۱-رحلت حضرت لوط پیغمبر(علیه السلام)
۲-وفات حضرت عبدالمطلب (۸ عام الفیل)
۳-ازدواج پیامبر اکرم و حضرت خدیجه {صلی الله علیهما و آلهما} (۲۵ عام الفیل)
۴-غزوه ابواء (۲ هجری قمری)
۵-اولین روز خلافت غاصبانه معاویه (۴۱ هجری قمری)
۶-مرگ داود ابن علی حاکم ظالم مدینه (۱۳۳ هجری قمری)
۷-مرگ مالک ابن انس (۱۷۹ هجری قمری)
۸-درگذشت “ابن قُولَوِیهْ” از بزرگان امامیه در حدیث و فقه (۳۶۸ هجری قمری)
—
۱-رحلت حضرت لوط پیغمبر(علیه السلام)
حضرت لوط (علیهالسلام) یکی از پیامبران بزرگی است که هم عصر حضرت ابراهیم (علیهالسلام) بود و نام مبارکش بیست و هفت بار در هفده سوره قرآن مجید ذکر شده است.{۱}
وی فرزند «هاران بن نارخ» و برادر زاده حضرت ابراهیم (علیهالسلام) است، و نام مادرش ورقه بنت لاحج میباشد.{۲}
وی سه هزار و چهار صد و بیست و دو سال بعد از هبوط آدم (علیهالسلام) در شهر بابل به دنیا آمد.
وقتی که حضرت ابراهیم (علیهالسلام) در سرزمین بابل (عراق) مردم را به یکتاپرستی دعوت نمود، لوط (علیهالسلام) نخستین مردی بود که در آن شرایط سخت به وی ایمان آورد و همواره در کنار او بود.{۳} و همراه او از سرزمین بابل به فلسطین مهاجرت کرد و بعداً از ابراهیم (علیهالسلام) جدا شد و به شهر سدوم (در سرزمین اردن) آمد.
مردم شهر سدوم از تبهکارترین و خدانشناسترین انسانها بوده و از نظر اخلاقی بدترین مردم به شمار میآمدند.
از جمله کارهای زشت آنها این بود که: در مجالس خویش بدون هیچ گونه حیا و شرمی باد معده و صدا خارج میساختند، آنها با یکدیگر در انظار عمومی به لواط میپرداختند.{۴}
حتی به کساانی که از دیار آنها عبور میکرد،{۵}نیز رحم ننموده و با پرتاب سنگ، آنها را مورد هدف قرار میدادند و سنگ هر کس به هدف اصابت میکرد، صاحب آن رهگذر گردیده و با او به لواط میپرداخت. آنگاه سه درهم به عنوان غرامت به او میداد.
آنها وقتی که لوط (علیهالسلام) را دیدند گفتند: تو کیستی؟
فرمود: من پسر خاله ابراهیم (علیهالسلام) هستم، همان ابراهیمی که نمرود او را به آتش افکند. آتش نه تنها او را نسوزاند، بلکه برای او سرد و گوارا شد و او در چند فرسخی نزدیک شماست.
لوط (علیهالسلام) قوم خود را به سوی ایمان به خدا دعوت کرد و آنها را از عذاب او برحذر داشت.{۶}
ولی قوم او به جای این که به سخن پیامبر خود گوش فرا دهند، وی را تهدید کرده و گفتند: اگر از نکوهش ما دست برنداری، تو را از شهرمان بیرون خواهیم کرد.
لوط (علیهالسلام) در پاسخ آنها گفت: من از این عمل زشت و ناپسندی که شما انجام میدهید، بیزار و خشمگین هستم.{۷}
لوط (علیهالسلام) در همان محل مأموریت خود (شهر سدوم) ازدواج کرد. {۸} تا بلکه قومش از این روش پیروی کنند و از انحراف جنسی دست بردارند. ثمره این ازدواج این شد که لوط (علیهالسلام) پس از مدتی دارای چند دختر گردید.{۹}
ولی این برنامههای لوط (علیهالسلام) هیچ تأثیری در میان قوم نگذاشت، آنها همچنان به کار خود ادامه میدادند و این جریانها سالها طول کشید.
حضرت لوط (علیهالسلام) به آنها گفت: شما مرتکب عملی میشوید، که هیچ یک از جهانیان قبل از شما، دست به چنین عملی نزده است و در مجالس خود کارهای زشت انجام میدهید.
ولی قومش به او پاسخ دادند: اگر در تهدید ما به عذاب راست میگویی، پس شتاب کن و عذاب را بر ما بفرست.{۱۰}
در این وقت بود که دیگر امیدی به اصلاح آنها نبود و آنها مستحق هیچ چیز جز عذاب سخت الهی نبودند، از این رو دل حضرت لوط (علیهالسلام) که سالها نسبت به آنها مهربان بود، تا بلکه به سوی حق برگردند ناراحت شد و سرانجام با قلبی آکنده از اندوه آنها را نفرین کرد و گفت: پروردگارا! مرا بر این قوم مفسد پیروز گردان.
جبرییل به همراه فرشتگان به زمین آمدند و به او گفتند: این مردم هرگز نخواهند توانست آسیبی به تو رسانند اینک تو شبانه با خانوادهات از این شهر خارج شو، و هیچ کدام از شما پشت سر خود را ننگرد، تا هراس و وحشت عذاب را نبیند که مبادا آسیبی برسد، ولی همسرت را که به تو خیانت ورزید، با خود بیرون مبر، زیرا او نیز مانند قومت باید به هلاکت برسد و زمان هلاکت آنها صبح است و صبح نزدیک است.
