۲. آل بویه و خلافت عباسی دومین تلاش برخی از نویسندگان متعصب غیرشیعی که آثارشان با بغض، عداوت و یکسونگری نسبت به حکومت شیعی مذهب آل بویه همراه است، متهم ساختن آنان در تضعیف و تزلزل موقعیت و پایگاه مادی و معنوی خلیفگان عباسی، براندازی دستگاه خلافت و منحرف کننده ی تاریخ اسلامی است (محمد عبدالرحمن، ۲۰۰۷م، ص۷۳-۷۴/ عبدالسمیع، ۲۰۰۴م، ص۶۷-۶۸).مهم ترین و اساسی ترین شیوه ی سنجش صحت و سقم دیدگاه های فوق، بررسی، شناسایی و آشنایی با وضعیت سیاسی خلیفگان عباسی مقارن ورود آل بویه به بغداد، تختگاه عباسیان است. در این جا، سعی می شود وضعیت سیاسی خلافت عباسی در عصر نفوذ ترکان به اجمال مورد ارزیابی قرار گیرد و بر اساس مدارک و شواهد موجود تاریخی، نشان داده شود که پیدایش دولت آل بویه و حضور آنان در بغداد، چگونه بوده است؟ و آیا آنها داعیه ی حذف خلافت داشتند و در این راه کوشیدند؟ یا برعکس، خود با دستگاه خلافت هماهنگ شدند و اهداف آنها را کم و بیش پیگیری کردند و زمینه ساز حکومت دولت های بعدی شدند؟
الف) وضعیت سیاسی خلافت عباسی در عصر نفوذ ترکان با نگاهی به چگونگی روی کار آمدن عباسیان، چنین بر می آید که اقتدار و پیروزی نظامی جنبش عباسی، مدیون عواملی نظیر حمایت گروه ها و احزاب مخالف بنی امیه، وجود شبکه ی ارتباطی قوی و منظم آل عباس و ایجاد پیوند و ارتباط مستحکم میان دعوت عباسی و علوی و مهم تر از همه، تلاش بی دریغ ایرانیان بود( ر. ک به: التون، ۱۳۶۹). با آنکه عباسیان با حمایت ایرانیان بر سر کار آمدند (ابومسلم، سردار ایرانی، سهم بزرگی در پیروزی آنان داشت) و با شعار «الرضا من آل محمد» قدرت را در دست گرفتند، اما پس از استقرار حکومت، شعار خویش را فراموش نموده، با ایرانیان بدرفتاری کردند. نه تنها ابومسلم به دست آنان کشته شد، بلکه وزرای دیگر از آل نوبخت، برمک و سهل نیز علی رغم خوش خدمتی، به سزای خویش رسیدند (حتی، ۱۳۸۰، ص۳۱۷-۴۳۷/بووا، ۱۳۸۰، ص۱۱۹). از آن جا که خلفای اموی با تحقیر غیرعرب، اوضاع را در اختیار داشتند، سبب شد بنی عباس در آغاز به ایرانیان رو کنند و از آنان کمک بخواهند؛ اما آنان هم پس از ستم های فراوانی که در حق ایرانیان روا داشتند، ناگزیر شدند دست به دامن ترک ها شوند؛ زیرا با شرایطی که پدید آمده بود، نه ایرانیان دل خوشی از خلافت داشتند و نه امرای عباسی به سبب بدرفتاری خویش، می توانستند به آنان اعتماد کنند. ترک های آن زمان نیز با توجه به روحیه ی بیابانگری و تعصب های خاص خود، در تحقیر و تضعیف دولت عباسی کوشیدند و در مقابل، قدرت را به دست گرفتند. خلیفه متوکل عباسی (۲۳۲-۲۴۷ق) برای رهایی از نفوذ ترکان تصمیم گرفت مرکز خلافت را از بغداد به دمشق منتقل کند. ترکان به او