مقدمه:
اسلام ناب محمدی که پیامبر اکرم (ص) در ۱۵ قرن پیش تاسیس کرد توسط اهل بیت : به مردم ابلاغ شد. در این میان تنها شیعیان دوازده امامی هستند که با افتخار میگویند پیروان واقعی اینان هستند زیرا درخواست پیامبر (ص) همانگونه که در آیه ۲۳ از سوره شوری آمده بر تبعیت از اهل بیت ایشان است نه اصحابشان آن طور که برادران اهل سنت تصور میکنند. پس میتوان با اعتقاد کامل بیان داشت که اهل سنت واقعی شیعیان هستند و کسانی که خود را اهل سنت معرفی میکنند اهل سنت پیامبر (ص) نیستند بلکه اهل سنت خلفای پیامبر هستند چونان که متذکر شدیم سنت پیامبر (ص) بر تبعیت از اهل بیت ایشان است و سنت خلفای پیامبر تبعیت از اصحاب ایشان است؛ و به همین علت ما در این مقاله به جای کلمه اهل سنت از عبارت «عامه» استفاده میکنیم. اما متأسفانه ما شاهد هستیم کسانی که تفکراتش ریشه در اسلام ناب ندارد همیشه در طول تاریخ بر شیعه تاختهاند و هر طور که توانسته اند بر او ضربه وارد کردهاند یکی از راههایی که دشمنان شیعه از گذشته تا به امروز داشته منتسب دانستن شیعیان به یهود است که این تهمتهای ناروا به خصوص با روی کار آمدن وهابیت و پیروی کردن برخی از اهل سنت از ایشان شدت گرفته و ما شاهد هستیم در تمام شبکههای ماهوارهای و سایتهای وابسته به جریان صهیونیسم اسلامی (=وهابیت) این شبهه- که مؤسس شیعه یک نفر یهودی به نام عبد الله بن سبا است-تبلیغ میشود. اگر چه بزرگان از علمای شیعه پاسخهای مستدل و منطقی به این شبهه دادهاند ولی نویسنده هم به ادای رسالتی که بر عهده دارد بر آن شد تا با استفاده از تجارب دیگران در پاسخ گویی به این شبهه نقش کو چکی را ایفا کند. ابتدا به معنای شیعه و زمان پیدایش آن میپردازیم و سپس در دو قسمت پاسخ شبهه را ذکر میکنیم یکی جواب نقضی و دیگری جواب حلی. باشد که همه ما در سایه قرآن و عترت پیامبر (ص) به سعادت ابدی نایل شویم.
بررسی واژه شیعه:
در لغت:
راغب مینویسد: به معنای تقویت نمودن چیزی که باعث تقویت انسان میشود، لذا به انسان شجاع «مشیع» گویند (۱). ابن منظور میگوید: الشِّیعهُ: القوم الذین یَجْتَمِعون علی الأَمر؛ و کلُّ قوم اجتَمَعوا علی أَمْر، فهم شِیعهٌ؛ و کلُّ قوم أَمرُهم واحد یَتْبَعُ بعضُهم رأْی بعض، فهم شِیَع (۲) (شیعه یعنی گروهی که بر امری اجتماع کنند یا قومی که بعضی از آن ها تابع برخی دیگر باشد)
در اصطلاح:
آیت الله سبحانی مینویسند: قد غلب استعمال لفظ الشیعه بعد عصر الرسول تبعاً له فیمن یوالی علیّاً وأهل بیته ویعتقد بإمامته ووصایته، و یظهر ذلک من خلال کلمات المؤرّخین وأصحاب المقالات(۳) لفظ شیعه بعد از عصر پیامبر (ص) به کسانی گفته میشود که علی بن ابی طالب (ع) و اهل بیتش را دوست دارند. همچنین میگویند آنها جانشین و وصی پیامبر (ص) هستند که شواهدی بر این امر وجود دارد. هر چند در ابتدا یعنی زمان پیامبر اسلام (ص) به پیروان علی (ع) گفته میشد چنانکه سلمان، و اباذر و مقداد و عمار به این نام خوانده شدهاند (۴)، ولی بعدها معروف شد در شیعه اثنا عشری و دوازده امامی، هر چند فرقههای هفت امامی و… هم داریم ولی شیعه مطلق، همان شیعه دوازده امامی میباشد. چنانکه مرحوم سلطان الواعظین از فیروز آبادی نقل نموده است که شیعه اسم غالب شده است بر هر کس که دوست بدارد علی (ع) و اهل بیت: او را بلکه بالاتر شیعه اسم مخصوص برای ایشان شده است (۵).
زمان پیدایش شیعه:
همانگونه بیان شد زمان پیدایش شیعه با زمان ظهور اسلام یکی است چون شیعه خود را مفتخر به پیروی از امیر المومنین (ع) میداند و پیامبر (ص) در طول دوران رسالت خود تبلیغ از علی بن ابیطالب (ع) مینمود. به دو حدیث ذیل توجه کنید که این دو دلیلی بر مدعی ما است. اولین حدیث را پیامبر (ص) در روزهای ابتدایی بعثت فرمود و دومین حدیث را در روزهای آخر عمر مبارکش.
