ اللّهَ کَانَ غَفُورًا رَّحِیمًا » (40) نیز استدلال کرده است.درباره ی مسئله تعدد زوجات باید گفت: این موضوع از قوانین خاص دین اسلام نبوده، بلکه در ادیان پیشین نیز سابقه دارد؛ ابراهیم (علیه السّلام) حضرت داوود، سلیمان و یعقوب نیز بیش از یک زن داشته اند.از طرفی ما می دانیم که اعراب جاهلی، گرفتار جنگ و غارت گری و کشتار بودند و در نتیجه سرپرست خانواده به قتل می رسید و فرزندان آن ها یتیم می شدند و یتیم در میان آنان زیاد بود. زورمندان هم دختران یتیم و اموال آنان را در اختیار خود می گرفتند و گاه به زور با آنان ازدواج می کردند و اموال آنان را تصاحب می نمودند و چه بسا که در رفتار با آنان عدالت را فراموش می کردند و ممکن بود پس از تصرف اموال و تمتع از آنان، زنانی که درمانده و ناتوان شده و همه چیزشان را از دست داده بودند، رها کنند.قرآن کریم این روش ناپسند را مورد نکوهش قرار داده و در آیه ی: « إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوَالَ الْیَتَامَى ظُلْمًا إِنَّمَا یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ نَارًا وَسَیَصْلَوْنَ سَعِیرًا » (41) خوردن اموال یتیمان را، نهی کرده است. در آیه ی دیگر هم فرموده:« … وَلاَ تَأْکُلُواْ أَمْوَالَهُمْ إِلَى أَمْوَالِکُمْ إِنَّهُ کَانَ حُوبًا کَبِیرًا » (42)پس از نزول این آیات، مسلمانان برای اجتناب از مال یتیم و حقوق یتیمان، غذای آنان را جدا کردند، آنان را از میان خود اخراج نمودند و کسی به خوراک آنان دست نمی زد که مبادا به اموال یتیمان تجاوزی باشد. در نتیجه مشکل بزرگی به وجود آمد.سرانجام موضوع را به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) گفتند و از آن بزرگوار خواستند که مشکل را حل کنند، این آیه نازل شد:« فِی الدُّنْیَا وَالآخِرَهِ وَیَسْأَلُونَکَ عَنِ الْیَتَامَى قُلْ إِصْلاَحٌ لَّهُمْ خَیْرٌ وَإِنْ تُخَالِطُوهُمْ فَإِخْوَانُکُمْ وَاللّهُ یَعْلَمُ الْمُفْسِدَ مِنَ الْمُصْلِحِ وَلَوْ شَاء اللّهُ لأعْنَتَکُمْ إِنَّ اللّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ » (43)؛ ای پیامبر! از تو درباره ی یتیمان می پرسند، بگو: به مصلحت مال آنان بکوشید. بهتر است که آنان را بی سرپرست بگذارید و اگر با آنان معاشرت کنید رواست، زیرا که هم کیش شما هستند.این دستور موجب شد که دشواری مسلمین از میان رفته و مشکلات برطرف گردد. در واقع قرآن خواسته است با آیه ۲ و ۳ سوره نساء بگوید: در امور ایتام پرهیزگار باشید و اموال آنان را به اموال خود ضمیمه نکنید و چنان چه می ترسید که نسبت به آنان با عدالت رفتار نکنید و مایل هم نیستید که آنان را به حباله ی نکاح درآورید، از زنان دیگر که شما را خوش آید یکی، دوتا، سه تا یا چهارتا بگیرید.به قول علامه ی طباطبایی جمله ی شرطیه ی « وَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تُقْسِطُواْ فِی الْیَتَامَى فَانکِحُواْ مَا طَابَ لَکُم مِّنَ النِّسَاء » در حقیقت چنین است: « إن لم تَطب لکم الیتامی للخوف من عدم القسط فلا تنکحوهنّ و اَنکحوا نساءً غیرَهنّ »، یعنی اگر به جهت ترس از عدم رعایت عدالت، خوش ندارید که با ایتام ازدواج کنید، زن های دیگری را که خوش دارید به ازدواج خود درآورید.