صحیحین و نفى تکفیر
ابوالفضل قاسمى*[۱]
چکیده
به سبب رویکرد حدیثى سلفیه و با توجه به اینکه تکفیرى ها خود را سلفى و پیرو سلف صالح مىدانند به دو منبع روایى مورد اعتماد سلفیان یعنى صحیح بخارى و مسلم مراجعه شد و مسئله تکفیر از منظر روایات این دو کتاب مورد بررسى قرار گرفت تا روشن گردد آیا این رویکرد گروههاى تکفیرى مورد تایید این دو منبع اصلى مىباشد یا خیر؟ با بررسى این دو کتاب مشخص شد که این دو کتاب رویکردى ضد تکفیرى دارند و آنچه این گروهها انجام مىدهند در تضاد با روایات این کتابها مىباشد. نکاتى که به دست آمدهاند و دلالت به نفى تکفیر مىکنند عبارت است از: عدم توجه تکفیرىها به معناى کفر در روایات و آیات و عدم دلالت این لفظ در همه موارد بر خروج از اسلام، عدم آگاهى این افراد در ملاک مسلمان بودن؛ عدم توجه تکفیرىها در حساسیت شارع در نسبت کفر دادن و مذمت تکفیر مسلمانان. همچنین دو بهانه اصلى تکفیرىها یعنى تکفیر حاکم و مشرک دانستن مسلمانان مورد بررسى قرار گرفته است و در هر دو مورد این مطلب روشن گردید که تکفیر حاکم خلاف روایات بخارى و مسلم مىباشد و شرک نیز به طور عموم و به گستردگى که تکفیرىها بیان مىکنند نمى تواند مشکل جامعه اسلامى بعد از پیامبر اسلام باشد.
کلید واژگان: تکفیر، صحیح بخارى، صحیح مسلم، کفر، مسلمان، تکفیر حاکم، شرک
مقدمه
گروههاى تکفیرى خود را سلفى مىدانند، یعنى پیرو سلف صالح. آنان به روایاتى که از طرف سلف صالح رسیده و داراى اسناد معتبر مىباشد عمل مىکنند، بر این اساس در این مقاله به بررسى تکفیر در دو کتاب صحیح بخارى[۲] و صحیح مسلم[۳] مىپردازیم. این دو کتاب، از معتبرترین کتابها نزد برادان اهل سنت مىباشد به گونهاى که نظر مشهور و حتى اجماع اهل سنت بر این است کسى در اعتبار این دو کتاب شکى ندارد، به خصوص روایاتى که در هر دو کتاب تکرار شده داراى اعتبار بیشترى مىشود و از آن به حدیث «متفق علیه» تعبیر مىشود. قبل از آغاز بحث اصلى به توضیح مواردى که قبل از ورود به بحث مورد نیاز است مىپردازیم.
مفهومشناسى
تکفیر
واژه تکفیر از ماده «ک؛ ف؛ ر» مىباشد که به باب تفعیل رفته است. کفر در لغت به معناى پنهان کردن آمده. کَفَرَ: کَفْراً و کُفْراً الشیءَ: آن چیز را پنهان کرد. ابنفارس (متوفى ۳۹۵ ه-) مىنویسد «این کلمه دلالت بر معناى واحد مىکند و آن پوشیدن و پنهان کردن است»[۴]
این لغت در معانى دیگر نیز استعمال شده است که به نظر مىرسد همه آنها به پوشیدن و پنهان کردن برگردند، به عنوان نمونه، به خاک نیز اطلاق شده چون آنچه را که زیر خاک است مىپوشاند[۵] و از این موارد است کفّارات که به وسیله آن گناهان پوشیده مىشود[۶] و به انسان بىایمان هم کافر گفته مىشود به این دلیل که حق را پوشانده[۷] و نعمتهاى الهى را پنهان کرده است.[۸]
واژه تکفیر عبارت است از: نسبت دادن کفر به کسى و کافر خواندن او.[۹]
صحیح مسلم و بخارى
صحیح بخارى نزد برادران اهل سنت، صحیحترین کتب حدیث است که توسط أبوعبدالله محمد بن إسماعیل بخارى گرداورى شده است و نام آن را الجامع المسند الصحیح المختصر من أُمور رسول الله وسننه وأیامه نامید و تعداد احادیث بخارى با حذف مکررات- طبق نظر ابنصلاح- به چهار هزار حدیث مىرسد.[۱۰] صحیح بخارى از ۹۷ کتاب و بیش از سه هزار باب برخوردار است. در این کتاب باب مستقلى در زمینه تکفیر وجود ندارد، ولى در ابواب مختلف احادیثى در این مورد مىتوان یافت و برخى از کتابها یا ابواب ارتباط بیشترى با این بحث دارند به عنوان مثال «کتابالایمان» داراى بابهایى است که ارتباط بیشترى با موضوع تکفیر دارند؛ مانند: باب «قول النبى بنى الاسلام على خمس».
کتاب صحیح مسلم توسط أبوالحسین مسلم بن حجاج قشیرى نیشابورى جمعآورى شده است که بعد از صحیح بخارى در بین صحاح از اعتبار بیشترى برخوردار مىباشد. صحیح مسلم داراى ۵۴ کتاب و ۷۲۷۵ روایت است در این کتاب نیز کتاب یا باب مستقلى در مورد تکفیر وجود ندارد و مانند صحیح بخارى در مسائل مختلف باید به دنبال احادیث این مورد گشت ولى همانطور که در مورد صحیح بخارى
بیان شد در برخى از بخشها ارتباط بیشترى با موضوع تکفیر مىتوان یافت مانند «کتاب الایمان».