جبرئیل (علیهالسلام) ستونی از نور را در جلو لوط (علیهالسلام) قرار داد و به او گفت: در میان نور بیا، کسی متوجه نخواهد شد، لوط (علیهالسلام) و خانوادهاش به این ترتیب از درون نور از شهر بیرون رفتند.
همسر لوط (علیهالسلام) که از جریان آگاه گشته بود، در صدد خبر چینی بود که خداوند سنگی به سوی او فرستاد و او همان دم به هلاکت رسید.
وقتی که طلوع فجر شد، چهار فرشته، هر یک در یک ناحیه شهر قرار گرفتند، آن سرزمین را از ریشه برکنده و به آسمان بردند و سپس آن را بر سر قوم شرور لوط (علیهالسلام) وارونه و زیر و رو کردند و در همان بین، سنگ پارههایی از گل، چون سنگ سخت به صورت پی در پی و منظم بر آنها باریدن گرفت، که خود شکنجه و عذابی از ناحیه خداوند بر آنها بود.
به این ترتیب شهر قوم لوط (علیهالسلام) زیر و رو شد و خودشان با بدترین وضع هلاک و نابود شدند.{۱۱}
حضرت لوط (علیهالسلام) پس از این ماجرا مدتی زنده بود و سرانجام در هشتاد سالگی وفات یافت.{۱۲}
مرقد مطهرش در قریه کفربریک در یک فرسخی مسجد الخلیل (واقع در کشور فلسطین) کنار مرقد شصت نفر از پیامبران است.{۱۳}
۱) قاموس قرآن: ج ۶ م ص ۲۱۵ – سور و آیاتی که نام لوط (علیهالسلام) در آنها ذکر شده است عبارتند از:
انعام: آیه ۸۶ – اعراف، آیه ۸۰ – هود، آیات ۷۰، ۷۴،۷۷، ۸۲، ۸۹ – حجر، آیات ۵۸،۵۸ – انبیاء، آیات ۷۱، ۷۴ – حج، آیه ۴۳ – شعراء، آیات ۱۶۰، ۱۶۱، ۱۶۷ – نمل، آیات ۵۴، ۵۶ – عنکبوت، آیات ۲۶، ۲۸، ۳۲، ۳۳ – صافات، آیه ۱۳۲ – ق، آیه ۱۲ – قمر، آیات ۳۲، ۳۴ – تحریم، آیه ۱۰٫
۲) دائره الفرائد: ص ۱۸ – قصص قرآن: ص ۷۴ – ریاحین الشریعه: ج ۵، ص ۱۹۰ – ولی بعضی گویند لوط (علیهالسلام) پسرخاله ابراهیم (علیهالسلام) و برادر ساره همسر ابراهیم (علیهالسلام) بوده است. (ریاحین الشریعه: ج ۵، ص ۱۱۶ – روضه کافی: ج ۸، ص ۳۷۰ – حیوه القلوب: ج ۱، ص ۱۴۹)
۳) سفینه البحار: ج ۲، ص ۵۱۶٫
۴) قرآن مجید قوم لوط را نخستین گروه متخلف و بیمار جنسی میداند، که به سراغ این عمل ننگین و ضد طبیعت رفتهاند. (اعراف، آیه ۸۰ – عنکبوت، آیه ۲۸).
۵) شهر سدوم در مسیر راه شام به مصر قرار گرفته بود و مسافرین بیشتر در رفت و آمد، مهمان این قوم قرار میگرفتند و در نتیجه در پذیرایی از آنها متحمل زحمات و هزینههای ناخواسته میشدند، این مردم پست فطرت و بخیل برای فرار از پذیرش مهمان در اثر تحریکات شیطان به مهمانان خود تجاوز نموده و بیشرمانه آنان را مفتضح میساختند، هر چند آنان در آغاز انگیزه شهوترانی نداشتند، ولی این عمل و بیماری در اثر گذشت زمان و تکرار عمل به حالت عادت و یک نوع بیماری روانی و اجتماعی تبدیل شد و مردم معتاد به این کار، زنان را ترک نموده. (تفسیر المیزان: ج ۱۰، ص ۳۵۹ – بحارالانوار: ج ۱۲، ص ۱۶۱ به بعد – تفسیر نمونه: ج ۱۶، ص ۲۵۴).
۶) بحارالانوار: ج ۱۲، ص ۱۵۵ به بعد
۷) سورههای شعراء، آیات ۱۶۰ و ۱۶۹ – انبیاء، آیات ۱۶۰ و ۱۷۵٫
۸) تفسیر قمی: ج ۱، ص ۳۳۲ – حیوه القلوب: ج ۱، ص ۱۵۰ – نام همسر لوط «واهله» یا «والهه» یا «والفه» بوده که در سورههای اعراف، آیه ۸۳ – هود، آیه ۸۱ – حجر، آیه ۶۰ – نمل، آیه ۵۷ – عنکبوت، آیه ۳۲ – شعراء، آیه ۱۷۰ – صافات، آیه ۱۳۴ – تحریم، آیه ۱۰٫ با عناوین مختلف به او اشاره شده است. زن لوط (علیهالسلام) هر چند همسر پیامبر بود و از نعمتهای الهی در خانه او بهرهمند بود، ولی با قوم لوط هم کیش بود و آیین شوهر را نپذیرفت و در افشای رازهای دینی و اجتماعی که در خانه نبوت صورت میگرفت، مضایقه نکرد و از این طریق به آیین و اهداف مقدس شوهر صدمه زد و از گسترش آن جلوگیری نمود. قرآن مجید در آیات مزبور او را با تعبیرهای «عجوز، گرفتار در عذاب، خائن به دین، هلاک شده، پس مانده و امثال آن ذکر نموده است. (ریاحین الشریعه: ج ۵، ص ۲۸۳ به بعد.)
