آیات مربوط به غدیر[۱]
دو آیهی باقیمانده در مورد واقعهی «غدیر خم» است که به نحو متواتر هم نزد شیعه و هم نزد اهل سنّت، ثابت است. یکی از امتیازات و افتخارات شیعه همین قضیّهی «غدیر» است.
ماجرای «غدیر» از این قرار بود که سال دهم هجری، پیامبر«صلی الله علیه و آله و سلم» میدانستند که چیزی از عمر ایشان باقی نمانده است. و در آن سال مأموریت یافته بودند که برای حجّ به مکّه بروند و این سفر حجّ از پر جمعیتترین سفرهای حجّ در آن زمان بود. بر حسب برخی از نقلها حدود صد و بیست هزار نفر در این سفر پیامبر«صلی الله علیه و آله و سلم» را همراهی کردند. وقتی پیامبر«صلی الله علیه و آله و سلم» مناسک حجّ را انجام دادند، آیه نازل شد:
«یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَه[۲]»
ای پیامبر، آن وظیفهای را که بر عهدهی تو قرار دادیم (منصوب کردن امیرالمؤمنین«سلام الله علیه» برای خلافت پس از ایشان و انجام تشریفات ظاهری آن)، باید انجام دهی و به مردم ابلاغ کنی. اگر این کار را نکنی، هیچ کاری انجام ندادهای؛ یعنی اسلام منهای ولایت مساوی با هیچ است. زحمات بیست سالهی تو هیچ نتیجهای ندارد مگر این که این کار را به انجام برسانی.
خداوند چون میدانست عدهای زیر بار این امر نمیروند و کارشکنیها شروع میشود، خیال پیامبر«صلی الله علیه و آله و سلم» را از این جهت هم راحت کرد و فرمود:
«وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاس»
خداوند تو را در مقابل مردم نگه میدارد و محافظت میکند.
پیامبر«صلی الله علیه و آله و سلم» پس از انجام مناسک به سمت مدینه به راه افتادند تا به غدیر خم رسیدند. حاجیانی که از راه جحفه به مکّه رفتهاند، میدانند غدیر خم کجاست. وقتی پیامبر«صلی الله علیه و آله و سلم» به این منطقه رسیدند، دو مرتبه آیه نازل شد. لذا پیامبر«صلی الله علیه و آله و سلم»همان جا از مرکب پیاده شدند و دستور دادند هر که جلوتر رفته برگردد و منتظر کسانی هم که هنوز نرسیدهاند، شدند تا به ایشان ملحق شوند.
وقتی همه جمع شدند، منبری از جهاز شتران آماده کردند و پیامبر«صلی الله علیه و آله و سلم» از آن بالا رفتند. سخنانشان را با حدیث ثقلین آغار کردند؛ حدیثی که مضمون آن را بارها و بارها برای مردم به عبارات مختلف بیان کرده بودند. پس از آن، از مردم اقرار گرفتند و فرمودند:
ألَسْتُ اولی بِکُمْ مِنْکُمْ بِأنْفُسِکُمْ؟
آیا من از خودتان به خودتان اولی نیستم؟
خوب، خداوند در قرآن فرموده بود:
«النَّبِیُّ اوّلى بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ أَنْفُسِهِم [۳]»
پیامبر به مؤمنان از خودشان سزاوارتر [و نزدیکتر] است .
یا در آیهی دیگری فرموده بود:
«وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَهٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَهُ مِنْ أَمْرِهِم وَ مَنْ یَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبینا[۴]»
و هیچ مرد و زن مؤمنى را نرسد که چون خدا و فرستاده اش به کارى فرمان دهند، براى آنان در کارشان اختیارى باشد و هر کس خدا و فرستاده اش را نافرمانى کند، قطعاً دچار گمراهىِ آشکارى گردیده است.
خوب، همگی گفتهی پیامبر«صلی الله علیه و آله و سلم» را تصدیق کردند. این جا بود که پیامبر«صلی الله علیه و آله و سلم» دست امیرالمؤمنین«سلام الله علیه»
را گرفتند و بالا بردند و فرمودند:مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِیٌّ مَوْلَاهُ
شبیه تعبیر آیهی «ولایت». فرمودند: هر که من رهبر و سرپرست دین و دنیای او هستم، علی«سلام الله علیه» هم سرپرست دین و دنیای اوست. بالاخره جامعه بدون حکومت دچار هرج و مرج میشود و در رأس حکومت هم باید کسی باشد تا به امور جامعه سر و سامان بدهد. خود پیامبر«صلی الله علیه و آله و سلم» پس از ورود به مدینه اوّلین کاری که کردند، تشکیل حکومت بود. البته این منصبِ تشریفاتی برای پیامبر«صلی الله علیه و آله و سلم»و ائمّهی اطهار«سلام الله علیهم» در مقابل آن ولایت تکوینی که دارند، قطرهای است در مقابل دریا. مطابق اصل ولایت تکوینی، تمام عالم در محضر این ذوات مقدّس است، امّا بالاخره امّت اسلامی نیاز به حکومت دارد، وگرنه باید زیر یوغ شاهان و مستبدان زندگی کند.