احادیثى که در این دو کتاب ذکر شده اعتبار بالایى دارد؛ بهخصوص اگر حدیثى در هر دو کتاب ذکر شده باشد در این مورد ابنصلاح (متوفى ۶۴۳ ه-) مىنویسد: از اعلاترین نوع حدیث در صحت حدیثى است که اهل حدیث به آن اطلاق «صحیح متفق علیه» مىکنند که منظور از آن اتفاق بخارى و مسلم مىباشد؛ هر چند که منظور اتفاق امت نیست، ولى از اتفاق بخارى و مسلم اتفاق امت لازم مىآید.[۱۱] همچنین نووى (م ۶۷۶ ه-)، در شرح صحیح مسلم آورده است: علما اتفاق دارند که صحیحترین کتاب بعد از قرآن عزیز، صحیح بخارى و مسلم است و امت این دو را تلقى به قبول کردهاند.[۱۲] به همین مضامین ابنحجر (م ۸۵۲ ه-)[۱۳] و سخاوى (م ۹۰۲ ه-)[۱۴] تصریح دارند.
نکته اى که لازم است گفته شود به خاطر اختصار و فارسى بودن مقاله، ترجمه احادیث در متن ذکر شده و متن حدیث در پاورقى بدون سند و تا آنجایى که امکان داشته است بخشى که مورد استناد بوده آورده شده است. همچنین در متون حدیثى که در دو کتاب بخارى و مسلم مشترک بود است به جز آدرس حدیث که از هر دو کتاب بیان شده است فقط متن بخارى ذکر شده است.
انواع کفر
یکى از نکات قابل بررسى این است که آیا هر جا لفظ کفر و مانند آن در قرآن و سنت استعمال شده مراد همان کفرى است که سبب خروج از اسلام مىشود؟
یا مىتواند معنایى دیگرى داشته باشد؟ معناشناسى کفر از مهمترین مطالبى است که باید مورد توجه قرار گیرد، زیرا کسانى که دست به تکفیر دیگران مىزنند از وجود این الفاظ در قرآن و احادیث سوء استفاده مىکنند و دیگران را تکفیر مىکنند.
از خطاهایى که در بحث تکفیر مىتواند صورت گیرد خلط کردن بین این انواع کفر در روایات و آیات است. اگر کسى بدون دقت لازم به این آیات و روایات مراجعه کند و تشخیص ندهد که مراد از کفر مطرح شده چه نوع کفرى است به لغزش عظیمى مىافتد.
در صحیح بخارى و مسلم روایاتى نقل شده است که نشان مىدهد کفر انواع و مراتبى دارد و در همه جا مراد از کفر، کفر خروج از دین نیست این مسئله در صحیح بخارى در باب «کفر دون کفر» آمده است.
عبد الله بن عباس از نبى اکرم روایت کرده که فرمودند:
دوزخ به من نشان داده شد دیدم که بیشتر اهل دوزخ، زنان هستند که کفر مىورزیدند. سوال شد آیا به خدا کفر مىورزیدند؟ فرمودند خیر. به شوهرشان کفر مىورزیدند و به احسان و نیکوکارى آنان کفر مىورزند. اگر تمام عمر به یکى از آنان احسان کنید سپس چیزى [خلاف میلش] از تو مشاهده کند مىگوید من هرگز از تو خیرى ندیدم.[۱۵]
همین روایت در صحیح مسلم نیز آمده است.[۱۶]
ابنبطال (متوفى ۴۴۹ ه-) در شرح این باب مىنویسد:
معناى این باب مانند باب قبل است، به اینکه معاصى ایمان را کم مىکند ولى به کفرى که موجب خلود در جهنم باشد نمى کشاند به این دلیل که هنگامى که شنیدند رسول الله مىگوید کافر شدند گمان کردند منظور کفر به خداست و گفتند کافر به خدا شدند؟ پیامبر فرمودند: کافر به همسرشان شدهاند و رسول الله بیان کردند که منظور کفر زنان به حق همسرانشان بوده است و این کار باعث نقص ایمان آنان مىشد.[۱۷]
همچنین ابنحجر (متوفى ۸۵۲ ه-) در کتاب فتح البارى که در شرح صحیح بخارى مىباشد در ضمن این حدیث آورده است: «قاضى ابوبکربن عربى در شرحش گفته است: مراد مصنف این است که همانطور که طاعات، ایمان نامیده مىشوند. معاصى کفر نامیده مىشوند و مراد از اطلاق کفر، کفرى که مخرج از ملت باشد نیست.»[۱۸]
عینى (م ۸۵۵) در عمده القارى نیز نزدیک به همین بیان آورده است.[۱۹]
همچنین نووى (م ۶۷۶) شارح صحیح مسلم نوشته است که در این حدیث، جواز اطلاق کفر بر کفران حقوق مىباشد؛ اگر چه این شخص کافر به خدا نمىباشد.[۲۰]
تفاوت در معناى کفر در قرآن کریم نیز وجود دارد و مفسران قرآن به آن اشاره کردهاند؛ به عنوان مثال در معناى کفر در آیه إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ[۲۱]؛ «بىتردید کسانى که [به خدا و آیاتش] کافر شدند براى آنان یکسان است چه [از عذاب] بیمشان دهى یا بیمشان ندهى، ایمان نمىآورند»، طبرى نوشته است:
معناى کفر در إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا انکار است و این به دلیل این بود که احبار یهود در مدینه نبوت محمد (ص) را انکار کرده و آنرا از مردم پنهان داشتتند و پیامبرى ایشان را کتمان کردند حال
ولى در آیه فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ وَ اشْکُرُوا لِی وَ لا تَکْفُرُونِ[۲۲] «پس مرا یاد کنید تا شما را یاد کنم و مرا سپاس گزارید و کفران نعمت نکنید»، کفر به معناى پوشاندن نعمت است نه کفر به معناى انکار همانطور که قرطبى در تفسیرش ذیل این آیه نوشته است «کفر در اینجا پوشاندن نعمت است نه تکذیب».[۲۳]
علما نیز این مطلب را به بیانهاى مختلف بیان کردهاند و براى کفر تقسیمهاى مختلفى ذکرکردهاند.
