تهمتهاى معتزله به شیعه به نظر مى رسد که اساساً بحث تأثیرپذیرى شیعه از معتزله و مسأله قائل بودن هشام به تجسم، از طریق معتزله طرح شده و سپس به آثار و منابع کلامى راه یافته و سرانجام به مستشرقان رسیده است. تاکنون طریقى غیر از معتزله که تأثیر شیعه از معتزله یا اهل تشبیه بودن شیعه را مطرح کند، در اختیار نیست; البته آنچه جاى تعجب است این است که اهل حدیث و اشاعره با اینکه معتزله را در صف مشرکان و کفار و مرتکبان کبائر[۱۴۸] قرار مى دهند، با این حال، سخنان معتزله را درباره شیعه قبول کرده و آنها را تکرار کنند. ابوالحسن اشعرى قویترین پایه مخالفت با معتزله را در اهل سنت بنیان نهاده، در خصوص استناد قول به تشبیه به شیعه، یا اصلاً سندى ذکر نمى کند، یا آن را تنها از زبان گروهى از معتزله نظیر جاحظ، ابو هذیل، ابن راوندى و وراق[۱۵۰]. بعد از بغدادى، شهرستانى، سخنان او را در ملل و نحل نقل کرد. نظر فخر رازى درباره اعتبار منقولات ملل و نحل چنین است: من اشهر الکتب فى هذا الموضوع (الملل و النحل); انه کتاب حکى فیه مذاهب اهل العالم بزعمه الا انه غیر معتمد علیه لانه نقل المذاهب الاسلامیه من الکتاب المسمى بالفرق بین الفرق من تصانیف الاستاذ ابى منصور البغدادى و هذا الاستاذ کان شدید التعصب على المخالفین و لا یکاد ینقل مذهبهم على الوجه الصحیح ثم ان الشهرستانى نقل مذاهب الفرق الاسلامیه من ذلک الکتاب.[۱۵۱] آثار تألیفى بعدى هم غالباً به منابع یاد شده استناد مى کنند. ابن تیمیه در عبارتى که در ابتداى این مقاله مطرح شد، از کسى که مشخصاً اسم مى برد، اشعرى است. عبدالرحمن بدوى در مذاهب الاسلامیین مى نویسد: ابو هذیل گفته است: هشام قائل به تشبیه است. نویسنده اصول العقیده بین المعتزله و الشیعه الامامیه علاوه بر منابع مذکور ادعایى نسبت به هشام و منابع شیعى دارد، او مى گوید: تذکرالمصادر التى تورخ للشیعه الامامیه ان من قدمائهم من کان یذهب الى التجسیم صراحه مثل هشام بن الحکم و هشام الجورالقى فقد اشهر کل منها بالقول بالشبیه و التجسیم و تکاد تتفق المصادر الامامیه ایضاً مع المصادر الاخرى فى نسبه التجسیم الیها… بل ان تبرأ الائمه من قول هشام بالتجسیم نص صریح فى کتبهم.[۱۵۲] البته نظر جامع درباره هشام یک بحث مستقل را در جایى دیگر مى طلبد; ولى در منابع شیعى نکاتى وجود دارد که کاملا نظر نویسنده را رد مى کند لااقل لازم است که بین همه این آرا جمع کرد. فى تفسیر على بن ابراهیم عن احمد بم محمد بن نصر عن على بن موسى الرضا(ع) قال: قال لى یا احمد ما الخلاف بینکم و بین اصحاب هشام بن الحکم فى التوحید؟فقلت: جعلت فداک قلنا نحن بالصوره للحدیث الذى روى ان رسول الله(ص) رأى ربه فى صوره شاب و قال هشام بن الحکم بالنفى للجسم…[۱۵۳] در حالى که از خود هشام بن حکم نقل است که گوید: الاشیاء کلها لاتدرک الا بأمرین… تعالى الله ان یشبهه خلقه.[۱۵۴] نیز مى گوید: فعلمت ان لها ]اشیاء[ خالقاً خلقها و مصوراً صورها مخالفاً لها على جمیع جهاتها.