تعاریف توسط خود نهضت و از زبان دیگران نامهاى معمول براى دومین شاخه تشیع، غیردقیق و گمراه کننده است. واژه سبعیّه (از لغت عربى سبع، به معنى هفت) ـ در قیاس با «شیعه اثنى عشریه» (دوازده امامى) ـ این تصور را پدید مى آورد که این گروه از شیعیان به سلسله اى فقط متشکل از هفت امام معتقداند. در حالى که این تصوّر بى تردید در دوران آغازین نهضت، و پس از آن براى معتقدان پیشین موسوم به قرمطیان صادق بود، اما سایر گروهها، دودمان امامان را ادامه دادند; بدین ترتیب آغاخان فعلى را پیروانش امام چهل و نهم مى دانند. نام اسماعیلیه به اسماعیل، فرزند امام جعفرصادق(ع) اشاره دارد. هر چند او پیش از پدرش در سال ۱۳۸ق / ۷۵۵م درگذشت، تمام گروههاى اسماعیلى وى را جانشین بر حق امام صادق(ع) مى شناسند و دودمان امامان را از نسل او مى دانند (و نه از نسل برادرش موسى کاظم(ع). با وجود این، خود اسماعیل هیچ نقش خاصّى در تاریخ اسماعیلیان یا نظام تعالیم دینى آنان ایفا نمى کند. به علاوه، او امام هفتم، چنان که غالباً عقیده بر آن است، نیز محسوب نمى شود، بلکه امام ششم آنان است، زیرا اسماعیلیان براى حضرت على(ع) نقشى ویژه قائلند و سلسله امامت را از امام حسن(ع) آغاز مى کنند. آنان محمد بن اسماعیل را که دودمان در اصل به او ختم شد، امام هفتم مى دانند. نوبختى، امامىِ محقق در فرقه هاى رافضى، از دو گروه شیعه نام مى برد که یکى در انتظار بازگشت اسماعیل «غایب»[1] بود، در حالى که گروه دیگر محمد بن اسماعیل را امام مى دانست. به نظر مى رسد گروه اخیر اسلاف آن دسته از «اسماعیلیان» بودند که باید رسالت خود را یک قرن بعد از آن آغاز مى کردند، اما ارتباط میان این گروه و اسماعیلیان به صورتى مبهم باقى مانده است.[۲] قدیمى ترین عبارتى که اسماعیلیان براى توصیف عقیده دینى خود در نوشته هایشان به کار بردند «دین الحق» یا «علم الحق» است; اعلام آن «دعوت الحق»، و پیروان آنان «اصحاب یا اهل الحق» نامیده مى شدند. اما لغت غیردقیق و خارجى «اسماعیلیان» را امروزه خود کسانى که معتقد به این مذهب هستند مى پذیرند وآن را به کارمى برند. سایر واژه هاى خارجى از قبیل باطنى ها، قرمطیان یا حشّاشین در جاى خود مورد بحث قرار خواهد گرفت. مسأله نسل امامان اسماعیلى اسماعیلیان نیز مانند شیعیان امامى در اوایل دوران رشدشان، چندین بحران قدرت را تحمل کردند و بارها میان شناسایى امام جسمانى حاضر و عقیده به امام غایب در نوسان بودند. اندیشه غیبت، آشکارا عقیده اصلى آنان بود. اسماعیلیه در انتظار بازگشت محمدبن اسماعیل، امام هفتم خود بودند که در مقام مهدى و قائم عصرى جدید را بشارت مى داد. هنگامى که خاندان فاطمیان با دعوى امامت به صحنه آمدند، ادعاى آنان دایر بر آن که از نسل جعفر(ع) هستند از همان آغاز با مخالفت روبرو شد و به مباحثاتى تند و شدید انجامید که تاکنون در آثار تحقیقى ادامه داشته است. دعوت الحق براى نخستین بار در حدود نیمه قرن سوم / نهم شنیده شد. در خوزستان، ناحیه واقع در امتداد رود کارون در انتهاى شمالى خلیج فارس، نخستین داعى این عقیده جدید مردى به نام عبداللّه بود که اسماعیلیان بعداً او را عبداللّه الاکبر نیز مى خواندند.[۳] هویت و اصل و نسب این شخص که هم جدّ خاندان خلفاى فاطمى مصر و هم سلف آغاخان ها مى باشد و از قرار معلوم مؤسس نظام اعتقادى اسماعیلى نیز بود، نامعلوم است. به اعتقاد خود اسماعیلیان او یک علوى و از اولاد جعفر صادق(ع)، و از نظر مخالفان آنها یک شیّاد با اصل و نسبى مشکوک و شجره نامه اى تحریف شده است. در اوایل قرن چهارم / دهم، این شایعه پراکنده شد که عبداللّه پسر یک رافضى و شیّاد به نام میمون قدّاح است و یک مذهب دروغین و پوچ و گمنام را جعل کرده است تا اسلام را ازدرون تباه کند. این روایت که مخالفان فاطمیان مصر آن را انتشار دادند،[۴] سخت دوام آورد و در قرن نوزدهم هنوز محققان اروپایى آن را جدّى تلقى مى کردند. س. دوساسى(S. de Sacy) ، مؤسس این فرقه را «مردى که هدفش تبلیغ مادّیگرى، الحاد وزشت رفتارى بود» توصیف مى کند (۱۸۳۸)، و حتى در سال ۱۸۶۲ ام. ژ. دوگویه (M.J. de. Goeje)طرحهاى اورا «واقعاً شیطانى» مى نامد.[۵] فقط هنگامى که متون اصلى اسماعیلى شناخته شد، معلوم گردید که چنین بدگمانیهایى تا چه حد نادرست بوده است. در سال ۱۸۷۴، س. گویار ((Guyard چند نمونه «قطعه هایى مربوط به مذهب اسماعیلیه “Fragments relatifs ب la doctrine (Guyard) des Ismaelis را انتشار داد، و در سال ۱۸۹۸ پ. کاسانوا (Casanova)در اثرش «رساله اى در باب یک نسخه خطى فرقه حشاشین “Notice sur un manuscrit de la Secte des Assassinsتوانست ثابت کند که «حشاشین هنگامى که مخالفانشان آنها را به الحاد و هرزگى متهم کردند، سخت مورد افترا واقع شده بودند».[6] گویار، مؤسّس اسماعیلیه را فیلسوفى مى دانست که سعى کرده بود افکار اسلامى و یونانى را در هم آمیزد،[۷] و مدتها بعد بود که معلوم شد پذیرش اندیشه نوافلاطونى ـ آن گونه که گویار در متونى که انتشار داده بود یافت ـ نمایانگر مرحله بعدى پیشرفت در اعتقاد اسماعیلى بود. حتى پس از انتشار افسانه سیاه )black legend( تحقیقات علمى صرفاً با اکراه توانست ارتباط خود با جدّ فرضى، میمون قداح، و قداحیه را قطع کند. در سال ۱۹۴۰، در کوششى به منظور ایجاد هماهنگى در اطلاعات متناقض منابع بسیار جدید، لویس، دو دودمان از امامان را به موازات یکدیگر ترسیم کرد: یک دودمان واقعى علوى که خود را پنهان نگهداشته بود، و یک دودمان متولى، که صرفاً در حکم پوششى بود که در پناه آن امامان واقعى خود را پنهان کرده بودند. اولاد میمون قداح این گونه امامان «استتارى» بودند و نسب واقعى علوى در زمان القائم دومین خلیفه فاطمى بار دیگر از مقامى والا برخوردار شد.[۸] نظریه لویس ممکن است امروز ملغى شده به حساب آید، زیرا اندکى پس از انتشار اثرش، ولادیمیر ایوانف افسانه قداحیه را به طور کامل از میان برد. وى در نوشته خود با عنوان «مؤسس ادعا شده اسماعیلیه، The AllegedFounder Of Ismailism» (بمبئى ۱۹۴۶) ثابت کرد که میمون و پسرش عبداللهارتباطى به اسماعیلیه نداشتند; دو ناقل حدیث اسماعیلى در نیمه اول قرن دوم / هشتم در مکه زندگى مى کردند و از پیروان امام محمد باقر(ع) و امام جعفر صادق(ع) بودند و عبدالله بن میمون بوضوح از روى اشتباه با عبدالله اکبر (قریب ۱۰۰ سال پس از آن)، مؤسس اسماعیلیه، یکى دانسته شده است.[۹]لکن این نکته هویّت واقعى شخص اخیر را روشن نمى کند. نسب فرضى علوى او نامعلوم باقى ماند، خاصّه بدان سبب که فاطمیان در آغاز ادعا داشتند جد آنان فرزند پسر ارشد جعفر صادق(ع)، عبدالله افطح است و به علاوه، بر طبق منابع هر دو مذهب سنى و شیعى، این شخص بدون داشتن اولاد ذکور درگذشت، در حالى که شجره نامه رسمى فاطمیان مصر عبدالله اکبر را پسر محمدبن اسماعیل ذکر مى کند. اخیراً، ا. همدانى و ف. دو بلوا F.de Blois(1982) کوشیده اند با ترسیمى مجدد و پیچیده به حمایت از نسل علوى فاطمیان بشتابند و اظهار داشته اند که هر دو نسب نامه ـ یکى از طریق عبدالله بن جعفر صادق(ع)، و دیگرى از طریق محمدبن اسماعیل بن جعفر صادق(ع) ـ به ترتیب به عنوان نسلهاى پدرى و مادرى صحیح است، امّا این کوشش چندان متقاعد کننده نیست. تردیدهاى مربوط به نسب علوى اسماعیلیان باید جدى تلّقى شود. معاصران فاطمیان در بحث راجع به نسل خود از جعفر صادق(ع) متّفق القول بودند; شجره نامه خاندان پیامبر و نهاد نقیب علوى که وظیفه اش محافظت از شجره نسب علوى بود در آن زمان چنان تثبیت شده بود که امکان نداشت یک علوى واقعى را شیاد نشان دهند. به علاوه، در حالى که علویان واقعى و مدعى خلافت یا مهدویت بى تردید ادعاهایشان براى دستیابى به قدرت غالباً بشدت انکار مى شد، اعتبار شجره نامه آنان هرگز رد نشده بود. شریف اخو محسن محمدبن على دمشقى، از اولاد ذکور محمدبن اسماعیل، در سال ۳۷۴/۹۸۵ سندى نوشت که بعداً بسیار به آن استناد شد. او در این سند وجود هرگونه ارتباط میان فاطمیان و خاندانش را انکار کرد.[۱۰] اگر از یک سو شجره نسب هاى متغیر علوى فاطمیان نوعى تبلیغات جنجالى براى مشروعیت، و از سوى دیگر افسانه قداحیه یک جعل بحث انگیز توسط مخالفان فاطمیان تعبیر شود، آن گاه فقط دو تفسیر معتبر (امّا در عین حال مغایر یکدیگر) باقى مى ماند که مى توان در بازگشتى به گذشته تا زمان نویسندگان عراقى قرن چهارم / دهم آنها را دنبال کرد. بر طبق اظهار صولى (م. ۳۳۶/۹۴۶)، عبدالله پسر یک رافضى به نام سالم بود که در زمان خلافت مهدى عباسى (۱۶۹ – ۱۵۸ / ۷۸۵ – ۷۷۵) اعدام شد و او به نوبه خود فرزند یک غیر عرب (مولى) موسوم به سندان باهلى بود. گفته مى شود این جدّ در دوران خلافت معاویه و والى او زیاد (پس از ۴۱ق.) داروغه کوفه بوده است.[۱۱] درنتیجه، این شجره نسب به انجمن غُلاه کوفه منتهى مى شود که عمدتاً اعضاى جدید خود را از موالى مى گرفت. به نقل از ابن نظام کوفى (که قبل از سال ۳۴۵/۹۵۶ مى نوشت) عبدالله در بصره نه به عنوان یکى از اولاد على بن ابى طالب(ع)، بلکه به عنوان یکى از فرزندان عقیل بن ابى طالبسربرآورد و وابستگان این قبیله نیز او را به این نسب مى شناختند.[۱۲] در صورت صحیح بودن این شجره نسب، فاطمیان دست کم اعضاى خاندان پیامبر خواهند بود، هر چند علوى نباشند. آغاز تبلیغ (دعوه) اسماعیلى به استناد چند منبع مستقل،[۱۳] عبدالله «اکبر»، مؤسس فرضى آیین اسماعیلى نخستین بار در زادگاهش شهر عسکر مکرم در خوزستان، شهرى کوچک در دجیل (کارون) بین تُستر (شوشتر) و اهواز[۱۴] رسالت خود را ابلاغ کرد. او مبلغانى (دعاه مفرد آن، داعى) را اعزام داشت تا پیروانى براى مهدى منتظر فراهم آورند. لکن رفتار خصمانه ساکنان عسکر مکرم او را ناگزیر به ترک این شهر کرد و هر دو خانه او ویران شد. عبدالله به بصره رفت و در آنجا وابستگان به طایفه عقیل بن ابى طالب او را پذیرا شدند. او که بار دیگر به سبب تعالیم خود مجبور به فرار شد، عاقبت در شهر کوچک سورى سلمیه (یونانى: سالامیس، امروز سلمیّه) در ۳۵ کیلومترى جنوب شرقى حماه که در آن زمان یکى از امراى خاندان عباسیان آن را بتازگى بار دیگر به صورت مستعمره درآورده بود، ساکن شد.[۱۵] عبدالله و اولادش با شهرت خانوادگى خود، یعنى عقیلى، (که نمى دانیم این شهرت واقعى بوده است یا نه) به عنوان بازرگانانى محترم به زندگى در آن ناحیه ادامه دادند. شاخه دیگرى از این خانواده به قرار معلوم در شهر طالقان در شمال ایران در ناحیه دیلم در جنوب دریاى خزر (در نزدیکى ناحیه اى که بعداً الموت نامیده شد، زندگى مى کردند. نخستین جماعت عملا به رهبرى شخص عبدالله در روستاهاى شرق کوفه تأسیس شد. یک داعى به نام حسین اهوازى، فردى موسوم به حمدان قرمط[۱۶] را که دامپرور و چوپان بود و نیز دامادش عبدان را جذب کرد و شخص اخیر جماعت عراقى را که بسرعت رو به افزایش بود، سازماندهى و رهبرى کرد. تغییر مذهب قرمط ـ که نامش با اسماعیلیان عراقى پیوند خورد ـ در سال ۲۶۱/۸۷۵ یا ۲۶۴/۸۷۸ صورت گرفت.[۱۷] در بین سالهاى ۲۷۱-۲۶۹/ ۸۸۴-۸۸۲، والى کوفه جزیه اى را بر اعضاى این فرقه وضع کرد و این پول به جیب خود او مى رفت. رقیبان در بغداد به او افترا زدند و بنابراین براى نخستین بار آشکار کردند که در ناحیه روستایى اطراف کوفه «قرمطیان» دینى غیراسلامى تأسیس کرده و تصمیم گرفته اند به روى امت محمد(ص) شمشیر بکشند.[۱۸] در حقیقت، به منظور آمادگى براى ظهور مهدى منتظر(ع)، عبدان تدارکات و سلاحهایى فراهم آورد و آن را در محوطه اى محصور و مدوّر قرار داد که در سال ۲۷۹/۹۸۲ در روستاى مهتماباد (اکنون نامشخص) در نزدیکى کوفه بنا شده بود.[۱۹] این دارالهجره، همچون مدینه پس از هجرت حضرت محمد(ص)، به صورت هسته اى براى امت اسلامى که اساساً احیا شده بود، درآمد. عبدان جوامع اسماعیلى را در روستاهاى دوردست سازمان داد و مالیاتهایى شامل خمس کنار گذاشته شده براى امام را (قرآن سوره انفال (۸) آیه ۴۱) که به منظور تقدیم به مهدى منتظر(ع) نگهدارى مى شد، جمع آورى کرد. تبلیغ (دعوه) اسماعیلى خاصّه متوجه شیعیان امامى بود که با رحلت امام یازدهم خود، حسن عسکرى(ع)، در سال ۲۶۰/۸۷۴ متزلزل شده بودند. گفته مى شود رهبر فرقه، عبدالله، به اولین داعى اعزامى به ایران، به نام خلف، چنین دستور داده است: «به رى برو چون در رى، آبه، قم، قاشان (کاشان) و در ولایات طبرستان و مازندران شیعیان زیادى وجود دارند که پیام تو را خواهند شنید». خلف بى درنگ پس از آن در روستاى کلین، در جنوب رى ـ موطن امامىِ گردآورنده احادیث، کلینى ـ مستقر شد.[۲۰] و رى مرکز تبلیغ اسماعیلى در ناحیه کوهستانى دیلم در جنوب دریاى خزر گردید. نخستین رئیس اسماعیلیه، عبدالله اکبر، در زمانى نامعلوم در ناحیه سلمیهسوریه درگذشت، و در قرن پنجم / یازدهم خلفاى فاطمى قبّه اى عظیم همچون آرامگاه سرباز گمنام برایش در آن محل احداث کردند که تا امروز سوریهاى اسماعیلى آن را به عنوان آرامگاه وى محترم داشته اند.[۲۱] جانشین عبدالله، پسرش احمد بود که درباره اش اطلاع دیگرى در دست نیست و پس از او نوه اش محمد ابوشلعلع. این سومین رئیس بزرگ اسماعیلى، دو داعى در سال ۲۶۷/۸۸۱ به یمن اعزام داشت. اوّلى، ابن حوشب عراقى، در زندگینامه اش به قلم خود (که فقط بخشهایى از آن به دست ما رسیده است) مى گوید که او یک امامى مأیوس بوده و اظهار بى دلیل غیبت امام دوازدهم او را گیج کرده و به تردید انداخته است. شخص دیگر، على بن فضل، یک جوان شیعى اهل یمن بود که پس از زیارت مکّه به زیارت کربلا رفته بود تا بر مزار امام حسین(ع) سوگوارى کند و در آنجا یک داعى اسماعیلى او را تحت تأثیر سخنانش قرار داد.