رحمت و رأفت با مخالفان در سیره پیامبر (ص)
عبدالحسین ابراهیمى سرو علیا*[۱]
چکیده
اسلام دین صلح و پیامآور آن پیامبر رحمت است. اصل اولى در اسلام، رعایت اصول انسانى و فطرى و تاکید بر صلح و دوستى میان مؤمنان و همه افراد جامعه است. با بررسى آیات قرآن و سیره نبوى، تأکید بر سازش و رحمت اسلامى را به روشنى مىبینیم و درمى یابیم که هدف آنان برقرارى صلح و سازش و بخشش مخالف بوده است. در اسلام هم مصالحه و آشتى در زندگى فردى و اجتماعى و هم به صلحپذیرى با دشمنان و مشرکان و مخالفان تاکید شده است.
رسول خدا (ص) در تعامل با دشمنان، جنگ را آخرین گزینه و راهحل مىدانست و زمانى به جهاد اقدام مىشد که همه راههاى صلحآمیز غیرممکن بود. صلحهاى فراوان در تاریخ اسلام به وسیله رسول اکرم (ص) و رأفت با دشمنان و مخالفان و مشرکان، قبل یا بعد از جنگ، دلالت بر عطوفت اسلامى ایشان دارد. این نوشته با تحلیل آیاتى از قرآن و نمونههاى تاریخى به بررسى سیره رحیمانه نبوى در تعامل با مخالفان، بهویژه رفتار ایشان در جنگها، مىپردازد.
کلیدواژگان: عفو، رحمت، رأفت، جنگ، سیره پیامبر، مخالفان پیامبر (ص)
مقدمه
بدون تردید صلح یکى از مصادیق رحمت است. در میان ادیان توحیدى، اسلام بهطور ویژه به این موضوع توجه کرده است و آخرین پیامبر خدا پیامبر رحمت نام گرفته است. در جهانى که علیه اسلام تبلیغات مىشود و اسلام را متهم به خشونت و جنگطلبى مىکنند، پرداختن به این مطلب و روشنگرى درباره رفتار رحیمانه پیشوایان دین به ویژه رسول خدا اهمیت دوچندان مییابد. اسلام همیشه در پى صلحجویى بوده و هست و بیشتر از همه ادیان الهى بر این موضوع تأکید دارد. علامه جوادىآملى صلح را بنمایه مشترک همه ادیان مىداند و مىفرماید: «صلح و عدل و عقل، پیام همه انبیاى الهى است و تکمیل آن به وسیله دین اسلام صورت گرفته است؛ سخن ابراهیم و موسى و عیسى (علیهم السلام) به وسیله اسلام تکمیل و اجرا شد.»[۲]
در این نوشتار به این مهم، در سیره رسول خدا (ص) مىپردازیم و چون بررسى تفصیلى مطلب در این مقال امکانپذیر نیست به صورت گذرا به بیان شواهدى از تاریخ درباره سیره رسول خدا با مخالفان بهویژه در جنگها، مىپردازیم.
معناى واژگان
پیش از ورود به بحث، واژه رحمت و رأفت و سیره را معنا مىکنیم.
ابنمنظور مىگوید: رحمت به معناى رقت و مهربانىکردن است و مرحمت نیز به همین معناست. اگر براى انسانها به کار رود، به معناى رقت و مهربانى قلب و اگر درباره خداوند به کار رود، به معناى مهربانى، احسان و رزقدادن است.[۳] علامه جوادىآملى همه معانى فرهنگهاى لغت براى رحمت را مانند: رقت، رافت، لطف، رفق، عطوفت، حب، شفقت و دلسوزى مربوط به مراحل پیشین رحمت مىداند، نه
مجموعه مقالات کنگره جهانى جریان هاى افراطى و تکفیرى از دیدگاه علماى اسلام، ج۶، ص: ۲۲۱
خود آن، از این رو معناى جامع رحمت را اعطا و افاضه براى رفع حاجت نیازمندان مىداند و این معنا به خداى سبحان نیز اسناد داده مىشود.[۴] همچنین در معناى رأفت مىنویسد: الرأْفه: الرحمه و قیل: أَشد الرحمه.[۵] سیره بر وزن فعله به معناى سنت و طریقه است.[۶]
اسلام دین رحمت
خداوند در قرآن کریم مىفرماید از رسول اطاعت کنید: أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ[۷] و اطاعت او اطاعت خداست مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ[۸] و قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی[۹] و ایمان به او واجب فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ النَّبِیِّ الْأُمِّیِ[۱۰]. آن حضرت سخنى جز سخن خداى متعال ندارد و از پیش خود سخنى نمىگوید إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحى[۱۱] در ابلاغ نیز خطایى نمىکند و عمل به سیره ایشان تحقق اراده الاهى است.
یکى از مصادیق رحمت اسلام این است که هر کافرى به آسانى مىتواند به اسلام بگرود. وقتى کسى شهادتین را به زبان جارى کند بلافاصله خونش محترم است و بدون هیچ آداب خاصى این فرد همانند یکى از مسلمانان مىشود و از همه حقوق ایشان برخوردار مىگردد. وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقى إِلَیْکُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً[۱۲]؛ اى کسانىکه ایمان آوردهاید، به کسى که اظهار صلح و اسلام مىکند، نگویید مسلمان نیست.
پیامبر (ص) کسى را مجبور به پذیرش اسلام نمىکرد. در شان نزول آیه لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ[۱۳] نوشتهاند که برخى از فرزندان مسیحیان تازه مسلمان، به اسلام ایمان نمىآوردند و پدران آنها که مسلمان شده بودند، پس از ناامیدى از ایمانآوردن آنها، خدمت پیامبر رسیدند تا آنان را اجبار به پذیرش اسلام کند و این آیه در نهى از این اقدام نازل شد.[۱۴] برخى مفسران شأن نزولهاى دیگرى نیز براى این آیه نوشتهاند.[۱۵]
پیامبر رحمت و مخالفان
خداوند در قرآن، پیامبر را رحمت معرفى مىکند. وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَهً لِلْعالَمِینَ[۱۶]؛ ما تو را نفرستادیم مگر به عنوان رحمت براى جهانیان. چون «العالمین» به صورت جمع و با الف و لام است[۱۷]، پس رحمت وجودى و همیشگى پیامبر، شامل همه مؤمنان و کافران و اهل کتاب مىشود. نیز مىفرماید إِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِیمٍ[۱۸]. جنبه بشارتدهى رسول، مقدم بر انذار است بَشِیراً وَ نَذِیراً[۱۹] و مُبَشِّراً وَ نَذِیراً[۲۰].
راههاى پیامبر براى اصلاح جامعه
علامه طباطبایى درباره دعوت پیامبر به نقل از مرحوم کاشفالغطا از کتاب المثل العلیا فى الاسلام لا فى بحمدون مىفرماید راههایى که براى اصلاح جامعه
وجود دارد منحصر در سه نوع است. در این بیان مىبینیم که آخرین روش، قیام مسلحانه است.
اول: بیان خطبهها و مواعظ و نوشتن مقالات و تألیفات و … ادْعُ إِلى سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَهِ وَ الْمَوْعِظَهِ الْحَسَنَهِ …[۲۱]؛ و فرمود: ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ …[۲۲]. اسلام این شیوه را در اول بعثت به کار گرفته است.
دوم: مقاومت مسالمتآمیز و سلبى وَ لا تَرْکَنُوا إِلَى الَّذِینَ ظَلَمُوا …[۲۳].
سوم: قیام مسلحانه و جنگ که اسلام این روش را نیز در مواردى پیشنهاد کرده و دستور داده است.[۲۴]
روش هدایت پیامبر (ص)
رسول خدا با یک نگاه به مخالفان نمىنگریست، بلکه میان محارب و معاهد و اهلذمه تفاوت مىگذاشت. ابنقیم درباره مراحل دعوت پیامبر (ص) با اشاره به صبر و گذشت و دعوت بدوننبرد مىنویسد:
رسول خدا ابتدا امر به خواندن (علق، آیه ۱) و بعد امر به انذار مىشود (مدثر، آیه ۲). سپس خویشان نزدیک، سپس قوم خودش و بعد از آن اعراب اطرف خود و سپس همه اعراب و در آخر، همه جهانیان را دعوت مىکند. چندین سال بدون نبرد و بدون جزیه دعوت به اسلام داشت و مأمور به نهى و صبر و گذشت بود. پس از آن، به هجرت و بعد از آن به مبارزه و جنگ اجازه داده شد. ابتدا با کسانى که با او قتال مىکردند، مقاتله مىکرد. سپس مأمور به مبارزه با مشرکان شد و پس از امر به جهاد، کفار سه دسته بودند: اهل صلح و سازش، اهل جنگ و اهل ذمه. با گروه اول بر اساس عهد و صلح رفتار مىکرد و عهدشان را
نگه مىداشت تا زمانى که عهد را بشکنند و صرفا با عهدشکنان مىجنگید. با گروه دوم، یعنى با کفار جنگجو، با شمشیر و با منافقان، با حجت و برهان مىجنگید و با گروه سوم در صورت پرداخت جزیه صلح برقرار مىشد.[۲۵]
رسول خدا تابع فرمان خداوند بود. خداوند حتى احسان به کفار را مظهر عدالت مىداند و بدان سفارش مىکند. لا یَنْهاکُمُ اللَّهُ … أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ …[۲۶]؛ خداوند نخواسته است شما را از احسان و عدالتورزى با کسانى که با شما در دین قتال نکرده (یعنى کفار نقاط دیگر و غیر مکّه) نهى کرده باشد، چون احسان به این کفار، عدالتى است از سوى شما و خداوند عادلان را دوست مىدارد.[۲۷]
آرامش و صلح در سیاست خارجى
اصول اولیه اسلام و شرایط زمانى گاهى اقتضا مىکرد حاکمان اسلامى با تسامح با همه مذاهب برخورد کنند، به همین دلیل رسول خدا (ص) با مسیحیان مانند مسیحیان نجران، یهودیان، صابئین و مجوس صلح کردند. ایشان در امور اقتصادى میان ذمى و مسلمان تفاوتى قائل نمىشدند و به همه عهدهاى خود پاىبند بودند.
