دوستی و نقل روایات اهلبیت(علیهم السلام) عامل تهمت رفض و تشیع
تهمت رفض از جمله عواملی بود که موجب نقل اندک روایات فضائل اهلبیت(علیهم السلام) در صحاح و دیگر کتابهای حدیثی و محدثان اهل سنت شد؛ به این معنا که اگر محدثی نسبت به اهلبیت(علیهم السلام)، از خود دوستی نشان میداد یا اینکه روایات فضائل ایشان را بیش از خط قرمزی که محدثان برای خود داشتند نقل میکرد؛ متهم به رفض و تشیّع میشد؛ و این اتهام حتی دامان بزرگترین شخصیتهای علمی را نیز میگرفت. تاریخ حدیث و محدثان نمونههای زیادی را به ما معرفی میکند که ما به چند نمونه اشاره میکنیم:
شافعی و تهمت رفض به او:
در اینکه شافعی تمایلاتی شیعی داشته و نسبت به اهلبیت(علیهم السلام) ارادت ویژهای داشته سخنی نیست. او تنها ایشان را دوست میداشته و روایات صحیحهای را که در فضائلشان به او رسیده نقل میکرده ولی این کار برای او بسیار گران بود؛ از اینرو او را متهم به رفض و تشیع میکردند؛ و او در جواب آنها این اشعار را میخواند:
یا راکبا قف بالمحصّب من منیً سَحَرا إذا فاض الحجیج إلی منیً إن کان رفضا حبُّ آل محمّد
واهتف بقاعد خیفها و الناهض فیضا کملتطم الفرات الفائض فلیشهد الثقلان أنی رافضی([۱])
این در حالی بود که او بههیچ وجه بر این باور نبود که علی(علیه السلام) خلیفهی نخست یا افضل است؛ بلکه او و اهلبیتش را دوست داشت و در جواب کسانی که دوستی با آل محمد(صل الله علیه و آله) را رفض میدانستند این شعر را میخواند و میگفت اگر دوستی ایشان رفض است پس جن و انس شهادت دهند که من رافضیام، یعنی دوستدار آل پیامبرم.
از شافعی میگوید:
«أفضل الناس بعد رسولالله صلیالله علیه وسلم أبوبکر، ثم عمر، ثم عثمان، ثم علیّ… الخلفاء، خمسه، أبوبکر و عمر و عثمان و علی و عمر بن عبدالعزیز»([۲])
این اشعار نیز منسوب به اوست:
شهدت بأنّ الله لاشیء غیرُه و أنّ عُری الایمان قولٌ مبیّن و أنّ أبابکرٍ خلیفه ربّه و أشهدُ ربّی أنّ عثمان فاضلٌ أئمه قومٍ یُقتدی بهدا هُمُ
و أشهد أنّ البعث حقّ و أخلصُ و فعلٌ زکیّ، قد یزید و ینقصُ وکان أبو حفص علی الخیر یحرُصُ و أنّ علیّا فضلُهُ تخصّصُّ لحا اللهُ([۳]) من إیاهم یَتنقَّصُ([۴])
آری! شافعی ـ اگر این سخنان و اشعار را به او نسبت داده باشند ـ این چنین بوده، ولی با وجود این برخی او را به تشیع متهم کردهاند؛ برای نمونه ابنندیم گوید:
«… وکان الشافعی شدیداً فی التشیّع… و حضر ذات یوم مجلسا فیه بعض الطالبیین، فقال: لا أتکلّم فی مجلس یحضره أحدهم، هم أحقّ بالکلام، ولهم الریاسه والفضل…»([۵])
در فضایی که اظهار محبت به خاندان پیامبر(صل الله علیه و آله) جرم به شمار میآید، چگونه میتوان فضائل ایشان را ذکر کرد. گناه شافعی این بود که دوستدار خاندان پیامبر(صل الله علیه و آله) بود. «فاروق عبدالمعطی» مینویسد:
«… وکما اُتّهم بخروجه بسبب محبته لعتره النبی صلیالله علیه وسلم… وقد أتّهم أیضا بأنّه رافضی بسبب إعجابه بعلیّ رضیاللهعنه…»([۶])
تشیع عبدالرزاق بن همام صنعانی (م ۲۱۱ه):
او یکی از بزرگان اهل حدیث است. ذهبی از او اینچنین یاد کرده است:
«الحافظ الکبیر… صاحب التصانیف»([۷])
ذهبی از او به «امام» یاد نکرده! شاید اگر او متهم به تشیع نبود، ذهبی او را نیز با واژهی امام یاد میکرد.
