مجمع جهانی شیعه شناسی

سنّت پیامبر و تکفیر مسلمانان‏

سنّت پیامبر و تکفیر مسلمانان‏

سنّت پیامبر و تکفیر مسلمانان‏

علیرضا سبحانى*[۱]

چکیده‏

اکنون که مسئله فتنه تکفیر بسیارى از نقاط جهان اسلام و حتى غیر آن را فراگرفته است، شایسته است علما و دانشمندان و محققان علوم اسلامى با برپا کردن همایش‏ها این موضوع را از جهات مختلف، مورد بحث و بررسى قرار دهند.

در این مقاله کوشش شده است موقعیت تکفیر از دیدگاه پیامبر اکرم (ص) و علماى فریقین، روشن شود و در پایان مقاله زندگى مسالمت‏آمیز با همه فرق اسلامى از دیدگاه اهل بیت (علیهم السلام) مطرح شده است.

واژگان کلیدى: تکفیر، اهل بیت، سنت پیامبر، علماى اسلام‏ احادیث فراوانى از پیامبر وجود دارد که از تکفیر کسى که شهادتین گفته است، نهى فرموده‏اند، چه رسد به کسى که به انجام دستورهاى دینى متعهد است. به نمونه‏اى از این احادیث توجه کنید:

  1. ابن‏نجار از ابن‏عمر نقل مى‏کند که پیامبر (ص) فرمود:

بُنىَ الإسلامُ على خِصال: شَهادهُ أنْ لا اله الّا اللهُ و أنَّ محمّداً رسولُ اللهِ و الإقرارُ بما جاءَ مِنْ عِندِاللهِ الى .. فلا تکفروهم بذنب و لا تشهدوا علیهم بشرک.[۲]

اسلام مبتنى بر چند ویژگى است: شهادت به یگانگى خداوند (لا اله الّا الله) و شهادت بر نبوت رسول خدا (محمد رسول الله (ص)) و پذیرفتن آنچه از جانب خداوند نازل شده است. پس کسى را که به این ویژگى‏ها معتقد بود، به خاطر ارتکاب گناهى او تکفیر نکنید و بر شرک او گواهى ندهید.

  1. ابوداود از نافع و او از ابن‏عمر نقل مى‏کند که پیامبر (ص) فرمود:

أیما رجل مُسلم أکفر رجلا مسلماً، فان کان کافراً، والّا کان هو الکافر؛[۳]

هرگاه مسلمانى دیگرى را تکفیر کند اگر او واقعاً کافر باشد که هیچ، وگرنه خود او کافر است.

  1. مسلم به نقل از نافع و او از ابن‏عمر روایت کرده است که پیامبر (ص) فرمود:

اذا کفّر الرجل اخاه، فقد باء بها احدهما؛[۴]

هرگاه مسلمانى برادر دینى‏اش را تکفیر کند، گناه این نسبت را یکى از آن دو به دوش کشیده است.

ابن عبدالبر مى‏گوید:

معناى این جمله که فرمود: «فقد باء بها أحدهما» این است که اگر کسى که به او گفته شده اى کافر، واقعاً هم کافر باشد، گناه کفر برگردن خود اوست و گوینده گناهى نکرده است؛ چون راست گفته است؛ اما اگر چنین نباشد، گوینده گرفتار گناه بزرگى شده است که با گفتن این جمله به پاى او نوشته مى‏شود. این نهایت ممانعت و نهى از به کار بردن جمله «اى کافر» براى یکى از اهل قبله است».[۵]

  1. مسلم از عبدالله بن دینار و او از ابن‏عمر روایت کرده است که پیامبر (ص) فرمود:

ایما امرء قال لاخیه یا کافر، فقد باء بها احدهما، ان کان کما قال، والّا رجعت علیه؛[۶]

اگر کسى به برادر دینى‏اش «کافر» خطاب کند، گناه این نسبت را یکى از آن دو به دوش مى‏کشد، اگر راستگو باشد که هیچ، و الّا به خود او برمى‏گردد.

