رابطه بین اصلاح فرد و اصلاح اجتماع
اما آیا ما اگر خودمان و خانوادهمان و شاگردانمان را اصلاح کردیم، جامعه اصلاح میشود؟
این اختلاف بین مرحوم سید جمال الدین اسد آبادی (۱۲۱۷ ـ ۱۲۷۵ ش) و محمد عبده[۱] پیش آمد. عبده بعد از اینکه مدتی تحت تاثیر سید جمال الدین فعالیتهایی را انجام داد، دید که این سیاست، حقه بازی و کلک است و آلودگیهایی دارد. سرخورده شد، گفت این راه اصلاح جامعه نیست. ما بهتر است برویم کار را از جای دیگر شروع بکنیم. کار را از طریق آموزش و بالا بردن فرهنگ شروع کنیم. افراد را یکی یکی ساختن، ده تا ده تا شاگرد پرورش دادن، زیرا که جامعه ترکیبی است از همین افراد. وقتی که این افراد آهسته آهسته ارتقاء فکر و فرهنگ پیدا کردند، جامعه به اصلاح میآید.
مرحوم سید جمال الدین با این فکر موافق نبود، گفت شما میآیید دو نفر، پنج نفر، ده نفر یا پنجاه نفر را اصلاح میکنید، در مقابل این نظامات فاسد با این امکان و توان و با این رسانههای نیرومندی که در اختیارشان است، هزاران نفر را فاسد میکنند. شما همیشه عقب هستید. اصلاح فردی را ما مخالف نیستیم، امّا اصلاح فردی در بستر اصلاح اجتماعی باید صورت بپذیرد. عبده راه خودش را طی کرد ولی به آن نتیجه مطلوب نرسید. آخر هم دیدیم که آن حرکت سید جمال الدین بود که توفیق پیدا کرد و این نهضت بیداری را در جهان اسلام گسترش داد. بنابراین اصلاح فردی همراه با اصلاح اجتماعی باید منظور نظر باشد. در نهضت عاشورا هم فرد سازی و تربیت افراد منظور حضرت است و مرتب در این زمینه برنامههایی دارد، و هم نظامات اجتماعی. در روایتی حضرت اباعبدالله۷ میفرماید:
مَنْ رَأَى سُلْطَاناً جَائِراً مُسْتَحِلًّا لِحُرُمِ اللَّـهِ نَاکِثاً لِعَهْدِ اللَّـهِ مُخَالِفاً لِسُنَّهِ رَسُولِ اللَّـهِ یَعْمَلُ فِی عِبَادِ اللَّـهِ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوَانِ ثُمَّ لَمْ یُغَیِّرْ بِقَوْلٍ وَ لَا فِعْلٍ کَانَ حَقاً عَلَى اللَّـهِ أَنْ یُدْخِلَهُ مَدْخَلَه.[۲]
اگر در رأس یک نظام اجتماعی سلطان قدرتمندی باشد که دارای این رذائل اخلاقی باشد و افراد تمکین بکنند و اعتراض نکنند، بر خداوند حق و واجب است که این مردم را در همان جایی داخل بکند که آن ظالم را وارد میکند. پس از نظر اسلام و از نظر حضرت اباعبدالله به عنوان رهبر نهضت، هم اصلاح فردی مهم است و هم اصلاح اجتماعی. بنابراین حضرت برای ما اسوه و الگو است: «لَکُم فِیَّ اُسوه»، همان طوری که «لَّقَدْ کَانَ لَکُمْ فِى رَسُولِ اللَّـهِ أُسْوَهٌ حَسَنَهٌ»،[۳] انبیاء و اولیاء برای ما اسوه هستند.
