اصل هشتاد و سوم
«شیعه» در لغت به معنى پیرو است و در اصطلاح به گروهى از مسلمانان گفته مى شود که رهبرى جامعه اسلامى را پس از درگذشت پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم) از آنِ حضرت على (علیه السلام) و فرزندان معصوم او مى دانند. به گواهى تاریخ، پیامبر گرامى (صلى الله علیه و آله و سلم) در طول حیات خود در موارد مختلف کراراً از فضایل و مناقب و نیز قیادت و رهبرى على (علیه السلام) پس از خویش سخن به میان مى آورد. و این توصیه ها و سفارشها سبب شده بود که طبق روایات مستند، در همان زمان پیامبر، گروهى دور على (علیه السلام) را بگیرند و به نام شیعه على (علیه السلام) شناخته شوند. این گروه پس از رحلت پیامبر بر همان عقیده پیشین خود باقى ماندند و مصلحت اندیشیهاى فردى و گروهى را بر تنصیص رسول خدا در باب رهبرى مقدّم نداشتند، و چنین بود که گروهى در عصر رسول خدا و پس از درگذشت او به نام شیعه معروف شدند. به این مطلب در گفتار نویسندگان ملل و نحل نیز اشاره و تصریح شده است.
نوبختى (متوفاى ۱۰هـ) مى نویسـد: شیعه به کسانى گفته مى شود که در زمان رسول خدا و پس از او، على (علیه السلام) را به امامت و خلافت پذیرفته و از دیگران گسسته و به او پیوسته اند».([1])
ابوالحسن اشعرى مى گوید: علت آنکه این گروه را شیعه مى گویند آن است که اینان على را پیروى کرده و او را بر دیگر صحابه مقدم مى دارند.([۲])
شهرستانى مى نویسد: شیعه کسانى هستند که از على (علیه السلام) بالخصوص پیروى کرده و به امامت و خلافت او از طریق نص و وصیت قائل شده اند.([۳])
بنابراین شیعه، تاریخى جز اسلام، و سرآغازى جز مبدأ پیدایش اسلام ندارد، و در حقیقت، اسلام و تشیع دو روی یک سکه یا دو نیمرخ از یک چهره اند که در یک زمان متولد شده اند. در اصل هشتاد و ششم خواهد آمد که پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) در نخستین روزهاى دعوت آشکار خود، بنى هاشم را جمع کرد و خلافت و وصایت على را به آنان اعلان نمود، و پس از آن نیز در مراحل مختلف، بخصوص در روز غدیر خلافت او را رسماً اعلام داشت.
آرى، تشیع نه زاییده تبانى اهل سقیفه و نه فراورده حوادث دوران قتل عثمان و دیگر افسانه ها است، بلکه این خود پیامبر گرامى بود که با رهنمودهاى آسمانى مکرر خویش، بذر تشیع را براى اولین بار در دل صحابه پاشید و به مرور زمان آن را رشد داد و جمعى از اصحاب کبار چون سلمان و اباذر را شیعه نامید. مفسران اسلامى در تفسیر آیه (إِنّ الّذینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحات أُولئِکَ هُمْ خَیْرُالبَریِّه)(بینه/۷) نقل کرده اند که پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم) فرمود: مقصود از این آیه على و شیعیان اوست.([۴])
در تواریخ نام شیعیان على (علیه السلام) از صحابه و تابعین که به خلافت بلا فصل او پس از پیامبر اکرم معتقد بودند آمده است که ذکر اسامى آنان در این مختصر نمى گنجد. تشیع به مفهوم یاد شده، وجه مشترک میان کلّیه شیعیان جهان است که بخشى عظیم از مسلمانان گیتى را تشکیل مى دهند. شیعیان در طول تاریخ اسلام دوشادوش سایر مذاهب اسلامى در گسترش اسلام سهم عظیمى را ایفا کرده اند: علوم مختلف را پى ریزى، دولتهاى مهمى را پایه گذارى، و شخصیتهاى بسیار برجسته علمى و ادبى و سیاسى را تقدیم جامعه بشریت کرده اند، و اینک نیز در اکثر نقاط جهان حضور دارند.
اصل هشتاد و چهارم
چنانکه در اصول آینده اثبات خواهیم کرد، مسئله امامت یک مسئله الهى و سماوى بوده و جانشین پیامبر باید از طریق وحى الهى به پیامبر تعیین گردد. اما پیش از پرداختن به دلایل نقلى و شرعى این موضوع، فرض مى کنیم که هیچ نصّى شرعى در این باره در دست نیست. در این صورت، باید ببینیم مقتضاى حکم عقل با توجه به شرایط آن زمان چیست؟
عقل سلیم حکم مى کند که اگر فرد مصلحى با زحمات توانفرساى خویش در طول سالیان دراز، طرحى را پیاده کرده و روش جدیدى را براى جامعه بشرى ابداع نماید، طبعاً بایستى براى بقا و استمرار طرح و روش مزبور، بلکه رشد و بالندگى آن نیز چاره اندیشى کند، و به هیچوجه درست نیست که شخصى با زحمات بسیار، بنایى را تأسیس کند ولى براى حفظ آن از خطرات آینده، هیچ نوع پیشگیرى به عمل نیاورد و متولّى و مسئولى را براى حفظ آن بنا، معرّفى نکند.
پیامبر گرامى از بزرگترین شخصیتهاى جهان بشریت است که با آوردن شریعت خود زمینه تحوّلى عمیق در جهان بشریت و پى ریزى تمدنى کاملاً نو را فراهم ساخت.مسلّماً آن حضرت، که شریعت جاودانه اى را به بشر عرضه کرده و در عصر خود جامعه بشرى را رهبرى نمود، براى حفظ این شریعت از آفات و خطرات احتمالى آینده و نیز هدایت و اداره امّت جاوید، چاره اى اندیشیده و کیفیت رهبرى را پس از خود بیان نموده است، زیرا هرگز معقول نیست او شریعتى ابدى را پایه گذارى کند، ولى براى رهبرى آن پس از خود، که ضامن بقاى شریعت است، طرحى ارائه ندهد. پیامبرى که از بیان کوچکترین مسائل مربوط به سعادت بشر دریغ نکرده، چگونه معقول است در مورد مسئله رهبرى جامعه اسلامى و چگونگى آن، که از مسائل کلیدى و سرنوشت ساز بشر است، سخنى نگوید و رهنمودى ندهد، و در حقیقت جامعه اسلامى را بدون تکلیف رها کند؟! بنابر این، ادعاى اینکه پیامبر گرامى (صلى الله علیه و آله و سلم) چشم از جهان فرو بسته و در باره رهبرى پس از خود هیچ سخنى نگفته است، پذیرفتنى نیست.