وی افزوده است:وزن مفعل و فعال در اعداد، بر تکرار ماده دلالت می کند، پس معنای « مثنی و ثلاث و رباع » یعنی دو تا دو تا، سه تا سه تا، چهارتا چهارتا … چون خطاب در آیه، متوجه همه ی مردم است. حرف « واو » هم در این آیه دلالت بر تخییر می کند، نه بر جمع. بنابراین معنای آیه چنین است: برای هر یک از مؤمنان رواست که دو یا سه و یا چهار زن بگیرند. از نظر این که مخاطب همه ی مردم هستند. به ناچار باید دو و سه و چهار هم با لفظ و صیغه ای که بر تکرار دلالت دارد، آورده شود و گفته شود: « مثنی و ثلاث و رباع ».توضیح علامه، در پاسخ کسانی است که گفته اند: « واو » در « مثنی و ثلاث و رباع » برای جمع است و آیه دلالت بر جواز نُه زن می کند که حاصل جمع آن می باشد.مرحوم علامه، از گفته ی شیخ طبرسی در مجمع البیان نیز استفاده کرده و گفته است:وقتی می گویند: « دخل القوم بلد مثنی و ثلاث و رباع »، لازمه اش اجتماع اعداد نیست و عبارت مزبور بدین معنا نمی باشد که بگوییم: قوم در دسته های نُه نفری وارد شهر شدند و اگر چنین می بود، عدد تسع را می گفت. (۴۴)شیخ خلیل یاسین، در بحث از آیه ی « فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تَعْدِلُواْ فَوَاحِدَهً » گفته است: (۴۵)مقصود از عدالت در این آیه، عدالت در امور مادی و هزینه ی زندگی است: « فقد عنی به النفقه » و منظور از عدالت در آیه ی « وَلَن تَسْتَطِیعُواْ أَن تَعْدِلُواْ » محبت واقعی و قلبی است که هیچ مردی نمی تواند میان دو زن یک چنین عدالتی را اجرا کند و هر دو زن را به یک اندازه دوست داشته باشد.پیروان مکتب عقل در تفسیر، از عروج « عیسی بن مریم » از روی دار، نیز برداشت هایی کرده اند که به بررسی آن می پردازیم:قرآن در این مورد می گوید: « … َمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلَکِن شُبِّهَ لَهُمْ … وَمَا قَتَلُوهُ یَقِینًا بَل رَّفَعَهُ اللّهُ إِلَیْهِ وَکَانَ اللّهُ عَزِیزًا حَکِیمًا » (46) که کشته شدن عیسی و به دار آویختن او را نفی کرده و گفته است که: « البته به طور یقین بدانید که عیسی را نکشتند، بلکه خدا او را به سوی خود بالا برد ». با توجه به آیه ی « إِذْ قَالَ اللّهُ یَا عِیسَى إِنِّی مُتَوَفِّیکَ وَرَافِعُکَ إِلَیَّ وَمُطَهِّرُکَ مِنَ الَّذِینَ کَفَرُواْ … » (47)؛ « به یاد آر وقتی که خدا به عیسی گفت: ای عیسی! همانا که من روح تو را قبض نموده و بر آسمان بالا برم و تو را از معاشرت و آلایش کافران پاک گردانم ». اگر مقایسه شود، بحث انگیز خواهد بود؛ زیرا در آیه ی نخست قتل به دارآویختن عیسی نفی شده و در آیه دوم، وفات عیسی ثابت شده که می توان گفت: آیا این وفات، بدون قتل و صلب بوده و یا مقصود اصلی از وفات معنای دیگری است؟! اصولاً معنای « رفع » در دو آیه چیست؟! آیا منظور رفع جسمانی است و یا منظور رفع مکانی و عظمت جاه و مقامی است؟ و آیا منظور رفع مکانی از آیه استنباط می شود یا خیر؟! و اصولاً چرا می گوییم: ممکن است منظور از وفات معنای معمولی متنادر به ذهن نباشد؟! و چه چیز موجب می شود که بگوییم: منظور از « رفع » معنای حسی معمولی نیست، بلکه معنای معنوی « رفع » مراد است.