در ادامهی شرح حال او میخوانیم:
«… ونقموا علیه التشیع، وما کان یغلو فیه بل کان یحبّ علیا رضیاللهعنه و یبغض من قاتله»([۸])
ابن حجر در تقریب درباره او چنین میگوید:
«… حافظ، مصنف، شهیر… و کان یتشیّع…»([۹])
ابن عدی دربارهاش گفته است:
«حدّث بأحادیث فی الفضائل لم یوافقْه علیها أحد، ومثالب لغیرهم مناکیر، و نسبوه إلی التشیّع»([۱۰])
آری! صنعانی روایات صحیحهای را نقل میکرده که با مزاج برخی سازگار نبوده؛ از جمله:
«قال رسولالله صلیالله علیه وسلم: أن وَلّوا علیّا فهادیا مهدیا»([۱۱])
یا این خبر:
«… انّ رسولالله صلیالله علیه وسلم نظر إلی علیّ فقلا: أنت سیدٌ فی الدنیا و سیّدٌ فی الآخره، من أحبّک فقد أحبّنی، و من أبغضک فقد أبغضنی»
ذهبی دربارهی این حدیث صنعانی میگوید:
«أوهی ما أتی به… ففی النفس منها شیء»([۱۲])
باید پرسید: «أیّ شیء ؟!»
و نیز این خبر:
«… أما ترضین أنّ الله اطّلع إلی أهل الأرض مرّتین، فاختار منها رجلین، فجعل أحدهما أباک و الآخر بعلک»([۱۳])
و این خبر که: «إذا رأیتم معاویه علی منبری فاقتلوه»([۱۴])
روایتی را نیز در «المصنف» او میبینیم که موجب خشم برخی از افراد شده روایت چنین است:
«عن عبدالله بن مسعود قال: کنت مع النبیّ صلیالله علیه وسلم لیله وفد الجن، قال: فتنفّس، فقلت: ماشأنک یا رسولالله؟ قال: «نُعیت إلیّ نفسی یا ابن مسعود». قال: قلت: فاستخلف. قال: «من؟». قلت: ابوبکر. قال: فسکت، ثم مضی ساعه ثم تنفّس. قال: فقلت: ماشأنک؟ قال: «نعیت إلیّ نفسی یا ابن مسعود». قال: قلت: فاستخلف. قال: «من؟». قلت: عمر. قال: فسکت، ثم مضی ساعه ثم تنفّس. قال: فقلت: ماشأنک؟ قال: «نعیت إلی نفسی یا ابن مسعود». قال: قلت: فاستخلف. قال: «من؟» قال: قلت: علی بن أبیطالب. قال: «أما والذی نفسی بیده لئن أطاعوه لیدخلن الجنه أجمعین أکتعین»([۱۵])
ابن عدی نیز این حدیث او را در «الکامل» آورده و دربارهاش میگوید:
«و لعبد الرزاق بن همام أصناف و حدیث کثیر، وقد رحل إلیه ثقات المسلمین و أئمتهم و کتبوا عنه ولم یروا بحدیثه بأسا إلا أنهم نسبوه إلی التشیع، وقد روی أحادیث فی الفضائل مما لا یوافقه علیها أحد من الثقات فهذا أعظم ما رموه به من روایته لهذه الأحادیث… وأما فی باب الصدق فأرجو أنه لابأس به إلا أنه قد بق منه أحادیث فی فضائل أهل البیت و مثالب آخرین مناکیر»([۱۶])
یاقوت در معجم، زیر مادهی «صنعاء» مینویسد:
«… کنا عند عبدالرزاق، فذکر رجل معاویه، فقال: لا تقذّروا مجلسنا بذکر ولد أبی سفیان»([۱۷])
نسائی و اتهام تشیّع:
