در نخستین سفرم به جمهوری اسلامی، پس از پیروزی انقلاب و به مناسبت کفرانس ائمه جمعه و جماعات، با شیخ علی کورانی آشنا شدم و از سخنان وی و نیز شور و شوقی که نسبت به انقلاب اسلامی و به اهل بیت (ع) داشتند لذت بردم و با خبر شدم که ایشان یکی از برجسته ترین شاگردان آیت الله حکیم هستند و ایشان را به عنوان وکیل خود به کویت اعزام کرده بودند.
عمیقاً نسبت به ایشان اعتماد پیدا کرده و از وی پرسیدم: اگر ممکن است سرپرستی فرزندم شرف را که قصد عزیمت به قم و پیوستن به حوزه علمیه را دارد بپذیرند.
پس مرا به این امر تشویق کردند و چند ماه بعد به اتفاق پسرم به قم آمدم. اما با تعدد احزاب و دستهها در داخل حوزه مواجه شدم و اینکه طلبهها به چندین دسته و گروه تقسیم شدهاند و پس از مشورت با آقای منتظری، با شیخ علی کورانی قرار گذاشتم که شرف را به نجف آباد بفرستم، جایی که آموزشگاهی با پذیرش محدود جهت آموزش زبان فارسی وجود داشت. ما پیشبینی کردیم که اگر او زبان فارسی را در آنجا و به دور از مشکلات حوزه فرا گیرد، پس از آن به طور مستقل به قم باز خواهد گشت و نیازی به کسی نخواهد داشت تا باعث شود از او سوء استفاده کند.
و بدین ترتیب شرف زبان فارسی فصیح را فرا گرفت و جایزۀ نخست آن را طی شش ماه کسب کرد و مورد تحسین همگان قرار گرفت و برای خیر و سعادت بیشتر و برای اینکه خاطرم از جهت او آسوده شود از آقای کورانی تقاضا کردم که یکی از دختران خود را به عقد او درآورند و بحمد الله ازدواج انجام شد و پس از مدت کوتاهی نیز آقای منتظری با دست خود او را با عمامهای سیاه معمم نمودند.
سال بعد در کنفرانس ائمه جمعه و جماعات نیز مجدداً از ایران دیدن کردم. در آن زمان در حوزههای علمیه اندکی آشفتگی فکری و سیاسی وجود داشت، به ویژه در مدرسه حجتیه که اغلب طلبههای آن از بیگانگانی چون تونسی، الجزایری، مصری، کویتی و از دیگر کشورهای حوزه خلیج فارس بودند، حتی تعدادی از فرانسویهایی که به دین اسلام گرویده بودند.
در آن زمان تب تند طغیان و شورش آرام نمیگرفت و لبنان به علت جنگ داخلی پاره پاره شده بود و دولتی رسمی هم وجود نداشت که امور کشور را اداره کند. همه چیز در لبنان آشفته و دچار هرج و مرج بود، طوری که دو رئیس جمهور آن کشته شدند و کشمکشهای قومی هنوز هم عامل ویرانی و آشفتگی همه جانبه بود.
سید محمد حسین فضل الله در همۀ کنفرانسهایی که در ایران برگزار میشد حضور مییافت. عدهای از دانشجویان خلیجی از وی پرسیدند که آیا قصد تأسیس جمهوری اسلامی را در لبنان دارد؟ پاسخ دادند که این امر در حال حاضر ناممکن است و اینکه ایشان تلاش میکنند که شیعیان در لبنان به حقوق خود دست یابند.
این دانشجویان اقدام به توزیع نوار ضبط شده این سخنان کردند و به شایعهسازی در این باره پرداختند، مبنی بر این که فضلالله از تأسیس جمهوری اسلامی در لبنان ممانعت به عمل میآورد. و در مقابل شیخ سعید شعبان رهبر جنبش توحید، تمام تلاش خود را جهت تأسیس جمهوری اسلامی در لبنان به کار میگیرد. بعضی از دانشجویان نیز با شور و هیجان بسیار فریادها و شعارهایی میدادند و خواستار این بودند که به جای آقای سید علی خامنهای آقای منتظری جانشین امام خمینی (ره) باشند. باری فضای حاکم بر ایران این چنین بود.
در این کنفرانس من برای اقامه نماز جمعه در یکی از شهرهای ایران و ایراد سخنرانی در حضور نمازگزاران انتخاب شدم و پس از آن مرا توسط یک خودروی رسمی برای دیدار با طلبههای خارجی حوزۀ حجتیه به قم بردند و چون با آنان دیدار کردم، سخن من با آنان کوتاه و مختصر بود، گفتم: شما جهت فراگیری علم و دانش در اینجا هستید، پس از کسی جانبداری نکنید و از گروه گرایی بپرهیزید. مبادا سیاست، شما را از درس دور کند و فلان کس را تأیید کنید و در برابر شخص دیگر قرار بگیرید، زیرا سیاست پیشگان با هر نسیمی که میوزد همسو میشوند. بنابراین کسی را که امروز تأیید میکنید فردا او را نفرین خواهید کرد. لذا شما را نصیحت میکنم که به طلب علم که بر شما واجب است همت بگمارید و جز به اهل بیت علیها السلام تعلق و ارتباط نداشته باشید. کسانی که خداوند متعال هر گونه پلیدی را از آنان زدود و کاملاً پاک و مطهرشان نمود. بنابراین نه مشی خود را تغییر میدهند، نه از جایگاه خود کنار میروند و نه هویت خود را تغییر میدهند. در عین حال من از شما نمیخواهم که تنها از نظر عاطفی به آنان تعلق داشته باشید، بلکه از شما میخواهم که در این باره بحث و تحقیق علمی داشته باشید تا متقاعد شوید و در نتیجه تعلق و انتساب شما از روی علم و معرفت باشد.