حدیث یومالدار:
بعد از نزول آیه (وَ أَنْذِرْ عَشیرَتَکَ الْأَقْرَبین (۶) پیامبر (ص) مأمور شد رسالتش را به گوش بستگان خود برساند و همین طور که میدانید پیامبر (ص) سه مرتبه فرمود: هر کس حرف مرا گوش دهد خلیفه من و جانشین من است و در آن جلسه تنها علی بن ابی طالب (ع) پیامبر (ص) را تصدیق نمود؛ و چنین حدیثی مشهور شد به «حدیث یومالدار» یا «حدیث بدء الدعوه» (7)
حدیث غدیر:
در سال دهم هجری که سال آخر عمر مبارک پیامبر (ص) است واقعه غدیر خم اتفاق افتاده است و همگان چه شیعه و چه سنی میدانند در روز هیجدهم ذیحجه علی بن ابی طالب (ع) به عنوان امام و خلیفه بر همه معرفی شد. اسامی عدهای از صحابه رسول خدا (ص) که شیعه بودهاند و مورد اعتراف بزرگان اهل سنت است: ۱-عمر بن الحمق بن الکاهن (۸) / ۲-جرداء دختر سمیر ((۹)) / ۳-حبه بن جوین بن علی العزی (۱۰) / ۴-مالک اشتر نخعی (۱۱) / ۵-حجر بن عدی (۱۲) ۶- ابو الطفیل عامر بن واثله الکنانی (۱۳) / ۷- سعید بن وهب الهمدانی الخیوانی الکوفی (۱۴) / ۸-سلمان فارسی (۱۵) / و …
ظهور شیعه به روایت علمای اهل سنت:
ابن خلدون میگوید : مبدأ دوله الشیعه: اعلم أنّ مبدء هذه الدوله، أنّ أهل البیت لمّا توفی رسول اللّه صلی اللّه علیه وسلّم کانوا یرون أنّهم أحق بالأمر وأنّ الخلافه لرجالهم دون سواهم من قریش؛ و فی قصّه الشوری أنّ جماعه من الصحابه کانوا یتشیعون لعلی و یرون استحقاقه علی غیره و لمّا عدل به إلی سواه تأففوا منه وأسفوا له مثل الزبیر و معه عمار بن یاسر والمقداد بن الأسود و غیر هم. (۱۶) بدان مبدأ تشکیل شیعه این است که وقتی رسول خدا (ص) وفات یافتند، اهل بیت: خلافت را حق مُسلَّم خود میدانستند و معتقد بودند خلافت سزاوار مردان بنی هاشم است و دیگر مردان قریش حقی در خلافت ندارند. در قضیه شوری هم گروهی از صحابه از شیعیان علی (ع) محسوب میشدند و معتقد بودند غیر از علی (ع) هیچ کس استحقاق خلافت را ندارد و زمانی که خلافت را فردی غیر از علی (ع) به دست آورد از این امر اظهار بیزاری نمودند و تأسف خوردند. مثل زبیر و عمار بن یاسر و مقداد بن اسود و افراد دیگر. برای دیدن نظرات دیگر عالمان اهل سنت به آدرس ذیل مراجعه کنید (۱۷)
طرح شبهه:
ابن تیمیه میگوید: أن أصل الرفض من المنافقین الزنادقه، فإنه ابتدعه ابن سبأ الزندیق و أظهر الغلو فی علی بدعوی الإمامه و النص علیه و ادعی العصمه له. (۱۸) اساس مذهب شیعه بر میگردد به منافقین و ملحدین مثل عبدالله بن سبأ ملحد که ایشان درباره علی (ع)، غلو کرد و گفت او امام است و پیامبر (ص) هم او را به نام خلیفه، نصب کرده است و مدعی عصمت علی (ع) شد. احسان الهی ظهیر نیز سخنان آقای ابن تیمیه را به گونهای دیگر مطرح کرده است که نشان از جهل آمیخته به تعصب نسبت به شیعه دارد و نیازی به آوردن عین مطالب ایشان نیست.
جواب نقضی:
1.وجود مشترکات در ادیان دلیلی بر این نمیشود که بگوییم شیعه یهودی است: قرآن در مورد روزه میگوید:(یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ کَما کُتِبَ عَلَی الَّذینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُون (۱۹)). حال اگر صحبت این آقایان را قبول کنیم باید گفته شود پیامبر (ص) هم یهودی است چون دستور به عملی داده که در ادیان دیگر وجود دارد. ۲.ما با تمام احترامی که به برادران اهل سنت و معتقدات آنها داریم میگوییم: طبق نص صریح کتاب مقدس آقای عمر بن الخطاب مسیحی است و مسلمان نیست. ۱.۲: مقایسه عمر و انجیل: یکی از دستورات عمر بن الخطاب اطاعت کردن از حاکمان است حتی اگر آن حاکمان ظالم باشند و یا در اثر اطاعت کردن از دستورات آنها ضرری به دین ما وارد شود (۲۰) حال بنگرید در کتاب مقدس مسیحیان آمده است … پادشاه را احترام نمایید … ای نوکران، مطیع آقایان خود باشید با کمال ترس؛ و نه فقط صالحان و مهربانان را بلکه کج خلقان را نیز. زیرا این ثواب است، که کسی به جهت ضمیری که چشم بر خدا دارد، در وقتی که ناحقّ زحمت میکشد، دردها را متحمّل شود (۲۱). در جای دیگر پُولُس (۲۲) یهودی نسبت به اطاعت محض از حاکمان و صاحبان قدرت میگوید : «مطیع دولت و قوانین آن باشید. زیرا آن را خدا بر قرار کرده است. در تمام نقاط جهان، همه دولتها را خدا بر سر قدرت آورده است. پس هر که از قوانین کشور سر پیچی کند در واقع از خدا نااطاعتی کرده است البته مجازات خواهد شد… پس به دو دلیل باید مطیع قانون باشی. اول برای اینکه مجازات نشوی و دوم برای اینکه میدانی اطاعت وظیفه توست.»(23) 2.2: همچنین خلیفه دوم دستور به نهی گریه کردن بر میت نموده است که عیناً این دستور در تورات نیز ذکر شده است (۲۴) ۳.چه کسانی به ابوبکر لقب صدیق و به عمر لقب فاروق را عطا کردند: طبق روایات صحیح السندی که در بسیاری از کتابهای اهل سنت وجود دارد، این دو لقب مبارک (= صدیق، فاروق)، از القاب اختصاصی امیر المؤمنین (ع) بوده است؛ اما اهل سنت تلاش کردهاند که این فضیلت را برای خلفای دیگر نقل کنند. بسیاری از علمای اهل سنت؛ از جمله ابن ماجه قزوینی در سننش که یکی از صحاح سته اهل سنت به شمار میآید، با سند صحیح نقل کرده: عَنْ عَبَّادِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ قالَ عَلِیّی (ع) أَنَا عَبْدُ اللَّهِ وَ أَخُو رَسُولِهِ (ص) وَ أَنَا الصِّدِّیقُ الْأَکْبَرُ لَا یَقُولُهَا بَعْدِی إِلَّا کَذَّابٌ صَلَّیْتُ قَبْلَ النَّاسِ بِسَبْعِ سِنِین. (۲۵) عباد بن عبد الله گوید : علی (ع) فرمود : من بنده خدا، برادر رسول خدا (ص) و صدیق اکبر هستم، پس از من جز دروغ گو کسی دیگر خود را «صدیق» نخواهد خواند، من هفت سال قبل از دیگران نماز میخواندم. محقق سنن ابن ماجه در ادامه مینویسد : فی الزوائد : هذا إسناد صحیح. رجاله ثقات. رواه الحاکم فی المستدرک عن المنهال؛ و قال : صحیح علی شرط الشیخین. هیثمی این روایت را در مجمع الزوائد نقل کرده و گفته است : ” سند آن صحیح و راویان آن مورد اعتماد هستند ” . همچنین حاکم نیشابوری آن را نقل کرده و گفته است : ” این روایت طبق شرائط مسلم و بخاری صحیح است ” .