از جمله کسانی که به سبب نقل فراتر از خط قرمز فضائل اهل بیت(علیهم السلام) به تشیّع متهم شد، نسائی، صاحب یکی از صحاح است. از اینکه حتی کسی مانند نسائی هم بسبب نقل فضائل، متهم میشود؛ باید همهچیز را فهمید. در همهی مقدمههای تحقیقی که بر تصانیف نسائی به ویژه مجتبی، از سوی پژوهشگران نوشته است؛ به اتهام تشیع و دفع این شبهه از او پرداخته شده است. گناه نسائی این بود که فضائل اهل بیت و علی(علیه السلام) را در کتابی جداگانه نوشت و در اختیار دیگران قرار داد. در مقدمهی صغری میخوانیم:
«کان الامام النسائی کنظرائه و أهل طبقته من الأئمه السته و غیرهم علی طریقه أهل الحدیث، مجانبا عن أهل البدعه و أهوائهم… و ذکر بعضهم أنه کان یتشیع لکنه علی ظاهره و إطلاقه لیس بصحیح، فإن التشیع المصطلح فی المتأخرین علی غیر ما استعمله المقدمون. قال الحافظ ابن حجر: إن التشیع فی عرف المتأخرین فهو الرفض المحض؛ و حاشا الامام([۱۸]) عن الرفض فی أی معنی کان، فإنّه لم یثبت عنه تفضیله علیا رضیاللهعنه علی عثمان رضیاللهعنه، و لعل منشأ هذا التوهم أنه لما خرج من مصر سنه ۳۰۲ه و ورد دمشق… و یؤید ما قررنا من براءته عن تهمه التشیع أنّه صنف بعد ذلک([۱۹]) کتابا فی فضائل الشیخین أیضا، فانکشف الغطاء و حصحص الحق و الحمدلله»([۲۰])
البته در اینکه نسائی، خصائص را چه زمانی نوشته و آیا آنرا پس از فضائل صحابه یا پیش از آن نوشته اختلاف است؛ ولی در هر حال، همین کار او باعث شد تا او متهم شود؛ چرا که این کار او موجب خشم برخی از اهل حدیث شد و تا سدههای بعد نیز این خشم همچنان ادامه داشته و دارد؛ از اینروست که ابن تیمیه در «منهاج السنهًْ» میگوید:
«وقد صنّف جماعه من علماء الحدیث فی فضائل علی، کما صنف الامام أحمد فضائله، و صنّف أبو نُعیم فی فضائله، و ذکر فیها أحادیث کثیره ضعیفه، ولم یذکر هذا([۲۱])، لأن الکذب ظاهر علیه، بخلاف غیره. و کذلک لم یذکره الترمذی، مع أنّه جمع فی فضائل علیّ أحادیث، کثیرٌ منها ضعیف. وکذلک النسائی… و جمع النسائی مصنّفا فی خصائص علیّ»([۲۲])
از این سخن ابن تیمیه برمیآید که او خصائص نسائی را در اختیار داشته و آن را کاملاً مطالعه کرده و با روایات آن آشنا بوده؛ ولی او دربارهی روایت مستندی که در آن ده فضیلت از فضائل علی(علیه السلام) دیده میشود میگوید:
«والجواب أن هذا لیس مسندا بل هو مرسل… وفیه ألفاظ هی کذب علی رسولالله صلیالله علیه وسلم…»([۲۳])
حال آنکه این روایت را نسائی مسنداً در خصائص ذکر کرده و اسناد آن حسن بلکه صحیح است؛ و نه تنها نسائی، بلکه احمد، طبرانی و حاکم نیز آن را ذکر کردهاند؛([۲۴]) و ابن تیمیه چشم خود را بر همهی این مصادر بسته و به خوانندهی منهاج سنتش القا کرده که این روایت مرسل است.
جالب این است که ابن تیمیه به جرح و تعدیل راویان سند این حدیث نپرداخته و اساساً آن را مرسل دانسته و به این اعتبار، آن را از اعتبار انداخته است.
