موانع رشد سیاسی تشیع در قرن چهارم
درآمد
تردیدی نیست که پدیدۀ رشد سیاسی تشیع در قرن چهارم با موانع و چالشهای عمدهای روبرو بود که طبعاً این موانع و چالشها سیادت کامل شیعه بر جهان اسلام را با مشکل مواجه نمود و به تدریج به حاکمیت شیعه ضربه وارد ساخت و نهایتاً آن را به چالش کشانید.
در یک بررسی کلی میتوان گفت علاوه بر آفات قدرت بشری، موانع و چالشهای اختصاصی دیگری در این دوران وجود داشت که پدیدۀ سیاسی مورد پژوهش ما را در چالشهای متعدد قرار داد.
این موانع به دو دستۀ موانع داخلی و موانع خارجی تقسیم میشوند. مقصود از موانع داخلی چالشهایی هستند که در داخل اجتماع شیعه به حاکمیت و سیادت آنها ضربه زدند و آن را با مانع مواجه کردند و مقصود از موانع خارجی موانع و چالشهایی هستند که در خارج از جامعۀ شیعی آن روز سیادت و حاکمیت شیعه را با چالش و مشکل مواجه کردند اعم از اینکه این موانع خارج از محدودۀ جغرافیایی جهان اسلام به حکومتهای شیعی ضربه زده باشد نظیر حملۀ صلیبیها و بیزانسیها و چه در محدودۀ جغرافیایی داخل جهان اسلام باشد نظیر اقدامات خلیفۀ عباسی و مفتیان حنبلی که دقیقاً در مرکز حاکمیت جهان اسلام به صورت آشکار و پنهان در ضربه زدن به شیعیان میکوشیدند.
موانع داخلی
گفتار اول: اختلافات امرای شیعی
همانطوری که اشاره شد این یک واقعیت تاریخی انکارناپذیر است که بخش عمدهی جهان اسلام در اواسط قرن چهارم در اختیار حاکمان شیعه مذهب (از فرقههای مختلف) قرار گرفت؛ به گونهای که در این قرن با ضعف شدید خلافت عباسی، ایران و عراق در دست آل بویه، سوریه تحت حاکمیت حمدانیان، یمن در دست آل رس، یمامه تحت حکومت آل اخیضر و مغرب الاوسط و بعدها مغرب الادنی و مصر در دست فاطمیان و مغرب الاقصی در اختیار ادریسیان بود اما مع الاسف شیعیان در این عصر طلایی حاکمیت خود، هیچگاه به اتحاد شیعی نیندیشیدند و درگیریهای متعددی با یکدیگر داشتند.
به طور مثال فاطمیان به قلمرو حاکمیت ادریسیان حمله برده و آنها را از تضعیف کردند، آل بویه با حمدانیان سوریه درگیر شدند و اختلافات آل بویه و آل حمدان به جایی رسید که حتی یک بار بغداد بین این دو قدرت دست به دست گردید و حمدانیان بعضاً عامل به قدرت رسیدن مجدد خلفای عباسی شدند.
مؤلف تاریخ گزیده دربارۀ یکی از این رویدادها مینویسد:
بعد از توزون دیالمه در بغداد امیر الامرا شدند و خلیفه معز الدوله احمد بن بویه را دعوت کرد و میان او و ابن حمدان محاربات رفت. چهار ماه بدان حرب مشغول بودند. حوالى بغداد در آن جنگ خراب شد تا عاقبت ابن حمدان منهزم شد.([۱])
همچنین اختلافات آل بویه و فاطمیان به اندازهای بود که در زمان عضدالدوله، بویهیان قصد براندازی فاطمیان را کردند و در یمن و حجاز آل رس و آل اخیضر به رغم اینکه هر دو زیدی بودند به وحدت عمل نرسیدند. طبعاً این اختلافات نتایج اندوه باری برای شیعه در قرون بعدی داشت و موجب احیای حکومت عباسیان و تسلط مجدد حاکمان شیعه ستیز و سرکوبگر نظیر سلجوقیان در شرق جهان اسلام و ایوبیان در غرب گردید که نه تنها با تفکر شیعی مخالف بودند بلکه به قتل عام و نسلکشی شیعیان و علویان پرداختند.([۲])
بنابراین جنگ قدرت و اختلافهای درونی رهبران سیاسی شیعه، به تدریج قدرت سیاسی شیعیان را رو به تحلیل برد و غروب سیادت سیاسی شیعه کمکم فرا رسید. به طوری که حکومت شیعی آلحمدان در اواخر قرن چهارم (حدود ۳۹۴ هـ.ق) منقرض شد و حکومت مقتدر آلبویه در پایان نیمه اول قرن پنجم سال ۴۴۸ هـ.ق سقوط کرد و دولت قدرتمند فاطمیان نیز یک قرن بعد، یعنی در سال ۵۵۶ هـ.ق منقرض شد.
