غلات موهوم و بدون مصداق خارجى که برای معاندت با تشیع و بستن پیرایه به این مکتب، افسانه سرایى کردهاند، داراى هیچ عقیدهاى نبوده، آنها را ساختگى دانسته و استثناء مىنماییم.
غلات واقعى عقایدى داشته اند که بسیار مخرب و ضداسلامى بوده است، نه تنها در مکتب الهى تشیع بلکه دیگر فرق اهلسنّت نیز از آن عقاید بیزارى جستهاند.
عقیده به «تناسخ»[۱]، «حلول»[۲]، «تشبیه»[۳]، «تفویض»[۴]، «امامت افراد غیر اهل و بدون عصمت»، «نبوت امامان معصوم» و عقیده به «الوهیت انسانها».
تناسخ از ریشه لغوى نسخ گرفته شده است:
از بین بردن چیزى به وسیله چیز دیگرى که در پى آن مىآید، همچنانکه خورشید سایه را و پیرى جوانى را از میان مىبرد، نسخ گویند.[۵]
«تناسخ در اصطلاح علم کلام معنایى خاص پیدا کرده است؛ «انتقال روح از بدنى به بدن دیگر در همین جهان»[۶] است.»
«تناسخ عبارت است از تعلق روح به بدنى بعد از جدا شدن از بدن دیگر بدون آنکه فاصله زمانى بین این دو تعلق بیفتد.»[۷]
قائلین به تناسخ بازگشت روح به بدن حیوانات، درندگان، پرندگان، چرندگان، خزندگان و حشرات را نیز ممکن دانسته اند امّا عمده نظرات آنان در باب تناسخ مربوط به انسان است.
مهمترین واژه هاى هم ردیف و مربوط به تناسخ «نسخ»[۸]، «مسخ»[۹]، «فسخ»[۱۰]، «رسخ»[۱۱] نام دارند.
تناسخ را به بسیارى از بزرگان و دانشمندان و فیلسوفان نسبت دادهاند، برخى از جمله ملاصدرا، نسبت دادن اعتقاد به تناسخ در سقراط، افلاطون و ارسطو را نپذیرفته و رد مىنمایند.[۱۲]
موضوع اعتقاد به تناسخ در تمام دورهها و در بین مذاهب مختلف وجود داشته است؛ «ما من مله اِلاّ و للتناسخ فیها قدم راسخ»؛[۱۳]
نبوده ملّتى مگر اینکه در بین آنان تناسخ نفوذ عمیقى داشته است.
امّا مکاتبى همچون تشیع که داراى اصول و آرمان مترقیانه و بهرهمند از وجود و علوم ائمه معصوم است حقائق را درک نموده و از اینگونه افکار تبرى جسته اند.[۱۴]
اگر مىبینیم برخى نویسندگان همچون طه حسین مصرى در باب تناسخ شیعه را مورد هجوم قرار داده و مىنویسند:
«تناسخ از اواخر قرن اول هجرى نزد عرب معروف و مشهور شد و شیعه به آن اعتقاد پیدا کرد».[۱۵]
این گونه نظرات را باید تنها سمپاشى و شبهه افکنى علیه تشیع دانست.
بنابراین با توجّه به نهى ائمه معصوم و تمامى بزرگان و دانشمندان شیعى، اعتقاد به تناسخ در مکتب تشیع جایگاهى نداشته و آن را نسبتى ناروا و تهمتى بزرگ به این مکتب بزرگ اسلامى مىدانیم.
یکى دیگر از عقاید غلات، عقیده به «تشبیه» است. همان طور که از لفظ آن پیداست، شبیه دانستن چیزى به چیز دیگر را تشبیه مىگویند. در مسائل اعتقادى و از دیدگاه علم کلام، شبیه دانستن خداوند به موجودات محسوس را تشبیه مىنامند.
بـتپرستها را مىتوان اولین قائلین به تشبیه نامید؛ چرا که آنان از درک عظمت وجود خداوند عاجز بودند، براى خداوند همانندى محسوس تصور مىنمودند و در نهایت آن را بصورت بـت ساخته و پرستش مىنمودند.
حشویه[۱۶] و کرامیه از فرقههای اهل سنّت قائل به تشبیه هستند. اگر چه برخى از بزرگان اشاعره و حنبلىها نیز به گونهاى قائل به تشبیه هستند.
«در اواخر قرن چهارم، «بربهارى» -رئیس حنبلیان بغداد- با تکیه بر ظواهر آیات و روایات، عقاید استقرار خداوند بر فراز کرسى و دیده شدن عینى خداوند در قیامت را زنده ساخت».[۱۷]
تمسک به ظواهر آیات و روایات و استدلال به این که چون خداوند مورد تعقل قرار مىگیرد و در عالم خلقت فاعلها جسم هستند، بنابراین خداوند جسم است.