پیامبر«صلی الله علیه و آله و سلم» به فرمان خداوند این منصب را به امیرالمؤمنین«سلام الله علیه» واگذار کردند. پس از آن، پیامبر«صلی الله علیه و آله و سلم» هم دعا کردند و هم نفرین. فرمودند:
اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَه
خداوندا، هر کس را که ولایت علی را بپذیرد، دوست داشته باش و دشمنِ کسی باش که با او سرِ دشمنی دارد. هر کس او را یاری کرد، یاری کن و آن کسی که خواست او را خوار و ذلیل کند، خوار و ذلیل فرما.
پس از آن، آیهی شریفه نازل شد:
«الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ دینِکُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ[۵]»
امروز کسانى که کافر شده اند، از [کارشکنى در] دین شما نومید گردیده اند. پس، از ایشان مترسید و از من بترسید.
از این به بعد در مورد دینتان از کفّار هراسی نداشته باشید؛ چون دارای حکومت هستید و در رأس آن کسی مانند علی«سلام الله علیه»قرار دارد. قبلاً دشمن امیدوار بود که با رحلت پیامبر«صلی الله علیه و آله و سلم»، اسلام هم نابود شود، امّا از امروز دیگر جای نگرانی نیست و دشمن مأیوس شد. دیگر از دشمن نترسید، امّا از من بترسید. بترسید از روزی که اختلاف میان خودتان، زمینهی نابودیتان را فراهم کند. بترسید از روزی که به خاطر دشمنی با علی«سلام الله علیه»، او را در سقیفه کنار بگذارید که بدبخت میشوید.
این قسمت از آیه، الآن هم مخاطب دارد. همین الآن هم به مسلمانان میگوید: مراقب باشید که اختلاف میان شما کار را به جایی نرساند که چند میلیون یهودی امور شما را به دست بگیرند که اگر به قول حضرت امام «ره» متحد شوید و هر کدام فقط یک سطل آب خرج آنان کنید، سیل آنها را خواهد برد. خداوند در ادامه میفرماید:
«الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی وَ رَضیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دیناً»
امروز دین شما را برایتان کامل و نعمت خود را بر شما تمام گردانیدم، و اسلام را براى شما [به عنوان ] آیینى برگزیدم.
تا الآن دین شما ناقص بود، امّا از امروز دین شما کامل شد و خداوند نعمت خود را بر شما تمام کرد و از دین اسلام به عنوان دین شما خشنود شد.
پس از آن همگی با امیرالمؤمنین«سلام الله علیه»بیعت کردند؛ حتّی آنهایی که در باطن مخالف بودند و بعداً سقیفهی بنی ساعده را درست کردند، آن روز جرأت مخالفت نکردند. حتّی اهل سنّت نقل میکنند که عمر، خطاب به امیرالمؤمنین«سلام الله علیه» گفت:
هنیئا لک یا علی، أصبحت و أمسیت مولی کل مؤمن و مؤمنه[۶]
یا علی، ولایت گوارای تو باد، مولای هر مرد و زن مؤمن شدی.
و اوّلین کسانی که بیعت کردند همان افرادی بودند که بعدها زمینهساز غصب خلافت و جنگ علیه حضرت شدند.
نقل شده که شخصی به نام «حارث بن نعمان» از میان جمعیت برخاست و به پیامبر«صلی الله علیه و آله و سلم» گفت: ای محمّد، به ما دستور دادی که شهادت به وحدانیّت خدا و نبوّت تو بدهیم، ما نیز قبول کردیم. دستور دادی نماز بخوانیم، پذیرفتیم. به روزه و زکات و جهاد ما را امر کردی، پذیرفتیم. امّا تو راضی نشدی تا این که دست پسر عمویت را بالا بردی و او را بر ما برتری دادی و ولایت بر مسلمین را به او سپردی. آیا این کار از طرف خودت بود یا از جانب خداوند؟
پیامبر«صلی الله علیه و آله و سلم» فرمودند: قسم به خدایی که معبودی جز او نیست، این کار از جانب خداوند متعال بود.
حارث به سمت شترش رفت و گفت: خدایا، اگر آن چه محمّد میگوید حقّ است، سنگی از آسمان بر ما نازل کن یا عذابی دردناک بر ما بفرست.
هنوز این جملات را تمام نکرده بود که آتشی از آسمان نازل شد و او را سوزاند. پس از آن آیه نازل شد:
«سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِع ! لِلْکافِرینَ لَیْسَ لَهُ دافِعٌ ! مِنَ اللَّهِ ذِی الْمَعارِج [۷]»[۸]
پرسنده اى از عذاب واقع شونده اى پرسید، که اختصاص به کافران دارد [و] آن را بازدارنده اى نیست. [و] از جانب خداوندِ صاحب درجات [و مراتب ] است.