۹) تعداد دختران لوط (علیهالسلام) را بین سه تا دوازده نفر به اختلاف نقل کردهاند و از جمله نام دو نفر آنان «زعوراء» و «رتیاء» آمده است در دو سوره قرآن «هود و حجر» به آنها اشاره شده است. (مجمع البیان: ج ۵، ص ۱۸۴).
۱۰) عنکبوت، آیات ۲۸ و ۲۹٫
۱۱) سوره هود، آیه ۸۱٫
۱۲) دائره المعارف اسلامی: ص ۲۳۱٫
۱۳) بحارالانوار: ج ۱۲، ص ۱۴۷ و ۱۵۸٫
—
۲-وفات حضرت عبدالمطلب (۸ عام الفیل)
هاشم بن عبدمناف که بنیهاشم به وی منسوب میباشند، روزی به قصد تجارت و بازرگانی از مکه معظمه، عازم سرزمین شام شد و در میان راه، وارد یثرب گردید و در خانه عمرو بن زید از طایفه “بنینجار” و از بزرگان یثرب، فرود آمد و دخترش “سَلمی” را برای خویش خواستگاری کرد.
عمرو بن زید، به خاطر سیادت و بزرگی هاشم، درخواست وی را پذیرفت ولیکن با او شرط نمود که هرگاه خداوند متعال، فرزندی به هاشم و سلمی عنایت نماید، وی را به یثرب آورده و در آن جا بزرگ نماید. هاشم، شرط عمرو بن زید را پذیرفت و با دخترش سلمی ازدواج کرد. وی در بازگشت از شام، سلمی را به همراه خود به مکه بُرد و چندی نگذشت که سلمی حامله شد و در رحم خود وجود جنینی را احساس کرد.
هاشم، پیش از وضع حمل سلمی بار دیگر قصد سفر بازرگانی به شام نمود و در این سفر، سلمی را به همراه خویش به یثرب بُرد تا بر اساس پیمانش، کودک او در آن جا متولد شود و خود به سوی شام حرکت کرد ولی هاشم از این سفر برنگشت و بدون این که توفیق دیدار نوزاد خویش را داشته باشد در “غزّه” وفات نمود.
سلمی دختر عمرو بن زید، در خانه پدرش وضع حمل کرد و فرزندی پسر به دنیا آورد و نامش را “عامر” نهاد، ولیکن چون در سر نوزادش موی سفیدی داشت، وی را “شیبه” گفتند.
سلمی در تربیت وی تلاش فراوانی به عمل آورد و در تیزهوشی و زیرکی وی نقش ارزندهای بر عهده گرفت. از آن سو، مُطَلّب بن عبدمناف که سیادت و ریاست قریشیان مکه را بر عهده داشت و از وجود چنین فرزندی از برادرش هاشم باخبر شد، به سوی یثرب رفت و عامر را با خود به مکه برد و چون در تربیت فرزند برادرش عامر بسیار کوشید و همیشه این دو، با هم بودند. اهل مکه برادرزادهاش عامر را عبدالمطلب لقب دادند.
پس از وفات مطلب، برادرزادهاش عبدالمطلب به سیادت و سروری قریش نائل آمد و منصب آب رسانی و پذیرایی از حاجیان را بر عهده گرفت. وی در آبادی مکه و پذیرایی از زایران خانه خدا و بالابردن مقام و منزلت قریش تلاش فراوان نمود. یکی از فعالیتهای فراموش نشدنی وی حفر چاه زمزم بود.
حفر چاه زمزم، اعتبار و احترام عبدالمطلب را در نزد قریش و تمامی عربها دو چندان کرد. وی دارای ده فرزند پسر به نامهای: حارث، زبیر، ابوطالب، حمزه، غیداق، ضرار، مقوم، ابولهب، عباس و عبدالله و شش دختر بود.{۱}
عبدالمطلب نذر کرده بود که هرگاه، خدای متعال، به او ده فرزند پسر کرامت کند، یکی از آن جمله را به سُنَّت جدش، ابراهیم (علیه السلام)، قربانی کند. خداوند حاجتش برآورد و او را ده پسر عنایت فرمود. عبدالمطلب بر آن شد که نذرش را ادا کند. قرعه به نام عبداللَّه، پدر حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) افتاد. چون خواست او را قربان کند، خویشانِ مادری، او را ممانعت کردند. سرانجام با راهنمایی یکی از بزرگان، قرار بر این شد که دیهٔ یک نفر را به جای عبداللَّه قربانی کنند که صد شتر معین گردید.
به هر روی، زمانی که حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) از آمنه بنت وهب (سلام الله علیها) متولد شد، عبدالمطلب زنده بود و به خاطر وفات عبدالله پدر حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) پیش از تولد آن حضرت، وی سرپرستی حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) را بر عهده گرفت و تا زمانی که زنده بود از او به نیکی مراقبت کرده و او را به زیبایی پرورش داد.
روایت شده است که عبدالمطلب، نخستین کسی است که به “بداء” قائل شد و در قیامت با حُسن پادشاهان و سیمای پیامبران مبعوث خواهد گردید.
عبدالمطلب هرگز قمار نکرد و بتها را پرستش ننمود و بر دین حنیف حضرت ابراهیم (علیهالسلام) پایبند و ملتزم بود و برای درک دین مبین اسلام و پیامبری حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) چشم انتظاری میکشید. ولی از عمر با برکت فرزندزادهاش حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) بیش از هشت بهار نگذشته بود که اجل عبدالمطلب فرارسید و در دهم ربیع الاول سال هشتم عام الفیل (۴۵ سال پیش از هجرت پیامبر) در مکه معظمه بدرود حیات گفت و در همین شهر به خاک سپرده شد.
