پشنهاد خلافت و ولایت عهدی به امام رضا (علیه السلام)

احضار امام رضا (ع) به «مرو» انگیزه های یاد شده «مأمون» را بر آن داشت تا با شتاب تصمیم خود را عملی سازد، از این رو، «رجاء بن ابی ضحاک»(1) یکی از فرماندهان و والیان خود را مأمور کرد به مدینه رود و امام (ع) را از راه «بصره»، «اهواز» و «فارس» به «مرو» آورد و تأکید کرد که آن حضرت را از راه «کوفه» و «قم» عبور ندهد.(۲) وی به این اکتفا نکرد. در نامه ای که برای امام رضا (ع) نوشت تأکید کرد؛ راه خود را از کوفه و قم انتخاب مکن بلکه راه «بصره»، «اهواز» و «فارس» را در پیش گیر.(۳) علت این محدودیت این بود که مردم «کوفه» و «قم» به دوستی اهل بیت علیهم السلام معروف بودند و گذر امام (ع) از این دو شهر به ویژه کوفه که از نظر دستگاه بسیار حساس و مرکز انقلابهای علویان علیه امویان و عباسیان بود، موجب می شد که مردم از آن حضرت چنانکه شایسته ی مقام امامت است استقبال کنند و چه بسا هنگامی که پیشوایان را در میان خویش ببینند مشکل تازه ای برای دستگاه به وجود آورند. در صورتی که راهی که «مأمون» تعیین کرده بود این خطر را نداشت. زیرا مردم «بصره» گرایش عثمانی داشتند و این شهر تا حدودی سنگر عباسیان به شمار می رفت. از این رو، وقتی «زید النار» در آنجا قیام کرد خانه های آنان را به آتش کشید. «رجاء بن ابی ضحاک» در رأس هیأتی در سال دویست هجری(۴) برای آوردن امام (ع) رهسپار مدینه شد. امام رضا علیه السلام که تاکنون به تمامی دعوتنامه های «مأمون» پاسخ رد داده بود،(۵) با آمدن پیک مخصوص خلیفه و اصرار وی بر حرکت امام (ع) به سوی «مرو»، چاره ای جز پذیرفتن دعوت او نیافت. امام (ع) پیش از ترک مدینه کنار قبر مطهر جد بزرگوارش رسول خدا (ص) رفت و با آن حضرت وداع کرد. حضرتش روی شدت علاقه ای که به پیامبر (ص) داشت چندین بار با مرقد شریف وداع کرد اما هر بار به کنار قبر باز می گشت، آن را می بوسید و با صدای بلند گریه می کرد و از مفارقت آن روضه ی مقدسه بی تابی می نمود.(۶) در اقدام دیگری خانواده ی خود را جمع کرد و دستور داد برای آن حضرت مجلس سوگواری تشکیل داده و گریه کنند. در پایان مبلغ دوازده هزار دینار بین آنان تقسیم کرد و فرمود: من از این سفر باز نخواهم گشت.(۷)  از مدینه تا مرو منازلی که علی بن موسی علیه السلام در طی سفر خود به خراسان پیموده و همچنین حوادثی که در هر یک از این منازل رخ داده در کتابها به صورتهای گوناگون نقل شده است که در ذیل مهمترین آنها را یادآور می شویم:  در «مکه» از بعضی روایات و منابع تاریخی بر می آید که چون موسم حج نزدیک بود، امام (ع) نخست به «مکه» رفت و پس از انجام مناسک حج، حجاز را به عزم خراسان ترک کرد. «محمد بن میمون» می گوید: در مکه همراه امام (بودم). پیش از آنکه به طرف خراسان حرکت کند، عرض کردم من عازم مدینه هستم. نامه ای برای فرزندان «ابوجعفر» بنویسید تا با خود ببرم. حضرت رضا تبسمی کرد، سپس نامه ای نوشت. من نامه را به مدینه برده به حضرت جواد علیه السلام تسلیم کردم.