[۱۵۵] علاوه بر این، در بین آثار هشام، از کتابى نام برده مى شود که عنوان آن الدوله على حدوث الاجسام است[۱۵۶]. بنابراین، به نظر مى رسد که آنچه به هشام نسبت داده شده، فقط ساخته دست معتزله است. زیرا هشام دهها کتاب نوشته است که اسامى آنها در فهرست شیخ طوسى، الفهرست ابن ندیم، معالم العلماء ابن شهر آشوب و… موجود است و مطالبى که به هشام نسبت مى دهند، هیچ یک به کتابهاى او استناد ندارد، که مثلاً او در فلان کتاب قائل به تجسیم و تشبیه است. همه این تهمتها در بحثهاى با معتزله بوده که چنین چیزى را گفته آیا لااقل احتمال داده نمى شود که(به قول شهرستانى لایجوز أن یغفل عن الزاماته على المعتزله)[۱۵۷] الزامات او باعث این تهمتها شده باشد. ابن راوندى که دورانى معتزلى بوده بعد برگشته یک چنین تحلیلى دارد که علت دشمنى جاحظ با هشام در کتاب فضلیه المعتزله مناظرات هشام با علاف است که سبب شد تا جاحظ مطالبى بر ضد هشام بنویسد و به این ترتیب انتقام استادش را از هشام بگیرد (ان الذى حمل الجاحظ على ذلک العصبیه و طلب ثأر استاده من هشام بن الحکم).[۱۵۸] سامى النشار، هشام را بزرگترین شخصیت کلامى قرن دوم دانسته، و او را به عنوان بزرگترین نقاد معتزله معرفى کرده و همین امر را سبب وارد کردن اتهامات بى پایه معتزله درباره ارتباط وى با ثنویت[۱۶۰]. در یک روایت که مرحوم صدوق نقل مى کند، امام رضا(ع) روایات جبر و تشبیه درباره شیعه را ساخته دست مغرضان مى داند[۱۶۱]. الحسین بن خالد عن ابى الحسن على بن موسى الرضاء قال قلت له: یا ابن رسول الله ان الناس ینسبوننا الى القول بالتشبیه و الجبر لما روى من الاخبار فى ذلک عن الائمه فقال: یا ابن خالد اخبرنى عن الاخبار التى رویت عن ابائى فى التشبیه و الجبر اکثرام الاخبار التى رویت عن البنى فى ذلک فقلت: بل ما روى عن النبى فى ذلک اکثر قال: فلیقولوا: ان رسول الله(ص) کان یقول بالتشبیه و الجبر اذاً فقلت له: انهم یقولون: ان رسول الله(ص) لم یقل من ذلک شىءً و انما روى علیه قال: فلیقولوا فى آبائى (علیهم السلام): انهم لم یقولوا من ذلک شیئاً و انّما روى علیهم ثم قال: من قال بالتشبیه و الجبر فهو کافر مشرک… حال با اینکه ائمه شیعى این گونه تشبیه را رد مى کنند، باز هم معتزله شیعه را مشبهه مى داند.[۱۶۲] بنابراین هیچ بُعدى ندارد که براى هشام بن حکم هم چنین عقایدى نسبت دهند. در صورتى که لااقل در زمان اشعرى و بعدیها منابع روایتى شیعه مملو است از روایات نفى تشبیه و جبر، ولى اینان کارى به منابع شیعى ندارند، و این تنها حرف خیاط است که به عنوان وحى منزل درباره شیعه تکرار مى شود و کمتر کسى است که شیعه را از دید شیعه بشناسد و نه با دیدگاه خصمانه دشمنان آنان; در حالى که اگر قرار باشد دیدگاه دشمنان به عنوان ملاک شناخت قرار گیرد در تمام دنیا هیچ گروهى حرف قابل قبولى نخواهد داشت. لذا نظر مرحوم مفید درباره هشام این است که «لسنا نعرف ما حکاه المعتزله عن هشام الحکم فى خلافه و عندنا انه تخرص منهم علیه و غلط ممن قلدهم فیه فحکاه من الشیعه عنه و لم نجدله کتاباً مصنفاً و لامجلساً ثابتاً و کلامه فى اصول الامامه و مسائل الامتحان یدل على ضدما حکاه الخصوم عنه».