اصل هشتاد و پنجم
مراجعه به تاریخ صدر اسلام و در نظر گرفتن شرایط موجود منطقه و جهان در زمان رحلت پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم)، بروشنى لزوم تنصیصى بودن منصب امامت را اثبات مى کند. زیرا به هنگام درگذشت آن حضرت، خطرى سه گانه و مثلث وار آیین اسلام را تهدید مى کرد: یک ضلع این مثلث خطر را امپراتورى روم، ضلع دیگر آن را امپراتورى ایران، و ضلع سوم را گروه منافقان داخلى تشکیل مى داد. در اهمیت خطر ضلع نخست همین بس که پیامبر تا آخرین لحظه از فکر آن فارغ نبود، و به همین علت در همان روزها بلکه ساعتهاى آخر عمر خویش سپاه عظیمى را به رهبرى اسامه بن زید براى نبرد با رومیان بسیج و اعزام کرد و متخلفان از آن را نیز نفرین نمود. ضلع دوم نیز دشمن بد سگالى بود که نامه پیامبر را پاره کرد و به فرماندار یمن نوشت که پیامبر را دستگیر کند و یا سر او را از تن جدا کرده براى او بفرستد، و بالأخره در باب خطر سوم هم باید دانست که این گروه پیوسته در مدینه یا بیرون از آن مزاحم پیامبر بودند و با توطئه هاى رنگارنگ خویش دل وى را خون مى کردند و در سوره هاى مختلف قرآن درباره سنگ اندازیهاى آنان سخن فراوان رفته است، تا آنجا که یک سوره در قرآن، به نام آنها و در شرح افکار و اعمال سوء آنهاست.
اکنون سؤال مى شود، آیا با وجود چنین مثلث خطرى صحیح است که پیامبر اکرم امت اسلامى و آیین اسلام را، که دشمن از هر سو در کمین آن نشسته بود، بدون رهبر به حال خود رها سازد؟!
بیشک پیامبر مى دانست که زندگى عرب، زندگى یى قبیله اى است، و در میان افراد قبایل تعصب نسبت به سران قبیله با جان آنان درهم آمیخته است. بنابر این، واگذارى تعیین رهبر به چنین مردمى، مایه چنددستگى و نزاع قبایل خواهد بود، و دشمن از این اختلاف بهره گیرى خواهد کرد. بر پایه همین حقیقت است که شیخ الرئیس ابو على سینا مى گوید: «تعیین جانشین از طریق نص پیامبر بر آن، به واقع نزدیکتر است، چون با تعیین جانشین هرنوع نزاع و اختلاف ریشه کن مى گردد».([5])
اصل هشتاد و ششم
اکنون که ثابت شد حکمت و آگاهى پیامبر ایجاب مى کرد درباره رهبرى امت اسلامى پس از خود اقدام مقتضى را به عمل آورد، باید دید کیفیت چاره اندیشى آن حضرت چگونه بوده است؟
در این جا دو نظریه وجود دارد که به نقد و بررسى آنها مى پردازیم:
1. رسول گرامى، به فرمان خداوند متعال، فرد ممتازى را که شایستگى رهبرى امت اسلامى را داشته است برگزیده و او را به عنوان جانشین خود به مردم معرفى نموده است.
2. پیامبر، انتخاب رهبر را بر عهده مردم نهاده که پس از وى، خود فردى را انتخاب کنند، و این مطلب را بیان کرده است.
اکنون باید دید کدام یک از این دو نظریه از کتاب و سنت و سیره پیامبر و تاریخ اسلام استفاده مى شود؟
دقت در زندگى پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) ـ از روزى که مأمور شد شریعت خود را به بستگان نزدیک و سپس به کلّ مردم اعلان کند، تا لحظه مرگ آن حضرت ـ این مطلب را قطعى مى سازد که آن حضرت بر مشخصّات خلیفه بعد از خود، کراراً تصریح کرده و به اصطلاح در مسئله رهبرى روش «تنصیص» را برگزیده است، نه روش «انتخاب مردم» را این مطلب با امور یاد شده در زیر ثابت مى شود:
1. حدیث یوم الدار
پس از گذشت ۳ سال از آغاز بعثت، خداى متعال پیامبر را مأمور ساخت که دعوت خود را آشکار سازد، و آیه (وَ أَنْذِرْ عَشیرتَکَ الأَقْرَبین)(شعراء/۲۱۴) در این مورد نازل شد. پیامبر سران بنى هاشم را جمع کرد و فرمود: من خیر دنیا و آخرت را براى شما آورده ام. خداوند به من امر کرده است که شما را به آن دعوت کنم. کدام یک از شما مرا در نشر این آیین یارى مى کند تا برادر و وصى و جانشین من در میان شما باشد؟ حضرت سه مرتبه این سخن را تکرار نمود و در هر بار تنها على (علیه السلام) آمادگى خود را اعلام نکرد. در این موقع پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم)فرمود: «انّ هذا أخی و وصیىّ و خلیفتی فیکم».([6])
2. حدیث منزلت
پیامبرگرامى (صلى الله علیه و آله و سلم) در موارد مختلف، منزلت و مقام امیر مؤمنان را نسبت به خود، همان منزلت و مقام هارون به موسى دانسته و فقط یک مقام از مقامات هارون را (که نبوت باشد) از على (علیه السلام)سلب کرده و در حدیث قریب به تواتر فرموده: «یا علی أنت منّی بمنزله هارون من موسى إلاّ أنّه لا نبیّ بعدی».([7])
به نص قرآن کریم، هارون مقام نبوت ([۸])، خلافت ([۹])، و وزارت ([۱۰]) را در زمان موسى دارا بود، وحدیث منزلت نیز همه مقامات هارون را ـ به استثناى مقام نبوت ـ براى على (علیه السلام) ثابت مى کند. طبعاً اگر مقصود، اثبات همه مقامات جز نبوت براى وى (علیه السلام) نبود نیازى به استثناى نبوت وجود نداشت.
3. حدیث سفینه
پیامبر گرامى(صلى الله علیه و آله و سلم)، اهل بیت خویش را به کشتى نوح تشبیه مى کند که هرکس بر آن نشست نجات یافت و هرکس که از آن تخلّف جست غرقه طوفان شد، چنانکه مى فرماید: «ألا إنّ مَثَلَ أَهل بیتی فیکم مَثَلُ سَفینهِ نُوح فی قَومِهِ مَنْ رَکِبَها نَجى وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْها غَرق»([11]). مى دانیم که کشتى نوح، یگانه ملجأ و پناهگاه انسانها براى نجات از طوفان بود. بنابراین طبق حدیث سفینه، اهل بیت پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم)یگانه پناهگاه امت براى نجات از حوادث ناگوارى هستند که چه بسا مایه انحراف و گمراهى انسانها مى گردد.