این خلاصهای بود از واقعهی غدیر خم که بسیاری از اهل سنّت نیز نقل کردهاند. مرحوم علامهی امینی در کتاب «الغدیر»، مرحوم میر حامد حسین در «عبقات الأنوار» و شهید قاضی نور الله شوشتری در «إحقاق الحق»، مصادر این واقعه را از کتب اهل سنّت نقل کردهاند[۹]. و انصافاً نمیتوان در مقابل این قضیّه مقاومت کرد، امّا باز هم برخی از اهل سنّت برای توجیه عقایدشان جوابهایی دادهاند. عدهی کمی از آنها مانند ابن تیمیه که پایهگذار افکار وهابیّت است، از اساس منکر قضیّهی «غدیر» شدند و همهی این روایات را دروغ و مجعول میدانند. عدهی دیگری منکر اصل واقعه نشدند، امّا آن را طوری معنا کردند که ضرری به عقاید آنان نزند؛ به عنوان مثال گفتند: «مولی» در این روایت به معنای دوست است. انصافاً توجیه غلطی است. کدام انسان عاقلی صد و بیست هزار نفر را زیر آفتاب در آن بیابان گرم جمع میکند برای گفتن چنین جملهای[۱۰]؟
لذا عدّهی دیگری گفتند: این سخن، اجتهاد پیامبر اکرم«صلی الله علیه و آله و سلم» بود و پیامبر«صلی الله علیه و آله و سلم» ـ نعوذ بالله ـ در اجتهاد خود اشتباه کرد. الآن سخن برخی از علمای اهل سنّت همین است. اصل این سخن هم از عمر است. ابن عباس میگوید: در آغاز خلافت عمر بر او وارد شدم. یک مَن خرما در زنبیلی حصیری برایش گذاشته بودند. مرا به خوردن دعوت کرد. یک خرما خوردم و او خورد تا تمام شد. سپس از کوزهای که نزدش بود، نوشید و به پشت، بر متکایش خوابید و به حمد و سپاس خدا پرداخت. سپس گفت: ای عبداللّه! از کجا میآیی؟
گفتم: از مسجد.
گفت: پسرعمویت چگونه است؟
من گمان کردم که عبد اللّه بن جعفر را میگوید. گفتم: با همسالان خود، مشغول بازی بود.
گفت: مقصودم او نبود. منظورم بزرگ شما است.
گفتم: او را در حالی دیدم که برای درختان خرمای فلان قبیله، آب از چاه میکشید و قرآن میخواند.
گفت: ای عبداللّه، بر تو باد قربانی کردن شتران، اگر آن را از من کتمان کنی! آیا هنوز در دل، خیال خلافت دارد؟
گفتم: آری.
گفت: آیا میپندارد که پیامبر خدا به او تصریح کرده است؟
گفتم: آری و برایت اضافه کنم که از پدرم دربارهی ادّعای علی پرسیدم. گفت: راست میگوید.
عمر گفت: پیامبر خدا گفتار ناتمامی دربارهی علی داشت که چیزی را اثبات نمیکند و دستاویزی به دست نمیدهد و بیگمان، مدّتی در کارش درنگ و تأمّل کرد و در بیماریاش میخواست به نام علی تصریح کند، امّا من از بیم فتنه و به خاطر حفظ اسلام، مانع شدم و به پروردگار کعبه سوگند، قریش، هرگز بر او گِرد نمیآمدند و اگر خلافت را به دست میگرفت، اعراب از همه سو بر او میشوریدند. چون پیامبر خدا فهمید که من منظورش را میدانم، پس خودداری کرد و خداوند، جز از وقوع آن چه خود، مقدّر و حتمی کرده، ابا دارد[۱۱].
پی نوشت ها:
[۱]. ن. ک: موسوعه الغدیر فی الکتاب و السنه و الأدب، ج ۲، صص ۴۲۳ ـ ۴۵۹٫
[۲]. مائده / ۶۷٫
[۳]. احزاب / ۶٫
[۴]. احزاب / ۳۶٫
[۵]. مائده / ۳٫
[۶]. علامهی امینی این قضیّه را از شصت کتاب از اهل سنّت نقل کرده است. ن. ک: موسوعه الغدیر فی الکتاب و السنه و الأدب، ج ۲، صص ۵۱۰ ـ ۵۲۷٫
[۷]. معارج / ۱ ـ ۳٫
[۸]. علامهی امینی، نام ۲۹ نفر از علمای اهل سنّت که این واقعه را نقل کردهاند، ذکر کرده است. همچنین در بحثی به بررسی اشکالاتی که در مورد آن طرح شده، پرداخته است. ن. ک: موسوعه الغدیر فی الکتاب و السنه و الأدب، ج ۲، صص ۴۶۰ ـ ۵۰۱٫
[۹]. برای اطلاع از تفصیل این قضیّه و ملاحظهی روایات وارده در این زمینه، ن. ک: بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار، ج ۲۱، باب ۳۶ از ابواب احوال پیامبر، ص ۳۷۸ و ج ۳۷، باب ۵۲ از ابواب نصوص دال بر امامت امیرالمؤمنین، ص ۱۰۸؛ إحقاق الحق و إزهاق الباطل و ملحقات آن، ج ۲، صص ۴۱۵ـ ۵۰۱ و ج ۳، صص۳۲۰ـ۳۳۵و ج ۶، صص ۲۲۵ـ ۳۶۸ و ج ۱۶، صص ۵۵۹ ـ ۵۸۷ و ج ۲۱، صص ۱ ـ ۹۳ و ج ۲۲، صص ۱۰۵ ـ ۱۲۳ و ج ۲۳، صص ۱ ـ ۱۵ و ج ۳۰، صص ۳۸۶ ـ ۴۵۴٫
مرحوم میر حامد حسین نیز مجلدات اوّل تا دهم کتاب عبقات را به بحث از سند حدیث غدیر، روایات مختلف آن و دلالت آن بر امامت امیرالمؤمنین«سلام الله علیه»اختصاص دادهاند.
