اندیشه اهلسنت در مصداق شناسی حجت خداوند بعد از رسول خدا ظاهرگراست و در حقیقت مبانی آنان در این زمینه بر اساس برخی مسائل تاریخی استوار است و در این زمینه با توجه به این مطلب که با بعثت پیامبر خاتم، نبوت خاتمه یافته؛ اما دین آن حضرت برای ابد باقی است و تا در این دنیا مکلفی وجود دارد، او برای رسیدن به سعادتمندی و پیمودن مسیر تکامل نیازمند به دین است و چون برای همه مکلفان دستیابی به واقعیتهای دین میسر نیست و از طرفی اختلافات در مسائل دینی وجود دارد، لذا دینداران همیشه در شناخت و معرفت واقعی دین نیاز به راهنما و افراد متخصص در دین دارند و بر این اساس است که دانشمندان اهلسنت مصادیقی را به عنوان حجت بعد از رسول خدا برای امت اسلامی معرفی کردهاند که به مواردی اشاره میشود:
گزینه انتخاب شده به معنای عام آن ـ که در علم اصول یا فقه یا علم رجال درباره جایگاه حجیت سنت و روایات و اجماع صحابه در استنباط احکام یا حل مسائل تاریخی، سیاسی و اجتماعی بحث میکند ـ نیست بلکه دراینجا زاویه بحث مربوط به جایگاه کلامی و اعتقادی حجیت صحابه و مربوط به مقام معنوی آنان است که در بسیاری از منابع اهلسنت از آنان به عنوان «حجهًْ الله بین العباد» تعبیر شده است و صحابه را بعد از رسول خدا به عنوان یک مرجع دینی و پیروی کردن از آنان را سبب ادای تکلیف و موجب برداشته شدن عقاب الاهی میدانند و از طرفی مخالفت با آنان را سبب کفر و خروج از دین میدانند که با توجه به این قداست بخشی برای اصحاب پیامبر، نمیتوان برای آنان مقامی جز مقام حجت الاهی برگزید که مربوط میشود به مبانی اعتقادی و کلامی و اثبات شأن و مقام حجیت برای آنان([۱]) و تفکر و اندیشه اهلسنت بر این اساس استوار است که صحابه منادیان دین و حافظان شریعت پس از رسول خدا هستند.([۲])
نصر بن حجاج مروزی در این زمینه مینگارد:
فهم (الصحابه) حجه الله علی خلقه بعد رسول الله یؤدون عن الرسول ما ادّی الیهم لانه بذلک امرهم فقال فلیبلغ الشاهد منکم الغائب فمضو علی منهاج نبیهم متبعین حکم القرآن و سنت رسول الله؛([۳])
پس آنان (اصحاب) حجت خداوند بر مخلوقاتش بعد از رسول خدا هستند و آنان ابلاغ میکنند از جانب پیامبر آنچه را که به آنان رسیده بود، زیرا رسول خدا به آنان سفارش کرده بود که حاضران به غائبان ابلاغ کنند. پس از آن صحابه قدم گذاشتند بر راه پیامبرشان و از دستور قرآن و سنت پیامبر پیروی کردند.
شیخ الاسلام رازی در این باره میگوید: «پس از رسول خدا، اصحاب حجت میان خدا و خلق هستند و ما معانی قرآن و دین را به وسیلهی آثار صحابه میشناسیم.»([۴])
عجلی یکی از رجال نویسان در این باره میگوید: اهلسنت و جماعت اتفاق دارند بر اینکه
الصحابه کلهم عدول لم یخالف الامبتدع بتعدیل الله لهم واخباره بطهارتهم؛([۵])
همه اصحاب عادلاند و با آنان مخالفت نمیورزند مگر بدعتگزاران به دلیل اینکه خداوند آنان (اصحاب) را تعدیل کرد و رسول خدا نیز به عدالت آنان خبر داده است.
ابن حجر در «اصابه» میگوید: «هر کسی به عدالت صحابه اشکال کند زندیق است.»([۶])
حاکم در «مستدرک» مینگارد:
فان الله تعالى انعم علی هذه الامه باصطفائه بصحبه نبیه اخیار خلقه فی عصره و هم الصحابه النجبا البرره الاتقیا لزموه فی الشده و الرخاء حتی یحفظو عنه ما شرع لامته بامر الله؛([۷])
پس خداوند بر این امت، نعمت عنایت کرد و برای مصاحبت پیامبرش از میان این امت عدهای از بهترین خلقش را برگزید و آن عده از برگزیدگان اصحاب نجیب و نیکان و پرهیزگاران بودند که در گرفتاریها و خوشیها همراه رسول خدا بودند و آنچه از جانب خداوند برای امت پیامبر تشریع شده بود، نگه داشتند.
برخی از معاصران اهلسنت میگویند:
کانه الصحابه کلهم اسوه فی الدین و الزهد و المجاهده؛([۸])
تمام اصحاب الگو در دین و زهد و جهاد بودند.
غزالی درباره حجت بودن صحابه میگوید: «آنان (صحابه) معاصر پیامبر و داناترین افراد به حقیقت گفتار پیامبر بودند، از این رو اَسرار پیامبر را بهتر درک میکردند و راه تقرب جستن به خداوند را به خوبی میدانستند؛ لذا رسول خدا آنان را بهترین مخلوقات پس از خود و حجت برای امت معرفی کرده است.»([۹])
ابن خلدون در این باره میگوید: «تمام اصحاب الگو به سوی هدایت هستند و اگر ما آنان را مورد جرح و تعدیل قرار دهیم و عدالت آنان را خدشهدار کنیم پس کسی به عنوان عادل باقی نمیماند و حجت وجود نخواهد داشت.»([۱۰])
شهرستانی درباره مقام و جایگاه معنوی صحابه میگوید:
ان الصحابه رضی الله عنهم الذین هم الائمه الراشدون لا تجتمعون علی ضلال؛([۱۱])
همانا اصحاب کسانی از پیشوایان راهیافتگاناند و هیچگاه بر گمراهی جمع نمیشوند.
همچنین قاضی ایجی در «مواقف» مینگارد:
انه یجب تعظیم الصحابه کلهم و الکف عن القدح فیهم لان الله سبحانه عظمهم و اثنا علیهم فی غیر موضع من کتابه؛([۱۲])
واجب است بزرگ شمردن همه صحابه و خود داری از اشکال گرفتن بر آنان؛ زیرا خدای سبحان آنان را بزرگ شمرده و در چندین آیه از قرآن آنان را ستایش کرده است.
بنابراین، صحابه دراندیشه اعتقادی و مذهبی اهلسنت دارای شأن و مقام معنوی بالایی هستند که به عنوان حاملان شریعت اسلامی بعد از رسول خدا میباشند و هر یک حجت خداوند میان بندگاناند و آنگونه که مسلمان در برابر دو حجت دیگر الاهی، قرآن و رسول اکرم، تسلیماند باید در برابر حجیت صحابه نیز تسلیم باشند و هیچگونه شک و شبههای به خود نسبت به آنان راه ندهد و با پیروی کردن از آنان، همگی در پیشگاه خداوند معذور خواهند بود.
تبیین ادله اهلسنت بر حجیت صحابه
ادعای مقام حجیت برای عدهای که تنها امتیاز آنان افتخار هم صحبتی و هم عصر بودن با رسول خدا بود، مطلبی نیست که به آسانی مورد پذیرش همگان به ویژه اهل رأی و نظر قرار گیرد. بر این اساس است که دانشمندان اهلسنت برای مقبول جلوه دادن این نظریه دست به گمانه زنیها زده و برای دستیابی به پشتوانه علمی و نیز منطقی جلوه دادن طرح اثبات مقام حجیت برای اصحاب پیامبر، به شواهدی از عمومات آیات قرآن و احادیث نبوی دست زدهاند که برای رعایت انصاف و ضایع نشدن حق علمی و عملی آنان در پیوست گزینه پیشین که صرفا ادعای مقام حجیت بود، ضرورت دارد به نمونههایی از ادله آنان اشاره شود:
نخستین و مهمترین دلیلی که اهلسنت برای اثبات مقام حجیت برای اصحاب ذکر کردهاند، آیات فراوان قرآن است که تنها بخشی از آیات به قرار زیر است:
کُنْتُمْ خَیْرَ امَّهٍ اخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَامُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ؛([۱۳])
«شما بهترین امت بودید که به سود انسانها آفریده شدهاند (چه اینکه) امر به معروف و نهی از منکر میکنید و به خدا ایمان دارید.»
وَکَذَلِکَ جَعَلْنَاکُمْ امَّهً وَسَطًا لِتَکُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ وَیَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیدًا؛([۱۴])
همانگونه که قبله شما یک قبله میانه است شما را نیز امت میانهای قرار دادیم تا برمردم گواه باشید و پیامبر هم بر شما گواه باشد.
وَالسَّابِقُونَ الاوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَالانْصَارِ وَالَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِاحْسَانٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ وَاعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی تَحْتَهَا الانْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا ابَدًا ذَلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیم؛([۱۵])
پیشگامان نخستین از مهاجران و انصار کسانیکه به نیکی از آنان پیروی کردند خداوند از آنان خشنود گشت و آنان از او خشنود شدند و باغهایی از بهشت برای آنان فراهم ساخت که نهرها از زیر درختانش جاری است؛ جاویدانه در آن خواهند ماند و این است پیروزی بزرگ.
یَا ایُّهَا النَّبِیُّ حَسْبُکَ اللَّهُ وَمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ؛([۱۶])
ای پیامبر! خداوند و مؤمنان که از تو پیروی میکنند برای حمایت کافی هستند.
لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ اذْ یُبَایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَهِ فَعَلِمَ مَا فِی قُلُوبِهِمْ فَانْزَلَ السَّکِینَهَ عَلَیْهِمْ وَاثَابَهُمْ فَتْحًا قَرِیبًا؛([۱۷])
«خداوند از مؤمنان هنگامی که در زیر آن درخت با تو بیعت کردند راضی و خشنود شد. خداوند آنچه را در درون دلهایشان نهفته بود میدانست؛ از این رو آرامش را بر دلهایشان نازل کرد و پیروزی نزدیکی به عنوان پاداش نصیب آنان کرد.»
لِلْفُقَرَاءِ الْمُهَاجِرِینَ الَّذِینَ اخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ وَامْوَالِهِمْ یَبْتَغُونَ فَضْلا مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا وَیَنْصُرُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ اولَئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ؛([۱۸])
این اموال برای فقیران مهاجر که از خانه و کاشانه و اموال خود بیرون رانده شدند در حالیکه فضل الاهی و رضای او را میطلبند و خدا و رسولش را یاری میکنند و آنان راستگویانند.
وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ اولَئِکَ الْمُقَرَّبُونَ فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ؛([۱۹])
پیشگامان پیشگامان، آنان مقربانند در باغهای پر نعمت بهشت.
مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذِینَ مَعَهُ اشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُکَّعًا سُجَّدًا یَبْتَغُونَ فَضْلا مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا؛([۲۰])
«محمد فرستاده خداست و کسانی که با او هستند در برابر کافران سرسخت و شدید و در میان خود مهربانند؛ پیوسته آنان را در حال رکوع و سجود میبینی؛ در حالیکه همواره فضل خدا و رضای او را میطلبند.»
یَوْمَ لا یُخْزِی اللَّهُ النَّبِیَّ وَالَّذِینَ امَنُوا مَعَهُ؛([۲۱])
روزی که خداوند پیامبر و مؤمنان همراه او را خوار نخواهد کرد.
لَکِنِ الرَّسُولُ وَالَّذِینَ امَنُوا مَعَهُ جَاهَدُوا بِامْوَالِهِمْ وَانْفُسِهِمْ وَاولَئِکَ لَهُمُ الْخَیْرَاتُ وَاولَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ اعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الانْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا ذَلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ؛([۲۲])
«اما پیامبر و کسانی که به او ایمان آوردند با اموال و جانهایشان جهاد کردند و همه نیکیها برای آنان است و آنان همان رستگارانند. خداوند برای آنان باغهایی از بهشت فراهم ساخته که نهرها از زیر درختانش جاری است؛ جاودانه در آن خواهند بود و این است رستگاری بزرگ.»
سرانجام اینکه اهلسنت با ظاهر آیات نگارش یافته و برخی آیات دیگر فضیلت و برتری ویژهای را برای اصحاب پیامبر استفاده کردهاند و از جهت کاربردی اعتقادی، آیات یاد شده را دلیل بر این دانستهاند که از دیدگاه قرآن تمام صحابه بعد از رسول خدا حاملان شریعت و حجت خداوند بعد از رسول اکرم هستند که برای روشن شدن بهتر مطلب، به برخی برداشتها و نگرشهای فکری و اعتقادی دانشمندان اهلسنت از این آیات درباره صحابه اشاره میشود:
احمد بن عبدلله عجلی با اشاره به این مطلب که تمام اهلسنت اعتقاد به عدالت صحابه دارند، آیاتی را که نگارش یافت به عنوان دلیل بر اینکه تمام صحابه از نیکان و مورد رضایت خداوند بودهاند، میآورد.([۲۳])
مؤلف کتاب «عون المعبود» نیز مینگارد: «تمام صحابه عادل و مورد اعتماد هستند زیرا خداوند در قرآن آنان را پاک و از نیکان معرفی کرده است».([۲۴])
ابن حبان با اشاره به آیات یاد شده میگوید:
الصحابه کلهم عدول لیس فیهم مجروح و لا ضعیف؛([۲۵])
تمام صحابه عادل هستند و در میان آنان اشکالدار و ضعیف وجود ندارد.
خطیب بغدادی در گفتاری جامع تمام آیات مذکور را مربوط به صحابه دانسته، میگوید: «گرچه برخی از این آیات ظهور عام دارند و تمام امت اسلامی را شامل میشود ولی نمیتوان به آن عموم تمسک کرد؛ بلکه مراد خاص (صحابه) است و غیر آنان را شامل نمیشود.»([۲۶])
اسفراینی مینگارد: خداوند در قرآن با آیات فراوان از جمله آیه
مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذِینَ مَعَهُ اشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ؛([۲۷])
اصحاب پیامبر را مورد مدح و ستایش ویژه قرار داده است.([۲۸])
برخی از دانشمندان معاصر اهلسنت میگویند: بعد از پیامبر تمام اصحاب آن حضرت سپاه حمایتگر توحید و دعوتگران و نگهبانان دین بودند که تنها در مسیر شناخته شده از جانب پیامبر حرکت میکردند. سپس این دانشمند برای اثبات شخصیت ممتاز صحابه و جایگاه دینی آنان آیات ۵۷ تا ۶۰ سوره مؤمنون را به عنوان شاهد ذکر کرده است.([۲۹])
قاضی ایجی درباره دلالت آیات قرآن بر اثبات حجیت مقام صحابه و عظمت آنان میگوید: بر هر کسی واجب است که صحابه را بزرگ شمارد
لان الله عظمهم… کقوله وَالسَّابِقُونَ الاوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَالانْصَار([۳۰])
و قوله یَوْمَ لا یُخْزِی اللَّهُ النَّبِیَّ وَالَّذِینَ امَنُوا مَعَهُ([۳۱])
و قوله وَالَّذِینَ مَعَهُ اشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّار([۳۲])
و قوله رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ اذْ یُبَایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَهِ([۳۳])
الی غیر ذلک من الایات الداله علی عظم قدرهم و کرامتهم عند الله([۳۴])
زیرا خداوند با این آیات آنان را بزرگ شمرده که این آیات و آیات دیگر بر بزرگی جایگاه و کرامت صحابه نزد خداوند دلالت میکند.