4. حدیث امان امّت
پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم) اهل بیت خود را سبب وحدت کلمه و دورى امت از اختلاف معرفى مى کند و مى فرماید: «النُّجومُ أمانٌ لأَهْلِ الأَرْضِِ مِنَ الغَرْق وَأَهْلُ بَیْتی أَمانٌ لأُمَّتی من الاخْتِلاف، فإذا خالَفَتْها قَبیلهٌ مِنَ العَرَب اختلفُوا فَصارُوا حزبَ إبلیس»([12]): همان گونه که ستارگان وسیله نجات اهل زمین از غرق شدن در دریا هستند (زیرا، دریا نوردان به حکم (وَ بِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُون)(نحل/۱۶)، به وسیله ستارگان راه را از میان امواج پیدا مى کنند و به ساحل مى رسند)، اهل بیت من نیز مایه نجات امت از دو دستگى هستند. اگر گروهى از عرب با آنان به مخالفت برخیزند، دچار اختلاف شده و در نتیجه جزو حزب شیطان مى گردند.
5. حدیث ثَقَلَیْن
حدیث ثقلین، از احادیث متواتر اسلامى است که علماى فریقین آن را در کتابهاى حدیث خود نقل کرده اند. پیامبر در این حدیث خطاب به امت اسلام مى فرماید:«در میان شما دو چیز گرانبها را به عنوان امانت مى گذارم و مى روم»، و سپس تمسک یکپارچه به هر دو را مایه هدایت امت و اعراض از یکى از آن دو را مایه ضلالت مى داند، چنانکه مى فرماید:
«إنّی تارِکٌ فِیکُمُ الثقلَیْن کتابَ اللّه وَعِتْرَتی أَهلَ بَیتی ما إِنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِما لَنْ تَضِلُّوا أَبَداً وَ إِنَّهُما لَنْ یَفْتَرِقا حَتّى یَرِدا عَلَیَّ الحَوْضَ».([13])
این حدیث، مرجعیت علمى اهل بیت را، دوش به دوش قرآن کریم، به روشنى ثابت مى کند، وبر مسلمانان لازم مى دارد که در امور دینى، همزمان به کتاب خدا و رهنمود اهل بیت تمسک بجویند. ولى جاى بسى تأسف است که برخى از کسان همه درها را مى زنند، جز در خانه اهل بیت را! حدیث ثَقَلین، که شیعه وسنّى در نقل آن اتفاق دارند، مى تواند همه مسلمانان جهان را به صورت امتى واحد گرد آورد، زیرا اگر در موضوع تعیین خلیفه و زمامدار سیاسى امت پس از پیامبر، فریقین با هم اختلاف داشته و در برداشت تاریخى از مسئله منقسم به دو گروه باشند، در مرجعیت علمى هیچ دلیلى براى تفرقه وجود نداشته و بایستى ـ بر طبق حدیث متفقٌ علیه ثقلین ـ با هم یکدست و یک صدا باشند.
اصولاً در عصر خلافت خلفا نیز مرجعیت علمى، عملاً از آنِ على (علیه السلام) بود و اختلافات در امور دینى به وسیله على (علیه السلام) برطرف مى شد. در حقیقت، از روزى که اهل بیت پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم)از ساحت مرجعیت کنار گذاشته شدند، فرقه گرایى نیز آغاز شد و فرقه هاى متعدد کلامى یکى پس از دیگرى پدید آمدند.
اصل هشتاد و هفتم
در احادیث گذشته پیامبر گرامى (صلى الله علیه و آله و سلم) گاه به صورت کلى وگاه نیز به گونه مشخص، جانشین خویش را به نحو روشن معرّفى کرده است، به گونه اى که هر یک از آنها حجت را بر افراد آگاه و حقیقت جو تمام مى کند. در عین حال آن حضرت براى آنکه پیام خود را به گوش همه مسلمانان از دور و نزدیک برساند و راه را بر هر گونه تردید و تشکیک در این زمینه کاملاً ببندد، به هنگام مراجعت از حجّه الوداع در سرزمینى به نام غدیر خم توقف نمود و به همراهان فرمود از جانب خداوند مأموریت دارد که پیامى را به آنان برساند; پیامى الهى که حاکى از انجام وظیفه بزرگى بوده و چنانچه انجام نگیرد، پیامبر رسالت خود را انجام نداده است. چنانکه مى فرماید:
(یا أَیُّهَا الرَّسُول بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّک وَ إِنْ لَّمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النّاسِ)(مائده/۶۷): «اى رسول خدا آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده ابلاغ کن، و اگر این مأموریت را انجام ندهى رسالت خود را انجام نداده اى، و خداوند ترا از (شر) مردم حفظ مى کند».([14])
آنگاه منبرى براى پیامبر ترتیب دادند و او بر فراز آن قرار گرفت و به مردم گفت: در آینده نزدیک دعوت حق را لبیک خواهم گفت، شما درباره من چه مى گویید؟ در پاسخ گفتند: گواهى مى دهیم تو آئین خدا را به ما ابلاغ کردى و خیرخواهى نمودى و تلاش بسیار کردى، خدا به تو جزاى خیر دهد.
آنگاه فرمود: آیا بر وحدانیت خدا، رسالت من، و واقعیت روز رستاخیز گواهى مى دهید؟ همگى پاسخ مثبت دادند.
سپس فرمود: من قبل از شما بر حوض (کوثر) وارد مى شوم، بنگرید با دو جانشین گرانبهاى من چگونه رفتار مى کنید؟ شخصى پرسید: مقصود از دو جانشین گرانبها چیست؟
پیامبر پاسخ داد: یکى کتاب خدا و دیگرى عترت من است، و خداى لطیف و خبیر به من خبر داده است که این دو از یکدیگر جدا نمى شوند تا آنکه در روز قیامت در کنار حوض به من برسند. بر آن دو پیشى نگیرید که هلاک مى شوید، و از آنان فاصله نگیرید که هلاک مى شوید. آنگاه دست على (علیه السلام)را گرفت و بالا برد تا آنجا که همه حاضران آن دو را مى دیدند، سپس چنین فرمود:
«أیّها النّاسُ مَنْ أولى النّاسِ بالمُؤمِنینَ مِنْ أنْفُسِهِم؟»:چه کسى بر مؤمنان از خود آنان اولى (صاحب اختیارتر) است؟
در پاسخ گفتند: خدا و پیامبر او بهتر مى دانند.
پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) فرمود:« إنّ اللّه مولایَ و أنا مولَى المؤمنین و أنا أولى بِهِم مِنْ أنفُسِهِم»: خداوند مولاى من، و من نیز مولاى مؤمنان مى باشم، و من بر مؤمنان از خود آنان صاحب اختیارترم.