همچنین علامهی امینی حدیث غدیر را از صد و ده نفر از صحابه، هشتاد و چهار نفر از تابعین و سیصد و شصت نفر از غیر این دو دسته نقل کرده است. (ن.ک: موسوعه الغدیر فی الکتاب و السنه و الأدب، ج ۲، صص ۴۱ ـ ۳۱۱)
[۱۰]. . مهمترین اشکالی که بر دلالت حدیث غدیر بر امامت امیرمؤمنان«سلام الله علیه»
وارد شده است، همین تحریف معنای «مولی» است. علامهی امینی«ره» در پاسخ به این اشکال، تحقیق مفصّلی دارد که خلاصهی آن بدین شرح است:
امّا دلالت این حدیث بر امامت امیرالمؤمنین«سلام الله علیه»، اگر هر چیز در خور شک و تردید باشد، شکى نداریم در این که لفظ «مولى» خواه بر حسب وضع لغوى، صریح در معناى مقصود ما [اولی به شیء] باشد، و خواه به واسطه مشترک بودن آن بین معانى بسیار و متعدّد،مفاد آن مجمل باشد، و خواه از قرائن تعیین کننده معناى امامت که منظور ما است، عارى و برهنه باشد، و خواه چنین قرائنى را در بر داشته باشد، در هر صورت این لفظ در این مقام جز به همین معنى، به معناى دیگری دلالت نخواهد داشت؛ زیرا آنان که در آن اجتماع عظیم این لفظ را شنیده و درک نموده و یا پس از زمانى این خبر مهم به آنها رسیده از کسانی که به نظر و سخن آنها در لغت استدلال میشود، همه، همین معنى را از این لفظ فهمیده اند، بدون این که در میان آنها منع و انکارى دیده شود. و درک و فهم همین معنى پیوسته بعد از آنها در میان شعرا و رجال ادب جریان داشته تا عصر حاضر ما و همین برهانى است قاطع در معناى مقصود.
سپس ایشان به بیان نمونههایی از فهم حاضرین در واقعهی غدیر و دیگران میپردازد و در پایان به بررسی تفصیلی معانیای که برای لفظ «مولی» بیان شده (بالغ بر ۲۷ معنا) پرداخته و اثبات نموده است که در این حدیث معنای «اولی بالشیء» مراد است. در پایان میگوید:
تا این جا، اهل بحث و کاوش را گزیرى نمانده و ناچار باید تسلیم باشند به این که «مولى» بمعناى «اولى بالشی ء» است و چنان چه ما از آن که گفتیم کوتاه آمده و بگوئیم: یکى از معانى «مولى» این معنى است، و آن را مشترک لفظى بدانیم، باز هم در حدیث مزبور، قرینه هاى متّصله و منفصلهای وجود دارد که با وجود این قرائن اراده ی غیر این معنى امکان ندارد.
قرینهی اوّل مقدّمهی حدیث است و آن، سخن پیامبر«صلی الله علیه و آله و سلم» است که فرمود: «الست اولى بکم من انفسکم»؛ آیا من سزاوارتر نیستم به شما از خود شما، و متفرّع فرمود بر این سخن، این جمله را:«فمنکنت مولاه فعلیمولاه». بنا بر این مطلب، اگر رسول خدا«صلی الله علیه و آله و سلم» غیر از معنایى که در مقدمهی سخن خود بدان تصریح فرموده، معناى دیگرى را اراده فرموده بود، فرمایش آن حضرت به صورت کلامى در میآمد که رشتهی ارتباط آن گسیخته باشد و قسمتى از آن با قسمت دیگر بى ارتباط باشد و ما پیامبر«صلی الله علیه و آله و سلم» را بزرگتر میدانیم از هر لغزش و سخن نارسایى.
قرینهی دوّم ذیل حدیث است، که رسول خدا«صلی الله علیه و آله و سلم» فرمود: «اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه». در بعضی از طرق حدیث بر فرمایش پیامبر«صلی الله علیه و آله و سلم» این جمله ها نیز افزوده شده: «و انصر من نصره و اخذل من خذله» و با این کیفیّت براى اهل تحقیق و بحث امکان خواهد داشت که ذیل حدیث مزبور را قرینهی مدّعى بداند به دلایل و وجوهی که جز با معناى اولویّت، اولویّتی که ملازم با سمت امامت باشد، متناسب نخواهد بود. (سه وجه در کلام علامهی امینی ذکر شده (صص ۶۵۴ ـ ۶۵۶) که به جهت رعایت اختصار از ذکر آن صرف نظر میشود.)
قرینهی سوّم گفتار رسول خدا«صلی الله علیه و آله و سلم» است به این شرح: اى گروه مردم به چه امرى شهادت میدهید؟ مردم گفتند: شهادت میدهیم به یگانگى خدا. فرمود بعد از آن به چه؟ گفتند: به این که محمّد بنده و فرستادهی اوست. فرمود: ولىّ شما کیست؟ گفتند: خدا و رسولش مولاى مایند، سپس بازوى علی«سلام الله علیه»
را گرفت و او را به پا داشت و فرمود: هر کس، خدا و رسول او مولاى او است، این مولاى او است.
و واقع شدن ولایت در سیاق شهادت به توحید و رسالت و ردیف نمودن آن در دنبال مولویّت مطلقهی خداى سبحان و رسول او بعد از او، ممکن نیست مگر این که اراده شود از آن معنى ولایت و امامتى که ملازم با اولویّت به خود خلق از خود آنان باشد.
