اشاره
پنجمین امام شیعه، محمد بن علی بن الحسین علیه السلام است که به «باقر» شهرت یافته است. حضرت باقر علیه السلام در سال ۵۷ هجری در شهر مدینه چشم به جهان گشود. او هنگام وفات پدر خود زینالعابدین علیه السلام در سال ۹۴، ۳۹ سال داشت. مادر آن حضرت «امّ عبدالله» دختر امام حسن مجتبی علیه السلام است، و از این نظر، نخستین کسی بود که هم از طرف پدر و هم از طرف مادر، فاطمی و علوی بوده است. امام باقر علیه السلام در سال ۱۱۴ هجری در شهر مدینه درگذشت و در قبرستان معروف بقیع، کنار قبر پدر و جدّش به خاک سپرده شد. دوران امامت آن حضرت هیجده سال بود. (پیشوایی، ۱۳۷۸، ص۳۰۵) امام پنجم شیعیان، افزون بر لقب «شاکر» و «هادی»، به طور عمده به لقب «باقر» شهرت یافته است. معنای «باقر» شکافنده است، که جابر بن یزید جعفی در توضیح آن میگوید: «به آن حضرت باقر لقب دادهاند؛ زیرا آن حضرت، دانش را شکافت و رموز و دقایق آن را روشن ساخت» (جعفریان، ۱۳۸۴، ص۲۸۶ و ۲۸۷). ابن ابیالحدید در ستایش از امام باقر علیه السلام مینویسد:
محمد بن علی بن الحسین علیه السلام [عبارت] استعاذه را به گوش کسی که گرفتار بود، نمیرساند، و کنیز و غلام را نهی میکرد از اینکه به مسکین بگویند: «ای سائل» و اوست سیّد فقهای حجاز. از او و پسرش جعفر است که مردم فقه آموختند، و اوست ملقب به باقر ـ باقرالعلم ـ [یعنی شکافنده علوم]. رسول خدا صلی الله علیه و آله او را بدان ملقّب ساخت، در حالی که هنوز خلق نشده بود، و جابر بن عبدالله را به دیدار او وعده داد و فرمود: به زودی او را در طفولیت میبینی. پس چون او را دیدی، سلام مرا بدو برسان. (ابن ابیالحدید، ۱۳۸۷ق، ج۱۵، ص۲۷۷).
امام باقر علیه السلام مانند دیگر امامان شیعه، در روزگار دشواری میزیست و در طول مدت زندگی پربرکتش، اوضاع نامساعدی را تجربه کرد. با وجود این، هیچکدام از رخدادهای تلخ زندگی او، آن حضرت را از انجام رسالت و نقشهایی که بر عهده داشت بازنداشت. ایشان مثل هر امام دیگری، به درستی اوضاع ناگوار زمانه خویش را مدیریت کرده و رسالت خویش را به خوبی انجام داد و آنچه را میبایست به جهان بشریّت برساند، رساند در این نوشتار، مروری خواهیم داشت بر روزگار نامساعد امام باقر علیه السلام و چگونگی برخورد آن حضرت با این زمانه ناگوار.
