رجال شیعه بحرین

رجال شیعه بحرین

ابان بن سعید بن العاص

در استیعاب آمده است:

رسول خدا| ابان را بر بحرین اعم از خشکی‌‌ها و دریاى آن حاکم قرار داد و این بعد از عزل علاء بن حضرمى از ولایت‏ بحرین بود، و ابان در آنجا ولایت داشت تا رسول خدا| از دنیا رفت‏.

ابن عساکر در تاریخ دمشق آورده است:

رسول خدا| ابان را در بعضى سرایا به کار گرفت، سپس او را به ولایت‏ بحرین منصوب ساخت. او براى جهاد عازم شد و سپس به قتل رسید… ابان راضى نشد براى هیچ کس بعد از رسول خدا| کار کند و وقتى به مدینه رسید، همین را مى‏گفت. ابوبکر او را سرزنش کرد و او گفت: «لا اعمل لاحد بعد رسول الله|‏». عمر به او گفت: تو حق ندارى بدون اجازه امام خود کارت را ترک کنى و او مى‏گفت: «والله ما کنت لا أعمل لاحد بعد رسول الله|‏». عمر به ابوبکر گفت: او را به جبر وادار کن، ولى ابوبکر گفت من اجبار نمى‏کنم مردى را که مى‏گوید «لا اعمل لاحد بعد رسول الله|‏». این نقل، بر خشم شدید ابان نسبت‏ به خلافت ابوبکر و عدم رضایت او دلالت دارد وگرنه چه مانعى بود که بعد از رسول خدا| مشغول به کار باشد. مخالفت ابان با روند خلافت ‏بعد از رسول خدا را چنان که از شرح حال او پیداست مى‏توان اولین جرقه تشیع در بحرین به شمار آورد، خصوصاً با توجه به آنکه شخصیت و موقعیت او و حرکت اعتراض‏آمیز او در آن مقطع خاص، مى‏توانست موجب پیدایش یک گرایش عمومى در مردم به سوى فرد دیگرى باشد که جانشین شایسته رسول خدا| به شمار مى‏آمد و او کسى جز على× نبود.

عمرو بن ابى سلمه

وى ربیب رسول خدا| و از اصحاب على× بود. چون جنگ جمل پیش آمد، ام‏سلمه نزد امیرالمؤمنین آمد و گفت: «اگر نبود که نافرمانى از خداوند عزوجل محسوب مى‏شود و اینکه مى‏دانم از من نمى‏پذیرى، با تو رهسپار مى‏شدم، ولى این (عمرو بن ابى سلمه) فرزند من است، که از جانم عزیزتر است و با تو همراه مى‏گردد، تا هر جا که بروى. سپس عمرو به جمل آمد و بر میسره سپاه حضرت امیر× فرمانده شد. امیرالمؤمنین× مدتى او را والى بحرین قرار داد و سرانجام وى در کنار امام، در سال ۳۷ هـ. در صفین به شهادت رسید».

عبیدالله بن عباس

در شرح حال عبیدالله و برادرش معبد، منبع تاریخى معتبرى نیافتیم که از ولایت ‏یکى از این دو بر بحرین گزارش دهد، جز آنچه طبرى در مورد عبیدالله مى‏گوید. لذا بر این امر نمى‏توان تأکید زیادى داشت.

حکیم بن جبله عبدى

عبدى منسوب به عبد القیس است و عبد القیس شاخه‌اى از ربیعه بودند که تشیع اختیار کردند. شیخ طوسى در رجال خود، او را در زمره اصحاب على× برشمرده است و شیخ صدوق در مجالس، او را از اصحاب رسول خدا| و مردى صالح و مورد اطاعت قومش دانسته است. وى قبل از واقعه جمل و رسیدن امیرالمؤمنین×، با طلحه و زبیر جنگید تا به شهادت رسید. مسعودى در مروج الذهب در بیان واقعه جمل آورده است که اصحاب جمل وى را به شهادت رساندند و او از عبدالقیس و ز‌هاد قوم ربیعه بود. در استیعاب آمده است:

حکیم بن جبله بر عثمان به خاطر بعضى عمالش از جمله عبدالله بن عامر خرده مى‏گرفت، و چون طلحه و زبیر به همراه عایشه به سوى بصره روانه شدند، عثمان بن حنیف او را به همراه هفتصد تن از جمله عبدالقیس و بکر بن وائل، به مقابله با آنها فرستاد و وى در زابوقه در نزدیکى بصره با آنان درگیر شد، و به شهادت رسید.