روایت است هنگامی که مرگ وی فرا رسید، فرزندش ابوطالب را طلبید و او را درباره حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) سفارش نمود و به وی تأکید کرد که محمد (صلی الله علیه و آله) را دوست داشته باشد و با زبان، مال و دست خویش وی را یاری کند. زیرا به زودی او سید و سرور قوم عرب خواهد شد. آنگاه دست ابوطالب را گرفت و با او در این باب، پیمان گرفت. پس از این فرمود: مرگ بر من آسان شده است.
پس حضرت محمد صلی الله علیه و آله را بر روی سینه خود گذاشت و گریست و به دختران خود دستور داد که برای او بگریند و مرثیه بخوانند زیرا میخواست مرثیه آنان را پیش از مرگ خود بشنود. دختران وی، هر یک در مرثیه او قصیدهای گفتند و گریه و ناله کردند و عبدالمطلب پس از شنیدن آنها به آرامی خاموش شد و روح پاکش به اعلا علیین پرواز کرد.{۲}
عبدالمطلب سرور قریش در صد و بیست سالگی جان به جان آفرین تسلیم کرد.
۱) منتهی الآمال، ج ۱، ص ۹٫
۲) منتهی الآمال، ج ۱، ص ۴۴؛ فرازهایی از تاریخ پیامبر اسلام، ص ۶۹
—
۳-ازدواج پیامبر اکرم و حضرت خدیجه {صلی الله علیهما و آلهما} (۲۵ عام الفیل)
پیامبر (صلّی اللَّه علیه و آله) ۱۵ سال قبل از هجرت با حضرت خدیجه کبری (سلام اللَّه علیها) ازدواج نمودند. {۱}
از احادیث شیعه و اخبار عامه معلوم میشود که حضرت خدیجه بنت خویلد بن اسد، در علم و اطلاع به کُتب آن زمان معروف بوده است. او از زنان قریش، علاوه بر کثرت اموال و املاک و تجارتی که داشت، به عقل و کیاست نیز مزیّت داشت و در آن زمان او را طاهره، مبارکه، سیده نسوان و ملکه بطحاء میگفتند. او از کسانی بود که انتظار قدوم پیامبر (صلّی اللَّه علیه و آله) را میکشید و همیشه از علماء، علائم نبوّت آن حضرت را جویا میشد.
هنگامی که خدمت پیامبر (صلّی اللَّه علیه و آله) شرفیاب شد، اول از مُهر نبوّت سؤال کرد و آن را زیارت کرد و اشعار فصیح او در مدح رسول گرامی اسلام (صلّی اللَّه علیه و آله) و کمال محبتش به آل عبدالمطلب مشهور است که کاشف از علم و ادب و محبّت اوست. در همان روزی که آن حضرت مبعوث به رسالت شد حضرت خدیجه (سلام اللَّه علیها) ایمان آورد.
حضرت خدیجه (سلام اللَّه علیها) از مال خویش و میراثی که به او رسیده بود به صورت مضاربه تجارت مینمود. چندی نگذشت که از بزرگان تجّار شد به گونهای که هشتاد هزار شتر زیر بار تجارت او بودند و هر روز اموال او زیادتر میشد. بر بام خانه او قبّهای از حریر سبز با طنابهای ابریشم با تمثالی چند بود که این علامت جلالت آن بانو بود. افراد زیادی مانند عقبه بن ابی معیط و ابن ابی شهاب که هریک چهارصد کنیز و غلام و خدمتکار داشتند، و ابوجهل و ابوسفیان و دیگر بزرگان عرب آن روز به خواستگاری آن حضرت آمدند ولی آن حضرت قبول نفرمودند.
از روزی که حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) با پیشنهاد عمویش حضرت ابوطالب (علیهالسلام) حاضر شد که با خدیجه بنت خویلد پیمانی بسته و از مقداری از داراییهای وی به شرط مضاربه تجارت کند، قضایا دگرگون شد و خدیجه برای ادامه زندگی خویش، راه دیگری برگزید.
حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) با دارایی خدیجه و به همراه دو تن از غلامان وی، اقدام به سفر بازرگانی به سرزمین شام نمود و در این سفر خرید و فروش خوبی به عمل آورد و سود فراوانی به دست آورد و همه آنها را پس از بازگشت به مکه، تحویل خدیجه نمود و تنها به سهم خویش قناعت کرد. خدیجه که از امانت داری امین قریش و صفا و صمیمیت وی به وجد آمده و خوشرفتاری و خوشاخلاقی او را از دو غلام خویش شنیده بود، مبهوت رفتار و کردار حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) گردید و عشق وی را در قلب خویش زنده کرد.
از آن سو، حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) به سِنّی رسیده بود که میبایست ازدواج میکرد و عمویش “حضرت ابوطالب علیهالسلام” و همسر عمویش “حضرت فاطمه بنت اسد سلام الله علیها” در پی یافتن همسری شایسته برای او بودند. خدیجه (سلام الله علیها) که از تصمیم آنها باخبر شده بود “نفیسه دختر علیه” را به نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرستاد و عشق و علاقه خویش نسبت به آن حضرت و آمادگی ازدواج با وی را ابراز نمود.
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) با عمویش ابوطالب (علیهالسلام) در این باره مشورت کرد و همگی از آن استقبال کردند. بدین منظور، ابوطالب (علیهالسلام) به همراه تعدادی از بزرگان بنیهاشم به نزد “خویلد بن اسد” و به روایتی نزد “ورقه بن نوفل” عموی خدیجه رفت و خدیجه را برای حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) خواستگاری کردند.
