مدح عشق و مذمت عقل

اسلام آخرین و کاملترین دین و ناسخ تمام ادیان توحیدی است که حامل والاترین معارف الهی می باشد به همین لحاظ چنین رسالت مهمی به زمان و مکان محدود نمی شود و تا ابد در تمام دنیا به عنوان تنها دین مورد پذیرش خدا از مردم به شمار می رود و سازنده فکر و روح مردم، دستورالعمل و قانون نامه بشریت تلقی می گردد که تبلیغ این رسالت عظیم از سوی خدای تبارک و تعالی بر عهده ختم پیامبران حضرت محمد بن عبدالله صلوات الله علیه ادیان توحیدی است برای هدایت انسان و برقراری نظم و همبستگی، امن و سلامت، عدل و سعادت دنیوی و اخروی گذاشته شده است.
صوفی صلح کلدر پی روز بعثت رسول خدا صلوات الله علیه به حکم آیه مبارکه ی «ان الدین عندالله الاسلام»(1) دوران ادیان گذشته را تمام شده قلمداد فرمود و به آیه «فمن یبتغ غیر الاسلام دنیاً فلن یقبل منه»(2)به انسانها اعلام نمود که هر کس به جز اسلام را دیناختیار کند از او پذیرفته نمی شود.در این صورت همانطوری که در قرآن ملاحظه می شود دین الحق(۳) و دین الله(۴) اسلام می باشد و بس. ولی باید دانست که ریشه تمامی ادیان آسمانی از یک مبداء است و پیامبران برگزیدگان خداوند بشمار می روند. اسلام در بعضی از موارد به تشخیص شارع عظیم الشان، دست نخورده های شرایع بزرگ عالم که از بلای تحریف در امان مانده بودند را مورد تائید قرار می داد. . بر روی تحریف شده ها، همان سوخته و پرداخته های دین سازان مجوسی، یهودی، مسیحی، خط بطلان کشیده شد.در این موقعیت نه تنها گرویدگان به اسلام بلکه تمامی پیروان ادیان می بایست جز اسلام نپذیرند، صوفیان به این مهم توجه ننموده درست بر خلاف آیات شریفه ای که در همین قسمت نقل شد بنابر گفته قاسم غنی «صوفی هیچ عقیدهای را غلط نمی شمارد و اختلاف مذاهب را اختلاف در رنگ و صورت می شمارد و صلح کل می طلبد».(5)سازش با همه ادیان را روش عالی قرار داد چنانکه دکتر غنی وقتی می خواهد به پختگی صوفی اشاره کرده می نویسد در نظرش: «ادیان و مذاهب یکسانند و برای هیچ یک ترجیحی قائل نیست یعنی دیانت اسلام با بت پرستی یکسان است و کعبه و بت خانه صمد و صنم یکی است. صوفی پخته هیچ وقت ناظر به این نیست که انسان پیرو چه مذهبی است یا صورت عبادت او چیست»(6).چنین فرد یا گروهی، صوفی یا هر شخص دیگری درست بر خلاف مقصود قرآن که اراده الهی است رفتار نموده و در معنا یک نوع معارضه ای را علیه قرآن آغاز کرده است.گاهی صوفیه زمان ما چنین مطلبی را چنان ماهرانه مطرح کرده اند که در تمامی بازارهای ادیان خریدار داشته مثلاً آقای شیخ محمد حسن گنابادی معروف به صالح علیشاه در پاسخ به قنسول آلمان می گوید: «ما محمدی و محمد هم جانشین عیسی»(7) است با این استدلال خویش را پیرو حضرت مسیح علیه السلام معرفی کردد و تعجب قنسول آلمان را، در اینکه می شنیده یک مسلمان خویش را مسیحی معرفی می کند برانگیخته است.