[۲۲] این جزئیات زندگینامه اى بار دیگر نشان مى دهد که دعوه اسماعیلى بخش بزرگى از توفیق خود را در پایان قرن سوم / نهم مرهون تردید و اغتشاشى بود که در درون جامعه امامى پس از رحلت امام یازدهم بروز کرد. ابن حوشب پس از دو سال اقامت در عدن و کسب معاش از راه تجارت پنبه، در ارتفاعات یمن یک حجره اسماعیلى تأسیس کرد. او یک قلعه مخروبه در کوهستان میسور (غرب صنعا) را به دارالهجره تبدیل کرد و در این ناحیه در سال ۲۷۰/۸۸۳ آشکارا پیروانى براى مهدى منتظر(ع) گرد آورد. رفیقش على بن فضل در کوه سرو یافع (جبل یافعى) در شمال عدن ساکن شد و مردم قبایل مجاور را به دین خود درآورد و آنان را به جهاد با حکمران کشور، امیرالحاج، فراخواند. او نیز یک دارالهجره داراى برج و بارو بنا کرد. در سال ۲۷۰/۸۸۳ برادرزاده ابن حوشب، هیثم، از عدن با کشتى عازم سند(پاکستان) شد تا در آنجا دعوه را گسترش دهد. عبدان فعالیت تبلیغى خود را از عراق آغاز کرد و آیین خود را در میان قبایل بدوى غرب فرات، اسد، طىّ و تمیم رواج داد به طورى که چندین قبیله از طایفه کلب در پالمیرا (تَدمُر یا عروس الصحرا) جذب آرمان مهدى منتظر(ع) شدند. داعى ابوسعید جنّابى که یک پوست فروش بود، در قطیف در کرانه شرقى خلیج فارس، به عنوان تاجر آرد ساکن شد; نخستین طرفدارانش از پیشهوران و بازرگانان، تاجران شتر و قصابان و نیز بادیه نشینانى از قبیله کلاب ساکن در نواحى دور از ساحل بودند. او سپس با حمایت آنان احسا(هفوف کنونى) و واحه حَجَر را به انقیاد خود درآورد و احسا را دارالهجره خود کرد. پس از آن تمام منطقه واحه، و عاقبت در سال ۲۸۶/۸۹۹ حتى شهر بندرى قطیف را زیر فرمان خود درآورد. موفقترین هسته دعوه اسماعیلى در الجزایر فعلى پدید آمد. ابن حوشب، داعى ابوعبدالله شیعى را که یک عراقى بود و سالها در یمن کار کرده بود، به مکه فرستاد تا در ایام زیارت حج براى مهدى آینده تبلیغ کند. او در آنجا با بربرهاى کتامه، که به نظر مى رسد آشنایى زودگذرى با مذهب تشیع در کشور بومى خود، قبائل الصغرى (در شمال غربى کنستانتین) حاصل کرده بودند، ملاقات کرد. ابوعبدالله شیعى به دنبال آنان تا کشورشان رفت، سپس چند قبیله را به آیین جدید درآورد و یک دارالهجره بر بالاى کوه ایکجان در نزدیکى شهر کوچک میله بنا کرد.[۲۳] بتدریج تمام قبایل کُتامه جذب دعوه شدند و به شیوه اى همانند جماعت عراقى عبدان سازماندهى و مواظبت شدند و برایشان مالیات وضع شد[۲۴]. در سال ۲۸۹/۹۰۲ توسعه نظامى با اشغال میله آغاز، و پس از گذشت چند سالى به فتح تمامى شمال شرق الجزایر و تونس منجر شد. در بهار ۲۹۶/۹۰۹، این داعى موفق به ناحیه قیروان وارد شد و ضرب سکه را با عنوان مهدى که هنوز نامش ذکر نمى شد و ظهور قریب الوقوعش وعده داده مى شد، آغاز کرد. با گذشت فقط بیست و پنج سال (از حدود ۲۶۲/۸۷۵ تا ۲۸۷/۹۰۰)، دعوه اسماعیلى شبکه اى از هسته ها و جوامعى را تشکیل داده بود که تمام قلمرو اسلام از شمال افریقا تا پاکستان و از دریاى خزر تا یمن را در برمى گرفت. رهبرانى در سلمیه سوریه از طریق ارسال پیام و نامه دعوه را هدایت مى کردند. به سبب آن که هدف اعلام شده آنان سرنگونى خلافت عباسیان در بغداد بود، ناگزیر بودند با دسیسه و تبانى پیشروى کنند. داعیان در شهرها خود را در لباس تجار و بازرگانان استتار مى کردند و فقط در نواحى قبیله اى و دور از دسترس قدرت حکومتى، از قبیل نواحى کوهستانى یمن، صحراى سورى ـ عربستانى یا قبائلیه، آشکارا رفت و آمد داشتند. اشخاص ماهر و زبردست با مراسم تحلیف به نام مهدى منتظر(ع) وارد مى شدند و مکلّف بودند ساکت بمانند. نام مهدى موعود را فقط معدودى از محرمان راز مى دانستند. چندین منبع قدیمى متفق القول هستند که قدیمى ترین دعوه به رجعت محمد بن اسماعیل بن جعفر صادق(ع)[۲۵] مربوط مى شد که در حدود سال ۱۸۴/۸۰۰ درگذشت. این مطلب را به راحتى فاطمیان مى پذیرفتند، اما مدعى بودند که این اعتقاد اولیه نتیجه یک سوءتفاهم است.[۲۶] پس از اختلاف دینى سال ۲۸۶/۸۹۹، «قرمطیان» دیندار قدیمى به اعتقاد اصلى خود و به شخصیت مهدى محمد بن اسماعیل وفادار ماندند. چندین رساله از زمان تبلیغات زیرزمینى برجاى مانده است که درباره قدیمى ترین اصول اعتقادى اطلاعاتى در اختیارمان مى گذارد.[۲۷] بر طبق این رساله ها، وحى الهى از زمان آفرینش بر پیامبران یکى پس از دیگرى نازل شده است و اینان «ناطق» نامیده مى شوند، زیرا هر یک شریعتى را براى امت خود اعلام مى کرد: آدم(ع)، نوح(ع)، ابراهیم(ع)، موسى(ع)، عیسى(ع) و محمد(ص). لکن این «ناطقان» فقط شکل ظاهر دین را با آداب و دستورهاى شرعى آن عرضه مى داشتند، و مفهوم باطن آن را آشکار نمى کردند. بدین منظور هر یک از آنان یک وصىّ داشت که مفهوم سرّى تمام شعائر و دستورات را مى دانست و آنها را فقط براى انجمنى کوچک از محرمان آشکار مى کرد.[۲۸] کسانى که عقیده باطنى این شش پیامبر را مى دانستند، عبارت بودند از: شیث (یا هابیل)، سام، اسحاق، هارون، شمعون الصفا و على(ع). در هر دور، سلسله اى از هفت امام پس از ناطق و وصى او مى آمدند که آخرین آنها ناطق بعدى بود; فهرست هایى مختلف از نامهاى دورهاى قدیمى تر به تواتر رسیده است که عموماً شخصیتهایى از عهد عتیق یا عهد جدید هستند.[۲۹] در آخرین دور، ناطق محمد(ص) و وصى على(ع)، و امامان پس از آنها عبارتند از: حسن(ع)، حسین(ع)، على زین العابدین(ع)، محمد باقر(ع)، جعفر صادق(ع) و اسماعیل; هفتمین امام، محمدبن اسماعیل، از دنیا نرفت بلکه غایب شد و بار دیگر به عنوان مهدى قائم ظهور خواهد کرد.[۳۰] لکن او دینى جدید نخواهد آورد بلکه تمام شرایع، از جمله مذاهب اسلامى، را منسوخ اعلام خواهد کرد. لغو شریعتها (رفع الشرائع)[۳۱] راهگشاى دین اصلى بهشتى و عارى از آداب مذهبى یا شرایع خواهد بود که ملائک و حضرت آدم پیش از هبوط بدان عمل مى کردند: دین اصلى آدم فقط شامل ستایش خالق و یگانه دانستن او (توحید) مى شود.[۳۲] نظام دوره هاى پیامبرى با آفرینش شناسى و جهان شناسى آمیخته به عرفانى قوى در پیوند بود که خطوط اصلى آن را به زحمت مى توان بازسازى کرد، زیرا این آیین در مراحل اولیّه سرشار از اندیشه هاى نوافلاطونى بود.[۳۳]فقط یک رساله درباره منشأ عالم ـ به قلم شخصى مصرى به نام داعى ابوعیسى مرشد ـ برجاى مانده است. بر طبق این رساله، نخستین آفریده خداوند، کونى (اقنومى مؤنث از لغت آفرینش کُن) عرش، عالم برتر و غیر مادى، را آفرید. در نتیجه، کونى که خود را خداوند مى داند از فرمان خالق خویش سرپیچى مى کند و حاصل آن تشکیل عالم مادّى پست تر است.[۳۴] چنین عقایدى عرفانى مسلماً سرچشمه اى فرا اسلامى دارند، اما هیچ الگوى معینى را نمى توان مشخص کرد; نامها، واژه ها و مفاهیم یادآور یک محیط یهودى ـ عرفانى غیر اصیل در بین النهرین است. لکن اصول اسماعیلى در اصل اسلامى است و احتمالا اولین رئیس فرقه، عبدالله اکبر، مؤسس آن بود چنین ادعا مى شد که امام اسماعیلى و تعالیم اعتقادى مهدى، باطن آیات قرآنى هستند; تمام جزییات آیین سرّى به شکلى رمزى در قرآن وجود دارد و صرفاً نیازمند کشف رمز است. شیوه خواندن این مفهوم رمزى از متن قرآن و از فریضه هاى شرع ـ مثلا نماز، روزه، حج ـ تأویل نامیده مى شود. این کوشش اسماعیلیان براى دریافت معنى درست آن دسته از آیات قرآنى که براى بیشتر مسلمانان پوشیده است، سبب شد که به آنان نام باطنیه داده شود. نمونه اى قدیمى از تفسیرهاى باطنى قرآن در کتاب الرّشد والهدایه ارائه مى شود که ولادیمیر ایوانف آن را ترجمه کرده است و به داعى یمنى ابن حوشبمنسوب است. انشعاب سال ۲۸۶/۸۹۹: فاطمیان و قرمطیان در سال ۲۸۶/۸۹۹، تنشهایى در درون دعوه اسماعیلى پدید آمد که به انشعابى دایمى منجر شد.[۳۵] سومین رئیس بزرگ اسماعیلى، محمد ابوشلعلع، بى آن که اولاد ذکورى برجاى گذارد، درگذشت. او برادرزاده اش را جانشین خود تعیین کرده بود و دخترش را به عقد ازدواج او درآورد.[۳۶] این برادرزاده اکنون براى نخستین بار به جاى آن که ادعا کند هموار کننده راه براى ظهور مهدى منتظر است، مدعى شد که بواقع خود مهدى است. تا این زمان رئیس بزرگ فرقه در سلمیه فقط نماینده یا حجّت (حجّه) مهدى منتظر محسوب مى شد[۳۷]. لکن چهارمین رئیس که نامش على یا سعید بود ـ و بعداً بانام المهدى اولین خلیفه فاطمى شد[۳۸] ـ ادعاى خود را به داعیانى که در نواحى دوردست سرگرم فعالیت تبلیغى بودند، اعلام کرد. در نتیجه، رئیس جماعتهاى عراقى، عبدان، شخصاً در سلمیه حاضر شد و با این رئیس به مبارزه برخاست. او در پاسخ گفت که دعوه به شکلى که تاکنون به نام مهدى محمدبن اسماعیل وجود داشته، اشتباه است و خود او تنها امام واقعى مى باشد. با این بدعت، اسماعیلیه با یک چرخش، به جاى عقیده به غیبت، امام زنده را به رسمیّت شناخت. اما این تغییر در عقیده، پیوسته با مخالفت روبرو بود; داعیان مهم ـ عبدان در عراق، جنّابى در شرق عربستان و على بن فضل در یمن جنوبى ـ همراه با جماعتهاى خود از «کذّاب» در سلمیه روگردان شدند، در حالى که داعى دیگر یمنى، ابن حوشب، و ابوعبدالله شیعى که در جمع بربرهاى کُتامه فعالیت مى کرد به این عقیده جدید روى آوردند. در دعوه دو دستگى پدید آمد و در نتیجه، «امامهاى» سلمیه ـ فاطمیان ـ و پیروان آنان با مخالفت مرتدان عراق و شرق عربستان روبرو شدند که به انتظار خود براى ظهور مهدى محمدبن اسماعیل ادامه مى دادند. گروندگان سابق که از سلمیه روگردان شده بودند، در عراق و در کرانه خلیج فارس «قرمطیان» نامیده شدند. پس از کشته شدن عبدان به دست یک داعى وفادار به فاطمیان، جماعتهاى عراقى تحت رهبرى برادر عبدان در آمدند. در موصل دو داعى قرمطى، برادران بنوحمّاد، کتابهایى تألیف کردند و به عبدان نسبت دادند که چندین عنوان آن به دست ما رسیده است.[۳۹] در سال ۳۱۳/۹۲۶ مأموران انتظامى بغداد مهرهاى گلى سفیدى با شعار «محمد بن اسماعیل، امام، مهدى، مقرّب خداوند» نزد قرمطیان دستگیر شده یافتند.[۴۰] جماعت قرمطىِ ابوسعید جنّابى (م. ۳۰۰/۹۱۳) در احسا (هفوف) در شرق عربستان به رهبرى فرزندش ابوطاهر در قالب یک امارت محلّى توسعه یافت و قدرتش از قبایل بادیه نشین شمال شبه جزیره عربستان نشأت مى گرفت. سالها این قرمطیان بحرینى[۴۱] به کاروانهاى زایران در مسیرشان از عراق به مکّه یا مدینه حمله مى کردند یا بزور از آنان باج سبیل مى گرفتند. در سال ۳۱۷/۹۳۰ حتى در اثناى مناسک حج، به زور وارد مکّه شدند، حجرالاسود را از کعبه جدا کردند و با خود به احسا بردند، و در سال ۳۳۹/۹۵۱ بود که خلیفه بغداد توانست از راه مذاکره حجرالاسود را باز گرداند. در سال ۳۱۸/۹۳۰ قرمطیان بحرینى عمان را فتح کردند و در سال ۳۱۹/۹۳۱ حتى کوفه را به مدت بیش از سه هفته به اشغال خود درآوردند. در همان سال، داعى ابوطاهر یک اسیر جنگى ایرانى را به عنوان مهدى منتظر به پیروان خود معرفى، قدرت را به او تفویض و تمام مذاهب پیشین را بى اعتبار اعلام کرد: دین راستین، «دین پدر ما آدم»، «دین اصلى آدم» ـ یعنى دین اصلى بهشتى و بدون تشریع ـ اکنون آشکار شده بود.[۴۲] اباحیگرى پنهان اسماعیلیهدر اینجا براى نخستین بار آشکار مى شود. امّا اندکى بعد، داعى این جوان را برکنار کرد و دلیلش بى تردید آن بود که معلوم شد او مهدى واقعى نیست. خلفاى فاطمى پس از تثبیت اقتدار خود در مصر کوشیدند قرمطیانبحرینى را ترغیب کنند که آنان را امام بشناسند. نامه اى به تاریخ سال ۳۶۲/۹۷۳ از معزّ خلیفه فاطمى به رهبر قرمطیان، حسن اعصم، بتمامى برجاى مانده است.