ادله اثبات امکان معاد از منظر قرآن (۱ )

مقدمه‏ عقاید و اندیشه‏هاى بنیادى اسلام که از آن ها به عنوان اصول عقاید یاد مى‏شود پایه و اساس آیین حیاتبخش اسلام را تشکیل مى‏دهند و در شکل‏گیرى رفتار مسلمانان اثر مى‏گذارند ، زیرا به طور کلى رفتار انسان ها – خود آگاه یا ناخودآگاه – تحت تأثیر اصول عقاید و به عبارت دیگر، جهان ‏بینى قرار دارد .از این رو، براى استقرار و تثبیت نظام ارزشى و رفتارى اسلام ، باید مبانى عقیدتى آن مورد بررسى قرار گیرد .اگر دین را به درختى تناور و بارور، تشبیه کنیم ، مبانى عقیدتى، به مثابه ریشه‏هاى آن هستند. این ریشه‏ها باید در پرتو چراغ عقل ، در اعماق قلب انسان پابرجا گردد تا میوه‏ ى شیرین و گوارای اعمال صالح به بار آید و سعادت و خوشبختى انسان در دو جهان تأمین شود .از آنجا که خداى متعال ، ما را به نیروى عقل و اندیشه ، مجهز ساخته ، باید در نظام آفرینش ، تأمل و تدبر کنیم تا به حکمت خداوند پى ببریم . از این رو، تحقیق و شناخت مبانى عقیدتى و دقّت در محتواى دعوت پیامبران و توجه به معجزات آنان ، باید به کمک عقل انجام گیرد .تقلید ازدیگران بدون سنجش عقلى ، در مورد عقاید ، محکوم و مردود است .یکی از این اصول اعتقادی معاد است . اعتقاد به معاد و روز واپسین است که امید به زندگی بهتر و آینده ای روشن تر را فرا راه انسان قرار می دهد و اندیشه پوچی و پوچگرایی را که همچون سمی مهلک در جسم وجان منکرین خدا و معاد جای گرفته ، هر لحظه و هر ساعت از این خسته دلان مانده در راه و گمراهان نا امید از فردا قربانی می گیرد ، می زداید . در این پژوهش که شامل دو بخش است ، که در بخش اول: معنای معاد و بخش دوم : دلایل امکان معاد از دیدگاه آیات قرآن مورد پژوهش قرارگرفته است .امید است این مطالب بتوانند تأثیری در تقویت ارکان معرفتی ، اعتقادی و تصحیح باورها و رفتارها داشته باشد چرا که تنها کسانی می توانند دراین دنیا زندگی صحیح و حقیقی داشته باشند که حیات آخرت را به خوبی شناخته و برمبنای قواعد آن جهان ، در این جهان به زندگی بپردازند .
بخش اوّل
1.معنای معاد در لغت واژه ی معاد از ریشه ی عود است . عود به معنای رجوع و باز گشتن است . راغب آن را بازگشتن بعد از انصراف می داند . آیات قرآن نیز مؤید این معنا است ، زیرا محل استعمال آن در قرآن نوعاً در بازگشت به شیء اول است . مثل یَأَیهَُّا الَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَقْتُلُواْ الصَّیْدَ وَ أَنتُمْ حُرُمٌ وَ مَن قَتَلَهُ مِنکُم مُّتَعَمِّدًا فَجَزَاءٌ مِّثْلُ مَا قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ یحَْکُمُ بِهِ ذَوَا عَدْلٍ مِّنکُمْ هَدْیَا بَلِغَ الْکَعْبَهِ أَوْ کَفَّارَهٌ طَعَامُ مَسَاکِینَ أَوْ عَدْلُ ذَالِکَ صِیَامًا لِّیَذُوقَ وَبَالَ أَمْرِهِ عَفَا اللَّهُ عَمَّا سَلَفَ وَ مَنْ عَادَ فَیَنتَقِمُ اللَّهُ مِنْهُ وَ اللَّهُ عَزِیزٌ ذُو انتِقَامٍ(۱) ؛ هر که باز گردد خدا از وی انتقام می کشد . عَسىَ‏ رَبُّکمُ‏ْ أَن یَرْحَمَکمُ‏ْ وَ إِنْ عُدتمُ‏ْ عُدْنَا وَ جَعَلْنَا جَهَنَّمَ لِلْکَافِرِینَ حَصِیرًا(۲)؛ اگر با فساد باز گردید به انتقام باز گردیم . ولی در مجمع ذیل آیه اول فرموده : عود به معنای رجوع است ، عیادت مریض بر گشتن به سوی او است برای استفسار حال ، ترکه های سبز را عود گویند که پس از بریدن دوباره عود می کنند و می رویند . قاموس واقرب نیز معنای اولی آن را رجوع مطلق گفته اند .از این ریشه مشتقات دیگری نیز در قرآن به کار رفته است مانند :الف – عید : قَالَ عِیسىَ ابْنُ مَرْیَمَ اللَّهُمَّ رَبَّنَا أَنزِلْ عَلَیْنَا مَائدَهً مِّنَ السَّمَاءِ تَکُونُ لَنَا عِیدًا لّأَِوَّلِنَا وَ ءَاخِرِنَا وَ ءَایَهً مِّنکَ وَ ارْزُقْنَا وَ أَنتَ خَیرُ الرَّازِقِینَ (۳) ؛عید را از آن جهت عید گویند که هر سال عود می کند و تکرار می شود . علت این تسمیه آن است که در هر سال با فرح جدید عود می کند (۴)ب : استعاد : استعاده {عود} هُ : از او خواست تا بر گردد ، – الشی ءَ : آن چیز را عادت خود قرار داد ، باز گردانیدن آن چیز را خواستار شد ، -الشیء َفلاناً و من فلان : از فلانی خواست تا آن چیز را باز گرداند .ج- عاد : عوداً {عود} هُ : او را باز گردانید ، – الشی ءَ : آن چیز را از گونه ای به گونه ای دیگر در آورد ، – فلاناً بالمعروف : با او کاری خوب انجام داد .د : عاود : معاوده وعوداً {عود } الرجل : به کار نخستین باز گشت .(۵)با توجه به مطالب بالا می فهمیم که ریشه ی عود در همه ی مشتقاتش به یک معنا استعمال شده است و آن رجوع و بازگشتن است . همچنین واژه ی معاد در قرآن به معنی محل بازگشت آورده شده است آنجا که خداوند متعال می فرماید : إِنَّ الَّذِى فَرَضَ عَلَیْکَ الْقُرْءَانَ لَرَادُّکَ إِلىَ‏ مَعَادٍ قُل رَّبىّ‏ِ أَعْلَمُ مَن جَاءَ بِالهُْدَى‏ وَ مَنْ هُوَ فىِ ضَلَالٍ مُّبِینٍ(۶) ؛ آن کس که قرآن را بر تو فرض کرد ، تو را به محل بازگشت (جایگاه اولیه) بازمى‏گرداند . استعمال معاد در کلمات پیروان پیامبر و امامان معصوم – علیهم السلام – نیز به همین معنا آورده شده است ؛ ( اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ أهلَ الذکرِ الذینَ امرتَ بمَسأَلَتِهِم و ذَوی القُربَی الذینَ امرتَ بمَوَدتِهِم و فَرَضتَ حَقَهم وجعلتَ الجنهَ معادَ مَن اقتصَ آثارَهم )(۷) ؛ خدایا بر محمد و خاندان محمد درود فرست ، خاندانی که ( اهل ذکر ) هستند که دستور دادی که از آن ها پرسش شود ، خویشاوندانی که مرا به دوستی آن ها امر کردی و حق آن ها را واجب گردانیدی و بهشت را برگشت گاه کسی قرار دادی که پا به جای پای آن ها گذارد .