(۸)  در «قادسیه» امام علیه السلام در مسیر خود به «بصره» وارد «قادسیه» شد. «احمد بن محمد بزنطی» می گوید: در «قادسیه» به استقبال امام رضا (ع) رفتم. پس از آنکه به حضور آن حضرت رسیدم فرمود: «برای من اتاقی کرایه کن که دو در داشته باشد، دری به حیاط باز شود و دری به بیرون. تا رفت و آمد تو را بیشتر پوشیده دارد»(9) از این بیان امام علیه السلام استفاده می شود که حضرت کاملا تحت نظر نیروهای امنیتی بوده و دوستان او نمی توانستند آزادانه به حضور آن گرامی برسند.  در «بصره» حضرت علی بن موسی علیه السلام و همراهان پس از ترک «قادسیه» از طرف بادیه و دهکده ی «نباج» وارد «بصره» شدند. «ابن علوان» می گوید: در خواب دیدم مردی می گفت: پیامبر (ص) به «بصره» آمده و در باغ فلان شخص منزل گزیده است. من خود را بدان باغ رساندم، دیدم رسول خدا (ص) در وسط باغ نشسته و گروهی گرد آن حضرت جمع شده اند و مقداری رطب جلوی آنان گذراده شده است. پیامبر (ص) مشتی خرما برداشت و به من داد خرماها را شمردم، هیجده دانه بود. مدتی از این جریان گذشت تا آنکه شنیدم علی بن موسی الرضا (ع) وارد «بصره» شده و در همان باغ فرود آمده است. خود را بدان باغ رسانیدم. دیدم امام (ع) در همانجایی نشسته که پیامبر (ص) نشسته بود. در مقابل آن حضرت چند طبق خرما نهاده شده بود. امام (ع) هجده دانه از آنها را به من داد. عرض کردم: ای فرزند رسول خدا! بیشتر مرحمت فرمایید؟ فرمود: اگر جدم بیشتر از این به تو می داد من هم می دادم.(۱۰)  در «اهواز» امام (ع) پس از ترک «بصره» با کشتی وارد «خرمشهر» شد و از آنجا به سمت «اهواز» حرکت کرد. در این شهر نیشکر خواست. گفته شد: در این فصل گرما نیشکر یافت نمی شود. این محصول در زمستان به دست می آید. فرمود: جستجو کنید پیدا خواهد شد. «اسحاق بن ابراهیم» گفت: سوگند به خدا، سرور من چیزی را که موجود نباشد نمی خواهد. گروهی در پی نیشکر رفتند. در این میان کارگران «اسحاق» رسیدند و گفتند: ما مقداری نیشکر برای بذر در منزل نگهداشته ایم. سپس برای امام (ع) آوردند.(۱۱)  در کویر «لوت» خط سیر امام (ع) از «اهواز» تا «نیشابور» به اختلاف نوشته شده است. ظاهرا امام (ع) پس از ترک «اهواز» از مسیر «رامهرمز»، «اصطخر»، «یزد» و «طبس» رهسپار «نیشابور» شد. کاروان امام (ع) به هنگام عبور از «کویر لوت» که پهناورترین و خطرناکترین کویرهای دنیاست و قصبات و آبادیهای بسیار اندک دارد و افرادی انگشت شمار راههای ارتباطی آن را می شناختند، دچار بی آبی و تشنگی سختی شدند؛ به گونه ای که نزدیک بود همه ی آنان با چهارپایانشان از فرط تشنگی از بین بروند. در این هنگام امام (ع) جهتی را نشان داد و فرمود چشمه ای در آن سوی هست بدانجا بروید. افراد بدان سوی رفتند و به آب گوارایی برخوردند و از مرگ نجات پیدا کردند. وقتی برای بار دوم به دستور امام (ع) در طلب آب در همان ناحیه رفتند اثری از چشمه ندیدند.