[۴۳] امّا هر کوششى از این نوع بى نتیجه ماند و اختلاف هرگز از میان نرفت. داعیان خاندان جنّابى تا قرن هشتم/ چهاردهم به عنوان یک سلسله محلّى بر ناحیه واحه اى احسا حکومت کردند. به نظر مى رسد اندکى پس از انقراض آنان آیین قرمطى نیز از میان رفته، و ساکنان کرانه خلیج فارس به تشیع دوازده امامى گرویده باشند. امامت فاطمیان (۵۶۷-۲۸۶/۱۱۷۱-۸۹۹) پس از آن که چهارمین رئیس اسماعیلیان در سال ۲۸۶/۸۹۹ ادعا کرد که امام منتظر و مهدى است، جوامع اسماعیلى که او را به رسمیت شناختند به یک انقلاب سیاسى زودرس و احیاى اساسى اسلام امید بستند. ارتفاعات یمن در غرب صنعا در این زمان زیر نفوذ داعى ابن حوشب بود. در سال ۲۸۹/۹۰۲، اسماعیلیان تهاجم خود را در شمال افریقا و سوریه نیز ادامه دادند. در الجزیره فعلى داعى ابو عبدالله شیعى با پشتیبانى قبایل کتامه، فتح شمال افریقا را از ناحیه کوه ایکجان با اشغال شهر کوچک میله آغاز کرد. در سوریه داعى یحیى بن زکاریه (صاحب الناقه) قبایل بدوى پالمیرا (تدمُر یا عروس صحرا) را در نبرد با دمشق رهبرى کرد. حمله به سوریه به نظر مى رسد نه به فرمان مهدى در سلمیه، بلکه به مسؤولیت این داعى غیور و به ابتکار شخص او صورت گرفته باشد. در هر صورت مهدى همراه پسرش پنهانى سلمیه را ترک گفت و به رمله در فلسطین گریخت و در آنجا منتظر نتیجه وقایع شد. اسماعیلیان موفق نشدند دمشق را فتح کنند. پس از سقوط این داعى، برادرش حسین بن زکاریه (صاحب الشامه) جانشین او شد و در تابستان سال ۲۹۰/۹۰۳ یک حکومت مهدى زودگذر در شهرهاى مرکزى سوریه (سوریه و لبنان فعلى)، شامل بعلبک، حمص، سلمیه، حماه، مَعَرَّه النُّعمان و افامیه(قلعه المضیق) تأسیس، و سکّه ضرب کرد و به نام مهدى نماز برگزار کرد. او بیهوده در نامه هایى به مهدى توصیه کرد تا سرانجام در صحنه حاضر شود، امّا مهدى از مخفیگاه خود بیرون نیامد. در محرم سال ۲۹۱/نوامبر ۹۰۳، سپاهیان دولت عراق سربازان داعى را در حماه تار و مار کردند و در سلمیه، داعى مأیوس که اکنون در مورد اعتبار مهدى دچار تردید شده بود، خدمتکاران منزل خود را کشت و فرار کرد. او در فرات دستگیر و به بغداد آورده و شکنجه شد و بى درنگ هویت مهدى را آشکار کرد. پس از آن، حکم جستجو براى مهدى در سرتاسر امپراتورى صادر شد. مهدى از فلسطین به مصر رفته بود و تردید داشت که به یمن برود یا به شمال افریقا. در حالى که به لباس بازرگانان درآمده بود به کاروانى که به مغرب مى رفت پیوست و در شهر واحه اى سجلماسه (رسانى فعلى در سمت شرقى کوههاى اطلس اعلى) ساکن شد. در سالهاى بعد، مکاتبات را با دارالهجره بر روى کوه ایکجان حفظ کرد و از قرار معلوم توسعه نظامى آن را خود رهبرى مى کرد. هنگامى که داعى ابو عبدالله شیعى قیروان را در سال ۲۹۶/مارس ۹۰۹ فتح کرد، حکومت مهدى در آنجااعلام شد، همچنان که شش سال پیش از آن در سوریه اعلام شده بود. درسال ۲۹۷/ ژانویه ۹۱۰، عبدالله مهدى – که خود لقب مهدى را براى خویش برگزیده بود -[۴۴]، شهر را اشغال کرد و خود را خلیفه خواند. خلافت اسماعیلیان رقیب تا سال ۵۶۷/۱۱۷۱ دوام یافت. خاندان امام ـ خلیفه اسماعیلى موسوم به «فاطمیان» است، بدان سبب که ادعا مى کنند از نسل فاطمه(س) و على(ع) هستند، اما هنوز روشن نیست که آیا آنها خود از این نام استفاده کرده اند یا نه. فاطمیان در اسنادشان عموماً خود را دوله الحقتوصیف مى کنند. تأسیس دودمان امامت به معناى چشم پوشى از برآورده شدن فورى انتظارات مربوط به آخر الزمان بود. انتظاراتى که دعوت، تقویت کننده آنها بود و با ظهور مهدى ارتباط داشتند. این حقیقت که عبدالله مهدى قادر نبود اعجازهایى را که از او انتظار مى رفت عملى سازد، در میان حامیانش حالتى آزار دهنده پدید آورد که تا سر حد شورش آشکار پیش رفت و چندین داعى که از مهدى تقاضاى معجزاتى براى اثبات رسالت تبلیغى اش مى کردند ـ از جمله، ابوعبدالله شیعى، مؤسس واقعى دولت فاطمیان ـ معزول شدند. امام ـ خلیفه اکنون انتظارات آخرالزمانى را متوجه پسرش کرد که با عنوان ابوالقاسم محمدبن عبدالله براى جانشینى منصب خلافت تعیین شد. بدین ترتیب او حامل نام کامل حضرت پیامبر ـ یکى از ویژگیهاى مهدى موعود ـ بود و با نشستن بر تخت خلافت در سال ۳۲۲/۹۳۴ از نمونه خلفاى بغداد پیروى، و لقب مهدى را عنوان حکومتى خود اختیار کرد: القائم بامرالله. این خاندان پس از حذف مخالفان مذهبى بر امور مسلط شدند و شجره نامه هاى متعدد علوى براى حمایت از مشروعیت آنان مورد استفاده قرار گرفت.[۴۵] چهار نسل از فاطمیان بر شمال افریقا حکومت کردند، ابتدا در پایتخت «المهدیه» که مهدى در سالهاى ۳۰۵-۳۰۰/۹۱۷-۹۱۲ در ساحل تونس بنا کرد و بعد در المنصوریه نزدیک قیروان. جهت گیرى اعتقادى جدید دعوه کار فقیه و قاضى القضات نعمان بن محمد تمیمى (م. ۳۶۳/۹۷۴) بود که مکتب فقهى اسماعیلى را با رساله مختصر فقهى خود دعائم الاسلام بنیان نهاد و همزمان با آن، باطن آداب فقهى و شرعى را در چند اثر تأویلى آشکار کرد.[۴۶]فاطمیان تجربه هاى اباحیگرانه را هر چه بود جایز نمى شمردند. قیامه، عصر قائم ـ که هویتش مخفى ماند ـ به آینده دور موکول شد و سلسله اى کامل از امامان آینده در نظر گرفته شد، گرچه اندیشه هاى راجع به زمان آغاز قیامه متوقّف نشد،[۴۷] اما تا آن زمان رعایت شرع اسلامى حتى براى اسماعیلیان واجب بود. خلفاى فاطمى شهرت خود را از این مى دانستند که بناکنندگان مساجد ـ ازجمله، مسجدالازهر درقاهره ـ وحامیان سخاوتمند زیارتگاههاى مکه و مدینه هستند. در سال ۳۵۸/۹۶۹ سردار فاطمى، جوهر، دلتاى نیل را به اشغال خود درآورد و در مذاکراتش با مسلمانان برجسته فسطاط (قاهره قدیم) موفق شد آنان را وادار کند تا امام فاطمى، معزّ (۳۶۵-۳۴۱/۹۷۵-۹۵۳)، را خلیفه بشناسند. با عقد یک قرارداد، آزادى عقیده و حفظ تفاوتهاى فرهنگى سنّیان قاهره تضمین شد، هر چند بعدها در واقع تمام مواد این موافقت نامه رعایت نشد.[۴۸] در سال ۳۶۲/۹۷۳، معزّ به دارالهجره جدید که جوهر بنا کرده بود و در آغاز منصوریّه و بعداً قاهره نامیده شد، نقل مکان کرد. اندکى بعد، فلسطین و جنوب سوریه زیر فرمان فاطمیان درآمد و حتى شرفاى مکه، خلیفه اسماعیلى قاهره را به رسمیت شناختند و او بدین گونه متولّى و حامى زیارتگاهها شد. بر اثر فشار افکار عمومى و تبلیغات سیاسى مخالف، بویژه از جانب خلفاى بغداد، فاطمیان مجبور شدند با آشکار کردن اصل و نسبشان به خود مشروعیت بخشند. شجره نامه فاطمیان در زمان خلافت معزّ یا جانشین او، عزیز (۳۸۶-۳۶۵/۹۹۶-۹۷۵)، شکل نهایى و رسمى خود را پیدا کرد. بر طبق این شجره نامه، جدّ این خاندان و مؤسس مذهب، عبدالله اکبر پسر محمد بن اسماعیل بود. جانشینان او در یک سلسله بلافصل پدر ـ پسرى از «امامان غایب» سلمیه عبارت بودند از: احمد، حسین و عبدالله مهدى. سلف و عموى مهدى، محمد ابوشلعلع از سلسله این امامان حذف شد.[۴۹] با وجود این، نسب ادعا شده محمد بن اسماعیل با ناباورى عمومى روبرو شد. در دمشق اندکى پس از سال ۳۷۳/۹۸۳، شریف اخومحسن یکى از اولاد واقعى محمد بن اسماعیل رساله اى نوشت و در صدد برآمد فاطمیان را فریبکار جلوه دهد.[۵۰]در سال ۴۰۲/۱۰۱۱ به فرمان خلیفه عالمان، فقیهان و تذکره نویسان مشهور فتوایى رسمى در بغداد انتشار دادند که نسب علوى فاطمیان را انکار مى کرد. از جمله امضاکنندگان عبارت بودند از: نقیب علویان، شریف رضى (گردآورنده نهج البلاغه) و برادرش شریف مرتضى.[۵۱] قاهره در مقام دارالهجره جدید، در دوران فاطمیان به صورت مرکز دعوه اسماعیلى درآمد. فاطمیان اتباع سنى خود را مجبور به قبول مذهب اسماعیلى نمى کردند، اما در نتیجه تبلیغات وسیع تعداد زیادى به این مذهب گرویدند. این زمان، یک داعى الدعاه هم تبلیغ داخلى و هم خارجى را رهبرى مى کرد. او غالباً وظیفه قاضى القضات را نیز همزمان انجام مى داد و بنابراین مسؤول ظاهر و باطن نیز بود. وى در قصر قاهره روزهاى پنج شنبه جلسات تدریس عمومى، مجالس الحکمه، برگزار مى کرد که در آن تازهواردان به طریقه (مستجیب) ـ مردان و زنان به صورت جداگانه ـ پس از اداى سوگند (میثاق) به مذهب مخفى اسماعیلى وارد مى شدند. چندین مجموعه از این سخنرانى ها که باید به تأیید امام ـ خلیفه مى رسید (نسخه دستنویس سخنرانى را امضا مى کرد) محفوظ مانده است.[۵۲] در هر مرکز ولایت یک داعى در کنار قاضى فعالیت مى کرد که «متولى دعوت هدایت» بود. نامهاى رمله، عسقلان (اشقلون» و عکّا در فلسطین، صور در ساحل لبنان، دمشق و منطقه کوهستانى جبل سُمّاق در شمال معرّه النعمان در سوریه در فهرستى مربوط به سال ۳۸۵/۹۹۵ ذکر شده اند.[۵۳] در آن سوى مرزهاى امپراتورى فاطمیان، دعوه با استفاده از انواع دسیسه ها به فعالیت خود براى سرنگونى خلافت بغداد ادامه مى داد. قاهره در صدد برآمد تا فعالیت داعیانى را که در لباس مبدّل در نواحى دوردست (جزایر) تبلیغ مى کردند، هماهنگ سازد. این تصور که تعداد این «قلمروهاى تبلیغى» در حقیقت به دوازده ناحیه مى رسید، خیالى بیش نیست و در واقع رقم شش قلمرو را مى توان به حساب آورد. در عراق ، مرکز خود خلافت بغدادى، بصره و موصل از مراکز تبلیغى اسماعیلیان بودند. داعى کرمانى، رئیس این «قلمرو تبلیغى» در حدود سال ۴۰۰/۱۰۱۰ به قاهره آمد. فاطمیان از توفیقى زودگذر در آنجا برخوردار شدند و آن زمانى بود که یک سردار ترک شورشى، بساسیرى، بغداد را به تصرف خود درآورد و به نام فاطمیان اندکى بیش از یک سال (شوّال سال ۴۵۰ ق. تا ذیحجه ۴۵۱ ق.) حکومت کرد. مرکز دعوه در شمال غرب ایران، مانند همیشه شهر رى بود که از آنجا جوامع ساکن در سرزمین کوهستانى دیلم در جنوب دریاى خزر رهبرى مى شدند. فارس و کرمان در جنوب غربى ایران به نظر مى رسد مستقلا «جزیره اى» تشکیل داده بودند. داعى مویّد، که در سال ۴۳۹/۱۰۴۸ به دربار قاهره آمد و سندى جالب در تأیید اقدامات دسیسه آمیز خود برجاى گذاشت، در شیراز فعالیت مى کرد.[۵۴] شرق ایران (خراسان) و مناطق مجاور افغانى و آسیاى مرکزى یک «جزیره» دیگر را تشکیل مى داد. داعى ناصرخسرو که در زادگاه خود بلخ[۵۵] زندگى مى کرد درسال ۴۳۷/۱۰۴۵ ازراه حلب وبیت المقدس به زیارت مکه رفت و سپس قریب سه سال را در قاهره گذراند پیش از آن که از راه مکه، یمن، قطیف و بصره به موطن خود بازگردد. سفرنامه و نوشته هاى کلامى جامع او دو اثر بسیار برجسته در ادبیات اسماعیلى قرن پنجم / یازدهم است. دعوه در یمن که تقریباً قدمتى به اندازه خود اسماعیلیه دارد، زمانى از بیشترین توفیق برخوردار شد که داعى على بن محمد خاندان صلیحیه را تأسیس کرد و صنعا و عدن را زیر فرمان خود درآورد. صلیحیان (صلیحیون) تا سال ۵۳۲/۱۱۳۸ به عنوان تابعان خلفاى فاطمى بر یمن حکومت کردند. نامه هاى مبادله شده میان منصور فاطمى (۴۸۷-۴۲۷/۱۰۹۴-۱۰۳۶) و صلیحیان[۵۶] که هنوز موجود است نشان مى دهد که اینان مسؤول دعوه در عمان و هند نیز بودند. در سند (پاکستان امروز) داعى جلم بن شیبان شهر ملتان را پیش از سال ۳۴۷/۹۵۸ در اختیار گرفته و پیکره عظیم رب النوع ادیتیه(Aditya) را ویران کرده بود. سرزمین سند تا زمان فتح ملتان به دست سلطان سنى محمود غزنوى در سال ۴۰۱/۱۰۱۰، در اختیار اسماعیلیان باقى ماند. توفیق سیاسى فاطمیان حتى جوامع اسماعیلى «قرمطى» را که زمانى از شناسایى امامت عبدالله مهدى امتناع ورزیده بودند، تحت تأثیر قرار داد. به نظر مى رسد تا این زمان افراد زیادى دست کم نقش مهمى در دعوه براى فاطمیان قایل بودند بى آنکه آنان را امامان علوى بشناسند. آنها صرفاً خلفاى مهدى قائم محمد بن اسماعیل به حساب مى آمدند که پیروانش همواره در انتظار بازگشت وى بودند. جوامعى دیگر به توضیحى متوسل مى شدند که به نظر مى رسد بسرعت شایع شده باشد و بر طبق آن اولین فاطمى عبدالله مهدى و سه نفر سلف او در سلمیه مسلماً نه علوى بلکه از قدّاحیان بودند. اما با دومین خلیفه فاطمى، القائم، دودمان واقعى امامان علوى بار دیگر زمام قدرت را در دست گرفت. این عقیده امامى، که خود فاطمیان آن را بشدت رد مى کردند، بروشنى در ایران انتشار یافت[۵۷] و دروزیان دوباره آن را پذیرفتند. در سال ۱۹۴۰م، لویس[۵۸] فرضیات خود را که اکنون دیگر پذیرفتنى نیست بر این آیین استوار کرد.[۵۹] مکتب فارسى: پذیرش آیین نوافلاطونى مهمترین تحولى که در دعوه اسماعیلى در دوران فاطمیان ایجاد شد دگرگونى اساطیر عرفانى درباره منشأ عالم و رستگارى روحانى به صورت نظامى بود که مفاهیم نوافلاطونى به آن شکل مى داد. از پایان قرن دوم / هشتم تا حدى به پیشنهاد خلفاى عباسى در بغداد، متون فلسفى و علوم طبیعى از زبان یونانى و از طریق سریانى ـ آرامى به عربى ترجمه مى شد. قبول آثار افلاطون و ارسطو و نوافلاطونیانى چون فلوطین(م. ۲۷۰) و برقوس (م.۴۸۵) یک مکتب فلسفى مستقل عربى ـ اسلامى را پدید آورد که فلسفه قدیم را مشتاقانه جذب کرد و کوشید آن را با وحى قرآنى و شرح اسلامى هماهنگ کند.[۶۰] اولین شارح این مکتب کندى کوفى (م. پس از ۲۵۶/۸۷۰) بود; دو تن از مهمترین جانشینان او فارابى (م. ۳۳۹/۹۵۰) و ابن سینا (م. ۴۲۸/۱۰۳۷) اهل ناحیه اى مرزى بودند که شمال شرق ایران و آسیاى مرکزى را از یکدیگر جدا مى کرد. در آنجا از قرار معلوم حتى الهیات اسماعیلى ابتدا در لفاف اصطلاحات نوافلاطونى درآمد. مؤسس «مکتب فارسى» نوافلاطون گرا، داعى محمد نسفى[۶۱] بود که فعالیتهایش را در نیشابور آغاز کرد و بعد در بخارا به شکلى پرآوازه نصربن احمد امیر سامانى و چندین نفر از درباریانش را به مذهب اسماعیلیه درآورد، اما در سال ۳۳۲/۹۴۳ به دستور نوح، پسر و جانشین نصر بن احمد، اعدام شد.[۶۲] نقل قولهایى از اثر مهم او المحصول در اسناد بعدى اسماعیلیه محفوظ مانده است. الهیات و عالم شناسى نسفى را مى توان بر حسب جنبه هاى اختصاصى آنها بازسازى کرد.[۶۳] خداوند نه شىء است و نه لاشىء; وجودش از همه مفاهیم زبان شناختى و هر دانشى فراتر مى رود. بوسیله کلام خلاقش مُبدع أوّل را از لاشىء مى آفریند، عقل که دایمى و کامل است در اوست و از راه علم تمام وجود را در قبضه خود دارد. در آن، نفس (کلّى) که ذاتش برخلاف ذات عقل، حرکت در زمان است، به وجود مى آید (تولُّد); نفس ناقص است زیرا حرکت بىوقفه اش نشانه تلاش براى علم کاملى است که روزى به کمک عقل آن را به دست خواهد آورد. حرکتش ماده (هیولا) را به وجود مى آورد در صورتى که سکون عقل سبب ترقى صورت مى شود; و بدین ترتیب عالم مادى شکل مى گیرد. نفس فردى یک جزء از نفس کلّى است و نیز بىوقفه براى کمال و آرامش تلاش مى کند و سرانجام آن را در علم به عقل کل مى یابد. تعالیم جدید نسفى به مباحثه اى ادبى در درون دعوه منجر شد که حفظ قطعاتى از اثر مفقودش در قالب نقل قولهایى مرهون آن است. معاصر او، ابو حاتم رازى، داعى رى در چند جا از کتابش با عنوان الاصلاح از آن انتقاد کرد;[۶۴] برعکس، ابویعقوب سجستانى (م. حدود ۳۹۰/۱۰۰۰)، که به نظر مى رسد شاگرد نسفى و جانشین رازى در رى بوده، در کتاب خود النصره از تعالیم نسفى دفاع کرده است. تألیفات متعدد سجستانى (که از قریب بیست عنوان در حدود دوازده مورد هنوز موجود است) اصول اعتقادى نوافلاطونى ـ اسماعیلى را براى نخستین بار به تفصیل شرح مى دهد. اثر عمده او کتاب المقالید است که واکر(P. E. Walker) آن راتحلیل کرد; بخشى از کتاب الینابیع او که هانرى کُربن به زبان فرانسه ترجمه کرده است، توصیفى اجمالى از بخشهاى اساسى الهیات اوست و به نظر مى رسد هدف از نگارش آن استفاده گروه وسیعترى از خوانندگان بوده باشد. در نظر سجستانى جایگاه نفس کلى در عالم عقلانى اعلى مبهم است، همان گونه که در نظر فلوطین: نفس کل «دوسو» دارد، یکى رو به بالا به طرف عقل، و یکى رو به پایین به طرف ماده. از آنجا که نفس کلى در مقابل وسوسه تسلیم در برابر فشار افتادن در دام عالم مادى و «فراموش» کردن اصل خود، مقاومت نمى کند، باید عقل آن را ازیاد نبرد و نجاتش دهد. بنابراین نفس بشرى به عنوان جزئى از نفس کلى در حرکت نزولى آن و صعود دوباره اش سهیم است، لکن برایش مقدور نیست که فقط با نیروى خود باز گردد. تنها علم است که عقل دراختیار دارد و آن را به انجام این کار قادر مى سازد. پیامبران الهام یافته و امامان وارثشان منادیان عقل اند و ورود به مذهب اسماعیلى دقیقاً همان عمل علم است که منشأ نفس را به یادش مى آورد و رجعت آن را عملى مى سازد. علم عامل نجات است، و در حالى که اکنون فقط براى معدودى از محرمان قابل دستیابى است، در هنگام قیامه، عصر قائم منتظر مهدى(عج) بر همگان آشکار خواهد شد. این بهشت تجدید شده است.