سپس سه بار فرمود: «فَمَنْ کُنْتُ مَولاهُ فَعَلیٌّ مَولاُه»: آن کس که من مولاى او هستم، على مولاى او است. آنگاه افزود: «اللّهُمّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ و أحبّ من أحبّه و أبغضْ مَنْ أبْغَضَهُ و انْصُر مَنْ نَصَرهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَله، و أدر الحَقَّ معه حیث دارَ، ألا فلیبلِّغ الشاهد الغائب»: پروردگارا، دوست بدار آن کس را که على را دوست مى دارد و دشمن بدار آن کس را که با على دشمن است، و مهربان باش با هرکس که نسبت به على مهربان است و خشم آور بر کسى که بر على خشم آورد و یارى کن آن کس را که على را یارى کند و خوار ساز آن کس را که على را خوار سازد، و حق را با او و در مدار او قرار ده. حاضران این مطلب رابه غایبان ابلاغ کنند.
اصل هشتاد و هشتم
حدیث غدیر از احادیث متواتر است و راویان حدیث، از صحابه و تابعین و محدثان اسلامى، آن را در هر قرنى به صورت متواتر نقل کرده اند. ۱۱۰ نفر از صحابه، ۸۹ تن از تابعین، و ۳۵۰ نفر از علما و محدثان اسلامى حدیث غدیر را نقل کرده اند، و با این تواتر، در اصالت و اعتبار این حدیث جاى هیچ تردیدى وجود ندارد. همچنین گروهى از علما به طور مستقل درباره حدیث غدیرکتاب نوشته اند، که در آن میان، جامع ترین کتابى که اسانید حدیث را یکجا گرد آورده است، کتاب شریف الغدیر نگارش علاّمه عبدالحسین امینى (۱۳۲۰ـ۱۳۹۰هـ.ق) مى باشد.
اکنون باید دید مقصود از مولى بودن پیامبر، و مولى بودن على چیست؟
قراین بسیارى گواهى مى دهند که مقصود از این تعبیر، زعامت و رهبرى است، که به برخى از آنها اشاره مى کنیم:
الف ـ در ماجراى غدیر، پیامبر گرامى (صلى الله علیه و آله و سلم) کاروان زائران خانه خدا را در سرزمینى بى آب و علف، آن هم در نیم روزى بسیار گرم، متوقف ساخت. گرمى هوا به حدّى بود که حاضران نیمى از عباى خویش را بر سر افکنده و نیم دیگر را نیز زیر انداز خود قرار داده بودند. با این تمهیدات، طبعاً پیامبر باید سخنى بگوید که در هدایت امت، نقشى کلیدى و سرنوشت ساز داشته باشد، و براستى چه کارى مى تواند در سرنوشت مسلمانان از تعیین جانشین، که مایه وحدت کلمه مسلمین و حافظ دین است، سرنوشت سازتر باشد؟
ب ـ پیامبر گرامى قبل از طرح ولایت على (علیه السلام) از اصول سه گانه توحید و نبوت و معاد سخن گفت و از مردم نسبت به آنها اقرار گرفت، آنگاه پیام الهى را ابلاغ کرد. از تقارن پیام با اخذ اعتراف نسبت به اصول، مى توان به اهمیت پیام پى برد و دریافت که هدف پیامبر از آن همایش عظیم و فوق العاده، نمى توانسته امرى عادى همچون سفارش به «دوستى» با فردى خاص باشد!
ج ـ حضرت در آغاز خطبه از رحلت قریب الوقوع خود خبر داد، و این نشان مى دهد که او نگران وضع امت پس از خویش بوده است. پس چه بهتر که براى آینده چاره جویى شود تا آیین وى در طوفان حوادث آتیه دچار مخاطره نگردد.د ـ قبل از بیان پیام الهى درباره على (علیه السلام) ، از مولویّت واولویّت خود سخن به میان آورد و فرمود: خدا مولاى من، و من مولاى مؤمنین مى باشم، و نسبت به آنان از خود آنان اَولبى هستم. ذکر این مطالب، گواه آن است که «مولى بودن» على (علیه السلام) از سنخ همان مولویّت و اولویّت مربوط به پیامبر اکرم(صلى الله علیه و آله و سلم) بوده و ایشان به فرمان الهى اولویت مزبور را براى على (علیه السلام) نیز ثابت کرده است.
و مقصود از «اولویت» نبىّ اکرم، همان است که در آیه مبارکه به آن تصریح شده آنجا که مى فرماید: (النَّبِىُّ أَولى بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ)(احزاب/۶): پیامبر به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است»، و مقصود از سزاورى پیامبر به مؤمنان، از خودشان این است که به امر الهى حق تصرف در نفوس و اموال آنها دارد، یعنى اگر دستور جهاد و یا انفاق دهد باید مؤمنان بدون چون و چرا بپذیرند. و لازمه یک چنین مطاع بودن در مورد جان ها و مال ها، همان ولایت و سرپرستى است جامعه که از جانب خدا به او داده شده است ویک چنین مقام، پس از وى، به امام على(علیه السلام) عطا شد، و او به مقام سرپرستى نائل آمد و امامت جز سرپرستى جامعه در امور چیز دیگرى نیست.