رذیله اخلاقی استبداد
مسئله استبداد به عنوان یک مسئله سیاسی روز، خود یک صفت اخلاقی و محصول یک زمینه تربیتی است.[۴] کواکبی میگوید: استبداد عبارت از این است که کسی با هوی و هوس بر مردم حکومت کند و از سوال و پرسش و حساب و کتاب نهراسد. آدم خودرأی و خودخواه، رأی خودش را بر همه ترجیح میدهد و میگوید آن رأیی درست است که با رأی من تطبیق کند! و بعد هم از حساب و کتاب نمیترسد. فرد مستبد میگوید ما به هیچ سوالی پاسخگو نیستیم! این صفت رذیله استبداد، این یک خوی زشت و یک اخلاق نمیمه است. و لذا دانشمندان میگویند استبداد دو اثر دارد: یک اثر سیاسی، که نظام سیاسی و جامعه را به عقب میراند و باعث عقبماندگی جامعه میشود، و یک اثر تربیتی.
تأثیر استبداد جامعه
این اثر اخلاقی و تربیتی خطرناکتر است. کواکبی میگوید: استبداد از همان بالا تا به پایین سرایت میکند و همه مستبد میشوند. همه مقامات هرم قدرت، نسبت به زیردست، با زور و نخوت سخن میگویند و فرمان میرانند؛ این روحیه به بدنۀ جامعه سرایت میکند؛ حتی رئیس خانواده و مرد خانه مستبد میشود، برادر بزرگتر مستبّد میشود. هر کسی زور بیشتر داشته باشد، نسبت به زیر دست استبداد میورزد. هر کدام از این افراد، نسبت به بالادست خاضع هستند و نسبت به زیردست متجاوز. این حالت در همه افراد به وجود میآید. تمام جامعه دارای یک چنین صفت زشتی میشوند: نسبت به فرادست خاضع و فروتن میشوند و نسبت به فرودست متجاوز و ظالم. [۵]
هر کس زورش بیشتر است، همان حرفش درستتر است. و لذا جامعه دچار بیماری میشود. کواکبی سخن جالبی دارد، آسیب شناسی کرده، میگوید: این که مشرقزمین تاکنون نتوانسته نهضتی را به نتیجه برساند، برای این است که گرفتار بیماری استبداد است. این بیماری، در جان جامعه اسلامی باقی مانده و بیرون نمیرود. نسل به نسل به دیگران منتقل میشود. آنکه میخواهد به قدرت برسد، شعار آزادی و اصلاح و عدالت میدهد، اما تا موفق و مسلط میشود، خودرأیی او از آن قبلی شدیدتر میشود! مردم میگویند خدا پدر قبلی را بیامرزد. کواکبی میگوید: زمان میبرد تا این فرهنگ و این اخلاق را در جامعه اسلامی اصلاح کنیم. سالها و قرنها وقت میخواهد تا مردم از این صفات نمیمه و این صفت استبداد تصفیه و تزکیه و سرانجام معالجه بشوند.
واقعیت این است که انسان تا وقتی که خودش صالح نباشد، نمیتواند مصلح باشد. شهوات و غرائزش مگر میگذارد؟ انسان میل به قدرت و ثروت و زیادهطلبی دارد. اگر تربیت اخلاقی و تربیت دینی نباشد، منافع نزدیکش را هیچگاه فدای منافع دورش نمیکند. این عقل جزوینگر انسان است که همیشه سود نزدیک را ملاحظه میکند. لذا اگر همه فکر قیامت را میکردند، جوامع بشری به انحطاط نمیرسید، ظلم معنی نداشت، تجاوز به حقوق دیگران مفهومی نداشت. این بلایا بخاطر این است که انسان همیشه منافع نزدیکش را میبیند. عقل جزوینگر انسان، همین است.