موقعیت شرع در تصوفمی دانیم که احکام شرعی در لغت به معنی فرمانهای دینی و مذهبی است و در اصطلاح شامل احکام اصلی و فرعی می گردد.احکام اصلی که از آن به احکام اعتقادی و عقاید نیز تعبیر می شود، احکام است که به باورها یا به اصول عقاید اسلام تعلق دارد و هدف از آن نفس عقاید است، احکامی از این دست که خدا عالم و قادر است در شمار احکام اصلی و اعتقادی می باشد و در علم کلام مورد بحث و بررسی است.احکام فرعی که از آن به احکام علمی و ظاهری نیز تعیین می شود، احکامی است که چگونگی کارهای دینی و مذهبی را بیان می دارد و هدف از آن تعیین چگونگی کارهای دینی است، کارهایی که مکلفان باید بدانها بپردازند یا از آنها بپرهیزند، حکمهائی از این قبیل که نماز بر هر مکلفی واجب است در شمار احکام فرعی است و در علم فقه یا علم شرایع و احکام مورد بررسی و بحث قرار می گیرد.مراعات مقررات شریعت نبوی که فروع دین خوانده شده است از جمله واجبات دین اسلام به شمار می رود و هرگونه بهانه ای در انجام ندادنش مردود و گاهی حتی خروج از دین محسوب می شود چنانکه در مورد نماز فرموده اند: «لیس بین العبد و الشرک الا ترک الصلوه فاذا ترکها فقد اشرک»(8) میان بنده و شرک جز ترک نماز فاصله نیست و چون نماز را ترک کند مشرک است.در تصوف مراعات این مقررات در ازمنه و دورانهای مختلف یکسان نبوده است و با مقتضیات زمان و مکان در نظر مشایخ صوفیه فرق می کرده فی المثل در آغاز پیدایش تصوف در اسلام با قطع نظر از شاخ و برگهای افعالی پایه اصلی آن را همان تزهد و تعبد و تمسک فوق العاده به ظواهر شرع و عبادات و مقررات دینی تشکیل می داد، ولی پس از مدتی شیوخ صوفیه کمتر به شریعت توجه داشتند بلکه بیشتر به مسائل صوفی مآبانه می پرداختند و همانها را هم مطرح می کردند به قول دکتر قاسم غنی «گاهی مشایخ صوفیه به مقتضای زمان شرع را از شروط تصوف می شمردند و گاهی هم قیودی می گذاشتند»(9).شاید یکی از آن مواردی که شریعت جزو شروط تصوف نیست زمانی می باشد کهصوفی به مقصود رسیده است زیرا دکتر غنی که صوفیان برای آراء و عقائد او حرمتی هم قائل هستند می نویسد، «شریعت راه را نشان می دهد و عبارت از احکامی است که رعایت آن انسان را به راه هدایت می کند و مستعد به دست آوردن لطایف روحانی و باطنی می سازد، همینکه این استعداد حاصل شد و طالب منظور خود را گرفت پیرو طریقت محسوب می شود به این معنی که فائده شریعت راهنمائی است و بس».(10)شیخ لاهیجی هم از مؤلف کتاب عقاید نقل می کند: «چون بنده را دل پاکیزه گردد و به نهایت دوستی و محبت پروردگار رسد و ایمان به غیب در دل او استوار باشد در چنین حال، تکلیف از وی برداشته شود و هر چند گناهان بزرگ«کبیره مرکتب گردد خداوند او را به دوزخ نبرد، و برخی برآنند که چنین شخصی را تفکر خود عبادت باشد و عبادات ظاهر او را لازم نباشد»(11).این درست همان گفته مولوی است که در دیباچه جلد پنجم مثنوی می نویسد: «شریعت هم چون شمعی است که راه می نماید بی آنکه شمعی بدست آری راه رفته نشود، کار کرده نگردد و چون در راه آمدی این رفتن تو طریقت است و چون به مقصود رسیدی آن حقیقت است جهت آنکه فرموده اند «لو ظهر الحقایق بطلت الشرایع» در اینصورت همان که دکتر قاسم غنی نتیجه گرفته است «صوفی پخته میل ندارد خود را به زنجیرهای قوانین شرع و آداب و عادات مصنوعی اجتماع و اخلاق مصنوعی عرضی مقید سازد»(12).