اوضاع نامساعد روزگار امام شیعه علیهم السلام از زبان امام باقر علیه السلام
از امام باقر علیه السلام روایت مفصلی درباره تحلیل اوضاع سیاسی شیعه و فشار خلفا از آغاز تا زمان آن حضرت نقل شده است که به منظور روشن شدن دیدگاههای امام در این زمینه، به نقل آن میپردازیم:
ما اهل بیت، از ستم قریش و صفبندی آنان در مقابلمان چهها کشیدیم و شیعیان و دوستان ما از مردم چهها کشیدند. زمانی که رسول خدا صلی الله علیه و آله در آستانه رحلت بود، اعلان فرمود که ما به مردم از خودشان اولیتریم. اما قریش با کمک یکدیگر این امر را از محور آن خارج کردند. آنان برای رسیدن به حکومت، با حق و اولویت ما به حکومت استدلال کردند، ولی حق ما را تصاحب نمودند. آنگاه حکومت در میان قریش دست به دست گردید تا اینکه دوباره به ما اهل بیت بازگردید، ولی مردم بیعت ما را شکستند و علیه ما جنگ بهپا کردند، به طوری که امیرالمؤمنین علیه السلام تا هنگامی که به درجه رفیع شهادت نایل آمد، در فراز و نشیب و تندباد حوادث قرار گرفته بود. سپس با فرزندش امام حسن علیه السلام بیعت کردند و وعده وفاداری به او دادند، اما به او نیز خیانت ورزیدند و پس از آن، ما به طور مداوم مورد تحقیر و قهر و ستم قرار گرفتیم و از شهر و خانهمان رانده و از حقوقمان محروم شدیم و مورد قتل و تهدید قرار گرفتیم؛ به طوری که امنیت جانی از ما و پیروان ما به طور کلی سلب شد و دروغگویان و منکران حق، به خاطر دروغ و انکارشان زمینه را مساعد و در سراسر کشور اسلامی به وسیله دروغ و انکارشان، به سردمداران جور و ستم و قضاوت و کاردانان آنها تقرب جستند و شروع به روایت احادیث دروغ و انتشار آن نمودند. آنها از زبان ما چیزهایی روایت کردند که نه از زبان ما جاری شده بود و نه به محتوای آنها عمل نموده بودیم. با این کار میخواستند ما را میان مردم منفور کنند و تخم عداوت و کینه ما را در دل آنان بکارند. این سیاستی بود که پس از وفات امام حسن علیه السلام در زمان معاویه با شدت هر چه بیشتر دنبال میشد. به دنبال این تبلیغات مسموم بود که همهجا به کشتار شیعیان میپرداختند و با کوچکترین سوءظنی دستها و پاهای آنها را میبریدند. کسانی که به دوستی و پیروی ما معروف بودند، راهی زندانها شدند، اموالشان به غارت رفت و خانههاشان ویران شد. این رویه تا روزگار «عبیدالله بن زیاد» روز به روز به شدت خود میافزود، تا آنکه حجّاج بن یوسف در کوفه روی کار آمد. او با انواع شکنجهها به کشتار شیعیان پرداخت و آنان را با هر سوءظنی و هر اتهامی دستگیر میکرد. عرصه بر پیروان ما چنان تنگ شد و کار به جایی رسید که اگر کسی را با صفت «زندیق» یا «کافر» وصف میکردند، برایشان بهتر از آن بود که او را شیعه امیرالمؤمنین علیه السلام بخوانند؛ تا جایی که کسانی که به خیر و صلاح معروف بودند و شاید هم واقعاً اشخاص پرهیزکار و راستگویی بودند، احادیث شگفتانگیزی در زمینه برتری برخی از حکّام گذشته روایت کردند، چیزهایی که نه خدا چیزی ازآنها آفریده بود و نه چیزی از آنها به وقوع پیوسته بود (ابن ابیالحدید، ۱۳۸۷.ق، ج۱۱، ص۴۳ و ۴۴).
این روایت، تحلیل امام باقر علیه السلام از وضع سیاسی آن دوران را بیان و سختگیریهای خلفای اموی را درباره شیعیان تشریح کرده است (جعفریان، ۱۳۸۴، ص۳۱۳). فشاری که از سوی امویها بر شیعه اعمال میشد، جز در دو سال حکومت عمر بن عبدالعزیز، در تمام دوران حکومت آنان به شدت ادامه داشت. سخنانی همچون «مَنْ بُلِیَ مِنْ شیعتنا بِبَلاءٍ فَصَبَر کتب الله له أجر ألف شهید؛ هرکس از شیعیان ما به بلایی گرفتار آید و شکیبایی از خود نشان دهد، خدا او را ثواب هزار شهید عطا فرماید»، حاکی از فشارهایی است که بر شیعیان وارد میشد و امام میکوشید بدین وسیله آنان را به مقاومت و خویشتنداری هر چه بیشتر فراخواند. (همان: ۳۱۱).