امان ندادند و وی را در سال ۲۴۷ق، به قتل رساندند (متحده، ۱۳۸۱، ج۴، ص۷۰). از چهار خلیفه ای که جانشین متوکل شدند، سه تن به دست افسران ترک به هلاکت رسیدند. این قتل ها، نتیجه ی جنگ قدرت بود که با اختلاف های سیاسی و مذهبی در هم آمیخته بود. این دوران آشفته، برای تقریباً ده سال ادامه یافت و در آن هر نوع اجحاف و زورگویی به عمل آمد، آن هم به وسیله ی ترکان که قصد اخاذی از دیوان سالاری را داشتند (سوردل، ۱۳۸۳، ج۱، صص۱۸۵، ۱۸۷). در واقع ناآرامی های مستمر در ممالک اسلامی، حتی در فاصله ی کمی از پایتخت، جنگ های بی وقفه، فریبکاری و اختلاس، تمامی منابع مالی و پولی را به تحلیل برد. این در حالی بود که خلیفه ی مقتدر (۲۹۵-۳۲۰ق)، در کاخی مجلل روزگار می گذرانید که تعداد خدم و حشم آن را تا چند هزار تخمین زده اند؛ با این همه، ترکان به او هم فرصت دخالت در حوادث امور را ندادند و وی برای مهار قدرت ترکان، علیه آنان توطئه کرد که سرانجام به دست یکی از افسران ترک به نام مونس خادم به قتل رسید (ابراهیم حسن، ۲۰۰۱م، ج۳، ص۲۸). در پی این واقعه، مسلمانان سراسر قلمرو خلافت دریافتند حرمت دینی و دولت پهناور عباسی، در مقابله با مخالفت پابرجای سپاه، ناتوان است؛ چنان که ابن مسکویه (۳۲۱-۴۲۰ق) نوشته است: «دشمنان را جرئت می دهد به چیزی دست یابند که هرگز آرزوی آن نمی پروراندند، تصرف پایتخت، زیرا از آن هنگام خلافت رو به ضعف نهاده است و قدرت خلیفه از میان رفته است» (ابن مسکویه، ۱۹۹۸م، ج۱، ص۲۳۷).خلیفه ی بعدی، یعنی قاهر (۳۲۰-۳۲۲ق) به همان سرنوشت مرگبار مقتدر مبتلا شد. راضی (۳۲۲-۳۲۹ق) در حالی به قدرت رسید که دستگاه خلافت، کانون دسیسه ها و توطئه ها بود. در همین دوره، ولایات نزدیک به مرکز خلافت، تحت سیطره ی حکام و رهبران محلی قرار گرفت. در ممالک شرقی، فرمانداران یا مالیات بگیران، نیروهای خود را به هم ملحق کردند تا از پرداخت خراج به دولت عباسی امتناع ورزند. خاندان حمدانی در موصل و حلب، بنی برید در اهواز، ابن رائق در بصره، آل الیاس در کرمان، همگی به این طریق عمل کردند. دیگر، تأمین مخارج و هزینه ها برای خلافت غیرممکن شده بود. کار بدانجا کشید که ابن رائق در عوض کمک مالی به دستگاه خلافت، خواستار در اختیار گرفتن نیروهای نظامی و امور مالیه شد که خلیفه ی عباسی، چنان تضعیف گشته بود که چاره ای جز پذیرش خواسته ی او نداشت. ابن رائق در سال ۳۲۴ق وارد بغداد شد و از سوی خلیفه به مقام امیرالامرایی نایل آمد و در خطبه ها بعد از نام خلیفه، نام او را هم ذکر کردند. ابن رائق در سال ۳۲۵ق باقیمانده ی لشکریان خانگی خلیفه را به هلاکت رساند و به این ترتیب، خلیفه را از قدرت نظامی واقعی محروم کرد. این امر در حقیقت محو و