بناى رسول خدا بر ایجاد روابط صلحآمیز با دیگر دولتها بود. آن حضرت در رابطه با رهبران ادیان دیگر و پادشاهان آن عصر شیوه ملایم رأفت و رحمت برگزیدند و این مطلب در نامههایى که به پادشاهان نوشته است، آشکار است. حضرت رسول در نامهاى که به هرقل، پادشاه روم، خسرو پرویز، پادشاه ایران و مقوقس، پادشاه مصر و دیگر شاهان مىنویسد علاوه بر آغاز نامه با نام خداوند «رحمن» و «رحیم»، که نشان رحمت واسعه خداوند است، از جمله «والسلام على من اتبع الهدى»، یعنى درود بر پیروان هدایت، نیز استفاده مىکند.
با توجه به کثرت موارد و جلوگیرى از طولانىترین بحث در اینجا به دو نامه آن حضرت اشاره مىشود. ایشان در نامه به قیصر چنین مىنویسند:
«بسم الله الرحمن الرحیم من محمدبنعبدالله إلى هرقل عظیمالروم، سلام على من اتبع الهدى، اما بعد؛ فانى ادعوک بدعایه الاسلام … «یا اهل الکتاب تعالوا إلى کلمه سواء بیننا و بینکم، الانعبدالاالله» ….»[۲۸]
در برخى نامهها مانند نامه به یحنهبنرؤبه و سراوات اهل ایله مىنویسد: «سلم انتم؛ فانى احمد الیکم الله فانى لم اکن لاقاتلکم حتى اکتب الیکم، فاسلم او اعط الجزیه.»[۲۹] مرحوم میانجى مىنویسد عبارت «سلم انتم» به فتح یا به کسر سین دو واژهاى هستند که درباره صلح بهکار مىروند و ایشان در بیشتر نامههایشان از این عبارت استفاده مىکرد. «احمد الیکم» نیز براى ایجاد الفت است. عبارت بعدى نیز تأکید بر سنت اسلامى است که انسان را از اقدام به جنگ، قبل از دعوت به اسلام، نهى مىکند. همچنین درباره ایشان ضمیر مفرد را به کار مىبرد (اعط) تا به جایگاه او اهمیت دهد، زیرا اگر وى امرى را انجام مىداد، ملّتش نیز تبعیت مىکردند.[۳۰]
پاسخ به یک سوال
ممکن است سؤال شود چرا پیامبر (ص) و مسلمانان اقدام به غارت و راهزنى کاروانهاى تجارى قریش کردند؟[۳۱] پاسخ: این حملات و تعقیبها براى آگاهساختن از قدرت نظامى و نیرومندى مسلمانان بود و اینکه به آنان بفهماند که شاهراه بازرگانى آنها تحت تسلط مسلمانان است. از این رو هدف مسلمانان غارت اموال نبود وگرنه چرا تنها به قریش حمله کرد؟[۳۲] علاوه براین قریش، در زمانىکه مسلمانان اجازه جنگ نداشتند، آنها را بسیار آزار مىدادند و اموالشان را غارت کرده بودند و این فرصتى بود تا جواب قریش را بدهند.
در این قسمت به مواردى کلى درباره سیره انسانى رسول خدا در برخورد با مخالفان اشاره مىشود:
صلح حدیبیه
نمونه مهم و روشن صلحطلبى اسلام، اقدام رسول خدا به پذیرش صلح حدیبیه است که پس از اعلام رسالتش و پس از هجرت به مدینه و بروز جنگهایى است که شش سال طول کشید. این صلحنامه در سال ششم هجرى میان مسلمانان و مشرکان قریش به اجرا درآمد و نشان برخورد رحیمانه و صلحآمیز با یهودیان و مسیحیان است.[۳۳] اسلام در زمان صلح و آرامش گسترش یافت و بسیارى از مشرکان مسلمان شدند. مهمترین نکته صلحنامه در ماده دوم است که موجب خشم عدهاى از یاران پیامبر شد. ماده دوم چنین بود:
اگر یکى از افراد قریش بدون اذن بزرگتر خود، از مکه فرار کند و اسلام آورد و به مسلمانان بپیوندد محمد (ص) باید او را به سوى قریش بازگرداند، ولى اگر فردى از مسلمانان به سوى قریش بگریزد، قریش موظف نیست آن را به مسلمانان تحویل دهد.
این نوع تفکر نشان احترام وصفناپذیر رهبر اسلامى به اصول آزادى است. وقتى که عدهاى از یاران رسول خدا به این ماده اعتراض کردند، آن حضرت پاسخ دادند: مسلمانى که از زیر پرچم اسلام به سوى شرک فرار کند و محیط بتپرستى را بر محیط اسلام و آیین خداپرستى ترجیح دهد، نشان این است که اسلام را از عمق دل نپذیرفته است و این مسلمان به درد ما نمىخورد و اگر ما پناهندگان قریش را تحویل مىدهیم، چون یقین داریم که خداوند وسیله نجاتشان را فراهم مىکند. حال اگر پیامبر به جاى صلح، با مشرکان مىجنگید و پیروز مىشد، همه آنها فرار کرده و پیامبر یاورى پیدا نمىکرد.[۳۴] وَ لَوْ قاتَلَکُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوَلَّوُا الْأَدْبارَ ثُمَّ لا یَجِدُونَ وَلِیًّا وَ لا نَصِیراً.[۳۵]
آنچه را که رسول خدا درباره گسترش اسلام پیشبینى و اعلام کرده بود، محقق مىشود و چهره مهربان آن حضرت حتى براى دشمنانش روشن مىگردد، زیرا پس از پیروزى بزرگ فتح مکه در اثر صلح حدیبیه، آن حضرت همه جنایات قریش را نادیده مىگیرد و فرمان عفو عمومى مىدهد[۳۶] و مىفرماید: لا تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ یَغْفِرُ اللَّهُ لَکُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ[۳۷]
به جز صلح حدیبیه، سازش و مصالحههاى دیگرى نیز اتفاق افتاد که نشان مىدهد همت رسول خدا بر این بود با آنها سازش شود. این صلحها عبارتند از:
-
صلح در غزوه خیبر[۳۸]؛ ۲٫ صلح با یهود فدک که پیامبر درخواست آنان براى کشت و کار را پذیرفتند؛ ۳٫ معاهده با یهودیان وادىالقرى؛[۳۹] این نوع مصالحه، صلح سیاسى نبود، ولى مصالحهاى بود که پیامبر (ص) پذیرفتند و نخلستانهاى یهودیان را به دست آنان سپردند؛ ۴٫ صلح بر اساس جزیه که نوعى مالیات سالانه بود و اهل کتاب ملزم به پرداخت آن بودند و در صلح و امنیت زندگى مىکردند: مانند صلح در غزوه تبوک، صلح با مسیحیان نجران و صلح با زرتشتیان بحرین و هجر[۴۰] و ۵٫ معاهده یا موادعه با یهود[۴۱].
ایشان همچنین با اهالى ایله اذرح جرباء[۴۲] مقنا و منا[۴۳] با دریافت مبالغى صلح کردند و نامهاى درباره عفو و امان آنان ارسال داشت. در الدرالمنثور آمده است مسیحیان نجران، نخستین کسانى بودند که با دادن جزیه صلح کردند.[۴۴]
پیمان مدینه
این پیمان بین یهودیان بنىقریظه و بنىنضیر و بنىقینقاع و رسول خدا (ص) بسته شد که یهود مىخواستند در امنیت زندگى کنند. در این پیمان نوشته شده بود که یهودیان نباید به هیچ روشى و در هیچ زمانى علیه پیامبر (ص) اقدامى کنند، در غیر اینصورت، پیامبر حق دارد خون آنان را بریزد.[۴۵]
حتى پیامبر اکرم (ص) از یهود که دشمن پیامبر بودند، عیادت مىکردند[۴۶] و ورود بىاجازه به خانههاى آنان[۴۷] و ستم بر ایشان را حرام کرده بودند و مىفرمودند: هر که بر اهل ذمه ستم کند من دشمن اویم[۴۸] و نتیجه خیانت به اهل ذمه و فریب دادن آنها را تسلط دشمن بر مسلمانان مىدانند،[۴۹] ولى درعینحال از اینکه آنها را دوست خود بگیریم، نهى شدهایم.[۵۰]
امنیت مشرکین
خداوند به پیامبر مىفرماید: به مشرکان هم امنیت بده: وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجارَکَ فَأَجِرْهُ حَتَّى یَسْمَعَ کَلامَ اللَّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ …[۵۱]؛ اگر یکى از مشرکان از تو امن خواهد، وى را ایمنى ده تا کلام خدا را بشنود، پس او را به جاى امنش برسان. مىبینیم تا چه اندازه اسلام به تحمل، بردبارى و آرامش سفارش مىکند. اسلام آیین رحمت و مهربانى است و همه موظف هستند حتى با مشرکان تا زمانىکه خطرى براى جامعه و رفاه عمومى ندارند، مهربان باشند.
رفتار ملایم با مخالفان و منافقان
خداوند مىفرماید: اگر یهود خواستند تو را فریب دهند عکسالعمل نظامى نشان نده و با آنان قتال مکن؛ بلکه خداوند تو را یارى کرده و تو را کفایت مىکند. وَ إِنْ یُرِیدُوا أَنْ یَخْدَعُوکَ فَإِنَّ حَسْبَکَ اللَّهُ …[۵۲]؛ این آیه ملایمت و نرمى رسول با کفار یهود، یعنى بنىقینقاع، بنىالنضیر و بنىقریظه را خواستار است، با اینکه عهدشان را شکستند. البته اسلام برآن نیست که مسلمانان در موضع ضعف و انفعال باشند.