ما به همین مقدار از ذکر آیات قرآن و تصریح برخی دانشمندان اهلسنت بر دلالت این آیات بر اثبات مقام معنوی حجیت و عدالت صحابه بسنده میکنیم و لازم است بر این مطلب تأکید شود که با تحلیل و دقت در مطالبی که نگارش یافت، این نکته قابل توجه است که از جهت کاربردی و اعتقادی، اهلسنت در ادعای مقام حجیت برای صحابه در حقیقت به دنبال شخصیتسازی و قداست بخشی دینی و اعطای مصونیت از لغزشها برای آنان است که نتیجهی این اعتبار شخصیتی و اثبات قداست، برای آنان نتایج دیگری نیز داشته است که به مواردی از آن اشاره میشود:
پی آمدهای مقام حجیت صحابه
یکی از بازتابهای بسیار مهم اعتقاد به مقام معنوی صحابه و حجت الاهی دانستن آنان در میان مردمان، این است که صحابه را از جهت شخصیت و اعتبار سنجی در جایگاه متمایز نسبت به افراد عادی قرار دادند و هیچگونه نقد و بررسی فنون رجالی را نسبت به صدق و کذب آنان جایز نمیدانند.
لا یسئل عنهم و لا تستعمل فیهم کلمات تعدیل و التوثیق کغیرهم؛([۳۵])
آنها (صحابه) مورد پرسش قرار نگرفته و درباره آنان (واژگان) تعدیل و توثیق مانند دیگران به کار نمیرود.
و کل من جرح الصحابه زندیق؛([۳۶])
هر کسی صحابه را نقد کند زندیق و از دین برگشته است.
ابوزرعه میگوید: «هر گاه شخصی را دیدید که از اصحاب رسول خدا عیب جویی میکند بدانید او زندیق است؛ زیرا رسول خدا و قرآن نزد ما حق است و این اصحاب بودند که سنت و قرآن را به ما رساندند و اینان میخواهند با اشکال بر اصحاب، کتاب و سنت را باطل کنند.»([۳۷])
قاضی ایجی نیز با واجب دانستن تسلیم شدن در برابر صحابه، هرگونه نقد آنان را دور از شأنی که خداوند برای آنان قرار داده است، میداند.([۳۸])
در تحلیل عینی و منصفانه این ادعا باید گفت گرچه اهلسنت در اصل مبنای خود، صحابه را انسانهایی خطاکار میدانند و دارای مقام عصمت نمیدانند اما از جهت عمل گرایی بنابر آنچه نگارش یافت، آنان چنان در چتر حفاظتی قرار دارند که جز با مقام عصمت با هیچ مقام دیگری سازش ندارد.
با نگرش به گفتار و اظهارات دانشمندان اهلسنت و نیز منازعات عملی که میان مذاهب اسلامی به وجود آمده است میتوان به این مطلب دست یافت که یکی از آثار و نتایج ادعای مقام حجیت برای صحابه این است که تمام گفتار و کردار صحابه مانند روایات آنان (سنت صحابه) و اجماع آنان در امور دینی، سیاسی و اجتماعی حجت بوده و هر کسی از آنان پیروی کند به حق دست یافته و مورد بازخواست خداوند قرار نمیگیرد؛ زیرا اجماع صحابه در هر حال صورت گیرد او حجت بوده و برای امت اسلامی ترک آن و یا خارج شدن از آن جایز نیست.([۳۹]) حتی در اندیشه اهلسنت گفتار صحابه آنگونه بلند است که اگر در میان راویان افراد مجهول وجود داشته باشد باز هم روایت او مورد قبول است.([۴۰])
از آنجا که بحث جرح و تعدیل صحابه مربوط به علم رجال و همچنین بحث حجیت سنت و اجماع صحابه مربوط به علم اصول فقه است و هر دو موضوع از محل بحث ما در این اثر که بحث اعتقادی است، خارج میباشد به همین مقدار، که از آثار و نتایج اعتقاد به مقام معنوی حجیت برای صحابه بود، بسنده میکنیم و در گزینههای بعدی که درباره نقد این اندیشههاست، به نظریات مخالف که در این زمینه ارائه شده است، اشاره خواهیم کرد.
بازخوانی و نقد اندیشه حجیت صحابه
ادعای مقام و جایگاه حجیت برای تمام صحابه رسول اکرم و معرفی آنان به عنوان حجت خداوند و حاملان شریعت در امت اسلامی، آن هم با استفاده از آیات قرآن مطلبی بسیار مهم و سرنوشت ساز است که هر انسان دینمدار و دارای دغدغه دینی به آسانی نمیتواند این طرح را بپذیرد و مرجعیت دینی خود را به کسانی واگذارد که تنها از جهت تاریخی نام صحابه بر آنان گذاشته شده، ولی از جهت کردار و عمل در میان آنان افراد معلوم الحال و کج اندیشانی وجود دارد که جز فتنهانگیزی و رفتار تخریبی در جامعه اسلامی نام و نشان دیگری در پرونده خود ندارند.([۴۱])
بر این اساس، شرط اساسی در استدلال به آیات قرآن و دست یافتن به نتیجه اطمینان بخش درباره سرنوشت صحابه این است که با نگاهی جامع به شأن نزولها و همچنین به آیات معارض دراین موضوع نگریسته شود و این در حالیست که با اندک تأمل در برداشتها و مبانی آن عده از دانشمندان اهلسنت که حجیت و عدالت صحابه را از آیات قرآن استفاده کرده بودند، به خوبی نمایان است که نگرش آنان بر دلالت این آیات به دور از جامع نگری لازم، و بر اساس پیش فرضهایی استوار بوده است که در آنان هیچگونه معیارهای علمی رعایت نشدهاند و در اینجا برای روشن شدن مطلب به دو مورد از نقدهایی که در این زمینه وجود دارد اشاره میشود:
۱ ـ تفاوت برداشتها و شأن نزول ها
با دقت در آراء مفسران و دیگر دانشمندان اهلسنت درباره دلالت آیات نگارش یافته به برداشتهای ناهمگون و تفاوتهای نظری و اعتقادی بر میخوریم که نسبت به شأن نزول این آیات و دلالت آنان کاملا در اندیشه مخالف و ضدیت با همدیگر قرار گرفته است؛ زیرا آنگونه که پیش از این نگارش یافت، در تعدادی از این آیات، مقام حجیت و عدالت همه اصحاب را استفاده کرده و چنان به قاطعیت رسیدهاند که بدون ملاحظه به سیره و رفتار برخی صحابه همگان را اسوه در دین و حجت برای دین مداران دانستهاند و سخن ناروا گفتن در شأن صحابه را موجب کفر و زندیقه میدانند.([۴۲])
در اینجا از تکرار این ادعا که در گزینه پیشین گذشت، خودداری میکنیم و این مطلب را پیمیگیریم که در برابر این ادعا بسیاری از دانشمندان به ویژه مفسران اهلسنت خطاب در این آیات را مخصوص صحابه ندانسته، بلکه میگویند این آیات درباره عموم امت اسلامی نازل شده است.
ابنجوزی در تفسیرش درباره آیه کنتم خیر امه ([۴۳]) مینگارد: «در این آیه چهار احتمال است: ۱ ـ اهل بدر ۲ـ مهاجران ۳ ـ جمیع صحابه ۴ ـ جمیع امت اسلامی.»([۴۴])
ثعالبی در تفسیر آیه والذین معه اشداء علی الکفار ([۴۵]) میگوید: «در آیه دو احتمال است: ۱ ـ جمیع صحابه مراد باشد. ۲ ـ تنها اهل بدر مراد است.»([۴۶])
ابن کثیر درباره آیه کنتم خیر امه([۴۷]) اقوال فراوانی مطرح کرده و پس از آن میگوید: «آنچه نزد من صحیح است این است که این آیه و آیه و جعلناکم امه وسطا([۴۸]) تمام امت اسلامی است نه گروهی خاص مانند صحابه.»([۴۹])
همچنین قرطبی آیهکنتم خیر امه را مربوط به تمام امت اسلامی دانسته، میگوید: «جمله تامرون بالمعروف در آیه ستایش بر همه امت اسلامی است و هر گاه آنان دست از امر به معروف بردارند این مدح از آنان برداشته میشود و نکوهش الاهی متوجه آنان خواهد شد که این خود باعث هلاکت آنان است.»([۵۰])
فخر رازی درباره آیه کنتم خیر امه احتمالاتی را مطرح کرده و بالأخره به نقل از زجاج میگوید: «گرچه ظاهر آیه مربوط به اصحاب است؛ ولی در حقیقت آیه عام و شامل جمیع امت اسلامی است.»([۵۱])
اما در مورد آیه ۱۸ فتح لقد رضی الله عن المؤمنین که بیشترین تأکید بر دلالت این آیه نسبت به اصحاب میباشد، ([۵۲]) کافی است در بی اساس بودن این ادعا توجه شود که:
۱ ـ این دلیل اخص از مدعی است؛ زیرا ادعا این بود که این آیه دلالت میکند بر اینکه همه صحابه عادلند؛ این در حالیست که همه قبول دارند که این آیه در جریان صلح حدیبیه و داستان معروف بیعت رضوان نازل شده و از جهت تاریخی مسلم است که در آن زمان بسیاری از افراد که از آنان به نام صحابه تجلیل میشود مانند ابوسفیان، معاویه، خالدبنولید و عمروبنعاص در آن روز نه تنها مسلمان نشده بودند بلکه از ستیزه جویان با رسول اکرم بودند و مهمتر از همه اینکه در آیه دهم همین سوره میگوید این رضایت الاهی از همان عدۀ بیعت کننده نیز مطلق نبوده بلکه مشروط به نشکستن پیمان است:
انَّ الَّذِینَ یُبَایِعُونَکَ انَّمَا یُبَایِعُونَ اللَّهَ یَدُ اللَّهِ فَوْقَ ایْدِیهِمْ فَمَنْ نَکَثَ فَانَّمَا یَنْکُثُ عَلَى نَفْسِهِ وَمَنْ اوْفَى بِمَا عَاهَدَ عَلَیْهُ اللَّهَ فَسَیُؤْتِیهِ اجْرًا عَظِیمًا؛([۵۳])
کسانی که با تو بیعت میکنند در حقیقت فقط با خدا بیعت میکنند و دست خدا بالای دست آنان است. پس هر کس پیمان شکنی کند تنها به زیان خود پیمان شکسته است و آنکه به عهدی که با خدا بسته وفا کند به زودی پاداش عظیمی به او خواهیم داد.
در آیه ۱۱ سوره فتح سخن از عدهای است که در بیعت حضور نداشتند.
بنابراین، این آیات اصحاب را به سه گروه تقسیم کردند:
الف ـ کسانی که در بیعت حضور نداشتند.
ب ـ بیعت کنندگان مؤمنان که وفای به عهد و پیمان کردند.
ج ـ کسانی که غیر مؤمن بودند و پیمان را شکستند.
لذا در آیه ۱۸ رضایت را مخصوص لقد رضی الله عن المؤمنین کرده نه جمیع اصحاب که حضور فیزیکی داشتند؛ یا حتی از همین حضور هم محروم بودند. بنابراین آیه ۱۸ هیچگونه دلالت بر رضایت از عموم صحابه ندارد. به گفته براء بن عازب برخی از صحابه بعد از این بیعت چه کارهایی (بدعت) بود که نکردند.([۵۴])
بنابراین اهلسنت در دلالت آیات نسبت به اصحاب اتفاق ندارند و ما در نقد این دلیل اهلسنت، به نقل همین مقدار از تعارضات نظری و فکری اهلسنت بسنده میکنیم و تکمیل این بحث را در ادامه، که ضدیت میان این ادعا با آیات دیگر قرآن است، پی میگیریم.
۲ ـ تفاوتها و تعارضات با دیگر آیات قرآن
علاوه بر نقد نخست، که درباره قول حجیت صحابه در اندیشه اعتقادی اهلسنت ذکر شد، اشکال بسیار مهم دیگر این است که آیاتی که درباره حجیت صحابه مورد استناد قرار گرفت با برخی آیات دیگر که درباره صحابه و سیره آنان با صراحت بیشتر نازل شده است، در تعارضی آشکار قرار دارد که استدلال به آیات پیشین و اثبات مقام حجیت و عدالت صحابه بدون در نظر گرفتن این آیات روشی یک جانبهنگر و بدون جامعیت خواهد بود که هیچگونه ارزش عملی و اعتقادی نخواهد داشت. اینک شواهدی از این آیات:
وجود منافقان و دو چهرگان در میان اصحاب رسول خدا یکی از موضوعاتی است که قرآن درباره آن تأکید فراوان کرده و در بیش از ۱۵۰ آیه با روشهای گوناگون از آنان خبر داده است که بیشترین این آیات در سورههای بقره، آل عمران، مائده، توبه، عنکبوت، احزاب، محمد، فتح، مجادله و حشر نازل شده و در گستره وسیع از وجود منافقان و اعمال و کردارشان و علامتها و تهدیدهای خرابکارانهی آنان برای جامعه اسلامی خبر داده و در مجموع حرکات خزنده و موزیانه آنان چنان خطر آفرین بوده است که حتی سورهای مستقل در قرآن به نام آنان (منافقان) میباشد. در این جا به نمونه اندکی از این آیات اشاره میشود:
خداوند در سوره توبه درباره وجود منافقان میفرماید:
وَمِمَّنْ حَوْلَکُمْ مِنَ الاعْرَابِ مُنَافِقُونَ وَمِنْ اهْلِ الْمَدِینَهِ مَرَدُوا عَلَى النِّفَاقِ؛([۵۵])
از میان اعراب بادیه نشین که پیرامون شما هستند گروهی منافقند و از اهل مدینه نیز گروهی بر نفاق پا میفشارند.
پروردگار متعال در سوره آل عمران، جنگ احد میان مسلمانان و کفار را صحنه امتحان و آشکار شدن چهره نفاق افکنان ذکر کرده، میفرماید:
وَلِیَعْلَمَ الَّذِینَ نَافَقُوا وَقِیلَ لَهُمْ تَعَالَوْا قَاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ اوِ ادْفَعُوا قَالُوا لَوْ نَعْلَمُ قِتَالا لاتَّبَعْنَاکُمْ هُمْ لِلْکُفْرِ یَوْمَئِذٍ اقْرَبُ مِنْهُمْ لِلایمَانِ یَقُولُونَ بِافْواهِهِمْ مَا لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ وَاللَّهُ اعْلَمُ بِمَا یَکْتُمُونَ؛([۵۶])
و نیز برای این بوده که منافقان شناخته شوند، آنان که به ایشان گفته شد بیایید در راه خدا نبرد کنید یا (حداقل) از حریم خود دفاع نمایید گفتند اگر میدانستیم جنگی روی خواهد داد از شما پیروی نمیکردیم. آنان در آن هنگام به کفر نزدیکتر بودند تا به ایمان. به زبان خود چیزی میگویند که در دلهایشان نیست و خداوند به آنچه کتمان میکنند آگاهتر است.