طی اقامتم در قم و در منزل شیخ علی کورانی، یک دعوت نامه اختصاصی جهت دیدار با رهبر امت، حضرت آیت الله خامنهای به دستم رسید و سپس آقای ابراهیمی نزد من آمدند و همراه وی و با مصاحبت آقای کورانی به تهران رفتم. در آنجا وارد بیت رهبری شدیم، ایشان با آغوش باز از من استقبال نمودند، همچنان که ایشان را در آغوش میکشیدم و میبوسیدم، احساس کردم که تمام دنیا را در آغوش کشیدم.
در بیت رهبری، وزیر کشور به اتفاق شیخ محمد علی تسخیری حضور داشتند. آقای خامنهای پس از خوش آمدگویی لب به سخن گشودند و به من گفتند: من کتاب «آنگاه هدایت شدم» را سه بار مطالعه کردم، دو بار به زبان عربی و یک بار هم به زبان فارسی و بسیار مورد پسند من قرار گرفت. اما ترجمه فارسی آن را نپسندیدم، لذا یکی از فضلا را که بر زبان فارسی تسلط داشت موظف کردم که ترجمه آن را با همان ویژگی معنوی که در آن لمس کردم، اعاده نماید. سپس افزودند: اما درباره شما خداوند را بسیار شکر میکنم که شما را برگزید تا از جمله مدافعان حق باشید. کسانی که از رسول خدا و اهل بیت اطهار دفاع میکنند و این منصبی است که کسی جز یگانه مردان بیهمتا برای آن برگزیده نمیشود، پس به شما تبریک میگویم آقای تیجانی.
سخنان ایشان چون عسلی ناب بر دلم مینشست، در آن لحظات احساس آسایش و آرامش کردم. حاضران که بیش از هفت نفر بیشتر نبودند به دیده تحسین و احترام به من مینگریستند، طوری که وقتی از بیت رهبری خارج شدیم، آقای تسخیری در حالی که آقای ناطق نوری را مخاطب قرار می داد، به وی گفت: آرزو کردم که رهبری اندکی از آن چه را که درباره آقای تیجانی گفتند درباره من می گفتند.
یک هفته بعد ضمن یک هیئت رسمی متشکل از بیست شخصیت از علما، دانشمندان، اندیشمندان و شخصیت های سیاسی به بیت رهبری رفتم. وقتی رهبری وارد شدند، همه ایستادند تا به ایشان عرض سلام ،نمایند، در این میان بهره بیشتر از آن من بود. آنگاه که رهبری نزد من آمدند و مرا در آغوش کشیدند و بوسیدند، احساس کردم که میان من و ایشان رابطه ای معنوی وجود دارد که جز من هیچ از حاضران به آن دست نیافته اند. پس از سلام و خوش آمدگویی نشستیم، آنگاه رهبری رو به من نمودند و گفتند: آقای تیجانی بفرمایید صحبت کنید.
خدایا چرا این همه عنایت و اهتمام از جانب رهبر امت به شخص من حقیر می شود، خصوصاً که سید فضل الله، آیت الله مشکینی، وزیر آموزش و پرورش اردن و بسیاری از دانشمندان مهم لبنانی در میان حاضران بودند، همگان نیز آرزو داشتند که مورد توجه رهبری قرار گیرند، زبانم بند آمد و بالبداهه سخنان مختصری گفتم و طی آن به خاطر عنایت و توجه ایشان و مسئولین اداره کننده کنفرانس از طرف خودم و حاضران صمیمانه تشکر کردم.
پس از من وزیر آموزش و پرورش اردن صحبت کرد، کسی که حسادت و کینه اش را نسبت به من پنهان نداشت و من جز در آن جلسه که ما را در بیت رهبری کنار هم قرار داد او را نشناختم. وی گفت: ما از دولت و ملت جمهوری اسلامی به خاطر تلاش های بزرگی که برای ایجاد وحدت میان مسلمانان اعم از شیعه و سنی مبذول داشتند و هنوز هم مبذول می دارند تشکر می کنیم، اما در عین حال از آنها می خواهیم که حملاتی را که بعضی از متملقین نسبت به خلفا به طور خاص و نسبت به صحابه به طور عام انجام می،دهند، متوقف نمایند، زیرا این امر باعث تحریک حساسیت ها و ایجاد اختلاف و چند دستگی میان امت می شود.