همچنین در قرآن مىخوانیم: وَ مِنْهُمُ الَّذِینَ یُؤْذُونَ النَّبِیَّ وَ یَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَیْرٍ لَکُمْ[۵۳]؛ این آیه درباره نبتلبنحارث است. او از کسانى است که درباره پیامبر (ص) گفت: پیامبر، اذن یعنى گوشى است. پیامبر درباره او فرمود هر کس مىخواهد چهره شیطان را ببیند، به او نگاه کند. او مردى جسیم با چشمانى قرمز بود. با این حال درباره او از طرف پیامبر (ص) برخوردى نشد.[۵۴]
خداوند به رسولش مىفرماید: به منافقانى که او را آزار مىدادند بگو که پیامبر گوش خوبى براى شماست. آن حضرت مهربانانه صحبتهاى آنان را مىشنود. «اذن خیر»
چنانکه علامه مىفرماید: به معناى بسیار شنوا است و آنچه که خیر شما است، مىشنود یا اینکه براى شما خیر است، چون فقط چیزى را از شما مىشنود، که خیر است.[۵۵]
رحمت و رأفت رسول خدا در جنگها
رسول خدا (ص) قبل و هنگام و بعد از جنگ دستورالعملهایى داشتند که علاوه بر عمل به آن، دستور مىدادند مسلمانان نیز اجرا کنند.
رفتار پیامبر رحمت در جنگها که همیشه نمایشگاه همه خشونتهاست، چگونه بوده است؟ پیامبر بر اساس سیاست اسلامى عمل مىکند و زمانىکه اذن جنگ از طرف
خداوند اعلام مىشود و مجبور به جنگ مىشوند طبق آیه وَ قاتِلُوا … وَ لا تَعْتَدُوا[۵۶] عمل مىکنند؛ یعنى جنگ آرى، ولى تجاوز هرگز.
ایشان تا مىتوانستند تلاش مىکردند تا هیچگاه جنگى رخ ندهد و مواقعى که معمولًا افراد عادى اقدام به پیکار مىکنند آن حضرت با مهربانى و تدبیر درصدد حل مشکل از طریق غیرجنگ برمىآید. سعى ایشان تا حدامکان بر جلوگیرى از کشتهشدن انسانها، حتى دشمنان بود، چنانکه در فتح مکه رخ داد. به اصحاب خود براى رعایت اصول اخلاقى کریمانه سفارش مىکرد و از انتقامجویى نهى مىکرد و تأکید مىکرد که با اسیران خوشرفتار باشید.
انواع جنگ و جهاد در اسلام
در آیین اسلام، قلم و گفتگو که مصداقى از جهاد کبیر است، بر سلاح و تهدید مقدم است. علامه جوادى آملى با توجه به آیه وَ جاهِدْهُمْ بِهِ جِهاداً کَبِیراً[۵۷] جهاد را بر سه نوع مىدانند: جهاد صغیر، جهاد کبیر و جهاد اکبر؛ جهاد اکبر جهاد با نفس است و جهاد صغیر، نبرد نظامى و جهاد کبیر، جهاد فرهنگى است که در آن استدلال و برهان
و مقدمات مناظره لازم و از جهاد نظامى بالاتر است.[۵۸] از این رو خداوند، پیامبر را امر مىکند که با کافران بحث و استدلال کنند و به بیان دیگر آنان را از انحراف نجات دهند.
جهاد نظامى بر اساس هدف چهار نوع است:
جنگهاى هجومى اولیه، نبردهاى دفاعى در مقابل حملات دشمن، جنگهاى پیشگیرانه و جنگهاى آزادىبخش. پیامبر در میان این انواع هرگز در نوع جنگهاى هجومى اولیه شرکت نمىکرد. جنگ آزادىبخش نیز فقط به وسیله معصوم (ع) باید انجام شود که در بحث جهاد ابتدایى بیان گردید.
در یک تقسیمبندى دیگر مىتوان جنگها را بر هشت نوع دانست:[۵۹]
-
جنگ با مشرکان وَ قاتِلُوا الْمُشْرِکِینَ کَافَّهً کَما یُقاتِلُونَکُمْ …[۶۰]؛
-
جنگ با کفّار یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قاتِلُوا الَّذِینَ یَلُونَکُمْ مِنَ الْکُفَّارِ …[۶۱]؛
-
جنگ با اهل کتاب قاتِلُوا الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ … الْحَقِّ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ …[۶۲]؛
-
جنگ با منافقان یا أَیُّهَا النَّبِیُّ جاهِدِ الْکُفَّارَ وَ الْمُنافِقِینَ …[۶۳]؛
-
جنگ با اهل بغى فَقاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتَّى تَفِیءَ …[۶۴]؛
-
جهاد رهایى بخش وَ ما لَکُمْ لا تُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ الْمُسْتَضْعَفِینَ[۶۵]؛
۷ و ۸٫ دفاع و مقابله به مثل أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا …[۶۶].
مسلمانان مدتها، با دشمنان اسلام مقابله و پیکار نکردند. آنان در مدت سیزدهسال سختى، همه آزارهاى دشمن را تحمل کرده، ولى دست به شمشیر نبردند، تا شاید دشمن هدایت شود و نتیجه آن نیز هجرت مسلمانان بود و حتى بعد از هجرت نیز، فشار علیه مسلمانان ادامه داشت.
این امر کاملًا انسانى است و نشان مىدهد که حضرت رسول (ص) حتى به زندگى دشمنان و مخالفان خود چقدر اهمیت مىداد.
در قرآن به پیامبر و مؤمنان امر شده است که پیشنهاد صلح دشمن را بپذیرند:
وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها …[۶۷]؛ و اگر کفار تمایل به صلح نشان دهند، تو نیز از در صلح درآى: فَإِنِ اعْتَزَلُوکُمْ فَلَمْ یُقاتِلُوکُمْ وَ أَلْقَوْا إِلَیْکُمُ السَّلَمَ فَما جَعَلَ اللَّهُ لَکُمْ عَلَیْهِمْ سَبِیلًا[۶۸]؛ یعنى
گروهى که از جنگ دلتنگ شدهاند و از شما کناره گرفتند و با شما نجنگیدند و از در صلح وارد شدند در این صورت خدا براى شما راهى بر ضد، آنان قرار نداده است؛ یعنى نباید با ایشان جنگ کنى.
اما چنانچه کار به جایى مىرسید که چارهاى جز جنگ نبود، قبل از جنگ، اصول و رفتارهاى انسانى مورد توجه پیامبر (ص) بود. در این بخش به اختصار به سفارشهاى ایشان، پیش از آغاز جنگ و در هنگام جنگ اشاره مىکنیم و در آخر به رفتارشان با دشمنان پس از جنگ و اسیران جنگى مىپردازیم:
سفارشهاى پیامبر قبل از جنگ
جهاد براى خدا
مسلمان باید همه کارهایش را براى خداوند خالص گرداند، ازاینرو وقتى رسول خدا سپاهش را براى جنگ روانه مىکرد سفارش مىکرد که با نام خدا خارج شوید و
در راه خدا مقاتله کنید، خیانت نکنید و کودکان و اهالى عبادتگاه (که به یهودیان اختصاص داشت) را نکشید.[۶۹]
در روایتى دیگر تأکید و ترجیح آن حضرت بر عدممقابله با دشمن، مشهود است. ایشان در برخى از روزهایى که با دشمن روبهرو مىشد منتظر مىماند تا بعدازظهر شود و سپس به مردم مىفرمود: اى مردم آرزو نکنید که دشمن را ملاقات کنید و از خداوند طلبعافیت کنید. وقتى با دشمن روبهرو شدید، صبر کنید و بدانید که بهشت زیر سایه شمشیرهاست و سپس دعا مىکرد: «اللهم منزل الکتاب و مجرى السحاب و هازم الأحزاب اهزمهم و انصرنا علیهم»؛[۷۰] مىبینیم در ابتدا رسول خدا (ص) مىفرمایند که انتظار نداشته باشید که با دشمن روبهرو شوید؛ یعنى هر چه کشتار و رنج کمتر باشد و صلح در جامعه باشد بهتر است؛ ولى وقتى که چارهاى نبود، با دشمن بجنگید.
دعوت قبل از جنگ
در کتب روایى شیعه و اهل سنت مانند: وسایل الشیعه و سنن ترمذى، بابى وجود دارد که دعوت قبل از قتال را واجب مىداند.[۷۱] قبل از شروع جنگ، پیامبر (ص) دعا مىخواندند و مىفرمودند:
با مردم مدارا کنید و به آنان فرصت دهید و هرگز پیش قبل از دعوت بر ایشان متازید … که اگر مردم مسلمان شوند و نزد من آورید خوشتر دارم تا اینکه زنها و فرزندانشان به صورت اسیر نزد من آورده و مردانشان را بکشید.[۷۲]
رسول خدا مىفرماید:
با نام خدا بجنگید و کودکان را نکشید. وقتى که به دشمن رسیدى او را به سه چیز فراخوان. هر کدام را که انتخاب کرد از او بپذیر و رهایش کن، او را به اسلام دعوت کن، اگر پاسخ مثبت داد، قبول کن و رهایش کن. سپس او را دعوت کن تا از سرزمین خود به دیار مهاجرین رود و هر چه براى آنان از سود و زیان است، براى او هم مقرر است. در غیر این صورت به او اعلام کن که همانند دیگر مسلمانان عرب است و حکم خدا بر او اجرا مىشود و غنایم سپاه اسلام به او تعلق نمىگیرد. اگر قبول کرد رهایش کن وگرنه با او درباره جزیه مقاتله کن، اگر پذیرفت که جزیه بدهد، او را رها کن، در غیر اینصورت از خداوند استعانت بجوى و با او بجنگ.[۷۳]
همچنین مىفرماید در جنگ، شیوخ مشرکان (غیر از شیوخ ناتوان از جنگ) را بکشید و نوجوانان ایشان را زنده نگهدارید و زنها و اجیران را نکشید.[۷۴]
از ابنعباس روایت شده است که رسول خدا هرگز با گروهى نمىجنگیدند، مگر آنکه ابتدا آنها را به اسلام دعوت مىکردند.[۷۵] در روایتى دیگر آمده است که ایشان حضرت على (ع) را براى جنگ به گروهى فرستاد و به ایشان امر کرد که با آنها نجنگد، مگر آنکه قبل از جنگ آنها را دعوت کند.[۷۶]
نهى از دعوت به جنگ و آغاز آن
مسلمان در برابر مخالفان و دشمنان، نباید آغازگر جنگ باشد. على (ع) که تربیتیافته رسول خدا و سیره ایشان، همان سیره حضرت است، به فرزندش امام حسن مجتبى (ع) فرمود:
لا تدعون الى مبارزه و ان دعیت الیها فاجب فان الداعى باغ و الباغى مصروع؛ کسى را به پیکار دعوت نکن، اما اگر تو را به نبرد خواندند، بپذیر، زیرا آغازگر پیکار تجاوزکار و تجاوزکار شکستخورده است[۷۷].