فرق دین با مکاتب بشری
سید جمال الدین سخن دیگری هم دارد، میگوید: چرا میخواهید متدین باشید؟ فارق دین و مکتبهای بشری در چیست؟ این همه مکتبهای بشری آمدهاند برای اینکه انسان را سعادتمند بکنند. چرا ما آنها را نپذیریم؟ میگوید وجه فارق دین به این است که انسان را به سه خصیصه متّصف میکند که هیچ مکتبی نمیتواند جایگزینی برای آن باشد: یکی صداقت است، یکی امانت است و یکی هم حیاست. اینکه نماز میخوانند و روزه میگیرند اینها به تنهایی ملاک دینداری نیست، اینکه عدهای به سر و سینه میزنند این کارشان به تنهایی ملاک دینداری نیست، آثار دینداری را باید در نتایجش ملاحظه کرد. این نتایج چیست؟ میگوید صداقت. صداقت یعنی اینکه شما در شب تاریک از خیابانی باسرعت دارید میروید و هیچکس هم نیست. کسی دارد از عرض خیابان رد میشود، خودروی شما به او میزند و او را از بین میبرد. بعد با خودتان میگویی که چه کار بکنم؟ عقل جزوینگر انسان که منفعتطلب است میگوید هیچ کس ندید، اطرافت را نگاه کن و فرار کن و راحت. اما دین میگوید که حسابی است، کتابی است، فردایی است، مجازات این جهان بهتر از آن جهان است. بعد میایستد و به همه تبعات آن تن میدهد. تبعات تسلیم کردن خود به قانون: دیه است، قصاص است، و مشکلات دیگر، هرچه میخواهد باشد. سید جمال میگوید این صداقت را هیچ مکتبی نمیتواند بیاورد. درست هم میگوید. اصلا مکتبی که به معاد اعتقاد ندارد، در آن مکتب صداقت چه مفهومی میتواند داشته باشد؟!
یا کسی آمده میگوید امشب هزار سکه در منزل من است و فرصت هم ندارم به جایی بسپارم، به تو میسپارم و به سفر میروم. وقتی از خارج برمیگردم، امانتها را به من برگردان. هیچ کس هم خبر ندارد. میرود سفر و بعد هم در آن سفر میمیرد. شما هستید و هزار سکه، چه کار بکنید؟ عقل جزوی به شما میگوید صدایش را در نیاور، یک عمر بر سر این گنج بادآورده بنشین و استفاده کن. اما در اینجا یک ندای باطنی است، دین به شما چه میگوید؟ قیامتی است، آنجا چی کار میکنی؟ چه مکتبی میتواند برای این امانتداری جایگزین باشد؟
یا در جایی امکان گناه هست. همان که قرآن کریم درباره یوسف صدیق آورده است. چه چیز این جوان را از این گناه باز میدارد؟ آن حیاست. حالا کارکردهای حیا در این تمام نمیشود. این بدزبانیها، این بددلیها، این زخمزبانها، این خشونتها، اینها همه نتیجه بیحیایی انسان است. انسان در برابر بزرگترش، در برابر پیشکسوت، استاد و پدر و مادرش وظایفی دارد، وظایف اخلاقی دارد. پس منهای اینها (صداقت، امانت و حیا) دین، دین دیگر نیست. اگر شما صداقت و امانت و حیا را برداشتی، یعنی دین را برداشتی، دیگر دین نیست. جوامع اسلامی منهای صداقت، امانت و حیاء، اصلا دین ندارند. همانکه سید جمال گفت که اینها مسلمان هستند ولی از اسلام
بینشان خبری نیست. اسمشان مسلمان است. اینها شهادتین گفتهاند اما اینها در همان مرحله اقرار زبانی باقی ماندهاند و اسلام به قلبشان ورود پیدا نکرده.
صفات اخلاقی در زندگی مسلمان
پس آنچه که برای یک فرد مسلمان و مومن مهم است، عبارت است از صفات اخلاقی. ما یک فرد را نمیتوانیم منهای صفات اخلاق مومن بشناسیم. استبداد هم اگر زشت است، به خاطر این است که یک رذیله و یک صفت زشت اخلاقی است. مستبد به رأی خودش مغرور است، اجازه نظر دادن به دیگران نمیدهد و مشورت نمیکند.