تهمت تشیع به دارقطنی:
ابوالحسن علی بن عمر دار قطنی (م ۳۸۵ه) نیز متهم به تشیّع است! چرا؟ زیرا او دیوان «سید حمیری»([۲۵]) را از حفظ داشت. ذهبی در تذکره میگوید:
«قال الخطیب… و حدثنی حمزه بن محمد بن طاهر، أنه کان یحفظ دیوان السید الحمیری، ولهذا نسب إلی التشیع…»([۲۶])
اکنون باید پرسید، مگر در دیوان سید حمیری چه بوده که اگر کسی آنرا از بَر میکرد متهم به تشیّع میشد؟ دارقطنی خود پاسخ این پرسش را داده؛ آنجا که میگوید:
«السید الحمیری، الشاعر… کان غالیا یسبّ فی شعره و یَمدَحُ علیّ بن أبیطالب [(علیه السلام)]…»([۲۷])
ذهبی دربارهی سید اسماعیل میگوید:
«من فحول الشعراء، لکنه رافضی جلد… له مدائح بدیعهٌ فی أهل البیت… قیل: إن بشارا قال له: لولا أن الله شغلک بمدح أهل البیت، لافتقرنا. و قیل: کان أبواه ناصبیّین، ولذلک یقول:
لعنَ اللهُ والدیّ جمیعا ثم أصلاهما عذاب الجحیم
…فقیل: إنه اجتمع بجعفر الصادق، فبین له ضلالته، فتاب… ونظمه فی الذروه، ولذلک حفظ دیوانه أبو الحسن الدارقطنی»([۲۸])
جرح ابن عقده (۲۴۹ـ ۳۳۲ه):
او ابو العباس، احمد بن محمد عسید کوفی، یکی از بزرگترین و حافظترین محدثان زمان خود بوده است. ذهبی درباره وی میگوید:
«حافظ العصر و المحدث البحر… وکان إلیه المنتهی فی قوه الحفظ و کثره الحدیث… حدث عنه… الطبرانی و ابن عدی و الدار قطنی… و خلق کثیر… سمعت الدار قطنی یقول: أجمع أهل الکوفه أنه لم یر بالکوفه من زمن ابن مسعود إلی زمن ابن عقده احفظ منه… و عن ابن عقده قال: أحفظ مائه ألف حدیث بأسانیدها… سمعت الدار قطنی یقول: کان ابن عقده یعلم ما عند الناس و لایعلم الناس ما عنده… قال ابن عدی: کان ابن عقده صاحب معرفه و حفظ متقدما فی هذه الصناعه…»([۲۹])
با این توصیفات، باید پنداشت که او محدثی مورد احترام بوده که به حدیث او اعتنا میشده و بیهیچ سخنی ثقه و ثبت است؛ ولی باید گفت که هرگز اینچنین نیست؛ و او نزد اهل حدیث مجروح است! شرح حال او در «کتاب الثقات» ابن حبان نیامده؛ ولی در «میزان الاعتدال» آمده است. در میزان میخوانیم:
«… محدّث الکوفه، شیعی متوسط. ضعّفه غیر واحد وقوّاه آخرون…»([۳۰])
علت جرح ابن عقده با آن تبحر و عظمتش در حدیث چیست؟ ذهبی پاسخ میدهد:
«… قال أحمد بن الحسن بن هرثمه: کنت بحضره ابن عقده أکتب عنه و فی المجلس هاشمی، فجری حدیث الحفظ، فقال أبو العباس: أنا أجیب فی ثلاثمائه ألف حدیث من حدیث أهل البیت، هذا سوی غیرهم، و ضرب بیده علی الهاشمی… و قال أبو عمر بن حیویه: کان ابن عقده یُملی مثالب الصحابه ـ أو قال: مثالب الشیخین. فترکت حدیثه…»([۳۱])
آری! گناه ابن عقده این بود که حقایق را میگفت و حقیقت گویی نزد اهل حدیث زیاد خوشایند نبود. بسیاری از فضائل اهلبیت(علیهم السلام) را کسانی مانند ابن عقده میگفتند؛ از اینرو منفور و مطرود اهل حدیث قرار میگرفتند و به حدیثشان، حتی اگر صحیح بود، توجهی نمیشد.