قرینهی چهارم این گفتار رسول خدا«صلی الله علیه و آله و سلم» است در دنبالهی لفظ حدیث: «اللّه اکبر على اکمال الدین و اتمام النعمه و رضى الربّ برسالتى و الولایه لعلىّ بن ابى طالب» چه معنایى را در ردیف رسالت میتوان در نظر گرفت که به سبب آن دین تکمیل شود و نعمت تمام شود و خدا بدان خشنود گردد، غیر از امامتى که تمامیت امر رسالت و تکمیل نشر آن و استحکام پایه هاى آن بسته به آن است؟
قرینهی پنجم این سخن پیامبر«صلی الله علیه و آله و سلم» است قبل از بیان ولایت: گوئى که من خوانده شده ام و دعوت الهى را اجابت نموده ام، یا عبارات شبیه به این.
از این سخن این حقیقت معلوم میشود که از وظایف تبلیغى آن حضرت موضوع مهمّى باقى است که خوف دارد از این که مرگش در رسد و آن را اعلام نفرموده باشد، و اگر قیام به آن امر نکند، امر رسالت ناتمام خواهد ماند، و آن حضرت بعد از آن کلمات و اشعار به اهمیّت، امرى را غیر از ولایت امیرالمؤمنین«سلام الله علیه»
و ولایت عترت طاهره که او سرحلقهی آنان است، بیان و اعلام نفرمود. با این کیفیّت، آیا جایز است که آن امر مهمّ منطبق با این ولایت، جز معناى امامت که مورد تصریح کتب صحاح است، معناى دیگرى باشد؟ و آیا داراى این مقام جز این است که اولى به مردم از خود آنها باشد؟!
قرینهی ششم سخن رسول خدا«صلی الله علیه و آله و سلم» است بعد از بیان ولایت علی«سلام الله علیه»: تهنیت دهید مرا، تهنیت دهید مرا، همانا خداوند متعال مخصوص گردانید مرا به نبوّت و اهل بیت مرا به امامت. بنا بر این، صریح عبارت مزبور همان امامت مخصوص به اهل بیت است که سرور و سر حلقهی آنها امیرالمؤمنین«سلام الله علیه» است.
گذشته از این، خود همین تهنیت و بیعت و دست دادن و گرد آمدن براى انجام این مراسم و ادامه پیوسته این مراسم تا سه روز، جز با معناى خلافت و اولویّت با معناى دیگرى سازش و مناسبت ندارد.
قرینهی هفتم، فرمایش رسول خدا«صلی الله علیه و آله و سلم» است بعد از بیان ولایت: «فلیبلّغ الشاهد الغایب»؛ آنها که حضور دارند مراتب را به غایبین ابلاغ نمایند. آیا این گونه تأکید پیامبر«صلی الله علیه و آله و سلم» نسبت به موالات و محبت و نصرت بوده که به موجب کتاب و سنّت هر فردى آن را میدانسته که بایستى در میان افراد مسلمین بر قرار باشد؟
بدون شک و تردید شما تشخیص خواهید داد که مقصود رسول خدا«صلی الله علیه و آله و سلم» از این امر مؤکّد نبوده است مگر موضوع مهمى که تا آن هنگام فرصت ابلاغ آن نبوده و طوائف و قبایل مختلفه که در آن مجمع حضور نداشته اند، اطلاعى از آن نداشته اند، و این امر مهمّ نیست مگر همان امامت که کمال دین و تمام نعمت و خشنودى پروردگار بسته به آن میباشد.
قرینهی هشتم قول رسول خدا«صلی الله علیه و آله و سلم» است بعد از بیان ولایت: «اللّه اکبر على اکمال الدین و اتمام النعمه و رضى الربّ برسالتى و الولایه لعلىّ من بعدى». همچنین روایتى که ابو نعیم در «حلیه الاولیاء» آورده و افراد دیگر به اسناد صحیح روایت کرده اند از قول رسول خدا«صلی الله علیه و آله و سلم»: هر کس که او را خشنود میسازد که زندگى او همانند زندگى من و مرگ اوهمانند مرگ من باشد و در بهشت عدن که پروردگارم نهال آن را نشانده مسکن گیرد، پس ولایت على را بعد از من بپذیرد و تبعیت نماید بر ائمّه بعد از من، زیرا آنها عترت منند و از سرشت من آفریده شده .
این بیانات و تعبیرها به ما علم یقین میدهد که ولایت ثابته براى امیرالمؤمنین«سلام الله علیه»
مرتبهایست معادل با مرتبهی صاحب رسالت با حفظ تفاوت بین دو مرتبه از حیث تقدم زمانى و اولویّت، خواه مراد از لفظ (بعد از من) بعدیّت از حیث زمان باشد یا رتبه، پس امکان ندارد که از کلمه مولى اراده شود مگر اولویّت بر خلق در تمام شؤونشان؛ زیرا در ارادهی معنى نصرت و محبت از مولى به این قید، سیاق حدیث واژگون میشود و به جاى این که حاکى از فخر و مباهات باشد، یک نوع منقصتى به شمار خواهد آمد، به طوری که پوشیده نیست!