برخى از این دو نوع کفر به کفر اکبر و اصغر تعبیر کردهاند. به عنوان مثال ابنقیم (متوفى ۷۵۱ ه-) مىنویسد: «کفر دو نوع است: کفر اکبر و کفر اصغر».[۲۴]
ابن الاثیر در این مورد مىنویسد: کفر دو نوع است: یکى کفر به اصل ایمان و دیگرى کفر به فروعى از فروع اسلام که از اصل ایمان خارج نمىشود.[۲۵]
مروزى (متوفى: ۲۹۴ ه-) نیز مىنویسد: کفر دو نوع است: یکى از آنها از ملت اسلام خارج مىکند و دیگرى خارج نمىکند.[۲۶]
پس مىتوان به طور کلى کفر را به دو مرتبه تقسیم کرد: ۱٫ کفرى که سبب خروج از ملت اسلام مىشود ۲٫ کفرى که سبب خروج از اسلام نمىشود بلکه سبب نقص ایمان مىشود.
معیار مسلمان بودن
یکى از مشکلاتى که ممکن است دامنگیر مذاهب مختلف شود این است که دیگر مذاهب را به سبب اختلافاتى که در آنها موجود است از دایره مسلمانى خارج بدانند و براى اثبات خود به نفى دیگران بپردازند. اینکه هر کس از نگاه مذهب خود یا نگاه شخصى خود بخواهد مسلمان را تعریف کند سبب تفرقه بین مسلمانان و همچنین خونریزى بین مسلمانان خواهد شد. براى نجات از این مشکل مىتوان به سخنان ایشان مراجعه کرد که از نظر پیامبر اسلام چه کسى مسلمان مىباشد و هر کس این ملاکها و معیارها را دارا بود مسلمان بدانیم؛ هر چند که از نظر مذهبى با ما متفاوت باشند. بر اساس آنچه که روش این مقاله است به دو کتاب بخارى و مسلم مراجعه کرده و روایاتى که در این موضوع بودند بررسى شد. این روایات را به طور کلى مىتوان به دو دسته تقسیم کرد.
-
دسته اول روایات: شهادت به لااله الا الله
در دسته اول این روایات آنچه که شرط اسلام بیان شده شهادت به لااله الا الله مىباشد.[۲۷] در صحیح مسلم نیز همین مطلب بیان شده است[۲۸] و از پیامبر اسلام نقل شده است که از ایشان سوال شد که تا چه زمانى با مردم جنگ کنیم ایشان فرمودند تا زمانى که «لا اله الا الله» بگویند و هر کس این کار را بکند خودش و مالش در امان است مگر به حق. و حسابش با خداست.
البته در آخر این روایات استثنایى آورده شده با این عبارت: «إِلَّا بِحَقِّهِ، وَحِسَابُهُ عَلَى اللَّهِ» که لازم است توضیحى در مورد آنها ذکر شود.