[163] شاهد براى حرف مفید چیزى است که خیاط در انتصار بر علیه هشام، سکاک، على بن میثم نقل مى کند. در این مطالب فقط گزارش از گفت و گوهاى حضورى است که معتزله حضور داشته اند. خیاط مى نویسد: لقد جمع بینه(هشام) و ابى الهذیل بمکه و حضرها الناس فظهر من انقطاعه و فضیحته و فساد قوله ما صاربه شهره فى اهل کلام… و کذالک على بن المیثم بالبصره کان فى ایدى احداث المعتزله و کذلک کان السکاک به الامس و هو احد اصحاب الهشام لم یکلمه معتزلى قط الاّ قطعه.[۱۶۴] آقاى معروف حسنى هم نظر مفید را دارد و مى نویسد: «هذه النسبه جاءته(هشام) من قبل اخصامه المعتزله کانوا یرونه من انکر اخصامهم الاقویا و یتبع المتأخرون منهم على منوالهم»[165] تأثیر شیعه بر معتزله آنچه که بیان شد، ناظر به استقلال کلام شیعه بود; در مقابل کسانى که گفته اند شیعه تحت تأثیر معتزله بوده است. در این بحث برآنیم که نه فقط کلام شیعه تحت تأثیر معتزله نیست و گرایش مستقلى دارد، بلکه معتزله بوده اند که تحت تأثیر کلام شیعى قرار گرفته اند. تأثیر عام بر معتزله در بین اندیشه هاى معتزله مسأله عدل و توحید جزء مهمترین بخشهاى اندیشه آنها است. بر خلاف ادعاى خیاط که در این مسائل بود که شیعه را وامدار معتزله مى انگارد، این معتزله اند که در این مباحث تحت تأثیر امام على(ع) بوده اند.[۱۶۷]. از بین متفکران شیعه کسى که این نکته را بیان کرده، سیّد مرتضى است. او در امالى مى نویسد: اعلم ان اصول التوحید و العدل مأخوذه من کلام امیر المؤمنین على(ع) و خُطَبه; انها تتضمن من ذلک ما لازیاده علیه تفصیل و لاغایه و راءه و من تأمَّل المأثور فى ذلک من کلامه علم ان جمیع ما اسهب المتکلمون فى تصنیفه و جمیعه انها هو تفصیل لتلک الجمل و شرح لتلک الاصول.[۱۶۸] عده اى از معتزله، سر سلسله اعتزال خود را على(ع) قرار داده اند، و گاهى هم به جز على(ع)، از دیگر امامان شیعى هم یاد کرده اند. صاحب طبقات المعتزله، امام على و امام حسن و امام حسین را از متقدمان معتزله شمرده است[۱۷۰]. گاهى سندى ذکر کرده اند که اندیشه هاى معتزله از طریق ابوهاشم به امام على(ع) برمى گردد; نظیر آنچه ابن ندیم در الفهرست آورده است;[۱۷۱] که البته سند مستقلى است و از طریق بلخى نیست. اخبرنى عمى احمد و عمى هارون قالوا: حدثنا ابویعلى زرقان و اسمه محمد بن شداد صاحب ابى الهذیل قال: حدثنا ابوالهذیل العلاف محمد بن الهذیل قال: اخذت هذا الذى انا علیه من العدل و التوحید عن عثمان بن الطویل و کان معلم ابى الهذیل قال ابو الهذیل و اخبرنى عثمان انه اخذ عن واصل بن عطا و ان و اصلاً اخذه عن ابى هاشم عبد الله بن محمد بن الحنفیه و ان عبد الله اخذه من ابیه محمد بن الحنفیه و ان محمداً اخبره انه اخذه عن ابیه على(ع) و ان اباه اخذه عن رسول الله(ص) اخبره ان جبرئیل نزل به عن الله جل و تعالى[۱۷۳] در آنجا که به بلخى برگردد درست است اما این دلیل