قرینهی نهم قول رسول خدا«صلی الله علیه و آله و سلم» است بعد از ابلاغ ولایت: «اللهمّ أنت شهید علیهم أنى قد بلّغت و نصحت»؛ بار خدایا، تو بر اینها گواهى که من ابلاغ نمودم و خیر و صلاح آنها را به ایشان گفتم. گواه گرفتن بر امّت به ابلاغ و نصیحت مستلزم اینست که موضوع تبلیغ پیامبر«صلی الله علیه و آله و سلم» در آن روز امر جدیدى باشد که قبل از آن روز آن امر را ابلاغ نفرموده بوده، مضافاً بر این که در بقیّهی معانى «مولى» که شامل تمامی افراد مسلمین است، از قبیل دوستى و یارى، نیازى براى گواه گرفتن بر امّت دربارهی خصوص على«سلام الله علیه»، درخور تصوّر نیست مگر بر مبنى و حدّى که بیان نمودیم.
قرینهی دهم سخن رسول خدا«صلی الله علیه و آله و سلم»
است قبل از بیان حدیث که فرمود: همانا خداوند مرا مأمور ابلاغ امرى نموده که به سبب آن سینهی من تنگ شد و گمان نمودم که مردم مرا تکذیب میکنند. خداوند مرا تهدید فرمود که اگر آن امر را ابلاغ نکنم مرا عذاب فرماید که حاکى و مشعر از خبر بزرگ و مهمى است که پیامبر«صلی الله علیه و آله و سلم»
در بیان و ابلاغ آن از تکذیب اهل نفاق میترسید، پس میبایستى امرى باشد که به امیرالمؤمنین«سلام الله علیه»
اختصاص داشته باشد، نه یک امر عادى که همهی مسلمین در آن شرکت دارند؛ از قبیل نصرت و محبّت.
قرینهی یازدهم این که در اسنادهاى بسیار زیاد، از موضوع روز غدیر به لفظ «نصب»تعبیر شده است که دلالت میکند بر ایجاد مرتبهای براى امام«سلام الله علیه»
در آن روز که قبل از آن روز چنین مرتبهای براى آن حضرت شناخته نشده، و این مرتبه غیر از محبّت و نصرت است که نزد همه معلوم بوده و براى هر فردى از افراد مسلمین ثابت بوده، و استفادهی معناى خاصّ اولویّت از کلمهی «نصب» بر مبناى شایع بودن استعمال آن در برقرارى حکومتها و تثبیت ولایات قابل تردید نیست.
مضافاً بر این که این لفظ در طرق متعدّد حدیث مقرون به لفظ «ولایت» ذکر شده و یا به دنبال آن تصریح شده که نصب او براى مردم یا براى امّت صورت گرفته، و با این خصوصیات خواهید دانست که مرتبهی ثابت شده براى او همان حاکمیّت مطلقه است بر همهی امّت، و این همان معناى امامت است که ملازم با اولویّتى است که مدعى و معتقد ما است در معنى مولى.
قرینهی دوازدهم سخنى است که از قول ابن عباس بعد از ذکر حدیث: «فوجبت والله فی رقاب القوم» یا «و فی اعناق القوم»؛ پس سوگند به خدا واجب شد (ولایت علی) در گردنهاى این گروه.
این سخن معناى تازهای را میرساند که از حدیث استفاده شده غیر از آن چه قبل از آن مسلمین میشناختند و در نظر هر فرد از آنها ثابت بود، و ابن عباس این امر را با سوگند مورد تأکید قرار داده و آن معناى بزرگ و مهمّى است که ایفاى آن بر ذمّه ها واجب و بر گردنها لازم است؛ معنایى که با اقرار به رسالت همدوش است و امام«سلام الله علیه»
در آن با دیگرى برابر نیست و آن نیست مگر خلافتى که على«سلام الله علیه»
از بین مجتمع اسلامى بدان ممتاز گشته و معنى اولویّت از آن منفک نخواهد بود.
قرینهی سیزدهم روایتى است که شیخ الاسلام حمویى در «فراید السمطین» از ابیهریره آورده که گفت: چون رسول خدا«صلی الله علیه و آله و سلم»
از حجّه الوداع مراجعت فرمود این آیه نازل شد: «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ» و چون آن حضرت استماع نمود قول خداى تعالى را: «وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ » قلب او آرامش یافت تا این که بعد از ذکر حدیث گوید:و این آخرین امر واجبى بود که خداوند بندگان خود را بدان ملزم فرمود. پس چون رسول خدا«صلی الله علیه و آله و سلم»
تبلیغ فرمود، این آیه نازل شد: «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ» تا آخر آیه.
این لفظ ما را آگاه میسازد که رسول خدا«صلی الله علیه و آله و سلم»
در این کلمه پرده برداشته از فریضه اى که قبل از آن سابقهی تبلیغ نداشته، و روا نیست که این معنى محبت و نصرت باشد؛ زیرا محبّت و نصرت چه با بیان کتاب و چه سنّت از روزگارى پیش معروف و مقرّر بوده. پس باقى نماند مگر معناى امامت که امر بدان تأخیر یافت تا عصبیّتها و خود سریها زدوده شود و نفوس مسلمین آمادهی پذیرش و تسلیم در قبال وحی الهی گردد و چنین امری با معناى اولى سازش دارد.