و نیز خداوند در سوره منافقون تصریح میکند که عدهای از منافقان نزد پیامبر آمده، با حضرت هم صحبت شده، اظهار ایمان میکردند:
اذَا جَاءَکَ الْمُنَافِقُونَ قَالُوا نَشْهَدُ انَّکَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَاللَّهُ یَعْلَمُ انَّکَ لَرَسُولُهُ وَاللَّهُ یَشْهَدُ ان الْمُنَافِقِینَ لَکَاذِبُونَ؛([۵۷])
«هنگامی که منافقان نزد تو میآیند میگویند: ما شهادت میدهیم که بی گمان تو رسول خدایی. خداوند میداند که تو رسول او هستی ولی خداوند شهادت میدهد که منافقان دروغ گو هستند.»
سه آیهی نگارش یافته با صراحت از وجود منافقان در زمان رسول خدا خبر داده که آنان در مدینه و بیرون مدینه که همان محیط کشور اسلامی بود زندگی میکردند و به دلیل خطراتی که آنان داشتند خداوند میخواست آنان در جامعه شناسایی گردند و مهمترین نکته این است که طبق آیه سوم اذ جائک المنافقون آنان با رسول خدا هم صحبت میشدند که تعریف اصطلاحی صحابه نزد اهلسنت شامل آنان نیز میشود.
ب ـ بیمار دلان و شکاکان در دین
در فرهنگ قرآن، مسلمان واقعی کسی است که اسلام را آگاهانه بپذیرد و در آموزههای دینی و دستورات رسول اکرم از روی اطمینان و یقین بنگرد. آنان به مرحلهای از یقین و ایمان رسیدهاند که هنگامی که رسول خدا میان آنان داوری میکند:
لا یَجِدُوا فِی انْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمَّا قَضَیْتَ وَیُسَلِّمُوا تَسْلِیمًا؛([۵۸])
پس از داوری تو (رسول اکرم) در دل خود احساس ناراحتی نکرده و کاملا تسلیم باشند.
و در خدا باوری اینگونه افراد به جایگاهی رسیدهاند که:
الَّذِینَ امَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اللَّهِ الا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ؛([۵۹])
آنان کسانی هستند که ایمان آوردهاند و دلهایشان به یاد خدا آرام است آگاه باشید که تنها با یاد خدا آرامش مییابید.
در برابر اینان، قرآن از وجود افراد بیماردل و شکاکان در دین در میان مسلمانان خبر داده است که آنان پس از ظهور اسلام با انگیزههای متفاوت اظهار اسلام کردند و در سوره مدثر مردم را به چهار دسته کافران، مؤمنان، اهل کتاب و بیمار دلان تقسیم کرده میفرماید:
وَمَا جَعَلْنَا اصْحَابَ النَّارِ الا مَلائِکَهً وَمَا جَعَلْنَا عِدَّتَهُمْ الا فِتْنَهً لِلَّذِینَ کَفَرُوا لِیَسْتَیْقِنَ الَّذِینَ اوتُوا الْکِتَابَ وَیَزْدَادَ الَّذِینَ امَنُوا ایمَانًا وَلا یَرْتَابَ الَّذِینَ اوتُوا الْکِتَابَ وَالْمُؤْمِنُونَ وَلِیَقُولَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَالْکَافِرُونَ مَاذَا ارَادَ اللَّهُ بِهَذَا مَثَلا؛([۶۰])
و مأموران دوزخ را تنها فرشتگان قرار دادیم و تعدادی از آنان را جز برای آزمایش کافران معین نکردهایم تا اهل کتاب (یهود و نصارا) یقین پیدا کنند و بر ایمان مؤمنان بیفزاید و اهل کتاب و مؤمنان (در حقانیت این کتاب آسمانی) تردید به خود راه ندهند و بیمار دلان و کافران بگویند خداوند از این توصیف چه منظوری دارد.
در این آیه خداوند بیمار دلان را گروهی مستقل دانسته است و نمیتوان گفت آنان جزء کافران بودهاند
و در آیه دیگر میفرماید:
وَاذْ یَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ مَا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ الا غُرُورًا؛([۶۱])
و نیز به خاطر آورید زمانی راکه منافقان و بیماردلان میگفتند خدا و پیامبرش جز وعده دروغین به ما ندادهاند.
و در سوره انفال میگوید:
اذْ یَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ غَرَّ هَؤُلاءِ دِینُهُمْ وَمَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَانَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ؛([۶۲])
«هنگامی که منافقان و کسانی که در دلهایشان بیماری است میگفتند این گروه (مسلمانان) را دینشان مغرور ساخته است.»
و در سوره توبه درباره شکاکان میفرماید:
انَّمَا یَسْتَاذِنُکَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الاخِرِ وَارْتَابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ فِی رَیْبِهِمْ یَتَرَدَّدُونَ؛([۶۳])
«تنها کسانی از تو اجازه (ترک جهاد) گیرند که به خدا و روز جزا ایمان ندارند و دلهایشان با شک و تردید آمیخته است. آنان در تردید خود سرگردانند.»
و درباره سرنوشت بیمار دلان میفرماید:
وَامَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَتْهُمْ رِجْسًا الَى رِجْسِهِمْ وَمَاتُوا وَهُمْ کَافِرُونَ؛([۶۴])
و اما کسانی که در دلهایشان بیماری هست پلیدی بر پلیدیشان افزوده و از دنیا رفتند در حالیکه کافر بودند.
بنابراین جامعه اسلامی در زمان رسول اکرم یکسان نبوده است، بلکه در میان اصحاب آن حضرت افراد بیمار دل و نیز کسانی بودند که اساساً نسبت به اسلام شک داشتند، ولی با انگیزههای شخصی و با تظاهر به دین، زیر پرچم اسلام گرد آمده بودند و اینان کسانی نبودند که به دنبال حق قدم بردارند و واقعاً ایمان آورند، بلکه تا پایان عمر در همان حالت بیدینی خود باقی ماندند و با همان حال هم از دنیا رفتند.
اگر با دید تحلیلی و جامعه شناختی به تاریخ پیدایش اسلام نظر افکنیم آغاز اسلام در میان مردمی بوده است که آنان در دوره جاهلیت و در انواع تاریکیها و خرافه پرستی قرار داشتند و رسول اکرم از جانب خدا مأموریت داشت تا بنای فرسوده جاهلیت را از بین ببرد و بنایی جدید از توحید پیریزی و با برنامههای آسمانی بنا گذاری کند. طبیعی بود که ایجاد تحول در جامعهای که افراد آن با انواع کردار جاهلانه خو گرفتهاند، کاری مشکل است.
بر این اساس قرآن کریم نیز از افرادی در میان مسلمانان خبر میدهد که گرچه در ظاهر اسلام را اختیار کرده بودند؛ اما قلب آنان هیچگاه با نور ایمان روشن نشده بوده، بلکه بر اساس همان کردار جاهلیت به زندگی خود ادامه میدادند.
خداوند در سوره آل عمران به دو گروه از مسلمانان اشاره کرده، میفرماید:
ثُمَّ انْزَلَ عَلَیْکُمْ مِنْ بَعْدِ الْغَمِّ امَنَهً نُعَاسًا یَغْشَى طَائِفَهً مِنْکُمْ وَطَائِفَهٌ قَدْ اهَمَّتْهُمْ انْفُسُهُمْ یَظُنُّونَ بِاللَّهِ غَیْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجَاهِلِیَّهِ یَقُولُونَ هَلْ لَنَا مِنَ الامْرِ مِنْ شَیْءٍ؛([۶۵])
«پس به دنبال این غم و اندوه، آرامش بر شما فرستاد. این آرامش به صورت خواب سبکی بود که گروهی از شما را فراگرفت؛ اما گروه دیگر در فکر جان خویش بودند و آنان گمانهای نادرستی همچون گمانهای دوران جاهلیت درباره خدا داشتند و میگفتند آیا چیزی از پیروزی نصیب ما میشود؟»
هم چنین قرآن کریم گروهی دیگر از اعراب را نام میبرد که پیامبر را دیده و با وی به گفتوگو پرداختهاند و با اینکه دم از ایمان میزنند، اما خداوند آنان را مسلمانان غیر مؤمن میداند:
قَالَتِ الاعْرَابُ امَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلَکِنْ قُولُوا اسْلَمْنَا وَلَمَّا یَدْخُلِ الایمَانُ فِی قُلُوبِکُمْ وَانْ تُطِیعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ لا یَلِتْکُمْ مِنْ اعْمَالِکُمْ شَیْئًا ان اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ؛([۶۶])
اعراب بادیه نشین گفتند ایمان آوردهایم بگو شما ایمان نیاوردهاید ولی بگویید اسلام آوردهایم؛ ولی هنوز ایمان به قلبهای شما وارد نشده است و اگر از خدا و رسولش اطاعت کنید چیزی از پاداش کارهای شما را فروگذار نمیکند؛ خداوند آمرزنده و مهربان است.
بنابراین در میان اصحاب رسول خدا افرادی با افکار جاهلی وجود داشتند که هنوز ایمان به قلبهای آنان وارد نشده بود. چگونه میتوان آنان را الگو قرار داد و به آنان اقتدا کرد؟
در برخی آیات خبر از وجود فاسقان و بداندیشان در میان اصحاب و جامعه اسلامی داده، میفرماید:
قُلْ ان کَانَ ابَاؤُکُمْ وَابْنَاؤُکُمْ وَاخْوَانُکُمْ وَازْوَاجُکُمْ وَعَشِیرَتُکُمْ وَامْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَهٌ تَخْشَوْنَ کَسَادَهَا وَمَسَاکِنُ تَرْضَوْنَهَا احَبَّ الَیْکُمْ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فِی سَبِیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى یَاتِیَ اللَّهُ بِامْرِهِ وَاللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفَاسِقِینَ؛([۶۷])
بگو اگر پدران و برادران و همسران و طایفه شما و اموالی که به دست آوردهاید و تجارتی که از کساد شدنش میترسید و خانههایی که به آن علاقه دارید، در نظرتان از خداوند و پیامبرش و جهاد در راهش محبوبتر است درانتظار این باشد که خداوند عذابش را بر شما بفرستد و خداوند جمعیت نافرمانبردار و فاسق را هدایت نمیکند.
در حقیقت گروه فاسقان چنان در جامعه اسلامی و میان مسلمانان حضور پیدا کرده بودند که قرآن کریم در آیه دیگر به مؤمنان خطاب میکند که نسبت به خبر گزاریها و شایعهسازیهای آنان برخورد احتیاطآمیز داشته باشید:
یَا ایُّهَا الَّذِینَ امَنُوا ان جَاءَکُمْ فَاسِقٌ بِنَبَا فَتَبَیَّنُوا ان تُصِیبُوا قَوْمًا بِجَهَالَهٍ فَتُصْبِحُوا عَلَى مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِینَ؛([۶۸])
«ای کسانی که ایمان آوردهاید! اگر شخص فاسق خبری برای شما بیاورد درباره آن تحقیق کنید مبادا به گروهی از روی نادانی آسیب برسانید واز کرده خود پشیمان شوید.»
و در آیه دیگر سخن از دو طائفه مؤمنان و فاسقان داده، در روبهرو شدن عملی مسلمانان با آنان خطاب میکند:
افَمَنْ کَانَ مُؤْمِنًا کَمَنْ کَانَ فَاسِقًا لا یَسْتَوُونَ؛([۶۹])
«آیا کسی که با ایمان باشد هم چون کسی است که فاسق باشد؟ نه هرگز این دو برابر نیستند.»
از آیات یاد شده به دست میآید که گروهی از مسلمانان که در کنار پیامبر و از اصحاب حضرت بودند در مسیر فسق قدم گذاشته بودند که در این میان، در روایات از ولید بن عقبه بن ابی معیط به عنوان فاسق یاد شده است.([۷۰])
با این وصف به گونهای جدی جای این سؤال باقی است که چگونه فاسقانی مانند ولید به آن مقام معنوی و حجیتی دست یافتهاند که هرگز نمیتوان در عدالت آنان شک کرد. در حالیکه خداوند نسبت به آنان اعلام نارضایتی کرده به پیامبرش خطاب میکند:
یَحْلِفُونَ لَکُمْ لِتَرْضَوْا عَنْهُمْ فَانْ تَرْضَوْا عَنْهُمْ فَانَّ اللَّهَ لا یَرْضَى عَنِ الْقَوْمِ الْفَاسِقِینَ؛([۷۱])
برای شما قسم یاد میکند تا از آنان راضی شوید خداوند هرگز از جمعیت فاسق راضی نخواهد شد.
با دقت در آیات قرآن کریم مشاهده میشود که برخی آیات قرآن به رفتار شناسی صحابه و تعامل آنان با رسول اکرم پرداخته و این مطلب را با صراحت بیان کرده است که برخی اصحاب در پی اذیت و آزاررسانی به رسول اکرم بودند.
وَمِنْهُمُ الَّذِینَ یُؤْذُونَ النَّبِیَّ وَیَقُولُونَ هُوَ اذُنٌ قُلْ اذُنُ خَیْرٍ لَکُمْ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَیُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِینَ وَرَحْمَهٌ لِلَّذِینَ امَنُوا مِنْکُمْ وَالَّذِینَ یُؤْذُونَ رَسُولَ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ الِیمٌ؛([۷۲])
و برخی از آنان شماری هستند که پیاپی پیامبر را اذیت میکنند و میگویند شخصی زود باور است. بگو این زود باوری من به نفع شماست. پیامبر به خدا و مؤمنان ایمان آورده و اطمینان و رحمتی است بر مؤمنان حقیقی و اما آنان که رسول خدا را اذیت و آزار میدهند بر ایشان عذاب دردناک آماده شده است.
و در تفسیر این آیات از افرادی مانند نبتل بن حرث و ذوالخویصره تمیمی که هر دو از اصحاب بودند به عنوان آزاردهندگان به پیامبر یاد شده است.([۷۳])
و در سوره احزاب آمده است:
وَمَا کَانَ لَکُمْ ان تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ وَلا ان تَنْکِحُوا ازْوَاجَهُ مِنْ بَعْدِهِ ابَدًا ان ذَلِکُمْ کَانَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِیمًا؛([۷۴])
شما حق ندارید رسول خدا را آزار دهید ونه هرگز همسران او را پس از او به همسری خود در آورید که این کار نزد خدا بزرگ است.
و در روایات از طلحهًْ بن عبیدلله به عنوان گوینده این کلام آزاردهنده یاد شده است که میگفت اگر پیامبر بمیرد من با عایشه ازدواج میکنم([۷۵]) و نیز از افرادی مانند حکم بن عاص که در مکه از همسایگان پیامبر بود به عنوان یکی از آزاردهندگان رسول اکرم یاد شده است که گاهی با نگاه کردن به منزل پیامبر و گاهی با حرکات ناشایست و گاهی با مسخره کردن نماز خواندن آن حضرت، آزاررسانی میکرد و رسول خدا با دیدن کردارهای ناشایست و آزاردهنده وی، او را مورد لعن قرار داده و سرانجام او را از مدینه به طائف تبعید کرد.([۷۶])
کردار برخی اصحاب چنان آزاردهنده و ناشایست بود که حتی در انجام فریضه نماز رسول اکرم را تنها میگذاشتند و موجب رنجش خاطر آن حضرت میشدند:
وَاذَا رَاوْا تِجَارَهً اوْ لَهْوًا انْفَضُّوا الَیْهَا وَتَرَکُوکَ قَائِمًا قُلْ مَا عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَمِنَ التِّجَارَهِ وَاللَّهُ خَیْرُ الرَّازِقِینَ؛([۷۷])
هنگامى که آنان تجارت یا سرگرمى و لهوى را ببینند پراکنده مىشوند و به سوى آن مى روندو تو را ایستاده به حال خود رها مىکنند؛ بگو: آنچه نزد خداست بهتر از لهو و تجارت است، وخداوند بهترین روزىدهندگان است.