کلمه «بحقه» منظور از این کلمه مواردى است که در اسلام حکم آن بیان شده است و شخصى که مسلمان است کارى انجام دهد که به سبب حقوقى که در اسلام تعریف شده است مستحق مرگ باشد؛ مثل اینکه مسلمانى به عمد مسلمان دیگر را بکشد یا کسى که زناى محصنه کند، البته با شرایطش که در فقه بیان شده است و این مطلب را در روایات و منابع معتبر اهل سنت با سند صحیح داریم که از پیامبر اکرم (ص) سوال کردند: «و ما حقها؟ قال: زنى بعد إحصان أو کفر بعد إسلام أو قتل نفس فیقتل به»؛ «مراد شما از کلمه بحقها چیست؟ فرمود: مرد همسردارى که برود زنا کند یا کسى که بعد از اسلام آوردن کافر شود یا کسى که انسان بىگناهى را بکشد، مستحق کشتن هستند.»[۲۹]
در مورد لفظ «حسابه على الاسلام» در شرح نووى بر مسلم نوشته شده است: کسى که اظهار اسلام کند و کفر خود را مخفى کند اسلامش در ظاهر پذیرفته مىشود و این نظر اکثر علما مىباشد.[۳۰]
-
دسته دوم روایات: پنج شرط مسلمانى
تعدادى از روایات صحیحین براى مسلمانى پنج شرط را بیان کردهاند که این دسته روایات در تعداد بیشترند و به بیانهاى مختلف نقل شدهاند؛ برخى از این روایات مانند روایات دسته اول مىباشد ولى پاسخى که رسول الله براى اتمام قتال دادهاند شرایطى غیر از شهادت به وحدانیت را نیز اضافه کردهاند.[۳۱]
و برخى از این روایات با این بیان است که بنیان اسلام بر پنج چیز مىباشد: ۱٫ شهادتین ۲٫ اقامه نماز ۳٫ پرداخت زکات ۴٫ حج ۵٫ روزه رمضان.[۳۲]
البته روایاتى دیگرى نیز در صحیح مسلم است که به این مضمون نزدیک است، ولى به جاى شَهَادَهِ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَأَنَّ مُحَمَّدًا عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ در روایت عَلَى أَنْ یوَحَّدَ اللَّهُ[۳۳] و در روایت دیگر به جاى همین عبارت از عَلَى أَنْ یعْبَدَ اللَّهُ وَیکْفَرَ بِمَا دُونَهُ[۳۴] استفاده شده است. نووى در توضیح این مطلب نوشته است:
اما بسنده کردن به یکى از شهادتین در روایات چهارم یا از کوتاهى راوى در حذف یکى از شهادتین بوده که دیگر حفاظ حدیث آن را آوردهاند و یا اینکه روایت از اصل اینگونه بوده است و حذف به خاطر اکتفا کردن به قرینه بوده است که یکى از شهادتین قرینه براى دیگرى است و برآن دلالت دارد.[۳۵]
این روایات در مجموع به اقرار شهادتین و انجام چند حکم ظاهرى اسلام که به آنها اشاره مىشود پرداخته است. پس براى اینکه شخصى مسلمان به حساب آید شرایطى ذکر شده که این شرایط را مىتوان به دو دسته تقسیم کرد: ۱٫ گفتار: کسى که شهادتین (أشهد أن لا اله الا اللّه و أشهد أنّ محمّدا رسول اللّه) را بگوید ۲٫ کردار: به جا آوردن اعمالى مانند نمازهاى یومیه، روزه ماه رمضان و حج که ویژه مسلمانان است.
حرام بودن کشتن کافر بعد از گفتن لا إله إلا الله
در صحیحین روایاتى است که حساسیت اسلام را به تکفیر بیشتر نمایان مىکند. در این روایات، پیامبرگرامى اسلام اصحابش را از کشتن کسى که کافر بوده و از روى
ترس در جنگ لا اله الا الله گفته است به شدت برحذر داشته است. با توجه به این روایات چگونه ممکن است بتوان مسلمانى را فقط به خاطر اختلافات مذهبى و برداشتهاى مختلف از متون اسلامى تکفیر کرد و دستور به کشتن او داد.
در این روایت نقل شده است:
اسامه بن زید نقل مىکند: پیامبر اکرم (ص) ما را به جنگ قبیلهاى فرستاد، هنگام صبح در میان قبیله حُرَقه از جُهَینه بودیم، مردى از افراد قبیله را تعقیب کردم، گفت: «لا اله إلّا اللّه»، با نیزه او را از پا درآوردم، احساس کردم کار بدى کردهام، لذا به پیامبر خبر
دادم. پیامبر اکرم (ص) فرمودند: «أَقَالَ لَاإِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَقَتَلْتَهُ؟»؛ «آیا کسى را که لا اله إلّا اللّه گفت، کشتى؟» عرض کردم: «آرى إِنَّمَا قَالَهَا خَوْفًا مِنَ السِّلَاحِ؛! او براى حفظ جان و ترس از اسلحه آن را گفت.» حضرت فرمود: «أَفَلَا شَقَقْتَ عَنْ قَلْبِهِ حَتَّى تَعْلَمَ أَقَالَهَا أَمْ لَا. فَمَازَالَ یکَرِّرُهَا عَلَىَّ حَتَّى تَمَنَّیتُ أَنِّى أَسْلَمْتُ یوْمَئِذٍ»؛ «مگر تو قلبش را شکافتى تا بدانى که راست مىگوید یا خیر؟» پیامبر این سخن را مُدام تکرار مىکرد و من آرزو کردم که اى کاش امروز مسلمان مىشدم.[۳۶]
در روایتى دیگر که در بخارى و مسلم آمده است به این مطلب تاکید شده که نباید کسى را که لا اله الا الله را بیان مىکند کشت در این روایت مىخوانیم:
از رسول الله (ص) سوال کردم: وقتى با کفار مىجنگم، گاهى یکى از کفار با من مبارزه مىکند و دست مرا قطع مىکند و وقتى من به او حمله مىکنم، از ترس من، به درخت پناه مىبرد و مىگوید لا إله إلا الله و اسلام مىآورد. آیا بعد از اسلام آوردنش من باید او را بکشم؟ حضرت فرمود: تو حق کشتن او را ندارى. گفتم: یا رسول الله (ص)، او بعد از اینکه دست مرا قطع کرد و من خواستم او را بکشم، اسلام آورد، آیا او را بکشم؟ حضرت فرمود: اگر بعد از گفتن لا إله إلا الله او را بکشى، او مانند توست قبل از اینکه او را بکشى- یعنى مسلمان شده بود- و تو هم مانند او شدهاى قبل از اینکه او مسلمان شود.[۳۷]
نَوَوى (متوفاى ۶۷۶ ه-) در مورد این احادیث مىنویسد:
معناى حدیث آن است که انسان، مکلف است به عمل ظاهر و آنچه که از زبان فرد خارج مىشود، و کسى که آگاه نیست از آنچه که در قلب انسان است، و لذا پیامبر اکرم (ص) به جهت امتناع اسامه از عمل به ظاهر کلام انسان، او را انکار کرده است.[۳۸]
نهى از تکفیر مسلمانان
گروههاى تکفیرى به راحتى به کسانى که با آنان مخالفند نسبت کفر مىدهند و این مطلب در بین خودشان هم رواج دارد و آنان یکدیگر را نیز به هر دلیلى تکفیر مىکنند، براى نمونه به چند مورد اشاره مىگردد:
نمونه اول: شیخ عبداللطیف بن عبدالرحمان با صدور فتواهایى، امیر عبدالله بن فیصل را به علت درخواست کمک از دولت عثمانى کافر دانست، ولى هنگامى که امیر بر ریاض چیره شد با او بیعت کرد و فتوا داد که دوباره اسلام آورده است.[۳۹]
نمونه دوم: حسن بن فرحان مالکى در فصل سوم کتاب خود داعیه ولیس نبیا بیست و هفت مورد از تکفیرى که وهابیون نسبت به دیگران غیر از خود داشتهاند با اسناد معتبر ذکر کرده است؛ از آن جمله تصریح به اینکه اهل مکه و مدینه (که هنوز از وهابیون پیروى نمىکردند) همگى کافرند، هر کس دعوت محمد بن عبدالوهاب را پذیرفته ولى عقیده دارد که پدرانش مسلمان از دنیا رفتهاند کافر است، اشاعره کافرند و معناى شهادتین را نمىدانند.[۴۰]
سالم البهنساوى در فصل ششم کتاب خود مىنویسد:
گروهى که نام خود را الجماعه المومنه گذاشته بودند و روزنامهها تحت عنوان جماعت تکفیر و هجرت اخبار پیرامون آنان را منتشر مىکردند از طیف اصلى قائلین به اندیشه تکفیر جدا شدند و اینگونه معتقد بودند که هر کس به منظور حفظ جان خود یا براى تسهیل در فرار از زندان با حکومت همکارى و مدارا کند و هر کس که جواب سلام شخصى را که عضو جماعتش نیست بدهد کافر است، زیرا جواب سلام دادن به معناى گواهى دادن به ایمان شخص است حال آنکه اصل بر این است که تمام افراد جامعه کافر گشتهاند.[۴۱]
و این در حالى است که در روایات متعددى پیامبر اسلام نهى از تکفیر مسلمانان کردهاند و شدت این نهى به گونه اى است که نسبت کفر به فرد مسلمان در حد کفر شمرده شده است این روایات به بیانهاى مختلف در صحیحین آمده است.
در روایتى نقل شده: اگر شخصى به برادر مسلمان خود بگوید یا کافر این کفر به سوى یکى از آنها بر مىگردد.[۴۲]
در اینکه چرا کفر به یکى از آنها برمىگردد قسطلانى در این مورد نوشته است: اگر کسى که نسبت کفر مىدهد صادق باشد که طرف مقابل کافر مىباشد ولى اگردروغ گفته باشد کسى که نسبت کفر داده ایمان را کفر دانسته و کسى که ایمان را کفر بداند کافر شده است.[۴۳]
روایاتى که در آنها نهى از نسبت به کفر به مسلمانان داده شده است به الفاظ متفاوتى در صحیحین نقل شده است.
در روایتى نسبت کفر به مومن را مانند کشتن آن مومن بیان کرده است[۴۴] یا در روایت دیگر آمده است کسى که مسلمانى را کافر صدا بزند یا بگوید دشمن خدا و اینگونه نباشد به خود آن شخص این القاب بر مىگردد.[۴۵]
کشتار مسلمانان و ترساندن آنان با سلاح
از مشکلاتى که گروههاى تکفیرى براى مسلمانان مختلف ایجاد کردهاند کشتار و ترساندن آنان با سلاح مىباشد که باعث شده بسیارى از مردم آواره شده و به شهرهاى دیگر فرار کنند. و این درحالى است که روایات متعددى در نهى از کشتار مسلمانان و ترساندن آنها با اسلحه و مانند آن وجود دارد. به عنوان نمونه در بخارى و مسلم دو باب در این مورد وجود دارد: بَابُ قَوْلِ النَّبِى (ص): «مَنْ حَمَلَ عَلَینَا السِّلَاحَ فَلَیسَ مِنَّا» و بَابُ النَّهْى عَنِ الْإِشَارَهِ بِالسِّلَاحِ إِلَى مُسْلِمٍ و در روایتى که در هردو منبع ذکر شده است اینگونه آمده است: «پیامبر فرمودند: هیچ یک از شما با سلاح به دیگرى اشاره نکند [دیگرى را با سلاح نترساند] ….»[۴۶]
در روایتى که در بخارى و مسلم وجود دارد جنگ بین مسلمانان را سبب دخول در آتش دانسته و از این تعبیر که قاتل و مقتول هر دو در آتش هستند استفاده کرده است و سبب به آتش رفتن مقتول را حرص او بر کشتن مسلمان دیگر دانسته است.[۴۷]
در روایت دیگرى کشتن مسلمان را کفر دانسته شده است.[۴۸] کفر در این روایت- همانطور که نووى هم بیان کرده است- کفر خروج از اسلام نیست[۴۹] بلکه کفر اصغر مىباشد.