یکی از صفات رذیله، سربرتافتن از مشورت است. کواکبی معتقد است که مستبد خودش را نیازمند به مشورت نمیبیند و از عقول دیگران استفاده نمیکند. به خاطر همین هم به هلاکت میافتد. «مَنِ اسْتَبَدَّ بِرَأْیِهِ هَلَکَ، وَمَنْ شَاوَرَ الرِّجَالَ شَارَکَهَا فِی عُقُولِهَا »[۶] کسی که استبداد به خرج داد، هلاک شد، امّا کسی که مشورت کرد، از عقول دیگران بهره گرفته و آنها را در کار و در عقل خودش شریک کرده. ولی مستبد این را نمیفهمد، چون آن صفت رذیله و آن منیّت و خودرأیی نمیگذارد که از این سرمایههای خدادادی دیگران بهره ببرد.
جایگاه مشورت در نهضت ابا عبدالله
حضرت اباعبدالله اتفاقا از همان آغاز نهضت به مسئله مشورت عنایت ویژهای دارد. همه جا مشورت و گفتگو دارد. با ام سلمه همسر پیامبر به صحبت میپردازد. ام سلمه میخواهد او را منصرف کند، حضرت گوش میدهد و دل میسپارد و از او تشکر میکند، میفرماید: همه اینها را من میدانم. اما وظیفهای دارم باید به آن وظیفه عمل بکنم. با محمد حنفیه برادرش صحبت میکند. محمد حنفیه مطالب عجیبی میگوید، میگوید برادر نرو، من خوف این دارم که آن اخباری که از پیامبر۶ شنیدهای محقق بشود. برای ما قابل تحمل نیست که شما بروید و در این سفر خودتان و همراهانتان و خاندانتان همه به شهادت برسید. شما به شهرهایی برو که دشمن به شما دسترسی نداشته باشد. به یمن برو، به جاهای دیگر برو، به کوهها به دشتها پناه ببر. این همه سرزمین خدا، جایی غیر از کوفه برو. حضرت با مهربانی به صحبتهای او گوش میدهد و او را متقاعد میکند که این وظیفه و رسالتی است که من نمیتوانم از آن سرپیچی بکنم. شما میدانید همین محمد حنفیه علیرغم این اعتراضها و مخالفتها که میکرد و البته از روی دلسوزی بود، نماینده حضرت اباعبدالله۷ در مدینه بود. آن وصیتنامهای که جمله «اَنَّما خَرجْتُ لِطَلَبِ اِلاصلاح …» در آن هست، خطاب به همین محمد است.
[۱] . شیخ محمد عبدُه،(۱۲۶۶-۱۳۲۳ق) فقیه، حقوقدان و اصلاحگر دینی مصری و از اندیشمندان مسلمان و از پیشگامان نواندیشی دینی در دنیای اسلام است.
[۲] . بحار الانوار: ۴۴ / ۳۸۲؛ مکاتیب الائمه: ۳ / ۱۴۳.
[۳] . سوره احزاب (۳۳) : ۲۱.
[۴] . عبدالرحمن کَواکبی( زاده ۱۲۶۶ قمری در حلب، سوریه– مرگ ۱۳۲۰ مصر) در جهان عرب به عنوان یک انقلابی بزرگ و آزادیخواه شناخته میشود و از اندیشمندان ضد استبداد بود که با سلطه عثمانیان بر سوریه مبارزه میکرد. ام القری و طبایعالاستبداد از آثار اوست.
[۵] . ر.ک: سرشتهای خود کامگی، ترجمه فارسی طبایع الاستبداد، سید عبد الرحمن کواکبی، نقد و تصحیح محمد جواد صاحبی، بوستان کتاب، ج ۱ و ۳ ، قم ۷۳ – ۱۳۶۳ ش.
[۶] . نهج البلاغه: حکمت ۱۵۸.