بنابراین اگرچه در قرن چهارم امرای شیعی بر بخش اعظم جهان اسلام تسلّط داشتند، اما هیچگاه به وحدت شیعی نرسیدند. تاریخ امرای بزرگ بویهی، حمدانی و فاطمی مملو از درگیریها و برخوردهای خونین است. علاوه بر آن امرای محلی شیعه نیز با یکدیگر و بعضاً با دولتهای بزرگ شیعی درگیر شدند.
ریشه این اختلافات را باید در قدرتطلبی امرا جستجو کرد که در نهایت به ضرر جامعۀ شیعی تمام میشد، و در برخی از موارد دقیقاً به سود دشمنان مشترک آنان منتهی میشد، چرا که علاوه بر تلاشهای متعصبان اهل تسنّن در این خصوص که به پارهای از آنها اشاره خواهد شد، گاهی از سوی دولتهای شیعی و علوی نیز اقدامات فرهنگی بر ضد علویان و شیعیان دیگر، به ویژه فاطمیان، صورت میگرفت؛ چنان که دولت شیعی آل بویه، با رد دعوت فاطمیان برای مقابله با دولت سنی مذهب متعصب غزنوی (۵۱۸ ـ ۳۵۱ هـ) در تردید نسبت به نسب فاطمیان با خلافت عباسی همراهی کردند به طوری که در ایام حکومت خاندان بویه، به سبب احساس خطر از سوی خلافت فاطمی، انجمنی از عالمان، به اشاره خلیفه عباسی مأمور ابطال نسب فاطمیان گردید و این امر باعث ایجاد شکاف بیشتر سیاسی بین این دو دولت شیعی شد.
گفتار دوم: تسامح مذهبی در دولتهای شیعی
امرای شیعی در قرن چهارم که خود پایبند تشیع بودند، نه تنها از اجرای اعمال مذهبی اهل سنت جلوگیری نمیکردند بلکه در مواردی نیز در اجرای آن اعمال آنان را یاری میرساندند. به روایت ابن جوزی چون معزالدوله وارد بغداد شد، سه تن از قاریان قرآن کریم را که در آن زمان از نظر نحوه قرائت آیههای قرآن همانندی نداشتند به نامهای ابوالحسین بن الرفاء و ابوعبدالله بن الدجاجی و ابوعبدالله بن البهلول برگزید تا برای اهل تسنن به نوبت نماز تراویح بخوانند.([۳])
این در حالی است که نماز تراویح که از آداب اهل تسنّن در شبهای ماه رمضان است و از نظر فقهای شیعه از بدعتهای خلیفه دوم به شمار میرود.([۴])
آل بویه شیعه به عالمان غیر شیعی نیز بها میدادند. عضد الدوله، ابوبکر باقلانی (م ۴۰۳) عالم معروف سنی اشعری را به عنوان سفیر خود نزد دولت روم فرستاد([۵]).