همه ی این موارد، مطالب بحث انگیزی است که از این آیات، متبادر به ذهن می شود و این بحث ها، به دو کلمه « رفع » و « رفات » مربوط می شود.طبری در بحث از آیات مزبور گفته است:مفسران در معنای کلمه ی « وفات » اختلاف نظر دارند. فقال بعضهم: « هی وفاه النوم و کان معنی الکلام علی مذهبهم: إنّی ممیتک و رافعک فی نومک ».گروهی دیگر گفته اند: معنای وفات، قبض است، همان طور که می گویند: « توفّیت من فلان مالی علیه یعنی قبضته و استوفیته ». در این صرت معنای عبارت در آیه ی « إِنِّی مُتَوَفِّیکَ وَرَافِعُکَ إِلَیَّ » ای: قابضک من الأرض حیّاً إلی جواری و آخذک الی ما عندی بغیر موت و رافعک من بین المشرکین و أهل الکفر بک.عده ای دیگر گفته اند: معنای آیه ی « إِذْ قَالَ اللّهُ یَا عِیسَى إِنِّی مُتَوَفِّیکَ وَرَافِعُکَ إِلَیَّ وَمُطَهِّرُکَ مِنَ الَّذِینَ کَفَرُواْ وَجَاعِلُ الَّذِینَ اتَّبَعُوکَ فَوْقَ الَّذِینَ کَفَرُواْ » این است که ما تو را پس از انزال به دنیا، خواهیم میراند.سپس افزوده است: « و أولی هذه الأقوال بالصحه عندنا قول من قال: معنی ذلک: إنّی قابضک من الأرض و رافعک إلیَّ » می باشد، زیرا این خبر از پیامبراکرم به تواتر رسیده که آن بزرگوار فرموده: « ینزل عیسی بن مریم فَیقتل الدجّال ثمّ یمکث فی الارض مدّه ثمّ یموت فیصلّی علیه المسلمون و یدفنونه ». (48)از مجموعه گفته های طبری چنین استنباط می شود که عیسی (علیه السّلام) کشته نشده و به دار آویخته نشده است، بلکه خدا او را به آسمان برده و زنده است و طبق اخبار متواتر در آینده به زمین فرود می آید.روی هم رفته طبری در تفسیر آیه ی مزبور به سنّت متواتر و معانی دقیق کلمات بر موازین ادبیات عرب و مفهوم واقعی کلمه، توجه کرده و در این باره به میل شخصی و از روی هوی و هوس سخن نگفته و آیه را به دل خواه خود تفسیر نکرده است.شیخ طوسی در تفسیر آیه ی « … إِنِّی مُتَوَفِّیکَ وَرَافِعُکَ إِلَیَّ » اقوال سه گانه ی زیر را نوشته است:۱- قابضک برفعک من الأرض الی السماء من غیر وفاه موت.۲- متوفیک وفاه نوم۳- در عبارت آیه، تقدیم و تأخیر وجود دارد و در واقع اصل عبارت چنین می باشد: « إنّی رافعک و متوفیک فیما بعد ».درباره ی رفع عیسی از زمین به آسمان، شیخ طوسی گفته است: برای تفخیم و عظمت شأن عیسی بوده است. (۴۹)ضمناً باید دانست که هیچ یک از مفسران پیشین نگفته اند که مرده ی عیسی را به آسمان بردند. شوکانی هم ذیل آیات مورد بحث در تفسیر خود نوشته است: قول صحیح آن است که بگوییم: « إنّ الله رفعه إلی السماء من غیر وفاه کما رجّحه کثیر من المفسّرین ».شوکانی، اقوال مختلف دیگر را ضعیف دانسته و افزوده است که وجه راجح همان است که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده که عیسی از آسمان فرود می آید و دجال را می کشد (۵۰).