نگاهی به خُلفای معاصر امام باقر علیه السلام
امام باقر علیه السلام با پنج تن از خلفای اموی همدوره بود. اینک ویژگیهای هر یک از آنها را در مسئله حکومت و اداره جامعه بررسی میکنیم تا روشن شود امام باقر علیه السلام در چه شرایط اجتماعی و سیاسی زندگی میکرده است. آشنایی با این خُلفا، دشواری کار امام باقر علیه السلام و در عین حال، هنر فوقالعاده آن حضرت را در مواجهه درست و سنجیده با آنان، و تدبیر شگفتانگیز آن حضرت را برای حفظ دین ناب و علوم اهل بیت علیهم السلام به خوبی به تصویر میکشد:
۱. ولید بن عبدالملک
ولید بن عبدالملک، نخستین خلیفه معاصر امام پنجم بود. بنا به گفته مورخان، ولید مردی ستمگر و جبّار بود. پدر و مادرش او را در کودکی با هوسرانی و بیقیدی پرورش دادند و ازاینرو، وی فاقد ادب و شایستگی انسانی بود. او عناصر فاسد و جنایتکار را در مقام امیر و فرماندار و حاکم بر سرنوشت مسلمانان مسلط کرده بود و این عده، عرصه را بر مردم تنگ ساخته بودند. یکی از کارگزاران او «حجّاج بن یوسف» بود (پیشوایی، ۱۳۷۸، ص۲۵۰).
۲. سلیمان بن عبدالملک
سلیمان بن عبدالملک در آغاز خلافت از خود نرمش نشان داد و به محض رسیدن به قدرت، درهای زندانهای عراق را گشود و هزاران نفر زندانی بیگناه را که حجاج بن یوسف در بند اسارت و حبس کشیده بود، آزاد ساخت و بسیاری از برنامههای ستمگرانه او را برداشت. اما او بعد این روش را عوض کرد و روی حسابهای شخصی و تحت تأثیر احساسات انتقامجویانه، دست به ستم و جنایت زد. او عدهای از سرداران سپاه و رجال بزرگ را به قتل رسانید و «موسی بن نُصیر» و «طارق بن زیاد»، دو قهرمان دلیر و فاتح اندلس را مورد بیمهری قرار داده، طرد کرد. سلیمان بن عبدالملک مردی فوقالعاده حریص، پرخوار، شکمباره، خوشگذران و تجملپرست بود. او به اندازه چند نفر عادی غذا میخورد و سفرههای وی همیشه رنگین و اشرافی بود. او لباسهای پرزرق و برق و گرانقیمت و گلدوزی شده میپوشید و در این باره به قدری افراط میکرد که اجازه نمیداد کارکنان و حتی مأموران آبدارخانه دربار خلافت نیز با لباس عادی نزد او بروند، بلکه آنان مجبور بودند هنگام شرفیابی، لباس گلدوزی شده و رنگین بپوشند. تجمّلپرستیِ دربار خلافت اندک اندک به دیگر شهرها سرایت کرد و پوشیدن اینگونه لباسها در یمن و کوفه و اسکندریه نیز در میان مردم معمول شد.
۳. عمر بن عبدالعزیز
هنگامی که سلیمان بن عبدالملک بیمار شد و دانست مگر او فرا رسیده، به دلایلی عمر بن عبدالعزیز را برای جانشینی خود تعیین کرد. عمر بن عبدالعزیز که با وضع پریشان تودهها مواجه شد و امواج خشم و تنفر خشم شدید مردم را از دستگاه خلافت بنیامیه مشاهده کرد، از آغاز کار، در مقام دلجویی از محرومان و ستمدیدگان برآمد و در بخشنامهای به استانداران و نمایندگان حکومت مرکزی در ایالات مختلف چنین نوشت:
مردم دچار فشار و سختی و دستخوش ستم گشتهاند و آیین الهی در میان آنها وارونه اجرا شده است. زمامداران و فرمانروایان ستمگرِ گذشته، با مقررات و بدعتهایی که اجرا کردهاند، کمتر درصدد اجرای حق و رفتار ملایم و عمل نیک بوده و جان مردم را به لب رساندهاند. اینک باید گذشتهها جبران و اینگونه اعمال متوقف شود.
عمر بن عبدالعزیز در مقایسه با دیگر خلفای اموی، مردی به نسبت دادگر بود، و هرچند به دلیل عدم امضای حکومت او از سوی جانشینان معصوم پیامبر، وی نیز از جرگه طاغوتیان شمرده میشود، به هر حال با بسیاری از ستمگران درافتاد و حکومتش خالی از خدمت نبود. در این میان، مهمترین خدمت او به اسلام و انسانیت، که در کارنامه حکومت و زندگی او درخشش خاصی دارد، از میان برداشتن دشنامدهی به امیرمؤمنان علی علیه السلام است.