حال جای این سؤال است که آن اصحاب آزاردهنده و آن کسانی که با دیدن لهویات از نماز دست برداشته، رسول اکرم را تنها میگذاشتند، چگونه به این مقام بلند رسیدند که حجت خداوند شدند و اندک سخن نمیتوان درباره آنان گفت؟
در برخی آیات قرآن از بازگشت برخی صحابه از دین و در اصطلاح قرآن از ارتداد آنان سخن به میان آمده و آنان را تهدید کرده است:
یا ایُّهَا الَّذِینَ امَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ فَسَوْفَ یَاتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ؛([۷۸])
اى کسانى که ایمان آوردهاید! هر کس از شما، از آیین خود بازگردد، (به خدا زیانى نمىرساند) خداوند جمعیتى را مىآورد که آنان را دوست دارد و آنان (نیز) او را دوست دارند.
انَّ الَّذِینَ ارْتَدُّوا عَلَى ادْبَارِهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُمُ الْهُدَى الشَّیْطَانُ سَوَّلَ لَهُمْ وَامْلَى لَهُمْ؛([۷۹])
«کسانى که بعد از روشن شدن هدایت براى آنان، پشت به حق کردند، شیطان اعمال زشتشان رادر نظرشان زینت داده و آنان را با آرزوهاى طولانى فریفته است.»
وَمَا مُحَمَّدٌ الا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ افَانْ مَاتَ اوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى اعْقَابِکُمْ وَمَنْ یَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُرَّ اللَّهَ شَیْئًا وَسَیَجْزِی اللَّهُ الشَّاکِرِینَ؛([۸۰])
محمد فقط فرستاده خداست و پیش از او، فرستادگان دیگرى نیز بودند؛ اگر او بمیرد یا کشته شود، آیا شما به عقب برمىگردید؟ (و اسلام را رها کرده به دوران جاهلیت و کفربازگشت خواهید کرد؟) و هر کس به عقب باز گردد، هرگز به خدا ضررى نمىزند و خداوند به زودى شاکران (و استقامتکنندگان) را پاداش خواهد داد.
در سوره بقره پس از افشای کردار دشمنان اسلام و اینکه آنان میخواهند مسلمانان را از دینشان به ارتداد بکشانند میفرماید:
وَمَنْ یَرْتَدِدْ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ فَیَمُتْ وَهُوَ کَافِرٌ فَاولَئِکَ حَبِطَتْ اعْمَالُهُمْ فِی الدُّنْیَا وَالاخِرَهِ وَاولَئِکَ اصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ؛([۸۱])
کسى که از آیینش برگردد، و در حال کفر بمیرد، تمام اعمال نیک (گذشته) او، در دنیا و آخرت، برباد مىرود و آنان اهل دوزخند و همیشه در آن خواهند بود.
بنابراین برخی از صحابه در اندیشه ارتداد و بازگشت به جاهلیت بودهاند که خداوند از آن به عنوان یک واقعیت خبر داده است و ما بعداً روایاتی را به عنوان شاهد از منابع اهلسنت درباره ارتداد برخی صحابه خواهیم نگاشت.
در برخی آیات قرآن بعضی افراد صحابه را به عنوان خیانتگران و کسانی که اسرار مسلمانان را برای دشمنان آنان گزارش میکردند یاد کرده است:
وَاذَا لَقُوا الَّذِینَ امَنُوا قَالُوا امَنَّا وَاذَا خَلَوْا الَى شَیَاطِینِهِمْ قَالُوا انَّا مَعَکُمْ انَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِئُونَ؛([۸۲])
و هنگامى که افراد باایمان را ملاقات مىکنند، مىگویند: ما ایمان آوردهایم! (ولى) هنگامی که با شیطانهاى خود خلوت مىکنند، مىگویند: ما با شماییم! ما فقط (آنان را) مسخره میکنیم.
در آیه ۵۱ سوره مائده پس از نهی مؤمنان از دوست گزینی یهود و نصارا و تهدید در این زمینه در آیه بعد میفرماید:
فَتَرَى الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ یُسَارِعُونَ فِیهِمْ یَقُولُونَ نَخْشَى ان تُصِیبَنَا دَائِرَهٌ فَعَسَى اللَّهُ ان یَاتِیَ بِالْفَتْحِ اوْ امْرٍ مِنْ عِنْدِهِ فَیُصْبِحُوا عَلَى مَا اسَرُّوا فِی انْفُسِهِمْ نَادِمِینَ؛([۸۳])
(ولى) کسانى را که در دلهایشان بیمارى است مىبینى که در (دوستى با آنان)، بر یکدیگر پیشى مىگیرند، و مىگویند: مىترسیم حادثهاى براى ما اتفاق بیفتد (و نیاز به کمک آنان داشته باشیم!) شاید خداوند پیروزى یا حادثه دیگرى از سوى خود (به نفع مسلمانان) پیش بیاورد و این دسته، از آنچه در دل پنهان داشتند، پشیمان گردند.
وَمِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُ الَیْکَ حَتَّى اذَا خَرَجُوا مِنْ عِنْدِکَ قَالُوا لِلَّذِینَ اوتُوا الْعِلْمَ مَاذَا قَالَ انِفًا اولَئِکَ الَّذِینَ طَبَعَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَاتَّبَعُوا اهْوَاءَهُمْ؛([۸۴])
گروهى از آنان به سخنانت گوش فرا مىدهند، اما هنگامى که از نزد تو خارج مىشوند به کسانى که علم و دانش به آنان بخشیده شده (از روى استهزا) مىگویند: (این مرد) الان چه گفت؟! آنان کسانى هستند که خداوند بر دلهایشان مهر نهاده و از هواى نفسشان پیروى کردهاند.
و در سوره حشر به پیامبر خطاب میکند:
الَمْتر الَى الَّذِینَ نَافَقُوا یَقُولُونَ لاخْوَانِهِمُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ اهْلِ الْکِتَابِ لَئِنْ اخْرِجْتُمْ لَنَخْرُجَنَّ مَعَکُمْ وَلا نُطِیعُ فِیکُمْ احَدًا ابَدًا وَانْ قُوتِلْتُمْ لَنَنْصُرَنَّکُمْ وَاللَّهُ یَشْهَدُ انَّهُمْ لَکَاذِبُون؛([۸۵])
آیا منافقان را ندیدى که پیوسته به برادران کفارشان از اهل کتاب مىگفتند: هرگاه شما را (از وطن) بیرون کنند، ما هم با شما بیرون خواهیم رفت و هرگز سخن هیچ کس را درباره شما اطاعت نخواهیم کرد و اگر با شما پیکار شود، یاریتان خواهیم نمود؟ خداوند شهادت مىدهد که آنان دروغگویانند.
بنابراین در میان اصحاب رسول اکرم افراد خیانت پیشه و در حقیقت جاسوسان حرفهای وجود داشتند که با داشتن ارتباط پنهانی با دشمنان اسلام سعی میکردند آنان را تحریک کنند و به نبرد با مسلمانان بکشانند.
در سوره نسا نیز از نشستهای سرّی و توطئههای شبانه آنان به پیامبر خبر داده، میگوید:
وَیَقُولُونَ طَاعَهٌ فَاذَا بَرَزُوا مِنْ عِنْدِکَ بَیَّتَ طَائِفَهٌ مِنْهُمْ غَیْرَ الَّذِی تَقُولُ وَاللَّهُ یَکْتُبُ مَا یُبَیِّتُونَ فَاعْرِضْ عَنْهُمْ وَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ وَکَفَى بِاللَّهِ وَکِیلا؛([۸۶])
آنان در حضور تو مىگویند: فرمانبرداریم؛ اما هنگامى که از نزد تو بیرون مىروند، جمعى ازآنان بر خلاف گفتههاى تو، جلسات سرى شبانه تشکیل مىدهند و آنچه را در این جلسات مىگویند، خداوند مىنویسد. اعتنایى به آنان نکن! (و از نقشههاى آنان وحشت نداشته باش!) وبر خدا توکل کن! کافى است که او یار و مدافع تو باشد.
در اینجا به نگارش همین مقدار از آیات قرآن درباره اصحاب و کردار شناسی آنان بسنده میکنیم و تأکید میکنیم که این آیات با آیاتی که دانشمندان اهلسنت با نگاهی به ظاهر آن آیات مقام حجیت کل صحابه را ادعا کرده بودند معارض است؛ زیرا از این آیات با صراحت به دست آمد که تمام اصحاب و یاران رسول خدا یکدست و مؤمنان واقعی نبودهاند؛ بلکه در میان آنان افرادی با اندیشههای خطرناک وجود داشته است که با تظاهر به اسلام همواره در اندیشه براندازی اسلام بودهاند
اهلسنت برای اثبات مقام حجیت صحابه افزون بر آیاتی که ذکر شد به برخی روایات نیز استدلال کردهاند که اینک به مشهورترین آن روایات در منابع اهلسنت اشاره میشود:
روایت یکم: نهی از دشمنی با اصحاب
در بسیاری از منابع اهلسنت نقل شده است که رسول خدا فرمود:
الله الله فی اصحابی لا تتخذوهم غرضا بعدی فمن احبهم فبحبی احبهم و من ابغضهم فببغضی ابغضهم و من اذاهم فقد اذانی و من اذانی فقد اذا الله فیوشک ان یاخذه؛([۸۷])
خدا را خدا را در مورد اصحاب من در نظر بگیرید. پس از من آنان را هدف تیرهای (سب و شتم) خود قرار ندهید. کسی که آنان را دوست بدارد پس به دلیل دوستی با من آنان را دوست داشته باشد و کسی که به آنان بغض و کینه دارد به جهت دشمنی با من آنان را دشمن داند؛ کسی که آنان را اذیت میکند مرا اذیت کرده، و هر کس مرا اذیت کند، خداوند او را بازخواست خواهد کرد.
اهل سنت از این حدیث نتیجه گرفتهاند که یاران رسول خدا در نزد آن حضرت دارای محبوبیت فراوان بودهاند که اذیت آنان اذیت خدا و رسول است و مورد مؤاخذه قرار میگیرند و آنان نه تنها عادلاند بلکه اوصاف بالایی همچون خیرالناس، محبوب خدا و رسول را دارند؛ بنابراین کسی که نسبت به اصحاب بدگویی کند ملحد و کفران کننده نعمت خداوند است؛ زیرا اگر به اصحاب نقص وارد شود دیگر برای دین، ستون باقی نمیماند.([۸۸])
روایت دوم: نهی از توهین به اصحاب
لا تسبو اصحابی فلو ان احدکم انفق مثل احد ذهبا ما بلغ مد احدهم و لا نصیفه؛([۸۹])
اصحابم را دشنام ندهید اگر یکی از شما همانند کوه احد طلا انفاق کند به اندازه یک مد و حتی نصفِ انفاق آنان ارزش ندارد.
از این حدیث استفاده کردهاند که اطلاق لا تسبوبی اصحابی دلالت بر عموم دارد که در حقیقت پیامبر خواسته موقعیت تمام اصحاب را، یعنی چه برای اصحاب زمان خود و چه برای آیندگان، بیان دارد که همگان رعایت حال آنان را بنمایند.([۹۰])
نووی میگوید: «این حدیث دلالت دارد که سب صحابه از بزرگترین گناهان است و حتی از کسانی که داخل در فتنه شدند نیز نباید سؤال کرد؛ زیرا اصحاب همه اهل تأویل و اجتهاد بودهاند که در خطایشان نیز ثواب میبردند و برخی میگویند: دشنام دهنده صحابه را باید تعزیر کرد و برخی فقهای مالکیه میگویند باید آنان را به قتل رساند.([۹۱])
روایت سوم: اصحاب، ستارگان هدایت
در منابع اهلسنت، حدیثی به این مضمون که اصحاب را به ستارگان آسمان و هدایتگران خاک نشین تعبیر کرده، فراوان نقل شده است. دربعضی از آنان آمده است: روزی رسول خدا فرمود: هر چیزی را که در کتاب خدا به شما داده شده، عمل بدان لازم است و کسی در ترکش عذری ندارد و اگر در کتاب خدا نبود در سنت که ازمن به جای مانده و اگر در سنت نبود،
فما قال اصحابی ان اصحابی بمنزله النجوم فی السماء فبأیهم اخذتم اهتدیتم([۹۲])؛
آنچه اصحابم گفتهاند زیرا اصحابم همانند ستارگان آسمانند که دینتان را از هر کدام از آنان بگیرید هدایت میشوید.
همچنین از سعید بن مسیب و او از عمر بن خطاب نقل کرده است که رسول خدا فرمود: «درباره اختلاف اصحابم پس از خود، از پروردگارم پرسیدم؛ خداوند به من وحی کرد: ای محمد! اصحاب تو در نزد من هم چون ستارگان آسمانند که بعضی از بعضی دیگر فروزانترند؛ پس اگر کسی به چیزی که آنان در آن اختلاف دارند دست یابد در نزد من بر هدایت است».([۹۳])
و نیز احادیثی به این مضمون نقل شده است که
اصحابی کالنجوم بایهم اقتدیهم اهتدیتم؛([۹۴])
اصحابم همانند ستارگانند به هر یک از آنان اقتدا کنید هدایت میشوید.
روایت چهارم: جلوگیری اصحاب از فساد در دین
در برخی روایات اهلسنت تشبیه میان اصحاب و نمک به کار رفته است که آن حضرت فرمود:
«اصحابی کالملح فی الطعام لا یصلح الطعام الا بالملح»؛
اصحابم همانند نمک در طعام هستند آنگونه که طعام اصلاح نمیشود مگر با نمک (امور شما امت نیز اصلاح نمیگردد مگر به ووسیلهی اصحاب)
از این رو نباید به این اصحاب بدبین بود، بلکه هر کسی برای حفظ دین خود باید از آنان استفاده کند.
روایت پنجم: برتر بودن امت زمان پیامبر
در احادیث فراوان دیگر اصحاب را به دلیل همزمان بودن آنان با زمان پیامبر برترین امت ذکر کردهاند که در منابع اهلسنت این دسته از روایات با متنهای گوناگون و فراوان نقل شده است.
از جمله از عمران بن حصین نقل شده است که رسول خدا فرمود:
«خیر امتی القرن الذین بعثت فیهم ثم الذین یلونهم ثم الذین یلونهم»؛([۹۵])
بهترین امت من در قرنی است که من در آن برای آنان (امت) برگزیده شدم پس از آن کسانی به دنبال آنان میآیند، سپس کسانی که به دنبال آنان میآیند.