مفسران پیشین، در تأیید گفته های خود به آیه ی: « وَقَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِیحَ عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ رَسُولَ اللّهِ وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلَکِن شُبِّهَ لَهُمْ … » (51) استناد کرده و افزوده اند: در آیات قبلی آمده: به سبب کفر کافران و بهتان بزرگی که بر مریم پاک و منزه زدند و هم از این جهت که به دروغ گفتند: « ما مسیح عیسی بن مریم، رسول خدا را کشتیم خدا بر دل های آنان مهر نهاد. در صورتی که نه او را کشتند و نه بر دار کشیدند، بلکه امر بر آن ها مشتبه شد ».خدای بزرگ، در این آیات خبر داده که عیسی نه کشته شد و نه به دار آویخته شد و حال آن که هدف اصلی بنی اسرائیل اثبات فوت عیسی بوده است، خواه به قتل یا به دارآویختن و یا موت.کلمه ی « متوفّی » که در آیه ی ۵۵ سوره ی آل عمران به کار رفته، از مصدر « توفّی » است و اصولاً این کلمه در قرآن مجید به معنای چیزی است که بر موت دلالت نکند و حیات در آن باشد، هم چون آیه ی « وَهُوَ الَّذِی یَتَوَفَّاکُم بِاللَّیْلِ وَیَعْلَمُ مَا جَرَحْتُم بِالنَّهَارِ … » (52)؛ خدا روح شما را در شب ( به هنگام خواب ) قبض می کند و می گیرد، که این نه به معنای آن است که موت فرا می رسد و دستگاه مغز آدمی کاملاً تعطیل می شود و مطلقاً قطع می گردد بلکه بدان معناست که در خواب، بخشی از دستگاه تعطیل می شود. (۵۳)به هر حال آیات قرآنی با صراحت دلالت دارند بر این که عیسی مسیح کشته نشد و به دار هم آویخته نشد، بلکه امر بر آن ها مشتبه گردید و پنداشتند که او را به دار زده اند، ولی خداوند او را به آسمان برد.از مفسران اسلامی نیز هم چنان که اناجیل چهارگانه ( متی- لوقا- یوحنا- مرفس ) گفته است، معتقدند که مسیح کشته شد و خداوند تنها روح او را به آسمان بالا برد. اناجیل اربعه هم مسئله مصلوب شدن مسیح و کشته شدن او را ذکر کرده و گفته اند: عیسی به دار آویخته شد تا گناهان بشر را بشوید جهانیان را از مجازات نجات دهد. اینان راه نجات را منحصر در پیوند با مسیح و اعتقاد به این موضوع می دانند. (۵۴)یکی از این مفسران، شیخ محمد عبده است که احادیث متواتر در این باره را قبول ندارد و می گوید: این روایات « مضطربه مختلفه فی ألفاظها و معانیها » است.اینان آیه ی « … إِنِّی مُتَوَفِّیکَ وَرَافِعُکَ إِلَیَّ … » را به طریق خاصی تفسیر می کنند و می گویند: توفی، در لغت: « أخذ الشیء وافیاً و تامّاً » می باشد، هم چنان که در آیات آمده است: « اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنفُسَ حِینَ مَوْتِها … » (55) و « قُلْ یَتَوَفَّاکُم مَّلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ … » (56)بنابراین به اعتقاد اینان آن چه در آیه ی مورد بحث، متبادر به ذهن است: « إنّی ممیتک و جاعلک بعد الموت فی مکان رفیع عندی » یعنی ای عیسی! تو را می میرانم و پس از مرگ جایگاه رفیعی برایت خواهد بود، همان طور که به ادریس هم، این مکان رفیع اعطا شد. (۵۷)شیخ محمد عبده سپس افزوده: « هذا ما یفهمه القاری الخاکی الذهن من الروایات و الأقوال: لأنّه هو المتبادر من العباره و قد أیّدناه بالشواهد من الآیات … ». (58)این گروه از مفسران گفته اند: کلمه ی « توفی » در بسیاری از موارد قرآن به معنای موت به کار رفته و در واقع معنای متبادر به ذهن، از کلمه ی توفّی همین موت است، مگر با قرینه ی صارفه.