  1. بخارى در باب «گناهان، باز مانده دوران جاهلیت‏اند و هیچ‏کس با انجام آن‏ها کافر نمى‏شود، مگر با شرک ورزیدن» از پیامبر (ص) روایت مى‏کند که خطاب به فردى فرمود:

«در تو آثار جاهلیت هست» و خداوند مى‏فرماید: إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ[۷]؛[۸]

«خداوند (هرگز) شرک را نمى‏بخشد و پایین‏تر از آن را براى هر کس بخواهد (و شایسته بداند) مى‏بخشد».

  1. ترمذى به نقل از نائب ابن‏ضحاک روایت مى‏کند که پیامبر (ص) فرمود:

لیس على العبد نذر فیما لایملک، و لا عن المؤمن کقاتله و من قذف مؤمناً بکفر، هو کقاتله؛[۹]

هیچ‏کس نمى‏تواند در مورد اموال دیگران نذر کند و لعن کننده مؤمن مانند قاتل اوست. و هرکس به مؤمنى نسبت کفر دهد، مانند آن است که او را کشته است.

  1. بخارى در جاى دیگر روایتى را از اباذر نقل مى‏کند:

قال رسول الله «لایرمى رجلٌ رجلا بالفسوق و لایرمیه بالکفر إلّا ارتدّت علیه إن لم یکن صاحِبُهُ کذلک»؛[۱۰]

هیچ‏کس، دیگرى را به فسق و کفر متهم نمى‏کند، مگر این‏که به خودش بر مى‏گردد.

  1. مسلم نیشابورى روایتى دیگر را از اباذر نقل مى‏کند:

قال رسول الله «من دعا رجلا بالکفر او قال عدّو الله و لیس کذلک إلّا جار علیه»؛

هر کس شخصى را کافر بخواند و یا بگوید (به او) اى دشمن خدا، و آن شخص این‏چنین نباشد. به خود گوینده برمى‏گردد. ([۱۱])

ابن‏حجر عسقلانى درباره این روایات مى‏گوید:

نظر حق این است که این روایت درباره ممانعت مسلمانان از به کار بردن کلمه «یا کافر» براى برادر مسلمانش هست … و معناى حدیث این است که تکفیر به خود گوینده بر مى‏گردد. آن‏چه بر مى‏گردد تکفیر است نه خود کفر؛ مثل این که آن شخص خودش را تکفیر کرده باشد، زیرا او کسى را تکفیر کرده که مثل خود اوست. و طورى او را تکفیر کرده که جز کسى که اعتقاد به بطلان دین اسلام داشته باشد، تکفیر نمى‏شود».[۱۲]

  1. بیهقى (م. ۴۵۸) مى‏نویسد:

«سئل على (ع) عن اهل النهروان … قال «إخواننا بغوا علینا»

از ابوالبخترى نقل شده است که از امیرمؤمنان (ع) در مورد وضع حال اهل جمل سؤال شد که آیا آن‏ها «مشرک» هستند؟ حضرت فرمودند: از شرک دور شدند؛ سؤال شد: آیا آن‏ها منافق هستند؟ امام فرمودند: منافقان خداوند را جز موارد اندک یاد نمى‏کنند …. آن‏ها برادران ما هستند که بر ما سرکشى کردند.[۱۳]

  1. طبرانى (م. ۳۶۰) روایتى را از رسول گرامى اسلام (ص) نقل مى‏کند که اگر کسى گوینده لا اله إلّا الله را تکفیر کند، او به کفر نزدیک‏تر است.

سعید بن مسیب از عبدالله عمر از رسول خدا (ص) نقل مى‏کند:

قال رسول الله «کفوا عن اهل لا اله إلّا الله لا تکفروهم بذنب؛ فمن أکْفر أهل لا اله إلّا الله فهو إلى الکفر أقرب»

از اهل «لا اله إلّا الله» دست بردارید و آن‏ها را به خاطر گناه تکفیر نکنید، زیرا اگر کسى آن‏ها را تکفیر کند، خود او به کفر نزدیک‏تر است.[۱۴]

طبرانى در از یکى صحابى رسول خدا (ص) نقل مى‏کند که آن‏ها هیچ‏گاه اهل قبله را تکفیر نمى‏کردند و نقل مى‏کند:

ابوسفیان از جابر بن عبدالله مى‏پرسد: آیا شما یکى از اهل قبله را تاکنون «کافر» خطاب کرده‏اید؟ گفت: خیر، پرسیدم آیا تاکنون به یکى از اهل قبله «مشرک» گفته‏اید؟ گفت: پناه بر خدا.[۱۵]

تکفیر در نگاه علماى اسلام‏

از هشدارهاى پیامبر (ص) و امیرمؤمنان (ع) درباره کسانى که شهادتین را بر زبان دارند آگاه شدیم، اکنون فرصت آن رسیده است با هشدارهاى علما و دانشمندان در مورد تکفیر اهل قبله، آشنا شویم. ما در این‏جا به بخشى از کلمات عالمان اشاره مى‏کنیم. تا روشن شود که تندروترین عالمان سنّى از تکفیر اهل قبله برائت مى‏جستند.