نمى شود که سند دیگرى نداشته باشد چنانکه ملاحظه شد آنچه ابن ندیم آورده از طریق بلخى نمى باشد و خود سند مستقلى است. گرچه گاهى در بعضى از این اسناد گفته شد که واصل از محمد حنفیه گرفته است و محمد هو الذى ربى واصلاً و علّمه و محمد اخذ عن ابیه على بن ابى طالب[۱۷۶] یکى دیگر از افرادى که خواسته این نظر را رد کند که معتزله از امام على(ع) گرفته است آقاى دکتر احمد فؤاد الاهوانى است. در مقدمه اى که در کتاب شرح اصول الخمسه قاضى عبد الجبار المعتزلى دارد مى نویسد: و قد نظر القاضى فى قضیه الاعتزال… و انتهى الى راى ذکره فى ابتداء هذا الکتاب من ان اصل الاعتزال هو على بن ابى طالب باعتبارانه اول من بحث فى دقائق علم الکلام و اخذ عنه ابنه محمد بن الحنفیه ثم ابنه ابوهاشم بن محمد بن الحنفیه و عنه اخذ واصل بن عطا ولکن هذه الروایه تعوزها الاسانید الادله التاریخیه و لوانها تفسر الصله بین شیعه و المعتزله و الحق ان هذا یتنافى مع ما ذکره مؤلفوا کتب الفرق مثل البغدادى و اسفرایئنى و غیر هم من ان على بن ابى طالب نهى عن الخوض فى امر القدر و قال للسائل الذى سئله انه طریق دقیق لاینبغى الخوض فیه فکیف یتلائم هذا الخبر مع ما ذکره القاضى من ان علیاً من ان علیاً اول من بحث فى دقائق علم الکلام.[۱۷۷] به نظر مى رسد آقاى دکتر دوست داشته اند که معتزله تحت تأثیر شیعه نباشد لذا تمسک کرده به یک جمله اى که بغدادى از امام على نقل کرده است اما این احتمال را نداده اند که حضرت صرفاً این جمله را به خاطر اهمیت مسئله فرموده باشند شاهدش آن است که در کنار این جمله در نهج البلاغه[۱۷۹] توضیح مى دهند در جواب کسى که از حضرت مى پرسد اکان مسیرنا الى الشام بقضاء من الله او قدر مى فرماید: و یحک لعلک ظننت قضاء لازما و قدراً حاتماً و لوکان ذلک کذلک لبطل الثواب و العقاب و سقط الوعد و الوعید تازه در منابع شیعه همان جریان نهج البلاغه به صورت مفصل آمده است که کاملاً مى رساند حضرت ابتدا اهمیت را بیان فرموده و سپس به توضیح پرداخته اند. جاء رجل الى امیر المؤمنین(ع) فقال یا امیر المؤمنین اخبرنى عن القدر قال بحر عمیق فلا تلجه قال یا امیر المومنین اخبرنى عن القدر. قال(علیه السلام) طریق مظلم فلاتسلکه قال یا امیر المومنین اخبرنى عن القدر قال سر الله فلاتکلفه[۱۸۳] اما اینکه بعض الشیعه گفته اند که واصل شاگرد امام صادق(ع) بوده چه کسى گفته و کجا گفته آقاى احمد امین هیچ سندى را بیان نمى کند ما هم تا بحال در کتابى ندیده ایم اما اینکه ایشان مى فرماید من ترجیح مى دهم که شیعه از معتزله گرفته است نیازمند دلیل مى باشد که اثبات کند شیعه در کدامین مسأله تحت تأثیر معتزله بوده البته ایشان جمله اى را ذکر مى کنند که تتبع نشوء مذهب الاعتزال یدل على ذلک که عین این عبارت را یک نفر شیعى هم مى تواند ادعا کند ولى صرف این جمله چیزى را نمى تواند اثبات کند ایشان بعد جریانى را ذکر مى کند که زیدبن على زعیم الفرقه الشیعه الزیدیه التى تنتسب الیه تتلمذ لواصل و کان جعفر یتصل بعمه و یقول