هـ ـ پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم) پس از بیان پیام الهى، از حاضران خواست آن را به گوش غایبان برسانند و پیامبر گرامى(صلى الله علیه و آله و سلم) از منبر پایین آمد و به یاران خود دستور داد که به على به عنوان «امیر مؤمنان» تهنیت وتبریک بگویند، ـ لذا ـ امام در خیمه اى قرار گرفت، و یاران پیامبر، گروه گروه وارد شده و به او تبریک گفتند، شیخین ابوبکر و عمر، وارد خیمه شده رو به امام کردند وگفتند: هنیئاً لک یا علی بن أبی طالب أصحبتَ مولاىَ و مولا کلَّ مؤمن ومؤمنه: گوارا باد بر تو اى على، امروز سزاوارترین فرد به هر مرد و زن مؤمن شدى.([۱۵])
اصل هشتاد و نهم
تاریخ اسلام نشان مى دهد که دشمنان پیامبر اسلام (صلى الله علیه و آله و سلم) براى خاموش ساختن دعوت الهى وى، از راههاى گوناگونى وارد شدند; از متهم کردن پیامبر به سحر و جادو گرفته تا تصمیم به قتل آن حضرت در بستر خویش. ولى در تمام موارد، دست عنایت حق با پیامبر بود و وى را از نقشه هاى شوم مشرکان حفظ کرد. آخرین نقطه امید آنان (بویژه با توجه به باقى نماندن فرزند پسر براى پیامبر) این بود که با مرگ پیامبر، این دعوت نیز خاموش خواهد شد:(أَمْ یَقُولُونَ شاعِرٌ نَتَربَّصُ بِهِ رَیْبَ الْمَنُونِ)(طور/۳۰): یا مى گویند شاعرى است و ما در مورد وى به انتظار حوادث روزگار(مرگ) نشسته ایم . این اندیشه در ذهن بسیارى از مشرکان و منافقان، وجود داشت. ولى پیامبر با تعیین جانشینى باکفایت که در طول زندگى ایمان خالص و استوار خود به اسلام را نشان داده بود، امید مخالفان را به یأس مبدل ساخت، وبدین طریق بقاى دین را تضمین نموده و پایه هاى آن را محکم ساخت و نعمت اسلام با وجود تعیین چنین رهبرى به کمال رسید. لذاست که پس از نصب على (علیه السلام) ، به عنوان جانشین پیامبر، در روز غدیر آیه «اکمال دین» فرود آمد:
(اَلْیَـوم یَئِسَ الّـذینَ کَفَـرُوا مِـنْ دِینِکُمْ فَـلا تَخْشَـوهُمْ وَاخْشَـونِ الیَـومَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلامَ دِیناً) (مائده/۳)([۱۶]): امروز کافران از نابودى دین شما مأیوس شدند، پس از آنان نترسید و از من بترسید. امروز دین شما را کامل ساخته و نعمتم را بر شما تمام کردم، و راضى شدم که این اسلامِ (تکمیل یافته با معرّفى جانشین پیامبر) دین شما باشد.([۱۷])
گذشته از روایات متواتر فوق، که ثابت مى کند مسئله جانشینى پیامبر یک مسئله الهى است و مردم در آن اختیارى ندارند، گزارشهاى تاریخى نیز حاکى از آن است که پیامبر در همان روزهایى هم که در مکه به سر برده و هنوز حکومتى در مدینه تشکیل نداده بود، مسئله جانشینى را یک مسئله الهى تلقى مى کرد. فى المثل، زمانى که رئیس قبیله بنى عامر در موسم حج به حضور پیامبر رسید و گفت: چنانچه ما با تو بیعت کردیم و تو بر مخالفان خود پیروز شدى، آیا براى ما در امر رهبرى نصیب و بهره اى هست؟ پیامبر در پاسخ، فرمود: این کار مربوط به خداست، هرکس را مى خواهد بدین کار مى گمارد:«الأمر إلى اللّه یضعه حیث یشاء»([18]) . بدیهى است چنانچه مسئله رهبرى موکول به انتخاب مردم بود، مى بایست بفرماید:«الأمر إلى الأُمّه» یا «إلى أهل الحلّ والعقد»! کلام پیامبر در این مورد، همانند کلام خداوند در مورد رسالت است، آنجا که مى فرماید:(اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ) (انعام/۱۲۴): خدا دانا است که رسالت خویش را در چه شخصیتى قرار دهد.
اصل نودم
مسئله تنصیصى بودن مقام خلافت، و اینکه امت در تعیین جانشین براى پیامبر نقشى ندارد، در ذهن صحابه نیز وجود داشت. چیزى که هست آنان در غیر خلیفه اوّل، به جاى تنصیص خدا و پیامبر، تنصیص خلیفه قبلى را مطرح مى کردند، چنانکه به اتفاق تواریخ خلیفه دوم به وسیله خلیفه نخست تعیین گردید.
تصوّر اینکه تعیین خلیفه دوم توسط ابوبکر قاطعانه نبوده بلکه جنبه پیشنهاد داشته است، مخالف نص تاریخ است. زیرا هنوز خلیفه نخستین در قید حیات بود که از جانب یاران پیامبر به تعیین مزبور اعتراض شد، و یکى از آنان زبیر بود. بدیهى است اگر جریان صرفاً جنبه پیشنهادى داشت، اعتراض صحابه موردى نداشت. گذشته از نصب عمر توسط ابوبکر، خلیفه سوم نیز از طریق شوراى شش نفرى که اعضاى آن را خلیفه دوم معین کرد صورت گرفت، واین کار نیز نوعى تعیین خلیفه بود که دست دیگران را از مراجعه به افکار عمومى کوتاه کرد.
اصولاً فکر مراجعه به افکار عمومى و انتخاب خلیفه از طرف امت، در ذهن یاران رسول خدا وجود نداشت و آنچه در این زمینه بعدها ادعا شده توجیهاتى است که دیگران یادآور شده اند، بلکه معتقد بودند که خلیفه باید از طریق خلیفه پیشین تعیین شود. فى المثل وقتى خلیفه دوم مجروح شد، عایشه همسر پیامبر به وسیله فرزند خلیفه، عبد اللّه بن عمر، به وى پیام فرستاد و گفت: سلام مرا به پدرت برسان و بگو امت پیامبر را بدون چوپان ترک مکن»([19]). عبد اللّهبن عمر نیز هنگامى که پدرش در بستر افتاده بود، اورا به تعیین خلیفه دعوت کرد و گفت: مردم درباره تو سخن مى گویند، آنان فکر مى کنند کسى را به جانشینى انتخاب نخواهى کرد. آیا اگر چوپانِ شتران و گوسفندان تو، آنها را در بیابان رها کند در غیاب خود کسى را بر آنها نگمارد، تو او را نکوهش نمى کنى؟! رعایت حال مردم بالاتر از رعایت حال شتران و گوسفندان است».([20])
اصل نود و یکم
در آغاز بحث امامت اشاره کردیم که امام و خلیفه پیامبر از نظر مسلمانان کسى است که وظایف پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم) (به استثناى مسئله آوردن شریعت) را برعهده دارد. اینک مهمترین این وظایف را یادآور مى شویم تا جایگاه امامت و اهمیت آن روشنتر شود:
الف. تبیین مفاهیم قرآن کریم وحلّ معضلات آن، از جمله وظایف پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم)بود. قرآن مى فرماید: (وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إلَیْهِمْ)(نحل/۴۴): قرآن را بر تو نازل کردیم تا آنچه را که بر آنان نازل شده است برایشان توضیح دهى و تبیین کنى.
ب . بیان احکام شرعى یکى دیگر از وظایف آن حضرت بود که برخى را از طریق تلاوت آیات، و برخى دیگر را به وسیله سنّت بیان مى کرد. بیان احکام از سوى آن حضرت، به صورت تدریجى و با توجه به رخدادهاى روز انجام شده، و طبیعت امر ایجاب مى کرد که این وظیفه استمرار یابد، در حالى که شمار احادیث وارده از پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم) در باره احکام، که به دست ما رسیده است، از پانصد حدیث تجاوز نمى کند.([۲۱])و این مقدار از احادیث فقهى نمى تواند امت را در قلمرو تقنین«خود کفا» سازد.
ج.از آنجا که پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم) محور حق بود و با روشنگریهاى خویش از هر نوع انحراف در عقاید امّت جلوگیرى مى کرد، لذا فرقه گرایى در زمان حیات او به علت وجود و حضور ایشان رخ ننمود یا مجال بروز و ظهور نیافت.