(۱۲)  در «نیشابور» موکب امامت هنگام ورود به «نیشابور» که در آن زمان از شهرهای آباد و پر جمعیت بود و مرکز علم و فرهنگ و پایگاه اهل حدیث به شمار می رفت، مورد استقبال انبوه علاقه مندان و دانش دوستان قرار گرفت. «ابو زرعه» و «محمد بن اسلم طوسی» دو تن از رجال علم و حافظان حدیث در وسط خیابان جلوی مرکب امام (ع) را گرفته عرض کردند: ای بزرگوار، فرزند بزرگواران، ای پیشوا و فرزند پیشوایان، ای سلاله ی پاک! ای یادگار شجره ی نبوت! تو را به حق پدران پاک و دودمان بزرگوارت، چهره ی مبارکت را بر ما بنمایان و از پدرانت برای ما حدیثی نقل کن. موکب امام (ع) متوقف گشت، سایبان کنار زده شد و دیدگان حاضران به جمال مبارک و طلعت نورانی فرزند پیامبر (ص) روشن گردید. انبوه جمعیت به احترام امام (ع) روی پای خود ایستاده بودند. موجی از هیجان و احساسات آنها را فرا گرفته بود. گروهی از شوق می گریستند و جمعی فریاد هلهله و شادی سر می دادند. عده ای از فرط خوشحالی جامه های خود را پاره می کردند و برخی در خاک می غلطیدند، جمعی بر افسار استرش بوسه ی ادب می زدند و جمعی دیگر گردن های خود را بر افراشته و چشم به هودج امام (ع) دوخته بودند. وضع تا ظهر بدین منوال بود. پیشوایان مردم و قاضیان، فریاد بر آوردند: «ای مردم! بشنوید و گوش فرا دهید و فرزند پیامبر (ص) را نیازارید.» امام (ع) پس از سکوت جمعیت، آغاز به سخن کرد و حدیث معروف «سلسله الذهب» را املا فرمود که بیش از بیست و چهار هزار قلم به دست آن را نوشتند.(۱۳)  ورود به «مرو» پیشوای هشتم علیه السلام پس از ترک «نیشابور» از طریق «ده سرخ»، «سناباد» و «سرخس» وارد «مرو» مرکز خلافت «مأمون» شد و از سوی دستگاه خلافت به طور باشکوهی مورد استقبال قرار گرفت.(۱۴)  پیشنهاد خلافت به امام علیه السلام پس از سپری شدن چند روز از توقف امام رضا علیه السلام در «مرو» و برطرف شدن خستگی سفر، «مأمون» در ادامه ی نقشه ی خود مذاکرات را آغاز نمود و انگیزه خود را از دعوت آن حضرت از «مدینه» به «مرو» این چنین بیان کرد: ای فرزند رسول خدا! من به برتری، دانش، پارسایی، پرهیزکاری و عبادت شما شناخت پیدا کردم، (در نتیجه) شما را برای خلافت شایسته تر یافتم. امام علیه السلام در پاسخ فرمودند: من به بندگی خدا افتخار می کنم و به پارسایی در دنیا امید نجات از شر آن، و در پرتو پرهیزکاری از گناهان، امید رسیدن به غنائم اخروی، و با فروتنی در دنیا امید سرافرازی نزد خداوند را دارم. «مأمون» پیشنهادش را صریحتر بیان کرد و گفت: من چنان مصلحت دیدم که خود را از خلافت برکنار کنم و آن را برای شما قرار داده با شما بیعت نمایم. امام علیه السلام فرمودند: اگر این خلافت از آن توست، روا نیست لباسی را که خداوند بر اندام تو پوشانده از خود برگیری و بر دیگری بپوشانی و اگر از آن تو نیست جایز نیست چیزی را که از تو نیست به من واگذاری. «مأمون» پاسخی در برابر منطق امام (ع) نداشت، ناچار به زور متوسل شد و گفت: ناگزیر از پذیرفتن این امر هستید! امام علیه السلام فرمودند: با میل و رغبت هرگز چنین کاری نمی کنم.