[۶۵] ادغام مذهب اسماعیلیه و آیین نوافلاطونى در خارج از حوزه نفوذ فاطمیان و بدون دخالت آنان صورت گرفت. سه نویسنده فعال در ایران که ذکرشان گذشت بوضوح فاطمیان را نه علوى مى شمردند و نه امام، و در نهایت، آنان را خلفاى مهدى قائم منتظر، محمد بن اسماعیل، مى دانستند. بنابراین هر سه نفر «قرمطى» بودند.[۶۶] مادام که فاطمیان در دارالخلافه تونس بودند آیین نو افلاطونى به ادبیّات دعوه آنان راه نیافت و حتى پس از نقل مکان آنان به قاهره (۳۶۲/۹۷۳) اساطیر عرفانى قدیم تسلط خود را حفظ کردند، چنانکه رساله عالَم شناختى تألیف ابو عیسى مرشد براى خلیفه معزّ نشان دهنده این نکته است. در ابتداى قرن (پنجم/یازدهم) بود که دعوه فاطمیان اندیشه هاى الهیات نوافلاطونى را پذیرفت، البتّه نه در شکلى که نسفى و سجستانى مطرح مى کردند. اندکى پیش از سال ۳۹۰/۱۰۰۰ یک داعى از عراق، حمیدالدین کرمانى (م. ۴۱۱/۱۰۲۰) به دربار فاطمیان در قاهره آمد. او در رساله اش «الریاض» سعى کرد مجادله سه نویسنده ارشد مکتب فارسى را فرونشاند.[۶۷] نظام نوافلاطونى خود او که در رساله کلامى جامعش «راحه العقل»[68] توصیف شده است، با الهیات نسفى و سجستانى که بمراتب به افلوطین نزدیکتر هستند، تفاوتى محسوس دارد. به اعتقاد کرمانى، از عقل اول یک عقل دوم موسوم به «نفس» ناشى مى شود (انبعث) و از این یک، سومى پدید مى آید و همین طور تا دهمین عقل. عقلهاى سوم تا نهم هفت فلک سیّاره اى را به حرکت در مى آورند در حالى که پایین ترین آنها، عقل فعّال(intellectus agens) در مقام یک مدبّر بر جهان مادى و خاکى که خود آفریده است حکمفرمایى مى کند.[۶۹] با این ده عقل، ده درجه دعوه دنیوى مطابقت دارد: با پیامبر ناطق، عقل اول; با وصى، عقل دوم; با امام، عقل سوم; و همین طور تا پایین ترین درجه داعىِ صرف که بر نفس مؤمنى که به آیین خود درآورده است تأثیر مى گذارد و او را در مسیر منتهى به حقیقت همراهى مى کند. همچنان که جهان اولیه فقط از طریق سطوح ده گانه جهان معقول با عقل اول در ارتباط است، شخص کامل فقط از طریق درجات سلسله مراتب دعوه به مفهوم واقعى وحى، که ناطق آن را اعلام داشته است، دسترسى مى یابد. در قرن یازدهم م. الهیات کرمانى شکل رسمى دعوه فاطمیان شد. اصول اعتقادى او درباره ده عقل در نوشته هاى داعیان برجسته اى چون مؤیَّد (م. ۴۷۰/۱۰۷۷) و ناصر خسرو (م. حدود سال ۴۸۱/۱۰۸۸) یافت مى شود. این اصول که طیّبیان یمن در قرن دوازدهم م. توسعه بیشترى به آن بخشیدند و به هند انتقال یافت، الهیات اسماعیلیان را تا امروز مشخص مى کند.[۷۰] دروزیان (دروزیه) یکى از دلایل مهم توفیقات شگفت انگیز دعوه اسماعیلى بى تردید این چشم انداز فریبنده بود که ظهور قریب الوقوع مهدى قائم دین اصیل بهشتى و عارى از تشریع را باز خواهد آورد. امّا طولى نکشید که تأخیر در این ظهور مورد انتظار مشکلاتى را براى قرمطیان پدید آورد; براى مثال، داعى ابوحاتم رازى هنگامى که تاریخ پیش بینى شده اش براى ظهور مهدى بدون وقوع چنین رویدادى سپرى شد ناگزیر فرار کرد، و در بحرین در سال ۳۱۹/۹۳۱ حتى یک مهدى معرفى، و قانون شرع ملغى اعلام شده بود. با تأسیس یک سلسله امامت در دعوه فاطمیان، ظهور مهدى به آینده اى دور موکول شد، اما حتى در آن زمان شریعت ستیزى پنهان باقى ماند و در آغاز قرن یازدهم م. به صورت یک نهضت اباحیگرى تمام عیار سربرآورد. قدیمى ترین مدرک، الرساله الواعظه به قلم داعى کرمانى مربوط به سال ۴۰۸/۱۰۱۷ است.[۷۱] در این رساله،کرمانى که احتمالا چندین سال در قاهره سپرى کرده بود زبان به سرزنش یک داعى دیگر، حسن بن حیدر اخرم، که تعالیم نادرست او وى را برآشفته بود، پرداخت. اخرم مدعى شده بود که قیامت آغاز شده است، خلیفه الحاکم خداست و تنزیل اسلامى و تأویل اسماعیلى آن خرافات محض هستند. اخرم که اهل فرغانه در آسیاى مرکزى بود، مورد لطف خلیفه قرار گرفت اما در اثناى یک گردش سواره با پیروان الحاکم کشته شد. جانشین او حمزه لبّاد (نمدمال)، یک داعى ایرانى اهل زوزن در شرق ایران و مؤسس واقعى آیین دروزى بود. مکاتبات او که در میان اسناد مقدس آیین دروز محفوظ مانده است، در صفر سال ۴۰۸/ ژوئن ـ ژوئیه ۱۰۱۷ آغاز مى شد; او همچنین در تعالیم خود نه تنها از الهیات الحاکم، بلکه از الهیات خلفاى سابق فاطمى، از القائم به بعد، استفاده مى کرد،[۷۲] و نیز نسخ تنزیل قرآن و تأویل اسماعیلى آن را تعلیم مى داد. به جاى این دو، صرف اقرار به توحید خداوند کافى بود و هیچ گونه اعمال عبادى ضرورتى نداشت. حامیان حمزهحتى متهم به آلوده کردن مساجد و قرآن به نجاسات شدند. حمزه که خود را هادى المستجیبین مى نامید، بیشتر دوران عمرش را در مسجدى در مقابل دروازه باب النصر در شمال قاهره سپرى کرد و خلیفه الحاکم در گردشهاى سواره اش به ملاقات او مى رفت تا با وى گفتگو کند. حمزه مأمورى مخفى روانه کرد تا صاحب منصبان و درباریان را به شناسایى الوهیّت الحاکم وادارد و استادان را وادار کرد تا به تعالیم جدید سوگند بخورند. یکى از تابعان حمزه، ترکى از اهالى بخارا به نام انوشتکین، نیز ملقّب به درزى (خیّاط) که لقب سندالهادى (حامى رهبر) را داشت، مبلغى چنان فعّال در قاهره شد که پیروان این عقیده جدید به پیروى از لقب او درزیّه (درزیان) یا دروز (جمع درزى) نام گرفتند. خلیفه الحاکم به نظر مى رسد دست کم فعالیتهاى داعیان افراطى را تحمل کرده باشد. معلوم نیست که آیا خود او گرایشى به عقیده آنها داشته است یا نه، امّا در هیچ یک از فرمانهاى بى شمارى که از او برجاى مانده است مدّعى الوهیت خود نمى شود. یکى از مخالفان سرسخت دروزیان داعى الدعاه اسماعیلى قُت تگین (عربى آن: ختّکین) بود که دروزیان بیهوده کوشیده بودند او را به آیین جدید درآورند، و در نتیجه، چندین برخورد میان اسماعیلیان و دروزیان رخ داد. این ناآرامیها زمانى به اوج خود رسید که (احتمالا در سال ۴۰۸/۱۸-۱۰۱۷) چند تن از پیروان درزى نامه اى را تسلیم قاضى القضاه کردند که درمسجد عمرو درفسطاط (قاهره قدیم) دادگاه تشکیل داده بود. در آغاز این نامه به جاى عبارت معمول «بسم الله الرحمن الرحیم» کلمات «بسم الله، الحاکم، الرحمن الرحیم» آمده بود. قاضى القضات با خشم و تغیّر از پذیرفتن نامه خوددارى کرد و جمعیت خشمگین به جان قاصدان افتادند و سه نفرشان را کشتند. در شهر شورشهایى علیه طرفداران این عقیده جدید پدید آمد; درزى به دارالخلافه گریخت و الحاکم با اطمینان بخشیدن به اسماعیلیان دایر بر آن که دستور داده است او را اعدام کنند، توانست آنان را آرام کند.[۷۳] بى درنگ پس از آن، جمعیت منزل حمزه در بیرون دروازه شهر را محاصره کردند و آن را به آتش کشیدند، اما این داعى توانست همراه با دوازده تن پیروان خود جان سالم بدر برد. این ناآرامى حمزه را وادار کرد تا ـ شاید به دستور الحاکم ـ دعوت خود را موقتاً در سال ۴۰۹/۱۰۱۸ مسکوت بگذارد، و حتى بعد از آن هم احتمالا دیگر آن را به صورتى آشکار دنبال نکرد. او در نوشته هایش از تعصّب افراطى و نافرمانى درزى انتقاد مى کند. حمزه در نامه هایش که همه به سالهاى ۱۱-۴۰۸/۱۰۲۰-۱۰۱۷ مربوط مى شود الهیات دروز، مجموعه اى غریب از عبارات و مفاهیم اسماعیلى، نوافلاطونى و تشیع افراطى، را توسعه داد. برایر[۷۴] مدعى است که حمزه تمامى نظام اسماعیلى را «همچون یک شعبده باز» به هوا پرتاب کرد، دوباره آن را گرفت و چنان که مى خواست آن را به هم پیوست.[۷۵] اما اندیشه اصلى غالب همواره معین است: خداوند خالق (البار) که پس از هبوط آدم از دید بشر خارج شده بود، خود را در جسم خلفاى فاطمى، که از القائم شروع و تا الحاکمادامه مى یابد، تجسّم بخشیده است: پس از دوران اخفا (ستر) زمان کشف فرا مى رسد که در آن تمام ادیان ـ حتى اسلام و اسماعیلیه ـ مناسبت خود را از دست مى دهند. حمزه با اعزام داعیانى فردى کوشید تا تمامى مصر و سوریه را با شبکه اى از جوامع دروز ـ یک دعوه در درون دعوه ـ پوشش دهد. مجموعه نامه هاى او دو جلد نخست قانون شرع دروز را تشکیل مى دهد.[۷۶] ناپدید شدن خلیفه الحاکم، که احتمالا در اثناى یکى از گردشهاى سواره اش در شب (در سال ۴۱۱/۱۰۲۱) قربانى توطئه درباریان شد، سبب تقویت هر چه بیشتر عقاید دروزیان گردید: خداوند خالق بار دیگر از بشر ناسپاس روگردان شده بود. در رساله شماره ۳۵ قانون شرع دروز، رساله الغیبه، و سایر متون، ستر جدید خداوند به امتحان مؤمنان تعبیر مى شود.[۷۷] پس از ناپدید شدن الحاکم، حمزه سکوت اختیار کرد و «وزیر» او بهاءالدین المقتنى رهبرى دعوه دروزیان را که در این زمان ناگزیر از فعالیت زیرزمینى بود برعهده گرفت، زیرا خلیفه الظاهر، جانشین الحاکم، با صدور دو فرمان اشاعه عقیده جدید را ممنوع کرد و پیروان آن را مورد تعقیب و آزار قرار داد. بهاءالدین از اسکندریه به اداره امور پرداخت; نامه هایش که جلدهاى سوم و چهارم قانون دروزیان را تشکیل مى دهد، خطاب به جوامعى نوشته شد که در قاهره و مصرعلیا، در وادى تیم الله در دامنه جبل حرمون در جنوب لبنان، در ناحیه کوهستانى جبل سمّاق در شمال سوریه، و نیز حجره هاى اسماعیلى بیرون از امپراتورى فاطمیان در عراق و ایران، حجاز، یمن، بحرین و هند ساکن بودند. با وجود این، اختلافهاى داخلى اقتدار بهاءالدین را تهدید مى کرد. در سال ۴۲۵/۱۰۳۴ او رسماً دعوه را تعطیل کرد، اما وجود نامه هایى به قلم او تا سال ۴۳۴/۱۰۴۳ مورد تأیید است. در مصر آیین دروزى در اندک زمانى در برابر تعقیب و آزار فاطمیان از پاى درآمد و کاملا از میان رفت. این آیین فقط در نواحى جنوبى و مرکزى لبنان و در حوران در جنوب سوریه توانست به حیات خود ادامه دهد. در آنجا حتى امروزه نوشته هاى حمزه و بهاءالدین فقط در دسترس اقلیّتى از هوشمندان (عقّال شکل جمع عاقل) قرار دارد که هر پنج شنبه این نوشته ها را در خلوتگاههاى (خلوات جمع خلوه) کوهستانى مطالعه مى کنند. این به روشنى یادآور جلسات تدریس پنج شنبه فاطمیان (مجالس الحکمه) است. در مقابل، اکثریت نادان (جهّال) اسرار مذهب خود را نمى دانند. در چنین شرایطى مذهب دروزیان نمى توانست به توسعه خود ادامه دهد و بنابراین دروزیان لبنان به مدت چند قرن گروهى از مردم بوده اند به جاى آنکه یک جامعه واقعى مذهبى باشند.[۷۸] فقط در زمانهاى اخیر روشنفکران دروزى کوشیده اند تا عقاید اساسى مذهبشان را به همکیشان خود تفهیم کنند و آنها را در قالبى نوین و جذاب ارائه دهند.