علاوه بر آیات ۴۲ سوره ی زمر و ۱۱ سوره ی سجده، در آیه: « إِنَّ الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلآئِکَهُ ظَالِمِی أَنْفُسِهِمْ قَالُواْ فِیمَ کُنتُمْ … » (59) نیز کلمه ی « توفّی » به معنای موت است.این گروه از مفسران، درباره ی « رفع » در آیات « و رافعک إلیّ » و « بل رفعه الله إلیه » نیز گفته اند که کلمه ی « رفع » در این آیات، رفع مکانت و مقام و مرتبت است، و نه رفع جسمانی و جسدی؛ به ویژه که قرینه ی « و مطهّرک من الذین کفروا » هم مؤید این نظر است. در قرآن مجید در بسیاری از موارد کلمه ی « رفع » و مشتقات آن در امور معنوی به کار رفته و نه به معنای برگرفتن و بالابردن جسمانی؛ مانند:« فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ وَیُذْکَرَ فِیهَا اسْمُه … » (60)« نَرْفَعُ دَرَجَاتٍ مَّن نَّشَاء … » (61)« وَرَفَعْنَا لَکَ ذِکْرَکَ » (62)« وَرَفَعْنَاهُ مَکَانًا عَلِیًّا » (63)« یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ وَالَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ … » (64)در نظر این مفسران، معنای « رفع » در دو آیه ی « و رافعک إلیّ » و « بل رفعه الله إلیه » نیز چنین است و منظور از « رفع »، علو درجه ی معنوی است، نه برگرفتن و به آسمان بردن.ظاهراً استدلال این گروه درست به نظر می رسد، ولی اگر خوب بررسی شود، می توان گفت که در آیات مزبور، قرینه ای هست که « رفع » بر مکانت معنوی دلالت می کند، نه بر بالابردن جسمانی.نکته ی دیگر این که در دو آیه ی مربوط به عیسی کلمه ی « رفع » مقترن با جار ومجرور « إلیَّ » و « إلیه » است و مرجع ضمیر در هر دو به « الله » برمی گردد و این خود صراحت دارد که عیسی به سوی « الله » برده شده، در صورتی که هیچ یک از آیات مذکور و آیات مورد استناد به « إلی » مقترن نشده است.وانگهی اگر ما بر آن باشیم که منظور از « متوفّیک » مُمیتک باشد و مقصود از « رافعک » هم برگرفتن و بالابردن روح به آسمان باشد، آن طور که این گروه از مفسران گفته اند، دیگر نیازی به « رافعک إلیّ » نبود، زیرا پیامبر بزرگواری چون عیسی، از چنین چیزی بی نیاز است و به طور طبیعی چنین چیزی انجام می گیرد و نیازی به بازگو کردن نیست و این یک سخن زیادی است، در حالی که قرآن مجید منزه و افزون گویی است.اینک باید دید که علامه ی طباطبائی در این باره چه گفته است. ایشان در ذیل آیه ی « إِذْ قَالَ اللّهُ یَا عِیسَى إِنِّی مُتَوَفِّیکَ … » نوشته است: (۶۵) « التوفّی: أخذ الشیء اخذاً تامّاً و لذا یستعمل فی الموت: لأنّ الله یأخذ عندالموتِ نفسَ الإنسان من بدنه ». (66)ایشان چند آیه ی دیگر را هم چون آیه ی « َحتَّىَ إِذَا جَاء أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا … » (67) به عنوان شاهد مثال برای دلالت توفّی بر مردن، ذکر کرده است، ولی نوشته است که اساساً در قرآن « توفّی » به معنای موت نیست و در آیه ی مزبور، توفّی به معنای « اخذ و گرفتن » استعمال شده. نکته ی زیبا در این آیه آن است که بفهماند، آدمی با مردن فانی نشده و از میان نمی رود، بلکه خدای متعال او را تا زمانی حفظ می کند که برای رجوع و برگشت به سوی خود، او را مبعوث نماید.