2 . معنای معاد در اصطلاح معاد – به فتح میم – یک واژه عربی است که از نظر صرفی می تواند مصدر میمی ، اسم زمان یا اسم مکان باشد و در همه ی این معنای نیز استعمال شده است :الف – باز گشتن یعنی برگشتن ارواح به بدن های خود .ب – زمان باز گشت یعنی زمان برگشت روح به بدنی که در حیات دنیوی به آن تعلق داشت که آن زمان همان روز قیامت است .ج – مکان بازگشت یعنی مکان برگشت روح به بدنی که در حیات دنیوی به آن تعلق داشت که آن مکان همان آخرت است(۸).همه ی این معانی بر این مبنا است که روح باقی است و در هنگام مرگ ، از بدن جدا می شود و در قیامت به بدن باز می گردد . اما بنابر اینکه روح با بدن متحد است و در هنگام نابودی بدن به سبب مرگ ، روح هم از بین می رود ، در این صورت ، معاد یعنی وجود دومی که برای اجسام و ابدان پیدا می شود و بعد از مرگ دوباره بر می گردند .نکته ی قابل توجه این است که کلمه ی میعاد هم درباره ی روزقیامت استعمال شده است ، اما این کلمه به معنای بازگشت نیست ؛ چون ریشه این کلمه از ( وعد ) است . رَبَّنَا إِنَّکَ جَامِعُ النَّاسِ لِیَوْمٍ لَّا رَیْبَ فِیهِ إِنَّ اللَّهَ لَا یُخْلِفُ الْمِیعَادَ(۹) ؛ ای پروردگار ما ، تو مردم را در آن روزی که هیچ شکی در آن نیست ، گرد می آوری به یقین که خدا از وعده تخلف نکند .(۱۰)
3 . دیدگاه علامه طباطبایی درباره معنای معاد آنچه از سخنان مرحوم علامه طباطبایی استفاده می شود این است که معاد به مفهوم وسیع آن شامل دو بخش است :الف – یکی به عنوان تشکیل جهان نو بر اساس ابدیت با تمام موجودات ذی الروح و غیر ذی الروح بعد از فروریختن نظام های کنونی .ب – قسمت دیگر بازگشت روح وروان انسان ها به بدن ها به همان صورتی که در دنیا بودندوحضورشان در میعاد بزرگ رستاخیز به منظور پاداش و کیفر کردار وسپس رهسپار شدن هر کس به سوی جایگاه اصلی وابدی خویش(۱۱).
4 . دیدگاه علامه طباطبایی در در مورد شمول معاد
دلایل روایی علامه از مجموع روایات این چنین نتیجه می گیرد که رستاخیز نسبت به همه ی موجودات آسمانی وزمینی و میان آن دو حتی از غیر بشر و ملائکه ، عمومیت دارد . مثل روایاتی که مضمون آن ها این است که سگ اصحاب کهف ، ناقه ی صالح یا چهار پایانی که سه یا هفت سال در طریق حج به کار گرفته شده اند ، وارد بهشت می گردند و اینکه سگ ها و حیوانات وحشی داخل دوزخ می گردند و مجرمان را می درند ، چنانکه خداوند متعال هم فرموده است: وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ(۱۲)؛ آنگاه که حیوانات وحشی محشور شوند .(۱۳)
شواهد قرآنی علامه در تفسیر آیه ی أَ وَ لَمْ یَتَفَکَّرُواْ فىِ أَنفُسِهِم مَّا خَلَقَ اللَّهُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَیْنهَُمَا إِلَّا بِالْحَقّ‏ِ وَ أَجَلٍ مُّسَمًّى وَ إِنَّ کَثِیرًا مِّنَ النَّاسِ بِلِقَاى رَبِّهِمْ لَکَافِرُونَ(۱۴)؛ خداوند آسمان ها و زمین و آنچه بین آن ها است همه را جزء به حق و اجل مسمی نیافریده است و آیه ی وَ مَا خَلَقْنَا السَّمَاءَ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَیْنهَُمَا بَاطِلًا ذَالِکَ ظَنُّ الَّذِینَ کَفَرُواْ فَوَیْلٌ لِّلَّذِینَ کَفَرُواْ مِنَ النَّار (۱۵)؛ و ما آسمان و زمین و هرآنچه بین آن دو است را باطل نیافریده ایم . می فرماید : این آیات ثابت می کنند که خداوند متعال ، همه عالم ، حتی جزئى از آن را جز به حق نیافریده ، چه این خلق ملابس و متصف به حق باشد و یا مصاحب و همراه با آن ، هر چه باشد ، آن را به خاطر غرضى و غایتى حقیقى آفریده است و غرضش سرگرمى و عبث نبوده ، همچنین براى مدتى معین آفریده ، پس هیچ یک از اجزاى عالم تا بى نهایت باقى نمى‏ماند ، بلکه روزى فانى مى‏شود . وقتى یک یک اجزاى عالم و نیز مجموع آن ، مخلوقى داراى نتیجه و غایت باشد همچنین وقتى هیچ یک از اجزاى آن دائمى نباشد ، معلوم مى‏شود غایت و نتیجه آن بعد از فناى آن مترتب مى‏شود و این همان آخرتى است که بعد از گذشتن عمر دنیا و فناى آن ظاهر مى‏شود . بنابراین می فهمیم که این آیات عمومیت معاد را بیان می کنند یعنی این که حکم معاد و حشر همه ی موجودات را فرا می گیرد .(۱۶)همچنین ذیل آیه ی وَ مَا مِن دَابَّهٍ فىِ الْأَرْضِ وَ لَا طَئرٍِ یَطِیرُ بجَِنَاحَیْهِ إِلَّا أُمَمٌ أَمْثَالُکُم مَّا فَرَّطْنَا فىِ الْکِتَابِ مِن شىَ‏ْءٍ ثُمَّ إِلىَ‏ رَبهِِّمْ یحُْشرَُون(۱۷) ؛ هیچ جنبنده‏اى در زمین و هیچ پرنده‏اى که با دو بال خود پرواز مى‏کند نیست ، مگر اینکه امت هایى همانند شما هستند ، ما هیچ چیز را در این کتاب فروگذار نکردیم ، سپس همگى به سوى پروردگارشان محشور مى‏گردند . بیان می کنند که ظاهر آخر آیه می رساند که حشر این موجودات به جهت این نکته است که آن ها نیز همچون بشر اممی بوده اند که خلقتشان غایت و غرضی داشته که همان بازگشت و معاد است . نسبت به موجودات غیر ذی الروح نیز در تفسیر آیه ی وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّن یَدْعُواْ مِن دُونِ اللَّهِ مَن لَّا یَسْتَجِیبُ لَهُ إِلىَ‏ یَوْمِ الْقِیَمَهِ وَ هُمْ عَن دُعَائهِمْ غَافِلُونَ(۵)وَ إِذَا حُشِرَ النَّاسُ کاَنُواْ لهَُمْ أَعْدَاءً وَ کاَنُواْ بِعِبَادَتهِِمْ کَافِرِین(۱۸)؛ و کیست گمراه تر ازآنکه جز کسی را بپرستد که هیچ در حوائج تا روز قیامت او را اجابت نکند و از هر چه بخوانندش خود بی خبر باشد و چون در قیامت خلق محشور شوند آنجا معبودان باطل با مشرکان ، دشمن و از پرستش آنان بیزارند . می فرماید: با توجه به این که ضمیر در ( کانوا ) در هر دو موضع به معبودات غیر خدا بر می گردد و به لحاظ تعبیر ( مَن لَّا یَسْتَجِیبُ لَهُ ) این آیه دلالت روشنی دارد که معبود آنان همان گیاهان و جمادات از غیر بشر وملائکه بوده است و همین موجودات هم برای روز قیامت محشور می شوند . به شهادت این فقره از آیه که فرمود : وَ إِذَا حُشِرَ النَّاسُ کاَنُواْ لهَُمْ أَعْدَاءً ) و به شهادت آیه دیگری که در وصف خدایان بی روح کفار فرموده است : أَمْوَاتٌ غَیرُْ أَحْیَاءٍ وَ مَا یَشْعُرُونَ أَیَّانَ یُبْعَثُونَ(۱۹)؛ این ها مرده و از حیات بی بهره اند و هیچ نمی دانند که در چه هنگام مبعوث می شوند . هر دو آیه با صراحت بر این مطلب دلالت دارند(۲۰).