حضرت دعوت به جنگ و آغازگر جنگ را، دلیل عدم حقانیت مىدانند، به همین دلیل سفارش مىکنند که آغازگر جنگ نباشید. این سیره رهبر اسلامى و جان پیامبر است که نمونه کامل عدالت و صلح است. ایشان قبل از رویارویى با دشمن در صفین مىفرماید:
لا تقاتلوهم حتى یبدؤکم فإنکم بحمد الله على حجه و ترککم إیاهم حتى یبدؤکم حجه أخرى
؛ شما حمله نکنید و آغازگر جنگ نباشید، تا اینکه آنان حمله کنند، زیرا شما بحمداللّه داراى حجت و دلیل هستید و آغاز به جنگنکردن شما، دلیل دیگرى بر حقانیت شماست.[۷۸]
قرآن پیشرفت دین اسلام را نتیجه همین نوع رفتار رسول مىداند: فَبِما رَحْمَهٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ …[۷۹]؛ پس به برکت رحمت الهى با آنان نرمخو شدى و اگر تند و سختدل بودى، قطعا از پیرامون تو پراکنده مىشدند،
پس از آنان درگذر … در این آیه فرمان عفو عمومى به پیامبر داده مىشود که پس از جنگ احد رخ مىدهد. ایشان عذر کسانى که از جنگ فرار کرده و پشیمان بودند، را پذیرفت و قطعا نتیجه آن، پیشرفت اسلام در سایه صلح و آرامش بود.
علامه جوادى آملى درباره این آیه مىفرماید:
این فرمان مربوط به مراحل اولیه رسالت تبلیغى است تا … حجت الهى تمام و راه هرگونه عذرى مسدود شود، وگرنه در مراحل بعدى نسبت به طاغیان عنود و … نوبت به شدیدترین برخوردها مانند جنگ هم مىرسد و از تندترین الفاظ مانند لعنت هم استفاده مىشود؛ أُولئِکَ یَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ یَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ[۸۰].
در ادامه اضافه مىکند: اصل اوّلى در برخوردهاى دینى همان رحمت و نرمش است و برخوردهاى خشن در پایان مرحله اصلاح و آخرین داروى درمان خواهد بود.[۸۱]
نهى از کشتن کسانى که با اکراه به جنگ آمدهاند
جنگ بدر کبرى اولین جنگى بود که به زدوخورد کشیده شد. از این رو حضرت رسول (ص) قبل از جنگ وقتى که عدهاى از سپاه دشمن براى نوشیدن آب به سمت حوضهایى که مسلمانان ساخته بودند، آمدند رسول خدا فرمود: آنان را واگذارید؛[۸۲] همچنین از ابنعباس روایت شده است که ایشان به اصحابش فرمود: مردانى از بنىهاشم و دیگران را مىشناسم که میلى براى جنگ با ما ندارند و به اجبار به جنگ آورده شدهاند، هنگام مواجهه، آنها را نکشید.[۸۳]
البته نباید فراموش کرد که با همه این لطفها، سپاه اسلام مراقبتها و هوشیارىهاى لازم را براى جلوگیرى از شکست در نظر داشتند و این امر لازمه جنگیدن و پیروزشدن است.
نهى از خیانت
در سوره انفال مىخوانیم: وَ إِمَّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِیانَهً فَانْبِذْ إِلَیْهِمْ عَلى سَواءٍ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْخائِنِینَ[۸۴].
خداوند پس از ذکر یهودیانى که عهدشان را با پیامبر شکسته و باز عهد بستند، به پیامبر مىفرماید: اگر خوف دارى که در عهد خیانت کنند تو نیز عهد آنان را نزدشان بینداز و لغو کن و لغویت آن را به آنها اعلام کن تا شما و آنها در عهدشکستن باهم برابر شوید و یا براى اینکه در عدالت استوار گردى، زیرا جنگکردن بدون اینکه عهد قبلى لغو و به دشمن اعلام شود، موجب مىشود که بگویند تو خیانت کردى و خداوند خیانتکاران را دوست ندارد، پس در مقابل کسانى که عهد را نگه داشتهاند باید عهدشان را نگه داشت؛ أَوْفُوا بِالْعُقُودِ[۸۵] و فَأَتِمُّوا إِلَیْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلى مُدَّتِهِمْ[۸۶].[۸۷] در این آیه قرآن برخورد انسانى و ملایم با کفار عهدشکن و جنگ عادلانه را توصیه مىکند.
پیروزى بدون جنگ
زمانىکه یهودیان بنىقینقاع پیمان خود را نقض کردند، رسول خدا به آنان فرمود: از آنچه بر سر قریش آمد، بترسید و اسلام آورید، بزرگان طایفه در جواب گفتند: اى محمد! گمان مى برى که ما همچون قریش خواهیم بود، به خدا قسم، اگر ما با تو جنگ کردیم، خواهى فهمید که مرد میدان ماییم، نه دیگران. رسول خدا بعد از این پاسخ از سران یهود، ابولبابه را در مدینه جانشین خود کرد و با کمک سپاه اسلام، آنان را به مدت پانزده شب محاصره کردند خداوند در دل آنان ترس افکند تا اینکه به تنگ آمدند و تسلیم شدند، ولى با آنها نجنگید.[۸۸]
سفارشها به هنگام جنگ
علامه طباطبایى مىگوید که عقیده و ایمان را نمىتوان با زور و شمشیر در دلها جاى داد … اگر اسلام را به حال خود گذاشته بودند، هرگز فرمان جنگى را صادر نمىکرد و همه جنگهایى که در اسلام رخ داد، تحمیل به اسلام شده بود.[۸۹]
اسلام در هنگام جنگ نیز اجازه نمىدهد، رفتار غیرانسانى با دشمن داشته باشیم.
اگر اسلام بر صلح و آرامش تأکید دارد، پس جهاد ابتدایى براى چیست؟ پاسخ: جهاد ابتدایى براى این نبوده است که ملتها را به اسلامآوردن مجبور کنند.
در اسلام دو اصل مهم مطرح است که اسلام از آن چشم نمىپوشد: ۱٫ آزاد ساختن بشر از پرستش هر نوع معبود جز خداوند؛ ۲٫ حاکمیت حکم الهى و اراده و قوانین و شرایع او. در پرتو این دو اصل است که کفار را از پرستش معبودهاى باطل بازمىدارد و از بندگى غیرخدا نجات مىدهد و عدالت را بهجاى ظلم آیینهاى باطل قرار مىدهد و آنان را به اعتقاد به روز رستاخیر دعوت مىکند. فواید این برنامه را کسى انکار نمىتواند بکند و بیشتر مردم نمىتوانند سود و زیان خویش را تشخیص دهند، از این رو براى تبلیغ باید فضایى آزاد براى تصمیمگیرى فراهم باشد تا آزادانه مردم راه سعادت خویش را انتخاب کنند. بنابراین جهاد به این نحو، کار خردمندانه است و براى این نبوده است که مردم با اجبار اسلام را بپذیرند، زیرا ایمان از امور قلبى و روانى است و بدون میل باطنى، محقق نمىشود[۹۰] و این جهاد براى «دفاع از حقوق انسانیت و حظوظ فطرت ناب است، نه از باب تحمیل عقیده.»[۹۱]
رسول خدا (ص) سفارشهاى خاصى براى پیکارکنندگان با دشمن دارد، که به برخى از این موارد اشاره مىشود:
نهى از کشتار جمعى
اسلام حتى در جنگها دستور به رأفت و رحمت مىدهد و اجازه نمىدهد چون در جنگ هستند، براى رسیدن به پیروزى به هر خشونتى دست بزنند و مرتکب اعمال ضدانسانى شوند، چه رسد به اینکه از سلاحهاى کشتارجمعى یا شیمیایى استفاده کنند. براى نمونه به سپاه اسلام سفارش شده است که باید با دشمنى که افتاده و مجروح است و قدرت جنگ ندارد و با پیرمردان و کسانىکه در جنگ شرکت نکردند، کارى نداشته باشند. درباره حکم «المحاربه بالقاءالسم» آمده است که على (ع) مىفرماید: «نهى رسولالله أن یلقى السم فى بلادالمشرکین»؛ یعنى از ریختن سم در سرزمین مشرکان نهى
فرمودند. از امام صادق (ع) نقل شده است که رسول خدا از کشتن زنان و فرزندان در جنگ نهى کرده است، مگر آنکه آنها بجنگند و دراینصورت نیز تا جایى که ممکن است باید آنها را نکشت … همچنین از کشتن افراد زمینگیر از اهل ذمه، نابینا، پیرمرد، زن و فرزندان در سرزمین جنگ نهى فرمود.[۹۲]
نهى از کشتن افراد غیرنظامى
رسول خدا (ص) مىفرماید: در جنگ فقط کسانى را بکشید که در میدان کارزار آمدهاند؛[۹۳] یعنى به افراد بىدفاع که با جنگ کارى ندارند، تعرض نکنید.