همچنین حمدانیان نیز هیچ کس را به پیروى از مذهب شیعه مجبور ننموده به وسیله مال و مقام هم نفریفتند بلکه مردم را به اختیار خود واگذار کردند تا هرچه مىپسندند براى خود برگزینند و فقط مبلغان با اخلاص حقایق را براى مردم بازگو مىکردند، بر عکس اموىها، عباسىها و ایوبىها که مردم را با ارعاب و خشونت به مذهب تسنن فرا مىخواندند و پیروان مذهب تشیع را قتل عام میکردند. اما این تسامح مذهبی و سهل و آسانگیری نسبت به مخالفان افراطی تشیّع که در داخل جامعۀ اهل تسنّن به فراوانی حضور داشتند زمینه را برای سوء استفادۀ آنها فراهم کرد تاریخ نشان میدهد به رغم آسانگیری امرای شیعه نسبت به پیروان دیگر مذاهب اسلامی برخی فرقهها نظیر حنابله از این آزادی مذهبی در جهت آزار و محدود کردن و حتی قتل عام شیعیان بهره بردند که وقایع دلخراش ربع آخر قرن چهارم و نیمۀ اول قرن پنجم در بغداد خود شاهد مهمی بر این مدعا است در این سالها به رغم اینکه حاکمیت در دست آل بویه قرار دارد حنابلۀ بغداد در بیشتر دهههای محرم آتش اختلاف و کینه را با حمله به عزاداران حسینی بر میافروختند که البته عوام الناس و عیاران نیز بیشتر با سوء استفاده از این فضای دشمنی مذهبی با بهانۀ مخالفت با شعائر شیعی به محلۀ تجاری بغداد یعنی کرخ یورش میبردند و به غارت اموال میپرداختند در غرب جهان اسلام در مصر و آفریقا نیز سرداران کرد ایّوبی با سوء استفاده از تساهل مذهبی فاطمیان به تدریج در بدنۀ نظامی آنها نفوذ کرده و پس از قدرتگیری به قتل عام اسفبار فاطمیان و شیعیان دست زدند. بنابراین تسامح مذهبی دولتهای شیعی نهایتاً به ضرر آنها تمام میشد و مخالفان افراطی آنها توانستند با سوء استفاده از تسامح و تساهل امرای شیعی به حاکمیت آنها ضربههای سختی وارد کنند.
گفتار سوم: اقدامات منسوبان به تشیع
غالیان
در کنار حرکت تشیع اصیل و معتدل، همیشه کسانی یافت میشدهاند که شیعه را به سمتوسوی غلو و افراط میکشاندهاند([۶])؛ این افراط که بیشتر در مسائل اعتقادی مطرح میشد و بطور عمده، بر محور اعتقاد به نوعی الوهیت یا شبه الوهیتِ امامان بود که درسایر عقاید شیعه نیز آثاری برجای میگذاشت.
این موضوع مهم است که جریان غالیان در قرن سوم و چهارم هجری فعال بود، اما از قرن پنجم به بعد، به مقدار زیادی تحت تأثیر فعالیت علمای شیعه در بغداد، نجف و حله قرار گرفت و تعدیل گردید. البته غالیانی که به دور از مراکز علمی بودند، در بسیاری از مناطق در جنوب ترکیه و شمال عراق و سوریه و حتی غرب ایران به زندگی خود ادامه دادند؛ کسانی که حتی تا به امروز، در ایران به نام «اهل حق» شناخته میشوند و در ترکیه و سوریه از آنها به نام «علویان» یاد میشود، امتداد تاریخی جریان غلو شیعه هستند که به دلیل دوری از مراکز شیعه، بعضاً هنوز بر عقاید انحرافی گذشته خود باقی ماندهاند.([۷])
رواج غالیگری در مذهب تشیع، در قرن دوم و سوم (عصر امامت)، تهدیدی جدی برای مذهب امامیه محسوب میشد.
طبق روایات، ائمه دستور قتل بعضی از غلات را صادر کردهاند. واکنش شدید ائمهی امامیه نسبت به جریان غلو، نشان دهنده میزان حساسیت آنان به این جریان انحرافی در میان شیعه است این حساسیت اساس نگرش اشعریان شیعه مقیم قم را نیز در برخورد با مسألهی غلو شکل داد و از اینرو، مکتب حدیثی قم که به شدت متأثر از ائمه امامیه بود، نسبت به غالیگری واکنش شدیدی نشان داد، تا آنجا که در این زمینه به افراط کشیده شد. عالمان قم احمدبن محمد بن عیسی، احمد بن محمد بن خالد برقی را به جرم نقل اخبار ضعیف و احادیث مرسل از قم اخراج کردند([۸]) و بعضاً یونس بن عبدالرحمان قمی از بزرگان صحابی امام کاظم و امام رضا را مورد هجوم قرار دادند. حسین بن عبیدالله قمی، سهل بن زیاد آدمی و ابوسمینه، محمد بن علی قرشی([۹]) نیز در شمار افرادی بودند که به جرم غلو از قم اخراج شدند. قمیها در اقدامی بالاتر، تصمیم گرفتند. محمد بن اورمهی قمی را نیز که متهم به غلو بود، به قتل برسانند([۱۰]).