(۱۵) «مأمون» هر چه کوشید امام (ع) را به قبول خلافت وادار سازد موفق نشد. او اصرار می کرد و امام علیه السلام انکار. گفتگوها دو ماه به طول انجامید اما امام همچنان از پذیرفتن خلافت سرباز می زد.(۱۶) «فضل بن سهل» در پایان یکی از این جلسات از موضع سرسخت امام علیه السلام به شگفت آمد و خطاب به مردم گفت: امر شگفتی دیدم! دیدم امیرمؤمنان «مأمون» امر خلافت را به (امام) رضا وا می گذارد ولی رضا (علیه السلام) در پاسخ می گوید: من طاقت چنین امری و توان انجام آن را ندارم. هرگز خلافت راتباه شده تر از این ندیده بودم.(۱۷)  پیشنهاد ولایت عهدی «مأمون» پس از ناکامی در مرحله ی نخست، پیشنهاد اصلی را مطرح کرد و گفت: حال که از پذیرش خلافت سرباز زدی ولیعهدی را بپذیر! امام علیه السلام فرمودند: سوگند به خدا، پدرم از پدرانش از امیرمؤمنان از رسول خدا (ص) نقل کرده است که من پیش از تو از دنیا خواهم رفت. در حالی که مظلومانه به ستم کشته می شوم و فرشتگان آسمان و زمین بر من گریه خواهند کرد و در سرزمین غربت در کنار قبر هارون دفن خواهم شد.  مأمون: کیست آنکه جرأت کشتن و حتی جسارت به شما را داشته باشد و حال آنکه من زنده باشم؟! امام علیه السلام: «اگر بخواهم نام قاتل خود را بگویم، به طور یقین می گویم.» مأمون: «شما می خواهید با این گفتار، خویشتن را سبکبار کنید و خود را کنار بکشید.» امام علیه السلام: «می دانم که نظر تو (از اینهمه اصرار) چیست؟ تو می خواهی به مردم بگویی که «علی بن موسی» نسبت به دنیا بی اعتنا نیست، بلکه دنیا از وی روی گردانده است؛ مگر نمی بینید که چگونه به طمع خلافت ولیعهدی را پذیرفت؟!» «مأمون» وقتی با این منطق و صراحت بیان امام (ع) مواجه شد، پیشنهاد خود را با جدیت بیشتر توأم با تهدید دنبال کرد و گفت: عمر بن خطاب شورای خلافت را بین شش نفر قرار داد و فرمان داد هر یک از آنان که مخالفت کند گردنش زده شود. سوگند به خدا، اگر ولایتعهدی را بپذیری (چه بهتر) وگرنه تو را به پذیرفتن آن اجبار خواهم کرد و در صورت مقاومت، گردنت را خواهم زد. امام (ع) وقتی دید مأمون دست بردار نیست و در صورت خودداری وی تهدیدش را عملی خواهد کرد با کراهت پذیرفت و فرمود: خداوند مرا از اینکه به دست خود، خودم را به هلاکت بیندازم نهی کرده است. اگر امر چنین است هر کاری دلت می خواهد انجام بده.(۱۸)  جشن ولایتعهدی «مأمون» پس از وادار کردن امام رضا (ع) به پذیرش ولیعهدی، مجلس با شکوهی در ماه رمضان سال ۲۰۱ هجری(۱۹) با شرکت تمامی شخصیتهای کشوری و لشکری ترتیب داد و مراسم بیعت با امام رضا (ع) به عنوان ولیعهدی را در همین مجلس عملی ساخت. وی، نخست به فرزند خود «عباس» فرمان داد با آن حضرت بیعت کند؛ سپس تمامی مردم یکی پس از دیگری با امام (ع) دست بیعت دادند و از سوی «مأمون» هدایایی دریافت کردند. تنها سه نفر به نامهای: «جلودی»، «علی بن عمران» و «ابو یونس» تن به بیعت ندادند که آنها هم از سوی «مأمون» به زندان افتادند.