5 . واژه معاد در قرآن کریم واژه معاد در قرآن کریم یک مرتبه آمده است . آنجا که خداوند متعال می فرماید: إِنَّ الَّذِى فَرَضَ عَلَیْکَ الْقُرْءَانَ لَرَادُّکَ إِلىَ‏ مَعَادٍ قُل رَّبىّ‏ِ أَعْلَمُ مَن جَاءَ بِالهُْدَى‏ وَ مَنْ هُوَ فىِ ضَلَالٍ مُّبِینٍ (۲۱)؛ آن کس که قرآن را بر تو فرض کرده است ، تو را به بر گشت گاهت باز می گرداند . در مورد اینکه معاد در این آیه به معنای اصطلاحی آن آمده است یا خیر نظرات متفاوتی وجود دارد چنانکه : مرحوم علامه در تفسیرآیه ی مذکور می فرماید : کلمه ی معاد ، اسم محل عود ، یا اسم زمان عود است و مفسرین در معناى این محل ، یا زمان اختلاف کرده‏اند . بعضى گفته‏اند : مراد مکه است و آیه شریفه وعده‏اى است که خداى تعالى به پیامبر گرامى‏اش مى‏دهد که به زودى او را بعد از آن که از مکه هجرت کرد دوباره به مکه برمى‏گرداند(۲۲). بعضی دیگر گفته‏اند : مراد از آن مرگ است و بعضى گفته‏اند : قیامت است . بعضى دیگر گفته‏اند : محشر است . بعضى دیگر آن را مقام محمود دانسته‏اند ، که همان‏ موقف شفاعت کبرى است . بعضى دیگر گفته‏اند : مراد از آن بهشت است و بعضی دیگر گفته‏اند : بیت المقدس است ، که بنابر این قول آیه شریفه وعده‏اى است در خصوص معراج ، البته معراج دوم که مى‏فرماید : بعد از آنکه ما تو را در معراج اول به بیت المقدس بردیم به زودى تو را به آنجا برمى‏گردانیم . بعضى دیگر گفته‏اند : مراد از آن هر امر محبوبى است که دلخواه آن حضرت باشد . که این معناى آخرى با همه اقوال قبلى و یا بیشتر آن ها منطبق مى‏شود .اما آنچه از دقت در سیاق آیات سوره به دست می آید این است که آیه ی شریفه تصریحی باشد به آنچه که داستان نقل شده در اول سوره به آن اشاره می کرد ، آن وقت آیات بعد مؤید آن باشد ؛ چون خدای تعالی در اول سوره ، داستان بنی اسرائیل و موسی را نقل کرده و مفصل بیان داشت چه منت ها به آن ها نهاد . بعد از دوران طولانی که ذلیل و زبون دست آل فرعون بودند و فرعونیان پسرانشان را می کشتند و زنانشان را زنده می گذاشتند امنیت ، سلامتی ، عزت و تمکن به آنان داد . این داستان به دلالت التزامى دلالت مى‏کند بر اینکه مى‏خواهد به همه مؤمنین وعده‏اى جمیل دهد ، که به زودى از فتنه‏ها و شدائد و سختی که گرفتارش هستند نجاتشان مى‏دهد و دینشان را برهمه ی ادیان تقدیم و برترى مى‏بخشد و آنان را بعد از آنکه در زمین جایى نداشتند ، در زمین مکنت مى‏دهد.(۲۳) با توجه به مطالبی که گفته شد معنای آیه این می شود آن کسی که قرآن را بر تو واجب کرد تا بر مردمش بخوانی و ابلاغ کنی و دستوراتش را به کار بندی به زودی تو را به آن محلی که در آن بوده ای( برگشت گاهت ) بر می گرداند .معلوم است که رسول خدا – صلی الله علیه وآله و سلم – قبلاً درمکه بوده،مکه ای که همه ی شدائد و فتنه ها را در آن دید آنگاه از آنجا مهاجرت کرد و سپس به آنجا باز گشت در حالی که فاتح وپیروز بود و پایه های دینش محکم و ارکان ملتش مستحکم شده بود . بت های مکه را شکست و بنیان شرک را ویران ساخت و مؤمنین ، وارث آن سرزمین شدند در حالی که از آنجا با ذلت و خواری بیرون رفته بودند . اگردر این آیه کلمه ( معاد ) نکره آمده ، براى این است که به عظمت و بزرگی این عود اشاره کند و بفهماند که این برگشتن قابل قیاس با بودن قبلى‏اش در مکه نیست و تاریخ هم این معنا را تصدیق مى‏کند . بنابراین واژه ی معاد در این آیه به معنای لغوی آن یعنی بر گشتن (محل بر گشت )آورده شده است . إِنَّ الَّذِى فَرَضَ عَلَیْکَ الْقُرْءَانَ لَرَادُّکَ إِلىَ‏ مَعَادٍ قُل رَّبىّ‏ِ أَعْلَمُ مَن جَاءَ بِالهُْدَى‏ وَ مَنْ هُوَ فىِ ضَلَالٍ مُّبِینٍ(۲۴) این جمله مؤید معنایى است که ما براى ( معاد ) کردیم ، چون نظیر جمله‏اى است که موسى – علیه السلام – وقتى که مردم تکذیبش کرده و به آیات بیناتش نسبت سحر دادند- گفت : ( رَبِّی أَعْلَمُ بِمَنْ جاءَ بِالْهُدى‏ مِنْ عِنْدِهِ وَ مَنْ تَکُونُ لَهُ عاقِبَهُ الدَّارِ ) .در این آیه ، خداوند رسول گرامى خود را دستور مى‏دهد که به فرعون هاى زمان خود ، یعنى بزرگان مشرکین که تکذیبش کردند و به سحر نسبتش دادند ، همان جمله را بگوید که موسى- علیه السلام – به آل فرعون گفت ، زمانی که تکذیبش کردند و به سحر نسبتش دادند. زیرا مشابهت تامى هست میان بعثت آن حضرت و موسى- علیه السلام – و همچنین سیر دعوتشان ، هم چنانکه از داستان وارده در این سوره ظاهر مى‏شود و نیز با تأمل در آیه :إِنَّا أَرْسَلْنَا إِلَیْکمُ‏ْ رَسُولًا شَاهِدًا عَلَیْکمُ‏ْ کَمَا أَرْسَلْنَا إِلىَ‏ فِرْعَوْنَ رَسُولًا(۲۵)؛ به سوى شما رسولى فرستادیم تا شاهد بر شما باشد ، هم چنانکه به سوى فرعون نیز رسولى فرستادیم . این مشابهت کاملاً ظاهر مى‏شود .اگر در آیه ( قُلْ رَبِّی أَعْلَمُ مَنْ جاءَ بِالْهُدى‏ وَ مَنْ هُوَ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ ) به اینکه رسول خدا -صلی الله علیه وآله وسلم – قسمت اول کلام موسى را یعنی ( رَبِّی أَعْلَمُ بِمَنْ جاءَ بِالْهُدى‏ مِنْ عِنْدِهِ ) به مردم بگوید ، اکتفاشود و قسمت دوم آن ، یعنى جمله ( وَ مَنْ تَکُونُ لَهُ عاقِبَهُ الدَّارِ ) را نیاورده ، شاید از این جهت بوده که سیاق کلام ، سیاق اشاره است و مثل اینکه قرار بوده از حد اشاره تجاوز نشود ، هم چنانکه این معنا از جمله ( لَرادُّکَ إِلى‏ مَعادٍ ) ، که خطاب را در آن متوجه رسول خود کرد و کلمه معاد را نکره آورد نیز استشمام مى‏شود(۲۶).