درخواست آنان از سوی خدیجه و عمویش پذیرفته شد و عقد نکاح آن دو جاری شد و مهریه خدیجه، چهارصد دینار تعیین گردید که خود وی، آن را ضامن شد. بدین ترتیب در دهم ربیع الاول سال ۲۵ عام الفیل (۲۸ سال پیش از هجرت) ازدواج آن دو بزرگوار برگزار شد.
این ازدواج با آداب و مراسم خاصّی انجام شد.
خداوند دو پسر به نامهای قاسم و عبداللَّه که به آنها طیّب و طاهر هم میگفتند، و چهار دختر به نامهای امّ کلثوم و زینب و رقیه و فاطمه (علیهم السّلام) به آن دو بزرگوار عنایت فرمود.
حضرت خدیجه (سلام اللَّه علیها) بیست و چهار سال و یک ماه با پیامبر (صلّی اللَّه علیه و آله) زندگی کرد، و تا آن حضرت زنده بود پیامبر (صلّی اللَّه علیه و آله) همسر دیگری اختیار نفرمود. همچنین حضرت خدیجه (سلام الله علیها) جمیع اموال خود رابه پیامبر (صلّی اللَّه علیه و آله) واگذار کرد.
عایشه میگوید: کمتر اتفاق میافتاد که پیامبر (صلّی اللَّه علیه و آله) از خانه بیرون رود و خدیجه را به خیر یاد نکند، چندانکه یک روز آتش حسد من مشتعل شد و گفتم: یا رسول اللَّه، تا کی خدیجه را یاد میکنی؟ او پیرزنی بیش نبوده! خداوند بهتر از او (منظور خودش بوده) به تو مرحمت کرد؛ پیامبر (صلّی اللَّه علیه و آله) از سخن من در غضب شد و فرمود: نه به خدا قسم بهتر از خدیجه (سلام اللَّه علیها) نصیب من نشده. به من ایمان آورد هنگامی که مردم کافر بودند، و تصدیق نبوّت من نمود در وقتی که مردم مرا تکذیب میکردند، و اموال خود را در اختیار من گذارد در وقتی که مردم مرا از خود دور میکردند. خداوند متعال از خدیجه به من فرزندانی روزی کرد و رحم تو را عقیم قرار داد. {۲}
۱) فیض العلام: ص ۲۱۱٫ قلائد النحور: ج ربیع الاول، ص ۶۷٫ منتخب التواریخ: ص ۲۰٫ زاد المعاد: ص ۳۴۴٫ مصباح المتهجد: ص ۷۳۲٫ بحار الانوار: ج ۹۵، ص ۳۵۷
۲) ریاحین الشریعه: ج ۲، ص ۲۰۲، ۲۰۷، ۲۱۱
—
۴-غزوه ابواء (۲ هجری قمری)
اَبْواء نام روستای بزرگی در نزدیک ودّان میان راه مکه و مدینه قرار دارد.{۱} آمنه بنت وهب مادر گرامی پیامبر(صلی الله علیه و آله) در این مکان دفن شده است.{۲}
این غزوه که به ودّان نیز شهرت دارد، نخستین غزوه پیامبر با مشرکان است که در سال دوم هجری روی داد. برخی زمان این غزوه را در ماه صفر سال دوم هجری که یازدهمین ماه هجرت بود نوشتهاند{۳} و برخی وقوع آن را پس از دوازده ماه اقامت در مدینه ثبت کردهاند.{۴}
پیامبر (صلی الله علیه و آله) در حالی که سعد بن عباده را در شهر جانشین خود قرار داده بود با ۶۰ سوار از مهاجران به قصد کاروان قریش و قبایل ساکن منطقه چون بنیضمره بن کنانه از مدینه بیرون رفت. در این غزوه فردی از انصار حضور نداشت.{۵} در این روز پرچم در دست حمزه بن عبد المطلب بود. {۶}
با حضور در سرزمین ابواء پیامبر نشانی از قریش ندید. در آنجا بنیضمره برای آشتی و صلح به حضور پیامبر (صلی الله علیه و آله) آمدند و مخشی بن عمرو ضمری که در آن زمان ریاست قبیله مذکور را به عهده داشت پیمان صلحی با مسلمانان امضاء کرد. {۷}
در این قرارداد صلح مقرر شد که:
۱٫ نیرویی را بر علیه یکدیگر جمع نکنند.
۲٫ در جمع آوری نیرو، کمک کننده دشمن یکدیگر نباشند. {۸}
در نهایت، پیامبر اسلام با گذشت پانزده شب از آغاز سفر، به مدینه بازگشت. {۹}
۱) ابن رسته، ج ۷، ص ۱۷۸
۲) ابن هشام، ج ۱، ص ۱۷۷
۳) واقدی، المغازی، مهدوی دامغانی، محمود، ص ۸، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، چاپ دوم، ۱۳۶۹ ش
۴) طبرسی، فضل بن حسن، إعلام الوری، ص ۷۲، دار الکتب الإسلامیه، تهران
۵) سیره نبوی، ترجمه سید هاشم رسولی محلاتی، تهران، کتابچی، ۱۳۷۵ ش.، چاپ پنجم، ج ۱، ص ۳۹۲ و انساب الأشراف، تحقیق سهیل ذکار و ریاض زرکلی، بیروت، دارالفکر، ۱۴۱۷ ق.، چاپ اول، ج ۱، ص ۲۸۸
۶) تاریخ ابن خلدون، آیتی، عبد المحمد، ج ۱، ص ۴۰۸، العبر تاریخ ابن خلدون، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، چاپ اول، ۱۳۶۳ ش؛ إعلام الوری، ص ۷۲؛ المغازی، ص ۸؛ علامه مجلسی، بحار الأنوار، ج ۱۹، ص ۱۸۷، مؤسسه الوفاء، بیروت، ۱۴۰۴ ق
۷) ابن هشام، ج ۱، ص ۳۹۲ و ابن اثیر، الکامل، ترجمه ابوالقاسم حالت، تهران، مؤسسه مطبوعاتی علمی، ۱۳۷۱ ش.، ج ۷، ص ۱۲۵
۸) همین محتوا با الفاظی متفاوت در منابع دیگر، ذکر شده است. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج ۲، ص ۶.