موضوع توحید در اسلام از اصالت و قداست فوق العاده اى برخوردار است. به همین دلیل در این باب آیات، احادیث و روایات فراوانى از ائمه معصوم نقل شده است و هر گونه اخلال در توحید را نفى مىنماید. اگر چه قائلان به تشبیه قبل از بعثت پیامبر اسلام’ در جزیرهالعرب فراوان بوده اند امّا به دلیل اهتمام اسلام و ائمه معصوم در ردّ و نفى تشبیه از همان آغازین روزهاى گسترش اسلام، توحید ناب در امت اسلام فراگیر شد.
بزرگ امام شیعیان امام على مىفرمایند:
«و اَهْل الارضِ یومئذٍ مللٌ متفرقهٌ، و اهواءٌ منتشرهٌ و طرائقُ مُتَشِّتتهُ بَیْنَ مُشَبِّه لِلّه یخَلْقِهِ اَوْ مُلْحِدٍ فى اسِمهِ:[۱۸]
«در روزگارى که مردم روى زمین داراى مذاهب پراکنده، خواستههاى گوناگون و روشهاى متفاوت بودند، عدهاى خدا را به پدیدهها تشبیه کرده و گروهى نامهاى ارزشمند خدا را انکار مىنمودند».
«من وحّد اللّه سبحانه لم یشبهه بالخلق»؛
موحد خداوند را به مخلوقات تشبیه نمىکند.
امام صادق فرمود:
کسى که گمان کند، خداوند همانند دیگران صورت و چهره دارد، مشرک شده است و کسى که براى خدا اعضایى مانند اعضا و جوارح مخلوقات قائل شود، نسبت به خداوند کفر ورزیده است. پس شهادت او را قبول نکنید، ذبیحه او را نخورید. خداوند برتر است از آنچه تشبیهکنندگان او را به صفات آفریدههایش وصف کنند. کسى که گمان کند خداوند در چیزى است یا بر چیزى قرار دارد یا او از چیزى به چیز دیگر منتقل مىشود یا چیزى از او خالى مىماند یا چیزى به وسیله او اشغال مىشود در حقیقت او را با صفات مخلوقات وصف کرده است. در حالى که خداوند آفریننده همه چیز است و با قیاس به مخلوقات نمىتوان او را وصف کرد و به مردم هم شبیه نیست. هیچ مکانى از او خالى نیست و هیچ مکانى بوسیله او اشغال نمىشود. در عین دورى نزدیک است و در عین نزدیکىاش دور است. این است خداوندى که پروردگار ماست و خدایى جز او نیست. پس کسى که او را به این صفات اراده کند و دوست داشته باشد، از موحدان است، کسى که او را با غیر این صفات دوست داشته باشد، خداوند از او بیزار است و ما نیز از و بیزار هستیم.[۱۹]
از دیگر معتقدات غلات عقیده ناصواب «حلول» است. حلول در لغت به معناى جاى گرفتن چیزى در چیز دیگر است به گونهای که شئ اوّل به شئ دوّم اختصاص مىیابد.[۲۰]
در علم کلام رابطه بین جسم و محلّى[۲۱] را که در آن فرا گرفته است، «حلول» مىگویند و نیز از ارتباط بین عَرَض و جوهر گاهى به حلول تعبیر مىشود؛ مثلاً گفته مىشود سفیدى که عرض است در این کاغذ که جوهراست حلول کرده است.[۲۲]
در باب اعتقادات و در موضوع حلول بحث از آن است که ادعا مىشود، روح خداوند متعال یا اجزایى از خداوند در فرد مورد نظر (ادعاکننده) مثل ائمه معصوم و یا هر شخص و جسم دیگرى حلول مىنماید.
این گونه قائل به حلول شدن از اعتقادات برخى غلات است که در مکتب اسلام مخصوصاً تشیع از آن به شدت اعلام انزجار شده است. با کمال تأسف برخى از محققین و نویسندگان اهلسنّت بدون اطلاع از حقائق شیعى انگ نارواى اعتقاد به حلول را به این مکتب الاهى نسبت دادهاند؛
«شیعه به بعضى از مذاهبى که به تناسخ نزدیک است، مانند حلول و… نیز معتقد است.»[۲۳]
این در حالى است که پیشوایان و عالمان و فیلسوفان و متکلمان شیعه با همه وجود این موضوع را ردّ نموده و با آن مبارزه کردهاند. اگر چه تبلور اصلى این عقیده در ادیان بزرگ الهى مثل مسیحیان که اعتقاد دارند، روح خداوند در حضرت عیسى مسیح حلول نموده است و او را شریک در الوهیت مىدانند ولى معاندان شیعه براى خدشهدار نمودن مکتب تشیع و بزرگان این مکتب از این حربه استفاده بسیار نموده و آن را حتى به سلمان فارسى صحابى بزرگ رسول خدا نیز نسبت دادهاند.
عبدالرحمن بدوى به نقل از ابوالحسن اشعرى (قرن سوم) مىنویسد:
«در زمان ما عدهاى قائل به خداوندى سلمان هستند.»[۲۴]
در حالى که هرگز در تاریخ مستنداتى که دال بر این باشد که واقعاً گروهى قائل به حلول خداوند در حضرت سلمان بوده و او را خداوند بدانند، وجود نداشته است امّا گروهها و افراد متعدد دیگرى بودهاند که قائل به حلول هستند همچون: گروهى از صوفیه که قائل به حلول روح خداوند در قطب و مرشد هستند، گاهى افراد سادهدل و ناآگاه از شیعیان نیز قائل به حلول جزء الهى در حضرت على و یا ائمه دیگر شدهاند که اینان به شدت از طرف پیشوایان و علماى بزرگ تشیع طرد شدهاند.