ابن اثیر مى‏نویسد:

على× چون به ذى قار رسید و خبر خروج عبدالقیس و ربیعه را شنید، گفت: «یا لهف‏ ما نفسی على ربیعه ربیعه السامعه المطیعه قد سبقتنى فیهم الوقیعه دعا حکیم دعوه سمیعه خلوا بها المنزله الرفیعه‏».

شیخ مفید در کتاب الجمل مى‏نویسد:

سار على× من ذى قار الى البصره خرجت الیه ربیعه کلها الّا مالک بن مسمع منها و جاءته عبدالقیس باجمعها سوی رجل واحد تخلف عنها و جاءته بنوبکر [و] رأسهم شقیق بن ثور السدوسی و رأس عبدالقیس عمرو بن جرموز العبدی.

در جاى دیگر اضافه مى‏کند:

حضرت از یاران خود مردى طلبید که قرآن به دست گیرد و اهل جمل را به حق دعوت کند تا آن گاه که کشته شود وى ضامن بهشت او شد و سه بار آن را تکرار کرد. کسى برنخواست جز نوجوانى از عبدالقیس به نام مسلم و سرانجام مقابل دیدگان مادرش به شهادت رسید. و نیز آن حضرت پس از خاتمه نبرد، براى روانه کردن عایشه به سوى مدینه از زنان عبدالقیس یارى طلبید و لباس مردان به آنان پوشانید تا عایشه را به مدینه رسانند.

آنچه تا اینجا آوردیم، شواهد برجسته‌اى است که نشان مى‏دهد قسمت اعظم ساکنان بحرین به دوستى امیرالمؤمنین× و نصرت او شناخته شده بودند، و از همه روشن‏تر شعر منسوب به امیرالمؤمنین× در ستایش ربیعه است که وجهه عمومى آنان را، اطاعت و فرمانبردارى از امام حق دانسته است.

زید بن صوحان ربعى عبدى

وى در طبقه اول از اصحاب رسول خدا|، از ربیعه بن نزار بن معد بن عدنان و کنیه‌اش ابوعایشه است. زید، برادر صعصعه و سیحان است. ربعى منسوب به ربیعه و عبدى منسوب به عبدالقیس است. قوم ربیعه و عبدالقیس از مخلص‏ترین شیعیان على× بودند. زید در واقعه جمل در سال ۳۶ هـ به شهادت رسید. در مروج الذهب آمده است:

على× بعد از شنیدن خبر شهادت عبدالقیس و غیر آنها از ربیعه، قبل از ورود به بصره، بسیار محزون شد و فراوان مى‏گفت: «یا لهف ما نفسى على ربیعه ربیعه السامعه المطیعه» در میان شهداى این قتال، که قبل از جمل رخ داد، زنى از عبدالقیس را دیدند که به دنبال دو فرزند خود و شوهر و دو برادرش بود. صوحان بن ابى زید بن صوحان، چهار فرزند داشت: صعصعه، زید، سیحان و عبدالله، که زید و سیحان در واقعه جمل به شهادت رسیدند.

مسعودى مى‏نویسد:

معاویه به عقیل بن ابیطالب گفت: «میز لی اصحاب علی و ابداً بآل صوحان فإنهم مخاریق الکلام‏.»

صعصعه بن صوحان عبدى

وی در زمان رسول خدا| اسلام آورد ولى آن حضرت را ندید. خطیب و شجاع و بسیار حاضر جواب بود. در مواضع متعدد با معاویه به مقابله برخاست و نقل شده که وقتى عثمان بر منبر بود، مقابل او ایستاد و گفت: «یا امیرالمؤمنین× ملت فمالت امتک، اعتدل یا امیرالمؤمنین تعتدل امتک‏». در صفین در لشکر امیرالمؤمنین بود و بعد از ضربت خوردن امام، در منزل خدمت آن حضرت رسید که تفصیل آن در منابع تاریخى آمده است. او از کسانى بود که عثمان آنها را از کوفه به شام تبعید کرد. نکته قابل توجه در ترجمه آل صوحان عبارت اعیان الشیعه است که ظاهرا برگرفته از کلام مورخان معروف است. او در حق آل صوحان و قوم ربیعه به طور عموم گوید: «فقد کانت متهالکه فی ولائه‏»، یعنى در راه امیرالمؤمنین× دست از جان شسته و فدایى بودند. و این شاهد دیگرى است ‏بر آنکه تاریخ تشیع در بحرین به زمان حضرت على× برمى‏گردد.