۹) واقدی، المغازی، ۱۴۰۹، ج ۱، ص ۱۲.
۵-اولین روز خلافت غاصبانه معاویه (۴۱ هجری قمری)
پس از شهادت امام علی (علیه السلام)، مردم شام در بیت المقدس با معاویه به عنوان خلیفه بیعت کردند و او را امیرالمؤمنین نامیدند.{۱} معاویه سپس به سوی عراق شتافت.
امام حسن (علیه السلام) در کوفه، با سپاه دوازده هزار نفری که عبدالله بن عباس نیز در میان آنان بود، به سمت مدائن بیرون آمد. هنگامی که به ساباط رسید، در وفاداری اصحابش، تردید کرد، به ویژه بعد از تلاش معاویه برای رشوه دادن به فرماندهٔ سپاه و توفیقش در دلجویی از عبیدالله بن عباس. در این هنگام امام حسن (علیه السلام) از جنگ دست شُست و در گفتگوهایی که میان او و معاویه صورت گرفت، امام حسن (علیه السلام) حکومت را به معاویه واگذار کرد. امام، صلح با معاویه را به شرطی برگزید که امامت مسلمانان پس از معاویه با او باشد. معاویه به دنبال صلح وارد کوفه شد و امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) با او بیعت کردند. در اثر اجتماع مردم گرد وی، آن سال «عام الجماعه» نامیده شد؛ زیرا امت به استثنای خوارج با یک خلیفه بیعت کردند.{۲}
جاحظ درباره سالی که معاویه در آن سال به حکومت دست یافت میگوید: معاویه آن سال را عام الجماعه نامید، در حالیکه آن سال «عام فرقه و قهر و جبر و غلبه» بود. سالی که امامت به ملوکیّت و نظام نبوی به نظام کسرایی تبدیل و خلافت مغصوب و قیصری شد.{۳}
حکومت معاویه اولین تجربه حاکمی بود که در میان اختلافات دینی-سیاسی، و احیاناً قبیلهای و منطقهای، به وسیله زور و با بهرهگیری از حیلههای سیاسی، قدرت را به دست آورد.{۴} معاویه تصریح دارد که خلافت را نه با محبت و دوستی و رضایت مردم، بلکه با شمشیر به دست آورده است.{۵}
به این ترتیب حکومت اُموی به وجود آمد و معاویه خلیفه امت اسلامی شد. این سلسله ۹۱ سال (۱۳۲ ه.ق.-۴۱ ه.ق.) دوام یافت. در این مدت ۱۴ نفر خلیفه شدند. نخستین آنان معاویه بن ابی سفیان و آخرین ایشان مروان بن محمد جعدی بود.
۱) ابن قتیبه، الامامه و السیاسه، ج ۱، ص ۱۶۳؛ طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۵، ص ۱۶۱
۲) یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص ۱۲۳؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج ۸، ص ۱۶
۳) جاحظ، رساله الجاحظ فی بنی امیه، ص ۱۲۴، چاپ شده همراه رساله النزاع و التخاصم
۴) محمدسهیل طقوش، دولت امویان، با اضافات رسول جعفریان، ترجمه حجت الله جودکی، ص ۱۹
۵) ابن عبدربه، العقد الفرید، ج ۴، ص ۸۱
—
۶-مرگ داود ابن علی حاکم ظالم مدینه (۱۳۳ هجری قمری)
داوود، فرزند علی بن عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب، نخستین حاکم عباسی در حجاز، یمن و کوفه بود.
پس از آن که قیام سراسری مسلمانان مبارز در خراسان، عراق و حجاز بر ضدّ امویان به ثمر نشست و عوامل غاصب اموی، یکی پس از دیگری با شکست روبرو شدند و صحنه را ترک کردند، عباسیان برای نخستین بار به خلافت دست یافته و عبدالله بن محمد، معروف به ابوالعباس سفاح، در کوفه به خلافت رسید و از مردم برای خود بیعت گرفت.
داوود بن علی، که عموی ابوالعباس سفاح و یکی از فعّالان ضدّ اموی بود، پس از سیطره عباسیان، به حکومت مناطق بزرگی از عالم اسلام، یعنی مکه معظمه، مدینه منوره، یمن، یمامه و کوفه منصوب شد.
گفته شده است: هنگامی که مردم در مسجد کوفه گرد آمده و آماده گوش دادن به سخنان ابوالعباس سفاح شدند، وی برفراز منبر رفت و خواست برای آنان خطبهای بخواند، ولی نتوانست سخنرانی کند و از گفتن باز ماند. در این هنگام عمویش داوود بن علی از جا برخاست و در جلوی منبر ایستاد و خطبهای حماسی برای مردم قرائت کرد. آن گاه مردم را برای بیعت با ابوالعباس سفاح ترغیب و تشویق کرد و مردم برخاستند و با او بیعت کردند همچنین از مردم تمامی شهرهای فتح شده برای ابوالعباس بیعت گرفتند.