اتهام «حلول» آنقدر به شیعه نسبت داده شده است که برخى روشنفکران و دانشمندان هل سنت نیز به دفاع از شیعه پرداخته و گفتهاند:
برعکس ادعاى اهلسنّت، هیچ یک از فرقههاى غلات شیعه قائل نشدهاند که ائمه واقعاً خود خدا و داراى جوهر خدایى باشند؛ چرا که همه آنان معتقدند که امکان معرفت ذات خداوند وجود ندارد، چرا که او از هر وصف و حدى بالاتر است. بلکه مطلب از این قرار بوده که آنها به نوعى ائمه یا سلمان را شریک در الوهیت مىدانستهاند که این شراکت در نزد هر فرقهاى با فرقه دیگر، تفاوت پیدا کرده است.[۲۵]
پیشوایان تشیع آن نوع از حلول را که به هر مشکلی کوچکترین شراکت را نسبت به خداوند بوجود آورد و یا اینکه غلوّ به حساب آید، به شدت و با تمام قوا با آن مبارزه کردهاند.
یوسف بن عبدالرحمن طى نامهاى از امام رضا پرسیدهاند:
آیا در حضرت آدم چیزى از جوهریت پروردگار بود؟ امام رضا در جواب نوشت: صاحب این اعتقاد چیزى از سنت پیامبراکرم را ندارد و او زندیق است.[۲۶]
از صدر اسلام تاکنون، هیچ یک از امامان و یا علماى بزرگ شیعه قائل به حلول نبودهاند. اگر مىبینیم برخى نویسندگان همچون طه حسین مصرى مىنویسد:
شیعه به بعضى از مذاهبى که به تناسخ نزدیک است، مانند «حلول» و «رجعت» نیز معتقد است…[۲۷]
این گونه نسبتها بدلیل عدم فهم و درک دقیق معارف اسلام و عدم اطلاع از تاریخ صحیح اسلام است؛ زیرا خلط در مبحث نموده بین تناسخ، حلول و رجعت -که ثابت شده است شیعه با تمام توان تناسخ و حلول را مورد نکوهش و انکار قرار داده است- تفاوتی قائل نیستند.
امّا در باب رجعت مستندات علمى و منطقى شیعه از قرآن و روایات صحیح و متواتر بوده و این موضوع از معارف اصیل اسلامى است.
از دیدگاه تشیع بین دمیدن روح الهى در حضرت آدم و حضرت مریم با موضوع «حلول» به معناى مصطلح آن تفاوت اساسى وجود دارد. در اصطلاح اعتقادی حلول به گونهاى است که هدف آنان شریک در الوهیت و داراى جوهر الهى بودن افراد را شامل مىشود. در نتیجه اینگونه اعتقادات (تناسخ و حلول) را شیعه مردود میشمارد و در نهایت دقت، به جمیع مراتب توحید پایبند است.
واگذار کردن کار به دیگرى و حاکم گردانیدن او در آن کار را «تفویض» گویند.[۲۸]
به کسانى که اعتقاد دارند خداوند بندگانش را به گونهاى خلق کرده است که در هر کارى که مایل به انجام آن باشند، اختیار کامل و دائم داده تا هر کارى را که میخواهند انجام دهند و آنان بدون دخالت خداوند قادر به انجام همه کارها هستند، «مفوضّه» مىگویند. در بین گروهها و فرقههاى اسلامى معتزلىها بیشترین اعتقاد به تفویض را دارند.
در مقابل مفوضه و معتزلىها که گرفتار افراط شدهاند، اشاعره به شدت گرفتار تفریط در آزاداندیشى گردیده و معتقدند: تمامى اعمال و رفتار انسانها برگرفته از مشیت و اراده مستقیم پروردگار است، انسانها مجبور به اطاعت هستند و از خود هیچ گونه اختیارى ندارند.
متأسفانه برخى از متفکران از تشخیص مرز بین جبر و اختیار عاجز مانده و به ناچار یا راه اشاعره را انتخاب کردهاند و یا به مسیر معتزله رفتهاند.
در حالى که در مکتب تشیع با الهام از رهنمودهاى ائمه معصوم، شیعیان نه دچار افراط شدهاند و نه گرفتار تفریط بلکه راه اعتدال را پیش گرفتهاند. علامه مجلسى در موارد متعدد از اهلبیت این روایت را نقل فرمودهاند:
«لا جَبَر و لا تفویض بل امر بین الامرین»؛[۲۹]
نه جبر و نه تفویض بلکه حق در اعتدال است.