6 . معاد از دیدگاه روایات با توجه به این که معاد یکی از اصول اعتقادی دین مبین اسلام و مورد اهتمام ائمه اطهار – علیهم السلام – بوده است ، احادیث زیادی در این مورد وارد شده است که چند مورد رابیان می کنیم .از امام صادق – علیه السلام – سؤال شد : آیا جسد مرده می پوسد ؟ حضرت فرمودند : بله؛ تا آنجا که از گوشت و استخوان آن چیزی باقی نمی ماند ، جز طینت اولیه او که خداوند متعال او را از آن طینت خلق نموده است(۲۷). مردی مادی خدمت امام صادق -علیه السلام – آمد و سؤالاتی از ایشان نمود . از جمله پرسید : چگونه این بدن انسان دوباره بر می گردد با اینکه عضوی از آن خوراک حیوانات و عضوی به صورت گل در دیواری قرار گرفته است ؟! حضرت فرمودند: ( إِنَّ الَّذِی أَنْشَأَهُ مِنْ غَیْرِ شَیْ‏ءٍ وَ صَوَّرَهُ عَلَى غَیْرِ مِثَالٍ کَانَ سَبَقَ إِلَیْهِ قَادِرٌ أَنْ یُعِیدَهُ کَمَا بَدَأَهُ ) ؛ همانا آن کسی که او را از هیچ چیزی به وجود آورد و بدون سابقه ی مانندی برای او ، او را تصویر کرد ، توانا است که او را بر گرداند آن گونه که شروع کرده بود .مرد مادی گفت : برایم توضیح دهید :حضرت فرمودند: ( إِنَّ الرُّوحَ مُقِیمَهٌ فِی مَکَانِهَا رُوحُ الْمُحْسِنِ فِی ضِیَاءٍ وَ فُسْحَهٍ وَ رُوحُ الْمُسِی‏ءِ فِی ضِیقٍ وَ ظُلْمَهٍ… )(۲۸) ؛ همانا روح بعد از جدا شدنش از بدن در مقام خود ثابت است . روح نیکوکار در وسعت و روشنایی است و روح بدکار در تنگنا و تاریکی است .بدن به همان خاک بر می گردد و آنچه درندگان خورند و جانوران در شکم اندازند ، همگی در خاک محفوظ است . هنگام بعث ونشور بارانی از آسمان می ریزد که باران بعث و نشور است . چنانچه باران های دنیا زمینه ی روییدن دانه های خشک نباتات است ، آن باران هم برای روییدن استخوان ها و اجزای پوسیده است . زمین زیرو رو خواهد شد خاک بدن ها زیر و رو خواهد شد ، مانند ذرات طلا که با شست و شو از خاک جدا شوند و بر روی آن چون ساختمان اولیه اش صورتگری شود آن طور که در ارحام صورتگری می شد پس همانگونه که در خاک نقش آدمی را زد ، در این خاک نقش انسان ها را خواهد زد . روح به اذن پروردگار به آن خاک های تصویر شده توجه می کند و آن ها زنده می شوند و هیچ کس نمی تواند خود را انکار کند ؛ چون خود را کامل وتمام می بیند(۲۹).امیرالمؤمنین -علیه السلام – می فرماید : ( فَاتَّقُوا اللَّهَ تَقِیَّهَ مَنْ سَمِعَ فَخَشَعَ… وَأطابَ سَریرَهً و عَمَّرَ معاداً و استَظهَرَ زادَ الیومَ لِیومِ رحیلهٍ )(۳۰) ؛ تقوا پیشه کنید ، تقوای کسی که سخن حق را شنید و فروتنی کرد… و باطن را پاکیزه نگاه داشت و آخرت خود را آباد ساخت و زاد و توشه ای برای روز حرکت و هنگام حاجت و سر منزل نیاز آماده ساخت .
بخش دوم :
دلایل اثبات امکان معاد
1 . آفرینش نخستین برخی از آیات قرآن به این مطلب می پردازد که آفرینش نخستین بشر به دستور خدا صورت گرفته است و انسان قبل از خلقت هیچ نبوده یا آبی گندیده ، یا خاک ، لجن و مانند آن بوده است. پس معاد و برگشت انسان مشکل تر از آفرینش آغازین آن نیست . مانند آیات زیر :۱- أَ وَ لَمْ یَرَوْاْ کَیْفَ یُبْدِئُ اللَّهُ الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ إِنَّ ذَالِکَ عَلىَ اللَّهِ یَسِیر(۳۱)۲- قُلْ یحُْیِیهَا الَّذِى أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّهٍ وَ هُوَ بِکلُ‏ِّ خَلْقٍ عَلِیمٌ (۳۲).۳- وَ هُوَ الَّذِى یَبْدَؤُاْ الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَیْهِ وَ لَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلىَ‏ فىِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ(۳۳).۴- أَ فَعَیِینَا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ بَلْ هُمْ فىِ لَبْسٍ مِّنْ خَلْقٍ جَدِیدٍ(۳۴).۵- قُلْ أَمَرَ رَبىّ‏ِ بِالْقِسْطِ وَ أَقِیمُواْ وُجُوهَکُمْ عِندَ کُلّ‏ِ مَسْجِدٍ وَ ادْعُوهُ مخُْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ کَمَا بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ‏(35).که به تفسیر بعضی از این آیات می پردازیم .الف : أَ وَ لَمْ یَرَوْا کَیْفَ یُبْدِئُ اللَّهُ الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ إِنَّ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسیرٌ:روى سخن و خطاب به رسول گرامى – صلى اللّه علیه و آله وسلم ، است و مبنى بر ارشاد و بیان طریقه احتجاج با بت‏پرستان است . با اینکه تصدیق دارند که خلق و آفرینش اختصاص به ساحت پروردگار دارد ، در صورتى که خلق به معناى ایجاد چیزى است که نابود و معدوم بوده و بشر را می آفریند در حالی که نبوده است به همین قیاس پروردگار می تواند بشرى که بمیرد بار دیگر او را زنده کند و بیافریند.احتمال دارد ، از آیه استفاده شود احتجاج به این طریق چگونه بت‏پرستان نمی اندیشند که پروردگار آغاز که موجودى را بیافریند و هستى به آن ارزانى نموده و آن را فرابگیرد ، باید پى‏درپى آن را هستى بخشد تا اینکه هر لحظه باقى بماند . در حقیقت موجودى را که مشاهده نمایید ایجاد پس از ایجاد است که هر لحظه مانند تابش نور خورشید تابش نور پى‏درپى به آن ادامه بیابد و تکرار شود تا موجود از روشنایى برخوردار گردد(۳۶). خلاصه از جمله نشانه صفت خالقیت پروردگار آن است که آغاز که وجود و هستى به موجودى افاضه شود ، مانند تابش نور خورشید است که هر خردمندى به طور محسوس مشاهده مى‏نماید . که روشنایى هر جسم و موجودى به تابش پى‏درپى نور است به آن یعنى ایجاد و تابش نور پى‏درپى به آن جسم است .این آیه مبنى بر توبیخ است . چگونه بت‏پرستان و بیگانگان مشاهده ننموده و نفهمیده‏اند که پروردگار بشر را آغاز آفرید و پس از زندگى در این جهان که به آستانه مرگ درآمده و به عالم دیگر انتقال یافت ، همین طور قدرت آن را دارد بار دیگر آنان را زنده نموده به زندگى همیشگى آنان ادامه دهد . همچنان که از طریق رسولان اعلام نموده است . به این دلیل محسوس بشر باید آن را تصدیق نماید .با توجه به اینکه آفریدگار قادر و توانا است که بشر را نخستین بار آفرید و نیز خبر داده که پس از مرگ او را بار دیگر خواهد آفرید و زندگى بخشد ، همچنین صادق و عالم است به آنچه در باره آینده بشر مقدر فرموده . بر این اساس به هر چه خبر دهد ، بشر باید تصدیق نماید و چنانچه تکذیب نماید کفران و ناسپاسى نموده است .