پیش از داوود بن علی، یکی از پسر عموهایش به نام حسین بن جعفر بن تمام بن عباس، از سوی سران نهضت عباسی به مدینه و سایر شهرهای حجاز لشکر کشید و آن سرزمین را از دست یوسف بن عروه، والی امویان بیرون آورد، ولیکن حسین به عنوان والی و استاندار این منطقه، منسوب نشده بود، تنها یک سردار مبارز بود. پس از وی، نخستین کسی که به استانداری حجاز و اطراف آن منصوب شد، داوود بن علی بود.
درباره رفتار و کردار داوود با مردم، گفته شده که بسیار سخت گیر و انتقام جو بود. وی به هر فردی از مظنونین و منسوبین به طایفه بنی امیه دست مییافت، در کشتن وی درنگ نمیکرد و تمامی افراد بنی امیه را در حجاز از میان بُرد. عبدالله بن حسن مثنی که از صاحب نفوذان هاشمی و از علویان مبارز و هم رزم عباسیان بود، او را در نکشتن انسانهای بی گناه سفارش کرد و بسیار داوود را نصیحت کرد، ولی سودی نبخشید و هم چنان به کردار ناخوش آیند خویش ادامه داد.
وی علاوه بر دشمنان اهل بیت (علیهم السلام)، نسبت به خود اهل بیت (علیهم السلام) و وابستگان به بیت امامت نیز سخت گیریهایی إعمال میکرد و تلاش فراوانی به عمل میآورد تا میان بنی الحسین (علیه السلام) و بنی الحسن (علیه السلام) که از رقیبان اصلی بنی عباس در امر زعارت مسلمانان بودند، اختلاف و دو دستگی ایجاد کند.
داوود بن علی در ایامی که امام جعفر صادق (علیه السلام) جهت زیارت خانه خدا و شرکت در مراسم حج، به مکه معظمه مشرّف شده بودند، دستور داد خدمتکار آن حضرت، به نام معلّی بن خنیس را دستگیر کرده و پس از شکنجه و آزار، به بهانههای واهی اعدام کنند.
معلّی بن خنیس، خدمتکار و مسئول تدرکات بیت امام صادق (علیه السلام) و یکی از افراد مورد اعتماد و اطمینان آن حضرت بود و از توصیف و تعریفهای امام صادق (علیه السلام) نسبت به معلی بن خنیس، به دست میآید که وی از اولیای الهی و از افراد بهشتی است.
امام صادق (علیه السلام) پس از بازگشت از مکه، با جای خالی معلی بن خنیس و خبر شهادت وی روبرو گردیدند. آن حضرت، بسیار متأثر و ناراحت شدند و به همین منظور به نزد داوود رفتند و به وی اعتراض کردند و او را شدیداً مورد سرزنش قرار دادند و فرمودند: چرا معلی بن خنیس را بی هیچ جرم و گناهی به قتل رسانیدهای؟ به خدا سوگند! او در نزد خدا از تو وجیه تر و آبرومندتر است. آگاه باش که او وارد بهشت گردیده است.
داوود بن علی، عذر و بهانه آورد و تلاش کرد قتل وی را به گردن دیگران بیندازد.
امام (علیه السلام)، علاوه بر آن که قاتل وی را که سیرافی، رئیس شهربانی مدینه بود، قصاص کردند، خود داوود بن علی را تهدید به نفرین کردند. از معتب، روایت شده است که امام صادق (علیه السلام) در آن شب، در سجده و قیام بودند و در آخر شب، بر داوود بن علی نفرین کردند. به خدا سوگند! هنوز آن حضرت، سر از سجده بر نداشته بودند که صدای گریه و صیحه شنیدم و خبر رسید که داوود بن علی، به هلاکت رسید.
امام صادق (علیه السلام) فرمودند: همانا من خدای سبحان را خواندم و دعایم به اجابت رسید
بدین ترتیب، داوود بن علی، به خاطر رفتارهای ناپسندش، مورد نفرین امام معصوم (علیه السلام) قرار گرفت و به سزای اعمالش رسید.
او در حالی که تنها هشت ماه از حکومت خویش را پشت سر گذاشته بود در ربیع الاول سال ۱۳۳ ه.ق، در ۵۲ سالگی در مدینه از دنیا رفت و در زمان مرگ خود، فرزندش موسی را جانشین خویش در مکه، مدینه و طائف نمود. ولی ابوالعباس سفاح، پس از خبردار شدن از مرگ وی، خواهرزاده خویش زیاد بن عبیدالله بن حارثی را برای ولایت حجاز برگزید.
—
۷-مرگ مالک ابن انس (۱۷۹ هجری قمری)
مالک پسر انس بن الحارث بن غَیمان بن خُثیل بن عمرو بن الحارث الاصبحی، و عالیه – دختر شریک بن عبدالرحمان بن شریک اسدی- میباشد. وی در سال ۹۳ ه.ق در روستایی به نام «ذُو المَروَه» – در شمال مدینه – که در حدود ۳۲ فرسخ از مدینه فاصله داشت متولد شد.
از خصوصیّات او اینکه مدت سه سال بعد از مرگ پدرش در شکم مادر بود و بعد از سه سال به دنیا آمد!{۱}
وی در مدینه از محضر اساتیدی همچون: امام جعفر بن محمّد الصادق (علیهما السلام)، ربیعه بن ابی عبد الله، عبدالرحمان بن هرمز، نافع غلام عبدالله بن عمر، محمد بن شهاب الزهری، یحیی بن سعید الانصاری. و ربیعه بن ابی عبدالرحمان استفاده نمود.