۴. یزید بن عبدالملک
پس از مرگ عمر بن عبدالعزیز، یزید بن عبدالملک روی کارآمد. یزید مردی عیّاش، خوشگذران و لااُبالی بود و به اصول اخلاقی و دینی پایبند نبود. ازاینرو، دوره خلافت او یکی از سیاهترین و تاریکترین دورههای حکومت امویان به شمار میرود.
وی برای آنکه سرپوشی بر اعمال ناروای خود بگذارد و خود را از هرگونه گناه و انحرافی تبرئه کند، با تمهیداتی، چهل نفر از رجال و پیرمردان را واداشت تا به مصونیت او از گناه و عصیان شهادت بدهند. این عده شهادت دادند که هیچگونه حساب و عذابی متوجه خلفا نیست.
خلفای پیشین اموی در اوقات فراغت خویش به اخبار جنگها و داستانهای شجاعان قدیم عرب و شعر شاعران گوش میدادند، ولی در زمان خلفای بعدی، از جمله یزید بن عبدالملک، ساز و آواز جای شعر را گرفت و در بزمهای شبانه دربار خلافت، به جای شعرهای حماسی، ساز و آواز رایج شد.
۵. هشام بن عبدالملک
هشام مردی بخیل، خشن، جسور، ستمگر، بیرحم و سخنور بود. او در جمعآوری ثروت و عمران و آبادی میکوشید و در زمان خلافتش بعضی از صنایع دستی رونق یافت، لیکن از آنجا که وی شخصی بیعاطفه و سختگیر بود، در دوران حکومت او زندگی بر مردم سخت شد و احساسات و عواطف انسانی در جامعه رو به زوال رفت و رسم نیکوکاری و تعاون برچیده شد؛ به طوری که هیچکس برای دیگری دلسوزی نمیکرد. هشام همیشه از محبوبیت و موقعیت امام باقر علیه السلام بیمناک بود و چون میدانست پیروان پیشوای پنجم، آن حضرت را امام میدانند، همواره میکوشید مانع گسترش نفوذ معنوی و افزایش پیروان آن حضرت گردد.
در یکی از سالها که امام باقر علیه السلام همراه فرزند گرامی خود، جعفر علیه السلام به زیارت خانه خدا مشرف شده بود، هشام نیز عازم حج شد. در روزهای حج، حضرت صادق علیه السلام در مجمعی از مسلمانان سخنانی در فضیلت و امامت اهل بیت علیهم السلام بیان فرمود که بلافاصله از سوی مأموران به گوش هشام رسید. هشام که پیوسته وجود امام باقر علیه السلام را خطری برای حکومت خود میپنداشت، از این گزارش به شدت تکان خورد، ولی بنا بر ملاحظاتی، در اثنای مراسم حج متعرّض امام و فرزندش نشد، لیکن به محض آنکه به پایتخت خود، دمشق بازگشت، به حاکم مدینه دستور داد امام باقر علیه السلام و فرزندش جعفر علیه السلام را روانه شام کند. امام ناگزیر همراه فرزند ارجمند خود، مدینه را ترک گفت و وارد دمشق شد. هشام برای اینکه عظمت ظاهری خود را به رُخ امام بکشد، و در ضمن به خیال خود از مقام آن حضرت بکاهد، سه روز اجازه ملاقات نداد. شاید هم در این سه روز در این فکر بود که چگونه با امام روبهرو شود و چه طرحی بریزد تا از موقعیت و مقام حضرت در دید مردم کاسته شود (نک: پیشوایی، ۱۳۷۸، ص۳۱۲ ـ ۳۳۹)
چنانکه دیدیم، خلفای روزگار امام باقر علیه السلام ـ به استثنای عمر بن عبدالعزیز ـ انسانهای ناصالحی بودند و موانعی جدی بر سر راه آن حضرت به شمار میآمدند و در بسیاری از وقتها نیز رفتارهایی خشن، گزنده و ستمکارانه با ایشان داشتند. امام باقر علیه السلام با در پیش گرفتن سیاستهای درست در رفتار با آنان و با پیشه کردن بردباری، رسالتهای خویش را با موفقیت کامل، به انجام رسانید و ثابت کرد هرگاه هنگام روبهرو شدن با سختیها و ناملایمات، تدبیر درست و حکیمانه به کار گرفته و صبری عالمانه پیشه شود و بر خدا توکل گردد، آدمی در انجام رسالت خویش موفق میشود و به اهداف مورد نظر میرسد.