ابو الفرج الاصفهانى فى مقاتل الطالبیین کان جعفر بن محمد یمسک لزیدین على بالرکاب یسوى ثیابه على السرج فاذا صح ما ذکره الشهرستانى و غیره عن تتلمذ زید لواصل فلا یعقل ان یتلمذ و اصل لجعفر با این داستان ایشان مى خواهد نفى کند امام صادق(ع) استاد واصل بوده ما ابتداء گفتیم شاگردى واصل در منابع شیعه نیست در منابع معتزله هم که اشاره شد مقابله امام صادق(ع) است با واصل ثانیاً داستان گرفتن امام صادق(ع) رکاب زید را توسط ابو الفرج زیدى مسلک نقل شده و چون بازگشت به عظمت مذهب خود و رهبرى آن مى کند قابل اعتماد نیست. ثالثاً اگر امام صادق زید را احترام کرد و زید شاگرد واصل بود حتماً دلیل بر این است که واصل چیزى از امام صادق اخذ نکرده است. رابعاً گر بفرض که همه داستان درست باشد صرف این داستان چه دلیلى مى شود که شیعه از معتزله اخذ کرده البته در ادامه عبارتها جمله اى دیگر مى فرمایند که کثیر من المعتزله کان یتشیع فالظاهر انه عن طریق هؤالاء ترتب اصول المعتزله الى الشیعه که این جمله هم چیزى را اثبات نمى کند چون با گفتن فالظاهر نباید مطلبى اثبات شود. با توجه به آنچه از سخنان معتزله نقل شد که سند خویش را به امام على مى رسانیم و اینکه مسائل عدل و نفى تشبیه و نفى رویه را از آن حضرت گرفته اند سخن دکتر احمد محمود صبحى هم قابل قبول نخواهد بود که ان المعتزله و شیخهم واصل بن عطا. المتوفى فى عام ۱۳۱ هو اوّل من فتق الحدیث فى الکلام[۱۸۵] با توجه به این نامه مى توان دریافت که: ۱. بحثهاى کلامى بسیار پیش از پیدایش معتزله در جهان اسلام مطرح بوده است. ۲. ائمه شیعى(حداقل براى بعضى) به عنوان بهترین کسانى که مى توانند در مسائل کلامى نظر دهند، مطرح بوده اند. ۳. مسائل کلامى ائمه از طریق حسن بصرى که استاد واصل بن عطا است، به دیگر معتزله منتقل مى شود و در نهایت، این معتزله اند که تحت تأثیر شیعه هستند. مطلب دیگرى نیز در منابع شیعى موجود است که نامه اى حجاج بن یوسف مى نویسد به حسن بصرى و عمروبن عبید و واصل بن عطا و عامر الشعبى و از همه اینها از قضا و قدر سؤال مى کند جوابى که هر کدام مى فرستند جمله اى است تقریباً به این مضمون که «احسن ما سمعت فى القضاء و القدر قول امیر المؤمنین على بن ابى طالب فلما وصلت کتبهم الى الحجاج و وقف علیها قال: لقد اخذوها من عین صافیه»;[189] هر دو متولد ۸۰ هـ . هستند و چگونه قابل قبول است که حجاج براى دو نفر در سن ۱۵ سالگى نامه بنویسد و از آن دو نفر بخواهد مشکل کلامى او را حل کنند لااقل خیلى بعید است. معتزله و تفضیل على(ع) با توجه به اینکه معتزله نخستین بار در بصره به وجود آمده و واصل بن عطا به عنوان بنیانگذار فکر شناخته مى شود و او درباره اصحاب جمل و صفین مى گوید ان احدهما مخطىٌ لابعینه[۱۹۰] و جوزان یکون عثمان و على(ع) على الخطا پس در ابتداء اصلاً مسئله تفضیل که مطرح نیست هیچ بلکه مسائل مقابل تفضیل مطرح است ضمن اینکه این منافاتى هم با بحث قبل ندارد تا اینکه دکتر احمد محمود صبحى فوراً در مقام نتیجه