خلاصه آن که آیه ی « إِنِّی مُتَوَفِّیکَ » دلالت بر مردن حضرت عیسی نمی کند. با توجه به این که آیات « … وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلَکِن شُبِّهَ لَهُمْ … » و « بَل رَّفَعَهُ اللّهُ إِلَیْه » (68) و « وَإِن مِّنْ أَهْلِ الْکِتَابِ إِلاَّ لَیُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ » خود مؤید دیگری است برای نمردن و کشته نشدن عیسی و بالا بردن عیسی به سوی خدا.با توجه به این که از آیه ی « وَإِن مِّنْ أَهْلِ الْکِتَابِ إِلاَّ لَیُؤْمِنَنَّ … » هم برمی آید که عیسی در نزد خدا زنده است و نخواهد مرد تا تمام اهل کتاب به او ایمان آورند.علامه هم در بحث از آیه: « … وَرَافِعُکَ إِلَیَّ وَمُطَهِّرُکَ مِنَ الَّذِینَ کَفَرُواْ …. » (69) نوشته است:و حیث قیّد الرافع بقوله إلیّ « أفاد ذلک أنّ المراد بالرفع، الرفع المعنوی دون الرفع الصوری إذ لامکان له تعالی من سنخ الأمکنه الجسمانیّه؛ (۷۰) یعنی از این که کلمه ی « رافع » را با « إلیّ » آورده معلوم می شود که مراد، رفع معنوی است، نه صوری و ظاهری، زیرا برای خدا مکانی از سنخ امکنه ی جسمانی نمی توان متصور شد تا رفع جسمانی، نسبت به آن صحیح باشد.در واقع به نظر علامه، مراد از رفع، رفع درجه و قرب به پروردگار خواهد بود.مرحوم طباطبائی در ذیل آیه ی « وَمَا قَتَلُوهُ یَقِینًا » هم نوشته است: (۷۱) « به طور یقین او را نکشتند و آیه ی « بَل رَّفَعَهُ اللّهُ إِلَیْهِ » وقوع قتل و یا دار زدن ادعایی را نفی می کند و در حقیقت، عیسی از قتل و دار، سالم مانده است ».
پی نوشت ها :
۱٫ انعام، آیه ۴٫۲٫ همان، آیه ۲۵٫۳٫ شعراء، آیه ۳۰ تا ۳۳٫۴٫ بقره، آیه ۶۷٫۵٫ همان.۶٫ همان.۷٫ همان، آیه ۷۳٫۸٫ آیه ی ۱۷۹٫۹٫ مائده، آیه ۳۲٫۱۰٫ یکی از کسانی که جزء پیروان مکتب عقل در تفسیر می باشد، شیخ محمد عبده ( م ۱۳۲۳ هـ ق ) است.۱۱٫ محمد رشید رضا نیز از پیروان مکتب عقل در تفسیر می باشد که پس از فوت استادش، محمد عبده، کار او را دنبال کرد و تا آیه ی ۱۰۱ سوره ی یوسف تفسیر کرد و تفسیر قرآن را تا جزء دوازدهم ادامه داد.۱۲٫ مائده، آیه ی ۱۳٫۱۳٫ سیدمحمد رشید رضا، المنار، ج۱، ص ۳۴۷٫۱۴٫ آل عمران، آیه ۴۸ و ۴۹٫۱۵٫ مائده، آیه ۱۱۰٫۱۶٫ المنار، ج۳، ص ۳۱۱٫۱۷٫ همان.۱۸٫ فهد بن عبدالرحمان بن سلیمان الرومی، منهج المدرسه العقلیه الحدیثه فی التفسیر، ج۲، ص ۵۸۰٫۱۹٫ المنار، ج۲، ص ۵۸۱٫۲۰٫ همان، ج۳۰، ص ۲۶۶ و ۲۶۷، به نقل از منهج المدرسه العقلیه الحدیثه فی التفسیر، ج۲، ص ۵۸۲ و ۵۸۳٫۲۱٫ احمد مصطفی مراغی، که در سال ۱۲۹۸ هجری در قریه ی مراغه از روستاهای جنوبی مصر به دنیا آمد و در سال ۱۳۶۴ هـ ق در شهر اسکندریه فوت شد، از پیروان مکتب عقلی در تفسیر می باشد، او رسائل و مؤلفات فراوانی از خود به یادگار گذاشت. در مجلس تفسیر او، در ماه رمضان، ملک فاروق اول حاضر می شد.