نهى از هجوم شبانه و کشتن افراد ضعیف و زنان
رسول خدا هجوم شبانه بر دشمن را جایز نمىدانست: «ما بیت رسولالله عدوا قط لیلا»[۹۴] و کشتن پیرمردان، عاجزان، زنان و کودکان و کسانى را که آغازگر جنگ نبودند، تحریم کرده و مىفرماید: «… لاتغلوا و لاتمثلو و لاتغدروا و لاتقتلوا شیخا فانیا و لاصبیا ولاامرأه …»[۹۵] است. از امامصادق (ع) درباره کشتن زنان سوال شد، فرمودند: «ان رسولالله (ص) نهى عن قتل النساء و الولدان فى دارالحرب إلا أن یقاتلن، فان قاتلت أیضا فأمسک عنها ما أمکنک.»[۹۶]
روایت شده است که روزى رسول خدا (ص) از زنى که خالدبنولید او را به قتل رسانده بود، گذر کردند، در حالىکه مردم در اطراف او جمع شده بودند. حضرت به اصحابش فرمود: خالد را پیدا کنید و به او بگویید که رسول خدا (ص) تو را از کشتن
کودک و زن و اجیر نهى مىکند.[۹۷] در یکى از جنگها نیز جسد زن مقتولى را دیده و خشمگین شدند و فرمودند مگر شما را از کشتن زنان نهى نکرده بودم.
رسول خدا در حین جنگ، دشمن خود را بخشیدند و از کشتنش صرفنظر کردند. در اینجا به دو مورد اشاره مىشود:
بخشش ابنقیظى
ابنقیظى فردى نابینا بود و در جنگ احد مشتى خاک برداشت و خطاب به رسول خدا (ص) گفت: به خدا قسم اگر بدانم که به کسى جز تو نمى خورد، آنها را به سویت پرتاب مىکردم. اصحاب خواستند تا او را بکشند، ولى رسول خدا فرمود: او را واگذارید که نابیناى چشم و دل است. برادر او نیز به نام اوسبنقیظى از منافقان بود که در جنگ احد به بهانه فرار از جنگ به پیامبر (ص) گفت «ان بیوتنا عوره» و آیه ۱۳ سوره احزاب[۹۸] نازل شد که قصد آنها را که فرار بود، برملا ساخت.[۹۹]
بخشیدن غورث بن الحارث
غورث بن حارث (یا دعثور بن حارث) در جنگ ذاتالرقاع آهسته بالاى سر پیامبر (ص) که زیر درختى نشسته بود، آمد و شمشیر کشید و گفت: یا محمد من یعصمک منى الآن؟ حضرت فرمود: خداوند. در این هنگام ناگهان از اسبش با صورت بر زمین افتاد و پیامبر بر او مسلط شد و به او فرمود: کیست که مانع من شود؟ گفت: هیچکس و با اینکه ایمان نیاورد، پیامبر او را آزاد کرد و غورث گفت: «والله لانت خیر منى.»[۱۰۰]
رفتار پیامبر پس از جنگ
اماندادن به ابوسفیان، دشمن درجه یک اسلام
یکى از این موارد، رفتار ایشان با ابوسفیان است. با اینکه ابوسفیان به اسلام ضربهها زد، ولى رسول خدا براى مصالحى به ایشان مقام داد. وقتى که پیامبر به او فرمود: «آیا وقت آن نرسیده است که بدانى لااله الاالله»؟ ابوسفیان در پاسخ گفت: «پدر و مادرم فداى تو باد! چقدر بردبار و کریم و با بستگان مهربان هستى!» و در آخر پس از آنکه اسلام آورد، پیامبر فرمود: «… من دخل دار أبىسفیان فهو آمن و من أغلق داره فهو آمن.»[۱۰۱]
البته رحمت اسلامى در سیره رسولخدا به این معنا نیست که در هر جایى آن حضرت هر کسى را ببخشند، بلکه در جایى که لازم بود، خشونت نشان داده شود و عطوفت، خلاف عقلانیت بود، اقدام کرده و براى جلوگیرى از فساد جامعه، ریشه فتنه را خاموش مىکردند و این عمل ایشان، رحمتى براى مؤمنان شمرده مىشود. براى نمونه مىتوان به موارد زیر اشاره کرد:
ابوعزه (ابوغره) که شاعرى زبانآور و توانا بود، رسول خدا در بدر بدون هیچگونه فدیهاى آزادش کرده بود به تحریک صفوانبنامیه به راه افتاد و با اشعار خود قبایل بنىکنانه را به جنگ با مسلمانان دعوت مىکرد.[۱۰۲] وقتى در جنگ احد دوباره اسیر شد از رسول خدا تقاضاى عفو کرد. او تنها اسیر جنگ احد بود و به رسول خدا گفت که من با اکراه وارد این جنگ شدم. آن حضرت نپذیرفت و فرمود: «إنّ الْمُؤْمِنَ لَا یلْدَغُ مِنْ جُحْرٍ مَرّتَینِ» و به وسیله عاصمبنصامت گردن زده شد.[۱۰۳]
سفیانبنخالد به دلیل توطئههاى زیاد و ایجاد خطر براى مسلمانان به وسیله عبدالله ابنانیس کشته شد. او کسى است که وقتى عبدالله از پیامبر (ص) خواست او را توصیف کند، فرمود: هنگامى که او را دیدى از هیبت او مىترسى و به یاد شیطان مىافتى![۱۰۴]
زبیر بن باطا یکى از یهودیان بنىقریظه بود که ثابتبنقیس را نکشت و بر او منت گذاشت و آزادش کرد. ثابت هم در داستان بنىقریظه براى جبران این کار، نزد رسول خدا رفت و از آن حضرت خواست تا او را نکشد و رسول خدا نیز پذیرفت و او را بخشید. وقتى که ثابت این خبر را به زبیر داد، او گفت: پیرمردى فرتوت که زن و فرزند نداشته باشد، زندگى را براى چه مىخواهد؟ دوباره ثابت نزد رسول خدا رفت و در خواست کرد. پیامبر (ص) درخواستش را قبول کرد و ثابت نزد زبیر رفت و گفت: زن و فرزندانت را رسول خدا به من بخشید. زبیر باز از نداشتن مال شکایت کرد و باز همین حکایت تکرار شد و رسول خدا (ص) پاسخ مثبت داد و ثابت به زبیر گفت: رسول خدا مال تو را هم به من بخشید. زبیر گفت: اى ثابت کار کعب بن اسد و حیى بن اخطب به کجا رسید؟ ثابت گفت: کشته شدند و چند نفر دیگر را هم نام برد و همین پاسخ را شنید. بعد به ثابت گفت: اى ثابت، من بر تو حقى دارم و از تو مى خواهم که مرا به آنها ملحق کنى، بهخدا قسم که پس از آنها خیرى در زندگى نیست. ثابت گردن او را زد تا در دوزخ به دوستان خود ملحق شود و این نشان بدبختى زبیر بود.[۱۰۵]
مبناى رفتارى رسول خدا این بود که با کسانى که خیانت مىکردند یا مشرکانى که با تحریک دیگران اقدام به جنگ با ایشان مىکردند و امان مىخواستند، برخورد مهربانانه داشت و آنها را مىبخشید. در تاریخ مواردى نقل شده است که به برخى اشاره مىشود:
بخشش وحشى قاتل حمزه
آن حضرت از وحشى قاتل حمزه عموى خویش مىگذرد و فقط به او مىفرماید: «ویحک غیب عنى وجهک فلا أراک؛ از من دور شو که تو را نبینم.»[۱۰۶] با این که از این حادثه بسیار نارحت بودند، او را مىبخشند.
بخشش عبدالله ابنابى
او از منافقان مدینه بود و با وجود خیانتهایش، پیامبر (ص) ایشان را آزاد گذاشت؛ تا جایىکه اصحاب خواستند با او برخورد شدید کنند و حتى فرزندش که او نیز عبدالله نام داشت، به رسول خدا پیشنهاد داد، اگر قصد کشتن او را دارد خود، پدرش را به قتل برساند و از این مىترسید اگر کسى دیگر، پدرش را بکشد، او نتواند صبر کند و قاتل پدرش را که یک مومن است، بکشد، ولى رسول خدا در پاسخ به او فرمودند: نه، برو و همچنان با پدرت مدارا کن، و مادام که با ماست، با او نیکو معامله کن؛ «بل نترفق به و نحسن صحبته ما بقى معنا.»[۱۰۷]
اماندادن به عکرمه بن ابىجهل
عکرمه بن ابىجهل که همسرش امحکیم بود و مسلمان شده بود، براى شوهرش از رسول خدا امان گرفت و ایشان هم به او امان داد. او به یمن فرار کرده بود و وقتى نزد رسول خدا آمد، اسلام آورد. وى کسى بود که پس از واقعه بدر، همراه عبداللهبنابى ربیعه و صفوانبنامیه با مردانى از قریش که پدران و پسران و برادرانشان در بدر کشته شده بودند، با ابوسفیان و دیگران وارد صحبت شده و قریش را تحریک کردند که اکنون وقت آن رسیده که به انتقام خون کشتگانمان، لشکرى را به جنگ محمد (ص) گسیل داریم. همچنین در جنگ احد، فرماندهى سپاه میسره دشمن علیه سپاهیان اسلام را بر عهده داشت. بااینحال، پیامبر (ص) او را بخشیدند.[۱۰۸]
نادیدهگرفتن عمل شائس بن قیس
او یک یهودى بود و زمانىکه از کنار چند نفر از قبیله اوس و خزرج گذر مىکرد، دید این دو قبیله که سالها با هم جنگ داشتند، با یکدیگر دوستانه صحبت مىکنند، ناراحت شد و به جوانى که همراهش بود گفت: برو میان این دو طایفه را به هم بزن و در کنارشان بنشین و کشتگانى را که آنها در جنگ از دست دادند، به یادشان بیاور. آن جوان چنین کرد و همانگونه که تصور مىکرد، این دو طایفه به جان هم افتادند. درباره شائس آیه ۱۰۰ آل عمران نازل شد یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تُطِیعُوا فَرِیقاً مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ یَرُدُّوکُمْ بَعْدَ إِیمانِکُمْ کافِرِینَ، رسول خدا با اینکه منشا اصلى فتنه را مىدانست، برخوردى نکرد.[۱۰۹]
بخشیدن عبدالله بن سعد بن أبىسرح
عبدالله بن سعد بن ابىسرح قبلًا اسلام آورده بود و سپس مرتد و مشرک شد و پنهانى زندگى مىکرد. از رسول خدا امان خواست و بعد اسلام آورد. حتى کاتب وحى بود و در خلافت عمر و عثمان به کار گماشته شد.[۱۱۰] او به هنگام کتابت وحى، آخر آیات را تحریف مىکرد و بعد از اختلاف با رسول خدا (ص) درباره کلمات وحى و اصرار بر نظر خودش، مرتد و سپس مهدورالدم شد.[۱۱۱] پس از فرار و پناه بردن به عثمان، برادر رضاعیش در فتح مکه، عثمان واسطه شد و حضرت او را بخشیدند.