واقعیت این است که شیعه از غلو بیشتر از سایر فرقههای اسلامی آسیب دیده است([۱۱]) چرا که به رغم تکذیب و طرد غالیان از سوی ائمه شیعه و جامعه شیعی، دشمنان تشیع سعی داشتند تمام شیعیان را غالی معرفی کنند و چون شیعیان در اقلیت بودند توان کافی نداشتند تا ثابت کنند که ما مخالف این فرقهها هستیم. اما آنان در محافل رسمی درونی خود، با غالیان مقابله جدی و اساسی داشتند و تمام معضل شیعه در بحثهای داخلی پاک کردن دامن خود از این قبیل گرایشهای انحرافی بوده که عدهای فریبکار سعی در چسباندن آنها به تشیع داشتند. زمینه آن هم بروز چهرههای شگفتی مانند ابو الخطاب و غیره بود که گاه افکار منحرف خود را به نام تشیع مطرح میکردند و کسانی مانند بیانبن سمعان که در بیرون به عنوان یک شیعه شناخته میشدند و دیگران غافل از این که اینان در درون دوایر شیعی کاملاً طرد شدهاند آنها را شیعه میدانستند.
ائمه نیز به دلیل شرایط خاص سیاسی، امکان و فرصت و قدرت این را نداشتند که مسلط به این مجموعه باشند، مخصوصاً در حوزه ایران و عراق این گرایشهای غالی وجود داشت و معضل مهمی را برای شیعه پدید آورده بود، ولی با این حال پیشوایان تشیع بیشترین مبارزه را با غلو داشتند([۱۲]).
بعدها برخی از غالیان در قرن چهارم در دوایر مهم شیعی نفوذ کرده و سعی میکردند حتی روی اشخاص مهمی مثل ابن فرات که یک وزیر برجسته عباسی بود، تأثیر بگذارند.
شبیه این ماجرا را در نفوذ قرمطیها و اسماعیلیها در وزیران سامانی هم ملاحظه میشود و با کمال تأسف برخی از اندیشههای شگفت غالی، مشتاقان زیادی در آن نواحی پیدا کرده بود و وجهه بیرونی آن به گونهای بود که همه پای شیعه نوشته میشد([۱۳]). در مجموع باید گفت غالیان یکی از چالشهای مهم برای شیعه در ادوار مختلف به شمار میروند که طبعاً قرن چهارم نیز از این قاعده مستثنی نیست. کار بزرگی که علمای شیعه در برخورد با غلات و اندیشۀ غلو کردند نوشتن کتابهای متعدد در ردّ غلو و طرد علمی و عملی غالیان بود، به طور مثال ابو محمد حسن بن موسی نوبختی متکلم برجستۀ شیعی در اوایل قرن چهارم کتابی به نام «الردّ علی اصحاب التناسخ والغلاه» نوشت.([۱۴])
قرمطیان
در فاصلهی قرنهای دوم و سوم هجری، اسماعیلیه به دو فرقهی فرعی منشعب شدند؛ یکی از آن دو کماکان پس از مرگ محمد بن اسماعیل اعقاب او را به امامت مستور قبول داشت. بعدها (از آغاز قرن چهارم هجری) پیروان این گروه را اسماعیلیهی فاطمیه نامیدند. پیروان شاخه ی دیگر بر این عقیده راسخ بودند که شمار ائمه نیز مانند پیامبران مرسل نباید از هفت بیشتر باشد و بدین سبب محمد بن اسماعیل امام آخر شمرده میشود.
به عقیدهی آنها پس از وی امامانی پدید نخواهد آمد و اکنون باید فقط چشم به راه و منتظر ظهور قائم المهدی بود، که اندکی پیش از روز «قیامت» ظهور خواهد کرد.
این فرقهی فرعی که فقط هفت امام را قبول داشته «سبعیه» (هفت امامی) خوانده شد. و بعدها در نیمه دوم قرن سوم هجری آنها را «قرمطیان» نامیدند.
اسماعیلیان قرمطی، برخلاف اسماعیلیان فاطمی، قایل به امامان مستور نبودند بلکه آنان، اسماعیل فرزند ارشد امام جعفر صادق را که در حیات پدر در گذشته بود، امام هفتم و فرزند وی، محمد را مهدی قائم منتظر میدانستند([۱۵]).
عبدالله حمدان قرمط([۱۶])، بینانگذار این جنبش، از مردم «بندر دیلم» در کناره خلیجفارس و از تربیت یافتگان سازمان اسماعیلی به شمار میرفت. میمون قداح اهوازی و پسرش عبدالله از داعیان اسماعیلی و از دعوتگران اولیه و اصلی به امامت اسماعیل فرزند ارشد امام جعفر صادق و پسر اسماعیل، محمد بودند.