نخستین بار اهل کتاب عمر را فاروق نامیدند : محمد بن سعد در الطبقات الکبری، ابن عساکر در تاریخ مدینه دمشق، ابن اثیر در اسد الغابه و محمد بن جریر طبری در تاریخش مینویسند : قال بن شهاب بلغنا أن أهل الکتاب کانوا أول من قال لعمر الفاروق و کان المسلمون یأثرون ذلک من قولهم ولم یبلغنا أن رسول الله صلی الله علیه و سلم ذکر من ذلک شیئا. (۲۶) ابن شهاب گوید : این گونه به ما رسیده است که اهل کتاب نخستین کسانی بودند که به عمر لقب فاروق دادند و مسلمانان از سخن آنها متأثر شدند و این لقب را درباره عمر استعمال کردند و از پیامبر اسلام (ص) هیچ مطلبی در این باره به ما نرسیده است. همچنین ابن کثیر دمشقی سلفی در ترجمه عمر بن الخطاب مینویسد : عمر بن الخطاب بن نفیل بن عبد العزی … أبو حفص العدوی، الملقب بالفاروق قیل لقبه بذلک أهل الکتاب (۲۷) (لقب عمر بن الخطاب فاروق است …، گویند که اهل کتاب این لقب را به عمر دادند). به همین علت است که برخی از بزرگان اهل سنت نیز این حدیث را دروغ میدانند: ابن جوزی، عالم معروف اهل سنت در کتاب الموضوعات مینویسد : عن أبی الدرداء عن النبی (ص) قال : «رأیت لیله أسری بی فی العرش فرنده خضراء فیها مکتوب بنور أبیض: لا إله إلا الله محمد رسول الله أبو بکر الصدیق عمر الفاروق» أبی درداء از پیامبر اسلام (ص) نقل میکند که آن حضرت فرمود : در شب معراج دیدم که در عرش خداوند بر لوحی سبز با نور سفید نوشته شده بود. «خدایی جز خدای یکتا نیست، محمد (ص) رسول او است، ابوبکر صدیق و عمر فاروق است! .» بعد در نقد روایت مینویسد : هذا حدیث لا یصحّ، و المتّهم به عمر بن إسماعیل قال یحیی : لیس بشئ کذّاب، دجال، سوء، خبیث، و قال النسائی و الدارقطنی : متروک الحدیث (۲۸) این حدیث صحیح نیست و کسی که به آن متهم است عمر بن اسماعیل است. یحیی بن معین درباره او گفته است : سخن او ارزش ندارد، دروغ گو است، آدمی بد و خبیث است. نسائی و دارقطنی گفتهاند : حدیث او متروک است. ۴-شباهت عمر بن الخطاب با ابن سبا : آقایان اهل سنت میگویند ابن سبا یهودی است حال یکی از رفتارهای ابن سبا عیناً شبیه عمل عمر بن الخطاب است که اگر ابن سبا یهودی است باید عمر بن الخطاب هم …
عمل ابن سبا:
….چون خبر شهادت امیرالمؤمنین (ع) به ابن سبا و پیروانش رسید : گفت دروغ میگویی ای دشمن خدا، ……زیرا میدانیم او نمرده و نمیمیرد (۲۹) کلام عمر بن الخطاب: محمد یوسف الکاندهلوی از بزرگان اهل سنت مینویسد (۳۰) بعد از شهادت پیامبر (ص) ابو بکر به خانه پیامبر (ص) آمد ولی ناگهان به سرعت به طرف مسجد آمد در آنجا عمر بن الخطاب به مردم گفته بود پیامبر (ص) نمیمیرد و غوغایی به پا کرده بود ابوبکر بر منبر رفت و این آیه را تلاوت کرد (انک میت وانهم لمیتون (۳۱) و عمر گفت من همچنین آیهای را نشنیده بودم. ملاحظه نمودید حرف ابن سبا و عمر بن الخطاب مثل هم بود یکی میگفت پیامبر (ص) نمرده است و دیگری گفت علی (ع) نمرده است پس اگر ابن سبا یهودی است باید عمر بن الخطاب هم یهودی باشد.
جواب حلی:
حال به اصل جواب میپردازیم و میگوییم:علمای شیعه و غیر شیعه در مورد عبد الله بن سبا دو نظر دارند که ما هر دو نظر را ذکر میکنیم و در آخر نتیجه گیری را به عهده خواننده فرهیخته میگذاریم. نظر اول: عبد الله بن سبا افسانهای بیش نیست: طبق نظر برخی از علمای شیعه و عامه چنین شخصیتی موهوم است و هیچ وجود خارجی ندارد.
نظرات علمای شیعه:
1. محمد الحسین کاشف الغطاء، در کتابشان «أصل الشیعه و أصولها (۳۲)» میگوید: علی أنه لا یستبعد أن یکون هو – أی عبد الله بن سبأ – و مجنون بنی عامر وأبو هلال … و أمثالهم أحادیث خرافیه وضعها القصاص لتزجیه الفراغ و شغل أوقات الناس. {اخباری که ابن سبا را معرفی کردهاند همه احادیثی خرافی هستند برای اینکه وقت مردم پر شود} ۲. علامه عسکری درباره موضوع مورد نظر دو کتاب تألیف نمودهاند و وجود عبد الله بن سبا را منکر شدهاند. ۳.دکتر علی الو ردی، در کتاب «وعاظ السلاطین (۳۳)» میگوید: یخیل إلی أن حکایه ابن سبأ من أولها إلی آخرها کانت حکایه متقنه الحبک رائعه التصویر، { داستان عبد الله بن سبا از اول تا به آخر فقط حکایت و قصه است} ۵. عبد الله بن فیاض میگوید (۳۴) : یبدوا أن ابن سبأ کان شخصیه إلی الخیال أقرب منها إلی الحقیقه. {ابن سبا بیشتر شخصیتی خیالی است تا حقیقی}
از عامه:
1.دکتر: طه حسین، میگوید : دشمنان شیعه این شخصیت را به شیعه نسبت دادهاند (۳۵) ۲.دکتر: علی سامی النشار، میگوید: احتمال دارد شخصیت ابن سبا یک شخصیت خیالی باشد. همچنین احتمال دارد عبد الله بن سبا نامی برای عمار یاسر باشد (۳۶) ۳. دکتر: محمد کامل حسین (۳۷) ۴.عبد العزیز الهلابی استاد تاریخ در ریاض عربستان مینویسد (۳۸) : کسی که شخصیت عبد الله بن سبا را در تاریخ ذکر کرده است سیف است و او قصد ضربه زدن به شیعه را داشته است. ۵. استاد سهیل زکار در پاورقی کتاب المنتظم مینویسد (۳۹) : شخصیت ابن سبا وجود خارجی ندارد. و…
مویداتی برای این نظر:
اینها آمدند برای این که مقابله با فرهنگ نورانی شیعه بکنند، داستان یا اسطوره و افسانه عبدالله بن سبأ را جعل کردند و در رابطه با زندگینامه او، کتابهای معتبر اهل سنت، دچار تناقضگویی شدهاند. که به برخی از این تناقضها اشاره میکنیم.