امام باقر علیه السلام و شیوههای مبارزه با حاکمان جور
امام باقر علیه السلام به شیوههای مختلفی مردم را به اعتراض و نصیحت حاکمان تشویق میکرد. در روایتی از آن حضرت آمده است: «کسی که نزد سلطان ستمگر برود و او را به تقوای الهی و موعظه دعوت کند و از قیامت بترساند، برای او پاداشی همانند پاداش جنّ و انس خواهد بود» (شیخ مفید، [بیتا]، ص۲۶۱).
آن حضرت و دیگر امامان بر بطلان حاکمیت خلفای حاکم و مشروعیّت نداشتن آنها تأکید داشتند و به منظور به کار گرفتنِ یکی از شیوههای مبارزه با حاکمان جور، لزوم برقراری امامت راستین را در جامعه اسلامی برای مردم مطرح میکردند. امام باقر علیه السلام در این باره میفرماید: «هرکس از این امّت، بدون امامی آشکار و عادل و منصوب از طرف خدا، به سر برد، گمراه شده و به حیرت میافتد و اگر در این حال بمیرد، در حال کفر و نفاق مرده است. سردمداران جور و ستم و پیروانشان از دین خدا منحرف شده، خود به ضلالت افتاده و دیگران را به ضلالت میکشانند و کارهایی که انجام میدهند، به خاکستری میماند که در روز طوفانی، بادی شدید بر آن وزیده باشد و از آنچه انجام دادهاند، چیزی دستگیرشان نمیشود و این جز گمراهی دورکننده ازحق، چیز دیگری نیست» (کلینی، ۱۳۸۸ق، ج۱، ص۱۸۳ و ۱۸۴). نتیجه طبیعی این سخنان، سوق دادن مردم به اهل بیت و روشن ساختن آنها در خصوص ستم حاکمان بود. تکیههای مکرر امام بر اینکه ولایت در کنار نماز و روزه و حج و زکات، پنج حکم اساسی اسلامی است، بر همین اساس بود.
روایت شده که روزی امام باقر علیه السلام بر هشام بن عبدالملک وارد شد و بر او با عنوان خلیفه و امیرمؤمنان سلام نکرد. هشام ناراحت شد و به مردمی که در اطرافش بودند دستور داد امام را سرزنش کنند. پس از آن، هشام به امام گفت: در هر زمانی یکی از شما میان مسلمانان اختلافافکنی کرده و مردم را به سوی خود فراخوانده است. پس از آن به توبیخ امام پرداخت و مردم را به سرزنش او امر کرد. در این حال، امام رو به مردم کرد و فرمود: «مردم کجا میروید و به کجا رانده میشوید؟ شما در آغاز به وسیله ما اهل بیت هدایت شدید و سرانجامِ کار شما نیز با ما پایان میپذیرد. اگر شما زودتر زمام امور را در دست گرفتید، در پایان کار، اداره امت اسلامی و امور آن به دست ما خواهد بود؛ برای اینکه ما خانوادهای هستیم که عاقبت با آنان است».
هشام دستور بازداشت امام را صادر کرد. کسانی که در زندان با آن حضرت بودند، تحت تأثیر قرار گرفتند و شیفته وی شدند. وقتی هشام از این موضوع آگاه شد، گفت حضرت را به مدینه بازگردانند (نک: جعفریان، ۱۳۸۴، ص۳۱۷ ـ ۳۱۹).
امام باقر علیه السلام و پرهیز از اقدامهای سیاسی و دلایل آن
شیعیان زیدی، یکی از پایههای مذهب خویش را در مبحث امامت، قیام امام با شمشیر قرار دادند. یک فرد علوی از نظر زیدیّه، وقتی امام شناخته میشد که قیام مسلحانه مینمود؛ در غیر این صورت، او را امام نمیدانستند. اگر به نتیجه این عقیده در میان زیدیه توجه کنیم، حاصل آن را جز در چند قیام نافرجام و پراکنده که به وسیله نفس زکیّه و ابراهیم برادر نفس زکیّه، و تعدادی دیگر در گوشه و کنار کشور پهناور اسلامی به وقوع پیوست، نخواهیم یافت. نتیجه این امر آن شد که:
اولاً؛ آنها به دنبال برگزیدگان خدا، یعنی ائمه اطهار علیهم السلام نبودند، بلکه به دنبال هر علویای بودند که شمشیر به دست بگیرد.