د . پاسخگویى به پرسشهاى دینى و اعتقادى یکى از دیگر وظایف پیامبر گرامى (صلى الله علیه و آله و سلم)بود.
هـ . تربیت افراد جامعه از طریق گفتار و رفتار.
و . برقرارى قسط و عدل و امنیت عمومى در جامعه اسلامى از دیگر وظایف رسول گرامى اسلام (صلى الله علیه و آله و سلم) بود.
ز. پاسدارى از مرزها و ثغور و دارائى اسلام در برابر دشمنان نیز از مسئولیتهاى آن حضرت به شمار مى رفت. چنانچه انجام دو وظیفه اخیر از سوى رهبر برگزیده از جانب مردم نیز ممکن و قابل حصول باشد، مسلّماً انجام وظایف پیشین (تبیین مفاهیم مشکل قرآن و بیان احکام شرع و…) بهوجود رهبرى آگاه و مقتدر نیازمند است که مورد عنایت خاص الهى قرارداشتهو در علم و عمل تالى تِلْوِ پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم) باشد. یعنى حامل علوم نبوى و مصون از هرگونه خبط و خطا باشد تا بتواند به وظایف خطیر یاد شده جامه عمل بپوشاند و خلأ وجود پیامبر را در طول تاریخ پر نشیب وفرازاسلامپر کند: هرچند چنین فردى که حامل علوم نبوى است نه پیامبر است و نه پایه گذار شریعت، و هیچگاه مقام امامت با مقام نبوت یکى نیست.
بدیهى است چنین فردى از نظر علم و دانش فراتر از امت بوده وبسان مصاحب موسى علم «لدنى»([22]) داشته باشد و شناسایى او از طریق پیامبر و به فرمان الهى امکان پذیر است. نیز روشن است که تحقق اهداف فوق در گرو این است که مردم به حمایت و اطاعت از رهبرى معین شده توسط پیامبر برخیزند، و تعیین الهى و اعلام پیامبر، شرط کافى براى تحقق آن اهداف نیست(لا رأىَ لِمَنْ لا یُطاع)، چنانکه در مورد قرآن و پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم) نیز ماجرا از همین قرار بوده و هست. رخدادهاى منفى و گروه گراییهاى جمعى از مسلمین پس از رحلت رسول خدا، نه به این علت بود که پیامبر (العیاذ باللّه) به وظیفه حکیمانه خود عمل نکرد و طرحى اصولى براى اداره امت پس از خود نریخت، یا طرح وى ناقص بود، بلکه صرفاً این علت بود که برخى از افراد امت نظر خود را بر طرح پیامبر مقدم داشتند و مصلحت اندیشى شخصى خویش را بر تنصیص خدا و رسول ترجیح دادند; و این تنها موردى نیست که چنین حادثه اى در تاریخ رخ داده، بلکه در تاریخ اسلام نظایر آن فراوان است.([۲۳])
اصل نود و دوم: عصمت امام
در اصل پیشین گفتیم که امام یک رهبر عادى نیست که فقط به اداره کشور و حفظ ثغور آن بپردازد، بلکه وى علاوه بر این وظیفه، وظایف دیگرى دارد که به آنها اشاره شد. انجام آن وظایف خطیر مانند تفسیر قرآن، بیان احکام، پاسخگویى به سؤالات اعتقادى مردم، و جلوگیرى از هرنوع انحراف در عقیده و تحریف در شریعت، در گرو داشتن علمى گسترده وخطاناپذیر است، و افراد عادى چنانچه متصدى این گونه امور گردند، از خطا واشتباه مصون نخواهند بود.
البته عصمت مساوى با نبوت نیست، ممکن است انسانى از اشتباه و خطا معصوم باشد، ولى داراى مقام نبوت نباشد. نمونه واضح آن، مریم عذرا است که قبلاً در بحث عصمت پیامبران، دلایل عصمت او را یادآور شدیم.([۲۴])
علاوه بر تحلیل عقلى مزبور، یک رشته امور بر لزوم عصمت امام دلالت مى کنند که برخى را یادآور مى شویم:
1. اراده قطعى و حتمى خداوند بر پاکى و طهارت اهل بیت از رجس تعلق گرفته است، چنانکه مى فرماید:(إِنَّما یُریدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً) (احزاب/۳۳): جز این نیست که خدا مى خواهد از شما اهل بیت هر نوع پلیدى را بزداید و شما را به طور کامل پاکیزه گرداند.
دلالت آیه بر عصمت اهل بیت بدینگونه است که: تعلق گرفتن مشیت ویژه الهى به تطهیر اهل بیت از هر نوع پلیدى، مساوى و ملازم با عصمت آنان از گناه است. زیرا مقصود از «رجس» در آیه، هر نوع پلیدى فکرى و روحى و رفتارى است که گناه از مصادیق بارز آن است، و از آنجا که این اراده به افراد خاصى تعلق گرفته است نه به همه افراد امت ، طبعاً با اراده تطهیر که به همگان تعلق گرفته است فرق خواهد داشت. اراده تطهیر که عموم مسلمانان را دربر مى گیرد، اراده تشریعى است([۲۵]) و چه بسا ممکن است در اثر نافرمانى افراد تحقق نپذیرد; در حالى که این اراده، اراده تکوینى است که از مراد و متعلَّقِ اراده (پاکى از گناه) جدا نخواهد بود.
در خور ذکر است که اراده تکوینى حق بر عصمت اهل بیت، مایه سلب اختیار از آنان نیست; همان گونه که وجود عصمت در پیامبران نیز مایه سلب اختیار از آنان نمى باشد(تفصیل این مطلب در کتب عقاید آمده است).
2. به حکم حدیث ثقلین که مى فرماید:«إِنّی تارِکٌ فیکُمُ الثَقَلَیْن: کتابَ اللّه و عترتی»، ائمه اهل بیت(علیهم السلام) در ردیف قرآن واقع شده اند، یعنى همان گونه که قرآن از هر نوع خطا و اشتباهى مصون است، ائمه اهل بیت نیز از هر نوع خطاى فکرى و عملى مصون مى باشند.
این مطلب با توجه به ذیل حدیث که مى فرماید:
الف ـ ما إِنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِما لَنْ تَضِلُّوا أَبَداً: مادام که به این دو چنگ زنید هرگز گمراه نخواهید شد;
ب ـ إِنَّهُما لَنْ یَفْتَرِقا حَتّى یَرِدا علَیَّ الحَوض: این دو یادگار من از یکدیگر جدا نمى شوند تا در قیامت کنار حوض نزد من آیند،
کاملاً روشن است، زیرا چیزى که تمسک به آن مایه هدایت بوده، از ضلالت باز مى دارد و هرگز نیز از قرآن (معصوم) جدا نمى شود، قطعاً از هرگونه خطا و گناه مصون خواهد بود.