نکته اول:
اول کسی که این داستان ساخته: اول کسی که این افسانه را در کتابش نقل کرده است آقای طبری است و بقیه همه از او نقل کردهاند (۴۰) و دروغ بودن این افسانه از خود روایت مشخص است زیرا کسانی که این روایت را نقل کردهاند : الف: السری: سری که طبری از آن نقل روایت میکند یا سری بن اسماعیل الهمدانی است که یحیی بن سعید او را تکذیب کرده و بسیاری از علمای اهل سنت احادیث او را تضعیف کردهاند (۴۱)؛ و یا سری بن عاصم بن سهل الهمدانی (متوفای ۲۵۸ ه) است که ابن خراش او را تکذیب کرده و ابن عدی در مورد او میگوید دزد حدیث بوده و ابن حبان میگوید: احتجاج به کلام او صحیح نیست (۴۲). پس اسم مشترک بین دو دروغگو شد. ب. شعیب: مراد شعیب بن إبراهیم الکوفی است که او هم مجهول است. ابن عدی میگوید: معروف نیست؛ و ذهبی هم به مجهول بودن او اشاره دارد (۴۳). ج. سیف بن عمر: ابن حبان میگوید سیف بن عمر وضع حدیث میکند. حاکم هم مینویسد او متهم به زندیق بودن است و روایتش ساقط است. ابن عدی میگوید تمام احادیثش منکر است (۴۴)
نکته دوم:
مذهب و شهری که به دنیا آمده: آقای طبری – که از مورخان بنام اهل سنت است و ذهبی از او به عنوان امامِ در تاریخ و تفسیر نام میبرد – وقتی به زندگینامه عبدالله بن سبأ میرسد، میگوید: کان عبدالله بن سبأ یهودیا من أهل الصنعاء و أمه سوداء (۴۵).{عبدالله بن سبأ، یهودی بود از اهل صنعای یمن و مادرش، یک سیاه پوست بود. }آقای عبد القا هر بغدادی – از استوانههای کلامی اهل سنت – میگوید: عبدالله بن سبأ، یهودی است و اهل حیره عراق است. (۴۶) ابو ریه میگوید:……..یهودیا من حمیر (۴۷) ….. ذهبی مینویسد: من غلات الزنادقه (۴۸)….. در نحوه نگارش ذهبی اگر دقت کنیم میبینیم بسیاری از اهل سنت مینویسند ابن سبا از غلات در شیعیان است ولی او مینویسد: از غلات در زنادقه و این نشان میدهد آقای ذهبی شیعه را در حکم زندیق و ملحد و بی دین میداند. پناه میبریم به خداوند از شر تعصب بی جا و کورکورانه. همچنین آقای محمد ابو زهره – که از او تعبیر به امام میکنند و از شخصیتهای بلند آوازه اهل سنت در عصر حاضر است – میگوید: کان یهودیا من الحیره أظهر الإسلام (۴۹). عبدالله بن سبأ یهودی بود و از حیره عراق بود. برخی مثل ابن حجر (۵۰) فقط میگویند یهودی است. شاید به همین علت است که آقای سیف بن عمر الضبی وارد این بحث نشده و میگوید: …..فی نظرنا لا یهم من هو عبد الله بن سبا و متی اسلم (۵۱)….
نکته سوم:
در چه زمانی عقاید خودش را ابراز کرد: طبری میگوید: یهودی بود و در زمان عثمان، به ظاهر مسلمان شد و مردم را علیه عثمان تحریک کرد و منجر به قتل عثمان شد. (۵۲) عبد القاهر بغدادی میگوید: ……فان السبّابیه منهم اظهروا بدعتهم فی زمان علیّ رضی اللّه عنه (۵۳)….. سبابیه (= پیروان عبد الله بن سبا) بدعتشان در زمان علی (ع) ظاهر شد…
نکته چهارم:
عقائد عبدالله بن سبأ از دیدگاه علمای اهل سنت. آقای اسفراینی میگوید: إنه کان یؤمن أن علیا نبی. (۵۴) عبدالله بن سبأ معتقد بود که علی بن أبی طالب (ع)، نبی است. آقای عبد القاهر بغدادی میگوید: ثم یؤمن بأنه إله (۵۵). عبدالله بن سبأ، معتقد بود که علی (ع)، خداست. آقای شهرستانی – از استوانههای کلامی اهل سنت – میگوید: زعم أن علیا (ع) حی لم یمت ففیه الجزء الإلهی … معتقد بود که علی بن أبی طالب (ع)، خدای کامل نبود، بلکه بخشی از الوهیت در او حلول کرده بود …(۵۶) باز هم آقای عبد القاهر بغدادی میگوید: کان یؤمن بأن علیا وصی النبی. (۵۷) عبدالله بن سبأ عقیده داشت که علی بن أبی طالب (ع)، وصی پیامبر اکرم (ص) است. آقای شهرستانی و ایجی میگویند: عبدالله بن سبأ معتقد بود که علی (ع) از دنیا نرفته است و درون ابر زندگی میکند و رعد و برقی که شما میشنوید، صدای علی (ع) است و روزی خواهد آمد و دنیا را پر از عدل و داد میکند. (۵۸) آقای طبری – سازنده افسانه عبدالله بن سبأ – میگوید: کان ینادی بأن النبی سیرجع لا علیا (۵۹). کسی که در رجعت بر میگردد، علی (ع) نیست و پیامبر اکرم (ص) است.
نکته پنجم:
زمان اسلام او: یکی میگوید که در سال ۳۰ هجری در زمان عثمان، مسلمان شد (۶۰). دیگری مینویسد اسلامش را در آن زمان اظهار کرد (۶۱) برخی هم فقط میگویند اسلامش را اظهار کرد برای افساد مسلمانان (۶۲)
نکته ششم:
عدم نقل روایت توسط ابن سبا: از جمله اموری که میتوان برای خیالی بودن این داستان بدان تمسک کرد کلام آقای ابن حجر است که میگوید: هیچ روایتی از او نقل نشده است (۶۳) ما نفهمیدیم از طرفی آقایان اهل سنت میگویند ابن سبا از بزرگان طائفه شیعه است و حال آقای ابن حجر میگوید هیچ حدیثی از آن نقل نشده این چه بزرگی است که روایت ندارد.
نتیجه:
بعد از نقل این کلمات مشخص شد شخصی به نام ابن سبا وجود خارجی ندارد.
نظر دوم: عبد الله بن سبا وجود خارجی دارد و افسانه نیست:
برخی دیگر از علما بر این باورند که عبد الله بن سبا یک شخصیت حقیقی است و وجود خارجی دارد که به برخی از نظرات اشاره میکنیم.