نابودی خلیفه و تأیید تقسیم خلافت به مراکز جدید سیاسی و ظهور دودمان های محلی و بومی بود. بدین سان، نابسامانی های دستگاه خلافت، نه تنها با در اختیار قرار دادن قدرت دنیوی خلیفه به امیرالامرا حل نگشت، بلکه خلع خلفا، وزرا و اعمال خودسرانه ی آنها، نزاع و جنگ قدرت را میان ترکان به همراه داشت و بیش از گذشته، دستگاه خلافت را متزلزل و بازیچه ی امیرالامراها قرار داد (حتی، ۱۳۸۰، ص۶۰۲-۶۰۳/بروکلمان، ۲۰۰۵م، ص۲۳۹/اشپولر، ۱۳۸۴، ص۱۱۷).
ب) پیدایش آل بویه و تسلط آنان بر بغداد در این دوران، یعنی قرن چهارم هجری که خلفای بغداد در ضعف، سستی و حقارت بسیاری به سر می بردند و سرداران ترک بر آنان حاکم بودند، در بخش های مختلف ایران، امیران سامانی، صفاری، علویان و آل زیار، خارج از نفوذ و قدرت دربار خلافت، حکومت می کردند و گاهی با تحریک خلیفه، اما به طمع گسترش بیشتر حوزه ی حکمرانی خود، با فرمانروایان دیگر به زد و خورد می پرداختند. در این زمان و در چنین اوضاعی، فرزندان ابوشجاع بویه، ماهیگیر تنگدست دیلمی، به نام های علی، حسن و احمد به منزله ی سپاهی به خدمت ماکان در آمدند و سپس به فرمانروایان زیاری و امیر مشهور آن، مردآویج پیوستند و به خدمت وی کمر همت بستند (ابن طقطقی، [بی تا]، ص۲۷۷-۲۷۸). علی برادر بزرگ تر به سبب کاردانی و شایستگی ای که در خدمت مرداویج از خود نشان داد، از طرف امیر زیاری به حکومت کرج (بین اصفهان و همدان) برگزیده شد. وی همراه برادرش حسن بر مناطق جنوب ایران، بین خوزستان و فارس دست یافتند و سرانجام حسن موفق شد شیراز را از دست حاکم خلیفه، یاقوت، بیرون آورد. در سال ۳۲۲ق، کرمان نیز به تصرف برادر دیگرشان احمد درآمد. بدین سان مناطق جنوبی ایران به تصرف آل بویه درآمد و آنان با کمک و یاری یکدیگر به تشکیل حکومت نائل شدند (کاهن، ۱۳۸۴، ص۹-۱۰/بروکلمان، ۲۰۰۵م، ص۲۴۴-۲۴۵). مقارن این حوادث، قدرت خلیفه از حوزه ی بغداد فراتر نمی رفت؛ در عین حال در همان محدوده ی کوچک پایتخت هم خلیفه دارای استقلال نبود و بازیچه ی دست سرداران ترک خویش بود. در این دوران، هر یک از خلفا چند سالی حکومت می کردند و با توطئه ی درباریان جای خود را به خلیفه ی دیگر می دادند. در این میان، احمد با زیرکی و شیوه ای خاص با خلیفه المستکفی (۳۳۳-۳۳۴ق)، باب دوستی و گفتگو را باز کرد و توانست بدون برخورد، وارد بغداد شود. خلیفه نیز برای رهایی از تسلط گستاخانه ی ترکان، حضور احمد بن بویه را در بغداد غنیمت شمرد و او و برادرانش علی و حسن را به ترتیب «معزالدوله»، «عمادالدوله» و «رکن الدوله» لقب داد؛ سپس نام آنان را در خطبه آورد و حتی به نامشان سکه زد (ابن خلکان، ۱۹۹۷، ج۱، ص۹۶/ ابن طقطقی، [بی تا]، ص ۲۷۷/ ابن اثیر، ۱۹۹۸م، ج۷، ص۲۰۷-۲۰۸)، اما پس از یک سال بین خلیفه و معزالدوله، بی اعتمادی حاکم گشت و معزالدوله پس از آگاهی از توطئه ی خلیفه، وی را دستگیر کرد و المطیع الله (۳۳۴-۳۶۳ق) را به خلافت برگزید. بدین ترتیب، تسلط آل بویه بر خلیفه و مرکز قدرت وی، بغداد، تحقق کامل یافت و خلیفه به طور کامل مطیع امیران دیلمی شد (DAVIES, 1960, vol, I,P.1350).