شرک از اسباب تکفیر مسلمانان
بعد از ظهور تفکرات محمد بن عبدالوهاب در نجد یکى از بهانه هایى که سبب شد به وسیله آن دست به کشتن مسلمانان زده شود، مسئله شرک بوده است. این مسئله اکنون نیز بهانه گروههاى تکفیرى دیگر قرار مىگیرد و این در حالى است که پیامبر گرامى اسلام در روایات متعدد در صحیحین عدم نگرانى خویش را از مشرک شدن امت خود بارها تاکید کردهاند که این روایات نشان مىدهد مسئله شرک نمىتواند مشکل اصلى مسلمانان شود و عملًا مجموع مسلمانان بعد از ایمان به پیامبر گرامى اسلام و آشنایى با خداوند دیگر رو به شرک نمىآورند پس این که محمد بن عبدالوهاب و بعد از آن گروهى دائم مسلمانان مخالف خود را به شرک متهم مىکنند با آنچه که پیامبر گرامى اسلام فرمودند در تضاد است.
این روایات با عبارت «وَإِنِّى وَاللَّهِ مَا أَخَافُ عَلَیکُمْ أَنْ تُشْرِکُوا بَعْدِى، و قسم به خدا من بر شرک بعد از خود نمى ترسم» در روایات متعدد آمده است.[۵۰]
تکفیر حاکم و مردم
از جمله شیوههایى که تکفیرىها براى توجیه جنایتهاى خود دارند تکفیر حاکمان و بعد از آن تکفیر مردم (کسانى که تحت سیطره این حاکمان قرار دارند) مىباشد. بیشتر حاکمان اسلامى در زمان ما در نحوه اداره حکومت و اجراى دستورهاى اسلامى؛ از احکام آمیخته به اسلام و غیر اسلام استفاده مىکنند. این مطلب باعث شده است که گروهى بر این اساس که در قرآن آمده است وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ[۵۱] حکم به تکفیر حاکمان و جامعه تحت حکومت آنان مىکنند؛ به عنوان نمونه محمد عبدالسلام فرج در الفریضه الغائبه اینگونه مىنویسد:
احکامى که بر مسلمین حاکم است احکام کفر است بلکه قوانینى است که کفار وضع کردهاند که مسلمانان را براساس آن حرکت مىدهند و خداوند سبحان و تعالى در سوره مائده مىفرماید:
وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ تا در ادامه مىآورد «هرکس که اینگونه انجام دهد کافر است و کشتن او واجب است تا به حکم خداوند و رسولش برگردد.[۵۲]
قبل از اینکه به بررسى روایات صحیحین در مورد حاکمان مسلمان بپردازیم لازم است در مورد این آیه شریفه مورد استناد تکفیرىها توضیحى داده شود. این آیه در مورد کسانى است که منکر حکم الهى هستند و حکم الهى را اصلًا قبول ندارند نه اینکه افرادى به دلیل هواهاى نفسانى یا به دلایل دیگر این احکام را اجرا نمى کنند که به این مطلب برخى از مفسرانى که مورد اعتماد سلفیان نیز مىباشند مانند ابنابى حاتم اشاره دارند. ابنابىحاتم در ذیل این آیه شریفه از ابنعباس روایت مىکند کسى که حکم به
آنچه خدا نازل کرده است را انکار کند کافر است و کسى که اقرار به آن دارد ولى به آن حکم نمى کند ظالم و فاسق است.[۵۳]
همچنین در رسالههایى که در عقاید اهل سنت نوشته شده است بر پیروى از حاکم ظالم و عدم خروج بر او تاکید شده است؛ مثلًا در رساله العقیده الطحاویه که یکى از مراجع اعتقادى معروف اهل سنت است که مورد اعتماد سلفیان و حتى وهابیون مىباشد که شروح متعددى بر آن زدهاند، در بند ۷۲ آن، به ضرورت پیروى از حاکم ظالم و عدم خروج بر او، به عنوان یک اصل اعتقادى اشاره شده است[۵۴] که شارحین نیز بر این مطلب تاکید کردهاند.[۵۵]
اما در صحیحین هم روایاتى است که به این مطلب پرداخته است و بر اطاعت از حاکمان و عدم خروج بر آنها تاکید شده است که به این مطلب هم توجه شده است و در این موارد خواسته شده است که از اطاعت این حاکم در آنچه که خلاف شرع است اطاعت نشود ولى کشتن و قتال نهى شده است.