  1. فقیهان قرن دوم و سوم‏

فقیهان بزرگ اهل سنّت مانند «ابن ابى‏لیلى» و «ابى‏حنیفه» و «شافعى» و «سفیان ثورى» و «داوود بن على» همگى مى‏گویند، مسلمانى را نمى‏توان به خاطر یک عقیده یا یک فتوا، تکفیر کرد بلکه خطاکار، یک پاداش و غیرخطاکار دو پاداش دارد.[۱۶]

  1. ابن‏زاهر سرخسى‏

احمد بن زاهر سرخسى شاگرد ویژه ابوالحسن اشعرى، رئیس فرقه اشاعره مى‏گوید:

شیخ ابوالحسن اشعرى استاد ما، در خانه من بسترى بود. آن‏گاه که احساس کرد که مرگ او فرارسیده است به من گفت تمام شاگردان و علاقه‏مندان مرا احضار کن؛ من همه را خبر کردم و آنان همگى گرداگرد استاد جمع شدند. او گفت:

«إِشهدوا علىّ أنّى لا أقول بتکفیر أحد من أهل القبله بذنب، لأنّى رأیتُهم کلَّهم یشیرون إلى معبود واحد و الإسلام یشملُهم و یعُّمهم».

گواه باشید من أحدى از اهل قبله را بخاطر گناهى که از آن‏ها سر مى‏زند تکفیر نمى‏کنم زیرا من مى‏بینم همگان به معبود یگانه اشاره مى‏کنند و اسلام همگان را در برمى‏گیرد.[۱۷]

۳- بغْوى‏

بغوى (۵۱۶ ه-. ق) در شرح حدیث بخارى‏ «أمرتُ أن اقاتل الناس حتى یشهدوا أن لا اله إلّا الله …» مى‏گوید:

«این حدیث دلیل بر این است که در معاشرت مردم، ظاهر کار آنان مقیاس ایمان و کفر است نه بواطن آن‏ها.»[۱۸]

۴- قاضى عیاض‏

قاضى عیاض (م ۵۴۴ ه-.) در کتاب الشفا بتعریف حقوق المصطفى مى‏نویسد:

یحب الاحتراز من التکفیر فى اهل التأویل، فأنّ استباحه دماء المسلمین الموحدِّین خطر، والخطاء فى ترک الف کافر، اهون من الخطاء فى سفک محجمه من دم مسلم واحد.

باید از تکفیر مسلمانانى که ظواهر قرآن را تأویل مى‏کنند (لابد مقصود صفات خبریه است مانند یدالله، وجه الله) دورى جست، زیرا مباح شمردن خون مسلمانانى که موحدند بس خطرناک است؛ ترک تکفیر هزار کافر آسان‏تر از آن است، از مسلمانى به اندازه خون حجامت ریخته شود.

] سپس اضافه مى‏کند [هرگاه شهادتین را در زبان جارى کردند، به فرموده پیامبر (ص) جان و مال آن‏ها محترم است مگر این‏که به‏حق این‏کار انجام گیرد؛ مانند قصاص».[۱۹]

  1. شهرستانى‏

محمّد بن عبدالکریم شهرستانى (م ۵۴۸ ه-.) نویسنده کتاب ملل و نحل که کتاب بسیار معروفى است در کتاب دیگر خود بنام نهایه لاقدام فى علم الکلام در این مورد چنین مى‏نویسد:

آنچه که بر یک فرد عامى لازم است به آن معتقد شود، این است که بگوید خدا در ملک خود شریک ندارد و در صفات خود براى او نظیرى نیست و همتایى در افعال ندارد و محمد (ص) رسول اوست که براى هدایت مردم خود فرستاده است، هرگاه بر همه این‏ها اعتراف کرد و چیزى را که پیامبر آورده و انکار نکرد، او مؤمن خواهد بود.[۲۰]