اگر گفته شود کسى قائل به این است که پیامبر اسلام و یا اهلبیت داراى چنان قدرت و اختیارى هستند که به صورت مستقل و بدون عنایت و اذن خداوند متعال، قادر به افعالى همچون خلقت، روزى رساندن، میراندن و زنده کردن هستند و این اعمال را از ویژگیهای ائمه معصوم بدانند، از دیدگاه تشیع این گونه اعتقادات باطل و کفرآمیز و شرکآلود است.
امّا شیعه با بهرهگیرى از ادله عقلى و نقلى اعتقاد دارد که نشان دادن معجزه از طرف پیامبر و یا ائمه با قدرت واراده خداوند امکانپذیر است. این نوع تفویض راهى است براى اثبات صداقت و راستگویى رهبران الهى که منصوب از طرف خداوند هستند.
البتّه باید توجّه داشت که پیامبر و ائمه معصوم به آن چنان مقام و عظمتى رسیدهاند که با عنایت و اراده الهى دارای توان تشخیص حق در بیان احکام شرعى، تصرف و تدبیر در امور مالى، حکومتى، علمى و… هستند و طبق شرع اسلام حکم نمایند.
«تفویض»[۳۰] از دیدگاه تشیع یکى از خطرناک ترین انواع غلوّ محسوب میشود و چون غلوّ در ذات مىباشد در حکم تکفیر و شرک به خدا محسوب مىگردد.
در شرح و توضیح معناى اصطلاحى غلو بیان گفتیم که غلات به کسانى گفته مىشود، که دچار افراطگرایى، تعصبات مذهبى اغراقآمیز و تحسین و تمجید بیش از حد و اندازه، برای بالا بردن مقام و منزلت پیشوا و شخص مورد علاقه و مورد نظر مىگردند. مثلاً شخصى امام و رهبر خود را به طور مستقل و بدون اذن الهى، داراى بعضى از مقامات و اوصاف مخصوص خداوند، همچون ولایت تشریعى و یا الوهیّت بداند.
با توجّه به اینکه در این مقال، بنابر اختصار است، تنها یک مورد از غالیانى را گرفتار غلو شده و به صورت فرقهاى ادامه حیات مىدهند، مورد بررسى قرار مىدهیم.
از غلات معاصر فرقهاى است، به نام «اهل حق»[۳۱] که در کشورهایى همچون ایران، پاکستان، افغانستان، ترکیه و هندوستان زندگى مىکنند. فرقه «اهل حق»[۳۲] داراى مبانى اعتقادى صحیح و ایدولوژیک نیستند.
با توجّه به عدم برخوردارى از هویت و فرهنگ مستقل، آنها را مىتوان گروهى ساخته دست دشمنان و مخالفان تشیع دانست. معاندان با مکتب اهلبیت که مستمسکى واقعى براى تخریب تشیع نداشتند، با بسط و گسترش اینگونه خرافات، در پى بدست آوردن بهانهاى براى ضربه زدن بودند. نمونه کامل و واضح این نظریه اسطوره و افسانه ساختگى «عبداللّه بن سبأ» در صدر اسلام است. چیزى که هرگز واقعیت خارجى و مستند عینى و استدلالى نداشته است. در بحث فرقههاى ساختگى به بررسى آن و دلایل موهوم و ساختگى بودن آن خواهیم پرداخت.
از مهمترین و اساسىترین اصول عقاید فرقه اهل حق «حلول و تناسخ»[۳۳] است. آنان بر این باورند که خداوند در هفت جامه یا هفت تن پاک حلول کرده و ممکن است در تن پاک دیگرى نیز حلول کند. افرادى که خداوند در آنان حلول کرده را پیشواى خود مىدانند. اهل حق بر این باورند که خداوند در جامه پاک على نیز حلول کرده است و در نتیجه على خداست. به همین دلیل به آنان «علىاللّهى»[۳۴] نیز مىگویند.
غیر از حضرت على شش نفر دیگر را نیز از جامههاى خدا دانسته و قائل به تجسم و تجسد خداوند در آنان هستند.
مکتب تشیع با الهام از قرآن کریم، سنت پیامبر و رهنمودهاى اهلبیت حلول و تناسخ، را مردود دانسته و از قائلین آن برائت و بیزارى مىجوید.
«از دیدگاه اسلام و قرآن هر روح که از بدن جدا مىشود، قبل از قیامت با بدن خود در عالم برزخ محشور مىشود. ادله عقلى نیز اصل تناسخ را مردود مىشمارد.[۳۵]
اهل حق هفتهاى یک مرتبه در مکانى جمع[۳۶] مىشوند، ورد و ذکر خاصى را به صورت دستهجمعى و با تشریفات مخصوص به جا مىآورند.
در این مراسم با خواندن دعاى نذر، شخصى به نام خلیفه نذرها را بین حاضرین تقسیم مىنماید. در هر سال تنها سه روز، روزه مىگیرند. از کوتاه نمودن سبیل به شدت حذر دارند، معمولاً همگى داراى شاربهاى بلند و دراز هستند.