ابن جوزی در موضوعات، پس از آوردن حدیث «رد الشمس» از سه طریق، و موضوع خواندن آن میگوید:
«… و [أما] أنا فلا أتهم بهذا إلا ابن عقده، فانّه کان رافضیا یحدث بمثالب الصحابه»([۳۲])
باید از ابن جوزی پرسید حدیث رد شمس چه ربطی به مثالب صحابه دارد؟! ذهبی سخن جالبی دربارهی ابن عقده دارد؛ او میگوید:
«… ولو صان نفسه وجوّد لضربت إلیه أکباد الابل و لضرب بإمامته المثل لکنه جمع فأوعی و خلط الغث بالسمین و الخرز بالدر الثمین و مقت لتشیّعه»([۳۳])
مراد ذهبی از صیانت نفس، نقل نکردن فضائل اهلبیت(علیهم السلام) و مطالب صحابه است.
حاکم و تهمت رفض و تشیع به او:
«امام المحدثین»([۳۴]) نیز از تهمت رفض و تشیع در امان نماند! چرا؟ زیرا او کتاب «مستدرک الصحیحین» را نوشت. او روایاتی که بر شرط بخاری و مسلم بودهاند و شیخین در صحیحین نیاوردند را استدارک کرد. در میان احادیثی که او استدارک کرده فضائل شیخین و عثمان و سایر صحابه نیز به چشم میخورد؛ ولی چون در این میان به فضائل علی و اهلبیت(علیهم السلام) نیز پرداخته، او را با سختترین الفاظ، متهم به رفض و تشیع کردهاند. اهل حدیث حاضر بودند دهها روایت در فضیلت صحابه توسط حاکم استدراک نشود و در کنار آن تنها و تنها یک روایت مانند حدیث طیر نیز مخفی بماند؛ چرا که میدانستند حدیث طیر میتواند تمام فضائل شیخین و عثمان را هم از رونق بیندازد و هم اساساً از حجیّت. ولی حاکم این حدیث شریف را در مستدرک، آورده است.
ذهبی میگوید:
«قال الخطیب ابوبکر: ابو عبدالله الحاکم کان ثقه، [کان] یمیل إلی التشیع، فحدثنی إبراهیم بن محمد الأرموی وکان صالحا عالما قال: جمع الحاکم أحادیث و زعم أنها صحاح علی شرط البخاری و مسلم منها حدیث الطیر، و من کنت مولاه فعلی مولاه، فأنکرها علیه أصحاب الحدیث فلم یلتفتوا إلی قوله.
… قال ابن طاهر: سألت أبا اسماعیل الأنصاری عن الحاکم فقال: ثقه فی الحدیث رافضی خبیث؛ ثم قال ابن طاهر: کان شدید التعصب للشیعه فی الباطن و کان یظهر التسنن فی التقدیم و الخفافه، وکان منحرفا عن معاویه وآله متظاهرا بذلک ولا یعتذر منه.
قلت: أما إنحرافه عن خصوم علی فظاهر، و أما أمر الشیخین فمعظم لهما بکل حال فهو شیعی لا رافضی، ولیته لم یصنف المستدرک فإنه غض من فضائله بسوء تصرفه»([۳۵])
تشیع حاکم حسکانی:
حاکم حسکانی نیز، که شاگرد حاکم نیشابوری است؛ متهم به تشیع است! چرا؟ ذهبی در پاسخ این پرسش میگوید:
«… ووجدت له مجلسا یدلّ علی تشیعه وخبرته بالحدیث و هو تصحیح خبر ردّ الشمس لعلی رضی الله عنه…»([۳۶])
آری! محدثی، بر اساس قواعد علم حدیث روایتی را تصحیح میکند؛ ولی چون آن روایت در فضیلت علی(علیه السلام) و رئیس اهلبیت(علیهم السلام) است؛ مصحح متهم به تشیّع میشود؟!! از اینروست که ذهبی از او با لفظ «امام» یاد نکرده است.