در برخی روایات از ابوهریره نقل شده است که آن حضرت فرمود: «بهترین شما همزمانان با من هستند، سپس کسانی که پس از شما میآیند و پس از آنان قومی میآیند که دوست دارند به چیزی که ندارند افتخار کنند و پیش از دعوت به شهادت، شهادت میدهند.([۹۶])
بر اساس این روایات، اهلسنت میگویند: واژه خیر امتی از جهت دلالت، عام است و نیکو بودن تمام اصحاب را ثابت میکند.([۹۷])
مراد از «قرن» پیامبر را میگویند و این مدت زمانی است که صحابه در آن زندگی کردهاند که ابوالطفیل در سال یکصد و بیست بعثت (نه هجرت) وفات کرد.([۹۸])
در اینجا به نگارش همین مقدار از احادیث که در منابع اهلسنت ذکر شده است، بسنده کرده و بار دیگر تأکید میشود که دانشمندان اهلسنت از این احادیث و احادیث فراوان دیگر که با همین مضامین نقل شده است، مقام معنوی حجیت را برای آنان استفاده کردهاند و آنان را به عنوان حاملان شریعت، انسانهایی پاک و به دور از هرگونه خطاکاری میدانند که کسی حق بررسی احوال آنان را همانند دیگر انسانها ندارد.([۹۹])
بازاندیشی سند ودلالت این روایات
وجود روایاتی که درباره صحابه با استناد به منابع اهلسنت نگارش یافت، دراندیشه اعتقادی و عملی اهلسنت چنان تأثیر گذار بوده است که بیشتر آنان بدون کمترین توجه به موازین علمی در بررسی سند و دلالت این روایات تمام اصحاب را دارای مقام معنوی بالا و شخصیتهای برجسته دانستهاند، گویا همه آنان جز رفتار معصومانه هیچگاه خطا و لغزش در زندگیشان نداشتهاند و همین برخورد خوشبینانه در برداشت از این روایات سبب شده است که در مجامع علمی و عمومی اهلسنت، کردار خلاف برخی اصحاب گاهی اوقات مورد انکار قرار گیرد و گاهی نیز با توجیهات غیر منصفانه مورد قبول واقع شود تا کوچکترین غبار بر چهره صحابه ننشیند.
لازم به ذکر است که گرچه از جهت اعتقادی و عملی بیشتر دانشمندان اهلسنت نسبت به اصحاب با خوشبینی برخورد کردهاند، اما برخی از آنان با نگاه عالمانه و رعایت موازین علمی به روایاتی که درباره اصحاب نقل شده نگریستهاند و بنا به نگرش علمی که داشتهاند، این روایات مورد پذیرش آنان قرار نگرفته است که در اینجا به دلیل رعایت حق مطلب، ما بدون توجه به گفتههای دانشمندان شیعی تنها به آنچه دانشمندان اهلسنت اظهار کردهاند به سه گزینه سند، دلالت و روایات معارض دیگر اشاره خواهیم کرد.
پنج گروه از روایاتی که مورد استناد قرار گرفت هر کدام از جهت سند مورد نقد و خدشه برخی دانشمندان به قرار زیر قرار گرفته است:
سند روایت نخست (روایت «الله الله فی اصحابی» و دشمنی نکردن با آنان)
ناصر الدین:
ضعیف غریب لاتعرفه الا من هذا الوجه؛([۱۰۰])
این روایت ضعیف و غریب است که آن را جز این طریق از طرق دیگر ندیدم.
ابن کثیر:
«این حدیث ضعیف است و احمد بن حنبل آن را نقل نکرده است.»([۱۰۱])
عقیلی:
و اما حدیث الله الله فی اسناده نظر([۱۰۲])
معلوم میشود که به نظر ایشان این حدیث سند قابل قبولی ندارد.
ابن عدی:
پس از اشاره به سند این حدیث میگوید:
و هو اسناد لا یعرف… و فیه نظر
این سند شناخته شده نیست و در آن نظر است
و در ادامه میگوید: از ابن معین درباره این حدیث سؤال شد، گفت: ضعیف.([۱۰۳])
ترمذی نیز این حدیث را ضعیف دانسته است.([۱۰۴])
سند روایت دوم ( لا تسبو اصحابی ـ نهی از توهین به اصحاب)
این حدیث با اسناد گوناگون و در وقایع متفاوت نقل شده است. در این میان بیشتر دانشمندان اهلسنت به دو سند، یکی از ابی هریره و دیگری از ابن سعید، اعتماد بیشتری کردهاند که بسیاری بدون اینکه تک تک رجال حدیث را بررسی کنند حکم کردهاند که چون در صحیحین آمده، لذا صحیح است؛ اما در برابر اینان در برخی منابع اهلسنت روی تک تک روات نظر شده است و برخی افراد را تضعیف کردهاند مثلا درباره سند ابوهریره آمده است:
و رجاله صحاح غیر عاصم بن ابی نجود؛([۱۰۵])
همه راویان آن صحیح هستند جز عاصم بن ابی نجود.
ابن حبان از راوییی به نام موسی بن مروان نام برده، میگوید:
رجاله ثقات غیر موسی بن مروان؛([۱۰۶])
همه راویان آن ثقه هستند مگر موسی بن مروان.
و اما در سند ابی سعید نیز برخی روات تضعیف شده است.
ابییعلی مینگارد:
اسناده ضعیف داوود بن زبرقان متروک الحدیث([۱۰۷])
طبرانی در «معجم الاوسط» میگوید: داوود بن زبیرقان در سند این حدیث واقع شده و او ضعیف است.([۱۰۸])
و در سند دیگر ابی سعید ابی لهیعه واقع شده است و احمد درباره او مینگارد:
هذا الاسناد ضعیف من اجل ابی لهیعه([۱۰۹])
سند روایت سوم (که اصحاب را نجوم و ستارگان هدایت ذکر کرده بود)
سند این روایت نیز به وسیلهی بعضی افراد تضعیف شده است.
متقی هندی میگوید: «سند این روایت به دلیل وجود سلیمان بن ابی کریمه و جویسر ضعیف است».([۱۱۰])
ابن حجر میگوید: «نزد مالک رجال این حدیث مجهول است.»([۱۱۱])
همچنین ایشان مینگارد: ابوذرعه درباره حدیث «اصحابی کانجوم» گفته است:
لا اصل لها ـ انه باطل موضوعه([۱۱۲])
سند روایت چهارم (که اصحاب را پاسبان و جلوگیری کنندگان از فساد در دین دانسته بود)
این حدیث نیز از جهت سند مورد اشکال برخی دانشمندان اهلسنت قرار گرفته است.
مناوی پس از اشاره به حدیث «اصحابی کا الملح من الطعام» درباره سند آن مینگارد: «این حدیث غیر حسن است و برخی مانند هیثمی آن را ضعیف دانسته است.»([۱۱۳])
در مجمع الزوائد هیثمی آمده است: «روایت «اصحابی کالملح من الطعام» ضعیف است زیرا در سند آن اسماعیل بن مسلم قرار دارد.»([۱۱۴])
سند روایت پنجم (که اصحاب را خیر و برترین امت ذکر کرده بود)
گر چه این حدیث نیز نزد اهلسنت از شهرت بالایی برخوردار است که با مضامین فراوان نقل شده است، اما با دقت درمنابع اهلسنت معلوم میشود که این روایت نیز مانند روایات دیگر از جهت سند مورد نقد و اشکال برخی قرار گرفته است که به مواردی اشاره میشود:
در سند حدیث، جابر بن ابی لهیعه واقع شده است و احمد بن حنبل و هیثمی آن را تضعیف کردهاند([۱۱۵])
در سند دیگر حدیث «خیر امتی» آمده است: عن عبدالله بن عمیره عن رجل عن زوج بنت ابی جهل عن رسول خیر امتی… این سند نیز به دلیل وجود دو نفر مجهول، رجل و زوج بنت ابی جهل، تضعیف شده است.([۱۱۶])
در سند دیگر حدیث «خیر امتی» فیض بن وثیق، واقع شده است که ابن معین درباره او گفته است: کذاب خبیث.([۱۱۷])
در سند حدیث که از سمرهًْ بن جندب نقل شده است، فردی به نام عبدالله بن عیثون واقع شده است و هیثمی درباره او میگوید: مجهول است.([۱۱۸]) و همچنین در طریق دیگر این حدیث به وسیلهی انس از یزید رقاش نقل شده است. ابن عدی درباره او میگوید:
و احادیثه عن یزید غیر محفوظه([۱۱۹])
همچنین در سند دیگر این حدیث از انس به جهت ابن لهیعه که قبلاً ذکر شد این سند نیز ضعیف دانسته شده است.([۱۲۰])
یکی از دانشمندان اهلسنت درباره این حدیث با صراحت میگوید:
حدیث خیر امتی بعدی مکذوب موضوع باطل([۱۲۱])
در اینجا آنچه درباره تضعیفات برخی دانشمندان اهلسنت نسبت به پنج گروه از احادیث درباره فضیلت و برتری برخی اصحاب به نگارش درآمد، بسنده میکنیم و بر این مطلب تأکید میشود که آن عده از دانشمندان اهلسنت که از این احادیث افراطگونه جایگاه معنوی و خدشه ناپذیر بودن اصحاب را استفاده کردهاند، سزاوار بود به این مطالب و گفتهها توجه کرده و سپس نگاهی به دلالت آن احادیث و تطبیق آن با سیره اصحاب میکردند تا از جاده حق و انصاف خارج نشده و در سپردن دین به دست افرادی که خودشان میگویند معصوم نبودند اینگونه خوشبینانه و سخاوتمندانه حکم نمیکردند.
گفتار دوم: دلالت احادیث حجیت صحابه
در رهیافت به دلالت این روایات، پیش از همه توجه به این واقعیت ضرورت دارد که در بحث حجیت صحابه ادعا این بود که آنان پس از رسول خدا حاملان شریعت و حجت میان خدا و خلق هستند([۱۲۲]) که یکی از ادله آنان پنج دسته روایت بود که نگارش یافت و در مجموع دانشمندان اهلسنت قاطعانه ادعا دارند که این روایت بر اثبات مقام معنوی حجیت شخصیت تمام اصحاب دلالت میکند و به دنبال آن میگویند که ما بعد از رسول خدا باید دین خود را از سنت و اجماع اصحاب بگیریم.)[۱۲۳](
در پاسخ این ادعا کافی است به این مطلب اساسی توجه شود که با توجه به شواهد قرآنی درباره نفاق برخی اصحاب و شواهد تاریخی از سیره و رفتار ضد دینی بعضی آنان و نیز مخدوش بودن این روایات از جهت سند، بسیار مشکل است که کسی چشم خود را بر این حقایق بسته و ادعا کند که این احادیث به گونهای مطلق همه اصحاب را دارای شأن و مقام حجیت دانسته است، کما اینکه برخی از دانشمندان اهلسنت منصفانه به این قضیه نگریسته و متوجه این مشکل در دلالت این روایات شدهاند
یکی از دانشمندان اهلسنت با توجه به این روایات و دلالت آنان میگوید: اگر کسی سؤال کند که آیا با وجود این روایات جایز است اصحاب را جرح و تعدیل کرد؟ در جواب میگوییم:
یجب ان نفتش احوالهم کما هو جار فی احوال سائر الروات لان کل من حضر عندالنبی و اظهر اسلامه لیس بصحابی فی الحقیقت و لیس بمؤمنین و ان کان مؤمنا فلیس بمعصوم بحیث لا یصدر علیه ذنب؛([۱۲۴])
واجب است بر ما که احوال صحابه را بررسی کنیم آنگونه که احوال دیگر روات را بررسی میکنیم؛ زیرا هر کس که نزد پیامبر حاضر شده و اسلام خود را آشکار کرد. در واقع مؤمن نبود و اگر مؤمن هم باشد معصوم نیست تا از او گناهی سر نزند.
ابن حجر در «فتح الباری» درباره دلالت این احادیث بر افضلیت و برتری اصحاب میگوید: «آیا این دلالت نسبت به مجموع امت است یا نسبت به بعضی افراد و پس از بحث دامنهدار، دلالت نسبت به بعضی افراد را ترجیح داده و مطلق بودن را بعید میداند.»([۱۲۵])
ابن ابی الحدید معتزلی دربارهًْ دلالت این روایات میگوید: بعید است که رسول خدا تمام اصحاب را هدایت شده و هدایت کننده دانسته باشد؛ زیرا لازمه آن این است که در نزاعهایی مانند جنگ صفین هم اهل شام و هم اهل عراق در مسیر هدایت باشند و باید عمار و قاتل او هر دو هدایت یافته باشند، در حالیکه در حدیث است که رسول خدا قاتل عمار را از گروه بغی و ستمگر دانست و نیز باید گفت بسر بن ارطاهًْ که دو طفل صغیر ابن عباس را در یمن در جلوی چشم مادرشان سر برید، باید هدایت یافته باشد و همچنین باید گفت معاویه و عمروعاص که علی و دو فرزندش حسنین را لعن میکردند باید در طریق هدایت باشند و همچنین در میان اصحاب، کسانی بودند که اعمال منافی عفت انجام میدادند وشراب مینوشیدند و برخی مرتد شدند و از لازمه این روایات این است که بگوییم همه آنان هدایت یافتگان هستند.([۱۲۶])
علاوه بر این اشکالات صریح که برخی دانشمندان اهلسنت در دلالت آن روایات بر عموم اصحاب دارند، گفتار دیگری نیز از برخی دانشمندان درباره سیره اصحاب بعد از رسول خدا ثبت شده است که دقت در آن نیز، عمومیت آن روایات نسبت به جمیع اصحاب را خدشه دار میکند.
شهرستانی در «ملل و نحل» مینگارد: اگر دقت کنیم سرچشمه تمام شبهاتی که در ادیان و شریعتهای انبیا به وجود آمده است به کفار و ملحدان و منافقان زمان آن انبیا برمیگردد. حال نسبت به شریعتهای سابق گرچه به دلیل طولانی بودن زمان، این مطلب بر ما روشن نیست اما در اسلام
فلا یخف فی هذه الامه ان شبهاتها نشات کلها من شبهات منافقی زمن النبی اذلم یرضو بحکمه فیما کان یأمروا ینهی؛([۱۲۷])
مخفی نیست که در امت اسلام تمام شبهات آنان برخاسته از شبهات منافقان زمان پیامبر بود زیرا آنان به دستور آن حضرت رضایت نمیدادند.
حال با گفتار این دانشمند اهلسنت چگونه میتوان پذیرفت که رسول خدا تمام اصحاب را آنگونه ستایش کرده است؟!
همچنین قرطبی درباره وضعیت دینی اصحاب بعد از رسول خدا مینگارد:
ان النبی لما مات ارتدت العرب کلها… فقام ابوبکر یدعو الناس الی الاسلام و یقاتلهم علی الدّخول فی الدین کما فعل النبی فاستحق من هذه الجهه ان یقال فی حقه ثانی اثنین؛([۱۲۸])
هنگامی که رسول خدا رحلت کرد تمام عرب مرتد شدند. پس از آن ابوبکر قیام کرد و مردم را به سوی اسلام دعوت کرد و با آنان جنگید تا در دین داخلشان کند همچنانکه رسول خدا با آنان جنگیده بود و از این جهت به ابوبکر، ثانی اثنین (دومین نفر) میگفتند.