جنبش قرمطیان دو جنبه داشت: در آغاز صرفاً حکومت عباسی را مورد حمله و یورش خود قرار میداد، ولی سرانجام بر مردم معمولی نیز یورش برده و مرتکب کشتارهای فجیعی گردید، حمدان قرمط مردم سرزمین واسط (ما بین کوفه و بصره) را به آیین اسماعیل فرا خواند. مردم آن سرزمین نیز که آمیزهای از عرب نبطی و سودانی بودند و همگی گرفتار فقر و مخالف حکومت و ظلم عباسیان بودند. دعوت قرامطه را به راحتی پذیرفتند. حمدان قرمط در نزدیکی کوفه مرکزی را تأسیس کرد و آن را «دار الهجره» نامید و از آن به عنوان مرکز تبلیغ استفاده میکرد. او از طریق وجوهی که از پیروان خود دریافت میکرد به مبارزه با مشکل فقر پرداخت و نیز مؤسسات عمومی تأسیس نمود.
شعار وی وحدت و برادری میان عموم پیروان خود بود، و در این راه جنسیت، طبقه، و دین را مانع نمیشناخت. سرانجام دعوت او از واسط گذشت و بسیاری از بلاد نزدیک و دور عرب را فرا گرفت. ابو سعید جنابی حوالی سال ۲۸۶هـ در احساء بحرین، مردم را بر ضد حکومت عباسی شوراند، و گروهی حتی در بغداد به طور مخفیانه او را حمایت میکردند، در زمان حکومت معتضد، که دعوت قرامطه در بحرین اوج گرفته بود، معتضد لشکری را برای سرکوبی آنان فرستاد ولی از قرامطه شکست خوردند. پس از ابو سعید، ابو طاهر (فرزند ابو سعید ۳۳۲ـ۳۰۱) رهبری قرامطه را به عهده گرفت و قدرت آنان بالاتر گرفت به طوری که گاه قرامطه به بصره و کوفه و حجاز یورش میبردند و در همه این یورشها فاتح میگشتند. ابو طاهر در یکی از یورشهای خود به مکه، حرمت کعبه را شکست و حاجیان را به قتل رساند حجر الاسود را ربود تا اینکه سال ۳۲۷ قرار داد صلحی میان ابو طاهر و حکومت عباسی امضا گردید و بر طبق آن ابو طاهر قول داد از زوار حمایت کند و در عوض از آنها خراج سالانه و عوارضی دریافت کند. تهاجمات قرمطیان در این زمان فروکش کرد. پس از مرگ او در سال ۳۳۲ برادران وی به حکومت رسیدند و سیاست صلح طلبانهای را در پیش گرفتند، و در سال ۳۳۹ در قبال مبلغ گزافی که از حکومت عباسی گرفتند و پس از درخواستهای گوناگون از امرای مختلف از جمله درخواست المنصور، خلیفه فاطمی، حجر الاسود را به مکه باز گرداندند.
با مراجعه به مجموع گزارشهای تاریخی و آرای محققان روشن میشود که یکی دانستن قرامطه و فاطمیان صحیح نیست. آنان در مسئله امامت با یکدیگر اختلاف داشتند، زیرا قرامطه بر این باور بودند که محمد بن اسماعیل آخرین امام زنده و غایب است و روزی ظهور خواهد کرد، ولی فاطمیان این عقیده را مردود دانسته، به استمرار خط امامت در فرزندان اسماعیل قائل شدند. اختلاف دیگر میان این دو جناح مذهبی، در برداشت و گرایش انقلابی آنها نهفته است. فاطمیان پس از تسلط بر سرزمینهای شمال آفریقا و مخصوصاً مصر و تأسیس خلافت فاطمی به تدریج از حالت نهضت در آمده و با دشمنان دیرینه خود، یعنی عباسیان، راه مماشات پیش گرفته و گاه رابطه نزدیک برقرار نمودند و تا حدی از اصول مبارزاتی خود عدول کردند، و حال آنکه قرامطه به دلیل قرار گرفتن در متن سرزمینهای خلافت عباسی و مبارزه پیگیر با آنها همچنان اهداف نخستین خود را حفظ کرده و در واقع حالت انقلابی داشتند.([۱۷])
از طرفی هر چند فاطمیان از مخاصمات و درگیریهای قرامطه با عباسیان ناراضی نبودند، ولی هجوم آنان به مردم و غارت و چپاولگریهای قرمطیان به هیچوجه مورد قبول فاطمیان نبود و آنان چنین اعمال وحشیانهای را محکوم میکردند.