با وجود این، بسیاری از سنیان بر اساس اعتقادات خویش که برگرفته از تفسیری است که از آیه ی «اولوالامر» دارند، حکومت امویان و عباسیان را در راستای حکومت پیامبر (ص) می شمرند و اطاعت از آنان را واجب و لازم می دانند و آن کس که با اولؤالامر مخالفت کند یا آن را تضعیف نماید، ناحق و معصیت کار می پندارند (عنایت، ۱۳۷۲، ص ۳۵-۳۷) و بر این اساس، آل بویه را محکوم می کنند و گواه آن را چنین ذکر می کنند که آنها در دوران حکومت خویش، به خلیفه و خلافت اهمیتی نمی دادند. اما معلوم نیست چرا ترکانی که قبل از روی کار آمدن آل بویه مرتکب چنین اعمالی می شدند، در نظر آنان به این اندازه متهم و خلافکار نیستند (LEIS.B.190, vol,I,P.17f)؛ در واقع بی لیاقتی خلفا در عصر نفوذ ترکان، علت عمده ی نابسامانی های دستگاه خلافت بود و پیش از آل بویه، ترکان بیش از هر گروه دیگر به تضعیف خلیفگان پرداخته بودند و آنان را عزل و نصب می کردند؛ چنان که پس از قتل متوکل، یازده تن خلیفه، همگی دست نشانده ی ترکان بودند که توسط آنان یا از کار بر کنار شدند یا به قتل رسیدند. علت عمده از نظر بعضی ها یا به سخن دیگر، دو گناه بزرگ آل بویه، یکی ایرانی بودن و گناه بزرگ ترشان، شیعی یا متشیع بودن شان است که این چنین در تاریخ توسط عده ای از مخالفان مورد تهمت و حمله قرار گیرند (عباس معتوق، ۱۹۷۷م، ص۵-۶).چنان که دیدیم، در دوران حکومت خلیفه راضی (۳۲۲-۳۲۹ق)، قدرت موثر به امیرالامرا انتقال یافت. این منصب، پیوسته دست به دست می گشت تا آل بویه روی کار آمدند و به این اوضاع ثبات بخشیدند. رفتار آل بویه با دستگاه خلافت چیز جدیدی نبود و سابقه داشت و آنها فقط ادامه دهنده بودند. عده ای آنان را به سبب داشتن تمایل شیعی و ایرانی، موجب نابودی فکر و میراث اسلامی و خطر بزرگ برای تاریخ اسلام، متهم به حزبی بودن و حزبی عمل کردن و انتشار دهنده ی تشیع می دانند (محمد عبدالرحمن، ۲۰۰۷م، صص۷۲ و ۷۴) و اینکه آنان تصمیم داشتند خلافت را عوض کنند و امامت علوی را جانشین آن سازند (عباس معتوق، ۱۹۷۷م، ص ۳۹و ۴۶). آنان به خلافت عباسی اعتقاد نداشتند، ولی در اینکه تصمیم آنها برای تغییر خلافت عباسی به دولت علوی، تصمیمی جدی بود، محل تردید است (عبدالملک همدانی، ۱۹۵۸م، ج۱، ص۱۴۹/ابن خلدون، ۱۳۶۳، ج۲، ص۶۵۳) گذشته از این، فرق حکومت آل بویه با حکام سلجوقی، تنها در مذهب شان بود، و گرنه از نظر روش و برخورد با خلفا، تفاوت چندانی با هم نداشتند.