نادیده گرفتن رفتار ودیعه بن ثابت
او برادر عمرو بن عوف از منافقان مدینه و جزء بنیانگذاران مسجد ضرار بود که علیه پیامبر (ص) سخنان بسیارى بر زبان مىراند، ولى پیامبر اقدامى علیه ایشان نکرد. در جنگ تبوک با چند تن دیگر از منافقان همراه حضرت رسول (ص) بودند.[۱۱۲]
بخشیدن هبار بن اسود
هبار بن اسود یکى از مشرکان بود که، زینب، دختر رسول خدا را، تعقیب و نیزهاى در کجاوه ایشان فرو کرد زینب بر اثر ترس، فرزندش را سقط نمود. به همین دلیل، پیامبر خون او را هدر اعلام کرده بود، ولى هنگامى که نزد رسول خدا آمد و عذرخواهى کرد و شهادتین بر زبان جارى کرد، رسول خدا او را بخشید و فرمود: تو را بخشیدم و اسلام، گذشته را از میان مىبرد.[۱۱۳]
امان دادن به انس بن زنیم
او با اینکه بر ضد پیامبر (ص) اشعارى توهینآمیز مىخواند و پیامبر او را مهدورالدم اعلام کرد، با درخواست نوفل بن معاویه بخشیده شد. وقتى خبردار شد که پیامبر او را بخشیده است، در مدح پیامبر چنین سرود:[۱۱۴]
ونبوا رسول الله إنى هجوته فلا رفعت سوطى إلى إذن یدى
به رسول خدا خبر دادهاند که من او را هجو گفتهام، اگر چنین است، دست من شل باشد که نتواند تازیانهام را برگیرد.
بخشش ابىسفیان بن الحارث
او که عموزاده رسول خدا بود با اینکه احترام پیامبر را رعایت نمىکرد و به او ایمان نداشت، با وساطت امسلمه، پیامبر او را پذیرفت و اسلام آورد.[۱۱۵]
بخشش حاطب بن ابىبلتعه
حاطب بن ابىبلتعه پس از یقین به نیت پیامبر (ص) براى حرکت به سوى مکه، نامهاى محرمانه به سه نفر از قریش به نامهاى صفوان بن امیه، سهیل بن عمرو و عکرمه بن ابىجهل نوشت و آن را به وسیله زنى بهنام ساره فرستاد و تصمیم رسول خدا را به
آنان گزارش داد. جبرئیل، رسول خدا را در جریان نامه و نامهرسان قرار داد. پس از دستگیرى و گرفتن نامه از او، رسول خدا (ص)، حاطب را خواست و از علت آن پرسید. پس از جواب حاطب، یکى از صحابه گفت: بگذار گردن این منافق را بزنم، ولى رسول خدا او را به سکوت امر فرمود.[۱۱۶]
پذیرفتن عمیر بن وهب جمحى
پیامبر از کسانى که توطئه قتل ایشان را در سر مىپروراندند، با اینکه از نیت آنان آگاهى داشت، گذشت مىکرد.
یکى از این افراد عمیر بن وهب است. ابناسحاق مىگوید: پس از واقعه بدر با صفوان بن امیه در حجر نشسته بود و از مصیبتهاى بدر صحبت مىکرد. عمیر از شیاطین قریش بود و پیامبر را اذیت مىکرد. عمیر مىگوید: به خدا اگر قرض نداشتم محمد (ص) را مىکشتم. صفوان گفت: من همه اینها را به عهده مىگیرم و خانوادهات را همراهى مىکنم. عمیر تصمیم به قتل پیامبر گرفت و با شمشیر زهراگین نزد رسول خدا (ص) رفت. رسول خدا از او پرسید براى چه آمدهاى؟ گفت براى اسیرى که نزد شماست آمدهام، تا به او احسان کنید. پرسید: چرا شمشیر را بر گردن نهادهاى؟ او هم جوابى داد، ولى پیامبر به او فرمود: این طور نیست، بلکه براى کشتن من آمدى، ولى خداوند به تو فرصت نمىدهد. عمیر با شنیدن این خبر غیبى به پیامبرى ایشان شهادت داد و مسلمان شد.[۱۱۷]
امان دادن به صفوان بن امیه
صفوان از کسانى بود که افراد را علیه سپاه اسلام فراهم مىآورد تا با آنان بجنگند و به وسیله رسول خدا او مهدورالدم شده بود. از عروهبنزبیر نقل شده است:
وقتى که صفوان در تنگنا قرار گرفت، راه کوهستانى را پیش گرفته، به سوى
یمن مىرود. عمیربنوهب نزد رسول خدا آمد و گفت یا رسولالله، صفوان بزرگ قومش است و از ترس فرار کرده و قصد دارد خود را در دریا بیاندازد. رسول خدا (ص) او را امان داد و صفوان براى این بخشش از او نشانهاى خواست. رسول خدا عمامهاش را که با آن وارد مکه شده بود، به وى داد. زبیر خود را به صفوان رساند و مانع هلاک او شد و گفت رسول خدا به تو امان داده است و این نشان امان اوست که براى تو آوردم. او باور نمى کرد، تا اینکه به حضور رسول خدا رسید و وقتى مطمئن شد، از حضرت دو ماه مهلت خواست، ایشان چهار ماه به او فرصت دادند و سپس وى مسلمان شد.[۱۱۸]
مهربانى با اسیران جنگى
درباره رفتار پیامبر (ص) با اسیران از زهرى نقل شده است که رسول خدا (ص) فرمود: شما را به رفتار نیکو با اسیران سفارش مىکنم.[۱۱۹] در سال نهم هجرت هنگامى که پیامبر (ص) از اسیران جنگى دیدن مىکرد، زنى به نام «سفانه» دختر حاتم طایى- که به اسارت درآمده بود و برادرش عدى بن حاتم فرار کرده بود- با دیدن پیامبر (ص) به ایشان گفت: «اى محمد! پدرم از دنیا رفته و سرپرستم عدى فرار کرده است، اگر صلاح بدانید، مرا آزاد کنید. پدرم، بردگان را آزاد مىکرد، به مردم غذا مىرساند و آشکارا سلام مىکرد …» پیامبر فرمود: «اى دختر! این، ویژگىهاى مؤمنان راستین است. اگر پدرت مسلمان بود، او را مورد لطف و مرحمت قرار مىدادیم.» سپس فرمود: «این دختر را به پاس احترام پدرش به ارزشهاى اخلاقى، آزاد کنید.»[۱۲۰]
گاهى آن حضرت حتى براى ایجاد صلح، جان خود را به خطر مىانداختند. یکى از پاسخهایى که مورخان در پرسش از چرایى تعدد همسران پیامبر مىدهند این است که برخى از ازدواجهاى ایشان براى ایجاد صلح و جلوگیرى از وقوع جنگ در جامعه بوده است. از جمله ازدواج ایشان با «صفیه» دختر حى بن اخطب از بزرگان یهود بنىنضیر و همسر کنانه بن ربیع است و آن مربوط به زمانى بود که پدر این دختر در جنگ کشته و دخترش اسیر گردید؛ پیامبر ایشان را آزاد و با او ازدواج کردند،[۱۲۱] تا یهود دست از توطئه بر ضدایشان بردارند.
ایشان با جویریه، دختر حارث، بزرگ یهودیان بنىالمصطلق ازدواج کرد تا با دویست خانوار یهودى که به اسارت مسلمانان درآمده بودند، خویشاوند شود و به همین دلیل مسلمانان آنها را آزاد کنند. پس از آزادى به دلیل این رفتار انسانى پیامبر، همه آنها مسلمان شدند.[۱۲۲]
نمونه دیگر رفتار انسانى با اسیران، نحوه برخورد ایشان با شیماء، دختر حارث بن عبدالعزى، خواهر شیرى ایشان است. این زن وقتى که به اسارت درآمد، هر چه به مسلمانان مىگفت من خواهر پیامبرم، مسلمانان باور نمىکردند. وقتى نزد رسول خدا آمد و مشخص شد که راست مىگوید، پیامبر (ص) عباى خود را براى او پهن کرد و او را روى آن نشاند. در آخر نیز هنگامى که آن زن مىخواست به سوى قومش بازگردد یک غلام و یک کنیز به او بخشید و ایندو با هم ازدواج کردند و به عنوان خدمتکار در خانه شیماء زندگى کردند.[۱۲۳]
مقداد بن عمر مىگوید در سریه نخله، حکم بن کیسان را اسیر کردم و نزد پیامبر آوردم. پیامبر او را به اسلام دعوت کرد و با او صحبت طولانى کرد. عمر گفت: او
ایمان نمىآورد، اجازه بدهید وى را بکشیم. حضرت نپذیرفت، تا اینکه مسلمان شد و از کسانى بود که در جنگ بئرمعونه به شهادت رسید.[۱۲۴]
نتیجه
-
دین اسلام دین رحمت و پیامبر اعظم (ص) نیز براى همگان رحمت است.