مورخان از درگیریهای نظامی میان قرامطه و فاطمیان نیز گزارش دادهاند. بنابراین قرامطه و فاطمیان در عین اینکه هر دو به امامت اسماعیل و محمد بن اسماعیل معتقد بودند، در مسئله استمرار امامت در فرزندان محمد بن اسماعیل توافق نداشتند، چنانکه از نظر استراتژی سیاسی و انقلابی نیز هماهنگ نبودند و مجموع این اختلافات موجب درگیریهای نظامی متعدد میان آنان گردید([۱۸])، گرچه این اختلافات مستمر نبوده و در مواردی روابط آنان عادی و احیاناً دوستانه نیز بوده است([۱۹]). ولی به هر حال شورشهاى پى در پى قرمطیان و اقدامات افراطی آنان، شیعیان میانهرو امامیه را در نقاط دیگر خصوصاً در بغداد به تنگنا مىانداخت، چنانکه به سال ۳۰۶ همین تندرویها دومین وزارت ابن فرات شیعى را برانداخت. جانشین سنى او حامد بن عباس حسین بن روح نوبختى را، به زندان افکند. و ابن فرات در سومین دوره وزارت نیز به علت ناتوانى نتوانست نوبختى را آزاد سازد و او در وزارت وزیران سنى خاقانى، خصیبى، على بن عیسى، ابن مقله همچنان در زندان بود، تا در جریان به قدرت رسیدن قاهر به سال ۳۱۷، مونس مظفر براى خرسند ساختن شیعیان، نوبختى را آزاد کرد([۲۰]).
ادامه اقدامات قرمطیان در یورش به بصره در سال ۳۱۱ هـ موجب تضعیف شیعیان امامیه در بغداد میشد، چنان که ابن فرات بر اثر فشار متعصبان اهل تسنّن که امامیه را با قرمطیان یکی میدانستند در سال ۳۱۲ هـ. از وزارت طرد و کشته شد([۲۱]).
بنابراین اقدامات افراطی قرمطیان و بزرگ نمایی و تبلیغات فراوان عباسیان و اهل تسنّن علیه آنان زمینهای را ایجاد کرد تا خلافت عباسی و امرای متعصب سنی نظیر محمود غزنوی برای سرکوبی تشیّع فرقۀ قرامطه را بهانه کنند؛ به گونهای که هزاران نفر از مردم عادی شیعه از مولتان گرفته تا ری به بهانۀ قرمطی بودن به دست سلطان محمود غزنوی قتل عام شدند و چه بسا با یک حملۀ قرمطیان به کاروان حجاج، رجال سیاسی مذهبی شیعۀ امامیه در بغداد تحت فشار قرار گرفته به قتل میرسیدند و یا به زندان میافتادند.
این در حالی بود که نه تنها هیچ ارتباطی بین تشیع و اقدامات قرمطیان نبود بلکه بزرگان و مردم عادی شیعه از اقدامات آنها ابراز تبرّی میکردند و از نفوذ خود برای حفظ جان مردم بهره میبردند.
ابن اثیر در این باره مینویسد:
مردم براى حج رخت بستند و چون به قادسیه رسیدند، ابو طاهر قرمطى به آنها رسید و آن در تاریخ دوازدهم ذى القعده بود.
اتباع خلیفه به اتفاق حاجیان او را نشناخته به جنگ پرداختند و پس از آن بقادسیه پناه بردند. گروهى از علویان کوفه نزد ابو طاهر رفتند و شفاعت کردند که از حجاج صرفنظر کند، او پذیرفت و شرط کرد که همه ببغداد برگردند([۲۲]).
اما خلفای عباسی با سوء استفاده از بدنامی قرمطیان حتی تعدادی از علویان را هم به بهانه قرمطی بودن به قتل رساندند.
ابوالفرج اصفهانی در مقاتل الطالبیین در این باره مینویسد:
محمد بن على بن ابراهیم بن حسن بن جعفر بن عبد الله بن الحسین بن على بن الحسین. و على بن محمد بن علىبن عبد الله بن جعفر بن عبد الله بن محمد بن على.