قاضی ایجی نیز میپذیرد که بدون شک بعد از رسول خدا فتنههایی میان اصحاب پیامبر رخ داد؛ مانند خروج بعضی اصحاب بر ضد عثمان وعلی بن ابی طالب که هر دو خلیفه بر حق بودند.([۱۲۹])
رفتارهای ضد دینی در میان اصحاب چنان اوج گرفته بود که حتی برخی اصحاب موقع مرگ خود وصیت میکردند که فلان صحابه بر بدن او نماز نخواند و این نبود مگر به دلیل اینکه همدیگر را فاسق میدانستند([۱۳۰]) مانند وصیت عبدالله بن مسعود بر اینکه عمار بر بدن او نماز بخواند نه خلیفه وقت عثمان که طبق معمول باید عثمان نماز میخواند چون خلیفه بود.([۱۳۱])
در تاریخ اصحاب رسول خدا بارها مشاهده شده است که آنان به همدیگر اعتماد و اعتقاد کامل نداشتند؛ ولی ما در اینجا به دلیل دور نشدن از موضوع بحث، به همین مقدار از شواهد و دلالت نداشتن این احادیث بر عموم اصحاب بسنده میکنیم و بار دیگر تأکید میشود که با قطع نظر از اشکالاتی که در سند این روایات نگارش یافت، در دلالت آنان بر عموم اصحاب نیز این اشکالات وجود دارد.
با بررسی روایات رسول اکرم درباره اصحاب در منابع اهلسنت به روایاتی برمیخوریم که از آینده تاریک و انحرافات اعتقادی و عملی اصحاب خبر داده است. در حقیقت این روایات از جهت روش شناسی و بیان معرفتی معارض روایاتی است که قبلاً برای تقدیس و فضیلت اصحاب نگارش یافت و بسیاری از این روایات در صحیح بخاری و مسلم، که از موثقترین منابع اهلسنت است، آمده است که به چند نمونه اشاره میشود:
۱ ـ در روایات از ابن عباس نقل شده است که روزی رسول خدا یارانش را موعظه و نصیحت میفرمود و از کیفیت محشور شدن به سوی جهان آخرت سخن به میان آورد تا اینکه فرمود:
«و انه سیجاء برجال من امتی فیؤخذ بهم ذات الشمال فاقول یا رب اصحابی قال فیقال لی انک لا تدری ما احدثو بعدک لم یزالو مرتدین علی اعقابهم منذ فارقتهم»؛([۱۳۲])
«و زود است که مردان از امت من را گرفته آنان را به جانب دیگر ببرند، پس از آن من بگویم: پروردگارا! اصحابم. حضرت فرمود: پس در جوابم گفته میشود تو نمیدانی آنچه را که آنان بعد از تو به وجود آوردند آن روزی که از آنان جدا شدی آنان همواره به عقب (دوره جاهلیت) بازگشتند.»
۲ ـ در روایت دیگری از آن حضرت نقل شده که خطاب به اصحاب فرمود:
«انا فرطکم علی الحوض و لیرفعن رجال منکم لیختلجنّ دونی فاقول یا رب اصحابی فیقال انک لا تدری ما احدثو بعدک»؛([۱۳۳])
من در حوض کوثر بر شما وارد میشوم ولی گروهی از شما مردان را، از آنجا میرانند در حالیکه سراسیمه و آشفتهاند. میگویم: پروردگارا (اینان) اصحاب من هستند.
در پاسخ گفته میشود: تو نمیدانی که پس از تو چه کارهایی کردهاند
۳ ـ در روایتی دیگر نقل شده است که رسول خدا فرمود:
«یرد علیَّ الحوض رجال من اصحابی فیحلئون عنه فاقول یا رب اصحابی فیقول انک لا علم لک بما احدثو بعدک انهم ارتد و علی ادبارهم قهقری»؛([۱۳۴])
«بر سر حوض کوثر مردانی از اصحابم وارد میشوند ولی آنان را دور میکنند. میگویم: بار خدایا اصحاب من هستند. گفته میشود: تو نمیدانی بعد از تو چه کردند، آنان مرتد شده و به قهقهرا (جاهلیت) بازگشتند.»
۴ ـ در روایتی از ابوهریره آمده است که پیامبر فرمود:
«بینا انا قائم فاذا زمره حتی اذا عرفتهم خرج رجل من بینی و بینهم فقال هلم فقلت این قال الی النار و الله قلت ما شأنهم قال انهم ارتدوا بعدک علی ادبار هم قهقری فلا اراه یخلص منهم الامثل همل النعم»؛([۱۳۵])
زمانی فرا میرسد (در روز قیامت) که من ایستادهام و گروهی بر من وارد میشوند که من آنان را میشناسم (و از اصحاب من هستند) پس مردی از میان آنان برمیخیزد و دستور میدهد بشتابید، میپرسم: کجا؟ میگوید: به خدا سوگند به سوی آتش. میپرسم اینان چه کردهاند؟ پاسخ میدهند: آنان پس از تو به گذشته (جاهلیت) بازگشته، مرتد شدند. و از میان آنان کسی نجات نمییابد مگر به اندازه چهارپایان سالخوردهای که از قافله عقب میمانند.
۵ ـ در دسته دیگری از روایات نقل شده است که آن حضرت خبر از نفاق افکنی منافقان در میان اصحاب داده است و به روایت حذیفه آن حضرت فرمود:
«فی اصحابی اثناعشر منافقا لا یدخلون الجنه و لا یجدون ریحها حتی یلج الجمل فی سم الخیاطه»؛([۱۳۶])
در میان اصحابم دوازده نفر منافق هستند که آنان وارد بهشت نمیشوند و بوی بهشت نیز به مشام آنان نمیرسد مگر اینکه شتر از میان سوراخ سوزن داخل شود.
حال با توجه به صراحت این روایات درباره کردار اصحاب بعد از پیامبر که در معتبرترین منابع حدیثی اهلسنت آمده است، آیا مجال این باقی میماند که گفته شود همه اصحاب بدون استثنا دارای مقام بلند و تأیید شده از جانب خدا و رسول و حاملان شریعت هستند که نباید درباره مقام با عظمت آنان سخن گفت؟
گفتار چهارم: تعارض با سیره صحابه
علاوه بر سه اشکال نگارش یافته بر روایات فضیلت و برتری تمام اصحاب که هر سه اشکال به نوعی ناسازگاری درونی آن روایات به حساب میآمدند، یکی دیگر از اشکالات مهم که به نوعی ناسازگاری بیرونی میباشد، ناسازگاری تطبیقی و تعارض آشکار میان محتوای روایات فضیلت اصحاب و ادعای شأن حجیت برای آنان با سیره عملیشان میباشد.
با نگاهی به تاریخ زندگانی اصحاب و یاران رسول خدا، این مطلب به خوبی پیداست که آنان پس از فقدان آن حضرت همگی دارای آرمانهای مشترک نبودند و در یک مسیر قرار نگرفتند؛ بلکه بسیاری از آنان دارای افکار و اندیشه متفاوت بودند و جز دستیابی به اهداف شخصی و اقتدار گرایی به مطلب دیگری نمیاندیشیدند و در حقیقت اهمیت درک این بخش از سیره عملی اصحاب و پیبردن به کردار ناپسند آنان در این است که طبق شواهد تاریخی، ریشه تاریخی و زیرساختهای کردار ناپسند برخی اصحاب به کردار خلاف کارانه آنان در زمان حضور رسول خدا بازمی گردد که نشاندهنده تسلیم نبودن آنان به دین مقدس اسلام است و از آنجا که اصحاب رسول خدا از جهت تعداد و شمارش افراد، در گستره وسیع قرار دارند طبیعتا بحث و بررسی سیره و کردار آنان نیز در گسترهای وسیع و درخور چندین جلد کتاب است که ما در این نوشتار تنها به شواهدی اندک اشاره خواهیم کرد:
دقت درباره تاریخ زندگانی خالد بن ولید، که در سال هشتم هجری مسلمان شد و از او به عنوان شمشیر خدای تعالی، سوارکار اسلام، امیر بزرگ، جلودار مجاهدان و… یاد شده است، ([۱۳۷]) این مطلب را نشان میدهد که او در زمان حیات پیامبر، به دلیل کینۀ دیرینهای که با قبیله بنی جذیمه داشت، همه افراد قبیله را، با اینکه اظهار اسلام کرده بودند، با خدعه و نیرنگ از دم تیغ گذراند و این عمل او از نظر رسول خدا چنان جنایت کارانه بود که پس از شنیدن آن واقعه ناگوار آن حضرت دستها را به سوی آسمان بلند کرد و دو بار فرمود: پروردگارا من از آنچه خالد کرده دوری میجویم.([۱۳۸]) پس از رحلت رسول خدا و در زمان خلافت ابوبکر نیز، کشتار بیرحمانه مالک بن نویره و افراد قبیله او و همبستر شدن خالد با همسر مالک در همان شب از دیگر جنایتهای خالد است که این کردار جنایت کارانۀ وی از نظر دیگر صحابه مانند ابوقتاده که همراه مالک بود و نیز عمر بن خطاب، عملی نابخشودنی بود.([۱۳۹])
همچنین معاویه و عمروبن عاص که یک بار رسول خدا آنان را نفرین کرده بود؛ کردارشان در زمان رسول خدا چنان ناشایست بود که به نقل ذهبی ابوبرزه میگوید: «ما با پیامبر بودیم که صدای آواز ترانه شنیدیم. فرمود بنگرید چه خبرشده است. من بالا رفتم و دیدم که معاویه و عمروعاص با هم مشغول آواز و ترانه هستند. به پیامبر خبر دادم حضرت فرمود: بار خدایا آنان را در فتنهها غرق کن و داخل آتش جهنم نما.»([۱۴۰])
همچنین درباره برخی اصحاب نقل شده است که آنان همانگونه که پیش از اسلام عادت به نوشیدن شراب داشتند پس از آنکه اسلام را اختیار کردند نیز تغییری در آنان ایجاد نشد و به آن عادت خود در نوشیدن شراب ادامه دادند که از آن جمله درباره ولید بن عقبه برادر مادری عثمان از علقمه نقل شده است: ما در روم بودیم و ولید امیر ما بود. وی در آنجا شراب نوشیده بود. برخاستیم بر او حد جاری کنیم که حذیفهًْ بن یمان گفت: آیا حال که به دشمن نزدیک شدهایم امیر خود را حد میزنید تا در شما طمع کنند. و این عمل ناپسند او ادامه داشت و حتی در آخر کار را به جایی رسانید که در زمان فرمانداریاش از جانب عثمان در کوفه به نقل حصین بن منذر شبی شراب نوشیده بود و در صبح آن در حالت مستی در مسجد کوفه برای انجام نماز صبح حاضر شد و نماز صبح را چهار رکعت به جا آورد و با حال مستی در حال رکوع و سجود نعره میزد:
اشرب و اسقنی؛
بنوش و به ما نیز بنوشان.([۱۴۱])
و در اثر این کردار او، اعتراضات مردمی بر ضد او بالا گرفت و عثمان مجبور شد او را عزل کند.([۱۴۲])
نیز قدامهًْ بن مظعون که از اصحاب بدر و حکمران خلیفه دوم در بحرین بود شراب نوشید و عمر او را عزل کرد و حد بر او جاری ساخت.([۱۴۳])
بالاتر از همه، جنگها و کشتارهایی بود که میان اصحاب رخ داد و چه بسا صحابیان در این نبردهای داخلی جان خود را از دست دادند، مانند قتل عثمان به وسیلهی برخی دیگر از اصحاب([۱۴۴]) و نیز جنگهای خانمان سوز صفین و نهروان و جمل([۱۴۵]) که قاضی ایجی درباره این نبردها میگوید:
والذی علیه الجمهور من الامه هو ان المخطئ قتله عثمان و محاربوا علی لانهما امامان فیحرم القتل و المخالفه قطعا؛([۱۴۶])
آنچه مشهور امت بر آن (عقیده مند) هستند این است که کشندگان عثمان و جنگ کنندگان با علی خطا کردهاند؛ زیرا آن دو پیشوا بودند پس حرام بود جنگ و مخالفت با آنان.
به هر حال مهم این است که قطعا این جنگها میان اصحاب بوده است؛ گرچه بسیاری از خوش بینان به صحابه، آن را بهگونهای توجیه کرده و مربوط به اجتهاد آنان دانستهاند([۱۴۷]) که پذیرش اینگونه توجیهات با وجود نص صریح رسول اکرم مبنی بر حرمت خون مسلمان، کاری بسیار مشکل و تسلیم نشدن در برابر نص صریح است.
بر این اساس بود که خود اصحاب رسول خدا نسبت به آینده خود هراسناک بودند و کردارشان را دور از مبانی اسلام میدانستند. در «صحیح بخاری» از علاء بن مسیب نقل شده است که به براء بن عازب گفتم: خوشا به حالت با پیامبر هم صحبت بودی و زیر درخت (بیعت رضوان) با او بیعت کردی. گفت: فرزند برادرم تو نمیدانی که ما پس از او چه کارهایی کردیم و چه انحرافهایی در دین به وجود آوردیم.([۱۴۸])
نیز از عایشه، انس بن مالک، ابو سعید خدری، جابر بن عبدالله انصاری و ابودردا و…. روایات فراوان ذکر شده است مبنی بر اینکه ما اصحاب رسول خدا پس از آن حضرت تغییراتی در دین به وجود آوردیم.([۱۴۹])
بنابراین اگر به تاریخ زندگانی صحابه با دید منصفانه و بدون بزرگ نمایی و پیشفرضهای جانبدارانه نگریسته شود، پیداست که در میان آنان نیرنگها، تهمت زدنها، قتل، کشتار همدیگر، تفسیق همدیگر، و کردارهایی مانند شراب خواری و هراس از خطاکاری هایشان وجود داشته است که با این وصف اعتقاد داشتن به پاکی و خوب بودن آنان کاری مشکل است.
مبنای حجیت سلاطین و پادشاهان در اندیشه اهل سنت
در حقیقت گزارههای تعیین حجت پس از رسول خدا در اندیشه راهبردی اهلسنت، بر اساس این اصل مسلم تاریخی و مسلم استوار است که چون در تمام اعصار و قرون پس از رسول خدا دین الاهی باقیست و از طرفی به این دلیل که مردم نسبت به برداشتها و تلقیهای امور دینی یکسان نیستند، پس باید در هر عصر و دوره دین رسانانی به عنوان حجت الاهی در میان مردم وجود داشته باشند.
در عصر نخست تا فردی از صحابه وجود داشت، او این سمت را به عهده داشت ولی از آنجا که اصحاب گرامی نیز گرفتار مرگ شدند و عصر آنان پایان پذیرفت بعد از آنان نیز باید حجت وجود داشته باشد.([۱۵۰])
در این زمینه با جست و جو در آثار دانشمندان اهلسنت به گفتارهای شگفتانگیزی بر میخوریم؛ زیرا بسیاری از آنان نظریه حجیت سلاطین و پادشاهان را به عنوان حجت مطرح کردهاند که برای ادا شدن حق مطلب، به شواهدی از روایات و تصریح برخی از دانشمندان اهلسنت اشاره میشود:
در حدیثی از ابی بکره آمده است که رسول خدا فرمود:
«السلطان ظل الله فی الارض فمن اکرمه اکرم الله و من اهانه اهان الله»؛([۱۵۱])
سلطان سایه خداوند در زمین است؛ پس هر کس او را گرامی دارد خدا را گرامی داشته و هر کس به او اهانت کند، به خدا اهانت کرده است.