دشمنی با شیعه چنان است که به اعتقاد بعضی از متعصبان، هر فتنه ای که در تاریخ اسلام ظاهر شده، یکی از شیعیان موجد آن بوده است. آنان آل بویه را بیگانه و دشمنان اسلام می دانند (عبدالسمیع، ۲۰۰۴م، صص۶۷ و ۶۹ عباس معتوق، ۱۹۷۷م، صص ۴۶، ۱۱۷، ۱۱۹، ۱۸۷)؛ در حالی که در عصر حکومت آل بویه در مقایسه با سایر دولت ها و حکومت ها، خاصه آنان که تعصب مذهبی، سخت احاطه شان کرده است؛ اخبار مربوط به خونریزی های جمعی و قتل عام ها کمتر به چشم می خورد و برخلاف زمامدارانی که از تفرقه و اختلاف مردم سود می برند و آن را تشدید می کنند و خود به تماشا می نشینند، آنان از بروز فتنه ها جلوگیری می کردند و با وجودی که شیعه بودند، برخوردشان با شیعه و سنی یکسان بود (فقیهی، ۱۳۵۷، ص۴۷۶-۴۷۷). آنان به ویژه در نسل اول خویش، منادی برادری، وفای به عهد و خوش رفتاری با مردم بودند؛ اما رفته رفته در اثر نفوذ زایدالوصف ترکان در دستگاه حکومت که از همان آغاز هم وجود داشت و با تحریکات خلفا، زمان افول دولت آنان فرا رسید (بوسه، ۱۳۸۱، ج۴، ص۲۱۷-۲۱۸/ اشپولر، ۱۳۸۲، ص۱۲۱). عباسیان اگرچه در آغاز به دولت آل بویه با همه ی وجود دل بستند، ولی سرانجام با حکومت سلاجقه ی سنی مذهب هم پیمان گشتند و موجب انقراض حکومت آل بویه شدند (هندوشاه نخجوانی، ۱۳۵۸، ص۲۸۰-۲۸۱/ اشپولر، ۱۳۸۲، ص۱۲۱/ DAVIES, 1980, vol, I,P.1354f).البته نکته ی درخور توجه اینکه: ما در مقام آن نیستیم که تمام امیران آل بویه را از هرگونه عیب و اشتباه منزه بدانیم و برخوردارهای آنان را با رعایا و نیز اطرافیان شان کاملاً عادلانه بدانیم، بلکه این قضاوت در مقایسه ی شیوه ی فرمانروایی آنان با حکومت ترکان غزنوی و سلجوقی جلوه می کند که پس از آنان به حکومت رسیدند و مخالفان خویش را به رافضی، باطنی و قرمطی بودن، متهم می ساختند و با خشونت و شدت عمل، با آنان رفتار می کردند. رعایا نیز جز قبول حاکمیت فکری ترکان چاره ای نداشتند و گاهی در حال تقیه یا با مبارزه ی زیرزمینی و تسلط بر قلعه های مستحکم در مناطق کوهستانی، داد خویش از حاکمان متعصب ترک می گرفتند و دورانی سخت و خفقان آمیز را سپری می ساختند؛ در حالی که در زمان فرمانروایان آل بویه، چنین وضعیتی برای مخالفان آنها وجود نداشت و آنان با رعایای خویش با سعه ی صدر و غیرمستبدانه رفتار می کردند و در مقایسه با دیگر فرمانروایان، از رفتار و خصلت های پسندیده ای برخوردار بوده اند (قزوینی رازی، ۱۹۶۵، ص ۴۳-۴۲/آژند، ۱۳۸۴، ص ۴۲۸-۴۲۶/ کرمر، ۱۳۷۵، ص۵۳/ مختارالعبادی، [بی تا]، ص ۱۶۵-۱۶۶).منبع :فصلنامه علمی-پژوهشی شیعه شناسی شماره ۳۱