سخنان او برای من دردناک بود و دلم را پاره پاره می کرد و فهمیدم که منظور او شخص من بود، نه حاضران چگونه میتوانستم در چنین جمعی پاسخ او را بدهم، متحیر شدم ،چرا که لذت این شادی را که سراپای وجودم را فرا گرفته بود برهم زد.
از این که حاضران را می دیدم که در سکوتی مهیب به سخنان او گوش می دهند، دلتنگ و ناراحت شدم. در این هنگام صدای رهبری، جناب سید علی خامنه ای به گوش رسید که سخنان او را قطع می کرد و می گفت: آنچه شیعه در گذشته و حال نوشته اند چیزی جز دفاع از اهل بیت علیها سلام و بیان حقانیت و امامت آنان برای مسلمانان نیست، اما بعضی از نویسندگان شما مطالبی در اهانت و ناسزاگویی به جمهوری اسلامی ایران و ضربه زدن به رهبر آن رضوان الله تعالى علیه و شخصیت مهم آن می نویسند تا آنجا که بعضی از آنها قائل به تکفیر ما و اخراج ما از محدوده اسلام شدند و ندیدیم و نشنیدیم که حتی یک نفر از شما این امر را با بیان و یا نوشته ای تقبیح نماید.
از این پاسخ روشن که مرا از هر پاسخی بی نیاز کرد، دلگرم شدم زیرا سنگی در دهان او نهاده که برای همیشه او را خاموش کرد. خداوند متعال را به خاطر این نعمت سپاس گفتم، زیرا چه کسی مانند من است که رهبر امت متولی دفاع از من شود.
بدین ترتیب ترس و دودلی از من برطرف شد، زیرا هر از چندگاهی بعضی از منتقدان را می شنیدم که ادعا می کردند که آن چه را که من در کتاب هایم نوشتم با اهداف جمهوری اسلامی منافات دارد.
بنابراین اگر آنچه را که اینها می گویند درست بود، در این صورت رهبر امت سزاوارتر بودند که مرا از این امر نهی کنند نه این که مرا تشویق نمایند و دفاع از مرا بر عهده گیرند.
من به یاد دارم و هنوز هم به یاد می آورم که وقتی دومین کتابم به نام «همراه با راستگویان» را به ایشان اهدا کردم، ایشان توسط آقای محمود الهاشمی برای من هدیه ای فرستادند، فردی که یکی از عزیزترین دوستان من است و مرا به یاد شهید سید محمد باقر صدر می اندازد. او از برجسته ترین شاگردان این شهید می باشد و همچون استادش با وجود سن و سال کمی که داشت در فقه تبحر یافت و به مرتبه آیت الله رسید. او به خاطر علم ورع و ایمانش شایسته و سزاوار این مسئولیت است.
آقای هاشمی خوشحال و شاداب نزد من آمد و کتابی را که به رهبری اهدا کرده بودم به من نشان داد و گفت: بفرمایید چیزی را که آقا در این کتاب نوشته اند، بخوانید.
پس روی نخستین صفحه آن چنین خواندم. «این کتاب یکی از بهترین کتاب هایی است که در طول زندگی ام آن را خوانده ام، از مجمع جهانی تحقیقات اسلامی می خواهم که پس از تصحیح متن و اصلاح اشتباهات چایی که در آن آمده است، آن را تجدید چاپ نموده و منتشر کند.
خطه بشماله الفقیر لرحمه ربه السید على الخامنئی.
بسیار خوشحال شدم و از آقای هاشمی تقاضا کردم که این نسخه را به من بازپس دهد تا آن را در کتابخانه خودم نگه دارم. ایشان هم به من قول دادند که پس از اجرای توصیه های رهبری، آن را به من باز گرداند و در حال حاضر این نسخه در اختیار شیخ خالد در بیروت می باشد. همچنین آقای محمود هاشمی موضوع اجرای توصیه رهبری را دنبال نمود و بدین ترتیب کتاب «لأکون مع الصادقین» پس از تحقیق و بررسی علمی در همۀ روایاتی که در آن آمده بود به زیباترین شکل چاپ گردید.*
افزون بر این آقای هاشمی جهت نشر دو کتاب اول و دوم من در سراسر آفریقا اقدام کردند تا اینکه در نتیجه عده بسیاری هدایت یافتند که شمارشان را تنها خالقشان می داند. من شخصاً صدها نامه از آفریقائیان هدایت یافته دریافت کردم که در کتاب «آنگاه هدایت شدم» چنین خوانده اند که من نام خیابانی را که در شهر «قفصه» در آن سکونت دارم، به نام امام علی علیه السلام تغییر دادم و اکنون برادرم که به جای من در مکان قبل سکونت دارد کار جمع آوری و انتقال نامه ها را به نشانی جدید سکونتم بر عهده دارد.
* این کتاب نیز بوسیله فاضل ارجمند جناب آقای سید محمد جواد مهری به فارسی ترجمه و سپس توسط بنیاد معارف اسلامی قم چاپ گردید.
بازدیدها: ۱










هیچ نظری وجود ندارد