این دو شخصیت علوى با قرمطى که به «صاحب خال» معروف بود، به قتل رسیدهاند بىآنکه در صف هواخواهان یا پیروان قرامطه قرار داشته باشند به این دو مرد علوى تهمت زده بودند که با قرامطه همکارى دارند و به مبناى همین تهمت دست و پایشان را بریدند و گردنشان را با شمشیر زدند.([۲۳])
البته مورخان اهل تسنّن از کنار اقداماتی همانند اقدامات قرمطیان که توسط اهل تسنّن انجام شده به راحتی گذشتهاند و آن را از حساب اهل تسنّن جدا میدانند. مثلاً خانۀ کعبه دو بار توسط خلفای تسنّن، یزید بن معاویه و عبدالملک مروان، به آتش کشیده شد و حرمت آن مخدوش گردید اما برخی از مورخان عامه قلم فرسایی که در خصوص هتک حرمت کعبه توسط قرمطیان کردهاند([۲۴]) را هیچگاه در خصوص جنایات خلفا در هتک حرمت کعبه نکردند.
گفتار چهارم: فرقهگرایی در بین شیعیان
اساساً اختلاف در مسئله جانشینی امام موجب تأسیس فرقههای متعدد در تشیّع شد. اولین فرقه با اختلاف در جانشینی امام حسین به وجود آمد که برخی جانشینی علی بن الحسین را نپذیرفته و به امامت محمد حنفیه معتقد شدند که به کیسانیه معروف شدند. دومین تفرقۀ بزرگ نیز بر سر جانشینی علیبن الحسین بود که برخی معتقد به امامت زید بن علی بن الحسین شده و به زیدیه معروف شدند.
اختلاف بر سر جانشینی امام صادق زمینه دیگری بود که برخی امامت امام موسی بن جعفر را پذیرفته و به امامت اسماعیل فرزند امام صادق که در زمان خود امام از دنیا رفته بود معتقد شدند و فرقه اسماعیلیه را تأسیس کردند.
این اختلافات قدرت شیعه را به تحلیل میبرد و توان سرکوبی و یکّه تازی دشمنان را افزایش میداد.
آنچه که در قرن چهارم از تسلّط شیعه بر جهان اسلام اتفاق افتاد، حاکمیت چندین فرقه از شیعیان بود؛ زیدیه در یمن و طبرستان؛ اسماعیلیه در مصر و شمال آفریقا؛ امامیه در ایران عراق و شامات اینها هر کدام منهج خاص خود را داشتند و طبیعی بود که نه تنها با رقیب شیعی خود کنار نمیآمدند بلکه به اشکال مختلف در ستیز و درگیری بودند و از تضعیف یکدیگر فروگذار نمیکردند. این مسئله موجب شد تا دشمنان مشترک آنها با شعار واحد تسنّن و بازگرداندن قدرت خلافت عباسی تشیع را به چالش بکشند. به طور مثال اگرچه ترکان سلجوقی و کردان ایّوبی با یکدیگر اختلاف داشتند ولی هر دو مشترکاً به نابودی شیعه در بغداد و قاهره به نام تسنّن اقدام کرده و در این راه از هیچگونه جنایتی فروگذار نکردند.
[۱]) تاریخ گزیده، متن ۳۴۶، المستکفى بالله، ص ۳۴۶٫
[۲]) در این باره ر.ک: محمد رضا زارع، علل رشد تشیع در قرن چهارم، سایت تحت مدیریت مؤلف با نشانی: www.akehrat.ir.
[۳]) تاریخ الإسلام، ج۲۷، ص ۲۲۹؛ المنتظم ج۷، ص ۲۲۷، ۲۲۸؛ الکامل، ج۹، ص۱۸۲٫
[۴]) صلوهًْ التراویح بین السنهًْ والبدعهًْ، الشیخ نجم الدین الطبسی، ص۱۴٫
[۵]) الکامل، ترجمه ج۲۱، ص۱۳۶؛ بیان پارهاى از رویدادها، ص۱۳۶٫
[۶]) درباره عوامل و اسباب غلو ر.ک: علی انصاری، غلو از دیدگاه تشیع، (قم: مجمع جهانی شیعه شناسی، ۱۳۸۹)، ص ۳۸ ـ ۵۱٫
[۷]) تشیع و اندیشههای شیعی در قرن هشتم و نهم هجری، نشانی در شبکه جهان پهنا: www.tebyan.net.