  1. ابن‏عساکر

حسن بن هبه الله، معروف به ابن‏عساکر (م ۵۷۱ ه-.) مؤلف تاریخ شام، پس از نقل روایاتى در مورد تکفیر مى‏گوید:

فهذه الاخبار تمنع من تکفیر المسلمین، فمن اقدم على التکفیر فقد عصى سیدالمرسلین؛

این روایات مانع از آنست که مسلمانان را تکفیر کنیم، هر کس مسلمانى را تکفیر کرد، با گفتار سید رسولان به مخالفت برخواسته است.[۲۱]

  1. غزنوى حنفى‏

جمال‏الدین احمد بن محمد غزنوى حنفى (م ۵۹۳ ه-) در کتاب اصول الدین مى‏نویسد:

لا نکفّر أحداً من اهل القبله بذنب مالم تستحّله ولا نُخرجُ العبدَ من الایمان الا بجحود ما ادخله فیه، والایمان واحد واهله فى اصله سواء، والتفاضل بینهم بالتقوى.

ما احدى از اهل قبله را به ارتکاب گناهى مادامى که آن را حلال نشمرده است، تکفیر نمى‏کنیم و فردى را از دائره ایمان بیرون نمى‏بریم مگر اینکه به انکار چیزى برخیزد که باعث ایمان او گشته است، ایمان حقیقت واحد است و مؤمنان در آن یکسانند، تفاوت با تقواست.[۲۲]

  1. فخر رازى‏

فخر رازى (م ۶۰۶ ه-.) پس از بیان واقعیت کفر که انکار چیزى است که بالضروره پیامبر آن‏را آورده است مى‏گوید:

فعلى هذا لا نکفّر أحدا من اهل القبله لأنّ کونهم منکرین لما جاء به الرسول غیر معلوم ضروره، بل نظر، و بالله التوفیق؛[۲۳]

 

مجموعه مقالات کنگره جهانى جریان هاى افراطى و تکفیرى از دیدگاه علماى اسلام، ج‏۶، ص: ۱۷۱

بنابراین ما هیچیک از اهل قبله را تکفیر نمى‏کنیم، زیرا انکار آنان با آنچه که رسول خدا آورده است ثابت نیست بلکه باید در اینجا صبر و حوصله به خرج داد و از خداوند توفیق طلبید.

  1. نووى‏

ابو زکریا یحیى بن شرف نووى (م ۶۸۶ ه-.) که شرحى بر صحیح مسلم دارد در این مورد مى‏گوید:

وأعلم أنّ مذهب اهل الحق أنه لا یکفّر أحد من اهل القبله بذنب، ولا یکفّر اهل الاهواء والبداع؛[۲۴]

بدان مذهب اهل حق این است که فردى را از اهل قبله به ارتکاب گناهى تکفیر نمى‏شوند و افرادى که به اصطلاح اهل بدعت هستند، تکفیر نکرد.

آن‏گاه با آن حدیثى که پیامبر فرمود: أمرت أن اقاتل الناس … استدلال مى‏کند.

  1. ابن‏تیمیه‏

ابن‏تیمیه (م ۷۲۸) در مورد تکفیر مسلمانان، تحت عنوان‏ «اهل السنّه لا یکفرون اهل السنّه بذنب و بدعه و لا یمنعون الصلاه خلفه» مى‏گوید:

والاصلُ: أَنّ دماءَ المسلمین و أموالهم و اعراضَهم محرَّمهٌ من بعضهم على بعض لاتحل إلّا بإذن الله و رسوله.[۲۵]

اصل در دماء و اموال و اعراض مسلمانان حرمت است هیچ‏گاه چیزى از آنان، براى برخى حلال نمى‏شود مگر به اذن خدا و رسول او.

ابن‏تیمیه براى اثبات قاعده فوق به روایت پیامبر (ص) در حجهالوداع اشاره مى‏کند که پیامبر فرمودند:

إن دمائکم و اعراضکم علیکم حرامٌ کُحرمهِ یومِکم هذا ….[۲۶]

خون و مال و عرض مسلمانان بر یکدیگر حرام است بسان حرمت امروز شما ….