-
پیامبر (ص) با مخالفان خود مهربانانه برخورد مىکردند و هدف ایشان هم ایجاد صلح و آرامش بود و هم جلوگیرى از وقوع جنگ. ایشان با تدبیرشان از وقوع جنگ جلوگیرى مىکردند.
-
استفاده از سلاحهاى کشتار جمعى در اسلام حرام است.
-
ایشان با سران کشورهاى کفر و پادشاهان آن زمان، به نرمى و با اخلاق انسانى برخورد کردند و آنان را به اسلام دعوت کردند.
-
سیره رحیمانه پیامبر سبب نمىشد که مسلمانان در موضع ضعف و انفعال قرار بگیرند.
-
رفتار پیامبر در برابر دشمنان و کافران و مخالفان، نشان مىدهد که دین اسلام، هرگز خشن و غیرانسانى نیست.
-
پیامبر اسلام در صورت وقوع جنگ، سپاه خود را به پایبندى به رفتار انسانى با مخالفان و اسیران جنگى سفارش مىکردند.
-
پیروان دیگر ادیان در جامعه اسلامى از امنیت و حقوق انسانى خویش برخوردار بودند.
کتابنامه
-
قرآن کریم
-
نهجالبلاغه
-
ابنأثیر، ابوالحسن عزالدین، الکامل فى التاریخ، دار صادر، بیروت ۱۹۶۶ م.
-
ابناشعث کوفى، محمد بن محمد، الجعفریات، مکتبه نینوى الحدیثه، تهران [بىتا].
-
ابنالقیم الجوزیه، محمد، زادالمعاد فى هدى خیرالعباد، موسسه الرساله، بیروت ۱۴۱۵٫
-
ابنحنبل، احمد، بىتا، مسند احمد، دار صادر، بیروت ۱۴۱۵٫
-
ابنشعبه الحرانى، حسن بن على، تحف العقول، تصحیح على أکبر غفارى، چ ۲، موسسه انتشارات اسلامى، ۱۴۰۴٫
-
ابنعساکر، تاریخ مدینه دمشق، تحقیق على شیرى، دار الفکر للطباعه والنشر والتوزیع، بیروت ۱۴۱۵٫
-
ابنکثیر، ابوالفدا اسماعیل، السیره النبویه لابن کثیر، تحقیق مصطفى عبدالواحد، دارالرائد العربى، بیروت [بىتا].
-
ابنمنظور، محمدبن مکرم، لسان العرب، نشر ادب حوزه، قم ۱۴۰۵٫
-
ابنهشام، عبدالملک، السیره النبویه، تحقیق و ضبط و تعلیق محمدمحیى الدین عبدالحمید، ج ۲ و ج ۳، مکتبه محمد على صبیح، قاهره ۱۹۶۳ م.
-
احمدى میانجى، على، مکاتیب الرسول، دارالحدیث، تهران ۱۴۱۹٫
-
بخارى، ابوعبدالله محمدبن اسماعیل، صحیح البخارى، دارالفکرللطباعه والنشر والتوزیع، بیروت ۱۴۰۱٫
-
بلاذرى، احمدبن یحیى بن جابر، فتوح البلدان، مکتبه النهضه المصریه، قاهره ۱۹۵۶ م.
-
ترمذى، ابوعیسى محمدبن عیسى بن سوره، سنن الترمذى، تحقیق و تصحیح: عبدالرحمن محمدعثمان، دارالفکر، بیروت ۱۴۰۳٫
-
جوادى آملى، عبدالله، تسنیم، تنظیم و ویراش على اسلامى، مرکز نشر اسرا، قم ۱۳۷۸٫
-
حر عا،، وسائل الشیعه، چ ۲، مؤسسه آل البیت، قم ۱۴۱۴٫
-
الحلبى، على بن برهانالدین، السیره الحلبیه فى سیره الأمین المأمون، دارالمعرفه، بیروت ۱۴۰۰٫
-
دیلمى، حسن بن على بن محمد، ارشاد القلوب، چ ۱، شریف رضى، قم ۱۴۱۲٫
-
زهرى، محمد بن سعد، الطبقات الکبرى، دارصادر، بیروت [بىتا].
-
سبحانى، جعفر، فروغ ابدیت، نشر دانش اسلامى، قم ۱۳۷۰٫
-
سجستانى، ابوداود سلیمان ابنالأشعث، سنن أبىداود، تحقیق وتعلیق سعید محمد اللحام، چ ۱، دارالفکر للطباعه والنشر والتوزیع، بیروت ۱۴۱۰٫
-
السیواسى، کمال الدین محمد بن عبد الواحد، شرح فتح القدیر، دار الفکر، بیروت [بىتا].
-
سیوطى، جلال الدین، الجامع الصغیر، دارالفکرللطباعه و النشرو التوزیع، بیروت ۱۹۸۱ م.
-
سیوطى، عبدالرحمن بن أبى بکر، الدر المنثور فى التأویل بالمأثور، دارالمعرفه للطباعه و النشر، بیروت [بىتا].
-
الصالحى الشامى، سبل الهدى والرشاد، تحقیق شیخ عادل أحمدعبدالموجود و شیخ على محمدمعوض، چاپ اول، ۱۴۱۴٫
-
طباطبایى، سیدمحمدحسین، المیزان، سید محمد باقر موسوى همدانى، دفتر انتشارات اسلامى، قم ۱۳۶۳٫
-
الطبرسى، ابوعلى الفضل بن الحسن، مجمع البیان، تحقیق سیدهاشم رسولى محلاتى و سیدفضلالله یزدى، دارالمعرفه، بیروت [بىتا].
-
فراهیدى، خلیل بن أحمد، العین، مؤسسه دارالهجره، ۱۴۰۹٫
-
کلینى، ابى جعفر محمد بن یعقوب بن اسحاق، الکافى، تحقیق على أکبر غفارى، چ ۳، دار الکتب الإسلامیه، تهران ۱۳۶۷ ش.
-
مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، مؤسسه الوفاء، بیروت ۱۴۰۳٫
-
مصباح یزدى، محمدتقى، جنگ و جهاد در قرآن، انتشارات مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى (ره)، قم ۱۳۸۳٫
-
نجفى، محمدحسن، جواهر الکلام، تحقیق وتعلیق: شیخ عباس القوچانى و شیخ محمد آخوندى، دار الکتب الإسلامیه، تهران ۱۳۶۲٫
-
نسائى، أحمد بن شعیب أبوعبدالرحمن، سنن النسائى الکبرى، تحقیق د. عبد الغفار سلیمان البندارى و سید کسروى حسن، دار الکتب العلمیه، بیروت ۱۴۱۱٫
-
واقدى، أبو عبد الله محمد بن عمر بن واقد، المغازى، تحقیق مارسدن جونس، عالم الکتب، بیروت ۱۴۰۹٫
-
http:// portal. esra. ir
-
http:// rovatehadis. com/ 35452.
[۱] * کارشناسى ارشد دینشناسى مؤسسه امام خمینى( رحمه الله)
[۲] . از بیانات علامه جوادى آملى در دیدار اعضاى کاروان زائران صلح سوریه با ایشان، بنیاد بینالمللى علوم وحیانى اسرا، ۱۸ فروردین ۱۳۹۳٫http ://portal .esra .ir
[۳] . ابنمنظور، لسان العرب، ج ۱۲، ص ۲۳۱، ماده رحم.
[۴] . جوادى آملى، تسنیم، ج ۱، ص ۲۸۰٫
[۵] . ابنمنظور، همان، ج ۹، ص ۱۱۲، ماده رأف.
[۶] . همان، ج ۴، ص ۳۹۰، ماده سیر.
[۷] . نساء، آیه ۵۹٫
[۸] . نساء، آیه ۸۰٫
[۹] . آل عمران، آیه ۳۱٫
[۱۰] . اعراف، آیه ۱۵۸٫
[۱۱] . نجم، آیه ۴٫
[۱۲] . نساء، آیه ۲۵۶٫
[۱۳] . بقره، آیه ۲۵۶٫
[۱۴] . الطبرسى، مجمع البیان، ج ۱، ص ۶۳۰٫
[۱۵] . در تفسیر الدر المنثور آمده است که این آیه درباره یکى از مسیحیان بنىسالمبنعوف به نام حصین نازل شد که دو پسر مسیحى داشت و خودش مسلمان بود و به پیامبر عرض کرد: آنها را به اسلام مجبور کردم، ولى ابا مىکنند، که این آیه نازل شد.( السیوطى، الدرالمنثور، ج ۱، ص ۳۳۰ ۳۲۹).