3. پیامبر گرامى (صلى الله علیه و آله و سلم) اهل بیت خود را به کشتى نوح تشبیه کرده است که هرکه بر آن سوار شد از امواج طوفان رست و هرکه از آن تخلّف جست غرقه امواج گشت. چنانکه فرمود: «إِنّما مَثَلُ أَهل بیتی فی أُمّتی کسفینهِ نوح مَنْ رَکِبَها نَجى وَمَنْ تَخَلَّفَ عَنْها غَرق».([26])
با توجه به این دلایل که به صورت موجز بیان شد، عصمت اهل بیت امرى روشن و مبرهن است، و البته دلایل نقلى عصمت منحصر به آنچه گفته شد نیست.
اصل نودو سوم: امامان دوازده گانه
شناخت امام از دو راه امکان پذیر است:
الف ـ پیامبر گرامى به فرمان خدا بر امامت فردى معین تصریح کند;
ب ـ امام پیشین بر امامت امام بعدى تصریح کند.
امامت پیشوایان دوازدهگانه شیعه از هر دو راه ثابت شده است. هم پیامبر طبق روایات بر امامت آنان تصریح کرده است، و هم هر یک از ائمه، امام بعد از خویش را معرفى نموده است.
در این باره براى رعایت اختصار، تنها یک حدیث را یادآور مى شویم:([۲۷])
پیامبر گرامى (صلى الله علیه و آله و سلم) تنها به نصب على (علیه السلام) اکتفا نکرد، بلکه یادآور شد که پس از وى امامان دوازده گانه اى خواهند آمد که عزت دین و اسلام به واسطه آنها تحقق خواهد پذیرفت، چنانکه فرمود:«لا یزال الدّین منیعاً إلى إثنی عشر خلیفه» و به نقل دیگر فرمود: «لا یزال الإسلام عزیزاً إلى إثنی عشر خلیفه». گفتنى است که روایات دالّ بر وجود خلفاى دوازده گانه،در معتبرترین صحاح اهل سنت نیز آمده است.([۲۸])
مسلماً این دوازده خلیفه که عزت اسلام منوط به وجود آنان شمرده شده است، جز بر امامان دوازده گانه شیعه قابل انطباق نیست. زیرا نه خلفاى اموى مایه عزت دین بودند و نه خلفاى عباسى، و نه این عدد بر آنان قابل تطبیق است.
امامان دوازده گانه شیعه عبارتند از:
1. امیرالمؤمنین على بن ابى طالب(علیهما السلام) (تولد: ده سال قبل از بعثت، شهادت: سال ۴۰ هجرى) مدفون در نجف اشرف.
2. امام حسن بن على ملقب به مجتبى(علیه السلام)(۳ـ۵۰هـ.ق) مدفون در مدینه، قبرستان بقیع.
3. امام حسین بن على سید الشهداء(علیه السلام)(۴ـ۶۱هـ.ق) مدفون در کربلا.
4.امام على بن الحسین ملقب به زین العابدین(علیه السلام)(۳۸ـ۹۴هـ.ق) مدفون در بقیع.
5. امام محمد بن على معروف به باقر العلوم (علیه السلام)(۵۷ـ۱۱۴هـ.ق) مدفون در بقیع.
6. امام جعفر بن محمد معروف به صادق(علیه السلام)(۸۳ـ۱۴۸هـ.ق) مدفون در بقیع.
7. امام موسى بن جعفر ملقب به کاظم (علیه السلام) (128ـ ۱۸۳هـ.ق) مدفون در کاظمین.
8. امام على بن موسى الرضا (علیه السلام) (۱۴۸ـ۲۰۳هـ. ق)مدفون در خراسان.
9. امام محمد بن على معروف به جواد (علیه السلام)(۱۹۵ـ۲۲۰هـ.ق) مدفون در کاظمین.
10.امام على بن محمد معروف به هادى (علیه السلام)(۲۱۲ـ ۲۵۴هـ. ق) مدفون در سامرّا.
11.امام حسن بن على معروف به عسکرى (علیه السلام)(۲۳۲ـ۲۶۰هـ.ق) مدفون در سامرّا.
12.امام محمد بن حسن معروف به حجت و مهدى ـ عجّل اللّه تعالى فرجه الشریف ـ. او امام دوازدهم شیعه بوده و هم اکنون نیز زنده وغایب است، تا روزى به فرمان خداوند ظهور کرده و طبق وعده صریح قرآن (در سوره نور/۵۴ و توبه/۳۳ و فتح/۲۸و صف/۹)و احادیث متواتر اسلامى حاکمیت اسلام را در سراسر گیتى برقرار گرداند.([۲۹])
داستان زندگانى امامان شیعه (علیهم السلام) در کتابهاى تاریخ به تفصیل بیان شده است، و از آنجا که امام دوازدهم هم اکنون زنده بوده و به خواست الهى منصب امامت را برعهده دارد، در اصول بعد نکاتى را درباره آن حضرت یادآور خواهیم شد.
اصل نود و چهارم
محبت به خاندان رسالت از امورى است که قرآن و سنت بر آن تأکید کرده است، چنانکه مى فرماید:(قُلْ لا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاّ المَوَدّهَ فی القُربى) (شورى /۲۳): بگو بر رسالت خود پاداشى از شما نمى خواهم مگر دوستى نزدیکان. مقصود از قربى نیز، نزدیکان پیامبر مى باشد، به قرینه اینکه درخواست کننده خود پیامبر است.
دوستى با خاندان گرامى پیامبر ، علاوه بر اینکه خود کمالى است بزرگ، سبب مى شود که انسان با آنان همگون شود، و در کسب فضایل و دورى از رذایل به آنها اقتدا کند.
در احادیث متواتر از پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم) روایت شده است که دوستى اهل بیت آن حضرت، نشانه ایمان، و دشمنى با آنان نیز نشانه کفر و نفاق است. هرکس آنان را دوست بدارد خدا و پیامبر را دوست داشته، و هرکس هم با آنها دشمنى ورزد، با خدا و پیامبر دشمنى ورزیده است.
اصولاً محبت خاندان رسالت از ضروریات دین اسلام است که شک و تردیدى در آن روا نیست، و همه مسلمانان بر آن اتفاق نظر دارند، جز گروهى که به «نواصب» شهرت یافته و به همین جهت نیز از منکران اسلام به شمار مى آیند.