و از مشهورترین شاگردان وی؛ شافعی، عبد الرحمن بن قاسم، اسد بن فرات و عبد الله بن وهب، عبدالرحمان بن قاسم، اسد بن الفرات بن سنان، محمد بن دینار، عبدالعزیز ابن ابی حازم، عثمانبن عیسی بن کنانه و عبدالرحیم بن خالد اسکندرانی میتوان نام برد.
وی در سایه حمایت خلفای عباسیان، صاحب تالیفاتی شد که مهمترین آنان کتاب الموطا اوست، و تفسیرغریب القرآن، رساله الی ابن وهب فی الرد علی القدریه، رساله فی الاقضیه، رساله فی الفتوی الی ابی غسان، کتاب السرور و رساله الممتهه نیز از تالیفات او میباشد.
مالک در کتاب «الموطا» ازحضرت علی (علیه السلام) و ابن عباس هیچ روایتی نقل نکرده است. و حتی هارون الرشید خلیفه عباسی که از دشمنان اهل بیت بود، هم تعجب کرد و علت را جویا شد مالک چنین پاسخ داد که آن دو در سرزمین من نبودند و من با شاگردان و راویان آنها برخوردی نداشتم.
در حالی که حضرت علی (علیه السلام) قبل از دوره کوتاه خلافت، حدود ۳۵ سال ساکن مدینه بود و ابن عباس نیز بیشتر عمر خود را در مدینه گذرانده بود.
ضمن اینکه مگر یک محدث تنها باید از راویان و محدثان شهر خود نقل کند؟
مالک حتی یک مورد از روایاتی را که امام صادق (علیه السلام) از حضرت علی (علیه السلام) نقل کرده را در کتابش نیاورده است. علت روشن است، گرایش اُموی مالک مانع اعتنا به اهل بیت و تمام کسانی است که تمایلی به اهل بیت داشتند. صاحبان این گرایش تا حد مقدور از پنهان یا انکار فضایل اهل بیت به ویژه امام علی (علیه السلام) دریغ نمیکردند.
مالک بخشی از عمرش را در دولت اُموی و بخشی از آن را در دولت عباسی گذراند. و در سال ۱۷۹ ه.ق در مدینه از دنیا رفت و در قبرستان بقیع مدفون گشت.{۲}
مذهب او در شمال آفریقا، قطر، بحرین و کویت طرفدارنی دارد.{۳}
۱) روضات الجنات: ج ۷، ص ۲۲۴
۲) تاریخ گزیده، ص ۶۲۵ و ص ۶۲۶٫
۳) تهذیب التّهذیب، ج ۱۰، ص ۵؛ وفیات الاعیان، ج ۴، ص ۱۳۵؛ زرکلی، الاعلام؛ ج ۲، ص ۱۲۶؛ تاریخ التشریع الاسلامی، ج ۲، ص ۹۹ به بعد؛ تاریخ الفقه الاسلامی، ص ۱۲۹- ۱۳۶؛ المدخل بالفقه الاسلامی، ص ۱۸۴- ۱۸۹ ؛ الفقه الاسلامی و ادلّته، ج ۱، ص ۴۵ و ۴۶. به نقل از دائره المعارف فقه مقارن، آیت الله العظمی مکارم شیرازی، ص ۱۴۰.
—
۸-درگذشت “ابن قُولَوِیهْ” از بزرگان امامیه در حدیث و فقه (۳۶۸ هجری قمری)
ابوالقاسم جعفر بن محمد بن جعفر بن موسی بن مسرور بن قولِوَیْهْ قمی معروف به ابن قولِوَیْه از راویان برجسته شیعه در قرن چهارم هجری است.
او در شهر قم و در خانوادهای اهل علم و تقوا به دنیا آمد. وی از همان کودکی در درس پدر و برادرش که از راویان شیعه به شمار میآمدند، حاضر شد و به فراگیری علم و دانش پرداخت.
ابن قولویه در سال ۳۴۱ قمری به مصر سفر کرد و از درس علمای آنجا بهره برد. از ابن حجر نقل شده که محمد بن سلیم صابونی در مصر از وی نقل حدیث کرده است.
جعفر بن محمد بن قولویه از بارزترین چهرههای علمی دوران خود بوده و روایات او در طول هزار سال پیوسته در مجموعههای روایی بزرگ شیعه نقل شده و به آن استناد میشود. علما و فقهای شیعه برای او احترام خاصی قائلند و توثیق بسیاری از روایت گران شیعه به دلیل روایت او از آنها است.
او در درس عالمان بزرگی شرکت کرده است که از جمله آنها: پدرش محمد بن جعفر بن قولویه، برادرش علی بن محمد بن جعفر بن قولویه، محمد بن یعقوب کلینی، ابن بابویه( پدر شیخ صدوق) میباشند.
چهرههای علمی فراوانی در درس او حاضر شده و از او آموختهاند. شیخ مفید از ممتازترین شاگردان ابن قولویه است.
تعداد روایات وی در فقه حدود ۵۰۰ روایت است.
ابن قولویه، آثار فراوانی تألیف کرده است که مشهورترین تألیف وی کتاب کامل الزیارات است؛ این کتاب مجموعه روایات اهل بیت درباره شیوه زیارت پیامبر و دیگر امامان و امامزادگان (علیهم السلام) میباشد.
ابن قولویه در سال ۳۶۷ هجری درگذشت و در حرم کاظمین در جوار حضرت موسی بن جعفرو امام جواد (سلام الله علیهما) به خاک سپرده شد که بعدها شیخ مفید نیز در کنار وی دفن گردید.