أ. مثبتین ابن سبا در نزد عامه:
1 .روایتی از شعبی آمده که در آن روایت نام عبد الله بن سبا ذکر شده. (۶۴) ۲ .در طبقات الکبری اثر ابن سعد (ت ۲۲۳۰ ه) ذکری از ابن سبا آمده است. (۶۵) ۳ .ابن قتیبه (۲۷۶ ه) میگوید: (السبئیه من الرافضه ینسبون إلی عبد الله بن سبأ).(۶۶) ۴ .مقدسی (ت ۳۵۵ ه) مینویسد: (إن عبد الله بن سبأ قال للذی جاء ینعی إلیه موت علی بن أبی طالب: لو جئتنا بدماغه فی صره لعلمنا أنه لا یموت حتی یسوق العرب بعصاه (۶۷). ابن سبا میگفت علی بن ابی طالب (ع) نمرده است. ۵ – ابن حزم (ت ۴۵۶ ه) مینویسد: و القسم الثانی من الفرق الغالیه الذین یقولون بالإلهیه لغیر الله عزوجل فأولهم قوم من أصحاب عبد الله بن سبأ الحمیری لعنه الله، أتوا إلی علی بن أبی طالب (ع) فقالوا مشافهه: أنت هو، فقال لهم: و من هو؟ فقالوا: أنت الله، فاستعظم الأمر و أمر بنار فأججت و أحرقهم بالنار (۶۸). {اصحاب عبد الله بن سبا به علی بن ابی طالب (ع) فرمودند: تو خدای ما هستی… } ۶ – صفدی (ت ۷۶۴۹ ه) در ترجمه ابن سبأ مینویسد: عبد الله بن سبأ رأس الطائفه السبئیه … قالت لعلی أنت الإله، فنفاه إلی المدائن، فلما قتل علی رضی الله عنه زعم ابن سبأ أنه لم یمت لأن فیه جزءاً إلهیاً وأن ابن ملجم إنما قتل شیطاناً تصور بصوره علی، وأن علیاً فی السحاب، و الرعد صوته، و البرق سوطه، وأنه سینزل إلی الأرض (۶۹). {عبد الله بن سبا رئیس طائفه سبئیه است که علی بن ابی طالب (ع) را خدا میدانست… }
ب. مثبتین شخصیت ابن سبأ ازشیعه:
1- نوبختی (ت ۳۱۰ ه) در کتابش فرق الشیعه مینویسد: فی ذکر أنه لما بلغ ابن سبأ نعی علی بالمدائن، قال للذی نعاه: کذبت لو جئتنا بدماغه فی سبعین صره وأقمت علی قتله سبعین عدلاً لعلمنا أنه لم یمت و لم یقتل، ولا یموت حتی یملک الأرض. (۷۰) ۲ – مرحوم کشی (ت ۳۴۰ ه) در کتاب رجال خود مینویسد: (ص ۹۸-۹۹) بسنده إلی أبی جعفر محمد الباقر قوله: أن عبد الله بن سبأ کان یدعی النبوه، و یزعم أن أمیر المؤمنین (ع) هو الله، تعالی عن ذلک علواً کبیراً. (۷۱) و…
نتیجه پژوهش:
بعد از ذکر پاسخ اول و نقل اقوال در مورد وجود شخصیت ابن سبا و بعد از ذکر نظر دوم میتوان گفت : اولاً: عبد الله بن سبا یک شخصیت خارجی نیست و فقط یک شخصیت موهومی است برای ضربه زدن به شیعه که از طرف دشمنان شیعه وارد بر تاریخ اسلام شده است. ثانیاً: از طرفی در روایاتی و سخنان علما نامی از عبد الله بن سبا آمده است که نمیتوان گفت چنین شخصیتی موهوم و خیالی است که نظر نویسنده هم بر همین امر است و ما به عنوان نتیجه پژوهش خلاصهای از صحبتهای عالم معاصر آقای محمد جواد حسینی بغدادی را ذکر میکنیم: محمد جواد حسینی بغدادی مینویسد: ابن سبا در روایات ما وجود دارد و نمیتوان آن را انکار کرد و مجموع این روایات را میتوان به سه دسته تقسیم کرد که برخی از این روایات صحیح و برخی ضعیف است. البته در کلمات بزرگان ما هم از ابن سبا یاد آمده است که همه بزرگان ما ابن سبا را رد میکنند. از اقوال علمای علم رجال و روایات مطالبی را میتوان به دست آورد: ۱- عبد الله بن سبا یک شخصیت خیالی نیست و نقش آشکاری در تاریخ داشته است همانطور که شیخ طوسی فرمود: او از شیعیان بوده ولی منحرف شده است. ۲-ابن سبا اول کسی بوده است که لعن به خلفا را ابراز میکرده و در و ظاهر این عمل را انجام میداده ولی مؤسس آن نیست. چون مکتب شیعه بر پایه تولی و تبری بنا نهاده شده است و این دو امر در سخنان پیامبر (ص) و اهل بیت: وجود دارد. ولی پیروان امیر المومنین (ع) بعد از سقیفه خود را ملزم به سکوت و تقیه نمودند. ۳- از کلمات علمای شیعه و عامه استفاده میشود: امیرالمؤمنین (ع) ابن سبا را به مدائن تبعید نمودند؛ و اینجا این سؤال مطرح میشود که چرا او به این شهر تبعید شد؟ جواب این سؤال در بررسی تاریخ مدائن مشخص میشود. مدائن یکی از شهرهای بزرگ و مهم محسوب میشد، که بعد از اسلام سه تن از شیعیان خالص امیر المومنین (ع) به امر حضرت امیر (ع) در آن حکومت میکردند:حذیفه بن یمان، سلمان فارسی، سعد بن مسعود ثقفی؛ و به واسطه تلاش آن سه نفر شهر مدائن به شهر شیعیان، شهرت یافت. حال بعد از این سه امر میگوییم: در تاریخ سه عبد الله بن سبا داریم: عبد الله بن وهب راسبی سبائی رئیس فرقه خوارج بود که در جنگ نهروان گشته شد. عبد الله بن سبائی که حضرت امیرالمؤمنین (ع) او را به خاطر ترک تقیه به مدائن فرستاد و بعد از مدتی در باره امیرالمؤمنین (ع) غلو کرد و وقتی شنید ایشان شهید شدند گفت:علی (ع) نمرده است؛ و سومین عبد الله بن سبا در مورد حضرت علی (ع) غلو کرد و امیر المومنین (ع) او را آتش زدند. (۷۲) پس به هر صورت ما چه بپذیریم ابن سبا وجود خارجی داشته و یا او را شخصیتی موهوم تصور کنیم اعتقاداتی که شیعیان داشته و دارند ربطی به او ندارد.