گرفتن بگوید چون واصل درباره جنگ جمل و صفین نسبت به على(ع) نظر منفى داشته پس نمى تواند از شیعه اخذ کرده باشد. مگر کسى گفته واصل شیعه است; بلکه سخن فقط بر سر اخذ معتزله از شیعه بوده، نه اینکه معتزله شیعه هستند; لذا گفته شده با اینکه واصل از ابى هاشم اخذ کرده، اما در عین حال در مسئله امامت و پاره اى از مسائل دیگر با استاد خود اختلاف داشت[۱۹۱] یا شهرستانى بعد از نقل نظر واصل درباره خلیفه سوم و حضرت على مى نویسد: «هذا قوله و هو على(ع) رئیس المعتزله و مبداء الطریقه فى اعلام الصحابه و ائمه العتره». به هر حال با توجه به اینکه واصل بنیانگذار معتزله است و نظرش درباره حضرت على بیان شد چه مى شود که معتزله بغداد کلاً قائل به تفضیل على(ع) مى شوند و همچنین معتزله متأخر بصره فکر تفضیل در معتزله بغداد و سپس بصره دقیقاً تحت تأثیر تفکر شیعى شکل مى گیرد. آقاى دکتر احمد محمود صبحى خود مى پذیرد که چگونه معتزله بغداد تحت تأثیر شیعه هستند او مى نویسد: مدرسه بغداد ذات المنبت الکوفى حتى تسلل التشیع الى الاعتزال حتى اطلق على معتزله بغداد متشیع المعتزله تمییزاً لهم عن معتزله البصره و لقد فضلوا علیا(ع) على ابابکر و ادانو اصحاب الجمل و تبرأ و امن معاویه و عمر بن العاص و خاضوا فى مبحث الامامه.[۱۹۲] پس به دلیل اینکه کوفه یک مرکز شیعى بوده از زمان امام على(ع) یا حتى از دوره اى که عمار یاسر در آنجا حاکم بوده این فکر شیعى است که سرایت مى کند در اندیشه معتزله و جالب اینکه اگر گفته مى شود شیعه تحت تأثیر معتزله است مربوط به معتزله بغداد است; چون مفید[۱۹۷]) و کارى با بصره ندارند. به عبارت دیگر کسى نگفته که معتزله بصره مستقیماً بر اندیشه هاى شیعى تأثیر گذاشته در حالى که تفاوت آشکار در یک مرحله بین معتزله بغداد و بصره در تفضیل است و بعد هم این فکر به بصره سرایت مى کند حال آیا شیعه افکار خویش را از معتزله گرفته یا عکس تمام نویسندگان یک مورد که اثبات کند که شیعه دورانى داراى یک فکر بود و سپس این فکر تحت تأثیر اندیشه هاى معتزله دگرگون شده را ارائه نداده اند خبر مسئله تشبیه که قبلاً بیان کریم یک تهمت بیش نیست و سند تاریخى ارائه نشده بلکه گفتیم منابع شیعى شهادت بر علیه این تهمت مى دهند و معمولاً مخالفین زحمت تحقیق در منابع شیعى را به خود نداده اند. در طرف مقابل خود معتزله هم قبول داند که معتزله بصره قائل به تفضیل نیستند. قاضى عبد الجبار در شرح اصول خمسه مى نویسد: «فاعلم ان المتقدمین من المعتزله ذهبوا الى ان افضل الناس بعد رسول الله(ص) ابوبکر ثم عثمان ثم على(ع)».[199] معتزله و عصمت انبیا دکتر احمد محمود صبحى از کسانى است که نمى تواند بپذیرد معتزله تحت تأثیر شیعه بوده اند. با این حال، در بحث عصمت معتقد است که معتزله تحت تأثیر شیعه بوده اند. او مى نویسد: هناک عقاید اخرى للشیعه شارک فیه المعتزله و اثاروا جانب التشیع على الجانب السنى و لعلّ اهم هذه العقاید مایتعلق بالعصمه.