ابن‏تیمیه با توجه به حدیث فوق و دیگر احادیث مانند: «فقد باء بهما أحدهما»، ملاک مسلمانى را اظهار شهادتین و التزام ظاهرى به احکام اسلامى عنوان مى‏کند و در ادامه مى‏گوید «و هذه الاحادیث کلها فى الصحاح». و نیز مى‏گوید با توجه به منازعاتى که در میان سلف وجود داشت هیچ‏گاه یکدیگر را تکفیر نمى‏کردند. او در ادامه به نکته جالبى اشاره مى‏کند:

در زمان خلافت على بن ابى‏طالب (ع) عده‏اى خروج کردند و امیرمؤمنان و ائمه دین از صحابه و تابعین همگى به نبرد با خوارج پرداختند با این حال على بن ابى‏طالب و دیگر صحابه (به سعد بن ابى‏وقاص اشاره مى‏کند) آنان را تکفیر نکردند. جنگ مسلمین با خوارج، بخاطر دفع ظلم و بغى آنان بود، نه به خاطر اینکه کافر بودند، به همین خاطر صحابه در جنگ با آنان احکام جنگ با کفار را جارى نکردند. و مى‏گوید: «فقاتلهم لدفع ظلمهم و بغیهم لا لأنهم کفار ولهذا لم یسبِ حرمیهم و لم یغنم اموالهم.»[۲۷]

  1. ابن‏قیم جوزى‏

ابن‏قیم جوزى، (م ۷۵۱) دومین شخصیت علمى از دیدگاه سلفى‏ها و شاگرد ابن‏تیمیه در کتاب الطرق الحکمیه مى‏گوید:

الفاسق بإعتقاده إذا کان متحفّظاً فى دینه فإن شهادته مقبوله و إن حکمنا بفسقه … لا نکفرهم کأهل الأهواء کالرافضه و الخوارج و المعتزله.[۲۸]

هرگاه فرد فاسق از نظر خود که محتاط در دین خود باشد، شهادت او صحیح است، هرچند محکوم به فسق است،] در ادامه مى‏افزاید [ما

آن‏ها را تکفیر نمى‏کنیم مانند گروه‏هاى معروف به اهل الاهواء، رافضه‏ها و خوارج و معتزله.

  1. شیخ‏الاسلام سُبکى‏

شیخ الاسلام تقى الدین سُبکى متوفاى (۷۵۴ ه-. ق) مى‏گوید:

تکفیر یک فرد مؤمن بسیار مشکل است، آن‏کس که در دل ایمان دارد، تکفیر بدعت‏گذاران را کار خطر ناکى مى‏شمارد آنگاه که بگویند: لا اله الّا الله محمد رسول الله‏.[۲۹]

تکفیر در نگاه فقهاى امامیه‏

ما در این‏جا چند گفتارى از عالمان شیعه از گذشته و حال مى‏آوریم تا روشن شود که هرگز علماى شیعه هیچیک از اهل قبله را تکفیر نمى‏کنند.

  1. فضل بن شاذان و مسئله تکفیر

او خطاب به کسانى که نسبت به شیعه بى‏مهرى کرده‏اند مى‏گوید: این گروهى که شما آن‏را «رافضه» مى‏خوانید، اگر همه طلاها و نقره‏هاى جهان را، در اختیار آنان بگذارند که خون مسلمانى را بریزد، هرگز چنین کارى را انجام نمى‏دهد، مگر این‏که در رکاب اما مى‏مانند على (ع) باشند که به فرمان او به جهاد بپردازند.[۳۰]

  1. فقیه نجفى‏

صاحب جواهر مى‏گوید: آن‏کس که مخالف را، تکفیر کند برخلاف اخبار متواتر فتوا داده است. بلکه برخلاف سیره قطعى‏] بر این‏که اسلام با گفتن شهادتین تحقق مى‏پذیرد [عمل کرده است. با گفتن آن خون آنان محترم، نکاح آنها شرعى و مواریث آنان قانونى است.[۳۱]

و در مورد دیگر مى‏گوید: عدم کفر مخالفان بالضروره روشن است، سیره قطعى و ادلّه نقلى بر آن دلالت دارد.[۳۲]