پینوشتها:
1.راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، ج ۱، ص ۴۷۰ ۲.ابن منظور، لسان العرب، ج ۸، ص ۱۸۸. ۳.جعفر سبحانی، اضواء علی عقائد الشیعه الامامیه، ص ۲۳. ۴.سید محمد حسین طباطبایی، شیعه در اسلام (قم، دارالتبلیغ اسلامی، ۱۳۴۸ ش) ص ۴ ۵ و پاورقی ۵.سلطان الواعظین شیرازی، شبهای پیشاور (تهران، دارالکتب الاسلامیه، سی و هفتم، ۱۳۷۶) ص ۱۵۳ ۶.شعراء (۲۶)، آیه ۲۱۴. ۷.کتابهای زیادی از شیعه و سنی این حدیث را نقل کرده اند و با چون بنا بر اختصار داریم به دو کتاب بسنده میکنیم یکی از شیعه و دیگری از عامه:سید بن طاووس، الطرائف، ج ۱، ص ۲۰؛ حاکم حسکانی، شواهد التنزیل، ج ۱، ص ۵۴۳. ۸. ابن عبد البر، الاستیعاب، ج ۳، ص ۱۱۷۴. ۹. ابن ابی الحدید، شرح نهجالبلاغه، ج ۳، ص ۱۶۹. ۱۰. المزی، تهذیب الکمال، ج ۵، ص ۳۵۲، ش ۱۰۷۶. ۱۱.همان، ج ۲۷، ص ۱۲۶. ۱۲.ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج ۳، ص ۴۶۳. ۱۳.همان، الاستیعاب، ج ۴، ص ۱۶۹۷ ۱۴.همان، سیر أعلام النبلاء ج ۳، ص ۱۸۰، رقم ۷۰، ذیل ترجمه سعید بن وهب. ۱۵.همان، شرح نهج البلاغه، ج ۱۸، ص ۳۹. ۱۶.ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ج ۳، ص ۱۷۱. ۱۷. <://F:site_valiasrquestion85.htm 18. ابن تیمیه، مجموع الفتاوای، ج ۴، ص ۴۳۵، دار النشر : مکتبه ابن تیمیه، الطبعه : الثانیه، تحقیق : عبد الرحمن بن محمد بن قاسم العاصمی النجدی ۱۹.بقره (۲)، آیه ۱۸۳. ۲۰. بیهقی، سنن بیهقی کبری، ج ۸، ص ۱۵۹؛ آجری، الشریعه، ج ۱، ص ۳۸۰؛ ۲۱. کتاب مقدس، رساله اول پطرس، فصل دوم، اطاعت از حکام و آقایان. ۲۲ پُولُس خود درباره سابقه خود توضیح میدهد: همان طوری که یهودیان میدانند، من از کودکی به رسم یهود تربیت شدهام، اول در شهر خود طرسوس و بعد در اورشلیم و مطابق آن هم زندگی کردم. اگر ایشان بخواهند میتوانند سخنانم را تصدیق کنند که من همیشه یک فریسی (فرقهای از یهود که نسبت به احکام شریعت متعصب بودند) جّدی بوده و از قوانین و آداب و رسوم یهود اطاعت کردهام … من هم زمانی معتقد بودم که باید پیروان عیسی ناصری را آزار داد. از این جهت به دستور کاهنان اعظم، مسیحیان زیادی را در اورشلیم زندانی کردم، وقتی به مرگ محکوم میشدند، من نیز به ضدّ ایشان رأی میدادم. در همه جا مسیحیان را با زجر و شکنجه وادار میکردم به مسیح بد بگویند. شدت مخالفت من به قدری زیاد بود که حتی تا شهرهای دور دست نیز آنان را تعقیب میکردم. یکبار که در چنین مأموریتی به سوی دمشق میرفتم و اختیارات تام و دستورات کاهنان اعظم (علما و سران یهود) نیز در دستم بود. در بین راه نزدیک ظهر، از آسمان نور خیره کنندهای گرداگرد من و همراهانم تابید، نوری که از خورشید درخشان تر بود. وقتی همه ما بر زمین افتادیم صدایی شنیدم که به زبانی عبری به من گفت : پُولُس! پُولُس! چرا این قدر مرا آزار میدهی؟ با این کار، فقط به خودت لطمه میزنی. پرسیدم: آقا شما کیستید؟ خداوند (عیسی) فرمود: من عیسی هستم، همان که تو او را این قدر آزار میدهی. حال برخیز! چون به تو ظاهر شدهام تا تو را انتخاب کنم که خدمت گزار و شاهد باشی. تو باید واقعه امروز و اموری را که در آینده به تو نشان خواهم داد را به مردم اعلام کنی؛ و من از تو در برابر قوم خود (بنی اسرائیل) و اقوام بیگانه حمایت خواهم کرد. بلی، میخواهم تو را نزد غیر یهودیان بفرستم، تا چشمان ایشان را بگشای تا به حالت واقعی خود پی ببرند و از گناه دست کشیده، از ظلمت و شیطان خارج شوند و در نور خدا زندگی کنند… من از آن رؤیای آسمانی سرپیچی نکردم. پس نخست به یهودیان در دمشق و اورشلیم و سرتاسر یهودیه و بعد به غیر یهودیان اعلام کردم که توبه نموده به سوی خدا بازگشت کنند و با اعمال خود نشان دهند که واقعاً توبه کردهاند …»(اعمال رسولان باب ۲۶، آیه ۴-۲۲.) در جایی دیگر درباره خود میگوید: «بدون شک سرگذشت مرا هنگامی که هنوز پیرو دین یهود بودم شنیدهاید، که چطور به تعقیب مسیحیان میپرداختم و ایشان را با بی رحمی شکنجه و آزار میدادم و همیشه در پی آن بودم که ریشه آنان را از زمین برکنم. من از بیشتر همسالان یهودی خود مؤمنتر بودم و نسبت به اجرای رسوم و سنتهای مذهبی تعصّب زیادی داشتم. اما ناگهان همه چیز تغییر کرد. زیرا خدایی که مرا از شکم مادر برگزیده بود، از روی لطف و رحمتش، فرزند خود را بر من آشکار ساخت و او را به من شناساند تا بتوانم نزد اقوام غیر یهودی رفته، راه نجات به وسیله عیسی مسیح را به ایشان بشارت دهم.»(نامه پُولُس به غلاطیان باب ۱ – آیه ۱۳-۱۴.) ۲۳.