[۲۰۰] گرایش برخى از معتزلیان به تشیع یکى از شواهدى که اصالت فکر شیعى را نشان مى دهد و اینکه معتزله تأثیر تحت تأثیر شیعه واقع شده اند، گرایش برخى از معتزله به تشیع است. در حالى که سابقه ندارد کسى عمرى را در تشیع بگذراند و سپس جذب معتزله شده باشد. صاحب المعیار و الموازنه مى نویسد: انک لم تر شیعیا قط رجع القهقرى بل یزداد فى الافراط و یغلو فى القول و لایرجع الى التقصیر حتى یسیر بالافراط رافضیا کبیرا قال بعض الناس ارنى شیعیاً صغیرا اراک رافضیا کبیرا[۲۰۱] دانشمندانى که جذب شیعه شده اند، عبارتند از: ۱. ابن قبه رازى که در آغاز معتزلى بود سپس شیعه شده[۲۰۲] و مدتها قبل از دوره شیخ مفید، سیّد رضى و سیّد مرتضى از دنیا رفته است. ۲. محمد بن عبدالملک بن محمد تبان[۲۰۳]; ۳. محمد بن عبدالله بن مملک اصفهانى[۲۰۶] ۴. على بن محمد بن عباس; ۵. على بن عیسى، رمانى بغدادى; قصته… قد عرف عنه الثبات فى الراى و المذهب و الصمود امام النوازع الفکریه و الزعازع المذهبیه و ان قصه مع السرى الرفاء لتعکس هذه الناحیه من خلقه النفسى و العلمى … فالرمانى بهذه النفسیه نجدهم یذکرون عنه انه رافضى۶. یکى از افرادى که گفته شده بخشى از اندیشه هاى او تحت تأثیر شیعه بوده نظّام است و این تأثیرگذارى به دلیل ارتباط و مباحثات او با هشام بن حکم بوده است.[۲۰۷] نظّام در انکار قیاس با شیعه هم عقیده است و بسیارى از مثالهایى که در رد قیاس ذکر کرده، در کلام امام صادق(ع) در رد بر ابوحنیفه آمده است.[۲۰۸] البته بحث مستقلى هم درباره ابن راوندى و ابو عیسى وراق لازم است که این دو معتزلى بودند و بعد برگشتند مخصوصاً ابن راوندى که کوبنده ترین نقدها را بر معتزله در فضیحه المعتزله وارد کرد که خیاط در انتصار ناله اش از دست او بلند است هرگونه تهمتى را هم نثار او مى کند حال آیا ابن راوندى که از معتزله برگشت سرانجام شیعه شد یا نه یا اول شیعه شد و بعد هم به الحاد گرایید سخنان اندیشمندان درباره او خیلى گوناگون است و نوعاً او را به زندقه و الحاد متهم کرده اند در بین شیعه سید مرتضى او را محتاطانه از آن اتهامات برى مى داند.[۲۰۹] پی نوشتها: [۱۴۸]. ثوره العقل، ص ۲۳۷. [۱۴۹]. مقالات الاسلامیین، ج ۱، ص ۱۰۳، ۱۰۵، ۲۵۷; وراق هم ابتدا معتزله بوده است که بعد معتزله او را طرد کرده اند (جامع الرواه، ج ۲، ص ۴۰۸). [۱۵۰]. الفرق بین الفرق، ص ۴۱. [۱۵۱]. مناظرات فخرالدین رازى فى بلاد ماوراء النهر، ص ۳۹. [۱۵۲]. اصول العقیده بین المعتزله و الشیعه الامامیه، ص ۱۹۵، ۱۹۷. [۱۵۳]. تفسیر نورالثقلین، ج ۵، ص ۱۵۵. [۱۵۴]. اصول کافى، ج ۱، ص ۹۹ و ۱۰۰. [۱۵۵]. توحید صدوق، ص ۲۸۹. [۱۵۶]. معالم العلماء، ص ۱۲۸; فهرست شیخ طوسى، ص ۳۵۵; الفهرست، ص ۲۲۴; فقط در الفهرست ابن ندیم تعبیر حدث به جاى حدوث به کار رفته است. [۱۵۷]. شهرستانى، ملل و نحل، ج ۱، ص ۱۶۵. [۱۵۸]. الانتصار، ص ۲۱۲. [۱۵۹]. با اینکه قبلاً اشاره کردیم که یکى از کتابهاى هشام در رد ثنویین بوده است. [۱۶۰]. نشأه الفکر الفلسفى فى الاسلام، ج ۲، ص ۱۷۲. [۱۶۱]. توحید صدوق، ص ۳۶۳ و ۳۶۴. [۱۶۲]. انتصار خیاط، به نقل از الغدیر، ج ۳، ص ۹۰. [۱۶۳]. اوائل المقالات، ص ۱۴. [۱۶۴]. الانتصار، ص ۲۱۲. [۱۶۵]. الشیعه بین الاشاعره و المعتزله، ص ۱۵۱. [۱۶۶]. ر.