درباره ی ابوسعید ابوالخیر صوفی شهیر که از مرز پختگی هم گذاشته است می نویسد: «هم در این وقت که شیخ به قائن بود امامی بود آنجا، مردی بزرگ و او را محمد قاینی گفتندی، پیوسته پیش آمدی و به دعوتها با شیخ بهم بودی روزی شیخ را به دعوتی بردند و او در خدمت شیخ بود و سماع می کردند و رقص می کردند، آواز نماز برآمد امام گفت: نماز! نماز! شیخ گفت ما در نمازیم و رقص می کرد»(13).و حاج ملاسلطان گنابادی هم گفته است: «اصل و حقیقت روح نماز همین ذکر قلبی است که ما داریم و من خودم در خانه که هستم نماز نمی خوانم و مسجد همکه می آیم برای علوم است»(14) و این نه تنها به ملاسلطان گنابادی اختصاص دارد بلکه اغلب نزدیکان به این باورند که شیوخ فرقه گنابادی امام عصر هستند و کار امام زمان روحی فداه را انجام می دهند، در جلسه ای برای حقیر نقل می کرد موقع نماز نزد دکتر جواد نوربخش بودم وقتی به او گفته شد موقع نماز است گفت حال نماز خواندن ندارم».و این به لحاظ اطاعت از پیر و مراد در اتباع فرقه هم تأثیر می گذارد. نور علی الهی می گوید: «شبی در خواب دیدم حضرت استاد به من امر فرمود فلان کار را انجام بده، چون به قضاوت خودم آن کار منافات شرع و عرف و شرط بود انجام ندادم، از خواب بیدار شدم. تعبیرش را از استاد پرسیدم، فرمودند: باید انجام می دادی، روی امر استاد نباید اجتهاد کرد، هر چه گفت باید بدون چون و چرا اجرا کرد مانند شمس تبریز که به ملای رومی امر فرمود در وسط بازار خم شراب بدوش بگیرد».(15)
رأی صوفیانه
بر خلاف نص قرآنقبل از طرح آنچه در این باره می بایست مطرح شود، توجه به مهمی از ضروریات شمرده می شود، هر مسلمان باید دانسته باشد هیچکس با هر عنوان علمی و موقعیت مذهبی حتی معصوم علیه السلام این اختیار را ندارند که بر خلاف قرآن بگوید یا بنویسد. چنانکه از ناحیه ی معصوم علیه السلام وارد است: سخنان ما را به قرآن ارائه دهید اگر به تائید قرآن رسید، استناد آن کلام را به ما بپذیرید(۱۶) یعنی معصوم کلامی که با قرآن معارض باشد اداء نمی کند.برای نمونه به ماجرای ابلیس در قرآن می پردازیم. از آیات مربوط به خلقت، مستفیض می شویم: کلمه «ابلیس» در قرآن به معنی موجود خاصی است که به سبب اطاعت نکردن امر خدا از روی استکبار مطرود و مرود مقام قرب الهی شده است بههمین جهت مستحق عذاب ابدی و لعن گردیده، و تا روز بازپسین یعنی «وقت معلوم»(17) سعی در گمراه ساختن انسانها خواهد کرد به همین جهت قرآن او را «عدو مبین» انسان(۱۸) و هم «عدو الله»(19) خوانده است و به انسانها توصیه فرموده که او را دشمن بدارند.نام این ابلیس را برخی «الحارث» و کینه اش را «ابومره» کرده اند در عبری نامش «عزازیل و …» است.(۲۰)شیخ طوسی گفته است: به راستی، اخبار ما نشان می دهد که وی از جمله فرشتگان بود و به جهت سرپیچی از فرمان خدا، کافر و از رحمت پروردگار نومید گشت»(21).پیامبر اکرم صلوات الله علیه هم می فرمایند: «که خداوند، فرشتگان را به سجده کردن بر آدم، فرمان داد و به جز ابلیس، همه فرشتگان بر آدم سجده کردند و او به سبب رشکی که در دل بر آدم داشت، در برابر وی، پیشانی بر خاک نه نهاد.»(22)ابن عباس هم نقل کرده اند «ابلیس از فرشتگانی بود که به ایشان جن می گفتند و چون از فرمان خدا سر برتافت، گرفتار نفرین او گشت شیطان نام گرفت او بزرگ فرشتگان جهان و فرمانروای ایشان و زمین بود، و در پرستش خدا، از دیگر فرشتگان کوشاتر و در ذاتش، از آنان برتر بود، نام ابلیس در قرآن، در یازده جا به کار رفته است ابلیس برابر با شیطان است».