[۱۶] . انبیاء، آیه ۱۰۷٫
[۱۷] . طباطبایى، المیزان، ج ۱۴، ص ۴۶۷٫
[۱۸] . قلم، آیه ۴٫
[۱۹] . سبا، آیه ۲۸٫
[۲۰] . احزاب، آیه ۴۵٫
[۲۱] . نحل، آیه ۱۲۵٫
[۲۲] . مؤمنون، آیه ۹۶٫
[۲۳] . هود، آیه ۱۱۳٫
[۲۴] . همان، ج ۴، ص ۲۵۹- ۲۶۱٫
[۲۵] . ابنالقیم، زادالمعاد فى هدى خیرالعباد، ج ۳، ص ۱۵۸٫
[۲۶] . ممتحنه، آیه ۸٫
[۲۷] . طباطبایى، المیزان، ج ۱۹، ص ۳۹۹٫
[۲۸] . النسائى، سنن النسائى الکبرى، ج ۶، ۳۰۹٫
[۲۹] . الزهرى، الطبقات الکبرى، ج ۱، ص ۲۷۷٫
[۳۰] . احمدى میانجى، مکاتیب الرسول، ج ۲، ص ۴۷۶٫
[۳۱] . ابنکثیر، السیره النبویه لابنکثیر، ج ۲، ص ۳۶۸٫
[۳۲] . جهت مطالعه بیشتر ر. ک: طباطبایى، المیزان، ج ۱۴، ص ۵۴۳ و جعفر سبحانى، فروغ ابدیت، ج ۲، ص ۴۷۶- ۴۸۰٫
[۳۳] . ابنکثیر، السیره النبویه لابنکثیر، ج ۳، ص ۳۲۱٫
[۳۴] . براى مطالعه بیشتر ر. ک: سبحانى، فروغ ابدیت، ج ۲، ص ۱۹۷٫
[۳۵] . فتح، آیه ۲۲٫
[۳۶] . ابنکثیر، همان، ص ۵۶۵؛ ابنأثیر، الکامل فى التاریخ، ج ۲، ص ۲۴۳٫
[۳۷] . یوسف، آیه ۹۲٫
[۳۸] . محمد، واقدى، المغازى، ج ۲، ص ۶۶۹٫
[۳۹] . ابنکثیر، همان، ج ۳، ص ۴۱۳٫
[۴۰] . بلاذرى، فتوح البلدان، ج ۱، ص ۸۶٫
[۴۱] . ابنهشام، السیره النبویه، ج ۲، ص ۳۴۸٫
[۴۲] . ابنکثیر، همان، ج ۴، ص ۳۰٫
[۴۳] . بلاذرى، همان، ج ۱، ص ۷۲٫
[۴۴] . السیوطى، الدر المنثور، ج ۳، ص ۲۲۸٫
[۴۵] . ابنکثیر، همان، ج ۳، ص ۲۱۷٫
[۴۶] . ابناشعث کوفى، الجعفریات، باب من ظلم ذمیا و أخذ شیئا من أموالهم، ص ۸۲٫
[۴۷] . سیوطى، الجامع الصغیر، ج ۱، ص ۴۶۸٫
[۴۸] . ابنشعبه الحرانى، تحف العقول، ص ۲۷۲٫
[۴۹] . الدیلمى، ارشاد القلوب، ص ۳۹٫
[۵۰] . ممتحنه، آیه ۱ و مائده، آیه ۵۱٫
[۵۱] . توبه، آیه ۶٫
[۵۲] . انفال، آیه ۶۲٫
[۵۳] . توبه، آیه ۶۱٫
[۵۴] . ابنهشام، السیره النبویه، ج ۲، ص ۳۶۴٫
[۵۵] . طباطبایى، المیزان، ج ۹، ص ۴۲۲٫
[۵۶] . بقره، آیه ۱۹۰٫
[۵۷] . فرقان، آیه ۵۲٫
[۵۸] . پایگاه خبرى روات حدیث به آدرس:http ://rovatehadis .com /35452
[۵۹] . مصباح یزدى، جنگ و جهاد در قرآن، ص ۱۲۵ تا ۱۳۵٫
[۶۰] . توبه، آیه ۳۶٫
[۶۱] . توبه، آیه ۱۲۳٫
[۶۲] . توبه، آیه ۹٫
[۶۳] . توبه، آیه ۷۳٫
[۶۴] . حجرات، آیه ۹٫
[۶۵] . نساء، آیه ۷۵٫
[۶۶] . حج، آیه ۳۹٫
[۶۷] . انفال، آیه ۶۱٫
[۶۸] . نساء، آیه ۹۰٫
[۶۹] . اخرجوا بسم الله تقاتلون فى سبیل الله من کفر بالله لا تغدروا و لا تغلوا و لا تمثلوا و لا تقتلوا الولدان و لا أصحاب الصوامع؛ ابنحنبل، مسند احمد، ج ۱، ص ۳۰۰٫
[۷۰] . البخارى، صحیح البخارى، ج ۴، ص ۲۴٫
[۷۱] . ر. ک: حرّ عاملى، وسایل الشیعه، ج ۱۵، حدیث ۱۹۹۵۱ تا ۱۹۹۵۴ و همچنین: ترمذى، سنن الترمذى، ج ۳، ص ۵۳٫
[۷۲] . الصالحى الشامى، سبل الهدى و الرشاد، ج ۶، ص ۷٫
[۷۳] . احمد، النسائى، سنن النسائى الکبرى، ج ۵، ص ۲۳۳٫
[۷۴] . سجستانى، سنن أبىداود، ج ۱، ص ۶۰۳٫
[۷۵] . السیواسى، شرح فتح القدیر، ج ۵، ص ۴۴۵٫
[۷۶] . کلینى، الکافى، ج ۵، ص ۲۸ و ابناشعث کوفى، الجعفریات، ص ۷۷٫
[۷۷] . نهج البلاغه، حکمت ۲۳۳٫
[۷۸] . نهجالبلاغه، نامه ۱۴٫
[۷۹] . آل عمران، آیه ۱۵۹٫
[۸۰] . بقره، آیه ۱۵۹٫
[۸۱] . جوادى آملى، تسنیم، ج ۵، ص ۳۸۶٫
[۸۲] . ابنهشام، السیره النبویه، ج ۲، ص ۴۵۳ و ابنأثیر، الکامل فى التاریخ، ج ۲، ص ۱۲۹٫
[۸۳] . ابنأثیر، الکامل فى التاریخ، ج ۲، ص ۱۲۳ و ابنکثیر، السیره النبویه لابنکثیر، ج ۲، ص ۴۳۶٫
[۸۴] . توبه، آیه ۵۸٫
[۸۵] . مائده، آیه ۱٫
[۸۶] . توبه، آیه ۴٫
[۸۷] . طباطبایى، المیزان، ج ۹، ص ۱۵۱٫
[۸۸] . الحلبى، السیره الحلبیه فى سیره الأمین المأمون، ج ۲، ص ۴۷۶٫
[۸۹] . طباطبایى، همان، ج ۴، ص ۲۵۹- ۲۶۱٫
[۹۰] . حر عاملى، وسائل الشیعه، ج ۱۵، ص ۵۸٫
[۹۱] . جوادى آملى، تسنیم، ج ۲، ص ۱۷۴
[۹۲] . حر عاملى، همان، ص ۵۸ تا ۶۶، حدیث ۱۹۹۸۹ تا ۱۹۹۹۳؛ در فتاواى علما نیز بر این مسئله تاکید شده است. چنانکه در جواهر الکلام این گونه آمده است:« و یکره الإغاره علیهم لیلا کما فى الإرشاد و هو المراد من التبییت المصرح بکراهته فى النهایه و النافع و القواعد و التحریر و التذکره و المنتهى و الدروس و الروضه و غیرها»( نجفى، جواهر الکلام، ج ۲۱، ص ۸۲).
[۹۳] . لاتقتلوا فى الحرب إلا من جرت علیه المواسى؛ ابناشعث کوفى، الجعفریات، ص ۸۲٫
[۹۴] . حر عا، همان، ج ۱۵، ص ۵۸٫
[۹۵] . سجستانى، سنن أبى داود، ج ۱، ص ۵۸۹ و حر عا، همان.
[۹۶] . حر عا، همان، ص ۶۴٫
[۹۷] . ابنکثیر، السیره النبویه لابنکثیر، ج ۳، ص ۶۳۸٫
[۹۸] . إِنَّ بُیُوتَنا عَوْرَهٌ وَ ما هِیَ بِعَوْرَهٍ إِنْ یُرِیدُونَ إِلَّا فِراراً.
[۹۹] . ابنکثیر، همان، ج ۲، ص ۳۴۷٫
[۱۰۰] . مجلسى، بحارالانوار، ج ۲۰، ص ۱۷۵؛ شبیه این روایت در سیره ابنکثیر آمده است که بیان مىدارد غورث مسلمان شد.( ابنکثیر، همان، ج ۳، ص ۱۶۳).
[۱۰۱] . ابنکثیر، همان، ص ۵۴۸٫
[۱۰۲] . الواقدى، المغازى، ج ۱، ص ۱۱۱٫
[۱۰۳] . ابنکثیر، همان، ج ۲، ص ۴۸۶٫
[۱۰۴] . همان، ج ۳، ص ۲۶۷٫
[۱۰۵] . همان، ص ۲۴۰؛ ابنهشام، السیره النبویه، ج ۳، ص ۶۱۸٫
[۱۰۶] . الحلبى، السیره الحلبیه فى سیره الأمین المأمون، ج ۲، ص ۵۳۸٫
[۱۰۷] . ابنکثیر، همان، ص ۳۰۱٫
[۱۰۸] . همان، ج ۳، ص ۳۶۵٫
[۱۰۹] . الحلبى، همان، ص ۳۱۹ و سیوطى، الدر المنثور، ج ۲، ص ۵٫
[۱۱۰] . ابن کثیر، همان، ص ۵۶۳٫
[۱۱۱] . مجلسى، بحارالأنوار، ج ۸۹، ص ۳۶٫
[۱۱۲] . ابنهشام، السیره النبویه، ج ۴، ص ۹۵۲٫
[۱۱۳] . ابن کثیر، همان، ج ۲، ص ۵۱۷٫
[۱۱۴] . همان، ج ۳، ص ۵۸۹٫
[۱۱۵] . همان، ج ۳، ص ۵۴۳٫
[۱۱۶] . همان، ج ۳، ص ۵۳۶٫
[۱۱۷] . ابن هشام، همان، ج ۲، ص ۴۸۵ و ابنکثیر، همان، ج ۲، ص ۴۸۶٫
[۱۱۸] . ابن کثیر، همان، ج ۳، ص ۵۸۴٫
[۱۱۹] . الواقدى، المغازى، ج ۱، ص ۱۱۹٫
[۱۲۰] . ابن کثیر، ج ۱، ص ۱۰۷؛ الحلبى، السیره الحلبیه فى سیره الأمین المأمون، ج ۳، ص ۲۲۳ و ابنعساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج ۳۶، ص ۴۴۶٫
[۱۲۱] . ابن کثیر، همان، ج ۳، ص ۳۷۴٫
[۱۲۲] . همان، ج ۳، ص ۳۰۲٫
[۱۲۳] . همان، ج ۳، ص ۶۸۹٫
[۱۲۴] . واقدى، همان، ص ۱۵
.http://shiastudies.com/fa