در صحیح بخارى بابى به نام «بَابُ السَّمْعِ وَالطَّاعَهِ لِلْإِمَامِ» براى این موضوع وجود دارد که روایت کرده است که پیامبر گرامى اسلامى فرمودند: شنیدن و اطاعت کردن حق است مادامى که امر به معصیت نشود و زمانى که امر به معصیت شد هیچ شنیدن و اطاعت کردنى نیست.[۵۶] همین روایت در صحیح مسلم با همین مضمون روایت شده است.[۵۷]
در شرح ابنبطال (متوفى ۴۴۹ ه-) بر صحیح بخارى در توضیح این حدیث آمده است: «خوارج به این حدیث احتجاج مىکردند و خروج بر ائمه جور و قیام علیه آنان را هنگام جور آنها لازم مىدانستند ولى جمهور امت قیام بر رهبران جائر و برکنارى آنان را واجب نمىدانند؛ مگر اینکه بعد از ایمان آوردن کافر شوند و بهپاداشتن نماز را ترک کنند، اما هر آنچه که پایین تر از این موارد باشد جایز نیست. خروج بر آنها تا زمانى که امرشان مورد پذیرش است و مردم امر آنها را اطاعت مىکنند، زیرا در ترک خروج بر آنها حفظ نوامیس و اموال و خونهاى مردم است و در قیام علیه آنان تفرقه و تشتّت ایجاد مىشود و جایز نیست جنگیدن با آنها بهخاطر ظلمى که مىکنند.»[۵۸]
همانطور که در این روایت و شرحى که یکى از دانشمندان اهل سنت بر آن نوشته است به جز خوارج، بقیه امت خروج بر حاکم را جایز ندانسته مگر اینکه از دین اسلام خارج شود یا نماز را بهپا ندارد و در غیر این صورت براى جلوگیرى از خون ریزى و حفظ نوامیس مسلمانان و اموال آنان خروج بر این حاکمان جایز نیست.
این مطلب در روایاتى در صحیح مسلم نیز بیان شده است که در «بَابُ وُجُوبِ الْإِنْکَارِ عَلَى الْأُمَرَاءِ فِیمَا یخَالِفُ الشَّرْعَ، وَتَرْکِ قِتَالِهِمْ مَا صَلَّوْا، وَنَحْوِ ذَلِکَ» آمده است که آیا با حاکمانى که مورد پذیرش نیستند بجنگیم که فرمودند خیر مادامى که نماز به پا مىدارند.[۵۹]
یا در روایتى که در «بَابُ الْأَمْرِ بِلُزُومِ الْجَمَاعَهِ عِنْدَ ظُهُورِ الْفِتَنِ وتحذیر الدعاه إلى الکفر» روایت شده است تصریح بیشترى به این امر اطاعت و عدم خروج بر حاکم شده است. پیامبر فرمودند: بعد از من امامانى مىآیند که به راه و هدایت من هدایت نمىکنند و به سنت من عمل نمىکنند و مردانى بین آنها هستند که قلبهاى شیطانى در جسم انسانى دارند. از پیامبر سوال شد که یا رسول الله! اگر این شرایط را درک کردیم چه کنیم؟
پیامبر فرمودند از امیر خود اطاعت کنید اگر به پشت تو زده شود و مالت گرفته شود پس بشنو و اطاعت کن.»[۶۰]
کشتار زنان و کودکان
از جمله مواردى که اهل تکفیر بر خلاف دستورهاى پیامبر گرامى اسلام عمل مىکنند کشتن زنان و کودکان است، در حالى که پیامبر اسلام صراحتاً کشتن زنان و کودکان را نهى کرده است. در این مورد روایاتى در صحیحین وجود دارد که تصریح بر این امر دارد، در اینجا فقط به یک روایت که در هردو کتاب آمده است. اشاره مىشود: در برخى جنگها به پیامبر گرامى اسلام خبر رسید که زنى یافت شده که کشته شده است و پیامبر از کشتن زنان و کودکان نهى کردند.[۶۱]
نتیجه
با توجه به روایاتى که در دو کتاب صحیح مسلم و بخارى وجود دارد کارى که تکفیرىها به اسم اسلام انجام مىدهند خارج از سنت پیامبر است، زیرا سنت پیامبر بر این است که رفتار مسلمان حمل بر ظاهر شود و کسانى که شهادتین را بر زبان جارى مىکنند و برخى اعمال مانند نماز را قبول دارند مسلمان هستند و به جز مواردى که شرع مقدس اجازه داده خون و مال و ناموس مسلمان در امان است، مثل اینکه مسلمانى، مسلمانى را بکشد یا به خدا کفر بورزد که فقهاى اسلام بر اساس سنت پیامبر براى این امور حد و مرز مشخص کردهاند، از طرفى کسانى که دست به تکفیر حاکم
مىزنند، بر خلاف سنت نقل شده در بخارى و مسلم عمل مىکنند. خشونتهایى که علیه زنان و کودکان صورت مىگیرد نیز خلاف سنت مىباشد.
منابع
-
ابنابىحاتم، عبدالرحمن بن محمد، تفسیر القرآن العظیم (ابنابىحاتم)، مکتبه نزار مصطفى الباز، چاپ: سوم، عربستان سعودى ۱۴۱۹ ق.
-
ابنالأثیر، أبو السعادات المبارک بن محمد الجزرى، النهایه فى غریب الأثر، الناشر: المکتبه العلمیه، بیروت، ۱۳۹۹ ه– ۱۹۷۹ م.
-
ابنبطال، أبو الحسن على بن خلف بن عبد الملک، شرح صحیح البخارى لابن بطال، تحقیق: أبو تمیم یاسر بن إبراهیم، چاپ دوم، دارالنشر: مکتبه الرشد- السعودیه، الریاض ۱۴۲۳ ه– ۲۰۰۳ م.