(۲۰) در پایان این مراسم، «مأمون» از امام (ع) خواست تا برای مردم سخن بگوید. وی توقع داشت امام (ع) سخنرانی مفصلی ایراد نماید و ضمن آن از «مأمون» به خاطر این خدمتی که در حق او کرده تشکر نموده و خلافتش را تأیید کند. ولی امام (ع) برخلاف انتظار او پس از حمد و ثنای الهی فرمود: ان لنا علیکم حقا برسول الله و لکم علینا حقا به فاذا أنتم أدیتم الینا ذلک وجب علینا الحق لکم.(۲۱) ما در پرتو نسبت با رسول خدا (ص) بر گردن شما حقی داریم. شما نیز به خاطر آن حضرت بر ما حقی دارید. زمانی که شما حق ما را ادا کنید ما نیز موظف به ادای حق شما خواهیم بود. شیخ مفید پس از نقل این سخنان امام (ع) می گوید: در این مجلس جز همین سخن، سخن دیگری از آن حضرت نقل نشده است.(۲۲) امام (ع) در این خطابه ی کوتاه اما پر محتوا، نه تنها «مأمون» و حکومت او را تأیید نکرد بلکه حکومت و رهبری بر مردم را حق خود دانسته که از رسول خدا (ص) بدو رسیده است و چیزی نبوده که «مأمون» بخواهد به آن حضرت واگذارد. و در جمله ی دوم مردم را نسبت به پیشوا ذی حق دانسته است؛ بدین معنا که امام موظف است در صورتی که امت او را به عنوان حاکم اسلامی و خلیفه پیامبر (ص) بشناسند، او نیز آنان را اداره و رهبری نماید.  بازتاب اقدام «مأمون» قضیه ی ولایتعهدی امام رضا علیه السلام در جامعه اسلامی آن روز بازتاب های مختلفی داشت. علویان و مردم مدینه از آن استقبال کرده، دست از مخالفت و شورش علیه دستگاه برداشتند و تا زمانی که آن حضرت زنده بود قیامی از آنان سر نزد. وضع «کوفه» هم آنچنان بود که یادآور شدیم.(۲۳) در «بغداد»، سنگر و پایتخت عباسیان مردم در ابتدا دو دسته شدند: جمعی به فرمان «مأمون» در مورد ولایتعهدی امام رضا (ع) و پوشیدن لباس سبز گردن نهادند. ولی گروهی که بیشتر آنان را عباسیان و هواداران آنان تشکیل می داد از این فرمان سرباز زدند. و چون در میان این دسته تعدادی از رجال دولتی وجود داشت بر موافقان چیره گشتد. آنان «حسن بن سهل» استاندار «مأمون» را از شهر رانده و با «ابراهیم بن مهدی» معروف به «ابن شکله» یکی از سرسخت ترین دشمنان علی علیه السلام بیعت کردند.(۲۴) علت مخالفت آنان این بود که می گفتند: «مأمون» با این اقدامش خلافت را از فرزندان «عباس» خارج کرده و جامه ی سیاه را که شعار پدرانش بوده رها نموده است. بنابراین خستگی خلافت را ندارد.