ثعلبی پس از هزار سال:
احمد بن ابراهیم ثعلبی، صاحب «الکشف و البیان عن تفسیر القرآن»، پس از هزار سال مورد طعن طاعنان قرار میگیرد! چرا؟ زیرا در تفسیر خود به فضائل اهلبیت(علیهم السلام) پرداخته و در همه جای آن و به مناسبتهای گوناگون روایات فضائل را آورده است. از اینروست که محمدحسین ذهبی پس از هزار سال دربارهی او میگوید:
«والحق أن الثعلبی رجل قلیل البضاعه فی الحدیث، بل ولا أکون قاسیا علیه إذا قلت إنّه لایستطیع أن یمیّز الحدیث الموضوع من غیر الموضوع؛ وإلا لما روی فی تفسیره أحادیث الشیعه الموضوعه علی علی و أهلالبیت، وغیرها من الأحادیث التی اشتهر وضعها و حذر العلماء من روایتها»([۳۷])
و این در حالی است که محمد ذهبی دربارهی او میگوید:
«الامام الحافظ، شیخ التفسیر… کان أحد أوعیه العلم… حدث عن… وکان صادقا موثقا، بصیرا بالعربیّه… حدث عنه»([۳۸])
از این گونه نمونهها فراوان است؛ و اگر همهی آنها ذکر شود خود کتابی قطور خواهد شد؛ اینرو به این نمونهها بسنده میشود.
[۱]) مختصر تاریخ دمشق، ابنمنظور، ج۲۱، ص۳۷۵؛ تاریخ مدینه دمشق، ابنعساکر، ج۵۱، ص۳۱۷٫
[۲]) تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر، ج۵۱، ص۳۱۶ (محقق).
[۳]) یعنى خداوند هلاک و لعنت کند.
[۴]) مختصر تاریخ دمشق، ابن منظور، ج۲۱، ص۳۷۳؛ تاریخ مدینه دمشق، ج۵۱، ص۳۱۲٫
[۵]) الفهرست؛ صص ۳۵۲ و ۳۵۳٫
[۶]) الامام الشافعی؛ ص۹۱٫
[۷]) تذکره الحفاظ؛ ج۱، ص۳۶۴٫
[۸]) همان.
[۹]) ج۱، ص۴۶۸٫
[۱۰]) میزان الاعتدال؛ ج۲، ص۶۱۰٫
[۱۱]) همان؛ ص۶۱۲٫
[۱۲]) همان؛ ص۶۱۳٫
[۱۳]) همان.
[۱۴]) همان.
[۱۵]) ج۱۱، ص۳۱۷٫
[۱۶]) الکامل فی ضعفاء الرجال؛ ج۶، ص۵۴۵٫
[۱۷]) معجم البلدان؛ ج۳، ص۴۲۹٫
[۱۸]) مراد، نسائى است.
[۱۹]) یعنى پس از نوشتن کتاب خصائص امیرالمؤمنین(علیه السلام).
[۲۰]) سنن النسائى الصغرى؛ صی دار الفیحاء و دار السلام.
[۲۱]) یعنى حدیث «ردّ شمس» را.
[۲۲]) منهاج السنه النبویه؛ ج۸، ص۱۹۵٫
[۲۳]) همان؛ ج۵، ص۳۴٫
[۲۴]) نک: خصائص نسائى دارالکتاب العربى؛ پاورقى ص۴۴٫
[۲۵]) اسماعیل بن محمد بن یزید م ۱۷۳ هـ.
[۲۶]) ج۳، ص۹۹۲٫
[۲۷]) المؤتلف والمختلف؛ ج۳، ص۱۳۰۸٫
[۲۸]) سیر أعلام النبلاء؛ ج۸، ص۴۴٫
[۲۹]) تذکره الحفاظ؛ ج۳، صص ۸۳۹ـ ۸۴۱٫
[۳۰]) ج۱، ص۱۳۶٫
[۳۱]) همان؛ صص ۱۳۷ و ۱۳۸٫
[۳۲]) ج۱، ص۳۵۶٫
[۳۳]) تذکره الحفاظ؛ ج۳، ص۸۳۹٫
[۳۴]) همان؛ ص۱۰۳۹٫
[۳۵]) نک: همان؛ صص ۱۰۳۹ـ ۱۰۴۵٫
[۳۶]) تذکره الحفاظ؛ ج۳، ص۱۲۰۰٫
[۳۷]) التفسیر و المفسرون؛ ج۱، ص۲۳۴٫
[۳۸]) سیر أعلام النباء؛ ج۱۷، ص۴۳۵٫
منبع : اختصاصی مجمع جهانی شیعه شناسی