اکنون عقلگرایان و اسلامپژوهان را به قضاوت فرا مىخوانیم:
آیا عقاید و مسالک آنان ذرهاى شباهت به عقاید شیعیان و پیروان اهلبیت و یا کوچکترین همخوانى و همگرایى بین آنان و مکتب حیاتبخش تشیع دیده مىشود. به همین دلیل تشیع حقیقى آنان را ضاله دانسته و از آنان برائت مىجوید. بنابراین از دیدگاه تشیع آنان نه تنها اهل حق نبوده بلکه اهل باطل هستند.
قبل از بیان فرقههاى غلات باید اذعان نمود که متأسفانه در کتب کلام و ملل و نحل، برای احصاء و تعریف فرقههاى غلات هیچ گونه ضابطه روشمند اصول و علمى رعایت نگردیده است.
برخى که تعداد فرقههاى شناخته شده و داراى اصول و فروع را محدود دیدهاند و با حدیث مشهور رسیده از پیامبر اسلام که تعداد فرقههاى یهودیان را هفتاد و یک فرقه و تعداد فرقههاى مسیحیان را هفتاد و دو فرقه و تعداد فرقههاى مسلمان را هفتاد و سه دانستهاند،[۳۷] نتواستهاند به خوبی توجیه و یا تطبیق نمایند، سعى و تلاش در شمارش این فرقهها و رساندن تعداد آنها به این میزان نمودهاند.
برخى دیگر نیز گرفتار کمبود شدید اسم گردیده و هر گاه نام شخصى با نظریهاى خاص برده مىشده است، به سرعت و با مصغر کردن نام وى و اضافه نمودن آن به فرقههاى مسلمانان به حل معمّا و مشکل خود مىپرداختند. البتّه ناگفته پیداست که برخى فرقههایى را نام بردهاند که نه اصول و فروع عقیدتى و نه از تاریخچه تشکیل، رهبران تشکیلدهنده، پیروان، زمان و مکان تشکیل فرقه هیچ گونه اطلاع و آگاهى نداشته و یا اینکه اصل فرقه «سالبه به انتفاع موضوع» بوده و هرگز چنین فرقهاى زاده نشده است.
مسلم است که حدیث شریف پیامبر را این فرقهسازان، محدود به زمان خویش دانستهاند و یا اینکه لااقل بدون تفسیر و تحلیل درستى از آن، تنها معناى لغوى هفتاد و سه فرقه را ملاک عمل قرار دادهاند، اگر چه اصل سند روایت نیز قابل بررسى و نقد و نظر است.
روایت احمد بن حنبل در مسند و ابن ماجه در سنن تعداد فرقههاى مسلمین را هفتاد و دو فرقه[۳۸] و ترمذى در صحیح خود و دیگران تعداد فرق مسلمین را هفتاد و سه فرقه[۳۹] خواندهاند. نکته قابل توجّه در نقل این روایات در منابع پیروان مکتب خلفاء آن است که تلاش نمودهاند، پس از بیان صدر حدیث قسمت نهایى آن را بهگونهاى نقل کنند که خود را از فرقه ناجیه به حساب آورند، به همین دلیل گرفتار اختلاف و تناقض شدید شدهاند.
راویان مکتب اهلبیت تعداد فرقهها را هفتاد و سه فرقه خواندهاند؛
«لتفرقّن هذه الامه على ثلاثه و سبعین فرقه و الذى نفسى بیده و إن الفرق کلها ضاله اِلاّ مَن اتبعنى و کانَ مِنْ شیعتى»[۴۰]
«این امت به هفتاد و سه فرقه تقسیم خواهند شد و سوگند به آنکه جان من در دست اوست، همه این فرقهها گمراهند، مگر آن که از من پیروى کند و شیعه من باشد.»
در هر صورت روایات رسیده از منابع معتبر هر دو مکتب (اهلبیت و مکتب خلفا) حداکثر تعداد فرقههاى مسلمین را هفتاد و سه فرقه بیان نموده است و در هر صورت «فرقه ناجیه»[۴۱] را تنها یک فرقه دانستهاند.
خلق فرقه جهت اتهام غلو به شیعیان
از حیلههاى معاندان تشیع بهواژه در کتب ملل و نحل خلق فرقههاى متفاوت و متعدد و اتهام غلو به آنان برای ضربه زدن و مخدوش و مشوش نمودن عقاید این مکتب بوده است.
معاندان تشیع با ترفند رندانه و نامشروع فرقهسازى و اتهام غلو به شیعیان، مقاصدى را دنبال میگردند که از مهمترین اهداف آنان؛ سرکوب بزرگان شیعى مخالف با حکام غاصب؛ مسخره و خرافى نشان دادن افکار بزرگان شیعى برای کاستن از محبوبیت آنان؛ غلوآمیز و خرافاتى نشان دادن مبارزان و مجاهدان شیعى؛ ترور فرهنگى و عقیدتى متکلمان و برجستگان علمى و در نهایت -ولو به صورت غیر مستقیم- ضربه زدن بزرگان و پیشوایان مکتب تشیع بوده است.
برخى از این فرقهها را مورد بررسى قرار مىدهیم تا مظلومیت شیعیان بر همگان روشن شود.