  1. شیخ انصارى‏

شیخ انصارى مى‏گوید: مشهور در بیان فقیهان شیعه این است مخالفانِ مسئله ولایت پاکند و بر این مطلب، نص و اجماع فقها گواهى مى‏دهد؛ گذشته بر این سیره؛ بر اسلام و طهارت آنان جارى بوده و پیوسته امامان ما و پیروان آن‏ها، با آنان معاشرت مى‏کردند.[۳۳]

  1. امام خمینى‏

آنچه از روایات استفاده مى‏شود این است اقرار به شهادتین، تمام حقیقت اسلام است و هر کس آن دو را بگوید، آثار اسلام بر او مترتب مى‏شود.[۳۴]

  1. آیت‏الله خوئى‏

انکار ضرورى مستلزم کفر و نجاست منکر است، آن‏جا که ملازم با تکذیب نبى باشد، مثلًا طرف با علم به این‏که آنچه را انکار مى‏کند جزء دین است، انکار نماید و اما اگر این شرط محقق نباشد منکر آن کافر نیست، مخالفانِ ولایت هر چند منکر امامت امامان هستند ولى چون یقین ندارند پیامبر (ص) چنین مطلبى را فرموده است و لذا انکار آنان مایه کفر نیست. بنابراین ولایت از ضروریات «مذهب شیعه» است و از ضروریات دین نیست.[۳۵]

ما به گفتار همین افراد که از استوانه‏هاى فقه شیعه هستند اکتفا مى‏کنیم.

زندگى مسالمت‏آمیز با همه فرقه‏هاى اسلامى از دیدگاه اهل بیت (علیهم السلام)

براساس روایات منقول از امامان شیعه (ع) حاکى از آن است که امامان، مخالفان را مسلمان دانسته و پیوسته شیعیان را امر کرده‏اند که با آنان به خوبى معاشرت کنند.

  1. عبدالله بن سنان مى‏گوید از امام صادق (ع) شنیدم که فرمود:

أوصیکم بتقوى الله عزّوجلّ، ولا تحملوا الناس‏[۳۶] على أکتافکم فتذلّوا، إن الله تبارک و تعالى، یقول فى کتابه: وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً ثم قال: عودوا مرضاهم، و اشهدوا جنائزهم، واشهدوا لهم وعلیهم، و صلّوا معهم فى مساجدهم.[۳۷]

شما را به تقواى الهى سفارش مى‏کنم و این‏که مردم را بر دوش خود، مسلط نکنید (آنان را به اجبار به پیروى از خود وادار نکنید) که خوار و ذلیل مى‏شوید. از بیماران مردم عیادت کنید جنائز آنان را تشییع نمایند و به سود و ضرر آنان گواهى دهید در مساجد آنان نماز بگزارید.

  1. زید شحّام از امام صادق (ع) چنین نقل مى‏کند که امام به من فرمود:

یا زید خالقوا الناس بأخلاقهم، صلّوا فى مساجدهم، و عودوا مرضاهم، واشهدوا جنائزهم، و إن استطعتم أن تکونوا الأئمه و المؤذّنین فافعلوا، فإنکم إذا فعلتم ذلک قالوا: هؤلاء الجعفریه رحم الله جعفراً ما کان أحسن ما یؤدّب أصحابه، و إذا ترکتم ذلک قالوا: هؤلاء الجعفریه فعل الله بجعفر ما کان أسوأ ما یؤدب أصحابه.[۳۸]

با مردم با اخلاق معاشرت کنید، در مساجد آنان نماز بگزارید، بیماران آنان را عیادت کنید جنائز آنان را تشییع کنید، اگر توانستید امام و یا مؤذن آنان باشید؛ انجام دهید و اگر این کار را انجام دادید مردم مى‏گویند، خدا جعفربن محمد را رحمت کند، چگونه اصحاب خود را زیبا تربیت کرده است و اما اگر گفته‏هاى مرا کنار بگذارید، آنگاه مردم برخلاف آنچه که گفتم. درباره من مى‏گویند.