ثانیاً؛ از نظر فرهنگی در زمینه تفسیر و فقه و کلام هرگز نتوانستند در مقایسه با شیعه امامی، دارای یک فرهنگ منظم و پیشرفته باشند. در زمینه فقه، تقریباً دنبالهرو ابوحنیفه و در کلام به طور کامل پیرو معتزله بودند. این در حالی است که اقدامات علمی امامان شیعه، به ویژه امام باقر علیه السلام و امام صادق علیه السلام سبب پیدایش مکتبی با فرهنگی غنّی گردید. ائمه شیعه در این برهه از زمان، موضع اصلی خویش را بیان معارف واقعی دین اسلام دانستند و کار اصلی و اساسی خود را که امروز نتیجه آن را به خوبی مشاهده میکنیم، تدوین فرهنگ مذهبی قرار دادند. انتخاب چنین موضعی در جامعه سیاسی آن روز که امویها و بعد از آن، عباسیها برای بقای حکومت خویش هر مخالف و مخالفتی را به شدت سرکوب میکردند، طبعاً نمیتوانست همراه با شرکت در اقدامات سیاسی باشد؛ چراکه همواره تنها ارزش این نیست که به هر قیمت، گرچه به قیمت چشمپوشی از بیان معارف حق، در یک حرکت سیاسی شرکت کرد و راه را به روی یک امت بست (همان، ص۳۱۵ و ۳۱۶).
امام باقر علیه السلام و بازداشتن پیروان خود از مناصب سیاسی
امامان شیعه همواره بر ضد زورگویان حاکم، موضعگیری میکردند. تقریباً همه شیعیان و حتی امویان به خوبی میدانستند که امامان شیعه، خلافت را حق خود میدانند؛ چنانکه از سخنانی که از امام باقر علیه السلام نقل شده است، این نکته به خوبی آشکار است. ازاینرو، امامی مثل امام باقر علیه السلام شیعیان خود را از همکاری با حاکمان ـ جز در موارد استثنا و بنا بر دلایل خاص ـ منع میکرد. اما این مسئله به شکل یک مبارزه رسمی پیگیر و مسلحانه و شرکت در قیامهای انقلابی تحقق نیافت. بنابراین، مخالفت و دعوت به عدم همکاری و مبارزه منفی، از مواضع روشن و مشخص امام بود.
عقبه بن بشیر اسدی، نزد امام باقر علیه السلام آمد و با اشاره به جایگاه بلند خود در میان قبیله خویش گفت: ما در قبیله خویش رئیسی داشتیم که مرده است و افراد قبیله میخواهند مرا به جای او به ریاست برگزینند. نظر شما در این مورد چیست؟ امام فرمود: اینکه میگویی قبیله تو رئیسی داشت که مرده و قبیلهات در نظر دارند تو را به جای او معرفی نمایند، اگر از بهشت بدت میآید و آن را دوست نمیداری، ریاست قبیلهات را بپذیر، که اگر حاکم خون مسلمانی را بریزد، تو در خونش شریک خواهی شد، و چهبسا از دنیایشان هم چیزی به دستت نیاید.
این روایت نشان میدهد امام چگونه شیعیان خود را از داشتن هر مقامی در دولت، منع میفرمود و دلیل آن را ستم حکام بر مردم و شریک شدن این افراد در گناه آنان معرفی میکرد (همان، ص۳۱۶ و ۳۱۷).
منابع
ابن ابیالحدید. ۱۳۸۷. شرح نهجالبلاغه. تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم. بیروت: دار احیاء التراث العربی. چاپ دوم.
پیشوایی، مهدی. ۱۳۷۸. سیره پیشوایان اسلام. قم: مؤسسه تحقیقاتی و تعلیماتی امام صادق علیه السلام . چاپ هشتم.
جعفریان، رسول. ۱۳۸۴. حیات فکری و سیاسی امامان شیعه علیهم السلام . قم: انصاریان. چاپ هشتم.
شیخ مفید. [بیتا]. الاختصاص. قم: انتشارات اسلامی.
کلینی. ۱۳۸۸ه .ق. کافی. تحقیق: علیاکبر غفاری. تهران: دارالکتب الاسلامیه.
منبع