آنان که قصد اتهام غلو به شیعیان را دارند، در بیان و نام تعداد این فرقهها چنان غلو و مبالغه کردهاند که حتى تعداد فرقههاى شیعى را به سیصد فرقه[۴۲] رساندهاند. اینان احادیث و معارف مبناى علم فرقهشناسى را نادیده گرفته و برای غالى نشان دادن شیعیان و شمارش تعداد فرقه در مکتب تشیع، خود گرفتار مرض مهلک غلوّ شدهاند. مکتب تشیع، اصل وجود فرقههاى منتسب به شیعه را جعلى دانسته و از فرقههاى غالى نیز برائت جسته، آنان را ضالّه و غیرشیعى مىداند.
فرقهشناسان نه تنها از شناخت افکار، عقاید و مبانى آرمانى غلات عاجز ماندهاند بلکه کتب ملل و نحل، حتى در ذکر نام و تعداد فرقههاى غلات دچار اختلاف فاحشى هستند، آنان در تشخیص تعداد و علل بروز فرقههاى اسلامى هرگز به صورت کارشناسى و منصفانه اظهار نظر نکردهاند.[۴۳]
ابومحمد حسن بن موسى نوبختى[۴۴] تعداد فرقههاى غلات شیعه را بیست فرقه، على بن اسماعیل اشعرى[۴۵] فرقههاى غالى شیعى را بیست و پنج فرقه؛ ابوالمعالى محمد حسینى علوى[۴۶] غلات شیعه را نُه فرقه؛ محمد بن احمد بن عبدالرحمن شافعى[۴۷] فرقههاى غلات شیعه و سنى هر دو را بیست فرقه؛ مقریزى تعداد فرقههاى غلات شیعه را بیش از هشتاد فرقه؛ عباس اقبال[۴۸] غلات شیعه را شصت و دو فرقه؛ دهخدا در لغت نامه خود و دکتر مشکور[۴۹] تعداد فرقههاى غالى را یکصد فرقه ذکر کردهاند.
با دقت در آمار و ارقام فوق و تناقض در اقوال متفاوت منقول از برخى آنان، نتیجهاى جز شک و شبهه در عملکرد و نظریههای آنان متصور نیست. به همین دلیل برخى تنها تعداد فرق را بیان کرده و از پیدا کردن نام مناسب برای آن همه فرقه عاجز ماندهاند.
معاندان تشیع با فرقهسازى و حقهبازى، معارف ممتاز و ناب شیعى را با خرافهای، بدعتها و غلوّ ممزوج و مخلوط نمودند تا حقائق اصیل شیعى را با انحرافات و اوهام مشتبهه نموده و این مکتب داراى اصول مترقیانه را مخدوش نشان داده و امت اسلام را از آن دور نمایند.
ناچاریم به دلیل مناسبت با موضوع مورد بحث، نام پارهاى از این فرق غالى نسبت داده شده به تشیع، را بیان نماییم.
«سبئیه»، «کیسانیه یا مختاریه»[۵۰]؛ «مغیریه»؛ «کربیه»؛ «جناحیه»؛ «هاشمیه»؛ «حربیه»؛ «حارثیه»؛ «بیانیه»؛ «منصوریه»؛ «حداثدیه»؛ «خطابیه»؛ «محمّدیه»؛ «بزیعیه»؛ «جینیه»؛ «معمّریّه»؛ «عمیریه یا عجلیه»؛ «بشاریه»؛ «سریه»؛ «نمیریه»؛ «نصیریه»؛ «شلمغانیه»؛ «بلالیه»؛ «هلالیه» و…
برخى از این فرقهها شباهت فراوانى به بنىامیّه دارند؛ چرا که در کره زمین حتى یک نفر از ورثه آنان باقى نمانده است.
در علم فرقهشناسى، علم حدیث و رجال، چنان از غلو حربهاى ساخته و بر فرق تشیع کوبیدهاند، چنان بدون ضابطه و قاعده، در سطح گسترده شیعه را متهم به آن نمودهاند که با شنیدن هر کدام از الفاظ، غلو و تشیع، دیگرى به ذهن شنونده، تبادر مىنماید.
«هر گاه واژه «غُلات» در علم فرقهشناسى در نزد اهلسنّت بدون قرینه به کار رود، منظور از آن افراد یا فرقههایى هستند که به خدایى امامان شیعه یا حلول روح خدایى در آنان اعتقاد داشتهاند.[۵۱]
این در حالى است که در طول تاریخ اسلام به گروههایى بر مىخوریم که به خدایى بعضى از خلفاى عباسى مانند منصور معتقد بودهاند که به آنان «غلات عبّاسّیه» مىگویند.[۵۲]
همچنین فرقههاى بسیار دیگرى که مرتکب غلو شده امّا هیچ ارتباطى به شیعیان نداشتهاند.
حقیقت آن است که افراد مغرض با تحریف عقاید شیعه و انحراف بعضى از اذهان ساده و عوام، قصد بهرهبردارى سیاسى داشتهاند. برای رسیدن به این هدف هم شیعیان را منحرف و خرافاتى و غالى نشان داده و هم سرپوشى بر ضعف مذهبى و علمى و سیاسى خویش مىگذاشتند تا مدّت طولانىترى بر مردم حکومت نمایند.