[۷۹] دستنوشته هایى از قانون دروزى پیش از این در پایان قرن هیجدهم م. به اروپا رسیده بود، اما متن کامل آن تا زمان حاضر هنوز انتشار نیافته، و فقط رساله هایى انفرادى منتشر شده است. اثر پیشتاز دو ساسى “Expose de la religion des Druzes” :(S. D. Sacy) De. (1838):بر مبناى تحلیلى از این قانون است و تحقیق علمى مذهب دروزیان با تألیف این اثر آغاز مى شود. نزاریان (نزاریه): «حشاشین» و خوجه ه پس از درگذشت مستنصر، خلیفه فاطمى در سال ۴۸۷/۱۰۹۴، مسأله جانشینى وى جوامع اسماعیلى را دچار اختلاف کرد. خلیفه پسرش نزار را امام آینده تعیین کرده بود، اما وزیر و فرمانده ارتش، افضل بن بدر جمالى، که در واقع تعیین کننده سیاست مصر بود شاهزاده دیگرى، داماد خود مستعلى را بر تخت خلافت نشاند. نزار به اسکندریه گریخت ولى در آنجا شورش مسلحانه اش درهم شکست و دستگیر و اعدام شد. این مداخله خشونت آمیز در مسأله جانشینى امام به روگردانى مردم از دعوه ایرانى منجر شد و رهبرى آن را مردى به عهده گرفت که تا آن زمان به فاطمیان وفادار بود و به عنوان مبلّغ و آشوبگر در امپراتورى سلجوق پیروزمندانه فعالیت کرده بود. حسن صباح که متولد قم و فرزند یک شیعه دوازده امامى کوفى بود،[۸۰] در جوانى همراه پدرش به رى آمده و مجذوب داعیان اسماعیلى شده بود. در سال ۴۶۴/۱۰۷۲، به سمت داعى منصوب شد و در اصفهان و آذربایجان به فعالیت پرداخت و در سال ۴۷۰/۱۰۷۸، به قاهره سفر کرد. پس از مراجعت در سال ۴۷۴/۱۰۸۱، به فعالیت تبلیغى در اصفهان، کرمان، یزد و خوزستان پرداخت و پس از آن خود را وقف دعوت در دیلم در جنوب دریاى خزر کرد. در سال ۴۸۳/۱۰۹۰، او موفق شد قلعه الموت در سمت بالاى شاهرود در شرق کوههاى البرز را تصرف کند و بقیه عمرش را در آنجا بگذراند; وى در سال ۵۱۸/۱۱۲۴ درگذشت. الموت مرکز یک امیرنشین کوچک داعى شد. این قلمرو روستاهایى را در نزدیکى چمنزارهایى که از رودبار مشروب مى شد و نیز چند قلعه اطراف، از جمله لنبسر (لمسر)، را دربرمى گرفت. در سال ۴۸۴/۱۰۹۱، حسن صبّاح یک داعى به آبادیهاى کوچک قهستان در شرق کویر نمک در مرکز ایران ـ شامل قاین، زوزن، تون، طبس، مسینان ـ اعزام داشت. در این قلمرو احتمالا قبل از آن دعوه براى مدتى پایگاههایى داشته، (حمزه، مؤسس دروز اهل زوزن بود) و شورش آشکار علیه خلفاى بغداد و سلطان سلجوق را برانگیخته بود. در سال ۴۸۵/۱۰۹۲، سلطان ملکشاه در کوشش خود براى آرام کردن این دو مرکز اسماعیلیان شورشى با استفاده از لشکریانش توفیقى نیافت. محاصره الموت با شکست روبرو شد و لشکرکشى به قهستان با مرگ سلطان در شوال سال ۴۸۵ / نوامبر ۱۰۹۲ نافرجام ماند. اندکى پیش از آن، در رمضان ۴۸۵/ اکتبر ۱۰۹۲، یکى از مأموران مخفى حسن صباح موفق شد وزیر سلجوقى، نظام الملک، را به قتل برساند. این شخص که به لباس صوفیان درآمده بود به تخت روان وزیر نزدیک شد و به او خنجر زد. این نخستین مورد از سلسله سوءقصدهایى به جان اشخاص بود که به منظور برداشتن سیاستمداران برجسته و بزرگان دینى از سر راه و تضعیف حکومت سلجوقیان صورت مى گرفت; حسن صباح مسؤول قریب پنجاه عمل تروریستى بود. حشاشین، که در گروههایى دو تا ده نفرى به اطراف مى رفتند، خود را فداییان مى نامیدند، زیرا معمولا در جریان این فعالیتها کشته مى شدند. منشأ نام حشیشى، که فداییان سوریه موسوم به آن بودند، نامعلوم است. این کلمه در حقیقت به معنى «مصرف کننده حشیش» است، امّا از قرار معلوم فقط به مفهوم «شخص غیرمسؤول، دیوانه» به کار مى رفت.[۸۱]مدرکى در دست نیست که نشان دهد این آدم کشیها تحت تأثیر دارو بوده است; و مارکوپولو هم در گزارش افسانه اى خود مبنى بر این که شیخ الجبل«پیرکوهستان» همدستان خود در آدم کشیها را در یک باغ فردوس مصنوعى پرورش مى داده است، چنین ادعایى نمى کند.[۸۲] دو سال پس از قتل نظام الملک وزیر، مستنصر خلیفه فاطمى در قاهره درگذشت و پسرش نزار کشته شد. درنتیجه، دعوه ایرانى از شناسایى جانشینش مستعلى به عنوان امام سرباز زد و خود را از قاهره مستقل کرد. روشن نیست که آیا «نزاریه» معتقد بودند امام نزار در غیبت به سر مى برد و در انتظار بازگشت وى بودند، یا نه. فقط بعداً ادعا شد که یکى از نوادگان نزار ـ که پسرانش همراه با او کشته شده بودند ـ نجات داده شده، و از مصر به الموتآورده شده بود و در آنجا در اختفا به سر مى برد. به هر صورت، در این زمان، دعوه نزارى بار دیگر به عقیده به غیبت روى آورد و به تبلیغ عقیده به امام گمنام غایب پرداخت. دعوه جدید به رهبرى حسن صبّاح از توفیقات بیشترى در ایران برخوردار شد. در حاشیه جنوب شرقى کوههاى البرز، اسماعیلیان قلعه گرد کوه را در اختیار گرفتند که جاده مهم رى به شرق ایران را تهدید مى کرد، و در نزدیکى اصفهان، پایتخت سلجوقیان، قلعه هاى شاهدِژ و خلنجان را به اشغال خود در آوردند; حتّى در ناحیه کوهستانى ارنجان در شمال شرق خلیج فارس پایگاههایى تأسیس شد. شاهزادگان سلجوقى که در جنگهایى سخت بر سر جانشینى حکومت گرفتار بودند، عموماً اسماعیلیان را به حال خود مى گذاشتند. چند تن از آنان حتى از فداییان براى از میان برداشتن مخالفان خود استفاده کردند، در حالى که گروهى دیگر با پرداخت پول به الموت از حمایت آنان براى دفع رقباى خود بهره مند مى شدند. اسماعیلیان بتدریج حتى به دربار سلجوق و ارتش، مخصوصاً واحدهاى مزدوران دیلمى، نفوذ کردند. از حدود سال ۴۹۴/۱۱۰۰، داعیان ایرانى از الموت کوشیدند تا دعوه را از حلب به روستاهاى کوهستانى جبل سماق در شمال سوریه بیاورند. قلعه هاى شیزر و افامیه در کناره الوند (اُرانتیز) هدفهاى اصلى آنان، و شهر کوچک سرمین یکى از مراکزشان بود. از سال ۵۲۰/۱۱۲۶ تا ۵۲۳/۱۱۲۹ و با موافقت امیران سلجوقى در دمشق، داعیان ایرانى قلعه مرقب در نزدیکى بانیاس در ساحل سوریه را به اشغال خود درآوردند و ایالات صلیبى مجاور را تهدید کردند. در سال ۵۱۵/۱۱۲۱ افضل، وزیر مصرى که امام نزار او را معزول کرده بود، کشته شد و در سال ۵۲۴/۱۱۳۰ آمر خلیفه فاطمى قربانى حمله فداییان نزارى گردید. پس از درگذشت حسن صباح در سال ۵۱۸/۱۱۲۴، سالار قلعه مجاور لمسر، بزرگ ـ امید دیلمى، رئیس دعوه شد. این شخص را خود حسن صباح تعیین کرده بود و او نیز به نوبه خود پیش از مرگش در سال ۵۳۲/۱۱۳۸ پسر خود محمد را به جانشینى برگزید و بدین ترتیب سلسله اى از داعیان را تأسیس کرد که در این زمان بر قلمرو کوچک اسماعیلى الموت در درهّ بالاى رودبار و قلعه هاى واقع در سوریه و قهستان در شرق ایران حکومت مى کردند و بیش از یک قرن این نواحى را در تیول خود داشتند (قلعه هاى واقع در اصفهان و ارنجان اندکى پس از سال ۱۱۰۰ به دست سلجوقیان فتح شده بود). آدم کشیها ادامه یافت و برجسته ترین قربانیان عبارت بودند از خلفاى بغدادى، مسترشد (۵۲۹/۱۱۳۵) و راشد (۵۳۲/۱۱۳۸) و سلطان داوود سلجوقى (۵۴۲/۱۱۴۸). پس از آن، نوبت به چندین وزیر و والى و مخصوصاً قاضیانى پى درپى از شهرهاى بزرگ رسید که با احکام و فتواهاى شرعى و موعظه هاى خود با اسماعیلیان به مخالفت پرداخته بودند. پوشیدن زره سینه در زیر لباس براى اشخاص برجسته امرى معمول شد. اسماعیلیه نزارى در دوران رهبرى حسن دوم (۵۶۱-۵۵۷/۱۱۶۶-۱۱۶۲) نوه بزرگ امید انگیزه اى جدید به دست آوردند. این شخص در سومین سال زمامدارى خود اعلام کرد که قیامت، عصر قائم، آغاز شده، و احکام شرع اسلامى که تا آن زمان با دقت فراوان مراعات شده بود، به فرمان امام غایبملغى شده است. پس از ایراد موعظه اى خطاب به جمعیتى که در محوطه قلعه الموت گرد آمده و پشت به قبله کرده بود، داعى حاضران را در نیمه ماه رمضان (۱۷ رمضان ۵۵۹/۸ اوت ۱۱۶۴) به ضیافتى دعوت کرد. جوامع ساکن در قهستان و سوریه از این دعوى پیروى کردند و عبادت اسلامى ممنوع شد و انجام آن کیفر درپى داشت. در سال ۵۶۱/۱۱۶۶، حسن دوم را یکى از طرفداران آیین قدیمى در لمسربا خنجر ازپاى درآورد. پسرش محمد دوم (۶۰۱-۵۶۱/۱۲۱۰-۱۱۶۶) اکنون براى نخستین بار مدّعى شد که پدرش و او اولاد واقعى نزار فاطمى اند و بنابراین خود آنان امام هستند. بدین ترتیب الگوى غیبت بار دیگر کنار گذاشته شد و همزمان با آن، شأن و مقام امامى که اکنون دوباره ظاهر شده بود، اهمیتى تازه یافت: امام قائم، یعنى امامى که قیامت را مى آورد و شرع را ملغى مى کند (و در اصل هر امامى ممکن است چنین کند) جایگزین مهدى قائم آخرالزمانى شد. اما امام بلافصل پس از او، جلال الدین حسن سوم، به حادثه قیامه پایان داد، شریعت را دوباره مطرح، و با خلیفه سنّى مذهب عباسى در بغداد که قدرت سیاسى و اقتدار مذهبى اش پس از مرگ آخرین سلطان سلجوقى افزایشى قابل ملاحظه مى یافت (۵۹۰/۱۱۹۴) ارتباط برقرار کرد. حسن سوم دستور داد مسجدهایى در روستاهاى رودبار بنا کنند و نوشته هاى اسلاف خود را در ملأ عام سوزاند. در دوران پسرش علاءالدین محمد سوم (۶۵۳-۶۱۸/۱۲۵۵-۱۲۲۱) ـ که مارکوپولو با اسم Aloadino از او یاد کرد ـ روند اباحیگرى بار دیگر قوّت گرفت. رواج مجدّد شریعت، از روى تقیّه، به عنوان یک دوره انتقالى ستر تعبیر شد. در این زمان نصیرالدین طوسى (ت. ۵۹۷/۱۲۰۱)، ریاضى دان و عالم نجوم در کتابخانه مجهز الموت سرگرم مطالعه بود. این دانشمند در پیمان نامه تسلیم خورشاه، آخرین امام الموت در سال ۶۵۴/۱۲۵۶ به هلاکوخان مغول هنگامى که این شخص آماده فتح تمامى ایران مى شد، نقشى مهم ایفا کرد. قلعه هاى الموت و میمون دز ویران شدند و فقط لمسر و گردکوهبراى مدتى کوتاه پایدارى کردند. این امام به دربار قوبیلاى خان بزرگ در مغولستان برده شد و در راه بازگشت به وطن به قتل رسید. گفته مى شود خانواده اش پیش از آن در قزوین کشته شده بودند. وزیر هلاکو، عطاملک جوینى مورّخ فرصتى به دست آورد تا محتواى کتابهاى موجود در کتابخانه الموت را پیش از نابودى آنها مطالعه کند و براى تدوین اثر تاریخى خود از آن بهره گیرد.[۸۳] در سوریه، داعیان نزارى ـ که بدون استثنا ایرانیان اعزام شده از الموت بودند ـ در فاصله سالهاى ۵۲۵/۱۱۳۰ و ۵۳۵/۱۱۴۰ چندین قلعه را به دست آورده یا فتح کرده بودند: قدموس، کهف، خریبه، رُصافه، خوابى، قُلیعه، منیقه، عُلیقه، ابوقُبیس و مصیاف، این قلاع همگى در منطقه کوهستانى جنوب جبل بهراء (جبل انصاریه کنونى) بین بانیاس در کرانه مدیترانه و فرورفتگى اُرانتیز متعلق به حماه قرار داشتند.[۸۴] در این منطقه کوهستانى صعب العبور «حشاشین» یک قلمرو حکومتى کوچک مانند آنچه در الموتبود تأسیس کردند، و یک سیاست نوسانى هشیارانه را در ناحیه مرزى میان دولتهاى صلیبى کرانه اى و امارتهاى سلجوقى (بعداً زنگى) حلب و دمشق در پیش گرفتند. قتل صلیبیان برجسته اى چون کنت ریموند دوم از طرابلس(۵۲۵/۱۱۳۰) مانع هم پیمانیهاى اتفاقى با فرانکها علیه امیران سنّى نشد. مشهورترین امیر دولت حشاشین سوریه راشدالدین سنان، «شیخ الجبلِ» صلیبیان است. به نقل از شرح حالى به قلم خودش که هنوز بخشهایى از آن موجود است، او در سالهاى ابتداى زندگى اش از بصره به الموت آمد و در آنجا تحصیل کرد. در سال ۵۵۷/۱۱۶۲، امام حسن دوم او را به سوریه فرستاد که در آنجا در سال ۵۵۹/۱۱۶۴ آغاز قیامت و الغاى قانون شرع را اعلام داشت. خطرناکترین مخالف او سلطان صلاح الدین بود که خلافت فاطمیان در قاهره را در سال ۵۶۷/۱۱۷۱ برانداخت و قلمرو خود را تا سوریه گسترش داد. صلاح الدین که دو بار توانست از حملات فداییان جان به در برد، در پیشروى به سوى حلب، مراکز نزاریان را در جبل سماق، معرّه مصرین و سرمین در سوریه ویران کرد. در سال ۵۷۲/۱۱۷۶ او قلعه مصیاف را به تصرف درآورد اما دوباره ناگزیر از عقب نشینى و شناسایى استقلال قلمرو دعوه شد. راشدالدین سنان همچنین به نظر مى رسد تا حد زیادى خود را از الموت مستقل کرده، و در اصول اعتقادى به راه خود رفته باشد. اسناد بر جاى مانده مقام او را تقریباً به مرتبه خدایى مى رساند. آخرین موفقیت چشمگیر این شیخ الجبل کشتن پادشاه بیت المقدس، کنراد مونفرایى، در صور در سال ۵۸۸/۱۱۹۲ و احتمالا به تحریک پادشاه انگلستان، ریچارد شیردل، یا بنابر منابع دیگر، به دستور صلاح الدین بود. راشدالدین سنان بین سالهاى ۵۸۸/۱۱۹۲ و ۵۹۰/۱۱۹۲ درگذشت. در دوران زمامدارى جانشینانش، که آنها هم از الموت منصوب شدند، امارت حشاشین براى مدتى ناگزیر شد به فِرَق «سنت جان» و «شوالیه هاى مدافع زایران بیت المقدس» خراج بپردازد. قلاع اسماعیلیه در شام، پس از سقوط در سال ۶۵۴/۱۲۵۶ زیر فرمان سلطان مملوک مصر، بیبرس، قرار گرفت که تمام قلعه هاى حشاشین را در سالهاى ۷۲-۶۷۰/۷۳-۱۲۷۱ فتح کرد. در قرن چهاردهم م. تماس میان جوامع نزارى ایران و سوریه قطع شد، زیرا هر یک از آنها به شعبه اى از خاندان امامى ملحق گردیدند که آن شعبه ها نیز به نوبه خود از نسل امامان الموت بودند. نزاریان سوریه به عنوان فرقه اى مجاز که امپراتورى عثمانى مالیاتى ویژه بر آنها تحمیل کرده، در قلاع الدعوهدر اطراف قدموس، کهف و همچنین در مصیاف موضع خود را حفظ کردند در صورتى که جوامع ساکن در جبل سماق توفیقى نیافتند. اینان جانشینان شخصى موسوم به محمد شاه را که در سال ۷۷۶/۱۳۷۴ با کمک نزاریان دیلمى توانست موقتاً الموت را تصرف کند، امامان خود مى دانستند. فرزندان او بعدها در سلطانیه، در آذربایجان زندگى مى کردند; اما در سال ۹۲۸/۱۵۲۲ شاه صفوى امام شاه طاهر حسینى را به دلیل ایجاد دردسر، به ترک ایران واداشت و او را به احمدنگر در دکن هند (شرق بمبئى) تبعید کرد. در سال ۱۷۹۶ ارتباط نزاریان سوریه با آخرین امام شناخته شده از این سلسله، محمدباقر، قطع شد. هنگامى که فرستادگان آنها از جستجوى خود براى یافتن اولاد این امام در هند در سال ۱۸۸۷ نتیجه اى نگرفتند، بخش اعظم جوامع سورى به آقاخان(ر.ک: بعد) پیوستند. اقلیتى در مصیاف و در ناحیه کوهستانى پیرامون قدموس پیرو امام ناپدید شده هستند، در حالى که در ناحیه خوابى و در روستاهاى اطراف سلمیه که اسماعیلیان در نیمه قرن نوزدهم م. مجدداً در آنجا استقرار یافتند، آقاخان ها را امام مى دانند.[۸۵] در سال ۱۹۶۴ تعداد اسماعیلیان در سوریه ۵۶۰۰۰ نفر، معادل ۱% کل جمعیت کشور بود.