(۲۵) وی بر «کوفه» و نواحی آن مسلط شد و عده ای را گرد خود جمع کرد و درگیریهائی بین او و سپاهیان «مأمون» رخ داد. این درگیری ها تا سال ۲۰۳ هجری ادامه داشت. هنگامی که امام رضا (ع) به شهادت رسید، «مأمون» نامه ای به عباسیان نوشت و در آن یادآور شد که شما به خاطر ولایتعهدی «علی بن موسی الرضا» علیه من شوریدید. اینک که او رحلت کرده شایسته است که به فرمان من گردن نهید. و افزود: من نیز به همین زودیها به «بغداد» خواهم آمد. در پی این اقدام «مأمون» مردم «بغداد» بر «ابراهیم» شوریده و او را از مقام خود خلع کردند و دوباره بر فرمان «مأمون» گردن نهادند.(۲۶)  پی نوشت : ۱. بعضی از مورخان مثل «ابوالفرج» در مقاتل الطالبیین ص ۳۷۵ و «مفید» در «ارشاد، ص ۳۱۰» مأمور اعزامی از سوی «مأمون» را «جلودی» ذکر کرده اند، ولی ظاهرا صحیح همان است که در متن آمده است؛ زیرا جلودی از دشمنان سرسخت و شناخته شده ی امام رضا (ع) بود. وی همان کسی بود که هارون او را مأمور غارت مردم مدینه به ویژه خاندان ابوطالب کرد. وی زیورآلات زنان و حتی جز یکدست لباس، لباسهای آنان را به غارت برد. وقتی به خانه ی امام رضا (ع) رسید، امام (ع) در خانه را بر او بست و فرمود: من راه نمی دهم. گفت: من مأمورم خود وارد خانه شوم و جز یکدست لباس لباسها را از تن زنان بر کنم. امام فرمود: تو هر چه می خواهی من برایت آماده می کنم. سرانجام امام (ع) وارد خانه شد و لباسها، النگوها و گوشواره های زنان را جمع کرد و به جلودی داد و شر او را کوتاه کرد (ر.ک. عیون اخبار الرضا (ع)، ج ۲، ص ۱۵۹). و نیز وی از کسانی بود که با مسأله ولایتعهدی امام رضا علیه السلام به شدت مخالفت ورزید؛ به گونه ای که مأمون ناچار شد وی را به زندان افکند و بعد هم بکشد. (عیون اخبار الرضا (ع)، ج ۲، ص ۱۵۸ ـ ۱۵۹). با توجه به وضعیت او بسیار بعید است که مأمون چنین مأموریت حساسی را به وی سپرد، زیرا اعزام او به هدف مأمون لطمه می زد. آنچه موجب این اشتباه شده شاید این باشد که وی هنگام تهیه ی مقدمات عزیمت امام (ع) به مرو از سوی مامون فرماندار مدینه بوده است (ر.ک. الحیاه السیاسیه للامام الرضا (ع) ص ۳۶۶ پانوشت). ۲. بحارالانوار، ج ۴۹، ص ۹۱ ـ ۹۲. ۳. بحارالانوار، ج ۴۹، ص ۱۳۴ و اصول کافی، ج ۱، ص ۴۰۸ باب مولد ابی الحسن الرضا (ع) حدیث ۷. ۴. جلاء العیون، شبر، ج ۳، ص ۸۵ و بحارالانوار، ج ۴۹، ص ۱۳۲. ۵. در دورانی که امام (ع) در مدینه بود نامه های زیادی بین آن حضرت و مأمون رد و بدل شد و امام علیه السلام به تمامی نامه های مأمون مبنی بر حرکت به سوی «مرو» پاسخ رد می داد (ر.ک. بحارالانوار، ج ۴۹، ص ۱۳۳). ۶. جلاء العیون، شبر، ج ۳، ص ۸۵ عیون اخبار الرضا (ع)، ج ۲، ص ۲۱۸. ۷. دلائل الامامه، طبری، ص ۱۷۶ و بحارالانوار، ج ۴۹، ص ۱۱۷. ۸. مسند الامام الرضا (ع) ج ۱، کتاب الامامه، ص ۲۱۵ حدیث ۳۶۹ به نقل از الخرایج، راوندی، ص ۲۰۷. البته از بعضی منابع چنین بر می آید که امام جواد (ع) پدر بزرگوارش را تا مکه همراهی نموده و در مراسم حج آن سال حضور داشته است (ر.