(23)با این شناخت بسیار فشرده درباره ی ابلیس که از نص صریح قرآن گرفته شده است. به آرای صوفیه می پردازیم. صوفیه با در نظر گرفتن گونه ی معرفی قرآن که ابلیس اطاعت فرمان نکرده بر اثر نافرمانی از حریم قدس بیرون رانده شده، کوشش دارند ابلیس را با عباراتی که حاکی از هم دلی و هم دردی با ابلیس و حسن نظر نسبت به اوست در بعضی از موارد بی انصافی و حق کشی خدای تعالی است مسائل مربوط به ابلیس را توجیه کنند، و حتی اثبات بی گناهی او نمایند.مثلاً حسن بصری معتقد است: «اگر ابلیس نور خدا را به خلق ظاهر کند به خدائیپرستیده می شود»(24).یا ذوالنون مصری از طاعات و عبادات بی تزلزل و کمال اخلاص ابلیس در بندگی با تحسین یاد می کند.(۲۵)ابوبکر واسطی صوفی معروف پا را فراتر گذاشته معتقد است: «راه رفتن باید از ابلیس آموخت که در راه خود مرد آمد».(26)ابوالعباس قصاب سنگ انداختن بر ابلیس را دور از جوانمردی می شمارد.(۲۷) که اگر این کنایه به مراسم رمی جمرات در انجام مناسک حج باشد انکار یکی از ارکان حج است.ابوالحسن خرقانی نیز از حق شناسی و عبرت آموزی ابلیس یاد می کند.(۲۸)و ابوالقاسم گرکانی که او را گورکانی هم خوانده اند و از مشایخ فرقه معروفیه است و شاه نعمت اله ولی به ده واسطه نیست خود را به او می رساند(۲۹) شیطان را خواجه خواجگان و سرور مهجوران می خواند(۳۰).احمد غزالی که از مشایخ فرقه معروفیه است و نعمت الله ولی خرقه خود را به او می رساند هم می گوید «هر کس از ابلیس توحید نیاموزد زندیقی باشد. موسی در عقبه طور با ابلیس برخورد و از او پرسید چرا به آدم سجده نکردی؟ گفت: حاشا که من به بشری سجده کنم، من دعوی توحید …»(31)دارم.عین القضاه می گوید: «گیرم که خلق را ابلیس اضلال کند، ابلیس را بدین صفت کی آفرید؟»(32)ملاحظه می فرمائید که تمام گناهان ابلیس را به حق تعالی نسبت می دهد.همان ابوالقاسم گورکانی جای دیگر می گوید: «چندین سال است تا رونده ی ابلیس صفت می طلبم و نمی یابم.»(33)احمد غزالی هم جای دیگر می گوید: «هرگز شیخ ابوالقاسم گرکانی نگفته ابلیس بل چون نام او بردی گفتی آن خواجه خواجگان آن سرور مهجوران».(34)صوفیه به این حمایت از ابلیس اکتفا نکرده بلکه او را در کنار ختمی مرتبت قرار داده اند، مثلاً روزبهان بقلی شیرازی که گروهک اویسیه او را از روساء فرقه خویش می دانند می گوید: «او آنجا رئیس ملائکه بود و سید، محمد اینجا رئیس بنی آدم»(35)در این رابطه عین القضاه رسول خدا را مظهر جمال و ابلیس را مظهر جلال ذات حق می شمرد»(36) جای دیگر گفته است «خدا از صفت جباریت ابلیس را در وجود آورد و از صفت رحمانیت محمد را پس صفت رحمت غذای رحمت آمده و صفت قهر و غضب غذای ابلیس»(37) جای دیگر می گوید: «ابلیس دعوت می کند از او، مصطفی دعوت می کند بدو»(38) باز می گوید: «گناه ابلیس عشق او به خدا بود و گناه مصطفی عشق خدا به او»(39).نورعلی الهی هم می نویسد: «بیچاره عزازیل (ابلیس) بیشتر از آدم گناه نداشت».(40)آنچه که به قلم آمد یک نوع مقابله صوفیان سرشناس با نص صریح قرآن بود که صوفیه بدان قیام نموده اند و معتقدند که ابلیس به خاطر عشق به خدا به غیر خدا سجده نکرده است در صورتی که قرآن می فرماید ابلیس گفته: «انا خیر منه»(41) این جواب به خدا حکایت می کند انانیت ابلیس مانع اطاعت امر شد.