  1. اسحاق بن عمار مى‏گوید، امام صادق به من فرمود:

یا إسحاق أتصلّى معهم فى المسجد؟ قلت: نعم، صلّ معهم، فإنّ المصلى معهم فى الصفّ الأول، کالشاهر سیفه فى سبیل الله.[۳۹]

آیا با آنان در مسجد نماز مى‏گزارى گفتم آرى، گفت با آنان نماز بگزار هر کس با آنان در صف اول نماز بگزارد، بسان کسى است که با شمشیر خود در راه خدا جهاد مى‏کند.

  1. حلبى از امام صادق (ع) نقل مى‏کند:

من صلّى معهم فى الصف الأول کان کمن صلّى خلف رسول الله (ص).[۴۰]

هر کس با آنان در صف اول نماز بخواند بسان کسى است که پشت سر رسول خدا (ص) نماز گزارده است.

ما به همین چند روایت بسنده مى‏کنیم روایت در این مورد که امامان شیعه، پیروان خود را دستور داده‏اند که با مخالفان مذهب در مسئله امامت، بسان برادر دینى رفتار کنند بیش از آن است که در اینجا آورده شده است.

منابع‏

  1. قرآن کریم.

  2. ابن‏حزم، الفصل فى المل و الاهوا و النحل، دارالکتب العلمیه (بى‏تا).

  3. ابن‏حنبل، مسند احمد، دارصادر، بیروت ۱۴۰۵ ق.

  4. ابن‏عساکر، تبیین کذب المفترى، دارالکتب العلمیه، بیروت ۱۴۰۴ ق.

  5. ابن‏قیم جوزیه، الطرق الحکمیه، مکتبه دارالبیان، بیروت ۱۴۰۷٫

  6. بخارى، محمد بن اسماعیل، صحیح بخارى، دارالفکر، بیروت ۱۴۱۳ ق.

  7. حر عاملى، وسائل الشیعه، موسسه آل البیت، قم ۱۴۰۱ ق.

  8. خوئى، سید ابوالقاسم، کتاب طهارات، موسسه آل‏البیت، قم ۱۴۰۱ ق.

  9. سجستانى، سلیمان بن اشعث، سنن ابى‏داود، انتشارات دارالفکر، بیروت ۱۴۰۷ ق.

  10. صدوق، محمد بن على بن بابویه، من لایحضره الفقیه، جامعه مدرسین قم (بى‏تا).

  11. طبرانى، المعجم الاوسط، دارالحرمین، ریاض ۱۴۱۵ ق.

  12. طبرانى، المعجم الکبیر، داراحیاء التراث (بى‏تا).

  13. طوسى، محمد بن حسن، تهذیب الاحکام، دارالکتب الاسلامیه، تهران ۱۴۰۷ ق.

  14. عسقلانى، ابن‏حجر، فتح البارى، دارالمعرفه، بیروت (بى‏تا).

  15. غزنوى، اصول الدین، دارالبنائر الاسلامیه، بیروت ۱۴۱۹ ق.

  16. قرطبى، ابن‏عبدالله، التمهید، انتشارات اوقاف، مغرب ۱۳۸۷ ق.

  17. کلینى، محمد بن یعقوب، کافى، دارالکتب الاسلامیه، تهران ۱۴۰۷ ق.

  18. متقى هندى، علاءالدین، کنزالعمال، انتشارات موسسه الرساله، بیروت ۱۴۱۲ ق.

  19. نبوى، شرح السنه، دارالکتب العلمیه، بیروت ۱۴۱۴ ق.

  20. نجفى، شیخ محمد حسن، جواهر الکلام، دارالکتب الاسلامیه، تهران ۱۴۰۲ ق.

  21. نیشابورى، مسلم، صحیح مسلم، انتشارات دارالفکر، بیروت (بى‏تا).

[۱] * کارشناسى ارشد شیعه‏شناسى دانشگاه ادیان و مذاهب

[۲] . متقى هندى، کنزالعمال، ج ۱، ص ۲۹، شماره ۳۰٫

[۳] . سجستانى، سنن ابى‏داود، ج ۲، ص ۴۰۹، شماره ۴۶۸۷٫

[۴] . نیشابورى، صحیح مسلم، ج ۱، ص ۵۶٫ کتاب الایمان. باب« من قال لاخیه المسلم کافر».