مهم ترین دلائل برائت و بیزارى تشیع از غلوّ
خداشناسى صحیح همراه با اخلاص و تقوا؛ اهتمام به قرآن و تفسیر صحیح آن؛ اعتقاد راسخ و پایبندى به اصول تشیع؛ اطاعت از نهى فراوان ائمه در مورد غلوّ؛ علم و اطلاع دقیق از احکام و تعالیم و معارف الهى اسلام؛ اعتقاد به ولایت و خلافت ائمه پس از پیامبر اسلام و منصوب بودن امامت آنان از طرف خداوند توسط رسول مکرم اسلام؛ برخوردارى از دانشمندان و علماى بزرگ در تمام اعصار؛ مواجهه عالمانه؛ نقادانه و روشنگرانه با جریانات التقاطى و شبههافکن؛ توان پاسخگویى به مسائل مستحدثه؛ نوآورىهاى متکلمانه و فقیهانه و کارآمد؛ بهره مندى از نعمت وجود باطلستیزان ژرفبین و داراى آرمانهاى بلند الهى و انسانى؛ برخوردارى از نعمت وجود اهلبیت پیامبر که به صورت مداوم و پیوسته رهبرى شیعه را به عهده داشتند.
[۱]. النسخ هو ازاله شى بشى یتعقبّه کنسخ الشمس الظلّ و الظلّ الشمس و الشیب الشباب راغب، المفردات فى غریب القرآن ص ۴۹۰٫
[۲]. غلامحسین مصاحب مىنویسد: «حلول در لغت به معناى جاى گرفتن چیزى در چیز دیگر است به گونهای که شىء اوّل به شىء دوّم اختصاص مىیابد، در این هنگام شىء اوّل را «حال» و شىء دوّم را «محلّ» مىگویند. دائرهالمعارف فارسى ج ۱، ص ۸۳۶، انتشارات جهان ۱۳۴۵ شمسى.
[۳]. قائلین به تشبیه را مشبهه نیز مىگویند. تشبیه یعنى شبیه دانستن خداوند به موجودات محسوس.
[۴]. تعویض نقطه مقابل جبر است که اسلام هر دو را تأیید نمىکند بلکه راه اعتدلال را مىپسندد.
[۵]. راغب، المفردات فى غریب القرآن ص ۴۹۰٫
[۶]. مصاحب، غلامحسین، دائره المعارف ج ۱ ص ۶۲؛ الملل و النحل، ج ۲ ص ۵۵٫
[۷]. این تعریف تلخیصى است از تعریف میر سیّد شریف جرجانى به نقل از هفتادو سه ملت، ص ۳۰٫
[۸]. بازگشت روح به بدن انسان را «نسخ» گویند.
[۹]. بازگشت روح به بدن حیوانات و پرندگان را «مسخ» مىگویند.
[۱۰]. بازگشت روح به اجسام، گیاهان و درختان را «فسخ» گویند.
[۱۱]. بازگشت روح به بدن خزندگان و حشرات «رسخ» نامیده مىشود.
[۱۲]. شیرازى، صدرالدین محمد، الاسفار الاربعه فى الحکمه المتعالیه ج ۹، ص ۲٫
[۱۳]. شهرستانى، ملل و نحل، ج ۲، ص ۲۵۵٫
[۱۴]. جهت اطلاع بیشتر از مبانى علمى و اعتقادى تشیع در مردود شمردن تناسخ به کتبى همچون: انوار الملکوت علامه حلّى، اسفار ملاصدرا جلد نهم، تجرید الاعتقاد، خواجه نصیرالدین طوسى، اشارات ابوعلى سینا مراجعه گردد.
[۱۵]. طه حسین مصرى.
[۱۶]. گروهى از اهلسنّت هستند که به دلیل آنکه احادیث ساختگى دروغین را در بین احادیث پیامبر اسلام جاى مىدادند و به آن عمل مىکردند به حشویه معروف گردیدند. حشو در لغت اشیاء زائد و پست را گویند مثل زوائدى که داخل پشتى و بالش قرار مىدهند.
[۱۷]. ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، ج ۶، ص ۲۴۸٫
[۱۸]. دکتر محمد دشتى، نهجالبلاغه، خطبه اوّل ص ۳۸ فقره ۴۲ انتشارات لاهیجى، ۱۳۸۱٫
[۱۹]. علامه مجلسى، بحارالانوار، ج ۳، ص ۲۸۸٫
[۲۰]. مصاحب، غلامحسین، دائره المعارف فارسى ج ۱، ص ۸۳۶، انتشارات جهان ۱۳۴۵ شمسى.
[۲۱]. جاى گرفتن چیز یدر چیز دگر را حلول گویند که چیز اوّل «حال» و دوم «مُحَلّى» نامیده م یشود.
[۲۲]. دائره المعارف الاسلامیه، ج ۸، ص ۵۵، انتشارات جهان، تهران ۱۳۵۲ ق.