۲۲٫ تفسیر المراغی، ج۲۷، ص ۷۷، به نقل از منهج المدرسه العقلیه الحدیثه فی التفسیر، ج۲، ص ۵۸۴٫۲۳٫ المنار، ج۳۰، ص ۲۶۷ و ۲۶۸، به نقل از منهج المدرسه العقلیه الحدیثه فی التفسیر، ج۲، ص ۵۸۴٫۲۴٫ منهج المدرسه العقلیه الحدیثه فی التفسیر، ج۲، ص ۵۸۴٫۲۵٫ الرحمن، آیه ۵٫۲۶٫ تفسیرالقرآن العظیم، ج۴، ص ۲۶۰ و ۲۶۱٫۲۷٫ مستمر: ای ذاهب، یعنی مضمحل خواهد شد و دوامی برای آن نیست. « سوره ی قمر، آیه ۲٫ »28. البدایه و النهایه، ج۶، ص ۷۴٫۲۹٫ الشفاء بتعریف حقوق المصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم)، به نقل از منهج المدرسه العقلیه الحدیثه فی التفسیر، ج۲، ص ۵۸۸٫۳۰٫ فتح القدیر، ( در ۵ مجلد ) ج۵، ص ۱۲۰٫۳۱٫ التبیان، ج۹، ص ۴۴۰ و ۴۴۱٫۳۲٫ المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱۹، ص ۱۶٫۳۳٫ و هو مزیف مدفوع بدلاله الآیه التالیه.۳۴٫ المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱۹، ص ۶۷٫۳۵٫ نساء، آیه ۳٫۳۶٫ منهج المدرسه العقلیه فی التفسیر، ج۲، ص ۶۷۱٫۳۷٫ نساء آیه ۱۲۹٫۳۸٫ المنار، ج۴، ص ۳۴۹٫۳۹٫ همان، ص ۳۵۰ و المنار، ج۴، ص ۳۴۴-۳۵۰٫۴۰٫ نساء، آیه ۱۲۹٫۴۱٫ همان، آیه ۱۰٫۴۲٫ همان، آیه ۲٫۴۳٫ بقره، آیه ۲۲۰٫۴۴٫ المیزان فی تفسیرالقرآن، ج۴، ص ۱۶۵-۱۶۹٫۴۵٫ اضواء علی متشابهات القرآن، ج۱، ص ۱۵۷٫۴۶٫ نساء، آیه ۱۵۷-۱۵۸٫۴۷٫ آل عمران، آیه ۵۵٫۴۸٫ جامع البیان، جزء سوم، ص ۲۰۲-۲۰۴٫۴۹٫ تبیان، ج۲، ص ۴۷۷ و ۴۷۸٫۵۰٫ فتح القدیر، ج۱، ص ۳۴۴ و ۳۴۵٫۵۱٫ نساء، آیه ی ۱۵۷٫۵۲٫ انعام، آیه ۶۰٫۵۳٫ همان طور که معروف است: خواب برادر مرگ است.۵۴٫ تفسیر نمونه، ج۴، ص ۱۹۸-۲۰۳٫۵۵٫ زمر، آیه ۴۲؛ خداست که وقت مرگ، ارواح خلق را می گیرد.۵۶٫ یعنی: ای پیامبر! به آن ها بگو: فرشته ی مرگ که مأمور قبض روح شماست. جان شما را خواهد گرفت.۵۷٫ « وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ إِبْرَاهِیمَ إِنَّهُ کَانَ صِدِّیقًا نَّبِیًّا * وَرَفَعْنَاهُ مَکَانًا عَلِیًّا ».58. المنار، ج۳، ص ۳۱۶٫۵۹٫ نساء، آیه ۹۷: آنان که هنگام مرگ و قبض روح ظالم و ستم گر بمیرند فرشتگان از آنان بازپرسند که در چه کار بودید…۶۰٫ نور، آیه ۳۶: در خانه هایی مانند معابد و مساجد که خدا رخصت داده آن جا رفعت یابد و بلندمرتبه گردد و نام خدا در آن ها برده شود.۶۱٫ انعام، آیه ی ۸۳: ما مقام هر که را بخواهیم رفیع می گردانیم…۶۲٫ انشراح، آیه ی ۴: ما نام نکوی تو را در عالم بلند گردانیم.۶۳٫ مریم، آیه ۵۷: مقام و مرتبه ی او را بلند و رفیع گردانیدیم.۶۴٫ مجادله، آیه ی۱۱: خدا مقام اهل ایمان و دانشمندان را در دو جهان رفیع می گرداند.۶۵٫ المیزان فی تفسیرالقرآن، ج۳، ص ۲۰۶٫۶۶٫ کلمه ی توفّی، یعنی گرفتن یک شیء به نحو تمام و کمال و روی همین اصل در مردن هم به کار می رود، زیرا خدای متعال در هنگام مردن، روح و نفس آدمی را از بدنش می گیرد.۶۷٫ انعام، آیه ۶۱: وقتی که مرگ یکی از شما فرا رسد، رسولان ما او را می میرانند…۶۸٫ نساء، آیه ۱۵۷ تا ۱۵۹٫۶۹٫ آل عمران، آیه ی ۵۵٫۷۰٫ المیزان فی تفسیر القرآن، ج۳، ص ۲۰۷٫۷۱٫ همان، ج۵، ص ۱۳۳ و ۱۳۴٫منبع مقاله :صاحبی، محمدجواد؛ (۱۳۹۲)، شناخت نامه ی تفاسیر: مقالاتی در شناخت تفاسیر قرآن کریم، قم: بوستان کتاب ( مرکز چاپ و نشر دفتر تبلیغات اسلامی حوزه ی علمیّه قم )، چاپ اول

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.