حارث بن مره عبدى

منسوب به عبدالقیس است. در سال ۳۷ هـ . به گفته مسعودى به دست ‏خوارج به شهادت رسید (و به گفته ابن اثیر و یاقوت در سال ۴۲ هـ .) نصر بن مزاحم در کتاب صفین آورده است:

على× در روز صفین حارث را بر میسره سپاه گماشت و ابن اثیر در حوادث سال ۳۹ هـ. مى‏گوید که به امر على× حارث به مرز سند رفت و غنایم بسیارى آورد و در سال ۴۲هـ. در ارض قیقان به شهادت رسید. ولى به نقل مسعودى در سال ۳۷ هـ در جریان واقعه نهروان، على× او را به عنوان نماینده خود، براى مذاکره با خوارج و بازگرداندن آنها فرستاد، ولى او را به شهادت رساندند.

رشید هجرى

شیخ در رجالش او را از اصحاب امام على× و امام حسن× و امام حسین× و امام على بن الحسین× شمرده است. صاحب روضات الجنات تصریح دارد که رشید هجرى منسوب به «هجر» مرکز بحرین است. در کتاب اعلام هجر مؤلف بر همین مطلب اعتماد کرده و مى‏گوید:

هیچ یک از مورخین، رشید را به «هجر» مدینه منسوب نساخته‌اند، پس یا منسوب به هجر یمن است و یا به هجر بحرین و صاحب روضات او را از هجر بحرین دانسته است.

ما به همین اندازه از شرح حال رجال بحرین در صدر اسلام اکتفا مى‏کنیم و نقل آن را براى اثبات ریشه‏‌هاى تشیع در این منطقه گریزناپذیر مى‏دانیم.

شیخ یوسف بحرانى در کشکول خود مى‏نویسد:

زید بن صوحان عبدى و صعصعه بن صوحان از طرف امام حسن× والى بحرین بودند و بنى امیه از ترس ا‌هالى آنجا نتوانستند آنان را عزل کنند و زید بن صوحان تا زمان عبدالملک بن مروان، حاکم بحرین بود. هنگامى که عبدالملک با لشکر خود به سوى کوفه روان شد و شیعیان را تحت تعقیب قرار داده و به شهادت مى‏رساند، ابراهیم بن مالک اشتر و صعصعه بن صوحان و عمرو بن عامر همدانى و جماعتى از شیعیان به جزیره بحرین گریختند. عبدالملک لشکر بزرگی از اهل‏ بادیه فراهم آورد و به بحرین حمله آورد. زید بن صوحان در مقابل او لشکرى آراست و خود در کرزکان مستقر شد و فرماند‌هانش ابراهیم بن مالک اشتر و سهلان بن على و صعصعه بن صوحان در مناطق دیگر. جنگ شدیدى در گرفت و ا‌هالى بحرین با شجاعت و شهامت و توان بسیارى که داشتند، لشکر عبدالملک را از پاى در مى‏آوردند، که سرانجام وى از راه تزویر وارد شده، بعضى از ا‌هالى آنجا را با مال فریفتند و از طریق آنان، نیکان لشکر بحرین را به قتل رساندند. پس ابراهیم بن مالک و سهلان و صعصعه بن صوحان عبدى و برادرش زید و یاوران نزدیک آنها از ا‌هالى بحرین، همه به شهادت رسیدند و عبدالملک بر ا‌هالى بحرین چیره شد و خواست آنان را از تشیع بیرون آورد، ولى مردم از اینکه چرا یارى صعصعه و اصحابش نکردند، پشیمان بودند. عبدالملک که پشیمانى و توبه آنان را دید، هراسان گشت و از خواسته خود دست کشید و گفت: از شما خراج نمى‏گیرم و در مقابل باید سلاح را زمین بگذارید. سپس براى تضعیف آنان عین السجور را که از بزرگترین چشمه‏‌هاى آنجا بود، مسدود کرد… آنچه که ا‌هالى بحرین نسل به نسل از گذشتگان خود نقل کرد‌ه‌اند و نیز اینکه قبور افراد مذکور، به ویژه قبر صعصعه و برادرش در بحرین است، مؤید حکایت فوق است.