شبلی در وقت نزع از اینکه خطاب «لعنتی» با ابلیس بوده است بر او رشک می برد.(۴۲) حتماً می گویند لعنت خدا هم شرفی است برای لعنت شده!منصور حلاج قول ابلیس را چنین نقل می کند و می پذیرد: «سرنهادن بر زمین پیش غیر و جز معشوق و معبود ازلی را سجده کردن، حتی به امر او شرک است و خلاف عبودیت و ناقص شرط جوانمردی و دعوی عاشقی است».(43)در صورتی که همه مفسران گفته اند: مقصود از سجده فرشتگان، سجده تعظیم و تکریم بوده است نه سجده عبادت. زیرا خداوند هرگز فرمان نمی دهد که در ملک او به کسی جز او سجده کنند و جز او به پرستند. پس برخی از صوفیه که از ابلیس ستایش کرده اند از این نکته غافل بوده اند. و انگهی امر الهی بالاتر از فهم و اجتهاد شخصی است.اگر خداوند از کسی خواست سجده کند و لو سجده عبادات باشد، گریزی از اطاعت نیست و نیز جرأت و گستاخی ابلیس در برابر خدا و مباهات و ناز به اصل خلقت خود از هر معصیتی حتی شرک به خدا بالاتر است. از اینجا عظمت استکبار و معصیت ابلیس در برابر خداوند و علت طرد و رجم ابدی او معلوم می شود.دفاع صوفیه از ابلیس که داستانش تمام شده است معنائی جز این ندارند که به انسان ها تفهیم کنند که می توان برای اطاعت امر الهی نکردن، دلائلی آورد و سرپیچی کرد.
مدح عشق و مذمت عقلیکی دیگر از موضوعات قابل توجه مسئله مدح «عشق» و مذمت «عقل» می باشد که می بایست با توجه به موقعیت عشق و عقل هیچکدام مورد مذمت قرار نمی گرفتند ولی متأسفانه به افراط و تفریط گرفتار آمدند عقل را مذمت کرده اند در صورتی که به عقل و عاقلان در قرآن حدوداً پنجاه بار اشاره شده است. و تنها عاقلان را درک کننده مسائل جاری در کائنات دانسته می فرماید: «و یتفکر فی خلق السموات و الارض» و «ان فی خلق السماوات و الارض و اختلاف اللیل و النهار لایات لاولی الالباب»(44) یعنی در خلقت آسمان ها و زمین و آمدن و رفتن شب و روز دلیلهاست از برای کسانی که عاقلانند.»و یا عاقلان را دریافت کننده حقیقت «یحیی الله الموتی»(45) معرفی می کند، خلاصه قرآن دریافت های آیت های خدا را به عقل می داند(۴۶) امام صادق علیه السلام هم می فرمایند: «من کان عاقلاً کان له دین و من کان به دین دخل الجنه» یعنی هر که عاقل باشد او را دین باشد و هر که او را دین باشد داخل بهشت شود».(47)رسول خدا صلوات الله علیه نیز خوبی شخص را در خوبی عقل او دانسته می فرماید: «اذا بلغکم عن رجل حسن حال فانظروا فی حسن عقله فانها یحازی بعقله».یا محمد بن سلیمان از پدرش نقل می کند که پدرم به حضرت امام صادق علیه السلام عرض کرد: فلان شخص از اهل عبادات و دین و فضل است حضرت فرمودند: «عقلش چونست؟ گفتم: نمی دانم حضرت فرمودند: ثواب به مقدار عقل است(۴۸)» یا اینکهحضرت امام حسن علیه السلام می فرمایند: «صدیق کل امرء عقله و عدوه جهله» دوست هر انسان عقل اوست و دشمن هر انسان جهل او»(49)دقت نظر درباره ی همین مسئله بسیار مهم که صوفیان در مقابل عقل ستوده شده از ناحیه معصومه علیه السلام مسئله عشق را مطرح کرده اند از جمله مسائل بسیار مهمی به شمار می رود که پی ریزی آن در تصوف به وسیله صوفیان سرشناس صورت پذیرفته و با لطائفی دلنشین با آیات قرآنی و سنت به معارضه پرداخته اند.البته نه این است که معتقد باشیم عشق موقعیت و منزلتی را دارا نیست بلکه از اهمیت خاصی برخوردار می باشد لکن از عشق آلت قتاله عقل ساختن گناهی است نابخشودنی زیرا مبارزه با ستوده ی قرآن و عترت می باشد.