[۸۶] آنها داراى ادبیاتى غنى هستند که به دوران فاطمیان بازمى گردد،[۸۷] و به برکت وجود نسخه هایى متعدد به قلم دو تن از عالمان خود، عارف تامر و مصطفى غالب، به مدت چند دهه محققان به آن دسترسى داشته اند. در ایران، جوامع نزارى اطراف الموت از قرن شانزدهم میلادى بر اثر فشار صفویان از میان رفته اند. جماعتهایى کوچک در خراسان و بدخشان، قهستان (قاین، بیرجند)، کرمان و یزد برجاى مانده اند. سلسله دیگر امامت را از پایان قرن پانزدهم م. در روستاى انجودان در نزدیکى محلّات (۱۰۰ کیلومترى جنوب غرب قم) مى توان دنبال کرد. گفته مى شود این سلسله از نسل رؤساى بزرگ در الموت است و سلسله قاسم شاهى نامیده مى شود که آقاخان کنونى به آن تعلّق دارد. اینان که از اعیان، زمین داران بزرگ و حاکمان بودند از قرن هیجدهم م. مخصوصاً در دوران حکومت قاجاریه نقشى سیاسى در کرمان ایفا کرده اند; فتح على شاه به امام حسن على شاه محلاتى لقب آقاخان داد که فرزندانش از آن زمان تاکنون آن را حفظ کرده اند. پس از تلاشى ناموفق براى شورش در کرمان، نخستین آقاخان ناگزیر شد در سال ۱۸۴۲ م. به افغانستان بگریزد و عاقبت در سال ۱۸۴۵ م. در بمبئى ساکن شد. جماعت هاى اسماعیلى ـ نزارى در شمال غرب هند، خوجه ها (از کلمه فارسى خواجه: ارباب، مهتر)[۸۸] هنگامى توسعه یافتند که طبقه بازرگانان هندوى لهاناس به اسلام گرویدند. حتّى امروزه خوجه ها تقریباً به طور انحصارى بازرگان هستند. مراکز آنها در پنجاب (اوکه، مولتان، راولپندى)، در سند در سواحل رود سند سفلى در گجرات هند (کچ و کاتیوار به اضافه شهرهاى نوانگر، جوناگر، پاتن، احمدآباد) قرار دارد. جماعتهاى نزارى همچنین در ایالات مرزى شمال غرب پاکستان (چیترال) و در ساحل سند علیا در منطقه قره قوم (هونزه، گیلگیت) و در حوزه غربى تریم در سین کیانگچین (یارقند، کاشغر) وجود دارند. امروزه خوجه هاى هندى به صورت بازرگان تقریباً در تمام کشورهاى شرق و جنوب افریقا و نیز در سیلان و برمهزندگى مى کنند. خوجه ها چندین داعى را محترم مى شمرند که در قرنهاى چهاردهم و پانزدهم میلادى از ایران آمدند و در ناحیه سند و در گجرات به فعالیت تبلیغى پرداختند. مهمترین آنان پیرصدرالدین (قرن پانزدهم م.) است که آرامگاهش در نزدیکى او که قرار دارد. او براى عقاید مذهبى هندوان امتیاز زیادى قایل شد. در اثر مهم او (Das Avatar) امامان به صورت تجسّمهایى از ویشنوخداى هندو تصویر مى شوند، و این اعتقاد رواج دارد که شخصى که امام راستین را نشناسد محکوم به تناسخ است. نزاریان هندى و پاکستانى عملا هیچ روایتى از ادبیات اسماعیلى قرون وسطى ندارند، هر چند که ام الکتابغیراسماعیلى در میان جوامع منطقه پامیر قره قوم انتشار مى یابد. ادبیات خوجه ها تقریباً به صورتى انحصارى شامل افسانه هایى پارسایانه به زبانهاى هندى و بسیار آمیخته با عقاید هندو و اسرارآمیز است.[۸۹] به آداب اسلامى از قبیل زیارت حج یا روزه ماه رمضان اهمیت اندکى داده مى شود; جماعت خانه ها جاى مسجدها را مى گیرد و مراسم عبادت ارتباط چندانى با نماز ندارد. معلوم نیست که خوجه ها از چه زمانى امامان سلسله قاسم شاهى را به عنوان رهبران خود برگزیدند. پس از آن که اولین آقاخان به هند نقل مکان کرده بود، ناگزیر شد زعامت خود را در محضر دادگاه عالى در بمبئى ثابت کند. حکمى که قاضى سرجوزف آرنولد در سال ۱۸۶۶ م. صادر کرد مقام او به عنوان امام خوجه ها و حق او را در استفاده آزادانه از دارایى جماعت تأیید کرد (مرافعه آقاخان). در مرافعه دادگاهى دیگرى در سال ۱۹۰۵ آقاخان سوم حق خود را به اثبات رساند (قضیه حاجى بى بى) و بر اثر آن، بخشى از جوامع خوجه هاى هندى و افریقاى شرقى به تشیع دوازده امامى گرویدند. آقاخان سوم، سلطان محمد شاه متولد سال ۱۸۷۷ م. در کراچى، که در سال ۱۸۸۵ م. در بمبئى به عنوان امام چهل و هشتم بر مسند نشست، منابع قابل ملاحظه اوقاف، مالیاتها و هدایاى دریافتى خود را ـ به مناسبت شصتمین و هفتادمین سالگرد تولدش هموزن او الماس و طلاى سفید به وى اهدا شد ـ در راه تقویت اقتدارش در جماعات هند و شرق افریقا و تأسیس مؤسسات اجتماعى از قبیل عبادتگاه، مدرسه و بیمارستان به مصرف رساند. در انجام این کار، امام که در اروپا از مقام اجتماعى والایى برخوردار شده بود، سیاستى نوین و پیشرو را دنبال کرد. در سال ۱۹۳۷ م.، سازماندهى تعاونیها و تأسیس شرکتهاى بیمه در افریقا را آغاز، و در فرمانهایى متعدد پیروان خویش را به ابداع و سرمایه گذارى، و نیز تحرک اجتماعى و کسب تحصیلات عالى ترغیب کرد. وى بر آموزش مدرسه اى و کارآموزى حرفه اى آن گروه از دختران خوجه ها که بى حجاب بودند، تأکیدى خاص مىورزید. آقاخان سوماز نظر آداب دیپلماتیک و سیاسى نیز فعال بود. در اثناى اختلاف سال ۱۹۳۵ م. با اتیوپى، او نمایندگى ایران در جامعه ملل در ژنو را عهده دار بود. او همچنین یکى از بنیان گذاران حکومت اسلامى پاکستان به شمار مى آید. پس از مرگش در ورسوا در نزدیکى ژنو او را در مقبره اى در اسوان مصر در «سرزمین پدرانش» (فاطمیان)، چنان که در متن سنگ نبشته روى قبر تأکید مى شود، دفن کردند. جانشین او نوه اش کریم آقاخان چهارم بود که در سال ۱۹۳۶م. در ژنو به دنیا آمد (پدرش، پرنس على خان، در سانحه اتومبیل کشته شد). این شخص سیاستهاى جدش را ادامه مى دهد. مؤسسه مطالعات اسماعیلى در لندن، که در سال ۱۹۷۷م. به همت او تأسیس شد، سعى دارد تمام نوشته هاى اسماعیلى موجود را با همکارى دانشمندان امریکایى و اروپایى گردآورى کند تا مورد استفاده محققان قرار گیرد. تعداد خوجه هاى امامى تقریباً بالغ بر بیست میلیون نفر است[۹۰] که قریب دو میلیون نفر از آنان در پاکستان به سر مى برند; کشورى که تعداد زیادى از خوجه ها پس از اخراجشان از اوگاندا در سال ۱۹۷۲ م. در آن سکنا گزیدند. کراچى که مهمترین جماعت اسماعیلى را دارد، بر بمبئى در این شبه قاره پیشى گرفته است. آقاخان یک شهروند پاکستانى است اما بیشتر وقت خود را در پاریس مى گذراند. طیبیان مُستعلى و بُهره ه سال ۵۲۴/۱۱۳۰ قربانى حمله اى از جانب فداییان نزارى شد، انشعاب بیشترى در دعوه اسماعیلى پدید آمد. آمر پسرى هشت ماهه به نام طیّب از خود برجاى گذاشته بود که به محض تولد به جانشینى خلافت تعیین شده بود. اما در جوى آشفته پیرامون جانشینى، حقوق او نادیده گرفته شد و از سرنوشت این کودک اطلاع دیگرى در دست نیست. در سال ۵۲۶/۱۱۳۲، یکى از عموزادگان آمر مقتول، عبدالمجید، با لقب الحافظ بر تخت خلافت نشست و آخرین خلفاى فاطمى (تا سال ۵۶۷/۱۱۷۱) از نسل او بودند. امامت این خاندانِ هم تبار در اثر دعوه رسمى فاطمى در مصر و سوریه پیشرفت زیادى کرد، اما در یمن آخرین خلفاى فاطمى را فقط امیران عدن و چند تن از حاکمان صنعا به رسمیت شناختند. ملکه صلیحى، سیده اُروى، در ذوجبله (جنوب غربى ابّ) این فرصت را براى رهایى از نوع اقتدار قاهره غنیمت شمرد. او از داعى یمن، ذُئیب بن موسى، که به امامت طیّب، کودک ناپدید شده وفادار ماند، حمایت کرد. داعیان طیّبى بخش مهمى از جوامع یمن را به آیین خود جذب کردند و حتى پس از انقراض خاندان صلیحیان (۵۳۲/۱۱۳۸) دعوه یمنى و هندى، که از زمانهاى بسیار قدیم به آن وابسته بودند، به آیین طیّبى باقى ماندند. طیّبیاننیز درباره مسأله غیبت همان نظر نزاریان را داشتند: امام راستین، طیّب، صرفاً در غیبت به سر مى برد و رهبرى جماعت را در دوران غیبتش داعى مطلق به نمایندگى از او عهده دار است. پس از درگذشت ذُئیب بن موسى در سال ۵۴۶/۱۱۵۱، این منصب به ابراهیم حامدى رسید که او نیز آن را به پسرش حاتم واگذاشت. ابراهیم حامدى که تا زمان مرگش در سال ۵۵۷/۱۱۶۲ در صنعا در جمع امیران غیراسماعیلى طایفه یام فعالیت مى کرد، مؤسس آیین طیّبى بود. او در اثر مهم خود، کنزالولد،[۹۱] اندیشه هاى کرمانى را ترویج مى کند. یک داستان نمایشى عارفانه مربوط به عالم هستى درباره نافرمانى، هبوط و رستگارى ـ که از منابعى تاکنون ناشناخته خلق شده ـ به نظام عقول دهگانه کرمانى پیوند زده مى شود. عقل سوم بر سر مقام با عقل دوم به ستیز برمى خیزد که به کیفر این کار محکوم به هبوط مى شود، و اکنون به عنوان عقل دهم در مقام یک مدبر، جهان مادى را از سایه پدید آمده از غرورش بهوجود مى آورد. در عین حال، در مقام آدم روحانى نخستین نمونه آسمانى انسانهاى زمینى است که رهایى اش بر حسب الگوى رستگارى اش به وقوع مى پیوندد: عقل دهم، تهذیب یافته با دانش و ندامت، بار دیگر به جایگاه اصلى خود در کنار خالق عروج مى کند. بدعت مهم دیگر ابراهیم حامدى قبول رسائل اخوان الصفا، یک دایره المعارف علمى ـ فلسفى نوافلاطونى، شامل پنجاه و دو رساله بود که اندیشمندان عرب در قرن چهارم / دهم در بصره آن را گردآورى کردند.[۹۲] پس از نخستین کشفیات متون اصلى اسماعیلى به کوشش گویار (S. Guyard,1874) و کازانوا(P. Casanova,1898) ، در تحقیقات اروپایى در آغاز تصور مى شد که کتاب «رسائل» نمایانگر آیین اصلى اسماعیلیه است. لکن تحقیقات ایوانف و استرن بر این ادعا خط بطلان کشید. استرن که مؤلفان «رسائل» را شناسایى کرد، نشان[۹۳] داد که طیبیان یمنى قرن دوازدهم م. نخستین کسانى بودند که از این دایره المعارف بصرى باخبر شدند و به آن پاسخ دادند. کتاب کنزالولد اثر ابراهیم حامدى قدیمى ترین متن اسماعیلى است که در چندین مورد به «رسائل» استشهاد مى کند. با وجود این، محققانى چند از قبیل مارکه و همدانى بر ادعاى خود درباره ویژگى اصالت اسماعیلى این دایره المعارف اصرار مىورزند.[۹۴] طیبیان دومین امام غایب سلمیه، احمد بن عبدالله را مؤلف «رسائل» مى دانند.[۹۵] هر چند جماعتهاى طیبى در اندک زمانى در مصر و سوریه ناپدید شدند،[۹۶]لکن تا زمان حاضر در یمن و هند به حیات خود ادامه داده اند. در یمن منصب داعى مطلق تا سال ۶۰۵/۱۲۰۹ در اختیار خاندان حامدى بود و پس از آن به قبیله اى از نسل اموى، بنى الولید انف قرشى، منتقل شد که تا سال ۹۴۶/۱۵۳۹ آن را حفظ کردند. داعیانى که مجموعه اى کامل از آثار مربوط به آیین و تاریخ اسماعیلى را مرهون آنان هستیم،[۹۷] در آغاز در صنعا، و از قرن چهاردهم م. در قلعه ذومرمر در ارتفاعات حراز (در شرق حُدیده در کرانه دریاى سرخ) زندگى مى کردند. بخش اعظم قبایل ساکن در این ناحیه آیین اسماعیلى داشتند. هنگامى که امامان زیدى از صعده و صنعا در قرن پانزدهم م. قلمرو اقتدار خود را به سمت جنوب گسترش دادند جماعتهاى طیبى مورد تعقیب و آزار شدید قرار گرفتند. در سال ۸۲۹/۱۴۲۶، داعى مطلق على بن عبداللهناگزیر شد قلعه ذومرمر را ترک کند و در کوهستانها پناه گیرد. برادرزاده و جانشین او، ادریس عمادالدین (۸۷۳-۷۹۵/۱۴۶۸-۱۳۹۲) که به عنوان داعى نوزدهم در سال ۸۳۲/۱۴۲۸ جانشین عموى خود شد، آخرین رئیس مهم طیبیان یمنى و مردى بود که در هر سه زمینه سیاست، جنگجویى و نویسندگى به یک اندازه از خود شایستگى نشان داد. او مؤلف یک کتاب درباره تاریخ امامان (شامل فاطمیان مصر) در چندین مجلّد است.[۹۸] ادریس پیروزمندانه از ارتفاعات حراز در برابر زیدیان دفاع کرد و همزمان با آن، انتقال مرکز فعالیت داعى را به هند تدارک دید. تا این زمان، داعى مطلق یمنى براى طیبیان شمال غرب هند نیز مرجع و رهبر محسوب مى شد. دعوه فاطمیان را احتمالا یک داعى یمنى موسوم به عبدالله به هند برد که گفته مى شود در سال ۴۶۰/۱۰۶۷ در کمبى (خمبهت) در گجرات پیاده شده است. در کمبى همچنین مقبره یک داعى طیبى، محمد على(م. ۵۳۲/۱۱۳۷)، مورد احترام است.[۹۹] با انجام فعالیت تبلیغى در میان هندوان، دعوه در اطراف خلیج کمبى در جمع بازرگانان و پیشهوران شهرى گسترش یافت. تا زمان حاضر مراکز مهم تبلیغى عبارتند از: سدپور، پاتن و احمد آباددر شمال، و سورت و بمبئى در جنوب کمبى. جماعتها از طریق دریا با مرکزشان در یمن مرتبط بودند و اسماعیلیان هندى به یمن مى رفتند تا اسرار این آیین را نزد استادانى در جوار داعى مطلق فراگیرند. براى مثال یک هندى به نام حسن بن نوح هندى (بهروچى) زیر نظر دو تن از جانشینان داعى ادریس عمادالدین، نویسنده اى دانشمند و برجسته شد.[۱۰۰] یکى از شاگردانش، یوسف بن سلیمان اهل سدپور در سال ۹۴۶/۱۵۳۹ بیست و چهارمین داعى مطلق تعیین شد و اولین هندى بود که به این منصب رسید. در این زمان بار دیگر او در زادگاهش سدپور اقامت گزید، لکن در سال ۹۵۱/۱۵۴۴ به یمن که در این زمان ترکان عثمانى آن را فتح کرده بودند بازگشت. وى در سال ۹۷۴/۱۵۶۷ در آنجا درگذشت. جانشین او، داعى مطلق بیستوپنجم، سرانجام در هند ساکن شد و در آنجا بود که جماعت طیبى توانستند زندگى بدون اضطراب خویش را در دوران امپراتورى مغول بگذرانند. لکن اختلافى که سبب دودستگى این جماعت پس از مرگ داعى مطلق بیستوششم در سال ۹۹۹/۱۵۹۱ شد، ناآرامى به بارآورد: هندیان داوودبن قطب شاه برهان الدین را داعى تعیین کردند، در حالى که در یمن سلیمان هندىبرادرزاده اولین داعى هندى مدعى شد که داعى مطلق فقید او را به جانشینى تعیین کرده است. مقبره هاى این دو رقیب در احمدآباد را پیروان هر یک تا امروز محترم داشته اند. دعوه یمنى عمدتاً «سلیمانى» باقى ماند. از سال ۱۰۵۰/۱۶۴۰، عنوان داعى مطلق در یمن در خاندان مکرمى حفظ شده است که در اصل اهل نجران (در عربستان سعودى فعلى، در نزدیکى مرز یمن) بودند. آنان بار دیگر در سال ۱۱۷۷/۱۷۶۳ پایگاهى را در کوهستانهاى حراز به دست آوردند و پیروزمندانه از این منطقه قدیمى اسماعیلى در برابر امامان زیدى صنعا دفاع کردند. در سال ۱۲۸۹/۱۸۷۲ بود که سردار عثمانى احمد مختار پاشا با تسخیر قلعه عتّاره به استقلال اسماعیلیان پایان داد. عقیده بر این است که داعى مطلق سلیمانى فعلى، شرفى حسین بن حسن مکرمى (از سال ۱۳۹۶ ق / ۱۹۷۶ م.) در عربستان سعودى اقامت دارد. در نجران و حراز جماعتهایى سلیمانى وجود دارند و در هند اقلیّتى کوچک که بسرعت رو به کاهش مى رود در بمبئى و حیدرآباد (دکن) به چشم مى خورد. بروده (در شرق کمبى) مقرّ نماینده (منصوب) داعى یمنى است.[۱۰۱] در هنگام بروز انشعاب در سال ۱۵۹۱ م.، اکثریت عظیم جماعتهاى هندى داوود بن قطب شاه هندى را داعى بیست و هفتم مى دانستند. او در سال ۱۰۲۱/۱۶۱۲ در اقامتگاه خود در احمدآباد گجرات درگذشت. از پایان قرن هجدهم، داعیان که از فرقه مبارزان سلحشور راجپوت (فرزندان راجه ها) بودند در جامنگر (ناونگر) در ساحل خلیج کچ اقامت داشته اند. در سال ۱۷۸۵ م.، سورت اقامتگاه رسمى داعى مطلق شد (که او را سیدنا یا ملّاجى صاحبنیز مى نامیدند). مدرسه دینى اسماعیلى که داعى چهل و سوم، داعى سیف الدین در سال ۱۸۰۹ در سورت تأسیس کرد، درس سیفى (نیز جامع سیفیّه: دانشگاه سیفى)، مهمترین مرکز فراگیرى اسماعیلى در هند تا زمان حاضر بوده است.