قرینهی چهاردهم در حدیث زید بن ارقم به طرق بسیارش نقل شده که داماد او از او دربارهی حدیث غدیر خم سؤال نمود، زید بن ارقم به او گفت: شما اهل عراق، در شما هست آنچه هست (از سخن چینی و نفاق). دامادش به او گفت: باکى بر تو نخواهد بود، از من ایمن هستى. زید گفت: بلى، ما در جحفه بودیم، پس رسول خدا«صلی الله علیه و آله و سلم»
بیرون آمد … تا پایان حدیث.
و گذشت از عبد اللّه بن العلاء که به زهرى پس از آن که او داستان غدیر را حدیث نمود، گفت: در شام این حدیث را بازگو منما.
ظاهر از این کلمات این است که در بین مردم براى حدیث (غدیر) معنایى متبادر بوده که روایت کنندهی آن ترس داشته از بیان آن که مبادا در اثر تولید عداوت نسبت به وصیّ، در عراق و در شام به او آسیبی برسد. و به همین علّت زید بن ارقم از داماد عراقى خود پرهیز کرد؛ زیرا او از آن چه از دو رویى و ضدیت در میان عراقیّین از آن روز پیدا شده بود آگاه بود و لذا سرّ خود را فاش نمیکرد تا به او اطمینان و ایمنى داد. با این کیفیّت دیگر نمیتوان فرض نمود که معناى حدیث همان معناى مبتذل و شایع در هر فرد مسلمى باشد، بلکه معناى حدیث امرى است که فقط به قامت امام على«سلام الله علیه»
برازنده است و آن معناى خلافت است که با اولویّت که مراد ما است، یکسان و متحد است.
قرینهی پانزدهم احتجاج امیرالمؤمنین«سلام الله علیه»
است به حدیث غدیر در روز رحبه بعد از آن که خلافت به او منتهى گشت به منظور ردّ بر کسی که در خلافت با او معارضه و منازعه مینمود، و خموشى و بلا جواب شدن آن گروه پس از آن که گواهان شهادت دادند. آیا اگر معناى مولى فرض شود که حب و نصرت بوده و ملازمه با اولویّت بر خلق نداشته، چه برهان و دلیلى در قبال منازعه و معارضه در امر خلافت براى آن حضرت وجود داشته که به آن استشهاد نموده و حاضرین در غدیر خم را که در رحبه بودند، سوگند داده که شهادت دهند؟!
قرینهی شانزدهم در داستان رکبان نقل شده که گروهی که از جملهی آنها ابوایوب انصارى بود، به امیرالمؤمنین«سلام الله علیه»
با این جمله سلام نمودند: «السلام علیک یا مولانا» آن جناب فرمود: چگونه من مولاى شمایم در حالی که شما طایفه از صحرانشینان عرب هستید! گفتند: ما شنیدیم از پیامبر«صلی الله علیه و آله و سلم»
که فرمود: «من کنت مولاه فعلیّ مولاه»
و معلوم است که تعجب امیرالمؤمنین«سلام الله علیه»
به خاطر پاسخ آنان یا برای کشف حقیقت براى گروه حاضرین به جهت معنى مبتذل (حب و نصرت) که سیرهی مساوى و متقابلى است بین افراد مسلمین، نبود به این معنى که (مثلا) معناى سخن سواران مزبور این است: «السلام علیک یا محبّنا او ناصرنا»، خصوصاً بعد از تعلیل به این جمله: «و انتم رهط من العرب» (در حالی که شما طایفهای از صحرانشینان عرب هستید) زیرا نفوس عربى استنکافی نداشته که معناى محبّت و نصرت بین افراد جامعهی آنان برقرار باشد، بلکه این معنى در نظر آنها بزرگ و مهم شمرده میشده که یکى از آنها به مولویّت بر آنها (به معناى مقصود ما) مخصوص گردد. به این جهت است که به چنین معنایى اذعان نمى کنند و گردن نمى نهند مگر با نیروى زیادى که بر همگى آنان تفوق گیرد یا نصّ الهى که افراد مسلمان آنها را به آن ملزم نماید، و این معنى نیست مگر همان (اولى) که مترادف است با امامت و ولایت.
قرینهی هفدهم قبلاً گذشت، گیرا شدن نفرین مولاى ما امیرالمؤمنین«سلام الله علیه»
دربارهی آنهایى که شهادت خود را به حدیث غدیر کتمان کردند در روز مناشدهی رحبه و روز رکبان، و در نتیجه دچار نابینایى و برص شدند و یا دچار سوء عاقبت و یا آفت و بدبختى دیگرى گردیدند.
آیا هیچ اهل تحقیقى روا مى بیند که احتمال داده شود، به این که وقوع این بلیّه ها و بدبختى ها بر آن قوم و سختگیرى امام به نفرین کردن بر آنها براى کتمان آنها نسبت به معناى محبت و نصرتى باشد که در میان تمام افراد دینى شمول و عمومیّت دارد؟!
گذشته از این، کتمان شهادت آنها نسبت به یک امر عادى که در آن حضرت و غیر او به طور على السویه وجود داشته باشد، نمیتواند باشد، بلکه لازم است که این کتمان نسبت به فضیلتى باشد که اختصاص به شخص آن حضرت دارد، که گویى بر آنها گوارا نبود که امام بدان امر ممتاز و مخصوص باشد و لذا کتمان نمودند.