ادعای خدائی نمودنیکی دیگر از اهم مسائلی که می بایست به آن توجه داشت و صوفیه به هر زور آزمائی نتوانسته اند آن را در تصوف و زندگی صوفیانه، صوفیان غیر عارف محو سازند، همین مدعی شدن مرتبه و منزلتی است که می شود گفته ادعای خدائی نمودن.صوفیان سرشناس تاریخ تصوف به تعبیر خود ایشان در حال «سکر» یعنی مستی مطالبی را به زبان آورده اند که به لحاظ کفرآمیز بودن آنها «شطح» نام نهاده اند و معتقدند این کلمات یعنی شطحیات، ظاهرش مخالف ظاهر شرع انور است ولی باطن آن عین شرع می باشد.شناخت شطح می تواند گویای حقایقی باشد که ندانستن آن حقیقت ها، در طریق شناخت آن، پی نبردن به حقیقت شطح به شمار می رود.می گویند شطح کلمه ای است«که بوی خودپسندی بدهد و ادعا از آن استشمام شود»(50).و عجب است مدعیان از خلق گسسته و به حق پیوسته، از حال و هوای بندگان بی چون و چرای نفس و شیطان بی بهره نبوده اند در حالی که به قول خودشان «مستی»کلام «هوشیاران» دنیائی را که از سر خودپسندی به زبان می آورند اداء کرده، چونشباهت به بندگان زر و زور پیدا می کنند می گویند: «شطحیات صوفیانه است، ظاهر این کلمات با شرع مخالف می باشد ولی حقیقت آن عین شرع محسوب می شود.این طایفه که مدعی هستند صوفی به جائی می رسد از من و تو نشانی نباشد چگونه از سر خودپسندی مدعی مقاماتی می گردند که با چنین مرتبه ای منافات دارد؟ از همان روزهای اولیه تولد این گونه ادعاهای شرک آور که انا الحق منصوری در کنار انا ربکم الاعلی فرعونی قرار گرفته و امت اسلامی را به اندیشیدن و بیزاری جستن واداشت صوفیه مسئله «شطح» را مطرح کردند که ظاهرش بوی ادعای خدائی می دهد ولی باطنش صنم تراشی نیست.البته به این هم اکتفا نکردند بلکه شخصیت های مورد اعتماد صوفیه چون روزبهان بقلی شیرازی مجموعه ای را تدوین نموده «شرح شطحیات» خواندند پس از مقدماتی شطحیات صوفیه را با کلماتی که به رسول خدا صلوات الله علیه(۵۱)و علی مرتضی علیه اسلام(۵۲) نسبت می دهند و معتقدند دلالت بر شطاح بودن آن بزرگواران می کند سپس در پی آن ساخته ها و پرداخته های صوفیانه، شطح صوفیه را آورده اند که برسانند اینگونه ادعاها همانند کلمات معصومین علیهم السلام است یعنی منصور حلاج فریاد انا الحق و با یزید بسطامی نعره مستانه انی انا الله لا اله الا انا فاعبدونی و یا جنید بغدادی لیس فی جبتی سوی الله و خلاصه از اینگونه ادعاهای خدائی سر دادند. و معتقدند این کلمات ظاهرش بوی خودپسندی می دهد ولی باطنش عین توحید خالص است، در صورتی که چنین توجیهی بر خلاف مبانی اعتقادی توحیدی است، از این کلمات بوی خودپسندی نمی آید بلکه بوی کفر استشمام می شود. ظاهر و باطن چنین کلماتی با