از جمله آیاتی که مشابه این آیه است مانند : وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَهَ الْأُولىَ‏ فَلَوْ لَا تَذَکَّرُونَ(۳۷) مبنى بر تهدید بت‏پرستان و بیگانگان است . که چگونه مشاهده ننموده‏اند که آفریدگار نخستین بار در این جهان بشر را از نیرو و قوه محض آفرید و همچنین موجودات را از قوه و نقص آفریده و بر حسب تأثیر عوامل طبیعى ، آن ها را به سوى کمال رهبرى و سوق داده به منظور غرضى که از خلقت آن ها است(۳۸).همچنین نسبت به بشر ، او را به لحاظ رشد جسمانى از طریق وسائل و عوامل و اسباب تربیت نموده و به کمال جسمانى رسانید ، به همین قیاس نیروى عاقله و روح او را نیز در اثر اعزام رسولان و تأسیس مکتب توحید تعلیم و تربیت نمود و مورد آزمایش قرار داد تا به مقامى از فضیلت و انسانیت برساند و در اثر موهبت نیروى اختیار ، مسئولیت افعال اختیارى و حرکات ارادى او را به عهده خود او نهاد و به این وسیله او را کنترل نمود و زندگى محدود و آزمایشى او ناگزیر پایان خواهد پذیرفت ، و به زندگى و نظام کامل ترى وارد خواهد شد و همه افعال اختیارى که حرکت و جوهر وجودى او است ، مورد بررسى قرار خواهد گرفت .همچنین از خلقت و قدرت پروردگار چگونه نفهمیدند ، آفریدگارى که سلسله موجودات و انواع آن ها را و همچنین بشر را به قدرت بى‏نهایت خود از کتم عدم به وجود آورده ، همچنین مى‏تواند و قادر است که بشر را پس از مرگ بار دیگر زندگى و حیات بخشد . با توجه به اینکه در آیات قرآنى نیز خبر داده ، بشر باید تصدیق نماید و به قیاس نخستین بار به زندگى بشر در عالم قیامت معتقد باشد که آن را همیشگى و ابدى براى بشر قرار داده است .نیز از جمله : ( یُبْدِئُ اللَّهُ الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُه ) استفاده مى‏شود که ابداء و خلقت نخستین بشر که قوام آن به تدبر در باره چگونگى زندگى بشر که غرض و محصول نظام خلقت است . زندگى او را به طور محدود و موقت قرار داده و همه شئون وجودى و خصوصیات او را تدبیر نموده و از لحظه خلقت بشر تا آخرین لحظات زندگى او را در نظر گرفته ، همه به حسن تدبیر و تقدیر و اندازه مخصوص بوده . از جمله پایان یافتن زندگى که موت و مرگ او باشد ، آن نیز از حسن تدبیر و تقدیر پروردگار است .همچنین به لحاظ اعاده زندگى او در قیامت و از مشاهده نظام این جهان در باره حیات بشر می توان چگونگى زندگى او را در جهان دیگر به آن قیاس نماید . که آن نیز به تقدیر پروردگار است(۳۹). نیز از جمله : ( یُبْدِئُ اللَّهُ الْخَلْقَ ) استفاده مى‏شود ، مانند آیه : نحَْنُ قَدَّرْنَا بَیْنَکمُ‏ُ الْمَوْتَ وَ مَا نحَْنُ بِمَسْبُوقِینَ(۴۰). که زندگى بشر در دنیا به طور محدود و موقت است . نه از نظر اقتضاء ذات حیات بشر است . که غیر قابل ابدیت و دوام است . بلکه از نظر ابداء و تقدیر پروردگار است . که حیات و زندگى بشر را به طور محدود ابداء نماید و قرار دهد . به منظور اینکه از نقص به کمال برسد و آماده زندگى کامل ترى شود و در جهان دیگر از زندگى همیشگى بهره‏مند گردد . خلاصه اینکه موت لازم ذات بشر نیست ، بلکه برحسب ابداء و اختراع و تقدیر پروردگار است .إِنَّ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیرٌ : مبنى بر تأکید است . با بیان گذشته و ذکر دلایل محسوس که پروردگار ، جهان پهناور و موجودات آن را از کتم عدم به قدرت لایزال خود آفریده و آن ها را به سوى کمال سوق می دهد و سلسله بشر که غرض از نظام خلقت است ، او را نیز از نظر آزمایش و سوق به سوى کمال در این جهان محدود و موقت و در اثر دعوت به پیروى از برنامه مکتب الهى او را به سوى کمال معنوى ، رشد روانى ، فضیلت خلقى و نیل به مقامى از انسانیت رهبرى مى‏نماید . که او را براى زندگى کامل ترى آماده سازد . که پس از پایان زندگى حیات سعادتمندانه خود را تأمین نموده باشد . یَسِیرٌ: با قدرت بى‏نهایت درباره فعل و اثر کبریایى صعوبت و سهولت و سیر مفهوم ندارد . زیرا سهولت وقوع و تحقق هر عمل و حادثه‏اى در اثر وابستگى به عوامل و اسباب آن است . که در حیطه قدرت و به شعاع اراده فاعل درآید و چنانچه عوامل آن تحقق نیابد، وقوع آن فعل و یا حادثه امکان ناپذیر خواهد بود . و در مورد ساحت کبریایى اراده و خواسته او به طور اطلاق و نافذ است و قید و شرطى در آن دخالت نخواهد داشت(۴۱).ب : وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِیَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمیمٌ :انسان یک موجود فراموشکار و متکبر است . و این نعمت هایى را که ولى نعمتش به او بخشیده ، در برابر او به کار مى گیرد و به مجادله و مخاصمه برمى خیزد ، زهى بی خبرى و خیره سرى ! براى بی خبرى او همین بس که او مثلى براى ما زد و به پندار خودش دلیل دندان شکنى پیدا کرد و در حالى که آفرینش نخستین خود را به دست فراموشى سپرده ، گفت : چه کسى مى تواند این استخوان ها را زنده کند در حالى که پوسیده است ؟ وَ ضَرَبَ لَنَا مَثَلًا وَ نَسىِ‏َ خَلْقَهُ قَالَ مَن یُحْىِ الْعِظَامَ وَ هِىَ رَمِیمٌ(۴۲). این آیه از داستان معروف مرد عرب مشرکی سخن می گوید ، که استخوان پوسیده ای را با خود به خدمت پیامبر – صلی الله علیه و آله وسلم – آورده بود ، او فردی به نام ( ابی بن خلیفه ) یا ( امیه ی بن خلف ) نام داشت و قطعه استخوانی را به دست گرفته بود و می گفت با این دلیل محکم به مخاصمه به محمد – صلی الله علیه و آله وسلم – می روم ! و سخن او را درباره ی معاد باطل می کنم ! نزد پیامبر – صلی الله علیه و آله و سلم – آمد و صدا زد چه کسی می تواند این استخوان ها را در حالی که پوسیده است از نو زنده کند ؟ کدام عقل این ادعا را باور می نماید و شاید در همین حال برای تأکید سخنان خود قسمتی از آن استخوان را نرم کرد و روی زمین ریخت : ( قالَ مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمیمٌ ) . به دنبال آن قرآن به پیامبر – صلی الله علیه و آله و سلم – فرمان می دهد که پاسخ قاطعی از طرق مختلف به او و امثال او بدهد . که یکی از آن ها همین مسأله ی آفرینش نخستین است . که قرآن آن را به صورت بسیار کوتاه و جالبی مطرح کرده، می گوید : ( وَ نَسِیَ خَلْقَهُ ) ؛ این مرد فراموشکار آفرینش نخستین خود را فراموش کرده !