[۱۰۲] اسماعیلیان طیبى (یا مستعلى) در هند آیین خود را دعوت هادیه مى نامند و از نام بُهرَه یا بُهُرَه به معنى «بازرگان» (از لغت گجراتى Vohorvu: تجارت کردن) نیز استفاده مى کنند. آنها در هند عموماً با این نام شناخته مى شوند. تعداد آنان در هند نیم میلیون نفر برآورد مى شود که بیش از نیمى از این تعداد در گجرات زندگى مى کنند. بزرگترین جماعت که قریب ۶۰۰۰۰ پیرو دارد، جماعت بمبئى (مهاراشترا) است. از دهه ۱۹۲۰ بمبئى مقرّ دایمى داعى مطلق داوودى و اداره مرکزى او نیز بوده است. به علاوه جماعتهایى مهم در برهانپور، ایندور و اوجاین (مادیه پرادش)، در اُدایپور (راجستان) و در شهر پاکستانى کراچى (۲۵۰۰۰ نفر) وجود دارند. جماعت داوودى یمن قریب ۲۵۰۰ نفر[۱۰۳] (در برابر ۱۰۰۰۰۰ سلیمانى)[۱۰۴] برآورد مى شود. از قرن نوزدهم م. بُهُره هاى داوودى هند اهل زنگبار در تمام بنادر ساحل شرق افریقا و در اوگاندا ساکن شده اند. در سال ۱۹۶۷ تعدادشان قریب ۱۵۰۰۰ نفر بود.[۱۰۵] منصب داعى مطلق را شخص داعى به وسیله نصّ جلى به یک جانشین شایسته، یعنى پرهیزگار و عالم، تفویض مى کند. در عمل، حوزه نامزدهاى احتمالى به نزدیکترین بستگان داعى محدود مى شود. خاندان داعى کنونى (ابن شیخ جیوانجى) از سال ۱۸۱۷ م. فقط با یک وفقه این منصب را در اختیار داشته است. داعى مطلق پنجاه و یکم، طاهر سیف الدین (۱۹۶۵ ـ ۱۹۱۵) کوشید تا اقتدار رسمى خود را تا سرحدّ قدرت مطلق در تمام امور دنیوى و روحانى جماعتهاى بُهُره گسترش دهد. براى نیل به این هدف، او وجوه هنگفت حاصل از هدایا واوقاف و مهمتر از همه مالیاتهاى شرعى (زکات، صدقه فطر، خمس) و سایر مالیاتها و مطالبات وصول شده توسط عاملانش در تمام جماعتهاى هند و شرق افریقا را به مصرف رساند. وى مخالفانش را با طرد کردن (سلام بند: ممانعت از سلام کردن، یعنى محرومیت از بوسیدن دست داعى) تنبیه مى کرد و این کار به معناى آن بود که چنین اشخاصى نه فقط از ورود به مساجد و مکانهاى مقدس و شرکت در مراسم مذهبى از قبیل عروسیها و عزاداریها محروم مى شدند، بلکه از لحاظ اجتماعى و بازرگانى نیز در انزواى کامل (برائت) قرار مى گرفتند. جماعتهاى متمرّد با اعمال نوعى از ممنوعیّت ـ تعطیل تمام مراسم مذهبى توسط نمایندگان داعى ـ تأدیب مى شدند. در دهه ۱۹۲۰ مخالفتى آزاداندیشانه با استبداد داعى مطلق رو به افزایش نهاد، و در دو مرافعه دادگاهى «اصلاح طلبان» کوشیدند داعى را وادار کنند گزارشهاى سالانه مربوط به وجوه حاصل از وقفیّات و چگونگى مصرف آن را ارائه دهد (مرافعه چند ابهائى گولا Chanda Bha¨I Gulla، بمبئى ۱۹۲۲-۱۹۱۷)، و اختیارات خویش در زمینه تکفیر اشخاص را به موارد انحراف دینى محدود کند (مرافعه برهانپور درگه Bur hanpur Durgah، برهانپور ۱۹۳۱، لندن ۱۹۴۷). در سال ۱۹۴۹ م. مجلس نمایندگان بمبئى حق تکفیر را از داعى سلب کرد (قانون منع تکفیر)، اما او در سال ۱۹۵۸ م. با توسل به مواد ۲۵ و ۲۶ قانون اساسى که به موجب آن هر جماعت مذهبى حق ابراز اعتقادات خویش و رسیدگى به امور خود را دارد، به آن قانون اعتراض کرد. در سال ۱۹۶۱ م. دادگاه عالى بمبئى این قانون را به دلیل مغایرت با قانون اساسى لغو کرد. این اقدام تقریباً به طور مسلم به سبب وجود روابط حسنه میان داعى و حزب کنگره صورت گرفت که او با دادن هدایا و فعال کردن یک عامل بالقوه و قابل ملاحظه در دوران انتخابات از آن حزب حمایت کرد. موفقیت داعى اختلاف میان اصلاح طلبان و پیروان نیرومند و سنت گراى داعى را شدت بخشید. این کشمکش حتى امروزه در دوران داعى مطلق پنجاه و دوم، محمد برهان الدین (از سال ۱۹۶۵ م.) ادامه دارد و جماعتها و خانواده هایى متعدد را دچار تفرقه مى کند. سخنگویان اصلاح طلبان ـ اقلیّتى از مقاطعه کاران عموماً ثروتمند و اندیشمندانى که قادراند از عهده عواقب اجتماعى و اقتصادى تکفیر برآیند (نمان ل. کنتراکتر Noman L. Contractor، اصغر على انجینیر Engineer، اسماعیل اتاروالاAttarwala ) ـ مبارزه با سلطه داعى و پیروان محافظه کارش را، که بیشترشان بازرگانانى جزء از هند و شهرهاى شرق افریقا هستند، از راه مبارزات مطبوعاتى، کمیته هاى تحقیق و انتشار مقاله هاى سیاسى هدایت مى کنند.[۱۰۶] آنها هنوز به هدف هاى عمده خود شامل احیاى قانون منع تکفیر و جلوگیرى از برائت نایل نشده اند. داعى مطلق تنها نماینده امام غایب، یکى از فرزندان (ناشناخته) امام طیّباست که در سال ۱۱۳۰ م. ناپدید شد. در این سمت، داعى ادعا مى کند تمام امتیازات امام را دارد و «شبه معصوم» (کالمعصوم) است. هر گونه کار مربوط به بُهُره مستلزم موافقت (رضاى) اوست. وى بالاترین مرجع در تمام مسایل مربوط به مذهب است و مدرسه دینى «درس سیفى» در سورت را برادرش یوسف نجم الدین اداره مى کند. مبادرت به تفسیر باطن قوانین شریعت از طریق مطالعه آثار مکتوب باطنى مختص شاگردان این مدرسه دینى و نیازمند تأیید داعى است. به رغم رنگ بسیار عارفانه حقایق طیّبى، ماهیت اجبارى شریعت هرگز به صورتى جدّى با تجارب اباحیگرى مورد سؤال قرار نگرفته است. بُهره هاى داوودى مسلمانان شیعه مذهبى هستند که پنج «رکن» اسلام (شهادت، نماز، حج، روزه و زکات) بى قیدوشرط در مورد آنها مصداق دارد. دو «رکن» دیگر به این ارکان اضافه مى شود: ولایت امام غایب و نایب او، و تعهد شدید به طهارت که مستلزم انجام غسل پیش از اعیادى خاص و پوشیدن لباس سفید مخصوص در نماز است. اما خطبه جمعه وجود ندارد زیرا این امر منحصراً به امام غایب اختصاص دارد، و از این رو در مسجد منبر وجود ندارد. نیایش مربوط به ظهور امام جایگزین خطبه مى شود. علاوه بر اعیاد عمومى اسلامى، بُهُره ها تعیین امام على(ع) به امامت در غدیر خم (۱۸ ذى الحجّه) را جشن مى گیرند و در این مراسم پسران و دختران پانزده ساله پیمان (میثاق) مى بندند از امام و داعى اطاعت کنند; اعضاى مسن تر جماعت مى توانند تجدید میثاق کنند.[۱۰۷] شهادت امام حسین(ع) در کربلا با روزه گرفتن در روز عاشورا (دهم محرم) و برگزارى مجالس روضه خوانى براى این شهید یادآورى مى شود و حاضران در مجلس گریه کنان بر سینه مى زنند. مراسم زنجیرزنى در این جا ناشناخته است. این حقیقت که اباحیگرى نهانى تمام گروههاى اسماعیلى، از جمله بُهُره هاى طیّبى، کاملا از میان نرفته است براى نمونه در فرقه اى با پیروانى بسیار اندک یعنى، مهدى بگها (قریب ۱۰۰۰ نفر در بمبئى و نگپور)، قابل مشاهده است. مؤسس اینفرقه، عبدالحسین، درسال۱۹۰۶ ادعاکردکه حجّت امام غایب است و اظهار داشت که با آن امام مکاتبه دارد و به فرمان او آغاز عصر جدید مکاشفه (دور کشف) و درنتیجه، الغاى شریعت را اعلام کرد.[۱۰۸] بُهُره هاى هند میراث ادبیات فاطمى را تقریباً به طور کامل حفظ کرده اند. بیشتر آثار مکتوب اسماعیلى، فاطمى و طیّبى اولیه از کتابخانه هاى بُهُره سرچشمه مى گیرد که آثار موجود در آنها را ابتدا مستشرق روسى ولادیمیر ایوانف که پس از انقلاب اکتبر به هند رفت، مورد تحقیق و بررسى قرار داد. «راهنماى ادبیات اسماعیلى» کهایوانف در بمبئى نوشت و در سال ۱۹۳۳ م. در لندن به چاپ رسید، مبناى تحقیقى شد که در این زمان در تاریخ اسماعیلیه آغاز گردید. محققان اسماعیلى هند در تصحیح و ارائه ادبیات اسماعیلى و تحقیق درباره آنها سهمى بسزا داشته اند. اثر زبده فقهى دعائم الاسلام به قلم قاضى نعمان فاطمى (م. ۳۶۳/۹۷۴ در قاهره) که هنوز براى بُهُره ها نافذ است، به کوشش قاضى اسف فیضى، شخصى از گروه اقلیت سلیمانى تصحیح ، و بر آن تقریظ نوشته شده است.[۱۰۹] فیضى درسال ۱۹۵۷م، مجموعه بزرگ آثارخطى خود را براى دانشگاه بمبئى به ارث گذاشت.[۱۱۰] در جمع داوودیها، داعى مطلق از روى حسادت حق ویژه خود درمراقبت از علم خفى را حفظ مى کند وبراى مطالعه کتابهاى مقدس رضاى او لازم است. با وجود این، مصلحان مخالف، خاصّه خاندان عالم یمنى حمدانى اهل سورت، مى کوشند تا این انضباط مرتبط با علم خفى را از میان بردارند. فیض الله حمدانى (۱۹۶۹-۱۸۷۷) که به علت مخالفت با ادعاى مستبدانه داعى مطلق، همراه با تمامى اعضاى خانواده اش در دادگاه عالى بمبئى تکفیر شد، نخستین فرد داوودى بود که کتابخانه مهم خود را در معرض استفاده عامه مردم و محقّقان قرار داد.[۱۱۱]پسرش حسین بن فیض الله حمدانى و نوه اش پروفسور عباس بن حسین حمدانى (دانشگاه ویسکانسین، میلوکى) به عنوان مصحّح و محقق اعتبارى بین المللى کسب کرده اند; اسماعیل ک. پوناوالا (دانشگاه کالیفرنیا، لوس آنجلس) تمامى ادبیات شناخته شده تمام گروههاى اسماعیلى را در فهرست کتابشناسى ادبیات اسماعیلى ۱۹۷۷ خود (Bibliography of Ismaili Literature) گردآورى کرد. اخیراً حتى خانواده داعى طرز برخورد نسبتاً آزاد اندیشانه ترى را نسبت به مسائل انتشارات از خود نشان داده اند; یکى از برادران داعى، حمیدالدین، از ناشران برجسته آثار اسماعیلى است. کتابشناسى مسأله نسل امامان اسماعیلى منابع درجه اول به صورت ترجمه افسانه قدّاحى را در نسخه اى به نقل از ابن رزام در فهرست ابن ندیم که ب. داج ترجمه کرده است مى توان یافت: , New York , 1970, I, 462-7, The Fihrist Of al-NadimB. Dodge, نیز به نقل از ابن رزام / اخو محسن / نویرى، نهایت العرب، به تصحیح ساسى: Expose de la religion des Druzes, Paris 1838 (reprint Paris/ Amsterdam ۱۹۶۴), Vol. I, LXXIII ff. and CLXV ff. منابع درجه دوم B. Lewis, The Origins of Isma©ilism, Cambridge 1940 (reprint New York ۱۹۷۵). W. Ivanov, The Alaeged Founder of Ismailism, Bombay 1964. H. F. Hamdani, On the Genealoguy of Fatimid Caliphs, Cairo 1958. W. Madelung, ©Das Imamat in der frدhen ismailitischen Lehre¨, Der Islam 37 (1961), 43-135. A. Hamdani/F. de Blois, ©A Re-Examination of al-Mahdi¨s Letter to the Yemenites on the Genealogy of the Fatimid Caliphs, JRAS 2 (1982), 173-207. H. Halm, `Les Fatimides a Salamya’. 1.A propos des genealogies des Fatimides¨, REI 54 (۱۹۸۶), ۱۳۳ ff; Des Reich des Mahdi, Munich 1991. [1]. فرق الشیعه، ۵۷: اسماعیلیه الخالصه; به نظر مى رسد که اینان در اندک زمانى از میان رفته باشند. [۲]. نوبختى، فرق، ۵۸ و ۶۱، این گروه را «مبارکى ها» مى نامد که ظاهراً به نام سخنگوى آنها، یک بنده آزاد شده اسماعیلى بود، لکن بنابر منابع اسماعیلى، مبارک نام خود اسماعیل بود. [۳]. نیسابورى، استتارالامام، به تصحیح ایوانف; Ivanow, Ismaili Tradition Concerning the Rise of the Fatimids, London/Calcutta 1942, 162. [4]. این روایت احتمالا به جماعتهاى قرمطى ضد فاطمى بازمى گردد و براى اولین بار در نوشته هاى ابن رزام کوفى (که پیش از سال ۳۴۵/۹۵۶ مى نوشت) یافت مى شود که ابن ندیم از آن اقتباس کرد (فهرست، به تصحیح تجدّد، ۲۳۸). این روایت را در دوران خلافت نخستین خلیفه هاى فاطمى، شریف اخو محسن دمشقى در سطحى گسترده انتشار داد و به شکلى جدلى (پس از سال ۳۷۲/۹۸۳) علیه فاطمیان از آن استفاده کرد. قطعات زیادى از آن را در آثار نویسندگانى مصرى چون نویرى، ابن دوادارى و مقریزى مى توان یافت. [۵]. S. de Sacy, Expose de la religion des Druzes I, LXXI; M. J. de Goeje, Memoire sur les Carmathes du Bahrain et les Fatimides, 2. [6]. Notice, 159. [7]. Fragments, 185. [8]. Lewis (1940), 72; cf. also the review by W.Ivanow, JBBRAS 16 (۱۹۴۰),۱۰۷-۱۰. [۹]. علت این اشتباه به نظر مى رسید در این حقیقت نهفته باشد که اسماعیلیان براى مدتى «میمونى ها» نامیده مى شدند. میمون (مبارک) نامى بود که به امام محمد بن اسماعیل داده شد که میمونى ها در انتظار ظهورش به عنوان مهدى بودند. [۱۰]. ر.ک: یادداشت ۴ پیشتر. [۱۱]. Arib al_Qurtubi, Tabari Continuatus, ed. de Goeje, 52. [12]. فهرست، به تصحیح تجدّد، ۳۴۹; اخو محسن در ابن دوادارى، Chronicle، ج. ۵، به تصحیح منجّد، ۱۹. [۱۳]. قدیمى ترین منابع درباره فعالیتهاى عبدالله بر مخبران عراقى مبتنى است: صولى (م. ۳۳۶/۹۴۶) در عریب، ۵۳، به یک «خبره در تاریخ شیعه» به نام على بن سراج مصرى (یا بصرى؟) استشهاد مى کند; گزارش ابن رزام طائى کوفى (که پیش از سال ۳۴۵/۹۵۶ مى نوشت) که ابن ندیم و اخو محسن از آن استفاده کردند، بر اساس اظهارات پزشکى بود که زیر نظر اسماعیلیان کار کرده بود. در سال ۲۹۴/۹۰۷ طبرى اظهاراتى از اسماعیلیان اسیر شده در بغداد را نقل کرد. در مقابل، استتار الامام به قلم نیسابورى (پیش از سال ۳۸۶/۹۹۶) که در مصر دوران فاطمیان تألیف شد، به نظر مى رسد سنت خاندان فاطمیان را حفظ کرده باشد. [۱۴]. خرابه هاى بند قیر در آب گرگر; Streck/Lockhart, art. Askar Mukram,El2. [15]. نیسابورى، استتار، ۹۴; مقایسه کنید با ابن رزام به قلم ابن ندیم، فهرست، به تصحیح تجدّد، ۲۳۸ و اخو محسن در ابن دوادارى، ج ۶، ص ۱۹. [۱۶]. W. Madelung, Art. Hamdan Karmat, El2. [17]. ابن ندیم، فهرست، ۳۴۹. سطر هفتم از پایین صفحه; اخو محسن در ابن دوادارى ص۶۴. [۱۸]. طبرى، تاریخ، ج۳، ۲۱۲۷. [۱۹]. اخو محسن در ابن دوادارى، ج۶ ص۵۲. این روستا به بخشى کوچک در ناحیه (طسّوح) فرات در ساحل شرقى شاخه کوفى فرات محدود شده است. [۲۰]. نظام الملک، سیاست نامه، به تصحیح شفر (Schefer)، پاریس ۱۸۹۱، ص۱۸۴; Stern (1960), 56-60. [21]. H. Halm, ©Les Fatimides a Stlamya, 3., Maqam al-Imam. Le sanctuaire fatimide a Salamya’, REI 54 (1986), 144ff. [22]. Halm (1981), 109f. [23]. میلیو یا میلو قدیم، در شمال غرب کنستانتین. درباره موقعیت ایکجان ر.