[۵] . القرطبى، التمهید، ج ۱۷، ص ۲۲٫

[۶] . نیشابورى، صحیح مسلم، ج ۱، ص ۵۷، کتاب الایمان، باب« من قال لاخیه المسلم یا کافر»؛ ابن‏حنبل، مسند احمد، ج ۲، ص ۱۸ و ۶۰ و ۱۱۲٫

[۷] . نساء، آیه ۴۸٫

[۸] . بخارى، صحیح بخارى، ج ۱، ص ۱۳، کتاب الایمان، باب« المعاصى من أمر الجاهلیه».

[۹] . ترمذى، سنن ترمذى، ج ۴، ص ۱۳۲، کتاب الایمان.

[۱۰] . بخارى، صحیح بخارى، ج ۷، ص ۸۴، کتاب الأدب؛ ابن‏حنبل، مسند احمد، ج ۵، ص ۱۸۱٫

[۱۱] . نیشابورى، صحیح مسلم، ج ۱، ص ۵۷، کتاب الایمان.

[۱۲] . ابن‏حجر العسقلانى، فتح البارى، ج ۱۰، ص ۳۸۹- ۳۸۸٫

[۱۳] . بیهقى، السنن الکبرى، ج ۸، ص ۱۷۳٫

[۱۴] . طبرانى، المعجم الکبیر، ج ۱۲، ص ۲۱۱٫

[۱۵] . همو، المعجم الاوسط، ج ۷، ص ۲۳۰٫

[۱۶] . ابن‏حزم، الفِصل فى الملل و الاهواء و النحل، ج ۲، ص ۲۶۷٫

[۱۷] . شعرانى، الیواقیت و الجواهر، ص ۵۰٫

[۱۸] . بغوى، شرح السنه، ج ۱، ص ۹۶٫

[۱۹] . قاضى عیاض، الشفاء، ص ۲۷۸٫

[۲۰] . شهرستانى، نهایه الاقدام فى علم الکلام، ص ۴۷۲٫

[۲۱] . ابن‏عساکر، تبیین کذب المفترى، ص ۴۰۵٫

[۲۲] . غزنوى، اصول الدین، ص ۳۰۱- ۳۰۴٫

[۲۳] . فخر رازى، محصّل افکار المتقدمین و المتاخرین، ص ۳۵۰٫

[۲۴] . شرح نووى بر صحیح مسلم، ج ۱، ص ۱۳۴٫

[۲۵] . ابن‏تیمیه، مجموع الفتاوى، ج ۳، ص ۲۸۳٫

[۲۶] . بخارى، صحیح، ج ۱، ص ۲۴ و ۳۵٫

[۲۷] . ابن‏تیمیه، مجموع الفتاوى، ج ۳، ص ۲۷۸- ۲۹۲٫

[۲۸] . ابن‏قیم جوزى، الطرق الحکمیه، ص ۱۴۶- ۱۴۷؛ طریق السادس عشر« الحکم بشهاده الفساق».

[۲۹] . شعرانى، الیواقیت و الجواهر، ص ۵۳۰٫

[۳۰] . ابن‏شاذان، الإیضاح، ص ۲۰۸٫

[۳۱] . نجفى، جواهر الکلام، ج ۴، ص ۸۳٫

[۳۲] . همان، ج ۳۰، ص ۹۷٫

[۳۳] . شیخ انصارى، کتاب طهارت، ج ۲، ص ۳۵۱٫

[۳۴] . امام خمینى، کتاب طهارت، ج ۳، ص ۳۱۷ و ۶۳۵٫

[۳۵] . خوئى، کتاب طهارت، ج ۲، ص ۸۶٫

[۳۶] . در تعبیر روایات مراد، اهل سنّت است.

[۳۷] . البرقى، المحاسن، ج ۱، ص ۱۸؛ حر عاملى، وسائل الشیعه، ج ۸، ص ۳۰۱٫

[۳۸] . صدوق، من لایحضره الفقیه، ج ۱، ص ۳۸۳٫

[۳۹] . الطوسى، تهذیب الأحکام، ج ۳، ص ۲۷۷٫

[۴۰] . الکینى، کافى، ج ۳، ص ۳۸۰؛ صدوق، من لایحضر الفقیه.

مجموعه مقالات کنگره جهانى جریان هاى افراطى و تکفیرى از دیدگاه علماى اسلام ؛ ج‏۶ ؛ ص۱۶۳-۱۷۸٫

http://shiastudies.com/fa

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.