(۴۳) جالب اینکه قرآن مجید با جمله کوتاه : ( وَ نَسِیَ خَلْقَهُ ) تمام پاسخ او را داده است . هر چند پشت سر آن توضیح بیشتر و دلائل افزون تر نیز ذکر کرده . مى گوید : اگر آفرینش خویش را فراموش نکرده بودى ، هرگز به چنین استدلال واهى و سستى دست نمى زدى ، اى انسان فراموشکار! به عقب باز گرد و آفرینش خود را بنگر، چگونه نطفه ناچیزى بودى و هر روز لباس تازه اى از حیات بر تن تو پوشانید ، تو دائماً در حال مرگ و معاد هستى ، از جمادى مردى نامى شدى و از جهان نباتات نیز مردى از حیوان سر زدى ، از عالم حیوان نیز مردى انسان شدى ، اما توى فراموشکار همه این ها را به طاق نسیان زدى حال مى پرسى چه کسى این استخوان پوسیده را زنده مى کند؟! این استخوان هر گاه کاملاً بپوسد تازه خاک مى شود ، مگر روز اول خاک نبودى؟! لذا بلافاصله به پیامبر اسلام – صلی الله علیه و آله و سلم – دستور مى دهد که به این خیره سر مغرور و فراموشکار بگو : کسى او را زنده مى کند که در روز نخست او را ایجاد کرد قُلْ یحُْیِیهَا الَّذِى أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّهٍ وَ هُوَ بِکلُ‏ِّ خَلْقٍ عَلِیمٌ(۴۴) اگر امروز استخوان پوسیده اى از او به یادگار مانده ، روزى بود که حتى این استخوان پوسیده هم نبود و حتى خاکى هم وجود نداشت و آن کس که او را از کتم عدم آفرید ، تجدید حیات استخوان پوسیده اى برایش آسان تر است(۴۵). انسان تصور کند مثلاً ده سال پیش از آنکه به دنیا آید در کجا بوده است ، آن وقت خواهد دید که وجود او به صورت مواد خام در آب ، خاک ، هوا ، گیاهان و امثال آن ها بوده است ، اتفاقاً خداوند همه ی موجودات زنده اعم از حیوان و گیاه را از سه خزانه بزرگ آب ، هوا و خاک به وجود مى آورد و این از عجایب خلقت است .(۴۶) اولین بار پروردگار استخوان و سایر اعضاء و جوارح بشر را در دوره جنین مى آفریند . و ماده تناسلى قدر و کثیف را به تدریج به صورت اسکلت و اعضاء درونى و بیرونى در مى آورد ، مى تواند به همین قیاس خاک بدن و استخوان و هر یک از اعضاء را بار دیگر بیافریند و نسبت به خلقت چنین تعبیر به انشاء نموده . از این نظر که همه اعضاء و جوارح و استخوان بشر مرده و خاک آن ها داراى مرتبه اى از حیات بوده و همه اعضاء و جوارح در صحنه قیامت داراى ادراک و شعور خواهند بود . همچنان که آیه فرمود : وَ مَا هَاذِهِ الْحَیَوهُ الدُّنْیَا إِلَّا لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدَّارَ الاَْخِرَهَ لَهِىَ الْحَیَوَانُ لَوْ کَانُواْ یَعْلَمُونَ(۴۷) ؛ و حیات حقیقى همانا سراى آخرت است .پایه جهان آخرت بر حیات و ادراک نهاده شده و کمال و رشد هستى است(۴۸). و اگر تصور می کنی استخوان های پوسیده سرانجام پراکنده می شود و هر ذره ای در گوشه ای می افتد ، و گمان می کنی کسى نمى تواند اجزاء آن استخوان پوسیده و پراکنده را بشناسد و از نقاط مختلف گرد آورى کند و یا اگر تصور می کنی بازگرداندن تمام صفات نخستین به این ذرات امکان ندارد چون کسی از آن آگاه نیست ، اشتباه بزرگی است ، چرا که او خالق همه چیز است و از هر مخلوقی آگاه است ؛ ( وَ هُوَ بِکُلِّ خَلْقٍ عَلیمٌ )(۴۹)شاید آیه اشاره به این باشد ، که گمان نکنید کسى که مرد و حیات دنیا را بدرود گفت ، در هیچ عالمى و در هیچ نشئه اى از عوالم موجود نباشد . تا اینکه بگویید اعاده معدوم محال خواهد بود . چنانچه بعضى چنین توهم کرده اند ، این طور نیست . بلکه هر چه موجود شده و می شود با تمام خصوصیاتش در عالم قضاء و لوح محفوظ ، که شاید عبارت از احاطه علم حضورى حق تعالى باشد موجود است . و گذشته و آینده نسبت به آن مرتبه یکسان خواهد بود . پس از این بیان معلوم می شود ، همان انسانى که در دنیا زندگانى می نمود،چون در مرتبه ی احاطه علمیه حق تعالى مفقود نشده ، این همان است که در نشأ آخرت است . ثانیاً : حیات جدیدى به وى بخشیده ، و او را زنده می گرداند به زندگى دائمى همیشگى . و این مطلب نزد اهلش ظاهر و معلوم خواهد بود . اگر چه نزد ظاهر بینان که هنوز فهمشان از مرتبه محسوسات تجاوز ننموده بعید است . و چنین سعه روحى ندارند که بتوانند تصور نمایند که انسان پس از مردن و منفک گردیدن اعضاء در عوالم دیگرى که فوق این عالم به شمار مى آید ، موجود خواهد بود .(۵۰) خلاصه اینکه کسى که داراى چنین( علم ) و چنان ( قدرتى ) است . مسأله ی معاد و احیاء مردگان مشکلى برایش ایجاد نخواهد کرد . یک قطعه آهن ربا را اگر در میان خروارها خاک که ذرات کوچک آهن در آن پراکنده است بگردانیم فوراً تمام این ذرات را جمع آورى مى کند ، در حالى که یک موجود بی جان بیش نیست، خداوند به آسانى مى تواند تمام ذرات بدن هر انسانى را در هر گوشه اى از کره زمین باشد با یک فرمان جمع آورى نماید . نه تنها به اصل آفرینش انسان آگاه است ، بلکه از نیات و اعمال آن ها نیز آگاه مى باشد . و حساب و کتاب آن نزد او روشن است . بنا براین محاسبه اعمال ، نیات و اعتقادات درونى نیز مشکلى براى او ایجاد نمى کند . چنانکه در آیه آمده است : لِّلَّهِ مَا فىِ السَّمَاوَاتِ وَ مَا فىِ الْأَرْضِ وَ إِن تُبْدُواْ مَا فىِ أَنفُسِکُمْ أَوْ تُخْفُوهُ یُحَاسِبْکُم بِهِ اللَّهُ فَیَغْفِرُ لِمَن یَشَاءُ وَ یُعَذِّبُ مَن یَشَاءُ وَ اللَّهُ عَلىَ‏ کُلّ‏ِ شىَ‏ْءٍ قَدِیرٌ(۵۱)؛ اگر آنچه را در دل دارید ، پنهان کنید یا آشکار سازید ، خدا مى داند . و به همین دلیل موسى – علیه السلام – مأمور مى شود ، در جواب فرعون که در مسأله معاد تردید مى کرد و از زنده شدن قرون پیشین و حساب و کتابشان اظهار تعجب مى نمود ، بگوید : علم و آگاهى آن در پیشگاه پروردگار من در کتابى ثبت است و پروردگار من نه اشتباه مى نماید و نه فراموش مى کند. قَالَ عِلْمُهَا عِندَ رَبىّ‏ِ فىِ کِتَابٍ لَّا یَضِلُّ رَبىّ‏ِ وَ لَا یَنسىَ( ۵۲). در کافى از حضرت امام زین العابدین – علیه السلام- روایت شده که فرمودند : عجب دارم از کسانی که منکر مرگ هستند . در حالی که شب و روز مردگان را مشاهده می کنند . و عجب دارم از شخصى که منکر بعث و قیامت و نشأه آخرت است . در صورتى که نشأه اولى و ابتداء آفرینش را شاهد و ناظر است(۵۳).