در حدیث دیگری از آن حضرت آمده است:
«لا تسبوالسلطان فانه ظل الله فی الارض»؛([۱۵۲])
سلطان را دشنام ندهید چون او سایه خداوند در روی زمین است.
در حدیث دیگری از انس نقل شده است که پیامبر فرمود:
«اذا مررت ببلده لیس فیها سلطان فلاتدخلها انما السلطان ظل الله فی الارض»؛([۱۵۳])
هرگاه گذر کردید از قریهای که در آن سلطان وجود نداشت، پس به آن (قریه) داخل نشوید؛ زیرا که سلطان سایه خدا در روی زمین است.
در حدیث دیگری آمده است:
«السلطان ظل الله و رمحه فی الارض»؛([۱۵۴])
سلطان سایه و خنجر خداوند در روی زمین است.
همچنین درباره پیروی و اطاعت از سلطان، از آن حضرت نقل شده است:
«فانه لیس احد من الناس یخرج من السلطان شبرا فمات الا میته الجاهلیه»؛([۱۵۵])
«پس همانا هیچ یک از مردمان نیست که از سلطان به اندازه یک وجب فاصله بگیرد مگر اینکه پس از آن با مرگ جاهلی از دنیا برود.»
سرانجام اینکه وجود اینگونه روایات سبب شده است که اهلسنت در تعامل با پادشاهان و سلاطین دارای مبانی انعطاف پذیر بوده و موضعگیریهای آشتیجویانه داشته و آنان را به نوعی مجریان دستورات الاهی و حجت خداوند بدانند و این ادعا در تعریفها و لقبهایی که دانشمندان اهلسنت به سلاطین و پادشاهان دادهاند و نیز در رویکردهای تبعیت پذیری آنان از سلاطین به خوبی نمایان است. چنانکه فخررازی در تعریف سلطان به نقل از زجاج مینگارد:
سمی السلطان سلطانا لانه حجه الله فی ارضه؛([۱۵۶])
سلطان را سلطان نامیدند چون او حجت خدا در زمین است.
جساس در این باره مینگارد:
السلطان حجت و من هذا قیل للوالی سلطان لانه حجه الله عزوجل فی ارضه؛([۱۵۷])
سلطان حجت است و به این دلیل به حکمران سلطان گویند که او حجت خداوند در زمینش است.
همچنین ابن جوزی مینگارد:
السلطان حجه ظاهره و انما قیل للامیر سلطان لانه حجه الله فی ارضه؛([۱۵۸])
سلطان حجت آشکار است و به امیر سلطان گفته میشود چون او حجت خدا در زمینش است.
همچنین قرطبی از سلطان به عنوان حجت خداوند در زمین نام میبرد.([۱۵۹])
بسیاری از دانشمندان اهلسنت بر اساس این جایگاه رفیع که برای سلاطین و پادشاهان قائل شدهاند، تعامل و سازش و همکاری با هر سلطان را ضروری دانسته و مخالفت با آنان را بدعت گذاری میدانند. چنانچه بربهاری در این زمینه با صراحت میگوید: «اگر دیدی کسی علیه سلطان تبلیغ میکند بدانکه اهل بدعت است و اگر دیدی کسی به نفع سلطان دعوت میکند بدانکه او پیرو سنت است.»([۱۶۰])
و نیز غزالی، دانشمند معروف اهلسنت، در ضمن تحلیل و گفتار طولانی درباره ضرورت وجود امرا و سلاطین پیروی از آنان را مطلقا لازم دانسته است.([۱۶۱])
در بسیاری از آثار احمد بن حنبل صبر کردن در زیر پرچم سلطان چه بدکردار باشد و چه نیک کردار مورد تمجید قرار گرفته است.([۱۶۲])
هم چنین او میگوید:
لا یحل قتال السلطان و لالخروج علیه لاحد من الناس فمن فعل ذلک فهو مبتدع علی غیر سنه؛([۱۶۳])
جنگ با سلطان و خروج بر علیه آن بر هیچ کس جایز نیست و اگر کسی جنگ نماید و یا خروج کند بر علیه سلطان، او بدعت گذار و بر خلاف سنت است.
از آنچه تاکنون به نگارش درآمد، به این نتیجه میتوان دست یافت که در اندیشه برخی دانشمندان اهل سنت، سلاطین و پادشاهان دارای جایگاه ارزشی بسیار بلند و مجریان دستورات خداوند و از قانونگذاران الاهی هستند که کسی حق درگیر شدن با آنان را ندارد.
پیش از نقد این نظریه، بر این نکته تأکید میشود که دانشمندان شیعی با اصل این تئوری اهلسنت، که وجود سلطان و حاکم را در هر عصر و دوره ضروری میداند، موافق بوده و همگان قبول دارند که برای ایجاد نظم و انضباط اجتماعی و کشیده نشدن جامعه به سوی هرج و مرج، وجود حاکم ضرورت دارد و ما ریشه اصلی و کامل این نظریه را از کلام امیرالمؤمنین میتوانیم به دست آوریم که آن حضرت سلطنت و حکومت حقیقی را از آن خداوند ذکر کرده، ولی از جهت زمامداری و اجرایی میفرماید:
انه لابد للناس من امیر برٍ او فاجرٍ یعمل فی أمرته المؤمن و یستمتع فیها الکافر و یبلّغ الله فیها الاجل؛([۱۶۴])
«مردم به زمامداری نیک یا بد نیازمندند تا مؤمنان در سایه حکومت به کار خود مشغول و کافران هم بهره مند شوند و مردم در استقرار حکومت زندگی کنند.»
بنابراین اصل تئوری ضرورت وجود سلطان و حاکم در جامعه، مسلم و قابل قبول است. اما نکته اساسی در نقد این تئوری این است که مبنای ظل الله قائل شدن و لقب حجت الله دادن به سلاطین و پادشاهان چنان نظریه افراطی و به دور از هرگونه واقعیت است که به هیچ وجه با مبانی اعتقادی سازش ندارد.
باطل بودن این نظریه چنان بدیهی و روشن است که در این زمینه کافیست به تاریخ حکمرانی سلاطین و پادشاهان نظر افکنده، روشهای حکومتی ضد دینی و اقتدار طلبانه آنان را منصفانه بررسی کرد که نتیجه آن آشکار است.
و نیز چگونه میتوان باور داشت که همه طاغوتیان و ستمگران، که روزگاری بر کرسی قدرت نشستند و با تمام توانی که داشتند تنها برای حفظ قدرت خود کوشیدند و در برخوردهای دینی نه تنها خود اهل دین و دیانت نبودند، بلکه به فکر گسترش و تبلیغ دین نیز نبودند، به عنوان حجت الله معرفی شوند.
از جهت تاریخی، خاستگاه اندیشه ظل الله بودن و حجت دانستن سلاطین به افکار و رسومات دوره جاهلیت برمیگردد که به گفته یکی از نویسندگان غربی، برای پادشاهان و سلاطین مرتبه خدایی و تالی خداوند قائل میشدند یا آنان را ظلالله یا نسخه دوم پروردگار یا مظهر خدا در عالم خاکی و تجلی پروردگار میشمردند.([۱۶۵]) پس از دوره جاهلیت و در دوره اسلامی، به گفته ابن خلدون از دوره معاویه به بعد خلافت اسلامی به ملک و سلطنتی تبدیل شد که در عجم وجود داشت و اگر گاهی از آن سلطنت به خلافت تعبیر میشد به دلیل اشتباهی بود که در معنای این دو واژه (خلافت و سلطنت) به وجود آمده بود.([۱۶۶])
ما این نظریه ابن خلدون را نیک میدانیم و برای تکمیل این نظریه تأکید میکنیم که به دلیل ظهور سلاطین در هرم قدرت بود که دانشمندان اهلسنت در یک اقدام کاملاً سیاسی، برای حیات سیاسی و اجتماعی خود و نیز پیش برد اهداف فرهنگی و پیروز شدن بر مخالفان، اندیشه تأیید و تمجید از هرگونه حکمران و سلطان را ترویج کردند تا با تلفیق دو نیروی فرهنگی و سیاسی به نتایج دلخواه خود دست یابند. این در حالیست که بسیاری از دانشمندان اهلسنت روایات السلطان ظل الله را ضعیف دانستهاند([۱۶۷]) و نیز در منابع اهلسنت به انبوهی از روایات برمیخوریم که اعانت از سلاطین مذمت شده و سفارش به دوری از آنان شده است.([۱۶۸])
سرانجام اینکه مبنای تعظیم و بزرگ دانستن تمام سلاطین و پادشاهان به جز توجیه سیاسی هیچگونه توجیه دینی ندارد، زیرا خداوند بندگانش را آزاد آفریده است تا او را بندگی کنند و هیچگاه راضی نمیشود که آنان در قید اطاعت و فرمانبرداری هر طاغوت و ستمگر قرار گرفته، از آنان پیروی کنند.
در نهایت اینکه اگر از جهت سند، روایاتی که در تعظیم سلطان وارد شده است را بپذیریم، باز هم اهلسنت در دلالت آنان که حمل بر مطلق سلاطین کردهاند گرفتار خطا شدهاند؛ زیرا هر سلطانی نمیتواند مصداق آن سلطان که ظل خدا و سایه (رحمت) خدا و مصداق حجت خداوند است، باشد بلکه مراد قطعا آن سلطانی است که از جانب خداوند تأیید شده و این مقام سلطنت به او واگذار شده باشد که این مطلب در منابع شیعه با استناد روشن به آیات قرآن به وسیلهی ائمه معصوم بیان شده است.
برید عجلی میگوید: از امام باقر درباره آیه
امْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا اتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ اتَیْنَا آل ابْرَاهِیمَ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَهَ وَاتَیْنَاهُمْ مُلْکًا عَظِیمًا؛([۱۶۹])
آیا نسبت به مردم ( پیامبر و خاندانش)، و بر آنچه خدا از فضلش به آنان بخشیده، حسد مىورزند؟ ما به آل ابراهیم، (که یهود از خاندان او هستند نیز) کتاب و حکمت دادیم وحکومت عظیمى در اختیار آنان (پیامبران بنى اسرائیل) قرار دادیم، پرسیدم.
سؤال کردم و آن حضرت فرمود:
الملک العظیم ان جعل فیهم ائمه من اطاعهم اطاع الله و من عصاهم عصی الله فهو الملک العظیم؛([۱۷۰])
ملک و سلطنت بزرگی که خداوند به آل ابراهیم عطا کرده این است که در میان آنان امامانی قرار داده است که هر کس اطاعتشان کند خدا را اطاعت کرده است و هر کس آنان را معصیت کند، خدا را معصیت کرده است.
همچنین ابی داوود بن فرقد میگوید: از امام صادق درباره آیه
قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشَاءُ وَتَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشَاءُ؛([۱۷۱])
بگو: بارالها! مالک حکومتها تویى؛ به هر کس بخواهى، حکومت مىبخشى و از هر کس بخواهى، حکومت را مىگیرى؛
پرسیدم و گفتم: آیا خداوند ملک و سلطنت به بنیامیه داده است؟
حضرت فرمود:
«لیس حیث تذهب الناس الیه ان الله اتانا الملک و اخذه بنوامیه بمنزله الرجل یکون له ثوب و یاخذه الاخر فلیس هو للذی یاخذه»؛([۱۷۲])
«این نیست که مردم میگویند خداوند ملک و سلطنت را به ما عطا کرد و بنیامیه آن را به زور از ما گرفتند و این مانند آن است که کسی لباسی داشته باشد و دیگری آن را به زور از او بگیرد. در این صورت لباس مال کسی که آن را غصب کرد، نخواهد شد.»
بر اساس این دیدگاه، سلطنت یک امر الاهی است که خداوند آن را به ذریه ابراهیم که آل محمد هستند عنایت کرده است نه مال هر طاغوت و زورمداری که تنها با دسیسههای مردمی یا سایه شمشیر و تزویر به سلطنت و حکومت دست یافته است.
مسئله سلطنت که تأیید شده از جانب خداوند است، حقیقتی میباشد که میتوان آن را یک شأن از شئون نبوت دانست که از جانب خداوند به رسول اکرم عنایت شده بود. چنانچه مناوی به نقل از غزالی میگوید: «سلطنت مقامی است که در کنار مقام نبوت برای حضرت محمد جمع شده بود.»([۱۷۳]) پس از این مطلب ایشان میگوید: «بعضی از صوفیه از جمله عارف بزرگ اهلسنت ابن عربی، سلطنت را مساوی قطب دانسته و آنان عقیده دارند این قطبیت بودن و سلطنت مخصوص آل محمد است؛ زیرا به امور دین و دنیا احاطه دارند.»([۱۷۴])
در این زمینه بسیار جالب است که در نظر ابن عربی مفهوم قطب عبارت است از حقیقتی که ادارهکننده امور معنوی و مادی عالم است و ایشان طبق مبنای شیعه، قطبهای بعد از پیامبر را دوازده قطب میداند و در این زمینه مینگارد:
و علم ان اقطاب المحمدیین علی نوعین اقطاب بعد بعثته و اقطاب قبل بعثته فالاقطاب الذی کانو قبل بعثته هم الرسل و هم ثلاثه ماه و ثلاثه عشر رسولا و اما الاقطاب من امته الذین کانو بعد بعثته الی یوم القیامه فهم اثناعشر قطبا؛([۱۷۵])
بدانکه قطبهای محمد بر دو نوع است: قطبهای بعد از بعثت و قطبهای پیش از بعثت. قطبهای پیش از بعثت ۳۱۳ رسول بودند (پیامبران مرسل) و اما قطبهایی که از امت محمد و پس از بعثت او بودند و تا روز قیامت ادامه دارند دوازده نفرند.
اگرچه در اینجا مصداق آن قطبهای دوازدهگانه در کلام ابن عربی تعیین نشده است، اما از جهت تعداد (دوازده نفر) و زمان که آنان تا روز قیامت قطبیت دارند، با مبانی شیعه اثناعشری بسیار نزدیک است.
تا اینجا بحث سلطنت و مفهوم شناسی آن را به پایان رساندیم و بار دیگر تأکید میکنیم مبنایی که هر سلطانی را ظل الله یعنی سایه رحمت خدا و حجت بدانیم با مبانی دینی سازگاری ندارد، بلکه این معنا برای سلطان، مخصوص عده خاصی از خاندان رسالت است.
[۱]) از جهت روش علمی تفکیک میان مبانی بحث ضرورت فراوان دارد؛ زیرا در موارد فراوان اصرار بر یک مورد، انسان را از واقعیتهای مهمتر محروم میکند مثلا در همین بحث در مرحله نخست بحث قداستبخشی مقام معنوی بر صحابه است که متفرع آن بحث سنت صحابه و اجماع آنان مطرح است و حال آنکه در بسیاری از بحثها این مسئله روشن نشده است.