 

نمونه‌ای از مبارزات علمای بحرین

آیت الله شیخ محمد السند طی سخنانی برخی تبعیض‌‌های وارد شده علیه شیعیان و همچنین برخی محرومیت‌‌های شیعیان را تشریح و حکومت اقلیت حاکم را نامشروع و غیرمردمی عنوان نمود و در مورد سرنوشت کشور بحرین خواستار همه‌پرسی شده بود که به دنبال آن از طرف حکومت بازداشت گردید.

با اعتراض گسترده شیعیان بحرین، این روحانی برجسته که توسط نیرو‌های امنیتی این کشور بازداشت شده بود، آزاد شد.

نیرو‌های امنیتی بحرین، شامگاه یکشنبه ۴/۱۰/۸۴، آیت‌الله شیخ محمد سند، از روحانیون برجسته بحرینی مقیم قم را به محض ورود به فرودگاه بحرین، دستگیر کردند.

به دنبال انتشار این خبر، صد‌‌ها نفر از روحانیون و جوانان بحرینی در تظاهراتی در فرودگاه بحرین، با سر دادن شعار‌هایی علیه حکومت، خواستار آزادی سریع این روحانی شدند. همچنین، نیرو‌های امنیتی و ضد شورش بحرین برای متفرق ساختن مردم، از گاز‌های اشک‌آور استفاده کردند. در این درگیری که منجر به شکسته شدن برخی از شیشه‌‌های سالن ورودی فرودگاه شد، هشت نفر مجروح و چهار نفر از تظاهرکنندگان، به دست نیرو‌های پلیس، بازداشت شدند.

فردای آن روز آیت‌الله محمد سند از بازداشتگاه نیرو‌های امنیتی آزاد شد.

وی در مصاحبه‌ با شبکه خبری «الجزیره – قطر»، واکنش مردم بحرین را باعث آزادی خود بیان کرد. دفتر شیخ سند در اطلاعیه‌ای که روز دوشنبه صادر شد، ضمن تشکر از مردم بحرین و با اشاره به تبعیض‌‌های قومی و دینی در این کشور، خواستار آزادی هرچه سریع‌تر بازداشت‌شدگان شد.

اداره امنیت بحرین در اطلاعیه‌ای، اتهام این روحانی بحرینی را تحریک مردم به قیام علیه حکومت و نیز تهدید امنیت ملی بیان کرده بود.

این روحانی بحرینی در سخنان پیشین خود، با طرح سؤال درباره نحوه استقلال بحرین از ایران، خواستار انجام همه‌پرسی، تحت نظارت سازمان ملل متحد و سازمان‌‌های حقوقی و بین‌المللی برای تعیین وضعیت بحرین و حکومت آن شده بود.

آیت‌الله شیخ محمد سند، در سال ۱۳۴۱ هـ.ش، در منطقه بحرین متولد شد و پدر وی، حاج حمید، از تاجران این منطقه بود. وی، دوران دبستان را در چهار سالگى، پس از موفقیت در تست هوشى که از وی به پیشنهاد معاون آموزش ‌و پرورش بحرین گرفته شد، آغاز کرد و تا پایان دوران دبیرستان، در بحرین مشغول تحصیل بود.

وی همچنین برای فراگیری دروس عالی حوزوی، چندین سال در قم اقامت داشته و از دروس اساتید برجسته‌ای چون آیات عظام گلپایگانی، میرزا‌هاشم آملی، وحید خراسانی، شیخ جواد تبریزی و نیز آیت‌الله جوادی آملی و علامه حسن‌زاده آملی، بهره‌مند شده است.

امروزه بحرین یکى از مراکز مهم تشیع در دنیا به شمار مى‏آید و بعد از ایران و عراق مى‏توان آن را به لحاظ سابقه تاریخى سومین مرکز تشیع معرفى کرد. ارتباط و علاقه ساکنان این جزیره با مذهب تشیع به حدى محکم و وثیق است که در نزد ا‌هالى شبه جزیره و ساحل نشینان خلیج فارس، کلمه «بحرانى‏» مترادف با کلمه شیعى به کار مى‏رود.([۱])

 

([۱]) رضا اسلامی، خاستگاه تشیع در بحرین، ص ۱٫

منبع: برگرفته از کتاب شیعیان بحرین: اختصاصی مجمع حهانی شیعه شناسی

برای مشاهده کتاب اینجا را کلیک کنید

http://shiastudies.com/fa

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

This site uses Akismet to reduce spam. Learn how your comment data is processed.