2 . قدرت خداوند سرنوشت شومى در جهان دیگر در انتظار مجرمان است . سرنوشتى که هر انسان عاقلى را در اندیشه فرو مى برد ، آیاتی از قرآن علت این موضوع را به بیان دیگر تشریح مى کند : این کیفر آن ها است . به خاطر اینکه آیات ما را انکار کردند و گفتند : آیا هنگامى که ما تبدیل به استخوان هاى پوسیده و خاک هاى پراکنده مى شویم آیا بار دیگر آفرینش تازه اى خواهیم یافت ؟ ذَالِکَ جَزَاؤُهُم بِأَنَّهُمْ کَفَرُواْ بَِایَاتِنَا وَ قَالُواْ أَ ءِذَا کُنَّا عِظَامًا وَ رُفَاتًا أَ ءِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقًا جَدِیدًا(۵۴). ( رفات ) چنانکه ( راغب ) در( مفردات ) مى گوید : به معنى قطعاتى از کاه است که نمى شکند و پراکنده مى شود ، ناگفته پیدا است که انسان در زیر خاک نخست تبدیل به استخوان هاى پوسیده مى شود ، سپس تبدیل به خاک می گردد . و این ذرات خاک نیز از هم متلاشى و پراکنده مى شوند . انسان براى چه طغیان مى کند؟ آیا براى آن نیست که علم فراوان و اعتراف به برخاستن از گورهاى مردم و حساب پس دادن ایشان ندارد؟ پس چگونه ، در آن صورت که وسوسه هاى شیطان او را از ایمان آوردن به این گونه چیزها دور مى کند به این امر ایمان آورد و در روح خود پرسش هایى از این قبیل را مطرح کند که : چگونه و چه وقت و در کجا ؟ براى آنکه انسان از شر این وسوسه ها رهایى پیدا کند و در دام شیطان گرفتار نشود ، پروردگار سبحان و تعالى او را به آنچه در پیرامون وى از آسمان ها و زمین آفریده متوجه مى سازد .قرآن بلافاصله از این گفتار آن ها که مسأله معاد جسمانى را با تعجب مى نگریستند و یا آن را غیر ممکن مى پنداشتند . با بیان روشنى پاسخ داده ، می گوید : آیا آن ها ندیدند خدایى که آسمان ها و زمین را آفریده قادر است مثل آن ها را بیافریند ؟أَ وَ لَمْ یَرَوْاْ أَنَّ اللَّهَ الَّذِى خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ قَادِرٌ عَلىَ أَن یخَْلُقَ مِثْلَهُمْ وَ جَعَلَ لَهُمْ أَجَلًا لَّا رَیْبَ فِیهِ فَأَبىَ الظَّلِمُونَ إِلَّا کُفُورًا(۵۵). ولى آن ها نباید عجله کنند این رستاخیز و قیامت اگر چه دیر آید سرانجام مى آید . خداوند براى آن ها سرآمدى قطعى قرار داده است و تا این زمان موعود فرا نرسد قیامت بر پا نخواهد شد : ( وَ جَعَلَ لَهُمْ أَجَلاً لا رَیْبَ فیهِ ) . آیا نمى دانند خدایى که آسمان ها و زمین را آفریده بر آن توانایى دارد که مثل آنان را بیافریند؟ آیا طبیعت با همه شکوه ، زیبایى ، کوه ها ، دره ها ، دریاها ، نهرها ، منظومه هاى فلکى، کهکشان ها و… و… یى که در آن دیده مى شود ، گواه بر قدرت خداوند سبحان و تعالى نیست ؟! و آیا آفریننده همه این ها از آن عاجز است که آفرینش آدمى را بار دیگر تجدید کند؟(۵۶)اما این ظالمان و ستمگران با شنیدن این آیات نیز به همان راه انحرافى خود ادامه مى دهند وجز راه کفر و انکار نمى پویند؛ ( فَأَبَى الظَّالِمُونَ إِلاَّ کُفُورا ) .( کفور) به معناى جحود و هر دو به معناى انکار از در لجبازى است . و این آیه احتجاجى است از خداى سبحان بر مسأله قیامت و زنده شدن بعد از مرگ ، علیه کسانى که آن را بعید مى شمردند ، چون زنده شدن بدن بعد از متلاشى گشتن را محال پنداشته مى گفتند: ( إِذا کُنَّا عِظاماً وَ رُفاتاً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدیدا ) ؛ آیا بعد از آنکه به صورت اسکلتى در آمدیم و آن اسکلت هم متلاشى و پوسیده شد ، دوباره با خلقت جدیدى مبعوث مى شویم ؟ خداى تعالى در پاسخ شان مى فرماید : خلقت بدن در نخستین بار دلیل بر این است ، که چنین چیزى ممکن است و وقتى ممکن شد دیگر فرقى میان بار اول و بار دوم نیست . و خلاصه همین که خود شما در این دنیا هستید و بدنى زنده دارید دلیل بر این است که چنین خلقتى محال نیست . و وقتى محال نشد دیگر چه فرقی میان این بار و بار دیگر است . در اینجا ممکن است به ذهن برسد که خداوند خلقت بعدى را مثل خلقت قبلى دانسته نه عین آن . پس یک فرد بشر در قیامت مثل آن فردى است که در دنیا بوده ، نه خود او ، در جواب مى گوییم : تشبیه و مانند بودن تنها در بدن است . که مورد انکار منکرین بود ، نه جان آدمى که حافظ وحدت و شخصیت انسان هم در این دنیا و هم در آخرت است . و به آن جهت انسان آخرتى عین انسان دنیوی است ، نه مانند آن . ملاک یکى بودن حسین فرزند تقى در دنیا و آخرت همان نفس انسانى او است . که آن هم نزد خداى سبحان محفوظ است . و با مردن معدوم و باطل نمى گردد . و وقتى آن نفس به بدن جدید در آخرت تعلق گرفت ، باز این بدن همان بدن حسین در دنیا خواهد شد . هم چنانکه در خود دنیا هم چند بار بدنش با همه اجزایش عوض شد و او همچنان حسین پسر تقى بود . قطعاً می پرسید که چه دلیل قرآنى بر این معنا دارید؟ در جواب مى گوییم آیه شریفه ی :وَ قَالُواْ أَ ءِذَا ضَلَلْنَا فىِ الْأَرْضِ أَ ءِنَّا لَفِى خَلْقٍ جَدِیدِ بَلْ هُم بِلِقَاءِ رَبهِِّمْ کَافِرُونَ(۱۰)قُلْ یَتَوَفَّئکُم مَّلَکُ الْمَوْتِ الَّذِى وُکلّ‏َِ بِکُمْ ثُمَّ إِلىَ‏ رَبِّکُمْ تُرْجَعُونَ(۵۷). که در پاسخ کسانى که گفتند : آیا بعد از نابود شدن بدن و متفرق گشتن تار و پود آن دوباره به خلقت جدیدى خلق مى شویم ؟ فرموده که : شما بعد از مرگ نه متفرق مى شوید و نه نابود مى گردید ، بلکه آن ملک الموتى که موکل بر شما است شما را به تمام و کمال مى گیرد و حفظ مى کند . و اما آنکه در قبر مى پوسد و تار و پودش متلاشى مى گردد ، آن بدن خاکى شما است. که تجدید بناى آن براى خدا آسان است ، همانطور که بار اول بنا نمود . این آیه دلیل بر این بود که حقیقت آدمى همان نفس او است . که آن هم نزد خدا محفوظ است . و اما دلیل بر اینکه انسان مبعوث در قیامت عین انسان در دنیا است نه شخص دیگرى مانند آن ، همه آیات قیامت است . که آن را بازگشت انسان به سوى خدا مى داند و زنده شدنش را زنده شدن آن انسان و حساب و مجازات و پاداشش را حساب و مجازات و پاداش همان انسان مى داند . پس ، از آنچه گفته شد معلوم گردید که جمله ی : ( یَخْلُقَ مِثْلَهُم‏ ) نمى خواهد بگوید انسان مخلوق در آخرت شخصى نظیر انسان دنیا است ، بلکه مقصود همان معنایى است که گفته شد . و اگر مانند بودن این بدن و آن بدن را به میان آورد و نتیجه اش آن شد که پاى مماثله به میان آید به این جهت بود که خواست جواب درست مقابل متن اشکال باشد ، چون اشکال ایشان که گفتند : آیا وقتى اسکلت و سپس خاک شدیم دوباره به خلقت جدیدى مبعوث مى شویم؟ همه مربوط به شئون بدن مرده بود نه مربوط به حقیقت انسان و وقتى از حقیقت انسان یعنى نفس آدمى قطع نظر شود مماثله صحیح است ؛ یعنى بدن آخرتى نظیر و مثل بدن دنیایى است هر چند که با در نظر گرفتن نفس ، عین هم هستند(۵۸). بعضى از مفسرین گفته اند که(۵۹): مراد از کلمه ی ( مِثْلَهُم ) خود آنان است ، نه مانند ایشان ، هم چنانکه ما نیز به یکدیگر مى گوییم : مثل تو کسى چنین کارى نمى کند ؛ یعنى تو هم چنین کارى نمى کنى . لیکن این توجیه بى اشکال نیست و جاى مناقشه در آن هست .ظاهر این است که در عبارت مذکور مراد از مثل ، همان مثل است نه عین و عنایت در این تعبیر به این است که بفهماند کسى که مثل تو است ؛ یعنى صفات تو را دارد و روح تو را و خصائص تو را دارد این کار را نمى کند . پس تو هم که مثل او هستى نباید چنین کار را بکنى . پس در این تعبیر کنایى فعل نفى شده اما با نفى سببش که همان صفت باشد . و این جور کنایه آوردن مؤکدتر است از اینکه صریحاً بگوید تو این کار را مکن . جمله ی : ( وَ جَعَلَ لَهُمْ أَجَلاً لا رَیْبَ فیهِ ) ظهور در این دارد که مراد از اجل ، همان مرگ است ، زیرا کلمه مزبور دو قسم استعمال دارد : یکى مدت زندگى از حین ولادت تا مرگ و یکى هم سرآمد زندگى که مقارن با مرگ است . به هر معنا که باشد مرگ را شامل است . و اگر در این جمله مرگ را یادآورى مى نماید به منظور عبرت گرفتن کفار است . تا شاید از جرأت و جسارت بر خدا و تکذیب آیات او دست بردارند و بدانند که خداى تعالى مى تواند ایشان را دوباره زنده نموده انتقام کردار زشتشان را بگیرد . بنا براین ، جمله : ( وَ جَعَلَ لَهُمْ أَجَلاً لا رَیْبَ فیهِ ) ناظر به جمله : ( ذلِکَ جَزاؤُهُمْ بِأَنَّهُمْ کَفَرُوا بِآیاتِنا ) است که در صدر آیه قرار داشت . و آیه آن معنایى را مى دهد که آیه ی وَ الَّذِینَ کَذَّبُواْ بَِایَاتِنَا سَنَسْتَدْرِجُهُم مِّنْ حَیْثُ لَا یَعْلَمُونَ(۱۸۲)وَ أُمْلىِ لَهُمْ إِنَّ کَیْدِى مَتِینٌ(۱۸۳)أَ وَ لَمْ یَتَفَکَّرُواْ مَا بِصَاحِبهِِم مِّن جِنَّهٍ إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِیرٌ مُّبِینٌ(۱۸۴)أَ وَ لَمْ یَنظُرُواْ فىِ مَلَکُوتِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ مَا خَلَقَ اللَّهُ مِن شىَ‏ْءٍ وَ أَنْ عَسىَ أَن یَکُونَ قَدِ اقْترََبَ أَجَلُهُمْ فَبِأَىّ‏ِ حَدِیثِ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ(۱۸۵ (۶۰)؛ آنان را که آیات ما را دروغ پنداشتند ، از راهى که خود نمى دانند به تدریج خوارشان مى سازیم … آیا در ملکوت آسمان ها و زمین و چیزهایى که خدا آفریده است نمى اندیشند؟ … و شاید که مرگشان نزدیک باشد . و بعد از قرآن کدام سخن را باور دارند . در مقام افاده آن است(۶۱).