همان، (رومیان – باب ۱۳- آیه ۱-۵.) ۲۴.شیخ جعفر مرتضی، (ماسه الزهراء، ج ۱، ص ۳۴۸) ۲۵. ابن ماجه قزوینی، سنن ابن ماجه، تحقیق:محمد فؤاد عبد الباقی، ج ۱، ص ۴۴؛ همچنین: ابن کثیر، البدایه والنهایه، ج ۳، ص ۲۶؛ ۲۶. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج ۳، ص ۲۷۰؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج ۴۴، ص ۵۱؛ طبری، تاریخ الطبری، ج ۳، ص ۲۶۷؛ ابن اثیر، أسد الغابه، ج ۴، ص ۵۷ ۲۷.همان، البدایه والنهایه، ج ۷، ص ۱۵۰ . ۲۸.ابن جوزی، الموضوعات، تحقیق، عبد الرحمن محمد عثمان، ج ۱، ص ۳۲۷ . ۲۹. المقالات والفرق، ص ۲۰. ۳۰. کاندهلوی، حیاه الصحابه، تحقیق محمد احمد عیسی، ج ۲، ص ۵. ۳۱. زمر، آیه ۳۰ ۳۲.شیخ جعفر کاشف الغطاء، اصل الشیعه و اصولها، ص ۱۸۱ ۳۳.سید طالب خراسان، نشاه التشیع، ص ۶۱ به نقل از وعاظ السلاطین، ص ۲۷۳. ۳۴.عبد الله فیاض، تاریخ الامامیه و اسلافهم من الشیعه، ص ۹۵. ۳۵.جعفر سبحانی، اضواء علی عقائد الشیعه الامامیه، ص ۷۴.به نقل از:شیخ طه حسین، الفتنه الکبری، ص ۱۳۴. ۳۶.مروان خلفیات، ورکبت السفینه، ص ۵۹۸.به نقل از:سامی النشار، نشاه الفکر الفلسفی فی الاسلام، ج ۲، ص ۲۸. ۳۷.کامل حسین، أدب مصر الفاطمیه، ص ۷. ۳۸.شیخ علی آل محسن، کشف الحقائق، ص ۱۸۷.به نقل از، هلابی، عبدالله بن سبا، ص ۲۶. ۳۹.شیخ حسن عبد الله، وقفه مع الجزائری، ص ۸۲. ۴۰.همان، اضواء علی عقائد الشیعه الامامیه، ص ۶۷. ۴۱. قال النسائی: متروک، و قال غیره: لیس بشیء، و قال أحمد: ترک الناس حدیثه. ذهبی، میزان الاعتدال، ج ۲، ص ۱۱۷ ۴۲. تاریخ الخطیب: ۹۹۳؛ همان، میزان الاعتدال، ج ۲، ص ۱۱۷؛ همان، لسان المیزان، ج ۳، ص ۱۲. ۴۳. همان، میزان الاعتدال، ج ۲، ص ۲۷۵؛ همان، لسان المیزان، ج،۳، ص ۱۴۵. ۴۴.همان، میزان الاعتدال، ج ۱، ص ۴۳۸؛ ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج ۴، ص ۲۹۵؛ اللآلی المصنوعه، ج ۱، صص، ۱۵۷، ۱۹۹ و ۴۲۹. ۴۵.طبری، تاریخ طبری، ج ۴، ص ۳۴۰ ۴۶.عبد القاهر بغدادی، الفرق بین الفرق، ص ۲۲۵. ۴۷.محمود ابو ریه، اضواء علی السنه المحمدیه، ص ۱۷۷. ۴۸. ذهبی، میزان الاعتدال، ج ۲، ص ۴۲۷. ۴۹.تاریخ المذاهب الإسلامیه، ص ۳۸. ۵۰. ابن حجر، فتح الباری، ج ۱۲، ص ۲۳۸، باب حکم المرتد والمرتده. ۵۱.سیف بن عمر الضبی، الفتنه و وقعه الجمل، ص ۱۷. ۵۲.همان، تاریخ طبری، ج ۳، ص ۳۷۸. ۵۳.همان، الفرق، بین الفرق، ص ۱۵ ۵۴.التفسیر فی الدین، ص ۱۲۳ ۵۵.همان، الفرق بین الفرق، ص ۱۵. ۵۶.شهرستانی، الملل و النحل، ج ۱، ص ۱۷۴. ۵۷.همان، الفرق بین الفرق، ص ۲۲۵. ۵۸.همان، الملل و النحل، ج ۱، ص ۱۷۴؛ سمعانی، الانساب، ج ۷، ص ۴۶؛ ایجی، المواقف، ج ۳، ص ۶۷۹۷۹. ۵۹.همان، تاریخ الطبری، ج ۳، ص ۳۷۸. ۶۰.همان؛ ابن اثیر، الکامل، ج ۳، ص ۱۵۴ ۶۱.همان، الفتنه ووقعه الجمل، ص ۱۷ ۶۲.العجلی، معرفه الثقاه، ج ۱، ص ۱۰۵. ۶۳. همان، لسان المیزان، ج ۳، ص ۲۸۹. ۶۴.ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج ۲۹، ص ۷. ۶۵. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج ۳، ص ۳۹. ۶۶.ابن قتیبه، المعارف، ص ۶۲۲. ۶۷. مقدسی، البدء والتاریخ، ج ۵، ص ۱۲۹. ۶۸.ابن حزم، الفصل فی الملل، ج ۳، ص ۱۲۰. ۶۹.صفدی، الوافی بالوفیات، ج ۱۷، ص ۱۰۰. ۷۰.نوبختی، فرق الشیعه، ص ۲۲. ۷۱.رجال کشی، ص ۱۰۷. ۷۲.محمد جواد حسینی بغدادی، عبد الله بن سبا واقعیت نا شناخته، صص ۸-۸۶
کتابنامه: ۱.قرآن. ۲.آل کاشف الغطاء، محمد حسین، اصل الشیعه و اصولها، موسسه الاعلمی، بیروت، چاپ چهارم، ۱۴۱۳ ق ۳.ابن اثیر، اسد الغابه، دارالکتب العربی، بیروت لبنان، بی تا. ۴.ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، دار صادر، بیروت،۱۳۸۵/۱۹۶۵. ۵. ابن تیمیه، مجموع الفتاوای، تحقیق : عبد الرحمن بن محمد بن قاسم العاصمی النجدی، دار النشر : مکتبه ابن تیمیه، چاپ دوم. ۶.ابن خلدون، عبد الرحمن بن محمد، تاریخ ابن خلدون، تحقیق خلیل شهاده، بیروت، دار الفکر، چاپ دوم، ۱۴۰۸/۱۹۸۸. ۷. ابن طاووس، علی بن موسی، الطرائف فی معرفه مذاهب الطوائف، مصحح: عاشور، علی، قم، خیام، ۱۴۰۰ ق، چاپ: اول ۸.ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، دار الفکر للطباعه و النشر و التوزیع، دار صادر، بیروت،۱۴۱۴ ه. ق ۹.ابو ریه، محمود، اضواء علی السنه المحمدیه، نشرالبطحا، چاپ پنجم، بی تا. ۱۰. ابی الحدید، هبه الله، شرح نهجالبلاغه، تحقیق:محمد عبدالکریم النمری، دار النشر، دارالکتب العلمیه، بیروت، چاپ اول،۱۴۱۸ ه. ۱۱.