قواعد و قوانین شرع بلکه با توحید ناب مخالف است. علاوه با یزید بسطامی همان سلطان صوفیان که به غلط سلطان العارفین لقب گرفته است کلامی دارد که از نسخ شطحیات صوفیانه نیست می نویسد: «به گفتند: فردای قیامت خلائق در تحت لوای محمد علیه الصلاه و السلام باشند، به خدائی خدا که لوای من از لوای محمد زیادت است که پیامبران و خلائق در تحت لوای من باشند».(53)
پی نوشت ها :
۱- آل عمران آیه ۱۹ .۲- آل عمران آیه ۸۵ .۳- توبه آیه ۳۳٫۴- نصر آیه ۳ .۵- تاریخ تصوف در اسلام ص ۴۲۵-۴۳۲ .۶- تاریخ تصوف در اسلام ص ۴۲۶ .۷- باب ولایت تالیف آقای سید هبه الله جذبی ثابت علی ص ۲۱۹ .۸- نهج الفصاحه ص ۵۰۶ .۹- بحث در آثار و افکار و احوال حافظ: ۱۹۴/۲ .۱۰- تصوف در اسلام ص ۲۰۸ .۱۱- شرح گلشن راز ص ۳۰۲ پاورقی شماره ۲٫۱۲- تصوف در اسلام ص ۲۰۸ .۱۳- تاریخ تصوف در اسلام ص ۱۸۶٫۱۴- مقامات العرفا: ۱۵۲ به نقل از کتاب کشف الاشتباه ص ۲۴۹٫۱۵- آثار الحق ج ۱ ص ۱۱٫۱۶- بحار الانوار: ۲۴۴/۲ و ۲۴۲ محاسن برقی: ۲۲۱ جامع احادیث الشیعه: ۲۵۸/۱، اصول کافی: ۴۹/۱٫۱۷- حجر: ۳۸٫۱۸- قرآن سوره بقره آیه ۱۶۸-۲۰۸٫۱۹- قرآن سوره حجر آیه ۱۷ و سوره نحل آیه ۹۸٫۲۰- الاتقان فی علوم القرآن سیوطی: ۸۲/۴ سفینه البحار: ذیل لغت بلس لغت نامه خزائلی: ۷۸٫۲۱- تفسیر تبیان ج ۶ ص ۴۹۵٫۲۲- معانی الاخبار ص ۱۳۸٫۲۳- مجمع البحرین ج ۴ ص ۲۵۳ مفردات راغب ص ۶۰ تفسیر الکاشف محمد جواد مغنیه ج ۱ ص ۸۲٫۲۴- تمهیدات ص ۲۱۱٫۲۵- کشف الاسرار و عده الابرار ج ۱ ص ۱۶٫۲۶- تذکره الاولیاء چاپ منوچهری ص ۲۴۱-۲۴۲٫۲۷- تذکره الاولیاء چاپ منوچهری ص ۵۵۹٫۲۸- تذکره الاولیاء چاپ منوچهری ص ۵۵۹٫۲۹- خورشید تابنده از آقای علی تابنده ص ۴۳٫۳۰- نامه های عین القضاه ج ۱ ص ۹۷٫۳۱- جستجو در تصوف ایران ۱۰۶٫۳۲- تمهیدات ص ۱۸۸٫۳۳- لوایح عین القضاه ص ۲۴٫۳۴- نامه های عین القضاه ج ۱ ص ۹۷٫۳۵- شرح شطحیات ص ۵۱۰٫۳۶- تمهیدات ص ۲۱۲-۲۱۳٫۳۷- تمهیدات ص ۲۲۷٫۳۸- تمهیدات ص ۲۲۸٫۳۹- تمهیدات ص ۲۲۹٫۴۰- آثار الحق ج ۱ ص ۳۱۶ گفتار ۱۰۳۶٫۴۱- سوره اعراف آیه ۱۲٫۴۲- منطق الطیر: ۱۸۳٫۴۳- دائره المعارف بزرگ اسلامی: ۶۰۴/۲۴۴- آل عمران آیه ۱۹۱-۱۹۰٫۴۵- سوره بقره آیه ۶۹ .۴۶- سوره بقره آیه ۲۴۴ .۴۷- اصول کافی ج ۱ ص ۱۱٫۴۸- اصوف کافی ج ۲ ص ۱۱-۱۲ .۴۹- اصول کافی ج ۱ ص ۱۱ .۵۰- فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبیرات عرفانی ص ۲۸۸ .۵۱- شرح شطحیات ص ۶۲٫۵۲- شرح شطحیات ص ۷۱٫۵۳- صفوه الصفا ص ۲۵۸ و تذکره الاولیاء: ج ۱ ص ۱۶۳-۱۶۴ .منبع: واحدی، سید تقی[صالح علیشاه]؛ (۱۳۸۴)، در کوی صوفیان، تهران: نخل دانش، چاپ پنجم(شهریور ۱۳۸۷).
 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.