قرینهی هجدهم در داستان مناشدهی رحبه نقل شده که امیرالمؤمنین«سلام الله علیه»
چون در رحبه مردم را در موضوع حدیث غدیر سوگند داد، عده اى از اصحاب رسول خدا«صلی الله علیه و آله و سلم»
شهادت دادند به این که آن را از آن حضرت شنیدند، ابو الطفیل گفت: من از آن مجلس خارج شدم در حالی که در خود چیزى از تردید و انکار احساس مینمودم، سپس زید بن ارقم را ملاقات کردم و به او گفتم: از على شنیدم که چنین و چنان میگفت. زید گفت: چه انکارى دارى؟ من نیز از رسول خدا«صلی الله علیه و آله و سلم»
شنیدم که آن سخنان را میفرمود.
به نظر شما، ابو الطفیل چه چیزى را انکار مینمود یا بزرگ و مهم مى شمرد؟ آیا تردید و انکار او نسبت به صدور حدیث بوده؟ این احتمال که درست نیست، زیرا این مرد شیعى و از دوستان فداکار امیرالمؤمنین«سلام الله علیه»
و از کسانى است که ثقه و مورد اعتماد آن حضرت است. بنا بر این، در حدیثى که مولاى او روایت میکند شک و تردیدى نمى کند. آن چه مورد تردید یا استکبار او بوده معناى با عظمت آن حدیث بود و او از این در تعجب بود که آن گروه این حقیقت را دگرگون ساختند و از بیان شهادت (بر خلاف دیگران) کوتاهى و تقصیر نمودند؟ با این که آنها همه عرب اصیل بودند و به لفظ و معناى حقیقى آن آگاه بودند، در حالی که از پیروان رسول«صلی الله علیه و آله و سلم»
و اصحاب آن حضرت بودند، پس جاى احتمال بود که اکثر آنها آن را نشنیده اند، یا حوادث مهمّه و مشکلات هائله بین آنها مانع از ابراز و شهادت شده است، این بود که زید بن ارقم او را مطمئن نمود کهخود نیز شنیده، در نتیجه ابوالطفیل دانست که تمایلات و هواهاى نفسانى آن گروه بین آنها و تسلیم در برابر این حقیقت حایل گشته. حال آیا این معناى مهم غیر از خلافت که هم طراز اولویّت است، میتواند باشد؟
قرینهی نوزدهم داستان انکار حارث بن نعمان نسبت به سخن رسول خدا«صلی الله علیه و آله و سلم»
در داستان غدیر است، و به طوری که شرح دادیم این حدیث نمیتواند با غیر «اولى» از معانى مولى سازش داشته باشد.
قرینهی بیستم حافظ ابن سمّان از حافظ دار قطنى از عمر روایت نموده که: دو تن از صحرا نشینان که با هم خصومت و نزاع داشتند نزد عمر آمدند، عمر به على«سلام الله علیه»
گفت: بین این دو نفر حکم کن. یکى از آن دو با حالت استهزاء گفت: این، قضاوت خواهد کرد بین ما؟ در این هنگام عمر از جا جست و گریبان آن مرد را گرفت و گفت: واى بر تو! میدانى این کیست؟! این، مولاى من و مولاى هر مؤمن است، و هر کس که این شخص مولاى او نباشد، او مؤمن نیست!.
بنا بر این، مولویّت ثابته براى امیرالمؤمنین«سلام الله علیه»
که عمر بدان اعتراف نمود نسبت به خود و نسبت به هر مؤمن، هموزن با همان مولویّتى که در روز غدیر خم بدان اعتراف کرده، و اعتراف خود را توأم به این جمله نمود که: هر کس، این وصىّ مولاى او نیست، او مؤمن نخواهد بود باین معنى که هر کس که اعتراف به مولویت آن حضرت نکند، مؤمن نیست، یا به این معنى که: هر کس، مولاى علی«سلام الله علیه»
نباشد، یعنى محبّ و ناصر او نباشد، ولى آن چنان محبّت و نصرتى که اگر از او منتفى شود، ایمان از او منتفى گردیده، این معنى مرتبط نخواهد بود مگر با ثبوت و تحقّق خلافت براى او؛ زیرا محبّت و نصرت عادى که مورد دستور و ترغیب شارع مقدّس است و در بین تمام مسلمین برقرار است، با منتفى شدن آن ایمان منتفى نمیشود، و ممکن هم نیست چنین باشد؛ زیرا معلوم است که مخالفت و دشمنى هاى متقابل که بین صحابه و تابعین وجود داشت تا حدى که در بعضى موارد منجر به دشنام دادن و گلاویز شدن آنها با یکدیگر مى گردید و کار به نبرد و جنگ منتهى مى شد، و حتى بعضى از این امور در محضر پیامبر«صلی الله علیه و آله و سلم»
واقع مى شد، با این حال، آن حضرت از آنها نفى ایمان نفرمود. پس راهى باقى نماند جز این که بگوییم: ولایتى که داراى این صفت است (یعنى نفى ایمان است) همان امامت است که ملازم با اولویّتى است که مقصود ما است. (موسوعه الغدیر فی الکتاب و السنه و الأدب، ج ۲، صص ۶۰۹ ـ ۶۶۷ با تلخیص)
[۱۱]. شرح نهج البلاغه، ج ۱۲، صص ۲۰ و ۲۱٫