ک. کشف الغمه، ج ۳، ص ۱۵۲ و انوار البهیه، ص ۲۰۲). ۹. مسند امام الرضا (ع)، ج ۱، ص ۱۵۵، حدیث ۲۲۱. ۱۰. مناقب ابن شهر آشوب، ج ۴، ص ۳۴۲. ۱۱. مسند الامام الرضا (ع)، ج ۱، ص ۵۵. ۱۲. عیون اخبار الرضا (ع)، ج ۲، ص ۲۱۸ و مسند الامام الرضا (ع)، ج ۱، ص ۱۸۴، حدیث ۲۹۱. ۱۳. متن حدیث چنین است: از پدرم موسی بن جعفر شنیدم که گفت: از پدرم جعفر بن محمد شنیدم که گفت: از پدرم محمد بن علی شنیدم که گفت: از پدرم علی بن الحسین شنیدم که گفت: از پدرم حسین بن علی شنیدم که گفت: از پدرم علی بن ابیطالب شنیدم که گفت: از برادر و پسر عمویم رسول خدا (ص) شنیدم که گفت: از جبرئیل شنیدم که گفت: از رب العزه جل جلاله شنیدم که فرمود: کلمه «لا اله الا الله» دژ و قلعه من است، هر کس آن را بگوید وارد سنگر و دژ من شده است و هر که وارد حصن من گردد از عذاب من ایمن خواهد بود، سپس افزود خداوند، جبرئیل، پیامبر و پیشوایان علیهم السلام راست گفتند (ر.ک. بحارالانوار، ج ۴۹، ص ۱۲۶ ـ ۱۲۷). در نقل شیخ صدوق، روایت، ذیلی هم دارد و آن اینکه پس از حرکت موکب امام (ع) آن حضرت دوباره دستور توقف داد. سپس سراز کجاوه بیرون کرد و (در حالی که چشمها همه به چهره ملکوتی اش دوخته شده بود) فرمود: «با شروط آن، و من از شروط آنم» سپس به حرکت خود ادامه داد (ر.ک. ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، ص ۲۲). ۱۴. ر.ک. مسند الامام الرضا (ع)، ج ۱، ص ۵۹ ـ ۶۱. ۱۵. ر.ک. مناقب، ابن شهر آشوب، ج ۴، ص ۳۶۲ ـ ۳۶۳. ۱۶. ر.ک. بحارالانوار، ج ۴۹، ص ۱۳۴. ۱۷. مناقب، ابن شهر آشوب، ج ۴، ص ۳۶۳. ۱۸. مناقب، ابن شهر آشوب، ج ۴، ص ۳۶۳. ۱۹. طبری، تاریخ دقیق این مجلس را سه شنبنه دوم ماه رمضان سال ۲۰۱ هجری ذکر کرده است (تاریخ الطبری، ج ۸، ص ۵۵۴) ولی در متن عهدنامه «مأمون» روز دوشنبه هفتم ماه رمضان همان سال ذکر شده است (بحارالانوار، ج ۴۹، ص ۱۵۲). مرحوم مفید می نویسد: مأمون نخست در روز پنجشنبه جلسه ای با حضور خواص ترتیب داد. پس از آن «فضل» به همگان اعلام کرد که «مأمون»، «علی بن موسی الرضا» را ولیعهد خود قرار داده است. همگان می بایست روز پنج شنبه دیگر به منظور بیعت با آن حضرت در مجلس مأمون حاضر شوند. (الارشاد، ص ۳۱۱). ۲۰. عیون اخبار الرضا (ع)، ج ۲، ص ۱۴۸. ۲۱. الارشاد، ص ۳۱۱ و بحارالانوار، ج ۴۹، ص ۱۴۶. ۲۲. همان مدرک. ۲۳. درس ۱۰، ص ۲۲. ۲۴.ر.ک. الحیاه السیاسیه للامام الرضا (ع)، پانوشت. درباره ناصبی بودن «ابن شکله» همین بس که وی به هنگام مرگش وصیت کرده بود که مال فراوانی میان فرزندان صحابه به جز فرزندان علی (ع) تقسیم کنند (نزهه الجلیس، ج ۱، ص ۴۰۴، به نقل: الحیاه السیاسیه للامام الرضا (ع)، ص ۳۸۴). شاید علت بیعت با «ابن شکله» هم خصوصیت کینه توزی و دشمنی وی با اهل بیت علیهم السلام باشد و گرنه او جز شرابخواری و آوازه خوانی هنر و حرفه ی دیگری نداشت. ۲۵. الکامل فی التاریخ، ج ۶، ص ۳۴۱. ۲۶. ر.ک. البدایه و النهایه، ابن کثیر، ج ۱۰، ص ۲۵۹ ـ ۲۶۱.
منبع: کتاب تاریخ اسلام در عصر امامت امام رضا و امام جواد علیهماالسلام

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.