[۲۳]. طه حسین، ذکرى ابى العلاء، ص ۲۸۵٫
[۲۴]. بدوى، عبدالرحمن، شخصیات قلقه فى الاسلام، ص ۴۷، چاپ قاهره، مکتبه النضه المصریه.
[۲۵]. بدوى، عبدالرحمن، شخصیات قلقه فى الاسلام، ص ۳۸، قاهره ۱۹۶۵ م.
[۲۶]. علامه مجلسى، بحارالانوار، ج ۳، ص ۲۹۲٫
[۲۷]. طه حسین، ذکرى ابى العلاء، ص ۲۸۵٫
[۲۸]. زبیدى، تاج العروس من جواهر القاموس.
[۲۹]. علامه مجلسى، بحارالانوار ج ۴، ص ۱۹۷؛ ج ۵، ص ۱۲، ۲۲، ۸۲، ج ۶۸، ص ۱۲۸٫
[۳۰]. طبق تعریف و عقاید مفوضه.
[۳۱]. مکتب تشیع پیوسته از اهل حق و علىاللّهىها برائت و بیزارى جسته است. شیعیان و پیروان مکتب اهلبیت آنان را، غالى ـ خرافى و ضالّه مىدانند.
[۳۲]. نگارنده مدتى را در مناطق محل سکونت آنان در منطقه «سرپل ذهاب» به تحقیق و پژوهش در مبانى اعتقادى آنان پرداخت. على التحقیق کمترین شباهت و مناسبتى بین آیین و رسوم آنان با معارف و فرهنگ اصیل اسلامى تشیع مشاهده نکردم.
[۳۳]. تناسخ خلاف ضرورتهای اسلام و دیگر ادیان الهى است.
[۳۴]. با توجّه به تحقیقات میدانى اینجانب در بین آنان دریافتم که به علت عدم معرفت کامل آنان به موضوع خداشناسى، از نقد و تحلیل درست فضائل و مکارم حضرت على علیهالسلام عاجز مانده و على علیهالسلام را در حد الوهیت پذیرفتهاند.
[۳۵]. الحکمه المتعالیه فى الاسفار الاربعه، ملاصدرا، انتشارات هما.
[۳۶]. افراد شرکت کننده را «جم» و آن مکان تجمع را «جمخانه» مىنامند.
[۳۷]. کلینى، الروضه من الکافى ص ۲۲۴ حدیث ۲۸۳٫
[۳۸]. احمد بن حنبل، مسند احمد، ج ۲، ص ۲۳۲؛ ابن ماجه، سنن ابن ماجه، کتاب الفتن، باب ۱۷، ج ۲ ص ۱۳۲۱، بیروت، دارالاحیاء التراث العربى.
[۳۹]. ترمذى، الجامع الصحیح، کتاب الایمان، باب ۱۸، ج ۵، ص ۲۶ حدیث ۴۱٫
[۴۰]. محمدى رى شهرى، میزان الحکمه، ج ۷ ص ۴۶۲، چاپ چهارم، دفترت تبلیغات اسلامى قم، به نقل از امالى شیخ مفید.
[۴۱]. آیا مذاهب اربعه اهلسنّت مىتوانند یک فرقه باشند با آن همه اختلاف در مبانى عقیدتى و فقهى، امّا به نظر فرقه شناسان مکتب شیعه امامیه اثنى عشرى یک فرقه به شمار میرود.
[۴۲]. مقریزى، احمد بن على، الخطط المقریزیه، ج ۳، ص ۳۰۰، بیروت، دارالاحیاء العلوم.
[۴۳]. ر.ک: علل ظهور فرق و مذاهب اسلامى تألیف سیدرضا خسروشاهى کتابفروشى تهران، ۱۳۴۱ ه ش.
[۴۴]. در کتاب فرق الشیعه.
[۴۵]. در کتاب مقالات الاسلامیین.
[۴۶]. بیان الادیان.
[۴۷]. التنبیه و الردعلى اهل الاهواء و البدع.
[۴۸]. خاندان نوبختى.
[۴۹]. فرهنگ فرق اسلامى.
[۵۰]. وجه تسمیه آن این است که چون رهبر آنها کیسان غلام حضرت على علیهالسلام یا اینکه لقب ابوعَمْر رییس پلیس کوفه و یا اینکه لقب خود مختار و یا اینکه لقب محمد بن حنیفه فرزند حضرت على علیهالسلام بوده است. بدین نامها خوانده شدهاند.
[۵۱]. مشکور، محمد جواد، تاریخ شیعه و فرقههاى اسلامى تا قرن چهارم، ص ۱۵۱، چاپ سوم تهران، اشرافى،۱۳۶۲ ه ش.
[۵۲]. اشعرى، سعد بن عبداللّه، المقالات و الفرق، ص ۶۹، تهران چاپ دوّم مرکز انتشارات علمى و فرهنگى ۱۳۶۱ ش.
منبع: کتاب غلو از دیدگاه تشیع؛ اختصاصی مجمع جهانی شیعه شناسی
برای مشاهد کتاب اینجا را کلیک کنید