-
ابنحجر عسقلانى، احمد بن على، فتح البارى شرح صحیح البخارى، دار المعرفه، بیروت ۱۳۷۹ ق.
۵٫-، نزهه النظر فى توضیح نخبه الفکر فى مصطلح أهل الأثر، تحقیق: عبد الله بن ضیف الله الرحیلى، چاپ اول، مطبعه سفیر بالریاض ۱۴۲۲ ه-. ق.
-
ابنصلاح؛ ابى عمر عثمان بن عبدالرحمن؛ معرفه أنواع علوم الحدیث (مقدمه ابنصلاح فى علوم الحدیث)؛ المحقق: نور الدین عتر، الناشر: دار الفکر- سوریا، دار الفکر المعاصر بیروت ۱۴۰۶ ه– ۱۹۸۶ م.
-
ابنفارس بن زکریاء القزوینى الرازى، أبو الحسین؛ معجم مقاییس اللغه، المحقق: عبد السلام محمد هارون دار الفکر عام النشر، بیروت ۱۳۹۹ ه– ۱۹۷۹ م.
-
ابنقیم الجوزیه، محمد بن أبى بکر بن أیوب بن سعد شمس الدین، مدارج السالکین بین منازل إیاک نعبد وإیاک نستعین، محقق: محمد المعتصم بالله البغدادى، دارالکتاب العربى بیروت ۱۴۱۶ ه– ۱۹۹۶ م.
-
ابنمنظور محمد بن مکرم؛ لسان العرب؛ دار صادر، چاپ سوم، بیروت ۱۴۱۴ ق.
-
الأزهرى الهروى،: محمد بن أحمد بن أبو منصور؛ تهذیب اللغه؛ المحقق: محمد عوض مرعب، دار إحیاء التراث العربى، بیروت ۲۰۰۱ م.
-
بخارى، محمّد بن اسماعیل، صحیح بخارى، تحقیق: محمد زهیر بن ناصر، چاپ اول: دار طوق النجاه، ۱۴۲۲ ق.
-
بهنساوى، سالم، الحکم و قضیه تکفیر المسلم (نقد و بررسى اندیشه تکفیر) مترجم: سالم افسرى، نشر احسان، تهران ۱۳۹۲٫
-
جوهرى فارابى؛ أبو نصر إسماعیل بن حماد؛ الصحاح تاج اللغه وصحاح العربیه؛ تحقیق: أحمد عبد الغفورعطار، چاپ چهارم: دار العلم للملایین، بیروت ۱۴۰۷ ه– ۱۹۸۷ م.
-
سخاوى، محمّد بن عبد الرحمن، فتح المغیث بشرح الفیه الحدیث للعراقى، تحقیق: على حسین على، چاپ اوّل، مکتبه السنه، مصر ۱۴۲۴ ه-. ق.
-
الطبرانى أبوالقاسم، سلیمان بن أحمد بن أیوب بن مطیر اللخمى الشامى، المعجم الأوسط، المحقق: طارق بن عوض الله بن محمد، عبد المحسن بن إبراهیم الحسینى، دار الحرمین، القاهره، (بىتا).
-
طبرى ابو جعفر محمد بن جریر، جامع البیان فى تفسیر القرآن، چاپ اول: دارالمعرفه، بیروت ۱۴۱۲ ق.
-
الطحاوى؛ ابى جعفر احمد بن محمد بن سلامه، جامع الشروح و التعلیقات العلمیه على العقیده الطحاویه، چاپ اول، دار بدایه للاعلام و النشر، مصر ۱۴۳۱ ه– ۲۰۱۰ م.
-
عینى، محمود بن احمد، عمده القارى شرح صحیح البخارى، دار إحیاء التراث العربى، بیروت (بىتا).
-
قرطبى محمدبن احمد؛ الجامع لأحکام القرآن، چاپ اول: انتشارات ناصرخسرو، تهران ۱۳۶۴ ش.
-
قسطلانى، احمد بن محمّد، إرشاد السارى لشرح صحیح البخارى، چاپ هفتم، المطبعه الکبرى الأمیریه، مصر ۱۳۲۳ ه-. ق.
-
مالکى، حسن بن فرحان، داعیه لیس نبیا، دار الرازى، عمان اردن ۱۴۲۵ ه-، ۲۰۰۴ م.
-
المَرْوَزِى، أبو عبد الله محمد بن نصر بن الحجاج؛ تعظیم قدر الصلاه؛ محقق: د. عبد الرحمن عبد الجبار الفریوائى، چاپ اول: مکتبه الدار، المدینه المنوره ۱۴۰۶٫
-
مسلم بن حجّاج نیشابورى، المسند الصحیح المختصر بنقل العدل عن العدل إلى رسول الله (ص)، تحقیق: محمد فؤاد عبد الباقى، دار إحیاء التراث العربى، بیروت ۱۴۱۲ ق.
-
نووى، یحیى بن شرف، المنهاج شرح صحیح مسلم بن الحجاج، چاپ اول: دار إحیاء التراث العربى، بیروت ۱۳۹۲ ه-. ق.
-
هیثمى، على بن ابى بکر، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، تحقیق: حسام الدین القدسى، مکتبه القدسى، القاهره ۱۴۱۴ ه-. ق.