———————————————— پی نوشت ها[۱] . فرق الشیعه، ص ۱۷.[۲] . مقالات الاسلامیین:۱/۶۵.[۳] . ملل و نحل:۱/۱۳۱.[۴] . الدر المنثور:۸/۵۸۹، به نقل از جابر بن عبد اللّه، ابن سعید خدرى، ابن عباس و على(علیه السلام).[۵] . شفاء، الهیات، مقاله دهم، فصل پنجم، ص ۵۶۴.[۶] . مسند احمد، ۱/۱۵۹; تاریخ طبرى:۲/۴۰۶; تفسیر طبرى (جامع البیان)، ۱۹/۷۴ـ ۷۵، تفسیر سوره شعراء، آیه۲۱۴.[۷] . صحیح بخارى:۶/۳، طبع ۱۳۱۴، در باب غزوه تبوک; صحیح مسلم،:۷/۱۲۰، در باب فضایل على(علیه السلام) ; سنن ابن ماجه،:۱/۵۵، باب فضائل أصحاب النبی; مسند امام احمد، ۱/۱۷۳، ۱۷۵; ۱۷۷، ۱۷۹، ۱۸۲، ۱۸۵و ۲۳۰; سیره نبویه، ابن هشام، ۴/۱۶۳ (غزوه تبوک).[۸] . (وَ وَهَبْنا لَهُ مِنْ رَحْمَتِنا أخاهُ هارونَ نبیّاً) (مریم/۵۳).[۹] . (وَ إِذْقالَ مُوسى لأَخیهِ هارونَ اخْلُفْنی فی قَومی…) (اعراف/۱۴۲).[۱۰] . (وَاجعلْ لی وَزیراً مِنْ أَهْلی) (طه/۲۹;.[۱۱] . مستدرک حاکم، ۳/۳۵۱; الصواعق المحرقه، ص ۹۱ ; میزان الاعتدال، ۱/۲۲۴; تاریخ الخلفاء، ص ۵۷۳; الخصائص الکبرى، ۲/۲۶۶; ینابیع المودّه، ص ۲۸; فتح القدیر، ص ۱۱۳ و کتب دیگر.[۱۲] . مستدرک حاکم، ۳/۱۴۹.[۱۳] . صحیح مسلم:۷/۱۲۲; سنن ترمذى، ۲/۳۰۷; سنن دارمى، ۲/۴۳۲; مسند احمد،:۳/۱۴، ۱۷، ۲۶ و ۵۹، ۴/۳۶۶ و ۳۷۱، ۵/۱۸۲ و ۱۸۹; خصائص علویّه، نسائى ص ۲۰; مستدرک حاکم:۳/۱۰۹، ۱۴۸ و ۵۳۳، وکتب دیگر. در این باره ضمناً مى توان به رساله حدیث الثقلین از نشریات دار التقریب بین المذاهب الإسلامیه (قاهره، مطبعه مخیمر) رجوع کرد.[۱۴] . محدثان و مفسران اسلامى به نزول این آیه در پایان حجه الوداع، روز غدیر، اشاره کرده اند. بنگرید به کتاب «الدرالمنثور»سیوطى، ۲/۲۹۸، فتح القدیر شوکانى ۲/۵۷، کشف الغمه اربلى، ص ۹۴، ینابیع الموده قندوزى، ص ۱۲۰، المنار، ۶/۴۶۳ و غیره.[۱۵] . براى آگاهى از اسناد تهنیت به کتاب «الغدیر»، ج۱، ص ۲۷۹ـ ۲۸۳ مراجعه شود.[۱۶] . گروهى از صحابه و تابعین، آیه فوق را مربوط به واقعه غدیر خم دانسته اند، مانند ابو سعید خدرى، زید بن ارقم، جابر بن عبد اللّه انصارى،ابو هریره و مجاهد مکى. براى آشنایى با روایات اشخاص فوق درباره واقعه مزبور، بنگرید به:ابو جعفر طبرى در کتاب الولایه، حافظ ابن مردویه اصفهانى به نقل ابن کثیر در ج۲، تفسیر خود۲/۴۹۱، حافظ ابونعیم اصفهانى درکتاب «ما نزل من القرآن فی علی»، خطیب بغدادى در ج۸ تاریخ خود، ص ۲۹۰، حافظ ابو سعید سجستانى در کتاب «الولایه» حافظ ابو القاسم حسکانى،ابن عساکر شافعى به نقل سیوطى در الدر المنثور، ۲/۲۹۵، خطیب خوارزمى درکتاب مناقب که عبارت آنان را کتاب الغدیر (۱/۲۳ ـ ۲۳۶) آورده است.[۱۷] . فخر رازى در تفسیر خود مى گوید: پس از نزول این آیه، پیامبر گرامى جز ۸۱ـ۸۲ روز بیشتر زنده نبود و پس از آن نیز او هیچگونه نسخ و دگرگونى رخ نداد. بنابر این باید گفت که این آیه در روز غدیرنازل شده که براى هیجدهم ذى الحجه سال حجه الوداع مى شود. با توجه به اینکه پیامبر طبق رأى اهل سنت در ۱۲ ربیع الاوّل در گذشته است، اگر هر سه ماه فاقد سلخ باشند درست بر همان ۸۲ منطبق مى شود (تفسیر فخر رازى۳/۳۶۹.[۱۸] . سیره ابن هشام:۲/۴۲۲.[۱۹] . الإمامه و السیاسه:۱/۳۲.[۲۰] . حلیه الأولیاء:۱/۴۴.[۲۱] . الوحى المحمدى، ص ۲۱۲، چاپ ششم.[۲۲] . (وَعَلَّمناهُ مِنْ لَدُنا عِلْماً)(کهف/۶۵).[۲۳] . به کتاب النص والاجتهاد، نوشته علاّمه سید عبدالحسین شرف الدین عاملى مراجعه شود.[۲۴] . ر .ک، الإلهیّات،از مؤلف، ۲/۱۴۶ـ ۱۹۸.[۲۵] . سوره مائده آیه ۶:(وَ لکِنْ یُرِیدُ لِیُطَهِّرَکُمْ) که در ذیل آیه وضو آمده است.[۲۶] . مستدرک حاکم:۲/۱۵۱; خصائص کبرى، سیوطى:۲/۲۶۶.[۲۷] . براى آگاهى از سایر روایات، به کتب حدیث مانند اصول کافى، کفایه الأثر; اثبات الهداه، منتخب الأثر و غیره رجوع شود.[۲۸] . صحیح بخارى، ۹/۸۱، باب الإستخلاف;صحیح مسلم، ۶/۳ کتاب الأماره ; مستد احمد، ۵/۸۶ و ۱۰۸; مستدرک حاکم:۳/۱۸..[۲۹] . در تاریخ ولادت و وفات برخى از ائمه اختلاف است که ما یکى را برگزیدیم. نیز مى دانیم که درگذشت غالب آنها به صورت شهادت رخ داده که شرح آن در تواریخ مذکور است.
بازدیدها: ۰










هیچ نظری وجود ندارد