ک: بلخى، ذکر المعتزله، ص ۶۴; قاضى عبدالجبار، فضل الاعتزال و ذکر المعتزله، ص ۱۴۶، ۱۴۷، ۱۶۳، ۲۱۴ و ۲۱۵; المنیه و الامل، ص ۱۷ و ۱۸; البحر الزخار، ج ۱، ص ۴۴; نشوان الحمیدى، الحور العین، ص ۲۶۰. [۱۶۷]. فضل الاعتزال، قاضى عبدالجبار، ص ۱۵۰. [۱۶۸].امالى سیّد مرتضى، ج ۱، ص ۱۴۸. [۱۶۹]. قاضى عبدالجبار همدانى،طبقات المعتزله، ص ۱و ۱۵; المنیه و الامل، ص ۱۷ و ۲۲. [۱۷۰]. طبقات المعتزله، ص ۲۱۴. [۱۷۱]. الفهرست، ص ۲۰۲. [۱۷۲]. همان جا. [۱۷۳]. مناسبات فرهنگى بین معتزله و شیعه، ص ۲۲. [۱۷۴]. احمدبن یحیى، طبقات المعتزله، ص ۷. [۱۷۵]. امالى سید مرتضى، ج ۱، ص ۱۶۵. [۱۷۶]. اصول العقیده بین المعتزله و الشیعه الامامیه، ص ۲۸. [۱۷۷]. شرح الاصول الخمسه، ص ۷. [۱۷۸]. نهج البلاغه، ص ۵۲۶. [۱۷۹]. همان، ص ۴۸۱. [۱۸۰]. در نهج البلاغه سوالها حذف شده فقط آمده است مثل عن القدر فقال طریق مظلم فلا تسلکوه و بحر عمیق فلا تلجوه و سر الله فلا تتکلفوه که به نظر مى رسد سید رضى اینجا گزینش کرده باشد و بقیه را حذف کرده باشد. [۱۸۱]. توحید صدوق، ص ۳۶۵. [۱۸۲]. الفرق بین الفرق، ص ۲۲۰. [۱۸۳]. ضحى الاسلام، ج ۳، ص ۲۶۸. [۱۸۴]. فى علم الکلام (معتزله)، ص ۱۹. [۱۸۵]. تحف العقول، ص ۱۶۲. [۱۸۶]. بحار الانوار، ج ۵، ص ۵۸; میزان الحکمه، ج ۲، ص ۵. [۱۸۷]. تتمه المنتهى، ص ۱۰۸. [۱۸۸]. تاریخ فلسفه در اسلام، ج ۱ ص، ۲۹۰; امالى مرتضى، ج ۱، ص ۱۱۴. [۱۸۹]. مجله تراثنا، شماره ۳۰، ص ۱۱۷. [۱۹۰]. شهرستانى، ملل و نحل، ج ۱، ص ۵۲. [۱۹۱]. تاریخ فلسفه در اسلام، ج ۱، ص ۲۹۰. [۱۹۲]. فى علم الکلام المعتزله، ص ۲۶۲. [۱۹۳]. میر حامد حسین، ص ۴۳، ۴۴. [۱۹۴]. مقدمه الذخیره فى علم الکلام. [۱۹۵]. نهج البلاغه و گرد آورنده آن، ص ۳۵. [۱۹۶]. مقدمه معانى الاخبار، ص ۲۱، ۲۲. [۱۹۷]. مقدمه فرق الشیعه نوبختى. [۱۹۸]. شرح الاصول الخمسه، ص ۷۶۷. [۱۹۹]. نظریه الامامه لدى الشیعه الاثنى عشریه، ص ۴۵۷. [۲۰۰]. همان جا. [۲۰۱]. المعیار و الموازنه، ص ۳۲. [۲۰۲]. فهرست شیخ طوسى، ص ۲۹۷ و ۲۹۸; وسائل الشیعه، ج ۲۰، ص ۳۳۲; دائره المعارف بزرگ اسلامى، ج ۴، ص ۴۴۶; حسین مدرسى، مکتب در فرایند تکامل، ص ۱۶۱; رجال علامه، ص ۱۴۳; رجال ابى داود، ص ۳۲۱. [۲۰۳]. تضد الایضاح، ص ۳۰۰; رجال ابى داود، ص ۳۲۲; جامع الرواه، ج ۲، ص ۱۴۶; رجال علامه; ص ۱۶۴. [۲۰۴]. رجال نجاشى، ص ۲۶۹; رجال ابى داود، ص ۳۲۱ و ۳۲۰; جامع الرواه، ج ۲، ص ۱۴۴; رجال علامه، ص ۱۶۱. [۲۰۵]. مناسبات فرهنگى بین شیعه و معتزله، ص ۶۱. [۲۰۶]. رجال نجاشى، ص ۱۶۴. [۲۰۷]. شهرستان، ملل و نحل، ج ۱، به نقل از مجله تراثنا، شماره ۳۰، ص ۱۸۰ و مقالات الاسلامیین، ج ۱، ص ۲۰۱. [۲۰۸]. نظریه الامامه لدى الشیعه الاثنى عشریه، ص ۴۵۹. [۲۰۹]. شافى، ج ۱، ص ۸۷ تا ۸۹ به نقل از مناسبات فرهنگى، ص ۷۶; مهدى محقق، بیست گفتار، ص ۲۸. منبع: دانشگاه ادیان و مذاهب