[۸]) تجارب الأمم، ترجمه، مقدمه ج۵، ص ۶٫
[۹]) رجال ابن داود، ابن داوود الحلی، ص ۲۷۴٫
[۱۰]) تعامل اسلام و ایران از نگاهی دیگر، رسول جعفریان، نشانی در شبکه جهان پهنا: http://iid.cloob.com/club/article.
[۱۱]) البته این طور نیست که تسنن از این گرایشهای فکری در امان مانده باشد. ما به خوبی میدانیم که تسنن، حتی در مدینه تحت تأثیر افکار اهل کتاب بوده است، یا زمانی کهن، تمیم داری و ابودرداء تحت تأثیر گرایشهای انحرافی مسیحی بودند. بسیاری از این قصهها و داستانهای مسیحی در تصوف سنی نفوذ کرده است و تمام قصههایی که راجع به فلان عارف، صوفی و فلان شخص گفته میشود، مشابه آن در ادبیات دیرنشین موجود است. در عراق ادبیات «الدّیارات» کافی است که نشان دهد چه قدر فرهنگ مسیحی قوی بوده و تأثیر خود را گذاشته است. رسول جعفریان، منبع پیشین.
[۱۲]) غلو از دیدگاه تشیع، ص۱۲۲ـ ۱۳۲٫
[۱۳]) مرکز شیعه خالص وضد غلو در آن عصر، در قم بود. احمد بن محمد بن عیسی در قم تلاش کرد که سادهترین رگههای غلو را از درون قم به صورت یک غده بکند و بیرون بیندازد. ایشان حتی افراد غالی را از قم تبعید کرد. شیعهها نیز این گونه افراد را از داخل ری تبعید کردند. اما این همه ماجرا نبود. هم غالی وجود داشت و هم افکار انحرافی زیر سایه غلو در دوایر شیعی رسوخ میکرد و بعد هم منشأ برخی از دشواری های فکری می شد. همان.
[۱۴]) غلو از دیدگاه تشیع، ص۱۳۵٫
[۱۵]) نهضت قرامطه، ص ۲۹ ۲۸، مقاله قرامطه و اسماعیلیان از استرن.
[۱۶]) تاریخ شیعه، ص ۲۱۳٫
[۱۷]) در این باره بنگرید: برنارد لویس، بنیادهای کیش اسماعیلیان، ص ۱۲۱ ـ ۱۲۹٫
[۱۸]) الکامل، ترجمه ج۲۱، ص۵۱؛ بیان جنگ بین المعز لدین الله علوى با قرامطه….. ص ۵۰٫
[۱۹]) در این باره ر.ک: آشنایی با اسلام و فرقههای آن، نوشته مهرداد ایزد پناه.
[۲۰]) علی نقی منزوی، پینوشت ترجمه تجاربالأمم، ج۵، ص۳ (ن. ک پانوشتهاى خ ۵، ۱۱ و ۱۷۰ و۲۳۶).
[۲۱]) همان، ترجمه ج۵، ص ۱۸۱٫
[۲۲]) الکامل، ترجمه ج۲۰، ص ۳۵، شرح حال قرمطیان، ص ۳۵٫
[۲۳]) فرزندانآلابىطالب، ترجمه ج۳، ص ۸۷٫
[۲۴]) در سنه سیصد و هفده هجرى طایفه قرامطه به جبر، داخل مکه شدند، کعبه را غارت کردند و حاجیان را کشتند و جامه بیت الله را برداشتند و حجر الاسود را از جاى خود کندند و به ولایت احساء ـ که از ولایت بحرین است ـ بردند، شریف ابو على عمر بن یحیى علوى واسطه میان قرامطه و مطیع لله خلیفه عباسى شد در سنه سیصد و سى و پنج هجرى، پس، قرامطه مال بسیار از خلیفه گرفته، حجر الاسود را استرداد نمودند. اهل اسلام، حجر الاسود را به کوفه آوردند و در ستون هفتم جامع کوفه آویختند و از آنجا به مکه بردند. آثار البلاد و اخبار العباد، ص۱۷۰٫
منبع: برگرفته از کتاب شیعه در قرن چهارم هجری (عرصهها و علل رشد)؛ اختصاصی مجمع جهانی شیعه شناسی
برای مشاهده کتاب اینجا را کلیک کنید.