ک: M. Forstner, Das Wegenetz des Zentralen Maghreb in islamischer Zeit, Wiesbaden 1979, 58-61. [24]. مفصّلترین منبع، کتاب افتتاح الدعوه به قلم قاضى نعمان، به تصحیح و. قاضى، بیروت ۱۹۷۰; به تصحیح ف. دَشراوى، تونس، ۱۹۷۵ است. [۲۵]. نوبختى، فرق ص۶۱: محمد بن اسماعیل، امام، قائم و مهدى، ابن رزام/ اخو محسن (ابن دوادارى، ج۶، ص۵۱): «این دعوت نامطلوب به مذهب جدید، بنابه اظهار آنان، در ابتدا به نام محمد بن اسماعیل بن جعفر صورت گرفت;» همان منبع، ص۵۲: «تبلیغ به نام محمد بن اسماعیل صورت پذیرفت; (به ادّعاى آنان) او نمرده بود و در حال حیات بود; در آخرالزمان در مقام مهدى آن جماعت ظهور مى کرد.» [26]. اخو محسن/ ابن دوادارى، ج۶ ص۶۵; نامه اى از مهدى خلیفه فاطمى به جماعت یمنى، در: H. F. Hamdani, On the Genealogy of Fatimid Caliphs, Cairo 1958. [27]. غیر از کتاب الرشدوالهدایه منسوب به داعى یمنى، ابن حوشب (ر.ک: کتابشناسى)، خاصّه کتاب الکشف منسوب به پسرش; این مجموعه اى از شش رساله بسیار قدیمى است; به تصحیح استروثمان، لندن ۱۹۵۲; به تصحیح م. غالب، بیروت۱۹۸۴. [۲۸]. منابع بعدى وصى را اساس هم نامیده اند. [۲۹]. Halm (1978), 32 ff. [30]. نیز نوبختى، فرق، ص۶۱. [۳۱]. نیز نوبختى، فرق، ص۶۱. [۳۲]. W. Madelung, ©Fatimiden und Bahrainqarmaten’, Der Islam 34 (1959), 76. [33]. Halm (1978). [34]. Cf. S. M. Stern, ©The Earliest Cosmological Doctrines of Isma©ilism’, in: Stern (1983), 3-29. [35]. منبع اصلى ابن رزام در اخو محسن/ ابن دوادارى، ج۶، ص۸-۶۵ است; نیز ر.ک: ابن حوقل، صوره الارض، ص۲۹۵; ترجمه کرامر; Kramers/Wiet, Configuration de la terre, Paris 1964, II, 289f. [36]. این نقص در توالى امامت فاطمیان را منابع اولیه بدون تردید مورد تصدیق قرار داده اند; در وهله اول، اظهارات خود مهدى در نامه اى خطاب به یمنیها (حمدانى، نسب نامه، متن عربى ۱۱) , Arabic text 11; GeneologyH. F. Hamdani, سپس اثرى با مؤلفى گمنام با عنوان سیره المهدى (ادریس عمادالدین، عیون الاخبار، به تصحیح م. غالب، بیروت ۱۹۷۵، ج۵، ص۸۹). اعتقادات بعدى فاطمیان با انکار امامتِ عموى مهدى، و اعلام امامت پدر مهدى، حسین بن احمد عبدالله، به جاى او این نقص را از میان برد;Madelung (1961), I00. [37]. ابن رزام در اخو محسن / ابن الدوادارى، ج۶، ص ۶۷، سطر ۴ و ص ۶۹ سطر ۹; مادلونگ(۱۹۶۱) ۶۱ به بعد. [۳۸]. مهدى در نامه اش به یمنى ها خود را على بن حسین بن احمد بن عبدالله مى نامد (H. F., Arabic text 11) Origins Hamdani,; او مى گوید سعید صرفاً نامى مستعار است; ر.ک: ص۳۵۸. [۳۹]. Poonawala, Biobibliography of Ismaili Literature, 31ff. and 45. رساله نوافلاطونى شجره الیقین نیز زیر نام عبدان قرار مى گیرد، به تصحیح ع. تامر، بیروت ۱۹۸۲. [۴۰]. ابن جوزى، منتظم، ج۶ ص۱۹۵ و۳۱۳. [۴۱]. نام بحرین در منابع عربى قرون وسطى محدود به جزیره بحرین فعلى نیست بلکه براى اشاره به تمامى کرانه خلیج فارس از آن استفاده مى شود. [۴۲]. Madelung (1959), 75 ff. [43]. De Sacy, Exposإ I, CCXXVIII ff.; Madelung (1959), 85-8. [44]. در منابع غیر فاطمى عموماً عبیدالله، و بنابراین خاندانش نیز بنوعبید نامیده مى شود. [۴۵]. Halm, ©Les Fatimides a Salamya, 1. A propos des genealogies des Fatimides’, REI 54 (1986), 133 ff. [46]. دعائم الاسلام، به تصحیح فیضى دو جلد، قاهره ۶۱/۱۹۵۱; ۶۹/۱۹۶۳. اساس التأویل، به تصحیح ع. تامر، بیروت ۱۹۶۰. تأویل الدعائم به تصحیح م. هـ . اعظمى، قاهره، ۷۲-۱۹۶۸. [۴۷]. Halm, ©Zur Datierung des isma©ilitischen “Buches der Zwischenzeiten”, Wdo 8 (1975), 97ff. [48]. امان نامه جوهر کلمه به کلمه در کتاب مقریزى، اتّعاظ الحنفاء، ج۱، به تصحیح شیّال، قاهره ۱۹۶۸، ص۶-۱۰۳ نقل مى شود. [۴۹]. براى نخستین بار در نیسابورى، استتار، ص۹۵; ترجمه ایوانف، Rise، ص۱۶۲. [۵۰]. درباره سند اخو محسن نیز ر.ک: یادداشت ۴. [۵۱]. ابن جوزى، منتظم، ج۷، ص۲۵۵، زیر عنوان سال ۴۰۲ هجرى; ابن اثیر، کامل، زیر عنوان سال ۴۰۲ هجرى. [۵۲]. فقط مجالس المستنصریه به قلم داعى اعظم ملیجى به تاریخ ۴۵۱/۱۰۵۹ چاپ شده است، به تصحیح م.ک. حسین، قاهره، سال ارائه نشده است; بیش از۷۰۰ سخنرانى داعى مؤیّد در نسخه هاى متعدّد محفوظ مانده، و ۳۰۰ سخنرانى اوّل انتشار یافته است: المجالس المؤیّدیه، به تصحیح م. غالب، ۳ جلد، بیروت ۸۴-۱۶۷۴. [۵۳]. استرن، به نقل از عبدالجبار، «قاهره به عنوان مرکز،…». [54]. سیره المؤیّد به تصحیح م. ک. حسین، قاهره ۱۹۴۹; V. Klemm, Die Mission des fatimidisehen Agenten al-Mu’ayyad fi ad-din in Siraz, Frankfurt a.M. 1989. [55]. بکتره باستانى; خرابه هایى در غرب مزارشریف در شمال غرب افغانستان. [۵۶]. حمدانى (۱۹۳۵-۱۹۳۳). [۵۷]. S. M. Stern, ©Heterodox Isma©ilism at the Time of al-Mu©izz’, BSOAS 17 (۱۹۵۵), ۱۰-۳۳ (Studies in Early Isma©ilism, 257ff.); W. Madelung, Imamat, 73ff. [58]. B. Lewis. [59]. B. Lewis, The Origins of Isma©ilism, Cambridge 1940. [60]. تاسوعات (Enneads) 6-4 فلوطین در سال ۸۴۰ م. از زبان آرامى به عربى ترجمه شد و اعراب آنها را «الهیّات ارسطو» به حساب مى آوردند. یک تفسیر عربى از «اصول الهیات» برقلس با عنوان کتاب الایضاح فى خیر المحض، (به لاتین، Liber de Causis) موجود بود. R. Walzer, Art. Aflutinus, EI2; G. Endress, Proclus Arabus, Beirut 1973. [61]. اهل نجف]![ یا نخشب; ویرانه هایى در کرشى فعلى در ازبکستان. [۶۲]. Poonawala, Biobibliography, 40ff. [63]. Walker, Development, Ch. V. [64]. Walker, Development, Ch. VI. [65]. Poonawala, 82ff.; Walker, Development, 199-217. [66]. Madelung, Imamat, 101ff.; Walker, Development, 100. [67]. به تصحیح ع. تامر، بیروت ۱۹۶۰. [۶۸]. به تصحیح م. ک. حسین/ م. م. حلمى، قاهره ۱۹۵۲; به تصحیح م. غالب، بیروت ۱۹۶۷. [۶۹]. مفهوم ارسطویى عقل فعّال (nous poietikos) که در مقام آفریدگار عمل مى کند از طریق ترجمه هاى آثار شارح ارسطویى، اسکندر افرودیسى (حدود سال ۲۰۰)، به اعراب انتقال یافت، (2G. Strohmaier, Art. al_Iskandar al_Afrudisi, EI). هفت عقل افلاک سیاره اى را شاید مترجمان آرامى افزوده باشند. مجموعه عقول دهگانه اولین بار در آثار افلاطون، بعد در نوشته هاى ابن سینا، و همزمان با آن در آثار کرمانى یافت مى شود. [۷۰]. توصیف مختصر آن در اثر مکارم (۱۹۷۲) دیده مى شود. [۷۱]. Ed. M. K. Husain, Bulletin of the Fac. of Arts, Univ. of Egypt 14 (۱۹۵۲), l-29. [72]. اولین خلیفه فاطمى، المهدى، به حساب نمى آید; مقایسه کنید با:, I, 74-7 Exposإ .de Sacy.بنابراین، داعیان دروزى از آیینى پیروى مى کنند که در میان قرمطیان ایران و هند متداول است. [۷۳]. منابع بعدى ادعا مى کنند که الحاکم اجازه داد درزى به لبنان بگریزد; امروزه هنوز دروزیان احتمال مى دهند آرامگاه او در نبى شیت نزدیک کفَیر دروادى التیم لبنان، در غرب حرمون باشد. [۷۴]. D. W. Bryer, P. 240. [75]. برایر Bryer (1975) ص۶۲-۲۳۹ و (۱۹۷۶) ص۲۷-۵ یک معرفى اصولى از عقاید حمزه را ارائه مى دهد. [۷۶]. Unpubl. ed. by Bryer in the Bodleian Library, Oxford. [77]. De Sacy, Exposإ, I, 207ff. [78]. درباره پراکندگى دروزیان ر. ک: E. Wirth, Syrien, Darmstadt 1971, map on P. 172-3; TAVO map A VIII 7, Lebanon. Religionen (K. P. Hartmann). [79]. ا. نجّار، مذهب الموحّدین، الدروز، قاهره ۱۹۶۵. س. ن. مکارم، اضواء على مسلک التوحید، بیروت ۱۹۶۶. The Druze Faith, Delmar, N. Y., 1974. Cf. also W. Schmucker, Krise und Erneuerung imlibanesischen Drusentum, Bonn 1979. [80]. این مطلب مورد انکار عبدالجلیل رازى مؤلف امامى قرن ششم شهر رى قرار گرفته است. وى در باره سران جریان الحادى ـ اسماعیلى مى نویسد: یکى رأس رئیس و مقدّم و پیشواى مقتداى همه ملحدان در این هشتاد سال که رفت، حسن صباح بود، مجبّر مجبّرزاده، خانه در روده داشت. در شهر رى به کوى صوفى دبیر استاد عبدالرّزاق بیاع بود، همکارى تاج الملک مستوفى مجبّر، نه به درِ مصلحگاه نشست نه به درِ زادمهران; و مذهب و اعتقاد پدر، پیران طایفه را معلوم است.» (نقض، ص ۱۲۷). «ج». [81]. شکل محتمل تر حشّاش، «معتاد به حشیش»، تصدیق نمى شود; مقایسه کنید با: cf.de Sacy,©Memoire sur la dynastie des Assassins et sur l’origine de leur nim’, Memoires de l’Institur Royal 4 (1518), 1-57; B. Lewis, Art. Hashishiyya, EI2. [82]. Marco Polo, Il Milione, English trans. The Travels. این تصوّر اعتیاد به حشیش را براى اولین بار در قرن دوازدهم م. آرنولد لوبکى ذکر مى کند: Arnold of Lubeck, Chronicon Slavorum IV, 16. [83]. راجع به منابع مربوط به تاریخ الموت ر. ک:Lewis (1967), 145ff. . [84]. TAVO map B VIII 8 (I), ©Die Kreuzfahrerstaaten bis zum Ende des 12. Jahrhunderts’ (P. Thorau); also P. Thorau, ©Die Burgen der Assassinen in Syrien und ihre Einnahme durch Sultan Baibars’, in: Wdo 18 (1987), 132-58. [85]. ع. تامر، فروع الشجره الاسماعیلیه الامامیه، المشرق ۵۱ (۱۹۵۷) ص۶۱۲-۸۵۱. درباره مستعمره کردن مجدّد سلمیه ر.کN. N. Lewis (1952):. [86]. E. Wirth, Syrien. Eine geography. Landeskunde, Darmstadt 1971, 452. براى نقشه اى درباره گسترش جماعتهاى مذهبى سوریه و لبنان رجوع کنید به مرجع بالا ص۳/۱۷۲. [۸۷]. Poonawala, Biobibliography, 287ff. [88]. درباره منشأ این نام ر.ک: W. Ivanow, A Guide to Ismaili Literature, London 1933, 6f., note 3. [89]. راجع به این نوع ادبیات ر.ک:; Poonawala, 298-311 SatpanthW. Ivanow, [90]. Clarke (1978), 68. [91]. Ed. M. Ghalib, Die ismailitische Theologie des Ibrahim ibn al-Husain al-Hamidi, Wiesbaden 1971. [92]. چاپ اول در بمبئى ۱۸۸۸ م.; چاپ مجدد قاهره ۱۹۲۸ م.; چاپ بیروت، ۴ جلدى، ۱۹۵۷ م. تحلیلى از پنجاه و دو رساله در اثر زیر آمده است: A. Bausani, L’Enciclopedia dei Fratelli della Purita, Naples 1978. [93]. S. M. Stern, ©The Authorship of the Epistles of the Ikhwan as-Safa’¨, IC 20 (1946), 367-72. [94]. Y. Marquet, Art. Ikhwan al-Safa’, EI2; Laphilosophie des Ikhwan as-Safa’: de Dieu a l’homme, Algiers 1975. A. Hamdani (1979). [95]. ادریس عمادالدین، عیون الاخبار، ج۴ به تصحیح م. غالب، بیروت ۱۹۷۳ ص۳۶ به بعد. [۹۶]. وجود عامریه در جلیل در اطراف صفد در سال ۷۲۳/۱۳۲۴ هنوز مورد تصدیق بود; W. Madelung, Art. Ismailiyya, EI2. [97]. Poonawala, Biobibliogrphy, 133ff. [98]. ادریس عمادالدین، عیون الاخبار; از هفت قسمت فقط بخشهاى چهارم تا ششم را م. غالب (بیروت ۱۹۷۴، ۱۹۷۵ و ۱۹۷۸) تصحیح کرده است. [۹۹]. Jhaveri (1933), 39ff.; Engineer (1980), 100-8. [100]. Poonawala, 178ff. [101]. ایوانف تعداد سلیمانیهاى هند را در نهایت ۵۰۰ نفر برآورد مى کند. درباره منصوب فعلى در بارودا، مولانا محمد شاکر، ر.ک: Engineer, 118. [102]. Poonawala, 211; Engineer, 133. [103]. تمام ارقام مربوط است به:144f. Engineer [104]. M. El-Azzazi, Die Entwicklung der Arabischen Republik Jemen, Tubingen/ Basel 1978, 46. [105]. بنابر سرشمارى داخلى شوراى مرکزى جماعتهاى بُهره هاى داوودى در شرق افریقا ( Amiji1975). نویسنده در صفحه ۲۷ کتاب برآورد مى کند که کل جمعیت بُهُره در جهان قریب نیم میلیون نفر باشد و این رقم کمتر از رقم ارائه شده توسط انجینیر (Engineer, 144f) است. او تعداد بُهُره ها را ۵۶۰۰۰۰ نفر در هند و ۷۵۰۰۰ نفر بیرون از هند ـ که ۳۰۰۰۰ نفرشان در پاکستان هند سکنا دارند ـ تعیین مى کند. [۱۰۶]. در این باره رجوع کنید به مجموعه اسناد انتشار یافته تحت عنوان: The Syedna and His Flock, Documentation on the Dawoodi Bohras in New Quest 7 (Jan./Feb. 1978), 45-70. و مقاله اى به قلم N. L. Contractor . على اصغر انجینیر (Engineer, 1980) توصیفى مفصّل از تاریخچه این جنبش اصلاح طلبانه را ارائه مى دهد. مقایسه کنید با سخنرانى اش با عنوان «اسلام و انسانیت» (Islam and Humanism) در نشریه ۷ (Jan./Feb. 1978), 19-27New Quest. [107]. میثاق طیّبى که مؤمنان را صرفاً به اطاعت از امام غایب موظف مى کند به سوّمین داعى مطلق، حاتم بن ابراهیم، باز مى گردد; تحفه القلوب (ترجمهEngineer ). در مقابل، میثاق خواسته شده از تمامى معتقدان توسط داعى مطلق داوودى مستلزم اطاعت بى قید وشرط از داعى است. (Engineer, 158f) متن این میثاق در نشریه ۷ (Jan. / Feb. 1978), 61-3New Quest آمده است. [۱۰۸]. درباره مهدى بگها یا مهدى بگ والاها ر.ک: Lokhandwalla (1955), 122; Engineer, 138f [109]. دعائم الاسلام، به تصحیح فیضى، قاهره، ۱۹۶۱/۱۹۵۲; Fyzee, Compendium of Fatimid Law, Simla 1969. [110]. M. Goriawala, A Descriptive Catalogue of the Fyzee Collection of Ismaili Manuscripts, Bombay 1965. [111]. Poonawala, 238f. منبع: فصلنامه هفت آسمان /خ
بازدیدها: ۱










هیچ نظری وجود ندارد