[۲]) فتح المغیت، ج۳، ص۱۰۳؛ سیوطی، تدریب الراوی، ج۲، ص۲۱۴٫
[۳]) مروزی، السنه، ص۱۵٫
[۴]) الجریح و التعدیل، ج۱، ص۲٫
[۵]) معرفته الثقات، ج۱، ص۹۳٫
[۶]) الاصابه، ج۱، ص۲۲٫
[۷]) المستدرک علی الصحیحین، ج۱، ص۲٫
[۸]) ابوریه؛ اضواء علی سنه المحمدیه، ص۱۳۲٫
[۹]) مجموعه الرسائل، صص۳۱۸ تا ۳۲۱٫
[۱۰]) مقدمه ابن خلدون، ص۲۳۱٫
[۱۱]) ملل و نحل، ج۱، ص۱۷۳٫
[۱۲]) شرح المواقف، ج۸، ص۳۷۳٫
[۱۳]) آل عمران، ۱۱۰٫
[۱۴]) بقره، ۱۴۳٫
[۱۵]) التوبه، ۱۰۰٫
[۱۶]) انفال، ۶۴٫
[۱۷]) فتح، ۱۸٫
[۱۸]) الحشر، ۸٫
[۱۹]) واقعه، ۱۰ـ۱۱ـ۱۲٫
[۲۰]) فتح، ۲۹٫
[۲۱]) تحریم، ۸٫
[۲۲]) توبه، ۸۸ـ۸۹٫
[۲۳]) معرفه الثقاه، ج۱، ص۹۱ به بعد.
[۲۴]) عون المعبود، ج، ص ۳۲٫
[۲۵]) صحیح ابن حبان، ج۱، ص۱۶۲٫
[۲۶]) الکفایه فی علم الروایه، ص۴۶٫
[۲۷]) فتح، ۲۹٫
[۲۸]) التبصیر فی الدین، ص۱۷۸٫
[۲۹]) مجمل اعتقاد ائمه سلف، ص۲۴٫
[۳۰]) توبه، ۱۰۰٫
[۳۱]) تحریم، ۸٫
[۳۲]) فتح، ۲۹٫
[۳۳]) فتح، ۱۸٫
[۳۴]) شرح المواقف، ج۸، ص۳۷۳٫
[۳۵]) عجلی، معرفه الثقاه، ج۱، ص۹۸٫
[۳۶]) الاصابه، ج۱، ص۲۲٫
[۳۷]) الکفایه، ص۴۹٫
[۳۸]) شرح مواقف، ج۸، ص۳۷۳٫
[۳۹]) جصاص، احکام القرآن، ج۱، ص۱۰۸٫
[۴۰]) عون المعبود، ج۲، ص۳۳؛ صحیح ابن حبان، ج۱، ص۱۶۲٫
[۴۱]) در گزینه بعدی شواهدی دراین زمینه خواهیم اورد.
[۴۲]) رک الاصابه، ج۱، ص۲۲؛ شرح المواقف، ج۸، ص۳۳۴؛ ایشان با صراحت میگوید شیعیان و خوارج به دلیل قدحی که بر صحابه وارد کردهاند کافر شدهاند
[۴۳]) آل عمران، ۱۱۰٫
[۴۴]) زاد المسیر، ج۲، ص۱۶٫
[۴۵]) فتح، ۲۹٫
[۴۶]) تفسیر ثعالبی، ج۵، ص۲۶۱٫
[۴۷]) آل عمران، ۱۱۰٫
[۴۸]) بقره، ۱۴۳٫
[۴۹]) تفسیر القرآن العظیم، ج۱، ص۳۹۹٫
[۵۰]) الجامع لاحکام القرآن، ج۴، ص۱۷۳٫
[۵۱]) تفسیر کبیر، ج۳، ص۳۲۵٫
[۵۲]) الاستیعاب، ج۱، ص۱۱۹٫
[۵۳]) فتح، ۱۰٫
[۵۴]) صحیح بخاری، ج۵، ص۷۸٫
[۵۵]) توبه، ۱۰۱٫
[۵۶]) آل عمران، ۱۶۷٫
[۵۷]) منافقون، ۱٫
[۵۸]) نساء، ۶۵٫
[۵۹]) رعد، ۲۸٫
[۶۰]) مدثر، ۳۱٫
[۶۱]) احزاب، ۱۲٫
[۶۲]) انفال، ۴۹٫
[۶۳]) توبه، ۴۵٫
[۶۴]) توبه، ۱۲۵٫
[۶۵]) آل عمران، ۱۵۴٫
[۶۶] حجرات، ۱۴٫
[۶۷]) توبه، ۲۴٫
[۶۸]) حجرات، ۶٫
[۶۹]) سجده، ۱۸٫
[۷۰]) زمخشری، تفسیر الکشاف، ج۴، ص۳۵۹؛ الدر المنثور، ج۷، ص۴۸۳٫
[۷۱]) توبه، ۹۶٫
[۷۲]) توبه، ۶۱٫
[۷۳]) صحیح بخاری، ج۴، ص۲۱۵٫
[۷۴]) احزاب، ۵۳٫
[۷۵]) الدر المنثور، ج۵، ص۲۱۴٫
[۷۶]) الاصابه، ج۱، ص۳۴۵؛ السیره الحلبیه، ج۱، ص۴۶۱؛ اسد الغابه، ج۲، ص۳۴٫
[۷۷]) جمعه، ۱۱٫
[۷۸]) مائده، ۵۴٫
[۷۹]) محمد، ۲۵٫
[۸۰]) آل عمران، ۱۴۴٫
[۸۱]) بقره، ۲۱۷٫
[۸۲]) بقره، ۱۴٫
[۸۳] – مائده، ۵۱٫
[۸۴]) محمد، ۱۶٫
[۸۵]) حشر، ۱۱٫
[۸۶]) نساء، ۸۱٫
[۸۷]) صحیح ابن حبان، جامع الصغیر سیوطی، ج۱، ص۲۱۴؛ سنن ترمذی، ج۵، ص۶۹۲؛ ایجی، شرح مواقف، ج۸، ص۳۷۳؛ مسند احمد، ج۵، ص۵۴٫
[۸۸]) فیض الغدیر، شرح جامع الصغیر، ج۲، ص۱۲۴
[۸۹]) الدر المنثور، ج۶، ص۱۷۲؛ شرح النووی علی الصحیح مسلم، ج۱۶، ص۹۲؛ مسند احمد، ج۳، ص۶۳٫
[۹۰]) شخاوی، فتح المغیث، ج۳، ص۹۳٫
[۹۱]) شرح النووی، ج۸، ص۳۲۱٫
[۹۲]) کنز العمال، ج۱، ص۱۹۹؛ لسان المیزان، ج۲، ص۱۳۷٫
[۹۳]) خطیب بغدادی، الکفایه فی علم الروایه، ص۴۸٫
[۹۴]) لسان المیزان، ج۲، ص۴۸۸؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۲۰، ص۲۸؛ خطیب بغدادی، پیشین، ص۴۸٫
[۹۵]) المصنف صنعانی، ج۱۱، ص۸۷؛ شرح المواقف، ج۸، ص۷۳؛ سنن بیهقی، ج۱۰، ص۱۶۰ (با اندکی تفاوت در بعضی متون).
[۹۶]) الکفایه فی علم الروایه، ص۴۷٫
[۹۷]) الاصابه، ج۱، ص۲۰٫
[۹۸]) فتح المغیث، ج۳، ص۹۳٫
[۹۹]) برای تفصیل بیشتر رک شرح مواقف، ج۸، ص۳۷۳؛ شرح عقائد نسفیه، ص۲۴۱؛ الاصابه، ج۱ مقدمه کتاب؛ اسدالغابه، ج۱، مقدمه آن.
[۱۰۰]) ضعیف السنن، الترمذی، ص۵۱۸٫
[۱۰۱]) تفسیر ابن کثیر، ج۳۰، ص۵۲۵٫
[۱۰۲]) ضعفا الکبیر، ص۲۷۲٫
[۱۰۳]) الکامل ابن عدی، ج۴، ص۱۶۷٫
[۱۰۴]) سنن ترمذی، ج۵، ص۳۵۸٫
[۱۰۵]) مجمع الزوائد، ج۱۰، ص۱۵٫
[۱۰۶]) صحیح ابن حبان، ج۱۶، ص۲۳۸٫
[۱۰۷]) مسند ابی یعلی، ج۲، ص۳۴۲٫
[۱۰۸]) معجم الاوسط، ج۶، ص۳۳۸٫
[۱۰۹]) مسند احمد، ج۶، ص۶٫
[۱۱۰]) کنز العمال، ج۱، ص۹۹٫
[۱۱۱]) لسان المیزان، ج۲، ص۱۳۸٫
[۱۱۲]) همان، ص۱۱۸٫
[۱۱۳]) فیض القدیر، ج۵، ص۶۵۹
[۱۱۴] مجمع الزوائد، ج۱۰، ص۱۸٫
[۱۱۵]) مسند احمد، ج۶، ص۶؛ مجمع الزوائد، ج۲، ص۳۶۲؛ فیض القدیر، ج۳، ص۴۸۳٫
[۱۱۶]) الاحاد المثانی ابوبکر شیبانی، ج۵، ص۳۳۴؛ فتح الباری، ج۷، ص۵؛ مجمع الزوائد، ج۱۰، ص۲۰٫
[۱۱۷]) کنز العمال، ج۱۱، ص۷۵۵٫
[۱۱۸]) مجمع الزوائد، ج۹، ص۷۴۳٫
[۱۱۹]) الکامل فی ضعفاء الرجال، ج۷، ص۱۰۷٫
[۱۲۰]) فتح الباری، ج۷، ص۵٫
[۱۲۱]) فتحی، الدین الحنفی فلک النجاه، ص۸۲٫
[۱۲۲]) این ادعا و ادله آن پیش از این نگارش یافت دیگر تکرار نمیشود.
[۱۲۳]) التبصیر فی الدین، اسفراینی، ص۱۷۸؛ مجمل اعتقاد ائمه السلف، ص۲۲؛ عون المعبود، ج۱، ص۳۳؛ الاصابه، ج۱، ص۲۲؛ شرح مواقف ایجی، ج۸، ص۳۴۴؛ معرفت الثقات، عجلی، ج۱، ص۹۳٫
[۱۲۴]) فلک النجات، ص۶۲٫
[۱۲۵]) فتح الباری، ج۳، ص۳۵۳٫
[۱۲۶]) شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۲۰، ص۲۸ به بعد.
[۱۲۷]) ملل و نحل، ج۱، ص۲۷٫
[۱۲۸]) الجامع لاحکام القرآن، ج۸، ص۱۴۷٫
[۱۲۹]) شرح المواقف، ج۸، ص۳۷۴٫
[۱۳۰]) فلک النجات، ص۱۵۶٫
[۱۳۱]) تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۷۰٫
[۱۳۲]) صحیح مسلم، ج۸، ص۱۵۷؛ مسند احمد، ج۱، ص۲۳۵٫
[۱۳۳]) بخاری، ج۷، ص۲۰۶٫
[۱۳۴]) بخاری، ج۷، ص۲۰۸٫
[۱۳۵]) صحیح بخاری، ج۷، ص۲۰۸٫
[۱۳۶]) صحیح مسلم، ج۸، ص۱۲۳٫؛ سنن الکبری، بیهقی، ج۸، ص۱۹۸٫
[۱۳۷]) سیر اعلام النبلاء، ج۱، ص۳۶۶٫
[۱۳۸]) صحیح بخاری، ج۵، ص۱۲۵، ح۴۳۳۹
[۱۳۹]) البدایه و النهایه، ج۶، ص۳۲۲؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۲۷۳٫
[۱۴۰]) همان، ج۳، ص۱۳۲٫
[۱۴۱]) الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۴۰؛ مسند احمد، ج۱، ص۱۴۴؛ مروج الذهب، ج۱، ص۴۳۵٫
[۱۴۲]) انساب الاشراف، بلاذری، ج۵، ص۳۳٫
[۱۴۳]) سیر اعلام النبلا، ج۱، ص۱۶۱٫
[۱۴۴]) الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۶۸؛ تاریخ خلفا، سیوطی، ص۱۶۰٫
[۱۴۵]) تاریخ طبری، ج۴، ص۴۳۱؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۵۷؛ انساب الاشراف، ج۵، ص۸۱٫
[۱۴۶]) شرح مواقف، ج۸، ص۳۷۴٫
[۱۴۷]) شرح عقائد نسفیه، تفتازانی، ص۲۴۷٫
[۱۴۸]) صحیح بخاری، ج۵، ص۷۸٫
[۱۴۹]) رک صحیح بخاری، ج۵، ص ؛ مستدرک حاکم، ج۳، ص۵۶۰؛ الاصابه، ج۳، ص۸۳؛ مجمع الزوائد، ج۷، ص۴۶۳٫
[۱۵۰]) فلک النجاه فی الامامه و الصلاه، ص۱۰۶؛ غزالی، الاعتقاد فی الاقتصاد، ج۱، ص۷۶٫
[۱۵۱]) الجامع الصغیر سیوطی، ج۲، ص۶۹؛ کنز العمال، ج۶، ص۴؛ شرح نووی، ج۱۶، ص۱۲۳؛ مجمع الزوائد، ج۵، ص۲۱۵٫
[۱۵۲]) کتاب السنه ابی عاصم، ص۴۸۳٫
[۱۵۳]) سنن کبری، بیهقی، ج۸، ص۱۶۲؛ جامع الصغیر سیوطی، ج۱؛ ص۱۳۲؛ مسند الشهاب، ج۱، ص۲۰۱؛ مجمع الزوائد، ج۵، ص۱۹۶٫
[۱۵۴]) کنز العمال، ج۶، ص۸٫
[۱۵۵]) صحیح مسلم، ج۶، ص۲۲؛ مسند احمد، ج۱، ص۳۱۰٫
[۱۵۶]) تفسیر کبیر، ج۶، ص۳۹۴٫
[۱۵۷]) معانی القرآن، ج۳، ص۳۷۸٫
[۱۵۸]) زاد المسیر، ج۲، ص۲۱۱٫
[۱۵۹]) احکام القرآن، ج۴، ص۳۹۴٫
[۱۶۰]) شرح السنه، ص۵۱٫
[۱۶۱]) الاعتقاد فی الاقتصاد، ص۷۶٫
[۱۶۲]) العقیده ابن حنبل، ۷۲٫
[۱۶۳]) اصول السنه، ص۴۶؛ شرح اصول اعتقادات اهل السنه و الجماعه، ج۱، ص۱۶۱٫
[۱۶۴]) نهج البلاغه، خطبه ۴۰، ص۹۲٫
[۱۶۵]) مک ایور، جامعه و حکومت، ص۱۸، ترجمه ابراهیم علی کنی، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۵۴٫
[۱۶۶]) مقدمه ابن خلدون، ص۲۲۲٫
[۱۶۷]) کتاب السنه، ص۴۷۳، سنن ابی داوود، ج۱، ص۶۵۳؛ سنن دارمی، ج۱، ص۹۰٫
[۱۶۸]) مسند احمد، ج۲، ص۳۷۱٫
[۱۶۹]) نسا، ۵۴٫
[۱۷۰]) الکافی، ج۱، ص۲۰۶٫
[۱۷۱]) آل عمران، ۲۶٫
[۱۷۲]) تفسیر عیاشی، ج۱، ص۱۶۶٫
[۱۷۳]) فیض القدیر، ج۴، ص۱۸۸٫
[۱۷۴]). همان، ج۴، ص۱۸۹
[۱۷۵]) الفتوحات مکیه، ج۱، ص۷۵
منبع: برگرفته از کتاب امامت و واژگان مرتیط؛ اختصاصی مجمع جهانی شیعه شناسی