پی‌نوشت‌ها:

– مائده /۹۵.۲ – اسراء /۸ .۳ – مائده /۱۱۴.۴ -سید علی اکبر ، قریشی ، قاموس قرآن ، تهران ، دار الکتب الاسلامیه ، ۱۳۷۱ ، ج ۵ ، ص ۶۶.۵ – رضا ، مهیار ، فرهنگ ابجدی عربی – فارسی ، متن ، ص ۶۰ .۶ – قصص / ۸۵ .۷ – عباس ، قمی ، کلیات مفا تیح الجنان ، مترجم ، مهدی ، الهی قمشه ای ، تهران ، محمد ، ۱۳۷۶ ، اعمال یوم الغدیر ، ص ۶۴۴ .۸ – مرتضی ، متقی نژاد ، معاد از دیدگاه علامه طباطبایی ، ص ۲۲.۹ – آل عمران /۹.۱۰ – سید محسن ، خرازی ، ترجمه ی بدایه المعارف الالهیه فی عقاید الا مامیه ، مترجم ، مرتضی ، متقی نژاد ، عصر غیبت ، ۱۳۸۰ ، ج ۲ ، ص ۴۵۴ .۱۱ – مرتضی ، متقی نژاد ، همان ، ص ۲۳.۱۲ – تکویر / ۵ .- ۱۳ مرتضی ، متقی نژاد ، همان ، ص۲۵.۱۴ – روم /۸ .۱۵ – ص /۲۷.۱۶ – محمد حسین ، طباطبایی ، ترجمه ی المیزان ، مترجم ، سید محمد باقر موسوی همدانی ، قم ، جامعه ی مدرسین ، ۱۳۷۴، ج ۱۶ ، ص۲۳۸.۱۷ – انعام/ ۳۸ .۱۸ – احقاف ، آیات ۵-۶ .۱۹ – نحل / ۲۱ .۲۰- مرتضی ، متقی نژاد ، همان ، ص۲۴.۲۱ – قصص /۸۵ .۲۲ – مترجمان ، ترجمه ی مجمع البیان ، تهران ، فراهانی ، ۱۳۶۰ ، ج ۱۸، ص ۲۴۴ .۲۳ – محمد حسین ، طباطبایی ، ترجمه ی المیزان ، ج ۱۶ ، ص ۱۳۰ .۲۴ – قصص /۸۵ .۲۵ مزمل ، آیه ی ۱۵ .۲۶ – محمد حسین ، طباطبایی ، همان ، ص ۱۳۱.۲۷ – محمد باقر ، مجلسی ، بحارالانوار ، مؤسسه الوفا ، ۱۴۰۴ ،ج ۷ ،ص۴۳.۲۸ – همان ج ۷ ،ص۳۷ .۲۹ – اسماعیل ، معتمد خراسانی ، مبدأ و معاد ، اسلامیه ، ۱۳۷۲ ، ص ۱۶۰.۳۰ – محمد ، دشتی ، ترجمه ی نهج البلاغه ، قم ، پرهیزگار ، ۱۳۷۹ ، خطبه ۸۳ ، ص ۱۳۴.۳۱ – عنکبوت /۱۹.۳۲ – یس /۷۹ .۳۳ – روم /۲۷ .۳۴ – ق /۱۵ .۳۵ – اعراف /۲۹ .۳۶ – سید محمد حسین ، حسینی همدانی ، انوار درخشان ، تهران ، کتاب فروشی لطفی ، ۱۴۰۴ ، ج‏12، ص ۳۲۲ .۳۷ – واقعه /۶۲ .۳۸ – سید محمد حسین ، حسینی همدانی ، همان ، ص ۳۲۳.۳۹ – همان ، ص ۳۲۴ .۴۰ – واقعه /۶۰ .۴۱ – سید محمد حسین ، حسینی همدانی ، همان ، ص ۳۲۵ .۴۲ – یس / ۷۸۴۳ – ناصر ، مکارم شیرازی ، تفسیر نمونه ، تهران ، دارالکتب الاسلامیه ، ۱۳۷۴ ، ج ۱۸ ، ص ۴۵۸ .۴۴ – یس /۷۹ .۴۵ – ناصر ، مکارم شیرازی ، همان ، ص ۴۵۹ .۴۶ – سید علی اکبر ، قریشی ، تفسیر احسن الحدیث ، تهران ، بنیاد بعثت ، ۱۳۷۷ ، ج ۹ ص ۱۱۱ .۴۷ – عنکبوت آیه ی ۶۴.۴۸ – سید محمد حسین ، حسینی همدانی ، انوار درخشان ، ج ۱۳ ، ص ۴۱۰ .۴۹ – ناصر ، مکارم شیرازی ، تفسیر نمونه ، ج ۱۸ ، ص ۴۶۰ .۵۰ – سید ه نصرت ، امین ، مخزن العرفان در تفسیر قرآن ، تهران ، نهضت زنان مسلمان ، ۱۳۶۱ ، ج ۱۱ ، ص ۶۲ .۵۱ – بقره /۲۸۴ .۵۲ – طه /۵۲.۵۳ – سید محمد ابراهیم ، بروجردی ، تفسیر جامع ، تهران ، صدر ، ۱۳۶۶ ، ج ۵ ، ص ۴۹۰ .۵۴ – اسراء/۹۸.۵۵ – اسراء /۹۹.۵۹ – ناصر ، مکارم شیرازی ، تفسیر نمونه ، ج ۱۲ ، ص ۳۰۰ .۵۷ – سجده / ۱۰-۱۱ .۵۸ – محمد حسین ، طباطبایی ، ترجمه ی المیزان ، ج ۱۳، ص ۲۹۱.۵۹ – مترجمان ، ترجمه ی مجمع البیان ، ج ۴، ص ۱۰۳ .۶۰ – اعراف / ۱۸۲-۱۸۵.۶۱ – محمد حسین ، طباطبایی ، همان ، ص ۲۹۲.
ادامه دارد…
 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

This site uses Akismet to reduce spam. Learn how your comment data is processed.