اشعری قمی، سعد بن عبد الله، المقالات و الفرق، مرکز انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم،۱۳۶۰ ش. ۱۲.اندلسی، ابن عبد ربه، العقد الفرید، دارالکتب العلمیه، بیروت، چاپ اول،۱۴۰۴ ه ق. ۱۳.ایجی، احمد، المواقف، دارالنشر، دارالجیل، بیروت،۱۴۱۷ ه، چاپ اول. ۱۴.البصری الزهری، ابن سعد، الطبقات الکبری، دارالنشر، دار صادر، بیروت، بی تا. ۱۵.بغدادی، عبد القاهر، الفرق بین الفرق، دارالجیل- دار الافاق، بیروت، ۱۴۰۸ . ۱۶.بیهقی، ابوبکر، سنن البیهقی الکبری، تحقیق:محمد عبد القادر عطا، دارالنشر، مکتبه دار الباز، مکه المکرمه، ۱۴۱۴ – 1994. 17.تاریخ المذاهب الإسلامیه، نشر دارالفکر العربی، بیروت. ۱۸.الجوزی القرشی، عبد الرحمن، الموضوعات، تحقیق:عبد الرحمن محمد عثمان، المکتبه السلفیه، مدینه، چاپ اول،۱۳۸۶. ۱۹.حزم طاهری، سعید، الفصل فی الملل، دارالنشر، مکتبه الخانجی، القاهره، بی تا. ۲۰.حسکانی، عبید الله بن عبد الله، شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، تهران، التابعه لوزاره الثقافه و الإرشاد الإسلامی، چاپ اول،۱۴۱۱ ق. ۲۱.حسینی بغدادی، محمد جواد، عبد الله بن سبا واقعیت ناشناخته، انتشارات هاتف، چاپ اول،۱۳۷۹ شمسی. ۲۲.خراسان، سید طالب، نشاه التشیع، انتشارات شریف رضی، چاپ اول،۱۴۱۲. ۲۳.دینوری، ابن قتیبهالمعارف، دارالنشر، دارالمعارف، القاهره، بی تا. ۲۴.ذهبی، شمس الدین محمد، میزان الاعتدال فی نقد الرجال، دار النشر، دارالکتب العلمیه، بیروت، ۱۹۹۵، چاپ اول. ۲۵.ذهبی، محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، دارالنشر، مؤسسه الرساله، بیروت،۱۴۱۳، چاپ نهم. ۲۶. راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات فی غریب القرآن، دارالعلم الدار الشامیه، دمشق بیروت، ۱۴۱۲ ۲۷.زرکلی، خیرالدین، الاعلام، دارالعلم للملایین-بیروت- لبنان، چاپ پنجم،۱۹۸۰ م. ۲۸.سبحانی، جعفر، اضواء علی عقائد الشیعه الامامیه، بی جا، بی تا. ۲۹.سمعانی، عبدالکریم بن محمد، الانساب، تحقیق:عبد الله عمر البارودی، دارالجنان للطباعه، بیروت، چاپ اول،۱۴۰۸. ۳۰.شهرستانی، محمد بن عبدالکریم، الملل و النحل، تحقیق: محمد سید کیلانی، دارالنشر، دارالمعرفه، بیروت،۱۴۰۴ . ۳۱. شیخ حسن عبد الله، وقفه مع الجزائری، بی جا، بی تا. ۳۲.شیرازی، سلطان الواعظین، شبهای پیشاور، تهران، دارالکتب الاسلامیه، سی و هفتم، ۱۳۷۶. ۳۳. الصفدی، الوافی بالوفیات، تحقیق:احمد الارناووط و ترکی مصطفی، دار احیاء التراث، بیروت،۱۴۲۰. ۳۴.الضبی الاسدی، سیف بن عمر، الفتنه ووقعه الجمل، تحقیق:احمد راتب عرموش، دار النفائس، بیروت، چاپ اول،۱۳۹۱. ۳۵. طباطبایی، سید محمد حسین، شیعه در اسلام، قم، دارالتبلیغ اسلامی، ۱۳۴۸ ش. ۳۶.طبری، جعفر محمد بن جریر، تاریخ طبری، تحقیق محمد أبو الفضل ابراهیم، بیروت، دار التراث، چاپ دوم، ۱۳۸۷/۱۹۶۷. ۳۷.عبد البر، عبد الله بن محمد، الاستیعاب، تحقیق:علی محمد البجاوی، دار النشر، دار الجیل، بیروت، چاپ اول،۱۴۱۲. ۳۸.عبد الله شافعی، ابن هبه الله، تارخ مدینه دمشق، تحقیق: محب الدین أبی سعید عمر بن غرامه العمری، دار النشر، دار الفکر، بیروت، ۱۹۹۵ . ۳۹. عسقلانی الشافعی، علی بن حجر أبو الفضل، فتح الباری، تحقیق:محب الدین الخطیب، دار النشر، دار المعرفه، بیروت. ۴۰.عسقلانی، ابن حجر، تهذیب التهذیب، دارالفکر للطباعه والنشر والتوزیع، بیروت لبنان، چاپ اول،۱۴۰۴. ۴۱.عسقلانی، علی بن جعفر، لسان المیزان، دار النشر، مؤسسه الأعلمی للمطبوعات، بیروت، چاپ دوم، ۱۴۰۶ . ۴۲.قزوینی، محمد بن یزید، سنن ابن ماجه، تحقیق، محمد فؤاد عبد الباقی، دارالفکر للطباعه و النشر و التوزیع، بی تا. ۴۳.کاندهلوی، حیاه الصحابه، دار الغد الجدید، قاهره، چاپ اول،۱۴۳۰. ۴۴.کشی، محمد بن عمر، رجال کشی با تعلیقات میرداماد، قم، چاپ اول، بی تا. ۴۵.کثیر قرشی، اسماعیل بن عمر، البدایه والنهایه، دارالنشر: مکتبه المعارف – بیروت، بی تا. ۴۶. مرتضی عاملی، سید مرتضی، ماساه الزهراء، دارالسیره، بیروت لبنان، چاپ دوم،۱۴۱۸. ۴۷. مروان خلفیات، ورکبت السفینه، مرکز الغدیر للدراسات الاسلامیه، چاپ دوم، بی تا. ۴۸.المزی، یوسف بن الزکی عبدالرحمن، تهذیب الکمال، دارالنشر، مؤسسهالرساله، بیروت،۱۴۰۰، چاپ اول. ۴۹.مقدسی، مطهر بن طاهر، البدء و التاریخ، دار النشر : مکتبه الثقافه الدینیه – بورسعید. ۵۰.مقریزی، احمد بن علی، امتاع الاسماع، منشورات محمد علی بیضون، دارالکتب العلمیه، بیروت، لبنان، چاپ اول،۱۴۲۰ ۵۱.نوبختی، حسن بن موسی، فرق الشیعه، دار الاضواء، بیروت، چاپ دوم، ۱۴۰۴ .